از مافیای نسل اندر نسل ایتالیایی و یهودی تا مافیای کلنگی ایرانی

+0 به یه ن

با این شرایط تورم و نیز سیاست های اجتماعی حکمرانی، وضعیت فعلی نمی تواند پایدار بماند. دیر یا زود مردم ایران تحولات بزرگی را شکل  خواهند داد. کی ؟ چگونه؟ هیچ نمی دانم. فقط می بینم که وضعیت فعلی ناپایدار است. سئوال این هست که بعدش چه می شود؟ جواب این را می دانم. بسته به این دارد که همین حالا چه قدر تشکلات مردمی   گوناگون فعال و پوینده و با انگیزه و به-روز باشند. هرچه تشکلات مردمی زنده تر و فعال تر و واقع بین تر باشند بهتر می توانند جمع و جورش کنند و از دل آشوب، نظمی نوین و پایدار بیرون دهند.

در دهه های اخیر تشکلات مردمی متعددی شکل گرفته اند. اندکی از آنها مانند بنیاد کودک روز به روز رشد کرده اند و از تجارب آموخته اند و به بالندگی رسیده اندو اکنون در اوج فعالیت و تاثیرگذاری هستند. برای همین هست که من ۱۵ سال هست که  از این بنیاد حمایت می کنم و بقیه را نیز تشویق به این کار می نمایم.

اینجا هم از فرصت استفاده کرده و از شما می خواهم همیار بنیاد کودک باشید.. بنیاد کودک بسیاری از ارزش های ما را در دل دارد و در عرصه عمل در سطح وسیع کشوری به کار می بندد. سایت بنیاد کودک:

https://childf.com/

اما اغلب تشکلات مردمی در ایران به فترت دچار شده اند. زمانی جریان هایی  با شور وشوق مردمی در هیئت های اجرایی و مدیریتی آنها وارد شدند ولی به تدریج، این جریان ها تبدیل به مرداب شدند. انواع و اقسام تشکل های صنفی  در کشورما به این آسیب دچار شده اند تا جایی که اعضای این صنف رغبت نمی کنند که حتی اسم تشکل خود را ببرند. وقتی اسمش می آید بینی خود را به نشانه تعفن بالا می کشند و می گویند «کلاهم هم اونجا بیافته نمی رم بردارم! سراپا مافیاست.» 

نکته ایناست 

که مافیا هم درکشور ما مانند بسیاری چیزهای دیگر زود «کلنگی» می شود. مافیای ایتالیایی یا یهودی نیست که مانند ساختمان ها یا سنت های  دیرپایشان نسل اندر نسل بتواند ادامه یابد.

 مافیاهای تشکل های ایرانی   به حالت کلنگی رسیده اند. در فرهنگ هزار ساله «تیول داری ایران ما» وقت آن رسیده که این تشکلات از تیول آنها بیرون آید و به تیول نسلی جدید داده شود.

الان وقت آن هست که جریان های جدید  مردمی با فکرها و ایده ها و ارزش های جدید شکل  گیرند و یواش یواش این تشکلات را به تیول خود در آورند. اگر چنین کنند فردا که آشوب سر می رسد با ایده های نو مشکلات را رفع می کنند. فسیل های فعلی چنین توانی نخواهند داشت. در این باره باید بیشترفکر کنیم و بنویسیم و تبادل نظر نماییم.

فقط یادتان باشه، یک شخص نمی تواند به تنهایی جلوی مافیا بایستد. اگر تنهایی برای انتخابات صنفی کاندید بشوید هیچ شانسی ندارید. حتی اگر رای هم بیاورید باید در آنجا در زمین بازی همان مافیا بازی کنید. وگرنه پر وبالتان را می شکنند. همان پیر و فرتوت ها هم باز اون قدر قدرت دارند که بال و پر هر شخصی را بشکنند. اما اگر تیمی تشکیل دهید وبر سر یک سری ارزش ها و نیز یک سری برنامه ها به توافق برسید به راحتی می توانید آن مافیای فرتوت و کلنگی را از صحنه بیرون کنید و فضا را برای پیاده ساختن برنامه های خود مهیا سازید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پادکست ها و مصاحبه های تاثیر گذار

+0 به یه ن

در تحلیل های جامعه شناسان حرفه ای یا آماتور، اشارات بسیاری به پدیده هایی مثل تتلو و دنبال کنندگان میلیونی آنها در فضای مجازی می شه. به نظر من حتی بیش از اهمیت موضوع به آن پرداخته می شه. اکثریت آن دنبال کننده های میلیونی تتلو را جدی نمی گیرند که  بخواهند او را الگو قراردهند یا چیزی از او بیاموزند. بلکه به دلایل مختلف  دیگر او و امثال او را دنبال می کنند. اغلب می خواهند ببینند یک آدم می تونه چه قدر آنرمال بشه. اکثریت اتفاقا او را دنبال می کنند که فحشش بدهند و خود را خالی کنند. در جریان انتخابات هم دیدیم که طرفداری او و امثال او از کاندیداها فرق زیادی به حال کاندیداها نمی کنه. بنابراین به نظرم جامعه شناسان با  تمرکز بر تحلیل چنین پدیده هایی دارند بیخودی وقت خود را تلف می کنند. این درحالی است که اتفاقات مهم و تاثیرگذاری  در جامعه و فضای مجازی داره می افته ولی کمتر کسی به آنها توجه می کنه.

یک سری پادکست ها و برنامه ها در یوتیوب هستند که بیننده یا شنونده هایی از مرتبه ۲۰-۳۰ هزار نفر دارند. ۲۰-۳۰ هزار نفر خیلی کمتر از میلیون نفر هست اما کیفیت بینندگی و شنوندگی مهم تر هست. مثلا پادکست های آقای علی بندری را در نظر بگیرید. یا مورخ پادکست.  منٍ نوعی وقتی آنها را می شنوم به جهت فحش دادن و مسخره کردن نیست. می شنوم که چیزی از آنها یاد بگیرم. زبان ساده ای دارند که به هنگام سبزی پاک کردن و پشت ترافیک موندن و  فرم پر کردن هم می توانم گوش کنم! در نتیجه بیشتر وقت های هدررفته ام را می گیرند. اما من نوعی از آنها تاثیر می پذیرم. 

ای کاش جامعه شناسان به جای پرداختن بیش از حد به تتلو و امثال او به تاثیرگذاری این قبیل پادکست ها بپردازند. اینها خیلی افق های مردم را باز می کنند. درسته که ۲۰-۳۰ هزار نفر خیلی کمتر از جمعیت ایران هست اما مگر خواننده های نوشته های علی شریعتی یا حاضران در سخنرانی های او  در حسینیه ارشاد چه نفر بودند؟ کل دانشجوهای ایران در آستانه انقلاب فرهنگی ۱۸۰ هزار نفر بودند.  فکر نکنم در مجموع در آنها سال ها نوشته های شریعتی را ۵۰۰ هزار نفر بیشتر خوانده باشند. اما آن همه تاثیر گذاشت. برخی از پادکست های علی بندری هم ۱۰۰هزار یا ۲۰۰ هزار بیننده دارد.

البته دنیا عوض شده. من نوعی مثل جوان ۵۷ واله و شیدا و شیفته کسی نمی شوم. اگر خیلی کسی را قبول داشته باشم فوقش حرف هایش را به دقت می شنوم و تحلیل می کنم و بخشی از حرف هایش را می پذیرم.

به هر حال به نظرم این قبیل پادکست ها تاثیر بسزا در جامعه امروز ایران دارند.

خود این قبیل برنامه ها بر دو نوعند. برخی مانند پادکست های علی بندری یا مورخ پادکست بر اساس مطالعه چند مرجع به اضافه تحلیل های تیم تهیه کننده  هستند. برخی  هم بر اساس مشاهدات و تجارب خاص افراد هستند. در یوتیوب تعداد زیادی برنامه هست که درمورد تجارب  و مشاهدات ایرانیان مهاجر هست.  از زاویه دید جالبی به مسایل می نگرند. جامعه میزبان را تحلیل می کنند و اطلاعات واقعگرایانه به مخاطب ارائه می دهند که در واقع جواب سئوالات نپرسیده ایرانیان مقیم ایران هست. این قبیل برنامه ها در یوتیوب هم  حدود ۲۰-۳۰ هزار بازدید دارند. در این برنامه ها چالش های مهاجرت و ادغام در جامعه جدید و پیشرفت در آن  بازنمایی می شوند.

به عنوان مثال، مصاحبه خانمی به نام فیونا در برنامه «مخلصیم» را ببینید. برای افراد و خانواده هایی که مهاجرت می خواهند بکنند (مخصوصا به کانادا) آموزنده و تامل برانگیز هست. این مصاحبه، برای من که نمی خواهم مهاجرت بکنم و کسی را هم تشویق به این کار نمی نمایم هم جالب بود.  چرا؟چون با خودم گفتم چرا ما در ایران خودمان نخواهیم  جوان تر ها را تشویق کنیم که چنین بلندپروازی هایی داشته باشند. فعلا امکان چنین بلند پروازی ای در ایران برای خانم ها نیست. اما ۲۰ سال دیگر شاید باشد! چرا الان زنان جوان را تشویق نکنیم که در حد سقف شیشه ای (البته در ایران دیگه شیشه ای نیست حسابی از سیمان هست!) بلند پروازی کنند تا روزی که سقف بالا تر رود. در این باره بیشتر خواهم نوشت. اینجا نکته ام اینجاست که این قبیل مصاحبه ها تاثیر می گذارند. افق های ساکنان داخل ایران را هم وسیع تر می سازند.

تا سال ها تصویری که در داخل از ایرانیان مقیم خارج می گرفتند یا تصویر کلیشه ای بود که صدا وسیما می ساخت یا بدتر از آن تصویری بود که کمدی های کلیشه ای تر امثال شهره آغداشلو می ساختند: خانواده هایی ثروتمند و به ظاهر مدرن در خانه های مجلل لس آنجلس اما به شدت مردسالار که دختر و پسرهایشان را به زور مجبور به عروسی می کنند!

شاید در لس آنجلس از این قبیل خانواده های ایرانی یافت شود اما به هیچ وجه این تصویر را به کل ایرانیان مقیم خارج نمی توان تسری داد. یادم هست وقتی در استنفورد  (شمال کالیفرنیا) بودیم همین تصویر لس آنجلسی  از جمله سوژه های تمسخر وتحقیر ایرانیان بود. یعنی ایرانیان مقیم شمال کالیفرنیا هم آن را قبول نداشتند چه برسد به کل ایرانیان مقیم خارج. الان با این برنامه های جالب و متنوع و غیر کلیشه ای فرصتی برای مردم داخل ایران فراهم آمده که واقعیات را از دریچه ای دیگر ببینند. به علاوه مهاجرین هم از همدیگر تصویری ملموس تر می بینند و همدل تر می شوند. کلیشه های لس آنجلسی، ایرانیان مقیم خارج را هم از هم فراری می داد و دلزده می کرد.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هفت موردی که باید به آن بپردازیم.

+0 به یه ن

در ادامه پست قبلی می خواهم بنویسم ما که در فضای مجازی و حقیقی فعال هستیم  باید به چه مسایلی در آستانه تحول عظیم در کشور و منطقه بپردازیم:

۱ـ  به رسمیت شناختن حقوق زنان.در این زمینه از دو سال پیش فضای مجازی خوب عمل می کند. همین روند را باید ادامه داد. 

۲- اهمیت حفظ محیط زیست،  ایمنی و سلامت. در این زمینه حرف زیاد زده می شود ولی از عمل کمتر خبر هست. من معتقدم در نقطه ای که ما ایستاده ایم باید نهضت «از محل کار شروع کنیم» راه بیاندازیم. صحبت های من درفایل زیر در همین راستاست. در این زمینه باز هم خواهم نوشت. بسیار هم خواهم نوشت. تجربیات خودم در این زمینه ارزش انتقال به دیگران را دارد.

https://www.aparat.com/v/sak6238

۳- توجه به معیشت اقشار فرودست در عین توجه کامل به بهبود وضعیت اقتصادی. در این باره باید بیشتر صحبت کنیم و چالش های احتمالی را  بررسی نماییم تا وقتی زمینه فراهم شد اقداماتمان  از شعار دادن فراتر رود و به ثمر بنشیند.

۴-توجه به حقوق اقوام  و اقلیت ها و فراهم آوردن زمینه ای برای رشد جنبه های مثبت فرهنگ آنها . در این زمینه هم فعالیت های مثبتی در فضای مجازی انجام می گیرد باید به  ادامه  این روند کمک کنیم. از آن سو ، خودپسندی قومی را چه از جانب قوم پارس و چه از جانب اقوام دیگر مسکوت بذاریم تا به خودشان مشغول شوند. اگر ما مسکوت بگذاریم از جانب فرزندان خودشان آن قدر مسخره خواهند شد که مجبور می شوند دست بردارند. ما اگر با خودپسندی قومی در فضای مجازی  مبارزه کنیم وقت و انرژی مان تلف می شود.

۵- توجه به مسئله آموزش عمومی در مدارس ، دانشگاه ها و جامعه .....

این شامل مسئله آموزش زبان مادری هم می شود. در مسئله  آموزش باید به یافته های علوم شناختی و علوم تربیتی توجه کرد. نباید مسئله را هویتی نمود. امکانات را هم باید در نظر گرفت. هم امکانات مادی و هم امکانات انسانی. اول باید معلم و دبیر را تربیت کرد بعد سیستم آموزشی را تغییر داد. اگر  بهترین سیستم آموزشی را هم راه بیاندازید اما معلم بلد نباشد آن را بیاموزد به درد نخواهد خورد.

در آموزش باید روش فکر کردن را آموخت نه لزوما مهارت هایی که چه بسا با این سرعت پیشرفت تکنولوژی  در آینده ای نه چندان دور به کار نیاید.

۶- ارتباط با کشورهای دیگر باید براساس سنجش سود و زیان و با هوشمندی باشد. در این زمینه فرهنگ ما از همه زمینه های دیگر بیشتر می لنگد. در زمینه های دیگر (موارد ۱، ۳، ۴، ۵) فرهنگ مردم ما بسی  بالاتر از فرهنگ حاکمانمان هست. در زمینه محیط زیست ایمنی و سلامت هم باز فرهنگ مردم اندکی بالاتر از فرهنگ حاکمان می باشد اما در زمینه ارتباط با کشورهای دیگر فرهنگ مردم ایران به همان بدی فرهنگ حاکمان هست! حاکمان از سوی بام می افتند، ملت از سوی دیگر بام. مردم ما بین بیگانه ستیزی و واله بیگانه شدن در نوسانند. اپوزیسیون هم از دم هم از حاکمیت و هم از مردم در این زمینه بدتر هست.  هم از بیگانه ستیزی و هم از بیگانه پرستی، ضربه  دیده ایم   و خواهیم دید. در این زمینه باید بسیار نوشت. من نوشته های متعدد در ماه های اینده در این زمینه منتشر خواهم کرد.

۷-برخورد کارکرد گرا (به جای برخورد هویتگرا) به گذشته و میراث فرهنگی. به گذشته بنگریم تا از اشتباهات گذشته بیاموزیم نه آن که برای خودمان افتخارات بتراشیم. از گذشته استفاده کنیم تا آینده ای افتخار آمیز بسازیم نه آن که در باتلاق گذشته در مانیم.

از میراث فرهنگی همه دوره ها و جای جای ایران محافظت کنیم چرا که سرمایه ای ارزشمند هستند. هم برای تولید هنری و ادبی و هم برای جذب توریست و در آمد زایی.   به این ترتیب مخارج ترمیم ها هم  از در آمد گردشگری تامین می شود. توجه اغراق آمیز به بخشی از تاریخ ایران و ستیزه با بخشی دیگر عملا به ضرر همان بخش  محبوب  هم تمام می شود چرا که بقیه اقشار جامعه را علیه آن تحریک می کند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نقش من و تو

+0 به یه ن

چند سالی است (کمابیش از زمانی که شبکه من و تو راه افتاد) که مد شده که روشنفکران زمان پهلوی دوم را به خاطر وضعیت کنونی کشور سرزنش می کنند. راستش من فکر نمی کنم توان و توشه روشنفکری در ایران آن قدر بوده باشد که بتواند انقلابی راه بیاندازد و حکومتی ساقط کند.

اما اگر جریان روشنفکری  در دهه ۵۰ فهمیده تر بود و تناقضات فکری اش را به جای در زرورق پیچیدن حل می کرد، می توانست در کسانی که بعدا به قدرت رسیدند تاثیر مثبتی بگذارد.

وقتی فیلمساز درجه یک کشور آن دغدغه غلیظ و شدید و در ضمن سراپا تناقض در مورد مسئله غیرت و ناموس داشت، نتیجه هم  همین شد. اگر به جای رمانتیک کردن قتل ناموسی، ارزش های دیگری را در فیلم هایش به خورد ملت و نیز حقوقدانان و قانون نویسان  می داد چه بسا، امروز، این قدر قتل ناموسی ومسایل مربوطه نداشتیم.

وقتی  فیلمساز درجه یک کشور در زمینه  رابطه کارگر و کارفرما گاه از سوراخ سوزن رد می شد و گاه از در دروازه رد نمی شد، نتیجه آن شد که چند دهه پدر ما- طبقه متوسط-  را به بهانه حمایت از کارگران در آوردند و بعد هم بین طبقات شکاف انداختند. آخر شر  هم کارگران را به جرم اعتراض به دیرکرد پرداخت حقوقشان شلاق زدند. (حالا خوبه که شکاف بین طبقات داره ترمیم می شه. یعنی دیگه طبقه متوسط و کارگر خود را جدا از هم نمی دانند و سرنوشت خودرا مشترک می دانند. در دهه هشتاد بسیار شکاف افتاده بود و این دو رو در روی هم قرار می گرفتند.)

وقتی مستند ساز درجه کشور در آستانه صنعتی شدن و سربرافراشتن تجهیزات نفتی فیلمی می سازد که انگار این تشکیلات  خود به خود سبز می شود نتیجه این می شود که ملت  و حکومت هنوز بعد از گذشت ۵۰ سال درک ندارد که  تاسیسات نیاز به نگه داری دارد. نیاز به به-روز شدن دارد. نیاز به توجه به مسایل ایمنی دارد .... نتیجه این می شود که تاسیساتمان فرسوده و ناکارآمد می شود. لوله های درون شهری آب پس می دهد و حکومت زنان خانه دار در آشپزخانه را مقصر معرفی می کند! به دلیل تکنولوژی فرسوده،  ثروت ملی در فلر ها می سوزد وهوا را آلوده می کند. اگر- مطابق فیلم مستند گلستان- بنا به خود به خود سبز شدن تاسیسات نفتی بود چرا امروز فلرها به طور خود به خود به-روز و کارآمد نمی شوند؟! نتیجه این می شود که پلاسکو می سوزد و فرزندان ملت را به آغوش آتش و آوار می کشد.

 

البته جنبه مثبت را هم باید دید. اگر فعالیت های مثبت   کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و فعالان حقوق زن و نیز مددکارانی نظیر خانم ستاره فرمانفرما  و نیز استادان دانشگاه های فنی و پزشکی در قبل از انقلاب نبود وضع مان نظیر افغانستان یا بدتر می شد.

الان هم فیلمسازان و مستندسازان خوبی داریم. مثلا خانم رخشان بنی اعتماد را در نظر بگیرید. هیچ کدام از ایرادهایی که در بالا گفتم در فیلم های ایشان نیست.

 تحولاتی که در منطقه صورت می گیرد نشان از آن دارد که ما اکنون، در آستانه یک تحول عظیم دیگر هستیم.  امثال من و شما در این که تحول صورت گیرد یا نگیرد هیچ نقشی نمی توانیم ایفا کنیم. ریز تر از آنیم که تاثیری در این باز ی غول ها داشته باشیم. اما خود را خیلی هم کوچک نگیریم. این که بعد از این که  بعد از این که گرد و خاک ها خوابید چه بیرون آید به  عملکرد امروز من و شما بستگی دارد. می توانیم برخی از مسایل را جا بیاندازیم. بذارید چند محور برگزینیم و سعی کنیم آنها را جا بیاندازیم. نوشته های بعدی ام به این موضوع خواهند پرداخت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بیچاره ملتی که دنبال قهرمان مقتول هست!

+0 به یه ن

مردم  دوست دارند چهره های ادبی هنری ورزشی خود را قهرمان بدانند. برای هواداران آنها اصلا قابل باور نیست که قهرمانشان سر یک موضوع پیش پا افتاده  مانند دعوا بر سر یک مبلغ جزئی با یک کارگر جانش را از دست بدهد. درنتیجه، هر داستانی که این قتل را قتلی قهرمانانه در راستایی آرمانخواهانه جلوه می دهد باور خواهند کرد. همان طوری که داستان های قتل سیاسی صمد و تختی و.... را باور کردند.  درمورد صمد که مطمئنم قضیه جز یک غرق شدن ساده نبود و ربطی به ساواک نداشت. در تبریزِما، همه دیگران را با یکی دو واسطه خوب می شناسند. قضیه غرق شدن صمد هم در میان آشنایان در تبریز ابهامی نداشت. جلال آل احمد از آن داستان ساخت تا مورد استفاده سیاسی قرار دهد. این وسط،  زندگی دوست و همراه صمد در آن گشت و گذار را هم با آن داستان دروغین تباه ساخت!

علت درگذشت تختی هم احتمالا خودکشی بود. فشار اجتماعی بر روی یک مرد  برای «ابرمرد» شدن می تواند او را خرد نماید و به سمت خودکشی سوق دهد-- آن هم در شرایطی که انسانی زندگی کردن هم روح بلند می خواهد! احتمالا انتظارات بسیار و بی اساسی که هواداران از مرحوم تختی داشتند چنان فشاری روی تختی گذاشته که  روح بلند تختی هم بالاخره از نظر روانی کم آورده.

یکی از طرفدارانش بعد از فوت او، دشنه برداشته بوده که همسر بیوه تختی را بکشد! همین گونه طرفداران بیشعورکافی هستند که آدم را  از زندگی دلزده  کنند. بیچاره تختی چه کشیده بود از دست هواداران نفهم بیشعور!

 

و اما مهرجویی!

از آن جنس اعتراضات که مهرجویی می کرد میلیون ها نفر ایرانی-اعم بر مشهورو غیر مشهور در خلوت و جلوت-  سر می دهند. اگر بنا برآن باشد که کسی را به خاطر این قبیل اعتراضات بکشند ده ها نفر در همان  عرصه سینمای ایران از مهرجویی و همسرش صریح تر اعتراض و انتقاد کرده بودند.  من نمی دانم قضیه چی بوده ولی راستش کشته شدن مهرجویی و همسرش را به خاطر یک دعوای ساده بین کارگر و کارفرما محتمل تر می دانم تا یک قتل با انگیزه سیاسی.

درمورد مرحوم کیومرث پوراحمد من خودم به خودکشی  مشکوک هستم و کشته شدن او را بی ارتباط به کتاب آخرش نمی دانم. اون کتاب خیلی از رادیکال تر از محاوره های رایج تاکسی و اسنپ بود و می توانست انگیزه قتل تندروانه مذهبی باشد. اما حرف های نقد آمیز مهرجویی در تند و تیز ترین شکلش هم از غرولند های مرسوم پیرمردان که دایم شاکی هستند که در حقشان ظلم شده فرا نمی رفت. بعید می دانم سر این گونه اعتراضات کسی را بکشند. البته باید بررسی درست تری شود. وکیلش قتل را مشکوک می داند ولی معمولا  خانواده های این چهره ها می روند سراغ وکیلانی که جویای نام هستند. یا به عبارت دیگر، وکیلانی که جویای نام هستند سر راه این گونه خانواده ها سبز می شوند. من چند بار هم نوشتم اگر خدای ناکرده توماج هم به جای وکیلش در اصفهان که دغدغه زندگی توماج را داشت خود را گرفتار یکی از وکیلان جویای نام  تهران یا کرج می کرد-زبانم لال زبانم لال- اتفاقی می توانست بیافتد که همه ما را سیاهپوش می کرد.  دم وکیل توماج در اصفهان و دم وکیل شریفه محمدی در رشت گرم که به جای این که برای بر سر زبان افتادن اسمشان در رسانه ها بکوشند برای ملغی کردن حکم اعدام موکلشان کوشیدند و موفق شدند. از این وکلا بیش باد. شر  وکلای جویای نام هم از سر فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی دور باد.  

 

تجربه  داستان سازی جلال آل احمد برای درگذشت صمد نشان می دهد که این دروغ پردازی ها به انگیزه سیاسی،  آخر و عاقبت خوشی ندارد. ما با دروغ پردازی قرار نیست آینده خوشی بسازیم. ما حقیقت جویی چنین خواهیم کرد.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از ایده آل من در آسمان ها تا واقعیت در زیر زمین طبس

+0 به یه ن

طیف های مختلفی که در جامعه پشتوانه اجتماعی دارند سرمایه های جامعه هستند.  ساختار سیاسی باید به گونه ای باشد که از پتانسیل های همه آنها برای کشور استفاده شود. یکی از این طیف ها، چپگراها هستند. گوشه ای از همین طیف که به راستگرایی نزدیک می شود گروه های مختلف محیط زیستی، طرفداران زنان، طرفداران حقوق قومی وزبانی و... هستند. همه اینها باید در اداره کشور- از طریق تشکیل حزب و تشکیل ائتلاف ها- سهیم باشند.  اگر هم چپگراها در جامعه و سیاست امکان حضور و عرض اندام داشته باشند و هم راستگراها، امکان غلطیدن در دامان تندروی از هر دو سو از بین می رود و جامعه بیمه می شود.

این روزها طیف فکری طرفدار خانواده هاشمی رفسنجانی ازیک سو و سلطنت طلب ها  از سوی دیگر  نوک حمله را به سمت چپگراها گرفته اند و ادعا می کنند هرجا چپگراها قدرت گرفته اند  ویرانی به بار آورده اند. این حرف هم درست هست و هم غلط. هرجا چپگراها قدرت مطلق گرفته اند ویرانی به بار آورده اند. باید افزود هرجا هم که راستگراها قدرت مطلق گرفته اند (مثل  مقاطعی در برخی از کشورهای آمریکای جنوبی ) ویرانی به بار آورده اند. اون کشورهایی که فرزندان هر دوی این حمله وران به چپگراها، برای داشتن پاسپورتشان سر و دست می شکنند کشورهایی هستند که در آنها هم راستگراها و هم چپگراها (البته از جنس «سوسیالیست شامپاینی») امکان  عرض اندام در عرصه سیاست دارند. 

در کشورهایی از این دست، چپگراها منشا خدمات بیشماری شده اند. بهبود وضع کارگران، زنان، کودکان، کند کردن روند تخریب محیط زیست، شرایط ایمنی بهتر در کار و منزل و راه و ایجاد فضای عمومی در شهرها  ووووووو همه مدیون  گلو پاره کردن همان چپگراهاست. بدون این بهبودها لندن جای زندگی نمی بود چه برسد شهر آرزوهای فرزندان همه اینها!

ایده آل من این هست که روزی ما- شبیه همان سریال بورگن دانمارکی- دولت های ائتلافی داشته باشیم. وزراتخانه های آموزش و پرورش و بهداشت و درمان و عتف دست چپگراها باشد. سازمان های محیط زیست و میراث فرهنگی و تامین اجتماعی دست طیف  میانی  چپگرا باشد (همان «سوسیالیست های آجیلی»). وزارت خارجه دست ملی گراها باشد. وزارتخانه های مربوط به درآمد و اقتصاد هم دست تکنوکرات های بی ایدئولوژی  و عملگرا (راستگرا؟!) باشد. سازمان محیط زیست هم بالای همه وزارتخانه ها قرار گیرد. گروه های طرفدار حقوق زبانی و قومی هم در سازمان میراث فرهنگی حضور پررنگ تری داشته باشند.


--------


به دلیل عدم رعایت نکات  ایمنی وضعیت معادن ایران بسیار خطرناک هستند. سرمایه دارانی که از برکت این معادن به ثروت های افسانه ای می رسند   حاضر نیستند برای جان کارگران خرج کنند. اونهایی که این روزها اسب را برای حمله به چپگراها زین کرده اند آیا می دانند نتیجه حذف نگرش چپگرایی  فجایعی نظیر فاجعه معدن طبس یا معدن یورت در گلستان می شود؟! بگذریم! وضعیت ایمنی در ادارات شهری هم چندان مناسب نیست. در همین تهران بازرسان آتش نشانی در اغلب ساختمان ها موارد ایمنی متعددی را تذکر داده اند که متاسفانه در اغلب ادارات و فروشگاه و سایر اماکن عمومی نادیده گرفته می شود. دیر یا زود فاجعه  های بیشتری نظیر فاجعه پلاسکو رخ خواهند داد. شما رابه خدا! اگر در اداره ای، رییسی چیزی هستید یا به هر علت صدایتان شنیده می شود، این موارد ایمنی را پی گیری کنید. به حرف  کارمند «سلامت ایمنی و محیط زیست» در ادارات گوش نمی کنند و او را سر می دوانند. شما را به خدا! اگر نفوذی دارید برای همین امر خرج کنید تا فاجعه ها کمتر رخ دهند.  آقایانی که در ادارات ایران نفوذی دارند برای به رخ کشیدن قدرتشان انواع و اقسام جنگولک بازی درمی آورند که همگان بفهمند چه  قدر لولهنگشان آب بر می دارد! چی می شه برای به رخ کشیدن قدرتشان یک بار هم شده یک مورد ایمنی را پی گیری کنند و باعث بهبود استاندارد ایمنی در محل کارشان شوند؟!.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

طبس، تسلیت

+0 به یه ن

 به دلیل عدم رعایت نکات ایمنی وضعیت معادن ایران بسیار خطرناک هستند. سرمایه دارانی که از برکت این معادن به ثروت های افسانه ای می رسند   حاضر نیستند برای جان کارگران خرج کنند. اونهایی که این روزها اسب را برای حمله به چپگراها زین کرده اند آیا می دانند نتیجه حذف نگرش چپگرایی  فجایعی نظیر فاجعه معدن طبس یا معدن یورت در گلستان می شود؟! بگذریم! وضعیت ایمنی در ادارات شهری هم چندان مناسب نیست. در همین تهران بازرسان آتش نشانی در اغلب ساختمان ها موارد ایمنی متعددی را تذکر داده اند که متاسفانه در اغلب ادارات و فروشگاه و سایر اماکن عمومی نادیده گرفته می شود. دیر یا زود فاجعه  های بیشتری نظیر فاجعه پلاسکو رخ خواهند داد. شما رابه خدا! اگر در اداره ای، رییسی چیزی هستید یا به هر علت صدایتان شنیده می شود، این موارد ایمنی را پی گیری کنید. به حرف  کارمند «سلامت ایمنی و محیط زیست» در ادارات گوش نمی کنند و او را سر می دوانند. شما را به خدا! اگر نفوذی دارید برای همین امر خرج کنید تا فاجعه ها کمتر رخ دهند.  آقایانی که در ادارات ایران نفوذی دارند برای به رخ کشیدن قدرتشان انواع و اقسام جنگولک بازی درمی آورند که همگان بفهمند چه  قدر لولهنگشان آب بر می دارد! چی می شه برای به رخ کشیدن قدرتشان یک بار هم شده یک مورد ایمنی را پی گیری کنند و باعث بهبود استاندارد ایمنی در محل کارشان شوند؟!.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پچ پچ

+0 به یه ن

در نامه فائزه هاشمی آمده است: «

 پیشنهاد مناظره و گفتگوی آزاد در جمع هم‌بندیان را با هدف آسیب‌شناسی این شرایط و بازگشت به اخلاقیات، به جای پچ پچ‌های بی‌اثر در تخت‌ها و فضای خصوصی به دو نفر از این جمع ارایه کردم. هدفم عمومی شدن نقدها، آزادی بیان و امید به اصلاح بود. جواب شنیدم فعلاً اولویت، پرداختن به مقابله با احکام اعدام‌ها است، مناظره رد شد و نفر دوم نیز بی‌جواب گذاشت.

«

با خواندن چنین متنی در نظر خواننده -به خصوص خواننده های مرد که با فرهنگ زنانه کمتر آشنایی دارند- چنان تداعی می شود که انگار این «پچ پچ های بی اثر در تخت ها و فضای خصوصی» چه فاجعه مهیب «غیر اخلاقی» هستند که مقابله با آنها اولویتی حتی فراتر از جلوگیری از اعدام بی گناهان دارند!

پچ پچ ها در  همه دورهمی ها و دوره های زنانه که اکثریت افراد در آنها می کوشند بدون ملاحظه اختلاف طبقاتی جوی صمیمی ایجاد کنند ولی یک نفر می آید پز وضع اقتصادی بالای خود را می دهد اجتناب ناپذیر هستند.  

برای خود من هم پیش آمده. با هزار عشق و امید و صفا، دوره ای زنانه  راه انداخته بودم. این دوره باصفای زنانه، به بخشی از نیازهای اجتماعی و روانی مان پاسخ می داد. متاسفانه یکی از دوستان در دوره شروع کرد به پز درآمد خود و شوهرش   را به همه دادن و پز مدرکش را به دوستان دیگر دادن وپز رنگ چشمانش (چشم رنگی بود) را به ما چشم مشکی ها دادن!.  به این ترتیب گند زد به آن همه صفا و صمیمیتی که دوره داشت.. من  آن قدر دلخور بودم که هرجا می رفتم از دست او حرص می خوردم و پشت سرش پز دادن هایش را مسخره می کردم!  برای مخاطبانم که او را نمی شناختند جالب بود. غش غش می خندیدند!  خندیدن هایشان  و تیکه هایی که می پراندند مرا ناخودآگاه تشویق می کرد که ادامه دهم و بیشتر پز دادن های او را به سخره بگیرم. برای سایر دوستان جالب بود که برای یکی با موقعیت من این پز های بی ارزش آن زن، آن قدر مهم بوده که از دستش حرص می خورم. از من انتظار نداشتند و برایشان از جانب من تازگی داشت.  درک نمی کردند که علت ناراحتی من این بود که با هزار آرزو دوره ای به زعم خودم پر از صفا و صمیمیت شروع کرده بودم و او با پزدادنهایشان آن را از کارکرد اصلی اش منحرف می ساخت.

الان هم برایم کاملا روشن هست که وقتی خانم ایرائی می گوید با اشرافی گری فائزه هاشمی مدارا کرده اند منظورش چیست. حتما خانواده ها و عزیزان خانم ایرائی و سایر زنان زندانی از طبقات متوسط با هزار عشق اصرار می ورزند که از خارج از زندان برای آنها اجناس نسبتا لوکس بیاورند ولی با مقاومت آنها رو به رو می شوند. چرا؟ چون وقتی در محیطی که همه با هم همرزم و هم-مرام هستند عده ای  از لاکچری ها لذت ببرند و دیگران نداشته باشند و حسرتش را بخورند آن همدلی و یکرنگی از بین می رود. 

در این میان یکی به اسم فائزه هاشمی سبز شده که گویا هیچ از این چیزها حالیش نیست و ظفرمندانه می نویسد: «.....امکان خرید   خرید روزانه از فروشگاه کوچک زندان و خریدهای هفتگی از بیرون با خرج از جیب خود.

«

پشت سر این آدم پچ پچ نکنند، چه کنند؟! بروند با او درگیر شوند؟! کدام مناظره و گفتگوی آزاد!؟ وقتی زن شصت ساله ای  که سالها علیه اشرافی گری خودش و خانواده اش نوشته  شده و گفته شده،  اینها را نمی فهمد و باز با لجبازی جلوی زندانیان فقیر و  یا همدلان آنها با افتخار «خرید های هفتگی از بیرون با خرج از جیب خود» می کندو پزش را می دهد قرار هست  با گفتگو و مناظره بفهمد؟! گلی به جمال آن گیس سفیدان بند که فهمیدند آن مناظره جز افزودن به دلخوری ها و ایجاد تشنج و انحراف از مسئله  حیاتی  ای چون  اعتراض به اعدام زندانیان بیگناه نتیجه ای نخواهد داد.

  

من نمی خواهم پچ پچ را اخلاقی و خوب جلوه دهم و از آن قبح زدایی کنم اما آن قدر هم مسئله بزرگی نیست که در برابر اعتراض شکوهمند زنان در بند به اعدام و نجات جان انسان های بیگناه، بُلد شودو قد علم کند.

از فرصت استفاده کرده و در حمایت از بند زنان می نویسم « شریفه محمدی و پخشان عزیزی را اعدام نکنید.»

 اگر در دورهمی های مردانه پچ پچ کمتر است نه از لارج بودن و دل-گنده بودن آنها بلکه از این هست که به اندازه زنان، نگاه و عملکرد ظریف ندارند. نگاه و عملکرد ظریف زنانه فرهنگ پچ پچ را  لاجرم در مواجهه با افرادی مثل فائزه هاشمی  در پی خواهد داشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روزنامه نگاران مهاجر ستیز

+0 به یه ن

گفته بودم که با روی کار آمدن دوباره اصلاح طلب ها نگران تشدید مهاجر ستیزی هستم. برخی از روزنامه نگاران اصلاح طلب که در هفته های اخیر با تمام قوا برای آقای پزشکیان تبلیغ کردند   مشهور به افغانی ستیزی هستند. مرتب علیه مهاجران افغانستانی می نویسند و  همه بدی ها را به آنها نسبت می دهند.

با این که حضور اتباع خارجی در ایران باید ساماندهی -و نیز محدود- شود  موافقم. اما فقط به این علت که امکانات ایران محدود هست و کشش مهاجران پرشمار را ندارد. نه به خاطر این که-چنان که این روزنامه نگاران ادعا می کنند- افغانستانی ها عیب و ایرادی دارند. برای من کاملا قابل درک و فهم هست که ایرانیانی که با مترو در شهر تردد می کنند یا بیمارستان های دولتی جنوب شهر می روند یا در محلاتی که نانوایی ها شلوغ می شوند نان می خرند  از حضور پرشمار افغانی ها ناراضی باشند و غرولند کنند. طبیعی است که کارگران جویای کار یا کارگران اعتصاب کننده  نگران آن باشند که کارگران مهاجر شغل  های مورد نظر آنها را تسخیر کنند و از حضورشان ناراضی باشند. با آنها همدردی دارم. اما نمی پذیرم که یک روزنامه نگار بیاید و از افغانستانی ها بی پناه دیو دو سر بسازد و همه کژی ها را به آنها نسبت دهد. در بین روزنامه نگاران طرفداران اصلاح طلبان و مبلغان آقای پزشکیان از این افراد زیاد هستند. خوشبختانه آقای پزشکیان کسی نیست که به توصیه اینان افغانی ستیزی کند. در شخصیت شخص خود آقای دکتر پزشکیان، این گونه نژاد پرستی ها وجود ندارد.

اما در بین جریان اصلاح طلبی شاید باشند مسئولانی که بدشان نیاید روزنامه نگاران دیواری کوتاه تر از مهاجران افغان نیابند و کسورات را ول کنند و به افغانی ها گیر دهند. طوری حرف می زنند که انگار هر چه بیماری مسری و تجاوز به عنف و.... هست از همین مهاجران هست. حال ان که خیلی وقت ها مهاجران افغانی هستند که خود قربانی این چیزها می شوند. آن بخش از ماجرا را این روزنامه نگاران پوشش نمی دهند. فعالان حقوق کارگر هستند که آسیب دیدگی کارگران افغانی  و ایرانی  در محل کار را به علت شرایط نامساعد کار پوشش می دهند. همین طرفداران حقوق زنان هستند که مواردی چون قتل ستایش (دخترک افغانستانی در ایران) را پوشش می دهند.وقتی آن اتفاق برای ستایش افتاد چند نفر از دوستان من  عکس پروفایل خود را به یاد ستایش تغییر داده بودند. این دوستان من شهروندان معمولی بودند. از این که چنین اتفاقی برای یک دختر همسن دخترشان افتاده متاثر بودند. فرقی هم برایشان نداشت که این دخترک افغانستانی بودو در جنوب شهر  زندگی می کرد. از این جهات جامعه ما از روزنامه نگاران جریان اصلاح طلبی بسی پیشروتر هست.

نمی خواهم بگویم این روزنامه نگاران همه پلیدی هستند. برخی از افشا گری ها که علیه فساد سیستم می کنند بسیارشجاعانه هست . اما زیرکی جریان دوم خردادی در آن خواهد بود که دست روزنامه نگاران را برای ادامه آن افشاگری ها خواهند بست ولی دستشان را باز خواهند گذاشت که علیه افغانستانی های بینوا بنویسند. 

واقعیت این هست که جامعه ایران، برعکس آن که امثال آقای زیباکلام می نویسند نژادپرست نیست.این قبیل روزنامه نگاران که نژادپرست هستند درجامعه استثنا می باشند و پشتوانه مردمی ندارند. اگر اقشار آسیب پذیر غرولندی علیه مهاجران می کنند از ترس از دست دادن موقعیت های کم شان هست نه از نژادپرستی. در محلات شمال شهر تهران رفتار نژادپرستانه علیه مهاجران نمی بینید. کاملا برعکس. کودکانشان را زیر بال و پر می گیرند و از دستفروشانشان خرید می کنند که کمکی کرده باشند. من هم در کالیفرنیای مرفه زندگی کرده ام وهم در شمال شهر تهران. در اولی واقعا از روی نژادپرستی به مهاجران فقیر با پوست تیره،  بد نگاه می شود. درشمال شهر تهران مردم حالت حامی افغانستانی ها را  دارند. نوشته های این قبیل روزنامه نگاران بیش از آن که نژادپرستی علیه افغانی ها برانگیزد دودستگی در جامعه خود ایران برخواهد انگیخت. مرفهان بالاشهری و ایرانیان مقیم خارج به اشتباه خیال خواهند کرد که غرولند پایین شهری ها علیه مهاجران از جنس نگاه نژاد پرستی است که آن دسته  از روزنامه نگاران اصلاح طلب ترویج می کنند. بعد در دفاع از مهاجران، علیه ایرانیانی که از سر ناچاری غرولندی درمورد حضور مهاجران می کنند خواهند ایستاد. این موضوع به تنش طبقاتی --که اصلاح طلبان آگاهانه و به دنبال سیاست نخ نما «تفرقه بیانداز و حکومت کن» می خواهند دامن بزنند-- خواهد افزود. 

خیلی باید مراقب آن باشیم که بازیچه این قبیل تبلیغاتچی های اصلاح طلبان نشویم. اولا باید هشیار باشیم که مهاجر ستیزمان نکنند که بعدا از خود خجالت زده نگردیم.  ثانیا باید اتحاد بین طیف های گوناگون اجتماعی-اقتصادی جامعه ایران را حفظ کنیم. 

درمورد دوم باید بیشتر بنویسم.



در محله ما، مهاجر افغانستانی کم نیست. ما در بلوار ارتش زندگی می کنیم. با نیم ساعت پیاده روی به باغات سوهانک می رسیم. باغبان های آنها اغلب افغانستانی هستند. کودکان پرشمار دارند. یکی از دیگری بانمک تر. از جمله شیرینی های روزمره که  به زندگی معنا می دهد دیدن لبخند این کودکان هست. در محله ما افراد همسن و سال من و بزرگتر، به این بچه ها مثل نوه خود محبت می کنند. شکلات و....می دهند. این بچه ها، بچه های محله ما هستند. همان ادبیات را بر می گزینند که می شنوند. مرا خاله می خوانند. گاهی شاهین شاکی می شود که به آنها لواشک می دهم ولی آنها از «خاله» تشکر می کنند. این کودکان  در ۱۴۰۱، در بازی هایشان شعار زن-زندگی-آزادی می دادند.

وقتی در روزنامه های اصلاح طلبان می خوانم که جناح مقابل-که به توصیف اصلاح طلبان یو دوسر هست – مهاجران افغانستانی را تربیت می کند که ائل و بئل، یاد این کودکان می افتم و خنده ام می گیرد.

به هر حال این یک واقعیت هست که عده ای خواهند کوشید که با صرف مبالغی از نوجوانان اقشار آسیب پذیر برای خود لشکر بسازند. چه این نوجوانان ایرانی باشند چه مهاجر. دربین خود ایرانیان هم اقشار آسیب پذیر که می توانند طعمه این لشکر کشی ها و گوشت لب تیغ آنها شوند، کم نیستند. خیلی نیاز به مهاجر از این جهت نیست! با شناسنامه ایرانی هم خیلی ها آن قدر به لحاظ اقتصادی تحت فشارند که می توانند جذب این جریان ها شوند. اما این که چه قدر موفق خواهند شد به رفتار خود ما بستگی دارد که چه قدر این  نوجوانان را در دل جامعه خود می پذیریم و از خود می دانیم.اگر این نوجوانان از ما محبت ببینند به لشکری علیه خودمان تبدیل نخواهند شد. به طور سیستماتیک باید این کودکان را حمایت کرد و به آنها حس هویت مدرن و جزوی از جامعه مادر بودن داد. خوشبختانه انواع و اقسام  نهاد های مردمی در این امر کوشا می باشند. شعبه تهران بنیاد کودک مددجوی افغانستانی الاصل بسیار دارد. می توانید کفیل شان شوید و در این راه کمکی نمایید.

http://www.childf.com


در چند سال اخیر، مردم ایران به شدت طرفدار حقوق حیوانات شده اند که البته پدیده مبارکی است. اما نکته اینجاست که در طرفداری از گربه و سگ راه افراط را پیش گرفته اند. حلواحلوا کردن سگ ها نظم اکولوژیکی مناطق حومه شهری و داخل شهری را به هم زده. در این موارد بسیار نوشته شده. من خودم هم قبلا نوشته ام و تکرار نمی کنم. اما اینجا نکته جدیدی می خواهم بنویسم.این تحول  که در ایرانیان به وجود آمده لزوما در بین مهاجران افغانستانی  

به وجود نیامده است.

. البته در محلات ما که دایم در کوچه قربان صدقه بچه های بامزه افغانستانی می رویم آنها هم در این تحولات با ما جلو می آیند. اما در محلاتی که به آنها به عنوان بیگانه نگاه می شود تفاوت فرهنگی در زمینه رفتار با حیوانات وجود دارد.

همین دستمایه روزنامه نگاران اصلاح طلبی شده که هم و غم شان را روی افغانستانی ستیزی گذاشته اند. می دانند مردم امروز ایران روی سگ و گربه حساسند، درنتیجه موارد حیوان ازاری از جانب مهاجران را برجسته می کنند و پیراهن عثمانی می سازند. مراقب باشیم که سر موضوع سگ، به انسان های بی پناه حمله ور نشویم!  یادمان نرود که در گذشته ای نه چندان دور رفتار ایرانیان با حیوانات هم چندان خوب نبود. همان گونه که با آموزش، رفتار عموم ایرانیان عوض شد رفتار مهاجران هم می تواند عوض شود. راهش این هست که خط کشی بین ایرانی و مهاجر نباشد. درنتیجه تحولات و گذار های فاز اجتماعی شان همزمان انجام می گیرد تا مایه تنش نشود.  شاید این نسخه ای که من می پیچم زیادی رویایی به نظر برسد. اما در جامعه ایران رویایی نیست. روزنامه نگاران و سایر روشنفکران بکشند کنار، خود مردم کوچه بازار ایران همین کار را خواهند کرد. ما مردم ایران هزار و یک عیب داریم . اما حسن هایی هم داریم.  توانمندی انجام این کار ( جذب مهاجران در داخل جامعه) از جمله همین حسن هاست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چهار نگرانی من با بالا آمدن دوباره جریان دوم خرداد

+0 به یه ن


در نیمه دوم دهه هفتاد و نیمه اول دهه هشتاد، جریان دوم خرداد و اصلاحات جریانی پیشرو بود که کشور و جامعه را به پیش راند. ابدا از این که روزی به آقای خاتمی رای دادم پشیمان نیستم. آن زمان طلب جامعه همان بود.اما همین طور که زمان پیش رفت جامعه جلو رفت ولی جریان  سیاسی اصلاح طلبی درجا زدو حتی عقبگرد داشت.  در زمان آقای روحانی هم ما باز از این جریان حمایت کردیم به این امید که شاید پیشروی دوره آقای خاتمی ادامه یابد اما حمایتمان اشتباه بود. حتی همان آقای احمدی نژاد --که آن همه دانشگاهیان علیه او صفحه می گذاشتند--  از جهاتی برای دانشگاه و دانشگاهیان کم ضرر تر از آقای روحانی بود (در پستی جداگانه می نویسم که چرا چنین ادعایی می نمایم.)

الان جامعه خیلی جلوتر از این جریان اصلاح طلبان هست. به لحاظ فکری و فرهنگی من در حال حاضر اصلاح طلبان  فعلی را برای رشد فرهنگی جامعه مضرتر از جریان اصولگرا می دانم.  نگرانی هایی در این موضوع دارم که به چند مورد آن اشاره می کنم. ۱) تملق گویی حاکمان را در فضای دانشگاهی تشدید خواهد کرد. ۲) مهاجرستیزی را تشدید می کند. ۳) حرکت پیشروی حقوق زبانی را به همشهری گری کور  و سهم خواهی قومی  تنزل می دهد. ۴) اصرار بر گسست طبقاتی می نماید. 

ای کاش من اشتباه کنم و جای نگرانی نباشد. در هر حال من دانه به دانه نگرانی هایم را می شکافم و با مثال و مصداق  توضیح می دهم.


ابتدا با نگرانی اول شروع می کنم:


در زمان آقای احمدی نژاد، بنیاد نخبگان راه افتاد. هدف آن جلوگیری از فرار مغزها بود. گویا ایده بنیاد نخبگان، در زمان آقای خاتمی پخته شده بود ولی در زمان آقای احمدی نژاد اجرا شد. امکانات نسبتا خوبی هم می دادند. بخش بزرگی از مشکلات اقتصادی پژوهشگران جوان را برطرف می کرد. در زمان آقای احمدی نژاد رویکرد و رفتار مسئولان این بنیاد چنین بود که ما آمده ایم تا نیازهای نخبگان را برآورده کنیم. انصافا تلاششان را هم می کردند. بعد آقای روحانی رییس جمهور شد و از دانشگاه ندای «روحانی مچکریم روحانی مچکریم» طنین انداز گردید. چند ماه بعد از ریاست آقای روحانی برای مراسمی از سوی بنیاد نخبگان دعوت شدیم. دیدیم که اصلا اوضاع و رویکرد تغییر کرده. اگر قبلا مسئولان خودرا مکلف به رفع نیاز های پژوهشگران می دیدند این بار از پژوهشگران انتظار داشتند که بلندتر ندای «مچکریم مچکریم» سردهند!

من در مراسم عصبانی شدم و با عصبانیت بیرون رفتم و به مسئول وقت توپیدم که می خواهید یک مشت مداح متملق پرورانید یا نخبه علمی؟!

آن زمان در دنیا می گفتند که نباید فقط به هوش ریاضی اهمیت داد بلکه هوش اجتماعی  مهمتر هست. یک تبی  در دنیا راه افتاده بود که EQاز IQوالاتر هست. خدا را شکر آن تب در دنیا هم خوابید. منتهی مسئولان نهاد هایی مانند بنیاد نخبگان زود به این تب دچار شدند و طبق معمول هم در سطحی  نازل تر از کشورهای پیشرفته  در ایران اجرا کردند. هرکه را که بیشتر تملق می گفت به بهانه آن که هوش اجتماعی بالاتری دارد تشویق می کردند و روی سرو کول افراد غیر متملق می نشاندند.

امیدوارم این بساط  دوباره تکرار نشود.

در زمان آقای روحانی پژوهانه ها و .... آب رفت اما تا بخواهید به اسم هوش اجتماعی ازامثال  ما،  «مچکریم مچکریم» طلب می کردند که البته -دست کم- من ناامیدشان کردم! من به روحانی رای دادم اما دیگه جوگیر نشدم که «مچکریم مچکریم» بگویم. فوتبالیست ایرانی گل می زد اینها «روحانی مچکریم، ظریف مچکریم» می گفتند!!! حال آدم را به هم می زدند با این همه تملق!



 از آن زمان تا کنون بنیاد نخبگان فراز و نشیب های زیادی داشته و زیاد هم تغییر کرده. یک عده واقعا برایش زحمت کشیده اند. هنوز هم خوشبختانه نهادمفیدی است که گره هایی ازکار پژوهشگران جوان می گشاید.  کلا، وقتی نهادی تشکیل می شود مدتی باانرژی، خوب کار می کند بعد به دلایلی مختلفی دچار افول می شود. در این هنگام افرادی با ایده های نو باید پیدا شوند و آن را به پله بعدی رسانند. اگر چنین نکنند نهاد افول می کند. 

در ایران زمین ، متاسفانه برای بیشتر نهادهای ما این اتفاق می افتد. اما تجربه بنیاد نخبگان  مثال خوبی است که نشان می دهد که اگر عده ای افراد خوشفکر و دلسوز پاپیش بگذارند جلوی این افول گرفته می شود. بهار پارسال نوشته ای داشتم با عنوان «تاسیس بس است. کمی هم ترمیم و به روز رسانی کنیم.» از آن موقع تا کنون این موضوع جزو دغدغه های من بوده. خوشبختانه در همین مدت به یاری دوستان توانسته ایم جلوی افول برخی حرکت ها که در سراشیبی قرار داشتند بگیریم. این فرهنگ را باید در ایران مان گسترش دهیم. 


به نگرانی های بعدی در نوشته های بعدی می پردازم.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل