داستان کوتاه سرباز و دانشجو

+0 به یه ن

بهار سال ۱۳۷۴، فرودگاه تبریز، سالن انتظار

دانشجو گوشی واکمن را از روی روسری بر سر تنظیم می کند و آن را روشن می کند و در موسیقی غرق می شود.

سربازی که آنجا مامور هست به سراغش می رود و با لحنی نه چندان دوستانه می پرسد:

-خانم! چی گوش می کنی؟!

دانشجو سرباز را بر انداز می کند و با لحنی چالشی (defiant) پاسخ می دهد :
-چایکووسکی!
سرباز که با این نام آشنا نیست می گوید:
-چی؟!
دانشجو با صدای بلند تر تکرار می کند:
چایکووسکی.
سرباز می گوید تو باید نوارت را به ما بدهی تا کنترل کنیم و مطمئن شویم غیر مجاز نباشد. دانشجو نوار را به او می دهد. اندکی بعد سرباز با نوار باز می گردد و می گوید:
-خانم! این نوار، آهنگ دارد.
دانشجو نوار را از دست او می گیرد و به لحنی تمسخر آمیز می گوید:
-پس تو فکر کردی من اون قدر «سَفِه» (=احمق) هستم که نوار خالی گوش می کنم؟!

نمی دانم این برخورد دانشجو با اون سرباز در حالت کلی درست هست یا نه؟! اون نوع واکنش از جانب یک دانشجو که مسئولیتی در قبال کسی ندارد و دارد زندگی را تجربه می کند شاید بد نباشد. شاید اگر امثال آن دانشجو همان جور و حتی تند تر هم رفتار کنند اونهایی که به همه کار شهروندان کار دارند یک کمی خودشان را جمع و جور کنند و کم به مردم گیر بدهند.
اما این را می دانم که وقتی کسی مسئولیتی بزرگ مثل سرکشی به کودکان بدسرپرست را بر عهده گرفت دیگه نباید سر این مسایل کوچک با هر کسی که گیر می دهد دهن به دهن شود. والا اون قدر برایش مشکل و دردسر می سازند که از کار اصلی و مهمش باز می ماند و نمی تواند به کودکان معصومی که به او وابستگی عاطفی پیدا کرده اندو امید بسته اند، رسیدگی کند. در این مثال، اون دانشجو از لحن صحبت سرباز همان اول فهمیده بود که کسی نیست که چایکووسکی را بشناسد. علت پاسخ دادن به آن شکل آن بود که به رخ سرباز بکشد که از خودش -دست کم در امر موسیقیایی که به آن گیر داده- کم دانش تر هست. اگر دنبال چالش نبود، می توانست جواب دهد «موسیقی بی کلام». اگر چهره سرباز نشان می داد باز هم نفهمیده، می توانست توضیح دهد «از همان ها که در رادیو هم پخش می کنند». اون موقع دیگه سرباز گیر نمی داد که باید نوارت را گوش کنم.

باز این سرباز آدم خیلی بدجنسی نبود که نوار را پس داد و دردسر بیشتری نیافرید. احتمالا اونجا حوصله اش سر رفته بود و دیده بود یک دختر خوشگل تنها نشسته خواسته بود به بهانه ای سر صحبت را با او باز کند و مشغول شود. در دهه هفتاد، به ما آداب معاشرت با جنس مخالف نمی آموختند. (حتی همان « چایکووسکی گوش کن» ها هم بلد نبودند که با جنس مخالف از طبقات و طیف های مختلف سر صحبت باز کنند!) در نتیجه محاوره این جوری پیش رفت. خوشبختانه اون سرباز، خیلی بدجنس و عقده ای نبود . می توانست خرده شیشه داشته باشد و دردسر بزرگ تری بیافریند. در کشور ما کاملا این امکان هست که از همچین مسئله کوچکی یک دردسر تمام عیار شروع شود و سالها مشکلات برای فرد پیش آید. طبعا اشکال کار از بالادستی هاست والا مامور عقده ای همه جای دنیا پیدا می شه. منتهی سیستم نباید بذاره خیلی دیگه جولان بده و روز گار شهروندان عادی یا فعالان مدنی را سیاه کنه. به هر حال فعلا تا اطلاع ثانوی اوضاع اینه! اگر قدم در راه کار خیریه ویا فعالیت محیط زیستی یا نظایر آن می گذارید خیلی مراقب خود باشید. اگر هم بلد نیستید مراقب خود باشید، این قبیل فعالیت ها را به اهلش واگذار کنید و فقط از پشت جبهه از آنها حمایت فکری و مالی و عملی کنید. اون هم می شه! در پشت جبهه فعالیت های خیریه و محیط زیستی جای کار زیاد هست. من خودم ترجیح می دهم نیروی پشت جبهه باشم تا این که بروم با ناشیگری در امر ارتباطات با امثال اون سرباز برای خودم یا موسسه دردسر درست کنم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]