چهارمین گردهمایی سالیانه بانوان در فیزیک ایران

+0 به یه ن



با عرض سلام و وقت بخیر
به پیوست پوستر چهارمین گردهمایی سالیانه بانوان در فیزیک ایران که از طرف انجمن فیزیک (شاخه بانوان) در 27 اردیبهشت 1403 برگزار خواهد شد ارسال میگردد. 
من جزو سخنرانان یا برگزار کنندگان نیستم و تنها اطلاع رسانی می نمایم. یکی از سخنرانان خانم دکتر ایرجی زاد، از اساتید قدیم ما در دانشگاه صنعتی شریف، هستند. من شخصا در دوره کارشناسی از ایشان بسیار آموخته ام.
عنوان سخنرانی ایشان «فیزیک و حوزه های میان رشته ای: فرصت های پیش رو» است. آن گونه که از عنوان پیداست موضوع فراجنسیتی است و در نتیجه برای آقایان نیز می تواند جذاب باشد. 
زمانی که ما  دانشجو بودیم (نیمه اول دهه هفتاد خورشیدی) خانم دکتر ایرجی در دانشکده جلساتی برگزار می کرد که در ان مسایل عملی زندگی  و بحث ارتباط با صنعت مورد توجه قرار می گرفت. اما چون مد روز آن زمان در دانشکده، در آسمان ها سیر کردن و بی توجهی به مسایل زمینی    بود این جلسات چندان مورد استقبال قرار نمی گرفتند و حتی ریشخند می شد. به هر حال هر ایده بدیع و پیشرویی در زمانی ریشخند می شود. (صد البته جنسیت خانم دکتر ایرجی زاد هم در این برخورد عمومی بی تاثیر نبود هرچند استاد قوی تر و مصمم ترو با اعتماد به نفس تر  از آن بود که اهمیتی دهد!). با توجه به مشکلاتی که گریبانگیر کشور هست بازگشت به این دیدگاه  خانم دکتر ایرجی زاد می تواند مفید باشد.
در اساسنامه انجمن فیزیک به ارتباط با صنعت تاکید شده، ولی به اندازه کافی مورد توجه قرار نگرفته است.
به علت تاثیر پررنگ خانم دکتر ایرجی زاد احتمالا شاخه بانوان در این امر در انجمن فیزیک پیشرو خواهد بود.
در این دوره دکتر یاسر عبدی هم جزو هیئت مدیره انجمن فیزیک  هست که امیدوارم به همت ایشان و همکاری شاخه بانوان و سایر شاخه ها انجمن در این دوره در این عرصه ها فعال تر گردد.
البته باید سعی کنیم  فعالیت های قبلی انجمن نظیر برگزاری همایش های سالیانه تخصصی هم سال به سال شکوفاتر گردند. اگر انجمن فیزیک در همه عرصه هایی که در اساسنامه آن آمده با همه قوا فعال نباشد در کوران حوادث و تحولاتی که در آینده نزدیک در کشور رخ خواهد داد هرچه کاشته ایم می تواند له شود.
منظور من این نیست که کسی که کارش به عنوان مثال نظریه ریسمان هست از فردا به طمع این که « نون در فلان فن آوری مد روز هست»  به آخر مقاله اش یک جمله در مورد این فن آوری بچسباند و در این سفره گسترده خیالی بانگ «انا الشریک» سر دهد. دوره به این شکل سر سفره نشستن حدود بیست سال هست  که گذشته!  من نوعی که کارم از صنعت به دور هست قرار نیست در این عرصه فعال باشم. اگر ادعایش را بکنم هم از کارخودم می مانم و هم در ان زمینه ضعیف عمل می کنم.  برگزاری همایش و.... در زمینه فیزیک ذرات کاری هست که از دست من بر می آید و بهتر است به جای ادعای کاری که بلد نیستم در همان زمینه فعالیت بهینه خود را بکنم.
اما آنهایی را  که در این عرصه سررشته دارند (مثل خانم دکتر ایرجی راد یا آقای دکتر یاسر عبدی)
حمایت معنوی می کنم.  به عنوان مثال، دانشجویان علاقه مند  و مستعد در آن زمینه را به آن سو هدایت می نمایم.
خلاصه این که برای این که به عنوان یک فیزیک دان در اینده این مملکت جایگاهی داشته باشیم، باید  امروز  فعالیت های انجمن فیزیک را با حضور فعال خود یاری رسانید. به خصوص این برنامه را که به نام بانوان هست و به افق  فن آوری های نو می نگرد.
لینک ثبت نام و اطلاعات بیشتر: https://www.psi.ir/farsi.asp?page=women1403
از حسن توجه تان سپاسگزارم
پیشاپیش سال نو مبارک

با احترام
یاسمن فرزان

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جذابیت کالای ممنوعه!

+0 به یه ن

مرتب می گن بچه های «این دوره زمونه» یا بچه های «قدیم». اما به نظر من بچه ، بچه هست. این دوره وزمونه وآن دوره زمونه و قدیم و جدید و ایرانی و خارجی نداره! همان داستان های منطقه قره داغ که پرستارم در کودکی برای من تعریف می کرد این روزها برای دوستان ۴-۵ ساله ام تعریف می کنم و برای همین بچه های این دوره زمونه جذاب هست. البته اون ژانر داستان که بابا چوپانی بود که سه دختر داشت. رابطه عاطفی پدر و دخترها برایشان هنوز جذاب هست. داستان هایی که شخصیت منفی دارند برایشان جذاب نیست. شخصیت منفی و بدجنس  را درک نمی کنند چون ندیده اند. امیدوارم (هرچند متاسفانه امید واهی ای است) هرگز از این شخصیت ها نبینند و نفهمند اما متاسفانه دیر یا زود بدجنس های بسیاری در اجتماع خواهند دید.

از جمله چیزهایی که برای همه بچه ها از هر قوم و نژاد و نسلی جذاب هست جوک ها و متل های «بی تربیتی» است. جذابیت کالای ممنوعه!

من دو سال خودم را خفه کردم که به «دینقیلی» خودم ترکی یاد بدهم دو سال تمام گفتم اسب می شه «آت». به زعم خودم هم کلمه ای را انتخاب کرده بودم که هم تلفظ آن آسان هست و هم بچه ها به آن علاقه مندند. همه شان اسب دوست دارند. اما یاد نگرفت که نگرفت! با خودم گفتم یا استعداد زبانش صفر هست یا هم به زبان ترکی علاقه ای ندارد. چون انگلیسی را خوب یاد گرفته گفتم لابد به ترکی علاقه ندارد.

اما دیدم خواهرش نخود می خورد و این دینقیلی هم که دو سال تمام «آت» را یاد نگرفته بود می خواند و دست می زند و می خندد: «نخود یئه قوخود!» اون هم با چه تلفظ غلیظ درستی! مثل اعلامیه چسبیدم به دیوار. چه زود این را یاد گرفته بود. با یک بار شنیدن! کالای ممنوعه هست دیگه!😁

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به یاد عمویم!

+0 به یه ن

عمویم، دکتر ستار فرزان، در سال ۱۳۱۰ در تبریز متولد شد. در همین شهر پزشکی عمومی خواند. مدتی در بیمارستان باباغی خدمت کرد. ( چند سال قبل از این که فیلم «این خانه سیاه هست» ساخته شود.

 سالیان سال بعد، فیلم «این خانه سیاه هست» را هم دیده و پسندیده بود.))

 

 

 

شصت و چهار سال پیش، یعنی در سال ۱۹۶۰ به آمریکا مهاجرت کرد و همانجا دو تخصص گرفت.

دانشجویانش به او دایرة المعارف سیار می گفتند.

چهار جلد کتاب درسی تخصصی در مورد بیماری های تنفسی نوشته که برخی تصاویر آناتومیک آن را به دست خود کشیده است.

 

برای اطلاعات بیشتر به این  سایت مراجعه کنید.

در سایت در مورد این که کارهای تعمیر و .... را خود انجام می داد یا هنگام باغبانی سوت می زد هم نوشته اند.

این ویژگی همه برادران فرزان بود. شادروان پدرم و شادروان عموی بزرگم هم چنین می کردند.

 

روحش شاد و نامش گرامی باد! در سالهای اخیر  با او زیاد صحبت می کردم. با سن بالای ۹۰ سال شدید کارهای علمی من و شاهین را تعقیب می کرد و مرتب تشویق مان می کرد. می پرسید کی کتاب سیاهچاله شاهین چاپ می شود؟  بعد از پدرم و دایی ام (که او نیز پزشک هست) در کل فامیل و آشنایان ما عمویم تنها کسی بود که این مسایل برایش مهم بود و ارج می نهاد. در چند سال اخیر من هم هر جایزه ای که می گرفتم اول از همه به او می گفتم. می دانستم از ته دل شاد می شود.

با وجود این که قوای جسمی اش تحلیل رفته بود از  مهر ماه ۱۴۰۱ به شدت اخبار ایران را دنبال می کرد و امید به آینده داشت.  

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نذاریم موش بیاد ثمره قهرمانی هایمان را بخوره!

+0 به یه ن


 

حتما می دانید که در جوامع استبداد زده وقتی هم برهه ای آزاد به وجود می آید مردم بدو بدو یک دیکتاتور نو را می آورند می ذارند روی سرشان! چرا؟ چون می ترسند « در نبود دیکتاتور مقتدر، سگ صاحابش را نشناسه.»

در نظر اول مشکل این هست که می ترسند در نبود دیکتاتور امنیت از بین بره و غداره بند ها امنیت را از کسبه و مردم کوچه بازار و نیز راه های بین شهری بگیرند. نگرانی جدی ای است. اما راستش بعد از مدتی یک غداره بند که بقیه قوی تر هست در سطح محله یا منطقه همان نظم را ایجاد می کند که دیکتاتور در سطح ملی. یعنی باج غداره بند بزرگ را اگر بدهی تو رااز غداره بند های کوچک محافظت می کند. در واقع دیکتاتور هم چیزی بیش از این نیست فقط ابعادش بزرگتر هست. آن قدر بزرگ که در مجامع بین المللی هم شناخته می شود! فرق زیادی ندارد.

دوم این هست که نیروگاه ها و زیر ساخت ها اساسی را کسی باید اداره کند. این هم مهم هست اما باز هم نه آن قدرها که آدم ها از آن می ترسند. بشر صدها هزار سال بی برق زندگی کرده. بعد از مدتی هم باز به بی برقی خو می گیرد.  البته این قدر هم که گفتم راحت نیست. اما بحثم سر چیز دیگری است. فعلا به این موضوع گیر ندهید تا برسیم سر مطلب اصلی ام.

مشکل اصلی اصلی اصلی اصلی می دانید چیست؟ زباله و موش در شهرهای بزرگ! اگر کسی نباشد که زباله ها را از سطح شهرها جمع کند موش و بیماری ها امان مردم را می برد. به نظر موضوع حقیری می آید اما در واقع همین موضوع هست که مردم را وا می دارد که دوباره دست و پای دیکتاتوری را که این موضوع را سر وسامان دهد ببوسند.

 

حالا چی کار کنیم!؟ فعلا جنبش هایی نظیر کاهش تولید زباله یا تفکیک زباله و..... را جدی بگیریم تا ببینیم چی می شه. چی می شه؟ هیچ چی!  به زودی، صبر مردم  از گرانی و مسایلی مثل جریان ان مادر قمی سرمی ره و با هم می ریزند و آن گشایش را ایجاد می کنند. با هزینه خیلی سنگین گشایش ایجاد خواهد شد. حیف هست بعدش به خاطر موش و زباله از بین برود. یاد بگیریم زباله هایمان را خودمان مدیریت کنیم که آزادی ای که با هزینه بسیار به دست خواهیم آورد به آسانی از دست ندهیم! نذاریم موش بیاد بخوردش!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ضد اطلاعات

+0 به یه ن

عزیزی می گفت در دوران مجردی به همراه عده ای از دوستان یالغوزش به شهر ما-تبریز- سفری کرده بود. در عنفوان جوانی چنان که افتد و دانی از یکی از همشهری های ما سئوال کرده کجا می شه جیگر های شهر شما را دید.
او هم جواب داده بود کاری نداره ساعت ۵ صبح برو فلان جا، جیگرها همانجا جمعند!
این طفلکی هم ساده بود و ساعت ۵ صبح به هوای جیگر رفته بود همان جا که آدرسش را گرفته داده بود. تا ساعت ۸ صبح سگ لرز زده بود وکسی را ندیده بود. پرنده پر نمی زد تا این که بالاخره یک پیرمرد سرحال اون ساعت اومده بود و گفته بود «بیا خونه مون برایت نومرو (=نیمرو) بدهم»

این عزیزان با «ساری قولی خان» زیاد آشنا نبودند. بااین حال تا توانستند برای اون دوست یالغوزشان سر این ماجرا دست گرفتند.

حالا این ماجرا را برای چی تعریف می کنم؟! وقتی یک سیستم هوشمند اطلاعاتی ظن می برد که فلانی جاسوس هست بلافاصله نمی گیرد ببرد شکنجه اش دهد و احیانا اعدام نماید. این کار برای کشور هزار و یک جور هزینه دارد. چه هزینه ها که این کشور ما برای کشتن و یا زندانی کردن مظنونان به جاسوسی پرداخته است. یک نمونه اش له شدن زیر سم های اسبان مغولان بوده است. در دنیای مدرن حتی بیشتر هزینه می دهد. ای کاش مسئولان امر به اندازه آن همشهری ما هوشمندی داشتند که به جای بگیر و ببند با «ضد اطلاعات» جاسوسان و فرستادگان آنها را کنف می کردند و منافع ملی ما را تضمین می کردند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هوشمندی در کارهای اطلاعاتی

+0 به یه ن

اگر بهاری که عمری انتظارش را کشیده ایم روزی بیاید باز هم کشورمان به نیروهای اطلاعاتی نیاز خواهد داشت تا تروریست ها و خرابکارها و جاسوسان را مهار کند و نگذارد که به کشور آسیب برسانند. اما در بهاری که دیر یا زود خواهد آمد تکنیک های مهار کردن متفاوت خواهد بود. به جای اعدام و شکنجه به عملیات هوشمندانه ضد جاسوسی و ضد خرابکاری رو خواهند آورد. عملیات هوشمندانه هم انسانی ترند و هم با خراب کردن روابط خارجی به کشور ضربه نمی زنند.
پارسال مطلبی در این باره نوشته بودم:
پردیس ثابتی شاید یک نابغه باشد اما پدرش چندان نبوغی در ساواک نشان نداده بود! از همان راه های قرون وسطایی شکنجه و .... برای به دست آوردن اطلاعات استفاده کرده بود. راهکارش همین بود. حال آن که حفظ امنیت ملی خودش نبوغ می خواهد. گیریم کشف کردند که فلان کس جاسوس بیگانه هست. در روش های نبوغ آمیز نمی برند او را شکنجه کنندو کلی برای کشور مشکلات سیاسی در سطح بین الملل به وجود آورند. به جای آن زیر نظرش می گیرند و گاه هم به صورت جهت دار به او اطلاعات غلط می دهند تا به گوش اربابانش برساند. اطلاعات غلط را چنان طراحی می کنند که آن کشور بیگانه با استفاده از آن اطلاعات غلط خود توی دردسر بیافتد . در واقع این طوری دنبال نخود سیاه می فرستد. این می شود یک راه نبوغ آمیز. نه شکنجه. اگر هم پرویز ثباتی به طور سخت افزاری نابغه ای بوده باشد که ژن هایش را به دخترش منتقل کرده خودش مغز خود را آکبند نگاه داشته بود و جز روش های مالوف شکنجه و ... هنری نشان نداده بود.
وقتی اسم او می آید یاد فلان عملیات هوشمندانه اطلاعاتی-- که بعد ها که اسناد محرمانه از محرمیت بیرون می آد منتشر می شود- نمی افتیم (برعکس انواع و اقسام داستان های جاسوسی در انگلیس). بلکه یاد شکنجه دانشجویان و روشنفکران می افتیم. گیریم که این دانشجویان و روشنفکران در شرح شکنجه ها اغراق نموده باشند (که حتما اغراق نموده اند) اما تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها! مثل اون قضیه خرس!. قضیه خرس واقعی بوده اما فقط برای ترساندن از ان استفاده کرده بودند. در اغراق گفتند که در عمل هم استفاده شده. منتهی چرا باید آن شکنجه روانی را انجام می دادند که برخی هم شاخ و برگش دهند و گویند که در عمل هم انجام شده؟! چند نفر دختر دانشجوی چپگرا بودند که اندکی تندروی می کردند.. قرار نبو د با خرس مواجه می شدند. قرار بود که بستر فعالیت سیاسی را برایشان فراهم می کردند تا در پیچ و خم کار عملی می فهمیدند عقایدشان تندروانه و غیر عملی است و تعدیل می شدند!.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تفاوت ۸ مارس امسال با سال های گذشته

+0 به یه ن

۸ مارس امسال هم فرا رسید. هنوز، حقوق زنان بسیار در کشور ما پایمال می شود اما زنان ایرانی نسل ما و بعد از ما با همه قوت در راه احقاق حقوق خود قدم بر می دارند. اتفاقی که از پاییز سال پیش افتاده آن است که دیگر ما تنها نیستیم. اکثریت مردان ایرانی هم با تمام قوت -و گاه با حرارتی بیش از خود ما- حمایت می کنند.
زمانی که ما جوان بودیم (بیست سی سال پیش) همچین خبری نبود! ما تنها بودیم! ظلم هایی که به ما زنان می شد عموما در رادار مردان قرار نمی گرفت. زنان نسل قبلی هم عمدتا (البته نه همه آنها) معتقد بودند که همای سعادت بر سر ما نشسته که آن فرشتگان (خودشان) مادران یا خواهران بزرگتر ما یا معلم های ما یا همسفر ما در اتوبوس شهری یا ...... شده اند پس دیگه اضافه نباید بخواهیم و خود را پذیرای سرکوفت های آنها نماییم. در سریال ها دنبال اوشین و دخترک کبریت فروش و.... می گشتند و شاهد می گرفتند که چه قدر خوش به حال ما شده که به اندازه آنها استثمار نمی شویم و بنابراین روزی ده بار شکر گزاری کنیم که حال و روزمان خیلی خوب هست.
اما الان فرق کرده. ظلم به زنان -به خصوص زنان جوان- به شدت تمام از جانب مردان صاحب قدرت-- که عمدتا پیرمردانی هستند که خیلی وقت ها توسط همان زنان نسل قبل از ماکوک می شوند-- درجریان هست. گاه هم از جانب مردان جوان تری ظلم صورت می گیرد که نوچه های همان پیرمردان حساب می شوند و تحت لوای آنها می تازانند. اما فرقی که کرده این هست که زنان نسل ما کمتر در این ظلم همدست و یا صحنه گردان می شوند. مردان جوان تر هم وقتی ظلم ها را می بینند طرف دختران را می گیرند. ما از کودکی این ظلم ها را دیده ایم. برایمان عادی نشده اما شوکه هم نمی شویم. الان که به تدریج ظلم ها در رادار مردان قرار می گیرد (عمدتا هم خود ما زنان دهه پنجاهی در رادارشان قرار می دهیم) ابتدا شوکه می شوند بعد یک مرتبه خشمگین می شوند.
داشتم به پیرمردی در جمع پیرمردان خرده می گرفتم که چه طور اختیار تصمیم گیری برای تمدید قرارداد محققان خانم جوان با اندیس-ایچ ۹ و ۱۰ را داده به مردی تنها سه سال بزرگتر از آنها با اندیس ایچ ۶ که تحت تاثیر یک پیرزن حسود با مدرک لیسانس هست؟ یک محقق با اندیس ایچ ۶ چه صلاحیتی دارد که محققی جوان تر ازخود با اندیس ایچ ۹ یا ده را اخراج کند؟! چون اولی مرد هست و دومی زن؟! چون اولی نورچشمی پیرزنی پرچانه هست و دومی مایه حسادت وی؟!
پیرمردان -به سبک سنتی -دفاع نسبتا پرحرارت مرا از حقوق محققان خانم جوان با خنده های کریه تمسخر آمیز پاسخ گفتند!
چیزی که آن پیرمردان نمی فهمند آن هست که ایران دیگر آن ایران ۲۰-۳۰ سال پیش نیست که با همین خنده های کریه و تمسخر حق خواهی زنان جوان تر جلو بروند و آب از آب تکان نخورد. چیزی که نمی بینند و نمی فهمند آن هست که مردان جوان دیگر وقتی از افتضاح این ارزیابی (اخراج محققان زن جوان فعال برجسته به فرمان یکی بسی پایین تر از خود تنها به دلیل مرد بودن)خبردار می شوند بسی بیشتر از خود من خشمگین می شوند. پیرمردان به آنها هم بخندند و تمسخر کنند ببینیم چی می شود!؟ دیگه اونها که مینجیق نیستند که بشود عمری با خنده های کریه تمسخر آمیز دست به سر کرد!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

در فضیلت انتخاب نماینده ای از اقلیت دینی یا قومی یا زبانی

+0 به یه ن

در محیط هایی که دموکراسی یا نیمچه-دموکراسی هست اتفاقا نماینده هایی که مردم از میان اقلیت های دینی یا  زبانی و قومی یا مهاجر انتخاب می کنند- از قضا -بیشترین خدمات را انجام می دهند! یا خدماتی می کنند که نماینده های وابسته به جریان های اصلی قدرت در آن دیار زیاد  به دنبال آن نیستند. 

نمونه خیلی خیلی خیلی محدود  که به لحاظ زمانی و مکانی به ما نزدیک هست را عرض می کنم.
یادتان هست در    دوره قبلی انتخابات شوراهای شهر  که مشارکت مردمی در انتخابات بالا بود و رد صلاحیت ها یک مقدار کمتر از دفعه های بعدی بود یزدی ها- اعم بر مسلمان و زرتشتی- یک نماینده زرتشتی انتخاب کردند؟ حاشیه های ماجرا حتما یادتان هست: حدود یک سال سنگ انداختند تا او به شورا راه نیابد اما بالاخره راه یافت (چون که سنگ اندازان واقعا زور می گفتند و حق قانونی رای شونده و رای دهندگان را سلب می نمودند).  نکته ام این هست که آن فرد در شورای شهر -بعد از آن همه مشکلات- یکی از بهترین نماینده ها از آب در آمد که  آغازگر اقداماتی مردمی در جهت حفظ محیط زیستشد.
طبیعی است این گونه باشد. از منظر همان سیاست ورزی،  طبیعی است که یک نفر که در جریان های سیاسی و قدرتمند شهر یا کشور در اقلیت و حاشیه باشد برای جلب رای هم شده با جریان های خارج از قدرت سیاسی نظیر جریان های محیط زیستی هم پیمان شود و در جهت رضای آنها اقدام نماید. 
البته به هیچ وجه منظورمن این نیست که قصد آن آقا ریا بوده. نه! من نیت خوانی نمی کنم. اما می گویم در یک محیط دموکراتیک (یا در فضایی مانند انتخابات شورای شهر آن دوره که کورسویی از دموکراسی در آن بود)  نماینده های اقلیت با جذب حمایت جریان های در حاشیه می توانند به مقامی برسند و برای جلب رضایت آنها طبعا حرکت هایی  می کنند که نمایند ه هایی که توسط جریان های قدرتمند حمایت می کنند به خود حتی زحمت فکر کردن به آن را نمی دهند. 
سیستم های هوشمندی همانند حکومت بریتانیا در عصر ویکتوریا نهایت استفاده را مردان تیزهوش اقلیت ها که خود را به در و دیوار می زدند تا خودی حساب شوند برده. مثل انتصاب دیزائیلی به نخست وزیری.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصاحبه عضو سابق شورای شهر تبریز در مورد سگ های ولگرد

+0 به یه ن

اون عضو سابق شورای شهر تبریز که من به ایشان اشاره کردم فردی بود به نام آقای نیکوخصلت. گفته بودم که فرد مورد حمایت گروه های محیط زیستی بود.من فکر می کردم فارس هست (چون مصاحبه اش -درجمعی که همواره تاکید به استفاده از زبان مادری می شد- به فارسی بود). البته شاید در مورد قومیت او اشتباه می کنم. به هر حال قومیت که مهم نیست. لب حرفم هم این بود که قومیت مهم نیست. اما محتوای مصاحبه نکات مهمی داشت که بد نیست عرض کنم. چون که این روزها معضلی شهری شده.
اول این که غذا دادن به سگ های خیابانی صلاح نیست.
راه کنترل جمعیت شان هم که در هلند جواب داده عقیم سازی سگ های نر در سن پایین ۴ ماهگی است. در سن بالاتر اگر سگ عقیم شود افسرده می شود اما گویا در سن کمتر از ۴ ماهگی چنین اثرات بلند مدتی بر روح و روان سگ ندارد.
البته من با عقیم سازی از بیخ و بن مشکل دارم اما اگر قرار باشد بین هزاران معضلی که تعداد خارج از کنترل سگ های خیابانی به وجود می آورند و عقیم سازی در سن کم خطر و کم آسیب را برگزینیم دومی را باید انتخاب کنیم. چاره ای نیست.
مصاحبه را در کانال انجمن سبزاندیشان تبریز در تلگرام می توانید بشنوید. مصاحبه مفصل است و به همه جوانب مسایل سگ های خیابانی -چه از منظر آسایش شهروندان، چه از منظر حقوق سگ ها و چه از منظر تاثیرات بر سایر حیوانات شهری یا حاشیه شهری- پرداخته می شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

در حاشیه حاشیه های انتخابات اورمیه

+0 به یه ن

اون دوره هایی که تبریز در اوج بود دقیقا همان موقع بود که سیاست درهای باز قومیتی داشت. در زمان ایلخانی و قراقویونلوها و آق قویونلو ها از هرات گرفته تا بیزانس افرادی که سرشان به تنشان می ارزید جذب تبریز می شدند.
در زمان عباس میرزا هم از گوشه و کنار ایران هر فرد مستعدی را جذب تبریز می کردند.
هرچه قدر بیشتر آتش قومگرایی بیشتر شود نخبه های خود شهر هم از آن فراری می شوند چه برسد به آن که بخواهد استعداد جای دیگری را جذب کندو به کار گیرد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل