بی اعتمادی تا به كجا؟!

+0 به یه ن

سه نقطه:
مگه آدم چقدر توان داره كه همه رو مواظب باشه یعنی فرض محال اگه با كلی دقت و وسواس هم نذاره بقیه سرش كلاه بذارند آخرش صرف این همه انرژی آدم رو از پا درمیاره
مینجیق:
آره والله! همین چیز های معمولی زندگی شهری هم كلی از آدم دقت و توجه می بره. همین چیزهای معمولی كه عقل معاش Common sense) به آدم حكم می كنه. مثل این كه حواسش باشه شناسنامه اش را گم نكنه. حواسش باشه تا مهلت اعتبار گواهی نامه و گذرنامه و بیمه و .... اش سر می آید به موقع آنها را بده تمدید كنند. وقتی فارغ التحصیل می شه پی گیر این باشه كه مدركش را بگیره و اگر در خارج از كشور فارغ التحصیل شده مدركش را بده برای تایید وزارت علوم. فرم های ارتقای سالیانه را در محل كارش به موقع پر كنه. وقتی می ره بقالی شیر بخره حواسش باشه كه تازه ترین شیر را انتخاب كنه. وقتی می ره لباس بخره حواسش باشه خوب ببینه و حواسش باشه  بعد از این كه تگش را درآوردند جاش سوراخ نباشه. كفش كه می خره حواسش باشه پاشو زیاد نزنه. جایی می ره نشانی را خوب بپرسه و مسیر كمینه را انتخاب كنه . وسیله جدید می خره كاتولوگش را بخونه و دگمه هاشو یاد بگیره و......
همین چیزهای معمولی كلی از آدم وقت فكری می گیره. تازه همه ی اینها هم با فرض اینه كه نیمكاسه ای زیر كاسه نیست!

كسانی كه به عنوان ویژگی هویتی خودشان عدم اعتماد و بدبینی به عنوان غایت تیزهوشی تعریف می كنند معمولا در همین چیزهای معمولی عقل معاش می لگند. آن قدر حواسشان را به كار آگاه بازی می دهند كه فرصت نمی كنند همین چیزها را رعایت كنند بعدش بدتر ضرر می كنند!
به علاوه آدم كه نمی تونه به همه بدبین باشه. بالاخره  به لحا عاطفی و انسانی كم می آره و باید به یكی اعتماد كنه!  اگر در شرایط تك افتادن و خستگی مجبور بشه بالاخره اعتماد كنه معمولا اون شخص اتفاقا آدم غیرقابل اتكا و اعتمادی از آب در می آید.چون آدم های نرمال خیلی به او نزدیك نمی شن. در صورتی كه اگر بنا را از اول بر اعتماد بذاره و تنها وقتی اعتمادش را پس بگیره كه خلافی دیده باشه اون وقت شانس بهتری داره كه آدم های قابل اعتماد دورش جمع كنه

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

trust versus cynicism

+0 به یه ن

در فرهنگ آمریكا اعتماد كردن (trust)به نوعی یك ارزش اخلاقی حساب می شه. كسی كه اعتماد می كنه به قول خودمون  خیلی "مشدی و لارج" هست! در مقابل بدبینی (cynicism) به شدت نكوهیده.

حالا من كاری به فرهنگ آمریكایی ندارم. در مورد همین  جا می خواهم صحبت كنم. اینجا بدبین بودن و كاسه زیر نیمكاسه گشتن را از زمانی كه به یاد دارم نشانه تیزهوشی می دانستند. الان هم كه دیگه ماشالله اغلب مردم تیزهوش شده اند و خیلی كم به سیستمی یا شخصی اعتماد می كنند!
مثلا كمتر به سیستم آموزشی اعتماد می كنند. گویا در مدارس  خیلی از معلم ها ادعا می كنند كسانی كه كتاب های درسی را نوشته اند كارشان را بلد نبودند  و اینها از روی جزوه خودشان درس می دهند. زمان ما این طوری نبود! اما این روزها از خیلی ها این را می شنوم. از آن طرف هم دانش آموز خودش را خیلی زرنگ می داند و خیال می كند نه مولف كتاب ها به اندازه ی او می فهمد و نه معلم! او هم یا درس نمی خواند یا برای خودش در همان عالم بچگی سیستم آموزشی ترتیب می دهد كه به نظرش خیلی پیشرفته تر هست.

همین بحث در مورد سیستم پزشكی هم صادق هست. بیمارها خیال می كنند پزشك ها و .... كار خودشان را بلد نیستند یا فقط دكان باز كرده اند و از خودشان روش های درمانی ابداع می كنند و به توصیه پزشك ها عمل نمی كنند.
همین طور هست در مورد سیستم حقوقی و قضایی و سیستم استخدامی و....

همین طور هست در مورد اعتماد روسا به عملكرد مرئوسین. به گزارش های مرئوسین اعتماد نمی كنند و لو این كه از او جز صداقت هیچ ندیده باشند. به او اعتماد نمی كنند و برایش جاسوس می گمارند. جاسوس هم بنا به تعریف آدم حقیری است و معمولا اطلاعات غلط می دهد و رئیس دور بر می دارد و بر كارمند صادق می تازد. بعدش هم معلوم می شود كه كارمند اصلی اطلاعات درست داده و جاسوس خواسته دو به هم زنی كند. جناب رئیس یك مقدار كنف می شود اما دست از این كار خود برنمی دارد. به زعم خود خیلی زرنگ و تیزهوش هست كه چنین می كند.

چیزی كه من ملاحظه كرده ام هم سر آدم های ساده لوح كه خیلی راحت به همه كس و همه چیز اعتماد می كنند زیاد كلاه می رود و هم سر آدم های بدبین كه زیر هر كاسه ای نیمكاسه ای می بینند و بدبینی را با افتخار جزو ویژگی های هویتی خود قلمداد می كنند. تازه سر دسته ی دوم بیشتر هم كلاه می رود.
كسی كمتر سرش كلاه می رود كه اصل (دیفالت) را براعتماد می گذارد اما  هوشیار هم هست و مبنای این اعتماد را هر از گاهی  به طور نامحسوس  باز بینی می كند و بر اساس هزینه سنجی عقلانی تصمیم می گیرد. وقتی طرف اصل را بر اعتماد می گذارد بیشتر افراد هم دوستش دارند و هوایش را دارند اما اگر اصل را بر بی اعتمادی و بدبینی می گذارد به خیلی ها بر می خورد و می خواهند با كلاه گذاشتن سر او نشان دهند "كه چی! خیال كردی خیلی زرنگی! ده تا مثل تو رو روی انگشت می چرخانم !"
از طرف دیگر وقتی شخص خودش را هالو نشان دهد یك عده ی دیگه تحریك می شوند كه سرش كلاه بذارند.
این از بحث اعتماد به اشخاص . حالا برسیم به سیستم ها. سیستم های آموزشی, درمانی, اداری و.... ما البته صدها ایراد دارند. اما این طور هم دیگه نیست كه بدبین ها می گویند. در مجموع دیده ام آنها كه  اصل را بر بی اعتمادی می گذارند بیشتر ضرر می بینند تا كسانی كه اصل را بر اعتماد می گذارند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آموزش درس جغرافی

+0 به یه ن

گاهی اوقات دانش آموزانی كه  در دروس ریاضی و یا فیزیك  قوی هستند با تاریخ و جغرافی مشكل دارند. آنها را به تحقیر درس "حفظ كردنی" می خوانند و حاضر نمی شوند زیر ننگ (!!) درس حفظ كردنی بروند!

اشكال از نحوه ی آموزش این دروس هست كه دانش آموزان برداشت حفظی از آنها می كنند نه ماهیت خود دروس.
مثلا ما را مجبور می كردند كه حفظ كنیم مساحت ایران 1648195 كیلومتر مربع هست و تاكید هم می كردند اگر رقم آخر را به جای 5 شش بنویسیم كل نمره از دست رفته! این نحوه ی آموزش هست كه تصویر بدی القا می كند. هر شخص تحصیلكرده ای باید مساحت مملكتش را بداند. اما این را هم  باید بداند كه   معنای دقت اندازه گیری چیست. وقتی این عدد را می خواند باید  برایش سئوال پیش آید كه آیا با چنین دقتی می توان مساحت را اندازه گرفت؟! آیا اگر رقم آخر را به جای 5 شش نوشت آیا جواب نادرستی خارج از محدوده  دقت اندازه گیری داده؟! چیزی حدود 2000 كیلومتر (شاید هم بیشتر) ما مرز آبی داریم. (جایی این رقم را نخواندم همین طوری حدس زدم. اگر اشتباه می گویم تصحیح كنید.) مرز آبی نیم  متر این ور یا اون بشه همون یك كیلومتر مربع می شه دیگه؛ مگه نه؟   آیا مرزهای آبی با دقت بهتر از یك متر تعیین شده اند؟ جواب را نمی دانم اما راستش بعید می دانم!

 جواب این سئوال را هم نمی دانم: در محاسبه مساحت ایران مساحت مقطع رشته كوه زاگرس یا البرز را باید بگیریم یا سطح جانبی  بیرونی آن را؟!
 این دو خیلی فرق دارند! می شه ذهن دانش آموز را درگیر كرد كه برآورد كنه و ببیند با دو تعریف متفاوت مساحت چه قدر فرق خواهد كرد.

نباید مجبور كرد دانش آموز مساحت رابرای نمره  حفظ كند . باید با مثال و تشویق به محاسبه و مقایسه با مساحت های ملموس برای دانش آموز به او تفهیم كرد این رقم یعنی چه. معلم اگر  این كار  را بكند مساحت یاد دانش آموز می ماند. دیگه به یاد داشتن آن برای دانش آموز امر حفظ كردنی برای گرفتن نمره  نمی نماید!
معلم های جغرافی ما كه خیلی دلسوز بودند برای این كه یادگیری ما را ساده تر كنند حرف اول اسامی را بر می داشتند با آن یك كلمه فكاهی می ساختند، یك قصه هم سر هم می كردند كه ما راحت تر حفظ كنیم. برای این كار زحمت می كشیدند و ذوق به خرج می دادند اما روش درستی نبود! اگر به جای آن بیشتر از نقشه در سر كلاس استفاده می كردند و جای شهرها و... را نشان می دادند. اگر از آن نواحی بیشتر عكس نشانمان می دادند و..... بهتر یاد می گرفتیم. دیگه برایمان یادگیری این درس "حفظی" ننگ آور به حساب نمی آمد.
به علاوه  اگر والدین از زندگی روزمره خودشان مثال بیاورند كه   گاهی چه طور معلوماتی كه در این دروس به دانش آموز آموخته می شود در زندگی بزرگسالان لازم می شود دانش اموز بیشتر به یادگیری آن دروس راغب خواهد شد.
 
پی نوشت: همان طوری كه روی نحوه آموزش مفهومی فیزیك و ریاضی در دنیا زیاد كار شده روی روش های آموزش مفهومی جغرافی به دانش آموزان بسیار كار شده. اگر علاقه مند به موضوع هستید اینجا را ببینید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وقت شناسی و مصاحبه یك پژوهشگر در دانش های بنیادی

+0 به یه ن

حتما شما هم ملاحظه كرده اید كه برخی ها در ایران یا كشورهایی مثل هند یا چین مُراجع را پشت درشان معطل نگاه می دارند تا نشان داده باشند آدم خیلی مهمی هستند! یعنی مثلا با او ساعت 5 قرار گذاشته اند اما ساعت 5:30 می گوید بفرمایید تا نشان دهند خیلی آدم مهمی بوده اند. چه بسا آن نیم ساعت هم بیكار و بیعار نشسته بوده اند اما باز هم می خواهند نیم ساعت یارو دم در اتاقشان معطل بماند تا مثلا ارزش خودشان به دید او بالا برود. برخی هم در كشور ما همین كالا را خریدارند. یعنی گمان می كنند آدم مهم باید این گونه باشد! با تحسین به چنین شخصی می نگرند ولو این كه وقتشان را تلف كرده باشد. من هرگز چنین دیدی نداشتم! حتی یارو اگر خیلی مهم باشد باید زمانش را درست تنظیم كند تا كسی را معطل نگاه ندارد. اگر قادر به این كار نیست نشانه اهمیت او نیست. نشانه ضعف مدیریت زمان اوست. بعضا هندی و چینی ها و... كه در غرب به جایی می رسند همین ادا بازی را در می آورند كه آن سوی آبها بسیار قبیح می نماید. البته برگردید و كتاب های اخلاق معلمان سرزمین ما را بخوانید آنها هم مثل دنیای مدرن وقت ناشناسی را قبیح می دانند. البته با دید انسان شناسی خاص خود نه با دید مدیریت زمان. به هر حال متاسفانه فرهنگ جامعه ی امروز ما بیش از آن كه از این كتاب های اخلاق سنتی خودمان تاثیر گرفته باشد از آن چه كه خان ها و پیشكارهایشان در روستاهای عقب افتاده با رعیت  می كردند تاثیر گرفته.  فرزندان همان  خان ها و پیشكارها و رعایا هستند كه اكنون ظاهری مدرن گرفته اند بی آن كه ذهنی مدرن داشته باشند  یا از اخلاق اصیل ایرانی بخواهند تبعیت كنند.

 

همین طرز فكر كه مُراجع  یا دانشجو بی جهت پشت در اتاق معطل نگاه می دارد یك جنبه دیگر هم دارد و آن اداو اطوار مربوط به مصاحبه هست. اگر از روزنامه ای یا مجله ای بیایند كه با او در مورد كارش مصاحبه كند هزار و یك ادا و اطوار در می آورد. اولا كه حتما باید بد قولی كند و وقتمصاحبه گر را تلف نماید تا نشان دهد خیلی مهم هست! اما با مصاحبه گر علاوه بر این چند ادا و اطوار دیگر هم در می آورند. ابتدا كلی توپ و تشر می آیند كه خیلی آدم وارسته ای هستند و با دوربین راحت نیستند و از شهرت بدشان می آید. بعد از كلی این طوری فیلم بازی كردن  با كلی ناز و ادا و اطوار قبول به مصاحبه می كنند شروع می كنند كلی از خودشان تعریف كردن و كارهای نكرده را به اسم خودشان نوشتن و احتمالا در همان مصاحبه چند رقیب را نواختن! بعدش هم كه مصاحبه چاپ یا پخش شد باز هم خیلی اخم و تخم می كنند كه چرا آن قدر كه می خواستند مصاحبه گر برایشان نوشابه باز نكرده! متاسفانه همان طور كه برخی از معطل شدن توسط یك آدم كه می خواهد نمایش مهم بودن ترتیب دهد خوششان می آید برخی مصاحبه گرها هم همین را می خواهند. اگر با آنها محترمانه برخورد كنی خیال می كنند آدم سطح پایینی هستی! البته نه همه ی آنها! برخی از مصاحبه گرها ی ما حرفه ای هستند و با اخلاق حرفه ای آشنایند و این اداو اطوار را به حساب مهم بودن آن شخصی نمی گذارند.

نكته اینجاست كه در دنیای آكادمیك مصاحبه هایی كه با مجلات ترویج علم  یا بخش علمی روزنامه ها یا صدا و سیما و .... می شود با این دید صورت نمی گیرد كه كی آدم مهمی هست كی نیست! یعنی كسی كه این ادا و اطوار را می آید صورت مسئله را عوضی گرفته! همین طور وقتی یكی برای تخطئه دیگری و اثبات آن كه دیگری خودنماست می گوید زیاد مصاحبه می كند صورت مسئله را عوضی گرفته! من اینجا درسی را كه از استادانم در استنفورد و آی-سی-تی-پی گرفته ام می خواهم پس دهم:

روزی در استنفورد كه بودیم از طرف مجله نیچر با من تماس گرفتند تا از مشكلات دانشجویان ایرانی مقیم آمریكا بپرسند من هم جوابی تهیه كردم و نشان  استادم پسكین دادم. پسكین گفت اینی كه نوشتی خیلی كوتاه هست به درد نمی خورد. پسكین رئیس بخش تئوری آزمایشگاه شتابدهنده خطی استنفورد بود. آدم مهمی بود و هست برای خودش.  اما ببینید همین پسكین به من چه گفت. گفتش كه این ژورنالیست درجه یك  مجله نیچر هست. وقتی چنین كسی با تو تماس می گیرد كه مصاحبه كند باید نهایت استفاده را برای پیشبرد نظراتت ببری. بعدش گفت بشین اینجا من جوابی می نویسم یاد بگیر چه جور باید در این گونه مصاحبه ها پاسخ دهی. جواب مفصلی نوشت و دست آخر "اسپل چك" زد!  پسكین در ادبیات انگلیسی خیلی متبحر بود اما همیشه به من می گفت "اسپل چك" باید كرد مبادا كلمه ای غلط دیكته ای داشته باشد . آبروریزی هست اگر یك دانشگاهی در نوشته اش غلط املایی داشته باشد. یك عده از اساتید گمان می كنند با هارت و پورت جلوی كارمندان و منشیان دانشكده احترام و ابهت آنها به عنوان "هیئت علمی" بالا می رود. غافل از آن كه با هر غلط املایی كه در نوشته هایشان دارند بیشتر و بیشتر از چشم كارمندان و منشیان می افتند حالا هرچی هارت و پورت كنند كه "من عضو هیئت علمی هستم و دكتری دارم تو كارمند ی و دكتری نداری!"

چند بار اتفاق افتاد كه از مجلات علمی و ... برای مصاحبه با استادم در استنفورد و آی-سی-تی-پی بیایند. نه تنها حداكثر همكاری را كردند بلكه به ما به عنوان دانشجو هم یاد دادند كه چگونه باید همكاری كرد. اهمیت این موضوع چیست. در این مصاحبه برعكس آن جماعت كه ادعای وارستگی و تواضع دارند نه از خودشان تعریف كردند نه كارهای نكرده را به اسم خود نوشتند و نه رقیبی كوبیدند! اصلا این كارها آخرین چیزی بود كه در آن حال و هوا به ذهن می رسید.

 حكمت این مصاحبه ها و اهمیت آنها چیست كه اساتید این همه رویش تاكید می كردند؟ چند چیز هست: یكی این كه به این ترتیب برخی مشكلات دانشگاهیان به گوش مسئولین می رسد. برای همین با دقت باید جمله بندی ها را انتخاب كرد. بخشی از كار آكادمیك هست. دوم این كه بودجه مراكزی كه آنها در آن بودند از محل مالیات های مردم اداره می شد. برخود وظیفه می دانستند كه شفاف عمل كنند و به جراید بگویند كارشان از چه جنس هست (چیزی كه در كشور ما اصلا جا نیفتاده و به این زودی ها هم جا نمی افتد. حتی سنتش را هم نداریم!) دست آخر و مهم تر از همه این كه این گونه مصاحبه به كار ترویج علم در جامعه می آید. با خواندن همین مصاحبه هاست كه دانش آموزان ممكن هست علاقه مند شوند كه به سوی علم بیایند. و.....

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اهمیت و كاربرد جایزه ی علمی

+0 به یه ن

 

برخی جایزه ها نقدی هستند و كیست كه انكار كند پول  معمولا حلال مشكلات هست! پول به درد می خورد چون می توان با كمك آن برنامه ها و طرح ها را پیش برد. نمونه اش را هم درنوشته ی قبلی دیدیم. در اواخر قرن نوزدهم وقتی الكساندر گراهام بل آن جایزه را از دولت فرانسه گرفت آزمایشگاه بل را پایه نهاد كه تا كنون  پا برجاست و این همه دستاورد داشته است.  در دور و بر الكساندر گراهام بل  جریان هایی نبودند كه به خاطر گرفتن جایزه به او حمله كنند و بخواهند او رابكوبندو دندان هایش را خرد كنند. فكر الكساندر گراهام بل هم مشغول این نشد كه چگونه خود را درمقابل حملات آنها محافظت كند. جایزه اش را گرفت و ششدانگ حواسش را داد به بنیان نهادن آزمایشگاهش و موفقیت درخوری هم پیدا كرد. گراهام بل در اسكاتلند دنیا آمد و برخی از اختراعات خود را آنجا انجام داد بعد هم به آمریكا رفت. اما در آمریكا قصه ی او تمام نشد. جریان هایی آنجا وجود نداشت كه هم و غمشان را بذارند برای این كه قصه ی او را تمام كنند. نه! كاملا برعكس قصه ی او ادامه یافت و از طریق آزمایشگاهی كه با سرمایه جایزه اش بنیان نهاده بود هنوز ادامه دارد!  قصه او قصه ی  ادامه دار علی جوان ما را هم پایه ریزی كرد. همین طور قصه موفقیت ها  ی ادامه دار خیلی های دیگر را.....

مبلغ برخی جایزه ها زیاد نیست اما اعتبار آنهاست كه ارزش دارد.  جایزه های معتبر توسط هیئتی از  دانشمندان صاحبنظر در آن زمینه  اعطا می شوند. منظورم آن است كه این هیئت تعیین می كند چه كسی این جایزه را بگیرد. اگر جایزه معتبر باشد نظر آن هیئت حجت حساب می شود برای آژانس های تامین اعتبار كه به دانشگاه ها و موسسات علمی و شبكه های علمی یا پروژه بودجه تخصیص می دهند. آن كسی كه در آژانس نشسته و بودجه را تخصیص می دهد خود كارمند هست و متخصص آن امر نیست. اما ارزیابی هیئت داوران جوایز معتبر را به عنوان حجت قبول دارد و در تخصیص بودجه این نكته را لحاظ می كند. برای همین هم هست كه  دانشكده ها و ..... در اروپا و آمریكا وقتی یكی از اعضایشان جایزه می گیرد روی آن مانور می دهد. آنجا سعی نمی كنند بزنند توی سر جایزه! نه به خاطر این كه  همگی خیلی آدم های پاكی هستند كه   از حسادت و غرض ورزی در امان هستند.نه! اونها هم آدم هستند و دیو حسادت و غرض ورزی به سراغ آنها هم می رود. اما شعورشان به آنها می گویند توی سر جایزه ی همكار زدن تف سر بالاست!  اگر این كار نكنند به نفعشان هست چون اعتبار مجموعه بالا می رود و می توانند بیشتر بودجه و تسهیلات بگیرند.

جایزه یك كاركرد مهم دیگر هم دارد كه شاید ارزشش از موارد بالا كه گفتم كمتر نیست بلكه بیشتر هم هست! معمولا وقتی یكی جایزه ای می گیرد در بین كسانی كه به هر علت با او همذات پنداری می كنند (همشهری گری، همزبانی، هم-استانی،  هموطنی یا هر علت دیگر) شور وشوق  برای تلاش بیشتر می آفریند. یادم هست وقتی كیارستمی جایزه كن را گرفت  شاهین دانشجوی دكتری فیزیك بود. این جایزه در سینما بین او و همقطارانش یك شور و شوق و امید ایجاد كرده بود. هیچ كدام نگفتند:"من آنم كه كیا رستمی بود پهلوان!" نه!این بحث ها نبود. ارتباط ظریفی بود. با خود گفتند وقتی كیا رستمی با این امكانات كم و محدودیت های زیاد می تواند در سطح جهانی با سینمای هالیوود رقابت كند و سری بین سرها برآورد چرا ما نتوانیم؟! یك همچین حسی بود. چنین حال و هوایی  بودو خیلی هم  مفید بود.  این نكته پدیده شناخته شده ای است و ربطی به این كه كشور ما یك كشور خاورمیانه ای نسبتا ایزوله هست ندارد. همكلاسی های ایتالیایی من از زمانی كه كارلو روبیا جایزه ی نوبلش را گرفت  خاطره ها داشتند! می گفتند در استانی كه كارلو روبیا در آن دنیا آمده شور و هوایی بود كه خیلی ها را به فیزیك علاقه مند كرد. همان طوری كه می دانید ایتالیا  با فیزیك و فیزیكدان بیگانه نبود. این همان كشوری است كه مهد رنسانس هست.  گالیله ها  و فرمی ها از آن بیرون آمده كه كارلو روبیا در برابر آنها شاگردی كوچك حساب می شود. با این همه بر وبچه های آن منطقه با كارلو روبیا ی زنده كه در همان زمان زندگی می كرد (نه 400 سال قبل) بیشتر  همذات پنداری می كردند و موفقیت های او بود كه برایشان شور و شوق تلاش بیشتر می آفرید نه داستان های گالیله!  همان طوری كه گفتم این نكته ی شناخته شده ای است. هیگز كه جایزه ی نوبلش را برد برایش ترتیب می دادند كه برود و در مدارس دور و بر محل زندگی اش برای دانش آموزان سخنرانی كند. علتش هم همین بود. هیگز هم خود به این كار پا می داد. هیگز هشتاد و چند ساله نیازی به خودنمایی در برابر چند دانش آموز نداشت!  هیگز كسی است كه  هروقت سمیناری در مورد مكانیزمی كه اسم او را یدك می كشد می دهد با وسواس كامل به هر كسی نقشی در فرمول بندی این مكانیزم داشت اشاره می كند و تاكید می كند همه كارها را خود نكرده! این یعنی خیلی ادم وارسته ای است! اغلب كسانی كه ادا در می آورند خیلی متواضع و فروتن هستند كار های دیگران را به اسم خود می نویسند! هیگز هشتاد و چند ساله با وجود مشكلاتی كه ناشی از كبر سن هست به خود زحمت می داد و می رفت و برای دانش آموزان صحبت می كرد تا این قصه "تمام" نشود. تا قصه  توسط دانش آموزانی كه در این دیدارها انگیزه ی تلاش و شورو شوق آموختن می یابند ادامه یابد. در سن هشتاد و چند سالگی  هیگز  آردهایش را بیخته الك هایش را هم آویخته! نیازی نه به شهرت جایزه دارد نه به مبلغش نه به كف و هورا و نه به چیز دیگر. با این كه آدم گوشه گیری هم هست  اما این زحمت را به جان می خرد تا داستان ادامه یابد.  واین چنین هست كه این داستان ادامه می یابد. داستان مكتب روس ها چندان ادامه نیافت. در برهه ای درخشیدند و بعدش هم افول كردند. یك دلیل اش هم این بود كه ادای تواضع چنان در آنها شدید بود كه زحمتی كه امثال هیگز به جان خریدند آنها با نمایش تواضعی كه در واقع چیزی جز نخوت  مطلق نبود به خود راه ندادند. راه هیگز و امثال هیگز پر رهرو باد! كسی كه این كار را نمی كند در واقع از یك مسئولیت اجتماعی كه همان ایجاد انگیزه در نسل جوان تر هست شانه خالی می كند. این تنبلی و عدم مسئولیت را نباید با وارستگی و ....  اشتباه گرفت! وارستگی همان هست كه هیگز داشت. وقتی مكانیزمی را دنیا به اسم او می شناسد جایی توضیح می دهد  بی هیچ ادا و اطواری  می گوید كه چه كسان دیگری كه اسمشان معمولا ذكر نمی شود در فرمول بندی این مكانیزم سهم داشتند!

پی نوشت: به دلایلی كه قبلا توضیح داده ام بخش انتشار  نظرات را بسته ام. اما نظراتی را كه می آید خواهم خواند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آزمایشگاه بل

+0 به یه ن

آزمایشگاه بل توسط الكساندر گراهام بل معروف (مخترع تلفن)  در سال 1880 میلادی بنیان نهاده شده است. سرمایه بنیان گذاری این آزمایشگاه از محل جایزه ده هزار دلاری بود كه  گراهام بل از دولت فرانسه دریافت كرده بود. این مبلغ با احتساب تورم اكنون 250000دلار می شود(یعنی خیلی خیلی كمتر از رقم اختلاس هایی كه در ایران هر چند ماه یك بار یكی شان رو می شود!) این آزمایشگاه ابتدا در منزل پدر گراهام بل در واشنگتن دی-سی بود كه بعد به ساختمانی كه عكس آن را ملاحظه می كنید منتقل شد.

در این آزمایشگاه اختراعات و ابداعات بسیاری انجام گرفته از جمله لیزر گازی (همان كار علی جوان)، ترانزیستور، زبان كامپیوتری Cو C++ و سیستم عامل UNIX.تا كنون هفت جایزه نوبل فیزیك به پروژه هایی كه در این آزمایشگاه انجام گرفته اعطا شده است.

علی جوان، پروفسور فیزیك دانشگاه ام-آی-تی در همین آزمایشگاه لیزر هلیم-نئون خود را ساخته.

پرسیده بودم آیا كسی در ایران در دانشكده ای یا پژوهشكده ای عكس علی جوان را به دیوار دیده؟ كسی تا كنون به این سئوال پاسخ مثبت نداده! ولی مینا نوشت كه عكس بزرگ علی جوان با توضیحات مفصل در بنای قدیمی آزمایشگاه بل نصب شده است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

توصیه دكتر علی جوان به جوانان در آستانه قرن بیست و یكم

+0 به یه ن

.
از این وبسایت كه مصاحبه ای است با پروفسور علی جوان برایتان نقل می كنم:

What advice would you give to young people as they enter the 21st century?

 

We are born who we are. Environment can only influence us up to a certain point, but not all the way, that's for sure. If I wanted to give advice to young people, I would just say: "Follow your bliss and live creatively. Listen to your heart."

All of us are involved in this process of creating. It doesn't have to be anything high-tech or some sort of gadget. What happens is, we create what, without us, would not be-would not exist. We all take part in nature's creative process. So my advice to young people as they seek out a career is to follow what attracts you, not what sounds attractive. Live creatively and you'll find that you can live comfortably and make good money. And if what attracts you is to make a lot of money, well then, go ahead and make a lot of money. That's fine. But living creatively is what will give you that "high" that makes it all worthwhile.

در این مصاحبه نكات بسیاری است كه به درد "خانیم لار قوناقلیغی"  می خورد. به نكات ارزنده ای كه پروفسور جوان اشاره كرده اند در نوشته های جداگانه ای خواهم پرداخت.

 


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

علی جوان

+0 به یه ن

درمورد "علی جوان" فیزیكدان برجسته ی تبریزی ساكن آمریكا كه مخترع لیزر گازی است و در سال 2007 دوازدهمین نابغه ی زنده ی جهان شناخته شده بود چیز زیادی در اینترنت به فارسی نیافتم!  این مصاحبه حرفه ای به زبان انگلیسی را با "علی جوان" سال ها قبل وقتی در آمریكا بودم خوانده بودم. مصاحبه در سال 1996 انجام
گرفته. یعنی 18 سال پیش. ایشان هم اكنون 88 ساله هستند.

عكس ایشان را در گوشه این وبلاگ به دقت ببینید!چون عكسی از ایشان  بر دیوار هیچ دانشكده و پژوهشكده  فیزیكی در  ایران نخواهید دید! (دست كم من تا به امروز ندیده ام. اگر شما دیده اید به من خبر دهید!)

عكس بالایی با نور طبیعی لیزر گرفته شده است. از اینجا برداشته ام:
Photographed in the natural purple hue of light given off by a gas laser, Dr. Ali Javan sits behind his model of the first Gas Laser--the Helium Neon Laser which he invented in 1960. Photo by the late science photographer, Fritz Goro, as it appeared in the "Smithsonian" Magazine, April 1971. Courtesy: Javan.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گزارش دهم

+0 به یه ن

هفته ی پیش غیر از دیروز كه گرفتار نشست و آماده كردن سمینار شنبه در دانشگاه تهران بودم ورزشهامو مرتب كردم. اما دو سه روز آخر هفته اشتهای زیادی داشتم و....

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بحثی در مورد انجمن های زادگاهی

+0 به یه ن

بحثی به دنبال نوشته در مورد انجمن های زادگاهی دریانی ها:

 

علیرضا:

یاد این نوشته در مورد دریانی ها افتادم:
http://www.tabnak.ir/fa/news/183956/امپراطوری-دریانی-ها-در-سه-نسل-قسمت-اول-و-دوم


كند اوشاغی:

سلام جالب بود ولی ببینید نویسنده به اصطلاح روشنفكر این مملكت نگاهش به این دریانی ها چیه؟ كافیه رمان من او رضا امیرخانی رو بخونین تا با تفكر نحس و نژادپرستانه ای كه نسبت به ما ترك ها دارن رو ببینین. از نمونه های موفق مثل دریانی ها اهالی روستای بیس هست كه مثل دریانی ها كار میكنن. اون رمان رو حتما بخونین.
 
مینجیق:
من رمان "من و او" را نخوانده ام اما چند وقت پیش یك نوشته ی طنز (البته بی مزه) در مجله چلچراغ خواندم كه محتوایش این بود كه پسرش را گذاشته چند ساعت پیش سوپر دریانی پسرش بی ادب شده فحش یاد گرفته. البته نویسنده خیلی به نظر خودش ظریف در آخر داستان رو می كند كه پسرك فحش ها را آقای دریانی یاد نگرفته بلكه چون تلویزیون كه در مغازه ی او روشن بوده یاد گرفته!
اما باید خیلی دقت می كردی كه متوجه این نكته ی به زعم نویسنده ظریف و نكته سنجانه می گشتی.
كمتر كسی نوشته چلچراغ را به این دقت می خواند. من چون به مسئله ی تصویر ترك ها در ادبیات و فیلم ها حساس هستم تا آخر داستان را تحمل كردم و خواندم. اغلب خواننده ها حوصله نمی كنند كه تا آخر آن داستان بی مزه را بخوانندو نصفه نیمه با این نتیجه كه سوپر دریانی ها بی ادبی می آموزند -به خصوص وقتی كه به تركی با مشتری ها ی ترك حرف می زنند- داستان را ول می كند.
دیگه این كه صدا و سیما 10 سالی است بددهنی و پرخاش یاد بیننده ها می دهد كه انتقاد خیلی پرریسكی نیست. اینو خیلی ها آشكارا می گویند. خیلی مادربزرگ ها وپدربزرگ های محافظه كار. دیگه نویسنده ی یك مجله ی جوان پسند دارای ادعای نیمه-روشنفكری لزومی نداشت این قدر در لفافه بگوید و به زعم خود ظرافت به خرج دهد. خرجش را هم از جیب دریانی ها بدهد!
در ادبیات ده بیست سال اخیر تولید شده در تهران دریانی ها تصویر شده اند اما تصویرشان خیلی وقت منفی نشان داده شده است. به نظر من بیشتر از آن كه این نكته در "ترك ستیزی" نویسندگان ریشه داشته باشد در نگرش چپگرایی آنها ریشه داشته. دریانی ها با نگرش و ارزش های سرمایه دارانه شان به مذاق آنها چندان خوش نمی آیند. این كه گاهی با هم یا با برخی از مشتری ها به زبانی صحبت می كنند كه اینها نمی فهمند مزید بر علت شده اما علت اصلی نیست. به زبان كردی یا گیلكی یا فرانسه یا ....هم حرف می زدند همین تاثیر را داشت.

در مورد این كه چرا چپگرایی در بین آن طیف زیاد هست اینجا را بخوانید:
http://mansurhashemi.com/index.php?newsid=89

الفی اتكینز:
اگر درست در خاطرم باشه تو فیلم مربای شیرین هم دریانی ها نقش پر رنگی داشتند. حتی شبكه فروش و توزیعشون هم نمایش داده شده بود.
 
فیزیكخوان:
سلام .خانم دكتر.
برای من كمی فهمیدن موضوع سخت شد.اگه اشتباه نكنم دریانی اسم روستایی است كه ساكنان قدیمی و اینك مقیم در تهران داره درسته؟
یه سوال دیگه خانم دكتر آیا این كمكها و لابی ها به كمك به همه روستاهای اون منطقه یا كشور كمك كرده یا فقط روستای خاص با لهجه ی خاص از یك گویش؟
اگه حوصله داشتید به اینم جواب بدید آیا الزاما نیاز به انگیزه های خاص قومی یا نژادی ست برای كمك به همنوع؟
ایناها رو پرسیدم تا منظور دقیق نوشته رو بفهمم بعد نظر بدم.

 
مینجیق:
سلام

شما سئوالاتتان را به گونه ای مطرح كرده اید كه با یك نگرش ایدئولوژیك به مسئله می نگرید.
دریانی ها بر اساس نیازهایشان فعالیت های اقتصادی فرهنگی اجتماعی ورزشی و.... خود را سامان می دهند وكاری به كار ایدئولوژی مورد نظر شما ندارند. برای همین هم هست كه به نتیجه ی مطلوب می رسند.
خیلی جالب هست! در نوشته ی بعدی ام می خواستم به این مطلب برسم كه تبریزی های تحصیلكرده ای كه در عرض 200 سال پیش به تهران آمدند و نو آوری ها و تخصص خود را در اختیار پیشرفت این شهر صرف كردند به اندازه ی دریانی ها در این كه طبقه ای با هویت كه خود را باز تولید كند موفق نبوده اند. رد پایشان را نمی بینیم. می شنویم و می خوانیم كه فلان شخص كه در مسایل فرهنگی و .... در زمان خود صاحبنظری بوده و فلان چیز را برای اولین بار در ایران آورده در بهمان تاریح به تهران می آیند و...
دیگر هیچ! دیگر نمی خوانیم از فرزندان یا دست پروردگان او شخص صاحب سبكی سر برآورده كه كار جدید در خور توجهی كرده. یارو آمده تهران نسخه بزرگتر آن چه در تبریز ساخته می سازد و تمام. تمام می شود!
همین! این رشدی كه دریانی ها در تهران داشته اند آن تحصیلكرده های تبریزی نداشته اند.
راستش علت اصلی را من چند چیز می دانم ویكی هم همین ایدئولوژی هست كه آنها را "تمام" می كرد. اگر آنها هم مثل دریانی ها شبكه خود را داشتند. دغدغه ی آن را داشتند كه بالاتر بروند و نسل بعدی خود را بازتولید كنند و در قالب انجمن های زادگاهی به زادگاهشان خدمتی كنند و هویتی جمعی بسازند , آن گونه "تمام" نمی شدند!

یك زمانی من و آنا با هم در فیس بوك برای بنیاد كودك تبلیغ می كردیم. بنیاد كودك در شهرهای مختلف ایران شعبه دارد. همین طور در كابل و اندونزی.
آنا نوشت خوبه از شهر خودتان مددجو انتخاب كنید تا اگر خواستید به او سر بزنید. بیشتر افراد جمع تبریزی بودند. چند نفر هم از تهران بودند و دو سه نفر هم از مشهد و دوسه نفر هم از اصفهان. هركسی برای پیداكردن كفیل برای مددجویان از شهر خودش تلاش می كرد. خیلی خوب هم جواب می داد. كفیلان با مددجویان احساس همزادپنداری می كردند. احساساتش را درك می كردند. خیلی راحت تر خود را جای او می ذاشتند و احساساتش را ارزیابی می كردند.
مدتی گذشت و جماعت سانتی مانتال سر از صفحه ما در آوردند. شروع كردند به حرف های سانتی مانتال نوشتن. "چرا برای سپیدها كمك می كنید و سیاهان را فراموش می كنید." به نظرم این حرف را از یك فیلم آمریكایی شنیده بودند و اینجا داشتند تكرارش می كردند. آخه واقعا مسئله ی ما در ایران امروز این هست؟
سانتی مانتال ها هجوم آوردند. از كمك این سانتی مانتال ها آبی گرم نمی شه. یارو توی گرمای تابستان استرالیا نشسته به مددجو در تبریز زنگ زده پرسیده از "بابالنگ درازت"چه شكلاتی می خواهی او هم در چله زمستون تبریز گفته سردم هست كاپشن می خواهم! به خانوم بر خورده كه چرا بچه همچین درخواستی كرده! آخر و عاقبت كمك سانتی مانتالی این هست. اما منی كه سرمای تبریز را درك كرده ام می فهمم آن بچه چی می خواست و چرا می خواست !
یا همون خانم استرالیا نشین ایراد می گیرد كه مددجو چه حقی چیز لوكسی مثل كلاس ژیمناستبك آرزو كند. اما منی كه در تبریز بوده ام و سرمای زمستانش را می شناسم و می دانم در خانه های كوچك آن طبقه ی اقتصادی و با محدودیت هایی كه بر دختر بچه ها هست دختر بچه به فقر حركتی دچار می شود و آخر و عاقبتش پوكی اسنخوان هست هرگز آرزوی كلاس ژیمناستیك او را سوسول بازی نمی دانم. نمی گویم فلان گرسنه آفریقایی وقتی مانده من چرا برای كلاس ژیمناستیك این پول خرج كنم. آخر و عاقبت آن سانتی مانتال بازی آن هست كه بر می گردد به بچه ی یتیمی كه به همراه مادربزرگ پیرش در یك اتاق 2 در 3 متر ی چند ماه سال از سرما محبوس هست ایراد می گیرد كه حق ندارد كلاس ژیمناستیك بخواهد!
همان بچه گرسنه ی آفریقایی بعد از این كه شكمش سیر شد آزادانه و راحت در دشت ها در هوای پاك و آزاد می دود و حتی قهرمان دو دنیا می شود (به واقع هم برخی از قهرمانان دو المپیك از قحطی زدگان بودند) اما كجا یك دختر بچه در محله ی فقیر تبریز می تواند چنین چیزی را تجربه كند!؟ اصلا خوابش را هم نمی تواند ببیند!
احتباج او همان كلاس ژیمناستیك هست تا قدری فقر حركتی اش كه در سن رشد وبلوغ برای سلامتی اش مانند همان غذا حیاتی
است درمان شود.
آن سانتی مانتالی كه وضعیت شهر تبریز و محله های فقیرش را نمی داند درك نمی تواند بكند! ایرادی هم نیست. من هم مشكلات بچه های شهر های دیگر را درك نمی كنم. برای همین به جای زدن حرف های سانتی مانتالی این كمك محدود و ناچیزی را كه می توانم بكنم در جهتی هدایت می كنم كه شناخت و درك بیشتری از آن دارم.

این هست كاركرد و اهمیت انجمن های زادگاهی. چون شناخت و تفاهم هست دوام می یابد و با زمان قوام می یابد. آن چه با حرف های سانتی مانتالی بنا نهاده شده با فوتی از بین می رود و حتی به حرف های سانتی مانتالی خصمانه یا مخرب بدل می شود.

یكی:
تو سانتی مانتال نیستی؟ تو كه در پر قو بزرگ شدی و ماشاله الله 100 كیلو وزن داری از فقر و بدبختی چه می دانی؟ دهن گاله ات رو ببند كثافت. تو چه درك و فهمی از سختی داری؟ آهان! یادم اومد. زیر بارون تو آمریكا دچرخه سواری می كردی. تو حتی سانتی مانتال هم نیستی آشغال.
مینجیق:
ساختار اجتماعی تبریز به گونه ای است كه افراد از طبقات مرفه هم از حال طبقات فقیر بی خبر نیستند. با طرق مختلف با هم در ارتباطند و از حال هم خبر دارند. خانم تبریزی اگر خدمتكار به خانه بیاورد پایش را روی پایش نمی اندازد. این كار را بی ادبی می داند. پا به پای او كار می كند. به درد دل هایش هم گوش می كند و به این ترتیب از تمام مشكلات محله ی آنها با خبر می شود و احساس مسئولیت می كند كه باری از دوش آنها بر دارد. این كه دوست آنا گفته بود "مگه خودمون نمی تونیم مستقیم كمك كنیم. چه نیازی به بنیاد كودك هست" ریشه در این پیش زمینه داشت.
در ضمن در محلات فقیر تبریز و دیگر شهرهای ایران زنان میانسال بسیاری اضافه وزن دارند. در كشور ما غذاهای پركالری نسبتا ارزان هستند. مواد غذایی پرویتامین و پروتئین دار هستند كه گران هستند. زنان میانسال هم در خانه های كوچك طبقات فقیر نشین اغلب فقر حركنی دارند. همه ی اینها در كنار هم باعث می شود اضافه وزن در بین زنان علی رغم فقر كم نباشد. یك خانمی بود می آمد در مراسم "ائلشمه" و مراسم گوناگون دیگر د رخانه ما و خانه بستگان چایی می ریخت. هیچ چی هم نمیخورد. غذایش خیلی كم بود اما خیلی چاق بود. خیلی! دلیل اضافه وزنش مشكلات هورمونی بود. اگر دیدید یكی در ایران و دیگر كشورهای در حال توسعه اضافه وزن دارد با پیش داوری نگویید كه لابد نیاز به حمایت ندارد. اتفاقا چاقی آن خانم مادر دردهایش بود. درد های بسیاری از این اضافه وزن می كشید.

داشتم سخت فكر می كردم ببینم به چه طریقی نظر خودم را در مورد این كه چرا تبریزی های تحصیلكرده ای كه در دویست سال اخیر به تهران آمده اند نتوانسته اند طبقه ی شاخصی را در این شهر به وجود آورند بیان كنم. خدا "یكی" را برایم رساند! حالا خیلی راحت می توانم منظورم را بیان كنم. همشهری های من كه به تهران آمده اند با عده ی قابل توجهی شبیه "یكی" رو به رو شدند. وجود این "یكی" ها برایشان مسئله شده. با خودشان اندیشیده اند مگه من به این "یكی" بدی ای كرده ام كه این قدر با تنفر و كینه با من رو به رو می شود. به اشتباه گمان كرده اند كه با محبت بیشتر به او می توانند كینه و نفرتش را به دوستی و محبت بدل كنند. هم و غمشان را برای این گذاشته اند. حرفشان هم این بود:"من ایستیرم بونی اوتاندیرام" یعنی می خواهم آن قدر به او محبت كنم كه شرمنده شود. اما هرچه كردند از شرمندگی خبری نبود! اتفاقا طرف وقیح تر و پرتوقع تر هم می شد. می دانید همشهری های من چه انرژی ای و وقتی سر این موضوع تلف كردند؟! من هم كه تازه به تهران آمدم و با كسانی مواجه شدم كه بی آن كه ذره ای در حقشان بدی كرده باشم از من كینه داشتند و نفرت می ورزیدند شوكه شدم. فامیل هایمان كه در تهران زندگی می كردند همان روش خودشان را پیشنهاد و توصیه كردند:"اون قدر به او خوبی كن كه شرمنده شود." خوشبختانه من به این دام نیافتادم. گفتم اگر من بخواهم خوبی كنم می روم به یتیمی بیماری چیزی خوبی می كنم تا ثواب برده باشم. ارضا روحی شده باشم. چرا باید محبت خود م را با كسی تلف كنم كه در جواب به من لگد می پراند؟!
آن دسته از همشهری های من در تهران دست به عصا راه رفته اند كه مبادا به تریج قبای امثال "یكی" بربخورد!
خوب! با این روش طبیعی هست كه سیر پیشرفت همشهری های من در تبریز متوقف شده باشد. از بس كه كمر خدمت بسته اند برای كسانی كه لیاقتش را نداشته اند.
این تز همشهری های من در تسل من تبدیل به آنتی-تز خود شده. یك عده هم در نسل من و نسل بعدی با فارس های تهران احساس عداوت می كنند. این هم خوب نیست. همین وبلاگ مرا ببینید. از مقابل یك دونه "یكی" چند نفر از هموطنان فارس عزیز داریم كه نظرات ارزشمند و محبت آمیز می گذارند. نادیده گرفتن این همه محبت و لطف و بزرگنمایی "یكی" جفا هست. جفاهست به خیلی ها و در درجه اول خودمان!

دریانی ها خیلی منطقی عمل كرده اند. اولا شبكه ای ساخته اند كه هویت خود را در قالب آن حفظ كنند. در این شبكه حمایت كرده اند و حمایت دیده اند. دیگه تهران برایشان غربت نبوده. با دیگر ساكنان راه مردمداری پیش گرفته اند. خوش برخورد بوده اند.دشمن تراشی نكرده اند. اكثریت مردم تهران هم آنها را دوست دارند. اما گاهی یكی مثل "یكی" هم پیدا می شد . دریانی های عزیز هیچ قیدی حس نمی كردند كه به امثال "یكی" مجانی بفروشند تا دلش مهربان شود و خجالت زده بشود و نفرت ورزی را كنار بگذارد. ابدا چنین نگرشی نداشته اند.
اگر همشهری های من كه در این دویست سال به تهران آمده اند همچین شبكه ها و انجمن های زادگاهی ایجاد می كردند خیلی تبریز ما الان پیشرفته تر می توانست باشد. دانشگاه هایش به مراتب فعال تر می بودند. می توانست سینما ی مستقل خود را داشته باشد. رویداد های هنری بسیار بیشتری می توانست داشته باشد. یك قطب فرهتگی و علمی در آسیا می توانست باشد. حیف! حیف كه همشهریانم انرژی و وقت خود را تلف "خجالت دادن" كسانی كردند كه بی حیا تر از آن هستند كه خجالت بكشند!

گاهی از دست تبریزی ها -و نیز زنجانی ها- عصبانی می شوم. می بینی ده ها بار از یكی نارو دیده. باز هم لابی می كند كه او را به مقام برساند! برای چی؟! هیچ چی! به خاطر یك فكر ابلهانه. برای این كه به خودش ثابت كند كه آن قدر بزرگوار هست كه كینه به بدل نمی گیرد و نارو های قبلی او را بخشیده است. گمان می كند این بار خجالت زده خواهد شد و نارو نخواهد زد. با به مقام رساندن افراد غیر قابل اعتماد هم به خود ضربه زده اند و هم به دیگران!

یك آیین مسخره ای تبریزی های مقیم تهران برای خودشان ساخته اند كه این گونه خودآزاری ها را نشان وارستگی می داند. با این به اصطلاح وارستگی شان وارفته اند! اگر راه و منش همین دریانی ها را پیش می گرفتند خیلی تحولات مثبت می توانستند به وجود آورند. حیف!
به هر حال آینده در پیش روی ماست. می توانیم در روش ها بازبینی كنیم. می توانیم از دریانی ها بیاموزیم. خیلی نكات دارند كه به ما بیاموزند. در نوشته های بعدی در مورد آن چه كه از دریانی ها می توانیم بیاموزیم بیشتر خواهم نوشت.

یكی:
سخت" فكر می كردی؟! جك می گویی؟ تو یك خرخوان هستی، فكر كردن كار تو نیست، مفت خور.
مینجیق:
همین امروز ظهر ای-میل زیر را به فهرست ای-میل همكاران در پژوهشگاه فرستادم:
Dear all,
It is a pleasure for me to invite you all to the meeting on Thursday (Bahman 10th) morning on the challenges of physics education. Young colleagues seeking a career in universities are specially encouraged to attend this meeting as they may learn more about subtlties of teaching physics which is a much-needed skill in career building in academia.
The meeting does not need registration and is free of charge.
For more information see the website at
http://physics.ipm.ir/conferences/chaphys/index.jsp
See you all at the meeting!
With kind regards,
Yasaman Farzan
چند دقیقه بیشتر طول نكشید كه شخصی به نام مستعار "old professor" به انگلیسی فحش های ناجور در همین وبلاگ برایم گذاشت!
ملاحظه می كنید همین دور وبر هستند. همین جنس افراد بوده اند كه رفته اند روی اعصاب همشهری های من كه از دویست سال پیش آمده اند تهران. به طور سیستماتیك و كاملا حساب شده رفته اند روی اعصابشان تا آنها را چنان به این مسایل مشغول كنند تا همشهری های من نتوانند به رشد خود ادامه دهند. به تهران كه رسیدند قصه شان تمام شد. الكی خود را گول زدند كه باید برای تحمل توهین ها ظرفیت داشته باشندو....
اگر مانند دریانی ها شبكه سازی می كردند همین شبكه موتور رشدشان می شد . امثال این "یكی" یا آن به قول خودش old professorمانع رشدشان نمی توانستند باشند.
امثال این "یكی" و آن به قول خودش old professorاز این رشد واهمه دارند و می خواهند جلویش را بگیرند. می ترسند در سایه این رشد كوتاه قامتی شان بیشتر عیان شود.
چند وقت پیش تركها ی ایران برای مقابله با جوك تركی ها بیوگرافی بزرگان خود را با استیل جوك تركی تعریف می كردند "بك روزی یك تُركه ..... این ترُك همان .....بود"
در اغلب این سرگذشت ها می خواندیم این ترك یك دستاورد مهم در زادگاه خود داشت در بهمان تاریخ به تهران آمد و بزرگترش را در تهران پایه نهاد وتمام. قصه همین جا تمام می شد.

قصه نباید تمام می شد. قصه باید ادامه می یافت. همان طوری كه داستان دریانی ها چند نسل هست دارد ادامه می یابد. می بایست می خواندیم كه بعد از این كه آمد در تهران و نمونه بزرگتر آن چه در زادگاهش بنیان نهاده بود در تهران بنیان نهاد می خواندیم در تهران هم نوآوری های درخور توجه دیگری داشت. بعدش شاگردانی چنین و چنان تربیت كرد كه راهشان را پی گرفتند. فرزندانش چنین و چنان شدند. شبكه ایجاد كردند و برای پیشرفت هرچه بیشتر زادگاهشان كوشیدند و قصه ادامه دارد.
اما چنین ادامه ای را نمی خواندیم.! قصه ی "یك تركه" زود تمام می شد. به تهران كه می رسید تمام می شد.
باید تمهیدی بیاندیشیم كه قصه به زودی تمام نشود. قصه ادامه یابد. باید دنبال موتور حركتی باشیم كه قصه ادامه پیدا كند
 
علیرضا:
الان من دقیقا نفهمیدم شما چه جور این دوتا نوشته از طرف "یكی" و "old professor" رو به ترك ستیزی ربط دادید. این كه شما ترك هستید پس هركه به شما توهین كرد یعنی ترك ستیز هست هم یه مقدار نادرسته به نظر من.

مینجیق:
ترك ستیزی نیست. ستیز با رشد هست. همین كه من اطلاعیه ای ای-میل كردم كه بستری فراهم می آورد تا استادان جوان رشد بیشتری كنند old professorبه تقلا می افتد با من ستیزه نماید.

جوك تركی هایی هم كه ساخته اند ابزاری بوده برای ستیزه با كسانی كه زمینه و همت رشد را داشته اند.

علیرضا:
نظر من: در مورد شبكه سازی هم معمولا اقلیت ها شبكه سازی می كنند. یعنی مثلا تبریزی ها در تهران نمی توانستد شبكه سازی كنند چرا كه اقلیت محسوب نمی شوند. ولی مثلا دریانی ها از یك روستای كوچك بودند برای همین حتی اگر در تبریز هم میرفتند شاید باز شبكه سازی می كردند. فكر می كنم كلا شبكه سازی برای اقلیت هاست. مثلا ایرانی های امریكا یا افغانی های ایران می تونند شبكه بسازند. توقع ساختن سبكه تبریزی ها مشهدی ها شیرازی ها و ... در تهران یه مقدار با تعدادشون هم خوانی نداره. تعداد این دوستان با ریشهایی از این شهرها بسیار زیاده در تهران و اصولا تهران تشكیل شده از همین ها دیگه.

مینجیق:
نظرتون كاملا درسته. برای همین شبكه سازی تبریزی ها در تهران نمی تونه دقیق مثل دریانی ها باشه. باید به شكل دیگری باشه. حالا بعدا در موردش می نویسم. باید در باره اش بیشتر فكر و مطالعه كنم.
 
البته از حق نباید گذشت. تبریزی های مقیم تهران یا خارج در فرستادن كمك های مادی در موقع زلزله یا در مواقع عادی برای كمك به ایتام و ساختن مدارس و ساختن بیمارستان و درمانگاه و.... چیزی كم نذاشته اند. یعنی همان كاری كه دریانی ها كرده اند اینها هم كرده اند. اما تبریز شهر بزرگی است و خیلی بیشتر از اینها انتظار می رفت.
می توانستند پس از رسیدن به تهران قصه شان را تمام نكنند. می توانستند برای رشد دانشگاه ها و سینما و گالری های هنری و... در تبریز كارهای زیادی بكنند اما كوتاهی كردند. دنبالش نرفتند. اگر دنبالش را می گرفتند برای خودشان موتور رشد و حركت می شد.
چراكوتاهی كردند؟! چرا دنبالش را نگرفتند؟!
به این سادگی ها هم نیست كه من عنوان می كنم. ظرایف زیادی دارد. برخی تلاش كرده اند اما پیش زمینه فراهم نبوده. چالش ها و مشكلاتی سر راه بوده. برخی تلاش كرده اند اما سرخورده شده اند چون از خود شهر استقبال نشده. شده كه پیش خارجی ها رو انداخته باشند كه بین دانشگاه تبریز و دانشگاه خارجی تفاهم نامه امضا شود طرف خارجی امضا كرده اما نامه مانده در كشوی میز رئیس دانشكده در تبریز خاك خورده. بعدش هم كه رئیس دانشكده او را دیده گله كرده پس چرا برای تبریز كاری نمی كنی!!!! خوب! این چیزها سرخورده می كنند.
خیلی راحت هست كه به حساب بنیاد كودك یا انجمن حمایت از مستمندان تبریز یا موسسه قلب های سبز پول بریزی. اما آن قدر ها ساده نیست كه بخواهی در تبریز خانه ی سینما به پا كنی و فیلم با هویت آْذربایجانی بسازی. همین طور تلاش برای حمایت از دانشگاه های تبریز به این سادگی نیست.
به هر حال باید از جایی شروع كرد. باید جایی طرح سئوال كرد تا زمینه آماده شود.
الان یواش یواش زمینه آماده می شود
 
اگر بخواهیم همچین انجمن های زادگاهی داشته باشیم باید خیلی صبور باشیم. یك شبه به وجود نمی آید. با زیاد كردن حرارت و جنب و جوش زیاد هم تسریع نمی شود. اگر بیش از كشش جمعی اصرار كنیم همه چیز از هم می پاشد و خراب می شود. مثل كوفته تبریزی با ید شعله را كم كرد تا آرام آرام بپزد. (وام اٌت ایستر!) . والا با مغز پخت نمی شه و یا وا میره!
من الان مسئله را مطرح می كنم. سعی می كنم برخی چالش ها را مطرح سازم و انگیزه ایجاد كنم كه به چنین انجمن هایی فكر كنیم. حالا چند سالی طول می كشد تا پیش زمینه آماده شود. بعدش كه پیش زمینه را آماده كردیم دیگه در باره اش حرف نمی زنیم. فقط عمل می كنیم. اگر موقع عمل زیاد حرف بزنیم آنهایی كه با رشد سر ستیزه دارند هجوم می آورند كه ویران سازند.
فعلا حرفش را می زنیم تا بدانیم دنبال چی هستیم. اگر برایمان روشن باشد چه می خواهیم و خواسته مان واقعگرایانه باشد در سایه صبر و تلاش بالاخره به آن می رسیم
 
انتظار داشتم یكی از من این سئوال را بپرسه. اما چون كسی نپرسید خودم می پرسم و خودم هم جواب می دم!
اگر مردمان مهاجر از هر شهری در تهران بخواهند برای شهر خودشان انجمن زادگاهی تشكیل بدهند چی میشه؟! جوابم هم اینه كه خیلی هم خوب می شه!
اگر انجمن زادگاهی تشكیل بدهند و مثل دریانی ها سعی كنند مشكلات زادگاهشان را حل كنند واشتغال در شهرشان ایجاد كنند مهاجرت بی رویه به شهر تهران كم می شه و در نتیجه مشكلات تهران افزایش پیدا نمی كنه. اگر مثل دریانی ها در تهران هوای همشهری ها وهمولایتی هایشان را داشته باشند و با هم شبكه تشكیل بدهند و هویت اصیل خود را حفظ كنند برای امنیت ابر شهر تهران خیلی هم خوب هست. دیگه فرزندان این افراد به خاطر حرف مردم هم كه شده رو به بزهكاری نمی آورند. اصلا نه احتیاجی به لحاظ اقتصادی یا فكری به بزه خواهند داشت و نه آن شبكه اجتماعی جایی برای بزه نوجوانان و جوانان می ذاره. خوب چرا من به عنوان شهروند ساكن تهران نباید از این موضوع خوشحال باشم؟! در شبكه هایشان خودشان هوای بیماران و پیران و یتیمان را دارند و بار آن به دوش شهر نخواهد بود. چی از این بهتر؟!

حالا باز سئوال: آیا من به عنوان یك تبریزی ساكن تهران خوشم می آید كه به فرض اصفهانی ها یا شیرازی ها یا مشهدی های ساكن تهران برای این كه در زادگاهشان دانشگاه ها و سینما و مراكز هنری پیشرفته تری داشته باشند شبكه و انجمن تشكیل بدهند؟! جوابم اینه كه چرا كه نه! بذارید شیرازی ها سینما داشته باشند فیلم بسازند. تنوع انتخاب من در انتخاب فیلم بالاتر می رود. بذارید بیشتر در شهرشان كنسرت داشته باشند. من وقتی مهمان خارجی دعوت می كنم پزش را می دهم. وبالاخره بذارید در زادگاهشان كنفرانس های بیشتری برگزار كنند. من و دانشجویانم مستقیم با غیرمستقیم نفع خواهیم برد.
 
حالا همین سئوال را در مورد تبریز تكرار می كنم و خودم هم جواب می دهم.
اگر مهاجرین از شهرها و روستاهای مختلف آذربایجان و نیز از كردستان و از جاهای دیگه در تبریز انجمن زادگاهی به سبك انجمن های زادگاهی دریانی ها در تهران تشكیل بدهند آیا من استقبال می كنم یا نه.
پاسخم باز هم بی برو برگرد همین هست. چرا كه نه؟! چنین انجمن هایی به غنای فرهنگی كلانشهر تبریز می انجامد

مینجیق:
پروفسور ثبوتی كه بعد از سالها خدمت در دانشگاه شیراز به زادگاهش برگشت و دانشگاه تحصیلات تكمیلی زنجان را بنا نهاد چگونه با چالش ها ی این بازگشت رو به رو شد؟!
ببینید! در آن سال ها كه پروفسور ثبوتی در شیراز بود دانشجویان بسیاری از سراسر ایران تربیت كرده بود. برخی هم زنجانی بودند و به زنجان بازگشتند. با این كه پروفسور ثبوتی در آن سالها از زنجان دور بود اما از طریق دانشجویانش در آنجا حضور معنوی داشت. آن هم پروفسور ثبوتی كه حرمتی ذاتی دارد كه غدترین دانشجویان سابقش بعد از سالها كه خود استاد شده اند به احترام او خبردار می ایستند. این كه می گویم خبردار می ایستند اغراق نمی كنم. واقعا می ایستند. نه به خاطر این كه چشمداشتی دارند یا می ترسند. ثبوتی یك منشی دارد كه بی اختیار احترام می آورد.
شاید به این علت كه با همه پدرانه رفتار كرده.

برعكس آن چیزی كه اغلب گفته می شود من معتقدم جوانان به بزرگترها ذاتا و طبیعتا احترام قایل هستند. حالا شاید در نسل های مختلف شكل ابراز این احترام متفاوت باشد. اما در ته دل خود احترام قایل هستند. ولی گاهی برخی بزرگتر ها شیوه ای پیش می گیرند كه احترام زایل می گردد. از پروفسور ثبوتی باید آموخت كه چه طور این احترام را حفظ كرده.
یولداش:
باسلام، به نظرم یكی از موانع اصلی عدم شكل گیری فعالیتهای تشكیلاتی مولد در بین تبریزی ها ورود به مباحث سیاسی و مسائل فرهنگی حساسیت زا بوده است، چرا كه ورود به چنین مباحثی باعث امنیتی شدن فضا می شود و در نتیجه اغلب افراد تمایلی به همكاری و مشاركت پیدا نمی كنند.
در خود تبریز هم در سالهای اخیر هرچه فضا از حالت سیاسی فاصله گرفته، زمینه آرامش و شادی مردم بیشتر فراهم شده است.
البته به هیچ وجه منظورم عدم آگاهی سیاسی نیست، بلكه آگاهی و تدبیر توامان مورد نیاز است
 
مینجیق:
برای این كه یك انجمن زادگاهی دوام و قوام داشته باشد باید فراسیاسی رفتار كند. انجمن زادگاهی تبریزی ها علاوه بر خط كشی های متعارف چپگرا و راستگرا خط كشی های دیگری هم با مبنا نحوه و اولویت بندی تعریف هویت را  باید حل كند. باید راهی بیابد كه این خط كشی گسل های زلزله خیز نشوند! خیلی ساده نیست. این هم از آن چیزهایی هست كه باید به آن فكر كرد. صبر و شكیبایی می طلبد. زیاد جنب و جوش در هر جهتی نشان دهی خط كشی ها می شكافند و به گسل زلزله خیز بدل می شوند

 
 علیپور:
خانم دكتر فرزان سلام
تبریز با توجه به شهر مادر در شمالغرب كشور ، باید به دنبال ایفای نقشی هموزن بزرگی و پتانسیلهای خود باشد.
1- تبریز و تبریزیهای مقیم خارج از این شهر( همچون افراد مقیم شهر) نباید صرفا به دنبال كمك به همشهریان باشند. چرا كه موقعیت تبریز با دریان بسیار متفاوت است. محدود شدن دریانیها به دریان كاملا موجه است اما محدود شدن نگاه تبریزیها به تبریز اصلا موجه نیست. باید به فكر كل اذربایجان و در مرحله بعد تركان ایران ( و در درجه بعدی به فكر تمامی منطقه ) باشد.
تبریز باید برای كردها هم برنامه داشته باشد. با توجه به همسایگی كردها با ما ( و البته اكنون این همسایگی ملموستر خواهد شد....بویژه اگر بدانیم در چند سال اخیر هزاران كرد در وهله اول به ضروت كاری ساكن حومه تبریز شده اند. درصد قابل توجهی از جمعیت شهرهای كوچكی نظیر ایلخچی و چندین روستای نزدیك شهر را اكنون كردها تشكیل میدهند... .( كاهش زاد و ولد در میان تركان و افزایش سطح زندگیشان و نیز تجمل گرایی موجب سرازیر شدن نیروی كار كردستان به تبریز خواهد شد و مسلما محدود به حومه شهر هم نخواهد شد. باید ظرفیت لازم برای این تداخل فرهنگی و قومی - زبانی ایجاد شود.)
2- روی بینش عوام تبریز - كه مثل هر جای دیگر دنیا در اكثریتند -باید كار شود. كار جدی فرهنگی.
میتوانید در صورت صلاحدید این كامنتم را منتشر نكنید و یا با دستكاری منتشرش كنید.

مینجیق:
چیزی كه من در نظر دارم تشكیل انجمن های زادگاهی حرفه ای در تهران به منظور تقویت نهادهای علمی و فرهنگی و اجتماعی در تبریز هست. مثلا سینماگران علاقه مند به این موضوع در تهران می توانند جمع شوند و انجمنی به وجود آورند كه به سینماگران مقیم و فعال در تبریز كمك كند. این گونه فعالیت كلی در هزینه ها صرفه جویی می كند.
یا مثلا دانشگاهیان فلان رشته می توانند در تهران جمع شوند و تصمیم بگیرند كه سمینارهای مربوطه در دانشگاه های تبریز را با دعوت از همكاران و دوستان خود به تبریز غنا ببخشند. یا همایش های مشترك برگزار كنند. این گونه فعالیت ها قومی نیستند. طبعا در دانشگاه های تبریز عده ی زیادی كرد و گیلك و فارس وشمالی و.... هم هستند. از ترك های سایر شهرها و روستاها و عشایر آذربایجان هم هستند از این امكان همه ی آنها بهره مند می توانند بشوند.
 
 دانشجوی دانشگاه اورمیه:
دكتر خیرالله حدیدی از پژوهشگران برتر در زمینه میكروالكترونیك در ایران هستند.ایشان هم بعد از اتمام تحصیلات به ارومیه برگشتند و برق الكترونیك -اگراشتباه نكنم تحصیلات تكمیلی- دانشگاه ارومیه تاسیس كردند.ضمنا شركت نیمه هادی اورمیه را هم تاسیس كردند. دانشجویانش از اخلاق و تواضع او تعریف میكنند.در امور خیریه شهرشان هم مشاركت دارند.
این هم مصاحبه ای از دكترحدیدی:
http://www.karafarini.sharif.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=963:1391-04-18-08-07-59&catid=927:si-karafa

 
 فیزیكخوان:
سلام.خانم دكتر.
همه نظرات شما رو خوندم نظرم به علیپور اندكی نزدیك است.
هدف و منظور شما برایم قابل درك است حتی با تشكیل این ان جی او ها هم مشكلی ندارم ولی به تمایزی كه شما بین هموطنان ترك با كرد یا لر و...قایلید اشكال میبینم.این نحوه ی تفكر قومگرایی ست و به تمركز هویت در یك منطقه و فاصله از بقیه اقوام كمك میكنه .اگر این انجمنها از افراد غیر بومی هم بتونه عضو بگیره و به منطقه ی غیر از محل تولد هم بتونه كمك كنه ایده ال میشه.
با بعضی از نظرات شما هم موافق نیستم ولی چون راجع به این متن مستقیما نیست سرتون رو درد نمیارم


 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل