پلاك مخصوص خودروی معلولان و حقوق ترافیكی معلولان

+0 به یه ن

به نظر من این كه در ایران برخی از مردم جای پارك معلولین را رعایت نمی كنند،  بیشتر از روی جهالت هست. عزیزی می گفت وقتی تذكر می دهی می گویند امان از دست جانبازها. من البته نظرم قبلا در این باره گفته ام. تك تك ما مدیون جانبازان قهرمان كشورمان هستیم.
اما اون یارو كه درجای معلولین پارك می كند و بعدش هم می گوید امان از..... به زعم خودش دارد جلوی زیادی خواهی و رانت خواری را می گیرد. به زعم خودش می گوید :"درسته زورم به گرفتن حقم در كنكور و كسانی كه سهمیه جانبازان را اعمال می كنند نمی رسه اما اینجا كه زورم می رسه. چرا باید بذارم اون جانباز برای خودش جای پارك مخصوص رزرو كنه؟! این حق منه اینجا پارك كنم. خیابان مال همه است ارث بابای جانبازها كه نیست."
با یك همچین تصوراتی داره جای پارك را اشغال می كنه به زعم خودش هم داره قهرمان بازی می كنه كه جلوی رانت خواری ایستاده. خوب! این آدم ها را باید توجیه كرد. باید گفت حقوق معلولین در جامعه چی هست. باید برای عموم این مسایل تشریح كرد. وقتی تشریح شد عده ی قابل توجهی همكاری می كنند. الان واقعا نمی دونند كه باید به این قبیل جقوق معلولین احترام بذارند.

درمورد پلاك مخصوص ماشین معلولان می توانید اینجا را مطالعه كنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نواندیشی

+0 به یه ن

مطلب زیر از طریق ای-میل به دستم رسید. دیدم جالبه كه اینجا منتشر كنم:

استاد مشغول درس مبحث نواندیشی و روشنفكری برای شاگردانش بود. اما خود می دانست این موضوعی است كه بسادگی برای هركسی جا نمی افتد. چون بحث فرهنگ دیرینه و فاخر بودن آن نیز مطرح شده بود شیوانا از یكی از شاگردان خواست تا پنجره را ببندد و گفت كه تا مدتی باز نشود. هوا گرم بود و تعداد شاگردان هم زیاد. پس مدتی شاگردان كلافه شده و خواستار باز شدن پنجره گشتند. پنجره كه باز شد همگی نفسی راحت كشیدند و احساس خشنودی كردند. شیوانا پرسید: «نسبت به این هوای مطبوع كه همین الان وارد شد چه احساسی دارید؟»
شاگردان همگی آنرا یك جریان عالی و نجات بخش توصیف كردند. شیوانا گفت: «حالا كه اینطور است پنجره را ببندید تا این هوای عالی را برای همیشه و در تمامی اوقات داشته باشید.»
تعدادی از شاگردان گفتند فكر بدی نیست اما تعدادی دیگر پس از كمی فكر با اعتراض گفتند: «ولی استاد اگر پنجره بسته شود این هوا نیز كم كم كهنه می شود و باز نیازمند تهویه می شویم.»
شیوانا گفت: «خب، حالا شما معنی نواندیشی را فهمیدید! در جوامع وقتی یك اندیشه یا ایده یا فلسفه نو پیدا می شود عامه مردم ابتدا در برابر آن مقاومت می كنند اما در طول زمان چنان به آن وابسته می شوند كه بهتر كردن و ارتقاء آنرا فراموش می كنند و چون با فرهنگ شان مخلوط می شود نسبت به آن تعصب پیدا می كنند، مگر آنكه مثل بعضی از شما به ضرر آن هم فكر كنند.»
آیا شما در و پنجره ها را برای ورود ایده های نو باز می گذارید؟ آیا شما نوآوری را در سازمان خود مدیریت می كنید؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

توصیه ای به كنكوری هایی كه منتظر گشودن دانشگاه ها هستند.

+0 به یه ن

كنكوری هایی كه فیزیك را انتخاب كرده اند از من سئوال كردند تا بازشدن دانشگاه چی كار كنیم و چه بخوانیم. گفتم استراحت و ورزش و تفریح كنید و زبان انگلیسی خود را تقویت نمایید.
یك چیز دیگه هم حالا اضافه می كنیم. آشپزی تمرین كنید.
بذارید یك چیز بگم: اروپایی ها آشپزی شان خوب است. اگر كسی آشپزی بلد نباشد برایش امتیاز منفی به حساب می آید. طبقه ی متوسط هندی در خانه شان در هند آشپز دارند و آشپزی یاد نمی گیرند. می بینید زن 50 ساله ی هندی اصلا بلد نیست ساده ترین غذاها را بپزد. همین طور تایلندی ها -اگر تمكن مالی شان اجازه دهد-تن به كار آشپزی نمی دهند.
در اروپا و آمریكا -مثل خودمان در ایران یا در تركیه- آشپزی را مهارتی می دانند كه خوب است هركسی داشته باشد مستقل از این كه شخص متمول باشد یا نه. زن باشد یا مرد.
خوشبختانه نسل ما ایرانی ها -متولدین دهه ی 50 - ونسل بعد از ما-متولدین دهه ی 60- اغلب با آشپزی بیگانه نیستند. نسل جدید -متولدین دهه ی هفتاد- نمی دانم با اشپزی چه میانه ای دارند. امیدوارم آنها هم به آشپزی علاقه داشته باشند. كسی كه آشپزی بلد باشد هیچ كجای دنیا تنها نمی ماند! همیشه حرفی برای تعریف به غریبه ها دارد. معاشرت با او معمولا شیرین تر است!
Small talk ها چه در محافل بین المللی سیاسی چه در همایش های علمی خیلی وقت ها در مورد غذا و آشپزی است. چون علاقه به غذا چیزی است كه در بین همه ی انسان ها از فرهنگ های مختلف مشترك است و كمتر احتمال دارد در این باره اختلافی پیش آید. اختلاف هم اگر پیش آید معمولا در حد شوخی است.
وقتی روابط سرد تركیه و یونان بعد از چند دهه بهبود یافت به این روند "سیاست باقلوا" اطلاق كردند. چون چیزی بود كه بین آن دو ملت مشترك بود و می توانستنددر آن باره با هم صحبتی شیرین داشته باشند
من امشب حمص درست كردم خوردم.
خیلی خوشمزه بود. از این رسیپی استفاده كردم:
http://www.inspiredtaste.net/15938/easy-and-smooth-hummus-recipe/
البته به جای ارده (tahini) كنجد درسته ریختم. غذای ارزان و راحت.
ملاحظه می كنید! این زندگی فیزیكدانی است. برای این كه از زندگی حال كنیم نه خود را ملزم می بینیم زیاد خرج كنیم نه خیلی وقت بذاریم و یه غذای پرددردسر درست كنیم. با یك كمی ابتكار و نگاه كردن به راه های نوین می شه سبك زندگی متناسب با شغل مان داشته باشیم و در عین حال, حال كنیم. البته سبك خودمان

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

باز هم در مورد انتخاب رشته ی فیزیك

+0 به یه ن

چون از من مرتب سئوال می شه اینجا دوباره می نویسم. خیلی ساده و روراست بدون هیچ پیچیدگی ویا نقابی و یا حتی تظاهر به شكسته نفسی!

اگر رشته ی فیزیك را به عنوان رشته ی دانشگاهی خود و حرفه ی آ ینده ی خود برگزینید هیچ وقت ثروتمند نخواهید شد! خودتان بهتر می دانید كه آینده ی شما، جناب Richy rich نیست. اما این طوری هم نیست كه مسایل مالی به شما فشار بیاورد.

"خرده نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی"

اغلب فیزیك دان هایی كه با عشق - و نه از روی ناچاری و قبول نشدن در رشته های مهندسی- این رشته را انتخاب كرده اند آن قدر هم زبر و زرنگ بوده اند كه زندگی متوسط رو به خوبی از لحاظ مالی داشته باشند. ثروتمند نشده اند اما خود را به جایی رسانده اند كه غم معیشت نداشته اند.

بذارید در  چهارچوب خرده-فرهنگ خودمان (خرده فرهنگ طبقه ی متوسط تبریز ) حرف بزنیم. خوب! می دانیم - و معروف هست كه- خیلی تشریفات دارند. در عروسی بنا به رسومات باید آینه و شمعدان نقره بخرند. اما خبر خوب! اگر فیزیكدان باشید لازم نیست این رسم را رعایت كنید حتی اگر تبریزی باشید!  از یك فیزیكدان انتظار ندارند خود را اسیر این قبیل رسومات تشریفاتی كند! در تبریز هر از گاهی یك چیزی مد می شه و خانم های طبقه ی متوسط حتما و حتما می روند سراغش.  اگر نروند دمده و امل هستند! اما یك خبر خوب! از یك خانم فیزیكدان انتظار نمی ره دنبال این مد ها راه بیافته و به خاطر پیروی نكردن از این مدهای پرخرج و مخارج دمده و امل حساب نمی شه! اگر بیافته دنبال این مدها می گویند  این چه فیزیكدانی است كه این قدر  سطحی هست !  از یك خانم فیزیكدان انتظار نمی رود كه دغدغه ی این را داشته باشد كه یك لباس را در جمعی بیش از یك بار نپوشد. خودم بارها و بارها می پوشم و كسی هم ایرادی نمی گیرد. اصلا جز این انتظار ندارند. نه به خاظر این كه فكر می كنند فقیرم بلكه به این علت كه فكر می كنند وقت من بیش از آن ارزش دارد كه صرف این دغدغه ها شود.

هرچند وضع مالی فیزیكدان ها توپ نیست اما معمولا آن قدر زبر و زرنگ بوده اند كه چیزی را كه با آن حال می كنند تهیه كنند. مثلا اگر پیانو نوازی را دوست دارند پیانو می خرند. پولش را جور می كنند. دقت كنید پیانو نمی خرند كه كلاس داشته باشد و با آن به بقیه پز دهند. پیانو می خرند تا با آن حال كنند.  اگر اسكی دوست داشته باشند اسكی می روند. پول اسكی رفتن را جور می كنند اما فقط همان اسكی را. خود را مجبور نمی بینند مثل پولدارهایی كه در  این قبیل جاها رفت و آمد می كنند لباس هم بپوشند یا خرج كنند. جامعه هم از آنها می پذیرد. در همان دهكده های اسكی لوكس كوه های آلپ برخی از همایش های فیزیك برگزار می شود. سمینار شان می روند وبعد هم اسكی شان را می كنند. با همان لباس معمولی ای كه قیمتش یك صدم قیمت لباس های كسان دیگر در آن هتل هاست. اما پرسنل هتل كمتر از میلیاردر هایی كه آنجا هستند عزت و احترامشان نمی گذارند. فیزیك دان بودن بیش از آن رخت و لباس ها ی گران قیمت در آن محیط ها جذاب و جالب است. با اسكی حالشان را می كنند بعد هم علی رغم لباس فقیرانه ای كه برتن دارند سرشان را بالا می گیرند و جامعه هم آنها را همان گونه كه هست می پذیرد. تازه ثروتمندان حسرت فیزیكدانان را می خورند كه لباس  و كفش راحت می پوشند و نیازی نمی بینند خود را اسیر كفش و لباس تنگ رسمی نمایند.

 در اروپا و آمریكا  ژاپن و كره  و چین و تركیه و  روسیه و هندوستان   و سنگاپور و آذربایجان و ارمنستان و گرجستان  و البته ایران این جوری است. من یك نصف روز  در سال 1376در امارات بودم. یك مقدار به خاطر ایرانی بودنم و یك مقدار به خاطر ثروتمند نبودنم به من بی حرمتی شد. نه این كه حرف بدی  بزنند و یا كاری بكنند. اما نگاه هایشان یك مقدار سنگین بود كه اذیت می كرد. در كشورهایی كه نام بردم نگاه ها آن جور سنگین نیست. وقتی بدانند در كار پژوهش فیزیك هستید یك جوری با عزت و احترام نگاه می كنند - با وجود این كه نیك آگاهند كه ما ثروتمند نیستیم!  اگر آن نگاه سنگین در دوبی را ندیده بودم متوجه این احترام خاص  كه در دیگر جاهاست نمی شدم! فكر می كردم حتما باید همه جا این جوری باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نقدی بر افسانه های پهلوی اول

+0 به یه ن

ظاهرا در یكی از شبكه های ماهواره ای اخیرا یك فیلم مستند در مورد دوران پهلوی اول پخش شده كه در جامعه بسیار بازتاب داشته است. من این مستند را ندیده ام كه بخواهم در موردش حرف بزنم. در مورد آن دوره كتاب های مختلفی توسط تاریخ نگاران حرفه ای با استناد به مدارك نوشته شده است. مثلا رجوع كنید به این كتاب و نقدهایی كه بر آن شده.

من اینجا قصد نقد كسانی كه سال هاست در آغوش خاك خفته اند ندارم. نقد شخصی كه چندین دهه پیش مرده و طرفدارانش هم در قدرت نیستند فكر نمی كنم دردی از دردهای امروزین ما حل كند.

اما می خواهم افسانه هایی كه با هیجان و افتخار این روزها در مورد آن دوران تعریف می شوند به نقد بكشم. حتی كاری به درستی و نادرستی آن افسانه ها ندارم. این را باید تاریخ نگاران بگویند. حرف من سر این است كجای این افسانه ها افتخار كردنی است؟! اگر این افسانه ها درست باشند  مایه ی سرافكندگی است.

به طور مشخص به افسانه ی رفتار رضا شاه با مهندس آلمانی سازنده ی پلی در شمال كشور می خواهم بپردازم. مطابق افسانه ها رضا شاه مهندس آلمانی را وادار می كند با زن و بچه اش زیر پل بخوابند. در هنگام بازدید هم طوری به كارگرها و سر كارگرها نگاه می كرده كه ایشان از ابهت او -معذرت می خواهم- خودشان را خیس می كردند. از منظر برخی از هموطنان گویا این دو افسانه -حالا كاری به واقعی یا غیر واقعی بودن آن ندارم- نشان دهنده ی توانمندی و قدرت مدیریت فوق العاده ی آن سلطان بوده است.

به نظر من این طرز فكر چندین وچند عیب و ایراد دارد:

1) مگر شأن شخص اول مملكت "سرعملگی اعظم" است؟ دیگه در این مملكت سر عمله ی بهتری نبود كه از دانش پلسازی و ساختمان سازی بیشتر از رضا شاه سر دربیاورد؟ مگه رضا شاه چند تا پل ساخته بود یا چه مطالعه ای در این زمینه كرده بود كه خود را در این كار صاحبنظر می دانست؟ او شخص اول مملكتی بود كه قرار بود پادشاهی مشروطه باشد. بسیار خوب! می بایست می نشست و در مورد این سیستم مملكت داری ووظیفه ای كه بر عهده ی اوست مطالعه می كرد. شأن پادشاه مشروطه كه این نیست!

2) این همه پل در دنیا ساخته می شود. بسیاری بسی پیشرفته تر از پل هایی كه آن زمان در ایران ساخته شد. بفرمایید اینجا عكس برخی از آنها را بنگرید تا انگشت حیرت از مهارت تیم مهندسی آن به دندان بگیرید و به آنها احسنت بگویید. روش نظارت بر ساخت كدام یك از پل ها در كشورهای پیشرفته و متمدن یا نیمه پیشرفته و نیمه متمدن آن رفتاری بود كه شخص اول مملكت بنا به آن افسانه با آن مهندس كاردان كرد؟ ! نظارت بر پروژه های مهندسی خود پروسه ای است كه فن خود را دارد. روش نظارت هم روشی علمی است كه تلفیقی است از علم مدیریت و علم مهندسی از شاخه های گوناگون. باور كنید به وحشت انداختن كارگر و سركارگر تا حد خیس نمودن خشتك در این روش های نظارتی جایی ندارد!

3) گیریم مهندس مزبور كارش را درست انجام نداده بود و پل فرو می ریخت. زن و بچه اش چه گناهی داشتند؟! حقوق بشر یعنی كشك؟! كیلو یی چنده؟!

4) مهندس یا هر كارشناسی كه در كار خود وارد است "شخصیت " دارد. باید نازش را كشید. روش رفتار با او "الدرم بلدرم "نیست. اگر این رفتار ادامه پیدا كند در هر زمینه كسانی كه سرشان به تنشان می ارزد می ذارند و می روند. چنین كارشناسی بیكار نمی ماند. "هركجا كه رود قدر بیند و بر صدر نشیند". این الدرم بلدرم ها را فقط آدم های میان مایه و كم مایه تحمل می كنند. پس از مدتی افراد میان مایه و كم مایه و فرومایه می مانند و بس. كار دست اول  هم از دست آدم میان مایه و كم مایه بر نمی آید. حالا هرچه قدر می خواهید در دل او خوف بیافكنید. بر نمی آید كه نمی آید!

5) واقعا فكر میكنید این واقعیت كه آن مهندس آلمانی در شمال كارش را خوب انجام داده بود چه قدر به الدرم بلدرم رضا شاه بستگی داشت؟! با اطمینان می گویم هیچ! الدرم وبلدرم رضا شاه نبود هم او كارش را به همان خوبی انجام می داد. درست همین طور كه این زن و شوهر مهندس آلمانی در اهواز و به دور از الدرم وبلدرم های رضا شاه كارشان در ساخت پل سفید اهواز به طور خارق العاده ای درست انجام دادند. انگلیسی ها كارشكنی كردند و از شاهنشه قدرقدرت هم حمایتی در مقابل كارشكنی انگلیسی ها دیده نشد. (گویا فقط زورش به زن و بچه مهندس سر به راه آلمانی می رسیده!) حس مسئولیت شناسی درونی آن مهندسین  بود كه آنها را وامی داشت كارشان را درست انجام دهند نه ترس از رضا شاه! این را مطمئن هستم. خاصیت انسان این است مستقل از دین یا ملیت و قومیت اش.

6) اگر رضا شاه آن الدرم بلدرم را راه نمی انداخت بازهم  آن مهندس به همان خوبی كارشان را انجام می داد. اما احتمالا در آن صورت دل بیشتری هم به كار می داد. با دل و جان بیشتری سعی می كرد نیروهای بومی را آموزش دهد و كارهایی از این دست بكند كه نتیجه ی دراز مدت می توانست داشته باشد. من جای آن مهندس اگر بودم و بعد از آن همه زحمت و تلاش صادقانه با من و خانواده ام آن گونه رفتار می شد بسیار دل آزرده می شدم. با خودم می گفتم:" بابا اینها دیگه كی هستند. چه قدر بی شعورند كه قدر كارشناسی كه چنین پلی را برایشان ساخته نمی دادند. یك مهندس ناظر درست و حسابی نداشتند كه بیاید و نحوه ی ساخت را ارزیابی كند؟ این روش های قرون وسطایی دیگر چیست؟!"

7) آنها كه این افسانه را تعریف می كنند با هیجان اضافه می كنند:"فكرش را بكن! آن موقع كه همه نسبت به خارجی احساس خود كم بینی داشتند با مهندس آلمانی این جوری رفتار كرده" واقعا جای تاسف است این طرز فكر. البته كه احساس خود كم بینی در برابر غربی ها چیز مذمومی است اما درست است كه سر زن و بچه ای كه در كشور ما مهمان هستند خالی كنیم؟! آیا این كه سلطان قدر قدرت مملكت بیاید و به یك مهندس كه سلاحی جز قلم و خط كش مهندسی ندارد زور بگوید نشانه ی اقتدار ملی است یا عدم آشنایی با روابط بین الملل؟ آن مهندس و خانواده اش مهمان ما بودند! مهمان عزیزی هم بودند. اقتدار ملی مان وقتی به رسمیت شناخته می شد كه كسی در خارج از مرزها جسارت نمی كرد به ایرانی و اموال او تعرضی بكند. اگر می كرد كنسول كشور مزبور در ایران  می بایست مورد بازخواست قرار بگیرد. تا جایی كه من اطلاع دارم در همان زمان رضا شاه اموال خیلی از تجار ایرانی در قفقاز و تركیه و..... بی دلیل و از روی قلدری مصادره شد و كك دستگاه دیپلماسی  هم نگزید و برای دفاع از حقوق ایرانی در خارج از كشور قدمی برنداشت. زورشان  فقط به زن و بچه ی یك مهندس بدون سلاح در داخل كشور می رسیده! دل برخی ها هم بعد از 80 سال خوش است كه با این الدرم بلدرم به زن و بچه ی آلمانی در داخل مرزهای ایران خیلی اقتدار ملی نشان داده شده.

 باز هم می گویم شاید این افسانه ها  بی اساس باشند و شاید هم واقعیت شكل دیگری (امیدوارم بهتر و انسانی تر و متمدنانه تر از این ) داشته و افسانه سرایی های عوام آن را به این شكل تغییر داده. چیزی كه مرا متاثر و نگران می كند اتفاقاتی نیست كه 80 سال پیش آمده و تمام شده رفته پی كارش. چیزی كه نگران كننده است آن است كه عده ای  شكوه و جلال و قدرتمندی و عزت ملی در چه چیزی می بینند! چشم اندازشان برای  مدیریت ایده آل چیست! متاسفانه با این طرز فكر همان چشم انداز در ابعاد كوچك وبزرگ بازتولید خواهد شد.

در انتها می خواهم بگویم لیاقت ما خیلی بیشتر از این هاست. چرا توقعات خودمان را در حد استاندارد هایی از این دست پایین بیاوریم!؟ حداقل قدر خود را بدانیم ! قدر ما بسی بیشتر از این هاست! قدر ما این نیست كه مدیری كه بالای سرمان هست چنان به ما بنگرد كه خشتك مان را خیس كنیم!!! حق ما این نیست.  حق ما آن است كه مدیری بالادست ما باشد كه قدر و ارزش كار تخصصی ای كه ما می كنیم بداند و متناسب با آن برای مان امكانات و اختیارات تدارك ببیند و در نهایت متناسب با دستاوردمان پاداش دهد. لیاقت ما آن است كه در محیطی زندگی كنیم كه  مسئولیت   پروژه های مختلف عمرانی ,بهداشتی , آموزشی و..... بر كارشناسانی زبده  وبا شخصیت سپرده شده باشد. كارشناسان باشخصیتی كه شخصیت شان ایجاب می كند كه كارشان را درست انجام دهند نه ترس از یك قلدر! من به پروژه ای كه توسط عده ای اجرا شده باشد كه از ترس مافوق خشتكشان را خیس می كنند هرگز اطمینان نمی كنم! باورم نمی شود در چنین محیطی افراد كاردان باشخصیت دوام بیاورند كه بمانند و كاری درست به سرانجام برسانند. اگر هم 80 سال پیش  شد ه از درایت مدیرانی شبیه تیمورتاش و فیروز فرمانفرما و...... بوده كه البته رضا شاه اندكی بعد همه را تار و مار كرده. اگر بنا به راضی كردن یك  زیردست قلدر باشد زیردستان گنجشك رنگ می كنند و به اسم قناری قالب آن قلدر می كنند اما كارشان را درست و حسابی انجام نمی دهند. قلدر هم كه متخصص همه چیز نیست. هركسی می تواند در حرفه ی خود به كسی كه  سررشته ندارد كلك بزند. مدیر درست و حسابی به جای ترس انداختن در دل زیردستان كارشناسان زبده ی ناظر در رشته ها و فنون مختلف باید استخدام نماید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سرزمین حماسه

+0 به یه ن

پارسال اندكی پس از زلزله من متن زیر را منتشر كردم:

من در لهجه شناسی زیاد خوب نیستم. اما اگر اشتباه نكنم این سرود با لهجه ی مردم قاراداغ (همان منطقه ی زلزله زده) است. درست می گویم؟! سرود اوایل جنگ تحمیلی است. من از آن دوران خاطره ای ندارم اما گویا آنها كه یك مقدار سنشان از ما بیشتر است از این سرود خاطره ها دارند. به خصوص در جنوب و در مناطق جنگی.

من بیشتر از این سرود خلبانان خاطره دارم. لهجه ی این یكی مال تبریز است.

تا جایی كه اطلاع دارم اجداد ستارخان از قاراداغ به تبریز مهاجرت كرده بودند. این مردم همیشه حماسه ساز بوده اند. حماسه در خون آنهاست. این مصیبت را هم قهرمانانه پشت سر خواهند گذاشت!

این مصیبت و حضور قهرمانانه عاشقانه و حماسی نیروهای مردمی چهره ی قاراداغ را برای همیشه دگر گون خواهد كرد وبه دنبال آن آذربایجان هویتی مدرن تر خواهد یافت. قاراداغ به علت موقعیت جغرافیایی اش نسبتا ایزوله بوده است. این حضور گرم و گسترده تاثیر فرهنگی انكار ناپذیری خواهد داشت. روح حماسی كه با این ارتباطات سازنده و دوستانه در بیامیزد شاهد شكوفایی های بسیار خواهیم بود. یاشاسین!

بخشی از "سرود خلبانان":

حق یؤلوندان دین یؤلوندان دؤن مزلر! نه قدرقدرتلری وار جانلاردا!

حماسه سازان سال ۹۱ كه برای كمك راهی قراداغ شده اند برای شنیدن " آفرین! دمت گرم" نرفته اند كه با شنیدن "بكشید كنار" دست بردارند. كسانی كه خیال می كنند با چند غرولند این مردم را از راهی كه می خواهند بروند بازدارند این مردم را نشناخته اند كه

حق یؤلوندان دین یؤلوندان دؤن مزلر! نه قدرقدرتلری وار جانلاردا!

تا وقتی كه وجدانشان می گوید حضورشان لازم است حضور خواهند داشت. حالا بقیه می خواهند تشویق كنند یا نكوهش!

تبریز همیشه از قاراداغ مهاجر پذیر بوده. پس بدانیم كه تبریز مدرن بدون قاراداغ مدرن امكان پذیر نیست! یك چیزی می خواهم بگویم كه در جو خانواده های قدیمی تبریز از جمله ی خانواده ی خودم اصلا نمی شود گفت. اما به نظر م باید گفته شود. باید تحلیل شود. خوب! ما خانواده های قدیمی تبریز فرهنگ خودمان را داریم كه خیلی نكات مثبت دارد. بی اندازه به آن دلبسته ام. بخش بزرگی از هویتم را تشكیل می دهد. هركسی داستان سارا را بخواند عشق و علاقه ام را به این فرهنگ در می یابد. اما خودمانیم ها! این فرهنگ كاستی هایی هم دارد. بذارید یكی اش را بگویم. جوان ها ی سی -چهل ساله از خانواده های متمول و قدیمی تبریز با هوش استعداد و تحصیلات عالیه و البته "باشعور تبریزی" خود را بازنشسته می كنند و كارشان می شود "شجره نامه" تنظیم كردن و عتیقه های خانوادگی را نگه داشتن و به باغ های موروثی سر كشیدن و مهمانی دادن و اگر خیلی فعال باشند مسافرت رفتن. حیف این همه پتانسیل كه تنها به این كارها می گذرد. چرا؟! چون در این دنیای جدید نمی خواهند ریسك كنند. زندگی شهری چند صد ساله توام با رفاه جرئت ریسك كردن را از آنها گرفته. به قول خودشان زمانه بد شده و در شان خودشان نمی بینند كه با هر كس و ناكسی طرف حساب شوند! این كه نشد! در محیط كار همه جور آدم هست. برای ما كه قرار نیست قرق كنند!! شاید هم تاكید بیش از حد روی همان "شعور" باعث شده! نمی دانم! به هز حال چیز خوبی نیست. باز ما خانم ها بیشتر قدرت ریسك و ambition داریم . اغلب مردهای همسالمان كه روزشماری می كنند بازنشسته شوند و از قیل و قال محل كار كه با روحیه شان نمی سازد دور شوند. خوب! این خوب نیست. این جوری جامعه دچار ركود می شود. برعكس اغلب كسان كه در خانواده های قدیمی تبریز بزرگ شده اند من پدیده ی مهاجرت به تبریز را خیلی مبارك می دانم. مهاجران قاراداغ با این روح حماسی مانند خونی در رگ های تبریز می توانند باشند. اگر آموزش خوب داشته باشند اگر با قواعد زندگی شهری آشناتر بشوند واقعا حضورشان در تبریز خیلی سازنده خواهد بود. این واقعه ی شوم می تواند پیامد های مثبت دراز مدتی داشته باشد. كاش این حضور گرم مردمی ادامه پیدا كند! اگر ادامه پیدا كند آن چه كه گفتم حاصل می شود. البته برای ادامه ی حضور نهادینه شدن لازم است. ای كاش برخی از این نهاد های مردمی كه الان تشكیل شده اند هدف فاز دوم خود را چیزی قرار دهند كه به این نكته كه گفتم عنایت دارد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فراز و نشیب

+0 به یه ن

تاریخ انگلیس را می خواندم. یك سری تجار بودند كه از قرون وسطی پارلمانی الكی داشتند. پارلمان شان در ابتدا قدرت و اختیار چندانی نداشت اما از هیچ چی بهتر بود. هر وقت شاه ضعیف بود و قدرت نداشت این تجار در پارلمان دور گرفتند و امتیاز و اختیار بیشتری كسب كردند كه بتوانند در كار تجارت خود آزادانه تر عمل كنند. رفته رفته در طی قرون به جایی رسید كه این پارلمان بود كه شاه و ملكه را كنترل می كرد نه برعكس.

اگر آن جلسه شورایی در دوران قدرتمندی شاهان نبود به هنگام ضعف پادشاه آن آقایان تجربه انسجام وجاهت عرفی و... لازم را نداشتند كه كاری از پیش ببرند. از طرف دیگر اگر در موقع قدرت پادشاه اختیار بیشتری طلب می كردند سرخود به باد می دادند! اعضای كلیدی اش تلف می شد و پارلمان در مواقع گشایش ناشی از ضعف پادشاه هم نمی توانست كار مهمی بكند!

یك كتاب هم در مورد جنبش حق رای زنان در انگلیس می خواندم جنبش مال اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست بود. زنان زیادی به خصوص از طبقه ی كارگری فعال بودند. خیلی هم زحمت كشیدند. اقتصاد انگلیس در آن زمان خیلی به صنعت نساجی وابسته بود. چرخ كارخانه ها را هم زنهای كارگر می چرخاندند. اما خود سهمی نمی بردند. به معنای واقعی كلمه استثمار می شدند. زنها برای حقوق خود مبارزه می كردند اما هر بار زورمندان آنها را در هم می شكستند. بعد از جنگ جهانی كه مناسبات اجتماعی در هم ریخت مخالفان حقوق زنان در موضع ضعف كامل قرار گرفتند. جنبش حقوق زنان انگلیس بدون آن كه با مانع جدی ای رو به رو شود به بخش بزرگی از مطالبات خود رسید.

اگر آن كوشش های زنان جنبش در روزهای قبل از جنگ نبود بعد از جنگ و در هم ریختن مناسبات نه مطالبات روشنی داشتند نه انسجام و اتحادی. درنتیجه امتیاز قابل توجهی هم نمی توانستند به دست آورند. اندكی بعد مناسبات قبلی دوباره شكل می گرفت و با همان شدت استثمار زنان را دنبال می كرد. از طرف دیگر اگر جنبش زنان قبل از جنگ جهانی وقتی اربابان در اوج قدرت بودند رادیكال تر عمل می كرد بیشتر به جنبش زنان سخت می گرفتند و بال هایش را چنان می شكستند كه بعد از جنگ هم نمی توانست عرض اندامی كند.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

serenity prayer

+0 به یه ن

God, grant me the serenity to accept the things I cannot change,
Courage to change the things I can,
And wisdom to know the difference.

ترجمه: خداوندا! به من توان آن را بده تا بپذیرم آن چه را كه نمی توانم تغییر دهم و به من جسارت آن را بده تا تغییر دهم آن چه كه می توانم تغییر دهم و عقلانیت لازم را عطا فرما تا تفاوت این دو را دریابم.

این دعای معروف Serenity است. در ایران به اشتباه گمان می كنند (ترجمه ی ) این دعا از دكتر شریعتی است. در صورتی كه این دعا خیلی قدیمی تر است. یك استاد الهیات آمریكایی آن را به این صورت "فرمول بندی" (!!!) كرده.

این دعا در مراكز ترك اعتیاد و ..... زمزمه می شود. انتخاب بجایی است. معمولا شخص به علت مسایلی كه تغییر آن خارج از محدوده ی توانش هست به سوی اعتیاد می رود. اما واقعیت این است كه ترك اعتیاد از جمله چیزهایی است كه تغییر آن در محدوده ی توان هر شخصی است.

البته این دعا در خیلی موارد دیگر می تواند كاربرد داشته باشد. می تواند سرلوحه ی زندگی قرار گیرد. به خصوص اگر آدم بخواهد در ایران در علوم پایه كار پژوهشی بكند این "فرمول بندی اولویت ها و خواست ها" به دردش می خورد! یك مقدار به آن فكر كنید منظورم را متوجه می شوید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مهندسی

+0 به یه ن

نوشته ی زیر كامنت یكی از خوانندگان است:

«هركس در مورد مهندسی عمران یا مهندسی نقشه برداری سراغ داشت در خدمیتم.
بر خلاف منجوق من این دو رشته رو زنانه نمی دونم.عمران رشته شیرین و سر راست و بر اساس فرمول های تجربی است و در كارشناسی ارشدش 1001 گرایش قشنگ داره كه یكی از اونا سازه است. مهندسی محیط زیست كه به شیمی هم نزدیكه یا حتی مهندسی آب یا سوانح طبیعی یا مدیریت ساخت از برخی از گرایش های جدیده اونه.
برخلاف مهندسی عمران ، رشته مهندسی نقشه برداری از رشته های بسیار سخت مهندسی به حساب میاد (به همراه رشته مهندسی برق-مخابرات) و پایه اون بر ریاضیات بنا شده. در سال های دور این دو رشته از هم منفك نبودند اما امروزه این دو رشته از هم جدا شده اند.كسی كه لیسانس نقشه برداری داشته باشه درآمد خوبش قطعی است اگر اهل كار باشه اما بعضا شرایط كارشی كمی مشكل است.اما در گرایش ها ارشد گرایش سنجش از دور مستقیما بر پایه فیزیك، ریاضیات و پردازش تصویر در مهندسی برق بنا نهاده شده. جی ای اس هم با مهندسی كامپیوتر و نرم افزار و آی تی ریشه های مشترك و بعضا تفكیك ناپذیر داره. و ژیودزی و فیزیكال جئوگرافی مستقیما بر پایه ریاضیات عالی شكل می گیره كه قطعا سخت ترین گرایش های مهندسی می باشد و اكثر نقشه برداران با گرایش ژئودزی در دیپارتمان های ریاضی سر و سری دارند.خواستم بگویم تنها در علوم پایه بباید به دنبال فیزیك و ریاضی بود ، راه های زیادی برای دنبال كردن علایق شما و جود داره.

بنده كه گرایشی نو از مهندسی نقشه برداری بنام ژئوانفورماتیك رو خوندم تلفیقی از سیستم های اطلاعات مكانی و سنجش از دور رو دنبال می كنم و با توجه به بك گراند در مهندسی عمران به دنبال كاربردی كردن اون در شاخه هایی نظیر مهندسی محیط زیست، ترافیك و ترابری و مهندسی آب و مدیریت و حتی كشاورزی و معدن و زمین شناسی و نظایر اون هستم.
من با توجه به رشتم اندك سر رشته ای از برنامه نویسی ، وب و تكنولوژی های گسترش اون برای گسترش سرویس های مكانی تحت وب ،فیزیك نور و پردازش تصویر و اسپكترومتری و حتی هنر كارتوگرافی و تولید نقشه (نقاشی نظیر اون كاری كه قبلا مرحوم سحاب می كرد) دارم. می خوام بگم بعضی از گرایش های بین رشته انقدر تو هم تنیدست كه خیلی از علایق سركوب شده آدم رو سیراب می كنه.این ها كه مثال زدم ، شرح یكی از هزاران بود در رشته من.

یك اصلاحیه: منظورم اینه كه در حد لیسانس زنانه نیست.اما در كارشناسی ارشد خاصه امثال مهندسی محیط زیست، مدیریت ساخت و... در مهندسی عمران و همه گرایش های مهندسی نقشه برداری بجز آب نگاری كه كارش رو دریاست معمولا بقیه زنانه است. مخصوصا جی ای اس و سنجش از دور كه پایه ای بر مبنای كامپیوتر دارد و محیط كار شما همان كامپیوتر لعنتی است.چشم ها و مخ آدم رو لیكن سخت داغون می كنه»

یك بحثی هم در مورد مهندسی آی-تی شد. خلاصه ی كلام این كه آینده ی شغلی اش خوبه .

همان طوری كه می دانید نظر من نسبت به مهندسی خیلی مثبت هست. شاید علتش آن باشد كه والدینم هر دو مهندس هستند. ونیز یكی از دایی هایم و عموی خدابیامرزم و...و عده ی قابل توجهی از عزیزترین دوستانم. یكی از ادا اصول متوهمین نبوغ كه سر از رشته ی فیزیك یا ریاضی در می آورند این است كه به "مهندسی" به دیده ی تحقیر نگاه می كنند. از پایین بودن سطح فهم و دركشان است و كوچك بودن افق های دیدشان. همین ال-اچ-سی می دانید چه قدر مهندسین زبده از رشته های دیگر لازم دارد كه كار تكنیكی state-of-the-art بكند؟!

فیزیكدان نیستی اگر كار مهندسی های مختلف آشكارساز سی-ام-اس ال-اچ-سی را نظاره كنی ولی در مدح و تحسین مهندسینش "واشگفتا" نگویی. از قوانین فیزیك حس و دركی نداری اگر وقتی یك فیلم مستند در مورد ساخت پل معروف بروكلین می بینی به نبوغ مهندسش آفرین نگویی! مثال ها فراوانند!

و اما در مورد پیشكسوتان مهندسی در ایران! یكی اش هم همین بابای خودم هست. بذارید یك چشمه از مرامش بگویم. شما خود مقایسه كنید با آن چه كه در جامعه ی فیزیك ایران داریم! یك ساختمان بلند مرتبه ای در تبریز می ساختند كه طراحی و محاسبه ی آن را داده بودند به یك مهندس جوان از نسل ما. بعدش دلواپس شده بودند كه این مهندس خیلی كم تجربه است و... به سراغ بابا آمدند كه قرارداد او را فسخ می كنیم و با تو قرارداد می بندیم. جواب بابا -طبق معمول همه ی این موارد روشن بود- بی هیچ تردید و وسوسه ای. هرگز! شما قبلا با او قرارداد بسته اید. اصرار كردند كه دلواپسیم. بابا گفته بود یك قرارداد دیگه با من ببندید كه محاسبه های او را چك كنم. خودش هم در جریان باید باشد. مهندس جوان خیلی از این موضوع خوشحال شد. از بابا پرسیدم در محاسبات كه اشتباه نكرده بود؟ بابا كلی مهندس جوان را تعریف كرد تا احترامش در چشم من بالا رود. بقیه اساتید پیشكسوت دانشكده ی فنی تبریز هم همین جوری هستند. مرام بابای من استثنا نیست.

مقایسه كنید با آن چه در دور و بر ما در جامعه ی فیزیك روزمره اتفاق می افتد. تازه پولی هم در میان نیست! سر هیچ و پوچ به جان هم می افتند!

گلی به جمال مهندس ها كه وقتی این اغواگر همه ی دوران ها یعنی پول در میان است باز هم به مرام خود پایبندند. می گویند "خوبی از بزرگ تره". پیشكسوتان مهندسی در ایران (حداقل در تبریز كه من از آن اطلاع دقیق دارم) واقعا "خوب" بوده اند و خوبی به میراث گذاشته اند. فرهیختگی و وارستگی كه به ادعا و ژست نیست.وارستگی به آن است كه وقتی پای قرارداد های مالی قابل توجه در میان است به مرام خود پایبند باشی.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دانشگاه صنعتی شریف

+0 به یه ن

نوشته ی زیر را قبلا منتشر كرده بودم اما انگار دسترسی به آن امكان نداشت. از من خواستند دوباره منتشر كنم.

این روزها روزهای انتخاب رشته است.
از من در مورد انتخاب رشته ی فیزیك سئوال شده بود كه اینجا پاسخ گفتم.
اینجا می خواهم در مورد دانشگاه صنعتی شریف بنویسم.
اول از همه بگویم اگر در این دانشگاه قبول نشدید یا اگر قبول شدید و خانواده تان به شدت مخالف انتخاب این دانشگاه بودند یا به هر دلیل دیگر نمی توانید به دانشگاه شریف بروید بدانید كه چیز خیلی زیادی را از دست نداده اید. اصلا هم ارزش آن را ندارد كه رشته ای كه به آن علاقه دارید و در دانشگاهی دیگر قبول شده اید وابگذارید و رشته ای را كه به آن علاقه ندارید انتخاب كنید تا به این دانشگاه راه یابید. بقیه دانشگاه ها در 20 سال اخیر خیلی پیشرفت كرده اند. شریف آن قدرها پیشرفت نكرده. در نتیجه واقعا نمی ارزد كه دانشگاه تهران یا تبریز یا اصفهان یا فردوسی مشهد را بگذارید و شبانه ی شریف بروید و كلی هم خرج كنید.

اگر به دانشگاه شریف راه یافتید سعی كنید از جمله دانشجویانی باشید كه در سایه سعی و تلاش آنها این دانشگاه آبرو و اعتباری كسب می كند نه جزو آن دسته از دانشجویان كه از اعتبار دانشگاه شریف برای كسب اعتبار برای خودشان خرج می كنند.
اگر دانشگاه شریف رفتید فكرتان را بدهید پی درس و مشق تان. كلاس های حل تمرین و سال بالاتری های درسخوان بزرگ ترین مزیت دانشگاه شریف هستند. از این دو مزیت بیشترین سود را ببرید. شاید بتوانم بگویم نقطه ی قوت واقعی دانشگاه شریف همین هست: وجود سال بالاتری های باسوادی كه شما را در درس و مشق تان چه به عنوان استاد حل تمرین و چه به عنوان دوست یاری می كنند و حال و حوصله بحث درسی را با شما دارند. با آنها بحث درسی كنید و به این ترتیب عمق دانسته های خود را بالاتر ببرید.

در محیط دانشگاه به اصل "آهسته بیا! آهسته برو كه گربه شاخت نزنه" وفا دار باشید. سرتون توی كار خودتان باشه. خیلی با استادها گرم نگیرید؛ با آنها جدل هم نكنید. به هیچ وجه هم جواب پسشان ندهید. ممكن است از شما كینه به دل بگیرند. یك جورهایی "دوری و دوستی" پیشه كنید. خارج از دانشگاه و به دور از همكلاسی ها و دانشگاهیان مطابق هنجار مورد پسند خود رفتار نمایید اما در محیط دانشگاه -به خصوص دانشگاه شریف- محتاطانه رفتار كنید كه برایتان مشكلی به وجود نیاید.


سودای این را هم كه چیزی را در آن دانشگاه اصلاح كنید از سر بیرون كنید. شما بهتر است مواظب خودتان و روحیه تان باشید و درستان را بخوانید و بعدش هم شغلی برای آینده تان بیابید.

اگر تجربه ی غیر درسی می خواهید بروید و در خارج دانشگاه--تا جایی كه به درستان آسیب نرسد- كار نیمه وقت كنید. اما یادتان باشد اول درس بعد چیزهای دیگه. به قول ما تبریزی ها " 600كیلومتر از خانه دور شدم غذاهای عالی مامانم را گذاشتم اومدم اینجا غذای سلف را می خورم. حداقل باید در درس خوندن سنگ تمام بذارم والا دوسره می بازم."

تفریح هایتان را هم در خارج از دانشگاه وترجیحا با دوستانی به جز همكلاسی های دانشگاه داشته باشید. این طوری كمتر ضربه می بینید. اما از امكانات ورزشی دانشگاه استفاده ببرید. به خصوص از امكانات ورزش های فردی مانند شنا و ژیمناستیك. ورزش های دسته جمعی راترجیحا در خارج از دانشگاه با دیگران انجام دهید. هر طوری كه شده روحیه ی شادتان را حفظ كنید. خود را درگیر چیزی كه روحیه تان را خراب كند ننمایید.

درددل خود را با دوستان قدیم مدرسه تان بكنید نه همكلاسی های دانشگاه و به طریق اولی نه با استادان. اگر روحیه تان خیلی خراب هست زودتر به سراغ مشاور روانشناسی دانشگاه بروید. اما سعی كنید از همان اول با حفظ تعادل بین درس و تفریح و درگیر نشدن با مسایل حاشیه ای دانشگاه روحیه ی خود را شاد نگاه دارید تا كار به آنجا نرسد.


احترام همه ی استادان تان را داشته باشید اما شیفته ی كاریزمای كسی نشوید. همینجا سربسته می گویم هم جدل كردن با آن استادان و هم شیفته ی كاریزما ی آنها شدن آخر و عاقبتش پشیمانی است. اگر یك وقت بی هیچ دلیلی شما را حلوا حلوا كردند خیلی جدی نگیرید. پس فردا قرار است همین طور بی دلیل بكوبند بر سرتان! مبادا به خاطر این حلواحلوا های موقتی رفتاری از شما سر بزند كه همكلاسی ها نسبت به شما بددل شوند. آن حلوا حلوا فوری دل آدم رامی زند اما كینه ها متاسفانه دیرپا تر ند! اگر هم بدون هیچ دلیلی شروع كردند به سركوفت زدن آن را هم جدی نگیرید. این نیز بگذرد! خیلی مهم هست كه خودتان مبنای قضاوت درستی در مورد سطح علمی خودتان داشته باشید و با یك تشوبق بهمان استاد یا سركوفت او گرمی و سردی تان نشود! اگر خودتان بدانید از لحاظ علمی در چه سطحی ایستاده اید نه این تشویق ها ی بی مورد تاثیری در منش شما خواهد داشت نه آن سركوفت های بی جهت.

این ها توصیه های دلسوزانه ی من است به عنوان كسی كه از نزدیك بیست سال است آن دانشگاه را می شناسم.

اگر خواستید این مطلب را به اشتراك بذارید.
اگر هم كنجكاو شدید بدانید راقم این سطور كیست این است صفحه ی شخصی من.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل