"جامعه ای که دارد پوست می اندازد"

+0 به یه ن



من امروز بعد از دو سال از غار خودم بیرون اومدم و دیدم که این تهران، تهران دو سال پیش نیست! حتی در بالای شهر هم سفره ها کوچک شده. در قنادی هایی که قبلا باید حتما سفارش می دادی تا شیرینی مخصوص به تو برسه (از بس فروش داشتند)، شیرینی ها فروش نمی روند و بیات می شوند.
دو سال پیش پنجشنبه صبح ها، در کافی شاپ ها جای سوزن انداختن نبود. الان تک و توک مشتری پیدا می شه.

نمی دونم چه قدرش از کروناست چه قدرش از نداری مردمه. اما در هر حال باعث می شه کاسبی های کوچک ورشکست بشوند و کارگرانش از کار، بیکار!🥺🥺

با این حال، جامعه داره پوست می اندازه. خزعبلات کسانی که با تزویر وبا گول زدن مردم بر خر مراد سوار می شدند کمتر و کمتر خریدار داره.

اگر جامعه در حال گذار ما به سمت علمی تر اندیشیدن و تحلیل کردن پیش بره، آینده ای درخشان در انتظار ما خواهد بود. برای همین هست  که نقش مروجان علم، خیلی مهم هست. بسیار مهم! ترویج علم با روش درست و اصولی اش در این برهه از زمان، می تونه آینده ایران را تا   نسل ها روشن کنه.
منظورم از ترویج علم، سرزبان ها انداختن چند اصطلاح علمی (مثل جهان های موازی، جهان هولوگرافیک و ….) نیست. اون به دردی نمی خوره. منظورم از ترویج علم آموختن علمی اندیشیدن و تحلیل کردن هم در مسایل شخصی و هم در سطح مسایل کلان هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ضرباتی که ایرانشهری ها به ایران می زنند.

+0 به یه ن

از میان هزار و یک ایرادی که ایرانشهری ها دارند و از میان هزار و یک ضربه ای که ایرانشهری ها  دارند به ایران می زنند یکی اش هم این هست که وقتی تصمیم به مهاجرت از ایران می گیرند، ملودرام راه می اندازند که چرا با وجود این همه شعار «ایران، ایران» که عمری سر داده اند در ایران نمی مانند و  مهاجرت می کنند.

ایرانشهری می خواهد دنیا را متقاعد کند که با این مهاجرتش دارد کار عظیمی در خدمت به ایران می کند. به عالم و آدم ثابت می خواهد بکند   جزو آن ایرانیان برتر هست که آن قدر ایرانی حقیقی است که نمی تواند دیگر زیست بین انیرانیان را دوام بیاورد و در نتیجه از ایران کوچ می کند. (خیلی سنگین و عمیق بود! برای همین من و شما نفهمیم و خیال می کنیم هذیانی سراپا تناقض هست.)

یک آدم نرمال وقتی قصد مهاجرت می کند فکر و ذکرش در پی آن هست که سختی های مهاجرت را بر خود و خانواده هموار کند و از پس دو دوتا چهارتای زندگی در یک سرزمین ناشناخته برآید. دنبال این نیست که ندا دهد که چون ایرانی برتر هست دارد مهاجرت می کند. دنبال ملودرام راه انداختن نیست! نیازی هم نمی بیند که برای این تصمیم شخصی و خانوادگی دیگران را مجاب کند. اصلا به دیگران چه که او و خانواده تصمیم به مهاجرت گرفته اند؟! زندگی خودشان هست، خودشان بهتر می دانند چه کنند!
اما ملودرامی که ایرانشهری ها هنگام مهاجرت از ایران راه می اندازند  بدجوری نمک به زخم های کسانی می پاشد که به هر دلیلی در ایران مانده اند و می خواهند که بمانند.

 هزار تا ضربه دیگر که ایرانشهری ها به ایران وارد می کنند چه ها هستند؟!
برخی را می گویم:
۱) هارت و پورتی که ایرانشهری ها در مورد مرزهای ایران واقعی (منظور ایران باستان) راه می اندازند کشور های همسایه را به نگرانی در مورد تمامیت ارضی خود می اندازد و مانع از تعامل سازنده با کشورهای همسایه (که برای پیشرفت کشور ما حیاتی است) می شود.
۲) غیر مستقیم، مانع از اتحاد مردم ایران در مقابل این همه فساد و ظلم و جور و نابسامانی و بی تدبیری  در اداره کشور می شود. مذهبی ها را یک جور می ترساند.  اقوام را طور دیگر. طرفداران حقوق بشر را نوعی دیگر. (خیلی از حرف هایشان شبیه نازی هاست. برای همین حقوق بشری ها روی خوش به آن نشان نمی دهند.) نیروهای مهم جامعه را نگران می کند که اگر نظم موجود به هم بخورد این ایرانشهری ها قدرت بگیرند و وضعی به وجود آورند بدتر از وضع موجود.
(هرچند من گمان نمی کنم ایرانشهری ها آن قدر ریشه درجامعه و توان سیاسی در قرن اخیر  داشته باشند که بتوانند قدرت بگیرند. سر وصدایشان در فضای مجازی  و رسانه ها، بسی بیشتر از توان و قدرت واقعی شان هست.)
۳) در فضای مجازی کلی دعوا و کل کل راه می اندازند که نیروهای مردمی را تلف می کند  و مانع از پیش بردن کارها می گردد.
مثلا در هر جمع با حضور ترک های ایران که وارد می شوند «هموطن آذری» را خرج می کنند و باعث می شوند که دعوا شود! انگار مرض دارند که از این کلمه «آذری» استفاده کنند با این که می دانند منجر به دعوا و منحرف شدن بحث خواهد شد.
۴) به فعالان مدنی اقوام انگ تجزیه طلب یا پان می زنند و عملا در افکار عمومی  جامعه، جواز هر رفتار غیر انسانی وضد حقوق بشر علیه آنها را صادر می نمایند. این کار ایرانشهری ها تلاش های فعالان حقوق بشر را خنثی می کند.
.....

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

با کمال افتخار، بعد از چهل سال از آمریکاستیزی به ترکیه ستیزی رسیده ایم، با همین فرمون هم چهل سال دیگه به جیبوتی ستیزی خواهیم رسید!

+0 به یه ن

در دهه چهل و پنجاه، دانشجویان و روزنامه نگاران ایرانی که اندکی (اما نه زیاد) اهل مطالعه بودند و چپ هم می زدند آمریکا را مظهر بدی ترسیم می نمودند. حکومت وقت ایران، با آمریکا روابط حسنه داشت درنتیجه مخالفت با آن شیک به حساب می اومد.
از قرار معلوم، آمریکا ستیزی را همین نیمچه روشنفکرها یاد اسلامگراها دادند والا اسلامگراها چه می دونستند "امپریالیزم" چه بود؟! بعدش هم آمریکا ستیزی برای اسلام گراها منبع هویت شد. بهای این آمریکا ستیزی را ما ملت مظلوم که سرمان توی کار خودمان هست دادیم. من و امثال من و میلیون ها شهروند عادی دیگر ، چه کار به کار آمریکا داریم آخه؟! ما می خواهیم این دو روز زندگی را در آرامش و رفاه زندگی کنیم. همین و بس!


چهل و چند سال هست که از تریبون های رسمی حکومتی شعارهای ضد آمریکایی  سر داده می شه. درنتیجه، دیگه شعار ضد آمریکایی دادن، چپگرایی  حساب نمی شه. اخلاف همان ها که در دهه پنجاه علیه آمریکا شعار می دادند دنبال یک قدرت دیگه گشتند تا علیه آن شعار دهند. کدوم کشور را پیدا کرده باشند، خوبه؟! ترکیه. بعله! ترکیه . الان هم تمام کاسه کوزه ها را سر ترکیه می شکنند. این روزها هم که ارزش لیر ترکیه پایین آمده از خوشحالی هلهله می کنند.

آمریکا یا ترکیه یا چین یا هر کشور دیگه هزار ویک عیب می تونه داشته باشه اما منشا و ریشه مشکلات ما نیست. آدرس غلط به مردم ندهید.

به طور مشخص هورالعظیم یک قسمت عراقی داره یک قسمت ایرانی. در مرز این دو، دیوار خاکی هست. اتفاقا امسال تابستان بخش عراقی پرآب بود. اما بخش ایرانی خشک بود. اونهایی که خشک شدن هورالعظیم را گردن ترکیه انداختند به مردم آدرس غلط دادند. 
تقصیر از مسئولان ایران بود نه از ترکیه.


چند تا واقعیت را باید بپذیریم تا فردایمان بدتر از امروز نشود:

١- حکومت های نرمال (که با دیدگاه رایج قرن ٢٠ و ٢١ نسبت به مفهوم دولت-ملت می نگرند) دنبال منافع ملی خویش هستند. نه دشمن ما هستند نه رفیق گرمابه و گلستان ما. 
مناسبات خود را با کشور ما بر اساس سود و زیان می چینند نه دوستی و دشمنی و وفاداری و مرام.
مردم شان -به طور شخصی و در روابط روزمره، شاید از در مرام و دوستی 
و یا دشمنی و بدجنسی در آیند اما در تنظیم مناسبات در سطح ملی این نوع احساسات یا ارزش ها جایی ندارد.

٢-سیاست خارجی جای سانتی مانتالیزم و شعار و گلایه نیست. دست کم شعار گل درشت "مرگ بر…" و نظیر آن ، هیچ کشوری را در عرصه بین المللی به اهدافش نرسانده. این شعارها حداکثر مصرف داخلی دارند.

٣-  عرصه بین المللی ، خونه خاله نیست که هر چه مظلوم تر و ضعیف تر باشی محبت خاله را بیشتر برانگیزی و بیشتر محبت ببینی. عرصه بین المللی عرصه قدرت و توانمندی است. ضعیف باشی تو را می بلعند. از قدیم هم همین بوده ، الان هم همین هست.
منتهی ابزار قدرت با اعصار فرق می کند. در برهه هایی قدرت نظامی حرف اول و آخر را می زد. در برهه هایی در کنار قدرت نظامی ، قدرت اقتصادی هم مهم بود و شاید در درجه اهمیت از آن پیشی می گرفت. الان علاوه بر اینها، قدرت رسانه ای، انواع و اقسام قدرت های نرم (از جمله دیپلماسی علمی) و تبحر در به کارگیری حقوق بین الملل هم مهم هست. در آینده احتمالا مهم تر هم خواهند شد.

٤- اگر فکر می کنیم کشوری حق مان را خورده ، به جای عداوت با آن کشور باید سعی کنیم قوی تر شویم تا حق مان را پس بگیریم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه حل در گذشته نیست!

+0 به یه ن

بحث بر سر خوب بودن یا بد بودن رضا شاه خیلی داره افتراق و دودستگی ایجاد می کنه و وقت و انرژی نیروهای اجتماعی ای که علی الاصول می توانند قدمی برای ساختن آینده ای بهتر بردارند تحلیل می ده.

آیا واقعا در این برهه با این همه مشکلات و مسایل و تحولات، مسئله ما خوب یا بد بودن مردی است که هفتاد هشتاد سال پیش از دنیا رفته؟!



دوره های مختلف تاریخ این سرزمین هر کدام به جای خود ارزشمند هستند و موضوع تحقیق تاریخ پژوهان قرار میگیرند . هنرمندان از هنر های هر دوره برای آفرینش های هنری الهام می گیرند، داستان نویسان در بستر حوادث تاریخی هر دوره داستان می نویسند، آثار به جا مانده از همه ادوار تاریخی ایران سرمایه ای عظیم برای جذب گردشگر هست.

اما برجسته کردن یک دوره و تنیدن یک ایدئولوژی حول آن و کوبیدن آن بر سر دوره های تاریخی دیگر همین سرزمین، کاری است بسیار ابلهانه. نوعی خودزنی است.


از هیچ کدام از این دوره ها نمی توان دکترینی برای حل و فصل مشکلات و مسایل این دوره و زمانه بیرون کشید. حتی اگر شیوه های آن ادوار برای دوره های خود کارآمد بودند پاسخگوی نیازهای این دوره با این جمعیت، با این جهان بینی و توقعات و این مناسبات نیستند. هر ایدئولوژی ای از آنها بیرون کشیده شود اوضاع بد را بدتر خواهد ساخت.

خیلی ها هستند که دوای دردهای امروز ما را ظهور یک دیکتاتور دلسوز که جنم داشته باشند می بینند.  این آرزو، سرابی بیش نیست. دوای دردهای ما در این دوره و زمانه، دیکتاتور بیرون آمده از لا به لای تاریخ نیست. بلکه راه حل را باید در شیوه های روز جست و جو کرد:
١- آشتی کردن با مفهوم دولت-ملت در قرن ٢١ (نه امت دینی ،نه امپراطوری هخامنشی، نه حکومت های ایلیاتی، نه ناسیونالیزم کور با سیاست یکسان سازی زبانی ،  ونه حتی خودکفایی به شیوه مصدقی! اینها شاید برای  زمان خود مناسب بوده باشند اما به درد امروز 
نمی خورند.)
دیکتاتور دلسوز در این چارچوب مشروعیت چندانی ندارد . شهروندی است مانند سایر شهروندان که اگر دلش بخواهد می تواند با رعایت اصول و قوانین به فعالیت سیاسی بپردازد. اختیاراتشبا قانون محدود می شود و در برابر عملکردش هم باید در برابر دیگر شهروندان 
پاسخگو باشد.
خلاصه یال و کوپالی برای دیکتاتور دلسوز نمی ماند که معجزه ای برای هواخواهان به وجود آورد. 


2- نهاد های نظارتی بر همه ارکان. نظارت و دستگاه قضایی مستقل و کارآمد با گروه خونی دیکتاتور دلسوز رویایی جور در نخواهد آمد.


٣- کارگروه های تخصصی کارآمد و قوی در زمینه های گوناگون که باز هم به مذاق دیکتاتور دلسوز مورد نظر برخی از عزیزان، خوش نخواهد آمد و در سایه دیکتاتوری (ولو دلسوز) تحمل نخواهد شد.

ما اینها را لازم داریم نه دیکتاتور دلسوز!

اگر این سه مورد رعایت نشود  مشکلات بین المللی و حقوق بشری و فساد مالی و بی تدبیری باقی می ماند و اوضاع روز به روز بدتر می شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ای داد بیداد!

+0 به یه ن

مردم ما فرصت چندانی برای آشنایی با دادرسی مدرن نداشته اند. در ذهن بیشتر مردم ما، دادرسی هنوز یک مفهوم قرون وسطایی هست. ازاین منظر قرون وسطایی، در بهترین وضعیت متهم را -حتی پیش از اثبات جرم- جلوی مردم به شدیدترین وجه  باید مجازات کرد تا هم دل مردم خنک شود و هم ترس در دل بقیه مجرمان بالقوه بیافتد.
این رویکرد نه انسانی است و نه موثر. در کدام یک از جوامع که این راه بر گزیده اند عدالت و امنیت در دراز مدت برقرار شده و فساد ریشه کن (ویا دست کم مهار ) شده؟!
نه تنها این اتفاق نیافته ، بلکه تعداد بیشماری هم بی گناه مجازات شده اند و فرزندان آنها بار عقده بر دوش کشیده اند. عده زیادی تر و خشک با هم سوخته اند.
آیا در کشورهای اسکاندیناوی که جرم و فساد را به حداقل رسانده اند این گونه عمل کرده اند؟!



در رویکرد مدرن، دادرسی یک پروسه طولانی است. با دقت شواهد و اسناد جمع آوری می شوند و راستی آزمایی می شوند. نه تنها متهم بلکه شاکی هم باید سین جیم شود هر چند از لحاظ روحی برایش سخت باشد. اگر این گونه نباشد که تضمینی برای روشن شدن حقیقت نخواهد بود! اگر این گونه نباشد دادرسی هم ابرازی خواهد بود در دست پاپوش دوزان تا برای رقبا و کسانی که مورد حسادت آنها هستند پاپوش بدوزند و به دست دستگاه قضا رقبای تحصیلی و عشقی و کاری را  از صحنه خارج کنند.

در دادرسی مدرن، هدف از مجازات کم کردن جرم در جامعه هست نه خنک شدن دل شاکی و سمپات های او. میزان مجازات 
بر اساس بر هر جرم، بر اساس مطالعات دقیق روانشناسی و جامعه شناسی تعیین می گردد به گونه ای که تضمین کند جرم کاهش خواهد یافت.


اگر فرصتی پیش آمده که ما ایرانی ها با مفهوم دادرسی مدرن آشنا شویم بهتره "دایی جان ناپلئون درونمان " را مهار کنیم و به جای یافتن کاسه ای زیر نیمکاسه بنگریم و بیاموزیم.
شیوه دادرسی
مدرن حاصل تحلیل و بررسی قرن ها سعی و خطا 
توسط برخی از هوشمندترین اندیشمندان جهان هست. من و شما نمی توانیم از رختخوابمان بلند شویم و شیوه ای بهتر از آن در اندازیم. بهتره از این تجربه عظیم بشری بیاموزیم.


باور کنیم که دستگاه قضا در کشور های پیشرفته کارش را بهتر بلد هست تا اظهار نظر کننده ها در تاکسی های خطی که برای هر تیر چراغ برق که در مسیر می بینند برنامه ای در جهت اجرای عدالت در ذهن دارند!! اون هم چه برنامه ای!!!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مضرات عرفان های فست فودی برای فرد و جامعه

+0 به یه ن

"من به درجه ای از عرفان رسیده ام که هیتلر و صدام را هم می بخشم و عزت تپانشان می کنم!"


افرادی که به خاطر احساس کمبود به دلیل ضعف های مختلف در مهارت های اجتماعی  و نظایر آن، در انواع و اقسام عرفان و… دنبال آرامش می گردند، با افتخار تمام، یک سری آموزه های بی اساس در میان دوستان و آشنایان  نشر می دهند. اغلب آن آموزه ها، هم برای فرد و هم برای جامعه مضر هستند.

از جمله این که شعار می دهند که باید همه انسان ها را دوست داشت و به همه چنان عشق ورزید که از عشق سیراب شوند و این عشق را باز گردانند.وقتی از اونها می پرسیم "آیا این عشق شما شامل کسانی که مرتکب جنایت علیه بشریت یا شکنجه کودکان یا شکنجه حیوانات هم شده اند می شود؟" بادی به غبغب می اندازند و با نگاه عارف اندر بدبخت اسیر در شهوات براندازمان می کنند و می گویند اتفاقا  بیشترین عشق را باید به جانیان ارزانی داشت چون که بیش از همه نیاز و احتیاج به عشق دارند.

چیزی که من دیده ام این مدعیان عرفان و رسیدن به آرامش  و عشق همه گیر، نه تنها  به همه آدمیان محبت نمی کنند بلکه حتی اگر هزار تا خوبی به اونها کرده باشید، یک حرف خیلی معمولی را بهانه قرار می دهند و با شما دعوا راه می اندازند. بعد این افراد  که خود کوچکترین گذشتی ندارند، برای جهانیان نسخه می پیچند که جنایت کاران علیه بشریت را باید غرق در محبت کرد!! نه خیر! همچون "بایدی" در کار نیست! جنایتکاران علیه بشریت را باید با استناد به منابع موثق محاکمه کرد و مطابق قانونی سازگار با حقوق بشر محکوم نمود. من و ایشان چه کاره ایم که جانیان را ببخشیم یا نبخشیم؟! این که چهار تا کلاس آبدوغ خیاری عرفان رفته باشیم به ما این حق را نمی دهد که بگوییم که فلان جانی بخشیده شود یا نشود. کسانی که علیه آنان یا خانواده شان جنایت صورت گرفته باید تصمیم بگیرند که ببخشند یا نبخشند. در هر حال محاکمه بر اساس مستندات موثق حقوقی انجام گیرد و مجازات بر اساس قانون مبتنی بر حقوق بشر تعیین گردد.

دوم هم این که روانشناسان به ما می آموزند هر چه به برخی بیماران روانی مثل خودشیفته ها و…..بیشتر محبت کنی در پاسخ بیشتر و بیشتر شما را به لحاظ روحی خسته می کنند. این قبیل افراد در دور وبر ما کم نیستند. افرادی هم در میان اطرافیان ما هستند که چنان کمر به خدمت خودشیفته ها می بندند که بقیه دنیا -از جمله عزیزان خود را- فراموش می کنند. فقط برای این که به خود و دیگران ثابت کنند بسیار مهربان هستند ، بچه و همسر خودشان را در حالی که نیاز شدید به محبت دارد رها می کنند و به یک غریبه خودشیفته خدمت می کنند. خودشیفته ها خوب بلدند که افراد را چنان روی انگشت بچرخانند که زندگی شان را در خدمت به آنها سپری کنند.

بنا به نظر روانشناس ها، باید فاصله از برخی بیماران روانی از جمله خود شیفته ها را رعایت کرد و خود را از زیر یوغ خدمت رسانی به آنها آزاد کرد. اما 
آموزه های غلط این نوع عرفان های آبدوغ خیاری  ابزاری می شود در دست خودشیفته ها که برای خودشان خادم بی جیره و مواجب بیابند و بعدش هم با روح و روانش بازی کنند.
🍀@minjigh

وقتی سو تفاهم ها را با سئوال می توان رفع کرد، نیازی به  درجات بالای عرفان  نیست!

یکی از مسایلی که در روابط اجتماعی بر برخی چنان فشار می آورد که نیاز به عرفان حس می کنند، سوتفاهم های هر روزه در صحبت های معمولی است. برخی از این افراد اون قدر در دل شیله پیله و غل و غش دارند که خود دایم  در مورد بقیه قضاوت های ناجور می کنند. در نتیجه، دایم گمان می کنند بقیه هم وقتی   حرفی می زنند حتما طعنه ای و نکته ای شوم در میان  هست. واخ! واخ! در محل کار ازاینها زیاد پیدا می شه. مثلا، کافیه بگویید «مانیتور نو مبارک» تا هزار ویک معنا و مفهوم و توطئه  در دل آن ببینند. از بس خود دایم مشغول توطئه اند.

 فرزانگانی ها معمولا  بی غل و غش  و خوش قلب هستند. با این وجود  با جمع  فرزانگانی ها (جمعی بیش از ۴ -۵ نفر)  صحبت کردن هم پشیمانی به بار می آورد. اونها هم هر صحبت معمولی را ممکنه به توهین و طعنه تعبیر کنند و گارد بگیرند. این از هوش زیاد  در کنار مهارت های اجتماعی پایین شان  ناشی می شود. اگر افراد کم هوش تر
حداکثر یک معنا از جمله ای استنتاج کنند باهوش تر ها چندین معنا را برای آن تجزیه و تحلیل می کنند که درمیان آنها  برخی می تواند توهین آمیز باشد. برای کسانی که هم باهوشند و هم مهارت اجتماعی کافی دارند مشکل خاصی پیش نمی آید. همونجا با خود  تحلیل می کنند: «گیریم که بدترین تعبیر ممکن مد نظر گوینده بوده. آیا موضوع اون قدر ارزش دارد که پی گیر باشم ببینم منظور گوینده چه بوده؟» اگر جواب منفی بود که وا می دهند و فراموش می کنند. اما اگر جواب مثبت بود با جمله بندی های ظریف و هوشمندانه مناسب موقعیت و شرایط، گوینده را به حرف می کشند تا دریابند واقعا منظورش چه بوده. این طوری معمولا سو تفاهم رفع می شود. کسانی که باهوشند اما مهارت کلامی لازم را ندارند با این دغدغه محاوره را ترک می کنند که منظور یارو درواقع چه بوده است؟ آیا طعنه ای زده یا منظوری نداشته؟ از یک حد که این دغدغه و سئوالات بیشتر می شود به ذهن فرد فشار می آورد. بعدش می روند دنبال عرفان که مثلا به آرامش برسند. آیا عرفان مشکلشان را حل می کند؟! ابدا، خیر! مشکل را صد چندان می کند. چرا؟! چون که این توهم به شخص دست می دهد که چون به درجات بالای عرفان رسیده حقیقت افراد را بهتر می بیند. درنتیجه، وقتی  سو تفاهم پیش می آید و احتمال می دهد منظور توهین آمیز باشد آن برداشت خود را عین حقیقت می یابد و از کوره در می رود. این گونه می شود  که عرفان این افراد را نه تنها آرام تر نمی کند بلکه پرخاشگرتر و ستیزه جو تر می نماید.

 من نمی دانم اونها که به خاطر غل و غش و بددلی خود هر حرف ساده ای را کج می فهمند و توهین آمیز می یابند  چه کنند که دردشان درمان شود؟!  اما اونهایی که به دلیل هوش زیاد اما مهارت اجتماعی کم همین مشکل دارند با مشاهده دقیق افراد با مهارت اجتماعی و نیز هوش بالا می توانند ضعف خود را عرض چند ماه برطرف کنند و از این همه فشار فکری رها شوند. نیازی نیست به طبقات بالای عرفان صعود کنند. 

این را هم باز تاکید می کنم علت این که ما فرزانگانی ها خیلی از مهارت های اجتماعی را در دوره دبیرستان و یا حتی دانشگاه یاد نگرفته ایم درس خواندن زیاد ما نبوده. درس خواندن این وسط بی گناه هست. کاسه کوزه ها را بر سر درس خواندن  نشکنید!  آن چه موجب این ضعف شده است میل عجیب درصد بزرگی از سمپادی ها به متفاوت بودن و یا متفاوت ظاهر شدن از بقیه جامعه در دوران نوجوانی بوده است. در هر حال و در هر سن، 
این نوع ضعف ها  به آسانی ظرف ۶-۷ ماه رفع شدنی هستند. 
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه جلوگیری از ریا در جامعه: جایگزینی راه های عینی ارزیابی عملکرد به جای "نیت سنجی"

+0 به یه ن

همان طوری که همگی با کمال تاسف می دانیم ریا و تظاهر در کشور ما بسیار رایج هست. با توجه به این که جامعه ایران بسیار دین-محور بوده و هست، بیشتر ریا ها و تظاهر ها جنبه دینی دارد. وقتی اسم ریاکار می شنویم بی اختیار مرد ریشویی که تسبیحی در دست ورد می خواند در ذهن ما مجسم می شود که به صورت خانم ها نگاه نمی کند اما ….

این تصور کلیشه ای باعث شده خیال کنیم اگر کسی ظاهر مذهبی نداشته باشد ، لابد ریاکار نیست. اگر شخص در جمع هایی نظیر جمع های دانشگاهی (البته به دور از گوش حراست و مامور گزینش) آشکارا بگوید که آتئیست هست گمان می کنیم کاملا از ریا بری است.

راستش ریاکاری به دین مربوط هست اما این به آن معنا نیست که هر که دیندار نباشد ریا کارنیست. راستش تا جایی که من دیده ام در جامعه دینی چون ایران، غیر مذهبی ها هم همان قدر احتمال دارد ریاکار باشند که دینداران. من مردی را می شناسم که عمری ادعا کرده با این که آتئیست هست از هر نمازخوانی "اخلاقی تر" هست اما دردروغ و ریا دست هر ریشوی تسبیح به دستی را که من از نزدیک می شناسم بسته.


من فکر می کنم رواج ریا، به این بر می گردد که معیار سنجش اعمال در جامعه چیست. وقتی ارزش گذاری برای اعمال فرد در جامعه با "نیت" افراد سنجیده می شود ریا رواج پیدا می کند. برای همین گفتم که ریا با دیندار بودن جامعه، بی ارتباط نیست. چون که معیار "نیت" در دین ( دست کم دین های ابراهیمی که ما بیشتر می شناسیم) خیلی پررنگ هست و این به مسایل عرفی در جامعه هم تسری پیدا نموده. من فکر می کنم درستش است هست که معیار "نیت" را برای ارزیابی  بسپاریم دست خدا و همچنین وجدان افراد و حداکثر وجدان
عزیزان آنها. در سطح جامعه معیارهای کمی تر و عینی تری برای سنجش اعمال باید باشد. تنها، در این صورت ریا کم خواهد شد .

در کل دنیا هنوز محیط زیست خیلی با ریا آغشته هست. ربط زیادی هم به دین ندارد. بسیارند افراد و نهاد هایی که دم از حفظ مخیط زیست می زنند اما در واقع به تخریب آن می پردازند. به نظرم این واقعیت ریشه در آن دارد که معیارهای دم دستی سنجش عملکرد در زمینه محیط زیست هنوز به اندازه کافی تکوین نیافته و جا نیافتاده.
تا ٣٠-٤٠ سال پیش، ریا بین خیریه های حامی کودکان یا مستمندان در دنیا هم 
بسیار رواج داشت. الان کمتر شده. چرا؟! چون معیارهای سنجش عملکرد خیریه خیلی کمی تر و عینی تر شده. خیریه ها ی معتبر ( از جمله بنیاد کودک و نیز انجمن حمایت از مستمندان تبریز) گزارش دقیق می دهند که چه کرده اند و چند نفر را با چه کیفیتی حمایت کرده اند. نهاد هایی هم هستند که این گزارش ها را راستی آزمایی می کنند. این رویکرد زمینه ریا را کاهش می دهد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دین خویی و دین ستیزی

+0 به یه ن

من کتابی از آرامش دوستدار نخوانده ام. یکی دو مصاحبه کوتاه از او شنیده ام و بس. از مصاحبه هایش این طور برداشت کردم که دین را خیلی ساده سازی می کند. تا جایی که من درک کرده ام، اون جنبه از دین که مد نظر آرامش دوستدار هست و بر آن نقد می کند بخش خیلی  جزئی از دین هست. در واقع محلی از اعراب ندارد.  قسمت اعظم دین، تا جایی که من می فهمم بخش فلسفی آن نیست بلکه همین آیین ها و اسطوره های آن هست. تاثیر گذاری دین، بر تشکیل جمعیت های همسو با هیچ  عامل دیگری قابل مقایسه نیست.
اگر قبول ندارید سعی کنید  دوره ای یا جمعی ترتیب بدهید که در آن دسته جمعی یک کار مورد علاقه خود را بکنید. مثلا کتاب بخوانید یا بازی دسته جمعی کنید یا به موسیقی بپردازید یا ورزش کنید. هر چیزی جز یک فعالیت دینی. خواهید دید که ادامه دوره و جمع نگه داشتن افراد بسیار بسیار سخت هست. افراد با هم دعوا می کنند، سر موقع نمی آیند، ناز می کنند و حاضر نمی شوند و.....
اما انواع و اقسام جمع های دینی بدون این ادابازی ها تشکیل می شوند و سال ها و گاه قرن ها ادامه می یابند. در تبریز و در مشهد (و حتما در شهرهای دیگه که من اطلاع ندارم)  جلسه قرآن ها و هیئت هایی هست که قدمت آنها دست کم به صد سال پیش باز می گردد.
در کتاب انسان خردمند، یووال هراری هم به این قدرت آیین ها در تشکیل جامعه و تمدن سازی اشاره کرده بود. (خواندن این کتاب را قویا توصیه می کنم.)

چیزی که می خواهم بگویم این هست که اگر می خواهید به نقد دین و تاثیر آن بر جامعه بپردازید، اول آن را خوب بشناسید. به این سادگی نیست که با چهار تا فحش به عالمان دینی دادن یا اخم کردن به زنان چادری در کوچه و خیابان دین عقب نشینی کند. اتفاقا دین طوری در جوامعی مثل جامعه ایران ریشه دوانده، که اغلب این گونه حملات باعث قوی تر شدن آن هم می شود. این نوع دین ستیزی که در فضای مجازی (اغلب از سوی کاربرانی که زیاد هم در داخل جامعه ایران نیستند)  رواج پیدا کرده، بیش از پیش  نهاد ها و افرادی را که به اسم دین برای خود دکان باز کرده اند قوی می کند. این افراد و نهاد ها، دیندارانی را که خود از دست این دکان به فغان  آمده اند از دین ستیزان می ترسانند. می گویند اگر ما نباشیم، این دین ستیزان  سبک زندگی مالوف دیندارانه شما را از بین می برند. دینداران هم با خود می گویند «هیچ معلوم نیست که این دین ستیزان کمتر ظالم و فاسد باشند. دست کم اینان که از دین دکان ساخته اند، ظاهری دینی دارند و به سبک زندگی ما کاری ندارند.»
کاملا مشهود هست که جامعه ایران در سال ۱۴۰۰ به نسبت جامعه ایران در سال ۱۳۷۰-۱۳۷۵ خیلی کمتر دیندار هست. علت روگردانی نسبی از دین، مشاهده فساد و ناکارآمدی در نهادهایی بوده که به اسم دین دکان باز کرده اند و زندگی را بر  مردم  سخت نموده اند. اگر این فساد  و ناکارآمدی و این سختی نبود با بحثها و کتاب های هزاران  نفر همچون آرامش دوستدار، کوچکترین رویگردانی از دین در جامعه به وجود نمی آمد. 

هر چند دینداری اندکی کمرنگ تر از دهه ۷۰ شده اما با این وجود ، هنوز  هم دین قوی ترین نیرو در جامعه ایران هست.
 مردم در داخل ایران به سمت نگاه «عیسی به دین خود، موسی به دین خود» گرایش پیدا کرده اند. کمتراز قبل، دنبال تحمیل عقاید یا سبک زندگی خود به دیگران هستند. اما اگر گروهی  بخواهند سبک زندگی دینداران را مورد حمله قرار دهند، تعصبات دینی  مردم عادی به شدت برای مقابله با این گروه باز می گردند. جریان های سیاسی که علیه دین، شمشیر از رو می بندند شانسی برای موفقیت ندارند. 
کاش به جای نیرو گذاشتن در جهت دین ستیزی که فرجام نیکویی نخواهد داشت، نیرو برای اصلاحات ساختاری و مبارزه با فساد از طریق تاکید بر شفافیت و پاسخگویی بگذاریم .

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سالمند آزاری

+0 به یه ن

اخیرا یک فیلم بسیار  ناراحت کننده از آسایشگاه سالمندان در اینترنت پخش شده که در آن مردی با چوب سالمندان را کتک می زند. من قبل ازدیدن این فیلم، خبر نداشتم که در کنار کودک-آزاری و زن-آزاری، پدیده ای به نام سالمند-آزاری هم در جوامع  شیوع دارد. خیال می کردم سالمندان مورد تکریم و احترام در جامعه هستند و گمان نمی بردم کسی چوب بردارد و آنها را بزند (مگر این که دیوانه باشد.).
طبعا این فیلم خاطر همه ما را آزرد.  برخی از کانال های تلگرامی- که در زمینه تخصصی خود بسیار دقیق و علمی   ومستند عمل می کنند و مرجعیت دارند- ازروی احساسات و   با عجله و بدون مطالعه راهکاری هایی برای جلو
گیری از این پدیده شوم ارائه دادند. به نظرم جلوگیری از این پدیده های شوم راهکارهای سنجیده و مطالعه شده می خواهد
نه این گونه راهکارهای شتابزده احساسی.
در یک کانال تاریخ -که من خود بسیار از مطالب تاریخی  آن بهره می برم- نوشته بود که باید از ژاپنی ها بیاموزیم که چه طور به سالمندان خود احترام می گذارند تا جایی که مراسمی دارند که  در آن بچه ها پای پدر و مادر را می شویند. تا جایی که من می دانم این مراسم پاشویه، مال کشور های چین  و اندونزی و بخش هایی از هندوستان هست نه ژاپن. در هر صورت این جوامع شرقی همگی بسیار ادعای احترام به سالمند دارند. اما من مطالعه کردم و دیدم اتفاقا سالمند آزاری در همه این کشورها ی شرقی که آیین های متنوع تکریم سالمند دارند بسیار شایع هست. 
با این آمارسالمند-آزاری که ژاپنی ها دارند اصلا الگوی خوبی برای ما ایرانی ها نیستند:
https://www.nippon.com/en/japan-data/h00428/elderly-abuse-a-growing-problem-in-aging-japan.html

در مورد سالمند آزاری در هند هم انگار زیاد تحقیق شده است. گویا در جوامع سنتی تر و فقیر ترهندوستان، سالمند آزاری شایع تر هست تا در بخش های پیشرفته تر و تحصیلکرده تر هند. یعنی این همه تاکید روی تکریم سالمند در فرهنگ های سنتی نتیجه معکوس داشته.

خلاصه این که راه حل جلوگیری از این معضلات اجتماعی تجویز «پاشویی» نیست. خانم جلسه ای یزدی هم «پاشویی» را برای حل مشکلات زوجین -ازجمله زن آزاری و اعتیاد و بیکاری شوهر- ارائه می داد. باور کنیم برای حل این معضلات راه حل های علمی تری لازم هست و با پاشویی مشکلات حل نمی شود.
اتفاقا با ترویج فرهنگ پاشویی، توقعات بیجایی به وجود می آید که اختلافات  درون خانوادگی را تشدید می کند.
یک علت مهم  همه این مشکلات خانوادگی  و اجتماعی در ایران، فقر و بیکاری و مشکلات اقتصادی  -و همزمان مشاهده تبعیض و بی عدالتی در جامعه هست. اینها هم با پاشویی حل نمی شوند!
در مورد سالمندان یک نکته مهم هم هست:  هر چه سالمندان بیشتر سعی می کنند که جوان تر ها را درک کنند و  به خصوص بیشتر  «حریم خصوصی» جوان ترها را رعایت می نمایند بیشتر بین جوان تر محبوب می شوند. 
من شخصا فکر می کنم  یکی از علل این  که در بخش های سنتی تر هندوستان سالمندان بیشتر مورد آزار قرار می گیرند (علاوه بر مشکلات اقتصادی) همین مسئله عدم رعایت حریم خصوصی جوان ترهاست. ظاهرا سالمندان هندوستان توجه زیادی به این مسئله ندارند. حتی سوژه متداول طنز های هندی،  زیر نظر گرفتن تازه عروس و داماد ها توسط سالمندان هست! انصافا، سالمندان ایرانی وقتی می بینند تازه عروس و دامادی می خواهند خلوت کنند خود جیم می شوند که این حس را نداشته باشند در اون محل مزاحم هستند. این که بعدا با همسن سالان خود این جیم شدن خود را سوژه خنده می کنند موضوع علی حده ای است! 😉😉
خوشبختانه از این جهت  فرهنگ سالمندان ایرانی  بالاتر هست. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هدف از آموزش عمومی

+0 به یه ن

یکی از سئوالات بسیار مهم پیش روی ما این هست که هدف از آموزش عمومی چیه. قبل از این که نظرم را در این باره بگم اجازه بدهید  روشن کنم که در بحث حاضر منظورم از آموزش عمومی، فعالیت های ترویجی علم و دانش نیست.  همین سئوال را می شه در مورد ترویج علم هم مطرح کرد. در اون باره من قبلا دو سخنرانی کرده ام که می توانید در لینک زیر  آن را ملاحظه کنید.

اینجا در مورد هدف آموزش در مقاطع مختلف مدرسه و دانشگاه صحبت کنیم. آیا هدف آموزش  عمومی این هست که
۱) دانش شهروندان بیشتر شود چون که دانش  ذاتا ارزشمند هست ولو این که مشکلات جامعه را حل نکند.
۲) کودکان و جوانان  را افرادی سازگار با ایدئولوژی برتر  -که لابد همان ایدئولوژی حاکمیت هست!!! -به بار آورد.
۳) دانش آموزان و دانشجویان را آماده برای حرفه آینده خود کند. همچنین به آنها آداب شهروندی  آداب معاشرت، ارزش های خانوادگی و حفظ محیط زیست و .... بیاموزد تا با همدیگر در جامعه و با طبیعت بهتر زندگی کنند.
۴) عشق!!! امسال در روز معلم در فضای مجازی عده زیادی نوشتند «ای معلم! فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ!». برای همین این مورد را هم گنجاندم و الا به عقل خودم  تا صد سال دیگر هم نمی رسید که هدف آموزش می تواند «عشق» باشد!!
۵) .....؟؟؟
جواب من  خودم  ترکیبی  از مورد (۱) و (۳) هست. برنامه ریزان درسی باید هدف اصلی خود را بذارند روی رفع  نیازهای جامعه. مثلا وقتی در کشور ما درآمد اصلی از نفت و گاز هست باید روی  آموزش مهندسی های مربوط  به نفت و گاز سرمایه گذاری ویژه شود. وقتی سرزمین مان این همه زلزله خیز هست به آموزش های مربوطه باید توجه ویژه شود. حتما باید به اندازه نیاز جمعیت کشور پزشک و پرستار و ماما تربیت شود و......
اما فقط هم روی نیاز های ملموس نباید ملاک   سرمایه گذاری در  آموزش شود. به طور محدود تر روی رشته هایی هم که  عده ای از روی  کنجکاوی علمی یا علایق هنری و ادبی  و فرهنگی،  به آن علاقه مند می شوند  باید سرمایه گذاری شود. تجارب تمدنی نشان می دهد وقتی راه رشد این قبیل فعالیت های علمی یا فرهنگی بسته می شود در دراز مدت (بازه زمانی دویست سیصد ساله) تمدن رو به افول می گذارد.
اگر سرمایه گذاری محدودی در این زمینه ها شود کافی است . اتفاقا سرمایه گذاری در این رشته های غیرکاربردی اگر از حدی بیشتر  بشود، عده زیادی که علاقه و استعداد لازم را ندارند (به سودای الکی  درآمدی و گرنتی و برو بیایی داشتن)، وارد این رشته ها می شوند. بعد هم  نه خود کار جدی می کنند نه می ذارند اونها که علاقه و استعداد و ذوق کافی برای آن دارند کار درخور توجهی کنند. نمی ذارند بقیه کار کنند چون اگر بقیه کار کنند معلوم می شود که اینها دارند یللی تللی می کنند و سر مردم را شیره می مالند.

این از سرمایه گذاری ملی و دولتی روی آموزش! اما در سطح خانواده یا در سطح شخص، چه؟! آیا حتما خود را ملزم کنیم که دنبال آموزش به دلیل کسب فضیلت دانش باشیم؟! اگر خانواده ای چنین نکند یا نسبت به خانواده ای که فرزندانش را شدیدا ترغیب به تحصیلات می کند در سطح نازل تری از تمدن و فرهنگ قرار دارد؟
آیا آموزش باید در جهتی باشد که حتما شخص در آینده در حرفه خود از آن بهره مند شود؟

نظر من این هست که فرد باید برود دنبال علاقه اش و سعی کند در همان زمینه علاقه اش استعداد هایش را تا جایی که می تواند شکوفا کند. این طوری هم خودش احساس کامیابی می کند و هم در نهایت به جامعه خدمتی می رساند.
خانواده  خوب و بافرهنگ آن هست که به فرزندانش کمک کند و زمینه ای فراهم آورد که استعداد ها و علایق خود را بشناسند و به دنبالش روند. شناخت استعدادها چندان هم کار آسان و بدیهی ای نیست.  استعداد یابی و همچنین علاقه یابی، برخی راهکار ها دارد اما  فرمول ساده شده،  ندارد! 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل