استنفوردها-تكرار از آبان 1386

+0 به یه ن

پیری با ایده های جوان و دلی جوانتر

للاند و جین پس از پركشیدن شاهزاده به آمریكا بازگشتند اما قبل ازبازگشت به خانه ابتدا در شرق آمریكا به سراغ دانشگاه های معتبری چون هاروارد رفتند و با روسای آنها درباره طرحی كه در ذهن داشتند به گفتگو نشستند. ابتدا استنفوردها در انتخاب بین یك موزه یا یك دانشگاه مردد بودند. اما پس از مشورت با این بزرگان مصمم شدند كه یك دانشگاه در محل املاكشان در كالیفرنیا بسازند.
در آن روزگاران دانشگاه های معتبر چون هاروارد تنها از دانشجویان مرد ثبت نام می كردند. به علاوه دروسی كه تدریس می شد از فارغ التحصیلان بیشتر یك "ادیب" می ساخت تا یك فرد با قابلیت های عملی برای پیشرفت و كار در زندگی. جین و للاند دانشگاهی می خواستند كه به این نوع محدودیت ها خط بطلان بكشد.آنها اصرار داشتند دانشگاه از دانشجویان شهروندانی "مفید" بسازد. به علاوه می خواستند از زنان هم به عنوان دانشجو ثبت نام كنند. اگر اشتباه نكنم این موضوع از نظر زمانی باید اندكی قبل تر از حركتی باشد كه در ایران خانم دولت آبادی و دیگران برای تاسیس مدارس ابتدایی دخترانه عمومی به راه انداختند. (البته مدارس خصوصی دخترانه كه در آن دختران متمولین و به ندرت دختران خدمتكاران آنها تحصیل می كردند از قدیم وجود داشتند و اعتراضی هم به آنها از طرف جامعه نبود.) بگذریم! از موضوع اصلی بحث منحرف شدم.


للاند ایده های خود رابا بزرگان هاروارد و دیگر دانشگاه ها در میان گذاشت. همه این ایده ها در حد تئوری از سوی آنها تایید شد. اما هنگامی كه استنفورد به آنها پیشنهاد ریاست چنین دانشگاهی می داد (صد البته با حقوق و مزایای چرب ونرم)آنها در عمل می گفتند كه توان انجام چنین كاری را ندارند. دل كندن از محیط جا افتاده دانشگاه های شرق و سفر به غرب وحشی و ساختن دانشگاهی در میان یك روستای به دور از هر گونه مظاهر تمدن نوین چیزی نبود كه از عهده آنها بر آید. به علاوه آنها به روش های قدیم خو گرفته بودند. آنها را یارای آن نبود كه با این همه ایده جدید به یكجا روبه رو شوند.
بالاخره یكی از این بزرگان یكی
ازدانشجویان سابق خود به نام جردن را كه آن موقع حدود چهل سال داشت به آنها معرفی كرد. باید تا كید كنم چهل سالگی برای ریاست دانشگاه سن بسیار كمی است. در آمریكا از "غوره نشده مویز گشتن" خبری نیست.

این پیر فرزانه می دانست كه بر پایی چنین دانشگاهی با چنین ایده های نوینی در چنین مكان دور افتاده انرژی یك جوان را می طلبد. آری چنین دانشگاهی رئیسی می خواست كه به همراه دانشگاه "تاتی تاتی" كند. زمین بخوردو بلند شود. قدم به قدم بردارد و راه رفتن بیاموزد. امتحان ایده های نو كار كسی نیست كه از اشتباه بهراسد.كار كسی نیست كه در لایه های عمیق ذهنش باور داشته باشد همه چیز را از قبل می داند. كار كسی نیست كه گمان كند تا دیگری بگوید "ف" او در خواهد یافت "فرنگیس". كاری كسی نیست كه می پندارد آنچه كه بقیه در آیینه نمی بینند او در خشت خام می بیند. كار كسی نیست كه اشتباهاتش را به دلیل این كه به شهرت و اعتبارچهل -پنجاه ساله اش لطمه می زند زیر فرش قایم كند. كسی می خواهد كه پیوسته به دایره تجربیاتش بیفزاید و اگر اشتباهی كرد زود آنها را تحلیل و جبران كند


استنفورد ها به سراغ جردن رفتند و او را به عنوان رئیس و رهبر دانشگاه استخدام كردند. از آن هنگام ورد زبانشان این بود رئیسی انتخاب كرده ایم كه به همراه خود دانشگاه رشد كند و بزرگ شود.

از نظر یك نفر مقیم سرزمین گل و بلبل روسای سی و چهل
ساله دانشگاه ها امری عادیند! اولین چیزی كه به نظر می رسد این است: استنفوردها رئیس جوانی انتخاب كردند كه بتوانند او را روی انگشت بچرخانند و نظرات خود را به او تحمیل كنند. اگر هم او روزی "شاخ در آورد" با هارت و پورت او را بترسانندو رویش را كم كنند. لابد یك نفر چهل و پنج ساله هم در بساطشان استخدام می كردند تا هر از گاهی این دو را به جان هم بیندازند و از این جنگ گلادیاتوری لذت ببرند و به سیاست دیرینه اما همواره موفق تفرقه بینداز و حكومت كن عمل كنند. نه خیر! استنفورد ها از این جنس افراد نبودند. خانه ای كه این گونه بنا شود به زودی از هم می پاشد.دانشگاه استنفورد از بدو پیدایش زلزله های زیادی به خود دیده اما بیش از صد سال است كه ماندگار است. طبعا راز ماندگاری "راست گذاشتن" "خشت اول" توسط "معمار" است.

استنفوردها به این رئیس جوان و ایده های نوش در عمل ارزش قایل بودند. اور ا نه به صورت یك لعبتك و یا یك عروسك خیمه شب بازی ویا حیف نان كه هر از گاهی باید "رویش را كم كرد" بلكه به صورت ناخدای توانای كشتی آمال و آرزو هایشان و محافظ و باغبان ثمره جاویدان زندگی شان می نگریستند. شعور آن را داشتند كه او را در برابر طوفان های آینده تقویت كنند تا این كشتی در مواقع خطر غرق نشود. نه آن كه با راه انداختن جنگ های گلادیاتوری او را تضعیف كنند.

آری استنفوردها به جردن جوان اعتماد كردند (اعتماد به معنای غنی آمریكایی اش كه ما در فرهنگ خود با آن بیگانه ایم). پول زبان بسته شان را بیدریغ به پای ایده های نوین او ریختند. اگر للاند نیز همچون پسرش یك شاهزاده بود این عمل تنها تحسین بر انگیز بود!اما او شاهزاده نبود! برای به دست آوردن هر دلار از داراییش جان كنده بود. این اعتماد او به یك دانشگاهی جوان با ایده های نو از نظر من نه تنها تحسین بر انگیز بلكه اعجاب آور است! برای این كه ارزش و عظمت این اعتماد را به تصویر بكشم در نوشته بعدی یك فلاش-بك می زنم به دوران جوانی استنفورد پیر

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار نوشته از مهر 1386

+0 به یه ن

استنفورد: مجموعه ای از زیبایی ها

در ایران بیشتر تحصیلكرده ها استنفورد را به خاطر دانشكده های علوم و مهندسی آن می شناسند. اما باید دانست كه استنفورد به این دانشكده ها خلاصه نمی شود. دانشكده های هنر علوم انسانی و ادبیات استنفورد هم در نوع خود زبانزد هستند. بسیاری از نویسندگان بنام دنیا در این دانشگاه درس خوانده اند. از آن جمله می توان به سیمین دانشور خودمان اشاره كرد. استنفورد به دانشكده هایش ختم نمی شود. استنفورد مجموعه ای شگرف است از هنر معماری ابتكار و زندگی.من هر روز با دوچرخه ام در باغ استنفورد می گشتم. به تدریج نسبت به تك تك مجسمه ها و درخت هایش احساس دلبستگی پیدا كرده بودم. محیط استنفورد به گونه ای است كه در ذهن همه دانشجویان این گونه القا می شود كه در این مجموعه غنی زیبایی ها سهیم هستند. درنتیجه وقتی لازم می شود خودشان آستین بالا می زنند و برای خانه خودشان یعنی استنفورد كار می كنند. تمام درخت ها و عمده بوته های باغ چند هزار هكتاری استنفورد برای خودشان شناسنامه و تاریخچه مكتوب دارند كه در آرشیو استنفورد مثبوت است. خیلی از این نوع كارها هم توسط خود دانشجویان به طور رایگان انجام می گیرد!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار نوشته از مهر 1386

+0 به یه ن

ثروت افسانه ای استنفوردها

وقتی از خانواده استنفورد سخنی به میان می آید اولین چیزی كه به ذهن می رسد ثروت افسانه ای آنهاست. مخارج ساخت دانشگاه استنفورد در همان صد سال پیش (بدون در نظر گرفتن بیش ازسه هزار هكتار زمینش) 5 میلیون دلار بر آورد شده بود (البته به صورت
endowment
نه به صورت نقد).موزه دانشگاه استنفورد خود ثروتی عظیم است. در این موزه از همه تمدن ها از جمله تمدن ایرانی بابلی و غیره می توان آثاری یافت.در آن حتی یك مومیایی مصری هم وجود دارد. استنفوردها یكی از چهار سهامدار عمده خط آهنی بودند كه شرق و غرب آمریكا را به هم وصل می كردو...(درس تاریختان را به یاد آورید كه چگونه دول مختلف خارجی سر حق امتیاز راه آهن در ایران با هم دعوا می كردند و باز به خاطر آورید كه عرض آمریكا چند برابر عرض ایران است. آنگاه ملاحظه خواهید كرد كه چنین سهامی چه قدرت و ثروتی به یك شخص می تواند بدهد.)

جالب آن كه للاند استنفورد كه روستازاده ای بیش نبوده همه این ثروت را خود به دست آورده و جالب تر آن كه پس از رسیدن به قله ثروت (به جای "گم كردن" خودش)این ثروت عظیم را به مدد همسرش جین در راه غنای فرهنگ منطقه پالو آلتو در نزدیكی سانفرانسیسكو (منطقه ای كه استنفورد در آن واقع است) به كاربرده است.

داستان ثروتمند شدن تدریجی استنفورد داستانی شیرین و معروف است كه شما با جستجوگر گوكل می توانید مطالب زیادی درباره آن بیابید. من در اینجا قصد ندارم این داستان ها را بازگو كنم.در عوض می خواهم بر روی نكاتی در شخصیت و منش خانم و آقای استنفورد كه به عقیده من باعث تاسیس و ماندگاری و شكوفایی دانشگاه استنفورد شده انگشت بگذارم و تحلیل ها و برداشت خودم را از این دستاورد عظیم در هموردا در معرض نقد خوانندگان قرار دهم. به امید آن كه این بحث ها افق های دید ما را وسیعتر كند تا در آینده وقتی مسئولیت اجرایی مهمی به ما محول شد بتوانیم از عهده مسئولیت بر آییم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار نوشته از مهر 1386

+0 به یه ن

.

The Stanfords

گمان می كنم بیشتر شما با دانشگاه استنفورد واقع در شمال كالیفرنیا آشنا باشید. دانشگاه استنفورد دانشگاهی خصوصی است كه در سال
1891
.افتتاح شده است
این دانشگاه صد وپانزده ساله كه چند دهه قبل از دانشگاه تهران افتتاح شده در مقابل دانشگاه های معروف دنیا مانند دانشگاه پادوا در ایتالیا (همان جایی كه گالیله زمانی در آن استاد بود) یا دانشگاه آكسفورد و كمبریج در انگلیس و یا حتی دانشگاه هاروارد در ساحل شرقی آمریكا دانشگاهی "تازه" به حساب می آید! این سئوال همیشه ذهن ایرانیان علاقمندبه پیشرفت علمی این كشور را (چه در داخل ایران و چه مقیم خارج) به خود مشغول می دارد :چرا چنین دانشگاه هایی با گذشت زمان "كهنه" نمی شوند و پویایی خود را از دست نمی دهند. در این باره باید سر فرصت بحث كنیم. اتفاقا این سئوال
از آن مواردی است كه ایرانیان مقیم داخل و خارج با همفكری می توانند
جوابی
برایش بیابند. فعلا نمی خواهم در این باره بنویسم. به جای آن فعلا در نظر
دارم
چند یادداشت درباره بنیانگذاران این دانشگاه بنویسم. من و دیگر دوستان درباره پژوهشگران موفق
دنیا
در هموردا مطالب متعددی نوشتیم. بد نیست برای تنوع هم كه شده كمی هم درباره حامیان چنین پژوهشگرانی حرف بزنیم. نباید از یاد برد كه بدون چنین حامیانی پژوهشگران امكان پژوهش نمی یافتند.


دانشگاه استنفورد به همت آقای للاند استنفورد و همسرش جین استنفورد افتتاح شده است. شخصیت این زوج برای من به عنوان یك ایرانی خیلی جالب است. من این دو
را
در قالب هیچ كلیشه
ایرانی
كه بزرگترهایمان به ما معرفی كرده اند
نمی توانم بفهمم. این
دو
نه شباهتی به حاتم طائی داشته اند
و نه مشابهتی به تاجر محتكر حریص گرانفروش كه كاریكاتورش را در مجلات طنز ایرانی بارها دیده ایم.
این دو نه
پولدار "اصیلزاده" از خودراضی و افاده ای بوده اند و نه تازه به دوران رسیده جلوه فروش و بی جنبه! در طبقه اول دانشكده زمین شناسی استنفورد قسمتی از سخنرانی جین استنفورد به مناسبت افتتاح دانشكده
ارائه داده بود
بر دیوار حك كرده اند. اگر گذارتان به
استنفورد افتاد حتما این نوشته را بخوانید. سخنان درباره لزوم توجه به پژوهش است. كمی برای من مشكل بود باور كنم این سخنان با این سطح نظر
یك پیرزن در
صد سال قبل باشد! حتی شك كردم شاید متن سخنرانی را فرد دیگری برایش آماده كرده بوده!اما بعد كه درباره زندگی این بانوی بزرگ خواندم فهمیدم از او انتظاری غیر از آن هم نمی توان داشت.
دریادداشت های بعدی می خواهم بیشتر درباره این خانواده بنویسم. البته من نه تاریخ نگار هستم و نه زندگی نامه نویس. خوب هم می دانم زندگی نامه نویسی یك كار تخصصی جدی است كه از عهده من بر نمی آید. من اینجا تنها به برخی جنبه های زندگی و شخصیت آنها كه از نظر من جذاب است
می پردازم. منبع اطلاعاتم هم نوشته ها ی پراكنده ای است كه چند سال پیش وقتی در استنفورد بودم خوانده ام بنابراین
نمی توانم
ادعا كنم كه دقت علمی
این یادداشت ها بالا
خواهد بود.اما یك سری نكته ها در زندگی این خانواده می بینم كه به نظر من قابل تامل هستند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظرخواهی و ظرفیت نظرخواهی

+0 به یه ن

چند روز قبل از  بسیاری از همایش های فیزیك كه در ایران برگزار می شود تا برنامه ی همایش هنوز  مشخص نیست. پوستر و توضیحات سایت با هم نمی خواند و گنگ و مبهم هست. حتی وقتی سخنران مدعو ویژه چند روز قبل از همایش سئوال می كند من چه قدر برای سخنرانی ام وقت خواهم داشت و یا سخنرانی چه روز و چه ساعتی هست یا جواب نمی دهند و یا جواب سربالا می دهند! دیگه خودتان حساب كنید جواب دانشجویان را چه طور می دهند. به این تیپ همایش ها چند بار دعوت شده ام و این روال برگزاری كمابیش عادی می نمود. گویا روال برگزاری همین هست و شركت كننده ها هم به همین روال راضی و خوشنود هستند و دعا گو. البته من هم اعتراضی نكرده ام. با خودم گفته ام:" بذار همرنگ جماعت شوم و برنامه تمام شود برود پی كارش. من كه مامور اصلاح جامعه دانشگاهی نیستم! برای چی اعتراض كنم و برای خودم دشمن بسازم. دلشان خوش هست دارند همایش برگزار می كنند بذار خوش باشند و من عامل به هم ریختن خوشی آنها نشوم. والا این تیپ آدم ها ده برابر این وقت كه برای برگزاری همایش كرده اند صرف سمپاشی علیه من خواهند كرد! من هم حوصله اش را ندارم!"

بعد از این هم همین طور عمل خواهم كرد. استراتژی عاقلانه ای هست. نكته ی دیگری می خواهم عرض كنم. در همین سرزمین كه روال و هنجار این هست و ظاهرا هم شركت كنندگان راضی و خوشنود و دعاگو هستند چند سال پیش می خواستم همایشی بر گزار كنم. شش ماه قبل از آن پوستر و وبگاه همایش را آماده كردیم و اطلاعاتش را در سایت گذاشتیم. در وبلاگ منجوق نوشتم: "....فعلا از شما خواهشی دارم. لطفا وبگاه و پستر را ببینید و اگر مورد گنگی هست به من خبر دهید تا رفع ابهام كنم."

فكر می كنید چه برخوردی شد؟! یك دانشجویی برگشت هرچه می توانست به من و سخنرانانم توپید!

بی آن كه صلاحیت اظهار نظر داشته باشد توانمندی علمی سخنرانان همایش را زیر سئوال برد. در صورتی كه بعد از این كه همایش برگزار شد همه دیدند كه سخنرانان چه قدر باسواد بودند و چه استاندارد تدریس بالایی داشتند در هر صورت من هم جوابش را دادم. در واقع بیشتر از سخنرانانی كه دعوت كرده بودم دفاع كردم و با استدلال گفتم كه چرا شركت در سخنرانی آنها برای دانشجویان فرضتی است كه باید قدر بدانند. دانشچو بادی به غبغب انداخت و نوشت:" دموكراسی بود نظرم را گفتم." بقیه جمله اش یادم نیست منظورش این بود كه من ظرفیت شنیدن سخنان نقد آمیز ایشان را نداشتم و چون ایشان نقد كرده اند خیلی آدم مهمی هستند و من باید بگویم حتما درست می گی قربان!
آن گاه من این جواب را در پاسخش نوشتم:

دموكراسی یك اصطلاح سیاسی است با معنا و مفهوم نسبتا مشخص:

Democracy is a form of political organization in which all people, through consensus (consensus democracy), direct referendum (direct democracy), or elected representatives (representative democracy) exercise equal control over the matters which affect their interests

عده ای بی آن كه به این معنا توجه كنند هر جا كه خوششان می آید می گویند "دموكراسی".كلمه ای با چنین بار معنایی، باید درست به كار گرفته شود. به هر حال من اصلا نمی خواهم بحث سیاسی بكنم. دایره ی بحث هایم در سپهر دانشگاهی می چرخد. من در یادداشت قبلی ام نوشتم
"لطفا وبگاه و پستر را ببینید و اگر مورد گنگی هست به من خبر دهید تا رفع ابهام كنم". این به هیچ وجه به آن معنا نیست كه این همایش قرار است با شیوه ی دموكراسی ورای گیری برگزار شود. معنای جمله ی من كاملا روشن بود! خواستم اگر سئوالی در مورد نحوه ی ثبت نام و چیزهایی از این دست هست بگویید تا رفع ابهام شود. شیوه ی دموكراتیك-از طریق رای گیری یا رفراندم- برای برگزاری یك همایش علمی 50-60 نفره و آن هم تا این اندازه تخصصی مسخره است. شیوه برگزاری همایش هایی از این دست در همه جای دنیااین گونه است كه بسته به ابعاد همایش مقداری امكانات در اختیار یك یا چند برگزار كننده گذاشته می شود و برگزار كننده براساس آن و براساس تشخیص خود برنامه را می چیند. شاید دست آخر برای بهتر شدن برنامه برای دفعات بعدی نظر خواهی هم بشود. اما نظر خواهی تنها به معنای بازخورد گرفتن است. به معنای رای گیری نیست.

بارها گفته ام و بار دگر می گویم ارزیابی علمی افراد كار بسیار دشوار و تخصصی است. این كه من دعوت سخنرانان را در وبلاگم به رای بگذارم مسخره تر از آن است كه در وبلاگم از شما سئوال كنم جواب محاسبه ای كه در حال حاضر برای مقاله ام انجام می دهم چیست. بعد هم رای بگیرم ببینم چند نفر می گویند 2 چند نفر می گویند 5. به علاوه وقتی ارزیابی علمی مطرح می شود حیثیت شغلی اشخاص حقیقی نیز مورد سئوال قرار می گیرد. در یك جامعه ی پیشرفته، هركسی به خود اجازه نمی دهد در مورد توانمندی شغلی افراد نظر بدهد. اگر ببینم از تریبون نظر خواهی سوء استفاده می شود تا در مورد حیثیت شغلی افراد بی محابا و بی هیچ مدرك سخن گفته شود (عادت بسیار زشتی كه متاسفانه دامن گیر بیشتر جوامع دانشگاهی جهان سومی است تا جایی كه حتی قبح آن هم ریخته) و از روی بی اطلاعی حرف هایی زده شود كه من بعد در پیش دیگر همكارانم كه احترام بسیاری برای آنها قایلم شرمنده شوم نظر را منتشر نخواهم نمود. من این وبلاگ را برای این راه نیانداخته ام كه تریبونی باشد برای اظهار نظر های آبكی و غیر مستدل در مورد توانمندی علمی همكاران.

یكی از هدف های من آن است كه زشتی این كار را گوشزد دهم. هرچند می دانم آنان كه به حرفم گوش خواهند داد در اقلیت مطلق خواهند بود چرا كه خیلی وسوسه انگیز است كه همین طوری دهان باز كنی و بگویی فلان فیزیكپیشه خوبی نیست و بهمانی فلان ایراد را دارد. آن قدر این كار وسوسه انگیز است كه زمان بسیاری از دانشگاهیان در كشورهای جهان سومی به این كار صرف می شود. اما انصافا تا به حال ندیده ام پسكین یا اسمیرنف بنشینند و از این حرف ها بزنند. تا مجبور نشوند كسی را ارزیابی نمی كنند. وقتی هم كه ارزیابی می كنند عموما پشت درهای بسته با بررسی مقالات پر تعداد است یا سر سمینار شخص. خیلی هم مواظب هستند كه این بحث ها در حضور دانشجوها یا پست-داك ها انجام نگیرد. ! دانشجو یا پست-داك باید فكرش را بدهد درسش را بخواند و مقاله اش را بنویسد تا فردا كار پیدا كند نه آن كه فكرش درگیر این مسایل شود.
آداب زندگی در یك جامعه ی پیشرفته ی دانشگاهی بسی بیشتر از بلغور كردن كلمه دموكراسی آن هم در معنای اشتباه و نا بجا است. اولین قدم این آداب آن است كه وقتی صلاحیت ارزیابی در مورد توانمندی علمی كسی نداری سكوت كنی.


 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظرات دكتر گلشنی

+0 به یه ن

مطلب زیر را از تابناك برداشته ام:

تعداد زیاد دكترا مملكت را نجات نمی‌دهد، بلكه وجود دكترای با كیفیت است كه نجات دهنده ماست»؛ این باور دكتر گلشنی است؛ از جمله چهره‌های ماندگار كشورمان در فیزیك كه استاد دانشگاه صنعتی شریف و از جمله صاحب نظران و اساتید سرشناس «فلسفه علم» در جهان به شمار می‌آید. حضور وی در «نشست توسعه علمی مطلوب در جامعه اسلامی» فرصتی دست داد تا با دیدگاه‌های وی در این باره آشنا شویم.

به گزارش «تابناك»، دكتر گلشنی، رئیس گروه «فلسفه علم» دانشگاه صنعتی شریف، نخست با طرح این پرسش كه چه عواملی باعث پیشرفت علم در جوامع اسلامی و سپس افول آن شد، در پاسخ به شش عامل اشاره كرد:

نخست و مهم‌ترین عامل،
تشویق قرآن به مطالعه طبیعت است كه در آیات گوناگون، هم به بعد نظری و هم به بعد تجربی آن اشاره شده است و عالمان مسلمان با این نگاه، مطالعه طبیعت را عبادت می‌دانستند.

دوم،
تشویق قرآن و سنت به یادگیری علم از هر جای ممكن است و مشخص است در حدیث معروف «اطلب العلم ولو بالصین» یادگیری الهیات در چین نیست، بلكه منظور هر نوع علمی است.

سوم،
حاكمیت روح تسامح بود و عالمان مسلمان برای یادگیری علم، با تواضع و خوش‌رفتاری حتی شاگرد مسیحیان و صابئیان می‌شدند.

چهارم،
پرهیز از تقلید كوركورانه بود. همان گونه كه ابن سینا می‌گوید كسی كه بدون دلیل چیزی را بپذیرد، از فطرت انسانی دور شده است. عالمان ما علاوه بر مطالعه آثار گذشتگان قدرت خلاقه و نقاده هم داشتند، آنچنان كه می‌بینیم ابن هیثم كتاب الشكوك علی بطلمیوس و رازی كتاب الشكوك علی جالینوس را می‌نگارند. متأسفانه اكنون در محیط ما این جو حاكم نیست و عینا ترجمه و تقلید و حاشیه‌نویسی بر كارهای غربی صورت می‌گیرد.

پنجم،
سختكوشی در كسب معرفت بود و عالمان مسلمان برای یافتن یك كتاب یا دیدار با یك عالم زحمات و مشقات زیادی را متحمل می‌شدند.

ششم،
جامع‌نگری و كل‌نگری حاكم بر تمدن اسلامی، آخرین نكته‌ است؛ در آن زمان علوم دینی از علوم طبیعی جدا نبود و یك روح حاكم بود، كار علمی را به روش علمی انجام می‌دادند و با یك دید وسیع به كلیت قضایا نگاه می‌كردند.

عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و فرهنگستان علوم با ذكر اینكه بیان این عوامل به معنای آوردن طبیعیات آن زمان نیست ولی باید آن روحیات را داشته باشیم، در پاسخ به این پرسش كه چرا علم در جهان اسلام به انحطاط گرایید، گفت: دلایل بسیاری همچون جنگ‌های صلیبی، پیدایش تصوف و پاره‌پاره شدن جهان اسلام برای این سؤال ذكر شده، اما به باور من، دلیل اصلی این ماجرا، حاكم شدن مكتب كلامی ضد عقل اشاعره بود كه حمایت شدید خلفای عباسی را همراه داشت كه تداوم و حفظ حكومت خود را در آن می‌دیدند. نحوه نگرش غزالی و ابن خلدون و امثال آن‌ها كه علوم طبیعی را آغشته به خطا و برای دین مضر می‌دانستند، از عوامل این كنار گذاشتن بود.

وی افزود: تا دوران مدرن همین وضعیت ادامه داشت و در این مدت، امثال خواجه نصیر كه به علم توجه داشتند از مفردات بودند؛ اما در قرن نوزدهم شكست ایران از روسیه، استعمار هند توسط انگلستان و اشغال مصر به دست فرانسویان، جهان اسلامی را واداشت تا به علم جدید روی بیاورد، ولی متأسفانه قشر علم را گرفتند و تا دوران ما همین سنت سطحی‌نگری و مشق نویسی حاكم مانده و معنای پیشرفت علم به كلی مبهم است. در حالی كه در غرب، علم همواره دو خاصیت پیش‌روندگی در مرز‌ها و تأمین نیازهای زندگی را داشته است. ملاك رشد علم در عصر ما پیمانه‌های ناقصی مانند تعداد مقالات است؛ اما این مقالات چه نیازی از ما را رفع كرده است؟

برندهٔ دو جایزه كتاب سال جمهوری اسلامی ایران، گفت: چند سال پیش در همین كشور به كسانی كه بیشترین مقاله را در یك رشته داشتند امتیازاتی ‌دادند؛ مقالاتی كه تنها ۲۰ درصد ارجاعات خارجی داشتند و تنها ۲۱ درصد آن‌ها در مجلات سطح بالاتر ISI بود؛ علم ما باید به رفع نیازهای ما بیاید، ولی متأسفانه می بینیم در رشته‌هایی كه بیشترین مقالات را داریم بیشترین واردات را هم داریم. با این پیمانه‌های رشد علمی نیاز كشور برطرف نمی‌شود. استاد دانشگاهی كه بنا به تشخیص خود در حوزه اختراعات یا چاپ كتاب وارد شده است، چرا باید به دلیل نداشتن مقالات، در گرفتن ارتقا با مشكل روبه رو شود؟‌ ای كاش مسئولین اینجا حاضر و پاسخگو بودند.

وی افزود: بعد دیگر قضیه، مسأله نوآوری است. قوانین و چهارچوب‌های موجود اجازه خلاقیت را نمی‌دهند. مثلا دانشجوی دكترایی كه روی پروژه مهمی كار می‌كند و نیاز به زمان دارد، موظف است در مدتی محدود كار خود را تمام كند وگرنه جریمه می‌شود. باید اولویت‌های ما مشخص باشد و اینقدر تابع مد نباشیم. زمانی بیوتكنولوژی و زمانی نانوتكنولوژی باب می‌شود. با این شرایط حتی با چاپ صد هزار مقاله هم به جایی نمی‌رسیم. با علم نمی‌شود بازی كرد و باید حساب و كتاب در كار باشد.

دكتر گلشنی سپس به مسأله حس تعهد به كشور اشاره كردند و گفتند احساس حقارت در كشور ما به شدت رواج دارد. سایت دانشگاه ما در روزی كه یك برنده نوبل از دانشگاه بازدید كرد و چند كتاب را هم هدیه داد تیتر می‌زند: «بزرگ‌ترین روز دانشگاه» در حالی كه بزرگ‌ترین روز دانشگاه روزی است كه افراد دانشگاه كاری كنند كه شأن دانشگاه بالا‌تر برود.

با این سخنان و یادآوری دوباره بازگشت به بینشی كه در زمان اعتلای تمدن اسلامی حاكم بود، دكتر گلشنی كارهای مورد نیاز برای پیشرفت و تغییر وضع كنونی را این گونه برشمرد:

۱. مشاركت دادن نخبگان:
متأسفانه توجه به نخبگان هم بد فهمیده می‌شود. توجه به معنای تجملات نیست بلكه كافی است امكانات تحقیق در اختیار آن‌ها گذاشته شود و برای علم از هیچ خرجی دریغ نشود.

۲. اولویت دادن به رفع نیاز‌های داخلی


۳. ترویج روحیه نقادی و نقدپذیری:
جامعه دانشگاهی همانند مقامات اكثرا نقد پذیر نیستند و نقدی هم كه می‌شود از ادب اسلامی دور است. تا وقتی نقد نباشد، علم به هیچ وجه پیشرفت نمی‌كند. من به شدت با ایجاد كرسی‌های آزاداندیشی مخالف بودم زیرا تا محیط نقدپذیر نشود و مردم ادب نقد را نیاموزند این جلسات سودی ندارند.

۴. توجه ویژه به كیفیت:
كیفیت مسأله‌ای است كه از اول انقلاب به كلی فراموش شده است. كفش ایرانی كه تولید می‌شود با مارك خارجی ارائه می‌شود، چون كیفیت در مورد محصولات داخلی فراموش شده و هویت خود را از دست داده‌ایم. جامعه دانشگاهی نباید نسبت به این بی‌كیفیتی ساكت باشد. به مقامات و رهبری نامه اعتراض‌آمیز بنویسید، كاری كه من بار‌ها انجام داده‌ام؛ تعداد زیاد دكترا مملكت را نجات نمی‌دهد بلكه وجود دكترای باكیفیت است كه نجات دهنده ماست. حداقل دانشگاه‌های درجه یك از گرفتن دانشجوی پولی معاف باشند. واقعا نتیجه این پردیس‌ها چه بوده است، جز اینكه وقت استاد برجسته صرف دانشجوهای سطح پایین بشود؟ ‌

۵. توجه خاص به دیدگاه های كار‌شناسان و متخصصان:
به ندرت اهل علم مورد مشورت قرار می‌گیرند و وزارت علوم به صورت بخشنامه‌ای و یكطرفه تصمیم می‌گیرد و بخشنامه می‌كند و به همین دلیل تصمیمات ناقص و تك بعدی هستند. لازمه این كار این است كه ابتدا آدم‌شناسی صورت بگیرد و افراد بر‌تر هر حوزه مشخص شوند و از آن‌ها استفاده شود.

۶. حاكم كردن شایسته سالاری:
باید رئیس دانشگاه از متوسط دانشگاه بالا‌تر باشد تا دانشگاهیان برای او شأن قائل باشند. یكی از دكتراهایی كه معاون وزیر هم بود در مراسم معرفی یك كتاب تفاوت سلیس به معنای روان را با سیلیس ـ كه نوعی فلز است ـ تشخیص نمی‌داد! با این افراد به جایی نمی‌رسیم.

۷. حاكم كردن كل‌نگری و وسعت دید در علم و فناوری:
در كشور ما متخصصان باریك‌بین بار می‌آیند و به قول هایزنبرگ، جهان را با عینك خودشان می‌بینند. در دانشگاه MIT وقتی دیدند فارغ‌التحصیلان موفق نیستند، علوم انسانی را وارد مهندسی كردند تا بینش دانشجویان را وسیع كنند، چرا كه علم برای خلأ نیست، بلكه برای جامعه انسانی است.

این استاد دانشگاه با عمومی ذكر كردن حنبه‌های نامبرده، نكات منحصر به فرد جامعه ایرانی را این گونه بیان كرد: در جامعه ما چند ویژگی برای علم ذكر شده كه باید به آن‌ها توجه داشت. بر مبنای قرآن، باید از علم برای بهره‌گیری از امكانات طبیعت در جهت مشروع و ابداع علم مفید استفاده كنیم. علم مفید هر علمی است كه كیان جامعه اسلامی برای اعتلای خویش به آن وابسته است. نكته‌ای كه غرب به طور كلی از آن غفلت كرده، این است كه علم باید در پی سعادت بشر باشد. اما می‌بینیم كه در غرب علم در دست قدرتمندان افتاده و به جای رفع مشكلات هزاران نیازمند به اغنیا و مسائل نظامی توجه می‌شود، به شكلی كه در انگلیس ۳۰درصد و در آمریكا ۵۰ درصد بودجه تحقیقات صرف امور نظامی می‌شود؛ این روند در راستای سعادت بشر نیست. دانشمندان و جامعه علمی ما باید حساس باشند و علاوه بر تلاش برای رسیدن به سطح بالای علم، دغدغه انسانیت را نیز داشته باشند، وگرنه ما نیز مثل آن‌ها آینده خوبی نخواهیم داشت.

عضو فرهنگستان علوم افزود: بزرگ‌ترین نقطه ضعف ما در زمان حال فرهنگ حاكم است كه نه غربی است و نه اسلامی، زیرا اگر اسلامی بود، باید دغدغه اعتلای یك جامعه اسلامی را می‌داشتیم و اگر غربی بود، باید نظم و كیفیت و اولویت سنجی و شایسته سالاری حكم‌فرما بود. رشد سیاست و اقتصاد شرط لازم برای پیشرفت علم هستند اما پیش از این‌ها ما نیازمند اصلاح فرهنگ و اخلاق خود هستیم و این امر نیازمند حركتی جهادگونه از جامعه علمی كشور و عزمی قوی در مسئولان است.

دكتر گلشنی در پاسخ به اینكه تحول فرهنگی از كجا می‌شود، گفت: از دبیرستان و دانشگاه اما این تحول تزریقی صورت نمی‌گیرد و باید بسیار لطیف و دقیق با قضیه برخورد كرد. استدلال و جاذبه داشتن دو عامل مهم در این امر برای تغییر فرهنگ ما و حاكمیت بینش اسلامی هستند.

پی نوشت مینجیق:

سیلیس همان SiO_2قسمت عمده ی ماسه هست.

منتظر خواندن نظرات شما در مورد بیانات استاد گلشنی هستم. علت این كه به دادن لینك اكتفا نمی كنم و متن را اینجا منتشر می كنم آن هست كه  بحث شكل گیرد. ببینید! اگر می خواهید نقد كنید من استقبال می كنم اما به شرط آن كه همین بیانات را نقد كرده باشید. همه ی پیش فرض ها و پیش داوری ها را  كه در  مورددكتر  گلشنی در ذهن دارید كنار بگذارید و همین مطلب ایشان را نقد كنید یا مطلبی در ادامه آن بیافزایید. می خواهم تمرین كنیم كه به دور از بت سازی ها و  ارادت ها و نیز به دور از اهریمن سازی هاو دشمن تراشی ها بتوانیم نظرات شخصی را كه عمری در جهتی تلاش كرده بخوانیم و تحلیل نماییم. تمرین كنیم كه در فضایی به دور از تشنج و هیجانات كاذب بحث و نقد كنیم. تمرین كنیم كه نظرمان را با جمله بندی های واضح و صریح اما مودبانه و به دور از گوشه و كنایه و تخریب شخصیت بیان كنیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

trust versus cynicism

+0 به یه ن

در فرهنگ آمریكا اعتماد كردن (trust)به نوعی یك ارزش اخلاقی حساب می شه. كسی كه اعتماد می كنه به قول خودمون  خیلی "مشدی و لارج" هست! در مقابل بدبینی (cynicism) به شدت نكوهیده.

حالا من كاری به فرهنگ آمریكایی ندارم. در مورد همین  جا می خواهم صحبت كنم. اینجا بدبین بودن و كاسه زیر نیمكاسه گشتن را از زمانی كه به یاد دارم نشانه تیزهوشی می دانستند. الان هم كه دیگه ماشالله اغلب مردم تیزهوش شده اند و خیلی كم به سیستمی یا شخصی اعتماد می كنند!
مثلا كمتر به سیستم آموزشی اعتماد می كنند. گویا در مدارس  خیلی از معلم ها ادعا می كنند كسانی كه كتاب های درسی را نوشته اند كارشان را بلد نبودند  و اینها از روی جزوه خودشان درس می دهند. زمان ما این طوری نبود! اما این روزها از خیلی ها این را می شنوم. از آن طرف هم دانش آموز خودش را خیلی زرنگ می داند و خیال می كند نه مولف كتاب ها به اندازه ی او می فهمد و نه معلم! او هم یا درس نمی خواند یا برای خودش در همان عالم بچگی سیستم آموزشی ترتیب می دهد كه به نظرش خیلی پیشرفته تر هست.

همین بحث در مورد سیستم پزشكی هم صادق هست. بیمارها خیال می كنند پزشك ها و .... كار خودشان را بلد نیستند یا فقط دكان باز كرده اند و از خودشان روش های درمانی ابداع می كنند و به توصیه پزشك ها عمل نمی كنند.
همین طور هست در مورد سیستم حقوقی و قضایی و سیستم استخدامی و....

همین طور هست در مورد اعتماد روسا به عملكرد مرئوسین. به گزارش های مرئوسین اعتماد نمی كنند و لو این كه از او جز صداقت هیچ ندیده باشند. به او اعتماد نمی كنند و برایش جاسوس می گمارند. جاسوس هم بنا به تعریف آدم حقیری است و معمولا اطلاعات غلط می دهد و رئیس دور بر می دارد و بر كارمند صادق می تازد. بعدش هم معلوم می شود كه كارمند اصلی اطلاعات درست داده و جاسوس خواسته دو به هم زنی كند. جناب رئیس یك مقدار كنف می شود اما دست از این كار خود برنمی دارد. به زعم خود خیلی زرنگ و تیزهوش هست كه چنین می كند.

چیزی كه من ملاحظه كرده ام هم سر آدم های ساده لوح كه خیلی راحت به همه كس و همه چیز اعتماد می كنند زیاد كلاه می رود و هم سر آدم های بدبین كه زیر هر كاسه ای نیمكاسه ای می بینند و بدبینی را با افتخار جزو ویژگی های هویتی خود قلمداد می كنند. تازه سر دسته ی دوم بیشتر هم كلاه می رود.
كسی كمتر سرش كلاه می رود كه اصل (دیفالت) را براعتماد می گذارد اما  هوشیار هم هست و مبنای این اعتماد را هر از گاهی  به طور نامحسوس  باز بینی می كند و بر اساس هزینه سنجی عقلانی تصمیم می گیرد. وقتی طرف اصل را بر اعتماد می گذارد بیشتر افراد هم دوستش دارند و هوایش را دارند اما اگر اصل را بر بی اعتمادی و بدبینی می گذارد به خیلی ها بر می خورد و می خواهند با كلاه گذاشتن سر او نشان دهند "كه چی! خیال كردی خیلی زرنگی! ده تا مثل تو رو روی انگشت می چرخانم !"
از طرف دیگر وقتی شخص خودش را هالو نشان دهد یك عده ی دیگه تحریك می شوند كه سرش كلاه بذارند.
این از بحث اعتماد به اشخاص . حالا برسیم به سیستم ها. سیستم های آموزشی, درمانی, اداری و.... ما البته صدها ایراد دارند. اما این طور هم دیگه نیست كه بدبین ها می گویند. در مجموع دیده ام آنها كه  اصل را بر بی اعتمادی می گذارند بیشتر ضرر می بینند تا كسانی كه اصل را بر اعتماد می گذارند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وقت شناسی و مصاحبه یك پژوهشگر در دانش های بنیادی

+0 به یه ن

حتما شما هم ملاحظه كرده اید كه برخی ها در ایران یا كشورهایی مثل هند یا چین مُراجع را پشت درشان معطل نگاه می دارند تا نشان داده باشند آدم خیلی مهمی هستند! یعنی مثلا با او ساعت 5 قرار گذاشته اند اما ساعت 5:30 می گوید بفرمایید تا نشان دهند خیلی آدم مهمی بوده اند. چه بسا آن نیم ساعت هم بیكار و بیعار نشسته بوده اند اما باز هم می خواهند نیم ساعت یارو دم در اتاقشان معطل بماند تا مثلا ارزش خودشان به دید او بالا برود. برخی هم در كشور ما همین كالا را خریدارند. یعنی گمان می كنند آدم مهم باید این گونه باشد! با تحسین به چنین شخصی می نگرند ولو این كه وقتشان را تلف كرده باشد. من هرگز چنین دیدی نداشتم! حتی یارو اگر خیلی مهم باشد باید زمانش را درست تنظیم كند تا كسی را معطل نگاه ندارد. اگر قادر به این كار نیست نشانه اهمیت او نیست. نشانه ضعف مدیریت زمان اوست. بعضا هندی و چینی ها و... كه در غرب به جایی می رسند همین ادا بازی را در می آورند كه آن سوی آبها بسیار قبیح می نماید. البته برگردید و كتاب های اخلاق معلمان سرزمین ما را بخوانید آنها هم مثل دنیای مدرن وقت ناشناسی را قبیح می دانند. البته با دید انسان شناسی خاص خود نه با دید مدیریت زمان. به هر حال متاسفانه فرهنگ جامعه ی امروز ما بیش از آن كه از این كتاب های اخلاق سنتی خودمان تاثیر گرفته باشد از آن چه كه خان ها و پیشكارهایشان در روستاهای عقب افتاده با رعیت  می كردند تاثیر گرفته.  فرزندان همان  خان ها و پیشكارها و رعایا هستند كه اكنون ظاهری مدرن گرفته اند بی آن كه ذهنی مدرن داشته باشند  یا از اخلاق اصیل ایرانی بخواهند تبعیت كنند.

 

همین طرز فكر كه مُراجع  یا دانشجو بی جهت پشت در اتاق معطل نگاه می دارد یك جنبه دیگر هم دارد و آن اداو اطوار مربوط به مصاحبه هست. اگر از روزنامه ای یا مجله ای بیایند كه با او در مورد كارش مصاحبه كند هزار و یك ادا و اطوار در می آورد. اولا كه حتما باید بد قولی كند و وقتمصاحبه گر را تلف نماید تا نشان دهد خیلی مهم هست! اما با مصاحبه گر علاوه بر این چند ادا و اطوار دیگر هم در می آورند. ابتدا كلی توپ و تشر می آیند كه خیلی آدم وارسته ای هستند و با دوربین راحت نیستند و از شهرت بدشان می آید. بعد از كلی این طوری فیلم بازی كردن  با كلی ناز و ادا و اطوار قبول به مصاحبه می كنند شروع می كنند كلی از خودشان تعریف كردن و كارهای نكرده را به اسم خودشان نوشتن و احتمالا در همان مصاحبه چند رقیب را نواختن! بعدش هم كه مصاحبه چاپ یا پخش شد باز هم خیلی اخم و تخم می كنند كه چرا آن قدر كه می خواستند مصاحبه گر برایشان نوشابه باز نكرده! متاسفانه همان طور كه برخی از معطل شدن توسط یك آدم كه می خواهد نمایش مهم بودن ترتیب دهد خوششان می آید برخی مصاحبه گرها هم همین را می خواهند. اگر با آنها محترمانه برخورد كنی خیال می كنند آدم سطح پایینی هستی! البته نه همه ی آنها! برخی از مصاحبه گرها ی ما حرفه ای هستند و با اخلاق حرفه ای آشنایند و این اداو اطوار را به حساب مهم بودن آن شخصی نمی گذارند.

نكته اینجاست كه در دنیای آكادمیك مصاحبه هایی كه با مجلات ترویج علم  یا بخش علمی روزنامه ها یا صدا و سیما و .... می شود با این دید صورت نمی گیرد كه كی آدم مهمی هست كی نیست! یعنی كسی كه این ادا و اطوار را می آید صورت مسئله را عوضی گرفته! همین طور وقتی یكی برای تخطئه دیگری و اثبات آن كه دیگری خودنماست می گوید زیاد مصاحبه می كند صورت مسئله را عوضی گرفته! من اینجا درسی را كه از استادانم در استنفورد و آی-سی-تی-پی گرفته ام می خواهم پس دهم:

روزی در استنفورد كه بودیم از طرف مجله نیچر با من تماس گرفتند تا از مشكلات دانشجویان ایرانی مقیم آمریكا بپرسند من هم جوابی تهیه كردم و نشان  استادم پسكین دادم. پسكین گفت اینی كه نوشتی خیلی كوتاه هست به درد نمی خورد. پسكین رئیس بخش تئوری آزمایشگاه شتابدهنده خطی استنفورد بود. آدم مهمی بود و هست برای خودش.  اما ببینید همین پسكین به من چه گفت. گفتش كه این ژورنالیست درجه یك  مجله نیچر هست. وقتی چنین كسی با تو تماس می گیرد كه مصاحبه كند باید نهایت استفاده را برای پیشبرد نظراتت ببری. بعدش گفت بشین اینجا من جوابی می نویسم یاد بگیر چه جور باید در این گونه مصاحبه ها پاسخ دهی. جواب مفصلی نوشت و دست آخر "اسپل چك" زد!  پسكین در ادبیات انگلیسی خیلی متبحر بود اما همیشه به من می گفت "اسپل چك" باید كرد مبادا كلمه ای غلط دیكته ای داشته باشد . آبروریزی هست اگر یك دانشگاهی در نوشته اش غلط املایی داشته باشد. یك عده از اساتید گمان می كنند با هارت و پورت جلوی كارمندان و منشیان دانشكده احترام و ابهت آنها به عنوان "هیئت علمی" بالا می رود. غافل از آن كه با هر غلط املایی كه در نوشته هایشان دارند بیشتر و بیشتر از چشم كارمندان و منشیان می افتند حالا هرچی هارت و پورت كنند كه "من عضو هیئت علمی هستم و دكتری دارم تو كارمند ی و دكتری نداری!"

چند بار اتفاق افتاد كه از مجلات علمی و ... برای مصاحبه با استادم در استنفورد و آی-سی-تی-پی بیایند. نه تنها حداكثر همكاری را كردند بلكه به ما به عنوان دانشجو هم یاد دادند كه چگونه باید همكاری كرد. اهمیت این موضوع چیست. در این مصاحبه برعكس آن جماعت كه ادعای وارستگی و تواضع دارند نه از خودشان تعریف كردند نه كارهای نكرده را به اسم خود نوشتند و نه رقیبی كوبیدند! اصلا این كارها آخرین چیزی بود كه در آن حال و هوا به ذهن می رسید.

 حكمت این مصاحبه ها و اهمیت آنها چیست كه اساتید این همه رویش تاكید می كردند؟ چند چیز هست: یكی این كه به این ترتیب برخی مشكلات دانشگاهیان به گوش مسئولین می رسد. برای همین با دقت باید جمله بندی ها را انتخاب كرد. بخشی از كار آكادمیك هست. دوم این كه بودجه مراكزی كه آنها در آن بودند از محل مالیات های مردم اداره می شد. برخود وظیفه می دانستند كه شفاف عمل كنند و به جراید بگویند كارشان از چه جنس هست (چیزی كه در كشور ما اصلا جا نیفتاده و به این زودی ها هم جا نمی افتد. حتی سنتش را هم نداریم!) دست آخر و مهم تر از همه این كه این گونه مصاحبه به كار ترویج علم در جامعه می آید. با خواندن همین مصاحبه هاست كه دانش آموزان ممكن هست علاقه مند شوند كه به سوی علم بیایند. و.....

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اهمیت و كاربرد جایزه ی علمی

+0 به یه ن

 

برخی جایزه ها نقدی هستند و كیست كه انكار كند پول  معمولا حلال مشكلات هست! پول به درد می خورد چون می توان با كمك آن برنامه ها و طرح ها را پیش برد. نمونه اش را هم درنوشته ی قبلی دیدیم. در اواخر قرن نوزدهم وقتی الكساندر گراهام بل آن جایزه را از دولت فرانسه گرفت آزمایشگاه بل را پایه نهاد كه تا كنون  پا برجاست و این همه دستاورد داشته است.  در دور و بر الكساندر گراهام بل  جریان هایی نبودند كه به خاطر گرفتن جایزه به او حمله كنند و بخواهند او رابكوبندو دندان هایش را خرد كنند. فكر الكساندر گراهام بل هم مشغول این نشد كه چگونه خود را درمقابل حملات آنها محافظت كند. جایزه اش را گرفت و ششدانگ حواسش را داد به بنیان نهادن آزمایشگاهش و موفقیت درخوری هم پیدا كرد. گراهام بل در اسكاتلند دنیا آمد و برخی از اختراعات خود را آنجا انجام داد بعد هم به آمریكا رفت. اما در آمریكا قصه ی او تمام نشد. جریان هایی آنجا وجود نداشت كه هم و غمشان را بذارند برای این كه قصه ی او را تمام كنند. نه! كاملا برعكس قصه ی او ادامه یافت و از طریق آزمایشگاهی كه با سرمایه جایزه اش بنیان نهاده بود هنوز ادامه دارد!  قصه او قصه ی  ادامه دار علی جوان ما را هم پایه ریزی كرد. همین طور قصه موفقیت ها  ی ادامه دار خیلی های دیگر را.....

مبلغ برخی جایزه ها زیاد نیست اما اعتبار آنهاست كه ارزش دارد.  جایزه های معتبر توسط هیئتی از  دانشمندان صاحبنظر در آن زمینه  اعطا می شوند. منظورم آن است كه این هیئت تعیین می كند چه كسی این جایزه را بگیرد. اگر جایزه معتبر باشد نظر آن هیئت حجت حساب می شود برای آژانس های تامین اعتبار كه به دانشگاه ها و موسسات علمی و شبكه های علمی یا پروژه بودجه تخصیص می دهند. آن كسی كه در آژانس نشسته و بودجه را تخصیص می دهد خود كارمند هست و متخصص آن امر نیست. اما ارزیابی هیئت داوران جوایز معتبر را به عنوان حجت قبول دارد و در تخصیص بودجه این نكته را لحاظ می كند. برای همین هم هست كه  دانشكده ها و ..... در اروپا و آمریكا وقتی یكی از اعضایشان جایزه می گیرد روی آن مانور می دهد. آنجا سعی نمی كنند بزنند توی سر جایزه! نه به خاطر این كه  همگی خیلی آدم های پاكی هستند كه   از حسادت و غرض ورزی در امان هستند.نه! اونها هم آدم هستند و دیو حسادت و غرض ورزی به سراغ آنها هم می رود. اما شعورشان به آنها می گویند توی سر جایزه ی همكار زدن تف سر بالاست!  اگر این كار نكنند به نفعشان هست چون اعتبار مجموعه بالا می رود و می توانند بیشتر بودجه و تسهیلات بگیرند.

جایزه یك كاركرد مهم دیگر هم دارد كه شاید ارزشش از موارد بالا كه گفتم كمتر نیست بلكه بیشتر هم هست! معمولا وقتی یكی جایزه ای می گیرد در بین كسانی كه به هر علت با او همذات پنداری می كنند (همشهری گری، همزبانی، هم-استانی،  هموطنی یا هر علت دیگر) شور وشوق  برای تلاش بیشتر می آفریند. یادم هست وقتی كیارستمی جایزه كن را گرفت  شاهین دانشجوی دكتری فیزیك بود. این جایزه در سینما بین او و همقطارانش یك شور و شوق و امید ایجاد كرده بود. هیچ كدام نگفتند:"من آنم كه كیا رستمی بود پهلوان!" نه!این بحث ها نبود. ارتباط ظریفی بود. با خود گفتند وقتی كیا رستمی با این امكانات كم و محدودیت های زیاد می تواند در سطح جهانی با سینمای هالیوود رقابت كند و سری بین سرها برآورد چرا ما نتوانیم؟! یك همچین حسی بود. چنین حال و هوایی  بودو خیلی هم  مفید بود.  این نكته پدیده شناخته شده ای است و ربطی به این كه كشور ما یك كشور خاورمیانه ای نسبتا ایزوله هست ندارد. همكلاسی های ایتالیایی من از زمانی كه كارلو روبیا جایزه ی نوبلش را گرفت  خاطره ها داشتند! می گفتند در استانی كه كارلو روبیا در آن دنیا آمده شور و هوایی بود كه خیلی ها را به فیزیك علاقه مند كرد. همان طوری كه می دانید ایتالیا  با فیزیك و فیزیكدان بیگانه نبود. این همان كشوری است كه مهد رنسانس هست.  گالیله ها  و فرمی ها از آن بیرون آمده كه كارلو روبیا در برابر آنها شاگردی كوچك حساب می شود. با این همه بر وبچه های آن منطقه با كارلو روبیا ی زنده كه در همان زمان زندگی می كرد (نه 400 سال قبل) بیشتر  همذات پنداری می كردند و موفقیت های او بود كه برایشان شور و شوق تلاش بیشتر می آفرید نه داستان های گالیله!  همان طوری كه گفتم این نكته ی شناخته شده ای است. هیگز كه جایزه ی نوبلش را برد برایش ترتیب می دادند كه برود و در مدارس دور و بر محل زندگی اش برای دانش آموزان سخنرانی كند. علتش هم همین بود. هیگز هم خود به این كار پا می داد. هیگز هشتاد و چند ساله نیازی به خودنمایی در برابر چند دانش آموز نداشت!  هیگز كسی است كه  هروقت سمیناری در مورد مكانیزمی كه اسم او را یدك می كشد می دهد با وسواس كامل به هر كسی نقشی در فرمول بندی این مكانیزم داشت اشاره می كند و تاكید می كند همه كارها را خود نكرده! این یعنی خیلی ادم وارسته ای است! اغلب كسانی كه ادا در می آورند خیلی متواضع و فروتن هستند كار های دیگران را به اسم خود می نویسند! هیگز هشتاد و چند ساله با وجود مشكلاتی كه ناشی از كبر سن هست به خود زحمت می داد و می رفت و برای دانش آموزان صحبت می كرد تا این قصه "تمام" نشود. تا قصه  توسط دانش آموزانی كه در این دیدارها انگیزه ی تلاش و شورو شوق آموختن می یابند ادامه یابد. در سن هشتاد و چند سالگی  هیگز  آردهایش را بیخته الك هایش را هم آویخته! نیازی نه به شهرت جایزه دارد نه به مبلغش نه به كف و هورا و نه به چیز دیگر. با این كه آدم گوشه گیری هم هست  اما این زحمت را به جان می خرد تا داستان ادامه یابد.  واین چنین هست كه این داستان ادامه می یابد. داستان مكتب روس ها چندان ادامه نیافت. در برهه ای درخشیدند و بعدش هم افول كردند. یك دلیل اش هم این بود كه ادای تواضع چنان در آنها شدید بود كه زحمتی كه امثال هیگز به جان خریدند آنها با نمایش تواضعی كه در واقع چیزی جز نخوت  مطلق نبود به خود راه ندادند. راه هیگز و امثال هیگز پر رهرو باد! كسی كه این كار را نمی كند در واقع از یك مسئولیت اجتماعی كه همان ایجاد انگیزه در نسل جوان تر هست شانه خالی می كند. این تنبلی و عدم مسئولیت را نباید با وارستگی و ....  اشتباه گرفت! وارستگی همان هست كه هیگز داشت. وقتی مكانیزمی را دنیا به اسم او می شناسد جایی توضیح می دهد  بی هیچ ادا و اطواری  می گوید كه چه كسان دیگری كه اسمشان معمولا ذكر نمی شود در فرمول بندی این مكانیزم سهم داشتند!

پی نوشت: به دلایلی كه قبلا توضیح داده ام بخش انتشار  نظرات را بسته ام. اما نظراتی را كه می آید خواهم خواند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حمایت در عمل

+0 به یه ن

من فكر می كنم اگر شخصی كه مقام و موقعیت اجرایی ای داره  از كسی با گروهی بخواهد واقعا در عمل حمایت بكنه خیلی نمی ره جار بزنه كه "ای جماعت! ای مردم! بدانید كه من می خواهم از این گروه یا فرد حمایت ویژه كنم!" چرا؟! خوب! اگر این كار را بكند هنوز حمایت نكرده گروه های دیگر آن "شخص یا گروه ویژه" را تحت فشار می ذارند. بعد اعتراضات شروع می شود كه "چرا آن گروه "ویژه" شدند. ما هم حمایت می خواهیم." خلاصه اوضاع شلوغ پلوغ و قاراشمیش می شه و مدعی بسیار. در نتیجه كار حمایت سخت تر می شه.

كسی كه جار می زنه قراره از  فلان گروه حمایت كنم معمولا بدتر ضربه می زنه حتی اگر مقام اجرایی خیلی بالایی داشته باشه. هرچه حرف های مقام اجرایی  خوشگل تر  و به نظر پیشرو تر باشه ضربه ها بیشتر می شوند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل