هشت مارس و سوپرمن های خانگی ما

+0 به یه ن

پس فردا، هشتم مارس و روزجهانی زن هست. می خواهم به این مناسبت بحثی  متفاوت و غیر تکراری باز کنم.


 در فرهنگ ما این نظر هست که مرد به عنوان شوهر، برادر و  پدر در هنگام خطر محافظ و مراقب همسر، خواهر یا فرزند خردسال خود (اعم بر دختر و پسر)  و فرزند دختر بزرگسال می شود تا جایی که جان خود را برای آنها به خطر می اندازد. 
در فرهنگ ما این دیدگاه، خیلی پررنگ هست. کافی است در آن تشکیک کنی تا به آقایان بربخورد که «مرد واقعی باغیرت» هرگز چنین نمی کند.
من نمی دانم «مرد واقعی باغیرت» کیست و چه اکسیری بر غرایز  زده که چنین طلا گشته! اما این را می دانم که غریزه حفظ حیات، بسیار غریزه قوی ای در اغلب  موجودات زنده تکامل یافته از جمله در انسان هست.
از سوی دیگر، در طبیعت غریزه ای هم به نام غریزه مهر مادری داریم. چه در حیوانات و چه در انسان ها دیده ایم که مادر در هنگام خطر برای نجات فرزند خردسال، خود را با آب و آتش می زند و دست کم موقتا  غریزه حفظ اولاد در وی بر غریزه حفظ جان چیره می گردد. 
آیا در پدران هم چنین غریزه ای هست؟ شاید در برخی گونه ها، پدران هم چنین غریزه ای داشته باشند اما بعید می دانم در گونه انسانی، پدران چنین غریزه ای از خود نشان دهند. در واقع در جوامع شدیدا پدر سالار مثل جوامع تمدن های قدیم (یونان، روم وبه  استناد از داستان زال و سام شاهنامه در خود ایران باستان) نوزادان  ناقص را به دستور پدران سر به نیست می کردند. زنده به گور کردن دختران در میان اعراب جاهلی که دیگه هیچ چی!  گمان نکنم  چنین رفتاری با چنان غریزه ای جور در بیاید.
اگر  «مردان واقعی باغیرت»، برای حفظ جان کودک و همسر ایثار می کنند لابد باید  با آموزش و تمرین مداوم  چنین قابلیتی را به دست آورده باشند نه از روی غریزه.

حال از سه منظر، سه سئوال مطرح می کنم:

۱- منظر فمینیستی: اصلا چرا باید انتظار داشته باشیم مردان زندگی مان بیایند در موقع خطر ما را نجات دهند؟ چرا به عنوان یک انسان عاقل و بالغ و کامل، خودمان با آموزش و..... آمادگی لازم برای پایین آوردن احتمال وقوع سانحه و محافظت از خود در صورت وقوع سانحه را به دست نیاوریم؟
۲- منظر عملگرایانه: از کجا معلوم، این مفهوم «مرد واقعی باغیرت» یک لاف توخالی نباشد؟! به خصوص اگر جناب «مرد واقعی باغیرت» هر بار که صحبت از آمادگی برای مواقع خطر پیش می آید به منظور این که  صحبت برنامه آمادگی را مسکوت کند، اطمینان  دهد که «عزیزم نگران نباش من همیشه مراقب تو خواهم بود»! اگر به واقع خود را آماده کرده است که هنگام خطر  به منظور حفظ جان ما، جلوی غریزه حفظ جان بایستد، در هنگام آرامش، غریزه حفظ جان او -به اضافه عقل سلیم او- به او هشدار خواهند که حالا که قرار است غیر از خود، چند نفر دیگر را هم نجات دهد بهتر است با رعایت نکات ایمنی وآموزش و..... احتمال خطر را پایین بیاورد.
۳- منظر عاطفی:حیف نیست مرد زندگی ما  (چه «مرد واقعی باغیرت» با تعریف مردانه خودشان باشد چه مردی معمولی  باشد که در هنگام خطر به غریزه رفتار می کند)  در هنگام خطر از بین برود؟  پس بهتر نیست کاری کرد که کلا، احتمال خطر پایین بیاید؟!


من فکر می کنم این که مردم ما نکات ایمنی و آمادگی برای سانحه را جدی نمی گیرند چند علت فرهنگی دارد. 

۱-یکی اش این هست که به علم و تکنولوژی مدرن خیلی اطمینان ندارند. فکر می کنند مستقل از این مباحث علمی ایمنی، هر اتفاقی در تقدیرشان باشه، اتفاق خواهد افتاد.

۲- دیگر این که  مفهوم احتمال و آمار را نمی فهمند. وقتی موردی می بینند که کسی با وجود رعایت نکات ایمنی باز از سانحه ای آسیب دیده، اما دیگری با وجود عدم رعایت نکات ایمنی سالم مانده نتیجه می گیرند که این توصیه ها همه کشک هست. حال آن که ادعا آن نیست که  این توصیه ها   احتمال خطر را به صفر می رسانند. این توصیه ها  احتمال خطر را پایین می آورند اما به صفر نمی رسانند. شاهد درستی این ادعا آمار بالای قربانیان سوانح در کشور ی مثل ایران هست که به آن توصیه ها بی اعتناست. در مقابل   آمار تلفات در سوانح در کشور هایی مثل کشورهای اروپای شمالی و ژاپن که به توصیه های ایمنی به دقت عمل می کنند پایین هست. مطمئن باشید خدا اروپایی ها   را بیشتر از ما عزیز نمی دارد که قوانین طبیعتش را برای حفظ جان و سلامت اونها هر لحظه تغییر دهد اما برای حفظ ما چنین نکند!  قوانین طبیعت ثابت هست. (دست کم در مقیاس زمانی مورد نظر این بحث، ثابت هست).  علم تا حدی این قوانین را کشف  و مدون کرده و آن توصیه های ایمنی هم بر اساس همین قوانین  علمی کشف شده  هست.

۳-دلیل سوم همین «سوپر من های خانگی ما» هستند که دایم اطمینان می دهند که در هنگام خطر مانند سوپر من، ما را نجات خواهند داد، پس نیازی برای آمادگی از جانب ما نیست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مستند در مورد کارآفرینی

+0 به یه ن

خانم رخشان بنی اعتماد، سینماگر پرآوازه کشورمان چند سال پیش با هدف تشویق به کار آفرینی  مجموعه ای به نام کارستان را  تهیه کرد.  این مجموعه در مورد کارآفرین هایی از تهران، کرمانشاه و شمال ایران هستند که هم اکنون و در این شرایط در حال فعالیت مفید اقتصادی هستند بی آن که به کله گنده ها وصل باشند یا رانتی نصیبشان باشد.

من از این مجموعه  تنها مادر زمین در مورد زندگی خانم هایده شیرزادی را دیده ام. تماشای آن را توصیه می کنم.

در استان های آذربایجان شرقی و اردبیل هم کارآفرین مستقل و غیروابسته به کله گنده ها زیاد داریم و هم مستند سازتوانمند و درجه یک. ای کاش مستند سازان این استان ها در مورد کارآفرین های منطقه خودشان چنین مجموعه ای بسازند. بسیار آموزنده و الهام بخش خواهد بود.

هرچند تک تک قسمت های مجموعه  کارستان، به تصدیق منتقدان جالب  و دیدنی هستند اما به نظرم نمی رسد در ایجاد یک موج علاقه به کارآفرینی موفق بوده باشد. در واقع کسانی  که سوژه این مستند ها هستند خود آن قدر جنبه های  شخصیتی جالبی (مثل شاعرانگی، طرفداری از محیط زیست، عشق، فداکاری، مرام و....) دارند که کارآفرینی آنها تحت الشعاع قرار گرفته است و بیننده چندان به آن جنبه توجهی ندارد. به علاوه لوکیشن های مستند ها چنان  زیبا ویا (برای من بیننده) بدیع هستند که توجه را از مسئله کارآفرینی به خود جلب می کنند. هرچند در راه هدف اصلی تهیه کننده فیلم ها راهی نگشوده اند،  با این حال هرکدام اثری ارزشمند هستند که می توانند از جنبه های دیگری (نه لزوما کارآفرینی) آموزنده و الهام بخش باشند.

برای  هدف اصلی که خانم بنی اعتماد در سر داشت به نظرم پلتفرم های  موثرتری از ساخت مستند  هست. مثلا انجمن فارغ التحصیلان مدارس (مدارسی مثل سمپاد) یا دانشکده ها می توانند برنامه هایی انگیزشی در جهت کارآفرینی ترتیب دهند. همچین برنامه های مردمی واقعا هست. تاثیرگذاری اش هم کم نیست.
یک برنامه ای هم هست به اسم شتابدهنده استارت آپی. اون که دیگه دقیقا به همین منظورم انگیزشی است و علی الاصول در این جهت بسیار  می تواند موثر باشد. اگر نظر یا تجربه ای در این موارد دارید بفرمایید. در نوشته بعدی من نظر خود را خواهم گفت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آن مرد با ماک آمد

+0 به یه ن

یک فیلم مستند عالی که توصیه می کنم آخر هفته با خانواده دسته جمعی ببینید:


همان مستند در آپارات بدون نیاز به فیلتر شکن:


فیلم در مورد آقای اصغر قندچی، کار آفرین موفق هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سروش گفته همه شاهان بیسواد بودند!

+0 به یه ن


در چهلمین سالگرد انقلاب ٥٧، دکتر سروش مصاحبه ای کرده بود. در گوشه ای از صحبت اش -که بسیار جنجالی شد- گفته بود شاهان ایران "همگی" بیسواد یا کم سواد بودند. 
فقط هم به شاهان پهلوی بسنده نکرده بود. تاکید نموده بود که از زمان کوروش به این سو همه شاهان کم دانش و بیسواد بودند.

من علاقه ای به نظام شاهی  ندارم اما از یک اندیشمند و فیلسوف بعید هست که  چنین اظهار نظر عامی کند که حتی شخصی با دانش تاریخی اندک مثل من بتواند بلافاصله مثال نقض برایش بیاورد. همان زمان نوشتم که الغ بیک (یکی از شاهان ایران) نه تنها بیسواد نبود بلکه خود پژوهشگر و دانشمند بود.
در واقع برعکس آن هست که سروش ادعا می کرد. بین  شاهان ایران به ندرت می توان آدم کم سواد و کم دانش یافت. 
تنها موردی که به ذهنم می رسد که بتوان با قاطعیت به او لقب ابله داد آخرین شاه صفوی یعنی شاه سلطان حسین صفوی است.
او بود که با حماقت تمام عقلش را در اختیار جن گیرها گذاشت که مملکت را برباد دادند.
من حتی مظفرالدین شاه را هم که به خرافه گرایش هایی نشان می داد ابله نمی دانم. اگر ابله بود با امضای فرمان مشروطه و رفرم هایی از آن دست همراهی نمی کرد.

به نظرم هر کدام از شاهان در یک یا چندزمینه اتفاقا خیلی با هوش و با دانش بودند.

سروش حتی  شاهان هخامنشی را هم از اظهارنظر قاطع (!!!) خود  بی نصیب نگذاشته. راستش من نمی دانم معنای باسوادی وبیسوادی  در تمدن های باستانی ایران چه می توانست باشد. بنابراین نظری در باره آنها نمی توانم داشته باشم. لابد یک سری اطلاعات نظامی و جغرافیایی داشتند که موفق می شدند اون فتوحات عظیم را  انجام دهند.

در ١٠٠٠سال اخیر که شاهان اکثرا سواد ادبی خوبی داشتند. حتی بنیانگذاران خشن سلسله ها نظیر شاه اسماعیل صفوی یا محمدخان قاجار خود شاعر بودند!! عجیب به نظر می رسد ولی این مردان خشن خود شعر می سروده اند!
نادر افشار نابغه نظامی بود. به کسانی که مثل سروش می اندیشند باید تاکید کرد طراحی استراتژی جنگی که منجر به پیروزی پس از پیروزی می شود نیروی فکری و تیزهوشی فراوان می طلبد.

یکی از مشکلات کشور ما که برایمان تبعات بسیار بسیار گزاف به همراه داشته این بوده که نفهمیدند کار نظامی چه قدر "مخ" می خواهد. فکر کرده اند رجز خوانی و شهامت و نترسی و خشونت برای کار نظامی کافی است.


در ایران تا کسی خود را فیلسوف یا اندیشمند می خواند یا حتی می گوید  به فلسفه علاقه مند هست، در محافل دانشگاهی  یک عده به او به عنوان نابغه می نگرند و فکر می کنند که باید برایش امتیازات ویژه قایل شوند. در صورتی که یکی مثال نادر شاه افشار از اغلب آنها باهوشتر بوده و بیشتر از مغزش کار می کشیده که می توانسته استراتژی های جنگی موفق طراحی کند.


دکتر سروش در آن مصاحبه و مصاحبه متعاقبش اصرار داشت که محمدرضا شاه کم سواد بود. تاکید می کرد که یکی دو  زبان خارجه دانستن سواد حساب نمی شود.
اولا به نظرم زبان انگلیسی دانستن بیش از عرفان (که به نظر سروش دانش و سواد به حساب می آید) به درد مملکتداری در قرن ٢٠ می خورد. ثانیا بر اساس برخی دستاوردها در نیمه دوم دهه ٤٠ و نیمه اول دهه ٥٠   شمسی، می توان نتیجه گرفت که دانش محمد رضا پهلوی در زمینه هایی بیش از این می بایست بوده باشد.

اشکال کار محمدرضا پهلوی خودکامگی او بود نه بی دانشی او.


در نیمه دوم دهه چهل با مانور هایی که در اجلاس اپک داده بود توانسته بود در بالا بردن قیمت نفت نقش بسزا ایفا کند.
از قرار معلوم، امثال سروش اصلا درک نمی کند، این قبیل مانورها چه قدر دانش حقوقی و اقتصادی می خواند.
این کارها را ساده و سهل می پندارند. 

درسته یک مقدار هم بخت با اپک یار بود و 
روند تکنولوژی ها و خیلی عوامل دیگر فرصتی به وجود آورد که در آن برهه کوتاه قیمت نفت بتواند تا آن اندازه بالا رود. اما آیا فکر می کنید اگر  اوپک بیسوادی یا کم هوشی نشان می داد می توانست از فرصت استفاده کند؟!
مسلما نه. کشورهای صنعتی که دلشان نمی خواست نفت را گران بخرند!

همچنین در خرید مهمات جنگی دانش زیادی از خود بروز داده بود. خرید مهمات کار آدم بی دانش وکم هوش نیست. خرید مهمات -آن هم در سطح  ادوات بسیار پیشرفته جنگی نظیر هواپیماهای جنگی و تانک های پیشرفته معاملات چرب و نرمی هستند که زیاد هم شفاف نیستند. اگر خریدار یک ذره گیج بزنه،  سرش کلاه می ره. با توجه به این که درجنگ تحمیلی این مهمات و ادوات امتحان خود را پس دادند، می توان نتیجه گرفت خریدار در این عرصه بسیار پیچیده زیاد گیج نزده بود. اگر به جای دانش نظامی، عارف بود، قطعا سرش خیلی بیشتر کلاه می رفت. این قبیل کارها از دست یک عارف یا استاد عرفان بر نمی آید!


مشکل شاه کم دانشی نبود. خودکامگی بود. 
اگر روزی معلوم شود که نقش شاه در آن دستاوردها آن قدر که جلوه داده می شد نبود باز هم نتیجه من نقض نشده.
اولا نشان داده شده است که او خیلی خودکامه بود. ثانیا نشان می دهد که دست کم می فهمید که ارزش و اهمیت آن عرصه ها چه قدر زیاد هست و چه قدر دانش می خواهد که سعی می کرد به اسم خود تمام کند!. این یعنی دست کم از سروش که اصلا اهمیت موضوع را در نمی یابد در آن زمینه،  با دانش تر بود! 

شاه خودکامه تحمل افراد با دانش -که کمتر اهل تملق و ابراز سرسپردگی هستند- نداشت. در نتیجه افراد لایق را که می توانستند کارها را بهتر از او یا در حد او انجام دهند تارومار می کرد. سپس مجبور می شد یا کارها را شخصا انجام دهد یا به دست افراد نالایق بسپرد. درسته در برخی موضوعات مطالعه کرده بود و دانش خوبی داشت ولی همه فن حریف نبود. گاهی در حوزه هایی وارد می شد که در آن زمینه کم می دانست و با دیکتاتوری اعمال قدرت می کرد و حرفش را پیش می برد. در نتیجه تصمیم سازی های غلط می شد.
این بلایی بود که خودکامه با دانش در چند زمینه مهم مملکتداری، به سر مملکت می آورد. تکلیف خودکامه ای که دانشش قرون وسطایی است دیگر معلوم هست.

منظورم از گفتن این حرف ها دفاع یا سرکوفت به کسی نیست. خودتان می دانید که من در مجموع سلسله پهلوی را منفی می دانم. به تبریز که خیلی ظلم کردند. فقط می خواهم بگویم مملکتداری دانش روز می خواهد. از قرار معلوم، طیف فکری  سروش حتی بعد از چهل سال هم نفهمیده اند. حالا سروش اندیشمندشان است! 


🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شجریان و میلانی

+0 به یه ن

شاید به گوشتان خورده باشه که بعد از فوت محمدرضا شجریان، عباس میلانی (تاریخدان) ادعا کرده که شجریان یک پیش نویس قانون اساسی به نزد او به امانت گذاشته. خانواده شجریان هم تکذیب کرده اند.
جزئیات ماجرا را تعقیب نکرده ام وبرایم جالب هم نیست.


این ماجرا منجر به بحث هایی در جامعه در مورد نگارش قانون اساسی شده. یک عده می گن، کافی است که قانون اساسی یکی از کشورهای اروپایی را برداریم ترجمه کنیم. راستش این پیشنهاد تقریبا صد و سی سال پیش توسط امین الدوله انجام گرفته. ایشان قانون اساسی بلژیک را با اندکی دخل و تصرف برای ایران ترجمه کرد. در مشروطیت هم خیلی ازش استفاده شد اما .....
برای خیلی از این کشورهای آفریقایی هم در طول قرن بیست از این ترجمه ها انجام داده اند اما....

قانون باید روح جمعی یک کشور و یک فرهنگ را در نظر داشته باشه. قانون اساسی هم باید برای آحاد ملت باشه و تامین کننده حقوق شان.

نوشتن قانون اساسی کار یک گروه کوچک از روشنفکران وهنرمندان و حتی حقوقدانان نیست.
هر چه قدر هم در کار خود سرآمد باشند باز از دغدغه های بخش های بزرگی از جامعه بی خبرند. قانون اساسی هم باید حامی زنان و مردان کودکان عشایر باشه هم حامی طبقات گوناگون شهری و روستایی.
باید حامی همه شهروندان باشه مستقل از دین و آیین و....
باید هم حامی مصرف کننده باشه، هم تاجر، هم کارگران هم کارفرما و تولید کننده.

یک گروه کوچک نمی تونه به همه این مسایل  احاطه داشته باشه.

این را کلی عرض می کنم و منظورم مشخصا ایران نیست:
اگر قرار باشه برای یک کشور قانون اساسی تهیه بشه، باید کارگروه های تخصصی در زمینه های گوناگون نظیر اقتصاد (شامل تولید و تجارت و بخش خدمات)، محیط زیست، زنان، پژوهش، آموزش، کودکان، کارگران، اقوام و.... تشکیل بشه. کارشناسان هر کارگروه باید از همه جای کشور باشند. هم مرد هم زن. در مورد آموزش و پژوهش باید از  رشته های گوناگون (پزشکی، علوم پایه، مهندسی، علوم انسانی، هنر و...) باشند. 
باید تجربه کار در زمینه مزبور را در بستر جامعه ایران داشته باشند.حتما هم در نوشته پیش نویس از قانون اساسی کشورهای دیگه الهام یا درس می گیرند.

اینها پیش نویس ماده های مربوط به کارگروه تخصصی خود را بنویسند بعد در تلویزیون یک گروه دیگه از کارشناسان، پیش نویس آنها را نقد کنند. مثلا پیش نویس ماده های اقتصادی را محیط زیستی ها نقد کنند و بالعکس.  دوباره با دریافت بازخوردها، پیش نویس توسط کارگروه ویرایش بشه.  دست آخر حقوقدانان خبره بنشینند و با سفت کردن پیچ های حقوقی متن را نهایی کنند.
در مجموع این کارها دو سه ماهی طول می کشه. اما به نتیجه اش می ارزه.

بحثم کلی بود. در مورد کشور خودمان نبود.
من هم این را ازیکی مطالعات سیاسی داشت شنیدم. اگر علاقه مند به موضوع هستید از کسانی که علوم سیاسی خوانده اند بپرسید تا دقیق تر توضیح دهد.

معلومات عمومیه دیگه.

🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خلق و خوی کارآفرینان

+0 به یه ن


چند سال پیش در دستشویی پژوهشکده وقتی داشتیم دستانمان را خشک می کردیم، یکی از پست داک ها نیمی از دستمال کاغذی را پاره کرد و با لبخند شیرینی گفت "دست های من کوچکه. نیازی ندارم که از همه دستمال استفاده کنم."
با دیدن صرفه جویی این خانم در مصرف دستمالی که پژوهشکده می خرد، 
در دل گفتم این دختر حتما از خانواده ای کارآفرین هست. حدسم درست از آب در آمد. برادر او یکی از موفق ترین و مدرن ترین شرکت های دانش بنیان ایران را پایه ریزی کرده است.

نکته ام اینجاست که تصویری که جامعه ایران از یک فرزند از خانواده کارآفرین موفق دارد با واقعیت نه تنها یکی نیست بلکه متضاد هست.


در سینمای ایران یا ادبیات  داستانی معاصر تصویر فرزند کارخانه دار یا فرزند صاحب شرکت بزرگ زیاد نمی بینیم. 
خانواده های بازاری سنتی زیاد می بینیم. معمولا هم با نگرش ایدئولوژیک به آنها نگاه می شود. روشنفکران چپگرا با نگاه منفی و تحقیرآمیز بازاریان و خانواده شان را به تصویر می کشند. در سریال هایی هم که صدا وسیما برای دهه فجر می ساخت بازاریان را در سایه ایدئولوژی اسلامی به تصویر می کشیدند.
در سال های اخیر هم که کلی فیلم و سریال در مورد آقازاده های  فاسد ساخته اند. 

اما فیلم وسریالی که شخصیت اش فرزند کارخانه دار باشد کمتر داریم. (منظورم کارخانه واقعی تولید کننده هست نه کارخانه رانتی که جای پولشویی و این جور جنگولک بازی هاست.)
در اون مواردی که چنین شخصیتی تصویر شده (مثل آتش بس تهمینه میلانی) با واقعیتی که من می شناسم تضاد دارد. به طور مشخص به سه مورد رفتاری زیر اشاره می کنم که در فیلم خانم میلانی، وارونه  به تصویر کشیده شده بود:


١- درسته این خانواده ها معمولا اجناس اعلا می خرند اما مصرفگرا نیستند. اتفاقا یکی از دلایلی که کالای اعلا می گیرند این است که می خواهند تا مدت زمان طولانی تری استفاده کنند. وسایل خانه و لباس ها و غذا را سر لجبازی تخریب نمی کنند. نه تنها ظروف بلور و چینی در دعوا نمی شکنند، ظرف پلاستیکی ماست و.... را هم دور نمی ریزند! نگه می دارند وبرایش مورد استفاده می یابند!

٢- سر دعوا ویا از روی سبکسری کارهای خطرناک انجام نمی دهند. اتفاقا یکی از شکایت های نسل جدیدتر و مدرن ترشان  این هست که کارگرها در کارخانه شوخی های خطرآفرین می کنند که سبب بروز آسیب می تواند بشود.
(در یکی از مصاحبه های دکتر هلاکویی به لحاظ روانشناسی توضیح داد که چرا در محیط های کارگری شوخی ها و دعواها شکل خشن به خود می گیرد. اثر محیط هست. ما هم در محیط کارگری باشیم دو سه روز بعد به همان شکل شوخی می کنیم. تاثیر کار سنگین بدنی است. به روانشناسان مراجعه کنید تا برایتان توضیح دقیق تر بدهند.)



٣- از بچگی یاد گرفته اند که اگر نکته ای را که عرف پذیرای آن هست به یکی گوشزد کنند با لحن قاطع و از موضع آتوریته چنان بیان کنند که طرف مقابل حتما بپذیرد.

🍀@minjigh


چند سال پیش در فضای مجازی موجی علیه صاحب کارخانه چسب هل به راه افتاد. من به همه موارد کاری ندارم اما یک مورد هجمه هم به خاطر دیوار نوشته ای بود که  شوخی کردن را ممنوع اعلام می کرد.
در فضای مجازی ملت از برج عاجشان زیاد به او سر این موضوع -در کنار موضوعات دیگر- توپیدند. اما دوستان مختلفی از شهرهای مختلف ایران که  در محیط های کارگری بودند از روی تجربه شخصی، یک کلام گفتند این مورد از عملکرد او اتفاقا درست بوده!



در همان استخری هم که ما (در دوران خوش قبل کرونا) می رفتیم، نوشته روی دیوار شوخی کردن را قدغن کرده بود.
ظاهرا هرجا کار بدنی سنگین انجام می گیرد شوخی ها شکل خشن می گیره و لازمه قدغن بشه.
چه کارگری، چه غیرکارگری!
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خاطره ای از پدرم

+0 به یه ن

امروز هم روز پدر است و هم پنجشنبه (شب جمعه). می خواهم به این مناسبت خاطره ای از پدرم (دکتر یعقوب فرزان) نقل کنم و نیز درودی فرستم به نام و یاد همه پدران آسمانی که تا در زمین بودند شایسته نام پدر رفتار کردند.
در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد شمسی کامپیوتر های شخصی آرام آرام به خانه ها راه یافتند. من و پدرم هم از این که کامپیوتری تهیه کرده بودیم از شادی در پوست خود نمی گنجیدیم. من چندان علاقه ای به بازی های کامپیوتری نداشتم. بیشتر برایم جذاب بود که خودم با برنامه نویسی بازی کامپیوتری بسازم. زمان زیادی صرف برنامه نویسی های کامپیوتری با موضوع علمی می کردم. برای دانش آموز دبیرستانی تمرین فکری خوبی بود. پدرم کامپیوتر را برای فعالیت جدی تری می خواست. نرم افزار های کامپیوتری محاسبات سازه داشتند پیشرفت می کردند و محاسباتی را میسر می ساختند که پیش از آن بسیار صعب بود.

به یاد دارم روزی پدرم با هیجان من و مادرم را صدا کرد و انیمیشنی را نشانمان داد که نتیجه محاسبات کامپیوتری وی بود. در انیمیشن ساختمان بلند مرتبه ای بود که در زلزله سخت می لرزید. برای من هیجان پدر تعجب برانگیز بود. تا آن زمان گمان می کردم که ساختمانی محکم هست که در زلزله نلرزد. پدرم توضیح داد که در بناهای قدیمی تر معیار همان بود که تو می پنداری. ساختن ساختمانی که در زلزله نلرزد هزینه بسیارمی برد. با این روش ساختمان سنگین می شود امکان ساختن ساختمان های بلند مرتبه در سطحی که جوابگوی نیاز جمعیت روزافزون عصر مدرن باشد وجود ندارد.
توضیح داد که روش های محاسباتی جدید امکان طراحی ساختمان های سبک با هزینه کم اما مقاوم دربرابر زلزله را فراهم می کند. این ساختمان ها با طراحی و محاسبات مدرن در زلزله می لرزند اما فرو نمی ریزند.
از آن زمان تا کنون ساختمان های زیادی در شهر های ما با این روش ساخته شده اند. ازجمله برج های مجتمع آسمان در شاه گؤلی تبریز که اغلب بستگان نزدیک من در آن ساکنند.

در فقدان آموزش و اطلاع رسانی مناسب، ساکنان ساختمان های بلند به دلایل دیگری در زلزله -حتی در زلزله هایی با شدت کم که ساختمان های نه چندان مقاوم هم دوام می آورند- آسیب روحی و جسمی می بینند. برای کسی که اطلاع ندارد لرزش شدید در طبقات فوقانی به هنگام زلزله می تواند بسیار اضطراب آور باشد. خطر اضطراب به آن شدت برای سلامت کمتر از آوار نیست!
با این ملاحظه، با همفکری دوست عزیز و قدیمی ام از دبیرستان فرزانگان تبریز، خانم مهندس مریم خرمی آذر، (کارشناس ارشد مهندسی عمران از دانشگاه امیرکبیر) متنی تهیه نمودیم.
آقای مهندس عزیز رنجبری قوزوللو
(دارنده دانشنامه کارشناسی عمران از دانشکده عمران تبریز، دارنده دانشنامه کارشناسی ارشد ژئوتکنیک از دانشگاه علم و صنعت، هیئت علمی بازنشسته دانشکده عمران دانشگاه تبریز) این متن را تکمیل و ویرایش کارشناسی نمودند تا در اختیار شهروندان قرار گیرد. متن مزبور را در وبلاگ منتشر خواهم کرد. خواهشمندم در انتشار توصیه های متن در فضای مجازی و حقیقی ما را یاری دهید تا درهنگام وقوع زلزله آسیب های کمتری متوجه جان و سلامت هموطنان گردد.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روز مهندس مبارک

+0 به یه ن

امروز در تقویم، روز مهندس است. این روز را به همه مهندسان عزیز تبریک می گویم.

چند سال پیش که از موزه علم فلورانس (موزه گالیله واقع در نزدیکی پونتو وکیو و موزه اوفیتزی) دیدن می کردم کاملا حس کردم که علم فیزیک و شیمی زمانی از علوم راکد و قرون وسطایی "فلسفه طبیعت" و کیمیاگری به علوم پیشرو و پویا تبدیل شدند که دست در دست مهندسان نهادند.

 

این اتفاق مبارک  متاسفانه در جامعه فیزیک ایران اتفاق نیافتاده. جامعه فیزیک ایران از جریان های آسیب می بیند که ارزش  واهمیت نشست و برخاست با مهندسان  را منکر می شوند و به جای آن حس "خود فیلسوف پنداری" دارند. یعنی دقیقا در جهت خلاف روند رنسانس و عصر روشنگری قدم بر می دارند.

 

 

. در کشور ما، دانشجویان فیزیک زیادی هستند که یک ترم خوب درس می خوانند و نمرات خوب می گیرند. سپس احساس خود نابغه پنداری می کنند و ترم بعد درس نمی خوانند و امتحان ها را خراب می کنند. مرحله بعدی این دانشجویان "خود فیلسوف پنداری" است! ادعا می کنند چون بسیار عمیق هستند ارزشی به این درس های فیزیک که رنگ و بوی مهندسی می دهد نمی دهند.

از سوی دیگر، در جامعه فیزیک ایران کیش های شخصیتی حول و حوش چند پیشکسوت هستند که بلافاصله این دانشجویان خود فیلسوف پندار را جذب خود می کنند و در جهت منافع کیش شخصیت توهمات این جوانان را تشدید می نمایند.

دانشجو به این جمع های کیش شخصیتی می پیوندند، خود را فیلسوف و عمیق می خواند و هر که را که جزو این جمع نیست بسیط و سطحی می داند.

همین! کار علمی  بیشتری هم نمی کنند!

 

 

با این روند علم رشد نمی کند.

 

اگر به جای خود فیلسوف پنداری با مهندسان بیشتر نشست وبرخاست داشتیم هم ذهن پویاتری برای پژوهش در فیزیک می یافتیم و هم از این بلای کیش شخصیت و مرید ومراد پروری مصون می ماندیم. مهندسان از این مسخره بازی های مرید و مراد بازی ندارند. این بیماری کیش شخصیت از جامعه علوم انسانی  ایران به دامن جامعه فیزیک ایران افتاده.

از اونها به ما سرایت کرده!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

می لرزند اما فرو نمی ریزند

+0 به یه ن

اگر پای صحبت های طبقه متوسط بنشینید زیاد ازشون می شنوید که پشت سر مهندسان صفحه می گذارند: این آپارتمان را به ما به قیمت کلان و به اسم ضد زلزله و ساخته شده با آخرین اصول و فنون مهندسی فروختند اما در زلزله چند سال پیش خیلی بیشتر از خانه صد سال پیش بابابزرگمون لرزید و تابلو و.....هم افتاد زمین. بعدش به همدیگر توصیه می کنند که از ساختمان های فلان شرکت خانه نخرید یا بهمان مهندس را استخدام نکنید که برایتان خانه بسازد چرا که خانه های طراحی آنها در زلزله می لرزند. 


من اگر جای مهندسان عمران بودم یک ویدئو کوتاه آموزشی تهیه می کردم و در فضای مجازی پخش می کردم. در فیلم توضیح می دادم که سازه های جدید اتفاقا طوری طراحی می شوند که بلرزند اما نریزند. بعد هم توضیح می دادم که برای همین در دکوراسیون منزل به خصوص در واحدهای طبقات بالا باید دقت کرد که چیز سنگین شل بالای سر قرار نگیرد. به خصوص بالای تختخواب ها زلمزیمبو نباشد. مکان هایی در خانه برای پناه گرفتن به هنگام وقوع زلزله تعیین شود که در حوالی آن چیزی برای فروریختن (از سقف کاذب و شیشه شکسته و پنجره و تزئینات گچبری گرفته تا وسایل منزل)نباشد. چنین فیلم آموزشی ای برای اعتبار حرفه ای خودشان خوب است. والا مردم از سر ناآگاهی همه اعتبار حرفه ای مهندسان را با بدگویی ها برباد می دهند.

 در فیلم چند تا شبیه سازی وقوع زلزله و اثر آن بر بلند مرتبه و نیز فیلم چند آسمانخراش در ژاپن و کالیفرنیا در هنگام زلزله هم می ذاشتم تا بلکه مردم باورشان بشود که این ساختمان بناست که بلرزند اما فرو نریزند. این قبیل فیلم های آموزشی اگر در فضای مجازی پخش شود، هنگام مشاهده لرزش ساختمان ساکنان آن کمتر پانیک می کنند و کمتر از شدت اضطراب بلا سرخود می آورند. در نتیجه کمتر وقت نیروهای امدادی و پزشکان را می گیرند. پس، نیروهای امدادی و پزشکان فرصت می یابند که به مردم حاشیه شهر برسند که زیر آوار خانه های فرسوده ویران شده در اثر زلزله، مانده اند. 🍀@minjigh

 اگر در شهرهای بزرگ ایران، زلزله ای رخ دهد، خانه های مهندسی ساز محلات طبقه متوسط و اعیان نشین فرو نخواهند پاشید. (مگر این که در حریم گسل یعنی در فاصله کمتر ٣٥٠ متر از آن ساخته شده باشند) احتمالا یک مقدار نمای ساختمان خراب می شه، گچبری هاشون می ریزه ، دکورهای ویترین می ریزه و.....

 ولی خانه های محلات حاشیه ای بر سر ساکنانشان خراب می شود. با این حال همان خانواده هایی که خانه های مهندسی سازشان برپا مونده بیشتر وقت کادر درمانی را خواهند گرفت! فشار خون نصف مردم محلات اعیان نشین و طبفه متوسط خواهد افتاد و به اورژانس خواهند رفت که سرم ببندند. یک عده شان به علت سقوط گلدان و لوستر و... برسرشان جراحت خواهند داشت و کادر درمانی را مشغول خود خواهند ساخت. پول هم دارند هزینه اش را می پردازند. اونهایی که در محلات حاشیه ای از زیر آوار در می آیند بی دکتر خواهند ماند و قربانی خواهند شد. 🍀@minjigh 


 در هنگام زلزله بم، مسعود بهنود یک مقاله به زعم خود شاعرانه نوشته بود که ارگ بم که از خشت این سرزمین هست می ایستد اما ارگ جدید ( همان شهرک که زمان رفسنجانی ساخته شده بود) فرو می ریزد. واقعیت جز این بود. بنای خشتی ارگ بم فرو ریخت اما بناهای مهندسی ساز ارگ جدید ایستادند! 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شرایط سخت دوره و زمونه

+0 به یه ن

آیا والدینی که امکانات مادی لازم را دارند از فرزند مستعد و علاقه مند خود در عمل حمایت می کنند که بیزنسی راه بیاندازد؟


 خیلی هاشون با کمال میل این کار را می کنند اما در جامعه امروز کمتر درباره اش می شنویم. چون کسانی که (به خصوص مردانی که) چنین قدم های بزرگ و مهمی برای یک نفر بر می دارند کمتر اهل حرف هستند و بیشتر اهل عملند. اگر به جای چنین کمک و حمایت بزرگ و همه جانبه یک ماشین زیر پایش می انداختند چه بسا ده جا در موردش شو-آف می کردند و من و شما بیشتر درباره اش می شنیدیم. اما این قبیل افراد معمولا سخن نمی گویند. به علاوه کسی در آن سن و در آن موقعیت این را به تجربه دریافته که هر چه مردم در مورد این قبیل چیزها کمتر بدانند کار کردن آسان تر خواهد بدانند. خیلی از آشنایان و دوستان دورو اگر بدانند که خانواده ای برای فرزند بیست و دو ساله اش دو میلیارد دست و پا کرده که کاری شروع کند انواع و اقسام کارشکنی ها را انجام می دهند. انواع و اقسام بدگویی ها را شروع می کنند. هزار ویک نیش و طعنه می زنند ودر فضای مجازی به طور شناسا یا ناشناس مزاحمت ایجاد می کنند و اگر از دستشان برآید در عمل هم ضربه می زنند. 


 اما برخی از والدین که امکانش را دارند عقیده ای به این نوع حمایت ندارند. به صراحت می گویند خودش برود روی پای خود بایستد. معمولا هم با اشاره به خودساختگی خود یا پدرشان به فرزند نهیب می زنند که او هم باید خودساخته باشد. غافل این که شرایط فرق کرده. در دهه سی و چهل هجری (همان زمان شاه) که اقتصاد کشور رو به پیشرفت بود، تز خودساختگی معنایی دیگر از وضعیت دهه ٩٠ دارد که اقتصاد روز به روز پسرفت می کند و جای رشد را برای کسی که حامی ندارد بیش از پیش می بندد. احتمالا در سال های آتی وضع بدتر از این هم بشود. من جای این پدران باشم در تز خودساختگی ام با توجه به واقعیات اقتصادی جدید کشور تجدید نظر می کند. خطاب به پدری که می گوید "بذارید سرش به سنگ بخوره آدم شه". سنگ های سال ١٤٠٠ به بعد آدم نمی کنند! سنگ های این دوره زمانه، ضربه مغزی می آورند. دیگه خود دانید.

 یک عده از والدین هم هستند که شو-آف می کنند که خیلی حامی فرزندانشان هستند. وعده ووعید حمایت می دهند اما در عمل پشت فرزندان لایق خود را خالی می کنند. اتفاقا همان کسان هستند که از فرزند دیگر خود که هر امکان وفرصتی که در دستش باشد به هدر می دهد همه جانبه حمایت می کنند. اما وقتی به فرزندی می رسند که توانمندی لازم برای موفقیت دارد نه تنها از او حمایت را در عمل دریغ می کنند بلکه حتی زیرپوستی علیه او عمل می کنند و از پایش می کشند! 
سالها برایم سئوال بود که این چه رفتاری است؟! بالاخره پاسخم را یافتم! درد همان درد وابستگی در خانواده های ایرانی است. وقتی از توانمندی فرزند خود برای موفقیت مطمئن هستند می خواهند علیه موفقیت او عمل کنند چون می ترسند بعد از چند سال فرزند وابستگی خود را به آنها از دست بدهد. مستقل شدن فرزند آنها را می ترساند! خود را توجیه می کنند که این فرزندم اون قدر زرنگ هست که گلیم خود را از آب بیرون بکشد. من از او می کَنَم و به اون یکی فرزندم که بی جربزه هست و خود نمی تواند به جاییی برسد می رسانم. دوران چنان نیست که والدین هم بخواهند روی فرزندشان فشار مضاعف از این جنس بگذارند. 

جامعه و وضع اقتصادی به اندازه کافی فشار به جوانان وارد می کند. والدین هم اگر بخواهند این گونه تزها را روی فرزندان اجرا کنند فرزندان چنان له خواهند شد که دیگر نمی توانند راست بایستند! این تزها شاید برای نیمه اول دهه پنجاه و اواخر دهه چهل خوب بود که با یک مدرک دانشگاهی استخدام حتمی بود وبعد چند سال هم می شد صاحب خانه شد. اما نه حالا با این وضعیت اشتغال و گرانی مسکن و ......و با این شرایط بی عدالتی گزنده در سطح اجتماع. 🍀@minjigh

 در  نوشته بالا، با استدلال تاکید کردم که بهتر است والدینی که تزشان آن هست "فرزند باید روی پای خود بایستد" شرایط اقتصادی روز جامعه را در نظر بگیرند. بدون در نظر گرفتن واقعیات بازار کار امروز، انتظاراتی که زمان جوانی خود از خودداشتند از فرزندان خود نداشته باشند. نوشته قبلی ام بیشتر مربوط به برهه ای می شد که جوان می خواهد وارد بازار کار شود. در این نوشته می خواهم به دوران دانشجویی بپردازم.

 در زمان ما و قبل از ما(دهه هفتاد هجری و پیشتر) یک دانشجو می توانست با کار دانشجویی مخارج روزمره خود را به راحتی بپردازد. علت این بود که مخارجی به اون صورت نداشتیم. اولا تحصیل ما در دانشگاه های دولتی کاملا رایگان بود. من خودم پایین ٢٢ واحد در ترم برداشتن را دون شأن خود می دانستم اما یک ریال هم به دانشگاه پوداخت ننمودم. (البته بالای ٢٠ واحد، شرط معدل داشت.)

 برای دروس ما، داشتن یک خودکار و یک مقدار چرک نویس کافی بود. پرخرج ترین رشته معماری بود. دانشجوهای عمران هم وقتی واحد معماری بر می داشتند عزا می گرفتند چون مخارجشان می رفت بالا. می بایست راپید (قلم مخصوص) تهیه کنند که با معیارهای آن زمان، هزینه سرسام آور داشت. اما الان شرایط فرق کرده. داشتن لپ تاپ برای دانشجویان در همه رشته ها یک ضرورت شده. هزینه تهیه لپ تاپ کجا، هزینه تهیه راپید کجا؟!
 این روزها، همان دانشگاه های دولتی به عناوین مختلف دانشجوها را تیغ می زنند! دیگه چه برسد به دانشگاه های پولی! خلاصه این که دانشجویان امروزی با این شرایط باید درس بخوانند. هزینه ها -چه قبول کنیم چه نکنیم- خیلی بالاتراست. دانشجو حتی اگر بخواهد نمی تواند درویشی زندگی کند.

 بنابراین از انصاف و مروت به دور هست که با معیارهای دیروز دانشجویان امروز را بسنجیم و سرکوفتی بزنیم. اما عده ای این کار را می کنند. یادمه که چند سال پیش کفیلان بنیاد کودک که ساکن آمریکا بودند اصرار کرده بودند که حمایت از مددجویان بعد از ١٨ سالگی باید قطع شود تا مددجویان روی پای خود بایستند. این از عدم اطلاع از شرایط روز هست. با کار نیمه وقتی که مددجوی بنیاد کودک می تواند بیابد هرگز نمی تواند از عهده مخارج برآید. دانشجویان تحت کفالت من همگی کارنیمه وقت دارند اما من حمایت خود را قطع نکرده ام چون می دانم باز هم هزینه ها بیش از درآمد هست. (درباره این تجربه بیشتر خواهم نوشت) 

 تقریبا مطمئنم اون کفیلان ساکن آمریکا از روی خیرخواهی این تصمیم را گرفته بودند. احتمالا در مورد فرزندان دانشجوی فامیل هم نظرات مشابهی از آن سوی آبها صادر می فرمایند! اما به این گونه نظرات -هرچه قدر هم خیرخواهانه باشند- نباید وقعی نهاد. دانشجویان امروز با توجه به شرایط روز، به حمایت مالی و روحی بیش از اینها نیاز دارند. چه فرزندو قوم و خویش آدم باشند چه مددجوی تحت کفالت آدم. حواسمان به اونها باشد! اوضاع بدهست.  اگر ما هم بخواهیم از روی لجبازی و درجازدن در ایده آل های گذشته یا فک و فامیل ساکن آمریکا، به جوان ها فشار مضاعف بیاوریم ممکن هست در آینده پشیمان شویم. 

اگر هم اون قدر قوی باشند که معتاد و افسرده یا عاصی و گرگ نشوند از نظر عاطفی ضربه می خورند. بدجوری هم ضربه می خورند که شاید بعدها نتوان ترمیم کرد! ممکن هست از ما اون قدر دلچرکین شوند که بعدها مجبور شویم محبت شان و بخشایش شان را گدایی کنیم. در بین نسل های گذشته هم که اوضاع این قدر بد نبود، این دلچرکینی و به دنبال آن طلب بخشایش کم اتفاق نیافتاده. تازه اون بزرگترهایی که با خودشان روراست بودند و شهامت اخلاقی داشتند اومدند بخشایش طلب کردند. اینها در اقلیت بودند. اکثرشان فرزندان را متهم به ناسپاسی کردندو تلخی بر تلخی افزودند. 🍀@minjigh 

 روش درست با توجه با واقعیات امروز جامعه آن هست که دانشجویان را به داشتن کار نیمه وقت یا کارآموزی تشویق و ترغیب کنیم. این تجربه کاری، تا جایی که به درس خواندن آنها و سلامت جسمی و روحی آنها لطمه نزند- از چندین جهت برای رشد دانشجویان مفید خواهد بود: اعتماد به نفس پیدا می کنند. با محیط کار وفرهنگ کاری آشنا می شوند. در بین کسانی که صاحب کار هستند شناخته می شوند و این شناخت شانس آنها را برای یافتن کار دایم بعد از فارغ التحصیلی بالا می برد. اگر کار مربوط به رشته آنها باشد، حکمت خیلی از دروس را در می یابد و در دانشگاه آموختن آنها را جدی تر می گیرد. در محیط کار، ایده هایی برای سرمایه گذاری برای خدمات جانبی شرکت به ذهن او ممکن هست برسد.

 ارزش این تجربه چنان بالاست که می ارزد فرد در یک شرکت معتبر مرتبط به رشته تحصیلی اش، کارآموزی بدون حقوق نماید. اگر این کارآموزی یا کارنیمه وقت، درآمد هم داشته باشد، چه بهتر! بخشی از هزینه های دانشجو را پوشش می دهد. اما والدین دانشجو یا کفیل نباید حمایت مالی و روحی و فکری را از او بردارند.

 خطرات در جامعه و محیط کار بسیارند. اگر کارفرما، فرد خوب و خوش انصاف و درستکاری باشد حتما در جامعه امروز ما دشمنان زیادی دارد که می خواهند از طریق کارمند و کارگرانش به او از پشت خنجر بزنند. فرزند کم تجربه شما را ممکن هست آلت دست قرار دهند. بهتر است با فرزند خود آن قدر صمیمی باشید که در این مسایل با شما مشورت کند. اگر تشخیص دادید که می خواهند او را به صورت به دام بیاندازند به او هشدار دهید که قدر کارفرمایش را بداند. 


 از سوی دیگر اگر کارفرما یا سایر همکاران اهل سو استفاده از کارمند و کارآموز به هر شکلی باشند یا بخواهند او را به سمت تباهی و شر بکشانند و همدست تباهکاری خود کنند، حمایت مالی و فکری و روحی شما لازم خواهدبود که جوان کارآموز بتواند "نه" بگوید. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل