بیچاره ملتی که دنبال قهرمان مقتول هست!

+0 به یه ن

مردم  دوست دارند چهره های ادبی هنری ورزشی خود را قهرمان بدانند. برای هواداران آنها اصلا قابل باور نیست که قهرمانشان سر یک موضوع پیش پا افتاده  مانند دعوا بر سر یک مبلغ جزئی با یک کارگر جانش را از دست بدهد. درنتیجه، هر داستانی که این قتل را قتلی قهرمانانه در راستایی آرمانخواهانه جلوه می دهد باور خواهند کرد. همان طوری که داستان های قتل سیاسی صمد و تختی و.... را باور کردند.  درمورد صمد که مطمئنم قضیه جز یک غرق شدن ساده نبود و ربطی به ساواک نداشت. در تبریزِما، همه دیگران را با یکی دو واسطه خوب می شناسند. قضیه غرق شدن صمد هم در میان آشنایان در تبریز ابهامی نداشت. جلال آل احمد از آن داستان ساخت تا مورد استفاده سیاسی قرار دهد. این وسط،  زندگی دوست و همراه صمد در آن گشت و گذار را هم با آن داستان دروغین تباه ساخت!

علت درگذشت تختی هم احتمالا خودکشی بود. فشار اجتماعی بر روی یک مرد  برای «ابرمرد» شدن می تواند او را خرد نماید و به سمت خودکشی سوق دهد-- آن هم در شرایطی که انسانی زندگی کردن هم روح بلند می خواهد! احتمالا انتظارات بسیار و بی اساسی که هواداران از مرحوم تختی داشتند چنان فشاری روی تختی گذاشته که  روح بلند تختی هم بالاخره از نظر روانی کم آورده.

یکی از طرفدارانش بعد از فوت او، دشنه برداشته بوده که همسر بیوه تختی را بکشد! همین گونه طرفداران بیشعورکافی هستند که آدم را  از زندگی دلزده  کنند. بیچاره تختی چه کشیده بود از دست هواداران نفهم بیشعور!

 

و اما مهرجویی!

از آن جنس اعتراضات که مهرجویی می کرد میلیون ها نفر ایرانی-اعم بر مشهورو غیر مشهور در خلوت و جلوت-  سر می دهند. اگر بنا برآن باشد که کسی را به خاطر این قبیل اعتراضات بکشند ده ها نفر در همان  عرصه سینمای ایران از مهرجویی و همسرش صریح تر اعتراض و انتقاد کرده بودند.  من نمی دانم قضیه چی بوده ولی راستش کشته شدن مهرجویی و همسرش را به خاطر یک دعوای ساده بین کارگر و کارفرما محتمل تر می دانم تا یک قتل با انگیزه سیاسی.

درمورد مرحوم کیومرث پوراحمد من خودم به خودکشی  مشکوک هستم و کشته شدن او را بی ارتباط به کتاب آخرش نمی دانم. اون کتاب خیلی از رادیکال تر از محاوره های رایج تاکسی و اسنپ بود و می توانست انگیزه قتل تندروانه مذهبی باشد. اما حرف های نقد آمیز مهرجویی در تند و تیز ترین شکلش هم از غرولند های مرسوم پیرمردان که دایم شاکی هستند که در حقشان ظلم شده فرا نمی رفت. بعید می دانم سر این گونه اعتراضات کسی را بکشند. البته باید بررسی درست تری شود. وکیلش قتل را مشکوک می داند ولی معمولا  خانواده های این چهره ها می روند سراغ وکیلانی که جویای نام هستند. یا به عبارت دیگر، وکیلانی که جویای نام هستند سر راه این گونه خانواده ها سبز می شوند. من چند بار هم نوشتم اگر خدای ناکرده توماج هم به جای وکیلش در اصفهان که دغدغه زندگی توماج را داشت خود را گرفتار یکی از وکیلان جویای نام  تهران یا کرج می کرد-زبانم لال زبانم لال- اتفاقی می توانست بیافتد که همه ما را سیاهپوش می کرد.  دم وکیل توماج در اصفهان و دم وکیل شریفه محمدی در رشت گرم که به جای این که برای بر سر زبان افتادن اسمشان در رسانه ها بکوشند برای ملغی کردن حکم اعدام موکلشان کوشیدند و موفق شدند. از این وکلا بیش باد. شر  وکلای جویای نام هم از سر فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی دور باد.  

 

تجربه  داستان سازی جلال آل احمد برای درگذشت صمد نشان می دهد که این دروغ پردازی ها به انگیزه سیاسی،  آخر و عاقبت خوشی ندارد. ما با دروغ پردازی قرار نیست آینده خوشی بسازیم. ما حقیقت جویی چنین خواهیم کرد.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از ایده آل من در آسمان ها تا واقعیت در زیر زمین طبس

+0 به یه ن

طیف های مختلفی که در جامعه پشتوانه اجتماعی دارند سرمایه های جامعه هستند.  ساختار سیاسی باید به گونه ای باشد که از پتانسیل های همه آنها برای کشور استفاده شود. یکی از این طیف ها، چپگراها هستند. گوشه ای از همین طیف که به راستگرایی نزدیک می شود گروه های مختلف محیط زیستی، طرفداران زنان، طرفداران حقوق قومی وزبانی و... هستند. همه اینها باید در اداره کشور- از طریق تشکیل حزب و تشکیل ائتلاف ها- سهیم باشند.  اگر هم چپگراها در جامعه و سیاست امکان حضور و عرض اندام داشته باشند و هم راستگراها، امکان غلطیدن در دامان تندروی از هر دو سو از بین می رود و جامعه بیمه می شود.

این روزها طیف فکری طرفدار خانواده هاشمی رفسنجانی ازیک سو و سلطنت طلب ها  از سوی دیگر  نوک حمله را به سمت چپگراها گرفته اند و ادعا می کنند هرجا چپگراها قدرت گرفته اند  ویرانی به بار آورده اند. این حرف هم درست هست و هم غلط. هرجا چپگراها قدرت مطلق گرفته اند ویرانی به بار آورده اند. باید افزود هرجا هم که راستگراها قدرت مطلق گرفته اند (مثل  مقاطعی در برخی از کشورهای آمریکای جنوبی ) ویرانی به بار آورده اند. اون کشورهایی که فرزندان هر دوی این حمله وران به چپگراها، برای داشتن پاسپورتشان سر و دست می شکنند کشورهایی هستند که در آنها هم راستگراها و هم چپگراها (البته از جنس «سوسیالیست شامپاینی») امکان  عرض اندام در عرصه سیاست دارند. 

در کشورهایی از این دست، چپگراها منشا خدمات بیشماری شده اند. بهبود وضع کارگران، زنان، کودکان، کند کردن روند تخریب محیط زیست، شرایط ایمنی بهتر در کار و منزل و راه و ایجاد فضای عمومی در شهرها  ووووووو همه مدیون  گلو پاره کردن همان چپگراهاست. بدون این بهبودها لندن جای زندگی نمی بود چه برسد شهر آرزوهای فرزندان همه اینها!

ایده آل من این هست که روزی ما- شبیه همان سریال بورگن دانمارکی- دولت های ائتلافی داشته باشیم. وزراتخانه های آموزش و پرورش و بهداشت و درمان و عتف دست چپگراها باشد. سازمان های محیط زیست و میراث فرهنگی و تامین اجتماعی دست طیف  میانی  چپگرا باشد (همان «سوسیالیست های آجیلی»). وزارت خارجه دست ملی گراها باشد. وزارتخانه های مربوط به درآمد و اقتصاد هم دست تکنوکرات های بی ایدئولوژی  و عملگرا (راستگرا؟!) باشد. سازمان محیط زیست هم بالای همه وزارتخانه ها قرار گیرد. گروه های طرفدار حقوق زبانی و قومی هم در سازمان میراث فرهنگی حضور پررنگ تری داشته باشند.


--------


به دلیل عدم رعایت نکات  ایمنی وضعیت معادن ایران بسیار خطرناک هستند. سرمایه دارانی که از برکت این معادن به ثروت های افسانه ای می رسند   حاضر نیستند برای جان کارگران خرج کنند. اونهایی که این روزها اسب را برای حمله به چپگراها زین کرده اند آیا می دانند نتیجه حذف نگرش چپگرایی  فجایعی نظیر فاجعه معدن طبس یا معدن یورت در گلستان می شود؟! بگذریم! وضعیت ایمنی در ادارات شهری هم چندان مناسب نیست. در همین تهران بازرسان آتش نشانی در اغلب ساختمان ها موارد ایمنی متعددی را تذکر داده اند که متاسفانه در اغلب ادارات و فروشگاه و سایر اماکن عمومی نادیده گرفته می شود. دیر یا زود فاجعه  های بیشتری نظیر فاجعه پلاسکو رخ خواهند داد. شما رابه خدا! اگر در اداره ای، رییسی چیزی هستید یا به هر علت صدایتان شنیده می شود، این موارد ایمنی را پی گیری کنید. به حرف  کارمند «سلامت ایمنی و محیط زیست» در ادارات گوش نمی کنند و او را سر می دوانند. شما را به خدا! اگر نفوذی دارید برای همین امر خرج کنید تا فاجعه ها کمتر رخ دهند.  آقایانی که در ادارات ایران نفوذی دارند برای به رخ کشیدن قدرتشان انواع و اقسام جنگولک بازی درمی آورند که همگان بفهمند چه  قدر لولهنگشان آب بر می دارد! چی می شه برای به رخ کشیدن قدرتشان یک بار هم شده یک مورد ایمنی را پی گیری کنند و باعث بهبود استاندارد ایمنی در محل کارشان شوند؟!.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

طبس، تسلیت

+0 به یه ن

 به دلیل عدم رعایت نکات ایمنی وضعیت معادن ایران بسیار خطرناک هستند. سرمایه دارانی که از برکت این معادن به ثروت های افسانه ای می رسند   حاضر نیستند برای جان کارگران خرج کنند. اونهایی که این روزها اسب را برای حمله به چپگراها زین کرده اند آیا می دانند نتیجه حذف نگرش چپگرایی  فجایعی نظیر فاجعه معدن طبس یا معدن یورت در گلستان می شود؟! بگذریم! وضعیت ایمنی در ادارات شهری هم چندان مناسب نیست. در همین تهران بازرسان آتش نشانی در اغلب ساختمان ها موارد ایمنی متعددی را تذکر داده اند که متاسفانه در اغلب ادارات و فروشگاه و سایر اماکن عمومی نادیده گرفته می شود. دیر یا زود فاجعه  های بیشتری نظیر فاجعه پلاسکو رخ خواهند داد. شما رابه خدا! اگر در اداره ای، رییسی چیزی هستید یا به هر علت صدایتان شنیده می شود، این موارد ایمنی را پی گیری کنید. به حرف  کارمند «سلامت ایمنی و محیط زیست» در ادارات گوش نمی کنند و او را سر می دوانند. شما را به خدا! اگر نفوذی دارید برای همین امر خرج کنید تا فاجعه ها کمتر رخ دهند.  آقایانی که در ادارات ایران نفوذی دارند برای به رخ کشیدن قدرتشان انواع و اقسام جنگولک بازی درمی آورند که همگان بفهمند چه  قدر لولهنگشان آب بر می دارد! چی می شه برای به رخ کشیدن قدرتشان یک بار هم شده یک مورد ایمنی را پی گیری کنند و باعث بهبود استاندارد ایمنی در محل کارشان شوند؟!.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پچ پچ

+0 به یه ن

در نامه فائزه هاشمی آمده است: «

 پیشنهاد مناظره و گفتگوی آزاد در جمع هم‌بندیان را با هدف آسیب‌شناسی این شرایط و بازگشت به اخلاقیات، به جای پچ پچ‌های بی‌اثر در تخت‌ها و فضای خصوصی به دو نفر از این جمع ارایه کردم. هدفم عمومی شدن نقدها، آزادی بیان و امید به اصلاح بود. جواب شنیدم فعلاً اولویت، پرداختن به مقابله با احکام اعدام‌ها است، مناظره رد شد و نفر دوم نیز بی‌جواب گذاشت.

«

با خواندن چنین متنی در نظر خواننده -به خصوص خواننده های مرد که با فرهنگ زنانه کمتر آشنایی دارند- چنان تداعی می شود که انگار این «پچ پچ های بی اثر در تخت ها و فضای خصوصی» چه فاجعه مهیب «غیر اخلاقی» هستند که مقابله با آنها اولویتی حتی فراتر از جلوگیری از اعدام بی گناهان دارند!

پچ پچ ها در  همه دورهمی ها و دوره های زنانه که اکثریت افراد در آنها می کوشند بدون ملاحظه اختلاف طبقاتی جوی صمیمی ایجاد کنند ولی یک نفر می آید پز وضع اقتصادی بالای خود را می دهد اجتناب ناپذیر هستند.  

برای خود من هم پیش آمده. با هزار عشق و امید و صفا، دوره ای زنانه  راه انداخته بودم. این دوره باصفای زنانه، به بخشی از نیازهای اجتماعی و روانی مان پاسخ می داد. متاسفانه یکی از دوستان در دوره شروع کرد به پز درآمد خود و شوهرش   را به همه دادن و پز مدرکش را به دوستان دیگر دادن وپز رنگ چشمانش (چشم رنگی بود) را به ما چشم مشکی ها دادن!.  به این ترتیب گند زد به آن همه صفا و صمیمیتی که دوره داشت.. من  آن قدر دلخور بودم که هرجا می رفتم از دست او حرص می خوردم و پشت سرش پز دادن هایش را مسخره می کردم!  برای مخاطبانم که او را نمی شناختند جالب بود. غش غش می خندیدند!  خندیدن هایشان  و تیکه هایی که می پراندند مرا ناخودآگاه تشویق می کرد که ادامه دهم و بیشتر پز دادن های او را به سخره بگیرم. برای سایر دوستان جالب بود که برای یکی با موقعیت من این پز های بی ارزش آن زن، آن قدر مهم بوده که از دستش حرص می خورم. از من انتظار نداشتند و برایشان از جانب من تازگی داشت.  درک نمی کردند که علت ناراحتی من این بود که با هزار آرزو دوره ای به زعم خودم پر از صفا و صمیمیت شروع کرده بودم و او با پزدادنهایشان آن را از کارکرد اصلی اش منحرف می ساخت.

الان هم برایم کاملا روشن هست که وقتی خانم ایرائی می گوید با اشرافی گری فائزه هاشمی مدارا کرده اند منظورش چیست. حتما خانواده ها و عزیزان خانم ایرائی و سایر زنان زندانی از طبقات متوسط با هزار عشق اصرار می ورزند که از خارج از زندان برای آنها اجناس نسبتا لوکس بیاورند ولی با مقاومت آنها رو به رو می شوند. چرا؟ چون وقتی در محیطی که همه با هم همرزم و هم-مرام هستند عده ای  از لاکچری ها لذت ببرند و دیگران نداشته باشند و حسرتش را بخورند آن همدلی و یکرنگی از بین می رود. 

در این میان یکی به اسم فائزه هاشمی سبز شده که گویا هیچ از این چیزها حالیش نیست و ظفرمندانه می نویسد: «.....امکان خرید   خرید روزانه از فروشگاه کوچک زندان و خریدهای هفتگی از بیرون با خرج از جیب خود.

«

پشت سر این آدم پچ پچ نکنند، چه کنند؟! بروند با او درگیر شوند؟! کدام مناظره و گفتگوی آزاد!؟ وقتی زن شصت ساله ای  که سالها علیه اشرافی گری خودش و خانواده اش نوشته  شده و گفته شده،  اینها را نمی فهمد و باز با لجبازی جلوی زندانیان فقیر و  یا همدلان آنها با افتخار «خرید های هفتگی از بیرون با خرج از جیب خود» می کندو پزش را می دهد قرار هست  با گفتگو و مناظره بفهمد؟! گلی به جمال آن گیس سفیدان بند که فهمیدند آن مناظره جز افزودن به دلخوری ها و ایجاد تشنج و انحراف از مسئله  حیاتی  ای چون  اعتراض به اعدام زندانیان بیگناه نتیجه ای نخواهد داد.

  

من نمی خواهم پچ پچ را اخلاقی و خوب جلوه دهم و از آن قبح زدایی کنم اما آن قدر هم مسئله بزرگی نیست که در برابر اعتراض شکوهمند زنان در بند به اعدام و نجات جان انسان های بیگناه، بُلد شودو قد علم کند.

از فرصت استفاده کرده و در حمایت از بند زنان می نویسم « شریفه محمدی و پخشان عزیزی را اعدام نکنید.»

 اگر در دورهمی های مردانه پچ پچ کمتر است نه از لارج بودن و دل-گنده بودن آنها بلکه از این هست که به اندازه زنان، نگاه و عملکرد ظریف ندارند. نگاه و عملکرد ظریف زنانه فرهنگ پچ پچ را  لاجرم در مواجهه با افرادی مثل فائزه هاشمی  در پی خواهد داشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روزنامه نگاران مهاجر ستیز

+0 به یه ن

گفته بودم که با روی کار آمدن دوباره اصلاح طلب ها نگران تشدید مهاجر ستیزی هستم. برخی از روزنامه نگاران اصلاح طلب که در هفته های اخیر با تمام قوا برای آقای پزشکیان تبلیغ کردند   مشهور به افغانی ستیزی هستند. مرتب علیه مهاجران افغانستانی می نویسند و  همه بدی ها را به آنها نسبت می دهند.

با این که حضور اتباع خارجی در ایران باید ساماندهی -و نیز محدود- شود  موافقم. اما فقط به این علت که امکانات ایران محدود هست و کشش مهاجران پرشمار را ندارد. نه به خاطر این که-چنان که این روزنامه نگاران ادعا می کنند- افغانستانی ها عیب و ایرادی دارند. برای من کاملا قابل درک و فهم هست که ایرانیانی که با مترو در شهر تردد می کنند یا بیمارستان های دولتی جنوب شهر می روند یا در محلاتی که نانوایی ها شلوغ می شوند نان می خرند  از حضور پرشمار افغانی ها ناراضی باشند و غرولند کنند. طبیعی است که کارگران جویای کار یا کارگران اعتصاب کننده  نگران آن باشند که کارگران مهاجر شغل  های مورد نظر آنها را تسخیر کنند و از حضورشان ناراضی باشند. با آنها همدردی دارم. اما نمی پذیرم که یک روزنامه نگار بیاید و از افغانستانی ها بی پناه دیو دو سر بسازد و همه کژی ها را به آنها نسبت دهد. در بین روزنامه نگاران طرفداران اصلاح طلبان و مبلغان آقای پزشکیان از این افراد زیاد هستند. خوشبختانه آقای پزشکیان کسی نیست که به توصیه اینان افغانی ستیزی کند. در شخصیت شخص خود آقای دکتر پزشکیان، این گونه نژاد پرستی ها وجود ندارد.

اما در بین جریان اصلاح طلبی شاید باشند مسئولانی که بدشان نیاید روزنامه نگاران دیواری کوتاه تر از مهاجران افغان نیابند و کسورات را ول کنند و به افغانی ها گیر دهند. طوری حرف می زنند که انگار هر چه بیماری مسری و تجاوز به عنف و.... هست از همین مهاجران هست. حال ان که خیلی وقت ها مهاجران افغانی هستند که خود قربانی این چیزها می شوند. آن بخش از ماجرا را این روزنامه نگاران پوشش نمی دهند. فعالان حقوق کارگر هستند که آسیب دیدگی کارگران افغانی  و ایرانی  در محل کار را به علت شرایط نامساعد کار پوشش می دهند. همین طرفداران حقوق زنان هستند که مواردی چون قتل ستایش (دخترک افغانستانی در ایران) را پوشش می دهند.وقتی آن اتفاق برای ستایش افتاد چند نفر از دوستان من  عکس پروفایل خود را به یاد ستایش تغییر داده بودند. این دوستان من شهروندان معمولی بودند. از این که چنین اتفاقی برای یک دختر همسن دخترشان افتاده متاثر بودند. فرقی هم برایشان نداشت که این دخترک افغانستانی بودو در جنوب شهر  زندگی می کرد. از این جهات جامعه ما از روزنامه نگاران جریان اصلاح طلبی بسی پیشروتر هست.

نمی خواهم بگویم این روزنامه نگاران همه پلیدی هستند. برخی از افشا گری ها که علیه فساد سیستم می کنند بسیارشجاعانه هست . اما زیرکی جریان دوم خردادی در آن خواهد بود که دست روزنامه نگاران را برای ادامه آن افشاگری ها خواهند بست ولی دستشان را باز خواهند گذاشت که علیه افغانستانی های بینوا بنویسند. 

واقعیت این هست که جامعه ایران، برعکس آن که امثال آقای زیباکلام می نویسند نژادپرست نیست.این قبیل روزنامه نگاران که نژادپرست هستند درجامعه استثنا می باشند و پشتوانه مردمی ندارند. اگر اقشار آسیب پذیر غرولندی علیه مهاجران می کنند از ترس از دست دادن موقعیت های کم شان هست نه از نژادپرستی. در محلات شمال شهر تهران رفتار نژادپرستانه علیه مهاجران نمی بینید. کاملا برعکس. کودکانشان را زیر بال و پر می گیرند و از دستفروشانشان خرید می کنند که کمکی کرده باشند. من هم در کالیفرنیای مرفه زندگی کرده ام وهم در شمال شهر تهران. در اولی واقعا از روی نژادپرستی به مهاجران فقیر با پوست تیره،  بد نگاه می شود. درشمال شهر تهران مردم حالت حامی افغانستانی ها را  دارند. نوشته های این قبیل روزنامه نگاران بیش از آن که نژادپرستی علیه افغانی ها برانگیزد دودستگی در جامعه خود ایران برخواهد انگیخت. مرفهان بالاشهری و ایرانیان مقیم خارج به اشتباه خیال خواهند کرد که غرولند پایین شهری ها علیه مهاجران از جنس نگاه نژاد پرستی است که آن دسته  از روزنامه نگاران اصلاح طلب ترویج می کنند. بعد در دفاع از مهاجران، علیه ایرانیانی که از سر ناچاری غرولندی درمورد حضور مهاجران می کنند خواهند ایستاد. این موضوع به تنش طبقاتی --که اصلاح طلبان آگاهانه و به دنبال سیاست نخ نما «تفرقه بیانداز و حکومت کن» می خواهند دامن بزنند-- خواهد افزود. 

خیلی باید مراقب آن باشیم که بازیچه این قبیل تبلیغاتچی های اصلاح طلبان نشویم. اولا باید هشیار باشیم که مهاجر ستیزمان نکنند که بعدا از خود خجالت زده نگردیم.  ثانیا باید اتحاد بین طیف های گوناگون اجتماعی-اقتصادی جامعه ایران را حفظ کنیم. 

درمورد دوم باید بیشتر بنویسم.



در محله ما، مهاجر افغانستانی کم نیست. ما در بلوار ارتش زندگی می کنیم. با نیم ساعت پیاده روی به باغات سوهانک می رسیم. باغبان های آنها اغلب افغانستانی هستند. کودکان پرشمار دارند. یکی از دیگری بانمک تر. از جمله شیرینی های روزمره که  به زندگی معنا می دهد دیدن لبخند این کودکان هست. در محله ما افراد همسن و سال من و بزرگتر، به این بچه ها مثل نوه خود محبت می کنند. شکلات و....می دهند. این بچه ها، بچه های محله ما هستند. همان ادبیات را بر می گزینند که می شنوند. مرا خاله می خوانند. گاهی شاهین شاکی می شود که به آنها لواشک می دهم ولی آنها از «خاله» تشکر می کنند. این کودکان  در ۱۴۰۱، در بازی هایشان شعار زن-زندگی-آزادی می دادند.

وقتی در روزنامه های اصلاح طلبان می خوانم که جناح مقابل-که به توصیف اصلاح طلبان یو دوسر هست – مهاجران افغانستانی را تربیت می کند که ائل و بئل، یاد این کودکان می افتم و خنده ام می گیرد.

به هر حال این یک واقعیت هست که عده ای خواهند کوشید که با صرف مبالغی از نوجوانان اقشار آسیب پذیر برای خود لشکر بسازند. چه این نوجوانان ایرانی باشند چه مهاجر. دربین خود ایرانیان هم اقشار آسیب پذیر که می توانند طعمه این لشکر کشی ها و گوشت لب تیغ آنها شوند، کم نیستند. خیلی نیاز به مهاجر از این جهت نیست! با شناسنامه ایرانی هم خیلی ها آن قدر به لحاظ اقتصادی تحت فشارند که می توانند جذب این جریان ها شوند. اما این که چه قدر موفق خواهند شد به رفتار خود ما بستگی دارد که چه قدر این  نوجوانان را در دل جامعه خود می پذیریم و از خود می دانیم.اگر این نوجوانان از ما محبت ببینند به لشکری علیه خودمان تبدیل نخواهند شد. به طور سیستماتیک باید این کودکان را حمایت کرد و به آنها حس هویت مدرن و جزوی از جامعه مادر بودن داد. خوشبختانه انواع و اقسام  نهاد های مردمی در این امر کوشا می باشند. شعبه تهران بنیاد کودک مددجوی افغانستانی الاصل بسیار دارد. می توانید کفیل شان شوید و در این راه کمکی نمایید.

http://www.childf.com


در چند سال اخیر، مردم ایران به شدت طرفدار حقوق حیوانات شده اند که البته پدیده مبارکی است. اما نکته اینجاست که در طرفداری از گربه و سگ راه افراط را پیش گرفته اند. حلواحلوا کردن سگ ها نظم اکولوژیکی مناطق حومه شهری و داخل شهری را به هم زده. در این موارد بسیار نوشته شده. من خودم هم قبلا نوشته ام و تکرار نمی کنم. اما اینجا نکته جدیدی می خواهم بنویسم.این تحول  که در ایرانیان به وجود آمده لزوما در بین مهاجران افغانستانی  

به وجود نیامده است.

. البته در محلات ما که دایم در کوچه قربان صدقه بچه های بامزه افغانستانی می رویم آنها هم در این تحولات با ما جلو می آیند. اما در محلاتی که به آنها به عنوان بیگانه نگاه می شود تفاوت فرهنگی در زمینه رفتار با حیوانات وجود دارد.

همین دستمایه روزنامه نگاران اصلاح طلبی شده که هم و غم شان را روی افغانستانی ستیزی گذاشته اند. می دانند مردم امروز ایران روی سگ و گربه حساسند، درنتیجه موارد حیوان ازاری از جانب مهاجران را برجسته می کنند و پیراهن عثمانی می سازند. مراقب باشیم که سر موضوع سگ، به انسان های بی پناه حمله ور نشویم!  یادمان نرود که در گذشته ای نه چندان دور رفتار ایرانیان با حیوانات هم چندان خوب نبود. همان گونه که با آموزش، رفتار عموم ایرانیان عوض شد رفتار مهاجران هم می تواند عوض شود. راهش این هست که خط کشی بین ایرانی و مهاجر نباشد. درنتیجه تحولات و گذار های فاز اجتماعی شان همزمان انجام می گیرد تا مایه تنش نشود.  شاید این نسخه ای که من می پیچم زیادی رویایی به نظر برسد. اما در جامعه ایران رویایی نیست. روزنامه نگاران و سایر روشنفکران بکشند کنار، خود مردم کوچه بازار ایران همین کار را خواهند کرد. ما مردم ایران هزار و یک عیب داریم . اما حسن هایی هم داریم.  توانمندی انجام این کار ( جذب مهاجران در داخل جامعه) از جمله همین حسن هاست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چهار نگرانی من با بالا آمدن دوباره جریان دوم خرداد

+0 به یه ن


در نیمه دوم دهه هفتاد و نیمه اول دهه هشتاد، جریان دوم خرداد و اصلاحات جریانی پیشرو بود که کشور و جامعه را به پیش راند. ابدا از این که روزی به آقای خاتمی رای دادم پشیمان نیستم. آن زمان طلب جامعه همان بود.اما همین طور که زمان پیش رفت جامعه جلو رفت ولی جریان  سیاسی اصلاح طلبی درجا زدو حتی عقبگرد داشت.  در زمان آقای روحانی هم ما باز از این جریان حمایت کردیم به این امید که شاید پیشروی دوره آقای خاتمی ادامه یابد اما حمایتمان اشتباه بود. حتی همان آقای احمدی نژاد --که آن همه دانشگاهیان علیه او صفحه می گذاشتند--  از جهاتی برای دانشگاه و دانشگاهیان کم ضرر تر از آقای روحانی بود (در پستی جداگانه می نویسم که چرا چنین ادعایی می نمایم.)

الان جامعه خیلی جلوتر از این جریان اصلاح طلبان هست. به لحاظ فکری و فرهنگی من در حال حاضر اصلاح طلبان  فعلی را برای رشد فرهنگی جامعه مضرتر از جریان اصولگرا می دانم.  نگرانی هایی در این موضوع دارم که به چند مورد آن اشاره می کنم. ۱) تملق گویی حاکمان را در فضای دانشگاهی تشدید خواهد کرد. ۲) مهاجرستیزی را تشدید می کند. ۳) حرکت پیشروی حقوق زبانی را به همشهری گری کور  و سهم خواهی قومی  تنزل می دهد. ۴) اصرار بر گسست طبقاتی می نماید. 

ای کاش من اشتباه کنم و جای نگرانی نباشد. در هر حال من دانه به دانه نگرانی هایم را می شکافم و با مثال و مصداق  توضیح می دهم.


ابتدا با نگرانی اول شروع می کنم:


در زمان آقای احمدی نژاد، بنیاد نخبگان راه افتاد. هدف آن جلوگیری از فرار مغزها بود. گویا ایده بنیاد نخبگان، در زمان آقای خاتمی پخته شده بود ولی در زمان آقای احمدی نژاد اجرا شد. امکانات نسبتا خوبی هم می دادند. بخش بزرگی از مشکلات اقتصادی پژوهشگران جوان را برطرف می کرد. در زمان آقای احمدی نژاد رویکرد و رفتار مسئولان این بنیاد چنین بود که ما آمده ایم تا نیازهای نخبگان را برآورده کنیم. انصافا تلاششان را هم می کردند. بعد آقای روحانی رییس جمهور شد و از دانشگاه ندای «روحانی مچکریم روحانی مچکریم» طنین انداز گردید. چند ماه بعد از ریاست آقای روحانی برای مراسمی از سوی بنیاد نخبگان دعوت شدیم. دیدیم که اصلا اوضاع و رویکرد تغییر کرده. اگر قبلا مسئولان خودرا مکلف به رفع نیاز های پژوهشگران می دیدند این بار از پژوهشگران انتظار داشتند که بلندتر ندای «مچکریم مچکریم» سردهند!

من در مراسم عصبانی شدم و با عصبانیت بیرون رفتم و به مسئول وقت توپیدم که می خواهید یک مشت مداح متملق پرورانید یا نخبه علمی؟!

آن زمان در دنیا می گفتند که نباید فقط به هوش ریاضی اهمیت داد بلکه هوش اجتماعی  مهمتر هست. یک تبی  در دنیا راه افتاده بود که EQاز IQوالاتر هست. خدا را شکر آن تب در دنیا هم خوابید. منتهی مسئولان نهاد هایی مانند بنیاد نخبگان زود به این تب دچار شدند و طبق معمول هم در سطحی  نازل تر از کشورهای پیشرفته  در ایران اجرا کردند. هرکه را که بیشتر تملق می گفت به بهانه آن که هوش اجتماعی بالاتری دارد تشویق می کردند و روی سرو کول افراد غیر متملق می نشاندند.

امیدوارم این بساط  دوباره تکرار نشود.

در زمان آقای روحانی پژوهانه ها و .... آب رفت اما تا بخواهید به اسم هوش اجتماعی ازامثال  ما،  «مچکریم مچکریم» طلب می کردند که البته -دست کم- من ناامیدشان کردم! من به روحانی رای دادم اما دیگه جوگیر نشدم که «مچکریم مچکریم» بگویم. فوتبالیست ایرانی گل می زد اینها «روحانی مچکریم، ظریف مچکریم» می گفتند!!! حال آدم را به هم می زدند با این همه تملق!



 از آن زمان تا کنون بنیاد نخبگان فراز و نشیب های زیادی داشته و زیاد هم تغییر کرده. یک عده واقعا برایش زحمت کشیده اند. هنوز هم خوشبختانه نهادمفیدی است که گره هایی ازکار پژوهشگران جوان می گشاید.  کلا، وقتی نهادی تشکیل می شود مدتی باانرژی، خوب کار می کند بعد به دلایلی مختلفی دچار افول می شود. در این هنگام افرادی با ایده های نو باید پیدا شوند و آن را به پله بعدی رسانند. اگر چنین نکنند نهاد افول می کند. 

در ایران زمین ، متاسفانه برای بیشتر نهادهای ما این اتفاق می افتد. اما تجربه بنیاد نخبگان  مثال خوبی است که نشان می دهد که اگر عده ای افراد خوشفکر و دلسوز پاپیش بگذارند جلوی این افول گرفته می شود. بهار پارسال نوشته ای داشتم با عنوان «تاسیس بس است. کمی هم ترمیم و به روز رسانی کنیم.» از آن موقع تا کنون این موضوع جزو دغدغه های من بوده. خوشبختانه در همین مدت به یاری دوستان توانسته ایم جلوی افول برخی حرکت ها که در سراشیبی قرار داشتند بگیریم. این فرهنگ را باید در ایران مان گسترش دهیم. 


به نگرانی های بعدی در نوشته های بعدی می پردازم.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پزشکیان

+0 به یه ن

همان طوری که می دانید آقای دکتر پزشکیان برای نامزدی انتخابات ریاست جمهوری تایید صلاحیت شده است. من ایشان را نسبتا خوب می شناسم. از حدود سال ۸۹ که به طور مستمر  درگیر فراز و نشیب های کوشش ها برای نجات دریاچه اورمیه بوده ام عملکرد ایشان را به عنوان نماینده تبریز زیر ذره بین داشته ام. به یک واسطه هم می توان گفت ایشان را از نزدیک می شناسم. در زیر هم از خوبی هایشان خواهم گفت و هم از محدودیت های پیش روی ایشان.
اول از همه بگویم که در پاکدستی ایشان و خانواده ایشان شکی نیست. نه اهل پارتی بازی برای فرزندانش هست و نه اهل رانت و..... پسرش فیزیک خوانده. دکترایش را از شریف گرفته و در دانشگاه صنعتی سهند استاد هست.  علی رغم فرزند چنین شخصیت سیاسی بودن کاملا بر توانمندی شخصی خودش در شغلش اتکا داشته است. در کشور ما بین دولتمردان و فرزندان آنها کمتر چنین گوهری یافت می شود.
آقای دکتر پزشکیان فردی باهوش هم هست. هوشش بالاتر از متوسط هوش کشوری است.  در بین آن شش کاندیدا که نابغه حساب می شود اما در بین جمع افراد آکادمیک یا پزشک از آقای دکتر پزشکیان باهوش تر فراوانند. از نظر هوشی در میان افراد آکادمیک یا پزشک متوسط رو به خوب حساب می شود.
در مورد هوشش بیشتر می خواهم تاکید کنم و بنویسم قادر به چه کارهایی خواهد بود و قادر به چه کارهایی نخواهد بود. قدرت کلامی بالایی دارد. می تواند انتقاد صریحی کند که رسانه ها را به خود جلب کند و بین افراد مشتاق یافتن یک قهرمان، قهرمان به نظر رسد در  حالی که با هوشمندی حدود کلام و انتقاد خود را چنان نگاه داشته است که اگر بر سرش بریزند ادعا کند من فقط نصیحت دلسوزانه می کردم و از عقوبت حذر کند. اگر این را نمی دانست و نمی کرد چند دهه در عرصه سیاست دوام نمی آورد.  علی الاصول هر سیاستمداری در همه دنیا باید از این کارها و مهارت ها بلد باشد تا در عرصه سیاست دوام آورد. اما در ایران  محدودیت های موجود بر سر انتقاد چنان زیاد هست که  این  کار (انتقاد بدون عقوبت برای شخص منتقد) بر روی یک طناب باریک راه رفتن می ماند  وهوش ووقت فکری زیادتری می طلبد. اگر آقای دکتر پزشکیان در کشوری اروپایی بود هوششان رابه کار می برد و چنین می کرد وباز از وقت فکری اش باقی می ماند که کاری پیش ببرد.

اما در ایران همین کار همه هوش  فردی در سطح هوشی آقای دکتر پزشکیان را می طلبد. آقای دکتر پزشکیان،  انتقاد نسبتا جنجالی می کند و توجه رسانه ها را به خود جلب می کند و بعد تمام! هیچ اتفاق خاصی نمی افتد. سیستم هم از این فرآیند، استفاده یا سواستفاده می کند  تا ثابت کند  که  در کشور آزادی بیان داریم. به قول قدیمی ها، خواسته یا ناخواسته، می شود سوپاپ اطمینان. در همین سیستم هم اگر پزشکیان باهوش بود باز با ابتکار عمل، راهی می جست و دری باز می کرد. چنین ابتکار عمل هوشمندانه ای از پزشکیان انتظار نداشته باشید! همین طور انتظار نداشته باشید که به باهوش تر از خودش میدان دهد که برایش در مسایل اجرایی و عملی راه حل های مبتکرانه پیشنهاد دهند.  در کوشش  برای نجات دریاچه اورمیه این راه را  امتحان کردیم و متاسفانه دکتر پزشکیان در این امتحان مردود شد. از این جهت آقای دکتر پزشکیان، یک  مدیر متعارف ایرانی و نیز یک پزشک متعارف ایرانی هست که بدش نمی آید مراجع پشت در اتاقش ساعت ها علاف باشد. دست آخر هم که مراجع بالاخره و با چند ساعت تاخیر از وقت مقرر بالاخره آقای دکتر پزشکیان را ملاقات می کند آقای دکتر پزشکیان به جای این که شنونده باشد متکلم وحده می  گردد.  مانند بیشتر همتایان خود، خود را بی نیاز از این می داند که بنشیند و به طرح های فعالان مدنی و افراد آگاه اما غیرسیاسی نظیر آنها  گوش دهد و از انها بیاموزد. گمان می کند این طیف اگر به حضورش شرفیاب شوند  افتخاری نصیب شان شده و باید برای شنیدن رهنمودهای گرانبها  سراپا گوش شوند. (نتیجه هم همین شده که می بینید: دریاچه ای در حال خشک شدن)

حال بیایید با سایر نامزدها مقایسه ای بکنیم.در واقع رقیب اصلی قالیباف هست. حتی اسامی  بقیه نامزدهت را به یاد ندارم. (فقط یادم هست  سه سال پیش یکی شان  در فیلم تبلیغاتی سفره مادر را در وسط «تنبی» روی زمین تکاند!😁)
خوب! آقای قالیباف خیلی خودی تر از آقای دکتر پزشکیان برای نظام محسوب می شود. آقای قالیباف بیشتر از خودشان هست و درنتیجه کمتر کارشکنی در کارهای اجرایی خواهد دید. به علاوه کمتر از آقای دکتر پزشکیان نیاز دارد که خودی بودن خود را به اثبات رساند. هرچه قدر ریاست جمهوری بخواهد بیشتر خود را به بالادستی ها ثابت کند بیشتر بر سر زنان می کوبد و عرصه را بر آنها تنگ می کند.
من نمی گم به آقای دکتر پزشکیان رای بدهید یا ندهید. تصمیم با خود شماست. اما اگر رای نیاورد خیلی هم ناراحت نشوید چون که  ارزشش را ندارد. اگر هم رای آورد  خیلی انتظارات بزرگ نداشته باشید چرا که سرخورده می شوید و افسردگی می گیرید.  همان طوری که ما که دل بسته بودیم در راه نجات دریاچه اورمیه کاری کارستان کند به  سرخوردگی رسیدیم. به ابتکارعمل خودتان در حل مسایل  پیرامون خود بیشتر دل ببندید تا ریاست جمهوری.

اگر پزشکیان رییس جمهور بشه من خوشحال می شم اما خیلی هم امید به او نبسته ام.

پی نوشت: اشاره کردم که آقای دکتر پزشکیان از آن عده سیاستمداران متعارف شرقی است که گمان می برد مُراجعان چیزی ندارند که به او بیاموزند و در نتیجه در جلسات متکلم وحده می شود و به جای شنوندگی  رهنمود  های نه چندان پخته نصیحت گونه   با لحن خطاب و عتاب  می دهد. دیدم انصاف نیست که اضافه نکنم که این ویژگی نه چندان دلچسب هم باز از سلامت نفس نسبی او ناشی می شود. اتفاقا، سیاستپیشگان رندتر در مشرق زمین شنونده می شوند و از سخنان مراجعه کنندگان سواستفاده می کنند. مثلا ایده هایش را به نام خود قالب می کنند (که البته این رفتار در غرب هم رواج دارد). یا از بین کلامش  سوتی می گیرند که علیه خودش یا دیگران بهره ببرند (این یکی در غرب کمتر رواج دارد. نه به خاطر این که غربی ها آدم بهتری از ما هستند (که نیستند) بلکه به این علت که در کشورهای پیشرفته سیستم به اندازه مشرق زمین زمینه زیرآب زنی فراهم نکرده است.)
چیزی که ما از مسئولان انتظار داریم این هست که به سخن مراجع گوش کند و از آن بیاموزد و وارد تعامل شود. چنین مسئولانی را ما نداریم.  اگر هم داریم تعدادشان آن قدر کم هست که کاری از آنها بر نمی آید. برای آینده ای بهتر باید نسلی از چنین مسئولانی تربیت کنیم. مسئولان فعلی پیرتر از آنند که بعد از این سن چنین تغییر رویه ای را بپذیرند.  مهمتر این که باید سیستمی بچینیم که مسئولان شنونده غیر مغرض را تشویق کند و مسئولان غیر شنونده و نیز پاپوش دوز را  از پست های کلیدی دور کند. اگر آینده ای بهتر می خواهیم باید برروی این مسایل کار کنیم.

پی نوشت دوم: تایید صلاحیت آقای دکتر  مسعود پزشکیان بحث های پر تنش و انحرافی زیادی را  در فضای مجازی راه انداخته است. باعث شده است که ملت از کاری که اکنون باید بکنند غافل شوند. کاری که  اکنون ما ملت باید به آن همت گماریم چیست؟ تلاش برای توسعه اجتماعی از طریق تقویت نهادهای مردمی جهت آمادگی برای زنده ماندن  و کمتر آسیب دیدن در  طوفان اجتماعی پیش رو.  با شناختی که از آقای دکتر پزشکیان دارم ایشان در مصاحبه های انتخاباتی شان  اظهاراتی خواهند داشت که چنین بحث های بیهوده انحرافی   را در سطح جامعه پرتنش تر و شعله ورتر خواهد ساخت. چند دوره پیش در  تبلیغات خود برای  نمایندگی مجلس در تبریز از جملات به زبان کردی استفاده کرده بود. علی الاصول این کار خوبی است. ولی  اگر شناخت کافی از وضعیت جامعه آن روز آذریایجان داشت می دانست  که این  کار او منجر به کلی بحث انحرافی خواهد شد. (هرچند مربوط به بحث الان ما نیست اما همان طوری که قبلا گفتم افرادی مانند آقای دکتر پزشکیان که  ایدئولوژی سال ۵۷  بن-مایه اصلی  هویت شان را تشکیل می دهد بهتر است  در زمینه هویت گرایی قومی  ورود نکنند چون  که آن را نمی فهمند. تجربه جلایی پور در اوایل انقلاب نشان می دهد نتیجه فاجعه بار خواهد بود. بهتر است اتحاد بین ترک و کرد را به دی-جی های عروسی های منطقه  ترک و کرد نشین بسپاریم که با رقص چوپی دو قوم را برادر و برابر می کنند. ایدئولوژی میدئولوژی در این زمینه-همانند خیلی زمینه های دیگر مانند اقتصاد یا نجات دریاچه اورمیه یا گسترش شبکه راه آهن کشور- گند می زند!) گمان نمی کنم از آن موقع  تا کنون شناخت آقای دکتر پزشکیان از نیروهای موجود در جامعه بیشتر شده باشد. کسی که به حرف ارباب رجوع گوش نمی کند و مدام در حال نصیحت و مورد خطاب و عتاب قراردادن دیگران هست فرصت شناخت نیروهای اجتماعی و سنجش دمای جامعه را از خود می گیرد.  دست کم ، من و شما هوشیار باشیم و خیلی خودمان را درگیر این بحث های انحرافی ننماییم. با این رویکرد، پست حاضر آخرین پست من در این زمینه خواهد بود. بعد از این بحث به موضوع مهم  و اصلی و حیاتی این روزها باز خواهم  گشت: تلاش برای تقویت وتوسعه اجتماعی  با محوریت ترویج علم و تقویت انجمن های علمی، تقویت خیریه هایی مثل بنیاد کودک، تلاش برای حفظ محیط زیست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از ابتدای بهار تا کنون در پژوهشکده فیزیک

+0 به یه ن

با سلام و عرض احترام


[….]

 و اما چند نکته محیط زیستی:


۱) دیروز آقای دکتر سعید انصاری فرد سخنرانی جالب و ارزشمندی در مورد انتشار گازهای گلخانه ای ارائه نمودند که ضبط شده است. به زودی آن را در صفحه آپارات پژوهشکده بارگذاری می کنیم تا برای عموم در دسترس باشد. تغییر سبک زندگی کلید واژه اصلی بود. من در نوروز ۱۴۰۱  صحبتی ضبط کرده بودم با عنوان دیدگاه محیط زیستی. شاید بد نباشد لینکش را دوباره اینجا بگذارم:


https://www.aparat.com/v/izxLq


 




۲) پارسال در آستانه تابستان از مسئولان تاسیسات خواستیم تا برای  چراغ های راهروهای پژوهشکده چشمی بگذارند تا بی جهت در همه ساعات روشن نماند. انصافا تشریف هم آوردند و اتودی هم زدند. اما عملی نشد. احتمالا به دلیل کمبود بودجه. البته از تعداد لامپ ها کم کردیم تا مصرف پایین آید. باز هم امسال پی گیری می کنم ببینیم چی می شه.  اگر ایده ای دارید بفرمایید.


 


۳) مصرف اصلی برق ما به گمانم از سماور برقی باشد. در تمام مدت سماورهایی بزرگ روشن هستند. سماورهایی بسی بزرگتر از نیاز پژوهشکده. البته سماور کوچک تر هم هست اما کادر اجرایی نگران آن هستند که محققان بعد از ساعت اداری که سماور را روشن نگاه می دارند آب سماور کوچک تمام شود و المان بسوزد!


به عنوان چند فیزیکدان- ولو تئوریست(!)- شرم آور خواهد بود اگر نتوانیم چنین نکته ساده ای را مدیریت کنیم. درسته که داستان ها ساخته اند که نیوتن ساعتش را به جای تخم مرغ در آب جوش انداخت و به تخم مرغ خیره شد. اما ما  که می دانیم اینها داستان هایی هستند که غیرفیزیکدان ها ساخته اند!  همتایان ما در پژوهشکده ها و دانشکده های دیگر در اروپا وآمریکای شمالی، در این حد آبدارخانه مشترکشان را مدیریت می کنند. ما چرا نتوانیم مدیریت کنیم؟!


میراث ساعت-پزی نیوتن وقتی به اونها نرسیده چرا به ما برسه؟! 🤓🤨

 


در تابستان ابتدا سماور بزرگی را روشن می گذاریم که فضا را داغ می کند. بعد برای خنک کردن آن سیستم سرمایش روشن می کنیم و برق مصرف می نماییم. بعد هم چایی پشت چایی میل می کنیم و دمای بدنمان بالا می رود. سپس برای خنک تر شدن در اتاقمان درجه سرمایش را افزایش می دهیم تا خنک شویم!  همه اینها یعنی اتلاف انرژی. یعنی گسیل گازهای گلخانه ای و......


از سوی دیگر مصرف زیاد چایی (که من خودم هم از همه در آن بیشتر افراط می کنم) برای سلامت خوب نیست.  بعد از اتمام ماه رمضان که آبدارخانه دوباره دایر خواهد شد و هوا هم رو به گرمی خواهد رفت باید برای آن فکری بکنیم. هر فکری که بنماییم همکاری و همیاری اعضای پژوهشکده را می طلبد.


 


در چند سال اخیر با مشاهده این واقعیت که در خارج در فصل گرما- نوشیدنی داغ به اندازه ما زیاد نمی خورند این سخن در میان مردم رایج شده که این بخشی از فرهنگ اصیل ایرانی است. قطعا چنین نیست. اصلا مصرف چای (منظورم چای هست نه هر دمنوش) در ایران آن قدر قدمت ندارد! قدیم هم در تابستان ظهر چایی نمی خوردند. در منطقه ما (آذربایجان که تازه زیاد هم در تابستان داغ نمی شده) به طور سنتی  برای جلوگیری از گرمازدگی بوز-شوورن  (یخ+خاکشیر) می خورند. این عادت «خود را به چایی بستن» در گرمای تابستان بدعتی غلط است که می توان آن را از بین برد.


 


۴) در ای-میل قبلی ام نوشتم که در روزهای واپسین سال ۱۴۰۲، پنجره ها را بهسازی کردند. بعد متوجه شدم بهسازی به اتمام نرسیده. فقط شیشه ترک خورده و.... را تعویض نموده اند. رگلاژ و عایق سازی پنجره ها  در روزها آتی انجام خواهد گرفت. حال که بعد از مذاکرات و  نامه نگاری ها ی فراوان بالاخره وضعیت پنجره ها بهسازی می شود سعی کنیم فرهنگ کاربری سرمایش و گرمایش را عوض کنیم تا کمتر نیاز به استفاده از برق برای سرمایش و گرمایش اتاق باشد.


لباس گرم پوشیدن در زمستان که مثال کلاسیک هست. در تابستان می شود پرده ها را کشید.

برخی ادویجات و غذاها متابولیزم را بالا یا پایین می برند. خوبه که رژیم غذایی ای را برگرفت که هم سالم تر هست و هم برای فصل به لحاظ سرمایش و گرمایش  مناسب تر هست. البته من تخصصی در این زمینه ندارم. فقط می دانم چنین کارهایی می توان کرد. روش سنتی هم در طول قرون و اعصار بین طبقه متوسط-به-بالا این بوده نه بالا بردن درجه گرمایش وسرمایش! حتی اگر آن قدر ثروتمند بودند که خانه شان بادگیر برای خنک کردن در تابستان و سوخت کافی برای گرمایش در زمستان داشت باز هم مجبور بودند  به لباس و  تغذیه شان جهت سرمایش و گرمایش دقت ویژه نمایند. به هر حال می دانیم که برای «برخی کارها» حتما باید از حیاط داغ در تابستان و زمهریر در زمستان می گذشتند. متابولیزم می بایست خود را هماهنگ می کرد.


 


با هم تلاش کنیم که مصرف برق و در نتیجه گسیل گازهای گلخانه ای را در خانه و در پژوهشکده کاهش دهیم.


 


با احترام


یاسمن فرزان

----------

ای-میل  سرگشاده بالا  را در اوایل سال جاری به همکاران پژوهشکده فرستاده بودم. همکاران -اعم بر کادر اداری ما و نیز پژوهشگران- استقبال خوبی از آن کردند. متن ای-میل چنان که می بینید متن متعارف اداری یا حتی اطلاع رسانی ندارد و با لحنی طنز آمیز نوشته شده است. طبعا منظورم از  انتخاب این شیوه نگارش جلب توجه بیشتر به موضوع  صرفه جویی در انرژی و ایجاد بحث بین همکاران بود که البته نتیجه داد.  بسیاری از نکاتی که در  متن مورد نقد طنز گونه من بود اکنون در پژوهشکده به همت کادر اجرایی و همراهی و همفکری پژوهشگران مرتفع شده است. سبک من در اداره پژوهشکده  این نیست که  با ژستی پروفسورمآبانه و پیشکسوتانه و پیرفرزانه وارانه،  کاستی ها را منکر شوم بلکه آنها را با بیان های گوناگون و اغلب به طور کتبی  مطرح می کنم و به یاری اعضا آنها را پس از اندکی مرتفع می سازیم. شیرینی مکتوب کردن این نظرات آن هست که چندی بعد به آن باز می گردم و می بینم در ظرف چند ماه چه قدر در رفع مسایلی که در متن قبلی  لاینحل می نمود موفق عمل کرده ایم. دومین مزیت هم این هست که به طور تیمی   در رفع مسئله می کوشیم .بعد از این گونه متن ها عموم افراد پژوهشکده آستینی در جهت بهبود مشکلی که هست بالا می زنند. در واقع بیشتر کار را در جهت بهبود آنها می کنند نه من. طبعا این شیوه مدیریت در کشور ما غریب هست. برخی چنان با ان نا آشنایند که گمان می کنند از این قبیل متن های من می توانند سوتی ای بگیرند و جلوی هیئت رئیسه برایم پاپوش بدوزند. البته سعی شان را هم کرده اند اما من دفاع کردم .  تا آخر دوره مدیریتم هم احتمالا چند بار دیگر هم پاپوش بدوزند که البته من آماده دفاع هستم. یا موفق می شوم یا نمی شوم. به هرحال مدیر بی بو و بی خاصیتی که تنها به ژست مدیریت دلخوش هست  نخواهم بود.اتفاقا چون مطالب من  مکتوب بود توانستم استناد و دفاع کنم. اگر شفاهی بود هزار تا مزخرف هم به آن می بستند.  متن بالا هم گویا سوژه لغز خواندن کادر اجرایی یکی دیگه از پژوهشکده ها شده بود. فرق پژوهشکده ما با آنها این هست که ما کاستی ها را می بینیم و مطرح می کنیم و حل می کنیم. آنها در مرحله «آن کس که نداند و نداند که نداند» گیر می افتند و دلشان فقط به لغز خواندن به متن های من خوش هست. الغرض! کادراجرایی مان از زمان انتشار ای-میل بالا اقدامات چندی برای بهبود آن چه که به آن انتقاد شد انجام دادند. با مطالعه و بررسی قابل توجه. کادر اجرایی متنی هم به کمک هم نگاشتند که به اعضای پژوهشکده فرستاده شد. آن متن هم حاوی مطالب ارزشمند هست که به زودی با شما به میان می گذارم تا در محل کار خود از آن الهام بگیرید..


پی نوشت:

سخنرانی آقای دکتر سعید انصاری فرد در مورد گسیل گازهای گلخانه ای

https://www.aparat.com/v/Z49Vt

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اثرات دوره اصلاحات خاتمی

+0 به یه ن

دوران اصلاحات آقای خاتمی، باسمه ای نبود. اصلاحاتی در آن دوره شد که واقعی بودند و تنها نمایشی نبودند. برخی از آنها  از این قرار بودند:

۱) کاهش فساد در بخش دولت و افزایش شفافیت. یک نمونه آشکارش این بود که باعث شد در آخر دوره خاتمی، اختلاف استانداردهای ماشین های زیر پای مردم با استانداردهای آن موقع در کشورهای اروپا کاهش پیدا کنه. هم قبلش ماشین های مردمی اسقاطی بودند و هم مدتی بعد از خاتمی باز رفته رفته چنین شدند. (تاثیرات ماشین های اسقاطی بر آلودگی هوا و جان و سلامت آدم ها را می دانید و نیازی به بازگویی نیست .)

۲) کاهش تنش با کشورهای دنیا و شاخ و شونه کشیدن برای آنها و تبعات مثبت  اقتصادی و نیز کنسولی برای ایرانیان. آن زمان خدمات کنسولی که به ایرانیان مقیم خارج داده می شد حتی رشک آمریکایی ها را هم بر می انگیخت. وقتی به کنسولگری ایران سر می زدیم انگار مهمان ویژه یک ضیافت هستیم. چنان حرمتی-به عنوان یک شهروند ایرانی-  برایمان قایل می شدند که نگو! حال آن که بعد و قبل از آن دوره، ایرانیان مقیم خارج ترسان و لرزان به کنسولگری ها مراجعه می کردند و می کنند. ویزا گرفتن برای ایرانی ها در آن دوره خیلی آسان تر از بقیه دوران های پس از انقلاب بود. انگشت نگاری هم نمی شدیم!

۳) درمورد کتابخوانی آقای مرادی مراغه ای قبلا نوشته و من تکرار نمی کنم.

۴) می شد از ٰرییس جمهور و بقیه ارکان دولت صراحتا انتقاد کرد. قبل از آن یک عده گروه فشار شعار می دادند که «مخالف هاشمی مخالف رهبر هست. مخالف رهبری دشمن پیغمبر است». دشمنی با پیغمبر هم که مطابق شریعت، تکلیفش روشن هست. توجه کنید یک انتقاد ساده از مثلا سدسازی دوره هاشمی می توانست چه تبعاتی داشته باشد!  بعد از آن دوره خفقان یکهو کسی را با رای سر کار آوردیم که اجازه می داد به او هر انتقادی بکنیم. اجازه می داد دانشجویان سرش داد بزنند! اجازه می داد که همسران زندانیان سیاسی سر او داد بزنند. به معجزه شبیه بود!

۵) بالا بردن حقوق استادان و تکریم استادان. استادانی که در دهه شصت به اتهامات عجیب غریب نظیر «طاغوتی» بودن و با دلایل واهی «پاکسازی» شده بودند و حتی پس از بازگشت به دانشگاه، تحقیرها شده بودند به یک باره منزلتی بالا یافتند.  استادان دانشگاه در دهه شصت به دلایلی کنار گذاشته می شدند که علی الاصول می بایست به همان دلیل تشویق می شدند: نظیر سعی در حفظ مدارک و گزارش های علمی دانشگاهی، تاکید بر فاز مطالعه قبل از اقدام عملی و.... همه این اقدامات سنجیده «طاغوتی» حساب می شد و مستحق تنبیه!

۶) انواع و اقسام انجمن های مردم نهاد با دست های نسبتا باز تاسیس شدند و انجمن های مردم نهاد قبلی در فضای اندکی آزادتر از قبل فرصت بالیدن یافتند.

۷) فضا برای زنان و جوانان اندکی باز تر شد و اجازه نفس کشیدن داده شد.

۸) رنگ و موسیقی به جامعه باز گشت. آن چه قبلا زیرزمینی بود روی صحنه آمد!

۹) گزارش ها ی اجتماعی کمتر انگ امنیتی می خورد. در نتیجه اهل فن می توانستند بیشتر و بهتر مشکلات را بشکافند.

۱۰) مسایلی مانند قتل های زنجیره ای تحت پیگرد قرار می گرفت.  انکار نمی شد و زیر فرش قایم نمی شد.

 

این تغییرات واقعا انجام گرفتند! تغییرات بزرگ و با اهمیتی بودند. بیش از آن چه که در دوران خاتمی انجام می شد نه ساختار حکومت ایران ظرفیت داشت و نه جامعه آن روز ایران توانمندی پذیرش داشت. ظرفیت جامعه در آن زمان خیلی  محدود بود. حتی  همین قدر  تحولات هم به دلیل کمبود ظرفیت جامعه به آسیب هایی منجر شد. مثلا همان تکریم استادان در آن برهه منجر به بحران «پیشکسوت سالاری» و «کیش شخصیت» در محیط های دانشگاهی انجامید که من بارها بارها  از آسیب های آن به فغان آمده ام. در پستی جداگانه می نویسم که چرا غده سرطانی «پیشکسوت سالاری» نتیجه طبیعی  پاکسازی ها و ظلم ها به استادان  در دهه شصت و سپس  روی کله نشاندن  همان نسل از استادان در نیمه دوم دهه هفتاد ودهه هشتاد بود.

به هر حال، تحولات مثبت عظیمی در دوره خاتمی اتفاق افتاد که بی انصافی است نادیده بگیریم. بخشی از رشد فکری جامعه مدیون آزادی نسبی آن دوران هست. البته خیلی کوتاه مدت بود. اگر ما خواستیم روحانی رای بیاورد به رویای استمرار  در همان روند بود که البته زمان نشان داد که  رویایی باطل بود. حالا دیگه از این مرحله کلا گذر کرده ایم و اصلاحات از نوع خاتمی هم به کارمان نمی آید. در هر حال، دوره اصلاحات خاتمی  مرحله ای بود که می بایست اتفاق می افتاد تا جامعه اندکی باز تر شود و فرصت نفس کشیدن یابد. شاید اگر استمرار می یافت اکنون نیاز به تحولات پرهزینه نداشتیم. ما برای به وجود اوردن دوران خاتمی هزینه چندانی ندادیم. فقط حدود نیم ساعت در صف ایستادیم و رایی بر صندوق انداختیم. زحمت خاصی نداشت. هزینه ای ندادیم ولی آن همه دستاورد داشتیم. در سال ۹۲ و ۹۶ هم امید داشتیم با یک رای بتوانیم همین کار را بکنیم که نشد. اصلاحات دوره روحانی، باسمه ای بودند.

از آن سو، شاید اگر اصلاحات خاتمی ادامه می یافت معضلات دیگری به وجود می آمد. اگر دقت کرده باشید هر ده مورد بالا، «طبقه متوسطی» است. احتمالا اگر ادامه می یافت شکاف های  فرهنگی -اجتماعی طبقاتی، تبدیل به دره های عمیق می شد که بعدها کار دستمان می داد. الان چنین شکافی بین طبقه متوسط و طبقه کم در امد تر نیست. در واقع دیگر جامعه طبقه طبقه نیست. اکنون اقلیتی با جمعیت کمتر از یک درصد رانت خوار داریم که دیگر نمی توان گفت که جزو جامعه هستند چون که فقط در دنیای خودشان زندگی می کنند و به جز زورگویی کاری به کار ما ندارند. مثلا، یا با هلی کوپتر این ور و آن ور می روند یا خیابان ها را برایشان قرق می کنند و راه بندان برای ما می آفرینند. اصلا ما را نمی بینند! ما هم اونها را نمی بینیم! حتی نمی خواهیم هم که ببینیم! (من که دوست ندارم ببینمشان!) بقیه مردم که جامعه را تشکیل می دهند  با شیبی  ملایم (نه طبقه طبقه)  به هم وصلند. در سال ۸۴ و۸۸  شکاف این دو طبقه مشهود بود ولی الان من نمی بینیم.  دو هفته پیش در بیمارستان دولتی  ساعت ها گذراندم و شکافی ندیدم. فقط یک شیب دیدم. حتی شکاف بین پزشک ارشد و پرستار و بهیار هم نبود و فقط شیب بود! افغانستانی هایی هم که  در محله مان هستند بخشی از همین شیبند. در سال ۸۸، نمی شد شکاف طبقاتی را ندید. از بین رفتن شکاف و تبدیل آن به شیب، تحلیل خود را می طلبد که در حوصله این نوشتار نیست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تشییع جنازه در تبریز

+0 به یه ن

امام جمعه متوفی تبریز، آل هاشم، نسبتا محبوب بود. در دوره او بود که اقدامات مخرب در حریم ارگ ۷۰۰ ساله علیشاه که در دوران اسلاف او به شدت دنبال می شد اندکی کاهش یافت. چه بسا  اگر کس دیگری جز او  در آن مقام بود امروز ارگ علیشاه فروریخته بود. من خودم -درکنار هزاران نفر دیگر-در کانال تلگرامش پیام گذاشته بودم که ساخت و ساز در حریم ارگ علیشاه را متوقف کنند.  همین طور کمتر از اسلاف خود جلوی برنامه های فرهنگی نظیر کنسرت و تئاتر و کارگاه مجسمه سازی را می گرفت و در نتیجه  در دوره او این هنرها در تبریز فرصت نفس کشیدن و رشد داشتند و بالیدند.  معروف هم بود که با مردم با فروتنی برخورد می کرد نه از بالا به پایین وارباب منشانه. از این رو، نسبتا محبوب بود تا جایی که کسی از درگذشت او خوشحال نشد و عده بسیاری متاثر گشتند. مردم   استاندار آذربایجان شرقی را هم به پاکدستی می شناختند. این روزها خیلی از تبریزی ها در فضای مجازی عکس این دو نفر (و فقط این دو نفر را) را در کنار هم به اشتراک گذاشته اند و تسلیت گفته اند.  در مجموع در اذربایجان به مراسم تشییع جنازه خیلی اهمیت می دهند و هر فرد غیر-بدنام که فوت می کند عده بسیاری  در مراسم تشییع حضور می یابند. به خصوص اگر جوان باشد  که استاندار جوان بود. خلبان های کشته شده هم جوان بودند و پتانسیل کشاندن مردم تبریز به تشییع جنازه را داشتند.. در مجموع مردم تبریز  از خلبان و ملوان-جماعت خوششان می آید و از کشته شدنشان غصه می خورند و در مراسم تشییع جنازه شان شرکت میکنند. روح خلبانان  و ملوانان (هلی کوپتر، هواپیمای اوکراینی، کشتی سانچی، هواپیماهای مسافربری سرنگون شده و….) درگذشته شاد. خدا به خانواده شان صبر دهد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل