
من کاری به جنجال پیرامون شوخی زینب موسوی با فردوسی ندارم. راستش بخش هایی از کلیپش را دیدم و هیچ نفهمیدم. کلام فردوسی را فهمیدم اما باور کنید نفهمیدم زینب موسوی چی می گه. در ۴۹ سالگی اون قدر پاستوریزه هستم که ادبیات جنسی را نمی فهمم. در کودکی و نوجوانی و جوانی در فضایی پرورده شده ام که در حضور خانم ها و دخترها از ادبیات جنسی استفاده نمی شد. بعد از این هم که «بزرگ شدم»(!!!) کنجکاوی خاصی برای یادگیری ادبیات جنسی نداشتم! نه به خاطر این که خیلی ادعای «prude» بودن داشته باشم. نه خیر! اتفاقا برعکس! به نظرم اندام های جنسی هم اندام هایی نظیر دست و پا و گردن هستند و به نظرم جایی ندارد این همه مورد سوژه قرار گیرند و حول و حوش آن ادبیاتی ممنوعه شکل گیرد!. خلاصه اش این که من اصلا نفهمیدم که زینب خانم چه می گوید که بخواهم موضعی بگیرم! اما این نوشته آقا امید را باز نشر می دهم. نوشته که شاهنامه در ایران امروز خوانندگان پرشمار دارد. من این را نمی دانستم. چون در دور وبر من در داخل ایران کسی اهل شاهنامه نبود (بیشتر خیام و حافظ و مولوی و سعدی و عبید زاکانی و سهراب سپهری و شاملو و نیز فضولی و شهریار و معجز شبستری و....می خوانند) خیال می کردم در کل جامعه امروز ایران شاهنامه خوانی از مد افتاده. به هر حال این جنجال و نوشته های آقا امید مرا به این نکته که قبلا نوشته بودم می رساند. ما جامعه کنونی ایران را نمی شناسیم. نمی دانیم نیروهای اجتماعی فعال در ایران امروز چه قدرند و هرکدام چه وزنی و چه قدرتی دارند. چنین دانشی لازم هست تا قدم های بعدی را برداریم. در درجه اول باهم سخن بگوییم تا جامعه فعلی ایران را بهتر بشناسیم. بعدش هم جامعه شناسان و..... پروژه برای این منظور انجام دهند.. نوشته امید را در زیر بخوانید:
نوشته امید: «یکی از مضامین مهمل که هی تکرار میکنن که بله این جامعه شاهنامه رو نخونده و نمیدونه داره از چی دفاع میکنه،که مطلقا نشاندهنده بیسوادی و بیاطلاعی گوینده است.خدمت شما باید بگم یکی از پرخوانشترین متون در ایران امروز شاهنامه است صدها انجمن شاهنامهخوانی در اکثر شهرها برپا است و جلسات منظم هفتگی دارند در کنار دیوان حافظ بیشترین چاپ را داشته هزاران کودک و نوجوان در مسابقات نقالی و شاهنامهخوانی استانی و کشوری شرکت میکنن در رقابتهایی فشرده،پادکستها و ویدیوکستهای مربوط به شاهنامه بیشترین شنونده و ببیننده رو داره،میزان ساختن انیمیشن و پویانمایی و تصویرسازی و انواع کارهای هنری و ورزشی که حول محور شاهنامه در ایران امروز صورت میگیره برای هیچ اثر دیگر غیرمذهبی تولید نمیشود اون هم بصورت مردمنهاد.شاهنامه یک اثر زنده و جاری در زندگی روزمره بسیاری آدمیان در این سرزمین است وقتی اطلاع و آگاهی پیرامون موضوعی نداری سعی کن دم فروبند تا مضحکه جمع نشوی.»
از کسانی که با شاهنامه مانوس هستند سئوالی دارم. شاهنامه مملو از شرح نبردهاست اما در بخش های معروف تر شاهنامه که در کتاب درسی ما بود یا این ور و اون ور شنیده ایم نه تاکیدی روی استراتژی جنگی است نه در مورد آرایش جنگی و تاکتیک های جنگی و نه روی استفاده از فن آوری های پیشرفته در نبرد. تنها از زور بازو و مردانگی و نژاد پاک و ایمان پاک به آیین بِهی جنگاوران ایرانی سخن گفته می شه. نهایت تاکتیک و آرایش جنگی که توصیف می شه همینه «همی این بر آن، آن بر این کرد زور.» مرا یاد پسربچه های چهار پنج ساله می اندازه که با هم کشتی می گیرند (گودوروشوللار). نه تکنیکی نه تاکتیکی و نه استراتژی ای. به جای اینها فقط روی رجز خوانی و توهم برتری نژادی و نیز نیروی ایمان به دین برتر، سرمایه گذاری می شه. نتیجه عملی این طرز فکر، شکست چالدران شاه اسماعیل صفوی مانوس و متاثر از شاهنامه فردوسی هست در برابر سپاه سلطان سلیم با ادوات جنگی به روز و آرایش جنگی هوشمندانه و سنجیده.
من از خواندن رمان ها و دیدن فیلم ها هزاران نکته در مورد استراتژی ها و آرایش جنگی رومی ها می دانم. می دانم در نبرد ترافالگار، نلسون، دریادار انگلیسی، چه ابتکار عملی در آرایش جنگی کشتی های انگلیسی داد و دشمن را غافلگیر کرد. می دانم مغول ها از چه سلاحی استفاده می کردند و برد تیر و کمانش چه بود و برای محافظت از سربازانشان چگونه جلیقه ضد تیر می ساختند. اما بعد از این همه تاکید جامعه ایرانی روی شاهنامه --که سراسر در مورد جنگ و نبرد با اقوام همسایه و حتی جنگ پدران و پسران است-- هیچ نمی دانم این مردان پارسی چه تکنیک و تاکتیکی و استراتژی در جنگ ها داشتند. اصلا فرماندهان پارسی به این چیزها فکر می کردند یا همین طور بی هیچ تفکری بچه های جگرگوشه مردم را در نبردها مثل گوشت لب تیغ می فرستند به تیررس دشمن؟! اگر در شاهنامه چیز مهمی در تاکتیک و تکنیک و استراتژی و راه های محافظت از نیروهای خودی در نبرد یا راه های کاهش قربانی شدن با تیر خودی هست بگویید تا در سطح وسیع منتشر کنیم. از زمان جنگ چالدران به این سو که بیش از۵۰۰ سال گذشته همان اشتباه های ملهم از شاهنامه (یا دست کم فهم ناقص ما از شاهنامه) را پشت سر هم تکرار می کنیم و جگرگوشه های مردم را به کشتن می دهیم. اگر فهم عمومی از شاهنامه در این زمینه ناقص هست لطفا بگویید تا در سطح وسیع در فضای مجازی تصحیح کنیم بلکه دست از این چرخه شوم به کشتن دادن جگرگوشه های مردم (آن هم اغلب جگرگوشه های مردم فقیر) در جنگ ها رها شویم.
این روزها خیلی تاکید می شود که فردوسی در شاهنامه با تاکید بر «خرد» چراغ راه را روشن کرده و به همین دلیل سزاوار تکریم هست. تکریم «خرد»، که یک کلی گویی بیش نیست. سئوال من این هست که در این ۵۰-۶۰ هزار بیت شاهنامه، تجسم خرد فردوسی در چیست؟ عمل خردمندانه از منظر فردوسی و شاهنامه چیست. من همه شاهنامه را نخوانده ام اما از آن قسمت های کمی که به گوش خورده چنین برداشت کرده ام که خردمندی از نظر فردوسی این جور چیزهاست: (۱) نشاندن طبقات اجتماعی سرجای خود تا جایی که یک کفاش («موزه فروش») به خود اجازه ندهد که گمان کند با دادن هدایای بسیار هم پسرش لایق آن می شود که همدرس پسر شاه شود. (۲) ارزش قایل نشدن به خواست ها و نیز مشاوره زنان. (۳) سواستفاده پیر خردمند از اعتماد ساده اندیشانه و اندکی مغرورانه جوان به سخن این پیر. (مثل کلک زدن رستم به سهراب وقتی بار اول از او شکست می خورد.)
دیگه خرمندی شاهنامه به آنجا نمی رسد که اگر پسر موزه فروش با پسر شاه همدرس شود پسر شاه می فهمد که باید به خود تکانی دهد تا با او رقابت کند و یک مقدار در درس هایش بیشتر تلاش می کند و یک مقدار لایق تر و شایسته تر می شود. خردمندی اش به اینجا هم قد نمی دهد که وقتی پدر آن پسر بدون تحصیلات توانسته موزه فروش موفقی شود شاید پسرش در سایه تحصیلات چنان رشد کند که سربزنگاه تاریخی، مملکت را از آستانه ورشکستی برهاند (اون طوری که برخی میلیاردرهای آمریکا برای آمریکا در طول تاریخ دویست ساله اش کرده اند!)
خرمندی شاهنامه به آنجا نمی رسد که زنان که نیمی از جامعه را تشکیل می دهند گاه ممکن هست مشاوره های به درد بخور دهند.
خردمندی شاهنامه به آنجا هم نمی رسد که وقتی «پیرخردمند» دایم از اعتماد پسر سواستفاده می کند دیگر اعتماد و اعتباری از او در نزد نسل جدید باقی نمی ماند. از آن بالاتر، پهلوان خردمند شاهنامه قبل از نبرد به خود زحمت نمی دهد که حریفش را بشناسد تا جایی که حتی نمی فهمد حریف که قصد کشتنش را دارد پسر خود اوست.
شما تجسم خردورزی را در شاهنامه در کدام داستانش می بینید؟.
تجسم خردورزی از نظر من دست کم این هست که قبل از این که وارد نبرد شوی حریفت را بشناس! در تاریخ مان ما کسانی داشتیم که تا حدودی خردمندی را مجسم ساخته بودند. از جهتی نادرشاه افشار و از جهت دیگر کریمخان زند چنین بودند. اما تا جایی که من خوانده ام از خردمندی در پرسوناژ های شاهنامه اثر چندانی ندیدم. البته من زیاد شاهنامه نخوانده ام. لطفا نمونه های خردمندی در شاهنامه را به من بگید. هم خودم یاد می گیرم و هم با کمال میل بازنشرش می دهم که دیگران هم خردمندی واقعی را یاد بگیرند
بعد از سئوالاتی که در مورد فردوسی مطرح کردم بازخوردهای نسبتا زیادی گرفتم. یک نکته مهمی که گفتند این بود که در زمان های پیش از مدرنیته، سپاهیان از مردم فقیر نیروگیری نمی کردند. خود جنگاوران جزو طبقه ثروتمند بودند. در نتیجه آن تصور من که از جنگ های قرن ۲۰ شکل گرفته که بچه های مردم را به کشتن می دادند در مورد جنگ های زمان فردوسی و پیشتر درست نیست. احتمالا تا حدودی این نکته درست هست. اما فکر نکنم صد در صد درست باشد. احتمالا هر کدام از این ثروتمندان تعداد قابل توجهی از رعیت خود را به عنوان خدم و حشم به همراه می بردند و به کشتن هم می دادند اما جان آن بینوایان آن قدر بی ارزش تلقی می شد که به حساب نمی آمد و ثبت هم نمی شد و درباره اش شعر و سرودی هم گفته نمی شد.
دیگه این که گفتند باید ۶۰ هزار بیت فردوسی را بخوانی که بفهمی که چه قدر این مرد خردمند هست . تاکید کردند با خواندن دو سه قسمت شاهنامه نمی شود درک کرد که چه قدر خرد در شاهنامه هست. این جمله مرا یاد معجون پسرزایی رمال ها می اندازد. فرمول معجون را چنان پیچیده می کنند که حتما یک قسمت از یاد برود تا اگر نوزاد دختر شد (که به احتمال یک دوم چنین خواهد شد) بگویند چون معجون را کامل درست نکردی فرزندت دختر شد. البته که دختر شدن نوزاد مصیبتی نیست و اگر نیک بنگری موهبت هم هست. ناامید شدن از یافتن حکمت و خردورزی به معنای امروزینش در متن نوشته شده در ۱۰۰۰ سال پیش هم مصیبتی نیست. آنان که شاهنامه فردوسی را تجسم خرد می دانند خوش به حالشان! همان بهتر که با همان شاهنامه و خردورزی از جنس فردوسی خوش باشند. من و شما که خردورزی چندانی در شاهنامه مجسم نمی بینیم بهتر است به جای این که بنشینیم و ۶۰ هزار بیت فردوسی را بخوانیم تا خرد در آن کشف کنیم عقلمان را در دنیای جدید به کار بیاندازیم و خودمان مستقل از فردوسی و شاهنامه به معنایی که استنباط می کنیم خردورز شویم. بیاییم دست به دست هم دهیم و خود در عرصه روزگار، کتاب خردنامه بنگاریم.
یکی از مخاطبان عزیز هم در خود فردوسی به چند ارجاع داده که در آن استراتژی و.... تشریح می شود. متن ایشان به
انگلیسی است. برایتان متن شان را کپی می کنم:
“Yasaman aziz, your opinion on Shahnameh is not very accurate. It understates its depth in terms of strategy, diplomacy, and the nuanced interplay of politics and war. Many tend to focus on its mythical or heroic dimensions, but episodes like "Nabarde Davazdah Rokh" are remarkable for their military strategy, psychological warfare, and political maneuvering rather than just brute force.
Figures like Goodarz (Goudarz) and Piran Viseh aren't mere warriors—they are diplomats, tacticians, and negotiators, often engaging in calculated decisions to preserve alliances or avoid unnecessary bloodshed. This particular battle, with its structured duels and deliberate negotiations, also shows how leadership, honor codes, and realpolitik intersect. It is the lack of wisdom from newer generations not to have been inspired by this beautifully structured piece of art...it is not a shortcoming on the part of the work...
I have to add the part on "Rostam and Esfandiar" which is one of the most layered episodes in the Shahnameh because it moves beyond the battlefield and into the realm of psychological warfare, political manipulation, and tragic
leadership dilemmas..
دوست شاهنامه شناس یکی از همراهان کانال لطف کردند و نظرات مبسوطی در مورد خردورزی در شاهنامه برایم با ویس فرستادند. از ویس های ایشان ممنونم و از آن ویس ها بسیار آموختم. یکی از تاکیدهای ایشان این بود که فردوسی چنان مودب بود که هرگز زبان به دشنام نمی گشود. این سخن ایشان مرا به یاد یکی از دیالوگ های سریال طنز بیگ بنگ تئوری و جواب شلدون انداخت وقتی که به او گفته شد که هرگز فحش نمی دهد. در زیر لینکش را می ذارم. یکی ازطرفداران شاهنامه از سازنده پدر خوانده نقل قول گذاشته بود که چه قدر از شاهنامه الهام گرفته. بعید نیست سازنده سریال بیگ بنگ تئوری هم از شاهنامه گرفته باشه! از شوخی گذشته، شاهنامه از نظر الهام بخشی برای آفرینش های هنری بسیار قوی است. این نقطه قوت شاهنامه را من اصلا زیر سئوال نمی برم. اما آن را «خردنامه» نمی دانم. صد البته در رفتار و عملکرد بزرگتر های ما آموزه های شاهنامه خیلی نقش بازی کرده. بزرگ تر های ما خردمندی را -با فهمی که خود از خردمندی داشتند- تا حد زیادی به طور مستقیم یا غیرمستقیم از همین شاهنامه آموختند. اما آن چه که نسل های قبل از ما به خردمندی می شناختند مایه پیشرفت نشده است. حداکثر به درد حفظ وضع موجود خورده است. تا ما قد کشیدیم و با ابتکار عمل راهی جدید برای زندگی یافتیم یا ساختیم ، بزرگان با خردمندی رستم گونه اعتماد ما را جلب کردند تا کله مست غرور و اعتماد به نفس ما را به مانند سر سهراب با سواستفاده از اعتمادمان به سنگ بکوبند تا این غرور از سرمان بپرد. وقتی جوانی راهی می یافت که خود را از سیکل باطل محدودیت های طبقاتی برهاند پیران خرمند مکتب خردمندی فردوسی او را از عواقب کار می ترساندند. فیلمساز و کارگردان خرمند کشورمان خانم رخشان بنی اعتماد فیلم «زیر پوست شهر» را می ساخت که نشان دهد وقتی جوانی با سودای بالارفتن در پله های اقتصادی-اجتماعی قصد مهاجرت و کار در ژاپن دارد و به توصیه های خردمندانه مادر خردمند گوش نمی کند محکوم به شکست است و قرار هست که دیر یا زود سرش به سنگ بخورد. خواهر او هم به توصیه خردمندانه مادر بهتر است در خانه ای که کتکش می زنند بماند و تحمل کند.
راستش من فکر می کنم دوره این نوع خردمندی بعد از ۱۰۰۰ سال به سر آمده. دنیای جدید امکاناتی در اختیار می گذارد که با استفاده از آن می توان از این نوع خردمندی عبور کرد. مادر یا پدر یا معلم یا استاد خردمند امروزی وقتی می بیند که جوانی دارد می کوشد که طرحی نو در اندازد به جای توصیه خردمندانه و پیامبرگونه مبنی بر این که عاقبت سرش به سنگ خواهد خورد، باید خطرات را گوشزد کند و چشمانش را باز کند اما او را از ادامه راه بازندارد. بزرگتر خردمند امروزی به جای به انتظار نشستن برای مشاهده به سنگ خوردن سر کوچکتر و بعد چون فرشته نجات ظاهر شدن، باید کمک کند که این جوان راهی نو بگشاید تا جایی که سنگ هایی که بر سرش می خورد را هم بردارد و مصالح زیرسازی برای راهی که می سازد بنماید.
و اما دیالوگ جناب شلدون:
https://www.youtube.com/shorts/GvQJhLL2ADw
فردوسی و شلدون در این مورد اشتراک دارند!
طرفداران شاهنامه می گویندکه این اثر، به طور عمیقی روحیات انسان را کنکاش می کند. البته سراینده شاهنامه روحیات پیرمردان را بهتر می شناسد و عملا در داستان رستم و سهراب مهر تایید می زند به سخن سعدی که «جهان دیده بسیار گوید دروغ!!» در دنیای واقع هم وقتی پیرمردان جوان برومندی می بینند که از توانمندی ها و دستاورد های خود مطمئن هست می خواهند با هر دوز و کلک هم که شده سر او را به سنگ بکوبند تا باد از کله اش خارج شود. این حس در آنها هست اما در جوامع غربی، جامعه پیرمردان را باز می دارد. اما در ایران چنین بازدارندگی نیست. شاهنامه هم عملا مهر تایید بر آن می زند!
شاهنامه وقتی به جوانان- اعم بر زنان و مردان جوان- می رسد بیشتر نرماتیو و تدوین کننده هنجار هست تا روانشناسانه. به جوان تر ها خط مشی می دهد که دختر یا پسر از نژاد پاک ایرانی باید چنین باشد و لو این که این هنجار با واقعیت روحیات انسان ها سازگار نباشد. شاهنامه در این تدوین هنجار، واقعیات دور وبر خود را نمی بیند.
. مثلا قصه گردآفرید و سهراب را در نظر بگیرید که دست آخر گردآفرید به سهراب می گوید «که ترکان ز ایران نیابند جفت». بد نیست به یاد آوریم فردوسی تقریبا همزمان با رابعه بلخی، شاعر قرن ۴ است که چون عاشق که مردی ترک به نام بکتاش شد برادرش او را به طرز وحشیانه ای کشت. شبیه قتل های به اصطلاح ناموسی فجیع امروزی. ببینیدچه قدر از این نوع اتفاقات در دوران فردوسی می افتاده که یک موردش شاعر معروفی بوده و در تاریخ ثبت شده! اون وقت جناب فردوسی آن گونه، بدون توجه به روحیات جوانان دور و بر، هنجار سازی می کند.
دوم این که همگی دیده ایم که فرزندان خانواده ای که پدر، آنها را ترک کرده چه قدر در ذهن خود با این مسئله درگیرند. پدر را به خاطر تنها گذاشتن مادر در ذهن یا رو در رو سرزنش می کنند اما بعد خود را سرزنش می کنند که چرا پدر را سرزنش کرده اند!!! اما تا جایی که من خوانده ام و از شاهنامه خوانان شنیده ام از این گونه تلاطمات روحی در سهراب اثری نیست. این هم یک تصویر سازی نرماتیو که به روحیات یک مرد جوان بی توجه است.
باز هم تاکید می کنم که بار دراماتیک شاهنامه در اوج هست. در آن حرفی نیست. سازنده پدرخوانده هم در مصاحبه اش با هیجان و تحسین سازنده یک اثر دراماتیک می گفت در شاهنامه همواره پدران پسران را betrayمیکنند ولی علی رغم آن پسران همواره به پدر وفادار می مانند. اثر دراماتیکش فوق العاده است تا جایی که تحسین سازنده پدرخوانده را هم برانگیخته. اما با واقعیت روحیات آدمیان، به خصوص روحیات مردان جوان نمی خواند.
در دده قورقود هم داستان ظلم پادشاه بر پسرش هست اما دست آخر پسر بر می گردد و پدر را از مهلکه نجات می دهد. منتهی دست کم تلاطمات روحی او هم به تصویر کشیده می شود. دست آخر این مادر است که تلاطمات روحی پسر را برطرف می سازد و او را مجاب می کند که باید پدرش را ببخشد و به کمک او بشتابد.
باز هم می گم من همه شاهنامه را نخوانده ام. اگر در بخشی از آن در مورد تلاطمات روحی سهراب به خاطر کودکی دور از پدر نوشته شده بگویید ما هم بدانیم. اگر در شاهنامه هست و من نمی دانم نه کوتاهی از شاهنامه هست نه از من! بلکه کوتاهی از طرفداران شاهنامه هست که به ما این قسمت مهم را بازگو نکرده اند یا توجه ما را به آن جلب نکرده اند. ببینید من دده قورقود را هم کامل نخوانده ام. در واقع حتی کمتر از شاهنامه خوانده ام. به ما -چه خوشمان بیاید چه نیاید- در مدرسه و جاهای دیگر تحمیل شده که شاهنامه را بخوانیم اما چنین تحمیلی در مورد دده قورقود نشده. طرفداران دده قورقود -برعکس طرفداران شاهنامه- در صد سال اخیر نه تنها از هیچ حمایت دولتی برخوردار نشده اند بلکه تحت فشار هم بوده اند. با این حال، آن قدر در مورد این جنبه های دده قورقود نوشته اند که به گوش من هم رسیده!
اشتراک و ارسال مطلب به:


