ما خانم های دهه پنجاهی

+0 به یه ن

ما خانم های دهه پنجاهی بیدی نیستیم که از این بادها بلرزیم!
سخت تر از اینهایش را هم دیدیم.
مملکت را هم از آن خودمان می دانیم! سهم و حق خودمان را از خیابان ها وو پارک ها و تفرجگاه ها و دشت ها و کوه ها و دریاهای کشور به رسمیت می شناسیم. سهم مشاع منظورم هست.
اگر قلدری آمد و خواست تفریح را از دماغمان بیرون بکشد در این که قرار خانوادگی بذاریم یا با دوستانمان مدرسه مان قرار دسته جمعی تفریحی بذاریم ثابت قدم تر خواهیم شد. از ترس قلدران نه به خانه خواهیم چپید و نه به دبی و مالدیو خواهیم رفت و نه بر شوهرمان فشار خواهیم آورد که ویلایی با دیوار های بلند و برج و بارو بخرد که به دور از مزاحمت آن قلدران تفریح کنیم. همینجا کشور ماست و حق داریم همینجا در مکان های عمومی تفریح کنیم.
همه جوره هم پشت نسل جوان تر از خودمان هستیم.
ما از اوناش نیستیم که در اتوبوس وقتی دختر جوانی می خندد لب بگزیم و تحقیرش کنیم و خنده را برلبش بخشکانیم. ما از اونهاش نیستیم که وقتی دختری از بلندی افتاد و پایش شکست برایش داستان هزار و یک شب بسازیم و آینده اش را خراب کنیم. ما از اونهاش نیستیم که برای جوان تر ها حرف درست کنیم. ما از اونهایش نیستیم که کار زندگی مان را ول کنیم و بپاییم ببینیم دختر همسایه چه می پوشد و با کی می رود و چه آرایشی می کند. ما از اونهایش نیستیم که اوشین را بر سر عروسمان بکوبیم! ما از اونهاش نیستیم که آرایش نداشتن کیت میدلتون (زن نوه ملکه انگلیس) را بر سر دختر فقیری که نه جواهرات کیت میدلتون را دارد و نه مثل او قرار است ماه عسلش را در جزایر اقیانوس آرام طی کند و تنها دلش به اندکی آرایش خوش هست بکوبیم!
ما از اونهایش نیستیم که بعد از این که قلدران پر و بال دختر جوانی را شکستند ما هم بیاییم یک سنگ به سرش بزنیم.
ما از اونهایش نیستیم که چون به چهل سالگی رسیدیم بگوییم دیگه از ما گذشته! ما ازاونهایش نیستیم که به همسالانمان تشر بزنیم که خجالت نمی کشی در این سن تازه داری اسکیت سواری یاد می گیری و در پارک اسکیت سواری می کنی؟! ما از اونهایش نیستیم که به دوستمان به خاطر انتخاب های فردی دخترش طعنه بزنیم!
ما از اونهایش نیستیم که نصف صحبتمان بدگویی از شوهر و مظلوم نمایی باشد و نصف دیگرش پشت سر دخترهای دوره زمانه گفتن! ما ازاونهایش نیستیم که پسرهایمان را از دخترها بترسانیم و ذهنیت منفی و تهاجمی علیه جنس مکمل در روان پاک آن مرد جوان ایجاد کنیم. ما از اونهایش نیستیم که ذهنیت پسرمان را نسبت به پدرش خراب کنیم و او را سربازی علیه پدر برای دفاع از مادر مظلومش بار بیاوریم (که فردا اون پسر معصوم هزار ویک خوددرگیری پیدا کند.)  لازم بود خودمان از خودمان دفاع می کنیم. پسرک هم به اندازه کافی خود موضوع برای مبارزه دارد!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

امیدی که بر باد رفت!

+0 به یه ن

در زمستان 94 من مطالبی در مورد انتخابات نوشتم. نظرم این بود که اصلاح طلب ها چندان چنگی به دل نمی زنند. اگر رفتم به لیست شان رای دادم از سر ناچاری بود. چون طرف مقابل را از آنها هم بدتر دیدم.
چشم بسته هم به لیست امید رای ندادم. اتفاقا افراد معروف تر لیست شان اغلب آن قدر گند زده بودند که من تصمیم گرفتم به جای آنها به برخی مستقل ها و خانم وحید دستجردی از لیست اصولگرایان رای بدهم که چهره هایی موجه تر و مردمی تر بودند.
خیلی هم عصبانی می شدم وقتی می دیدم طرفداران دو آتشه اصلاح طلبان با به کار بردن عبارات فاشیستی کسانی را که نمی خواهند چشم بسته به لیست شان رای دهند مورد تاخت و تاز قرار می دهند و انگ نفهمی به آنها می زنند. لب حرفشان این بود که مردم باید بیایند   چشم بسته  از روی لیستی که ما جلویشان می ذاریم مشق بنویسند بیاندازند توی صندوق تا ما نگوییم که اینها آن قدر نفهم هستند که نمی فهمند حزب مهم هست.

اون موقع وقتی این طور می گفتند واکنش نشان می دادم. حال تصمیم گرفته ام از این طرفداران فاشیستی اصلاح طلبان که در دور و بر من هم کم نیستند تا حد ممکن فاصله بگیرم و میزان اندرکنش با آنها را به حد مینیمم برسانم. در عالم دوستی هم جز ضرر و زیان از آنها به آدم چیزی نمی رسد. گلویشان را برای اصلاح طلبان پاره می کنند انتظار دارند نازشان و جور کم مسئولیتی شان را ما بکشیم! وقتی هم در استدلال کم می آورند شروع می کنند به کولی بازی و می گویند تو به من توهین کردی ووووو.

چیزی از شروع نشدن نگذشته مجلس می بینیم  برخی از چهره های جدید لیست امید هم دارند "توزرد" از آب در می آیند.  یک مصداق  "تو زردی" از نظر من این است که وقت مجلس را صرف دفاع از  خود و خانواده ات و تاخت و تاز به رسانه ها بکنی نه رفع یکی از صدها مشکل مملکت.

بخش هایی از آن چه را که قبلا در زمستان 94 نوشته ام تکرار می کنم:

" اما شما رو به خدا بیایید تا انتخابات بعدی مجلس (چهار سال دیگه) فکرهامونو وعقل هامونو روی هم بریزیم به یک پارادایم و راهکار درست و حسابی برسیم که پاسخگوی نیازهایمان باشه. دفعه بعد کاندیداهایی با شعار های مطلوب تر و سنجیده تر داشته باشیم. کاندیداهایی با فکر و عمل قوی تر"

"
سعی کنیم کسانی بروند به مجلس که دست کم یک مشکل از مشکلات ما را بکاهند.
مشکلی از آموزش پرورش
آلودگی هوا
معضل ترافیک
معضل تخریب های ساختمانی غیراصولی و قربانیان پرشمار ناشی از آن
معضل بیکاری جوانان
مشکلات خانواده های بدسرپرست
معضل کارتن خوابی
وووووووو
هزار و یک مشکل در این مملکت هست. کسانی را انتخاب کنیم که به این معضلات بپردازند. اگر هم موفق نشوند دست کم جا تنگ می شود برای کسانی که شعار ستیزه با دنیا می دهند و با تندروی ها مشکلات برای تنش زدایی روابط توسط وزارت خارجه می آفرینند. جا تنگ می شود برای کسانی که سر ستیزه با زنان مملکت دارند و هر روز یک محدودیت تازه ایجاد می کنند.
نسبت به مجلس بی تفاوت نباشیم. برپایی هر دقیقه مجلس شورا کلی هزینه مالی از بیت المال (از جیب من و شما) دارد. می دانید این به وجد آمدن نماینده ها از دیدن دختران ساپورت پوش چند تومان برای من وشما از محل مالیات هایمان آب خورد؟؟؟؟!!! بی تفاوت نباشیم این پول و حق من و شماست که این جور تلف می شود! دست کم یکی برود مجلس که در این زمان خطرات پیش روی زنان کارتن خواب را پی گیری کند. اسید پاشی ها را پی گیری کند. حقوق کم معلمان در مدارس دولتی را مطرح کند. پولی شدن تدریجی و بی سر و صدای آموزش عالی را مطرح کند. معضل تصادفات جاده ای را مطرح کند. اثرات پارازیت ها بر جنین ها را مطرح کند. تخریب های غیر اصولی را که مردم را خانه خراب می کند و سالیانه صدها نفر را به زیر آوار می گیرد مطرح کند."

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رانندگی و عرفان

+0 به یه ن

خیلی خوبه با آرامش رانندگی کردن

این روزها انواع و اقسام عرفان های آبکی باب شده
اما دریغ از یک مدیتیشن به درد بخور!
منظورم از به دردبخوری این هست که باعث بشه آدم -علی رغم همه مسایل و دیوانگی های بقیه- با آرامش رانندگی کنه.
طوری که هم برای خودش هم برای بغل دستی تجربه توی ماشین بودن تجربه دلنشینی باشه!
جزو ساعات خوششان باشه!
حرف بزنند و گل بگن گل بشنوند!
موسیقی گوش کنند!
به مناظر بنگرند به گلکاری ها و....

اغلب (نه همه) اونهایی که مخ ما را می خورند که من به درجات بالای عرفانی رسیدم و ائله مدیتشن می کنم و بئله وردهای آرامش بخش می خوانم و این طور همه چیز را به خدا حواله کردم، تا سوار ماشین می شوند طوری رانندگی می کنند که انگار از جاده و مردم و زندگی طلبکارند و طلبشان را هم قراره با رقابت در رانندگی وصول کنند!
ای کاش یکی از این هزاران نفری که به اسم عرفان دکان باز کرده به مریدانش یاد می داد با آرامش رانندگی کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قلب های سبز

+0 به یه ن



مشکلات جامعه ما تا حد زیادی قابل حل هست به شرط آن که همت کنیم.
در زمینه مشکل خشونت خانگی من دو راه حل نوشتم. یکی جا انداختن تماس با اورژانس  (شماره 123)و دوم حمایت از موسساتی چون بنیاد کودک.

البته در ابعاد وسیع
مثلا در تبریز بنیاد کودک 200 مددجو داره. یک موسسه دیگه هم هست به اسم قلب های سبز که مال خود تبریز هست و خط مشی آن مثل بنیادکودک هست. موسسه خیریه البته خیلی زیاد هست اما خط مشی همه را قبول ندارم. خیلی هاشون بچه های یتیم را چیزی در ردیف ضریح امامزاده می دونند که با خدمت به اونها حاجت بگیرند.
اما بنیاد کودک و قلب های سبز بچه ها و خانواده شون را آموزش می ده که با مسایل واقعی زندگی در دنیای مدرن دست و پنجه نرم کنند. اون هم  با روش های مدرن و کارآمد.
اگر به جای 200 یا 400 مددجو این موسسات در تبریز 2000 کودک را پوشش می دادند با توجه به این که هر شخص موفق و خودساخته حدود 1000 نفر را می تونه تحت تاثیر قرار بده کل شهر به یک فرهنگ پویای امروزی می تونه برسه.
انجام دادن این کار هم سخت نیست. چیزی حدود چهار هزار نیکوکار پیدا کردن سخت نیست. فقط باید همت کنیم وبرای این موسسات تبلیغ کنیم.
مشابه همین حرف را می شه در مورد کلانشهرهای دیگه مثل شیراز و اهواز و اصفهان اورمیه و اردبیل هم زد. در مورد تهران به علت جمعیت بیشتر قضیه کمی پیچیده تر هست. اولا ارقام بالا را باید یک فاکتور ده ضرب کرد. اما پیچیده تر هست.
در شهر های کوچک تر مثل مراغه و آمل کارکرد بنیاد کودک حتی بیشتر و آسان تر می تونه باشه.

در زیر توصیفی از موسسه قلب های سبز می اورم. منبع
برخی از دست اندرکاران این موسسه از دوستان قدیمی من هستند. به این موسسه هم مثل موسسه بنیاد کودک اطمینان کامل دارم. با خواندن توصیف اهداف و خط مشی موسسه قلب های سبز خواهید دید چرا من ادعا می کنم که اگر این قبیل موسسات افراد بیشتری را تحت پوشش دهند می توانند به طور ریشه ای فرهنگ منطقه را پویاتر و امروزی تر کنند. در زمان زلزله ورزقان هم این موسسه در کمک رسانی بسیار فعال بود. یکی از دکترهای روانشناس این موسسه در حین خدمت به زلزله زدگان جان به جان افرین تسلیم کرد.

"جمعیت خیریه قلبهای سبز بعنوان نخستین موسسه خیریه با اهداف آموزش – تحصیلی در تبریز، به عنوان یک تشکل غیر انتفاعی، غیر دولتی و غیر سیاسی است که مجوز اولیه خود را از سازمان ملی جوانان در اردیبهشت سال 1380 اخذ کرده و حیطه فعالیت ها و اهداف خود را در اساسنامه مشخص نموده است. اعضای تشکیل دهنده این جمعیت شامل نیروهای جوان و تحصیل کرده، اساتید دانشگاهها، پزشکان، متخصصان، تجار و خیرین بنام شهر بدون هیچگونه چشم داشت مادی و فقط با نیت خیر و نوعدوستی قدم در این راه نهاده اند و تاکنون برای پیشبرد اهداف جمعیت تمام تلاش خود را نموده اند. جمعیت در سال 1386 بعنوان یک تشکل غیر دولتی به ثبت رسمی رسیده و فعالیت خود را بصورت تخصصی در امر حمایت تحصیلی از دانش آموزان و دانشجویان مستعد کم بضاعت متمرکز نمود. هیئت امنای جمعیت متشکل از 58 نفر عالیترین مرجع تصمیم گیری جمعیت می باشد. هیئت مدیره نماینده قانونی جمعیت بوده و کلیه مصوبات توسط اعضای هیات مدیره به مدیر عامل جهت اجرا ابلاغ می شود و امور اجرایی به عهده مدیر عامل میباشد.

 

اهداف کلی جمعیت خیریه قلبهای سبز

جمعیت قلبهای سبز یک تشکل صرفا خیر و بشر دوست با کارکرد های فرهنگی، آموزشی و اجتماعی است.

جمعیت با برابر دانستن تمام انسانها از هر رنگ و دین و نژاد و ملیت و زبان و جنسیت، خواستار اعتلای نوع بشر و طرفدار صلح و آسایش و عدالت جهانی برای همه انسانها می باشد.

این جمعیت ضمن تمرکز ویژه روی موضوع مورد هدفش یعنی انسان، معتقد و ملتزم به بهسازی زیستی، رفاهی، آموزشی و شکوفایی بهینه انسان و تامین سلامتی جسمانی و روانی او می باشد.

 

روشهای اجرای اهداف

کمکهای مادی، علمی، آموزشی، برای افراد مستمند، محروم و نیازمند با اولویت کمکهای فرهنگی و تحصیلی و مقدم دانستن کودکان با ایجاد زمینه ها و فضاهای لازم فرهنگی و آموزشی

حمایت روحی و معنوی افراد نیازمند به کمک، حمایت و بازدید از مرکز درمانی، بازپرور ، توانبخشی و سایر موسسات مشابه و اجرای طرحها و برگزاری مراسمات متناسب

ترویج فرهنگ نوعدوستی و خیر خواهی در سطح جامعه با برپایی نمایشگاه همایش ، سمینار ، تحقیق و پروهش ، مسابقه و تهیه و چاپ نشریه ، کتاب و محصولات سمعی و بصری

آدرس:
تبریز - آخر خیابان شهناز, رو به روی خوابگاه کوثر, کوی سعدی

ایمیل: info@greenhearts.ir
تلفن: 35541483 0411



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گناه دگران بر تو نخواهند نبشت!

+0 به یه ن

دو روزی است در تهران بیلبورد هایی جدید زده اند که می خواهد بگوید وضعیت حقوق بشر در آمریکا بد هست.
گیریم بد باشد. به ما چه؟!
نوشته در امریکا در روز فلان قدر زن مورد خشونت خانگی قرار می گیرند.

گیریم وضع آمریکا خیلی بد! چی به ما می رسه؟! اگر زنهای آمریکایی کتک بخورند معنایش این هست که در ایران مسئله کودک آزاری و زن آزاری و خودسوزی زنان و...و...و...و.... حل شد رفت پی کارش؟!
همچین کم خرج هم نیست علم کردن این همه بیلبورد! من قیمت دستم نیست اما فکر کنم تعداد زیادی از زنانی که به خاطر فقر از همسر شکنجه گر زن و کودک جدا نمی شوند و با بدبختی و تحقیر و کتک می سازند می توانستند با هزینه این تبلیغات ضدآمریکایی بیلبوردی به سر  و سامانی برسند.

پی نوشت: فرصت را غنیمت می شمارم و باز هم می گویم اگر در همسایگی تان شاهد خشونت خانگی بودید با اورژانس اجتماعی به شماره 123 تماس بگیرید.
پی نوشت دوم: حمایت از بنیاد کودک هم باعث می شه که خشونت خانگی ناشی از فقر و جهل کم بشه. وقتی کودکان باعث می شوند ماهیانه ای به خانه بیاد ارج و قرب پیدا می کنند. در شعب مختلف بنیاد (از جمله در شعبه تبریز) روانشناسان برای والدین مددجویان برنامه های مشاوره و روش های کنترل خشم و ... می ذارند. اگر تمکن کافی دارید کفالت یک کودک را برعهده بگیرید. با حدود 50 هزار تومان در ماه. اگر تعداد مددجویان از حدی بیشتر بشه در بین اقشار آسیب پذیر احترام به کودک (چه دختر چه پسر) جا می افته
پی نوشت سوم: این که آدم  اون قدر ذهنش درگیر عیب و ایراد پیدا کردن  در رقیب یا دشمنش بشه که عیب و ایراد ومشکلات خودش یادش بره،  نشانه چیست؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا اعتراض ها بی نتیجه بود؟

+0 به یه ن

اعتبار نامه آقای نادر قاضی پور نماینده اورمیه که سخنان توهین آمیزی علیه زنان ایراد کرده بود بی هیچ اعتراضی و بدون هیچ "اما و اگری" تصویب شد رفت پی کارش! اتفاقا این طوری بهتر هست. اگر تصویب نمی شد طرفدارانش از او یک قدیس مظلوم می ساختند. درصد قابل توجهی از مردم ما هم که همواره برای مظلوم و مظلومیت سینه می زنند باور می کردند و بیخودی او را مهم جلوه می دادند و چه بسا الگوی خود می کردند!
با این که به ظاهر اعتراضات ما به ادبیات آقای قاضی پور تاثیری نداشت خوشحال و مفتخرم که خودسانسوری نکردیم و اعتراض خود را به ادبیات ایشان  به طور رسا و در فضای عمومی مطرح ساختیم. صاحبنظران می گویند بدترین نوع خودسانسوری ترس از بیان نظر به دلیل واکنش لمپن ها و چماق به دستان هست و عبور از این نوع خودسانسوری بزرگترین شجاعت ها را می طلبد. برعکس ظاهر اعتراض های ما بی نتیجه نبود. بعد از آقای قاضی پور نمایندگان دیگری به تقلید از وی با ادبیاتی مشابه نسبت به مسئولین "الدرم بلدرم" راه انداختند. صد البته حرف بود و باد هوا. اما نکته اینجاست که بعد از اعتراضات صریح و پرهیز از خودسانسوری ما، دیگرانی که آقای قاضی پور را از جهاتی الگوی خود قرار دادند به زنان توهین نکردند. الدرم بلدرمشان (البته فقط در حد کلامی) متوجه مسئولان بود و بس. این نتیجه مستقیم اعتراض های ما بود.

پی نوشت: خوشبختانه خانم ها در اعتراض به ادبیات ضدزن تنها نبودند. محکمترین اعتراض ها از جانب آقایان فرهیخته ای شد که در جهت اعتلای فرهنگ ترکی آذربایجانی سالهاست تلاش می کنند. خوشبختانه آنها سکوت نکردند و تاکید نمودند این گونه هویت سازی  (هویت سرکوبگر زن در اجتماع) برای مرد آذربایجانی مایه شرم است. این حرکت این آقایان جای تقدیر بسیار دارد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خطاب به فرزندانی که ندارم!

+0 به یه ن

 چند وقت پیش دو کلیپ از کنسرت خواننده ای آذری مقیم تهران  در تبریز و مشکین شهر منتشر شد که در آنها خواننده کنسرتش را قطع می کند و با ادبیاتی بسیار سخیف به دو شنونده پرخاش می نماید و می گوید گوشت را می گیرم و از سالن می اندازمت بیرون. در تبریز با یک دختر چنین صحبت می کند و می گوید "سرتق" شده ای و در مشکین شهر با یک پسر.
او چنین حقی را ندارد! نقطه سر خط! حق ندارد با کسانی که به کنسرتش آمده اند بدرفتاری کند. سالن مامور انتظامات دارد که نظم سالن را برقرار می کند. خواننده کنسرت بنا نیست چنین برخوردی کند. هم توهین او به جوانان قابل پذیرش نیست و هم این که کنسرتش را قطع کند و اعصاب عده کثیری را که برای تفریح بلیط نه چندان ارزان کنسرتش را خریده اند.
مسئله ویژگی های اخلاقی یک خواننده نیست. هر کدام از ما ضعف های شخصیتی گوناگونی می توانیم داشته باشیم. مسئله آن هست که درفرهنگ ما جا نیافتاده که دخترها حق نشاط و شادی دارند. آنها هم به اندازه مردها از فضای عمومی سهم دارند. کسی هم حق ندارد این سهم را از آنها بگیرد.

از گوبلز (مسئول تبلیغات نازی ها در دوران هیتلر) نقل می کنند که دروغ هرچه بزرگ تر باشه ملت راحت تر باور می کنند (نقل به مضمون). کمابیش حکایت ماست! خواننده ای سر کنسرت یا استادی سر کلاس شروع می کنه با یکی پرخاش و بداخلاقی کردن! مردم می گویند عجب بد اخلاق و بی نزاکت! طرف به جای این که عذرخواهی کنه بر می گرده و می گه آخه خبر ندارید او چه دیو دو سری بود! لولوخورخوره بود قرار بود همه را بخوره اما هیچ کس جز من که چشم بصیرت دارم نفهمید! این بار مردم می گن بارک الله! دستت درد نکنه اون طور رفتار کردی!


دلیلی ندارد با خرید سی دی ها و بلیط کنسرت یک خواننده به لحاظ هنری متوسط رو به پایین یکی را چنان قدرتمند کنیم که به خود اجازه دهد به جوان هایمان توهین کند.
با اون رفتاری که او با جوانان دارد جوانان از کشور رویگردان می شوند.
به جای او من آقای مسعود فلاح را معرفی می کنم که متانت و ادبش به هنگام دادن کنسرت زبانزد است. لطفا این هنرمند مردمی و با نزاکت را به دوستداران موسیقی آذری معرفی نمایید.

در دانشگاه شریف هم ما یک استاد داشتیم که وسط کلاس درسش را قطع می کرد و به دانشجویانی که دیر می آمدند پرخاش می کرد و اعصاب ما را خرد می کرد. الان که خودم درس می دهم وقتی کسی دیر می آید نوک سوزنی نه حواسم پرت می شود و نه عصبانی. دیگه کاملا مطمئن شده ام که دلیل آن همه هارت و پورت او چیزی نبود جز آن درسش را آماده نکرده بود و می خواست به بهانه ای وقت کلاس را تلف کند.


در سایت زیر برخی دیگر از خوانند ه های زنده موسیقی آذری را می توانید بشناسید:

http://tamu.blogfa.com/

خوشبختانه الان در همین تبریز خودمان در انواع و اقسام سبک ها خواننده داریم. با درجه هنری بسیار بالا.
نمونه اش گروه موکابند. جوانان خوش ذوق هنرمند و خوش تیپ تبریزی.

نوزده سال پیش ازدواج کردم اما فرزندی ندارم. اگر همان موقع باردار می شدم اکنون دخترم 18 ساله می شد. سنی داشت که دوست داشت کنسرت برود و قطعا من او را به این کار تشویق می کردم. به خصوص اگر کنسرت آذری بود. حال فرض کنید در وسط آن کنسرت خواننده آهنگش را قطع می کرد و بر سر دختر من فریاد می کشید و او را سرتق می خواند و می گفت که گوشش را می گیرد و بیرون می کند. واقعا چه بر من می گذشت؟! شاید بگویید بعد از این همه سال و این همه بگیر و ببند ها و توهین ها و اسیدپاشی ها و... بر علیه دختران این سرزمین چه طور واکنش یک خواننده این همه روی تو تاثیر گذاشته؟! خوب در موقع اسیدپاشی ها هم من زیاد نوشتم. اما می توانستم خود را قانع کنم که اسیدپاشان افراد گمنام هستند. اگر دستگیر شوند (که متاسفانه نشدند) به مجازات خواهند رسید. اما وقتی خواننده ای که نانش از فروش بلیط های کنسرتش به امثال همان دختر تامین می شود هم به خود اجازه می دهد با او چنین رفتار کند غیرقابل تحمل است.

احتمالا دختر و پسری که به ترتیب در تبریز و مشکین شهر سر کنسرت رحیم شهریاری مورد پرخاش بسیار تند وی قرار گرفتند همسن و سال دختر و پسر نداشته من می بودند. هیچ کدام از این دو جوان را نمی شناسم و حتی نمی دانم دقیقا چه کرده اند که خواننده کنسرتش را قطع کرده و به آنها پرخاش نموده. هر چه کرده باشند آن خواننده این حق را نداشت. هر سالن و اداره ای در این مملکت دفتر حراست دارد و ماموران حراست بسیار بیشتر از یک خواننده به حساسیت های امنیتی منطقه آگاه هستند و اتفاقا کارشان را هم خوب بلدند. فرهنگ محل را هم خوب می شناسند و می دانند چگونه برخورد کنند. لازم نیست خواننده سر کنسرتش برگردد به یکی در سالن هارت و پورت کند و اعصاب اون همه آدم را که پول داده اند و بلیط خریده اند که ساعتی خواننده مزبور برایشان "آی بری باخ بری باخ" بخواند به هم بریزد. هر چند آن دو جوان را نمی شناسم می خواهم با هر دو سخنی بگویم. در فضای مجازی پیام ها زود می چرخد و به شخص منتقل می شوند.
اول خطابم به دختر تبریزی است که مورد پرخاش قرار گرفت:" دخترم! این رفتار او متاسفانه در جامعه بسته ای چون جامعه ما که افراد در سن نوجوانی از جنس مخالف دور می شوند و نزاکت رفتار با جنس مخالف را نمی آموزند بسیار هست. نگذار امثال او جرئت شادی و نشاط را از تو بگیرند. راهی ابتکاری بیاب که همواره شاد وبا نشاط بمانی. به یاد داشته باش تا اگر روزی خدا پسری به تو داد او را با نزاکت رفتار با دختران آشنا کنی. به او بیاموز که اگر در مجلس -آن هم درمجلس بزمی- به دختری هارت و پورت کند رشادت و رادمردی خاصی از خود نشان نداده! به او بیاموز که همان قدر که مردها در فضای عمومی سهم دارند زنها هم سهم دارند. رادمردی در آن هست این حق را هم برای خودش و هم برای دیگر شهروندان (از جمله دختران) به رسمیت بشناسد. بیاموز که اثرات مخرب تستسترون را با مدنیت و نزاکت مهار سازد!"
و اما خطاب به آن پسر در مشکین شهر:" پسرم! برای چه نمادی را بلند می کنی که به تو انگی ببندند که آینده ات را خراب کنند؟! حیف تو نیست که آینده ات فدای یک نماد شود؟! ببین در چی استعداد داری: علم هنر اقتصاد تکنولوژی و....؟ همان استعدادت را بپروران. بذار هویت تو با همان استعداد تعریف شود. چند قرن پیش دنیا دنیای کشورگشایی از طریق خشونت بود. قبایل مختلف ترک در همان دنیا کشورگشایی کردند و از خیلی هم در این زمینه موفق بودند. بعد که دروازه شهری را می گشودند عالمان و معماران و هنرمندان وشاعران از شهرها و زبان ها و تیره و تبارهای مختلف را به خدمت می گرفتند که برایشان شکوه بیافرینند. اون زمان آن گونه نگرش و فعالیتی را می طلبید. آن افراد هم در همان دنیا می درخشیدند. فرزند زمان خویش بودند. الان زمانه عوض شده. تو هم سعی کن با فرهنگ همین زمان بدرخشی. با شکوفا کردن همین استعداد هایت و استفاده از اینترنت برای عرضه آن به دنیا. این طور هست که هویتی از جنس زمان می توانی خودت به اراده خودت برای خودت به وجود آوری. آن قدر رشد کن که نام قوم و شهر و استان و کشورت را هم بالا ببری. نماد بوزقورد به چه درد تو در این زمانه می خورد!؟ هیچ چی! به این بهانه انگی هم به تو می بندند و آینده ات را از بین می برند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کجا طلا تولید می شه؟

+0 به یه ن

در حدود یک ثانیه بعد از مهبانگ هسته های سبک مثل هلیم لیتیوم و .... تولید می شوند در واقع پیش بینی صحیح فراوانی نسبی این هسته ها در جهان از موفقیت های چشمگیر فرضیه مهبانگ هست. هسته های سنگین تر نظیر کربن و نیتروژن و ... در مرکز ستارگان تولید شده اند. ستاره ها در آخر عمر خود منفجر می شوند و در اثر انفجار مواد درون آنها به بیرون می رود.. از مواد بیرون ریخته دوباره ستاره ها و سیارات تشکیل می شوند. خورشید ما ستاره نسل سوم هست.
 همان طوری که گفتم عناصر سنگین تر از برلیوم در مرکز ستارگان تولید شده اند. در فاز معمولی ستارگان هسته سنگین تر از آهن نمی تواند تولید شود. هسته آهن پایدار است. در شرایط معمولی اگر نوترون یا پرتونی به آن افزوده شود بلافاصله به آهن واپاشی می کند.  فرضیه رایج آن هست که هسته های سنگین تر نظیر طلا در شرایط ابرنواختر (مرحله نهایی عمر ستارگان سنگین که ستاره می رُمبد) به وجود آمده اند. در آن هنگام چگالی چنان بالاست که تا هسته سنگین تر بخواهد به هسته آهن واپاشی کند نوترونی دیگر به هسته می خورد و هسته پایدار دیگری که سنگین تر از آهن هست به وجود می آید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ساخت و ساز در محوطه ارگ تبریز

+0 به یه ن

دیروز کتاب "فرار از لایپزیگ" را معرفی کردم. داستان اعتراض یک فیزیکدان جوان به تخریب یک اثر تاریخی در لایپزیگ توسط حکومت.
یاد دردهای "ارگ علیشاه تبریز" در سی و چند سال اخیر افتادم. ارگ تبریز ما را یک باره تخریب نکرده اند اما در این سی و چند سال بلا نمانده که بر سرش نیاورده باشند.  الان هم که دارند در محوطه اش ساخت و ساز می کنند. آن خاکبرداری ها پی های این بنای تاریخی را سست می کند.
سی و چند سال پیش هم که سالن اپرای نزدیک آن را با خاک یکسان کردند.
ای دریغ که اعتراضی نمی کنیم و کنج عافیت برگزیده ایم تا میراث مان را یکی پس از دیگری با خاک یکسان کنند.
نه کمپینی، نه طوماری، نه تجمع اعتراضی ای....
سکوت کامل!

تا ارگ علیشاه -این سمبل استوار هفتصد ساله تبریز که زلزله ها به خود دیده اما سرفراز ایستاده- به دلیل ندانم کاری و نادانی مسئولین با خاک یکسان نشده از آن دیدن کنید.


پی نوشت: جامعه مهندسان تبریز چرا سکوت کرده اند؟! دست کم یک نامه سرگشاده  در اعتراض منتشر کنند. جلوی آیندگان مایه شرمساری خواهد بود که چنین بنای تاریخی به دلیل ساخت و ساز در محوطه ارگ تخریب شود و از هیچ کس صدایی برنخیزد!
پی نوشت دوم:
قبلا نوشته ام که دم به دقیقه پتیشن و طومار امضا کردن را نمی پسندم. تنها پتیشنی را امضا می کنم که کلمه به کلمه اش را قبول داشته باشم. حتی محل علامت های گیومه و نقطه و.... اش هم باید مورد تایید من باشد که بخواهم امضایم را پایش بگذارم. در عمرم هم بیشتر از سه پتیشن امضا نکرده ام. اولی در دوره دانشجویی در دانشگاه شریف بود و من هنوز به این آگاهی نرسیده بودم و سر رودربایستی امضا کردم و به دلیل اخلاقی پشیمانم (از آن نوع طومار ها بود که برای به هیجان آوردن دانشجویان بی تجربه تهیه می کنندو از دانشجوی ناآگاهی که خود را بسیار آگاه می داند به عنوان سرباز صفر در لشکر کشی ها استادان علیه یکدیگر سو استفاده می کنند!) دومی برای ساخت شتابگر ILCبود. و سومی نامه سرگشاده انجمن فیزیک بود در دفاع از دکتر ثبوتی. پای این دو امضا و طومار تمام قد هستم و خواهم بود.
اگر جامعه مهندسان تبریز طوماری درمورد لزوم توجه به ارگ علیشاه و عدم ساخت و ساز در محوطه آن بنویسد و بخواهد امضا جمع کند، من با کمال میل آن را امضا می کنم.
پی نوشت سوم
: شاید بگویید چرا خود چنین طوماری نمی نویسی؟ جواب این هست که من مهندس نیستم و اطلاعات فنی لازم را ندارم.
طوماری که به نظرمن امضا کردنی است چنین مفادی باید داشته باشد: ابتدا روی اهمیت تاریخی و معماری ارگ علیشاه در یک پاراگراف کوتاه تاکید می کند. سپس به لحاظ فنی آسیب های ساخت و ساز در محوطه را بازگو می کند. در نهایت درخواستی مشخص  و عملی با توجه به واقعیات موجود از مسئولین برای حفظ بنا می نماید و نامه را با جمله ای تشکر آمیز از حسن توجه به پایان می برد.
نامه باید عاری از مسایل سیاسی باشد و  به هیچ وجه نباید مسایل نامربوط  در آن بیاید.
(سبک مرحوم پدرم. نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد.) با توجه به شناختی که از جامعه مهندسان تبریز دارم اگر طوماری بنویسند این ویژگی ها را خواهد داشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ابرنواختر و ابن سینا

+0 به یه ن

 مسعود: خبری وجود دارد مبنی بر این که ابن سینا هم در نوشته های خود ابرنواختر زمان خود را با جزییات بسیار زیاد ثبت کرده است.
مینجیق:

خبر درسته:

در سال 2007 من در وبلاگم چنین نوشته بودم:

ما ایرانی ها و ابرنواخترها
از هر منظر که بنگریم ابر نواختر ها-یا همان سو پر نوا ها- پدیده های خارق العاده ای هستند. در عرض حدود چند هفته ابر نو اختر به اندازه 10 میلیارد سال خورشید انرژی به صورت نور ساطع می کند. این در حالی است که انرژیی که به صورت نوترینو آن هم در ظرف تنها 10 ثانیه ساطع می شود 100برابر این مقدار است! نور ساطع شده از ابرنواخترها از دیرباز توجه ستاره شناسان را جلب کرده اما تا کنون نوترینوی ساطع شده از فقط یک ابرنواختر مشاهده شده است. این ابر نواختر که اس-ان-1987نام گرفته بیست سال پیش مشاهده شده است. امسال در گوشه و کنار دنیا مراسم بیست سالگی این مشاهده را به جا آوردند. چند ابرنواختر از نظر تاریخ اختر فیزیک اهمیت ویژه دارد:الف- اولین ابرنواختری که در دوره هخامنشیان توسط ستاره شناسان چینی ثبت شد. ب)ابرنواختری که هزار سال پیش (یعنی در همان بروبروی تمدن اسلامی-ایرانی) توسط غیر ایرانی ها به ثبت رسید. ج)ودیگری همین اس-ان-1987 که در بحبوحه بمباران شهر های ایران اتفاق افتاد. ایرانیها در مطالعه هیچکدام از اینها نقشی نداشتند! توجه داشته باشید که دو تای اینها دقیقا در دوره هایی اتفاق افتاده اند که دوران شکوفایی تمدن این حوزه ی فرهنگی بود. ببینیم در مطالعه ابرنواختر بعدی ما چه نقشی خواهیم داشت.

چهارشنبه ۲۸ مارس
حالا خوشحالم که چنین مقاله ای نوشته شده:
http://arxiv.org/abs/1604.03798

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل