قدرت نرم علوم پایه

+0 به یه ن

بلا گفتم که دستگاه تبلیغاتی مهربان علی اوا در جنگ نرم بسیار هشیارانه عمل می کند اما یک نقص مهم دارد: از دیپلماسی علمی و قدرت علوم پایه در جنگ نرم بی خبر هست. در این زمینه ارمنی ها از اذربایجانی ها بهتر عمل کرده اند و دست بالا را دارند. قبل از فروپاشی شوروی در باکو فیزیکدانان و ریاضی دان های برجسته ای بودند. اما بعد از فروپاشی از بس حقوقشان کم بود مجبور شدند به ترکیه مهاجرت کنند. بعدها که وضعیت اقتصادی باکو بهبود یافت این نقیصه- با کمال تاسف- جبران نشد. هنوز هم حقوق استادان دانشگاه در باکو ان قدر نیست که بتواند در منطقه جذاب باشد.اگر یک کوچولو از در آمد نفت را به این سو سرازیر کنند همین فارغ التحصیلان علوم پایه از ایران -به خصوص از قشر هویت گرا- می روند اونجا را آباد می کنند و در نقشه علم دنیا اذربایجان را برجسته می نمایند. (البته مدیریت علمی بسی بیش از پول می خواهد. اگر مدیریت علمی درست نباشد تزریق پول به شارلاتانیزم علمی می انجامد. در این باره خواهم نوشت ولی فعلا موضوع بحث اکنون ما نیست.) قدرت نرمی که جمهوری آذربایجان از این سرمایه گذاری علمی می گیرد به هزاران برابر هزینه مالی آن می ارزد. منظورم این نیست که لزوما محصولی کاربردی تولید می شود. منظورم این هست وقتی مردم دنیا ببینند که ان کشور در پیشبرد علم در دنیا نقشی در خور توجه دارد احترام مردم دنیا را بر می انگیزد و تبلیغات دشمنان آن رامبنی بر وحشی نشان دادن آن مردمان خنثی می نماید.
صادقانه اعتراف می کنم دغدغه اول من از این نوشته امکان سرمایه گذاری از محل درامد یک کشور نسبتا ثروتمند بر علم جهت پیشرفت خود علم هست. دغدغه دوم من ایجاد اشتغال برای بخشی از فارغ التحصیلان کشور است. دغدغه سومم انتقال ارز به ایران از طریق همین افراد است. ( اگر فارغ التحصیلان ایرانی در اونجا استخدام شوند و دستشان به دهانشان برسد دست کم پول دوا و درمان والدین پا به سن گذاشته شان را می فرستند. شاید هم تکفل چند کودک از بنیاد کودک را قبول کنند.)
اما شما شاید هیچ کدام از این دغدغه ها را نداشته باشید و دغدغه اصلی تان پیروزی آذربایجان در جنگ روایت ها باشد.
در هر صورت اگر می خواهید کاری مفید انجام دهید به جای این که وقت وانرژی تان را صرف دهن به دهن گذاشتن با ایرانشهری ها – و یا بدتر از آنها دنبال-نخود-سیاه-فرستان ج ا- نمایید، تلاش کنید که خواهران و برادرمان در آن سوی ارس به اهمیت دیپلماسی علمی واقف شوند و برای ان هم سرمایه گذاری کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جنگ روایت ها در مورد قره باغ- قسمت دوم

+0 به یه ن

بذارید من اینجا موضع ام را روشن کنم. من طرفدار این هستم که در این جریانات اخیر قره باغ ناظران حقوق بشری بین المللی نظارت کامل داشته باشند. امیدوارم در صورت هر گونه نقص حقوق بشر با معیارهای حقوق بشری اولا فوری جلوی ادامه روند گرفته بشه و ثانیا، عامل آن محاکمه و مطابق قانون مجازات بشه. هیچ مماشاتی را به بهانه این که سی سال پیش اون وری ها بهمان جنایت را علیه این وری ها انجام دادند نمی پذیرم. به یک دلیل روشن: اکثریت مطلق ارمنی هایی که اکنوه قره باغ را ترک می کنند همان آدم های سی سال پیش نیستند.
علاف شدن در ترافیک طولانی-که دستاویز تبلیغات منفی شده- جزو موارد جنایت علیه بشریت حساب نمی شود. مردم تهران هر روز در این ترافیک ها معطل می شوند و ادعای قربانی جنایب شدن هم ندارند!
البته این هم قابل فهم هست که طرف ارمنی گرفتاری ها را در این مقطع بزرگنمایی کند. من ایراد اخلاقی به آنها ابدا نمی گیرم. اتفاقا خوب می کنند بزرگنمایی می کنند. این طوری این وری ها بیشتر دقت می کنند. هرچی این کارها زیر ذره بین باشد بهتر هست چون احتمال خطا را پایین می آید.
آدم- صرفنظر از فرهنگ و نژاد و دین و آیین- موجود پیچیده ای است. هم قادر به کارهای بزرگ بشردوستانه هست و هم اگر جو گیر شود و حس کند نظارتی نقد آمیز بر عملکردش نیست ممکن هست جنایاتی کند که خوابش را هم در حال عادی نمی دید (بعد هم عذاب وجدان می گیرد). خوبه الان اون قدر نظارت باشه که بعدا کسی از حس عذاب وجدان زجر نکشه.
هرچند ارمنی ها را به خاطر نظارت و یا حتی بزرگنمایی محق می دانم به تیپ نایاکی-ساکن-ایران در سرو صدا راه انداختن علیه آذربایجان بدبینم. به نظرم گرد و خاک می کنند تا نگاه ها از مواردی نظیر #آرمیتا_گراوند به سوی دیگر برود.


در مورد هورالعظیم هم همین برنامه را داشتند. خود مقامات ج ا سمت ایرانی هورالعظیم را (سمت شرقی دیوار خاکی مرزی) خشک کرده بودند. اما برخی از این به اصطلاح طرفدار محیط زیست (ولی درواقع طرفدار معصومه ابتکار) سر و صدا راه انداخته بودند که سد آتاتورک ترکیه باعث شده. حال آن که سمت غربی هور العظیم در عراق آب داشت پس سد آتاتورک نمی توانست عامل باشد. بعدا معلوم شد خشک کردن قسمت ایرانی، عمدی بوده است. اون ها که سر و صدا علیه ترکیه راه انداختند از اول کاملا این موضوع را می دانستند. ماموریت داشتند که ترکیه را مقصر نشان دهند. بر عملکرد ترکیه بر روی رودخانه هایی که از آن سرچشمه می گیرد باید نظارت بین المللی شود. اما این نوع افرادی که اشاره کردم از سر و صدا کردن علیه برخی کشورهای همسایه نیت خیر ندارند. می خواهند توجه ما را از گندکاری های داخلی منحرف سازند.

----------------------

اونی که دیروز در صفحه فیس بوک من گرد و خاک کرد یک چیزی هم گفت که می خواهم در موردش شفاف سازی کنم. به زعم خود اظهار فضل و هوش و نبوغ نمود و فرمود (نقل به مضمون) شماها در زبان بر توجیه خودتان می گویید که از اردوغان و یا علی اف ها بدتان می آید اما در واقع این بهانه ای هست که پنهان کنید پان ترک هستید. (نفهمیدم منظورش من بودم یا یکی از دوستان فیس بوکی که از قضا فارس هم هست. یک فارس را هم پان ترک می خواند! انگ زدن که مالیات نداره!)
من که یادم نمی آد گفته باشم از این سیاستمداران کشورهای همسایه بدم می آید. (از صدام بدم می آمد اما اینها بدی خاصی به من نکرده اند که من از آنها بدم بیاد) سیاستمدار هستند دیگه! سیاستمدار گوگولی مگولی نمی شه که من خوشم بیاد. اما از اونها بدم هم نمی آد.
در مورد اردوغان صراحتا حمله به مرز سوریه (کردهای شمال سوریه) تحت عنوان چشمه صلح را محکوم کرده بودم. اسلامی کردن دانشگاه ها و مدارس ترکیه توسط او را هم همچنین. ولی خیلی از سیاست های اقتصادی ترکیه به سود منافع ملی آن هست. این که در برهه هایی با سیاست هایش توانست اقتصاد ترکیه را رشد دهد بسیار قابل تحسین هست. اتفاقا راه های ارتباطی ترکیه را خیلی رشد داده و ترکیه را برای ترانزیت کالا مستعد کرده. درست برعکس راه های ارمنستان که درب و داغون هستند و مدام هم گله های گوسفند این راه ها را سد می کنند.

و اما علی اف ها: فساد مالی دارند و برای آزادی بیان وقعی نمی دهند . این را همه می دانیم. البته فساد مالی کل تاریخ ۳۰ ساله جمهوری آذربایجان را جمع کنید حداکثر به اندازه یک رقم از اختلاس های ج ا می شود. در مورد آزادی بیان هم وقتی با کشورهای اروپایی مقایسه می کنید نمره کمی می گیرد اما باز وضع اش از ج ا خیلی بهتر هست. نمونه این که من خودم وبلاگ یک خانم آذربایجانی با همسر انگلیسی در خارج را تعقیب می کردم. تندترین نقدها را به علی اف ها می کرد . حتی فرهنگ مردم خودش را هم به طنز به باد نقد می گرفت. با این حال هر زمان میلش می کشید سوار هواپیما می شد تا به باکو برود و مامانش را ببیند. اصلا هم نگران آن نبود که به سرنوشت نازنین زاغری دچار شود (حالا بیچاره نازنین زاغری وبلاگی هم نداشته و نقدی هم نکرده!).

بدی های علی اف ها سر جای خود! اما خوبی هایشان هم کم نیست. خیلی زرنگ و زبل هستند. عرق ملی هم دارند. مردمشان برایشان مهم هست. الهام علی اف شبیه یک کارخانه دار تیپیکال آذربایجانی است که خودش را از همه بالاتر می داند و به خود بیش از همه می رسد بعد به زن و بچه اش. اما کارگرانش هم برایش مهم هستند. این طور نیست که وضع رفاهی آنها برایش اهمیتی نداشته باشد.
من در جنگ قره باغ در سال ۲۰۲۰ استراتژی های جنگی آذربایجان را مطالعه می کردم. همه با هوشمندی چنان تنظیم شده بود که تا جایی که امکان داشت جان سرباز آذربایجانی کمتر به خطر بیافتد.
درست برعکس استراتژی های (نداشته) س-پ-ا-ه در زمان جنگ ایران وعراق که اهمیتی به جان سرباز ایرانی نمی دانند. توجیه ارزشی هم داشتند. صراحتا می گفتند اگر کشته شود شهید شده و به بهشت برین رفته پس چرا خودمان را با چیدن استراتژی ای که جان آنها را حفظ کند به زحمت بیاندازیم؟ دیگه نمی دیدند که با راهی کردن سرباز ایرانی به بهشت چه جهنمی بر روی زمین برای پدر و مادر و احیانا همسر و فرزندش می سازند!
علی اف ها برای مردم آذربایجان یک آسودگی ورفاه نسبی در زندگی روزمره تدارک دیده اند. یادتان هست زمان کرونا تا واکسن به ایران بیاید ما چه ها کشیدیم؟! چه قدر استرس داشتیم؟! در سایه سیاست های علی اف ها مردم آذربایجان یک دهم آن استرس ها را نداشتند. مثل زمان شاه، اگر هم آزادی سیاسی نداشته باشند آزادی اجتماعی و فردی دارند. این طور که شنیده ام استخرهایشان تمیز تر از مال ماست، میوه ها و محصولات کشاورزی شان سالم تر از مال ماست، سالن کنسرت شان هم که بسی بهتر هست. وقتی مادری در باکو به بچه اش آب سیب می دهد نگران انواع واقسام سموم و کودهای شیمیایی نیست. خود این می دانید چه قدر استرس را کم می کند؟
من چرا باید از علی اف ها بدم بیاید وقتی آسودگی نسبی برای مردمشان تدارک می بینند؟ راستش من حرف های اپوزیسیون و فعالان مدنی باکو را هم خوانده ام. حرف حق می زنند ولی راستش ساده اندیش هستند و جایگزین بهتری ندارند. یا ملی گرایی افراطی را ترویج می کنند یا به طرز ساده-اندیشانه ای چپ می زنند یا هم اسلام گرا هستند. اونها علی اف ها را کنار بزنند پس فردا در باکو، «زمان اون خدا بیامرز» تلویحا به معنای زمان علی اف خواهد شد!
----------------------
خانواده علی اف خودشان در جنگ روایت ها بسیار صاحب ابتکار و خبره هستند. همسر علی اف (مهربان علی اوا) استاد قدرت نرم هست و الهام علی اف هم اون قدر زِبِل هست که خوب فهمیده همسرش بزرگترین سرمایه
(asset)
او در هرگونه جنگ نرم یا جنگ روایتی هست. مهربان علی-اوا به شدت «فرانسوی-پسند» هست. حدود ده سال پیش این زوج برای بازدید به فرانسه رفته بودند. طرح روی جلد مجلات فرانسوی عکس های مهربان علی اوا بود. یکی اش هم یک تیتری زده خطاب به بانوی اول وقت فرانسه. اگر بخواهم به زبان فارسی بگم ترجمه مضمونی اش این می شه: «آهای بانوی اول! ماست ها را کیسه کن که بانوی اول دیگه اومده که از هر لحاظ به تو سر هست!»
دوستان هویتگرا خیلی از لابی های ارمنی در فرانسه و کالیفرنیا می ترسند. جای نگرانی نیست چون که مهربان علی اوا یک تنه از پس همه اونها بر می آد!

دستگاه تبلیغاتی مهربان علی اوا بر پایه حقوق زنان، حقوق کودک، تجهیز بیمارستان ها و هنر (به خصوص هنر موسیقی) و معماری و مهمان نوازی هست که به شدت در دنیای امروز چشم می گیرد. پول اوورت و فراوان هم که در اختیار دارد و برای این تبلیغات حسابی خرج می کند. لازم نیست ما خودمان را صدها کیلومتر این ور تر با دهن به دهن گذاشتن با ایرانشهری ها به خاطر دفاع از همزبانانمان در آن سوی ارس خسته کنیم. مهربان علی اوا خودش حواسش هست و ثروت کلان هم دارد.

اما در برنامه های مهربان علی اوا یک نقص هست. به دلیل اهمیت موضوع پستی جداگانه به ان اختصاص می دهم

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جنگ روایت ها در مورد قره باغ-قسمت اول

+0 به یه ن

به قول دوستی در فیس بوک، جنگ زمینی قره باغ تمام شد اما جنگ روایت ها باقی هست. در جنگ روایت ها ارمنیان متعصب و حامیان ایرانشهری آنها با تمام قوا وارد شده اند. با این حال در خارج از ایران احتمال پیروزی شان در این جنگ پایین هست چون که ادبیاتی کهنه ومنسوخ و متعلق به صد پیش را بر گرفته اند. به روز نشده اند. ناسیونالیزم شان از نوع منسوخ مبتنی بر قومگرایی یا قدمت حضور در منطقه یا برتری نژادی-فرهنگی است. این حرف ها امروزه در دنیا خریدار ندارد و همدردی ای برنخواهد انگیخت. روشنفکرانشان این ادبیات منسوخ صد سال پیش را برمی گیرند. عوامشان از اونها هم عقب ترند و بر این پایه استدلال می کنند که چون ارمنی ها اولین ملتی هستند که به مسیحیت گرویده اند و مسیحیت دین صلح و دوستی است پس حتما حق با آنان هست. این دیگه حتی مال صد سال پیش نیست. حتی مال قرون وسطی هم نیست! مال ۱۰۰۰ سال پیش و قبل از انشقاق مذاهب ارتودکس و کاتولیک. این استدلال آنها نه تنها یک فرد سکولار را که به جنایات مسیحیان در طول قرون واقف هست متقاعد نخواهد کرد بلکه حتی فرقه های دیگر مسیحی را هم از خود خواهد راند. لنگه ابروی یک کاتولیک متعصب با شنیدن این حرف همان قدر بالا می رود که لنگه ابروی من.

با این ادبیاتشان در دنیا شانس بُرد ندارد اما در ایران هنوز می توانند با این ادبیات هوادارانی برای خود دست و پا کنند. البته از طریق غیر مستقیم و با درگیرکردن و خسته نمودن آذربایجانی های هویتگرا. اگر آذربایجانی های هویتگرا به دام دهن به دهن گذاشتن با آنها بیافتند حتما در این گوشه از دنیا (ایران) برنده جنگ روایت ها روایت ارمنی-ایرانشهری خواهد بود. به علاوه انرژی ترکان آذربایجان به هدر خواهد رفت و به کارهای ارزشمند تر نخواهند رسید.

به علاوه چند ساعت ها با ارمنی ها و ایرانشهری ها اره می دهند و تیشه می گیرند بعدش عصبانیت خود را سر همسر و فرزند خالی می کنند! اگر به جای اره و تیشه دادن با آنها بچه خود را به تئاتر کودک به زبان ترکی ببرند خدمت بسیار بسیار بیشتری به همان زبان مادری و جریان هویت طلبی آذربایجانی می کنند. اگر هم بچه ندارند به یکی از این تئاتر ها یا کنسرت های ترکی فاخر بروند. برنامه های فاخر زیادی توسط هنرمندان هویتگرا اجرا می شود اما بدنه هویتگراها در آنها شرکت نمی کنند. با دهن به دهن گذاشتن در فضای مجازی چنان سرگرم هستند که به این کارها نمی رسند!

برای برنده شدن در این جنگ روایت ها باید ابتکار عمل داشت. من دو نوشته در روز های آتی در این باب منتشر می کنم. بیش از آن که راهکار بخواهم بدهم سعی خواهم کرد که به این موضوع از دید دیگری بنگریم و فکرمان را به کار بیاندازیم تا راه های جایگزین که شانس پیروزی دارند بیابیم. ترجیحا راه هایی انتخاب کنیم که تنها یک نتیجه آن پیروزی در این جنگ روایت هاست! منظورم این هست که راه هایی برگیریم که ده ها نتیجه و محصول بهتر هم بدهند. همینجا اعلام و اعتراف می کنم که جنگ روایت های ترک -ارمنی دغدغه درجه یک من (حتی درجه ده من هم) نیست. اگر وقت می گذارم و این مطالب را می نویسم یکی تلاش برای به هدر رفتن اعصاب و وقت همزبانان هست ودیگری این که به محصولات دیگر تلاش های مورد نظر علاقه مندم.

-------------

در جنگ قره باغ در سال ۲۰۲۰ در یک سالن که پر از افسران ارتش آذربایجان بود خانمی مطرح کرد که ما زنان را هم مسلح کنید تا دوشادوش شما بجنگیم. افسر جوانی که یک چشم اش را هم درمیدان جنگ به تازگی از دست داده بود پاسخ داد حتما زنان ما هم مسلح خواهند شد اما بعد از این که تک تک مردان آذری شهید شدند! سالن برای مدت طولانی افسر جوان را به معنای تایید تشویق کرد. صرفنظر این که ما به احترام آن افسر جوان به پا خیزیم و دست بزنیم یا نظر او را شوینیزم مردانه بدانیم باید متوجه باشیم که جنگ روایت ها از جنس دیگری است. بگذارید در جنگ روایت ها بانوان در خط مقدم باشند. در جنگ نرم بانوان ابزار هایی دارند که مردان ندارند.

اگر قوت مردهای ما در جنگ روایت ها این باشد که بروند دهان به دهان ایرانشهری ها بگذارند و چهار تا فحش رکیک بشنود دو تا فحش رکیک تر بار کنند، بانوان ما می توانند با نشان دادن مهر مادری شان یا غذاهایی که می پزند یا هزار و یک نکته ریز و درشت دیگر تمام تبلیغات طرف مقابل را برای دیو دو سر نشان دادن خنثی نمایند و حس همدلی بر انگیزند.

-------------------

در دنیای غرب تنها ممکن هست راست-افراطی با ادبیات ارمنیان متعصب مبتنی بر برتری نژادی نسبت به ترکان مسلمان ارتباط برقرار کند. برای اونها هم منافع ملت خودشان مهمتر از هر چیز هست ودرنتیجه کشور نفت خیز آذربایجان را که بخش بزرگی از ساحل غربی دریای خزر را دارد را به ارمنستان بدون نفت و محصور در خشکی ترجیح خواهد داد. فقط ایرانشهری ها ادبیات نژادی ارمنستان را قبول میکنند. آخه ایرانشهری ها در هپروت سیر می کنند و خیال می کنند افتخارات ۲۵۰۰ سال پیش و برتری نژادی آریایی برای یک ملت نون و آب می شه. دیگه نمی فهمند حتی برای پیشوایشان- هیتلر-هم اون ایدئولوژی پیزوری آریاگری بهانه ای بود برای دست یافتن به ثروت های سایر ملل. ایرانشهری های ما می گردند هرجا ملتی فقر زده می یابند که باید از جیب خودمان هم خرجش کنیم حلواحلوا می کنند به این امید که بعد از مقدار قابل توجهی حاتم-بخشی از جیب ملت نجیب ایران، به برتری نژادی مشترکشان نسبت به سایر اقوام این منطقه اذعان کنند.



------------------

حدود ده سال پیش در ایتالیا، با یک زوج گرجی-آلمانی آشنا شدیم که در خود تفلیس زندگی می کنند. آقا همکار ما (فیزیکدان) بود اما خودش می گفت که علاوه بر استادی دانشگاه شغل دیگری هم دارد که به همان اندازه به آن علاقه و عشق می ورزد. شغل دوم او مربیگری یوگا بود. او در تفلیس کلاس های یوگا برای مردم کل قفقاز برگزار میکرد. در یکی از دوره های یوگا که چند ماه طول کشیده بود چند آذربایجانی (از جمله یک دختر جوان مسلمان) و چند ارمنی هم بوده اند. بعد از اتمام دوره، اینها با هم خیلی دوست شده بودند. دختر جوان در آخر دوره با خنده می گفته که وقتی دوره شروع شده بود همه آشنایانش او را از مردهای ارمنی می ترساندند. اما در آخر دوره دوست شده بودند.

نمی دانم این داستان چه قدر درست بود و چه قدر آن دوست گرجی ما پیاز داغش را زیاد گذاشته بود. (فکر کنم «کالیجوش» بدون گوشت اما سراسر پیاز داغ به خورد ما داد! 😆) اما نکته ای در این خاطره پر از پیاز داغ هست.

به نظرم نقشی که آذربایجان این سوی ارس می تواند ایفا کند و خودش هم سود ببرد این هست که نمایشگاه ها ی هنری – صنعتی -علمی-ورزشی یا جشنواره ها یا همایش های منطقه ای با حضور ایرانیان، ترکیه ای ها و مردم قفقاز اعم بر مسلمان ومسیحی بگذارد. این طوری این افراد می آیند و با هم آشنا می شوند . وقتی ببینند مشترکات و علایق مشابه دارند شاید اندک اندک از دشمنی نسبت به هم دست بر دارند. به قول بی بی در سریال سرنخ: شاید، احتمالا، ممکنه ....

حتی اگر در این راستا هم کمکی نکند به هر حال به رونق بیش از پیش اردبیل و تبریز و دیگر شهرهای ما می انجامد. خوبه که ما برای خودمان این نقش را تعریف کنیم تا این که نقش مان این باشد که خود را مدافع باکو در برابر حملات لفظی ایرانشهری ها بدانیم. اون طوری فقط ایرانشهری ها روح و روانمان را به هم می ریزند و ما هم می رویم با عزیزان خودمان بداخلاقی می کنیم. اما با نقشی که بنده عرض می کنم دست کم چند برنامه مفید علمی یا هنری یا صنعتی یا ورزشی برگزار کرده ایم. می توانیم حتی در رزومه مان هم بیاوریم و اعتبار کسب کنیم. برای دهان به دهان گذاشتن با ایرانشهری ها هیچ امتیازی نمی گیریم!

 

---------------

نقشه قفقاز را بنگرید. به من بگید چه ترانزیت کالایی از طریق زنگه زور می شه کرد که از طریق آذربایجان نشه کرد؟ حالا با پول نفت می توانند راه های ارتباطی خوب در قره باغ بسازند که ترانزیت کالا را تسهیل هم می کند.

من این عمر را کرده ام و هر تاجر محترمی دیده ام که با اروپا تجارت می کرد یا از طریق ترکیه بود یا از طریق بنادر جنوب. تنها مورد «تجارت» از طریق ارمنستان را در مناظرات انتخاباتی وقتی کاندیداها پته همدیگر را روی آب می ریختند شنیده ام.

------------

 

راه حل یکی از دوستان در فیس بوک که به عقل من هم جور در اومد این بود که جمهوری آذربایجان یک تونل بین قسمت شرقی و غربی اش در زیر خاک ارمنستان بزنه. خوب می شه ها! همه مشکلات و نیز بهانه ها حل می شه. عالی می شه اگر

یک شرکت ایرانی در مناقصه پیروز بشه و تونل را بکشه. پولش را جمهوری آذربایجان از محل درآمد نفتی می ده یک چیزی هم به شرکت ایرانی می رسه.

اگر کارگران ایرانی روی پروژه در خاک ارمنستان کار کنند حرف و حدیث پیش نمی آد. اصلا کارگران افغانستانی را برای کار استخدام کنند که یک کمکی هم به اونها بشه و هوادار هیچ کدام از طرفین دعوا هم نباشند.

اگر واقعا دغدغه ملی در ایران و نیز صلح و صفا داشتند از این قبیل راه حل ها می دانند. اهمیت تجاری زنگزور برایشان بهانه ای هست که ایده آل های ایرانشهری شان را به زبانی دیگر بیان کنند تا شاید برای عده بیشتری خریدار داشته باشد.

------------

تنوع ارتباط مرزی مزایایی دارد و معایبی. عیبش این هست که در آلوده سازی رودخانه ارس دست بیشتر می شود. الان ارمنستان زباله های هسته ای خود را به ارس می ریزد و هم پیرامون ارس آلوده می شود و هم دریای خزر.

سلامت مردم شمال و شمال غرب کشور جزو «منافع ملی» نیست؟منافع ملی فقط یعنی که «برادران» وقتی می خواهند ترانزیت «کالا» (کالا=«جنس») کنند دستشان باز باشد؟!

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سلام از فرودگاه استانبول

+0 به یه ن

واقعا فرودگاه درب وداغون فرانکفورت کجا، فرودگاه مدرن استانبول کجا؟!
اون وقت بسیاری از ایرانیانی که به این فرودگاه می آیند برای این که نشان بدهند خیلی خارج-دیده هستند مرتب از فرودگاه استانبول ایراد می گیرند. معلومه که اتفاقا همچین هم خارج دیده نیستند که این پیف پیف ها را راه می اندازند.
خیلی هاشون هم با انگلیسی در ردیف (I am a blackboard) با کارکنان اینجا صحبت می کنند اونها هم انگلیسی شکسته بسته اینها را نمی فهمند. بعد اینا شروع می کنند شکلک تحقیر آمیز درآوردن که کارکن فرودگاه یک کلمه انگلیسی بلد نیست. آدم روش نمی شه بگه که «داداش! آبجی! اشتباه داری تلفظ می کنی.»
از والنسیا که می امدم در کنارم دو خانم باحال میانسال اسپانیایی نشسته بودند. فکر کنم اومده بودند برای تفریح. انگار زیاد سوار هواپیما نشده بودند خیلی چیزهای هواپیما براشون جدید بود و کشف می کردند. بعدش هم از کشف خودشان لذت می بردند و می خندیدند. انگلیسی شون هم افتضاح بود. بد تلفظ می کردند مهماندار ترکیش ایر نمی فهمید . (ترکیه ای ها با زبان ترکی خودشان هم این جوری هستند. یک ذره متفاوت از اونها تلفظ کنی متوجه نمی شوند. ما ترکی اونها را متوجه می شیم اونها مال ما را نه. فقط هم به خاطر ماهواره نیست. ما کانال ترکی استانبول را نگاه نمی کنیم. ولی خوب یک کم کلمه متفاوت تلفظ بشه متوجه می شویم.) حرفم سر این هست که این دو تا خانم یک دونه از اون ادا اطوار ایرانی ها در فرودگان استانبول را در نمی آوردند که چرا مهماندار انگلیسی ما را نفهمید.
می دونید از چی هست!؟ اتفاقا به اعتماد به نفس بر می گرده. چون ما اعتماد به نفس نداریم احساس می کنیم که باید بقیه را مسخره و تحقیر کنیم تا احساس تشخص نماییم. حالا باز ما خوبیم. اون ملت هایی که مستقیم مستعمره شده اند از ما بدترند. دیگه لاف زدن های نسل جدید هندی ها آدم را کلافه می کنه. منتظرند اروپایی ها لب باز کنند و یک خود-انتقادی بکنند تا این ها بُل بگیرند که ما هندی ها از شما اروپایی ها برتریم. بد دیده می شه. اتفاقا حس حقارت از زیر ابراز برتری می زنه بیرون.
دوستی ایتالیایی می گفت گرما در تابستان چنان شدید بود که ریل ها منبسط شدند و برنامه قطارهای فرانسه به هم خورد. دوست هندی فوری بل گرفت بیایند از ما یاد بگیرند. دیگه نمی گه سرعت قطار های فرانسه ۳۰۰ کیلومتر بر ساعت (یا حتی بالاتر) هست در هند ۴۰ کیلومتر بر ساعت! این کجا و آن کجا؟! حتما باید یک لافی بزنند که این موضوع را یکی به روشون بیاره!
امیدوارم اون قدر پیشرفت کنیم که دیگه به این لاف ها نیازی نداشته باشیم. می شه ما هم روزی مثل اون دو خانم میانسال طبقه متوسط رو-به-پایین اسپانیایی از همین چیزی که داریم راضی و خوش باشیم و نخواهیم نشان دهیم چیز دیگری هستیم!!؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مهاجر و بومی

+0 به یه ن

تاریخ بشریت در چهل هزار سال پیش تاریخ مهاجرت بوده است. در طول این چهل هزار سال به طور مداوم   گروه هایی از مردم بلند شده اند رفته اند جاهای دیگه ساکن شده اند. با افرادی که قبلا اونجا ساکن بودند  ادغام شدند. نژاد خالص که از ازل در جایی ساکن باشد نداریم. اگر هم داشته باشیم حق بیشتری از بقیه ندارند.  افتخار خاصی نباید باشد.اتفاقا معمولا مهاجران هستند که موتور محرکه تحولات می شوند. ایده های نو را آنها می آورند. یاسمن فرزان

.

 

---از من خواستند توئیتری در این باره بنویسم. من هم نوشتم اگر خواستید پاراگراف بالا را به اسم خودم توئیت کنید

 

در ۲۰ سال اخیر هندو ها دارند به طرز هشدار دهنده ای ناسیونالیست می شوند. اگر یکی شان این را میخواند می گفت دارم از حسودی ماه رفتن و خورشیدن رفتن شان اینها را می نویسم. ولی این طور نیست. دلیل این که این را می نویسم آن هست که یک پروسه ای شروع کرده اند که به افتخار آن را استعمار زدایی از مهاجران مسلمان می خوانند. حرفشان این هست که همان طور که استعمار انگلیس را زدودیم الان باید استعمار اسلام را هم که  یک مذهب و فرهنگ مهاجر و مهاجم هست که چند صد سال قبل به شبه قاره اومده از بین ببریم! خبر ندارند که با این حساب آریایی هایشان هم باید گورشان گم کنند چون اونها هم مهاجر هستند و قبل از آنها همین کاست پایین جامعه علم در هندوستان فرهنگ و تمدن پیشرویی داشته. خدا به خیر کند! مسخره و بچگانه هست ولی همین مسخره بازی ها آخر سر کار را به جای باریک می کشاند. امیدوارم پای این مسخره بازی ها به ایران کشیده نشود. دیگه حوصله و توان این که یک بار هم از این مسخره بازی ها ضربه بخوریم نداریم. یاسمن فرزان

 

 

---از من خواستند توئیتری در این باره بنویسم. من هم نوشتم اگر خواستید پاراگراف بالا را به اسم خودم توئیت کنید

 

 

ناسیونالیزم در قرن ۲۰ جنگ ها و نسل کشی های ویرانگری به راه انداخت. بعد از میلیون ها کشته عقلای ملل پیشرفته دیدگاهشان را نسبت به مسئله ملیت عوض کردند. در دیدگاه جدید، دیگه معنای ملیت ریشه در نژاد خالص یا قدمت در حضور در یک کشور ندارد. هر کسی که پاسپورت کشوری را دارد جزو آن ملت حساب می شود. یک سری حقوق شهروندی و یک سری تکالیف شهروندی می یابد.  در کشورهایی که به مسئله ملیت به این شکل حقوقی نگریسته اند مشکلات کمتری دارند. خیلی از مشکلات خود به خود حل شده است. مردم راحت ترند.

 

یاسمن فرزان

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جواب سئوالات سخت خود را درکتاب های ویکتور فرانکل بیابید.

+0 به یه ن


 

ویکتور فرانکل روانپزشک اطریشی و نویسنده چند کتاب  ارزشمند با محتوای جست و جوی معنی برای زندگی بوده است. او تجربه دهشتناک زندانی شدن در اردوگاه های کار اجباری نازی ها  را  پشت سر گذاشته بود. همچنین  نازی ها عمده عزیزان او  را اعدام کرده بودند. کتاب هایی که او نوشته به درد ایرانیان امروز می خوردو سئوالاتشان را پاسخ می دهد. جامعه ما در حال گذار و  در حال تحولات عظیم فکری، عقیدتی و معنوی است. اکنون سئوالاتی اگزیستانسالیستی  برای عامه مردم ایران (دست کم عامه تحصیلکرده ها) مطرح می شود که قبلا فقط برای اقلیتی بسیار محدود و عمیق مطرح می شد. قبلا  عامه مردم ایران به این سئوالات اصلا فکر نمی کردند.  قبلا پیش پای  اکثریت مردم راه مشخصی  توسط  بزرگترها  گذاشته می شد.  اکثریت مردم می بایست سرشان را  پایین بیاندازند و  همان راه از پیش تعیین شده را بپیمایند. به چیز دیگه ای هم اغلب فکر نمی کردند که سئوالات سخت اگزیستانسیالیستی  برایشان پیش آید. آن قدر نگران قضاوت بزرگترها و حرف مردم و  بدگویی های در و همسایه بودند که دیگه سئوالات اگزیستانسیالیستی برایشان مطرح نمی شد.

 

الان دیگه برای اکثریت مردم راه زندگی  به اندازه قدیم قدر سرراست نیست. اولا مشکلات اقتصادی و تبعیضات اجتماعی  اون راهی  را که پدران و مادران در پیش پا می گذارند سنگلاخ کرده و پیمودن آن را تقریبا ناممکن ساخته. از سوی دیگه عصر اطلاعات باعث شده که کم مایگی بسیاری از بزرگترهای جامعه عیان بشه . در نتیجه مردم ازاونها خط نمی گیرند. مجبورند خودشان راه بیابند. وقتی چنین می کنند سئوالات جدیدی برایشان پیش می آد که قبلا فقط خیلی باهوش ها می پرسیدند. این سئوالات بی جواب در کنار ناامیدی و مشکلات اقتصادی و اجتماعی باعث می شه که عده بسیاری کم بیاورند و....

 

کتاب های فرانکل کمک می کنه که یا جواب سئوال را بیابید یا دست کم صورت مسئله را به طور بهتر و کم دردتری  فرموله کنید. در نتیجه کمک تان می کنه.

بعد از جنگ جهانی دوم و آن همه ویرانی  شرایط روحی دور و بری های فرانکل بسی بدتر از الان ما بوده. اگر فرانکل برای آن زمان و آن مردمان جواب یافته برای شما هم می تونه.

 

کتاب های فرانکل به فارسی ترجمه شده. اما بیش از کتاب هایش  نقل قولی از او به عنوان «نامه ای به معلمان جهان» در ایران  معروف هست. خوراک فضای مجازی شده. محتوای حرفش  وقتی خارج از مضمون و در فضای فکری ایرانیان بازگو می شه همان عبارتی از آب در می آد که از بچگی بسیار شنیدیم: «دکتر شدن چه آسان! آدم شدن چه مشکل!» البته حرف های فرانکل خیلی عمیق تر و جدی تر و مفیدتر و کاربردی تر از این عبارت هست که  در ایران هرکسی که از دکتری خوشش نمی آید به زبان می آره که حرصش را بخوابونه و با  تحقیر و توهین به آن دکتر بینوا احساس برتری اخلاقی و انسانی کنه!

 

هرچند خواندن کتاب های ویکتور فرانکل را به شدت توصیه می کنم گمان می کنم بازنشر «نامه ای به معلمان جهان» در فضای فکری ایرانیان جز ضرر نتیجه ای  نخواهد داشت.

حتما شما هم در مدرسه و دانشگاه معلم و استادانی دیده اید که از روی تنبلی  درس آماده نمی کنند و به جای آن دانش اموزان یا دانشجویان را نصیحت می کنند. زبل ترهایشان از نصیحت به اصطلاح پدرانه شروع می کنند و به لاس زدن ختم می نمایند! این معلم ها و استادان معمولا بین شاگردهای میان مایه محبوب هستند اما گاهی شاگرد درست و حسابی ای هم پیدا می شود که به اتلاف وقت کلاس اعتراض کند. معلم و یا استاد مدعی اخلاقیات یا وطن پرستی (یا هرمدعای دیگری که وقت کلاس را با آن تلف می کند) روزگار ان شاگرد ممتاز را سیاه می کند. لشکر نوچه هایش هم کمکش می کنند. نامه ویکتور فرانکل به معلمان جهان در دست  این دسته از معلمان و استادان  ایرانی وسیله ای خواهد شد که بر سر آن شاگرد ممتاز بکوبند. چیزی که ابدا منظور و مقصود فرانکل نبوده!

اگر کتاب هایش را بخوانید خواهید دید  عملکرد آن قبیل معلم ها چه قدر با روح کلام فرانکل در تضاد هست.

 

از قضا یکی از پیام های او این هست که برای یافتن معنی در زندگی تان علاقه و استعداد خود را کشف کنید  و برایش انرژی بگذارید. برای شما شاید  آن چه که به زندگی تان معنا و جهت می دهد  رشته دانشگاهی باشد که انتخاب نموده اید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دو روز دیگه ....

+0 به یه ن

دو روز دیگه محرم از راه می رسه و اقشاری از مردم ایران همچون سالیان گذشته به عزاداری خواهند پرداخت. شاید گروهی حتی از سالیان پیش هم شدیدتر عزاداری کنند.
اون کسانی که ادعا می کردند و خوشحالی می نمودند که مذهب از ایران رخت بربسته سرخورده خواهند شد و تلاش برای آزادی را برای «این مردم» بیهوده خواهد خواند. چون چندان اطلاعات روانشناسی و جامعه شناسی و مردم شناسی و تاریخی و ... ندارند با قاطعیت زیادی هم حکم صادر می کنند و در اعلان عمومی این حکم با شدیدترین لحن و الفاظ هم تردیدی نمی ورزند. اگر یک مقدار بیشتر اطلاعات داشتند تحلیل عمیق تری از تمایلات مذهبی و نیز نمود آن به صورت عزاداری جمعی می نمودند.
خیلی حرف هایشان را گوش نکنید. مردم ایران سزاوار بسی بهتر از این هستند. مذهبی بودن بخش بزرگی از ایرانیان واقعیتی انکار ناپذیر هست. اما این به معنای آن نیست که این مردم- چه مذهبی و چه غیر مذهبی- سزاوار بهتر از این نیستند. با توجه به این واقعیت باید برای آینده ای بهتر برای همگان تلاش کرد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نیروهای داخل جامعه ایران- از دیروز تا امروز و اهمیت شناخت آنها

+0 به یه ن

در هر جامعه ای جریان ها و نیروهای اجتماعی گوناگونی وجود دارد. کسی می تواند در کنش های سیاسی حرف آخر را بزند که این نیروها را به نیکی می شناسد و رگ خوابشان را می داند و می تواند آنها را با هم مهار کند و احیانا در جهتی که می خواهد هدایت کند.
طی قرون نیروهای اصلی اجتماع ایران ایل ها و عشایر بودند.
از اوایل قاجار روحانیت هم نیروی اجتماعی مهمی شدند.
اقدامات رضا شاه در جهت تضعیف هر دو بود اما تنها موفق شد اولی را تضعیف کند. عملا رضاشاه با میدان دادن به حوزه علمیه قم در برابر نجف باعث تقویت این نیرو در دراز مدت شد (هرچند در کوتاه مدت به نظر می رسید آن را تضعیف کرده).
در سال ۵۷ شبکه مساجد و ... قوی ترین نیروی اجتماع بودند و رهبر انقلاب اسلامی کاملا این نیرو و پتانسیل آن را می شناخت. با این حال از نیروهای اجتماعی دیگر اجتماع هم غافل نبود. یک فیلمی هست که نشان می داد در سال ۵۶ و ۵۷ چه طور می کوشیدند بیانیه های وی را به دست عشایر قشقایی برسانند. آن زمان نیروی دانشگاه تازه سر برآورده بود. همین طور نیروی ایرانیان مقیم خارج. توانست هردو را تاجایی که در راستای در دست گرفتن قدرت لازم هست بشناسد و در آن ها نفوذ کند. با این شناخت و این نفوذ طبیعی بود که پیروز میدان سال ۵۷ و ۵۸ همین طیف باشد.
من داستان های رایج در مورد نقشه های انگلیس را قبول ندارم. انگلیس هم اگر در برهه ای نفوذ در ایران و سایر کشورها داشت باز در سایه شناختش از نیروهای داخل جامعه بود والا خود انگلیس از ان سوی دنیا نیروها را به وجود نیاورده بود. حداکثر با ابزارهایی نظیر موقوفه اوز به برخی از این نیروها سمت و سویی می داد.
الان هم هر گروه سیاسی که بتواند نیروهای داخل جامعه را به نیکی بشناسد می تواند در اینده سیاسی ایران بالاتر بنشیند و موفق تر باشد.

-------

.

 

 

نیروهای داخل جامعه ایران امروز کدام ها هستند؟

الان برعکس زمان قاجار یا سال ۵۷ سه چهار  نیروی غالب نداریم. بلکه نیروهای کوچک پراکنده داریم.

الان خیلی پیچیده شده. نیروی ایلات و عشایر بسی کمتر شده. اما کامل از بین نرفته. هنوز این طیف از جهت آشنایی به کوه و کمر و احیانا حمل سلاح جزو مهمترین نیروها هستند. شاید قاچاقچیان   مواد مخدر و اسلحه هم این قابلیت را داشته باشند اما نمی شه به قاچاقچیان اعتماد کرد (منظورم قاچاقچیان مواد مخدر هستند. شبکه قاچاق لیاس و نظایر ان قصه دیگری است. در جنوب و غرب این نوع قاچاق-قاچاق مایحتاج مردم نظیر لباس و لوازم خانگی و.... در غیاب سیستم گمرکی کارآمد و عاری از فساد برای خودش قدرت اجتماعی مهمی شده که در جامعه هم عزت و اعتبار یافته. همان عزت و اعتبار بازرگان معمولی را یافته اند. این دسته در غرب و حنوب کشور نیروی مهمی هستند.)

 

با توجه به عملکرد ج ا روحانیت عزت و احترام سال ۵۷ را بین مردم ندارد. این راخودشان هم می گویند. اما اشتباه است گمان کنیم که کاملا بی اعتبار شده اند. هنوز هم به نظرم بین ۱۵ تا ۲۰ درصد  جامعه جایگاه خیلی والایی دارند. اشتباه هست که گمان کنیم دیگر نفوذ ندارند.

 

هر چند ایلات و عشایر و فرهنگ طایفه ای کمرنگ تر شده اما شبکه های خانوادگی (خانواده گسترده) بسیار متنفذ هستند و شاید بتوان گفت اکنون قوی ترین نیروست هر چند کمتر در باره اش صحبت می شود. یکی از هزاران نقاط قوت فیلم «برادران لیلا» این بود که این قدرت و نفوذ را به  تصویر کشید.

 

شبکه های میلیونی دراویش گنابادی و یارسان و.... هم هستند. اینها هم خیلی پرقدرتند. یک سری عرفان های نوظهور هم هست که اونها هم برای خودشان شبکه دارند البته نمی دانم چه قدر قدرت داشته باشند. ولی سلسله های دراویش واقعا قدرت دارند. پیروانشان سبک زندگی خود را از انها می گیرند.

 

برخی از اصناف هم خیلی قدرتمندند. از همه مهم تر صنف پزشکان و به طور کلی تر کادر درمانی.

 

دانشگاه و دانشگاهیان هم نیروی اجتماعی دیگری هستند. علی الأصول با این گستردگی شبکه دانشگاه ها در کشور، سطح بالای دانش به نسبت متوسط جامعه، ارتباط با دنیا و وضعیت مالی کمابیش خوب، داشتن زمین های وسیع در شهرستان ها و ده ها ویژگی دیگر، دانشگاه و دانشگاهیان می بایست قوی ترین نیروی اجتماع امروز ایران بودند. اما در حد پتانسیل شان نفوذ ندارند. به نظر من خود دانشگاهیان ضعیف عمل کردند. وقتی نسل ما سر برآورد عموم نسل قبل دانشگاهیان هم وغم خود را گذاشت که ما را سرکوب کند. حال آن که خودشان از یک انقلاب فرهنگی ویرانگر سربرآورده بودند و ضربه ها دیده بودند. هر چی زور داشتند بر سر ما زدند و دق دلی هایشان را هم سر ما خالی کردند.

هر چی پیشکسوت فیزیک جلوی ما سبز شد همانند پدر«برادران لیلا» از آب درآمد: زورگو و در عین حال رقت انگیز که سرمایه  آینده ما و نسل بعد از ما  را در راه شهرت بازی به هدر داد که اندکی از رقت انگیزی خود را بپوشاند.

 علی الأصول اگر شعور داشتند به جای این که این همه نیرو برای مبارزه با ما صرف کنند دستمان را می گرفتند تا با هم در جامعه تبدیل به نیرویی مهم شویم اما چنین نکردند. در نتیجه دانشگاه به اندازه ظرفیتش در جامعه مهم نیست. اما باز هم نمی توان گفت که هیچ نیرویی ندارد. باز هم در معادلات قدرت نمی توان از آن صرفنظر کرد. حدود دو دهه دانشگاه و دانشگاهیان مهمترین عامل در به قدرت رساندن اصلاح طلبان داشتند. الان هم می توانند دوباره مهم شوند. بسته به این دارد که آیا نسل ما مانند نسل گذشته  بی شعور باشیم به جان نسل بعد بیافتیم یا شعور داشته باشیم و به آنها بال و پر دهیم.

 

 

نیروهای ریز و درشت بسیار دیگری هم هستند: نیروهای نظامی و انتظامی و نیروی بازاریان و.....



-------------------

 

چه کس یا گروهی این شبکه ها و نیروها را خوب می شناسد!؟

 

به نظر می رسد گروهی که بیش از همه نیروها را می شناسد باز همین طیف حاکمه هست. طیف های سنتی را خوب از قدیم  واز درون می شناسد. طیف های مدرن تررا هم می داند چه طور مهار یا سرکوب کند.

در میان اپوزیسیون تک و توکی بودند که اولی یا دومی را کمابیش می شناختند اما کاریزمای لازم و رسانه لازم را برای جلب توجه نداشتند. پادشاهی خواهان فقط طیف شعبان بی مخ و پری بلنده را می شناسند و مردم ایران را با آنها مترادف می دانند و خود را تاج سر آنها می دانند. گمان نمی کنم با این کم دانشی نسبت به جریان های درون ایران خیلی شانسی داشته باشند.  فقط اتحاد و همبستگی را به هم می زنند.

به گمانم در بین نسل ما (دهه چهل تا شصت) کسانی باشند که جامعه را خوب بشناسند. باید ببینیم در چند ماه آینده آیا می توانند  عرض اندامی کنند یا خیر.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به جای غر زدن خودتان باغلارباغی را آباد کنید

+0 به یه ن

یکی از دوستان فیس بوک که دبیر ریاضی جاافتاده ای است از وضعیت یکی از پارک های شهر انتقادی نموده. اون وقت یکی دیگه (نمی شناسمش اما از نوشته اش چنین برداشت کرده ام از اون سمپات های دوم خردادی هست که حدود بین ده تا بیست سال پیش از ایران مهاجرت کرده) به او تشر می زنه که شما ایرانیان چه قدر غرغرو هستید به جای غر زدن خودتان بلند شوید بروید در آن پارک گل بکارید!!!

با همین توسری زدن ها سالها ما را عقب نگاه داشتند! اگه قرار باشه گلکاری های پارک را هم یک دبیر ریاضی انجام بده نهاد عریض و طویل شهرداری چه کاره است!؟ این همه عوارض را از شهروندان برای چی می گیره!؟ حق شهروندان را از فضا و نور و هوای سالم به اسم «تراکم» به سازنده ها می فروشه و ثروت افسانه ای به جیب می زنه اون وقت یک معلم که عمری خدمت کرده انتظار نداشته باشه که این نهاد عریض و طویل برای او و نوه های آینده اش یک پارک آباد در شهر نگه داره!؟ خودش باید بره بیل بزنه و در پارک گل بکاره!؟ به علاوه مگه پارک-داری فقط گلکاری است!؟ پارک مزبور وسایل بازی هم داره . اگر وسایل بازی نظیر چرخ فلک به درستی سرویس نشوند جان شهروندان وگردشگران را به خطر می اندازه. از منظر اون آقا، یک معلم ریاضی (یا هر کس باشغلی مشابه) باید متخصص سرویس این وسایل هم باشه و خود آستین بالا بزنه و این کار را انجام بده یا زبان در کام بگیره و اعتراض نکنه که این چه وضعیه؟!!! به علاوه گیریم که هر شهروند سر خود خواست به وضع پارک های شهر رسیدگی کنه. مگه اجازه می دهند!؟ اصلا مگه درست هست که اجازه بدهند که هر کی می آد توی پارک شروع به سرویس کردن وسایل بازی یا حتی گلکاری داشته بکنه؟ این کارها اصولی دارند. برنامه ای می خواهند.
شهرداری این همه ثروت داره امکانات داره پرسنل داره. شهرداری است که باید کارش را درست انجام بده و اگر انجام نده شهروندان باید مطالبه کنند. یعنی چی که هر مطالبه ای به اسم «غرنزنید خودتان عمل کنید» می خواهند ساکت سازند؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

متولیان خودخوانده اخلاقیات

+0 به یه ن

در جامعه فیزیک ایران چند نفری هستند که خودشان را متولی اخلاقیات علمی می دانند. اگر بپرسید بر چه اساسی این افراد متولی اخلاقیات شده اند جوابتان را نمی دانم؟ اگر بپرسید چه کسی یا مرجعی اینها را متولی اخلاقیات کرده باز هم نمی دانم؟ اما اگر بپرسید مبنای اخلاقیات از منظر اینها چیست جواب را خوب می دانم. اخلاقیات مورد نظر این متولیان خودخوانده اخلاقیات در جامعه فیزیک ایران دو مبنا دارد:
۱- مفت بدهید به من تا بخورم والا شما را بی اخلاق خواهم خواند.
۲- اگر مرا به عنوان فردی عمیق و متولی اخلاق قبول نداشته باشید تیرهای انگ بی اخلاقی رابه سمت شما روانه خواهم کرد.
حالا این که چیزی نیست. یادتان هست در سال ۹۱ دو نفر جوان خام را که از روی فقر مطلق به سمت بزهکاری رو آورده بودند در ملا عام اعدام کردند؟ اگر یادتان باشد جامعه شوکه شده بود از این همه توحش و این همه بی عدالتی که دزدان سه هزار میلیارد تومان معروف راست راست راه می روند اما دو جوان که برای اولین بار -اون هم از روی فقر مطلقی که همان اختلاس ها به جامعه تحمیل کرده – دست به بزهکاری می زنند اعدام می شوند!.
همان زمان یکی از این پیرمردهای جامعه فیزیک ایران مصاحبه ای نموده بود و فرموده بود که ما از قوه قضایی به خاطر اعدام اون دو نفر تشکر می کنیم و درخواست داریم که کسانی را هم که بی اخلاقی علمی می نمایند اعدام کنند.
در میان این متولیان خود خوانده اخلاق هم مذهبی متصل به خاندان های معمم پرور هست هم آتئیست. اتفاقا اونی که از قوه قضاییه برای اعدام تشکر کرده بود از نوع دوم بود.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل