نظرات دكتر گلشنی

+0 به یه ن

مطلب زیر را از تابناك برداشته ام:

تعداد زیاد دكترا مملكت را نجات نمی‌دهد، بلكه وجود دكترای با كیفیت است كه نجات دهنده ماست»؛ این باور دكتر گلشنی است؛ از جمله چهره‌های ماندگار كشورمان در فیزیك كه استاد دانشگاه صنعتی شریف و از جمله صاحب نظران و اساتید سرشناس «فلسفه علم» در جهان به شمار می‌آید. حضور وی در «نشست توسعه علمی مطلوب در جامعه اسلامی» فرصتی دست داد تا با دیدگاه‌های وی در این باره آشنا شویم.

به گزارش «تابناك»، دكتر گلشنی، رئیس گروه «فلسفه علم» دانشگاه صنعتی شریف، نخست با طرح این پرسش كه چه عواملی باعث پیشرفت علم در جوامع اسلامی و سپس افول آن شد، در پاسخ به شش عامل اشاره كرد:

نخست و مهم‌ترین عامل،
تشویق قرآن به مطالعه طبیعت است كه در آیات گوناگون، هم به بعد نظری و هم به بعد تجربی آن اشاره شده است و عالمان مسلمان با این نگاه، مطالعه طبیعت را عبادت می‌دانستند.

دوم،
تشویق قرآن و سنت به یادگیری علم از هر جای ممكن است و مشخص است در حدیث معروف «اطلب العلم ولو بالصین» یادگیری الهیات در چین نیست، بلكه منظور هر نوع علمی است.

سوم،
حاكمیت روح تسامح بود و عالمان مسلمان برای یادگیری علم، با تواضع و خوش‌رفتاری حتی شاگرد مسیحیان و صابئیان می‌شدند.

چهارم،
پرهیز از تقلید كوركورانه بود. همان گونه كه ابن سینا می‌گوید كسی كه بدون دلیل چیزی را بپذیرد، از فطرت انسانی دور شده است. عالمان ما علاوه بر مطالعه آثار گذشتگان قدرت خلاقه و نقاده هم داشتند، آنچنان كه می‌بینیم ابن هیثم كتاب الشكوك علی بطلمیوس و رازی كتاب الشكوك علی جالینوس را می‌نگارند. متأسفانه اكنون در محیط ما این جو حاكم نیست و عینا ترجمه و تقلید و حاشیه‌نویسی بر كارهای غربی صورت می‌گیرد.

پنجم،
سختكوشی در كسب معرفت بود و عالمان مسلمان برای یافتن یك كتاب یا دیدار با یك عالم زحمات و مشقات زیادی را متحمل می‌شدند.

ششم،
جامع‌نگری و كل‌نگری حاكم بر تمدن اسلامی، آخرین نكته‌ است؛ در آن زمان علوم دینی از علوم طبیعی جدا نبود و یك روح حاكم بود، كار علمی را به روش علمی انجام می‌دادند و با یك دید وسیع به كلیت قضایا نگاه می‌كردند.

عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و فرهنگستان علوم با ذكر اینكه بیان این عوامل به معنای آوردن طبیعیات آن زمان نیست ولی باید آن روحیات را داشته باشیم، در پاسخ به این پرسش كه چرا علم در جهان اسلام به انحطاط گرایید، گفت: دلایل بسیاری همچون جنگ‌های صلیبی، پیدایش تصوف و پاره‌پاره شدن جهان اسلام برای این سؤال ذكر شده، اما به باور من، دلیل اصلی این ماجرا، حاكم شدن مكتب كلامی ضد عقل اشاعره بود كه حمایت شدید خلفای عباسی را همراه داشت كه تداوم و حفظ حكومت خود را در آن می‌دیدند. نحوه نگرش غزالی و ابن خلدون و امثال آن‌ها كه علوم طبیعی را آغشته به خطا و برای دین مضر می‌دانستند، از عوامل این كنار گذاشتن بود.

وی افزود: تا دوران مدرن همین وضعیت ادامه داشت و در این مدت، امثال خواجه نصیر كه به علم توجه داشتند از مفردات بودند؛ اما در قرن نوزدهم شكست ایران از روسیه، استعمار هند توسط انگلستان و اشغال مصر به دست فرانسویان، جهان اسلامی را واداشت تا به علم جدید روی بیاورد، ولی متأسفانه قشر علم را گرفتند و تا دوران ما همین سنت سطحی‌نگری و مشق نویسی حاكم مانده و معنای پیشرفت علم به كلی مبهم است. در حالی كه در غرب، علم همواره دو خاصیت پیش‌روندگی در مرز‌ها و تأمین نیازهای زندگی را داشته است. ملاك رشد علم در عصر ما پیمانه‌های ناقصی مانند تعداد مقالات است؛ اما این مقالات چه نیازی از ما را رفع كرده است؟

برندهٔ دو جایزه كتاب سال جمهوری اسلامی ایران، گفت: چند سال پیش در همین كشور به كسانی كه بیشترین مقاله را در یك رشته داشتند امتیازاتی ‌دادند؛ مقالاتی كه تنها ۲۰ درصد ارجاعات خارجی داشتند و تنها ۲۱ درصد آن‌ها در مجلات سطح بالاتر ISI بود؛ علم ما باید به رفع نیازهای ما بیاید، ولی متأسفانه می بینیم در رشته‌هایی كه بیشترین مقالات را داریم بیشترین واردات را هم داریم. با این پیمانه‌های رشد علمی نیاز كشور برطرف نمی‌شود. استاد دانشگاهی كه بنا به تشخیص خود در حوزه اختراعات یا چاپ كتاب وارد شده است، چرا باید به دلیل نداشتن مقالات، در گرفتن ارتقا با مشكل روبه رو شود؟‌ ای كاش مسئولین اینجا حاضر و پاسخگو بودند.

وی افزود: بعد دیگر قضیه، مسأله نوآوری است. قوانین و چهارچوب‌های موجود اجازه خلاقیت را نمی‌دهند. مثلا دانشجوی دكترایی كه روی پروژه مهمی كار می‌كند و نیاز به زمان دارد، موظف است در مدتی محدود كار خود را تمام كند وگرنه جریمه می‌شود. باید اولویت‌های ما مشخص باشد و اینقدر تابع مد نباشیم. زمانی بیوتكنولوژی و زمانی نانوتكنولوژی باب می‌شود. با این شرایط حتی با چاپ صد هزار مقاله هم به جایی نمی‌رسیم. با علم نمی‌شود بازی كرد و باید حساب و كتاب در كار باشد.

دكتر گلشنی سپس به مسأله حس تعهد به كشور اشاره كردند و گفتند احساس حقارت در كشور ما به شدت رواج دارد. سایت دانشگاه ما در روزی كه یك برنده نوبل از دانشگاه بازدید كرد و چند كتاب را هم هدیه داد تیتر می‌زند: «بزرگ‌ترین روز دانشگاه» در حالی كه بزرگ‌ترین روز دانشگاه روزی است كه افراد دانشگاه كاری كنند كه شأن دانشگاه بالا‌تر برود.

با این سخنان و یادآوری دوباره بازگشت به بینشی كه در زمان اعتلای تمدن اسلامی حاكم بود، دكتر گلشنی كارهای مورد نیاز برای پیشرفت و تغییر وضع كنونی را این گونه برشمرد:

۱. مشاركت دادن نخبگان:
متأسفانه توجه به نخبگان هم بد فهمیده می‌شود. توجه به معنای تجملات نیست بلكه كافی است امكانات تحقیق در اختیار آن‌ها گذاشته شود و برای علم از هیچ خرجی دریغ نشود.

۲. اولویت دادن به رفع نیاز‌های داخلی


۳. ترویج روحیه نقادی و نقدپذیری:
جامعه دانشگاهی همانند مقامات اكثرا نقد پذیر نیستند و نقدی هم كه می‌شود از ادب اسلامی دور است. تا وقتی نقد نباشد، علم به هیچ وجه پیشرفت نمی‌كند. من به شدت با ایجاد كرسی‌های آزاداندیشی مخالف بودم زیرا تا محیط نقدپذیر نشود و مردم ادب نقد را نیاموزند این جلسات سودی ندارند.

۴. توجه ویژه به كیفیت:
كیفیت مسأله‌ای است كه از اول انقلاب به كلی فراموش شده است. كفش ایرانی كه تولید می‌شود با مارك خارجی ارائه می‌شود، چون كیفیت در مورد محصولات داخلی فراموش شده و هویت خود را از دست داده‌ایم. جامعه دانشگاهی نباید نسبت به این بی‌كیفیتی ساكت باشد. به مقامات و رهبری نامه اعتراض‌آمیز بنویسید، كاری كه من بار‌ها انجام داده‌ام؛ تعداد زیاد دكترا مملكت را نجات نمی‌دهد بلكه وجود دكترای باكیفیت است كه نجات دهنده ماست. حداقل دانشگاه‌های درجه یك از گرفتن دانشجوی پولی معاف باشند. واقعا نتیجه این پردیس‌ها چه بوده است، جز اینكه وقت استاد برجسته صرف دانشجوهای سطح پایین بشود؟ ‌

۵. توجه خاص به دیدگاه های كار‌شناسان و متخصصان:
به ندرت اهل علم مورد مشورت قرار می‌گیرند و وزارت علوم به صورت بخشنامه‌ای و یكطرفه تصمیم می‌گیرد و بخشنامه می‌كند و به همین دلیل تصمیمات ناقص و تك بعدی هستند. لازمه این كار این است كه ابتدا آدم‌شناسی صورت بگیرد و افراد بر‌تر هر حوزه مشخص شوند و از آن‌ها استفاده شود.

۶. حاكم كردن شایسته سالاری:
باید رئیس دانشگاه از متوسط دانشگاه بالا‌تر باشد تا دانشگاهیان برای او شأن قائل باشند. یكی از دكتراهایی كه معاون وزیر هم بود در مراسم معرفی یك كتاب تفاوت سلیس به معنای روان را با سیلیس ـ كه نوعی فلز است ـ تشخیص نمی‌داد! با این افراد به جایی نمی‌رسیم.

۷. حاكم كردن كل‌نگری و وسعت دید در علم و فناوری:
در كشور ما متخصصان باریك‌بین بار می‌آیند و به قول هایزنبرگ، جهان را با عینك خودشان می‌بینند. در دانشگاه MIT وقتی دیدند فارغ‌التحصیلان موفق نیستند، علوم انسانی را وارد مهندسی كردند تا بینش دانشجویان را وسیع كنند، چرا كه علم برای خلأ نیست، بلكه برای جامعه انسانی است.

این استاد دانشگاه با عمومی ذكر كردن حنبه‌های نامبرده، نكات منحصر به فرد جامعه ایرانی را این گونه بیان كرد: در جامعه ما چند ویژگی برای علم ذكر شده كه باید به آن‌ها توجه داشت. بر مبنای قرآن، باید از علم برای بهره‌گیری از امكانات طبیعت در جهت مشروع و ابداع علم مفید استفاده كنیم. علم مفید هر علمی است كه كیان جامعه اسلامی برای اعتلای خویش به آن وابسته است. نكته‌ای كه غرب به طور كلی از آن غفلت كرده، این است كه علم باید در پی سعادت بشر باشد. اما می‌بینیم كه در غرب علم در دست قدرتمندان افتاده و به جای رفع مشكلات هزاران نیازمند به اغنیا و مسائل نظامی توجه می‌شود، به شكلی كه در انگلیس ۳۰درصد و در آمریكا ۵۰ درصد بودجه تحقیقات صرف امور نظامی می‌شود؛ این روند در راستای سعادت بشر نیست. دانشمندان و جامعه علمی ما باید حساس باشند و علاوه بر تلاش برای رسیدن به سطح بالای علم، دغدغه انسانیت را نیز داشته باشند، وگرنه ما نیز مثل آن‌ها آینده خوبی نخواهیم داشت.

عضو فرهنگستان علوم افزود: بزرگ‌ترین نقطه ضعف ما در زمان حال فرهنگ حاكم است كه نه غربی است و نه اسلامی، زیرا اگر اسلامی بود، باید دغدغه اعتلای یك جامعه اسلامی را می‌داشتیم و اگر غربی بود، باید نظم و كیفیت و اولویت سنجی و شایسته سالاری حكم‌فرما بود. رشد سیاست و اقتصاد شرط لازم برای پیشرفت علم هستند اما پیش از این‌ها ما نیازمند اصلاح فرهنگ و اخلاق خود هستیم و این امر نیازمند حركتی جهادگونه از جامعه علمی كشور و عزمی قوی در مسئولان است.

دكتر گلشنی در پاسخ به اینكه تحول فرهنگی از كجا می‌شود، گفت: از دبیرستان و دانشگاه اما این تحول تزریقی صورت نمی‌گیرد و باید بسیار لطیف و دقیق با قضیه برخورد كرد. استدلال و جاذبه داشتن دو عامل مهم در این امر برای تغییر فرهنگ ما و حاكمیت بینش اسلامی هستند.

پی نوشت مینجیق:

سیلیس همان SiO_2قسمت عمده ی ماسه هست.

منتظر خواندن نظرات شما در مورد بیانات استاد گلشنی هستم. علت این كه به دادن لینك اكتفا نمی كنم و متن را اینجا منتشر می كنم آن هست كه  بحث شكل گیرد. ببینید! اگر می خواهید نقد كنید من استقبال می كنم اما به شرط آن كه همین بیانات را نقد كرده باشید. همه ی پیش فرض ها و پیش داوری ها را  كه در  مورددكتر  گلشنی در ذهن دارید كنار بگذارید و همین مطلب ایشان را نقد كنید یا مطلبی در ادامه آن بیافزایید. می خواهم تمرین كنیم كه به دور از بت سازی ها و  ارادت ها و نیز به دور از اهریمن سازی هاو دشمن تراشی ها بتوانیم نظرات شخصی را كه عمری در جهتی تلاش كرده بخوانیم و تحلیل نماییم. تمرین كنیم كه در فضایی به دور از تشنج و هیجانات كاذب بحث و نقد كنیم. تمرین كنیم كه نظرمان را با جمله بندی های واضح و صریح اما مودبانه و به دور از گوشه و كنایه و تخریب شخصیت بیان كنیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

trust versus cynicism

+0 به یه ن

در فرهنگ آمریكا اعتماد كردن (trust)به نوعی یك ارزش اخلاقی حساب می شه. كسی كه اعتماد می كنه به قول خودمون  خیلی "مشدی و لارج" هست! در مقابل بدبینی (cynicism) به شدت نكوهیده.

حالا من كاری به فرهنگ آمریكایی ندارم. در مورد همین  جا می خواهم صحبت كنم. اینجا بدبین بودن و كاسه زیر نیمكاسه گشتن را از زمانی كه به یاد دارم نشانه تیزهوشی می دانستند. الان هم كه دیگه ماشالله اغلب مردم تیزهوش شده اند و خیلی كم به سیستمی یا شخصی اعتماد می كنند!
مثلا كمتر به سیستم آموزشی اعتماد می كنند. گویا در مدارس  خیلی از معلم ها ادعا می كنند كسانی كه كتاب های درسی را نوشته اند كارشان را بلد نبودند  و اینها از روی جزوه خودشان درس می دهند. زمان ما این طوری نبود! اما این روزها از خیلی ها این را می شنوم. از آن طرف هم دانش آموز خودش را خیلی زرنگ می داند و خیال می كند نه مولف كتاب ها به اندازه ی او می فهمد و نه معلم! او هم یا درس نمی خواند یا برای خودش در همان عالم بچگی سیستم آموزشی ترتیب می دهد كه به نظرش خیلی پیشرفته تر هست.

همین بحث در مورد سیستم پزشكی هم صادق هست. بیمارها خیال می كنند پزشك ها و .... كار خودشان را بلد نیستند یا فقط دكان باز كرده اند و از خودشان روش های درمانی ابداع می كنند و به توصیه پزشك ها عمل نمی كنند.
همین طور هست در مورد سیستم حقوقی و قضایی و سیستم استخدامی و....

همین طور هست در مورد اعتماد روسا به عملكرد مرئوسین. به گزارش های مرئوسین اعتماد نمی كنند و لو این كه از او جز صداقت هیچ ندیده باشند. به او اعتماد نمی كنند و برایش جاسوس می گمارند. جاسوس هم بنا به تعریف آدم حقیری است و معمولا اطلاعات غلط می دهد و رئیس دور بر می دارد و بر كارمند صادق می تازد. بعدش هم معلوم می شود كه كارمند اصلی اطلاعات درست داده و جاسوس خواسته دو به هم زنی كند. جناب رئیس یك مقدار كنف می شود اما دست از این كار خود برنمی دارد. به زعم خود خیلی زرنگ و تیزهوش هست كه چنین می كند.

چیزی كه من ملاحظه كرده ام هم سر آدم های ساده لوح كه خیلی راحت به همه كس و همه چیز اعتماد می كنند زیاد كلاه می رود و هم سر آدم های بدبین كه زیر هر كاسه ای نیمكاسه ای می بینند و بدبینی را با افتخار جزو ویژگی های هویتی خود قلمداد می كنند. تازه سر دسته ی دوم بیشتر هم كلاه می رود.
كسی كمتر سرش كلاه می رود كه اصل (دیفالت) را براعتماد می گذارد اما  هوشیار هم هست و مبنای این اعتماد را هر از گاهی  به طور نامحسوس  باز بینی می كند و بر اساس هزینه سنجی عقلانی تصمیم می گیرد. وقتی طرف اصل را بر اعتماد می گذارد بیشتر افراد هم دوستش دارند و هوایش را دارند اما اگر اصل را بر بی اعتمادی و بدبینی می گذارد به خیلی ها بر می خورد و می خواهند با كلاه گذاشتن سر او نشان دهند "كه چی! خیال كردی خیلی زرنگی! ده تا مثل تو رو روی انگشت می چرخانم !"
از طرف دیگر وقتی شخص خودش را هالو نشان دهد یك عده ی دیگه تحریك می شوند كه سرش كلاه بذارند.
این از بحث اعتماد به اشخاص . حالا برسیم به سیستم ها. سیستم های آموزشی, درمانی, اداری و.... ما البته صدها ایراد دارند. اما این طور هم دیگه نیست كه بدبین ها می گویند. در مجموع دیده ام آنها كه  اصل را بر بی اعتمادی می گذارند بیشتر ضرر می بینند تا كسانی كه اصل را بر اعتماد می گذارند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وقت شناسی و مصاحبه یك پژوهشگر در دانش های بنیادی

+0 به یه ن

حتما شما هم ملاحظه كرده اید كه برخی ها در ایران یا كشورهایی مثل هند یا چین مُراجع را پشت درشان معطل نگاه می دارند تا نشان داده باشند آدم خیلی مهمی هستند! یعنی مثلا با او ساعت 5 قرار گذاشته اند اما ساعت 5:30 می گوید بفرمایید تا نشان دهند خیلی آدم مهمی بوده اند. چه بسا آن نیم ساعت هم بیكار و بیعار نشسته بوده اند اما باز هم می خواهند نیم ساعت یارو دم در اتاقشان معطل بماند تا مثلا ارزش خودشان به دید او بالا برود. برخی هم در كشور ما همین كالا را خریدارند. یعنی گمان می كنند آدم مهم باید این گونه باشد! با تحسین به چنین شخصی می نگرند ولو این كه وقتشان را تلف كرده باشد. من هرگز چنین دیدی نداشتم! حتی یارو اگر خیلی مهم باشد باید زمانش را درست تنظیم كند تا كسی را معطل نگاه ندارد. اگر قادر به این كار نیست نشانه اهمیت او نیست. نشانه ضعف مدیریت زمان اوست. بعضا هندی و چینی ها و... كه در غرب به جایی می رسند همین ادا بازی را در می آورند كه آن سوی آبها بسیار قبیح می نماید. البته برگردید و كتاب های اخلاق معلمان سرزمین ما را بخوانید آنها هم مثل دنیای مدرن وقت ناشناسی را قبیح می دانند. البته با دید انسان شناسی خاص خود نه با دید مدیریت زمان. به هر حال متاسفانه فرهنگ جامعه ی امروز ما بیش از آن كه از این كتاب های اخلاق سنتی خودمان تاثیر گرفته باشد از آن چه كه خان ها و پیشكارهایشان در روستاهای عقب افتاده با رعیت  می كردند تاثیر گرفته.  فرزندان همان  خان ها و پیشكارها و رعایا هستند كه اكنون ظاهری مدرن گرفته اند بی آن كه ذهنی مدرن داشته باشند  یا از اخلاق اصیل ایرانی بخواهند تبعیت كنند.

 

همین طرز فكر كه مُراجع  یا دانشجو بی جهت پشت در اتاق معطل نگاه می دارد یك جنبه دیگر هم دارد و آن اداو اطوار مربوط به مصاحبه هست. اگر از روزنامه ای یا مجله ای بیایند كه با او در مورد كارش مصاحبه كند هزار و یك ادا و اطوار در می آورد. اولا كه حتما باید بد قولی كند و وقتمصاحبه گر را تلف نماید تا نشان دهد خیلی مهم هست! اما با مصاحبه گر علاوه بر این چند ادا و اطوار دیگر هم در می آورند. ابتدا كلی توپ و تشر می آیند كه خیلی آدم وارسته ای هستند و با دوربین راحت نیستند و از شهرت بدشان می آید. بعد از كلی این طوری فیلم بازی كردن  با كلی ناز و ادا و اطوار قبول به مصاحبه می كنند شروع می كنند كلی از خودشان تعریف كردن و كارهای نكرده را به اسم خودشان نوشتن و احتمالا در همان مصاحبه چند رقیب را نواختن! بعدش هم كه مصاحبه چاپ یا پخش شد باز هم خیلی اخم و تخم می كنند كه چرا آن قدر كه می خواستند مصاحبه گر برایشان نوشابه باز نكرده! متاسفانه همان طور كه برخی از معطل شدن توسط یك آدم كه می خواهد نمایش مهم بودن ترتیب دهد خوششان می آید برخی مصاحبه گرها هم همین را می خواهند. اگر با آنها محترمانه برخورد كنی خیال می كنند آدم سطح پایینی هستی! البته نه همه ی آنها! برخی از مصاحبه گرها ی ما حرفه ای هستند و با اخلاق حرفه ای آشنایند و این اداو اطوار را به حساب مهم بودن آن شخصی نمی گذارند.

نكته اینجاست كه در دنیای آكادمیك مصاحبه هایی كه با مجلات ترویج علم  یا بخش علمی روزنامه ها یا صدا و سیما و .... می شود با این دید صورت نمی گیرد كه كی آدم مهمی هست كی نیست! یعنی كسی كه این ادا و اطوار را می آید صورت مسئله را عوضی گرفته! همین طور وقتی یكی برای تخطئه دیگری و اثبات آن كه دیگری خودنماست می گوید زیاد مصاحبه می كند صورت مسئله را عوضی گرفته! من اینجا درسی را كه از استادانم در استنفورد و آی-سی-تی-پی گرفته ام می خواهم پس دهم:

روزی در استنفورد كه بودیم از طرف مجله نیچر با من تماس گرفتند تا از مشكلات دانشجویان ایرانی مقیم آمریكا بپرسند من هم جوابی تهیه كردم و نشان  استادم پسكین دادم. پسكین گفت اینی كه نوشتی خیلی كوتاه هست به درد نمی خورد. پسكین رئیس بخش تئوری آزمایشگاه شتابدهنده خطی استنفورد بود. آدم مهمی بود و هست برای خودش.  اما ببینید همین پسكین به من چه گفت. گفتش كه این ژورنالیست درجه یك  مجله نیچر هست. وقتی چنین كسی با تو تماس می گیرد كه مصاحبه كند باید نهایت استفاده را برای پیشبرد نظراتت ببری. بعدش گفت بشین اینجا من جوابی می نویسم یاد بگیر چه جور باید در این گونه مصاحبه ها پاسخ دهی. جواب مفصلی نوشت و دست آخر "اسپل چك" زد!  پسكین در ادبیات انگلیسی خیلی متبحر بود اما همیشه به من می گفت "اسپل چك" باید كرد مبادا كلمه ای غلط دیكته ای داشته باشد . آبروریزی هست اگر یك دانشگاهی در نوشته اش غلط املایی داشته باشد. یك عده از اساتید گمان می كنند با هارت و پورت جلوی كارمندان و منشیان دانشكده احترام و ابهت آنها به عنوان "هیئت علمی" بالا می رود. غافل از آن كه با هر غلط املایی كه در نوشته هایشان دارند بیشتر و بیشتر از چشم كارمندان و منشیان می افتند حالا هرچی هارت و پورت كنند كه "من عضو هیئت علمی هستم و دكتری دارم تو كارمند ی و دكتری نداری!"

چند بار اتفاق افتاد كه از مجلات علمی و ... برای مصاحبه با استادم در استنفورد و آی-سی-تی-پی بیایند. نه تنها حداكثر همكاری را كردند بلكه به ما به عنوان دانشجو هم یاد دادند كه چگونه باید همكاری كرد. اهمیت این موضوع چیست. در این مصاحبه برعكس آن جماعت كه ادعای وارستگی و تواضع دارند نه از خودشان تعریف كردند نه كارهای نكرده را به اسم خود نوشتند و نه رقیبی كوبیدند! اصلا این كارها آخرین چیزی بود كه در آن حال و هوا به ذهن می رسید.

 حكمت این مصاحبه ها و اهمیت آنها چیست كه اساتید این همه رویش تاكید می كردند؟ چند چیز هست: یكی این كه به این ترتیب برخی مشكلات دانشگاهیان به گوش مسئولین می رسد. برای همین با دقت باید جمله بندی ها را انتخاب كرد. بخشی از كار آكادمیك هست. دوم این كه بودجه مراكزی كه آنها در آن بودند از محل مالیات های مردم اداره می شد. برخود وظیفه می دانستند كه شفاف عمل كنند و به جراید بگویند كارشان از چه جنس هست (چیزی كه در كشور ما اصلا جا نیفتاده و به این زودی ها هم جا نمی افتد. حتی سنتش را هم نداریم!) دست آخر و مهم تر از همه این كه این گونه مصاحبه به كار ترویج علم در جامعه می آید. با خواندن همین مصاحبه هاست كه دانش آموزان ممكن هست علاقه مند شوند كه به سوی علم بیایند. و.....

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اهمیت و كاربرد جایزه ی علمی

+0 به یه ن

 

برخی جایزه ها نقدی هستند و كیست كه انكار كند پول  معمولا حلال مشكلات هست! پول به درد می خورد چون می توان با كمك آن برنامه ها و طرح ها را پیش برد. نمونه اش را هم درنوشته ی قبلی دیدیم. در اواخر قرن نوزدهم وقتی الكساندر گراهام بل آن جایزه را از دولت فرانسه گرفت آزمایشگاه بل را پایه نهاد كه تا كنون  پا برجاست و این همه دستاورد داشته است.  در دور و بر الكساندر گراهام بل  جریان هایی نبودند كه به خاطر گرفتن جایزه به او حمله كنند و بخواهند او رابكوبندو دندان هایش را خرد كنند. فكر الكساندر گراهام بل هم مشغول این نشد كه چگونه خود را درمقابل حملات آنها محافظت كند. جایزه اش را گرفت و ششدانگ حواسش را داد به بنیان نهادن آزمایشگاهش و موفقیت درخوری هم پیدا كرد. گراهام بل در اسكاتلند دنیا آمد و برخی از اختراعات خود را آنجا انجام داد بعد هم به آمریكا رفت. اما در آمریكا قصه ی او تمام نشد. جریان هایی آنجا وجود نداشت كه هم و غمشان را بذارند برای این كه قصه ی او را تمام كنند. نه! كاملا برعكس قصه ی او ادامه یافت و از طریق آزمایشگاهی كه با سرمایه جایزه اش بنیان نهاده بود هنوز ادامه دارد!  قصه او قصه ی  ادامه دار علی جوان ما را هم پایه ریزی كرد. همین طور قصه موفقیت ها  ی ادامه دار خیلی های دیگر را.....

مبلغ برخی جایزه ها زیاد نیست اما اعتبار آنهاست كه ارزش دارد.  جایزه های معتبر توسط هیئتی از  دانشمندان صاحبنظر در آن زمینه  اعطا می شوند. منظورم آن است كه این هیئت تعیین می كند چه كسی این جایزه را بگیرد. اگر جایزه معتبر باشد نظر آن هیئت حجت حساب می شود برای آژانس های تامین اعتبار كه به دانشگاه ها و موسسات علمی و شبكه های علمی یا پروژه بودجه تخصیص می دهند. آن كسی كه در آژانس نشسته و بودجه را تخصیص می دهد خود كارمند هست و متخصص آن امر نیست. اما ارزیابی هیئت داوران جوایز معتبر را به عنوان حجت قبول دارد و در تخصیص بودجه این نكته را لحاظ می كند. برای همین هم هست كه  دانشكده ها و ..... در اروپا و آمریكا وقتی یكی از اعضایشان جایزه می گیرد روی آن مانور می دهد. آنجا سعی نمی كنند بزنند توی سر جایزه! نه به خاطر این كه  همگی خیلی آدم های پاكی هستند كه   از حسادت و غرض ورزی در امان هستند.نه! اونها هم آدم هستند و دیو حسادت و غرض ورزی به سراغ آنها هم می رود. اما شعورشان به آنها می گویند توی سر جایزه ی همكار زدن تف سر بالاست!  اگر این كار نكنند به نفعشان هست چون اعتبار مجموعه بالا می رود و می توانند بیشتر بودجه و تسهیلات بگیرند.

جایزه یك كاركرد مهم دیگر هم دارد كه شاید ارزشش از موارد بالا كه گفتم كمتر نیست بلكه بیشتر هم هست! معمولا وقتی یكی جایزه ای می گیرد در بین كسانی كه به هر علت با او همذات پنداری می كنند (همشهری گری، همزبانی، هم-استانی،  هموطنی یا هر علت دیگر) شور وشوق  برای تلاش بیشتر می آفریند. یادم هست وقتی كیارستمی جایزه كن را گرفت  شاهین دانشجوی دكتری فیزیك بود. این جایزه در سینما بین او و همقطارانش یك شور و شوق و امید ایجاد كرده بود. هیچ كدام نگفتند:"من آنم كه كیا رستمی بود پهلوان!" نه!این بحث ها نبود. ارتباط ظریفی بود. با خود گفتند وقتی كیا رستمی با این امكانات كم و محدودیت های زیاد می تواند در سطح جهانی با سینمای هالیوود رقابت كند و سری بین سرها برآورد چرا ما نتوانیم؟! یك همچین حسی بود. چنین حال و هوایی  بودو خیلی هم  مفید بود.  این نكته پدیده شناخته شده ای است و ربطی به این كه كشور ما یك كشور خاورمیانه ای نسبتا ایزوله هست ندارد. همكلاسی های ایتالیایی من از زمانی كه كارلو روبیا جایزه ی نوبلش را گرفت  خاطره ها داشتند! می گفتند در استانی كه كارلو روبیا در آن دنیا آمده شور و هوایی بود كه خیلی ها را به فیزیك علاقه مند كرد. همان طوری كه می دانید ایتالیا  با فیزیك و فیزیكدان بیگانه نبود. این همان كشوری است كه مهد رنسانس هست.  گالیله ها  و فرمی ها از آن بیرون آمده كه كارلو روبیا در برابر آنها شاگردی كوچك حساب می شود. با این همه بر وبچه های آن منطقه با كارلو روبیا ی زنده كه در همان زمان زندگی می كرد (نه 400 سال قبل) بیشتر  همذات پنداری می كردند و موفقیت های او بود كه برایشان شور و شوق تلاش بیشتر می آفرید نه داستان های گالیله!  همان طوری كه گفتم این نكته ی شناخته شده ای است. هیگز كه جایزه ی نوبلش را برد برایش ترتیب می دادند كه برود و در مدارس دور و بر محل زندگی اش برای دانش آموزان سخنرانی كند. علتش هم همین بود. هیگز هم خود به این كار پا می داد. هیگز هشتاد و چند ساله نیازی به خودنمایی در برابر چند دانش آموز نداشت!  هیگز كسی است كه  هروقت سمیناری در مورد مكانیزمی كه اسم او را یدك می كشد می دهد با وسواس كامل به هر كسی نقشی در فرمول بندی این مكانیزم داشت اشاره می كند و تاكید می كند همه كارها را خود نكرده! این یعنی خیلی ادم وارسته ای است! اغلب كسانی كه ادا در می آورند خیلی متواضع و فروتن هستند كار های دیگران را به اسم خود می نویسند! هیگز هشتاد و چند ساله با وجود مشكلاتی كه ناشی از كبر سن هست به خود زحمت می داد و می رفت و برای دانش آموزان صحبت می كرد تا این قصه "تمام" نشود. تا قصه  توسط دانش آموزانی كه در این دیدارها انگیزه ی تلاش و شورو شوق آموختن می یابند ادامه یابد. در سن هشتاد و چند سالگی  هیگز  آردهایش را بیخته الك هایش را هم آویخته! نیازی نه به شهرت جایزه دارد نه به مبلغش نه به كف و هورا و نه به چیز دیگر. با این كه آدم گوشه گیری هم هست  اما این زحمت را به جان می خرد تا داستان ادامه یابد.  واین چنین هست كه این داستان ادامه می یابد. داستان مكتب روس ها چندان ادامه نیافت. در برهه ای درخشیدند و بعدش هم افول كردند. یك دلیل اش هم این بود كه ادای تواضع چنان در آنها شدید بود كه زحمتی كه امثال هیگز به جان خریدند آنها با نمایش تواضعی كه در واقع چیزی جز نخوت  مطلق نبود به خود راه ندادند. راه هیگز و امثال هیگز پر رهرو باد! كسی كه این كار را نمی كند در واقع از یك مسئولیت اجتماعی كه همان ایجاد انگیزه در نسل جوان تر هست شانه خالی می كند. این تنبلی و عدم مسئولیت را نباید با وارستگی و ....  اشتباه گرفت! وارستگی همان هست كه هیگز داشت. وقتی مكانیزمی را دنیا به اسم او می شناسد جایی توضیح می دهد  بی هیچ ادا و اطواری  می گوید كه چه كسان دیگری كه اسمشان معمولا ذكر نمی شود در فرمول بندی این مكانیزم سهم داشتند!

پی نوشت: به دلایلی كه قبلا توضیح داده ام بخش انتشار  نظرات را بسته ام. اما نظراتی را كه می آید خواهم خواند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حمایت در عمل

+0 به یه ن

من فكر می كنم اگر شخصی كه مقام و موقعیت اجرایی ای داره  از كسی با گروهی بخواهد واقعا در عمل حمایت بكنه خیلی نمی ره جار بزنه كه "ای جماعت! ای مردم! بدانید كه من می خواهم از این گروه یا فرد حمایت ویژه كنم!" چرا؟! خوب! اگر این كار را بكند هنوز حمایت نكرده گروه های دیگر آن "شخص یا گروه ویژه" را تحت فشار می ذارند. بعد اعتراضات شروع می شود كه "چرا آن گروه "ویژه" شدند. ما هم حمایت می خواهیم." خلاصه اوضاع شلوغ پلوغ و قاراشمیش می شه و مدعی بسیار. در نتیجه كار حمایت سخت تر می شه.

كسی كه جار می زنه قراره از  فلان گروه حمایت كنم معمولا بدتر ضربه می زنه حتی اگر مقام اجرایی خیلی بالایی داشته باشه. هرچه حرف های مقام اجرایی  خوشگل تر  و به نظر پیشرو تر باشه ضربه ها بیشتر می شوند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پلاك مخصوص خودروی معلولان و حقوق ترافیكی معلولان

+0 به یه ن

به نظر من این كه در ایران برخی از مردم جای پارك معلولین را رعایت نمی كنند،  بیشتر از روی جهالت هست. عزیزی می گفت وقتی تذكر می دهی می گویند امان از دست جانبازها. من البته نظرم قبلا در این باره گفته ام. تك تك ما مدیون جانبازان قهرمان كشورمان هستیم.
اما اون یارو كه درجای معلولین پارك می كند و بعدش هم می گوید امان از..... به زعم خودش دارد جلوی زیادی خواهی و رانت خواری را می گیرد. به زعم خودش می گوید :"درسته زورم به گرفتن حقم در كنكور و كسانی كه سهمیه جانبازان را اعمال می كنند نمی رسه اما اینجا كه زورم می رسه. چرا باید بذارم اون جانباز برای خودش جای پارك مخصوص رزرو كنه؟! این حق منه اینجا پارك كنم. خیابان مال همه است ارث بابای جانبازها كه نیست."
با یك همچین تصوراتی داره جای پارك را اشغال می كنه به زعم خودش هم داره قهرمان بازی می كنه كه جلوی رانت خواری ایستاده. خوب! این آدم ها را باید توجیه كرد. باید گفت حقوق معلولین در جامعه چی هست. باید برای عموم این مسایل تشریح كرد. وقتی تشریح شد عده ی قابل توجهی همكاری می كنند. الان واقعا نمی دونند كه باید به این قبیل جقوق معلولین احترام بذارند.

درمورد پلاك مخصوص ماشین معلولان می توانید اینجا را مطالعه كنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نواندیشی

+0 به یه ن

مطلب زیر از طریق ای-میل به دستم رسید. دیدم جالبه كه اینجا منتشر كنم:

استاد مشغول درس مبحث نواندیشی و روشنفكری برای شاگردانش بود. اما خود می دانست این موضوعی است كه بسادگی برای هركسی جا نمی افتد. چون بحث فرهنگ دیرینه و فاخر بودن آن نیز مطرح شده بود شیوانا از یكی از شاگردان خواست تا پنجره را ببندد و گفت كه تا مدتی باز نشود. هوا گرم بود و تعداد شاگردان هم زیاد. پس مدتی شاگردان كلافه شده و خواستار باز شدن پنجره گشتند. پنجره كه باز شد همگی نفسی راحت كشیدند و احساس خشنودی كردند. شیوانا پرسید: «نسبت به این هوای مطبوع كه همین الان وارد شد چه احساسی دارید؟»
شاگردان همگی آنرا یك جریان عالی و نجات بخش توصیف كردند. شیوانا گفت: «حالا كه اینطور است پنجره را ببندید تا این هوای عالی را برای همیشه و در تمامی اوقات داشته باشید.»
تعدادی از شاگردان گفتند فكر بدی نیست اما تعدادی دیگر پس از كمی فكر با اعتراض گفتند: «ولی استاد اگر پنجره بسته شود این هوا نیز كم كم كهنه می شود و باز نیازمند تهویه می شویم.»
شیوانا گفت: «خب، حالا شما معنی نواندیشی را فهمیدید! در جوامع وقتی یك اندیشه یا ایده یا فلسفه نو پیدا می شود عامه مردم ابتدا در برابر آن مقاومت می كنند اما در طول زمان چنان به آن وابسته می شوند كه بهتر كردن و ارتقاء آنرا فراموش می كنند و چون با فرهنگ شان مخلوط می شود نسبت به آن تعصب پیدا می كنند، مگر آنكه مثل بعضی از شما به ضرر آن هم فكر كنند.»
آیا شما در و پنجره ها را برای ورود ایده های نو باز می گذارید؟ آیا شما نوآوری را در سازمان خود مدیریت می كنید؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

توصیه ای به كنكوری هایی كه منتظر گشودن دانشگاه ها هستند.

+0 به یه ن

كنكوری هایی كه فیزیك را انتخاب كرده اند از من سئوال كردند تا بازشدن دانشگاه چی كار كنیم و چه بخوانیم. گفتم استراحت و ورزش و تفریح كنید و زبان انگلیسی خود را تقویت نمایید.
یك چیز دیگه هم حالا اضافه می كنیم. آشپزی تمرین كنید.
بذارید یك چیز بگم: اروپایی ها آشپزی شان خوب است. اگر كسی آشپزی بلد نباشد برایش امتیاز منفی به حساب می آید. طبقه ی متوسط هندی در خانه شان در هند آشپز دارند و آشپزی یاد نمی گیرند. می بینید زن 50 ساله ی هندی اصلا بلد نیست ساده ترین غذاها را بپزد. همین طور تایلندی ها -اگر تمكن مالی شان اجازه دهد-تن به كار آشپزی نمی دهند.
در اروپا و آمریكا -مثل خودمان در ایران یا در تركیه- آشپزی را مهارتی می دانند كه خوب است هركسی داشته باشد مستقل از این كه شخص متمول باشد یا نه. زن باشد یا مرد.
خوشبختانه نسل ما ایرانی ها -متولدین دهه ی 50 - ونسل بعد از ما-متولدین دهه ی 60- اغلب با آشپزی بیگانه نیستند. نسل جدید -متولدین دهه ی هفتاد- نمی دانم با اشپزی چه میانه ای دارند. امیدوارم آنها هم به آشپزی علاقه داشته باشند. كسی كه آشپزی بلد باشد هیچ كجای دنیا تنها نمی ماند! همیشه حرفی برای تعریف به غریبه ها دارد. معاشرت با او معمولا شیرین تر است!
Small talk ها چه در محافل بین المللی سیاسی چه در همایش های علمی خیلی وقت ها در مورد غذا و آشپزی است. چون علاقه به غذا چیزی است كه در بین همه ی انسان ها از فرهنگ های مختلف مشترك است و كمتر احتمال دارد در این باره اختلافی پیش آید. اختلاف هم اگر پیش آید معمولا در حد شوخی است.
وقتی روابط سرد تركیه و یونان بعد از چند دهه بهبود یافت به این روند "سیاست باقلوا" اطلاق كردند. چون چیزی بود كه بین آن دو ملت مشترك بود و می توانستنددر آن باره با هم صحبتی شیرین داشته باشند
من امشب حمص درست كردم خوردم.
خیلی خوشمزه بود. از این رسیپی استفاده كردم:
http://www.inspiredtaste.net/15938/easy-and-smooth-hummus-recipe/
البته به جای ارده (tahini) كنجد درسته ریختم. غذای ارزان و راحت.
ملاحظه می كنید! این زندگی فیزیكدانی است. برای این كه از زندگی حال كنیم نه خود را ملزم می بینیم زیاد خرج كنیم نه خیلی وقت بذاریم و یه غذای پرددردسر درست كنیم. با یك كمی ابتكار و نگاه كردن به راه های نوین می شه سبك زندگی متناسب با شغل مان داشته باشیم و در عین حال, حال كنیم. البته سبك خودمان

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

باز هم در مورد انتخاب رشته ی فیزیك

+0 به یه ن

چون از من مرتب سئوال می شه اینجا دوباره می نویسم. خیلی ساده و روراست بدون هیچ پیچیدگی ویا نقابی و یا حتی تظاهر به شكسته نفسی!

اگر رشته ی فیزیك را به عنوان رشته ی دانشگاهی خود و حرفه ی آ ینده ی خود برگزینید هیچ وقت ثروتمند نخواهید شد! خودتان بهتر می دانید كه آینده ی شما، جناب Richy rich نیست. اما این طوری هم نیست كه مسایل مالی به شما فشار بیاورد.

"خرده نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی"

اغلب فیزیك دان هایی كه با عشق - و نه از روی ناچاری و قبول نشدن در رشته های مهندسی- این رشته را انتخاب كرده اند آن قدر هم زبر و زرنگ بوده اند كه زندگی متوسط رو به خوبی از لحاظ مالی داشته باشند. ثروتمند نشده اند اما خود را به جایی رسانده اند كه غم معیشت نداشته اند.

بذارید در  چهارچوب خرده-فرهنگ خودمان (خرده فرهنگ طبقه ی متوسط تبریز ) حرف بزنیم. خوب! می دانیم - و معروف هست كه- خیلی تشریفات دارند. در عروسی بنا به رسومات باید آینه و شمعدان نقره بخرند. اما خبر خوب! اگر فیزیكدان باشید لازم نیست این رسم را رعایت كنید حتی اگر تبریزی باشید!  از یك فیزیكدان انتظار ندارند خود را اسیر این قبیل رسومات تشریفاتی كند! در تبریز هر از گاهی یك چیزی مد می شه و خانم های طبقه ی متوسط حتما و حتما می روند سراغش.  اگر نروند دمده و امل هستند! اما یك خبر خوب! از یك خانم فیزیكدان انتظار نمی ره دنبال این مد ها راه بیافته و به خاطر پیروی نكردن از این مدهای پرخرج و مخارج دمده و امل حساب نمی شه! اگر بیافته دنبال این مدها می گویند  این چه فیزیكدانی است كه این قدر  سطحی هست !  از یك خانم فیزیكدان انتظار نمی رود كه دغدغه ی این را داشته باشد كه یك لباس را در جمعی بیش از یك بار نپوشد. خودم بارها و بارها می پوشم و كسی هم ایرادی نمی گیرد. اصلا جز این انتظار ندارند. نه به خاظر این كه فكر می كنند فقیرم بلكه به این علت كه فكر می كنند وقت من بیش از آن ارزش دارد كه صرف این دغدغه ها شود.

هرچند وضع مالی فیزیكدان ها توپ نیست اما معمولا آن قدر زبر و زرنگ بوده اند كه چیزی را كه با آن حال می كنند تهیه كنند. مثلا اگر پیانو نوازی را دوست دارند پیانو می خرند. پولش را جور می كنند. دقت كنید پیانو نمی خرند كه كلاس داشته باشد و با آن به بقیه پز دهند. پیانو می خرند تا با آن حال كنند.  اگر اسكی دوست داشته باشند اسكی می روند. پول اسكی رفتن را جور می كنند اما فقط همان اسكی را. خود را مجبور نمی بینند مثل پولدارهایی كه در  این قبیل جاها رفت و آمد می كنند لباس هم بپوشند یا خرج كنند. جامعه هم از آنها می پذیرد. در همان دهكده های اسكی لوكس كوه های آلپ برخی از همایش های فیزیك برگزار می شود. سمینار شان می روند وبعد هم اسكی شان را می كنند. با همان لباس معمولی ای كه قیمتش یك صدم قیمت لباس های كسان دیگر در آن هتل هاست. اما پرسنل هتل كمتر از میلیاردر هایی كه آنجا هستند عزت و احترامشان نمی گذارند. فیزیك دان بودن بیش از آن رخت و لباس ها ی گران قیمت در آن محیط ها جذاب و جالب است. با اسكی حالشان را می كنند بعد هم علی رغم لباس فقیرانه ای كه برتن دارند سرشان را بالا می گیرند و جامعه هم آنها را همان گونه كه هست می پذیرد. تازه ثروتمندان حسرت فیزیكدانان را می خورند كه لباس  و كفش راحت می پوشند و نیازی نمی بینند خود را اسیر كفش و لباس تنگ رسمی نمایند.

 در اروپا و آمریكا  ژاپن و كره  و چین و تركیه و  روسیه و هندوستان   و سنگاپور و آذربایجان و ارمنستان و گرجستان  و البته ایران این جوری است. من یك نصف روز  در سال 1376در امارات بودم. یك مقدار به خاطر ایرانی بودنم و یك مقدار به خاطر ثروتمند نبودنم به من بی حرمتی شد. نه این كه حرف بدی  بزنند و یا كاری بكنند. اما نگاه هایشان یك مقدار سنگین بود كه اذیت می كرد. در كشورهایی كه نام بردم نگاه ها آن جور سنگین نیست. وقتی بدانند در كار پژوهش فیزیك هستید یك جوری با عزت و احترام نگاه می كنند - با وجود این كه نیك آگاهند كه ما ثروتمند نیستیم!  اگر آن نگاه سنگین در دوبی را ندیده بودم متوجه این احترام خاص  كه در دیگر جاهاست نمی شدم! فكر می كردم حتما باید همه جا این جوری باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نقدی بر افسانه های پهلوی اول

+0 به یه ن

ظاهرا در یكی از شبكه های ماهواره ای اخیرا یك فیلم مستند در مورد دوران پهلوی اول پخش شده كه در جامعه بسیار بازتاب داشته است. من این مستند را ندیده ام كه بخواهم در موردش حرف بزنم. در مورد آن دوره كتاب های مختلفی توسط تاریخ نگاران حرفه ای با استناد به مدارك نوشته شده است. مثلا رجوع كنید به این كتاب و نقدهایی كه بر آن شده.

من اینجا قصد نقد كسانی كه سال هاست در آغوش خاك خفته اند ندارم. نقد شخصی كه چندین دهه پیش مرده و طرفدارانش هم در قدرت نیستند فكر نمی كنم دردی از دردهای امروزین ما حل كند.

اما می خواهم افسانه هایی كه با هیجان و افتخار این روزها در مورد آن دوران تعریف می شوند به نقد بكشم. حتی كاری به درستی و نادرستی آن افسانه ها ندارم. این را باید تاریخ نگاران بگویند. حرف من سر این است كجای این افسانه ها افتخار كردنی است؟! اگر این افسانه ها درست باشند  مایه ی سرافكندگی است.

به طور مشخص به افسانه ی رفتار رضا شاه با مهندس آلمانی سازنده ی پلی در شمال كشور می خواهم بپردازم. مطابق افسانه ها رضا شاه مهندس آلمانی را وادار می كند با زن و بچه اش زیر پل بخوابند. در هنگام بازدید هم طوری به كارگرها و سر كارگرها نگاه می كرده كه ایشان از ابهت او -معذرت می خواهم- خودشان را خیس می كردند. از منظر برخی از هموطنان گویا این دو افسانه -حالا كاری به واقعی یا غیر واقعی بودن آن ندارم- نشان دهنده ی توانمندی و قدرت مدیریت فوق العاده ی آن سلطان بوده است.

به نظر من این طرز فكر چندین وچند عیب و ایراد دارد:

1) مگر شأن شخص اول مملكت "سرعملگی اعظم" است؟ دیگه در این مملكت سر عمله ی بهتری نبود كه از دانش پلسازی و ساختمان سازی بیشتر از رضا شاه سر دربیاورد؟ مگه رضا شاه چند تا پل ساخته بود یا چه مطالعه ای در این زمینه كرده بود كه خود را در این كار صاحبنظر می دانست؟ او شخص اول مملكتی بود كه قرار بود پادشاهی مشروطه باشد. بسیار خوب! می بایست می نشست و در مورد این سیستم مملكت داری ووظیفه ای كه بر عهده ی اوست مطالعه می كرد. شأن پادشاه مشروطه كه این نیست!

2) این همه پل در دنیا ساخته می شود. بسیاری بسی پیشرفته تر از پل هایی كه آن زمان در ایران ساخته شد. بفرمایید اینجا عكس برخی از آنها را بنگرید تا انگشت حیرت از مهارت تیم مهندسی آن به دندان بگیرید و به آنها احسنت بگویید. روش نظارت بر ساخت كدام یك از پل ها در كشورهای پیشرفته و متمدن یا نیمه پیشرفته و نیمه متمدن آن رفتاری بود كه شخص اول مملكت بنا به آن افسانه با آن مهندس كاردان كرد؟ ! نظارت بر پروژه های مهندسی خود پروسه ای است كه فن خود را دارد. روش نظارت هم روشی علمی است كه تلفیقی است از علم مدیریت و علم مهندسی از شاخه های گوناگون. باور كنید به وحشت انداختن كارگر و سركارگر تا حد خیس نمودن خشتك در این روش های نظارتی جایی ندارد!

3) گیریم مهندس مزبور كارش را درست انجام نداده بود و پل فرو می ریخت. زن و بچه اش چه گناهی داشتند؟! حقوق بشر یعنی كشك؟! كیلو یی چنده؟!

4) مهندس یا هر كارشناسی كه در كار خود وارد است "شخصیت " دارد. باید نازش را كشید. روش رفتار با او "الدرم بلدرم "نیست. اگر این رفتار ادامه پیدا كند در هر زمینه كسانی كه سرشان به تنشان می ارزد می ذارند و می روند. چنین كارشناسی بیكار نمی ماند. "هركجا كه رود قدر بیند و بر صدر نشیند". این الدرم بلدرم ها را فقط آدم های میان مایه و كم مایه تحمل می كنند. پس از مدتی افراد میان مایه و كم مایه و فرومایه می مانند و بس. كار دست اول  هم از دست آدم میان مایه و كم مایه بر نمی آید. حالا هرچه قدر می خواهید در دل او خوف بیافكنید. بر نمی آید كه نمی آید!

5) واقعا فكر میكنید این واقعیت كه آن مهندس آلمانی در شمال كارش را خوب انجام داده بود چه قدر به الدرم بلدرم رضا شاه بستگی داشت؟! با اطمینان می گویم هیچ! الدرم وبلدرم رضا شاه نبود هم او كارش را به همان خوبی انجام می داد. درست همین طور كه این زن و شوهر مهندس آلمانی در اهواز و به دور از الدرم وبلدرم های رضا شاه كارشان در ساخت پل سفید اهواز به طور خارق العاده ای درست انجام دادند. انگلیسی ها كارشكنی كردند و از شاهنشه قدرقدرت هم حمایتی در مقابل كارشكنی انگلیسی ها دیده نشد. (گویا فقط زورش به زن و بچه مهندس سر به راه آلمانی می رسیده!) حس مسئولیت شناسی درونی آن مهندسین  بود كه آنها را وامی داشت كارشان را درست انجام دهند نه ترس از رضا شاه! این را مطمئن هستم. خاصیت انسان این است مستقل از دین یا ملیت و قومیت اش.

6) اگر رضا شاه آن الدرم بلدرم را راه نمی انداخت بازهم  آن مهندس به همان خوبی كارشان را انجام می داد. اما احتمالا در آن صورت دل بیشتری هم به كار می داد. با دل و جان بیشتری سعی می كرد نیروهای بومی را آموزش دهد و كارهایی از این دست بكند كه نتیجه ی دراز مدت می توانست داشته باشد. من جای آن مهندس اگر بودم و بعد از آن همه زحمت و تلاش صادقانه با من و خانواده ام آن گونه رفتار می شد بسیار دل آزرده می شدم. با خودم می گفتم:" بابا اینها دیگه كی هستند. چه قدر بی شعورند كه قدر كارشناسی كه چنین پلی را برایشان ساخته نمی دادند. یك مهندس ناظر درست و حسابی نداشتند كه بیاید و نحوه ی ساخت را ارزیابی كند؟ این روش های قرون وسطایی دیگر چیست؟!"

7) آنها كه این افسانه را تعریف می كنند با هیجان اضافه می كنند:"فكرش را بكن! آن موقع كه همه نسبت به خارجی احساس خود كم بینی داشتند با مهندس آلمانی این جوری رفتار كرده" واقعا جای تاسف است این طرز فكر. البته كه احساس خود كم بینی در برابر غربی ها چیز مذمومی است اما درست است كه سر زن و بچه ای كه در كشور ما مهمان هستند خالی كنیم؟! آیا این كه سلطان قدر قدرت مملكت بیاید و به یك مهندس كه سلاحی جز قلم و خط كش مهندسی ندارد زور بگوید نشانه ی اقتدار ملی است یا عدم آشنایی با روابط بین الملل؟ آن مهندس و خانواده اش مهمان ما بودند! مهمان عزیزی هم بودند. اقتدار ملی مان وقتی به رسمیت شناخته می شد كه كسی در خارج از مرزها جسارت نمی كرد به ایرانی و اموال او تعرضی بكند. اگر می كرد كنسول كشور مزبور در ایران  می بایست مورد بازخواست قرار بگیرد. تا جایی كه من اطلاع دارم در همان زمان رضا شاه اموال خیلی از تجار ایرانی در قفقاز و تركیه و..... بی دلیل و از روی قلدری مصادره شد و كك دستگاه دیپلماسی  هم نگزید و برای دفاع از حقوق ایرانی در خارج از كشور قدمی برنداشت. زورشان  فقط به زن و بچه ی یك مهندس بدون سلاح در داخل كشور می رسیده! دل برخی ها هم بعد از 80 سال خوش است كه با این الدرم بلدرم به زن و بچه ی آلمانی در داخل مرزهای ایران خیلی اقتدار ملی نشان داده شده.

 باز هم می گویم شاید این افسانه ها  بی اساس باشند و شاید هم واقعیت شكل دیگری (امیدوارم بهتر و انسانی تر و متمدنانه تر از این ) داشته و افسانه سرایی های عوام آن را به این شكل تغییر داده. چیزی كه مرا متاثر و نگران می كند اتفاقاتی نیست كه 80 سال پیش آمده و تمام شده رفته پی كارش. چیزی كه نگران كننده است آن است كه عده ای  شكوه و جلال و قدرتمندی و عزت ملی در چه چیزی می بینند! چشم اندازشان برای  مدیریت ایده آل چیست! متاسفانه با این طرز فكر همان چشم انداز در ابعاد كوچك وبزرگ بازتولید خواهد شد.

در انتها می خواهم بگویم لیاقت ما خیلی بیشتر از این هاست. چرا توقعات خودمان را در حد استاندارد هایی از این دست پایین بیاوریم!؟ حداقل قدر خود را بدانیم ! قدر ما بسی بیشتر از این هاست! قدر ما این نیست كه مدیری كه بالای سرمان هست چنان به ما بنگرد كه خشتك مان را خیس كنیم!!! حق ما این نیست.  حق ما آن است كه مدیری بالادست ما باشد كه قدر و ارزش كار تخصصی ای كه ما می كنیم بداند و متناسب با آن برای مان امكانات و اختیارات تدارك ببیند و در نهایت متناسب با دستاوردمان پاداش دهد. لیاقت ما آن است كه در محیطی زندگی كنیم كه  مسئولیت   پروژه های مختلف عمرانی ,بهداشتی , آموزشی و..... بر كارشناسانی زبده  وبا شخصیت سپرده شده باشد. كارشناسان باشخصیتی كه شخصیت شان ایجاب می كند كه كارشان را درست انجام دهند نه ترس از یك قلدر! من به پروژه ای كه توسط عده ای اجرا شده باشد كه از ترس مافوق خشتكشان را خیس می كنند هرگز اطمینان نمی كنم! باورم نمی شود در چنین محیطی افراد كاردان باشخصیت دوام بیاورند كه بمانند و كاری درست به سرانجام برسانند. اگر هم 80 سال پیش  شد ه از درایت مدیرانی شبیه تیمورتاش و فیروز فرمانفرما و...... بوده كه البته رضا شاه اندكی بعد همه را تار و مار كرده. اگر بنا به راضی كردن یك  زیردست قلدر باشد زیردستان گنجشك رنگ می كنند و به اسم قناری قالب آن قلدر می كنند اما كارشان را درست و حسابی انجام نمی دهند. قلدر هم كه متخصص همه چیز نیست. هركسی می تواند در حرفه ی خود به كسی كه  سررشته ندارد كلك بزند. مدیر درست و حسابی به جای ترس انداختن در دل زیردستان كارشناسان زبده ی ناظر در رشته ها و فنون مختلف باید استخدام نماید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل