اهمیت تشکل ها و نهادهای مردمی در این برهه

+0 به یه ن

برخی صاحبنظران در مورد فروپاشی اجتماعی در ایران هشدار می دهند. راستش من تحولاتی را که در جامعه اتفاق می افته به مقدمه فروپاشی اجتماعی شبیه نمی بینم. اتفاقا برعکس فکر می کنم جامعه ایران رشد کرده و پوستین قدیمی خود را از تن می کنه تا ردایی نو و برازنده بر تن کنه.
با این حال من متخصص این امور نیستم و شاید اشتباه کنم. اما از یک نکته کمابیش مطمئنم: هرچه در جامعه ما شبکه ها و تشکل های مدرن و پیشرو قوی تر باشند امکان فروپاشی اجتماعی و خطرناک شدن توده ها پایین تر می آید.
در آرامش نسبی ای که الان هست( به نظر بسیاری، آرامشی قبل از طوفان) کاری که امثال ما باید بکنیم تقویت نهادهای و انجمن های مدرن و پیشروست. دو نهادی که من سعی خواهم کرد در ماه های آینده نیروی خودم را برای تقویتشان به کار گیرم عبارتند از انجمن فیزیک ایران و بنیاد کودک.
اولی علمی است و دومی نیکوکارانه. البته چون بنیادکودک از دانش آموزان و دانشجویان برجسته نیازمند حمایت می کنه در دراز مدت آن هم به علم خدمت می کنه.
در روزهای آینده بیشتر در مورد بنیاد کودک خواهم نوشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چه باید کرد؟

+0 به یه ن

یک تحول اساسی در حکمرانی کشور لازم هست. چرا؟! این همه فساد و اختلاس و این همه بی عدالتی و این همه فقر و این همه حیف و میل در اموال عمومی و این درجه ازتخریب محیط زیست در یک حکمرانی کمابیش کارآمد نباید رخ بده!
پس تحول لازمه. اما چهره های مشهور اپوزیسیون خارج از کشور و اعوان و انصارشان از عهده چنین تحولی عاجزند. اگر قرار بود آبی از آنها گرم بشه تا الان شده بود. فعلا هم که افتاده به جان هم. دست کم طرفدارانشان افتاده اند به جان هم! فکری نو، دیدگاهی نو و چهره هایی نو و ابتکار عمل لازم هست.
فکر نو و ایده ی نو ودیدگاه نو را از کجا بیاوریم؟ نظر من این هست که بنگریم در ایران چه سیستم هایی (ولو در ابعاد کوچک یک تشکل صنفی یا یک موسسه خیریه یا یک کارخانه یا کارگاه با سابقه بیش از سه چهار رهه) خوب کار کرده اند، ببینیم در منطقه ما چه سیستم هایی نسبتا خوب کار کرده اند، ببینیم در غرب چی خوب کرده، ببینیم در شرق چی خوب کار کرده. اینها را تلفیق کنیم وجوه مشترکشان را بیابیم و بعدش یک سیستمی که به درد حال و روز امروز کشور ما می خورد استخراج کنیم.
بخش بزرگی از این کار را آکادمیسین ها و متخصصان حکمرانی باید بکنند. شاید هم طرحی حاضر و آماده داشته باشند. از افرادی در سطح سواد علی کریمی و مسیح علی نژاد و .... نمی شه انتظار داشت که بتوانند چنین استخراجی انجام دهند. ولی ملت ۸۵ میلیونی ما حتما کسانی دارد که چنین مطالعاتی در سطح بالا انجام داده باشند.
بعدش هم هنرمندان و نویسنده ها باید این متاع را به صورتی دربیاورند که برای عموم قابل عرضه باشه. در درجه بعدی سلبریتی ها آنها را در سطح وسیع ترویج می کنند.
ما که هیچ کدام از این طیف ها نیستیم چه کنیم؟ به نظر من در ماه های آینده ما باید سعی کنیم نهادهای مدنی موجود را تقویت کنیم. تقویت نهادهای مدنی از طرفی باعث قوام دموکراسی در آینده خواهد شد. از طرف دیگر، احتمال توده ای شدن و خطرناک و خشونت بار شدن اعتراضات را می گیره.
دست آخر هم اگر این نهادها تقویت بشوند کسانی که در مورد نهاد های موفق ایرانی تحقیق می کنند تا فرمول موفقیت حکمرانی استخراج کنند سوژه های بهتر و بیشتری خواهند داشت و فرمولشان دقیق تر خواهد شد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

الگوی مفید برای آینده!

+0 به یه ن

هرچند مطالعه گذشته تا حدودی چراغ راه آینده است اما به نظرم در حال حاضر  تحلیلگران کشور ما  در کنکاش در گذشته- به خصوص در تحلیل وقایع منتهی به انقلاب ۵۷- راه به افراط می روند. یعنی آن قدر تاکید بر تحلیل آن گذشته انجام می شه که از حال و آینده غافل می شویم. 

از گذشته الگویی برای آینده نمی توانیم دربیاوریم. مردم امروز -اعم بر پیر و جوان با مردم سال ۵۷ فرق دارند. نکته فقط این نیست که نسل هایی نو به عرصه آمده اند. ۸۰ ساله های امروز که ۳۵ ساله های آن روز هستند هم دنیایی متفاوت دارند. جهان بینی ای متفاوت با ۳۵ سال پیش خود دارند. هم دنیای ایدئولوژی ها عوض شده و دنیای تکنولوژی هم دنیای علم و دنبال آن دنیای انتظارات.
درنتیجه این همه تحلیل گذشته خیلی راه به جایی نمی بره. حتی شخصیت مصدق ( با وجود خصوصیاتی نظیر مدرن بودن، التزام به حقوق بشر، درس حقوق خواندن،  سالم و به دور از فساد بودن، شجاعت، عطوفت و مهربانی، دستگیری از ضعفا و.... در بالاترین حد) هم پتانسیل آن را نداره که اکثریت مردم ایران را جذب خود کنه و الگویی برای آینده بده. سایر دولتمردان گذشته ایرانی- با هزار ویک ایرادی که داشتند- که دیگه به طریق اولی نمی توانند.
به نظرمن برای این که ببینیم   مدیریت کلان کشور در آینده باید چه طور باشه باید ببینیم همین الان در سطح کوچک چه سیستم هایی  در همین کشور خودمان کار می کنه. همان ها را مطالعه کنیم و الگو برداری کنیم و بعد بیاندیشیم که اگر در سطح کلان بخواهیم از آن الگو برداری کنیم نیاز به چه تغییراتی هستیم.
نمونه هایی از سیستم هایی که در همین کشور خودمان کار می کنند را در زیر نام می برم. باید دید اینها چه خصوصیات مثبتی نسبت به مشابه های ناکارآمد خود دارند که کارکرد و کارآیی مقبول تری دارند.
۱) انجمن فیزیک ایران و انجمن ریاضی ایران. باید با سایر انجمن ها و تشکل ها ی علمی که ناکارآمد هستند مقایسه شود. 
۲) کارخانجات و کارگاه های خانوادگی که حدود صد سال هست کار می کنند. در تبریز از این نمونه ها نسبتا زیاد داریم.
۳)  فروشگاه های زنجیره ای دریانی ها و سایر تشکل های صنفی که از یک روستا برخاسته اند و در تهران موفق و منسجم عمل می کنند.
۴) برخی از  مهمانسراهای بومگردی موفق یا جشنواره های روستایی که اقتصاد محلی را رونق بخشیده.
۵)  برخی از کاسبی های اینرنتی.
۶) برخی انجمن انجمن های ادبی نظیر مثنوی خوانی ها که به طور مرتب و بدون وقفه دهه ها برقرارند و بین نسل های مختلف پل زده اند.
و و وو و و 
به نظرم هرکدام از اینها درس های مفیدتری برای آینده ایران دارند  و آموزنده ترند تا دعوا بر سر «خدمت و خیانت روشنفکران» که بحث روز هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بهای سنگین جاسوس کشی برای این دیار

+0 به یه ن

در تاریخ خوانده ایم که چنگیز سفیران و تاجرانی به قلمرو خوارزم فرستاد و خوارزمشاهیان آن سفیران را به جرم جاسوسی اعدام کردند. چنگیز هم خشمگین شد  و لشکر فرستاد و آن دیار را با خاک یکسان کرد. 

هر جوری حساب می کنی می بینی خوارزمشاهیان خیلی احمق بودند که فرستادگان چنگیز را اعدام کردند. حماقتی که در طول قرون متمادی چند بار توسط دولتمردان حوزه تمدنی ایران تکرار شده است اما یک بار هم توسط «پیران فرزانه نصیحت گوی سلطان» نقد نشده!  اگر هم نقد شده اثری نذاشته!
چوب حماقت را همیشه مردم بیچاره این دیار خورده اند.
ای کاش دولتمردان ما هم مثل بقیه دولتمردان از این درایت ها داشته اند که آدم بفرستند تا از اوضاع و احوال سایر دیارها برای دولتمردان ما خبر آورند. خبر موثق ! نه خبر آغشته به دروغ و تملق برای خوشایند سلطان!
ای کاش خوارزمشاه هم جاسوسانی داشتند که می آمدند و خبر می دادند که با  این چنگیز نمی شه از این شوخی ها کرد!  اما گویا دولتمردان این دیار به جای خبرچین راستگو فقط جلاد در بساط دارند که اعدام کنند! کار دیگری بلد نیستند!

البته شاید اگر خوارزمشاهیان آن سفیران را اعدام نمی کردند چنگیز باز به بهانه ای دیر یا زود لشکر می کشید. ولی می توانستند آن سفیران را با اطلاعات دروغ راهی اردوگاه چنگیز کنند و به این ترتیب وقتی بخرند تا مردم شهر یا برای مقابله آماده شوند. اگر خودش جاسوس داشت می فهمید که او را یارای مقاومت نخواهد بود. دست کم شهر را خالی می کرد تا کمتر تلفات و خسارات باشد.  اگر  خوارزمشاه به جای تیم جلادان،  ستون پنجمش را تقویت می کرد هزار تا کار بهتر می توانست بکند که آن همه تلفات ندهد. آن همه خسارات ندهد.
#نه_به_اعدام

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دنبال نخود سیاه فرستادن جاسوس و اربابش!

+0 به یه ن

حتی اگر ثابت و محرز بشه که یکی جاسوس هست باز هم از عقلانیت به دور هست که فوری او را اعدام یا سر به نیست کنند! من این را از منظر اخلاقی (قبیح بودن اعدام در دنیای امروز) عرض نمی کنم بلکه از منظر کاملا کارکردگرایانه عرض می کنم. بعد از این که جاسوس شناسایی شد  صد تا کار هوشمندانه می شه کرد که نفعش بسی بیش از اعدام هست. می شه به جاسوس اطلاعات غلط داد تا  کسی که او را به استخدام درآورده گمراه بشه و نادانسته خودزنی کنه. یک کمی باید عقل و هوشمندی به خرج داد. این طوری به دست جاسوس خود دشمن می شه به دشمن ضربات سنگین وارد کرد. فقط عقل لازم داره.

#نه_به_اعدام

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یک کلمه: قانون

+0 به یه ن




نوشته زیر مال ۶ سال پیش هست. از آن زمان تا به این سو مردم ایران به درک مدرن تری از قانون رسیده اند. یکی از دستاوردهای مهم #جنبش_زن_زندگی آزادی همین بوده است. کم دستاوردی نیست!


-------
یکی از مشکلات ما این هست که درک درستی از مفهوم قانون نداریم.در نتیجه قانون می شه حربه ای در دست زورمداران که به ما زور بگویند. حتی خاتمی هم شناخت درستی از قانون نداشت. گاهی قانون مدنی را با احکام دینی اشتباه می گرفت. گاهی با حرف زور بالادست اشتباه می گرفت. قانون به معنای مدرن کلمه را نمی شناخت.
قانون به معنای مدرن کلمه نه حکم دینی است که در آن نشود چون و چرا کرد و نه منویات کسی که بالادست نشسته به منظور به رخ کشیدن قدرت و سرجا نشاندن زیر دست!
قانون را انسان های مدرن به منظور تامین رفاه و مصلحت عمومی- پس از مطالعات وسیع و اطمینان از این که هدف مورد نظر را برآورده می کنند- وضع می کنند. اگر قانون با این منظور و با این دقت مطالعاتی وضع شده باشد نه کلاه شرعی دوختن برای آن جایی دارد نه زیر آبی رفتن از آن. اما چون اگر مرزهای بین قانون یا احکام شرعی از یک سو و حرف زور بالا دست از سوی دیگر مخدوش باشد همان می شود که می بینیم.

--------

وقتی من بچه بودم، تلویزیون دو کانال بیشتر نداشت. به علاوه، تعداد برنامه های سرگرم کننده ای که از هر کانال پخش می شد ناچیز بود. عصر روزهای جمعه ، فیلم سینمایی پخش می کردند. برنامه روزهای جمعه خانواده ها با همین فیلم روز جمعه تنظیم می شد! فیلم هایی که پخش می شدند عموما تکراری بودند. فیلم هایی که پخش می شد، اغلب موضوعاتی جگرخراش داشتند. با این حال "لنگه کفشی در بیابان نعمت است". مردم با همان فیلم های عصر جمعه کلی حال می کردند. هر از گاهی فیلم غیر تکراری پخش می شد که برای خودش پدیده ای بود که مردم تا یک هفته درباره آن صحبت می کردند.
یکی از این فیلم ها، یک فیلم هندی بود که بسیار مورد استقبال قرار گرفت. هفته بعد مجری آمد و گفت چون بینندگان عزیز در خواست تجدید پخش فیلم کرده اند، این هفته هم همان فیلم هفته پیش را نشان می دهیم.
چند ماه پیش دوباره همان فیلم را نشان دادند:
در ابتدای فیلم، پسر جوانی که می خواهد پلیس شود با پدربزرگش که پلیس بازنشسته است صحبت می کند. پدربزرگ می گوید قبل از آن که تصمیم قطعی بگیری اول داستان زندگی مرا بشنو. بعد فیلم فلاش بک می زد به روز دنیا آمدن پدر مرد جوان و سر از پا نشناختن پدر نوزاد (همان پدربزرگ) به خاطر صاحب فرزند پسر شدن.
شاهین فیلم را قبلا ندیده بود اما تا همین جای فیلم را که دید، تمام سناریو را تا آخر حدس زد. احتمالا شما هم درست حدس زده اید.
با این حال، فردا می خواهم این فیلم را برایتان با تاکید خاص روی نکاتی که از نظر من جای تامل دارد، بازگو کنم. شاید بگویید "فیلم است دیگه! صد تا فیلم و سریال نشون داده اند یکیش هم این!".
نکته در اینجا ست بیشتر آن صد تا سریال و فیلم که در آن سال ها نشان داده می شدند، تو همین مایه ها بودند. ادامه دارد....
آقا پلیس که از پسر بودن فرزندش غرق سرور است، دسته گل گنده ای برای همسرش می برد. همسرش تشکر می کند و می گوید چرا زحمت کشیده و او جواب می دهد:"تو یه پسر به من دادی پس من دنیا رو هم به تو بدهم باز هم کم است." بعد پسرک بزرگ می شود و می بینیم چه قدر این آقا پلیس پسرش را دوست دارد و چه پدر مهربانی است.
آقا پلیس، خیلی زرنگ و قوی است . با دزد ها و آدم بدها مبارزه می کند. آدم بدها پسر او را گرو گان می گیرند و می گویند اگر فلان باج را به او ندهد پسر او را می کشند. چند ساعت بعد دوباره زنگ می زنند و آقا پلیس در برابر چشمان ناباور اما مطیع و مطلقا تسلیم همسرش می گوید که حاضر نیست به آنها باج دهد. آنها می روند تا پسرک را بکشند، اما پسرک زبل از دست آنها فرار می کند. پسرک بزرگ می شود اما از آن پس در لاک خودش فرو می رود.
پسرک عاشق می شود. اما بینندگان عزیز جزییات آشنایی او را با دختر خانم جوان نمی بینند. بینندگان طبق معمول در این باره به تخیل خود متوسل می شوند و لابد تخیل بینندگان عزیز در مورد این فیلم هم از تخیل فیلمنامه نویس و کارگردان بسی فراتر رفته است!!
بینندگان عزیز فقط خبردار می شوند که مرد جوان با چند تا لات بی سر و پا، دست به یقه شده و پلیس خدمتگزار و وظیفه شناس هندوستان، او را دستگیر کرده. مادر دلواپس است اما پدر به او اطمینان می دهد که جای نگرانی نیست وهمکاران او فقط به وظیفه خود عمل کرده اند. بینندگان عزیز از علت دعوا خبر دار نمی شوند اما پس از آزادی ، پسر به آنها می گوید:"قطار محل مناسبی برای سفر خانم های جوان نیست." البته نه آقا پلیس وظیفه شناس ما و نه نهاد پلیس، برقرار کردن امنیت برای سفر خانم های جوان را جزو وظایف خود نمی دانند. اصلا این مسئله آن قدر پیش پا افتاده و بی اهمیت است که آقا پلیس وظیفه شناس عزیز به آن فکر هم نمی کند. ( بنا به مشاهدات مکرر دوستان ، مسافت پویش آزاد میانگین برای خانم ها در شهرهای هند از محله بازار شهر های ما هم کمتر است.)
بقیه فیلم را در بزرگسالی حوصله نکردم ببینم ولی از کودکی بخش هایی از آن را به خاطر دارم. آقا پسر رفته رفته از پدر خود فاصله می گیرد. در یکی از صحنه های آخر فیلم آقا پلیس پسرش را روی باند فرودگاه تعقیب می کند و داد می زند اگر نایستی شلیک می کنم. پسر به حرف پدر توجهی نمی کند و به فرار خود ادامه می دهد.
من در این باره بی اطلاعم اما آیا شلیک گلوله در باند فرودگاه خطر آتش سوزی ندارد؟ آیا یک پلیس را می گذارند که وارد باند فرودگاه شود و اسلحه بکشد؟ آیا این قانونی است؟ اگر اطلاعی در این باره دارید به من هم بگویید.در هر صورت، در فیلم هندی محبوب ما پدر با چشم های گریان درست به سمت قلب پسر نشانه می رود و چون پلیس بسیار زرنگی است، تیر او به خطا نمی رود و در قلب پسر می نشیند.آفرین به این نشانه گیری! انگلیسی ها دلشان پس از چند صد سال به رابین هودشان خوشه. بیایند یه کم فیلم هندی ببینند تا بفهمند تیر اندازی یعنی همان که پلیس های مستعمره سابقشان با چشم گریان و در حال دویدن می کنند!
در همان عالم بچگی از خود سئوال می کردم که آیا این آقا پلیس وظیفه شناس حتما مجبور بود به قلب فرزند دلبندش شلیک کند؟! نمی توانست به پاهای او شلیک کند تا بعد معالجه شود؟!بعدها فهمیدم نیروهای انتظامی کلی آموزش می بینند تا در تعقیب مجرمین به قسمت هایی از بدن شلیک کنند که مرگ یا معلولیت به دنبال نداشته باشد. بعد هم وظیفه دارند سریعا آن ها را به در مانگاه برسانند تا بلافاصله مداوا شوند. فرض بر این است که پس از مداوا در یک دادگاه صالحه با حضور یک وکیل مدافع در مورد آنها قضاوت می شود و سپس حکم عدالت اجرا می شود.
پسر کشته می شود و پدر رستم وار او را در آغوش می گیرد و عربده می کشد. پس از کشته شدن پسر، مادر دلسوز او که زنی وفادار و فداکارو نمونه(!!) است ، همسر خود را تنها نمی گذارد. چون و چرا کردن در کار او نیست.
از آن بانمک تر این که عروس او، یعنی همان همسر مقتول که دعوای قطار سر او اتفاق افتاده بود هم اعتراضی ندارد. عروس خانم بیوه شده، آقا پلیس را چنان شیرین "پدر" خطاب می کند که بیا و ببین. از این مسخره تر پسر مقتول که در ابتدای فیلم او را دیدیم در انتهای فیلم، خطاب به پدربزرگ می گوید که به او افتخار می کند و تصمیم خود را گرفته تا پلیس وظیفه شناسی چون او شود.
ومسخره تر از همه این که نام فیلم "قانون" بود!
ضرب المثل آذربایجانی: اسم کچل را می ذارن "زلفعلی"!
نمونه تاثیر گذاری این گونه فیلم ها: اندکی پس از پخش فیلم کتاب آن هم روانه بازار شد و با تیراژ نسبتا بالا به فروش رفت. کسانی کتاب را می خریدند و می خواندند که معمولا با کتابخوانی میانه ای ندارند. پس از این فیلم ، بر اساس داستان آن فیلمسازان ایرانی نسخه ایرانی شده آن را ساختند. تلویزیون آن را هم پخش کرد (احتمالا بیش از یک بار).

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تحولات جامعه امروز ایران را با دو سه جمله نمی شه ساده سازی کرد.

+0 به یه ن

در فضای مجازی گاهی مطالبی در مورد تغییر فرهنگ ایرانی ها (به خصوص تهرانی) به سوی غربی شدن پخش می شه که آدم انگشت به دهان می مونه نویسنده در کجا زندگی می کنه؟! درست هست که فرهنگ مردم ایران به سرعت در حال تغییر و دگرگونی هست اما به همین علت این تغییر و دگرگونی نیاز به  بررسی  و رصد خیلی خیلی دقیق داره. پیش فرض این که اگر با این سرعت داره تغییر می کنه پس لاجرم داره غربی می شه و در نتیجه حتما باید  فلان جور شده باشه غلط هست. باعث می شه ما به نتایج غلطی برسیم و نتیجه گیری غلطی کنیم و بعد هم از روی این  نتایج غلط، تصمیم گیری های غلط کنیم.

چند وقت پیش در مورد این اظهار فضل در فضای مجازی نوشتم که تهران را به سه قسمت بالاشهر ومیان شهر و پایین شهر تقسیم کرده بود و ادعا کرده بود که به ترتیب، مراسم کریسمس و یلدا و ایام فاطمیه می گیرند. در همان موقع هم نوشتم که اگر در تهران زندگی کنید می بینید همچین تقسیم بندی ساده و سرراستی نیست بلکه در همه محلات هر سه اینها درجریانند. این را هم اضافه کنم. اون طبقات اجتماعی که امکانات مالی دارند که کریسمس پرزرق و برق بگیرند بچه شان را در چندین کلاس ثبت نام کرده اند و به انواع و اقسام فروشگاه های لاکچری هم می روند. در هر کدام از آنها هم در آستانه یلدا سفره یلدا پهن شده و یک «ننه سرما» هم در حال اجرای برنامه برای بچه هاست! ما دهه پنجاهی ها در بچگی«ننه سرما» ندیده بودیم اما الان تا بخواهید بچه ننه سرما می بینند. همان طوری که در قرن بیستم آمریکایی ها بابانوئل را دوباره کشف و محبوب ساخته اند و رخت نو خوش و آب رنگ بر تنش کرده اند، طبقات مرفه ایران امروز  هم ننه سرما را دوباره احیا کرده نونوار نموده اند. با انواع اقسام لباس های محلی نونوار.

دیشب هم باز دیدم  نوشته اند: از زمانی «تعطیلات آخر هفته»  را ویکند گفتیم، از وقتی که ناهار را لانچ گفتیم و.....

من نمی دانم کجای ایران کلمه لانچ را برای ناهار به کار می برند؟!! من که نشنیدم! تنها لانچی که من در ایران می شنوم launchهست نه lunch. اون هم به خاطر این که در مرکز تحقیقی هستم که طبعا در مورد لانچ ماهواره یا وبسایت فلان برنامه گفت و گو می شود. در کوچه بازار و خانواده ها کلمه لانچ نمی شنویم!

«تعطیلات آخر هفته» را  از اول هم هیچ کس در محاوره به کار نمی برد. فقط دوبلورهای فیلم های غربی از این اصطلاح استفاده می کردند. اینجا یا می گویند جمعه یا می گویند «پنشنبه-جمعه». (دومی را چنان یک ضرب تلفظ می کنند که انگار یک کلمه هست). از قدیم هم همین را می گفتند، الان هم همین را می گویند. برنامه چیدن برای آن هم با آن چه در میان غربیان مرسوم هست فرق دارد. در غرب برنامه چیدن برای  ویکند یک جورهایی وظیفه اجتماعی هست. در ایران ما یک طور دیگه پنجشنبه جمعه را برگزار می کنیم. یک مقدار ذهنیت در مورد آن فرق دارد. با ذهنیت چهل سال پیش تفاوت زیادی کرده اما  غربی نشده. فکر نکنم هم هرگز غربی شود. فرهنگ خودش را دارد می گیرد که ترکیبی هست از سنت های خانوادگی مان و آن چه که دنیای جدید به ما می دهد.

البته نمی خواهم بگویم که هیچ کلمه غربی ای جایگزین کلمات فارسی متفاوت نشده. مثلا بوت برای چکمه و پوتین جا افتاده. یا مثلا یک جور طالبی را که قبلا همان طالبی می گفتند این روزها ملون می نامند. این کلمه ها می آیند و می روند. در طول تاریخ زبان هم همین بوده.

تصویرمان را از جامعه امروز ایران الکی از روی ذهنیت و پیش داوری هایمان نسازیم. با دقت مشاهده کنیم تا شاید روند تغییرات را دریابیم و خود را با آن سازگار نماییم. آن چه که در جریان هست خیلی خیلی پیچیده تر از این ساده سازی های ذهنی است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از ونگ زدن پشت سر استاد راهنما تا مجیز وی را گفتن

+0 به یه ن

یکی از عجایب جامعه کیهانشناسی و نجوم ایران این هست که همان کسانی که در دوران دانشجویی «ونگ» می زدند که استاد راهنمایم حق مرا می خورد و بی آن که سهمی در پیشبرد مقاله داشته باشد نامش را روی مقالات من می گذارد چند سال بعد از فارغ التحصیلی مجیز همان استاد را می گوید و البته دانشجویانش در مورد خود او همین ونگ ها را می زنند. خدا را شکر که من دیگه دانشجوی دکتری نمی گیرم که درگیر این مسایل شوم. پشت دستم را هم داغ کرده ام که وقتی دانشجویی می آید و آن گونه «ونگ» می زند فردین بازی را بزنم کنار!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فجایعی که متخصصان بیسواد به بار می توانند آورند

+0 به یه ن

در دو دهه اخیر فجایع مهندسی بسیاری مانند فروریختن متروپل در کشور ما اتفاق افتاده اما عمده آنها به خاطر بیسوادی مهندسان نبوده بلکه به علت حرص و طمع  کارفرماها بوده است. مهندس ها هشدار کارشناسانه خود را داده بودند اما حرص وطمع سودجویان و عدم  وجود سازوکارهایی که آنها را وادار به پاسخگویی کند باعث شده به حرف مهندس ها گوش داده نشود و این فجایع به بار آیند.


حال فرض کنید این سودجویان باشند و مهندس ها هم بیسواد باشند. تصور کنید چه قدر تعداد فجایع بالا تر خواهد رفت! به علت کرونا چند سال کلاس ها تق و لق شد.پارسال هم چند ماهی به خاطر اعتراضات  کلاس ها تشکیل نشد. اگر الان به علت افسردگی و نظایر آن کلاس ها به تعطیلی کشیده شود فردا بیسوادی کارشناسان امور گوناگون فجایع را تکثیر خواهند کرد. 

 هرچه قدر هم حال دلمان بد باشد باید به خود فشار آوریم تا  در عرصه علم و دانش و تخصص نبازیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مهلت ثبت نام

+0 به یه ن

همان گونه که  قبلا اطلاع داده شده است در آبان ماه دو همایش در شاخه انرژی های بالا در پژوهشکده برگزار می شود: ابتدا مدرسه انرژی های بالا که حضوری وبه زبان فارسی است و سپس کنفرانس آنلاین بین المللی IRCHEP1402

برنامه های هر دوی این همایش ها  و عناوین سخنرانی ها در وبسایت آن بارگذاری شده است.

کنفرانس بین المللی رایگان هست ولی مدرسه انرژی های بالا شهریه ثبت نام دارد. در هر حال هزینه هر شرکت کننده بسی بیش از مبلغ شهریه هست. از پژوهشگاه دانش های بنیادی بابت این سوبسید-با وجود کمبود های مالی که وجود دارد سپاسگزاریم و سعی می کنیم که از هر گونه اسراف در برگزاری همایش ها اجتناب ورزیم. همچنین در برگزاری این همایش ها سعی بر این خواهد شد که  مصرف ظروف یک بار مصرف و..... جهت حفظ محیط زیست تقلیل یابد. خوشبختانه در این گونه حرکت ها فیزیکدانان جوان همواره نهایت همکاری را نموده اند و امیدواریم این بار نیز چنین کنند.

جهت  مشاهده برنامه این دو همایش و اطلاعات بیشتر می توانید به دو سایت زیر مراجعه کنید:

https://physics.ipm.ac.ir/conferences/irchep2023/index.jsp

https://physics.ipm.ac.ir/conferences/ishep/index.jsp

 

مهلت ثبت نام برای هر دو همایش اول آبان ماه هست. 


مهلت ثبت نام: ۱ آبان ۱۴۰۲

هزینه ثبت نام شامل پذیرایی و ناهار: ۳۰۰ هزارتومان

The deadline for registration is 23rd of October, 2023 (1st of Aban, 1402). 

با احترام

یاسمن فرزان

 

 

پی نوشت:

با توجه تجارب سالیان متمادی در برگزاری همایش در این مجموعه لازم می دانم در مورد اهمیت مهلت ثبت نام نکته ای را -یک بار برای همیشه- عرض  نمایم و شفاف سازی کنم.

مهلت ثبت نام را از این رو تعیین می کنیم که آماری در مورد تعداد شرکت کنندگان داشته باشیم و در  برنامه ریزی های لازم جهت برگزاری با استاندارد مقبول با هزینه کم و اسراف در حد صفر به کار گیریم. وقتی کارمندان ما زمان کافی  و اطلاع درست در مورد تعداد شرکت کننده ها برای برنامه ریزی دارند می توانند راه هایی بیابند که هزینه ها را پایین بیاورد.  در صورت رعایت مهلت ثبت نام، همه این کارها را سر فرصت انجام می دهند بی آن که فشار عصبی به ایشان وارد شود.

در برنامه هایی که مهلت ثبت نام رعایت نمی شود  برنامه ریزی ها به هم می خورندو بیجهت به کارمندان فشار عصبی ای  وارد می شود که گاه به سلامت آنها آسیب می رساند. از سویی  برخی لوازم پذیرایی بیش از اندازه تهیه می شود و هزینه اضافی تحمیل می کند از سوی دیگر برخی دیگر کم می آید و .....

البته مطالب بالا بدیهی هست و علی الاصول  نیاز به توضیح ندارد. در طول این سالیان هم به ندرت اتفاق افتاده که کسی به دلیل نا آگاهی و بی اطلاعی  ازاین بدیهیات  مهلت ثبت نام را از دست بدهد و بعد بخواهد که او را بعد از این مهلت ثبت نام کنیم. خیل عظیم  کسانی که چنین درخواستی داشتند اغلب از جانب استاد یا استادانی تشویق شده بودند که به مهلت ثبت نام بی توجه باشند!  چنین جلوه داده شده بود که-چه ضوابطی نظیر مهلت ثبت نام را رعایت کنند چه رعایت نکنند- اگر نام این استادان را ببرند، همه درها به روی آنها باز خواهد شد. از قرار معلوم، بی توجهی  به مهلت ثبت نام ابزار «قدرت نمایی»  برای برخی از استادان  بوده است. در گذشته  این قبیل رفتارها پررنگ تر بود. البته چون آن زمان بودجه فراخ  بود  و اسراف  بسیاری صورت می گرفت این موضوع مشکلی جز فشار عصبی بر کارمندان ایجاد نمی کرد. اما در این سالیان که ما باید از بودجه محدود نهایت استفاده را ببریم بی توجهی به مهلت ثبت نام  مشکلات بیشتری به بار خواهد آورد.

به هر حال در برگزاری این دو همایش مهلت ثبت نام رعایت خواهد شد. کسانی که ثبت نام نکرده اند می توانند به عنوان مستمع آزاد شرکت کنند اما از امکانات رفاهی که ترتیب داده شده نمی توانند بهره ببرند. اگر هم اتاق مجازی ظرفیت نداشته باشد حذف خواهند شد تا برای ثبت نام کنندگان جا باشد.

پی نوشت دوم:

 

البته  مسئولان برگزاری برنامه های دیگر ممکن هست- کما فی السابق-  مهلت ثبت نام را به توصیه برخی استادان رعایت نکنند. در این مملکت، صلاح ملک خویش خسروان دانند! اما حال که صحبت به اینجا کشید این را هم عرض کنم: می توان به راحتی و بدون زحمت مهلت ثبت نام را رعایت کرد و زیر بار منت کسی نرفت! وقتی به خاطر توصیه فلانی برای یکی مهلت ثبت نام را تغییر می دهند هزار تا حرف و حدیث پشت سر آن یکی در می آید که در محیط های دانشگاهی  ایران با سرعت صوت پخش می شود و  در دراز مدت به آن شخص ضربه ها می زند! یعنی واقعا رعایت مهلت ثبت نام این قدر سخت هست که فرد بخواهد انگ ها  بخورد!؟ اون استاد قدرت نمایی می کند اما آن فرد فقط انگ می خورد و ضربه می بیند. چرا به خاطر عدم رعایت دوتا ضابطه ساده و روشن فرد ابزار قدرت نمایی دیگر شود و بعد هم خودش ضربه بخورد؟!  چرا فرد با رعایت دو تا نکته ساده و روشن خود را فردی مستقل  و قانون مدار که به ضوابط آشناست  به دیگران معرفی ننماید؟! من واقعا نمی فهمم که چرا برخی سخت شان هست دوتا ضابطه ساده و روشن را رعایت کنند اما سخت شان نیست که زیر منت یک فرد قدرت نما بروند و هزار تا انگ مخرب بخورند! واقعا نمی فهمم!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل