استادی كه فراتر از نوك بینی اش را می دید!

+0 به یه ن

مطلب زیر را قبلا دو سه بار منتشر كرده بودم اما نیاز می بینم از دیدگاهی دیگر هم آن را منتشر كنم. در انتها نظر جدیدی در پی آن خواهم نوشت :

 

سال 73 -74 در دانشگاه استادی داشتیم كه قسمت عمده ی وقت كلاس را صرف انتقاد از فرهنگ جامعه می كرد. به خصوص به ما دانشجویان می تاخت كه به چیزی فرای "پاس كردن" نمی اندیشیم و وقتی فارغ التحصیل شدیم فراتر از نوك بینی خود نخواهیم دید.
آن استاد راهكار هایی نیز برای حل معضلات اقتصادی واجتماعی ارائه می داد كه قابل تامل اند!
از جمله آن كه بارها گفته بود: « باید چند تا از این بازاری های شكم گنده را امروز بگیرند فردا در ملاء عام اعدام كنند تا درس عبرتی باشد برای بقیه. اگر این كار را بكنند همه ی مشكلات اقتصادی یك شبه حل می شه.» (چیزی به همین مضمون. ) امروز و فردا و همه و یك شبه را پررنگ كردم. دقت كنید آن استاد دانشگاه حتی از محاكمه هم سخنی به میان نمی آورد. من به این نكته دقت كردم.بیش ازپنج بار این مطلب را از زبان او شنیدم بی آن كه از محاكمه نامی برده شود. آن چه از نظر آن استاد اهمیت داشت ایجاد ترس در دل بقیه بود نه آن كه حكمی به عدالت صادر شود و یا حقوق انسانی متهم مراعات شودو ....
خوشمزه آن كه آن خانم دكتر عزیز به چیزی كمتر از اعدام رضا نمی داد. صد رحمت به علا الدوله كه به بهانه ی گران شدن قند بازاریان را تنها به فلك بسته بود!

دومین نكته ی قابل تامل در سخن آن استاد دانشگاه رفع «همه ی» مشكلات اقتصادی مملكت با ایجاد هراس در دل بازاریان بود. گویی «همه ی» مشكلات اقتصادی مملكت را بازاریان به وجود آورده اند كه هراس در دل آنان افكندن از طریق چند اعدام، «همه ی» مشكلات را به یك باره حل كند. گیریم من یك بازاری ام. با مشاهده صحنه ی اعدام همكارم آن هم به این شكل چه می كنم؟! مشخص است : بار و بندیل می بندم و خانواده و سرمایه خود را به دیار دیگر می برم. هر جا كه شد: آمریكا، سویس، امارات، تركیه، ... هر جا كه امنیت جانی داشته باشم و بتوانم با خیال آسوده سرمایه گذاری كنم.
یا فرض كنید من یك سرمایه دار خارجی هستم كه دارم مطالعه می كنم ببینم در ایران سرمایه گذاری كنم یا خیر. با دیدن عكس اعدام این بازاریان به حكم خانم استادی كه فراتر از نوك بینی اش را می بیند، چه فكری قرار است بكنم؟! آیا به سرمایه گذاری در این مملكت ترغیب می شوم یا تصمیم می گیرم دیگر پایم را در چنین مملكتی نگذارم؟! خودم هم تصمیم به آمدن بگیرم، همسر و فرزندم مانع می شوند!
یا فرض كنید دانشجویی هستم كه در آینده وارد كار اقتصادی می شوم. آیا با این ذهنیت كه استادان دانشگاهم دارند می آیم -چنان كه در غرب مرسوم است- به دانشگاه كمك مالی كنم؟!
خوشبختانه در بین خوانندگان منجوق كارشناس اقتصادی هم داریم. آیا آن چنان كه آن خانم دكتر می گفت با اعدام چند نفر مشكلات اقتصادی مملكت حل می شود؟! آیا این قدر این امر بدیهی است؟! من گمان می كردم كه مسایل اقتصادی در سطح كلان مملكتی خیلی پیچیده تر از این حرف هست كه با اعدام چند نفر بازاری حل شود!
پی نوشت: این خانم دكتر كه مد نظر من است از دانشكده ی فیزیك نبود.

پی نوشت جدید:  راه موثر در  جلوگیری از جرم, تنبیه شدید چند نفر به منظور رعب افكندن در قلب دیگران نیست!

مجازات بایدبا جرم متناسب باشد.  به جای شدید تر كردن مجازات  بایدتا حد امكان با همه ی خاطیان مقابله كرد (نه فقط بایكی  دونفر برای نمونه برای  ترساندن دیگران). روش تنبیه شدید دو سه نفر برای ارعاب  علاوه بر به دور بودن از عدالت چند ضرر دارد: اولا از او در اذهان عمومی یك قهرمان می سازد. ثانیا: هرچند اذهان عمومی را تحت تاثیر قرار می دهد اما مانع از جرم نمی شود. خاطیان بالقوه اگر احتمال دستگیری را زیاد ندانند  به كار خود ادامه خواهند داد. تنها اگر احتمال دستگیری را زیاد بدانند ممكن هست كه از جرم دست بردارند. ثالثا: در دنیا برای وجهه ی جامعه ی ما تبلیغ منفی است.

همین نكته را در مورد بزهی مانند مزاحمت خیابانی هم می توان گفت. اگر در میان خیل عظیم مزاحمین خیابانی فقط یكی دو نفر را بگیرند و شدید تنبیه كنند تا برای دیگران درس عبرت باشد عملا به این معضل دامن زده خواهد شد. دخترها مزاحمت را از روی دلسوزی به شخص خاطی پنهان می كنند چون كه راضی نمی شوند خاطی به خاطر آنها تنبیهی شدید و نامتناسب ببیند. به علاوه از تلافی خاطی و خانواده اش می ترسند و گزارش نمی كنند. به جای این روش كافی است با هر مزاحم دست كم یك بار با جدیت برخورد شودتا متناسب با مزاحمتش بی آبرویی تحمل كند.  اگر هر مزاحم این نگرانی را داشته باشد كه در برابر عملش ممكن هست آبرویش در جمع از بین برود و از جمع طرد شود كمتر احتمال دارد كه مزاحمت ایجاد كند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پیشنهاد مینجیق برای ریشه كن كردن معضل مزاحمت خیابانی

+0 به یه ن

چند روز پیش كه نازلی مسئله ی مزاحمت خیابانی را مطرح كرد من اولش جرئت نكردم موضوع را مطرح كنم. یعنی می ترسیدم یاران آرزوبلاگ از طرح این موضوع رنجیده شوند. نظر یاران آرزو بلاگ برایم بسیار مهم هست. اما بعدش گفتم هرچه باداباد با احتیاط مسئله را مطرح می كنیم . خوشبختانه برخلاف انتظارم استقبال خوبی شد. هیچ نظر خشن و خشم آلودی ناشی از تعصب دریافت نكردم.

اغلب نظرها موافق بود جز دو مورد. در یك مورد -كه منتشر نكردم - نظر دهنده می خواست كه موضوعی جنجالی تر از این موضوع بحث شود. همان طوری كه می دانید این خلاف خط مشی مینجیق هست. در مورد دوم "فیزیكخوان" این انتقاد را وارد می ساخت كه من موضوعی را كه باید ریشه ای درمان شود موضعی می نگرم.  این انتقادی است كه خیلی وقت ها از نوشته های من می شود. به نظر خودم انتقاد وارد نیست چرا كه این دیدگاه من هست. من مسایل را به شیوه ی علوم تجربی با دید فروكاستگرایانه می نگرم : آنها را به مسایل جزئی تر تجزیه می كنم و برای هر جزء راه حلی می یابم. بسیاری به من انتقاد می كنند كه در مسایل اجتماعی این روش جواب نمی دهد. می گویند این متدلوژی علوم اجتماعی نیست. من هم  هیچ جا ادعا نكرده ام كه عالم علوم اجتماعی هستم یا به متدلوژی آنها عمل می كنم. نام این وبلاگ مینجیق هست و توضیح آن «خانیم لار قوناقلیغی» (مهمانی زنانه) می باشد. جز این هم ادعایی ندارم. اینجا می خواهیم به سبك مهمانی های زنانه راه حلی برای مسایلی كه با آنها درگیر هستیم بیابیم. راه حلی  كه برای ما كار كند و جوابگوی مشكلاتمان باشد. و چه مسئله  ای همه گیر تر و دامنه دار تر از مزاحمت خیابانی برای زنان؟! از نه سالگی تا نود سالگی با آن درگیریم مستقل از آن كه از چه تیپ خانواده ای باشیم. مستقل از این كه مجرد باشیم یا متاهل.  مستقل از این كه همسرمان برگه ی اجازه خروج را  بی چون و چرا و  با حسی توام با شرمندگی از این رانت مردسالارانه امضا كند یا بخواهد از آن به عنوان حربه ای برای باج گیری از همسرش و فشار بر او استفاده كند!

در زیر راهكاری برای حل معضل مزاحمت های خیابانی پیشنهاد می كنم. نظری است از جانب مینجیق در یك جمع "خانیملار قوناقلیغی". اصلا ادعا نمی كنم در مسایل اجتماعی صاحب نظر هستم اما پیشنهادم را ارائه می دهم تا مورد نقد قرار گیرد. خودم هم نمی خواهم اجرایش كنم. سهم من به این راه حل همین چند نوشته بود و بس! اگر قرار باشد چنین برنامه ای اجرا شود از دست من برنمی آید. از من زرنگ تر ها و از من جوان ترها و از من شجاع تر ها و از من پرانرژی ترها باید اجرایش كنند. با بازخوردی كه در این وبلاگ گرفتم به نظرم می آید فضای جامعه برای مقابله با این معضل اجتماعی آماده هست. لازم هم نیست كه بخواهیم كه كل مناسبات اجتماعی را زیر و رو كنیم كه همین معضلات را حل نماییم. به طور موضعی همین را حل می توانیم بكنیم چون افراد با نگرش های گوناگون از دیدگاه های متفاوت مایلند این معضل حل شود. مذهبی ها و سنتی ها از منظر ناموس پرستی می خواهند. فمینیست ها از منظر برابر خواهی می خواهند. مغازه دارها و كسبه به خاطر جذب مشتری های خانم می خواهند و....... خوشبختانه نمی خواهند با انكار موضوع بر موضوع سرپوش بگذارند.

و اما پیشنهاد من:

مرحله ی اول :

فعلا كه هوا سرد است و وقت گشت و گذار نیست. تا اسفند ماه كه هوا اندكی گرم تر می شود در فضای مجازی باانتشار مطالبی در منقبت  مزاحمت خیابانی حساسیت افراد را به این موضوع بالاتر برده شود. به علاوه راه هایی برای مقابله بدون خشونت با مزاحمین آموزش داده شود. این راه ها را اغلب از خاطرات زنان دیگر می توان استنتاج كرد. دوری از خشونت در مقابله با این معضل از نكات اساسی است.

مرحله دوم:

سالانه راه پیمایی ای در دفاع از حقوق زنان در شهرهای مختلف می شود. در تبریز معمولا به این مناسبت به كوه عینالی صعود می كنند. می توانید اینجا گزارش كوه پیمایی پارسال را بخوانید. شعار ها همچنان كه از پلاكاردها پیداست چیزهایی ار این دست هستند: "زن=مرد" یا "رهایی زن/ رهایی جامعه". من هیچ وقت در این گونه تجمعات شركت نكرده ام و قصد هم ندارم بكنم. صلاح ملك خویش خسروان دانند اما به نظر من این گونه شعارها دو ایراد دارد: اول این كه یك عده را بی جهت آشفته و نگران می سازد و می خواهند كارشكنی كنند. دوم این كه  مطالبه ی نهفته در آن مشخص نیست. خیلی ها -- از جمله عده ی زیادی از میان خود زنان--می گویند اینها حرف خانم هایی هست كه دردی ندارند و غم نان ندارند  و در خانه بیماری برای مراقبت ندارند و مسئولیت پختن شام ندارند و دغدغه ی جور كردن اجاره خانه ندارند و  به همین دلیل از برابری زن و مرد برای خودشان مسئله ساخته اند! (من فقط نقل قول دارم می كنم نظر خودم را نمی گویم. چه بسا خیلی از خانم هایی كه از این شعارها می دهند دردمندی های بسیار داشته باشند.) پیشنهاد من آن هست كه امسال شعارهای مشخصی در مقابله با مزاحمت خیابانی سر داده شود. در این صورت قشر سنتی تر یا متعصب تر جامعه هم با شعار همصدا می شود. به علاوه همه كس در جامعه با این معضل سر و كار دارد. فقیر و غنی! متاهل و مجرد! مرفه بی درد یا مرفه دردمند! صاحبخانه با اجاره نشین! خانه دار یا شاغل!مطالبه ای مشخص هست كه برای همه كس ملموس هست. این اتحاد و همدلی و نمایش همگانی آن در مقابله با مزاحمین خیابانی در ایجاد اعتماد به نفس در خانم ها موثر خواهد بود. به علاوه به مزاحمین هم پیام خواهد رساند كه مراقب رفتارشان باشند.

 

مرحله ی سوم:

بعد از این آماده سازی جامعه وقتی بهار از سر رسید و گشت و گذار در شهر و دشت و دمن آغاز شد در مواجهه با مزاحمین خیابانی همان راه كارهای به دور از خشونت كه در فضای مجازی بررسی شده به كار بسته شود. به گونه ای كه هر مزاحم مستمر خیابانی دست كم یك بار تا پایان سال 93 با خانمی مواجه شودكه با اعتماد به نفس و متانت و كنترل كامل بر اعصابش عمل شنیع او را زیر سئوال می برد و او به این علت در جمع شرمسار می شود.

 

من فكر می كنم این راهكار اگر سه چهار سال پشت سر هم به كار گرفته شود معضل  در جامعه ی ما رفع می شود.

این نظر و پیشنهاد من بود كه تا چه مقبول افتد و چه در نظر آید. اما اكر به كار بسته شود و نتیجه دهد  یكی از موانع جذب توریست از میان برداشته شده است.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اطلاعیه در مورد كامنت های مینجیق

+0 به یه ن

 از این تاریخ به بعد (ساعت ۶ بعد از ظهر ۹ دی ماه ۱۳۹۲) من در هیچ وبلاگی كامنت نخواهم گذاشت به جز وبلاگ های خودم و  چند مورد از وبلاگ دوستان كه با آنها هماهنگ كرده ام كه با كدی معین مرا شناسایی كنند.

هر كامنتی كه با عنوان "یاسمن فرزان" یا "مینجیق" یا هر عنوانی كه دلالت به من دارد  در وبلاگ هایی به جز وبلاگ خودم منتشر شود (جز آن  سه مورد كه با صاحبان وبلاگ هماهنگ كرده ام یعنی وبلاگ های آنا ابدیت و شهر فرنگ) از من نیست و جعلی می باشد.  طبعا هیچ مسئولیتی در مورد محتوای آنها  نمی پذیرم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خبر و تكذیب

+0 به یه ن

غزاله:

خانم دكتر اتفاق بدی افتاده. نمی دانم خودتان هستید یا نه. اما كسی با نام مینجیق و آدرس وبلاگ شما در وبلاگ های معروف فارسی راه افتاده و نویسنده هایشان را تحقیر كرده كه "شما فیزیك بلد نیستید و من بلدم و ..." و گاها فحاشی به خانواده شان كرده. خیلی ناراحت شدم. اولاً كه امیدوارم شما نباشید در ثانی نمی دانم علت این كارها چیست.


 

مینجیق

با سپاس از غزاله برای اطلاع رسانی

همینجا اعلام می دارم كه این جانب هیچ كدام از آن وبلاگ های معروف را نه می خوانم و نه كامنتی با چنین مضمونی گذاشته ام. تنها وبلاگ هایی كه من می خوانم و گاهی كامنت می گذارم وبلاگ های دو سه نفر از دوستان همسن ام هستند كه فیزیكی هم نمی باشند. كامنت هایی هم كه می نویسم اغلب در موضوعات مربوط به درددل های زنانه هست و هیچ كاری هم به كار فیزیكدانان محترم كشور ندارم چه برسد به خانواده شان.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سهم من از خیابان ها و پارك های شهرم چیست؟!

+0 به یه ن

در نوشته ی قبلی ام یاد آوری كردم  كه مادرهای ما نسل اندر نسل به دخترانشان آموخته اند كه در جواب مزاحمت خیابانی خود را به ندیدن و نشنیدن و لمس نكردن بزنند و قدم های خود را تند تر كنند جا خالی دهند و بگریزند.

خلاصه به

"see no evil, hear no evil, speak no evil"

معروف یكی هم Don't feel being  touched را  اضافه كنند. یه نظرم  راه حل موقت بدی نیست اما نسل اندر نسل اجرا شده است و معضل هم به جای خود باقی است.

چیزی كه در این میان غایب  است توجه به حقوق شهروندی زنی است كه مورد مزاحمت قرار می گیرد. متاسفانه كسی در این میان نمی گوید چرا باید آن مزاحم خیابانی بیش از آن زن از پارك ها و خیابان های شهر و نیز كوه ها و دشت ها و جنگل های این سرزمین سهم داشته باشد. اگر مردی دست فروش برای تامین مخارج زندگی جایی بساط فروش هندوانه پهن كند به چندین نهاد باید پاسخگو باشد كه چرا سد معبر كرده و..... اگر ثروتمندی  فردی را اجیر كند كه جلوی خانه اش ماشین پارك نكنند خیلی ها اعتراض می كنند. .... اما عجیب است كه مزاحمین خیابانی در خیابان آزار می دهند و جامعه هم به جای محدود كردن آنها از زنها و دختران انتظار دارد كه قدم هایشان را تند تر كنند و از محل تجمع آنها بگریزند! مگر خیابان و امكان عمومی در تیول آنهاست؟!

چرا دختری كه ذهنش مشغول مسئله ای است و در آستانه افسردگی قرار دارد نتواند در پاركی با آسودگی و بی مزاحمت قدم بزند تا حال و هوایش عوض شود. چرا نباید این حق را داشته باشد كه وقتی از منظره ای خوشش آمد بنشیند و آن را طراحی كند؟! چرا باید اجازه دهیم یك مزاحم خیابانی این امكان و حق را از او بگیرد؟!

چیزی كه اغلب به آن توجه نمی شود آن است كه مزاحمت خیابانی --از آن نوعی كه نازلی گفت--بیش از آن كه یك مسئله ج0ن-س-ی باشد یك راه برای اعمال  و ابراز قدرت است. شخص مزاحم با همه ی حقارتش كنترل خیابان و اماكن عمومی را در دست می گیرد, ترس و رعب می افكند و فرمانروایی می كند! چون كارش از جنس ابراز قدرت هست زیاد فرقی نمی كند كه قربانی چه پوششی داشته باشد و یا چه قدر محافظه كارانه رفتار كند.

 

برخورد خشن با مزاحمین خیابانی راه حل نیست چراكه خطرات خود را دارد و جواب هم نمی دهد. در جامعه ی ما  بیش از ا ندازه خشونت تنبیهی  در بزه های دیگر اعمال می شود و چنان كه می بینیم در جلوگیری از وقوع جرم موثر واقع نمی شود. من نمی خواهم به این خشونت های تنبیهی افزوده شود. خشونت خشونت را باز تولید می كند. آن مزاحم خیابانی اگر به عنوان تنبیه خشونت ببیند (چه از طرف مردم چه از طرف نهادهای دولتی و غیردولتی)  در خانه با خواهر و....خشونت بیشتری نشان خواهد داد. اصطلاحا سر آنها خالی خواهد كرد و از فردا جری تر و وقیح تر خواهد شد. (همان طور كه بزهكاران دیگر جامعه بعد از تنبیه های خشنی كه متحمل می شوند جری تر می گردند.)   

من شخصا  در مقابله با این معضل راه حلی جز همان كه مادرانمان به ما گفته اند به كار نبسته ام. اما می دانم راه حل های دیگری هم هست. در زیر تجارب  چند نفر را می نویسم..

1) در اوایل دهه 70 یكی از بستگان ما در همین تهران سوار تاكسی بود .بر صندلی پشت ماشین نشسته بود وپسر كنار دستی او را  اذیت می كرد. این عزیز برگشته بود و به راننده تاكسی گفته بود:" آقا لطفا نگه دارید این آقا می خواهند پیاده شوند." راننده و مسافر جلویی برگشته بودند و پسر راچپ چپ نگاه كرده بودند. یارو با شرمندگی پیاده شده بود.

2) این را هم اوژن نوشت:

سلام.
فكر نمی‌كنم تذكر آرام فایده‌ای داشته‌باشه. احتمالا اون مزاحم به خاطر اینكه یك دیالوگی برقرار شده پرروتر هم می‌شه. اینكه خودتون رو به نشنیدن بزنید هم اون فوایدی كه گفتین رو داره ولی باعث می‌شه طرف برای مزاحمتش هیچ هزینه‌ای نده و به آزار دادن دیگران ادامه بده.
یك راه پیشنهادی دیگه برخورد خشن غیرفیزیكی‌ه. یعنی مثلا وقتی مزاحم چیزی گفت به صورت ناگهانی با صدای خیلی بلند و با لحنی كه كاملا مشخصه گارد تدافعی داره سرش داد بزنین كه «بله؟!!!» یا مثلا «چی گفتی؟!!!». اینطوری هم خودش یه لحظه شوكه می‌شه و هم دیگران به وضوح متوجه می‌شن كه این آدم داره برای یكی مزاحمت ایجاد می‌كنه و حداقل برمی‌گردن و با ملامت نگاهش می‌كنن و حتی ممكنه باهاش برخورد كنن.

 

در به كار بستن این روش ها -مثل هر مسئله ی ارتباطی دیگر البته باید موقعیت سنجی كرد. چیزی كه در یك محیط و شرایط كار می كند در محیط و شرایط دیگر شاید كارنكند.  شما هم اگر راه حلی سراغ دارید كه  جواب داده باشد در باخیش ها لطفا تجربه ی خود را بازگو كنید. بازگویی این  تجارب برای حل معضل مفید خواهد بود.

ببینید! من گمان نمی كنم دختران متولد نیمه دوم دهه هفتاد به بعد به آن سادگی كه ما عقب نشینی كردیم و وا دادیم عقب نشینی كنند تا مزاحمین خیابانی عرصه را بر آنها تنگ كنند. آنها مقابله خواهند كرد. برای این كه مقابله هزینه  و خطر كمتری داشته باشد بهتر است روش های مقابله ی موفق و كم خطر مدون تر شود تا آنها لازم نبینند با سعی و خطا چرخ را از نو اختراع كنند و هزینه ها در این راه بدهند.

 نكته ی اساسی این هست كه درمواجهه با مزاحم خیابانی خانم باید از موضع قدرت و توانمندی و اعتماد به نفس عمل كند. جیغ جیغ كردن و رفتارهای هیستریك و خارج از كنترل نشان دادن به مزاحم خیابانی حس قدرت و كنترل بیشتری می دهد و او را وقیح تر می سازد. هدف او كنترل و نشان دادن برتری بود و با دیدن رفتار هیستریك و ضعیف زن به هدف خود رسیده است. پس چرا به كارش ادامه ندهد؟! اما اگر در كلام  خانم حس آتوریته  باشد او شكست می خورد. اگر نگاه های دیگران در جمع این  واكنش خانم را تایید كنند او می فهمد كه این روشش شكست خورده است و مجبور می شود این عمل زشت خود را ترك گوید.

اگر ترسیده اید و مطمئن نیستید می توانید واكنشی توام با آتوریته و با لحنی توام با حس اعتماد به نفس  در آن شرایط نشان دهید همان روشی را كه مادرانمان آموخته به كار برید اما در هر صورت خود را مسلط براعصاب خود و مسلط به شرایط نشان دهید. اجازه ندهید مزاحم خیابانی خیال كند كنترل شرایط را او به دست دارد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گزارش پنجم طرح همه با هم

+0 به یه ن

من هفته ی گذشته ورزش هامو كردم اما چندان در خوردن پرهیز نكردم. شرمنده!! امیدوارم هفته ی بعد بتونم جبران كنم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چگونه با مزاحمت خیابانی می توان مقابله كرد؟

+0 به یه ن

نوشته ی قبلی ام با این كه روی موضوع حساسیت برانگیزی بود اما بازخورد خوبی داشت. خوشبختانه نظر خشنی دریافت نكردم. این پختگی  این جمع را نشان می ده. بذارید یك مقدار بیشتر معضل مزاحمت خیابانی برای خانم ها  و راه های مقابله با آن را بشكافیم. راستش من بعد از انتشار آن نوشته  یك مقدار در موردش مطالعه كردم و مقداری هم در باره اش فكر كردم. حالا می خواهم نتایج آن را اینجا جمع بندی بكنم:

در ولایت ما در همان سنین ده -دوازده سالگی كه مزاحمت های خیابانی شروع می شه مادرها به دخترها می آموزند كه جواب مزاحمت را نده. اصلا به رویت نیاور. انگار اصلا او را نمی بینی. قدم هایت سریع تر كن. جا خالی بده و....

راهكاری است كه نسل اندر نسل در ولایت ما به كار گرفته شده. این راهكار مزایایی دارد. از جمله این كه وقت آدم سراین موضوع تلف نمی شود. موضوع كش پیدا نمی كند و.... شاید اگر من هم دختری داشتم همین راه را به او توصیه می كردم. اما از سوی دیگر باید در نظر داشت كه با این كه  این راه حل  نسل اندر نسل به كار بسته شده باعث كم شدن مزاحمت های خیابانی نشده. اگر دور شهرمان بخواهیم خندق بكشیم كمابیش این راه راه عملی هست. اما اگر بخواهیم توریست جذب كنیم اگر بخواهیم دانشگاه های شهرمان در سطح جهانی حرفی برای گفتن داشته باشند و دانشجویان  واستادان تراز اول از گوشه  و كنار دنیا جذب كنند اگر بخواهیم در تجارت باید حرفی داشته باشیم و شهرمان محوریت و مركزیت در عرصه های علمی هنری و اقتصادی و تجاری داشته باشد باید بدانیم  این مسئله مزاحمت خیابانی عیب و عار هست. اگر خانم ها ی توریست با این مسئله در خیابان مواجه شوند مایه ی آبرو ریزی خواهد بود.  این تصور صد در صد مردانه كه  خانم ها نه تنها از مزاحمت ها ی خیابانی ناراحت نخواهند شد بلكه خوش خوشانشان هم باید بشود كه مورد توجه بوده اند  اشتباه است اشتباه! اشتباهی هم هست كه متاسفانه آقایان از فرهنگ ها  و ملیت های  مختلف می كنند.

یك نكته ی دیگه هم هست: بیست سال پیش وقتی دختری با همان توصیه های مادران و مادربزرگ های ما با این مسئله برخوردمی كرد جامعه او را به عنوان یك دختر متین تحسین می كرد. این روزها سلیقه ها عوض دارند می شوند. خوب! دختری كه این توصیه را عملی می كند نه تنها با مزاحمین خیابانی بلكه با همشاگردی ها و همكاران هم كمابیش همان برخورد را دارد. یعنی هر مردی را كه می بیند بی اختیار مزاحم می پندارد و گارد می گیرد مگر این كه خلافش ثابت بشه. راستش نسل ما- مخصوصا نسل ما از خانم های تبریزی- این جوری بزرگ شده است. این جوری عادت كرده ایم و من فكر نمی كنم به این راحتی عادتمان تغییر كند. زمانی این رفتار مناسب  تلقی می شد و اوج متانت. الان نظرها عوض شده. دست كم در شمال شهر تهران دیگه برداشت متانت از آن نمی شه. برداشت تكبر می شه.

 

یك راه برخورد هم برخی از  دخترهای نسل من ابداع كرده بودند.  در كیفشان كه دسته بلند داشت چند كتاب سنگین می گذاشتند و اگر كسی مزاحمشان می شد كیف را تاب می دادند و به او می زدند. در نظرات نوشته ی قبلی خاطره ای از یكی از دوستانم تعریف كردم. خوب! این راه حل خشن خطرناك هست. یك وقت طرف آسیب ببیند  پشیمانی به بار می آید. چرا عاقل كند كاری كه باز آرد پشیمانی؟!

توصیه ای  كه  در وبسایت ها خواندم و به نظرم عاقلانه آمد این بود: (1) از برخورد خشن با مزاحمین بپرهیزید. طرف را فحش ندهید. این روش های خشن علاوه بر خطرناك بودن جواب هم نمی دهند. (2) بسته به شرایط یا سكوت كنید (همان توصیه مادرها و مادربزرگ ها) و یا با لحنی جدی و مطمئن از خود به او بنگرید و خیلی جدی به او بگویید مزاحمتش كار اشتباهی هست و باید این حركت زشت را تمام كند. (3) در صورتی تذكر می تواند فایده بخش باشد كه دیگر حاضران در جمع با خانمی كه مزاحمت برایش ایجاد شده همدلی كنند و با نگاه و حرفشان فرد خاطی را ملامت نمایند نه آن كه از ماجرا برای خودشان سوژه ای برای تفریح درست كنند. برای این  كه جامعه همدل شود باید كار فرهنگی كرد. باید از طریق تعریف تجارب شخصی و یا ایجاد آثار هنری افراد را به  اثرات سوء این معضل آگاه ساخت. (4) اگر در جمعی دیدیم كه دختری دارد به مزاحمین در مورد نادرستی رفتارشان تذكر می كند دست كم با نگاه هایمان او را پشتیبانی كنیم.

 

می گویند این راهكارها در شهرهای دنیا ثمربخش بوده و از شدت این معضل كاسته. ذات آدم ها همه جا یكی هست. بعید نیست در دیار ما هم ثمر بخش باشد. اگر در اینترنت بگردید از تعجب انگشت به دهان می مانید وقتی می بینید شكل این معضل  و تصوراتی كه جامعه دارد چه قدر با آن چه كه در نیویورك یا دهلی یا توكیو هست مشابه هست. چیزهایی كه خیلی غلیظ مختص شهر خود می دانستید (فكر می كردید كه دیگه "جوهرند" ) می بینید در نیویورك و ...هم هستند! پس بعید نیست همان راه حل ها - با اندكی ایرانیزه كردن-اینجا هم جواب دهند.

 

در هر صورت این توصیه كه از برخورد خشن بپرهیزید عقلانی و محتاطانه است و با اخلاقیات مورد قبول جامعه ما می خواند. این كه تذكر بدهید كه دست از مزاحمت بردار و یا هشدار دهنده را پشتیبانی كنید نه تنها منافی ارزش های حاكم بر جامعه ی ما نیست بلكه در جهت تثبیت آنهاست.

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یك گفت و گوی ساده در مورد مشكلات روز مره زنان

+0 به یه ن

مینجیق:

 

چه قبول كنیم چه نكنیم مسایل مربوط خانم ها برای كسانی كه می خواهند چهره ی زشتی از جامعه ما ترسیم كنند سوژه ی چرب و نرم و عامه پسندی است.
اگر نسبت به تصویرجامعه و فرهنگ مان در دنیا حساس هستیم چاره ای نداریم جز آن كه روی مسایل زنان كار كنیم و كاستی ها را برطرف سازیم.

من هم اصلا موافق این نگرش نیستم كه چون ممكن هست بیگانگان سو استفاده ی تبلیغاتی بكنند باید عیب ها و ایرادها را لاپوشانی كرد.
من معتقد به این هستم كه باید ایراد ها را شناسایی و سپس رفع كرد. البته به این هم معتقدم كه هرچه قدر كمتر در موردش سرو صدا شود دردسرش كمتر می شود. بیخودی مسئله ابعاد سیاسی پیدا نمی كند. 
اگر دست برخی از فعالان سیاسی بیافتد ماجرا را در سطح جهانی رسانه ای می كنند. شلوغش می كنند و سپس مسئله بعد سیاسی پیدا می كند و هیچ مددكاری از ترس این كه انگ سیاسی به او ممكن است بخورد  جرئت نمی كند پا پیش بذارد.


ای كاش بدون سرو صدا ی رسانه ای و با كمك های مردمی و به شیوه ی علمی- خانه های امن برای زنان در معرض خشونت ایجاد شود.
خوب! ماها با كمال میل و بی آن كه مشكلی برایمان پیش بیاید از بنیاد كودك حمایت می كنیم. جامعه استقبال می كندو حمایت مالی فكری و روحی می نماید.
برای زنان در معرض خشونت هم باید چنین واكنشی از سوی جامعه داشته باشیم. من به همین امید این گونه مطالب را منتشر می كنم.

 

چیزی كه به خصوص در منطقه ی ما (آذربایجان ایران) لازم هست رویش كار شود طنز زنانه هست. در منطقه ما مردها معمولا به زنهای موفق حسادت نمی كنند! وقتی در كار و تحصیل موفق می شود او را مایه مباهات خانواده و شهر و دیار و قوم می دانند. از ته دل هم این را می گویند. به او برای دستاوردهایش «كردیت» می دهند.  اغلبشان سعی نمی كنند از رانت مرد بودن سو استفاده كنند تا دستاوردهای همكار زن را به اسم خودشان قالب كنند. در این زمینه ها صداقت دارند.
خشونت خانوادگی هم بنا به آمار در آذربایجان شرقی -جز در مواردی كه مرد ورشكست می شود- نسبتا كم هست. بنا به سنت خشونت خانگی را عیب و عار می دانند. "منیم قیزیمین اوستونه ائل قویزین آنا سیننان اولمییپ" اصطلاح آشنایی است (ترجمه: از مادر زاده نشده كسی كه بخواد روی دختر من دست بلند كنه)

همه ی اینها خوبه اما یك ایراد بزرگ این وسط هست. روحیه طنز داشتن یك زن را خارج از خانه عیب می دانند. این نگرش از نسل های قبل منتقل شده و بازبینی هم نشده. قدیم مسئله ای نبود. خانه ها بزرگ بودند و برای خودشان نیمه شهری بودند! اما حالا كه خانه ها كوچكند و زنها بیرون از خانه كار می كنند چسبیدن به آن نگرش روی زنها فشار روحی ایجاد می كند. باعث افسردگی می شود.

تعداد و در صد خانم هایی كه در دامنه ی آرزوبلاگ وبلاگ نویسی می كنند كم هست. آنهایی كه مرتب وبلاگ نویسی می كنند عملا چهار -پنج نفر بیشتر نیستند. این خیلی بد هست. البته خانم های آذربایجانی زیادی هستند كه در دامنه های دیگر وبلاگ نویسی می كنند اما بر این دامنه وبلاگ نویس زن كم داریم.
این چند نفر  خانم وبلاگ نویس هم هیچ كدام طنز نویسی نمی كنند. این در حالی است كه طنز و هزل و هجو-- از همه نوعش -- در دامنه ی آرزوبلاگ درصد مهمی از نوشته ها را تشكیل می دهد. ولی نویسندگان این گونه مطالب از دم آقایان می باشند.
نوشته های خانم های آذربایجانی كه در دیگر دامنه ها می نویسند هم تا جایی كه من دیده ام همگی جدی هستند. تا به حال یك وبلاگ طنز به قلم خانم های آذربایجانی ندیده ام.

من خودم طنزپردازی خوبی هستم اما طنزم بیشتر در حیطه ی فیزیك هست. یعنی اگر بخواهم طنزم را بگویم ابتدا باید چند جلسه فیزیك درس بدهم كه آن هم از حوصله وبلاگ نویسی خارج هست. یا طنزهایم یك مقدمه ی تاریخی می خواهد. خوب! این باعث می شود كه نكته ی طنزهایم را كمتر كسی متوجه بشود. در عمل می شود همان چیزی كه بنا به سنت از یك خانم آذربایجانی انتظار می رود: طنازی ام برای خانه هست و شاهین (همسرم) هم تنها كسی است كه نكته ی طنزم را می گیرد!

خوب! این خوب نیست. اگر بخواهیم محدودیت های بیجا و فشار فرهنگی روی خانم ها -دست كم در میان قشر وبلاگ خوان آذربایجانی- اندكی كاهش بیاید خانم های بیشتری باید در این دامنه قلم بزنند. به علاوه خودمانی تر و راحت تر و طنزپردازانه تر این كار را بكنند.

 

نازلی:

سلام خانم دكتر من از هم زبانانتون هستم و مدتیه كه خواننده وبلاگتون شدم به نظر من به عنوان یك آذربایجانی تصویری كه شما از فرهنگ آذربایجان ارائه میدهید بیش از حد ایده آل و متعلق به قشر خاصی از این جامعه است. (بقیه اش تركی)
ان پیس خشونت خانم لارا گارشی آذربایجان دا ال الماخ ال آتماخدی كی من ایرانین آیری یرلرینده بو شدت ده كی تبربز و مخصوصا اردبیل ده واردی چوخ آز گورموشم متاسفانه بو مسئله نی تمام آذربایجانلی قیزلار تجربه الیب لر من قبلا ده تصمیم توتموشدوم سیزدن خواهیش الیم بو مسئلیه گوره بیر مطلب یازاسوز چون قیز مسافیرلرین اوستونده چوخ پیس تاثیر گویور فیكر الیرم بیز آذربایجان خانم لاری اوزوموز گره دست به كار اولاخ ... بو ضعیف توركی یازیه گوره عذر ایستسرم
ساغ و سلامت اولاسوز

 

مینجیق: بله! این موضوع هست ! اما مطرح كردن در وبلاگ كمكی می كنه؟! اونها كه به این كار زشت مبادرت می كنند كه وبلاگ نمی خوانند!

 

نازلی:

درست میفرمایید خانم دكتر منظور منم طرح این مسئله و ریشه یابیش در آرزوبلاگ و بین وبلاگ نویسای آذربایجانیه. خانم دكتر من به شخصه تجربه این مسئله رو حتی در یك مكان فرهنگی(موزه مشروطه) و از طرف آدمای به ظاهر موجه هم داشتم! به نظرم باید جامعه آذربایجانی نسبت به تعرض فیزیكی حساس بشه (تعرض لفظی پیشكش) چون توده جامعه خیلی وقتها این مسئله رو عادی تلقی میكنه و یا خانمو مقصر و باعث این رفتار میدونه
كامنتمو در صورت صلاحدید عمومی كنید.

 

 

مینجیق: چیزی  كه باید جا بیاندازیم این نكته  بدیهی است كه  آن كه سزاوار  سرزنش هست شخص خطاكاره نه قربانی خطا.   خطاكار را باید سرزنش محدود  و تنبیه كرد نه قربانی خطا را.

نازلی:

سلام خانوم دكتر بابت مطرح كردن این موضوع ازتون خیلی ممنونم همین كه توی یك وبلاگ پربیننده كه حسن نیت نویسنده اش ‏درباره شهر و فرهنگش ثابت شده به این مسئله پرداخته میشه نشون میده كه این موضوع با وجود شایع بودنش و كم اهمیت تلقی ‏شدنش برای خانم ها هیچ وقت عادی نمیشه و تاثیرشو روی روح و روان مخصوصا دخترای نوجونمون میذاره.

من به شخصه فكر میكنم( روانشناس جامعه شناس...نیستم) باید خانم ها یاد بگیرن كه به این مسئله عكس العمل نشون بدن ‏هرچند كه ممكنه با حجب و حیای ذاتیشون مغایر به نطر برسه(خودمم تا حالا هیچ واكنشی غیر از سكوت نداشتم!) و همین طور ‏مردای ما باید یاد بگیرن كه این خانمهای معترضو هوچی و ... تلقی نكنن و ازشون حمایت كنن كه این اتفاقا كاملا با روحیه ‏حمایت گر مردای ترك سازگاره.

مینجیق: من پیش بینی می كنم دختران متولد دهه 80 كه به عرصه بیایند این چیزها را تغییر خواهند داد. تا آخر دهه 90 كه دختران متولد سال 80  ، بیست ساله می شوند من پیش بینی می كنم مسئله تا حد زیادی رفع بشه.  بازی كردن این دختران را در پارك ها دیده اید؟! دیده اید از چه ارتفاعی می پرند و با چه سرعتی بی مهابا می دوند و چگونه در رقابت با پسربچه های همسن و سال هیچ عقب نمی نشینند؟!  چه خوشمان بیاید و چه نیاید این دخترها فردا كه در خیابان با مزاحمین روبه رو شوند راه چاره  را در عقب نشینی نخواهند دید!   اینان وضعیت اجتماعی را عوض خواهند كرد. به عنوان خانم هایی كه سنی از ما گذشته باید انتخاب كنیم چه طور واكنش نشان دهیم. بانگاه تایید آمیز به آنها بنگریم یا با لب گزیدن دعوت به شرمشان كنیم؟! همین الان باید انتخابمان را بكنیم.  پیش بینی می كنم باباهای این دوره و زمانه صد در صد از این دخترانشان حمایت خواهند كرد. به آنها نخواهند گفت عیب و ایراد از رفتار تو بود كه در خیابان مزاحمت برایت ایجاد شد (هرچند شاید الان این حرف را به  خواهر و همسرشان بگویند اما شرط می بندم فردا به دخترشان  چنین چیزی نخواهند گفت!) برایم جالب است بدانم واكنش ما چه خواهد بود! آیا  ما كه الان شكایت می كنیم كه چرا برای مقابله با مزاحمین خیابانی كسی یار و یاورمان نیست فردا خود حامی دختران متولد دهه هشتاد خواهیم بود یا سرزنشگر آنها؟! چه بسا به باباهای حامی آنها هم تشر بزنیم كه چه شد تغییر موضع دادندو آیا همانی نبودند كه روزگاری می گفتند طاووس پر هاشو باز می كنه برای این كه ..... ببینیم چه طور رفتار خواهیم كرد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بی دخترم

+0 به یه ن

دیروز یك مقدار در مورد احوالات بتی محمودی و دخترش مهتاب محمودی خواندم. بتی محمودی نویسنده كتاب ضد ایرانی "بی دخترم هرگز" هست. بعد از برگشتن به آمریكا چه دفتر دستكی برای خودش علم كرده! علاوه بر این كه از محل آن كتاب شهرت و پول و پله به هم زده مسیحیان ناسیونالیست آمریكا ازش یك نیمچه قدیسه ساخته اند!!

ما وقتی دبیرستان بودیم این فیلم ساخته شد. بلافاصله پس از آن تلویزیون ایران برنامه ای مستند از آن ساخت و قسمت هایی از آن  را كه می دانست خشم ایرانی ها را برمی انگیزد نشان داد. بعد هم شوهر بتی محمودی را نشان داد.

من برنامه ی مستند را ندیدم. روز بعد اما در مدرسه مان غوغا بود!  به بچه ها بر خورده بود و عصبانی بودند. من فیلم را ندیده ام اما آن موقع جدی اش نگرفتم. با خودم گفتم  دو تا كشور علیه هم جنگ رسانه ای دارند و این وسط  زن و شوهری هم از هم جدا شده اند و زن هم زبل بوده و فهمیده با دیو دو سر نشان دادن همسر سابق می تواند به پول و پله برسد و استفاده كرده! با خودم گفتم هیچ فرد خوش انصافی محتوای این فیلم را جدی نمی گیرد و بر اساس آن در مورد یك ملت قضاوت نمی كند. درست همان طور كه بعد از سال ها بد نشان دادن مردم آمریكا توسط تلویزیون ایران كمتر كسی در دور و بر من باور كرده مردم آمریكا بیشعور و تنبل و بی عقل و عیاش هستند. اتفاقا می گویند اگر چنین بود كه تلویزیون ایران نشان می دهد این قدر پیشرفت نمی كردند! لابد زحمتكش و جدی و منضبط هستند كه توانسته اند به اینجا برسند.

در سال 2002 با حضور همسر بتی محمودی فیلمی  ساخته شد به عنوان "بی دخترم". من این فیلم را در آمریكا و در جمع ایرانی های استنفورد دیدم. ایرانی ها- به خصوص مردهای ایرانی- از دیدن فیلم به هیجان می آمدند و به نفع همسر بتی محمودی ابراز احساسات شدید می كردند. فیلم همسر بتی محمودی را مردی مظلوم و با احساسات بسیار لطیف نشان می داد. اما راستش را بخواهید من این فیلم دوم  برای تصویر  فرهنگ ایرانی  مضر تر یافتم. اولا در فیلم "یك كلام ختم كلام" توضیح داده نشد كه قضیه ی آمدن بتی محمودی به ایران چه بود. بتی محمودی ادعا می كند كه همسرش به او دروغ گفته. گفته دو هفته برای گردش به ایران می رویم و بعد از دو هفته برمی گردیم اما در عمل بعد از رسیدن به ایران اعلام می كند كه برگشتی در كار نیست. او در این دیار صاحب اختیار زن و فرزند هست و چنین تصمیم گرفته كه زن و فرزندش را در ایران نگاه بدارد. ببینید! این ماجرا وحشتناك هست حتی اگر ایران بهترین جای دنیا باشد. به نظرمن این اصل ماجرا و اصل انتقاد بوده است. این كه ایرانی ها زمین می نشینند و غذا می خورند و یا كرم می خورند ماجرای فرعی هست. خوب ما كرم نمی خوریم اما ملت هایی هستند كه می خورند. هیچ اشكالی هم ندارد. اما این كه زنی بالغ را با كلك به جایی ببری و خلاف میلش آنجا نگاه داری عیب و ایراد هست مستقل از فرهنگ محلی. من فیلم را سال ها پیش دیدم . یادم نیست كه  توضیح همسر بتی محمودی در این باره چه بود. اگر شما دیده اید بگویید. این چیزی بود كه باید رویش تاكید می شد. به جای آن فیلم بسیار روی تنهایی و دلتنگی دكتر محمودی مانور می دهد. راستش این مانور چیزی نبود كه من می خواستم. ترجیح می دادم از مرد ایرانی یك تصویر "آلفا مِیل" قوی و محكم نشان داده شود. مردی كه بعد از یك شكست عشقی به جای نشان دادن ضعف دوباره عشقی جدید پیدا كرده. دوباره تشكیل خانواده داده و زندگی خوشی توام با موفقیت های كاری و حرفه ای دارد. این چیزی بود كه من دوست داشتم از مرد ایرانی تصویر شود.

 

تصویر آقای دكتری كه به پیشگویی فالچی اعتقاد دارد وبرای حل مشكلاتش دست به دامان خرافات می شود از تصویر آقای دكتری كه دست روی زنش بلند می كند برای تصویر یك كشور بدتر نباشد بهتر نیست!  باز خشونت خانگی چیزی است كه همه جای دنیا هست. در همان آمریكا هم هست. در همان سوئد و فنلاندش هم هست در جنوب اروپا هم كه زیاد هست! اما آقای دكتری كه دست به دامان خرافات می شود دیگه نوبر ه!!

همه ی اینها به كنار در این فیلم نشان داده می شود این آقای دكتر تمام تلاشش را گذاشته برای این كه دخترش را باز بیابد. از آن سو گویا بتی محمودی در آمریكا كولی بازی راه انداخته بوده كه همسر سابقم می خواهد دخترم را بدزدد.. اصلا برای خودش ان-جی-او راه انداخته. راه افتاده این ور و اون سمینار می ده. در ذهن دخترش هم كاشته بوده كه پدرت می خواهد تو را بدزدد. طفلك معصوم با همین سایه وحشت بزرگ شده. ایراد البته از بتی محمودی است اما پدرش هم اصلا ملاحظه نمی كند كه این تلاش هایش برای آن طفلك معصوم چه قدر وحشت می تواند ایجاد كند. فقط به فكر خودش هست. به فكر آن نیست كه چه چیز برای آن طفل معصوم بهترین هست.

 

یك چیز بد دیگه هم در آن فیلم بود و آن این كه وقتی زنها صحبت می كردند (به نفع ایران هم صحبت می كردند) شوهرهایشان وسط حرفشان می پریدند و اصطلاحا توی دهنشان می كوبیدند . یعنی یك جور می خواستند بگویند من می فهمم این ناقص العقل نمی فهمه. اون هم نه یك بار بلكه چندین بار!باور كنید این تصویر  كه خودی نشان می دهد از آن تصاویر كتككاری كه دشمن نشان می دهد مخرب تر هست. در مورد تصاویر كتك كاری می شود گفت دروغ هست و از روی غرض و مرض هست. اما خیلی عیب دارد كه دكتر مملكت نفهمد كه وقتی برای بازسازی و بهبود تصویر مرد ایرانی در دنیا جلوی دوربین می نشیند نباید اون طوری وسط حرف همسرش بپرد!

 

من اگه جای دكتر محمودی بودم اولا درك می كردم كه آن زن در ایران نمی تواند زندگی كند. شرایط و روحیات او را درك می كردم و مجبورش نمی كردم به ایران بیاید. هرچند توضیح قانع كننده ای نشنیدیم اما بنا به عرق ملی ام فرض را بر این می گذارم كه بتی محمودی دروغ می گوید و كلكی در كار نبوده. هر دو با هم تصمیم گرفته اند كه به ایران بیایند و اینجا زندگی كنند بعدش بتی محمودی تصمیم می گیرد كه برگردد. سوار هواپیما می شود و بر می گردد ولی بعدش می رود كولی بازی در می آورد و كتاب می نویسد تا مشهور و ثروتمند شود. فرض را می گذارم براین كه دكتر محمودی از همه ی این اتهامات بری هست و قربانی یك زن زیاده خواه و رسانه های ضد ایرانی آمریكایی شده. بسیار خوب! من اگر جای او بودم یك بار برای همیشه صراحتا اعلام می كردم كه حرفش دروغ هست و بنا به بهمان شاهد و فلان شاهد با هم تصمیم گرفتند بیایند ایران و كسی هم او را در ایران زندانی نكرد. بسیار خوب! حالا زنه پاشده رفته بچه را هم برده و بچه با فرهنگی بزرگ شده كه دیگه امكان بتونه بیاد ایران و با فرهنگ ایرانی زندگی كنه. من اگه جای او بودم گذشته را فراموش می كردم و دوباره تشكیل خانواده می دادم و زندگی خوش و آرامی در كشورم از سر می گرفتم. دست از سر بچه هم بر میداشتم. به خاطر خودش. آن طفلك به اندازه كافی در زندگی با تناقضات روبه رو شده بود. دیگه بسش بود دیگه!

پی نوشت: در یك صحنه از فیلم "بی دخترم"  بدون اجازه صاحبخانه از بالای دیوار از بتی محمودی در خانه اش فیلم تهیه شده. داشتم فكر می كردم اگر یك مرد ترك آذربایجانی بفهمه مرد گردن كلفتی رفته و از خانه ای كه دخترش به همراه همسر سابقش  در آن زندگی می كنند بی اجازه فیلم تهیه كرده چه واكنشی نشان می ده؟! مرد های ترك آذربایجان را نمی دانم و لی اگر من دختری داشتم و مرد گردن كلفتی می رفت و دزدكی از خانه ی او فیلم می گرفت بلایی به سر  مردك گردن كلفت می آوردم كه مرغان هوا به حالش گریه كنند! اما دكتر محمودی در فیلم ابراز نارضایتی از این كار نكرد. ببینید همین كارها چه وحشتی در دل آن دختر می تونه بیافرینه! پدری كه باید محافظش باشه گردن كلفت فرستاده از خونه اش دزدكی فیلم بگیرند این را كه دیگه آمریكایی ها نمی گن! خودش با افتخار در فیلم نشان می ده!

پی نوشت دوم:

یك جای دیگه ی فیلم یك خانم خبرنگار جوان (ایرانی) از دكتر محمودی سئوال می كنه كه اگر بتی محمودی را ببینه به او چی می گه. او هم با اصرار و تاكید می گه نمی خواهم ببینمشو نمی خواهم باهاش حرف بزنم.

یعنی چه؟!  یعنی چه كه نمی خواهم باهاش حرف بزنم؟! هرچند آن زن در حق او ظلم كرده باشه ولی باز هم مادر بچه اش هست. پدری كه به فكر آینده ی بچه اش باشه باید برای برنامه ریزی و موفقیت و دلخوشی بچه اش با مادر او حرف بزنه و همكاری كنه.
اگر هم می خواست با دخترش دوباره ارتباط برقرار كنه همكاری و همفكری مادرش لازم بود كه این رابطه دوباره برقرار بشه. وقتی با آن همه تاكید می گه نمی خواد دیگه با آن زن حرف بزنه برای دختری كه بعد از 5 سالگی كسی جز آن زن نداشته (ولو این كه آن زن یك دروغگو و هوچی باشه) برایش سنگینه با پدرش ارتباط برقرار كنه. انتظار بیجایی از جانب یك دختر نیست كه بخواهد پدرش برای خوشبختی و آرامش فكری او با مادرش حرف بزنه!

اگر من جای او بودم برای دخترم با هر كسی كه لازم بود حرف می زدم. حتی اكر می خواستم از زندگی دخترم خارج بشم بر خودم وظیفه می دانستم خرجی اش را بدهم ولو این كه مادرش میلیاردر باشد.به عنوان یك اصل خرجش را می دادم برای دانشگاه و عروسی اش پول كنار می ذاشتم .برای رساندن این پول به دست او مجبور بودم با مادرش یا وكیل او ارتباط داشته باشم. باید هماهنگ می كردم كه فرزند بعد از من ارث ببرد. برای این كارها مجبور بودم صحبت كنم. به علاوه صحبت باید می كردم و می گفتم علی رغم همه ی این مسایل اگر روزی نیازی بود من هستم. به گاه مشكلات  مثل كوه پشت سر دخترم می ایستم حتی اگر او همه ی عمر نخواسته باشد جواب سلام مرا هم بدهد! برای انتقال این  اطلاعات مجبور بودم با مادرش -یا مستقیم و یا از طریق وكیلش- حرف بزنم.
یعنی چه كه نمی خواهم حرف بزنم؟!

پی نوشت سوم:

قابل توجه كسانی كه با دیدن فیلم "بی دخترم هرگز" رگ  گردنشان از شدت خشم و غیرت بیرون آمد و عصبانی شدند و گفتند ما ایرانی ها نازی نازی هستیم و زنك آمریكایی دروغ  می گوید! این نوشته را در تابناك ببینید:
http://www.tabnak.ir/fa/news/366478/غذای-سوخته-باعث-مرگ-عروس-17-ساله-شد

این را دیگه زنك امریكایی نمی گه. اتفاقی است كه نظیرش را در جراید روزانه چاپ می كنند و ما به سادگی از كنارش می گذریم و وجودش هم هیچ رگ غیرتمان را جوش نمی آورد و انتشارشان را هم در جراید داخلی منافی عزت ملی نمی دانیم.
البته همان طوری كه گفتم خشونت خانگی همه جا هست. حتی در سوئد و فنلاند..
اما فرقش این هست كه در كشورهای پیشرفته نهادهایی هست كه از زنانی كه قربانی خشونت خانگی می شوند حمایت می كند. پناهشان می شود.  مثل زهرا در این ماجرا كه در تابناك آمده مجبور نمی شود آن قدر خشونت را تحمل كند تا در 17 سالگی در اثر خشونت كشته شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هویت در افسانه های سرزمین من

+0 به یه ن

الفی اتكینز نوشت كه قصه ی شب یلدا باید قصه عشقولانه یا حضور شاهزاده باشه. قصه ی علمی-تخیلی جواب نمی ده! من هم نوشته ی زیر را كه 3 سال پیش نوشته بودم دوباره تقدیم می كنم:


وقتی من پنج شش ساله بودم پدر و مادرم هر دو شاغل بودند و من اغلب اوقات را در خانه با خانمی كه او را مشهدی می خواندیم به سر می بردم. مشهدی از روستاییان نزدیك اهر بود. متاسفانه در جریان كشمكش ها و در گیری هایی كه بین روستاییان و عشایر منطقه در آن زمان وجود داشت، خانواده مشهدی همه دارایی های خود را ازدست دادند و در اوایل دهه پنجاه با دست خالی به تبریز آمدند. مشهدی ابتدا در خانه پدربزرگم كار می كرد و بعد برای كار به خانه ما آمد. وقتی مشهدی از كار روزانه فارغ می شد مرا صدا می زد تا برایم قصه بگوید. دقایق قصه گویی های او از شیرین ترین لحظات زندگانی من تا به امروز است. اول از من می پرسید كه دوست دارم قصه نو بشنوم یا یكی از قصه هایی را كه قبلا گفته. گنجینه قصه های مشهدی تمامی نداشت! من در آن زمان با همان اندیشه كودكانه خود تعجب می كردم كه چرا از روی قصه های مشهدی كارتون نمی سازند! موضوعات كارتون ها در آن زمان خیلی تكراری و یكنواخت به نظرم می آمدند. یك بار هم صدای قصه های مشهدی را ضبط كردم اما متاسفانه نوار آن را گم كرده ام. شیوه قصه گویی مشهدی هم عالمی داشت. ماهرانه عناصرمدرنی را كه می دانست من به آنان دلبسته ام وسط داستان های قدیمی می آورد. نتیجه هم خنده دار می شد و هم شیرین!
بعضی وقت ها خیلی دلم برای او، قصه هایش و مهربانی هایش تنگ می شود. گویا شهریار از دل من شعر معروف خود را سروده:
"خان ننه! هایان دا قالدین؟! اله باشیوا دُلانیم! نِجه من سَنی ایتیردیم. دا سَنین تایین تاپلماز" (ترجمه: خان ننه! كجایی تو؟! الهی دورت بگردم! چه طور من تورو گم كردم. مثل تو دیگه پیدا نمی شه."



 قهرمان داستان های كودكی من اغلب دختران جوان بودند. حال می خواهم یكی از این داستان ها را برایتان بازگو كنم. این داستان محبوب ترین داستان من در كودكی بود:

روزی از روزها، شاهنشه جوان و خوش سیما سوار بر اسب سپیدش و در لباس مبدل، برای سركشی به قلمرو و خبر گرفتن از زندگانی مردمانش به یك روستای دور افتاده می رسد. شاهنشه، خسته از راه، به سمت چشمه می رود تا عطش خود و اسبش را فرو نشاند. در كنار چشمه سه خواهر را می بیند كه كوزه های خود را از آب پر كرده اند و مشغول صحبت هستند. زیبایی دخترها شاهنشه جوان را مجذوب می كند. پشت درختی می ایستد و به سخنانشان گوش فرا می دهد. خواهر بزرگ تر می گوید:" سنی از ما گذشته. بیایید ببینیم هر كدام چه هنر و مهارتی داریم." دو خواهر دیگر موافقت می كنند. دختر بزرگ می گوید:"من می توانم در پوست یك تخم مرغ غذایی بپزم كه تمام سربازان شاه از آن بخورند و سیر شوند و باز هم باقی بماند." دختر وسطی دست در گیسوان پر پشت و بلند خود می برد، تار مویی می كند و در مقابل دو دختر دیگر می گیرد و می گوید:" من با این تار مو فرشی می توانم ببافم كه تمام سربازان شاه برآن بنشینند و باز هم گوشه ای خالی بماند." نوبت به دختر سوم می رسد. دختر سوم مكثی از روی شرم و حیا می كند و آن گاه، آرام ولی با اعتماد به نفس، می گوید:"راستش را بخواهید من هیچ كدام از این هنرها را ندارم. اما در این 15 بهار كه از عمرم گذشته، هر وقت مسئله ای پیش آمده با نیروی عقلم چاره ای اندیشیده ام و از عهده حل مشكل بر آمده ام. در آینده نیز همین گونه به جنگ مشكلات خواهم رفت." جواب دختر جوان تر به دل شاهنشه جوان می نشیند و با خود فكر می كند ملكه ای كه به دنبالش می گشتم، همین دختر است. شاه جوان و دختر روستایی با هم عقد ازدواج می بندند و آن گاه به سوی قصر شاه حركت می كنند. از هفت دریا و هفت كوه و هفت دشت گذر می كنند تا به قصر شاه می رسند. این سفر طولانی در نظر تازه عروس قصه ما هفت لحظه بیشتر طول نمی كشد. در قصر شاه، هفت شب و هفت روز جشن می گیرند. پس از این جشن ها پیكی به شاه خبر می آورد كه شاه همسایه به قلمرو او حمله كرده. شاه ساز و برگ می كند و هفت سال به پیكار می رود. در این هفت سال قهرمان داستان ما در قصر تنها ی تنها می ماند. در این هفت سال اتفاقات زیادی می افتد اما هر بار قهرمان داستان ما همان گونه كه در اول داستان گفته بود با نیروی عقل خویش چاره ای می اندیشد و موفق می شود مشكلات را پشت سر بگذراند. در پایان هفت سال پادشاه پیروز به خانه بر می گردد و سالیان سال به خوبی و خوشی با همسرش زندگی می كند.


من با شنیدن داستان هایی از این دست بزرگ شده ام. قهرمان داستان های كودكی من برای تعریف هویت خویش "به استخوان های پوسیده پدران" نیازی نداشت. قهرمان داستان های كودكی من روی به آینده داشت. قهرمان داستان كودكی های من بر عكس خواهرانش دست به دامان لاف های دروغ نمی شد. آن قدر اعتماد به نفس داشت كه نیازی به دروغ گویی نمی دید.
دخترك پانزده ساله افسانه های سرزمین من، هویت خود را نه با زیبایی خویش تعریف می كرد نه با موقعیت همسرش. مبنا و منشا هویت او "عقل گرایی" او بود. با همین "عقلش" مشكلات را حل می كردو پیش می رفت.

 جای جای سرزمین من، افسانه های كهن زیبایی دارد كه جمله به جمله آنها سرشار از حكمت هستند.

مشكلات فراوانند! نیك آگاهم! اما ما كمتر از دختركان پانزده ساله افسانه های سرزمینمان نیستیم! ما نیز مشكلاتمان را به دست خود و با كمك از عقل خود، یكی یكی حل می كنیم. نیازی به دلسوزی دیگری نیست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل