دنبال نخود سیاه فرستادن جاسوس و اربابش!

+0 به یه ن

حتی اگر ثابت و محرز بشه که یکی جاسوس هست باز هم از عقلانیت به دور هست که فوری او را اعدام یا سر به نیست کنند! من این را از منظر اخلاقی (قبیح بودن اعدام در دنیای امروز) عرض نمی کنم بلکه از منظر کاملا کارکردگرایانه عرض می کنم. بعد از این که جاسوس شناسایی شد  صد تا کار هوشمندانه می شه کرد که نفعش بسی بیش از اعدام هست. می شه به جاسوس اطلاعات غلط داد تا  کسی که او را به استخدام درآورده گمراه بشه و نادانسته خودزنی کنه. یک کمی باید عقل و هوشمندی به خرج داد. این طوری به دست جاسوس خود دشمن می شه به دشمن ضربات سنگین وارد کرد. فقط عقل لازم داره.

#نه_به_اعدام

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یک کلمه: قانون

+0 به یه ن




نوشته زیر مال ۶ سال پیش هست. از آن زمان تا به این سو مردم ایران به درک مدرن تری از قانون رسیده اند. یکی از دستاوردهای مهم #جنبش_زن_زندگی آزادی همین بوده است. کم دستاوردی نیست!


-------
یکی از مشکلات ما این هست که درک درستی از مفهوم قانون نداریم.در نتیجه قانون می شه حربه ای در دست زورمداران که به ما زور بگویند. حتی خاتمی هم شناخت درستی از قانون نداشت. گاهی قانون مدنی را با احکام دینی اشتباه می گرفت. گاهی با حرف زور بالادست اشتباه می گرفت. قانون به معنای مدرن کلمه را نمی شناخت.
قانون به معنای مدرن کلمه نه حکم دینی است که در آن نشود چون و چرا کرد و نه منویات کسی که بالادست نشسته به منظور به رخ کشیدن قدرت و سرجا نشاندن زیر دست!
قانون را انسان های مدرن به منظور تامین رفاه و مصلحت عمومی- پس از مطالعات وسیع و اطمینان از این که هدف مورد نظر را برآورده می کنند- وضع می کنند. اگر قانون با این منظور و با این دقت مطالعاتی وضع شده باشد نه کلاه شرعی دوختن برای آن جایی دارد نه زیر آبی رفتن از آن. اما چون اگر مرزهای بین قانون یا احکام شرعی از یک سو و حرف زور بالا دست از سوی دیگر مخدوش باشد همان می شود که می بینیم.

--------

وقتی من بچه بودم، تلویزیون دو کانال بیشتر نداشت. به علاوه، تعداد برنامه های سرگرم کننده ای که از هر کانال پخش می شد ناچیز بود. عصر روزهای جمعه ، فیلم سینمایی پخش می کردند. برنامه روزهای جمعه خانواده ها با همین فیلم روز جمعه تنظیم می شد! فیلم هایی که پخش می شدند عموما تکراری بودند. فیلم هایی که پخش می شد، اغلب موضوعاتی جگرخراش داشتند. با این حال "لنگه کفشی در بیابان نعمت است". مردم با همان فیلم های عصر جمعه کلی حال می کردند. هر از گاهی فیلم غیر تکراری پخش می شد که برای خودش پدیده ای بود که مردم تا یک هفته درباره آن صحبت می کردند.
یکی از این فیلم ها، یک فیلم هندی بود که بسیار مورد استقبال قرار گرفت. هفته بعد مجری آمد و گفت چون بینندگان عزیز در خواست تجدید پخش فیلم کرده اند، این هفته هم همان فیلم هفته پیش را نشان می دهیم.
چند ماه پیش دوباره همان فیلم را نشان دادند:
در ابتدای فیلم، پسر جوانی که می خواهد پلیس شود با پدربزرگش که پلیس بازنشسته است صحبت می کند. پدربزرگ می گوید قبل از آن که تصمیم قطعی بگیری اول داستان زندگی مرا بشنو. بعد فیلم فلاش بک می زد به روز دنیا آمدن پدر مرد جوان و سر از پا نشناختن پدر نوزاد (همان پدربزرگ) به خاطر صاحب فرزند پسر شدن.
شاهین فیلم را قبلا ندیده بود اما تا همین جای فیلم را که دید، تمام سناریو را تا آخر حدس زد. احتمالا شما هم درست حدس زده اید.
با این حال، فردا می خواهم این فیلم را برایتان با تاکید خاص روی نکاتی که از نظر من جای تامل دارد، بازگو کنم. شاید بگویید "فیلم است دیگه! صد تا فیلم و سریال نشون داده اند یکیش هم این!".
نکته در اینجا ست بیشتر آن صد تا سریال و فیلم که در آن سال ها نشان داده می شدند، تو همین مایه ها بودند. ادامه دارد....
آقا پلیس که از پسر بودن فرزندش غرق سرور است، دسته گل گنده ای برای همسرش می برد. همسرش تشکر می کند و می گوید چرا زحمت کشیده و او جواب می دهد:"تو یه پسر به من دادی پس من دنیا رو هم به تو بدهم باز هم کم است." بعد پسرک بزرگ می شود و می بینیم چه قدر این آقا پلیس پسرش را دوست دارد و چه پدر مهربانی است.
آقا پلیس، خیلی زرنگ و قوی است . با دزد ها و آدم بدها مبارزه می کند. آدم بدها پسر او را گرو گان می گیرند و می گویند اگر فلان باج را به او ندهد پسر او را می کشند. چند ساعت بعد دوباره زنگ می زنند و آقا پلیس در برابر چشمان ناباور اما مطیع و مطلقا تسلیم همسرش می گوید که حاضر نیست به آنها باج دهد. آنها می روند تا پسرک را بکشند، اما پسرک زبل از دست آنها فرار می کند. پسرک بزرگ می شود اما از آن پس در لاک خودش فرو می رود.
پسرک عاشق می شود. اما بینندگان عزیز جزییات آشنایی او را با دختر خانم جوان نمی بینند. بینندگان طبق معمول در این باره به تخیل خود متوسل می شوند و لابد تخیل بینندگان عزیز در مورد این فیلم هم از تخیل فیلمنامه نویس و کارگردان بسی فراتر رفته است!!
بینندگان عزیز فقط خبردار می شوند که مرد جوان با چند تا لات بی سر و پا، دست به یقه شده و پلیس خدمتگزار و وظیفه شناس هندوستان، او را دستگیر کرده. مادر دلواپس است اما پدر به او اطمینان می دهد که جای نگرانی نیست وهمکاران او فقط به وظیفه خود عمل کرده اند. بینندگان عزیز از علت دعوا خبر دار نمی شوند اما پس از آزادی ، پسر به آنها می گوید:"قطار محل مناسبی برای سفر خانم های جوان نیست." البته نه آقا پلیس وظیفه شناس ما و نه نهاد پلیس، برقرار کردن امنیت برای سفر خانم های جوان را جزو وظایف خود نمی دانند. اصلا این مسئله آن قدر پیش پا افتاده و بی اهمیت است که آقا پلیس وظیفه شناس عزیز به آن فکر هم نمی کند. ( بنا به مشاهدات مکرر دوستان ، مسافت پویش آزاد میانگین برای خانم ها در شهرهای هند از محله بازار شهر های ما هم کمتر است.)
بقیه فیلم را در بزرگسالی حوصله نکردم ببینم ولی از کودکی بخش هایی از آن را به خاطر دارم. آقا پسر رفته رفته از پدر خود فاصله می گیرد. در یکی از صحنه های آخر فیلم آقا پلیس پسرش را روی باند فرودگاه تعقیب می کند و داد می زند اگر نایستی شلیک می کنم. پسر به حرف پدر توجهی نمی کند و به فرار خود ادامه می دهد.
من در این باره بی اطلاعم اما آیا شلیک گلوله در باند فرودگاه خطر آتش سوزی ندارد؟ آیا یک پلیس را می گذارند که وارد باند فرودگاه شود و اسلحه بکشد؟ آیا این قانونی است؟ اگر اطلاعی در این باره دارید به من هم بگویید.در هر صورت، در فیلم هندی محبوب ما پدر با چشم های گریان درست به سمت قلب پسر نشانه می رود و چون پلیس بسیار زرنگی است، تیر او به خطا نمی رود و در قلب پسر می نشیند.آفرین به این نشانه گیری! انگلیسی ها دلشان پس از چند صد سال به رابین هودشان خوشه. بیایند یه کم فیلم هندی ببینند تا بفهمند تیر اندازی یعنی همان که پلیس های مستعمره سابقشان با چشم گریان و در حال دویدن می کنند!
در همان عالم بچگی از خود سئوال می کردم که آیا این آقا پلیس وظیفه شناس حتما مجبور بود به قلب فرزند دلبندش شلیک کند؟! نمی توانست به پاهای او شلیک کند تا بعد معالجه شود؟!بعدها فهمیدم نیروهای انتظامی کلی آموزش می بینند تا در تعقیب مجرمین به قسمت هایی از بدن شلیک کنند که مرگ یا معلولیت به دنبال نداشته باشد. بعد هم وظیفه دارند سریعا آن ها را به در مانگاه برسانند تا بلافاصله مداوا شوند. فرض بر این است که پس از مداوا در یک دادگاه صالحه با حضور یک وکیل مدافع در مورد آنها قضاوت می شود و سپس حکم عدالت اجرا می شود.
پسر کشته می شود و پدر رستم وار او را در آغوش می گیرد و عربده می کشد. پس از کشته شدن پسر، مادر دلسوز او که زنی وفادار و فداکارو نمونه(!!) است ، همسر خود را تنها نمی گذارد. چون و چرا کردن در کار او نیست.
از آن بانمک تر این که عروس او، یعنی همان همسر مقتول که دعوای قطار سر او اتفاق افتاده بود هم اعتراضی ندارد. عروس خانم بیوه شده، آقا پلیس را چنان شیرین "پدر" خطاب می کند که بیا و ببین. از این مسخره تر پسر مقتول که در ابتدای فیلم او را دیدیم در انتهای فیلم، خطاب به پدربزرگ می گوید که به او افتخار می کند و تصمیم خود را گرفته تا پلیس وظیفه شناسی چون او شود.
ومسخره تر از همه این که نام فیلم "قانون" بود!
ضرب المثل آذربایجانی: اسم کچل را می ذارن "زلفعلی"!
نمونه تاثیر گذاری این گونه فیلم ها: اندکی پس از پخش فیلم کتاب آن هم روانه بازار شد و با تیراژ نسبتا بالا به فروش رفت. کسانی کتاب را می خریدند و می خواندند که معمولا با کتابخوانی میانه ای ندارند. پس از این فیلم ، بر اساس داستان آن فیلمسازان ایرانی نسخه ایرانی شده آن را ساختند. تلویزیون آن را هم پخش کرد (احتمالا بیش از یک بار).

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تحولات جامعه امروز ایران را با دو سه جمله نمی شه ساده سازی کرد.

+0 به یه ن

در فضای مجازی گاهی مطالبی در مورد تغییر فرهنگ ایرانی ها (به خصوص تهرانی) به سوی غربی شدن پخش می شه که آدم انگشت به دهان می مونه نویسنده در کجا زندگی می کنه؟! درست هست که فرهنگ مردم ایران به سرعت در حال تغییر و دگرگونی هست اما به همین علت این تغییر و دگرگونی نیاز به  بررسی  و رصد خیلی خیلی دقیق داره. پیش فرض این که اگر با این سرعت داره تغییر می کنه پس لاجرم داره غربی می شه و در نتیجه حتما باید  فلان جور شده باشه غلط هست. باعث می شه ما به نتایج غلطی برسیم و نتیجه گیری غلطی کنیم و بعد هم از روی این  نتایج غلط، تصمیم گیری های غلط کنیم.

چند وقت پیش در مورد این اظهار فضل در فضای مجازی نوشتم که تهران را به سه قسمت بالاشهر ومیان شهر و پایین شهر تقسیم کرده بود و ادعا کرده بود که به ترتیب، مراسم کریسمس و یلدا و ایام فاطمیه می گیرند. در همان موقع هم نوشتم که اگر در تهران زندگی کنید می بینید همچین تقسیم بندی ساده و سرراستی نیست بلکه در همه محلات هر سه اینها درجریانند. این را هم اضافه کنم. اون طبقات اجتماعی که امکانات مالی دارند که کریسمس پرزرق و برق بگیرند بچه شان را در چندین کلاس ثبت نام کرده اند و به انواع و اقسام فروشگاه های لاکچری هم می روند. در هر کدام از آنها هم در آستانه یلدا سفره یلدا پهن شده و یک «ننه سرما» هم در حال اجرای برنامه برای بچه هاست! ما دهه پنجاهی ها در بچگی«ننه سرما» ندیده بودیم اما الان تا بخواهید بچه ننه سرما می بینند. همان طوری که در قرن بیستم آمریکایی ها بابانوئل را دوباره کشف و محبوب ساخته اند و رخت نو خوش و آب رنگ بر تنش کرده اند، طبقات مرفه ایران امروز  هم ننه سرما را دوباره احیا کرده نونوار نموده اند. با انواع اقسام لباس های محلی نونوار.

دیشب هم باز دیدم  نوشته اند: از زمانی «تعطیلات آخر هفته»  را ویکند گفتیم، از وقتی که ناهار را لانچ گفتیم و.....

من نمی دانم کجای ایران کلمه لانچ را برای ناهار به کار می برند؟!! من که نشنیدم! تنها لانچی که من در ایران می شنوم launchهست نه lunch. اون هم به خاطر این که در مرکز تحقیقی هستم که طبعا در مورد لانچ ماهواره یا وبسایت فلان برنامه گفت و گو می شود. در کوچه بازار و خانواده ها کلمه لانچ نمی شنویم!

«تعطیلات آخر هفته» را  از اول هم هیچ کس در محاوره به کار نمی برد. فقط دوبلورهای فیلم های غربی از این اصطلاح استفاده می کردند. اینجا یا می گویند جمعه یا می گویند «پنشنبه-جمعه». (دومی را چنان یک ضرب تلفظ می کنند که انگار یک کلمه هست). از قدیم هم همین را می گفتند، الان هم همین را می گویند. برنامه چیدن برای آن هم با آن چه در میان غربیان مرسوم هست فرق دارد. در غرب برنامه چیدن برای  ویکند یک جورهایی وظیفه اجتماعی هست. در ایران ما یک طور دیگه پنجشنبه جمعه را برگزار می کنیم. یک مقدار ذهنیت در مورد آن فرق دارد. با ذهنیت چهل سال پیش تفاوت زیادی کرده اما  غربی نشده. فکر نکنم هم هرگز غربی شود. فرهنگ خودش را دارد می گیرد که ترکیبی هست از سنت های خانوادگی مان و آن چه که دنیای جدید به ما می دهد.

البته نمی خواهم بگویم که هیچ کلمه غربی ای جایگزین کلمات فارسی متفاوت نشده. مثلا بوت برای چکمه و پوتین جا افتاده. یا مثلا یک جور طالبی را که قبلا همان طالبی می گفتند این روزها ملون می نامند. این کلمه ها می آیند و می روند. در طول تاریخ زبان هم همین بوده.

تصویرمان را از جامعه امروز ایران الکی از روی ذهنیت و پیش داوری هایمان نسازیم. با دقت مشاهده کنیم تا شاید روند تغییرات را دریابیم و خود را با آن سازگار نماییم. آن چه که در جریان هست خیلی خیلی پیچیده تر از این ساده سازی های ذهنی است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از ونگ زدن پشت سر استاد راهنما تا مجیز وی را گفتن

+0 به یه ن

یکی از عجایب جامعه کیهانشناسی و نجوم ایران این هست که همان کسانی که در دوران دانشجویی «ونگ» می زدند که استاد راهنمایم حق مرا می خورد و بی آن که سهمی در پیشبرد مقاله داشته باشد نامش را روی مقالات من می گذارد چند سال بعد از فارغ التحصیلی مجیز همان استاد را می گوید و البته دانشجویانش در مورد خود او همین ونگ ها را می زنند. خدا را شکر که من دیگه دانشجوی دکتری نمی گیرم که درگیر این مسایل شوم. پشت دستم را هم داغ کرده ام که وقتی دانشجویی می آید و آن گونه «ونگ» می زند فردین بازی را بزنم کنار!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فجایعی که متخصصان بیسواد به بار می توانند آورند

+0 به یه ن

در دو دهه اخیر فجایع مهندسی بسیاری مانند فروریختن متروپل در کشور ما اتفاق افتاده اما عمده آنها به خاطر بیسوادی مهندسان نبوده بلکه به علت حرص و طمع  کارفرماها بوده است. مهندس ها هشدار کارشناسانه خود را داده بودند اما حرص وطمع سودجویان و عدم  وجود سازوکارهایی که آنها را وادار به پاسخگویی کند باعث شده به حرف مهندس ها گوش داده نشود و این فجایع به بار آیند.


حال فرض کنید این سودجویان باشند و مهندس ها هم بیسواد باشند. تصور کنید چه قدر تعداد فجایع بالا تر خواهد رفت! به علت کرونا چند سال کلاس ها تق و لق شد.پارسال هم چند ماهی به خاطر اعتراضات  کلاس ها تشکیل نشد. اگر الان به علت افسردگی و نظایر آن کلاس ها به تعطیلی کشیده شود فردا بیسوادی کارشناسان امور گوناگون فجایع را تکثیر خواهند کرد. 

 هرچه قدر هم حال دلمان بد باشد باید به خود فشار آوریم تا  در عرصه علم و دانش و تخصص نبازیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مهلت ثبت نام

+0 به یه ن

همان گونه که  قبلا اطلاع داده شده است در آبان ماه دو همایش در شاخه انرژی های بالا در پژوهشکده برگزار می شود: ابتدا مدرسه انرژی های بالا که حضوری وبه زبان فارسی است و سپس کنفرانس آنلاین بین المللی IRCHEP1402

برنامه های هر دوی این همایش ها  و عناوین سخنرانی ها در وبسایت آن بارگذاری شده است.

کنفرانس بین المللی رایگان هست ولی مدرسه انرژی های بالا شهریه ثبت نام دارد. در هر حال هزینه هر شرکت کننده بسی بیش از مبلغ شهریه هست. از پژوهشگاه دانش های بنیادی بابت این سوبسید-با وجود کمبود های مالی که وجود دارد سپاسگزاریم و سعی می کنیم که از هر گونه اسراف در برگزاری همایش ها اجتناب ورزیم. همچنین در برگزاری این همایش ها سعی بر این خواهد شد که  مصرف ظروف یک بار مصرف و..... جهت حفظ محیط زیست تقلیل یابد. خوشبختانه در این گونه حرکت ها فیزیکدانان جوان همواره نهایت همکاری را نموده اند و امیدواریم این بار نیز چنین کنند.

جهت  مشاهده برنامه این دو همایش و اطلاعات بیشتر می توانید به دو سایت زیر مراجعه کنید:

https://physics.ipm.ac.ir/conferences/irchep2023/index.jsp

https://physics.ipm.ac.ir/conferences/ishep/index.jsp

 

مهلت ثبت نام برای هر دو همایش اول آبان ماه هست. 


مهلت ثبت نام: ۱ آبان ۱۴۰۲

هزینه ثبت نام شامل پذیرایی و ناهار: ۳۰۰ هزارتومان

The deadline for registration is 23rd of October, 2023 (1st of Aban, 1402). 

با احترام

یاسمن فرزان

 

 

پی نوشت:

با توجه تجارب سالیان متمادی در برگزاری همایش در این مجموعه لازم می دانم در مورد اهمیت مهلت ثبت نام نکته ای را -یک بار برای همیشه- عرض  نمایم و شفاف سازی کنم.

مهلت ثبت نام را از این رو تعیین می کنیم که آماری در مورد تعداد شرکت کنندگان داشته باشیم و در  برنامه ریزی های لازم جهت برگزاری با استاندارد مقبول با هزینه کم و اسراف در حد صفر به کار گیریم. وقتی کارمندان ما زمان کافی  و اطلاع درست در مورد تعداد شرکت کننده ها برای برنامه ریزی دارند می توانند راه هایی بیابند که هزینه ها را پایین بیاورد.  در صورت رعایت مهلت ثبت نام، همه این کارها را سر فرصت انجام می دهند بی آن که فشار عصبی به ایشان وارد شود.

در برنامه هایی که مهلت ثبت نام رعایت نمی شود  برنامه ریزی ها به هم می خورندو بیجهت به کارمندان فشار عصبی ای  وارد می شود که گاه به سلامت آنها آسیب می رساند. از سویی  برخی لوازم پذیرایی بیش از اندازه تهیه می شود و هزینه اضافی تحمیل می کند از سوی دیگر برخی دیگر کم می آید و .....

البته مطالب بالا بدیهی هست و علی الاصول  نیاز به توضیح ندارد. در طول این سالیان هم به ندرت اتفاق افتاده که کسی به دلیل نا آگاهی و بی اطلاعی  ازاین بدیهیات  مهلت ثبت نام را از دست بدهد و بعد بخواهد که او را بعد از این مهلت ثبت نام کنیم. خیل عظیم  کسانی که چنین درخواستی داشتند اغلب از جانب استاد یا استادانی تشویق شده بودند که به مهلت ثبت نام بی توجه باشند!  چنین جلوه داده شده بود که-چه ضوابطی نظیر مهلت ثبت نام را رعایت کنند چه رعایت نکنند- اگر نام این استادان را ببرند، همه درها به روی آنها باز خواهد شد. از قرار معلوم، بی توجهی  به مهلت ثبت نام ابزار «قدرت نمایی»  برای برخی از استادان  بوده است. در گذشته  این قبیل رفتارها پررنگ تر بود. البته چون آن زمان بودجه فراخ  بود  و اسراف  بسیاری صورت می گرفت این موضوع مشکلی جز فشار عصبی بر کارمندان ایجاد نمی کرد. اما در این سالیان که ما باید از بودجه محدود نهایت استفاده را ببریم بی توجهی به مهلت ثبت نام  مشکلات بیشتری به بار خواهد آورد.

به هر حال در برگزاری این دو همایش مهلت ثبت نام رعایت خواهد شد. کسانی که ثبت نام نکرده اند می توانند به عنوان مستمع آزاد شرکت کنند اما از امکانات رفاهی که ترتیب داده شده نمی توانند بهره ببرند. اگر هم اتاق مجازی ظرفیت نداشته باشد حذف خواهند شد تا برای ثبت نام کنندگان جا باشد.

پی نوشت دوم:

 

البته  مسئولان برگزاری برنامه های دیگر ممکن هست- کما فی السابق-  مهلت ثبت نام را به توصیه برخی استادان رعایت نکنند. در این مملکت، صلاح ملک خویش خسروان دانند! اما حال که صحبت به اینجا کشید این را هم عرض کنم: می توان به راحتی و بدون زحمت مهلت ثبت نام را رعایت کرد و زیر بار منت کسی نرفت! وقتی به خاطر توصیه فلانی برای یکی مهلت ثبت نام را تغییر می دهند هزار تا حرف و حدیث پشت سر آن یکی در می آید که در محیط های دانشگاهی  ایران با سرعت صوت پخش می شود و  در دراز مدت به آن شخص ضربه ها می زند! یعنی واقعا رعایت مهلت ثبت نام این قدر سخت هست که فرد بخواهد انگ ها  بخورد!؟ اون استاد قدرت نمایی می کند اما آن فرد فقط انگ می خورد و ضربه می بیند. چرا به خاطر عدم رعایت دوتا ضابطه ساده و روشن فرد ابزار قدرت نمایی دیگر شود و بعد هم خودش ضربه بخورد؟!  چرا فرد با رعایت دو تا نکته ساده و روشن خود را فردی مستقل  و قانون مدار که به ضوابط آشناست  به دیگران معرفی ننماید؟! من واقعا نمی فهمم که چرا برخی سخت شان هست دوتا ضابطه ساده و روشن را رعایت کنند اما سخت شان نیست که زیر منت یک فرد قدرت نما بروند و هزار تا انگ مخرب بخورند! واقعا نمی فهمم!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پژوهشگران اخلاق و مدعیان آن

+0 به یه ن

ما در جامعه فیزیک ایران و بقیه جامعه ایران از بس از کسانی که برای خود در زمینه اخلاقیات و ارزیابی اخلاقی، «آتوریته» قایلند کثافتکاری دیده ایم که اسم اخلاقیات که می آد پشتمان تیر می کشد که باز برای کدام بدبختی می خواهند پاپوش بدوزند؟!
یارو استاد نامحترم از یک ترم درسی که داره یک جلسه درست و حسابی و درس آماده کرده سر کلاس نمی آد. اداره کلاس هایش را گردن آسیستان درس می اندازه و از او بیگاری می کشه. بعدش می ره در زمان همان کلاس درس در مورد «اخلاقیات علمی» در فلان محفل سمینار می ده. هر ازگاهی هم که دانشجویی طعنه ای می زنه که «اخلاقیات مد نظر شما همینه که در عمل نشان می دهید؟» او را از درس می اندازه و تا جایی که می تونه به او ضربه می زنه.
از این ماجراها زیاد دیده ایم. دیگه عادت کردیم که دم از اخلاقیات زدن اسم رمز مفت خورانی باشد که بخواهند منتقدانشان را له کنند.
با این حال «اخلاق» رشته محترمی در فلسفه هست و ربطی به کثافتکاری های این قبیل آدم هادر جمع فیزیکدانان ایرانی نداره.
سخنرانی عمومی آتی پژوهشکده ما در مورد اخلاق هست. عنوانش هست : «کاوشی در صورت‌بندی‌های فرااخلاق در سده اخیر». دکتر امیر صائمی از پژوهشکده فلسفه قرار هست این سخنرانی را ارائه دهند. برایم جالبه سخنرانی اش را بشنوم تا بدانم اهل فن در این مقوله چه می گویند. چند مقاله از ایشان در همین مجله اخبار پژوهشگاه خوانده بودم. کار علمی هست. به پاپوش دوزی مفت خوران مدعی اخلاقیات ربطی نداره.
اگر علاقه مند هستید اطلاعات بیشتر در مورد سخنرانی را می توانید در اینجا بیابید.

------------------------------

من افتخار آن را داشتم که در دوران دکتری که از دو فیزیکدان بزرگ -اسمیرنف در ایتالیا و پسکین در آمریکا- تلمذ کنم. هر دوی این بزرگوار به سبک خودشان آخر پرنسیب و اخلاق مداری هستند. اسمیرنف به سبک روسی و با دیدگاه چپ، پسکین به سبک آمریکایی و با دیدگاه سرمایه داری.
قبل از فروپاشی شوروی، آن کشور پژوهشگاه های برجسته و فیزیکدانانی پرآوازه داشت. اسمیرنف یکی از انان بود. بعد از فروپاشی نتوانستند حقوق خوب به استادانشان بپردازند و به دلایل معیشتی این استادان مجبور شدند به غرب مهاجرت کنند. طبعا به لحاظ روحی کار آسانی نبود. در محیطی که بزرگ شده بودند شوروی ابرقدرت انگاشته می شد و این نخبگان گل سرسبد این ابرقدرت بودند. به یک باره خود را در جهان غرب یافتند. با فرهنگی جدید که از پس پرده آهنین نشناخته بودند.
بیشتر این فیزیکدانان درجه یک روسی دلشان نیامد که بعد از آن آدرس دانشگاه خود در روسیه را در مقالات نگذارند. با این که دیگر در آنجا نبودند و پولی نمی گرفتند. موسسات علمی و دانشگاه های غربی سرمست از جذب این نخبگان بودند. درک هم می کردند که چه قدر شرایط روحی آنها سخت باید باشد برای همین ابدا در این مورد سخت گیری نکردند و اجازه دادند که آدرس دانشگاه قبل آنها در کنار آدرس جدید بر مقالات آنها باشند. حضور این نخبگان در دانشگاه های آنها چنان اعتبار و پرستیژ می آورد که یک آدرس اضافی بر روی مقالات اهمیتی نداشت.
در سال های اولی که به ایران بازگشته بودم بحث اخلاقیات علمی داغ بود. هر کسی از رختخوابش بلند می شد برای خودش معیار سنجش اخلاقیات علمی صادر می کرد و دیگران را با معیار خود می سنجید. طبعا کسانی به این کار بیشتر مبادرت می کردند که کار مهمتری -نظیر پژوهش یا آموزش- انجام نمی دادند. در واقع در زمینه پژوهش و اموزش از دیگران بیگاری می کشیدند و به اسم خود می نوشتند و خود به ارزیابی اخلاقیات دیگران با معیارهای خودشان مشغول بودند!
من اولش فکر می کردم اینها یگ چیزهایی حالیشون هست و واقعا اخلاق گرا هستند. یکی از آنها «شکر خوری» اضافی کرد و به استاد راهنمای من هم ایراد اخلاقی گرفت که آدرس دانشگاه قبلی خود را هم می گذارد تا از اونجا هم پول بگیرد. به قول معروف، کافر همه را به کیش خود پندارد! جز پول چیزی به ذهنش نمی رسید. واقعیت این بود که استاد من پولی از دانشگاهش نمی گرفت. علت این که آدرس آن دانشگاه را می ذاشت این بود که دلش نمی آمد دانشگاهی با آن شکوه یکباره از نقشه علمی دنیا حذف شود.
برای این که روشن باشد این استاد من چه جور آدمی هست یک خاطره از او تعریف میکنم. برای همایشی او را به ایران دعوت کرده بودم. به او هم گفته بودم که در فرودگاه یورو تبدیل به ریال نکند چون که به نرخ دولتی خواهد بود و کلاه سرش خواهد رفت. استادم آمد چندین لکچر عالی داد. خرج سفرش را هم خودش داد. ما در پژوهشکده فیزیک به سخنرانان پول نمی دهیم مگر به ندرت به برخی پست داک های خودمان که کمک خرجی باشد. به سخنران خارجی که هرگز پول نداده ایم. بعدش استادم در ایران سفر کرد. هنگام بازگشت گفتم حالا می تونی باقی مانده ریال هایت را در فرودگاه به یورو تبدیل کنی که به سودت هست. اون قدر از این حرف من ناراحت شد! از این که آشفته بازار اقتصادی ایران نفعی به او رسد بر آشفت. رفت و تا دینار آخر محصولات فرهنگی ایرانی خرید که به اقتصاد محلی کمکی کرده باشد.
همچین آدمی است.
برویم سراغ او یارو که «شکر خوری» اضافی کرده بود و استاد مرا بی اخلاق خوانده بود. راستش من اون موقع فکر کردم این یارو خیلی اخلاق مدار هست. خیلی هم ناراحت شدم که چرا استادم با معیارهای اخلاقی او درست عمل نکرده.
چند سالی گذشت. خبر یک رسوایی آمد.گویا او و چند نفر از همدانشکده ای هایش- که همگی زن و بچه داشتندو سر برخی شان هم تاس بود- به دختری دانشجو نظر داشتند. دختر هم که از قضا جزو دانشجویان نخبه و ممتاز بود به همه شان نه گفته بود. خودش با یکی از همرشته ها که پسری جوان بود دوست بود. من جزئیات را نمی دانم ولی آن استادان مدعی اخلاقیات ان دختر و آن پسر را اذیت کردند که از ایران فراری دادند. استادان زن و بچه دار و کله-تاس و از همه مهمتر مدعی معیار- سنجش- اخلاقیات (چه شکرخوری اضافی ای !!!) سر این موضوع با هم هم دعوا راه انداخته بودند و پته هم را روی آب می ریختند بعدها در خبر خواندم که آن دختر در خارج به افتخارات علمی دست یافته.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قدرت نرم علوم پایه

+0 به یه ن

بلا گفتم که دستگاه تبلیغاتی مهربان علی اوا در جنگ نرم بسیار هشیارانه عمل می کند اما یک نقص مهم دارد: از دیپلماسی علمی و قدرت علوم پایه در جنگ نرم بی خبر هست. در این زمینه ارمنی ها از اذربایجانی ها بهتر عمل کرده اند و دست بالا را دارند. قبل از فروپاشی شوروی در باکو فیزیکدانان و ریاضی دان های برجسته ای بودند. اما بعد از فروپاشی از بس حقوقشان کم بود مجبور شدند به ترکیه مهاجرت کنند. بعدها که وضعیت اقتصادی باکو بهبود یافت این نقیصه- با کمال تاسف- جبران نشد. هنوز هم حقوق استادان دانشگاه در باکو ان قدر نیست که بتواند در منطقه جذاب باشد.اگر یک کوچولو از در آمد نفت را به این سو سرازیر کنند همین فارغ التحصیلان علوم پایه از ایران -به خصوص از قشر هویت گرا- می روند اونجا را آباد می کنند و در نقشه علم دنیا اذربایجان را برجسته می نمایند. (البته مدیریت علمی بسی بیش از پول می خواهد. اگر مدیریت علمی درست نباشد تزریق پول به شارلاتانیزم علمی می انجامد. در این باره خواهم نوشت ولی فعلا موضوع بحث اکنون ما نیست.) قدرت نرمی که جمهوری آذربایجان از این سرمایه گذاری علمی می گیرد به هزاران برابر هزینه مالی آن می ارزد. منظورم این نیست که لزوما محصولی کاربردی تولید می شود. منظورم این هست وقتی مردم دنیا ببینند که ان کشور در پیشبرد علم در دنیا نقشی در خور توجه دارد احترام مردم دنیا را بر می انگیزد و تبلیغات دشمنان آن رامبنی بر وحشی نشان دادن آن مردمان خنثی می نماید.
صادقانه اعتراف می کنم دغدغه اول من از این نوشته امکان سرمایه گذاری از محل درامد یک کشور نسبتا ثروتمند بر علم جهت پیشرفت خود علم هست. دغدغه دوم من ایجاد اشتغال برای بخشی از فارغ التحصیلان کشور است. دغدغه سومم انتقال ارز به ایران از طریق همین افراد است. ( اگر فارغ التحصیلان ایرانی در اونجا استخدام شوند و دستشان به دهانشان برسد دست کم پول دوا و درمان والدین پا به سن گذاشته شان را می فرستند. شاید هم تکفل چند کودک از بنیاد کودک را قبول کنند.)
اما شما شاید هیچ کدام از این دغدغه ها را نداشته باشید و دغدغه اصلی تان پیروزی آذربایجان در جنگ روایت ها باشد.
در هر صورت اگر می خواهید کاری مفید انجام دهید به جای این که وقت وانرژی تان را صرف دهن به دهن گذاشتن با ایرانشهری ها – و یا بدتر از آنها دنبال-نخود-سیاه-فرستان ج ا- نمایید، تلاش کنید که خواهران و برادرمان در آن سوی ارس به اهمیت دیپلماسی علمی واقف شوند و برای ان هم سرمایه گذاری کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جنگ روایت ها در مورد قره باغ- قسمت دوم

+0 به یه ن

بذارید من اینجا موضع ام را روشن کنم. من طرفدار این هستم که در این جریانات اخیر قره باغ ناظران حقوق بشری بین المللی نظارت کامل داشته باشند. امیدوارم در صورت هر گونه نقص حقوق بشر با معیارهای حقوق بشری اولا فوری جلوی ادامه روند گرفته بشه و ثانیا، عامل آن محاکمه و مطابق قانون مجازات بشه. هیچ مماشاتی را به بهانه این که سی سال پیش اون وری ها بهمان جنایت را علیه این وری ها انجام دادند نمی پذیرم. به یک دلیل روشن: اکثریت مطلق ارمنی هایی که اکنوه قره باغ را ترک می کنند همان آدم های سی سال پیش نیستند.
علاف شدن در ترافیک طولانی-که دستاویز تبلیغات منفی شده- جزو موارد جنایت علیه بشریت حساب نمی شود. مردم تهران هر روز در این ترافیک ها معطل می شوند و ادعای قربانی جنایب شدن هم ندارند!
البته این هم قابل فهم هست که طرف ارمنی گرفتاری ها را در این مقطع بزرگنمایی کند. من ایراد اخلاقی به آنها ابدا نمی گیرم. اتفاقا خوب می کنند بزرگنمایی می کنند. این طوری این وری ها بیشتر دقت می کنند. هرچی این کارها زیر ذره بین باشد بهتر هست چون احتمال خطا را پایین می آید.
آدم- صرفنظر از فرهنگ و نژاد و دین و آیین- موجود پیچیده ای است. هم قادر به کارهای بزرگ بشردوستانه هست و هم اگر جو گیر شود و حس کند نظارتی نقد آمیز بر عملکردش نیست ممکن هست جنایاتی کند که خوابش را هم در حال عادی نمی دید (بعد هم عذاب وجدان می گیرد). خوبه الان اون قدر نظارت باشه که بعدا کسی از حس عذاب وجدان زجر نکشه.
هرچند ارمنی ها را به خاطر نظارت و یا حتی بزرگنمایی محق می دانم به تیپ نایاکی-ساکن-ایران در سرو صدا راه انداختن علیه آذربایجان بدبینم. به نظرم گرد و خاک می کنند تا نگاه ها از مواردی نظیر #آرمیتا_گراوند به سوی دیگر برود.


در مورد هورالعظیم هم همین برنامه را داشتند. خود مقامات ج ا سمت ایرانی هورالعظیم را (سمت شرقی دیوار خاکی مرزی) خشک کرده بودند. اما برخی از این به اصطلاح طرفدار محیط زیست (ولی درواقع طرفدار معصومه ابتکار) سر و صدا راه انداخته بودند که سد آتاتورک ترکیه باعث شده. حال آن که سمت غربی هور العظیم در عراق آب داشت پس سد آتاتورک نمی توانست عامل باشد. بعدا معلوم شد خشک کردن قسمت ایرانی، عمدی بوده است. اون ها که سر و صدا علیه ترکیه راه انداختند از اول کاملا این موضوع را می دانستند. ماموریت داشتند که ترکیه را مقصر نشان دهند. بر عملکرد ترکیه بر روی رودخانه هایی که از آن سرچشمه می گیرد باید نظارت بین المللی شود. اما این نوع افرادی که اشاره کردم از سر و صدا کردن علیه برخی کشورهای همسایه نیت خیر ندارند. می خواهند توجه ما را از گندکاری های داخلی منحرف سازند.

----------------------

اونی که دیروز در صفحه فیس بوک من گرد و خاک کرد یک چیزی هم گفت که می خواهم در موردش شفاف سازی کنم. به زعم خود اظهار فضل و هوش و نبوغ نمود و فرمود (نقل به مضمون) شماها در زبان بر توجیه خودتان می گویید که از اردوغان و یا علی اف ها بدتان می آید اما در واقع این بهانه ای هست که پنهان کنید پان ترک هستید. (نفهمیدم منظورش من بودم یا یکی از دوستان فیس بوکی که از قضا فارس هم هست. یک فارس را هم پان ترک می خواند! انگ زدن که مالیات نداره!)
من که یادم نمی آد گفته باشم از این سیاستمداران کشورهای همسایه بدم می آید. (از صدام بدم می آمد اما اینها بدی خاصی به من نکرده اند که من از آنها بدم بیاد) سیاستمدار هستند دیگه! سیاستمدار گوگولی مگولی نمی شه که من خوشم بیاد. اما از اونها بدم هم نمی آد.
در مورد اردوغان صراحتا حمله به مرز سوریه (کردهای شمال سوریه) تحت عنوان چشمه صلح را محکوم کرده بودم. اسلامی کردن دانشگاه ها و مدارس ترکیه توسط او را هم همچنین. ولی خیلی از سیاست های اقتصادی ترکیه به سود منافع ملی آن هست. این که در برهه هایی با سیاست هایش توانست اقتصاد ترکیه را رشد دهد بسیار قابل تحسین هست. اتفاقا راه های ارتباطی ترکیه را خیلی رشد داده و ترکیه را برای ترانزیت کالا مستعد کرده. درست برعکس راه های ارمنستان که درب و داغون هستند و مدام هم گله های گوسفند این راه ها را سد می کنند.

و اما علی اف ها: فساد مالی دارند و برای آزادی بیان وقعی نمی دهند . این را همه می دانیم. البته فساد مالی کل تاریخ ۳۰ ساله جمهوری آذربایجان را جمع کنید حداکثر به اندازه یک رقم از اختلاس های ج ا می شود. در مورد آزادی بیان هم وقتی با کشورهای اروپایی مقایسه می کنید نمره کمی می گیرد اما باز وضع اش از ج ا خیلی بهتر هست. نمونه این که من خودم وبلاگ یک خانم آذربایجانی با همسر انگلیسی در خارج را تعقیب می کردم. تندترین نقدها را به علی اف ها می کرد . حتی فرهنگ مردم خودش را هم به طنز به باد نقد می گرفت. با این حال هر زمان میلش می کشید سوار هواپیما می شد تا به باکو برود و مامانش را ببیند. اصلا هم نگران آن نبود که به سرنوشت نازنین زاغری دچار شود (حالا بیچاره نازنین زاغری وبلاگی هم نداشته و نقدی هم نکرده!).

بدی های علی اف ها سر جای خود! اما خوبی هایشان هم کم نیست. خیلی زرنگ و زبل هستند. عرق ملی هم دارند. مردمشان برایشان مهم هست. الهام علی اف شبیه یک کارخانه دار تیپیکال آذربایجانی است که خودش را از همه بالاتر می داند و به خود بیش از همه می رسد بعد به زن و بچه اش. اما کارگرانش هم برایش مهم هستند. این طور نیست که وضع رفاهی آنها برایش اهمیتی نداشته باشد.
من در جنگ قره باغ در سال ۲۰۲۰ استراتژی های جنگی آذربایجان را مطالعه می کردم. همه با هوشمندی چنان تنظیم شده بود که تا جایی که امکان داشت جان سرباز آذربایجانی کمتر به خطر بیافتد.
درست برعکس استراتژی های (نداشته) س-پ-ا-ه در زمان جنگ ایران وعراق که اهمیتی به جان سرباز ایرانی نمی دانند. توجیه ارزشی هم داشتند. صراحتا می گفتند اگر کشته شود شهید شده و به بهشت برین رفته پس چرا خودمان را با چیدن استراتژی ای که جان آنها را حفظ کند به زحمت بیاندازیم؟ دیگه نمی دیدند که با راهی کردن سرباز ایرانی به بهشت چه جهنمی بر روی زمین برای پدر و مادر و احیانا همسر و فرزندش می سازند!
علی اف ها برای مردم آذربایجان یک آسودگی ورفاه نسبی در زندگی روزمره تدارک دیده اند. یادتان هست زمان کرونا تا واکسن به ایران بیاید ما چه ها کشیدیم؟! چه قدر استرس داشتیم؟! در سایه سیاست های علی اف ها مردم آذربایجان یک دهم آن استرس ها را نداشتند. مثل زمان شاه، اگر هم آزادی سیاسی نداشته باشند آزادی اجتماعی و فردی دارند. این طور که شنیده ام استخرهایشان تمیز تر از مال ماست، میوه ها و محصولات کشاورزی شان سالم تر از مال ماست، سالن کنسرت شان هم که بسی بهتر هست. وقتی مادری در باکو به بچه اش آب سیب می دهد نگران انواع واقسام سموم و کودهای شیمیایی نیست. خود این می دانید چه قدر استرس را کم می کند؟
من چرا باید از علی اف ها بدم بیاید وقتی آسودگی نسبی برای مردمشان تدارک می بینند؟ راستش من حرف های اپوزیسیون و فعالان مدنی باکو را هم خوانده ام. حرف حق می زنند ولی راستش ساده اندیش هستند و جایگزین بهتری ندارند. یا ملی گرایی افراطی را ترویج می کنند یا به طرز ساده-اندیشانه ای چپ می زنند یا هم اسلام گرا هستند. اونها علی اف ها را کنار بزنند پس فردا در باکو، «زمان اون خدا بیامرز» تلویحا به معنای زمان علی اف خواهد شد!
----------------------
خانواده علی اف خودشان در جنگ روایت ها بسیار صاحب ابتکار و خبره هستند. همسر علی اف (مهربان علی اوا) استاد قدرت نرم هست و الهام علی اف هم اون قدر زِبِل هست که خوب فهمیده همسرش بزرگترین سرمایه
(asset)
او در هرگونه جنگ نرم یا جنگ روایتی هست. مهربان علی-اوا به شدت «فرانسوی-پسند» هست. حدود ده سال پیش این زوج برای بازدید به فرانسه رفته بودند. طرح روی جلد مجلات فرانسوی عکس های مهربان علی اوا بود. یکی اش هم یک تیتری زده خطاب به بانوی اول وقت فرانسه. اگر بخواهم به زبان فارسی بگم ترجمه مضمونی اش این می شه: «آهای بانوی اول! ماست ها را کیسه کن که بانوی اول دیگه اومده که از هر لحاظ به تو سر هست!»
دوستان هویتگرا خیلی از لابی های ارمنی در فرانسه و کالیفرنیا می ترسند. جای نگرانی نیست چون که مهربان علی اوا یک تنه از پس همه اونها بر می آد!

دستگاه تبلیغاتی مهربان علی اوا بر پایه حقوق زنان، حقوق کودک، تجهیز بیمارستان ها و هنر (به خصوص هنر موسیقی) و معماری و مهمان نوازی هست که به شدت در دنیای امروز چشم می گیرد. پول اوورت و فراوان هم که در اختیار دارد و برای این تبلیغات حسابی خرج می کند. لازم نیست ما خودمان را صدها کیلومتر این ور تر با دهن به دهن گذاشتن با ایرانشهری ها به خاطر دفاع از همزبانانمان در آن سوی ارس خسته کنیم. مهربان علی اوا خودش حواسش هست و ثروت کلان هم دارد.

اما در برنامه های مهربان علی اوا یک نقص هست. به دلیل اهمیت موضوع پستی جداگانه به ان اختصاص می دهم

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جنگ روایت ها در مورد قره باغ-قسمت اول

+0 به یه ن

به قول دوستی در فیس بوک، جنگ زمینی قره باغ تمام شد اما جنگ روایت ها باقی هست. در جنگ روایت ها ارمنیان متعصب و حامیان ایرانشهری آنها با تمام قوا وارد شده اند. با این حال در خارج از ایران احتمال پیروزی شان در این جنگ پایین هست چون که ادبیاتی کهنه ومنسوخ و متعلق به صد پیش را بر گرفته اند. به روز نشده اند. ناسیونالیزم شان از نوع منسوخ مبتنی بر قومگرایی یا قدمت حضور در منطقه یا برتری نژادی-فرهنگی است. این حرف ها امروزه در دنیا خریدار ندارد و همدردی ای برنخواهد انگیخت. روشنفکرانشان این ادبیات منسوخ صد سال پیش را برمی گیرند. عوامشان از اونها هم عقب ترند و بر این پایه استدلال می کنند که چون ارمنی ها اولین ملتی هستند که به مسیحیت گرویده اند و مسیحیت دین صلح و دوستی است پس حتما حق با آنان هست. این دیگه حتی مال صد سال پیش نیست. حتی مال قرون وسطی هم نیست! مال ۱۰۰۰ سال پیش و قبل از انشقاق مذاهب ارتودکس و کاتولیک. این استدلال آنها نه تنها یک فرد سکولار را که به جنایات مسیحیان در طول قرون واقف هست متقاعد نخواهد کرد بلکه حتی فرقه های دیگر مسیحی را هم از خود خواهد راند. لنگه ابروی یک کاتولیک متعصب با شنیدن این حرف همان قدر بالا می رود که لنگه ابروی من.

با این ادبیاتشان در دنیا شانس بُرد ندارد اما در ایران هنوز می توانند با این ادبیات هوادارانی برای خود دست و پا کنند. البته از طریق غیر مستقیم و با درگیرکردن و خسته نمودن آذربایجانی های هویتگرا. اگر آذربایجانی های هویتگرا به دام دهن به دهن گذاشتن با آنها بیافتند حتما در این گوشه از دنیا (ایران) برنده جنگ روایت ها روایت ارمنی-ایرانشهری خواهد بود. به علاوه انرژی ترکان آذربایجان به هدر خواهد رفت و به کارهای ارزشمند تر نخواهند رسید.

به علاوه چند ساعت ها با ارمنی ها و ایرانشهری ها اره می دهند و تیشه می گیرند بعدش عصبانیت خود را سر همسر و فرزند خالی می کنند! اگر به جای اره و تیشه دادن با آنها بچه خود را به تئاتر کودک به زبان ترکی ببرند خدمت بسیار بسیار بیشتری به همان زبان مادری و جریان هویت طلبی آذربایجانی می کنند. اگر هم بچه ندارند به یکی از این تئاتر ها یا کنسرت های ترکی فاخر بروند. برنامه های فاخر زیادی توسط هنرمندان هویتگرا اجرا می شود اما بدنه هویتگراها در آنها شرکت نمی کنند. با دهن به دهن گذاشتن در فضای مجازی چنان سرگرم هستند که به این کارها نمی رسند!

برای برنده شدن در این جنگ روایت ها باید ابتکار عمل داشت. من دو نوشته در روز های آتی در این باب منتشر می کنم. بیش از آن که راهکار بخواهم بدهم سعی خواهم کرد که به این موضوع از دید دیگری بنگریم و فکرمان را به کار بیاندازیم تا راه های جایگزین که شانس پیروزی دارند بیابیم. ترجیحا راه هایی انتخاب کنیم که تنها یک نتیجه آن پیروزی در این جنگ روایت هاست! منظورم این هست که راه هایی برگیریم که ده ها نتیجه و محصول بهتر هم بدهند. همینجا اعلام و اعتراف می کنم که جنگ روایت های ترک -ارمنی دغدغه درجه یک من (حتی درجه ده من هم) نیست. اگر وقت می گذارم و این مطالب را می نویسم یکی تلاش برای به هدر رفتن اعصاب و وقت همزبانان هست ودیگری این که به محصولات دیگر تلاش های مورد نظر علاقه مندم.

-------------

در جنگ قره باغ در سال ۲۰۲۰ در یک سالن که پر از افسران ارتش آذربایجان بود خانمی مطرح کرد که ما زنان را هم مسلح کنید تا دوشادوش شما بجنگیم. افسر جوانی که یک چشم اش را هم درمیدان جنگ به تازگی از دست داده بود پاسخ داد حتما زنان ما هم مسلح خواهند شد اما بعد از این که تک تک مردان آذری شهید شدند! سالن برای مدت طولانی افسر جوان را به معنای تایید تشویق کرد. صرفنظر این که ما به احترام آن افسر جوان به پا خیزیم و دست بزنیم یا نظر او را شوینیزم مردانه بدانیم باید متوجه باشیم که جنگ روایت ها از جنس دیگری است. بگذارید در جنگ روایت ها بانوان در خط مقدم باشند. در جنگ نرم بانوان ابزار هایی دارند که مردان ندارند.

اگر قوت مردهای ما در جنگ روایت ها این باشد که بروند دهان به دهان ایرانشهری ها بگذارند و چهار تا فحش رکیک بشنود دو تا فحش رکیک تر بار کنند، بانوان ما می توانند با نشان دادن مهر مادری شان یا غذاهایی که می پزند یا هزار و یک نکته ریز و درشت دیگر تمام تبلیغات طرف مقابل را برای دیو دو سر نشان دادن خنثی نمایند و حس همدلی بر انگیزند.

-------------------

در دنیای غرب تنها ممکن هست راست-افراطی با ادبیات ارمنیان متعصب مبتنی بر برتری نژادی نسبت به ترکان مسلمان ارتباط برقرار کند. برای اونها هم منافع ملت خودشان مهمتر از هر چیز هست ودرنتیجه کشور نفت خیز آذربایجان را که بخش بزرگی از ساحل غربی دریای خزر را دارد را به ارمنستان بدون نفت و محصور در خشکی ترجیح خواهد داد. فقط ایرانشهری ها ادبیات نژادی ارمنستان را قبول میکنند. آخه ایرانشهری ها در هپروت سیر می کنند و خیال می کنند افتخارات ۲۵۰۰ سال پیش و برتری نژادی آریایی برای یک ملت نون و آب می شه. دیگه نمی فهمند حتی برای پیشوایشان- هیتلر-هم اون ایدئولوژی پیزوری آریاگری بهانه ای بود برای دست یافتن به ثروت های سایر ملل. ایرانشهری های ما می گردند هرجا ملتی فقر زده می یابند که باید از جیب خودمان هم خرجش کنیم حلواحلوا می کنند به این امید که بعد از مقدار قابل توجهی حاتم-بخشی از جیب ملت نجیب ایران، به برتری نژادی مشترکشان نسبت به سایر اقوام این منطقه اذعان کنند.



------------------

حدود ده سال پیش در ایتالیا، با یک زوج گرجی-آلمانی آشنا شدیم که در خود تفلیس زندگی می کنند. آقا همکار ما (فیزیکدان) بود اما خودش می گفت که علاوه بر استادی دانشگاه شغل دیگری هم دارد که به همان اندازه به آن علاقه و عشق می ورزد. شغل دوم او مربیگری یوگا بود. او در تفلیس کلاس های یوگا برای مردم کل قفقاز برگزار میکرد. در یکی از دوره های یوگا که چند ماه طول کشیده بود چند آذربایجانی (از جمله یک دختر جوان مسلمان) و چند ارمنی هم بوده اند. بعد از اتمام دوره، اینها با هم خیلی دوست شده بودند. دختر جوان در آخر دوره با خنده می گفته که وقتی دوره شروع شده بود همه آشنایانش او را از مردهای ارمنی می ترساندند. اما در آخر دوره دوست شده بودند.

نمی دانم این داستان چه قدر درست بود و چه قدر آن دوست گرجی ما پیاز داغش را زیاد گذاشته بود. (فکر کنم «کالیجوش» بدون گوشت اما سراسر پیاز داغ به خورد ما داد! 😆) اما نکته ای در این خاطره پر از پیاز داغ هست.

به نظرم نقشی که آذربایجان این سوی ارس می تواند ایفا کند و خودش هم سود ببرد این هست که نمایشگاه ها ی هنری – صنعتی -علمی-ورزشی یا جشنواره ها یا همایش های منطقه ای با حضور ایرانیان، ترکیه ای ها و مردم قفقاز اعم بر مسلمان ومسیحی بگذارد. این طوری این افراد می آیند و با هم آشنا می شوند . وقتی ببینند مشترکات و علایق مشابه دارند شاید اندک اندک از دشمنی نسبت به هم دست بر دارند. به قول بی بی در سریال سرنخ: شاید، احتمالا، ممکنه ....

حتی اگر در این راستا هم کمکی نکند به هر حال به رونق بیش از پیش اردبیل و تبریز و دیگر شهرهای ما می انجامد. خوبه که ما برای خودمان این نقش را تعریف کنیم تا این که نقش مان این باشد که خود را مدافع باکو در برابر حملات لفظی ایرانشهری ها بدانیم. اون طوری فقط ایرانشهری ها روح و روانمان را به هم می ریزند و ما هم می رویم با عزیزان خودمان بداخلاقی می کنیم. اما با نقشی که بنده عرض می کنم دست کم چند برنامه مفید علمی یا هنری یا صنعتی یا ورزشی برگزار کرده ایم. می توانیم حتی در رزومه مان هم بیاوریم و اعتبار کسب کنیم. برای دهان به دهان گذاشتن با ایرانشهری ها هیچ امتیازی نمی گیریم!

 

---------------

نقشه قفقاز را بنگرید. به من بگید چه ترانزیت کالایی از طریق زنگه زور می شه کرد که از طریق آذربایجان نشه کرد؟ حالا با پول نفت می توانند راه های ارتباطی خوب در قره باغ بسازند که ترانزیت کالا را تسهیل هم می کند.

من این عمر را کرده ام و هر تاجر محترمی دیده ام که با اروپا تجارت می کرد یا از طریق ترکیه بود یا از طریق بنادر جنوب. تنها مورد «تجارت» از طریق ارمنستان را در مناظرات انتخاباتی وقتی کاندیداها پته همدیگر را روی آب می ریختند شنیده ام.

------------

 

راه حل یکی از دوستان در فیس بوک که به عقل من هم جور در اومد این بود که جمهوری آذربایجان یک تونل بین قسمت شرقی و غربی اش در زیر خاک ارمنستان بزنه. خوب می شه ها! همه مشکلات و نیز بهانه ها حل می شه. عالی می شه اگر

یک شرکت ایرانی در مناقصه پیروز بشه و تونل را بکشه. پولش را جمهوری آذربایجان از محل درآمد نفتی می ده یک چیزی هم به شرکت ایرانی می رسه.

اگر کارگران ایرانی روی پروژه در خاک ارمنستان کار کنند حرف و حدیث پیش نمی آد. اصلا کارگران افغانستانی را برای کار استخدام کنند که یک کمکی هم به اونها بشه و هوادار هیچ کدام از طرفین دعوا هم نباشند.

اگر واقعا دغدغه ملی در ایران و نیز صلح و صفا داشتند از این قبیل راه حل ها می دانند. اهمیت تجاری زنگزور برایشان بهانه ای هست که ایده آل های ایرانشهری شان را به زبانی دیگر بیان کنند تا شاید برای عده بیشتری خریدار داشته باشد.

------------

تنوع ارتباط مرزی مزایایی دارد و معایبی. عیبش این هست که در آلوده سازی رودخانه ارس دست بیشتر می شود. الان ارمنستان زباله های هسته ای خود را به ارس می ریزد و هم پیرامون ارس آلوده می شود و هم دریای خزر.

سلامت مردم شمال و شمال غرب کشور جزو «منافع ملی» نیست؟منافع ملی فقط یعنی که «برادران» وقتی می خواهند ترانزیت «کالا» (کالا=«جنس») کنند دستشان باز باشد؟!

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل