حکایت آن جراح خر مذهب خارجی

+0 به یه ن

من این ماجرا را از زبان یک پزشک جراح مسن حدود ١٥ سال پیش شنیدم. ماجرا بایست حدود ٦٠ سال پیش اتفاق افتاده باشد.

اون آقا تعریف می کرد که به عنوان پزشک عمومی جوانی در بیمارستانی در شیراز خدمت می کرد. بیمارستان را غربی ها ساخته بودند و دکترهای اصلی اش از یک کشور غربی اومده بودند. گوشه ای از بیمارستان محراب و صلیب هم بوده.

در اتاق جراحی حین عمل ظاهرا روند جراحی خوب پیش نمی ره و جراح غربی که مرد مذهبی ای هم بوده که برای رضای خدا آمده بوده به مردم یک کشور جهان سوم خدمت کنه وسط جراحی اتاق عمل را ترک می کنه و به محراب می ره و در مقابل صلیب شروع به دعا کردن برای حال اون مریض در حال جراحی می کنه!

حتما می دونید که در جراحی چه قدر سرعت عمل مهمه. اگه من و شما که پزشک نیستیم این را بدونیم حتما اون پزشک جوان بیشتر اهمیت زمان را در جراحی درک می کرد و می دونست باز موندن بدن مریض در حین جراحی چه قدر ضرر داره.

سراسیمه و با عصبانیت به محراب می ره و به اون جراح خرمذهب غربی به طعنه می گه در بیمارستان های کشور خودت می تونستی اتاق عمل را ترک کنی و بری محراب؟!

مرد خر مذهب جواب می ده "اینجا کشور پیشرفته نیست. همین را هم نداشتید! من اینجا هر چه دلم بخواد می کنم."

آقاهه همونجا تصمیم می گیره که بره تخصص جراحی بگیره تا خودش مریض های ایرانی را جراحی کنه.

می دونم خیلی از شما خواهید گفت نیت اون جراح غربی خیر بوده! مگه من و شما 

استغفرالله جای خدا نشسته ایم که نیت آدم ها را بخوانیم و بر اون اساس قضاوت کنیم؟!

امور دنیوی مانند جراحی یا مددکاری اجتماعی اصول و قوانین خودش را داره که بر اساس اصول علمی بنا نهاده شده.

کسی که این اصول را زیر پا می ذاره شایسته تحسین نیست. این که پا شده از یک کشور جهان اول اومده جهان سوم که در راه رضای خدا خدمت کنه به او اجازه نمی ده اصول علمی کارش را زیر پا بذاره یا بی علم و دانش دست به این امور خطیر بزنه.

تاریخ نگارش: بهمن ۹۸

-------------


امیدوارم نوشته قبلی من باعث این سوتفاهم نشود که من معتقد هستم که باید درهای کشورمان را ببندیم و با خارجی ها مراوده نکنیم!

نظر من ابدا چنین نیست. من معتقدم برای پیشرفت کشورمان باید حتما با سایر کشورها روابط حسنه داشته باشیم و زمینه های همکاری را فراهم سازیم.

در حکایت آن جراح خرمذهب، هرچند قضاوت من نسبت به شخص اون فرد بسیار منفی است اما نمی توان انکار کرد که یک نکته را راست می گفت. بیمارستان آنها در اون منطقه مجهزترین بوده و به مردم محل، بیشتر 

سود می رسانده تا زیان. حتی اون حرکت "خرکی" اون مردک هم دست آخر مفید واقع شده چرا که باعث شده قهرمان داستان ما انگیزه بیابد که برود جراحی یاد بگیرد و بعد خود نسلی از جراحان در ایران پرورش دهد.

اگر اون بیمارستان -و بیمارستان های مشابه در سایر شهرهای ایران- نبود چه بسا ما به همان طب سنتی اکتفا می کردیم و اکنون این همه پزشک و بیمارستان نمی داشتیم.

به هر حال برای این که از این حالت رکود اقتصادی بیرون بیاییم باید به سمتی رویم که روابط بین المللی عادی سازی پیش رود و در ها برای همکاری های بین المللی و سرمایه گذاری های بین المللی باز شود. اما نباید هم از حول حلیم توی دیگ بیافتیم. 

هرکسی که از کشورپیشرفته به کشورهایی مثل کشور ما می آید لزوما قابل تحسین نیست. اتفاقا باید آماده باشیم که در موج اول درصد قابل توجهی آدم نخاله پیدا شوند که چون در جامعه خود به حساب نمی آمدند آمده اند تا لاف در غربت بزنند. خیلی وقت ها شرکت ها و موسسات جهان سوم را ترجیح می دهند چون که در این کشورها بازی هایی می توانند در بیاورند که در کشورهای خود هرگز مجاز نیستند: نظیر استثمار کارگران و تخریب محیط زیست.

من فکر می کنم اکنون جامعه ما به لحاظ بدنه تخصصی به آن درجه از رشد رسیده که قادر باشد سره از ناسره تمیز دهد و اگر شرکتی کار فنی نادرست انجام دهد بفهمد و تشخیص دهد.

نگرانی من مسایل احساسی است. افرادی مثل اون پزشک جراح خرمذهب -هرچند پزشکان ما را نخواهند توانست بفریبند- اما خود و جامعه احساسی ما را راحت می فریبند!

مردم احساسی ما یک دفعه چشم باز می کنند می بینند دارد از اعتمادشان سو استفاده می شود . بعد باز از آن سوی بام می افتند و مهمان نوازی رنگین شان تبدیل می شود به شعار "مرگ بر..." سردادن! خبرنگاران خارجی هم بیشتر اون شعار "مرگ بر" را مخابره می کنند وچهره ما را به دنیا خشن معرفی می کنند!

تاریخ نگارش: بهمن ۹۸

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هزار و یک شب فساد

+0 به یه ن

ماجرای صندوق بازنشستگی معلمان و سریال شهرزاد یادتان هست؟ من اصل ماجرا را نمی دانم و فقط چیزی که در بین مردم شایع شد را بازگو می کنم. اگرشما اطلاعات موثق تری دارید بنویسید.   گفته می شد از صندوق بازنشستگی معلمان اختلاس شد. بعدش اختلاسگران برای پولشویی کارهای مختلفی کردند. از جمله آن که در سریال شهرزاد سرمایه گذاری نمودند. انصافا سریال شهرزاد یکی از زیباترین سریال های ایرانی هست که تاکنون ساخته شده. ترانه علیدوستی هم در آن واقعا درخشید و محبوبیت عجیبی کسب کرد. بعد این داستان در فضای عمومی پیچید و عده ای از ترانه علیدوستی خواستند دستمزد خود را به معلمان باز گرداند. ترانه علیدوستی هم یک مقداری بی تجربگی از خود نشان داد و سینه سپر کرد و از  اسپانسر سریال دفاع کرد. جالبه که بقیه هنرپیشه ها -که آنها هم دستمزد گرفته بودند -خودشان را کنار کشیدند و فقط ترانه اومد جلو برای دفاع.

البته من فکر می کنم انتظار بیجایی بود که هنرپیشه هایی که اون قدر زحمت کشیده بودند دستمزدشان را پس می دادند. اما از خامی ترانه علیدوستی بود که بیاید و از چیزی که ته و تویش را نمی دانست چنان دفاعی  بکند. متاسفانه سالها ترانه به خاطر این موضوع مورد بی مهری مردم قرار گرفت تا این که قضایای جنبش مهسا پیش آمد و ترانه دوباره محبوب شد.


در دهه های گذشته، عده ای اختلاس های آن چنانی کرده اند و سپس پولشویی نموده اند. این یک مسئله برای ایران فرداست!  محل پولشویی تنها سینما نیست. اغلب  شرکت  های مهندسی و ...  برای این که در این سالها-به خصوص ۲۰ سال اخیر- دوام بیاورند مجبور شدند از کارفرمایی پروژه بگیرند که مستقیم ویا غیر مستقیم با اختلاسگران و رانت خواران حشر و نشر دارند. خود این شرکت ها، عموما خالص و صادق و پاکدست بوده اند اما کارفرمای مستقیم یا با واسطه شان وصل می شد به رانت خواران و.....

این موضوع مهمی است  که برای فردای ایران باید برای  آن فکری کنیم. ماجرای ترانه علیدوستی آموزنده هست. هم برای کسی که همچون ترانه، مورد سئوال قرار می گیرد. هم برای بقیه ما که-خواهی نخواهی- قضاوت می کنیم. تجربه علیدوستی می گوید باید در اظهار نظر هایی از این دست جانب احتیاط را رعایت کرد. با جانبداری ساده اندیشانه از کسانی که معلوم نیست به کجاها وصل هستند بیخودی لعنت مردم را نباید به جان خرید! از سوی دیگه نمی شه سرمایه های انسانی مان را (افرادی مثل ترانه را)  طرد کنیم.  سیر حوادث  نشان داد که ما چه قدر به افراد برجسته جامعه نیازی داریم. اگر از ایران امروز امثال ترانه ها را دور بریزیم (منظور فقط سلبریتی ها نیستند- فلان مهندس صاحب شرکت  یا بهمان پزشک صاحب کلینیک  یا .... هم منظورم هست) دیگه چی باقی می ماند؟! اگر بنا به طرد کردن باشد خط را کجا باید کشید؟ صاحب شرکت را اگر طرد کنیم و غیرخودی بدانیم، با کارمندش چه کنیم؟! با آبدارچی شرکتش که برای او، چایی می برد چه باید کنیم؟!


----------


توضیحات تکمیلی در مورد صندوق  معلمان به قلم یکی از دوستان فیس بوکی: «ماجرا این گونه بود که تهیه‌کننده شهرزاد بدون وثیقه مناسب مبلغ هنگفتی از بانک سرمایه وام گرفته بود. سهامدار عمده بانک سرمایه صندوق ذخیره فرهنگیان است و این وام بدون وثیقه با سفارش مدیرعامل صندوق ذخیره فرهنگیان پرداخت شده بود.

این موضوع به عنوان اختلاس از جیب فرهنگیان در صدر اخبار آمد.

وام بدون وثیقه مناسب رانت است و نه اختلاس. تهیه‌کننده شهرزاد وام بزرگی گرفته که توان بازپرداختش را ندارد و به ابربدهکار بانکی بدل می‌شود و در اقتصادی با تورم بالا همین وام دادن و بازنگرداندن و بعد پیدا کردن راهی برای بازپرداخت وام با سود بسیار کمتر از تورم، رانت بسیار عظیمی است.

این اتفاق به دلیل فقدان حاکمیت شرکتی است. سهامدار عمده نمی‌تواند با دستور بگوید به فلانی وام بدهید و باید منافع اقلیت حفظ بشود. در این قضیه اتفاقن کسی که باید در داستان وام به تهیه‌کننده شهرزاد شاکی باشد، فرهنگیان نیستند چون نماینده حقوقی آنها تصمیم گرفته است. شاکی اصلی سایر سهام‌داران بانک سرمایه هستند که با تصمیم خارج از مقررات مدیرعامل صندوق ذخیره فرهنگیان، متضرر شده‌اند.

فرهنگیان اگر بخواهند شاکی باشند نه از بانک سرمایه و نه از تهیه‌کننده شهرزاد که باید از مدیرعامل صندوق ذخیره فرهنگیان باید شکایت کنند.»



---------


در نوشته قبلی ام، در مورد برخورد با افراد درستکاری صحبت کردم که برای کارفرماهای رانت خوار و اختلاسگر کار می کنند.  کسانی که خودشان و کارشان شرافتمندانه هستند اما کارفرمایشان از شرافت به دور هستند. در مقابل یک سری افراد بیشرف داریم که اختلاس می کنند،  بیشرمانه دزدی می کنند، مال یتیم بالا می کشند و..... در مورد این دسته که دیگه شکی نداریم که باید محاکمه و سپس مجازات درخور (متناسب با جرمشان  در حدی که قانون تعیین نموده) شوند. بین این دو طیف وسیعی از مردم هم هستند که آن قدر بیشرف نیستند که دزدی گلدرشت کنند یا مال یتیم بالا بکشند، اما این ور و اون ور اهل سواستفاده هستند. اتفاقا این دسته تعدادشان از دزدها و اختلاسگران بیشرف خیلی بیشتر هست. فکر کنم ۳۰-۴۰ در صد جامعه را تشکیل می دهند.  (۳۰-۴۰ درصد از مردم هم هستند که کاملا فسادناپذیرند. راجع به اونها اینجا صحبت نمی کنیم. دور وبری های خود را حتی الامکان از این دسته پر می کنیم اما نمی توانیم انکار کنیم که آن ۳۰-۴۰ درصد خاکستری و آن باقی مانده فاسد هم هستند.)

منظورم از سواستفاده گری، کارهایی از این دست هست:

۱) خود را به کله گنده ها نزدیک می کنند و برایشان پادویی می کنند که از انواع و اقسام رانت ها برخوردار شوند.

۲) به اسم کار تولیدی،  مواد اولیه سوبسید دار می گیرند اما می برند در بازار سیاه می فروشند. از کارخانه دار تا نانوا در ۴۵ سال اخیر از این کارها کرده اند.

۳) به اسم شرکت دانش بنیان تسهیلات دریافت می کنند اما کاری به دانش ندارند و تنها دلالی می کنند.

 از این گونه کارها  واز این گونه آدم ها زیاد هست. باهاشون که ارتباط برقرار می کنید می بینید خیلی هم آدم های بدی نیستند اما  با وسوسه این گونه سواستفاده ها  نمی توانند مبارزه کنند. بلکه توجیهش می کنند. مثلا نانوایی که آردش را در بازار سیاه می فروشد با خود می گوید: «این آرد حق من بود.  مال من بود. انتخاب کردم که این طور آن را بفروشم. مال دیگری را که نفروخته ام. مال خودم را فروخته ام.» 

حالا سئوال اینه که با این قبیل آدم ها چه باید کرد؟ آیا اینها را باید پای میز محاکمه کشاند؟ فکر نکنم عملی باشه که همه این آدم ها را محاکمه کنیم. تعدادشان خیلی زیاده. ما اون قدر قاضی و وکیل و دادگاه و دادسرا نداریم که ظرفیت رسیدگی به پرونده همه اینها را داشته باشه. به علاوه، اینها زرنگی های خاص خود را دارند و می توانند سیستم قضایی را (حتی سیستم قضایی پاک  و کارآمد را) بپیچانند و حتی آلوده سازند.

در مجموع سرمایه زیادی دست این طیف در ۳۰-۴۰ سال گذشته انباشته شده. اگر شروع کنند به محاکمه چند نفر از اینها بقیه فوری جمع می کنند، سرمایه هایشان را هم برمی دارند و از کشور می روند. این طوری بیشتر به اقتصاد کشور ضربه وارد می شه.

عده ای گمان می برند که همین طیف هستند که باعث شده اند فساد مالی در کشور باشه. قبلا هم گفتم که با این نظر موافق نیستم. اینها افرادی نیستند که بتوانند سیستمی طراحی کنند بلکه شگردشان این هست که می گردند و راه پولدار شدن در سیستم موجود را می یابند.

عقلای جامعه، روشنفکران و فرهیختگان و اندیشمندان جامعه باید سیستم را طوری طراحی کنند که راه سواستفاده این قبیل افراد بسته یا دست کم محدود شود. عقلای جامعه باید راهی بیاندیشند که این طیف برای ثروتمندتر شدن سرمایه ای را که اندوخته اند به مسیری سازنده سرازیر نمایند. راهش این هست نه مبارزه با این طیف.


--------


اگر شرکت دانش بنیانی دارید یا می خواهید تاسیس کنید بهتر است ته و توی این قوانین نسبتا جدید در جهت حمایت از شرکت دانش بنیان را در بیاورید. شاید مفید واقع  شود


لینک اول

لینک دوم 

لینک سوم

------------


سری نوشته های من در مورد مبارزه با فساد و نیز «تقابل چپگرایی و راستگرایی»، بیشتر جنبه اجتماعی و  

ساختاری  دارد تا جنبه فردی. اما بد نیست در نوشته حاضر، به این دو جمله که در نوشته قبلی ام آوردم بپردازم


«سی چهل درصد از مردم هم هستند که کاملا فسادناپذیرند. دور وبری های خود را حتی الامکان از این دسته پر می کنیم اما....»

درصد قابل توجهی از مردم ایران امروز فسادناپذیر هستند. در انواع و اقسام سیاه نمایی ها این درصد قابل توجه انکار می شود.  چند دسته  هستند که ترجیح می دهند وجود این قشر فسادناپذیر را در ایران امروز کاملا انکار کنند:

۱) کسانی که منفی بافند

۲) اونهایی که از سور عمومی و سور صفر خوششان می آید و دوست دارند همه را یک کاسه کنند. 

۳) اونهایی که ادعا می کنند، قدیم خیلی بهتر از امروز بود.

۴) آن دسته از  ایرانیان مهاجر که  برای توجیه مهاجرت خودشان می خواهند ایران را سراسر تباهی بدانند.

۵) و مهمتر و بدتر و سمج تر از همه، این دسته: آنان که می خواهند سواستفاده های خود را توجیه کنند پس اصرار دارند که همه یا فاسدند یا فساد پذیرند.

متاسفانه برخی  فیلم ها و سریال های ۵-۶ سال اخیر، به طور سیستماتیک یاد آور گروه پنجم هست. به خصوص سریال هیولا و سپس دراکولا، رحمان ۱۴۰۰ و......


حالا به این جمله ام می پردازم: «. دور وبری های خود را حتی الامکان از این دسته (دسته فسادناپذیر) پر می کنیم اما....»  

این خیلی مهم هست. اگر دور وبری های خودمان را از افراد فساد ناپذیر پر کنیم اصلا وسوسه نمی شویم که جز آن عمل کنیم. به علاوه، کسی که خودش درستکار هست و دور وبری هایش را از افراد درستکار پر کند، در دو دوتا چهار تای زندگی عقب نمی ماند. البته یک شبه میلیاردر نمی شود اما آرام آرام در زندگی مادی پیشرفت می کند. حتی در ایران امروز.

دسته چهارم وپنجم که در بالا به آنها اشاره کردم هر کدام به دلایل خود این گفته مرا انکار می کنند اما نظر آنها، مهم نیست. این گفته و ادعای مرا سفیدنمایی عملکرد مسئولان تلقی نکنید. اگر مملکت درست اداره می شد پیشرفت مادی افراد درستکار بسیار کم زحمت تر و سریع تر انجام می گرفت. 


 افراد درستکاری که دور وبر خود را از دوستان درستکار و دلسوز پر می کنند و تا حد خوبی هم سرشان توی حساب هست  در همین ایران امروز رشد می کنند. در مقابل از هر ده نفر که وسوسه زیرآبی رفتن دارند و دور و بر خود را با پدرسوخته ها پر می کنند فقط یکی به ثروت می رسد، نه تای بعد، در این زیر آبی رفتن ها غرق و خفه می شوند.



این نوشته من برای برحذر داشتن افرادی که وسوسه زیرآبی رفتن دارند نیست. می دانم که با این نوشته ها، وسوسه های آن چنانی از بین نمی رود. برای این که وسوسه ها بخوابد باید سیستم و ساختار اقتصادی و قضایی و... اصلاح شود. این نوشته من برای این بود که افراد فسادناپذیر  تشویق بشوند که دور وبر خود را با افراد فسادناپذیر دیگر پر کنند. این طوری فضای ذهنی شان خیلی راحت تر و مرتب تر می شود و  زندگی به مراتب بهتری برای خود می سازند تا زمانی که پدرسوخته ها را به دایره نزدیکان خود راه دهند.


باز خورد یکی از کارآفرینان و صاحبان شرکت دانش بنیان از اردبیل:

«شرکتهای دانش بنیان هیچ نوع معافیت مالیاتی ندارن. مگر اونهایی که در صنایع نظامی و اینطور مسائل باشن. در مورد تسهیلات بانکی هم به خریدار محصول دانش بنیان وام بانکی با بهره ۲۲ درصد میدن. که این مورد کمک خوبیه. ولی اونم معلوم نیست کی قطع بشه. یک کمک دیگه پرداخت قسمتی از هزینه های شرکت در بعضی نمایشگاه ها است. اونم داستانی داره. مثلا چند وقت پیش یک نمایشگاهی در اوزبکستان برگزار میشد. با ما هم تماس گرفتن. شک شرکتی که مربوط به خودشونه میاد از شما چند برابر قیمت پول هتل و هواپیما و غیره رو میگیره و به شما فاکتور میده اون فاکتور رو میدی به سازمان و یک سال بعد قسمتی از اون رو برمیگردونه. من حساب کردم اگر خودمون بدون این داستان دانش بنیان میرفتبم به همون نمایشگاه هزینه ما با همون امکانات و شاید بهتر یک سوم میشد. اینطوری داستان».


«در مورد اون وام برای خرید محصول دانش بنیان هم راهی برای اینکه خلافی صورت بگیره نیست. چون اون فروش باید ارزش افزوده اش پرداخت بشه و ۲۲ درصد هم سود. یعنی میشه ۳۲ درصد و کلی هم کارشناسی و بازدید و کنترل داره. حتی اگر کنترلی هم نداشت وام با بهره ۳۲ درصد فکر نمیکنم خواهان داشته باشه. البته بقول خودشون اون امضا طلایی ها هر سدی و هر قانونی رو میتونن رد بشن».


«الان عملا اداره دارایی اون پول اصلی که داره میگیره اسمش رو گذاشته مالیات ارزش افزوده. و از اون هیچ چی کم نمیشه. نه بعنوان اعتبار مالیاتی و یا نه به هر اسم دیگه. و اون اعتبار مالیاتی هم از قسمتی از هزینه های نمونه سازی کم میشه. یعنی نه برای کل فروش. یعنی ما الان فقط دو ماشین دانش بنیان داریم و صدها فروش. یعنی بخشی از هزینه تحقیق و توسعه برای ساخت نمونه اولیه اون دو ماشین رو به ما بعنوان مالیات عملکرد کم میکنه. که اصلا بعید میدونم به دردسرش بیارزه. این وسط فقط هارت و پورت خیلی دارن. بیان فیلم بگیرن و عکس بندازن و غیره ولی در عمل هیچ چی نیست».


بازخورد یکی از دوستان فیس بوکی: «در مورد آن طیف وسیعی که نام بردید دیگر قضیه اسمش مبارزه با فساد نیست و مبارزه با سبکی از زندگی است. کسی جنس سوبسیدی را در بازار آزاد می‌فروشد (که تا همین اواخر /قبل دوره ترامپ ۱ / خیلی مرسوم بود) و آن را حق خود می‌داند مساله‌ش جزایی یا سیاسی نیست، بلکه تربیتی و فرهنگی است. قضیه اینجاست که خیلی از این افراد اصلا به مورددار بودن کارهایشان خودآگاهیی ندارند و باورشان نمی‌شود خودشان بخشی از مشکل هستند، یا که دارند کار بدی می‌کنند، و کل قضیه را عادی می‌بینند.

یک معضل اساسی فرهنگ ما این است که شامل هیچ تربیت اجتماعی نیست و کودک ایرانی فرا نمی‌گیرد که بقیه‌ای هم هستند به نام اجتماع/هم‌شهری/هموطن/انسان/جانداران محیط زیست/… که آنها هم سهم و حقی دارند، فقط منافع خودش را می‌بیند و در نهایت خانواده خودش. دقت که بکنیم خیلی افراد اصلا هیچ درکی از وجود و حضور دیگران ندارند (مثلا آن کسی که داخل سالن سینما و کنسرت با تلفنش صحبت می‌کند). (من قبلا تصور می‌کردم چنان افرادی "بی‌شعور" و بی‌نزاکت" اند، بعد که چندین مورد به آشنایان تذکر دادم دیدم واقعا درکی از حضور دیگران نداشته اند و بعد که موقعیت را درک می‌کنند واقعا شرمنده می‌شوند).

خلاصه در پاسخ سوال شما که "با این قبیل آدم ها چه باید کرد؟" خیلی اوقات صرف رساندن آنها به خودآگاهی کافی است؛ کسی که مثلا دوبله پارک می‌کند اصلا خودآگاهی ندارد به کاری که دارد می‌کند، کار عادی‌ش را می‌کند. خیلی اوقات کافی است تصویری به او نشان بدهی که چطور موجب ترافیک می‌شود؛ نه آدم بدی است نه احمق و بی‌شعور و فاسد و …، صرفا (از کودکی) یاد نگرفته به نتبجه کاری که می‌کند فکر بکند.»


نقدی بر نوشته من: «

از قضا این تصور که مردمی هستند که فسادناپذیر اند خودش ناشی از ذهنیت سور عمومی و سور صفر است! به خودمان دروغ نگوییم، ‌ما که فرشته نیستیم،‌ بالاخره آدم ایم؛ مهم این است که خودآگاه باشیم به کاری که داریم می‌کنیم. مثلا: «من به خاطر شرایط بدم امروز دروغ می‌گویم؛ دروغ کار بدی است اما متاسفانه امروز مجبور ام»؛ به عوض اینکه به خودمان بگوییم «دروغ مصلحتی اشکالی ندارد»!

چنین رویکرد واقع‌گرایانه خیلی فاصله دارد با فضای دو ارزشی آدم‌ فسادناپذیر - آدم فساد پذیر. اینطوری دیگر کسی به صرف یک کار بد و دزدی کوچک خودش را نمی‌غلطاند به گروه دیگر چون که "آب که از سر گذشت، چه یک وجب چه صد وجب".

همین که افراد خودآگاه بشوند به عیار کاری که می‌کنند آهسته آهسته کمک می‌کند که ارزش درستکاری درونی بشود و به تدریج فرهنگ دزدی و کلاشی و "زرنگ‌بازی" جمع بشود»

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بحثی قدیمی در مورد مبارزه با فساد مالی

+0 به یه ن

بحثی بین من و آقای ایمانی که هفت سال پیش انجام شد که در زیر دوباره منتشر می کنم. اکنون نظر من به نظر آقای ایمانی نزدیک تر شده. یعنی حکمت حرفش را بیشتر درک می کنم. البته هنوز روی نظر قبلی خودم هم هستم.


مینجیق: هر هفته که می گذره خبر یک اختلاس چند صد میلیارد تومانی را می شنویم.

 این نوع خبرها برامون عادی شده!

دانه درشت ها این حرف را توی دهن مردم انداخته اند:

"«مشکل فرهنگی است. فساد فقط اون بالا بالاها نیست که. کارمند جزء هم وقتی دستشان برسه در حد و حدود خودشان اختلاس می کنند. گیریم اون بالادستی ها را مجازات کردند با این پایین دستی ها چه باید کرد. نمی شه که همه ملت را مجازات کرد! باید فرهنگ درست بشه که اون درست نمی شه!!!!! تا بوده همین بوده»


مردم ساده دل ما هم این حرف را تکرار می کنند

ابدا با این استدلال موافق نیستم.

 أولا همه ملت" دزد نیستند. 

هنوز هم بسیار ند که حتی اگر بچه شان گرسنه بخوابد حاضر 

نیستند دست کجی کنندو لو آن که امکان دزدی و اختلاس راهم داشته باشند. دور برتان را نگاه کنید. این افراد هنوز هستند. وای بر ما که به جایی رسیده ایم که آنها را نمی بینیم!!!!

در ثانی، اون پایین دستی هم که دزدی می کنه خودش را این جور توجیه می کنه: اون بالادستی ها وقتی می خورند چرا من نخورم؟!

اگر بالا دستی های مفسد مجازات شوند پایین دستی ها هم حساب کار دستشان می آید.

من فکر می کنم باید هرچه سریع تر مفسدان اقتصادی را که اختلاس بالای 100 میلیارد تومان دارند محاکمه کرد. اگر جرمشان اثبات شد در چارچوب قانون شدیدترین مجازاتی که برای آن جرم در نظر گرفته شده بی معطلی اعمال کرد

اگراین کار را بکنند مفسدان دست پایین هم ماست ها را کیسه می کنند 

.امیدی هم به جامعه بر می گرده که همه چی به فساد ختم نمی شه. می شه به آینده اقتصادی کشور امید وار بود.

 

جواب آقای ایمانی:


یاسمن جان، همونطور که قانون نباید از مفسد بزرگ بگذره، نباید هم مفسد بزرگ رو به طور خاص مجازات کنه. این رویکرد رضاشاهی به قانون، در کوتاه مدت شاید به قول شما باعث کیسه کردن ماست‌ها توسط مفسدین کوچکتر بشه، ولی در طولانی مدت پایه‌های خود قانون رو سست می‌کنه.

قانون باید در آرامش، با قدرت، بدون کوتاهی و بدون جنجال اجرا بشه. اون وقت با گذشت زمان مستحکم‌تر می‌شه و ماست همهٔ فاسدها کیسه می‌شه، کوچک و بزرگ.


مینجیق:



علی الاصول درست می گویید ولی در عمل ظرافت هایی هست. اولا که الان تعداد پرونده های قضایی چندین برابر ظرفیت رسیدگی دادگاه هاست. این که بررسی کدوم پرونده در اولویت زمانی قرار بگیره نکته مهمی است. دوم این که قانون برای هر جرمی بازه ای از مجازات تعیین می کنه. دست قاضی است که با توجه به شرایط و مصلحت های گوناگون در اون بازه مجازات انتخاب کنه. به نظر من شرایط کشور طوری هست که دانه درشت های فساد باید زودتر محاکمه بشوند و در میان مجازات هایی که در چارچوب قانونی تعیین شده شدیدترین را در نظر بگیرند. من نمی گویم مثل داستان های عامیانه در مورد شاه عباس نانوای کم فروش را بیاندازند توی تنور. در چارچوب قانون برای اون جرم سنگین ترین را اعمال کنند

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ارزشمندترین مطالبه چپگراها

+0 به یه ن

کی از مطالبات جدی چپگراها، بهبود شرایط کاری و به خصوص مسایل ایمنی  و سلامت در محل کار برای کارگران و کارمندان هست. از نظر من این یکی از ارزشمندترین مطالبات چپ هست. 

خرجی که کارفرما در این راه می کند دور ریخته نمی شود. فقط یک ابله ممکن هست فکر کند که خرج کردن برای بالا بردن درجه ایمنی و سلامت، پول دور ریختن هست. گاه هم کارفرما خرج مسایل ایمنی می کند اما کارگران لجبازی می کنند و رعایت نمی نمایند.

اینجا چپ  اصیل، دو نقش بازی می کند اول از کارفرما مطالبه می نماید که  برای نکات ایمنی و سلامت کارکنان مایه بگذارد. دوم، کارگران را آموزش می دهد و قانع می کند که اینها حرف زور از جنس قانون آفتابه دار مسجد شاه نیست. ضوابط ایمنی برای خود آنهاست.  


سرمایه دارانی که اندکی جلوتر از نوک بینی خود را می بینند خود ازاین مطالبه استقبال می کنند . مثلا برادران خسروشاهی (سرمایه داران سرشناس) خود در این راه بسیار کوشا بودند. اما همه کارفرما ها این همه شعور ندارند. به علاوه اگر هم شعور داشته باشند معمولا حواس شان به هزار چیز دیگر باید باشد که شرکت ورشکسته نشود. شاید این موضوع از ذهنشان پاک شود.  چپگراها، (مثلا اتحادیه کارگران) به کارفرما یاداوری می کنند که این موضوع را در اولویت قرار دهد. از سوی دیگر اگر کارگران ببینند نهادی از جنس خودشان مطالبه می نماید کمتر احتمال دارد که سر 

لجبازی نکات ایمنی را  به سخره گیرند.


یک راستگرای افراطی وقتی با لجبازی کارگران در رعایت نکاتی ایمنی ای که به نفع خود آنهاست مواجه می شود فوری نظرات مشعشع علیه  فهم و درک و لیاقت کارگران صادر می نماید! این نظرات مشعشع، از نفهمی انسان شناسانه و روانشنساسانه و جامعه شناسانه خود گوینده نشات می گیرد. اتفاقا این گونه لجبازی کارگران ، طبیعی است. منطقی نیست اما طبیعی است. به چند علت: ۱) در محیط هایی که فعالیت بدنی شدید هست گرایش به شوخی های  خطرناک و لاف های ریسک پذیری  و سر نترس داشتن، طبیعی است. گویا یک 

گونه واکنش روان آدمیان هست به شرایط کاربدنی سخت. ۲) رعایت ایمنی محدودیت افزاست که برای شخصی که تحت فشارهای گوناگون هست آزاردهنده هست. کارگر خود را  باید قانع کند که به زحمتش می ارزد. مثل خودما که باید خود را قانع کنیم که ترک سیگار یا رژیم لاغری به زحمتش می ارزد ۳) کارگری که از جامعه ای بوده که همیشه به او زور گفته شده به آسانی نمی پذیرد که این محدودیت ها برای خود اوست. اولین برداشت او این هست که اینها هم   حرف زور هستند و باید علیه آنها شورید. 

اینجاست که نهادی طرفدار کارگر باید واسطه شود واو را قانع نماید. 


فاجعه هایی که در معدن طبس و پیش از آن در معدن استان گلستان پیش آمد یادتان هست؟ یادتان هست چه طور خانواده ها داغدار شدند؟ اگر نیروهای چپ جامعه توانمند بودند این فاجعه ها-و صدها فاجعه دیگر نظیر آنها- رخ نمی داد. 


در مورد کارهایی که  تیم اجرایی ما در دوره ریاست من در پژوهشکده فیزیک نظری  برای بالا بردن سطح استاندارد ایمنی سلامت و محیط زیست انجام داد می توانید در این ویدئو بشنوید. یک سری کارهای مهم هم بعد از ضبط فیلم انجام دادیم که شاید در فرصتی دیگر بیان کردم. بیشتر این کارها با هزینه ناچیز انجام گرفت ولی بسیار موثر واقع شد. 

برخی از اقدامات حتی در جهت صرفه جویی هم موثر شد.

------------------------------------------------

من از سال ۸۸ حامی بنیاد کودک هستم اغلب کودکان تحت کفالتم از شعبه تبریزند. از این طریق کمابیش با دغدغه های مادران بی بضاعت  ولی آبرودار و با مسئولیت آشنایم. در مواردی که پدر خانواده ، بد از آب در می آید  مادر او را طلاق می دهد. دیگه مثل ۳۰ سال پیش نیست که بسوزند و بسازند و بچه هایشان را هم در معرض سوختن و ساختن قرار دهند. وقتی پدر بد از آب در می آید با تیپا او را از زندگی خارج می کنند و علی رغم فقر مطلق، سرپرستی بچه هایشان را برعهده می گیرند. حمایت های ما از طریق بنیاد کودک به این مادران کمک می کند که علی رغم تنگدستی محیطی خوبی برای بزرگ کردن بچه هایشان درست کنند. معمولا موفق می شوند.

در مواردی پدر خانواده پدر خوبی بوده ولی متاسفانه فوت کرده. علت فوت در بیشتر موارد عدم رعایت ایمنی در محل کار هست. با این که به خانواده فشار می آید اما مادران باز هم با کمک بنیاد کودک زندگی محیط نسبتا  خوبی برای کودکان فراهم می آورند.

پیچیده ترین وضعیت هنگامی هست که پدر خانواده دچار معلولیت می شود و مجبور هست در خانه زمین گیر باشد. بیشتر این افراد به عارضه ستون فقرات مبتلا هستند. آن هم باز به خاطر رعایت نشدن اصول سلامت و ایمنی در محل کار. وضعیت این خانواده ها از همه دشوار تر هست. برعکس مورد اول، مادر او را طلاق نمی دهد بلکه پرستاری از همسر از کارافتاده را در اولویت می گذارد. اولا خرج دوا و درمان زیاد هست. ثانیا، مردی که دایم در خانه می ماند و خود را سربار می بیند بداخلاق  می شود. ذاتا  شاید آدم خوش اخلاقی باشد اما شرایط او را کج خلق می کند. با وجود این پدران بداخلاق در خانه ای  کوچک فقیرانه مادران هرچه تقلا می کنند باز هم نمی توانند شرایط شاد مناسبی برای رشد فرزندان ایجاد کنند. حمایت های ما در بنیاد کودک اندکی از دردها می کاهد اما فقط اندکی.


اگر خواستید حامل بنیاد کودک شوید به این سایت مراجعه کنید.


نکته اصلی ام در این نوشته تبلیغ برای بنیاد کودک نبود. نکته ام این بود که عدم رعایت نکات ایمنی و سلامت در محل کار چه بلاهایی سر قشر آسیب پذیر می آورد. چه بلایی سر روح و روان مادران و کودکان می آورد. نکته ام اینجاست که 

جامعه ما چه قدر به نیروهای چپ فعال نیاز دارد که جلوی این مسایل را بگیرد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قراردادهای طویل المدت

+0 به یه ن

یکی از مطالبات نیروهای چپ، ملزم کردن کارفرما به استخدام با قراردادهای طویل المدت و ترجیحا به طور رسمی است به گونه ای که کارفرما نتواند به آسانی عذر کارگر یا کارمند را بخواهد. به نظرم  اصرار بر این مطالبه در بسیاری از موارد با واقعیات دنیای امروز نمی خواند. برخی از کارمندان یا کارگران تنها در یک موضوع مهارت دارند.  در دنیای امروز تکنولوژی سریع عوض می شود و مهارت آنها را بی فایده می سازد. آیا باید اصرار داشت که کارفرما این کارگر یا کارفرما را نگاه دارد؟ به نظر من، خیر! چون اصرار بر حفظ نیروی انسانی ای که دیگر مهارت وی به درد نمی خورد اینرسی صنعت وتولید را بسیار بالا می برد و باعث می شود که صنایع و ... پویایی لازم را از دست بدهند و نتوانند در بازار رقابت خود را حفظ کنند.

به این ترتیب کل اقتصاد عقب می رود و در نهایت همان کارگر و کارمند هم ضرر می بینند.

اگر آن کارمند یا کارگر شغلش را از دست بدهد اما اقتصاد پویا باشد می تواند دوباره شغل بیابد اما اگر در همان شغل قبلی به طور نامولد بماند بیشتر ضرر می بیند.

باید نقطه بهینه ای باشد. مثلا بیمه بیکاری برای شش هفت ماه باشد یا چیزی شبیه آن . باید بررسی کرد و نقطه اپتیمم را یافت. نباید ایدئولوژیک یا احساسی با  این مسئله برخورد نمود.

------------

دو نفر از نوشته بالا با ایموجی  بیزاری جسته اند. جالبه برام بدونم راه حل آنها چیه؟ وقتی تکنولوژی عوض می شه و مهارت های تعداد زیادی کارگر و کارمند که باید سر ماه به آنها حقوق بده به کار  کار خانه یا کارگاه یا شرکت یا …. نمی خوره کارفرما باید چه کنه؟ چه طور حقوق آنها را تامین کنه؟ وقتی کارشان به درآمد شرکت نمی انجامه کارفرما از کجا حقوق آنها را تامین بکنه


-----

چندی پیش مطالبی با موضوعیت تقابل چپگرایی و سرمایه داری منتشر کردم. بحثم نیمه تمام ماند. می خواهم آن بحث مهم را ادامه دهم. شاید نظرات این جانب، ارزش چندانی نداشته باشد اما سئوالاتی که در نوشته ها مطرح شده اند سئوالات مهمی هستند که باید به آن پرداخته شود. متاسفانه در فضای مجازی و حقیقی نمی بینم در این موضوعات بحث کافی شود. همان طوری که ۴۰-۵۰ سال پیش «چپ زدن»  مد بود الان هم انگار بین دانشجویان تحصیلات تکمیلی بیزاری جستن از چپ مد شده و افه روشنفکری حساب می شه.من چند نفر از دانشجویان فوق لیسانس دور وبر را دیده ام که با ژستی خاص ادعا می کردند که از چپگراها گریزانند. بعید می دانم این دانشجویان واقعا بدانند سئوالات و مسایلی که چپ های یک مقدار عمیق تر می خواهند برایشان پاسخ بیابند چیستند. احتمالا از یکی دو اقتصاد دان راستگرا شنیده اند که  ریشه همه مشکلات ما  این هست که در برهه ای از زمان ایده های چپ درکشور برگرفته شدند  و ازهمین نتیجه گرفته اند که بیزاری جستن از چپگراها «شیک» هست.

(یک سری از اقتصاددان هایی که برای خودشان نیمچه-سلبریتی هستند در دوره روحانی زیاد از این  حرف ها می زدند. مصادره های اول انقلاب البته نسخه ویرانی اقتصاد کشور بود. اما قبول ندارم که برخی از سیاست های آن دوران که رنگ و بوی چپ می داد ویرانگر بوده باشد. آموزش رایگانی که نسل ما در دهه شصت و هفتاد دید، در یک کشور جهان سومی دستاورد مهمی بود. بیشتر ما هرچه داریم از همان آموزش داریم.

سیاستگذاری درستی اگر باشد همین آموزشی که ما دیده ایم ثمرها به همراه خواهد داشت.

سیاست کوپنی در دوره جنگ و به مدیریت آقای مهندس موسوی  مشکلات زیادی برای طبقه برخوردار به وجود آورد اما اگر آن سیاست  نبود، کمبود مواد غذایی و بهداشتی و قحطی در طبقات فرودست- به مانند زمان جنگ جهانی اول و دوم- بیداد می توانست  کند.

 اون وقت الان ما یک نسل پرجمعیت دهه شصتی داشتیم که علاوه بر همه مشکلات فعلی به دلیل فقر غذایی و بهداشتی در کودکی هزاران مرتبه بیشتر مشکلات جسمی داشت! بیا و جمعش کن! جنگ فاجعه هست. ترکیب جنگ با سرمایه داری افسارگسیخته فاجعه بارتر! باز خوبه که آن زمان شیوه های چپگرایی غالب بودند)

 

علی رغم ژست های چپ-گریزی که از برخی دانشجویان سر می زند بعید می دانم که جوانان امروز به راستی راستگرا شده باشند. همان نوشته من در مورد قرارداد طویل المدت که اندکی رنگ و بوی راستگرایی می داد  در بین  جوانان نامحبوب واقع شد! اینها مسایلی هستند که باید به آنها اندیشید و پاسخ هایی یافت که عملی باشد.

من بعد از چند روز بحث چپگرایی و راستگرایی را از سر خواهم گرفت.

اگر نوشته های قبلی مرا نخوانده اید، خواهش می کنم در چند روز آینده مطالعه فرمایید:

http://yasamanfarzan.arzublog.com/category/8979/1

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فراتر از حسد بردن به پولدار تر از خود

+0 به یه ن

متاسفانه در ایران و سایر کشورهای شرقی، یک عده چپگرایی  را به حسد طبقه متوسط به طبقه ثروتمند فروکاسته اند. در ادبیات و نگرش این عده ، ثروتمندان  از دم افراد طماع و حریص و بی رحم هستند  که خون فقرا را در شیشه می کنند. در این دیدگاه  احتمال هرگونه استعداد یا ابتکار عمل اقتصادی    در راه  ثروتمند شدن، انکار می شود و تنها علت ثروتمند بودن یا شدن، خوردن حق دیگران تلقی می گردد.  .  در این نگرش فقرا هم چندان چنگی به دل نمی زنند بلکه یک عده افراد بی دست و پا ی مظلوم  هستند که نیاز به قیمومیت چپگراها دارند. طبعا من به هیچ بخش از این نگرش و هیچ کدام از این ادعا ها باور ندارم. خوبی و بدی افراد ربطی به میزان ثروت آنها ندارد. هم بین ثروتمندها و هم بین فقرا افراد خوش قلب و مهربان و نیز افراد حریص و بدجنس وجود دارند. یک مشاهده سرسری هم به دور وبرمان بیاندازیم همین را می بینیم.

استعداد اقتصادی، مانند استعداد موسیقایی یا نقاشی یا استعداد فیزیک و ریاضی واقعیت دارد. برتر از سایر انواع استعدادها نیست ولی واقعیت دارد.  برخی از آدم ها هستند که  راه کار های اقتصادی هوشمندانه می اندیشند و طبعا پولدار می شوند. هر پولداری لزوما خون بقیه را در شیشه نمی کند!. برخی از آنها راهکارهای هوشمندانه اقتصادی در پیش می گیرند و ثروتمند می شوند. فقرا، افرادنیازمند قیمومیت چپگراها نیستند. خودشان می توانند تشکل تشکیل دهند و از حقوق خود دفاع کنند. دست آخر این که چپگرایی به معنای دشمنی با  اغنیا و صغیر پنداشتن فقرا نیست.  اگر بود چنگی به دل نمی زد اما چپگرایی بسی فراتر از این هست.


چپگرایی را نباید به بدگویی از همسایه ای  که ماشین مدل بالاتر از ما دارد فروکاست!

مطالبات چپگراها بسی ارزشمند تر و والاتر از این حرفهاست. دایره فاخر مطالبات چپگراهای واقعی بسی وسیع هست. برخی از مطالبات چپگراها عبارتند از 

۱) آموزش رایگان عمومی ۲) خدمات بهداشتی و درمانی رایگان و یا ارزان عمومی ۳) حفظ محیط زیست ۴) بالا بردن استانداردهای ایمنی ۵) مناسب سازی شهرها برای معلولان ۶) بالا بردن امنیت شغلی  و اجبار کارفرما به رعایت  حقوق کارگر و کارمند به هنگام تعدیل سازی نیرو ۷)  حفظ میراث فرهنگی ۸) جلوگیری تصرف اماکن عمومی شهری ومنابع طبیعی توسط بخش خصوصی و محرومیت اقشار دیگر از آنها و و و و و 

همه اینها مطالبات دوست داشتنی ای هستند اما  هزینه و خرج دارند. سئوال این هست که خرج و هزینه آنها چه طور باید تامین شود و آیا به هزینه آن می ارزد یا خیر؟! الان باید به این سئوالات پرداخت. به جای کوبیدن «چپول ها »  و فحش باران کردن آنها باید در مورد پاسخ دادن به این قبیل سئوالات به یک اجماع ملی رسید. با حذف چپ ها و کوبیدن آنها آینده درخشانی نمی توان ساخت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا درکشورهای مقصد مهاجران، چپگراها بیرون ریخته شده اند؟

+0 به یه ن

سالهاست که عده ای بر سر چپگراها می کوبند که شما اگر راست می گید چرا به کشورهای کمونیستی نمی روید و سر از کشورهای سرمایه داری در می آورید؟ واقعیت این هست که  این روزها چپگرا یا راستگرا نه تمایلی به مهاجرت به  اندک کشورهای کمونیستی باقیمانده دارند نه تمایلی به کشورهای راستگرای افسارگسیخته که در 

آن همه چپ ها را حذف کرده اند. هیچ کدام از این دو  نوع این کشور، جای زندگی نیست!  عموم افراد- اعم بر چپگرا و راستگرا- تمایل به مهاجرت به کشورهایی دارند که نه چپ خالص هستند و نه راست خالص! بلکه دموکراسی هستند و نظامشان به گونه ای است که هم چپگراها و هم راستگراها در آن امکان عرض اندام می یابند و هر دو  استعدادهایشان را شکوفا می کنند و در نهایت همدیگر را مهار می کنند و  راه افراط گرایی را بر دیگری می بندند. این جور جوامع و کشورها هستند که فضای شکوفایی به وجود می آورند و برای مهاجران دلپذیر- یا دست کم قابل تحمل- می باشند.


کشورهای  پیشرفته اروپایی هیچ کدام سرمایه داری خالص نیستند. عموما در آنها احزاب راستگرا و چپگرا هر دو فعال هستند. در رقابت های  انتخاباتی، گاهی این دست بالا می گیرد و گاهی آن. معمولا در زمان راستگراها اقتصاد وضع بهتری -ولو به طور موقت -می گیرد اما وضع عدالت اجتماعی بدتر می شود. در نتیجه نارضایتی بالا می رود و آن یکی در انتخابات بالامی آید. چپ ها دولت رفاه به وجود می آورند. وضع عدالت اجتماعی بهتر می شود اما وضع اقتصاد با فرار سرمایه بدتر می شود. باز نارضایتی بالا می گیرد و به این ترتیب قدرت می چرخد.

وقتی هم که راستگراها در قدرت هستند باز هم تشکلات مدنی چپگراها فعال و موثرند و نمی ذارند که راستگراها به طور لجام گسیخته بتازند. تشکلات مدنی  چپگراها حتی وقتی راستگراها بر سر قدرت هستند مانع از این می شود که محیط زیست زیاد تخریب شود و یا اماکن عمومی شهری به تصرف بخش خصوصی در آید یا ساخت و ساز بی رویه و خلاف اصول شهرسازی صورت گیرد. به این دلیل هست که طبیعت شان سالم و شهرهایشان قابل زیست می ماند.


هرچند آمریکا کشور سرمایه داری است اما ابدا چنین نیست که چپگراها در آن قدرت و نفوذی نداشته باشند. در دانشگاه های آمریکا چپگراها قدرت برترند.  انواع و اقسام گروه های محیط زیستی ، فمینیستی، میراث فرهنگی، صلح طلب، طرفدار حقوق معلولان و.... هستند که در حوزه فعالیت خود نفوذ قابل ملاحظه دارند و یکه تازی های سرمایه داری را  مهار می کنند. این گروه های   چپ میانه حذف نشده اند. اگر حذف می شدند آمریکا هم می شد جایی ویران که زندگی در آن لطفی نداشت.

دیگه «ممل»، رویای آمریکا نداشت!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ابراهیم نبوی و خودکشی

+0 به یه ن

قبلا نوشته بودم که مشکل ما ملت ایران این هست که اندیشه ورز سیاسی که بتونه راه درست نشان بده کم داریم.  تازه  خوب خوب هاشون اونهایی هستند دایم توی سر ملت می زنند و همه کاسه و کوزه ها را سر ملت می شکنند. همین روزها مثالش را می بینید. تقصیر خودکشی ابراهیم نبوی را هم گردن مردم می اندازند. می گویند روحیه حساس و نازنازی ای داشت  اما مردم بی احساس به او گفتند ساندیس خور. او هم قهر و ناز کرد رفت خودش را کشت.

اگر این قدر روحیه نازنازی ای داشت چرا همین طوری بی حساب کتاب حرف می زد که مردم به او چنین بگویند؟ او در اظهار نظر عمومی گفته  بود از اعدام های ده شصت ۳۰ سال گذشته و همه فراموش کرده اندپس شما هم دوباره یادآوری نکنید. تصور کنید کسی را که آن موقع ۲۰ سالش بوده و برادر یا خواهر یا دوست صمیمی اش اعدام شده. آیا وقتی او  ۵۰ ساله می شود فراموش می کند؟ یا فرزند  اعدامی ها که آن موقع ۱۰ سال سن داشتند آیا وقتی   ۴۰ ساله می شوند فراموش می کنند؟. انتظاردارید چندین هزار نفر از این دست، این جمله را از زبان او بشنوند و هیچ کدامشان به او یک «ساندیس خور» هم نگوید؟ 

این ابراهیم نبوی فعال سیاسی بود. اعدام -آن هم در این وسعت- در سی سال فراموش می شود؟ هنوز از مضرات اعدام مشروطه طلبان بعد از صد سال می گویند. هنوز از مضرات اعدام  امیرکبیر بعد از ۲۰۰ سال می گویند. حتی هنوز از مضرات اعدام حسنک وزیر بعد از ۱۰۰۰ سال می گویند. اون وقت نبوی خیال می کند بعد از ۳۰ سال اعدام های پرتعداد دهه شصت فراموش  خواهد شد! اشرار و قاتلان نبودند که اعدام شدند. یک عده دانشجوی جگرگوشه خانواده بودند. چه طور ممکن هست فراموش شود؟! تازه اعدام همان اشرار هم به راحتی فراموش نمی شود. خیلی هایشان تبدیل به اسطوره محلی می شوند.  دانشجو و دانش آموز کتابخوان که جای خود دارد.


به 

گفته آشنایان ابراهیم نبوی او در نیمه اول دهه هشتاد هم که عزیزکرده جامعه روزنامه خوان ایران بود دست به خودکشی زده بود. اون وقت که اصلا اصطلاح ساندیس خور ابداع نشده بود. ملت برای اون اقدام به خودکشی هم مقصرند؟!

نوشته بعدی ام هم مربوط به این خواهد بود. درمورد تصمیم ها و رویکردهای غلط خود ابراهیم نبوی که منجر به این فاجعه شد خواهم نوشت. نه به خاطر خود ابراهیم نبوی! به خاطر این که همگی سعی کنیم از این گونه اشتباهات بپرهیزیم. همین طور از باشکوه نشان دادن این نوع اشتباهات حذر کنیم تا عزیزان خود را به سمت این نوع اشتباهات سوق ندهیم.

فعلا باز بنویسم:

#اعدام_نکنید

مجاهد_ کورکور#

پخشان _عزیزی#

احمدرضا _جلالی#


کسی که روحیه حساسی داره و سابقه خودکشی هم داره، به لحاظ روانی  خیلی باید مراقب خودش باشه. باید تحت نظر روانکاو باشه. نباید کاری بکنه و حرفی بزنه که دیگران را علیه خودش تحریک کنه تا اونها با او به تندی رفتار کنند. نمی شه حرف های تحریک آمیز زد، روی زخم دل مردم  ناخن کشید و بعد هم انتظار داشت که اونها برنگردند با آدم تندی کنند. انتظار نباید داشته باشه که بقیه ملاحظه روحیه حساس او را داشته باشند. خودش باید مراقب باشه که به بقیه چیزی نگه که اونها تحریک بشوند در جواب حرف تندتری بزنند.

برای یک نفر درونگرا مثل من تعداد محدودی دوست که چند ماه یک بار همدیگررا می بینیم کافی است.اما یکی مثل ابراهیم نبوی نیاز داشت دور وبرش شلوغ باشه و دایم معاشرت کنند. چنین فردی باید مراقب باشه که افراد را با بداخلاقی از دور وبرش نراند. والا تنها می ماند و به افسردگی اش دامن می زند.

فردی که پا به سن می ذاره نیاز داره که از نظر مالی تامین باشه.  تا ۴۰ سالگی شاید فرد بخواد سبک زندگی بوهمیین داشته باشه و یک کوله پشتی ویک جفت کتونی   هم برایش کفاف بده اما در سنین بالاتر می خواد رفاه داشته باشه. برای این کار باید زندگی اش حساب و کتاب اقتصادی داشته باشه. پس انداز کنه. به موقع به فکر تهیه مسکن باشه و....

این کارها را اگر به موقع نکنه و ولخرجی بی حساب و کتاب کنه، بعدا تامین مالی لازم را نخواهد داشت. زمینه افسردگی هم اگر داشته باشه کمبود مالی می تونه او را در هم بشکنه.

ادامه دارد....


دست آخر این که آدم باید در ایده ال سازی های سیاسی و .... ارتباطش را با واقعیت از دست نده. برای خودش در ذهنش دنیایی نسازه که با واقعیت روی زمین متضاد باشه. من در دهه هفتاد و هشتاد نوشته های ابراهیم نبوی را می خواندم. از نوشته های او فقط دو نکته یادم مونده. یکی این که اصرار داشت حول و حوش «محسن کدیور» یک کیش شخصیت

بسازه.

  دایم تاکید می کرد که

محسن کدیور خیلی نابغه هست که در رشته برق در دانشگاه شیراز قبول شده. تلویحا نتیجه گیری می کرد که محسن کدیور شایستگی رهبری داره. چیزی که نبوی درک نمی کرد این بود که برای جوانان دهه هشتاد و هفتاد، رشته برق دانشگاه شیراز اون معنایی که برای همنسلان او داشت، نداشت.  همان موقع بود که خود ما المپیادی ها در نظر جامعه بروبیایی داشتیم. کسی برق دانشگاه شیراز را حلواحلوا نمی کرد! به علاوه خود ما که المپیادی بودیم و در دهه هفتاد موقتا حلوا حلوا می شدیم خودمان را آن قدر مهم تلقی نمی کردیم که ملت حول و حوش ما کیش شخصیت بسازند چه برسد که بخواهیم حول محسن کدیور چنین کنیم. ما اصلا علیه مفهوم «کیش شخصیت» میخواستیم بشوریم. من براین باور بودم و هستم که بیش از نصف مشکلاتمان از همین کیش شخصیت ناشی می شود. اون وقت ابراهیم نبوی در پی آن بود که کیش شخصیتی جدید  با محوریت «محسن کدیور» بسازد.

دومین چیزی که از او به یادم مانده تمسخر اصطلاح «پابرهنگان» بود. گویا می خواست با تسمخر این مفهوم، از دهه شصت فاصله بگیرد. به واقع  طبقه متوسط از دهه شصت بیزار هست اما نه به دلیل  تکریم لفظی «پابرهنگان» بلکه بیشتر به دلیل تضییع آزادی های فردی و عدم رعایت حقوق بشر، کمبود کالاهای روزمره، جنگ و ناامنی و نیز ترویج ریا و تظاهر. اتفاقا یکی از جنبه های ریا شصتی این بود که تنها به لفظ، «پابرهنگان» تکریم می شدند. کار اساسی برای آنها انجام نمی شد. از منظر ما پابرهنگی جای تمسخر نداشت. حمایت ریاکارانه ومتظاهرانه  از آنها جای تمسخر داشت. ابراهیم نبوی عوضی گرفته بود و خیال می کرد اگرواژه پابرهنه را مسخره کند می پرد در دل طبقه متوسط. شاید بخش سطحی نگر طبقه متوسط از این نوع تمسخرها خوششان می آمد اما طرفداران سطحی بیش از این که به آدم خیر برسانند شر می رسانند. یک نفر آدم با روحیه حساس دور وبرش را نباید با طرفداران سطحی پر کند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خانیم سیندیران قابین سسی چیخماز

+0 به یه ن

خانیم سیندیران قابین سسی چیخماز= وقتی «خانم خانه» ظرفی می شکنه صداش در نمی آد (تلویحا یعنی اگر به جای خانم خانه یکی از خدمتکاران ظرف را می شکست در خانه غوغا می شد اما وقتی خانم خانه می شکنه موضوع کم اهمیتی تلقی می شه.)

حالا چی شد  یاد این ضرب المثل افتادم؟!

این روزها مد شده توی سر چپگراها می زنند و آنها را چپول می خوانند. اغلب حملات به چپگراها با ادبیات ورفتارهای لمپنانه انجام می گیرد. اما این لمپن ها پشتوانه ای از افراد یک مقدار مودب تر و با فرهنگ تر هم دارند که دست روی این نکته صحیح می گذارند که  کشورهای کمونیستی  عموما از نظر اقتصادی و فساد مالی داغون شده اند. اما نکته اینجاست که کشورهای بسیاری هم بوده اند که سرمایه داری افسارگسیخته بر گرفته اند. در آمریکای لاتین یا در اروپای شرقی بعد از فروپاشی بودند کشورهایی که به شرکت های آمریکایی چراغ سبز کامل نشان دادند و وام های آن چنانی با توکل و ایمان به سیستم سرمایه داری گرفتند و بعد، به ذلت و خواری ای گرفتار شدند ده مرتبه بدتر از ذلت و خواری کشورهای کمونیست زده که این همه روی بدبختی شان مانور داده می شود.

منتهی رسانه های مرجع وابسته به همان سیستم سرمایه داری زیاد به آن نمی پردازند. خانیم سیندیران قابین سسی چیخماز.

باز هم به این موضوع خواهم پرداخت. جا دارد بسیار بسیار به این موضوع پرداخته شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا درست هست که افراد را از زندگی خودمان و گروه های و جریان ها را از صحنه سیاسی کشور حذف نماییم؟

+0 به یه ن

من اینجا می خواهم در مورد درستی یا نادرستی این کار صحبت می کنم. این که چنین توانمندی ای داریم یا نداریم نکته دیگری است.  با فرض این که توانمندی آن راداریم سئوال را مطرح می کنم. معیار درستی یا نادرستی را فایده گرایی می گیرم نه  معیار اخلاقی.

منظورم  از حذف، این نیست که 

آیا مجازیم افراد را بکشیم یا نه. قطعا اخلاقا مجاز به چنین کاری نیستیم اما سئوال این هست که آیا درست هست با افرادی قطع رابطه کنیم یا ارتباطمان را با وی کم نماییم. این دیگه دست خودمان هست که با چه کسی نشست و برخاست نماییم. بحث اخلاقی نیست. بحث فایده و زیان هست.

قطعا حذف افرادی که  برخی بیماری های روانی نظیر خودشیفتگی یا اسکیزوفرنی دارند شرط عقل هست. افراد خودشیفته ۱۰-۲۰ درصد جامعه را تشکیل می دهند. یعنی به طور متوسط از هر ۱۰ نفر که می شناسیم یکی دو نفرشان خودشیفته اند. وقتی آنها را از زندگی خودمان حذف می نماییم تازه می بینیم زندگی بدون آنها چه قدر زیباتر هست.

حالا سئوال را به سطح اجتماع بکشانیم. آیا درست هست که جریان ها را حذف نماییم؟

گروه هایی که اگر قدرت گیرند ریشه دموکراسی را خواهند خشکاند باید محدود شوند والا جا برای بقیه نمی گذارند.


گروه هایی که  عامل کشورهای بیگانه هستند چی؟ فعالیت  اینها هم باید محدود شود. البته به علت حساسیت این موضوع باید در موردش چند پست دیگه هم بذارم.

اما همه آن چه که گفتم مقدمه ای بود بر این نکته که می خواهم بگویم:

جوامع و کشورهایی وضعیت مطلوب می گیرند که درآنها طرفداران سرمایه داری و چپگراها هر دو حضور فعال داشته باشند و همدیگر را مهار کنند. وقتی یکی به نفع دیگر کامل حذف می شود چهره زشت و ویرانگر دیگری رو نماید.

کشورهای کمونیستی که این روزها سمبل فلاکت تلقی می شوند   چون نیروهای راستگرا را کامل حذف نمودند به آن روز افتادند.

این روزها صداهای بلندی در ضدیت با «چپول»ها شنیده می شود. اگر چپگراها نیروی قوی ای بودند که بیم آن می رفت قدرت را قبضه کنند و عرصه را بر بقیه تنگ نمایند من هم با مخالفانشان همصدا می شدم. اما واقعیت این هست که چپگراها این روزها چنین رمقی ندارند. اگر همین چپ بی رمق  از عرصه اجتماع حذف شود یکه تازی افسار گسیخته راستگراها از آن سوی دیگر ویرانی به بار می آورد.

به علاوه اول به سراغ چپ های کلاسیک می روند و آنها را خفه می کنند بعد سراغ جریان های مهم میانی نظیر جریان های محیط زیستی یا فمینیستی می روند. حذف این نیروها که واقعا فاجعه به بار خواهد آورد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل