درخواست استخدام، رد یا قبول، اخلاقی یا غیر اخلاقی

+0 به یه ن

قسمت اول


رسم دنیا اینه که وقتی کسی می خواهد برای یک کار دانشگاهی استخدام بشه، در خواست همکاری را "طبق روال" توصیف شده در وبسایت شان به دانشگاه های مختلف می فرسته. هر چه بیشتر بهتر. طبعا هر چه بیشتر بفرسته احتمال این که یک جا استخدام بشه بیشتره. "طبق روال" خیلی مهمه! ممکنه بیش از یک جا به شما پیشنهاد استخدام بدهند. معمولا هم می گویند تا فلان تاریخ به ما اطلاع بده که آیا تصمیم نهایی برای همکاری با موسسه ما را گرفته اید یا نه. 


آیا وقتی تصمیم گرفتید باید زودتر به بقیه اطلاع دهید که انصراف می دهید؟! نه لزوما! بهتره که تا می توانید جواب مثبت از موسسات و دانشگاه های مختلف دریافت کنید و با همه اش مذاکره کنید ببینید چه تسهیلاتی هر کدوم در اختیارتان می ذارند. معمولا حقوق تثبیت شده است و قابل تغییر نیست اما اگه رزومه تان پرو پیمان باشه خاطرتان عزیز تر می شه و می توانید سر مسایلی نظیر پژوهانه و بودجه سفر علمی و شرایط  کاری و امکانات کامپیوتری و آزمایشگاهی و تعداد ساعات تدریس و نظایر آن اندکی مذاکره کنید. قشنگ ببینید تا کجا جا داره و مایلند با درخواست هاتون موافقت کنند تا همان حد ( اما نه بیشتر و تا حدی که زیاده روی باشد) در خواست تسهیلات دهید.

آیا  مسئولان موسسه ای که با درخواست استخدام شما موافقت کرده از این که ببینید جای دیگری هم اقدام کرده اید و آفر دارید دلخور می شوند؟! اصلا و ابدا! نامزدی نیست که جامه بدرد که "غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن"…. ! صحبت کار و حرفه هست. جای این ملودرام بازی ها را ندارد. مذاکره و چانه زنی سکه رایج هست. اتفاقا رئیس دانشکده آینده تان هم از خداش هست که بعدا بره به رؤسای خودش بگه ما کسانی را جذب کردیم که از فلان و بهمان جا هم آفر داشتند اما چون ما کله مان شبیه کله شیره ما را انتخاب کرد!!

اون یکی که دست آخر به او نه می گویید چی؟! اون هم دچار "شکست عشقی" نمی شه. اتفاقا دست اون هم آتو می افته که بره به رؤسایش بگه که "ببینید امکانات ندادید چی شد؟! کیس به این توانمندی را از دست دادیم! باید امکانات بدهید تا دفعه بعد از رقبا در استخدام ببریم!"


آیا این طوری جای دیگری را می گیرید؟! ابدا! دو جا که قرار نیست استخدام بشوید. اگر از دو جا حقوق می گرفتید جای کس دیگری را تنگ می کردید. وقتی به شما می گویند تا فلان تاریخ نظر قطعی تان را به ما بگویید با همین ملاحظات می گویند. یک لیست استخدامی دارند که شما در آن اولویت بالا دارید. حسابشان را کرده اند که اگر شما در تاریخ مقرر جواب منفی دادید بلافاصله با نفر بعدی در لیست تماس بگیرند.حساب و کتابشان را کرده اند و مهلت را چنان تعیین نموده اند  که موارد خوب را از دست ندهند.



لازم نیست شما به جای اونها تصمیم بگیرید. شما فکرتان را به این بدهید که رزومه تان را پر و پیمان تر کنید و در مذاکرات استخدام درخواست امکاناتی دهید که به شما کمک کند که در فرصتی که در اختیار شما به عنوان آن موسسه قرار خواهند داد در کارپژوهش و یا آموزش بیشترین اثرگذاری و پیشرفت را داشته باشید. موفق باشید.


🍀@minjigh


در آمریکا و اروپا کسانی که می خواهند در دانشگاهی استخدام شوند خود را به آب و آتش می زنند که بروند جاهای مختلف سمینار دهند تا شناخته شوند و شانس استخدامشان بالا رود(دست کم تا همین اواخر که کرونا نیامده بود چنین بود).



من جور کرده بودم که یک دانشجویی بره یکی از دانشگاه های خوب شهرهای ایران سمینار بده تا خودش را بشناسانه و شانس استخدامش بره بالا. استاد اونجا خیلی دوستانه ومهربانانه پرسید فلان روز می توانی برای سمینار دادن بیایی؟! دانشجو جواب داد "نه! اون ساعت گرمه!"

محاله از یک آمریکایی چنین جواب لوسی بشنوی! اون قدر من شرمنده شدم که توصیه چنین شازده لوسی را داشتم می کردم! 

در آمریکا، با اون همه اختلاف ساعت در بین ایالت ها کسانی که برای استخدام جدی هستند خودشان را به آب و آتش می زدند که از کرانه شرقی تا غربی در عرض حدود یک هفته چندین و چند سمینار بدهند. الان که آنلاین شده نسبتا راحته. من راجع به ٢٠-٢٥ سال پیش دارم حرف می زنم که برای سمینار می بایست واقعا حضور داشت.

یک همکاری در دانشگاه یوسی ال ای داریم. او تعریف می کرد که هنگام اقدام برای استخدام در عرض ٧ روز ، ٩ سمینار از شرق آمریکا تا غرب آمریکا داده.

یعنی دست کم در دو روز بیش از یک سمینار داده. گرم و سردش هم نشده😉


دارم از افرادی صحبت می کنم که در کار پژوهشی شان جدی هستند و می خواهند در کار آکادمیک شان به جایی برسند. والا در خارج اگر دانشجویی یا پست داک تازه واردی جدی نباشد معمولا یلللی تللی می کند و کسی هم کاری به کارش ندارد. استاد راهنمایش هم نمی گوید بالای چشمت ابروست. تجربه نشان داده از این نوع دانشجوها و پست داک ها فیزیکدان در نمی آد و با تشر زدن استاد راهنما هم جز دلخوری و کدورت و دشمنی چیزی حاصل نمی شه. در خارج دیر یا زود از محیط های دانشگاهی خارج می شوند. استادشان هم دیگه پاپیچش نمی شه در دل می گه:"این که یکی دو سال بعد از محیط دانشگاهی حذف می شه و می ره. من برای چی اعصابم را با تذکر دادن به او خرد کنم و برای خودم شر به پا کنم؟!" در ظاهر به رویش لبخند می زنه اما در دل قبولش نداره. ( استادان خارجی شکایت دانشجویان ایرانی از این دست را زیاد به من می کنند هر چند به روی اونها لبخند می زنند و اونها هم به دوستان ایرانی شان می گویند "خبر نداری که اینجا چه صفا سیتی ای هست!”)

اما در ایران ، کمتر دانشجوی دکتری از محیط دانشگاهی خارج می شه. چون اقتصاد  خرابه می خواهند در محیط دانشگاهی باقی بمانند. بعدش هم میان مایگان انتظار دارند محیط دانشگاهی با استاندارد های پایین آنها خود را سازگار کنه و استاد هم مثل استاد خارجی به رویشان بخنده!

🍀@minjigh



قسمت دوم


معمولا درخواست های استخدام تجمیع می شه و یک جا بررسی می شه تا بشه بهترین ها را از این میان انتخاب کرد. اگر وبسایتی برای آپلود رزومه و درخواست معین شده، یا اگر قرار هست به شخصی (معمولا یکی از کارمندان اداری) ای-میل فرستاده بشه بهتره از همان طریق عمل کنید. اگر چنین روالی در وبسایت دانشکده یا پژوهشکده اعلام شده، زیاد صورت خوشی  نداره که بردارید و به یکی از استادان ای-میل بزنید که من می خواهم درخواست استخدام بفرستم و رزومه ام را هم در پیوست می ذارم.

به چندین و چند دلیل صورت خوشی نداره. مهمترینش این هست که نشان می ده شما اهل این که مطابق روال اداری کار کنید نیستید و انتظار دارید تافته جدا بافته باشید و رزومه شما از کانال دیگری بررسی شود. همین یک امتیاز منفی است! اگر استادی که ای-میل را دریافت نموده فرد جدی ای باشد معمولا جواب سردی می دهد که از طریق روال اقدام کنید. اتفاقا اگر حرفه ای عمل نکند شاید شما را تحویل بگیرد تا چنین جلوه دهد که در موسسه شان اون قدر آدم مهمی است که همه کارها باید از کانال ایشان انجام گیرد.

برخی از استادان (شبیه سیاستمداران پوپولیست) از این قبیل بازار گرمی ها برای خودشان می کنند اما درستش اینه که بگویند از مسیر و روال اقدام کنید.


از اون ور هم حتما شنیده اید که اگر در دانشکده ای یا پژوهشکده ای استادان شما را بشناسند و تصویر خوبی از شما داشته باشند شانس استخدامتان بالا می رود. قطعا چنین هست اما راهش این نیست که روال فرستادن درخواست استخدامی را دور بزنید و  به جای دفتر پژوهشکده درخواست خود را به استادی بفرستید (مگر این که روال تعیین شده همین باشد). 


راهش این هست که در سمینار های هفتگی شان شرکت مستمر داشته باشید، در جلسات بحث گروه های مربوطه شرکت فعال کنید، وقت بگیرید تا برایشان سمینار دهید، در مورد پروژه هایتان با آنها صحبت کنید، اگر استادان آنجا مقاله ای در آرشیو گذاشتند سئوالی یا نظری مربوط مطرح کنید. اینها روش های شناساندن خودتان خواهد بود. کسی که این کارها را به درستی می کند فردی جدی شناخته می شود که نسبت به کسی که زحمت این کارها را به خود نمی دهد شانس استخدام بیشتری دارد. فضای مجازی این کارها را از راه دور هم میسر نموده.



البته اگر این کارها خیلی نمایشی و از نوع سماجت باشد هم دافعه ایجاد می کند!

من خودم از اون دانشجویانی که دو تا اصطلاح فیزیک که به زعم خودشان قلمبه سلمبه هست یاد می گیرند و همین جوری می پرانند تا خودی نشان بدهند بدم می آید. اگر حس کنم این کارها نمایشی هست و طرف همین طوری بدون فکر نظر می پراند تا دیده شود (با این تصور که همه استادان هم اون قدر ییغ هستند که نخواهند فهمید که فکری پشت نظر نیست) خیلی به من بر می خورد. فرد ساکت را ترجیح می دهم تا این افراد پر سروصدا.


بهترینش این هست که طرف با فکر نظر دهد نه آن که اصطلاح بپراند. این راهی که من پیش پایتان می ذارم ابدا آسان نیست. زحمت زیادی می برد.

کوشش زبادی می برد . در این پروسه هم کلی در کار پژوهشی تان مهارت و دید کسب می کنید و کیفیت کارتان بالا می رود.


البته این را هم در نظر داشته باشید این نوع کارها به تنهایی کافی نیست. رزومه تان باید قوی باشد. اصل رزومه تان هست. این کارها فقط یک مقدار امتیاز را بالا می برد. اگر استاد راهنمایتان به اندازه ای که می خواهید حامی نیست این روش ها را بیشتر جدی بگیرید تا جبران عدم حمایت استاد راهنما کند

🍀@minjigh


پی نوشت:  در جواب پیام خصوصی


بخشی از پیام : «خودت بیا صحبت کنیم از صحبتها یه پروژه در میاد. به نظر شما کار استاد درسته ؟ من گیج شدم به خدا

این که استاد بگه بیا با هم صحبت کنیم از دلش ایده در بیاد کار درستی است.


دانشجو باید برای مقاله زحمت بکشه که چیزی بشه. دانشجویی که استاد جور کارش را می کشه دست آخر یک موجود پرتوقع و بی مصرف از آب در می آد که هیچ کاری از دستش بر نمی آد جز این که بشینه و از دیگران و به خصوص استادش ایراد بگیره. همه شان هم 

خودشان را هم یک پا معیار اخلاقیات و نیز روانشناس می دانند و در جایگاهی می یابند که استادان خود را ارزیابی اخلاقی و نیز روانشناسی کنند!!!!  بیشتر از این هم نه دست شان بر می آد نه سعی می کنند که یاد بگیرند. با ارزیابی و روانشناسی استادانشان احساس خودبرتر بینی می کنند و برای خود ژستی و قیافه ای می گیرند!

دست آخر هم دو قورت و نیمش باقی خواهد بود.

من که هفت سال هست دانشجو نگرفته ام و قصد دانشجو ی دکتری گرفتن هم ندارم مگر این که یک دانشجوی استثنایی توانمند پیدا بشه که اون هم کم پیش می آد. اما شما بعد از این که فارغ التحصیل شدید این اشتباه را نکنید که بخواهید ایده آماده به دانشجو بدهید. دست آخر می بینید همه کار را خودتان انجام دادید و تنها سهمی که دانشجو داشته این بوده که باج خواهی کرده و منت گذاشته  که موقتا پشت سرتان حرف نزده و با کسانی که برای شما پاپوش می دوزند علنا دست به یکی نکرده!

 که البته تا خرش از پل گذشت و جایی استخدام شد لحن پراکنی علیه شما را آغاز خواهد کرد!


پی نوشت دوم: 

تجربه شخصی


سال ١٣٨٣ که  من دکترایم را از سیسا گرفتم و برگشتم حواسم بود که برای افراد جاافتاده تر از خودم در محیط دانشگاهی بیگاری ندهم. در طول دوران لیسانس زیاد دیده بودم که فارغ التحصیلان جوان آن دوران از روی مرام یا رودربایستی کار پژوهشی افراد جاافتاده تر از خود را انجام می دادند و اون یارو از منافعش استفاده می کرد و بعد هم اصلا به روی خودش نمی آورد که فلان جوان زحمت این کار را کشیده. اون زمان جوانتر ها با بزرگترها رودربایستی شدیدی داشتند و رویشان نمی شد که به درخواست های آنها از این دست "نه" بگویند. زحمات را می کشیدند بی آن که در رزومه شان منظور شود. در نتیجه -علی رغم زحماتی که کشیده بودند، رزومه شان به اندازه کافی برای استخدام یا ارتقا قوی نمی شد و خیلی وقت ها به این علت به مشکل بر می خوردند.

اگر اون جوان خانم بود تقریبا مسجل بود که باید برای دیگران بیگاری کند و به خود اجازه ندهد که بخواهد اسمی از او بیاید. اون زمان جو دانشگاه های تهران از این قرار بود!

غیر از این طلب می کرد سلیطه خوانده می شد(در تهران این جو شدید تر بود تا استان هایی که به مردسالاری معروف ترند!! در شهرهایی که به مردسالاری معروف ترند آستانه جلف خواندن زنان پایین تر هست نه آستانه سلیطه خواندنشان! زنی را که انگ جلفی به او نمی چسبد تحقیر نمی کنند و از او انتظار بیگاری کمتر دارند!)


من از همان اول با خودم عهد کردم که از این بیگاری  ها برای کسی نخواهم کرد. جوک ترکی هایی که در محیط دانشگاه در آن زمان رایج بود باعث شد که هیچ رودربایستی با کسی نداشته باشم. با چه کسی قرار بود رودربایستی کنم ؟! با همان ها که من و جد و آبایم را "ترک خر" می خواندند. خیلی راحت به آنها نه می گفتم . از تندی هم ابایی نداشتم. طبعا نامحبوب هم می شدم اما پشیمان نیستم!

در استخدام و ارتقا و کارمند رسمی شدن، آن چه اهمیت دارد رزومه هست نه آن که بگویند "چه خانم خوبیه!"


من در تله بیگاری برای افراد جاافتاده دانشگاهی نیافتادم اما در حدود ده -پانزده سال اول پس از بازگشتم به ایران در تله "فردین بازی" افتادم. دانشجوها و کارمندانی را که مورد ظلم قرار می گرفتند حمایت می کردم. اونها هم بعد از مدتی پیام دریافت می کردند که با مظلوم نمایی می توانند از من مثل گاو شیرده سو استفاده کنند. اعتراف می کنم که یک مقدار از این کلاه گشادی که از این طریق به سرم رفت از ضعف اخلاقی خودم بود. وقتی آن هجمه وسیع علیه من درمحیط کاری بود احتیاج داشتم چند فرد در موقعیت ضعیف بگویند فلانی چه خانم خوب و مهربونی  است! از این ضعف خود ضربه ها خوردم. همین افراد در موقعیت ضعیف از اون استادان جاافتاده تر هم در دراز مدت ظالم تر از آب در آمدند. باز اونها یک بزرگ منشی هایی داشتند اینها اون را هم نداشتند!



خوشبختانه مدتی است یاد گرفتم محیط کار جای فردین بازی نیست. در محیط کار، روابط فقط باید رسمی و حرفه ای باشد. حس فردین بازی ام را همین کفالت مددجویان کودک ارضا می کند.

Http://www.childf.com

سیزده سال هست که کفیل بنیاد کودک هستم اما هیچ ضربه ای تا کنون از بنیادکودک و مددجویان فعلی یا سابقم به من وارد نشده. 


حس عاطفی ام را با بازی با کودکان زیر هفت سال ارضا می کنم. محبت اونها به آدم بی ریاست. اما قدردانی  مزورانه افراد در موقعیت ضعیف در محیط کار هزار و یک تبعات دارد! 



خوشبختانه فردین بازی ای که ما (من و شاهین)در محیط کار انجام دادیم کاملا یک طرفه بود. فقط ما بودیم که برای احقاق حقوق آنها گلو می دریدیم و ما بودیم که گاه از جیب خود خرج اونها می کردیم . از اونها خوشبختانه هیچ خیر شخصی ای به ما نرسیده.

هیچ کار شخصی ما توسط آنها انجام نشده. در مشرق زمین، خیلی رسم هست که کارمندان زیر دست برای رئیس خرید می کنند و ماشینشان را بنزین می زنند و و…..

هیچ گاه، چنین چیزی در مورد ما اتفاق نیافتاده. خیلی خوشحالم که این اتفاقات نیافتاده چون اگر به بهانه لطف و کمک، پایشان یک مقدار بیشتر در زندگی شخصی و خانوادگی ما باز می شد شر  آنها را دفع کردن سخت تر و پیچیده تر می شد. 

🍀@minjigh


پی نوشت سوم:

چگونه در محیط های دانشگاهی ناسالم دانشجو می تواند از فردین بازی استادش سو استفاده کند؟


جواب این هست که مثل اب خوردن. الان کل پروسه را توضیح می دهم. وقتی استاد کم تجربه  در یک محیط ناسالم دانشگاهی که پیشکسوتانش مترصدند به استاد جوان ضربه بزنند (واغلب هم دانشجویان فعلی یا سابق اون استاد را ابزار این ضربه زدن قرار می دهند) ایده های جالب  کار پژوهشی را در اختیار دانشجو قرار می دهد دانشجو مدتی بال بال می زند و می گوید «من می خواهم چنان محقق برجسته ای شوم. این طور سخت کار خواهم کرد. آن طور سخت کار خواهم کرد.» وعده کارکردن را دایم می دهد اما از خود کار کردن خبری نیست.در رشته ای مثل فیزیک پروژه ها رقابتی است. اگر ما سر وقت مقاله را چاپ نکنیم چه بسا گروهی از آن سوی دنیا به ایده مشابهی دست بیابند و مقاله ای مشابه  (یا دست کم با اشتراک زیاد) را چاپ کنند که مقاله ما را کم ارزش می کند.  از این جهت خوش به حال ریاضی دان ها که سرعت تحولات در شاخه ان ها کمتر هست! استاد برای این که ایده اش نسوزد مجبور هست پروژه را خود جلو ببرد با این امید واهی که بالاخره دانشجویی که این همه در حرف  شور و شوق نشان می دهد دیر یا زود راه بیافتد. اما پس از مدتی برای دانشجو مسئله ای پیش می آید نظیر بیماری خود یا عزیزانش، ازدواج، یا طلاق یا ..... از استاد فرصت می خواهد که برود به زندگی شخصی اش برسد. استاد فرصت می دهد و خود در این مدت پروژه را جلو می برد. دانشجو هم هندونه زیر بغل استاد می دهد که چه گوگولی مگولی هستی. بعد از مدتی از دیگران خبر می شنود که دانشجویش دارد خوش می گذراند . یا در مواقعی که بیزنس هایی نظیر بساز بفروشی رونق داشت دارد به این گونه کارها می پردازد. کاسه صبرش لبریز می شود و تشری می زند که «تو به فلان بهانه  فرصت خواستی . مشکلت هم که حل شد پس چرا به کار برنمی گردی!؟» با اعتراض استاد بهانه به دست دانشجو افتادن همان که برود به دامان همان پیشکسوتانی که می خواهند از او به عنوان ابزاری علیه استاد جوان سو استفاده کنند. پیشکسوتان و نوچه هایشان  دانشجو را شیر می کنند علیه استاد راهنمایش.🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دخترمتولد دهه ی هشتاد

+0 به یه ن

ببینید دوازده سال پیش من برای این روزها با مشاهداتم از کودکان آن زمان چه پیش بینی ای کرده بودم:

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

دخترمتولد دهه ی هشتاد

از آخرین باری که کودکی را به محو طه بازی برده بودم چیزی حدود 12 سال می گذشت تا این که یکی دو هفته ی پیش که رفته بودم تبریز دختر دایی ام مرا کشید و برد به سمت محوطه بازی مجتمعی که در آن سکونت دارند. سرعت دویدنش ، ارتفاع پرش و طول جهشی که می کرد مرا انگشت به دهان گذاشت. تازه این بعد از یک روز کامل بازی و گردش در خارج از شهر بود.
روی تابی که نشمینگاه آن به شکل اسب بود رفت و با سرعت زیاد آن را به حرکت درآورد بعد هم بلافاصله از اسب جهید و رفت بالای میله ای که در ارتفاع بالاتری قرار داشت. دلم یهو ریخت!به او گفتم شیرین جان بیا پایین روی اسب بشین. گفت اسب مال بچه هاست. گفتم اختیار دارید اسب سواری از تفریحات بسیار لوکس آدم بزرگ های میلیونره. گفت اون اسب واقعیه نه این اسب اسباب بازی. گفتم شیرین جان این اسب را اینجا گذاشتن که روش بشینی. جواب داد این میله ها را هم اینجا گذاشتند تا بچه هایی که مثل من زرنگند بیایند این بالا. بعد هم برای این که مرا مجاب کند گفت:"طراحی اش دو منظوره اس." باور نمی کردم منجوق در استدلال جلوی یک بچه ی اول ابتدایی کم بیاورد! اما اعتراف می کنم که جلوی اون ویزگول کم آوردم.
دختران نسل ما و قبل از ما که هیچی! وقتی او را با کودکی دخترهای متولد اواخر دهه ی شصت و اوایل دهه هفتاد مقایسه می کنم از میزان اعتماد به نفس و بی ترسی و زیرکی او شگفت زده می شوم.نمی دانم در کل ایران چه جوریه ولی حداقل رفتار شیرین در بین دختر بچه های آن مجتمع معمولی است.
خیلی خوشم آمد. اگر دختر بچه های الان این گونه باشند فردا مشکلات گوناگون از فقر حرکتی و پوکی استخوان گرفته تا خجالتی بودن ویا اعتماد به نفس نداشتن نخواهند داشت. اما جالب است ببینیم نتایج اجتماعی به عرصه آمدن این نسل چه خواهد بود. وقتی آنان به دوره ی راهنمایی رسیدند چگونه می خواهند هزار و یک محدودیت متعارف جامعه ی ما را بر آنها اعمال کنند؟! به آنها هم خواهند گفت بلند نخند، بلند حرف نزن، ندو، دستانت را تکان نده و..... آیا آنها به راحتی قبول خواهند کرد؟! بی صبرانه منتظرم ورود آنها را به دانشگاه و تغییراتی را که به دنبال خواهد داشت شاهد باشم و لو آن که تداعی کننده ی مصرع "چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون رو" باشد.

 

https://monjoogh.blogspot.com/2010/06/blog-post_16.html

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آبروداری به سبک والدین آذربایجانی!

+0 به یه ن

در بین ترک های همه جای دنیا از جمله آذربایجان از قدیم یک رسمی بوده که وقتی دختر پسری همدیگر را دوست داشتند اما ریش سپیدان طایفه مخالفت می کردند دختر وپسر با هم فرار می کردند و پنهانی ازدواج می کردند. بعدش هم طایفه در مقابل عمل انجام شده قرار می گرفتند و مجبور بودند قبول کنند. یک سری ملودرام ها داشته. بسته به میزان خودخواهی و لجبازی ریش سپیدان دختر و پسر را کتک می زدند بعد هم یک عده واسطه می شدند و می خواستند آشتی برقرار کنند و به دختر و پسر می گفتند دست فلانی را ببوسید و…. اما معمولا در عاقبت ختم به خیر می شده. 

همین الان هم اگر در شهرهای آذربایجان بگردید افراد بالای ٥٠-٦٠ سال زیادی خواهید یافت که به همین سبک عروسی کرده اند.

خیلی هم افتخار می کنند که مقهور "قسمت" و نظایر آن نشده اند و جرئت به خرج داده اند که خواست خود را به کرسی بنشانند.


حالا دیگه در آذربایجان جامعه ما چندان طایفه ای نیست. قدرت ریش سپیدان بر جوانان اون قدرها زیاد نیست. اما هنوز زیاد اتفاق می افتد که دختر و پسری خلاف میل والدین و در سن پایین مایل به ازدواج باهم  باشند. در مناطق روستایی و یا حاشیه شهری این دلدادگی و اصرار بر ازدواج در سنین دبیرستان هم رخ می دهد. معمولا هم اون قدر در کار خود مصر می شوند که خواست خود را به کرسی می نشانند.در منطقه ما ، کلا افراد به این سادگی ها برنامه ها ی خود را وا نمی دهند. به عشق و عاشقی که برسد که دیگه اصلا دست بر نمی دارند.


نکته ام این هست که بعدها والدین این زوج ها پیش در و همسایه چنین وانمود می کنند که خود آنها مصر بر ازدواج زودهنگام فرزندشان بوده اند. مخصوصا والدین دختر چنین وانمود می کنند. می ترسند اگر در و همسایه بو ببرد که دختر خود با پسری آشنا شده و اصرار بر ازدواج کرده ، عفت و نجابت دخترشان را زیر سئوال ببرند و برایش حرف درست کنند. در نتیجه همه ملامت ها را به جان می خرند وترجیح می دهند این و آن آنها را به خاطر اجبار فرزندشان به ازدواج در سنین کم ملامت کنند تا این که به دخترشان انگ  زده شود که سر وگوشش می جنبد.


همین موضوع گاه  در مورد دخترانی که مردود می شوند و نمی توانند ادامه تحصیل کنند هم پیش می آید. پدر برای محافظت دخترش از فضولی های بقیه به همسر خود می سپارد که به بقیه بگوید که اگر کسی در مورد ادامه تحصیل دخترشان پرسید بگوید من اجازه ندادم! این طوری دخترشان را از تحقیر در و همسایه محافظت می کنند.


من وقتی می شنوم که فلان پدر نذاشت دخترش ادامه تحصیل دهد یا فلان مادر زود دخترش را شوهر داد  سریع نمی پرم که آن مادر یا پدر راتخطئه کنم. به جایش راهکاری می دهم که دخترشان -علی رغم تمام اتفاقات موجود به سوی تحصیل بازگردد.

این اتفاق  برای خواهر یکی از مددجویان من افتاد. من اصلا مادر را سرزنش نکردم چون حدس زدم واقعیت قضیه چه بوده است. به روی خودم هم نیاوردم که فهمیده ام! خوشبختانه بعد یک سال ، نوعروس به درس و مشقش بازگشت. خوشبختانه داماد هم او را به این کار تشویق می نمود.


🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا مرکزگرایی، زن کشی در میان اقوام غیر مرکزی را از بین می برد؟

+0 به یه ن

دیدم مخالفان هویت گرایی دور گرفته اند که اگر مرکز گرایی باشه مردسالاری شدید در بین اقوام غیر مرکزی تعدیل می شه و فجایعی مثل زن کشی اتفاق نمی افته. همچین حرف می زنند که انگار مردان قوم مرکزی (فارس)  همه شان یک پا فمینیست هستند. مردان استکهلم از این ادعاهای گنده ندارند که مردان تهران دارند!


حالا درسته که فجایعی مثل قتل ناموسی در تهران کمتر اتفاق می افته تا در میان مناطقی که فرهنگ عشیره ای دارند اما به خاطر این نیست که فرهنگ برابری خواهانه در تهران خیلی همه گیر هست. بیشتر به این علت هست که مردان در تهران این مسایل را وا داده اند و بیخیال شده اند نه آن که برای زنان حقوقی برابر با خود قایلند.


قبلا هم گفته ام. همان فرهنگ سنتی اقوام بسیار بیشتر از فرهنگ تهران اجازه رشد زنانی می دهد که از خود جربزه ای نشان می دهند.  نوشته ام را در زیر باز نشر خواهم داد.


ببنید! این فرهنگ های قومی و ائتنیکی در دل خود جنبه های متفاوت و متضادی دارند. از یک سو زینب پاشا و قدم خیر می پرورانند از سوی دیگر زن کشی . ازیک طرف  نام "قیزبس" برای دختران دارند از سوی دیگر نام "بولوش"! (اسمی برای دختری که والدین مدت ها آرزوی دنیا آمدنش را می داشتند). بسته به این که جامعه مدرن به چه جنبه ای اجازه رشد دهد می تواند در ساختن جامعه مترقی سهم بسزا ایفا کند یا در جهت واپسگرایی پیش رود.



وقتی فرهنگ های اقوام، در جهت پیشرفت و توسعه انسانی حرکت می کنند که فعالان مدنی از میان خود آنها اجازه داشته باشند مفاهیمی مانند حقوق برابر زنان و حقوق کودکان و…… را ترویج نمایند. موتور توسعه انسانی از افراد پیشرو از همان جامعه هستند که به زبان آنان سخن می گویند و ظرایف فرهنگی آنها را می فهمند. حکومت مرکزگرای ما به شدت این فعالان مدنی را سرکوب می کند. سرکوب فعالان مدنی ائتنیک ها، از سرکوب فعالان مدنی قوم فارس یا مرکزگرایان هم شدیدتر هست و در سکوت خبری صورت می گیرد. اپوزیسیون مرکزگرا هم مهر تایید بر این سرکوب می گذارد و یک پله هم در اصرار بر سرکوب بالاترمی رود. وقتی نسرین ستوده برای احقاق حقوق شخصی یا خانوادگی خود دست به اعتصاب غذا می زند کل اروپا پشت او می ایستد و موضوع حتی به پارلمان فرانسه هم می کشد . اما همین اپوزیسیون مرکزگرا  خبر اعتصاب غذای فعالان مدنی اقوام را خفه می کنند و آنان را برای تحقیر قصاب می خوانند.


از آن سو حکومت ج ا ، فرهنگ شیوخ را در میان ائتنیک هایی که فرهنگ عشیره ای دارند ترویج می کند. دستشان را باز می گذارد که ارزش های مردسالاری و زن ستیزی را بیش از پیش رشد دهند. نتیجه همین می شود که شده!



🍀@minjigh


مطلب زیرین تکراری هست: 


خانم رخشان بنی اعتماد مستند ساز و فیلمساز خوب کشورمان به همراه تنی چند از کارگردانان و مستندسازان جوان یک سری فیلم مستند در مورد کارآفرینان کشور تهیه کرده است. کسانی را انتخاب نموده که هیچ گونه وابستگی حکومتی نداشته اند و از هیچ رانتی بهره نبرده اند. اما به واسطه همت خود کاری کرده اند «کارستان». «کارستان» عنوان این مجموعه هم هست. یکی از قسمت هایش درباره خانمی کرمانشاهی و همسر آلمانی اوست که در کرمانشاه و چند نقطه دیگر کشور کارخانه کمپوست از زباله درست کرده اند. کاری است بسیار مهم و عظیم. این خانم جزو کارآفرینان برتر سال ۲۰۲۰ در جهان معرفی شد.

توصیه می کنم فیلم را حتما ببینید. در لینک زیر فیلم آمده. از دقیقه چهارم اش نگاه کنید تا دقیقه ۶۰. بقیه اش را اگر هم نبینید مهم نیست. اصل فیلم در همان ۵۶ دقیقه هست بقیه مصاحبه و تفسیر فیلم هست



https://www.aparat.com/v/0FdQE


یک آقایی خواسته بود که در مورد مسایلی که زنان در ایران با آن دست در گریبانند براشون بنویسیم. عکس چند خانم مشهور ایرانی از جمله خانم هایده شیرزادی («مادرزمین» ) را هم گذاشته بودند. من هم این طور پاسخ شان را دادم:   در محل کار تا گربه دست آموز رئیس یا پیشکسوت باشی به عنوان یک زن حتی در موقعیت برتر قرار داری.

اگر سگ پاچه بگیرش هم باشی باز هم همین طور.

اما خدا روزی را نیاری که هم زن باشی و هم ایده های خودت را داشته باشی مبتکر باشی یا منتقد باشی. مردان اداره دست به دست هم می دهند که خردت کنند.

این رفتار مردها اتفاقا در تهران (و همین طور شهرهای شمالی که داعیه روشنفکری دارند) خیلی بدتر از شهرهای سنتی ترایران هست که به مردسالاری مشهورترند. در تهران هم در جمع هایی که ادعای روشنفکری دارند شدیدتره.  در بخش های سنتی تر جامعه ایران آستانه جلف خواندن یک دختر خیلی پایین هست. اگر جلف بدونند او را می کوبند. اما اگر براشون ثابت بشه این خانم جلف نیست در راه پیشرفت اش زیاد سنگ نمی اندازند حتی کمکش می کنند. در بخشی از جامعه که ادعای روشنفکری اش می شه حساسیت کمی برای جلفی دارند. حتی ممکنه عریانی گلشیفته را هم هضم کنند اما وای به روزی که زنی اشاره کنه که در افکار اونها تضاد و تناقض هست اون وقت هست که خردش می خواهند بکنند. عکس خانم هایده شیرزادی را گذاشته اید . اون کاری که او در کرمانشاه کرده در تهران مردسالاری نمی ذاشت که بکنه.

در مصاحبه بی بی سی در مورد فیلم مادر زمین اون دختره که ساکن تورین بود  مرتب می گفت در جامعه مردسالار کرمانشاه اىله و بئله. اما از سر ندانستن میگفت. در تهران صد برابر بیشتر مانع اومی شدند.

کارگران مرد در تهران به مراتب کمتر از اوحرفشنوی میداشتند تا در کرمانشاه.   درصحنه ای از فیلم ،خانم شیرزادی به همراه کارگران مرد زمینی را تمیز می کردند. شیرزادی هم خودش کار می کرد هم به کارگران تشر می زد که درست کار کنند. اونها هم از اون خانوم می پذیرفتند. کینه به دل نمی گرفتند.

در تهران اگر اون رفتار را می کرد همه اون کارگران مرد انتظار می داشتند اون خانم خودش  به تنهایی زمین را تمیز کنه بعد هم براشون چایی بیاره. حتی ماساژشان هم بده. اگر هم چنان تشر هایی می زد کینه عمیق به دل می گرفتند و می رفتند پشت سرش به همراه رقیب کاری نقشه می کشیدند و برایش پاپوش می دوختند. در صورتی که همان کارگران اگر گرفتار  یک کارفرمای مرد قلدر و زورگوی واقعی می شدند جلویش چنان دولا راست می شدند!!  در جای دیگه خانم شیرزادی خاطره تعریف می کنه که در روستا با کمک های مردمی مدرسه ساخت بعد به او گفتند پس بیا باز هم بساز. در تهران اگر زنی چنین جربزه ای نشان بده بیست تا مرد می پرند وسط تا دستاورد او را به اسم خودشان بنویسند و او را خفه کنند. جامعه تهران هم به خفه کردن اون زن کمک می کنه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دختر کشی در ایران

+0 به یه ن

باز یک مورد فجیع دختر کشی در ایران گزارش شده است.جای تاسف بسیار هست.


آمار زن کشی در ایران را با کشور های دیگه مقایسه کردم. آمار زن کشی در ایران با مقایسه با کشورهای مشابه زیاد نیست اما قسمت آزاردهنده ماجرا در ایران آن هست که قوانین ایران از پدر یا شوهر زن کش یا فرزند کش حمایت می کند. دستگاه تبلیغاتی ایدئولوژیک ما گاه آنها را حمایت روحی می کند. اما در کشورهای دیگه قوانین و تبلیغات و … همه در جهت بازدارندگی زن کشی است.


این واقعیت که باز زن کشی در ایران به نسبت کم هست نشانه دیگری است بر نکته ای که من یکی دو سال هست عرض می کنم. لیاقت این ملت خیلی بالاتر از این هست که نصیبش شده. ببینید اگر یک حکومتی داشتیم که سرمایه کشور را در راه اعتلای ملت (به جای تبلیغ چند همسری و کودک همسری و زن کشی ) به کار می گرفت کجاها را فتح می کردیم.


🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصرف خانگی آب شهری

+0 به یه ن

باز هم تاکید می کنم که  هدررفت  آب در مصارف خانگی تنها بخش (بسیار) کوچکی از مشکل دریاچه اورمیه هست. بخش اصلی مشکل، درهدررفت آب در بخش کشاورزی و سپس صنعتی است. اما این ملاحظه جواز هدر دادن آب در منازل و ادارات نیست. توجه داشته باشیم که هرچند مصرف  آب شهری نسبت به آب کشاورزی کم هست اما به لحاظ کیفی بهترین آب به شهر ها آورده می شود.  آب با این کیفیت محدود تر هست.  بنابراین باید در صرفه جویی در مصرف آب کوشا باشیم. 

معمولا طیف تحصیلکرده و اهل مطالعه (مانند اکثریت خوانندگان کانال مینجیق) خود در صرفه جویی در آب کوشا هستند و نیازی نیست امثال من آنها را نصیحت کنیم که کمتر آب مصرف کنند. خودشان بهتر از من می دانند. فقط اینجا چند نکته می گویم که شاید زندگی را برایشان راحت تر کند:

۱-آبکش پلاستیکی را با آبکش فلزی جایگزین کنید. شستن آبکش فلزی خیلی راحت تر هست و آب کمتری هم می خواهد. سالم تر هم هست. آبکش فلزی دوام خیلی بالایی هم دارد.۲- بورد پلاستیکی را با بشقاب بزرگ شیشه ای و تخته سنتی جایگزین کنید. برای ساطوری کردن شیشه مناسب نیست چون اصطکاک آن کم هست اما تخته مناسب تر هست. شستن شیشه  راحت تر هست و کمتر آب می برد تا پلاستیک. تخته را هم می شه در ماشین ظرفشویی گذاشت. برخلاف تصور اولیه ماشین ظرفشویی به راحتی  و تمیزتخته را می شوید. ۳- هنگام شست و شو دقت کنید که تنها به اندازه لازم مواد شوینده بزنید. در این صورت برای آب کشیدن کمتر آب لازم خواهید داشت. سریع تر هم  شست و شو انجام می گیرد.

از این نوع توصیه ها اگر دارید برایم بنویسید. توصیه هایی که هم مصرف آب را کاهش می دهد و هم حجم کار را کاهش می دهد.

همین طور اگر تجربه ای دارید که به بچه کوچک چگونه باید آموخت که نباید به هنگام بازی در حیاط یا حمام شیر آب را باز بگذارد ممنون می شوم.

با کمال تاسف، طیفی که کمتر اهل مطالعه هستند آب بسیاری به هدر می دهند. در پارک ها و ادارات باغبان ها بیش از اندازه چمن ها را آب می دهند. در ادارات آبدارچی ها (به خصوص آبدار چی های مسن تر) شیر آب را باز می گذارند. زنان خانه دار با تحصیلات پایین همه چی را با آب فراوان بارها و بارها می شویند و چندان در بند بستن شیر آب هم نیستند.  من نمی دانم چگونه باید با اینها برخورد کرد که دست از هدر دادن آب بردارند. در مورد  ادارات و... شاید طرف این طوری دق دلی خود را از بالا نبودن حقوقش خالی می کند. اما زنان خانه دار خوب می دانند که قرار هست که قبض آب را خود پرداخت کنند. اصلا این طیف حساب این چیزها را نمی کند. طرز فکرشان یک جور دیگر هست و آینده نگری ها و  حسابگری هایی را که ما در زندگی می کنیم برای آن ها مسخره هست. معیار رفتارهایشان بیشتر حرف مردم هست تا حسابگری. این طوری با هدر دادن آب (در کنار هدر دادن منابع دیگر) با سلیقه بودن و اعیان طبع بودن خود را به رخ بقیه می کشند.  با افتخار می گویند:«این سبزی را می بینی؟ نیم ساعت با شلنگ رویش آب بستم تا پاک شود.» 

 جمعیت این طیف هم بسیار زیاد هست. شامل اکثریت حاشیه نشین ها و بخش بزرگی از طبقه متوسط می شود. در واقع طیف اهل مطالعه در اقلیت هستند. در حاشیه ها همان عده ای که تا چند سال پیش آب لوله کشی نداشتند و با دبه آب  از تانکر با زحمت می آوردند، آب را هدر می دهند! انتظار داریم این افراد قدر آب را خوب بدانند اما هدر دادن آب لوله کشی از منظر آنها نشانه آن هست سال های سخت حمل آب  دیگر گذشته است. برخی از انها هم گمان می کنند که همان طوری که در روستا آب چشمه همین طور سرازیر هست آب شیر آب هم باید همیشه سرازیر باشد!

اگر راهی برای قانع کردن این قشر برای صرفه جویی در مصرف آب دارید بگویید

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چرا مشکل دریاچه اورمیه حل نمی شود؟

+0 به یه ن

بعد از این ده دوازده سال که روند دردناک خشک شدن دریاچه اورمیه را دنبال کردم دیدم اصل اصل اصل مشکل فرافکنی هست.


هر کدام از بخش ها  و واحدها ، حدودا ده پانزده درصد آب را هدر می دهند و بعد می گویند بروید بقیه بخش ها را درست کنید که سهم من زیر ده درصد هست.

آذربایجان غربی می اندازه گردن آذربایجان شرقی. آذربایجان شرقی می اندازه گردن  آذربایجان غربی.

شهری می اندازه تقصیر کشاورز. روستایی می اندازه تقصیر شهری. چغندرکار می اندازه گردن پیاز کار، پیازکار می اندازه تقصیر باغداران سیب. ترک می اندازه کرد، کرد می اندازه تقصیر ترک. همه از زیر بار مسئولیت در می روند و خبر هم ندارند که با این روند دریاچه خشک می شود و همه با هم ضربات جبران ناپذیر می بینند.


🍀@minjigh

انتقال آب زرینه رود به آذربایجان شرقی

همین طور که قبلا گفتم یکی از دلایل اصلی عدم احیای دریاچه اورمیه، فرافکنی هست. هر بخش و هر واحدی ادعا می کند که مقدار آبی که از حقابه دریاچه اورمیه بالا می کشد ناچیز است و تقصیر اصلی بخش دیگری است. از سال ۷۸ به این سو سالانه ۲۰۰ میلیون مترمکعب آب به شهرهای تبریز و ۵ شهر دیگر آذربایجان شرقی منتقل می شود. منبع


 در اورمیه، چه عامی و چه تحصیلکرده، چه وابسته به حکومت و چه مردمی، کاسه کوزه ها را با انواع و اقسام استدلال ها بر سر همین انتقال آب از زرینه رود می شکنند. عوام می گویند «همه آب را می برند». تحصیلکرده ها که عدد و رقم سرشان می شود به جای ۲۰۰ میلیون مترمکعب آب در سال، حجم کل آب انتقالی در ۲۳ سال گذشته را بر زبان می رانند که حجم آب خیلی زیاد به نظر برسد و بتوانند تمام کاسه کوزه ها را بر سر همین انتقال بشکنند.

 ابتدا موضع ام را در مورد انتقال آب بنویسم. من با پروژه های انتقال آب از مناطق دور دست به تبریز مخالفم.  به جای آن شبکه سنتی قنات تبریز را احیا کنند. از هدر رفتن آب در آبیاری فضای سبز و نیز لوله های فرسوده شهری جلوگیری کنند. با مدیریت صحیح آب های همجوار تبریز نیاز زیادی برای انتقال آب از مناطق دوردست تر نخواهد بود. هزینه آن هم بسیار کمتر می شود. احیای شبکه قنات سنتی تبریز جاذبه توریستی هم دارد. 


این از این! حالا که نظرم را گفتم  این را هم باید اضافه کنم که اگر این ۲۰۰ میلیون مترمکعب منتقل هم نشود باز مشکل حل نمی شود. بخش عمده آب در بخش کشاورزی به هدر می رود. 

همه ساله حجم عظیمی از محصولات کشاورزی مختلف به دلیل سو مدیریت دور ریخته می شود. حجم آبی که به خاطر این محصولات دورریز در همین حوضه دریاچه اورمیه به  هدر می رود از مرتبه چند میلیارد مترمکعب هست. یعنی بیش از ده برابر حجم آب انتقالی به تبریز. دقت کنید من از همه آب مصرفی در بخش کشاورزی سخن نمی گویم. فقط بخشی که به صورت محصولات دورریز به هدر می رود مورد نظر من هست. ابدا هم معتقد به آن نیستم که بخش کشاورزی را باید تعطیل کرد. أصلا و ابدا. کشاورزی لازم هست. اما جلوی این نابسامانی ها و دورریز ها را باید گرفت.اگر  به طرز اصولی کشاورزی و تجارت محصولات کشاورزی بشود این  معضلات به وجود نمی آیند.


در نوشته های بعدی در مورد کاهش آب مصرفی شهری در مصارف خانگی خواهم نوشت. فقط به دلیل «از خود شروع کردن». والا می دانم که فقط بخش کوچکی از مشکل از آشپز خانه ها و حمام دستشویی هاست. هرچند می دانم با «از خود شروع کردن و با خود تمام کردن» معضل را حل نخواهد کرد اما از خود شروع کنیم ببینیم چی می شه.🍀@minjigh



بی نیازی از انتقال آب

شهروندان تبریزی، به طور متوسط، یک چیزی حدود ۲۰ در صد بیشتر از نیاز آب مصرف می کنند. از آن سو هم یک چیزی حدود بیست درصد آب در لوله های فرسوده شهری هدر می ره. اگر جلوی اینها گرفته بشه حدود ۴۰ در صد آب کمتر مصرف می شه. از آن سو هم قنات ها را داریم که اگر درست  بهره برداری بشه نیاز حدود ده درصد  مصرف آب شهر را تامین می کنه (کما این که ۵۰ سال پیش که جمعیت یک دهم این بود همه آب مصرفی را همین منبع تامین می کرد. درسته اون موقع مردم کمتر حمام می رفتند اما عوضش خیلی از خوراکی ها را در باغچه خودشان به عمل می آوردند که آب می خواست.) 

خلاصه اگر جلوی این هدررفت ها گرفته بشه مصرف حدودا نصف می شه. یعنی به اندازه مصرف سال ۱۳۷۰ (قبل از انتقال آب از زرینه رود) می رسه که در آن جمعیت حدود نصف این بوده. 

باز هم می گم اگر انتقال آب از زرینه رود  به تبریز قطع بشه  فقط قسمت خیلی کوچکی از مشکل حل می شه. لطفا همه کاسه کوزه ها را بر سر این انتقال نشکنید که بخش کشاورزی بسیار بیشتر آب هدر می ده. اما به هر حال ۲۰۰ میلیون مترمکعب هم کم حجمی نیست. اگر بشه این حجم آب انتقالی  را کمتر کرد قطعا به نفع محیط زیست خواهد بود.

 معضل دیگ م زه کشی خیابان هاست که باید درست بشه. آب باران که در جوب ها جمع می شه و در شهر مشکلات به وجود می آره چندان هم کم نیست. همین آب اگر به سمت مهرانرود (قوری چای) هدایت بشه و به دریاچه برسه  از چند نظر به نفع مان هست. باران که روی خاک دشت ها می باره در خاک نفوذ می کنه و آب های زیر زمینی را غنی می کنه. اما در شهرها روی آسفالت و موزاییک و پشت آشغال های جوب ها گیر می افتاده و دردسر درست می کنه تا این که تبخیر سطحی بشه.


طبعا در گاه عمل کارشناسان با دسترسی به آمار دقیق باید طرحی بریزند اما ما اینجا فقط بحث وبلاگی می کنیم تا تصویر کلی روشن بشه. شاید کارشناسان با مطالعات دقیق شان بگویند تا این اندازه بیشتر اگر از آب قنات ها استفاده بشه نشست زمین تسریع می شه. شاید بگویند مقداری انتقال آب لازم هست (قطعا نه این قدر که الان هست).  هدف من این هست که تصریح کنم که آب های محلی خیلی داره بد مدیریت می شه. حتی نقشه قنات های تبریز مشخص نیست. هر از گاهی موقع خاکبرداری برای ساخت و ساز به آب قنات می رسند و برای پیشبرد برنامه ساخت و ساز آب قنات را تخلیه می کنند و به هدر می دهند. با  وجود این همه نیاز به آب این طوری آب پاک قنات ها هدر می ره!! 

خلاصه یک همچین وضعیت افتضاحی برای مدیریت آب شهری است. در نوشته های بعدی ام به مدیریت آب کشاورزی هم می رسم. وضعیت مدیریت آب کشاورزی از این هم افتضاح تر و اسفناک تره. با این که وضعیت مدیریت این هست بعدش تقصیر را بر گردن طبیعت می اندازند! من در مورد مدیریت آب در آذربایجان اطلاع دارم ودرباره آن نظر می دهم. احتمالا جاهایی در همین ایران هست که مدیریت آب آن  بهتره. ولی حدسم اینه که در عموم جاهای ایران وضع مدیریت آب از این هم بدتر هست. اینها را برای این نمی گم که عده ای  بْل بگیرند تا علیه آذربایجان بگویند. به هر حال،َ اینها مسایل جدی ماست. از ترس حرف مردم نباید قایمشان کنیم. حرف مردم باد هواست اما اگر دریاچه خشک بشه ما مشکل واقعی خواهیم داشت.          🍀

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

لشکر میانمایگان و کم-مایگان

+0 به یه ن

لشکر میانمایگان و کم-مایگان در فضای دانشگاه-قسمت اول


چند وقت پیش نوشتم که در ده دوازده سال اخیر نسلی از محققان در ایران بر آمده اند که کار پژوهشی در خور توجه می کنند. البته همان طوری که خود می دانید در کنار این افراد لشکری از میانمایگان و کم مایگان و گاه متقلبان هم هستند که اتفاقا خیلی بیشتر جولان می دهند. هم تعدادشان زیاد هست و هم چنان ادعاها و ژست هایی برای خود می سازند که خود اینشتن هم نداشت!

مثلا به هنگام سخنرانی های علمی، امثال ما می نشینیم و با دقت گوش می دهیم. من که سهله استادم هم که سرآمد این شاخه پژوهشی در دنیاست هم می نشیند و به دقت سخنرانی ها را گوش می کند. قطعا اینشتن هم چنین می کرد. ویتن هم چنین می کند. (سخنرانی خود مرا در جشن ۵۰ سالگی آی-سی-تی-پی به دقت گوش کرد و بعد از سخنرانی کامنت داد.)


اما این میانمایگان در دانشگاه های ایران،  هنوز مهرمدرک دکتری شان خشک نشده، دور از شان خود می دانند سمینار گوش دهند و چنین وانمود می کنند که سطح شان بالاتر از این حرف هاهست. در کنفرانس ها ثبت نام می کنند اما فقط زمان زنگ تفریح و ناهار سر وکله شان ظاهر می شود و با لحن بالا به پایین به دانشجویانی که در سخنرانی ها با جدیت می نشینند خاطره تعریف می کنند که اون وقت ها که من دانشجو بودم  من هم مثل شما سخنرانی ها را گوش می کردم اما الان دیگه از من گذشته! (یک سال از دکترایشان نگذشته اما چنین بابابزرگی برای جمع می شوند!) همچنین پدیده ای را در خارج از ایران شاهد نبوده ام.

سمینار گوش کردن را دون شان خود می دانند اما در طومار امضا کردن به نفع پیشکسوتان و پاچه خواری هایی نظیر آن و البته سمپاشی علیه هر کسی که پیشکسوت متبوع شان می فرماید بسیار فعالند.


لشکر میان مایگان در دانشگاه های خارج و  ایران-قسمت دوم


در خارج از ایران هم طبعا لشکر میان مایگان هست اما اغلب آنها جامعه دانشگاهی را ترک می کنند. چون اقتصاد در کشورهای پیشرفته  قوی است در خارج محیط دانشگاهی شغلی پردرآمد می یابند و عاقبت به خیر می شوند. دست کم با حضورشان جای بقیه را در محیط دانشگاهی تنگ نمی کنند. 

در ایران هم این افراد هر از گاهی با ژست آرتیستی ادعا می کنند که می خواهند محیط دانشگاه را ترک کنند. اما خیلی به ندرت این ادعا را عملی می نمایند. در ایران، راه  استخدام خارج از دانشگاه ناهموار هست. صدها بار بیشتر از ماندن در دانشگاه جربزه می خواهد. اگر اینها از این جربزه ها داشتند که از ابتدا جزو میان مایگان نمی شدند! بنابراین جایی نمی روند. در همین محیط دانشگاهی می مانند. برای ماندگار کردن خود در محیط های  دانشگاهی بنام ایران، به یکی از پیشکسوتان  که کیش شخصیت راه انداخته اند، دخیل می بندند. برایش لشکرکشی می کنند، طومار امضا می نمایند و..... این طوری خود را بند می کنند و جای دیگران را تنگ. در محیط های دانشگاه های درجه دو، این قدر پیشکسوت سالاری نیست.  پیشکسوتی به اون قد و قواره که بتواند کیش شخصیت راه بیاندازد ندارند. در اون جور دانشگاه ها، با ریش گذاشتن و  عکس پروفایل ایدئولوژیک گذاشتن و..... خود را بند می کنند.

در نوشته بعدی ام توضیح می دهم معنای تنگ کردن جای دیگران چیست.


چگونه لشکر میان مایگان جا را برای بقیه تنگ می کنند؟- قسمت سوم

با توجه به این که امکانات دانشگاهی محدود هست حضور لشکر میان مایگان طبعا جا را بر دیگران تنگ می کند اما این تنها قسمت کوچکی از مشکل هست. 

کیفیت و کمیت پایین کار ایشان اعتبار دانشگاهی را از بین می برد. چون وقت آزاد زیادی دارند فتنه های بسیاری می کنند. چه آن دسته که به پیشکسوتان دخیل بسته اند، چه آن دسته که با  تظاهر به ایدئولوژی حاکم خود را بند کرده اند بلای جان بقیه اند برای نشان دادن وفاداری به حامی شان به جان بقیه می افتند. سخن چینی می کنند یا اگر مطلبی برای سخن چینی نیافتند داستانی از خود می سازند.

و اما مهتر از همه این که وقتی یک درخواست استخدام از سوی کسی که سرش به تنش می ارزد دریافت می شود  تمام قوای خود را به کار می گیرند که از استخدام او جلوگیری کنند. اگر یک آدم حسابی استخدام شود عرصه بر آنها تنگ می گردد. بنابراین با همه قوا می جنگند. ترجیح می دهند امثال خودشان استخدام شوند تا دورهمی خوش باشند.


در قسمت بعدی خواهم گفت که  وقتی یک استاد سختکوش و معتبر گرفتار یک دانشجوی دکتری  میان مایه می شود، دانشجو چه بلاهایی سر او می آورد و دست آخر هم چگونه بر اعتبار استاد چوب حراج می زند و دو قورت و نیمش هم باقی می ماند!


وقتی یک استاد معتبر گرفتار دانشجوی دکتری میان مایه می شود-قسمت چهارم


دانشجوی دکتری- به خصوص از سال دوم به بعد- نه معصومیت کودکان را دارد نه آرمانگرایی توام با شور و شر دانشجوهای لیسانس و فوق لیسانس. کمابیش راهش را انتخاب می کند. یا می خواهد آدم کاری جدی شود یا می خواهد زیرآبی بزند و به سیل میان مایگان بپیوندد.  انتخاب پست-داک از این جهت راحت تر هست. پست داک دیگه یا میان مایه از آب در آمده یا درست و حسابی و اهل کار. اما دانشجوی دکتری که اولش با شور و شر آرمانگرایی جوانانه وارد می شود در میانه راه با دیدن خیل میان مایگان که دورهمی خوشند ممکن هست  بخواهد تغییر رویه بدهد و شیوه آنان را پیش گیرد. شعار های آرمانگرایانه اش را تا آخر دوره دکتری ادامه می دهد اما در عمل به سمت میان مایگان می غلطد. اگر استادش هم جزو میان مایگان باشد   با هم می سازند (و بقیه هم به پایشان می سوزند!). اما فاجعه زمانی است که استاد راهنما خود یک آدم حسابی باشد. مصیبت اینجا شروع می شه! 


وقتی دانشجویی با چنین استادی کار می کند امکانات و شرایط بسیار بالاتر از دانشجوی معمولی ایرانی نصیبش می شود. یعنی کمابیش در حد وحدود دانشجوهای اروپایی.

(یک نمونه این که وقتی استادان میان مایه گرنت پژوهشی شان را در جیب مبارک شان می گذارند استاد دلسوز تا ریال آخر را خرج اعضای گروهش می کند. به علاوه برای استادی که رزومه قوی دارد انواع و اقسام گرنت های دیگر هم هست که باز خرج اعضای گروهش می کند. واین تنها یکی از تفاوت هست!)

اگردانشجو لیاقتش را داشته باشد خیلی هم عالی است. با این امکانات پیشرفت علمی می کند. اما اگر از آن میان مایه ها باشد حتی نمی فهمد که این امکانات از برکت  استاد هست! یا  نمی فهمد و یا خود را به نفهمی می زند. وقتی استاد از اعتبار خودش خرج کرده واو را به کنفرانس بین المللی فرستاده انتظار داردکه دانشجو سخنرانی درخور تحسینی دهد نه آن که مسخره بازی دربیاورد. وقتی امکانات اروپایی هست، استاندارد اروپایی هم انتظار می رود. دانشجو امکانات اروپایی می گیرد اما مانند همتایان میان مایه خود در داخل عمل می کند.


به اعتبار استاد موقعیت شغلی دانشجو بعد از فارغ التحصیلی تضمین می شود. استاد انتظار دارد دانشجو خوب پژوهش کند تا اعتبارش در  موسسه ای که دانشجو را استخدام خواهند کرد  از دست نرود. اما دانشجو میان-مایه حال این کارها را ندارد. بهانه پشت بهانه می آورد. یک روز بیماری، فردا شکست عشقی، پس فردا عشق جدید بعد از شکست عشقی و"!!!!!!…..


صبر استاد تمام می شود. دعوایشان می شود. دانشجو مظلوم نمایی می کند. به سراغ  استادان میان مایه دیگر که مترصدند که علیه استاد او فتنه کنند می رود و اشک تمساح می ریزد. استادان میان مایه دلشان به حالش نمی سوزد. خودشان  با فتنه هایشان عده ای زیادی را خانه خراب کرده اند و خام چند قطره اشک تمساح نمی شوند. اما فرصتی خوبی می یابند که از او به عنوان ابزاری علیه استادش سو استفاده کنند. خلاصه پس از  رنج های بسیار استاد راهنما، دانشجو فارغ التحصیل می شود و می رود در همان جایی که  به اعتبار استاد برایش پذیرش داده اند استخدام می شود.

استاد ساده اندیشانه گمان می کند رفت و راحت شدم. درسته که اعتبارم را در آن دانشگاه به خاطر این فرد از دست خواهم داد اما دست کم آزاد شدم و دیگر او نیست که روی اعصابم راه رود.

اما تمام نمی شود. مصیب تا دهه ها ادامه دارد. همگان متوجه می شوند که این موقعیت شغلی خیلی از سر اون فرد بالاست و از برکت استاد اوست.  برای این که این تصویر را از بین ببرد شروع می کند  در انواع و اقسام فتنه ها و سم پاشی ها علیه استاد شرکت کردن تا به خود و دیگران ثابت کند «شخصیتی مستقل از استاد »  دارد.

اگر دانشجو کسی بود که سرش به تنش می ارزید هیچ کدام از این مصیبت ها پیش نمی آد. کسی هم نمی گفت موقعیت خود را از برکت استادت داری. دانشجو هم هرجا می رفت و هر موفقیتی کسب می کرد برای استاد اعتبار کسب می کرد.



از دیگر شیرین کاری های میان مایگان-قسمت پنجم


یکی دیگر از شیرین کاری های دانشجویان میان مایه که در جمع های کیش شخصیت هم می پلکند این هست که —فکر نکرده اما با اعتماد به نفس کامل —کامنت های نادرست می پرانند. از بس در اون جمع های کیش شخصیت معلومات کم هست و کسی متوجه بی محتوایی کامنت ها نمی شود خیال می کنند در هر جمعی هم چنین هست. در جمع هایی که استاد آبرویی دارد این رفتارشان هم خیلی روی مخ استاد هست.



از اون بدتر این که تا مهر دکتری شان نخشکیده به سبک همان قطب شخصیت نظرات شبه-فلسفی می پرانند. قطب های این نوع کیش های شخصیت ٥٠-٦٠ سال پیش در آمریکا از زبان استادان در آستانه بازنشستگی خود چیزهایی شنیده اند و خیال کرده اند دیگه این حرف ها را تکرار کردن نهایت عمق هست. خیال می کنند دنیای علم هنوز همانند قرون وسطی هست که برای هزار سال عقاید ارسطو را بلغور می کردند. نمی فهمند که علم امروز بر اساس مشاهده هست نه عقاید شبه فلسفی استاد در آستانه بازنشستگی آنها در ٥٠-٦٠ سال پیش. همین را هم به مریدان خود یاد داده اند.


دانشجو ی جوانی دارد سمینار می دهد. طفلکی خیلی هم زحمت کشیده و برای آماده کردن سمینارش کلی وقت گذاشته. ناگهان همان میان مایه ای که یک سال از دکتری اش نگذشته، صدایش را اندکی بم می کند که خیلی مهم به نظر آید و با لحن عاقل اندر سفیه می فرماید از کجا معلوم که فلان ذره وجود دارد که شما دارید روی آن کار می کنید. 

از افاضات همان مرادش هست! دانشجو میخکوب می شود و نمی تواند جواب دهد.

هنوز اون قدر پخته نشده و اعتماد به نفس ندارد که جواب دهد متدلوژی کار پژوهشی در شاخه پژوهشی ما در دنیا در همین هست. مدل و فرضیه می سازند که فلان ذره هست و اثرات مشاهداتی اش را بررسی می کنند . این گونه هست که یواش یواش دانش ما از فیزیک ذرات بنیادی افزایش می یابد. دانشجو انتظار چنین پرسشی را ندارد و لحن فیلسوف مآبانه و با صدای بم آن میان مایه هم اعتماد به نفس او را کشته . در نتیجه به تته پته می افتد. میان مایه سرمست قدرت و پیروزی می شود. بسیار خرسند می شود که با راهنمایی های قطب کیش شخصیت از این که روی ذره ای که معلوم نیست وجود  دارد یا نه کار نمی کند. به جای آن به کارهای نان و آب دار خود می رسد.


ز دید رویایی در مورد تربیت دانشجو تا دید واقعگرایانه-قسمت ششم


وقتی استاد دانشگاه تازه کار هست انواع و اقسام دید های رویایی در مورد تربیت دانشجو دارد.  سخنان حکیمانه بزرگان-

از کنفوسیوس تا لئوناردو داوینچی – را در دل مرور می کنه که همگی در مورد اهمیت تربیت دانشجو و هنر جو و .... نوشته اند. وقت گذاشتن برای دانشجوی لیسانس و فوق لیسانس عموما ثمره شیرین داره. در این مقاطع  دانشجویان اغلب  هنوز معصومند و آرمانگرا. دو رو نشده اند، دنبال خر کردن و سواری گرفتن از استاد نیستند. هنوز رند نشده اند. هنوز گرگ نشده اند.  هنوز معصوم و پاکند.


استاد جوان تا چشمش را باز می کند می بیند گرفتار دانشجویانی شده که از یک طرف به او برای پیشرفت آویزانند و از سوی دیگر لگد توی شکمش می پرانند که به دنیا اعلام نمایند که «شخصیت مستقل از استاد» دارند و به او وابسته نیستند. استاد مجبور می شود تحمل کند مبادا که آینده این جوان خراب شود اما غافل از این که دارد یک مار در آستین می پرورد و پروار می کند و به جان جامعه می اندازد. بعدش هم از برکت استاد اینها به جایی می رسند اما راه پیشرفت  افراد بهتر از خودشان را  در نسل های بعدی سد می کنند. 


چه کسانی اینها را گرگ می کنند؟ در همان احوالات که استاد سرش تا کمر روی پروژه خم هست و  دارد مشکلات پروژه را حل و فصل می نماید دانشجو با فراغ بال دارد در بین میان مایگان می پلکد و از آنها می آموزد. یاد می گیرد  که اگر ریش بذارد کمتر کسی جرئت پاپیچ او شدن می یابد. یاد می گیرد که بین اساتید شکاف هایی هست و کسانی هستند که اگر در لشکرکشی ها به نفع آنها موضع بگیری و طومار امضا نمایی نانت در روغن هست و کسی جرئت ارزیابی واقعی رزومه ات را نمی یابد..... همه اینها را در غفلت استاد یاد می گیرد. از آن سو اگر دانشجو خانواده ای داشته باشد  که چنان رفتار کنند که انگار وظیفه استاد راهنما تر و خشک کردن شازده آنهاست متوقع تر  و در دورویی و زیاده خواهی اش حق-به-جانب تر می گردد. بعدش همان گرگی می شود که عرض کردم.


امتحان گرفتن معلم و یا استاد میان مایه- قسمت هفتم

یک معلم و استاد درست و درمون برای همه ساعت کلاس مطلب درسی تهیه می کند و درسش را می دهد و رفع اشکال می کندو به سئوالات پاسخ می دهد. وقت دانشجویان و دانش آموزان را تلف نمی کند. دانشجویان یا دانش آموزانی هم که جدی هستند مطالب را می آموزند. دست آخر امتحانی معقول از مطالب مربوط به درسش می گیرد و معقول نمره می دهد. کسانی که درس را آموخته اند دست کم حدود ۱۶-۱۷ می گیرند. اگر تیزهوش باشند و قدرت حل مسئله و تحلیل بالا داشته باشند تا ۲۰ هم نمره می گیرند. دانش آموز یا دانشجوی درسخوان در کلاس چنین شخصی استرس امتحان ندارد. می داند سئوالات معقول خواهند بود.

اما استادان میان مایه قسمت غیرقابل صرفنظری از کلاس را صرف الدروم بلدروم امتحانی که قرار هست بگیرند می کنند.  در سئوالاتشان هم چندین ایراد هست . عملا هیچ کس نمی تواند نمره کامل بگیرد چون صورت یکی دو تا از سئوالات نادرست هست! بعدش هم از خارج مطالب درس داده شده سئوال می دهند تا زهر چشم بگیرند. خوششان می آید استرس و عجز دانشجویان بهتر از خود را ببینند.

یکی دو شاگرد میان مایه اما پرمدعا مثل خودشان هم پیدا می شود که مجیز شان را می گویند. اونها هم بدشان نمی آید که همکلاسی های بهتر از خودشان نمره کامل نگیرند.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جمعی که حس تعلق می دهد

+0 به یه ن

در یکی از نوشته های قبلی ام اشاره نمودم که نیاز به جمع هایی هست که فرد درآن احساس تعلق کند. در جامعه امروز شهری ایران فقدان این جمع ها حس می شود. در قدیم شاید جمع هایی بوده اما الان کارکرد خود را از دست داده. 


در زیر چند تجربه شکست خورده از تلاش برای ایجاد چنین جمع هایی بازگو می کنم و در انتها هم یک تجربه موفق را بیان می کنم که قابل تکثیر هست.


1- از حدود ٦-٧ سال پیش من با ولع وارد گروه های تلگرامی می شدم و وقت زیادی در آنها می گذراندم. گروه های تلگرامی فارغ التحصیلان فلان دوره مدرسه، گروه های ادبیات، گروه های تاریخ، گروه های محیط زیست و…..

بعد از اندکی ، جمع علیه من موضع می گرفت. دو سه نفری در هر جمع پیدا می شدند که انگار وظیفه خود می دانستند که هر چه من بگویم کنایه ای نیشدار تحویل دهند . من توهین شخصی ای به هیچ کدام نکرده بودم فقط نظراتم را بیان کرده بودم. اما در هر گروهی دشمن برای خودم ساخته بودم. خروج از این گروه ها لذت زیادی داشت!!! در هر لحظه ای که دکمه خروج را می زنی و حس می کنی آن افراد را که دایم با نیش هایشان تو را می آزارند دیگر نخواهی یافت حس رها شدگی می یابی. از قرار معلوم این گروه ها جای خوبی برای حس تعلق پیدا کردن نیستند. دست کم، برای من نبودند.


٢- من خودم در فضای محازی لیست بالا بلندی از افراد بلوکه شده دارم. اگر کسی در فضای محازی یا حقیقی بخواهد روی اعصابم راه برود سعی می گیرم با او فاصله بگیرم. اما کسانی هستند که گمان می کنند که باید در برابر این گونه افراد اون قدر مهربانی کنند و کوتاه بیایند تا او "خجالت زده " شود. من ندیدم یکی که روی اعصاب راه می رود با دریافت این همه محبت دچار تالمات روحی شود و خجلت زده گوید من هم از این به بعد مهربان خواهم شد! کاملا برعکس! روز به روز متوقع تر می شوند. اما بسیار دیده ام کسانی که قصد خجالت زده کردن این افراد از طریق محبت داشته اند خسته شده اند و حرصشان را سر بقیه ریخته اند. مخصوصا سر بچه هایشان! کسی هم نیست به آنها بگوید تو که این همه ادعای مهربانی داری ، این چه رفتاری است که با بچه خودت می کنی؟!

اگر همسرشان نجیب باشد سر او هم حرص را خالی می کنند.




٣-در حدود ١٥-٢٠ سال پیش یک عده از پیشکسوتان در جامعه فیزیک تاکید می کردند که ما در جامعه فیزیک مثل یک خانواده ایم. هر از گاهی یکی را انتخاب می کردند و در جمع اعلام می نمودند که این شخص "دختر من " یا "پسر من" هست. بعد از چندی هم این دختر یا پسر دل پدر را می زد! این روش هم به جایی نرسید. منحر به صمیمیت و همدلی ای نشد. 


٤- و بالاخره نمونه موفق: در سال های قبل کرونا، جلسات هفتگی بحث در مورد مقالات فیزیک روز داشتیم. شرکت برای همه آزاد بود. فقط هم در مورد فیزیک صحبت می کردیم. ادعای "یک خانواده بودن" هم نداشتیم. اما ظاهرا این جلسات تاثیرات خوبی روی روحیه افراد گذاشت. یعنی علاوه بر بحث فیزیک، منجر شد برخی از شرکت کننده ها که از احساس پوچی رنج می بردند انگیزه تلاش بیابند. یکی شان رفت سراغ کار هنری و خوشبختانه الان از زندگی اش خیلی راضی است.


در این جلسات کسی به عقاید دیگری کاری نداشت. کسی به میزان دارایی ، اصل و نسب، سبک زندگی با تیپ و هیکل و قیافه دیگری کاری نداشت. جمع می شدبم نبم ساعت در مورد مقالات روز فیزیک در شاخه پژوهشی خودمان بحث می کردیم تا هفته بعد. همین! اما ظاهرا ذوق و شوقی که من برای بحث داشتم ذوق و شوقی در دل عزیزان شرکت کننده آفرید. هدف من بحث فیزیک بود و بس! این اثر، محصول جانبی بود.

ادعای محبت و…. هم نداشتم و ندارم. اما جلساتمان چنین اثری گذاشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تقبیح قربانی

+0 به یه ن

تا گذشته ای نه چندان دور جامعه، قربانی تجاوز و تعرض جنسی  را تقبیح می کرد. چندی است که بخش های پیشرو جامعه این تقبیح را نکوهش می کنند و به همگان گوشزد می نمایند که این متجاوز هست که باید تقبیح شود نه قربانی . علی الاصول این آگاهی بخشی از قرن ها پیش می بایست توسط رهبران دینی انجام می گرفت. اما نه تنها رهبران دینی در این راه قدم درخور توجهی برنداشته اند بلکه اغلب آنها به فراخور فرهنگ جمعیت به صراحت یا به طور ضمنی بر آزار و اذیت قربانی جنسی صحه گذاشته اند. همین امروز، اگر به مجلس ختمی در محلات حاشیه کلانشهرها بروید بعید نیست که بشنوید که روحانی مسجد پدران و برادران را ترغیب می کند که برای حفظ "آبرو" ، فلان خشونت را علیه زنان خانواده اعمال نمایند.

بگذریم! فعلا که بخش های پیشرو جامعه این آگاهی بخشی را انجام می دهند. 



با این حال برای اکثریت جامعه اعم بر مرد وزن قابل باور نیست که قربانی تجاوز خود بیگناه هست. هرچند همچون گذشته صراحتا قربانی را تقبیح نمی کنند اما ته دل باور هم نمی کنند که او کاملا بیگناه هست. گمان می کنند که او هم حرکتی کرده تا چراغ سبزی برای متجاوز باشد. این نظر دربسیاری از موارد تجاوز از بیخ نادرست هست. در نوشته بعدی ام استدلال می نمایم که چرا نادرست هست.


چرا قربانی تجاوز خود شریک جرم نیست؟!


همان طوری که قبلا گفتم در بیشتر موارد تجاوز جنسی و نیز آزار و اذیت خیابانی نه به انگیزه جنسی بلکه به دلیل تثبیت مناسبات قدرت انجام می گیرد. در نتیجه رفتار و پوشش قربانی در این موارد اهمیتی ندارد. شاید طرف در کمال متانت باشد ولی متجاوز این گونه تشخیص دهد که با تعرض به او قدرت خود را تثبیت می نماید. 



گاهی اوقات هم متجاوز یک بیمار جنسی است که باز مستقل از رفتار و پوشش قربانی کار خودش را می کند.

بنابراین باز هم نمی توان قربانی را مقصر دانست.

برخی اوقات هم دخترکان شیطنتی می کنند که توجهی برانگیزند اما کنترل شرایط از دست شان در می رود. در این مورد می توان دخترک را نیمه مقصر دانست اما میزان عذاب با میزان تقصیر (یک شیطنت نوجوانانه) ابدا تناسب ندارد.دست آخر مواردی هستند که قربانی ای وجود ندارد! هر دو مقصر ند اما زن خود را قربانی جلوه می دهد تا باج گیری کند.


من نمی دانم درصد هر کدام از موارد بالا چه قدر هست اما می دانم که قضاوت مشکل هست و بهتر هست قضاوت نکنیم. 

در میان این موارد موردی که به ما به عنوان اعضای جامعه ربط دارد همین مورد اول هست. اگر می خواهیم جامعه مان از این تجاوز بری باشد باید سعی کنیم مناسبات قدرت چنان نباشد که افراد حاشیه جامعه و یا سرمست قدرت را به این کار جسور کند. نباید بذاریم مردان جوان به حاشیه رانده شوند. باید سعی کنیم جوی به وجود آوریم که حس کنند عضو این جامعه اند نه طرد شده از آن.

وقتی به پیشکسوت سالاری و زیاده خواهی پیشکسوتان و خواسته های بیجایشان پا  می دهیم راه  را برای سلسله مراتب بیمار قدرت که زمینه تجاوز را هم به وجود می آورد باز می گذاریم.


طرد شدن از خانواده یا اؤزون بیلَسَن



صبح ، بعد از این که نوشتم که به عنوان اعضای جامعه نباید افراد را طرد بکنیم بلکه باید سعی کنیم افراد را به آغوش جامعه بکشانیم ذهنم با این مسئله درگیر شد. از جنبه های گوناگون به آن فکر کردم. دیدم در جامعه ما خانواده ها هم خیلی زود بچه شان را طرد می کنند.


نسل های قبلی ایرانی ، غربیان را به تحقیر گربه صفت می نامیدند چرا که به زعم آنها غربیان مانند گربه فرزندان بزرگسال خود را از خانه می رانند. این قضاوت در مورد خانواده های غربی البته از عدم فهم اونها در مورد فرهنگ کشورهای غربی نشأت می گیرد. مستقل بار آوردن را با گربه صفتانه مادری کردن یکی می گرفتند. درک نمی کردند که برخی از والدین نمی خواهند بچه هایشان تا آخر عمر به آنها وابسته بماند.


درواقعیت خانواده های غربی خیلی بیشتر تحمل متفاوت بودن فرزندانشان از خود و از انتظارات خود دارند. در خانواده های ایرانی تا فرزند اندکی با انتظارات والدین تفاوت داشته باشد جامعه به والدین صد در صد حق می دهد که فرزند را طرد کنند. 


با این اندیشه بودم که یکی از همکاران را دیدم که در یکی از مراکز دانشگاهی مهم آمریکا استاد هست. سمت مهمی هم دارد. از او پرسیدم که آیا دو هفته بعد به فلان همایش خواهد رفت؟ آهی کشید و گفت "نه! باید عروسی ای برود که ای کاش نمی رفت! " درددلش باز شد که دخترش می خواهد با مردی که سابقه اعتیاد دارد و تحصیلات عالیه ندارد و شغلی سطح پایین دارد عروسی کند. گفت هرچند مخالفم اما وظیفه پدری ام حکم می کند در کنار دخترم باشم و به انتخاب او احترام بگذارم.


با خودم فکر کردم اگر دختر یک استاد دانشگاه در ایران چنین مردی را انتخاب کند خانواده چه واکنشی نشان می دهند؟ اگر زبانم لال، دختر یکی از این خانواده های مدعی اصالت چنین کسی را انتخاب کند چه می شود؟!

شاید بگویید در آمریکا اگر دختری شوهر ناجوری انتخاب کند اون قدرها ضربه نمی بیند که در ایران می بیند. دقیقا درسته. اتفاقات چون جامعه و قوانین با دختران و زنان نامهربان هست نیاز بیشتری به حمایت خانواده هست. اما خانواده تا بچه شان یک کمی (خیلی خیلی کمتر از این حد) متفاوت از انتظارات عمل کند فوری طردش می کنند . 

خیلی خیلی کمتر از این حد، کافی است که والدین ایرانی خود را محق بدانند که فرزند خود را طرد کنند. مثلا کافی است که زوج جوان بخواهند به جای گرفتن عروسی به سبک دلخواه والدین با آن هزینه سفر دور دنیا بکنند. همین کافی است برای طرد فرزند.

دوستان و آشنایان هم به جای گستردن چتر حمایتی بر سر فرزند (برای جلوگیری از ضربه خوردن او) تصمیم والدین را حلوا حلوا می کنند و هندونه  زیربغلشان می دهند



پی نوشت: بچه های ما وقتی خیلی کوچکند خیال می کنند " اؤزون بیلَسَن"(=خودت می دونی) فحش هست. از بس که این جمله را از زبان بزرگترها خطاب به جوانان و نوجوانان با لحن خشن و با بی مهری شنیده اند. در فرهنگ ما بزرگتر نوجوان را قدم قدم می خواهد کنترل کند و تا اندکی قدم ها متفاوت می شود طرد کردن آغاز می شود. جواز استقلال (اؤزون بیلَسَن) و رهایی از وابستگی فقط با پرخاش انجام می گیرد نه با روی خوش و آرزوی موفقیت!

نه تنها آرزوی موفقیتی به زبان ویا در عمل صورت نمی گیرد بلکه مترصدند که "سرجوان به سنگ بخورد تا آدم شود و بفهمد که حق با والدین بوده"! خیلی وقت ها هم زمینه را فراهم می کنند که سرش به سنگ بخورد. 


نه این که همه والدین ایرانی این جور باشند! اما جامعه این گونه بودن را اصلا عیب نمی داند. همه خرده ها به جوانی گرفته می شود که مطابق انتظار والدین عمل نکرده و دل برای والدین سوزانده می شود.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل