همه مریم میرزاخانی می شوند؟!

+0 به یه ن

ژاله آموزگار، پژوهشگر فرهنگ و زبان های باستانی در سخنرانی معروف سه ماه پیشش، خطاب به جوانان می گه  خارج نرید چون در خارج خبری نیست. اضافه هم می کنه که همه مریم میرزاخانی نمی شوند. من نفهمیدم این وسط چرا نام مریم میرزا خانی را آورد. یعنی کسی در کل ایران هست که خیال کند هر کسی خارج می رود ریاضیدان می شود ؟! حتی ۴۰-۵۰ سال پیش وقتی راه ارتباطی از طریق نامه کاغذی و تماس تلفنی پرازپارازیت بود کمتر ابلهی بود که گمان کند با خارج رفتن فرد، ریاضیدانی  در سطح مریم مریم میرزاخانی می شود. امروزه که این همه راه های ارتباطی هست جوانان دید خیلی واقع بینانه ای در مورد چالش های زندگی در خارج دارند. لازم نیست با کلی گویی های ژاله آموزگار بفهمند که در خارج خبری هست یا نیست. کمتر کسی امروز گمان می کند مهاجرت به خارج چالش ندارد و مردم در خارج در میان پر قو زندگی می کنند. اما چون زندگی در کشور روز به روز سخت تر می شود (به علت تورم و....) بسیاری به این نتیجه می رسند که مهاجرت به سختی هایش می ارزد.

• مثلا پرستاران وقتی درآمد خود را در ایران با درآمد همتای خود در کشورهای جنوب خلیج فارس مقایسه می کنند تصمیم به مهاجرت می گیرند. حرف های ژاله آموزگار- یا به قول او دلخوری و قهر فردوسی- هم جلوی این تصمیم شان را نمی گیرد. اگر ژاله آموزگار خیلی دلش می سوزد وقتی که پرستاران برای بالا رفتن حقوق اعتصاب می کردند  به همراه کزازی بلند می شد  چند پلاکارد از اشعار فردوسی را بر میداشت وبه همراه پرستاران برای بالا رفتن حقوق آنها به خیابان می رفت!

• سیمین بهبهانی تقریبا همسن ژاله آموزگار بود وقتی که در جمع های آزادیخواهانه و مطالبات زنان به همراه جوان تر ها به خیابان می آمد. نتیجه البته این شد که سیمین بهبهانی را که اهل ادب سرو سهی ادب فارسی در قرن ۲۰ می خوانند  در فرهنگستان زبان فارسی عضو نکردند اما به جایش، ژاله آموزگار را عضو نمودند.  

• برگردیم به بحث مریم میرزا خانی. بحث خارج رفتن را بذاریم کنار. اصلا یعنی چه که «همه مریم میرزاخانی نمی شوند.»؟!

• در ویکی پدیای ژاله آموزگار نوشته که ۳۰ سال تدریس کرده. این چه معلم یا استادی است که چنین حرفی می زند؟!. از اصول اولیه معلمی و تدریس این هست که اعتماد به نفس دانش جو یا دانش آموز را بالا ببری. به او بباورانی که با تلاش و کوشش در راه درست می تواند هر قله ای را فتح کند.


• اگر مریم میرزاخانی حرف ژاله آموزگار را در مورد خودش می شنید ناراحت می شد.  از روی اعتقاد راسخ -نه از روی تعارف و تظاهر به فروتنی-   می گفت شما ها می توانید خیلی بالاتر از من هم بشوید. چرا!؟ چون مریم یک معلم ذاتی بود. پدر مریم میرزاخانی در مراسم بزرگداشت اوهم  چنین گفته بود. از «عصر ایران» نقل می کنم:


«احمد میرزاخانی در مراسم یادبود دخترش گفت: وقتی کسی اسطوره شد دسترسی به آن غیر عملی می‌شود. دختران ما باید به این باور برسند که آن‌ها هم می‌توانند مریم باشند.


ایران آنلاین؛ ما از رادیو شنیدیم که مریم جایزه فیلدز را برده است. گفتیم چرا به ما چیزی نگفتی؟ گفت چیزی نبود فقط یک جایزه بود.


مریم  مشتی بود نمونه خروار. ما خروارها مریم در جامعه داریم که باید آن‌ها را دریابیم».



نازنین: 

http://yasamanfarzan.arzublog.com/post/74542


طبیعی و نرمال و از جنس زمان خود:

http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-74549.html

صحبت های من در مورد مریم میرزاخانی عزیز  در جلسه یادبود وی

http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-74565.html

مریم میرزا خانی: دارای هوش فوق العاده یا .....؟

http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-74623.html

بحثی در مورد الگوی جنسیتی خانواده ها

http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-74631.html

هیجان سازنده و هیجان کاذب

http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-39904.html

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دو کارزار برای رفع تبعیض های زبانی

+0 به یه ن

دو کارزار دیگر هم از تبریز در راستای احقاق حقوق زبان مادری، در حال جمع آوری امضا هستند. این کارزارها توسط اهالی هنر، فرهنگ و رسانه آذربایجان برای رفع تبعیض زبانی تهیه شده اند. یکی از نامه ها خطاب به همتایان خودشان در تهران (مرکز) هست که  موید تبعیض زبانی گشته اند و بر این تبعیض صحه می گذارند. سخنی دوستانه با آنهاست که نشان می دهد چرا این رویکردشان اشتباه است. دومی خطاب به ریاست جمهوری است. لینک کارزارها را در زیر می گذارم.

این قبیل حرکت ها که از تبریز و از آذربایجان آغاز می شود هم بسیار متنوع هستند و هم بسیار قوی. ولی هم رسانه های تهران و هم رسانه های آن سوی آبها، هرکدام به دلیلی، تمایلی به بازتاب آنها  ندارند و با سکوت خبری با آنها برخورد می کنند.


در متروی تهران چندی پیش یک آقایی یک آهنگ قدیمی از مهستی می خواند رسانه های آن ور آبی خودشان را با پوشش این رویداد بزرگ فرهنگی (!!!!) خفه کردند. انواع و اقسام تحلیل های آبکی در باره اش دادند و آن را نشانه رنسانس می دیدند. (در هر کوهی چند نفر مرد  همین طور یهویی می زنند زیر آواز. شما مسیر کلک چال را بالا بروید چندین  مرد همچون او را می بینید که از این آوازها میخوانند! چه چیز عجیبی آن کار آن آقا داشت که دو سه روز رسانه ها آن ور آبی، آنتن شان را به آن اختصاص دادند!؟)

همزمان در تبریز  اپرایی عظیم و باشکوه در مورد ستارخان برگزار می شد. حضور بانوان هنرمندان هم در این اپرا پررنگ بود. علی الاصول حضور بانوان هنرمند در اپرایی در تبریز  باید  از خواندن یک مرد در متروی تهران از نظر خبری جالب تر باشد. اما دریغ از یک ثانیه وقت آنتن رسانه های آن ور آبی برای این رویداد با شکوه فرهنگی در تبریز. نه آن که خبردار نشوند!. به هر حال شبکه های اجتماعی تبریزیان خود فعال هستند. همان طوری که من که در تهران نشسته ام خبردار شدم آنها هم می بایست خبردار می شدند. اما به دلایلی که معلومم نیست تمایلی به انعکاس  خبرهای تبریز ندارند. به هر حال-چه رسانه های آن ور آبی و رسانه های مرکز پوشش دهند چه ندهند-  مجموعه اتفاقات در شهرهای کشور، آینده ایران را خواهد ساخت.

  این دو متن کارزار را هم بخوانید  تا ببینید در محافلی در گوشه و کنار کشور اصحاب اندیشه وهنر به چه می اندیشند. دیگه کزازی و ژاله آموزگار هفتاد هشتاد سال حرف هایشان را زده اند و رسانه ها هم در سطح وسیع منعکس کرده اند. حرف جدیدی که  در این سن و سال، دیگر ندارند. ببینید بقیه که رسانه ها آن ها بزرگنمایی نمی کنند چه حرفی برای گفتن دارند.

https://ses-verin.com

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بیانیه ای جدید به امضای فرهیختگان آذربایجان

+0 به یه ن

بیانیه جدیدی با عنوان « بیانیه‌ی تحلیلی جمعی از دموکراسی‌خواهان آذربایجان» از هفت روز پیش در حال جمع آوری امضاست. نزدیک هزار نفر تا کنون آن را امضا نموده اند. لینک بیانیه را می ذارم تا بخوانید.

در بیانیه هم  از بیانیه اخیر ۸۰۰ نفر با تعبیر «۸۰۰ ضربه شلاق بر پیکره‌ی رنجور ایران» یاد می شود و هم از طوماری که استادان دانشگاه های آذربایجان  در اسفند سال ۱۴۰۳ برای دفاع  از آموزش زبان مادری امضا کردند. البته بیانیه حاضر به موضوعات فراختری می پردازد. توصیه می کنم که بیانیه را بخوانید. همه ایران تهران نیست و همه تهران هم آن ۸۰۰ نفر و مریدانشان نیستند. در این کشور، صداهای متفاوتی به گوش می رسد. صداهایی که رسانه های پرمخاطب داخل و خارج کمتر بازتاب می دهند. بیانیه  دست کم نشان می دهد  که  بیش از هزار نفر  در تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان نشسته اند که حرفی برای گفتن دارند، تولیدات فرهنگی و فکری دارند اما از خط فکری آن ۸۰۰ نفر پیروی نمی کنند. البته من و شما از قبل هم این را می دانستیم اما جریان هایی هستند که جوی راه انداخته اند که انگارسخنان آن ۸۰۰ نفر، فصل الخطاب برای کل کشور هستند و وقتی آنها بیانیه صادر نمودند بقیه باید زبان به کام گیرند. اگر این تصویر مخدوش را از جو فرهنگی و اجتماعی کشور داشته باشیم  در فهم حال و پیش بینی آینده (و در نتیجه در  تصمیم گیری) خطاهای بیشتری خواهیم نمود.

از نکات جالب این بیانیه تفاوت لحن و ادبیات ونگاه کلی حاکم بر آن با بیانیه ۲۰۰ استاد دانشگاه آذربایجان است که تنها دو ماه پیش صادر شد. در این دو ماه، تحولات چنان سریع بوده که بیانیه لحنی دیگر گرفته. کلید واژه ها به سرعت عوض شده.  از منظری، انگار تفاوت زمانی صدور این دو بیانیه ، نه دو ماه، بلکه دو  قرن بوده است!

لینک بیانیه:

پی نوشت:

 من  بیانیه را امضا نکرده ام و قصد هم ندارم که امضا کنم. با چند گزاره از آن موافق نیستم. البته گزاره های خیلی معمولی هستند که  دهه ها ، چه در زمان شاه و چه الان، توسط نهادهای رسمی و آموزش سراسری و تلویزیون ملی (صدا و سیما) گفته شده است و از فرط تکرار، به خصوص در جمع های  درس خوان و کتابخوان و روزنامه خوان، معمولا اصل مسلم و بدیهی فرض می شود.  ولی این روزها مردم کوچه و بازار دارند درستی آنها را زیر سئوال می برند. من هم که فکرش را می کنم می بینم شاید حق با مردم کوچه و بازار باشد چرا که شواهدی علیه این گزاره ها سراغ دارم. به این علت امضا نکردم.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اولویت های ۸۰۰ نفر به اصطلاح فرهیخته!

+0 به یه ن

از وقتی پزشکیان رئیس جمهور شده، وضعیت گزینش در وزراتخانه علوم یک کم بهتر شده. روندی که در دوران رئیسی به خصوص بعد پاییز  ۱۴۰۱ برای سخت گیری در گزینش در وزارت علوم در پیش گرفته شده با روی کار آمدن جلیلی می توانست ادامه یابد. در آن صورت، فاتحه دانشگاه و دانشگاهی  در ایران را می بایست می خواندیم. الان از این جهت یک مقدار امید ایجاد شده. یک کوچولو بهتر شده که همین یک کوچولو یعنی تغییر و بهبود سرنوشت  صدها جوان نخبه، یعنی روزنه امیدی در دانشگاه.

۸۰۰ «فرهیخته ای» که علیه مسئولان وقت به خاطر ترکی حرف زدن  یا به عربی عید فطر را تبریک گفتن، بیانیه صادر می کنند آن زمان که روز به روز  حلقه گزینش در دانشگاه ها و مجامع علمی کشور تنگ تر می شد چرا صدایشان را بلند نمی کردند؟!

من طرفدار پزشکیان نیستم اما انصاف نیست از آن خیری که به دانشگاه و دانشگاهیان رسانده چشم پوشی کنیم و تنهایش بگذاریم که  به خاطر تنها تورکی حرف زدن، به او بتازند.


نه در زمان رئیسی وقتی گزینش را سخت تر می کردند از این ۸۰۰ «فرهیخته » صدایی بلند شد  نه در زمان روحانی وقتی که دانشگاه ها را عملا  به تدریج پولی -و در نتیجه طبقاتی- کردند، نه وقتی که   انتگرال را از سیلابس دروس دبیرستان خارج کردند و به جایش دروس ایدئولوژیک گذاشتند. اما تا  پزشکیان در هفته  فرهنگی تبریز چند بیت شعر از منظومه حیدربابا خواند غیرت اینان جوشید و بیانیه صادر کردند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

این ۸۰۰ نفر و نگرانی هایشان!

+0 به یه ن

از دیگر امضا کنندگان بیانیه  ۸۰۰ نفر، عباس آخوندی است . خوشبختانه این فرد معمای ذهنی مرا که باید به چه چیز او افتخار کنم خود حل کرده و گفته «افتخار می کنم که حتی یک مسکن مهر افتتاح نکردم

در طول ۱۶ سال حمایت از بنیاد کودک خودم شاهد بودم مسکن مهر -با همه ایراداتی که داشت- چگونه زندگی خانواده های بی بضاعت را چند پله (بهتر است بگویم چند طبقه) بهبود می بخشید. جایگزین عباس آخوندی برای این طرح چه بود؟! هیچ!

البته هنرهای عباس آخوندی به متوقف کردن طرح مسکن مهر و ناامید نمودن هزاران خانواده بی بضاعت ختم نمی شود. یادتان باشد در دوره وزارتش فیلمی از او پخش شد که در گیلان در جواب کارگری معترض با زبان «تمدنی، نجیب و بارور» فارسی گفت که سبوس میل کند.  جوابی که خشم عمومی را برانگیخت.

 حالا، اینها که در مقابل «افتخارات» این قشر در دهه شصت، چیزی نیست!  بنا به خاطرات مکتوب و صریح ناطق نوری، درجریان رد صلاحیت های  مجلس دوم در کنار شمخانی و فلاحیان در سرکوب معترضان زابل دست داشته و سه انسان هم در این جریان کشته شده (جالبه که کشته شدن سه  انسان را چه طور در خاطراتش امری کوچک و پیش پا افتاده جلوه داده.

این ۸۰۰ نفر «فرهیخته  و اهل علم و فرهنگ» که بر سر ما می زنید تشکیل شده از این قبیل «افتخارات»!

---------

این بانو، ژاله آموزگار، پژوهشگر فرهنگ و زبان های باستانی است. ظاهرا مشهور ترین و برجسته ترین و معتبرترین فرد در میان ۸۰۰ نفر امضا کننده بیانیه ۸۰۰ نفره می باشد چون هرجا طرفداران بیانیه صحبت می کنند  نام و عکس وی را اول از همه پیش  می کشند تا اعتباری بر بیانیه بیاورد.

در این سخنرانی ایشان جوانان را تشویق به ماندن در ایران و عدم مهاجرت می کنند و تاکید می کنند اگر بروید فردوسی شما را نمی بخشد. نمی دانم جواب جوانان امروز به این بانو چیست ولی اگر به ما، دهه پنجاهی ها، چنین چیزی می گفتند -چه دنبال مهاجرت بوده باشیم چه نباشیم- در جواب می گفتیم سعدی علیه الرحمه هم فرمودند« سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است شریف، نتوان مرد به خواری که من اینجا زادم!»

نه به خاطر این که لزوما با مهاجرت موافق باشیم! بلکه به این دلیل که به این بانو --که اتفاقا با افراد متنفذی چون حداد عادل هم دایم نشست و برخاست می کند – یادآور شویم که دلیل علاقه کثیری از هموطنان در این کشور به مهاجرت-- نه عدم آشنایی با شاهنامه-- بلکه  مشکلات اقتصادی، رکود توام با تورم، کمبود اشتغال، محدود ساختن آزادی های اجتماعی و سیاسی،  گزینش، معطل کردن استخدام جوانان به بهانه گزینش (حتی برای کسانی که مشکل گزینشی ندارند ) و مسایل دیگر از این دست هست. با پیش کشیدن شاهنامه و ترساندن جوانان از دلخوری و عدم بخشایش فردوسی نمی توان جلوی فرار نخبگان را گرفت. این بانو که در فرهنگستان زبان فارسی، حداد عادل را می بیند به جای سخنرانی هیجان انگیز برای جوانان به حداد عادل بگوید وقتی استخدام جوانان نخبه را به بهانه گزینش، ماه ها عقب می اندازند ناگزیر مهاجرت می کنند. اگر اهل گفتن چنین حرف هایی بود دیگه او را حلواحلوا نمی کردند و بزرگ بانوی فرهیخته ایران زمین نمی خواندند. باید حرف هایی نظیر «اگر از ایران برید فردوسی شما را نمی بخشد» بزند که او را بر صدر نشانند.

اتفاقا بین جوان های دور وبر همه شاهنامه-خوانانی که من می شناسم از  نسل دوم مهاجران هستند که شهروندی کشورهای غربی را دارند. 

ندیدم اونهایی که در ایران زندگی می کنند شاهنامه بخوانند. 

بنابه مشاهدات من،  شاهنامه خوانی و ارادت به فردوسی، جلوی مهاجرت به خارج را نمی گیرد. اما کمک می کند که در خارج، جلوی مهاجران تورک و هندی و فیلیپینی و بنگلادشی و آفریقایی و  .... برای خود  امتیازی فرض کند.این  نیازشان را پاسخ می دهد.

همنسلان من در ایران-اگر اهل شعر باشند، بیشتر سعدی و حافظ و  خیام ومولانا و شهریار می خوانند. با شاهنامه زیاد حال نمی کردند و نمی کنند. شاهنامه جواب نیاز های فکری شان نیست.

  در دهه هفتاد سهراب سپهری و فریدون مشیری هم زیاد می خواندند که کم کم جای خود را به عبید زاکانی و ایرج میرزا و معجز شبستری داد.

--------

چند نفر از این ۸۰۰ نفر امضا کننده بیانیه، مثل ژاله آموزگار و کزازی، افرادی هستند که رسانه ها -به زور- در سال های اخیر از آنها برای قشر باریک روزنامه خوان کشور، چهره ساخته اند. حرف های پیش پاافتاده ای که ژاله اموزگار در دو سه سال اخیر این ور و اون ور زده، شده اند تیتر رسانه ها. مثلا یک جا گفته « بسیار خوب ترکی حرف می‌زنم ولی عاشق زبان فارسی هستم.

  بیست تا سایت ریز و درشت این سخن گهربار او را تیتر کرده اند! 

 از وقتی که سید جواد سید طباطبایی مُرد، جریان ایرانشهری، این بانو را پیدا کرده .  اون قدر رویش مانور رسانه ای انجام داده اند و آن قدر عکس هایش را این ور و اون ور منتشر کرده اند  که به  مخاطب القا شده که  این بانو، خیلی آدم مهمی است و هرچه می گوید دُر و گوهر است. 

(بعدش می گویند چرا مردم ایران روزنامه خوان نیستند. آخه خانم ژاله آموزگار  یا آقای کزازی چه قدر می توانند جذابیت ایجاد کنند که مردم روزنامه خوان بشوند؟!)

چند نفر هم بین این ۸۰۰ نفر، سینماگر هستند (مثل مرضیه برومند ، علی مصفا، رخشان بنی اعتماد، مریم بوبانی و چند نفر دیگر که حتی کمتراز مریم بوبانی معروفند.) به این سینماگران، باز می گردم.

چند نفر هم از این ۸۰۰نفر، مثل عباس آخوندی، از مقامات جمهوری اسلامی هستند.

بقیه عموما افراد ناشناسند. اگر دقت کنید نام فامیل تکراری بینشان بسیار هست. احتمالا یارو یکی  از جمع مریدان فلان کیش شخصیت  بوده (در این جمع ها کیش شخصیت بیداد می کند). برای خوش رقصی برای قطب کیش شخصیت گفته« نگران نباشید استاد! هم خودم امضا می کنم و هم خواهر وبرادر و پدر و مادر و بروبچه ها  را جمع می کنم که امضا کنند.»

جای طنز ماجرا اینجاست که رسانه ها، همه  این افراد را به اسم  ۸۰۰ فرهیخته، روشنفکر و اهل علم  و هنر و.... به خورد ما می دهند!

اما نکته خوشمزه این که آن چند چهره سینمایی حتی موفق نشده اند که نزدیکان خود را به امضای این بیانیه ترغیب کنند: رخشان بنی اعتماد امضا کرده، اما دخترش باران کوثری امضا نکرده. علی مصفا امضا کرده، اما لیلا حاتمی  امضا نکرده. مرضیه برومند امضاکرده، اما راضیه برومند و احترام برومند ولیلی رشیدی امضا نکرده اند. از نسل جدید سینما گران -که معمولا در امضای کمپین ها و تبلیغ برای آنها با هم رقابت می کنند- امضای کسی پای این بیانیه نیست!

اگر کمپین حمایت از سنجاب جنگل های زاگرس بود ده ها و صدها سینماگر امضا می کردندو در صفحه های مجازی شان در حمایت کمپین می نوشتند تا مبادا از هم عقب بیافتند.  اما هیچ کدامشان دنبال ژاله آموزگار و کزازی راه نیافتاده اند تا  این بیانیه را امضا کند.


زبان فارسی آن قدر قوی است که با آموزش ادبیات تورکی یا کوردی یا گیلکی یا بلوچی  یا... آسیب نمی بیند. اتفاقا بارور تر هم می شود. این نگرانی امضا کنندگان نابجا ست. اما نگرانی در مورد امکان درگیری های قومی بی اساس نیست. در هر صورت، راه حل، پیشنهاد های ارائه شده در بیانیه نیست. راه حل را باید سپرد به روشنفکران نسل نو با ایده های نو که فرهنگ مناطق قومی و پیشینه تاریخی آنها را خوب می شناسند و قادرند روایتی نو با به رسمیت شناختن هویت های قومی همسایه  ارائه دهند که در بردارنده دغدغه ها ی هر دو قوم باشد. راه حل را باید به فعالان حقوق بشر و حقوق زنان  وحقوق کودکان و حفاظت از محیط زیست سپرد که دنیای امروز را می شناسند نه چند نفر با طرز فکری متعلق به دنیای گذشته که در امر کشورداری، ورای  الدرم بلدرم مرکز به پیرامون، هیچ  ندیده  اند و نشناخته اند و تصور هم نمی توانند بکنند. راه حل را باید به روشنفکرانی سپرد که جدا از مردم نیستند بلکه جلوی مردم حرکت می کنند و می توانند  به آنها راهکار دهند. روشنفکرانی مثل امضا کننده های  این بیانیه-- که از مردم جدا مانده اند-- به درد این کار نمی خورند. روشنفکر پوپولیست که دنبال توده راه می افتد و می خواهد به رفتار های نادرست و احیانا زیاده خواهی های توده در ارتباط با قوم همسایه، لباسی شیک و موجه بپوشاند هم به درد نمی خورد. روشنفکری لازم  است که  هم درد را بداند و هم درمان را. نه آن که با تایید پوپولیستی  افکاری که به سمت نژادپرستی گرایش می یابد مسکنی  موقتی بر درد قوم خویش  بگذارد و از درمان قطعی و دردهای قوم همسایه غافل ماند. روشنفکری لازم است که  بفهمد اگر در کناردرمان دردهای قوم خودش، به دردهای قوم همسایه عنایت نداشته باشد، دیر یا زود، دردهای قوم همسایه دامنگیر قوم خود او هم خواهد شد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

افتخارات ایران و آذربایجان؟؟؟!!!!

+0 به یه ن

به دنبال حرکت های فرهنگی که در اسفند ماه در گوشه و کنار کشور برای پاسداشت آیین ها و زبان های محلی انجام شد یک عده که خود را فرهیختگان و روشنفکران جامعه می نامند نامه ای در مخالفت با این حرکت های فرهنگی امضا کردند. طبعا در بین هویتگرایان آذربایجان این نامه بازخورد منفی گرفته. افرادی هم در فضای مجازی دوره افتاده اند و توی سر منتقدان نامه می زنند که شما  که همگی بیسوادید شعور ندارید بفهمید که امضا کننده های مشهورتر این نامه از افتخارات ایران و آذربایجان بوده اند.

مدتی است ذهن من درگیر هست که چه طور این افراد «افتخار ایران و آذربایجان» شده اند!

امضا کننده های نامه عموما از رشته های علوم انسانی بودند و عمدتا از نسل هایی  بودند که شاگردان ممتاز مدارس سراغ رشته های علوم انسانی نمی رفتند.  امضا کنندگان عمدتا در مجلات معتبر بین المللی در رشته خودشان مقاله ای ندارند  (یا تنها تعداد انگشت شماری مقاله دارند) و حداکثر ترجمه ای از آثار بقیه به فارسی نموده اند. با معیارهای متعارف سنجش علمی که در فضای دانشگاهی امروز ایران سر اغ داریم چندان رزومه افتخار آمیزی ندارند. با معیارهای امروز قطعا از استادیاری به دانشیاری نمی توانند ارتقا بیابند. شاید حتی نتوانند دکتری بگیرند. 

مهندس و مخترع هم که نیستند که دستاورد افتخار آمیزشان به صورت ساختمان یا یک دستگاه جلوی چشم ما ملموس و مجسم ایستاده باشد و جای شکی نگذارد که باید به این افراد افتخار کرد!

آیا به دلیل خدماتی که این افراد به جامعه نموده اند افتخار ایران و آذربایجان شده اند؟!  اتفاقا امضا کردن چنین نامه ای  نشان می دهد که چنین خدماتی نداشته اند. اگر دستی- حتی از راه دور- در خدماتی نیز امدادرسانی در حین بحران،  انواع و اقسام کارهای خیریه، فعالیت های محیط زیستی یا ترویج علم داشتند، به معجزه به کار گیری زبان مادری آشنا بودند و چنین نامه ای امضا نمی کردند. اگر هم از این کارها کرده اند و باز به اهمیت زبان مادری پی نبرده اند نشان از آن دارد که کارهایشان سطحی و نمایشی بوده است و عمقی و تاثیری نداشته.

چه چیز این قبیل افراد را افتخار ایران و آذربایجان می کند؟ این که ادبیاتی را به کار می برند که از یک سو به مذاق طیفی از روزنامه نگاران خوش می آید و در نتیجه آنها را حلوا حلوا می کنند و در ثانی، می تواند به کاردستگاه تبلیغاتی حاکمیت بیایند 

و به نوعی در بزنگاه های تاریخی که  دستگاه تبلیغاتی آنها نیاز به «صداو چهره متفاوت» دارد آنها را از صندوقخانه بیرون بکشند. درنتیجه، به آنها تریبون می دهد و مدام بزرگداشت می گیرد تا از آنها چهره بسازد تا روزی به عنوان ابزار قدرت نرم به کارش بیایند.


اگر امضا کنندگان این نامه  قرار است که فخر ایران و آذربایجان تلقی شوند لابد باید در تبریز شناخته شده باشند. آیا مردم تبریز آن قدر به ایشان افتخار می کنند که مجسمه ایشان را برپا کنند؟! مردم تبریز  کسی را که آن قدر از مردم آن دور باشد که چنین نامه ای را امضا کند افتخار  خود نمی دانند ولو این که درتهران هفته ای هفت روز از جیب ملت ایران برای آن شخص بزرگداشت بگیرند و تحلیلگران رسانه های آن ور آبی ،  او را افتخار ایران و آذربایجان بخوانند.

مردم تبریز مجسمه چه کسی را نصب می کنند؟ مجسمه دکتر مبین، متخصص پوست را. مجسمه کسی را که سالیان سال به درمان دردهای مردم پرداخت و وقتی دید مبارزه با بیماری جذام، نیاز به فرهنگ سازی است به این کار هم رو آورد. مردم تبریز به دکتر مبین افتخار می کنند چون که به زبان مادری (تورکی) شعر در وصف زیبایی دخترانی سرود که جذام گرفته بودند و به مردم با این زبان شاعرانه آموخت که نباید کسی را به علت بیماری-ولو بیماری ای مثل جذام- از جامعه طرد کرد. 

در مورد دکتر مبین

------------

اغلب امضا کننده های مشهور بیانیه موسوم به ۸۰۰ نفر از قبل هم، مواضع مشابه داشتند. از اغلب مشاهیر در فهرست امضا کنندگان انتظاری بیش از این نداشتم..

اما من قبل از این بیانیه برای خانم رخشان بنی اعتماد احترام زیادی قایل بودم. از وقتی که دیدم بیانیه را امضا کرده با خودم می گویم نکند رخشان بنی اعتماد از اول همین بوده و من در موردش اشتباه قضاوت می کردم!؟

امشب، فیلم «زیر پوست شهر» را دیدم.  فیلم ساخته  خانم بنی اعتماد در سال ۱۳۷۹ است. قهرمان فیلم که یک مادر میانسال از طبقه کارگری است دختر کتک خورده اش را با جعبه شیرینی دوباره به خانه شوهر می فرستد و مجبورش می کند که دست مادرشوهرش را ببوسد تا کتک خوردنش ادامه یابد.

البته  پلات فیلم چنان هست که تماشاچی به این نتیجه برسد که آن مادر کار دیگری نمی توانست بکند و چاره ای دیگر نداشت.

آیا واقعا چاره دیگری نداشت؟ آیا من، از برج عاج خود حق قضاوت در مورد شخصیت های فیلم خانم رخشان بنی اعتماد ندارم؟

چی عرض کنم؟

دست کم همین راقم حقیر این سطور،  ۱۶ سال هست که حامی بنیاد کودک  است و از این طریق با زندگی تعداد قابل توجهی از خانواده هایی که به مراتب بیش از خانواده به تصویر کشیده در فیلم «زیر پوست شهر» تحت فشارند، آشناست. این خانواده ها ی تحت پوشش بنیاد کودک شعبه تبریز،  در خانه به « زبانِ ملّی و رسمی کشور، یعنی زبانِ تمدّنی، دیرسال، نجیب و بارورِ فارسی» سخن نمی گویند بلکه به زبانی (زبان تورکی با گویش تبریز) حرف می زنند. زبانی که حتی احتمال  آموزش آن در مدارس، نگرانی خانم بنی رخشان و ۸۰۰ نفر «فرهیخته» همفکر او را برانگیخته  است تا جایی که  به همراه ۸۰۰ نفر دیگر قصد دارند علیه آن، «روشنگری و کنشگری مدنی و ملّی خود را با جدیّتِ بیشتر» ادامه دهند

.(عبارات داخل گیومه را  از بیانیه  کپی کرده ام.)  دقت کنید: قرار نیست این فرهیختگان، «روشنگری و کنشگری مدنی و ملی  خود را» برای مبارزه با سیستم فاسدی که عامل پشت این همه فقر و بینوایی است به کار بگیرند بلکه می خواهند علیه زبان مادری بخش هایی از همین ملت به کار گیرند. این فرهیختگان به زعم خود دیگه نقطه اوج و تبلور «نجابت وتمدن سازی» هستند تا جایی که در گوشه و کنار کشور، ملت باید در آیین ها و جشن هایشان تایید آنها را طلب کنند و الا این فرهیختگان، حکومت را موظف می دانند مردمی را که مطابق رهنمود ایشان جشن آبا و اجدادی خود را برگزار نکرده اند، سرجایشان بنشانند..

همان طوری که گفتم  

 در زندگی خانواده های تحت پوشش بنیاد کودک از شعبه تبریز که من با آنها آشنایم، مادرمیانسال دختر حامله اش را برای ادامه کتک خوردن  وادار به دستبوسی نمی کند. 

داشتم با خود فکر می کردم این خانواده ها علی رغم مورد تایید قرارنگرفتن با  هنجارهای ۸۰۰ «فرهیخته» امضا کننده این بیانیه (که خود را معیار مراسم و آیین ها می دانند)  چه قدر حتی از قهرمانان ذهنی و فانتزی های امثال خانم رخشان بنی اعتماد پیشروتر و قهرمان ترند! 

فکر نکنید که الان بعد  ۲۵ سال که جامعه عوض شده و پیش رفته من دارم چنین قضاوت می کنم. فکر می کنید چی شد که من این فیلم را امشب نگاه کردم؟! یاد صحبت های یکی از خانم های همشهری  افتادم که همان ۲۵ سال پیش رفته بود فیلم را در سینما  دیده بود و عصبانی شده بود که چه طور کتک خوردن زنان را در این فیلم نرمال نشان می دهند و چه طور از مادری که دختر خود را برای کتک خوردن به دستبوسی می فرستاد قهرمان می سازند. 


امضا کنندگان این بیانیه که به زور تبلیغات به عنوان فرهیختگان جامعه به خورد ما داده شده اند، از متوسط جامعه -دست کم از متوسط  افراد پیرامون من که با مفاد این بیانیه هم مخالفند- چند پله واپسگراتر بوده اندو هستند.


----------


من اقتصاد دان نیستم اما درک و فهم برخی موضوعات اقتصادی دکتری اقتصاد نمی خواهد. از جمله این که لزوما  سیاست های اقتصادی که در کشوری نسبتا با ثبات در قلب اروپا که  همسایه اش غول اقتصادی دنیا یعنی آلمان هست و حکومتی نسبتا دموکراتیک  با رسانه های آزاد و قوه قضاییه ای کمابیش با استاندارد های  دنیای مدرن دارد وتنش چندانی هم با غول های اقتصادی به خصوص با آمریکا ندارد، در کشوری مانند ایران که همسایه اش افغانستان و پاکستان هست وروزنامه نگارانش دایم به جرم تشویش اذهان عمومی به زندان می افتند وچهل و چند سال شعار مرگ بر فلان کشور و بهمان کشور داده، کار نمی کند.  از کسی که در فرانسه دکتری اقتصاد می گیرد و آرای استادان اقتصاد اطریشی را مطالعه می کند و بعد به ایران  بر می گردد و مشاور اقتصادی فلان رییس جمهور می شود انتظار دارم که بفهمد که سیاست بازار آزاد مطلق که آنها آنجا می گویند در نبود رسانه های آزاد که مفسدان اقتصادی را افشا کنند و در نبود یک سیستم قضایی کارآمد که مفسدان اقتصادی دانه درشت را  جریمه کند چه میزان فساد اقتصادی به بار می آورد!

از کسی که اندکی شعور دارد انتظار می رود بفهمد که کشوری که تا این حد در تحریم اقتصادی است ناگزیر باید تراکنش های خود را در بازار سیاه بین المللی انجام دهد و بازار سیاه نسخه فساد مالی است. معصوم ترین و پاک ترین افراد را هم اگر مامور کنید که در بازار سیاه داد و ستد کنند بعد از مدتی سیاهکار می شوند. میان این همه بلبشو، اگر سیاست های راستگرایانه هم  اعمال کنند دیگه همه از جیب طبقه فرودست پرداخته می شود و کمر آنها را می شکند.

فکر کنم نوشته های قبلی من،  روشن ساخته که من در دعوای اقتصاد چپ و اقتصاد راست کجا ایستاده ام. از اقتصاد چپ بهبود شرایط کاری -به خصوص ایمنی- برای کارگران و کارمندان خواهانم. اما وقتی به بحث تعدیل نیرو می رسد با راستگرایان اقتصادی همنظرم چون که فکر می کنم با در نظر گرفتن سرعت تغییر تکنولوژی، خیلی از مشاغل و مهارت ها نسبتا سریع موضوعیت خود را از دست می دهند و بدون تعدیل نیرو، اقتصاد بعد از مدتی پویایی خود را از دست می دهد و فلج می شود.

اما چیزی که ورای چپ و راست، باید محترم شناخته شود حقوق انسانی کارگران است. وقتی کارگری به وضعیت کار یا معیشت یا عقب افتادن حقوقش اعتراض می کند جواب شلاق نیست. متاسفانه در دوره ای که راستگرایان اقتصادی دور گرفتند، شاهد چند مورد تنبیه کارگران معترض با شلاق بودیم که بدجوری روح و روان کل جامعه را آزرد. از مکتب اقتصاد راست اروپایی، تنها رو ندادن به مطالبات کارگران را یاد گرفتند و آن را هم به وحشیانه ترین شکل -یعنی شلاق زدن- اعمال کردند. در دوره هایی که  چپگرایان مشاور اقتصادی ریاست جمهوری بودند، دست کم کارگران  را شلاق نمی زدند. ارمغان مشاورانی که چپگرایی در اقتصاد را کوبیدند این بود. ما که شکوفایی اقتصادی  ورشد تولید و صادرات و بالا رفتن سطح زندگی طبقه متوسط در دوران مشاوره آنها ندیدیم. فقط خبر همین شلاق زدن ها را شنیدیم . حتی خبرش هم زجر آور بود چه برسد به واقعیتش روی زندگی قربانیان.

آن مشاوران باید می فهمیدند که از راستگرایی مورد علاقه آنها در کشوری منزوی همچون ایران چیزی جز فشار بر طبقه فرودست حاصل نخواهد شد. یکی از این مشاوران که به اندازه کافی این موضوع را نفهمید جناب موسی غنی نژاد هست که جزو ۸۰۰ نفری می باشد که بیانیه ۸۰۰ نفر اخیر را هم امضا کرده اند. دیدم در فضای مجازی  برخی دوره افتاده اند و بر سر هر تورک آذربایجانی که به آن بیانیه ایراد می گیرد می کوبند که وقتی موسی غنی نژاد که  «افتخارایران و آذربایجان» هست آن را امضا کرده، توی بیسواد بی مقدار که هستی که ایراد می گیری!؟

می شه بفرمایید ما به چه چیز موسی غنی نژاد افتخار کنیم؟ در سایه مشاوره رییس جمهور وقت با او، کدام گل بر سر ملت ایران زده شد؟  سه برابر کردن قیمت بنزین در ابان ۹۸ و پیامدهایش؟ طبعا همه اش تقصیر مشاوران اقتصادی نبود اما پیچ و مهره ماشینی بودند که این اتفاقات تلخ را رقم زدند. نتیجه همان آزاد سازی قیمت ها در بستر کشوری مانند ایران همان شد که نمی بایست می شد.

در عمل که نتایج مشاوره اش این شد. در بعد نظری، این «افتخار»، چه گلی بر سر علم اقتصاد زده؟ بنا به ویکی پدیا موسی غنی نژاد دریک مناظره چنین گفته:

« قیمت‌گذاری دستوری یکی از خط قرمزهای پیامبر اسلام در تدبیر اقتصادی در دوران زمامداری سیاسی خود بوده است. در سیرهٔ نبوی نقل است که ایشان، برخلاف سنت رایج آن زمان، هیچ‌گاه حاضر به قیمت‌گذاری کالاها در بازار حتی در زمان قحطی و در خصوص کالاهای احتکاری نشدند و توصیه فرمودند از آنجا که «قیمت‌ها دست خداست»، چنین کالاهایی باید به هر قیمتی که در بازار معین می‌شود، عرضه شوند.

» 

این هم از بعد نظری جناب «افتخار ایران و آذربایجان»!!!


---------


نمی دانم دقت کرده اید یا نه. اما از وقتی که آقای مهدی نصیری- سردبیر تندروی کیهان پیش از حسین شریعتمداری- این ور و اون ور می گه که پهلوی ها ۸۰ درصد در کشور طرفدار دارند ادبیات اون طیفی که مردم دو سه سال پیش آنها را «وسط باز» خواندند تغییر کرده و به طور زیرپوستی و به گونه ای که به تریج قبای حاکمیت  هم بر نخوره، دارند برای سلطنت طلب ها خوش رقصی می کنند. چه جوری ؟! اغلب با کوبیدن دگراندیشانی که هم با سلطنت طلبان زاویه دارند و به وضع موجود هم معترضند. اغلب هم می روند سراغ بی دفاع ترین و ضعیف ترین افراد که برایشان هیچ خطری از هیچ سو نداشته باشد اما با کوبیدن آنها ، هم اعتباری پیش حاکمیت بیابند و هم پیش سلطنت طلب ها که اگر یه وقت تقی به توقی خورد، نانشان در روغن بماند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عامل وحدت یا دوقطبی ساز؟

+0 به یه ن

عده ای گمان می کنند که فرح پهلوی محبوب عموم مردم هست و اجماعی ملی با محوریت او می تواند شکل بگیرد. آیا واقعا چنین هست؟  مشاهده من می گوید هرگونه نام و یاد از خاندان پهلوی  در جامعه دوقطبی شدید ایجاد می کند. سخن از  فرح پهلوی حتی بین پادشاهی خواهان هم چند دستگی به وجود می آورد. 

سلطنت طلبان استخوان دار وبرخی از  کارگزاران رژیم پهلوی، زیاد از فرح راضی نیستند و او و خانواده مادری اش را (به خصوص رضا قطبی را) از عوامل سرنگونی پهلوی می دانند.

من اولش تصور می کردم  منظور آنها، تحریک احساسات مذهبی مردم آن روز ایران از طریق برنامه هایی نظیر جشن هنر شیراز بود. بعد که اطلاعات تاریخی ام بیشتر شد دیدم  تاثیر اقدامات فرح در بی ثبات کردن رژیم پهلوی بیش از این بوده.

البته  قابل انکار نیست که به نام فرح پهلوی کارهای خیریه متعددی در گوشه و کنار ایران انجام شده  و به این ترتیب، فرح  خاطره خوشی از خودش برای هزاران نفر باقی گذاشته. اما دقت کنید:  برای هزاران نفر، نه میلیون ها نفر. جمعیت ایران میلیونی است و ده تا بیست هزار نفری که فرح می توانسته با آنها ارتباط برقرار کند، رقم بزرگی در مقابل جمعیت ایران نبوده. 


 در فیلم مستند «من و شهبانو»، سروستانی به شهبانو می گه که زمانی که من بچه بودم غرق در فقر بودیم اما زندگی مرفه شما و خانواده تان را در تلویزیون می دیدیم و حسرت می خوردیم. فرح هم با لحن «عاقل اندر سفیه» می گه می بایست به من نامه می نوشتی تا برایتان هدیه بفرستم. یعنی مشکل فقر کشور قراره با نامه نوشتن به یک فرد حل بشه؟! اتفاقا چندی پیش فیلم  مستندی از فقرای دهه ۵۰ در اومد که می گفتند ده ها نامه به فرح نوشتند که بی جواب ماند. طبیعی بود که بی جواب بماند!

با این روش نمی شه ایران امروز با جمعیت ۹۰ میلیون را اداره کرد. حتی ایران دیروز ۳۶ میلیونی را هم نمی شد این جور اداره کرد.

در این گونه سیستم ها یکی دو نامه را جواب می دهند واز آن بهره برداری تبلیغاتی می کنند اما مشکل ریشه ای باقی می ماند.

ظرفیت نامه نویسی به یک فرد در یک کشور چند ده میلیونی بیش از این نیست!

 از طرفی آن تبلیغات،توقع بین نیازمندان ایجاد می کند. اگر با آن تبلیغات توقع ایجاد نمی کردند شاید پابرهنگان به فکر اعتراض نمی افتادند. به مانند نیاکانشان در  قرن های گذشته می گفتند قسمت ما همین بوده و به قسمت راضی می ماندند. اما دستگاه تبلیغاتی منسوب به فرح این نوع توقعات را ایجاد کرد. هدفش این بود که فرح را محبوب و فرشته نجات معرفی کند اما ناخواسته توقعات ایجاد کرد. توقعاتی که پاسخ داده نشد. نمی توانست هم پاسخ داده شود. بیراه نیست که سلطنت طلبان استخوان دار دستگاه تبلیغاتی فرح را در سرنگونی نظام پادشاهی مقصر می دانستند. روش او روش سنتی رعیت داری نبود. در روش سنتی رعیت داری به رعیت رو نمی دهند مبادا که به فکر شورش بیافتد. راهکار فرح و دار ودسته اش، روش مدرن ریشه کنی فقر (شبیه سیستم اروپای شمالی) هم نبود. چیزی بینابین بود که  به طور سطحی، چهره نیکوکار از فرح (نه شاه، فقط فرح) ایجاد می کرد، توقعات  مردم را هم بالا می برد اما نیاز واقعی را پاسخ نمی داد  . این نسخه ایجاد طوفان نارضایتی اجتماعی است.


در جا به جای یادداشت های عَلَم، از عوامفریبی (دماگوژی) فرح و مادرش  از زبان شاه نالیده که موقع خرج کردن بهترین ها را می خواستند اما بعدش به جای تشکر از شاه و دستگاهش  شروع می کردند به این که «ای وای! چرا این قدر خرج شد وقتی مردم گشنه اند؟!»

راست و دروغش پای یادداشت های عَلَم!

(از این جور آدم ها  ما هم دیده ایم. برای لاکچری خودشان که خرج  می شود یاد فقرا نمی افتند اما  هر لذتی را به دیگران به اسم همدردی با فقرا زهر مار می کنند.) 

فرح متعلق به سیستمی بود که پسردایی او و نوه خاله او هم می آمدند می نشستند پای سفره و احیانا سر سفره نمک می خوردند و نمکدان می شکستند. سیستمی می خواهیم که چنین سفره ای برای فک و فامیل یک چهره سیاسی باز نباشد. سیستمی جدید باید بسازیم که از این سفره ها در آن خبری نباشد


---------


پس چه چیزی اتحاد و همدلی بین ایرانیان می تواند ایجاد کند:

 ۱) ایرانیان در مصیبت هایی نظیر زلزله یا سیل همدل می شوند .

۲) ایرانیان در دفاع  و حمایت از مظلوم  اجماع دارند و همدلانه رفتار می کنند.

۳) دشمن مشترک افراد را با هم متحد و همدل می نماید.


خوشبختانه یا بدبختانه، زمینه هر سه اکنون فراوان هست. لازم نیست به بهانه ایجاد همدلی پای افراد یا خاندان هایی را پیش بکشید که اتفاقا بسیار دوقطبی کننده اند.


--------


امروز در دنیای سیاست کشورهای پیشرفته اروپا، تعداد قابل توجهی ایرانی تبار می بینید که  علی رغم خارجی بودن، به مقام سیاسی در خور توجهی رسیده اند. چرا نباید این مشاهده ما را به این فکر بیاندازد که شاید بین مردم داخل ایران ده ها برابر این تعداد، افرادی باشند که در صورت  رفع موانع،  بتوانندسیاستمداران قَدَری بشوند؟!

آیا گشته ایم و نیافته ایم؟ خیر! سعی نکرده ایم که بگردیم. جوان تر ها را ریز دیده ایم و اعتماد به نفس لازم را نداشته ایم که باور کنیم آینده ای بهتر از گذشته ساختن در توان ماست!

اگر ملت  ایران در نوستالژی گذشته غرق نباشند شاید بتوانند به کمک هم آینده ای بهتر بسازند..


------


معلم هایمان به ما می گفتند برای این که نمره ۱۵-۱۶ بگیرید باید برای ۲۰ تلاش کنید. می گفتند اگر از اول سقف انتظارتان از خودتان ۱۵-۱۶ باشه شاید نتوانید حتی ده ناپلئونی هم بگیرید.اگر از همین الان رویا و سقف انتظاراتمان را بگذاریم که سیستم برانداخته  ۶۰ سال پیش دوباره احیا شود چی می خواهد نصیب مان بشه؟ دست کم شجاعت رویاپردازی  برای آینده ای بهتر از گذشته داشته باشیم.


--------


اگه می خواهید ببینید چهره زنی که می تواند در دنیای سیاست آینده کشور مان نقشی بازی کند چگونه است به فرح پهلوی ننگرید. او مال گذشته است. مال زمانی است که راه قدرت رسیدن زنان پسرزایی آنها بود. اگرمی خواهید چهره زن دنیای سیاست حال دنیا و آینده ایران را ببینید سریال بورگن را تماشا کنید. من این سریال را به زبان انگلیسی دوبار در نتفلیکس تماشا کرده ام. الان هم انگار دوبله شده اش را بی بی سی فارسی نشان می دهد. انگار ، عنوان دوبله شده را وثیقه گذاشته اند. راجع به سیاست در دانمارک هست. ما باید دنبال چنین چهره هایی  باشیم نه فرح دیبا. آیا در ایران امروز چنین چهره هایی پیدا نمی شود!؟ چرا نشود؟! در رشته های علوم پایه و علوم مهندسی و علوم پزشکی چهره زن امروز در ایران مانند همتایان اروپایی است. در علوم سیاسی هم حتما زنانی در نسل جدید ایرانیان هستند که شبیه همتایان دانمارکی شان باشند. اگر از خیره شدن به گذشته دست برداریم چنین چهره هایی در ایران خودمان هم خواهیم دید و خواهیم یافت.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روابط با همسایگان دور و نزدیک

+0 به یه ن

سالیان سال،  هر کاستی را تقصیر رژیم گذشته و یا آمریکا می انداختند. بعد از چهار دهه دیگه این حنا رنگی ندارد. مردم خیلی باور نمی کنند. بخشی از اصلاح طلبان با زیرکی دو تا «خارجی» نزدیک تر یافته که کاسه کوزه ها را بر سر انها بشکند.  اولی مهاجران افغانستانی هستند و دومی ترکیه و به خصوص اردوغان. متاسفانه برخی از مردم ایران، هم آدرس های غلطی را که اصلاح طلبان به سمت این دو می دهند باور می کنند.

چند سال پیش  بخش ایرانی هورالعظیم را خود مسئولان به قصد و  با هدف استخراج منابع از زیرکف تالاب  خشک کردند، مردم محل از اثرات محیط زیستی آن آسیب دیدند. مسئولان و سخنگویان آنها،  فوری کاسه کوزه ها را بر سر اردوغان شکستند. با کمال تاسف، یکی دو نفر از فعالان مشهور و خوشنام محیط زیست هم با آن سیاست «دنبال نخود سیاه» فرستادن همراهی کردند. البته درسته که سیاست های اردوغان در ترکیه هم بر محیط زیست منطقه اثر منفی می ذاره. ولی  پروژه هایی که حکومت ایران  انجام می ده بسیار مستقیم تر و حادتر و عاجل تر محیط زیست ایران را تخریب می کنه و بر زندگی مردم ایران اثر منفی می ذاره. اثرات پروژه های ترکیه بر محیط زیست ایران ثانویه است!. هدف آن هجمه علیه اردوغان  جلوگیری از اثرات بلند مدت خرابکاری های محیط زیستی اردوغان نبود بلکه دور کردن نگاه ها از خرابکاری هایی بسیار حادتر از سمت داخل کشور بود. عکس ها در آن زمان نشان می دادند که بخش عراقی هورالعظیم پر از اب بود اما بخش ایرانی --که با دیواره ای خاکی جدا می شد- خشک شده بود.

از سوی دیگر، مشکلات اجتماعی را  گردن افغانستانی ها مقیم ایران می اندازند. دیواری کوتاه تر از دیوار آنها نیافته اند! من متوجه هستم که منابع و مشاغل در ایران -مانند هر کشور دیگری- محدود هستند وبه این دلیل-- و ده ها دلیل دیگر-- حضور اتباع کشورهای دیگر و مهاجرت به داخل ایران باید ساماندهی شود اما همه کاسه و کوزه ها را برسر مهاجران افغان شکستن، دنبال نخود سیاه فرستادن مردم است.

دیگه تقریبا واضح شده  که به زودی، تحولات عظیمی در راه هستند. بعدش می خواهیم چه طور شود؟ باید از روابط بین المللی مان تنش زدایی کنیم. نباید با کشور های دیگر دنیا اره بدهیم تیشه بگیریم. به خصوص نباید با کشورهای خیلی قدرتمند تر از خودمان کله بگیریم که برگردند له مان کنند. باید توازنی بین  روابط با کشورهای قدرقدرت برقرار کنیم که نه هیچ کدام بتوانند کشور ما را ببلعند و نه هیچ کدام تحریک شوند که کشور ما را له کنند.

اما اصل روابط مان باید با همین همسایه ها باشد. سرنوشت ما با همین همسایه هایمان گره خورده. یک سری همسایه پولدار داریم (کشورهای نفت خیر عربی و جمهوری آذربایجان) که --ان شالله --خدا براشون زیادتر هم کنه. من ندیده ام کسی از حسد بردن به پولدار و بدگویی از او به جایی رسیده باشد. کاش همه همسایه هامون پولدار بودند. برخی مراوده ها و همکاری ها با این همسایه های پولدار می تواند برای ما سود داشته باشد. 


یک همسایه کمابیش در قد و قواره خودمان داریم (یعنی ترکیه) که هر پیشرفت آن شده آیه دق برای عده ای از هموطنان! در استانبول، فرودگاه مجهز و بزرگ می سازند برخی از هموطنان ما کم مونده دق کنند!   سود اصلی را از همکاری با یکی در قد و قواره خودمان خواهیم برد. از این رو ترکیه یکی از مهمترین کشورها برای آینده ما باید باشد.

آبادانی استان های شمالی و شمال غربی در گرو روابط حسنه با همسایه های شمالی و شمال غربی هست. آبادانی استان های غربی و جنوب غربی روابط خوب با عراق و کویت و قطر  و تاحدی عربستان می خواهد.

ایدئولوژی های تورک-ستیزانه و عرب-ستیزانه مانع این آبادانی خواهند شد.

واما استان های شرقی! راستش من هیچ در مورد پاکستان نمی دانم. اما این را می دانم که توسعه ایران  و توسعه انسانی ایرانیان بدون توسعه انسانی افغانستان میسر نیست. چه بخواهیم چه نخواهیم افغانستانی ها در محلات مختلف تهران و مشهد و.... زندگی می کنند. چه خوشمان بیاد و چه بدمان بیاد، بین ما  هستند. پس بهتره که در کنار این که برای توسعه خودمان می کوشیم راه توسعه آنها را باز کنیم. سرمایه گذاری برای بهداشت و درمان و آموزش افغانستانی های مقیم ایران -هرچندهزینه دارد -اما جای دوری نمی رود. .  مهاجران در هر کشوری چون انگیزه دارند  اگر فرصت بیابند می توانند موتور محرکه پیشرفت شوند.

اگر آنها توسعه بیابند افغانستان را هم به دنبال خود به توسعه می رسانند و در دراز مدت خیرش به ما هم می رسد. اما طرد کردن آنها، نسخه ایجاد انبار باروتی است که ممکن است روزی منفجر شود.


----------

یک سری از این ایرانشهری ها انگار قصد دارند در آینده ایران، تاجیکستان را جایگزین غزه و لبنان کنند. یعنی از گلوی ایرانیان ببُرند و به تاجیک ها بدهند و آنها را تحریک کنند که انتقام خون سیاوش را بگیرند!!! اگر -خدای ناکرده- به مرادشان برسند یک دعوای ایران و توران هم اونجا راه می اندازند و ملت مظلوم ایران را مجبورمی  کنند  تا چهل سال هم خرج آن دعوا را بدهد. اگر خدای ناکرده این خواسته ایرانشهری ها تحقق یابد، آخر سر مردم آسیای میانه هم  ایران را لعنت خواهند فرستاد که آرامش را از آنها گرفته.. دست از سر مردم آسیای میانه بردارید. اگر  عمق استراتژیک می خواهید همین افغانستانی های مقیم ایران را در یابید و برای ‌آموزش و بهداشت آنها خرج کنید به جای این که در غزه و لبنان یا آسیای میانه  برای ماجراجویی از جیب ملت ایران خرج نمایید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وقتی همه می بازند!

+0 به یه ن

کشاورزان معترض اصفهان صراحتا می گویند که با انتقال آب آشامیدنی به یزد مشکلی ندارند بلکه مشکلشان انتقال آب در سطح کلان تر از اصفهان برای صنایع پرمصرف آب یزد هست. فعالان محیط زیست یزد هم خود شان سالهاست می گویند که این صنایع با این ویژگی ها نباید در یزد ایجاد می شد بلکه می بایست صنایع دیگر متناسب با اقلیم منطقه ایجاد می گشت. اون وقت یک عده از تهران مسئله جدی محیط زیستی-اقتصادی را که با بررسی های تخصصی باید رتق و فتق شود، ملودراماتیک می کنند و ادبیات «یزید نباشید» راه می اندازند. نتیجه مرکز گرایی و از مرکز بدون مطالعه نیازهای ویژه منطقه و بدون گوش کردن به حرف نخبگان محلی تصمیم ساختن همین می شود. اصفهان ناراضی است. یزد ناراضی است. بقیه مردم ایران هم ناراضی هستند که چرا سرمایه های کشور به این دو شهر رفته و به نیازهای آنها رسیدگی نشده. همه شان هم حق دارند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا زبان سرخ دوستان سبز دهد بر باد؟

+0 به یه ن

بعد از درگذشت مرحوم ابراهیم نبوی، دوستدارانش از تنهایی او در سال های آخر عمرش گفتند. گفتند چون صریح و بی پروا سخن می گفت دوستی در کنارش نماند. این هم باز یک جوری آدرس غلط دادن هست.

اگر کسی صریح و بی پروا حرف حقی را بزند چهار نفر که  می خواهند حق را ناحق جلوه دهند با او دشمن می شوند اما در عوض ۳ تا پنج نفر با همدلی  بیشتری با او رفیق می شوند. در نتیجه کسی به خاطر با  صراحت حرف حق زدن   تنها نمی شود . اتفاقا دوستان و آشنایانش پالایش می شوند و افراد بهتری دورش را می گیرند. اگر ابراهیم نبوی هم محبوبیتی داشت به این دلیل بود که در دوره خاتمی برخی حرف ها را به صراحت زد که مردم آن زمان  آن سخن ها را حق می دانستند.

متاسفانه بعد تر  خودش حرف هایی زد که دوستدارانش را از دور او پراکند. صریح و بی پروا حرف هایی زد که اغلب شنوندگان آنها را ناحق دانستند. مثلا، اظهارات صریح و بی پروایی که در مورد اعدام های دهه شصت داشت عده بسیاری را از او دلزده کرد. دیگر این که خیلی جوک تورکی می گفت! متوجه نبود که   تورکان ایران دیگر این جوک ها را تاب نمی آورند و بقیه هم دیگر آن تیپ جوک ها را جذاب نمی بینند. همین جوک تورکی گفتن عده زیادی را از دور و بر او پراکند.

اتفاقا دوستانی که اهل توصیه اقتصادی مفید هستند معمولا  حوصله لودگی هایی ازقبیل جوک قومیتی گفتن را ندارند. اگر این دوستان خود تورک باشند با شنیدن یک جوک تورکی عطای این دوستی را به لقایش می بخشند. اگر (مثلا) فارس اراک باشند دو سه تا از این جوک های تورکی را می شنوند ولی با شنیدن چهارمی حوصله شان سر می رود و در دل می گویند: «من  وقت می ذارم به این بیشعور توصیه اقتصادی می کنم اما  همه حواس این موجود، دنبال لودگی است!»

چه بسا اگر نبوی اهل جوک قومی گفتن نبود چهار تا دوست با عقل معاش دور وبر خود داشت که به او راه و چاه سرمایه گذاری بیاموزند تا او آخر عمری بی پول نماند.

نبوی به جوک تورکی  هم بسنده نکرد و بدون این که مطالعه ای در زمینه ادبیات تورکی یا تاریخ تورکان ایران و جهان داشته باشد به این فرهنگ و فعالان این عرصه با ادبیاتی توهین آمیز تاخت. از این کارها گویا در زمینه های دیگر هم می کرد و گروه های متفاوت را از خود دلزده می کرد. 


قبلا نوشتم دکتر هلاکویی چه طور با کسی که با جوک تورکی گفتن دوستش را نرنجانده بود، برخورد کرد. خود دکتر هلاکویی اتفاقا نمونه بسیار آشکار کسی است  که با صراحت تمام نقد می کند اما نه تنها، تنها نمی ماند  بلکه روز به روز هم محبوب تر می شود. چرا!؟ چون حرف بی حساب را با صراحت نمی گوید. بلکه حرف حساب شده را با صراحت می گوید. من نوعی وقتی  می شنوم که او یکی را با عقاید و نظرات و عملکرد همسان با من به چالش می کشد و ابایی هم ندارد که او ناراحت می شود اما بعد از چند مدت می بینم آن به چالش کشیده شدن در زندگی به من کمک کرد علاقه و احترامم نسبت به او بالاتر می رود.

صراحت ابراهیم نبوی از این جنس نبود. از روی مطالعه و آگاهی نبود. جسارت و گستاخی ای بود از روی جهل و ناآگاهی در زمینه هایی که تخصص نداشت. مثلا متولد شدن در آستارا ویا پدر تورک داشتن او را متخصص زبان تورکی نمی کرد اما به خود اجازه می داد به متخصصان زبان تورکی  بتازد و آنها را بیسواد بنامد و کل فعالیت انها را زیر سئوال برد!

برخوردش ناپسند بود وبرای همین قبیل برخوردهای ناپسند، دوستانش یکی یکی از اطرافش پراکنده می شدند.

.  باشکوه جلوه دادن عملی ناپسند که چوبش را خود فرد می خورد نوعی ضربه زدن به جامعه است.  اگر بیخودی این رفتار ناپسند او را باشکوه نشان بدهیم شاید برخی که زمینه همین رفتار ناپسند را دارند او را الگو قرار دهند و آنها هم مثل نبوی به چنان  تنهایی و بی کسی گرفتار آیند که خارج از تاب و تحمل شان باشد

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل