سلامتی که غنیمت است

+0 به یه ن

در ۱۵ سال گذشته عده ای از این پیشکسوت های فیزیک که برای خودشان ارادتمندان سینه چاکی هم دارند جا به جا مهر تایید بر طرح های شبه-علمی مخربی گذاشته اند که هزینه گزاف به ملت ایران تحمیل می نمایند.
برخی از ارادتمندان سینه چاکشان ناباورانه سعی کرده اند کار استاد معظم را معظم را توجیه نمایند و با دلسوزی گفته اند که یک عده از سادگی و.... استاد معظم سو استفاده کرده اند. واقعیت این هست که چنین نبوده. برخی از این استادان معظم که دیدگاه راستگرایانه دارند حق و حسابشان را می گیرند و چنینی می گویند. (یکی شان حتی خشک شدن دریاچه اورمیه و مضرات آن را منکر می شود و با لحن خطاب و عتاب همیشگی اش بر سر دیگران می کوبد که چرا زحمات مسئولان را برای احیای دریاچه اورمیه (!!!) منکر می شوند و ناسپاسی می کنند.)
برخی دیگر که دیدگاه چپگرایانه دارند حتی حق و حساب هم نمی گیرند بلکه تنها از روی ایدئولوژی های پوسیده شان چنین می کنند. همان ایدئولوژی های پوسیده که ما را به این روز انداخته! اینها از قبلی ها هم بدترند.

علی رغم این آشفته بازار، دست کم انجمن فیزیک تا کنون مهر تایید بر چنین طرح هایی نزده. کاملا برعکس! تا جای ممکن جلویشان ایستاده.
این سلامت انجمن فیزیک در این وضعیت نابسامان کشور غنیمتی است که باید حفظ کرد. باید پاسداشت. باید مراقب بود که هیئت مدیره بعدی هم کسانی باشند که این رویه را ادامه و بهبود دهند و قوی تر از پیش بایستند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عضویت پیوسته انجمن فیزیک

+0 به یه ن

حق عضویت پیوسته انجمن فیزیک امسال ۷۲۰ هزار تومان هست. یعنی کمتر از ۱۵ یورو.
من خرداد ماه حق عضویت ام را پرداخت کردم.
مطابق وبسایت انجمن اگر کسی سه سال پیاپی حق عضویت نپردازد عضویت او کنسل می شود. من هر سال برای این می پرداختم که فکر می کردم به هر حال جامعه فیزیک دانان ایران هم باید یک تشکلی داشته باشد. والا مروجان خرافات بیش از پیش می نشینند روی سر ما!
به هر حال این انجمنی هست که وقتی حضرات به طمع طرح های چرب و نرم شبه علم تحویل جامعه و مسئولان می دهد جلویش می ایستد و از در علم می گوید چرا چنین خزعبلاتی نمی تواند درست باشد.
همین یک کارش به پرداختن حق عضویت حدود ۱۵ یورو در سال می ارزد. صراحتم را ببخشید: اما اگر ما استادان فیزیک که رفاه نسبی داریم حاضر نباشیم همین قدر هم بپردازیم حق مان همان خواهد بود که مروجان خرافه و شبه علم مملکت مان را بچاپند و بعد هم بنشینند روی سرمان!
الغرض! انتخابات هیئت مدیره انجمن در دی ماه در راه هست. باید با دقت در انتخابات انجمن فیزیک شرکت کرد تا مبادا این سنگر مبارزه با خرافه و شبه علم توسط علم-ستیزان و فاسدان فتح گردد.

خواستم از الان بگویم تا درجریان باشید.اعضای انجمن که در خارجند شاید بخواهند برای پرداخت حق عضویت و سپس رای دادن برنامه ریزی کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فجایعی که متخصصان بیسواد به بار می توانند آورند

+0 به یه ن

در دو دهه اخیر فجایع مهندسی بسیاری مانند فروریختن متروپل در کشور ما اتفاق افتاده اما عمده آنها به خاطر بیسوادی مهندسان نبوده بلکه به علت حرص و طمع  کارفرماها بوده است. مهندس ها هشدار کارشناسانه خود را داده بودند اما حرص وطمع سودجویان و عدم  وجود سازوکارهایی که آنها را وادار به پاسخگویی کند باعث شده به حرف مهندس ها گوش داده نشود و این فجایع به بار آیند.


حال فرض کنید این سودجویان باشند و مهندس ها هم بیسواد باشند. تصور کنید چه قدر تعداد فجایع بالا تر خواهد رفت! به علت کرونا چند سال کلاس ها تق و لق شد.پارسال هم چند ماهی به خاطر اعتراضات  کلاس ها تشکیل نشد. اگر الان به علت افسردگی و نظایر آن کلاس ها به تعطیلی کشیده شود فردا بیسوادی کارشناسان امور گوناگون فجایع را تکثیر خواهند کرد. 

 هرچه قدر هم حال دلمان بد باشد باید به خود فشار آوریم تا  در عرصه علم و دانش و تخصص نبازیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خاطره ای از دبیرستان

+0 به یه ن

در دبیرستان که بودیم یکی از هم-مدرسه ای ها در اثر برق گرفتگی از چراغ مطالعه در خانه شان فوت کرد. اون طور که گفته می شد پاهایش روی رادیاتور (فلز رسانا) بود. همه ما دانش آموز ها  و نیز معلم هایمان از شنیدن خبر داغون بودیم و حال و حوصله کلاس نداشتیم.

معلم فیزیکی داشتیم به نام آقای رفقی که مستقیم از در ورودی  سر کلاس می آمد و در اتاق معلم ها نمی نشست. طبق معمول مستقیم سر کلاس آمد و درس را بی هیچ مقدمه ای آغاز کرد. نمی دانم چه طور از قیافه هاو بینی های پف کرده از گریه  و فین فین کردن ها و فضای مدرسه متوجه نشد که اوضاع عادی نیست. شاید هم فهمید و به روی خودش نیاورد. به هر حال مثل همیشه با انرژی درسش را داد. باعث شد روحیه کلاس هم عوض شود.

درک می کنم که هرچه قدر هم ازدست دادن یک همکلاسی به خاطر یک اتفاق ناگوار سهوی سخت باشد باز هم به شدت ناراحتی ناشی از دست دادن همکلاسی و همدانشگاهی به علت «اصابت جسم سخت به ناحیه سر» نیست! در اولی فقط غم هست اما در دومی خشم چنان شدید هست که حتی برای غم هم جایی نمی ماند.
اما اگر امروز کلاس های مدارس ودانشگاه ها با انرژی تشکیل شود در آینده کمتر نوجوان ها به خاطر کم سوادی مهندس ها دچار برق گرفتگی یا زیر آوار ماندن می شوند و کمتر به علت اشتباه پزشکی جان خود را از دست می دهند ! اگر کلاس های درس این روزها جدی گرفته شوند استادان فردا (همین دانشجویان در آینده)   باسوادتر از آن خواهند بود که از دانشجوی نخبه بترسند و با الدرم بلدرم با او (جهت پوشاندن بیسوادی خود) او را به سمت خودکشی سوق دهند.
کلاس های درس را به تعطیلی نکشانید. فردا همین تعطیلی ها با پروراندن نسلی کم سواد از فارغ التحصیلان کار دست مان می دهد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شما هم هوای استادان حامی خود را داشته باشید!

+0 به یه ن

برخی از استادان دانشگاه از پاییز ۱۴۰۱ تا به اکنون مثل کوه پشت دانشجویان ایستاده اند. برخی دیگر در مقابل آنها ایستاده اند. دسته دوم  با الدرم بلدرم کلاس ها را تشکیل می دهند. 

دست اول تحت فشارند. دانشجویان عزیز! با تعطیلی کشاندن کلاس های   استادان دسته اول بهانه بیشتری می دهید به دست کسانی که می خواهند زیر آب آنها را بزنند!  وقتی آن استادان چنان پشت شما ایستادند و هزینه دادند شما با به تعطیلی کشاندن کلاس های آنها بهانه دست دشمنانشان ندهید که به آنها آسیب برسانند.
همان طوری که در نوشته قبلی توضیح دادم الان باید بکوشید که کلاس ها با انرژی تمام تشکیل شوند نه آن که آنها را به تعطیلی بکشانید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

علم درمانی

+0 به یه ن

در برهه ای همچون اکنون که رایحه خوبی از اوضاع کشور و جهان به مشام نمی رسد بهترین راه برای سالم ماندن (به لحاظ روحی) پناه بردن به آغوش علم و هنر هست.

شنیدم که در برخی دانشگاه ها این روزها کلاس های درس تشکیل نمی شوند. یعنی دانشجوها رغبت نمی کنند سر کلاس بروند. این کار را نکنید. یادتان هست که پارسال چی درمورد کلاس ها  می گفتم؟! می گفتم که  اگر چند ماه کلاس ها تشکیل نشود می توان بعدا با صرف انرژی مضاعف جبران کرد. الان دیگه وقت جبران هست. الان وقت تلاش مضاعف علمی و تحصیلی است. الان زمان ادامه تعطیلی کلاس ها نیست. اتفاقا الان وقت آن هست که چنان خود را با کلاس ها و علم آموزی مشغول کنید که غم واندوه و ناامیدی شما را از پا نیاندازد.
خطاب به دانشجویان:
کلاس ها را تعطیل نکنید. به کلاس ها باز گردید. با قدرت تمام. با انرژی تمام. این رسالت را برای خودتان قایل شوید که چنان با انرژی درس بخوانید که انرژی شما به بقیه هم منتقل شود و افسردگی ها  به کنار روند.
با تعطیلی کلاس ها خود را عقب می اندازید و میدان را بیش از پیش به کسان و آن طیف فکری می دهید که عامل این افسردگی ها هستند. دست کم این میدان (عرصه علم و تحصیل) را وا ندهید. این طوری دو سره می بازید.  اگر نمرات شما پایین باشد امکان مهاجرت هم نخواهید داشت. اگر درس ها را امروز یاد نگیرید فردا که بهار آید (دیر یا زود بهار خواهد آمد. ظاهرا آمدن بهار به تعویق افتاده. اما بهار آمدنی هست!) چه کسی قرار هست ویرانی ها را آباد کند؟! برای آباد کردن ویرانی ها علم لازم هست. فارغ التحصیلانی باسواد لازم هست.
 به تعطیلی کشاندن کلاس ها در آبان ۱۴۰۲ مصداق خودزنی است. نفعی برای جنبش زن-زندگی-آزادی ندارد.  فقط باعث عقب ماندن دانشجوها و سپس افزایش افسردگی آنها و اضمحلال تدریجی می شود. این کار را با خود نکنید. وقتی پای در راه رنسانس گذاشته ایم معنی ندارد کاری کنیم که علم در این مملکت بیش از پیش آسیب ببیند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ایمیل انحرافی

+0 به یه ن

الان یک ای-میل از یک اسم و فامیل که نمی شناختم دریافت کردم با عنوان «ِYour interview with ICTP
باز کردم ببینم چی نوشته. سطر اولش این بود: « امروز آرمیتا گراوند به خاطر آشغال هایی مثل تو که خارج هم می روی......» بقیه اش را نخواندم و پاک کردم. برایم مهم نیست که سایبری ای بود که می خواست اختلاف بیاندازد یا یکی از ده ها بدخواه من در محل کار بود که می خواست مرا بچزاند یا چنان مرا عصبی کند که دست به خودتخریبی بزنم.
اما چیزی که مهم هست این هست نباید بگذاریم این افراد عصبی مان کند.
نباید بگذاریم چنان عصبی مان کنند که اتحادمان را از دست بدهیم.
نباید بگذاریم چنان عصبی مان کنند که جو گیر شویم و الکی خود را در دردسری که فایده ای ندارد بیاندازیم.
نباید بگذاریم چنان عصبی مان کنند که چنان به دعوا با هم مشغول شویم که آرمیتای عزیز به حاشیه رود.
نباید بگذاریم چنان عصبی مان کنند که اولویت هایمان را از دست بدهیم.
اولویت فعلی من به عنوان یک فیزیکدان پیش بردن بعد علمی این رنسانس هست که ملت ایران شروع کرده است. در این زمینه هزاران بار بیشتر می توانم موثر باشم تا این که دست به یک حرکت نمادین با هزینه بسیار بزنم .
فکر کنم همان طور که من ای میل او را نخواندم او هم متن مصاحبه مرا نخوانده بود و اشاره اش به عکس من بود. عکس از آرشیو آی-سی-تی-پی بود. عکس در بهار سال ۱۴۰۱ گرفته شده بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پرستار بچه لازم تر هست یا حجاب بان؟

+0 به یه ن

در حالی که در شیرخوارگاه های تهران کمبود شدید پرستار وجود داره پولی که باید صرف استخدام برای پرستار بچه در شیرخوارگاه های تهران بشه صرف استخدام حجاب بان کرده اند که بیافتند به جون دختران سرزمین ما!

#آرمیتا_گراوند
#مهسا_امینی

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کارکرد جمجمه و مایع مغزی!

+0 به یه ن

بیرون مغز آدم یک چیز سخت و محکم هست به نام جمجمه. شکستنش ضربه ای شدید می خواهد . بین مغز و جمجمه مایعی هست به نام مایع مغزی که ارتعاشات ناشی از ضربه ها را می گیره و نمی ذاره به مغز آسیب برسه.
نمی گم امکان ندارد فشار یا قند خون یک دختر جوان افت کنه . اما در جایی شلوغ مثل مترو تا حس کنه حالش بد می شه به بغل دستی اش یا اون میله کذا می تونه تکیه کند. یک دفعه که اتفاق نمی افته! خود آدم می فهمه فشارش داره می افته و به طور طبیعی تکیه می ده. به علاوه اگر هم تکیه گاه پیدا نکنه و زمین بخوره ضربه ناشی از زمین خوردن در اثر وزن خود آدم اون قدر شدید نیست که از جمجمه و مایع مغزی بگذره و به مغز آسیب بزنه.
اگر با این چنین زمین خوردن ها قرار بود یک جوان به کما بره نسل انسان تا به امروز منقرض شده بود. کیست که از این طور زمین خوردن ها در سی سال اول زندگی اش نداشته باشد؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

معجونی تهوع آور از ادغام سنت و مدرنیته

+0 به یه ن

دکتر هلاکویی در مورد «همه ما» (منظور خانواده های ایرانی)  می گه که یک پا در سنت داریم و یک پا در مدرنیته و با قاطی کردن اینها مشکلات می افرینیم. منظورش پست مدرنیزم  فرهنگی و هنری نیست که علی الاصول چیز بدی نیست. منظورش ناهنجاری های روانی و اجتماعی است که این در هم امیختن موجب می شه. هلاکویی می گه همه ما یک الاغ داریم ویک بنز. الاغ بیچاره را هم بستیم به بنز و دنبال خودمان می کشانیم. بعدش هر از چند گاهی از بنز خسته می شیم و سوار الاغ می شیم.

این مشاهده هلاکویی  -مثل بسیاری دیگر از مشاهدات او- درست هست اما نکته ای که من می خواهم بگم اینه که   چیزی که در فیلم های مرحوم داریوش مهرجویی با رنگ و لعاب جذاب و دوست داشتنی یا دست کم عادی جلوه داده می شه ورژن غلیظ تر همان هست که هلاکویی به درستی به آن ایراد می گیره. معجون تهوع آور ساختن از سنت و مدرنیته در فیلم های مهرجویی از زندگی معمولی ما ایرانی ها هم بیشتر هست. اما مهرجویی این معجون تهوع آور را در ظرف های زیبا  با سفره آرایی فریبا به خوردمان می داد.

نمونه بارزش فیلم لیلا بود که در باره اش بسیار نوشته اند. من  فیلم تخت خواب سه نفره از نصرت کریمی را به صدتا فیلم به اصطلاح روشنفکری لیلا نمی دهم. نصرت کریمی زشتی چند همسری را نمایان می کنه فیلم لیلا آن را در زرورق می پیچه. دست آخر هم حتی تقصیر آن را هم گردن زنان می اندازه و مردان را مبرا معرفی می کنه!  درباره این فیلم فمینیست ها نقد هایی از این دست را بسیار وارد دانسته اند و در موردش مقاله ها نوشته اند. من بیشتر خلاصه آن مقالات را بازگو کردم تا این که برداشت شخصی خودم را راجع به فیلم لیلای مهرجویی بنویسم.

اما اینجا می خواهم روی فیلم های دهه ۹۰ او انگشت بگذارم. به طور مشخص روی «چه خوب شد برگشتی». در این فیلم میزان تهوع آوری آن معجون حتی از فیلم لیلا هم بیشتره. رفتاری که آن آقایان دکتر و مهندس دنیادیده با باغبان و حتی فرزندان باغبان ها می کردند تقلیدی بود از رفتار دایی جان ناپلئون با «مش قاسم» با این تفاوت که سریال دایی جان ناپلئون (و از آن بیشتر خود رمان) انتقادی هست نه نرماتیو و هنجار ساز. در فیلم دایی جان ناپلئون  به طور زیرپوستی و به دور از شعار زدگی این رفتار با کارگر نقد می شود. در فیلم آرشین مال آلان هم چنین هست. در هر دو نشان داده می شود که نسل جوانتر که مدرنتر و باسوادترند این رفتار را کمتر نشان می دهند. اما در فیلم مهرجویی از نقد این رفتار خبری نیست. طوری نشان می دهد که انگار طبیعی است یک دکتر یا مهندس میانسال مرفه با سرایدار یا باغبان و فرزندانش در دهه ۹۰  چنان رفتار کند! حال ان که واقعیت دهه ۹۰ در ایران چنین نبود. اتفاقا نوه های  اون تیپ ها در آن سن معمولا در خارج بودند.در نتیجه  خانواده های مرفهی که باغ یا خانه سرایدار-دار داشتند با فرزندان باغبان یا سرایدار همچون نوه خود رفتار می کردند. یکی شان می گفت من حتما باید در خانه باشم  چون «نوه ام» (منظور بچه سرایدار) فقط در آغوش من صبحانه می خوره. اون دیگری می گفت «نوه ام» فقط با من حموم می ره. آن یکی دیگر، می نشست پای صحبت نوه اش (فرزند خدمتکارش)  در مورد پسرهای دانشگاه (نوع صحبتی که دخترک با مادرش نمی کرد.) آن یکی برای «نوه اش» عروسی مجلل در تالار می گرفت. دیگری برای نوه اش که تم تولدش آنا و السا بود عکس آنا و السا می کشید و گلدوزی می کرد و... .......

 

و مهمتر از همه این که عتیقجاتی که بچه هایشان اجازه دست زدن به آنها را نداشتند شده بود اسباب بازی دم دستی فرزندان باغبان ها و سرایدار ها .... نوه های خودشان در خارج بودند و کیف مادربزرگ هاو پدربزرگ ها و امکانات مالی آنها  را همین بچه های سرایدارها می بردند.

 

در چنین فضایی مهرجویی فیلمی می سازد که آقای دکتر و مهندس بچه های باغبان را فحش می دهد و خود باغبان را به سبک نسل دایی جان ناپلئون تنبیه بدنی می کند و خیلی هم عادی نشان داده می شود.

رفتار این مامان بزرگ ها و بابابزرگ ها خیلی سازگار تر بود تا نسخه مهرجویی. وقتی این مامان بزرگ ها در سن ۷۰ سالگی هنوز سلامت نسبی دارند و شیک و خوشرنگ لباس می پوشند  و از این کافی شاپ به آن مسافرت می روند رفتارشان با بچه سرایدار هم متناسب با آن هست. نه شبیه رفتار زنان سه نسل  با بچه خدمتکار.  زنان سه نسل قبل در سن ۷۰ سالگی عموما رنگی روشن تر از قهوه ای نمی پوشیدند سفر نمی رفتند کافی شاپ نمی رفتند. عملا مرده ای بودند که هنوز توی قبر نرفته.  جامعه  شهری (نه روستایی و عشایر) روی آنها فشار می آورد که این طور تارک دنیا شوند. وقتی  با خودشان این طور رفتار می کردند رفتارشان با بچه خدمتکار هم متناسب بود. اما کاراکترهای مهرجویی در مواردی امروزی رفتار می کنند ولی با بچه باغبان مثل دایی جان ناپلئونی (که رفتارش از منظر عمو اسدالله و آقاجان هم در زمان خودش قدیمی و منسوخ بود) برخورد می کردند.

اگر مهرجویی ادعای فیلسوف بودن و از بهترین دانشگاه آمریکا مدرک فلسفه داشتن نداشت  بر این همه ناسازگاری می شد چشم پوشید. ولی این چه فیلسوفی بوده که این همه افکارش ناسازگار بوده.؟! نظام فکری مادربزرگی که با حس و حال و عاطفه خودش برای فرزند باغبانش کیک می پزه و گلدوزی می کنه از او سازگارتر هست! مهرجویی این همه ناسازگاری فکری را به زور آن مدرک فلسفه از بهترین دانشگاه آمریکا به خورد جامعه می داد. به نظرم این ایرادی نیست که بشه از آن چشم پوشید. ما خودمان کم ناسازگاری فکری و تضاد در آشتی دادن سنت و مدرنیته داریم که روشنفکرمان یک معجون ناسازگارتر به خوردمان می دهند؟  فیلم های کیمیایی -وسبک زندگانی خودش هم که اتفاقا پوشیده نگاه نمی دارد- هم از همین جنس هست.

تا جایی که من دیدم و شناختم یکی فقط نصرت کریمی از ان نسل  فیلمسازان تکلیفش باخودش و مسئله سنت و مدرنیته روشن بود و به روشنی و زیبایی در فیلم هایش نشان می داد. اگر امثال نصرت کریمی بیشتر بودند و امثال مهرجویی و کیمیایی کمتر بودند جامعه این همه سردرگم نمی شد و در لوپ های بسته نمی افتاد!

 

پی نوشت: البته این مامان بزرگ ها و بابابزرگ کِیفش را هم می بردند. دختر خردسال  یکی از این سرایدار ها همراه مادرش به باغ سعد آباد رفته بود. اونجا بلند گفته بود که اما خانه «مادرجون من» (همان صاحبخانه  و صاحب کار والدینش)  از اینجا بیشتر چیزهای قشنگ  داره. معلومه که«مادر جون» با محبت با این بچه توی آسمان ها سیر می کنه!  حرفی است که بچه معصوم از روی عشقش می گه نه از روی حسابگری و تملق. واقعا در خانه «مادر جون» به او چنان خوش می گذره که آن را بالاتر از کاخ سعد آباد می بینه. کیف این  برای یک نفر میانسال مرفه خیلی بیشتر از آن هست که آدم بخواد مثل نسخه مهرجویی با باغبان و فرزندش رفتار کنه. این میانسالان مرفه ابله نیستند که این همه به «نوه هایشان» میدون می دهند. کِیفش را دارند می برند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل