سخنرانی در مورد زبان ترکی آذربایجانی به مناسبت روز جهانی زبان مادری

+0 به یه ن

چهارشنبه این هفته روز جهانی زبان مادری است. به این مناسبت فیلم سخنرانی خودم به زبان ترکی را  با عنوان ذرات شگفت انگیز نوترینوها که در پاییز در فضای مجازی ارائه دادم به اشتراک می گذارم:

نسخه فارسی همین سخنرانی در لینک زیرین موجود است:

اگر عمری باشد در سال آینده بازهم از این برنامه ها خواهیم داشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نمونه های ترجمه متن علمی به زبان ترکی

+0 به یه ن

جمله ای  فارسی از طرحی که من قرار بود داوری کنم (یک گزاره متعارف علمی در فیزیک انرژی های بالا و کیهانشناسی):

«مشاهدات کیهانی در چند دهه اخیر نشان می دهد که تقریبا ۲۵ درصد از مولفه های کیهانی  را سیال تاریک ناشناخته ای به نام ماده تاریک تشکیل داده است.»
ترجمه شبکه سهندی:
«مشاهدات کیهانی چند دهه اخیرده نشان وریر کی  تقریبا ۲۵ درصد از مولفه های کیهانی نی، سیال تاریک ناشناخته ای به نام ماده تاریک تشکیل وریب دی
ترجمه من:
«بو نچچه سون ده کی مشاهده لر، بیزه گوستریر کی کیهانی مولفه لرین تقریبا یوزده ایرمی بشی بیر تانینمامیش سیال  دان-  «ماده تاریک»  آدینا (یا «قراننیخ ماده» آدینا)-  تشکیل تاپیب
«کی» را قرمز کردم چون از نظر دستور زبان ترکی غلط هست. خودم غلط خودم را گرفتم.
ترجمه دکتر عزیزی (استاد دانشگاه تهران که دکترایش را در آنکارا تحت راهنمایی یک دکتر علی اف از باکو گرفته اند):
«
سون دهه لر کیهان دان گلن گورونتولر کیهانن وارلیغنن یوزده ایرمی بشینین گارانلخ ماده آدیندا بیر بیلینمین آخشگاندان تشکیل تاپتغنی گوستریر»
آخشگان یعنی سیال. از «آخماق» می آید.
گورونتولر=مشاهده ها
به جای «دهه» می شد گفت «اون ایللر»  اما چون در ایران  دهه متداول تر هست این جور ترجمه کردیم. طوری ترجمه کردیم هر ترک زبان ایرانی متوجه شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خانلار خانی، بَیلربَیی

+0 به یه ن

این حکایت را بابام برام تعریف کرده. یک شعر زیبا هم وسطش بوده که بابام هم فراموش کرده بود. اگر کسی شعرش را می دونه لطفا بنویسه. اگر هم قریحه شاعری دارید لطفا شعری با مضمونی که خواهم گفت بنویسید تا این حکایت کامل بشه. حیف هست که به فراموشی سپرده بشه!


روزی روزگاری یکی از خان ها مهمانی مفصلی داده بود. رسم بود که خان ها با پیشکارشان در مهمانی ها حاضر شوند. هرچه پیشکار ادیب تر و خوش زبان تر بود به اعتبار خان افزوده می شد. پیشکار  یکی از این خان ها که بسی خوش ذوق بود موقع شام متوجه می شه که چند دانه برنج روی ریش بلند مشکی  اربابش افتاده. برای این که خان را متوجه کنه شعری می گه با این مطلع
«خانلار خانی بیگلربیگی
بیر نقیل دئییم 
قولاغاس سن منی
....»
قصه منظومش این بود که چهار کوهنورد سفید پوش دارند از کوهی از جنس شبق بالا می روند اما راهشان را گم کرده اند. تو که خان مهربان و راهگشایی هستی کمکشان کن که به غاری که مقصدشان هست برسند. به این ترتیب،  خان می فهمه منظور پیشکار اینه که چند دانه برنج بر ریشش هست و آنها را بر می داره.
خان دیگری که کنارش نشسته بود از  ذوق و ادب پیشکار خوشش می آید و به بهانه رفتن به دستشویی پیشکارش را- که مرد ساده و کم سواد و نخراشیده ای بود- صدامی کنه. رسم این بود که پیشکار می بایست آفتابه برای خان پر کنه. خان به او می گه شنیدی که پیشکار خان روستای همسایه  چه قدر خوش ذوق و ادیبه!  از او یادبگیر! شعرش را برات می خوانم حفظش کن و تو هم در مهمانی ها  این طوری به من تذکر بده که برنج افتاده. یک کم از او خوش ذوقی یاد بگیر.»
دفعه بعد که مهمانی می روند خان برای این که پیشکارش را امتحان کنه چند دانه برنج روی ریشش می اندازه. پیشکار می بینه اما هرچه سعی می کنه شعر یادش نمی آید و دست آخر می گه «خان! مبال دا کی سققالیندا!»

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

الگوی مفید برای آینده!

+0 به یه ن

هرچند مطالعه گذشته تا حدودی چراغ راه آینده است اما به نظرم در حال حاضر  تحلیلگران کشور ما  در کنکاش در گذشته- به خصوص در تحلیل وقایع منتهی به انقلاب ۵۷- راه به افراط می روند. یعنی آن قدر تاکید بر تحلیل آن گذشته انجام می شه که از حال و آینده غافل می شویم. 

از گذشته الگویی برای آینده نمی توانیم دربیاوریم. مردم امروز -اعم بر پیر و جوان با مردم سال ۵۷ فرق دارند. نکته فقط این نیست که نسل هایی نو به عرصه آمده اند. ۸۰ ساله های امروز که ۳۵ ساله های آن روز هستند هم دنیایی متفاوت دارند. جهان بینی ای متفاوت با ۳۵ سال پیش خود دارند. هم دنیای ایدئولوژی ها عوض شده و دنیای تکنولوژی هم دنیای علم و دنبال آن دنیای انتظارات.
درنتیجه این همه تحلیل گذشته خیلی راه به جایی نمی بره. حتی شخصیت مصدق ( با وجود خصوصیاتی نظیر مدرن بودن، التزام به حقوق بشر، درس حقوق خواندن،  سالم و به دور از فساد بودن، شجاعت، عطوفت و مهربانی، دستگیری از ضعفا و.... در بالاترین حد) هم پتانسیل آن را نداره که اکثریت مردم ایران را جذب خود کنه و الگویی برای آینده بده. سایر دولتمردان گذشته ایرانی- با هزار ویک ایرادی که داشتند- که دیگه به طریق اولی نمی توانند.
به نظرمن برای این که ببینیم   مدیریت کلان کشور در آینده باید چه طور باشه باید ببینیم همین الان در سطح کوچک چه سیستم هایی  در همین کشور خودمان کار می کنه. همان ها را مطالعه کنیم و الگو برداری کنیم و بعد بیاندیشیم که اگر در سطح کلان بخواهیم از آن الگو برداری کنیم نیاز به چه تغییراتی هستیم.
نمونه هایی از سیستم هایی که در همین کشور خودمان کار می کنند را در زیر نام می برم. باید دید اینها چه خصوصیات مثبتی نسبت به مشابه های ناکارآمد خود دارند که کارکرد و کارآیی مقبول تری دارند.
۱) انجمن فیزیک ایران و انجمن ریاضی ایران. باید با سایر انجمن ها و تشکل ها ی علمی که ناکارآمد هستند مقایسه شود. 
۲) کارخانجات و کارگاه های خانوادگی که حدود صد سال هست کار می کنند. در تبریز از این نمونه ها نسبتا زیاد داریم.
۳)  فروشگاه های زنجیره ای دریانی ها و سایر تشکل های صنفی که از یک روستا برخاسته اند و در تهران موفق و منسجم عمل می کنند.
۴) برخی از  مهمانسراهای بومگردی موفق یا جشنواره های روستایی که اقتصاد محلی را رونق بخشیده.
۵)  برخی از کاسبی های اینرنتی.
۶) برخی انجمن انجمن های ادبی نظیر مثنوی خوانی ها که به طور مرتب و بدون وقفه دهه ها برقرارند و بین نسل های مختلف پل زده اند.
و و وو و و 
به نظرم هرکدام از اینها درس های مفیدتری برای آینده ایران دارند  و آموزنده ترند تا دعوا بر سر «خدمت و خیانت روشنفکران» که بحث روز هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کارگاه فیزیک انرژی های بالا

+0 به یه ن

با سلام و عرض احترام

در انتهای مدرسه انرژی  های بالا -که در آبان ماه توسط پژوهشکده فیزیک برگزار شد- شرکت کنندگان درخواست داشتند که کارگاهی به منظور آشنایی با نرم افزار های تحلیل داده و نیز توابع توزیع پارتونی  توسط سخنرانان این مدرسه، آقای دکتر حامدعبدالمالکی و آقای دکتر سعید انصاری فرد، برگزار گردد. به این منظور در تاریخ ۱۰-۱۱ اسفندماه (پنجشنبه و جمعه) کارگاهی با عنوان «کارگاه فیزیک انرژی های بالا» برگزار خواهد شد. برای اطلاعات بیشتر و ثبت نام مراجعه کنید به

https://physics.ipm.ac.ir/conferences/iwhep/index.jsp

مهلت ثبت نام تا اول اسفند ماه است.

با احترام

یاسمن فرزان

ریاست پژوهشکده فیزیک

پی نوشت محیط زیستی:

۱- این کارگاه- همانند مدرسه انرژی های بالا که در آبان ماه برگزار شد- دوستدار محیط زیست خواهد بود. خواهشمندیم با نیروهای اجرایی پژوهشکده در راه این هدف همکاری نمایید تا حتی الامکان، میزان آلایندگی محیط زیست کم باشد.

۲- به منظور جمع آوری باطری های مستعمل، محفظه ای در طبقه همکف ساختمان فرمانیه تعبیه گشته است. شرکت کننده ها می توانند باطری های مستعمل خود و یا اطرافیان خود را  از خانه و محل کار با خود همراه آورند و در این محفظه قرار دهند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روانشناسان و تفاوت فرهنگی

+0 به یه ن

مینجیق:

از قرار معلوم در «خارجه» هر ایرانی که به روانشناس غیرایرانی مراجعه می کنه و مشکلش را می گه جناب روانشناس هیچ نمی فهمه که دردش چیه!
تفاوت های فرهنگی مانع از آن می شه که ارتباط لازم برقرار بشه. اما روانشناس محترم خود را زیاد از تک و تا نمی اندازه.
وقتی می بینه از خاورمیانه است نسخه اش را از قبل پیچیده:
Post-traumatic disorder!
یک عالمه هموطن ما را سرکیسه می کنه و تیغ می زنه اما تشخیصش به هیچ دردی نمی خوره!
ببینید! دکتر هلاکویی خیلی باهوشه. معمولا نکات را روی هوا می زنه. ولی من دقت کردم وقتی آذربایجانی ها زنگ می زنند و سئوال می کنند خیلی بیشتر طول می کشه که مسئله را متوجه بشه. همین تفاوت کوچک فرهنگی بین ترک و فارس در ایران تشخیصش را یک کم اشکال دار می کنه. یک روانشناس آمریکایی از کجا می خواد مسایل ایرانی ها را بفهمه با اون همه تفاوت فرهنگی؟!

اسما:
ز تجربه شخصیم در زمینه تراپیست یا روانشناس رفتن اگر بخوام بگم٬ من سالهای زیادی در ایران پیش روانشناس میرفتم و خب چندین روانشناس عوض کردم تا بالاخره با یکی تونستم اندکی ارتباط بگیرم. اون هم در نهایت به دلیل همین بدفهمی ها قطعش کردم و چندین سال بعدش به طور اتفاقی با روانپزشکی آشنا شدم که برای گرفتن درمان بهش مراجعه کردم. و چندین سال بعدش رو فقط داروی روانپزشکی گرفتم و دیگه پیش هیچ مشاوری نرفتم.
وقتل یک سال پیش به امریکا اومدم٫ به سبب سابقه افسردگی ای که داشتم و تشدیدش در اثر مهاجر٫ ابتدا به ساکن به روانپزشک مراجعه کردم و بعد هم جلسات مشاوره رو شروع کردم. اینا رو ذکر کردم که زمینه در ذهن دوستان باشه. این بین یه مشاوره انلاین هم از ایران گرفتم که به همون یک جلسه ختم شد بس که زننده بود.
اولین نکته ای که تقریبا تو همه مراجعه های رواشناسیم در ایران بهش برخوردم٫ تشخیص و اسم گذاری در اولین جلسات مراجعه است. روانشناس ها خیلی علاقه دارن این تشخیص سریعشون رو خیلی زود به مراجع منتقل کنند. اتفاقی که بعدش میفته٫ اینه که از لحظه ای که این تشخیص رو شما گذاشته میشه٫ دیگه درمانگر شما رو میندازه داخل یه قالب و به عنوان یه ابژه باهاتون برخورد میکنه. در مقام مقایسه اگر بخوام بگم٫ تو امریکا این تشخیص و در قالب انداختن اینقدر سریع رخ نمیده و به صورت تابلو و بلند بلند به مراجع منتقل نمیشه.
نکته ازاردهنده این کار اینه که کافیه شما به هر دلیلی مقداری دانش پایه ای روان شناسی داشته باشید٫ وقتی درمانگر این کارو میکنه تقریبا متوجه میشی کجای قالب کدوم نظریه تو رو انداخته و خب این حس خوب و جالبی برای من به عنوان مراجع نبوده هیچ وقت. و مثل خیلی متخصص های دیگه در ایران٫ حق اظهار نظر هم نداری چون احتمالا مطالعات و دانشی که داری به درد خودت میخوره و تو متخصص نیستی.
در حالیکه در امریکا وقتی با پزشک یا درمانگرت صحبت میکنی و نظرت رو به واسطه دانش اندک یا غیر اندک ت مطرح میکنی٫ حتما ازش استقبال میشه. و در ادامه مسیر سعی میکنن تو رو به نحوی در این مسیر درگیر کنن که این احساس ابژگی از بین بره.
یه نکته جالب دیگه ای که نمیدونم چقدر میتونم بسطش بدم٫ اینه که در مورد دو مشاوری که در امریکا داشتم یادداشت برداری مدام تو جلسه رو ازشون ندیدم. چیزی که تو ایران با یه ژستی انجام میشه که حس اتاق بازجویی رو به ادم میده.
در مورد فهم فرهنگی٫ من هیچ موقع احساس نمیکردم میتونم به طور کامل خودم رو در اتاق مشاوره عرضه کنم. همیشه یه فاصله قابل توجهی احساس میکردم. در حالیکه در امریکا به جز محدودیت های زبانی٫ مشکلی برای ابراز ابعاد فرهنگیم نداشتم. مشاور هر جا که نمیدونه حتما سوال میکنه تا فضا براش روشن تر بشه و به طور واضحی تلاش میکنه که به فضای روانی تو نزدیک بشه.
احساسی که به شخصه دارم اینه که حداقة در تجربیات من در ایران٫ روانشناسها دانش روانشناسی رو با ذات و ماهیت غربی ش یاد گرفتن اما فلسفه پشت اون دانش و فرهنگ و تاریخ پشتش رو خیلی باهاش آشنا نشدن. اینه که با روانشناسی به مثابه ساینس برخورد میکنن. در حالیکه اون نظریات و قالب ها ساحت معرفتی پشتشون داره از تاریخ و فرهنگ دیگری میاد که آموختنش برای درمانگرها واجبه.
مقداری فلسفه و تاریخ علم٫ معرفت شناسی (منظورم اپیستمولوژی است) برای درمانگر بهتری شدن احتمالا ضروری باشه.
یه تکمله هم بزنم در باب اینکه چرا تراپی رفتن به زبان انگلیسی مفتونه در مواقعی راهگشا باشه. من معمولا به دلیل روحیه ای که دارم٫ در بیان احساسات و درگیری های درونی خیلی به سراغ بسط دان و استفاده از ادبیات و عرفان و اینها مهشم. چیزی که به مرور در جلسات مشاوره انگلیسی متوجه شدم این بود که به سبب تسلط نداشتن بر انگلیسی و اشنا نبودن با اصطلاحات٫ موقع بیان گره های ذهنی و درونی به سراغ سرراست ترین لغت و شیوه بیان میگشتم. توصیف خودم این بود که سعی میکردم اون احساس پایه ای رو به صورت لخت و بودن شاخ و برگ ببینم. این مساله به مرور حتی به روند درمانم هم کمک کرد.
*همه اینها فقط و فقط تجربیات و نظرات شخصیه و بیشتر از این اعتباری نداره.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مغولستان کشور بدون اعدام

+0 به یه ن


صحبت از مغولستان شد. بد نیست یادآوری کنیم که مغولستان هم حدود بیست سال هست که به کشورهایی پیوسته که مجازات اعدام ندارند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بهای سنگین جاسوس کشی برای این دیار

+0 به یه ن

در تاریخ خوانده ایم که چنگیز سفیران و تاجرانی به قلمرو خوارزم فرستاد و خوارزمشاهیان آن سفیران را به جرم جاسوسی اعدام کردند. چنگیز هم خشمگین شد  و لشکر فرستاد و آن دیار را با خاک یکسان کرد. 

هر جوری حساب می کنی می بینی خوارزمشاهیان خیلی احمق بودند که فرستادگان چنگیز را اعدام کردند. حماقتی که در طول قرون متمادی چند بار توسط دولتمردان حوزه تمدنی ایران تکرار شده است اما یک بار هم توسط «پیران فرزانه نصیحت گوی سلطان» نقد نشده!  اگر هم نقد شده اثری نذاشته!
چوب حماقت را همیشه مردم بیچاره این دیار خورده اند.
ای کاش دولتمردان ما هم مثل بقیه دولتمردان از این درایت ها داشته اند که آدم بفرستند تا از اوضاع و احوال سایر دیارها برای دولتمردان ما خبر آورند. خبر موثق ! نه خبر آغشته به دروغ و تملق برای خوشایند سلطان!
ای کاش خوارزمشاه هم جاسوسانی داشتند که می آمدند و خبر می دادند که با  این چنگیز نمی شه از این شوخی ها کرد!  اما گویا دولتمردان این دیار به جای خبرچین راستگو فقط جلاد در بساط دارند که اعدام کنند! کار دیگری بلد نیستند!

البته شاید اگر خوارزمشاهیان آن سفیران را اعدام نمی کردند چنگیز باز به بهانه ای دیر یا زود لشکر می کشید. ولی می توانستند آن سفیران را با اطلاعات دروغ راهی اردوگاه چنگیز کنند و به این ترتیب وقتی بخرند تا مردم شهر یا برای مقابله آماده شوند. اگر خودش جاسوس داشت می فهمید که او را یارای مقاومت نخواهد بود. دست کم شهر را خالی می کرد تا کمتر تلفات و خسارات باشد.  اگر  خوارزمشاه به جای تیم جلادان،  ستون پنجمش را تقویت می کرد هزار تا کار بهتر می توانست بکند که آن همه تلفات ندهد. آن همه خسارات ندهد.
#نه_به_اعدام

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دنبال نخود سیاه فرستادن جاسوس و اربابش!

+0 به یه ن

حتی اگر ثابت و محرز بشه که یکی جاسوس هست باز هم از عقلانیت به دور هست که فوری او را اعدام یا سر به نیست کنند! من این را از منظر اخلاقی (قبیح بودن اعدام در دنیای امروز) عرض نمی کنم بلکه از منظر کاملا کارکردگرایانه عرض می کنم. بعد از این که جاسوس شناسایی شد  صد تا کار هوشمندانه می شه کرد که نفعش بسی بیش از اعدام هست. می شه به جاسوس اطلاعات غلط داد تا  کسی که او را به استخدام درآورده گمراه بشه و نادانسته خودزنی کنه. یک کمی باید عقل و هوشمندی به خرج داد. این طوری به دست جاسوس خود دشمن می شه به دشمن ضربات سنگین وارد کرد. فقط عقل لازم داره.

#نه_به_اعدام

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یک کلمه: قانون

+0 به یه ن




نوشته زیر مال ۶ سال پیش هست. از آن زمان تا به این سو مردم ایران به درک مدرن تری از قانون رسیده اند. یکی از دستاوردهای مهم #جنبش_زن_زندگی آزادی همین بوده است. کم دستاوردی نیست!


-------
یکی از مشکلات ما این هست که درک درستی از مفهوم قانون نداریم.در نتیجه قانون می شه حربه ای در دست زورمداران که به ما زور بگویند. حتی خاتمی هم شناخت درستی از قانون نداشت. گاهی قانون مدنی را با احکام دینی اشتباه می گرفت. گاهی با حرف زور بالادست اشتباه می گرفت. قانون به معنای مدرن کلمه را نمی شناخت.
قانون به معنای مدرن کلمه نه حکم دینی است که در آن نشود چون و چرا کرد و نه منویات کسی که بالادست نشسته به منظور به رخ کشیدن قدرت و سرجا نشاندن زیر دست!
قانون را انسان های مدرن به منظور تامین رفاه و مصلحت عمومی- پس از مطالعات وسیع و اطمینان از این که هدف مورد نظر را برآورده می کنند- وضع می کنند. اگر قانون با این منظور و با این دقت مطالعاتی وضع شده باشد نه کلاه شرعی دوختن برای آن جایی دارد نه زیر آبی رفتن از آن. اما چون اگر مرزهای بین قانون یا احکام شرعی از یک سو و حرف زور بالا دست از سوی دیگر مخدوش باشد همان می شود که می بینیم.

--------

وقتی من بچه بودم، تلویزیون دو کانال بیشتر نداشت. به علاوه، تعداد برنامه های سرگرم کننده ای که از هر کانال پخش می شد ناچیز بود. عصر روزهای جمعه ، فیلم سینمایی پخش می کردند. برنامه روزهای جمعه خانواده ها با همین فیلم روز جمعه تنظیم می شد! فیلم هایی که پخش می شدند عموما تکراری بودند. فیلم هایی که پخش می شد، اغلب موضوعاتی جگرخراش داشتند. با این حال "لنگه کفشی در بیابان نعمت است". مردم با همان فیلم های عصر جمعه کلی حال می کردند. هر از گاهی فیلم غیر تکراری پخش می شد که برای خودش پدیده ای بود که مردم تا یک هفته درباره آن صحبت می کردند.
یکی از این فیلم ها، یک فیلم هندی بود که بسیار مورد استقبال قرار گرفت. هفته بعد مجری آمد و گفت چون بینندگان عزیز در خواست تجدید پخش فیلم کرده اند، این هفته هم همان فیلم هفته پیش را نشان می دهیم.
چند ماه پیش دوباره همان فیلم را نشان دادند:
در ابتدای فیلم، پسر جوانی که می خواهد پلیس شود با پدربزرگش که پلیس بازنشسته است صحبت می کند. پدربزرگ می گوید قبل از آن که تصمیم قطعی بگیری اول داستان زندگی مرا بشنو. بعد فیلم فلاش بک می زد به روز دنیا آمدن پدر مرد جوان و سر از پا نشناختن پدر نوزاد (همان پدربزرگ) به خاطر صاحب فرزند پسر شدن.
شاهین فیلم را قبلا ندیده بود اما تا همین جای فیلم را که دید، تمام سناریو را تا آخر حدس زد. احتمالا شما هم درست حدس زده اید.
با این حال، فردا می خواهم این فیلم را برایتان با تاکید خاص روی نکاتی که از نظر من جای تامل دارد، بازگو کنم. شاید بگویید "فیلم است دیگه! صد تا فیلم و سریال نشون داده اند یکیش هم این!".
نکته در اینجا ست بیشتر آن صد تا سریال و فیلم که در آن سال ها نشان داده می شدند، تو همین مایه ها بودند. ادامه دارد....
آقا پلیس که از پسر بودن فرزندش غرق سرور است، دسته گل گنده ای برای همسرش می برد. همسرش تشکر می کند و می گوید چرا زحمت کشیده و او جواب می دهد:"تو یه پسر به من دادی پس من دنیا رو هم به تو بدهم باز هم کم است." بعد پسرک بزرگ می شود و می بینیم چه قدر این آقا پلیس پسرش را دوست دارد و چه پدر مهربانی است.
آقا پلیس، خیلی زرنگ و قوی است . با دزد ها و آدم بدها مبارزه می کند. آدم بدها پسر او را گرو گان می گیرند و می گویند اگر فلان باج را به او ندهد پسر او را می کشند. چند ساعت بعد دوباره زنگ می زنند و آقا پلیس در برابر چشمان ناباور اما مطیع و مطلقا تسلیم همسرش می گوید که حاضر نیست به آنها باج دهد. آنها می روند تا پسرک را بکشند، اما پسرک زبل از دست آنها فرار می کند. پسرک بزرگ می شود اما از آن پس در لاک خودش فرو می رود.
پسرک عاشق می شود. اما بینندگان عزیز جزییات آشنایی او را با دختر خانم جوان نمی بینند. بینندگان طبق معمول در این باره به تخیل خود متوسل می شوند و لابد تخیل بینندگان عزیز در مورد این فیلم هم از تخیل فیلمنامه نویس و کارگردان بسی فراتر رفته است!!
بینندگان عزیز فقط خبردار می شوند که مرد جوان با چند تا لات بی سر و پا، دست به یقه شده و پلیس خدمتگزار و وظیفه شناس هندوستان، او را دستگیر کرده. مادر دلواپس است اما پدر به او اطمینان می دهد که جای نگرانی نیست وهمکاران او فقط به وظیفه خود عمل کرده اند. بینندگان عزیز از علت دعوا خبر دار نمی شوند اما پس از آزادی ، پسر به آنها می گوید:"قطار محل مناسبی برای سفر خانم های جوان نیست." البته نه آقا پلیس وظیفه شناس ما و نه نهاد پلیس، برقرار کردن امنیت برای سفر خانم های جوان را جزو وظایف خود نمی دانند. اصلا این مسئله آن قدر پیش پا افتاده و بی اهمیت است که آقا پلیس وظیفه شناس عزیز به آن فکر هم نمی کند. ( بنا به مشاهدات مکرر دوستان ، مسافت پویش آزاد میانگین برای خانم ها در شهرهای هند از محله بازار شهر های ما هم کمتر است.)
بقیه فیلم را در بزرگسالی حوصله نکردم ببینم ولی از کودکی بخش هایی از آن را به خاطر دارم. آقا پسر رفته رفته از پدر خود فاصله می گیرد. در یکی از صحنه های آخر فیلم آقا پلیس پسرش را روی باند فرودگاه تعقیب می کند و داد می زند اگر نایستی شلیک می کنم. پسر به حرف پدر توجهی نمی کند و به فرار خود ادامه می دهد.
من در این باره بی اطلاعم اما آیا شلیک گلوله در باند فرودگاه خطر آتش سوزی ندارد؟ آیا یک پلیس را می گذارند که وارد باند فرودگاه شود و اسلحه بکشد؟ آیا این قانونی است؟ اگر اطلاعی در این باره دارید به من هم بگویید.در هر صورت، در فیلم هندی محبوب ما پدر با چشم های گریان درست به سمت قلب پسر نشانه می رود و چون پلیس بسیار زرنگی است، تیر او به خطا نمی رود و در قلب پسر می نشیند.آفرین به این نشانه گیری! انگلیسی ها دلشان پس از چند صد سال به رابین هودشان خوشه. بیایند یه کم فیلم هندی ببینند تا بفهمند تیر اندازی یعنی همان که پلیس های مستعمره سابقشان با چشم گریان و در حال دویدن می کنند!
در همان عالم بچگی از خود سئوال می کردم که آیا این آقا پلیس وظیفه شناس حتما مجبور بود به قلب فرزند دلبندش شلیک کند؟! نمی توانست به پاهای او شلیک کند تا بعد معالجه شود؟!بعدها فهمیدم نیروهای انتظامی کلی آموزش می بینند تا در تعقیب مجرمین به قسمت هایی از بدن شلیک کنند که مرگ یا معلولیت به دنبال نداشته باشد. بعد هم وظیفه دارند سریعا آن ها را به در مانگاه برسانند تا بلافاصله مداوا شوند. فرض بر این است که پس از مداوا در یک دادگاه صالحه با حضور یک وکیل مدافع در مورد آنها قضاوت می شود و سپس حکم عدالت اجرا می شود.
پسر کشته می شود و پدر رستم وار او را در آغوش می گیرد و عربده می کشد. پس از کشته شدن پسر، مادر دلسوز او که زنی وفادار و فداکارو نمونه(!!) است ، همسر خود را تنها نمی گذارد. چون و چرا کردن در کار او نیست.
از آن بانمک تر این که عروس او، یعنی همان همسر مقتول که دعوای قطار سر او اتفاق افتاده بود هم اعتراضی ندارد. عروس خانم بیوه شده، آقا پلیس را چنان شیرین "پدر" خطاب می کند که بیا و ببین. از این مسخره تر پسر مقتول که در ابتدای فیلم او را دیدیم در انتهای فیلم، خطاب به پدربزرگ می گوید که به او افتخار می کند و تصمیم خود را گرفته تا پلیس وظیفه شناسی چون او شود.
ومسخره تر از همه این که نام فیلم "قانون" بود!
ضرب المثل آذربایجانی: اسم کچل را می ذارن "زلفعلی"!
نمونه تاثیر گذاری این گونه فیلم ها: اندکی پس از پخش فیلم کتاب آن هم روانه بازار شد و با تیراژ نسبتا بالا به فروش رفت. کسانی کتاب را می خریدند و می خواندند که معمولا با کتابخوانی میانه ای ندارند. پس از این فیلم ، بر اساس داستان آن فیلمسازان ایرانی نسخه ایرانی شده آن را ساختند. تلویزیون آن را هم پخش کرد (احتمالا بیش از یک بار).

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ]