فمینیزم از راه دور

+0 به یه ن

حمید به دنبال نوشته ی قبلی ام گفت:

بسیار خب!
حالا وقت آن است كه بگویید یك زن فمینیست چه باید بكند؟ ( البته شاید بتوان از مردهای فمینیست هم صحبت كرد نه؟)
ممكن است در چند پاراگراف در اینخصوص هم بنویسید؟

 

من هم جواب دادم:

بله مردها هم می توانند فمینیست باشند. بعد هم گفتم در موقعیتی نیستم كه بنویسم كه كی چی كار بكتد. اما اینجا نظر خودم را می نویسم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. در هر صورت سر آغاز بحثی می تواند باشد كه دید ما را روشن تر سازد. باز هم می نویسم من نه فعالیت فمینیستی داشته ام و نه در آینده در نظر دارم داشته باشم. تنها از دور نظاره گر بوده ام و مشاهده ام را می نویسم. نظاره گری بوده ام بدون تعصب و سعی كرده ام بدون پیش داوری نظاره كنم. از دور نگاه كرده ام و قصد نزدیك تر شدن هم ندارم. اما انصافا دورنما را تا حدودی زیبا یافتم.

تا جایی كه من متوجه شده ام فعالیت های فمینیستی در سه شهر ایران دامنه دار تر است. اولی -همان طوری كه انتظار می رود- تهران هست. دومی تبریز و سومی رشت. فعالان این سه شهر با همدیگر تعامل خوب و دوستانه ای دارند و از هم تاثیر می گیرند اما در عین حال هویت مستقل دارند. از همدیگر تقلید نمی كنند و دنباله رو هم نیستند. فعالان تهران بیشتر روی قوانین و ضابطه های مربوط به زنان كار می كنند. بیشتر فعالیت شان حقوقی است.  در تبریز فعالان فمینیست نگاهی هم به جنبش حقوق اقوام و زبان مادری و همچنین حفظ دریاچه دارند.

در رشت دغدغه ی عمده بیشتر شدن آزادی های فردی زنان هست. این به آن معنا نیست كه در تبریز یا تهران دغدغه ی آزادی فردی ندارند اما چیزی كه من از دور مشاهده كرده ام آن است كه در رشت این دغدغه به دغدغه ی اصلاح قوانین می چربد و در تهران برعكس. در هر صورت یك مفاهمه و همدلی بین فعالان حقوق زنان در سراسر ایران وجود دارد كه بین فعالیت های دیگر كم نظیر هست. خوشبختانه فعالان حقوق زنان به همدیگر تشر نمی آیند كه دغدغه ی من مهمتر است  پس بقیه ی دغدغه ها را ول كن بیا و برای دغدغه ی من فعالیت بنما! شاید از بس از دیگران این پیام را شنیده اند و از آن زجر كشیده اند دیگه برای همدیگر تعیین تكلیف نمی كنند. آری ! عمری شنیده اند كه حالا مسایل مهمتری هست بنابراین مسایل زنان بماند برای بعد!

من اینجا می خواهم روی فعالین حقوق زنان آذربایجانی تمركز كنم. ضمن ادای احترام و بزرگداشت فعالینی كه در حوزه ی حقوق خانواده تلاش می كنند به نظر من این موضوع خیلی برای خانواده های آذربایجانی مسئله ساز نیست. خانواده های آذربایجانی قوانین نانوشته ی درون خودشان را دارند و از قوانین بیرونی چندان تاثیری نمی گیرند.  به این علت كه فكر می كنند اگر زندگی خانوادگی به جایی برسد  شیرازه ی آن را  قوانینی كه دیگران تصویب رسانده اند بخواهد نگاه دارد همان بهتر كه بپاشد.   خانواده های آذربایجانی مردسالارانه هم اگر باشند خود را بی نیاز از این نوع دوپینگ های قانونی می بینند و فكر می كنند اگر روزی  آن قدر حرفشان پیش همسرشان بی ارزش شود كه بخواهند به این قوانین متوسل شوند  دیگه تمام شده رفته پی كارش! خلاصه بخواهم بگویم: اگر این قوانین عوض هم بشوندآن قدرها در زندگی ما آذربایجانی ها تغییری حاصل نمی شود. همین خواهیم بود كه هستیم. كما این كه خانواده های آذربایجانی كه نسل اندر نسل در اروپا زندگی كرده اند همان ساختار را دارند كه  امروزه در داخل خود آذربایجان هست.  ساختار خانواده های ما البته تغییر پیدا می كنند ولی دینامیك خود را دارند. مسئله ی اقتصاد یا تحصیلات یا ارتباطات بیشتر بر ساختار آنها و تحول آنها تاثیر می گذارد تا قوانین تصویب شده.  مسئله ی قوانین  برای ما بیشتر جنبه ی پرنسیب و حیثیتی دارد تا جنبه ی عملی.

به نظر من فعالین حقوق زنان در تبریز باید روی دو موضوع تمركز كنند: 

1)  مسئله ی خرافه زدایی. وقتی از خرافه صحبت می كنم منظور من هم خرافه های بومی است و هم خرافه های نیو-ایج كه وارداتی هستند. خوشبختانه در این هدف مردان ما صد در صد همیار و موافق ما هستند.   این تلاش نه تنها به بنیان خانواده ی ما آسیب نمی رساند بلكه آن را قوی تر نیز می سازد. قبلا هم نوشتم كه در فیلم های اخیر مهرجویی فالچی گری مدرن برای زنان  جذاب و لطیف و فمینین   به تصویر كشیده می شود. بعید می دانم مردهای خطه ی آذربایجان زنی را كه به فالچی گری رو می آورد  به این علت جذاب و تو-دل-برو بیابند. اصلا از این چیزها به شدت عصبانی می شوند و تحمل نمی كنند.

2)  پیدا كردن راهی برای گسترش افسردگی بین زنان. این مسئله در آذربایجان خیلی جدی است. باید ریشه یابی جدی شود و درمانی یافته شود. این مورد هم باز مسئله ای است كه رفع آن نه تنها به از هم پاشیدگی خانواده نمی انجامد بلكه آن را تقویت می كند. هیچ مردی دوست ندارد همسرش یا دخترش افسرده باشد. اما ممكن است نادانسته به چیزی اصرار كند كه نتیجه ی آن افسردگی همسر یا دخترش باشد. در این موارد باید تحقیق شود و اموزش عمومی داده شود.

 به شخصه ترجیح می دهم -و به عزیزانم هم همین توصیه را می كنم -كه خود به جای فعالیت فمینیستی فكرم را بدهم به فعالیت شغلی و علمی ام و در آن سعی كنم پیشرفت نمایم. اغلب مردها ی ما -حداقل در قشر اجتماعی ای كه من به آن تعلق دارم- همین را ترجیح می دهند و تشویق می كنند. كار خودمان را بكنیم اما فمینیست ها را به باد ملامت نگیریم. نسبت به آنها بد قضاوت نكنیم. بعید می دانم تلاش هایشان با توجه به تعصباتی كه در جامعه هست به ثمر قابل توجهی در 4-5 سال آینده برسد. اگر جنبش طرفدار حقوق زبانی سنجیده عمل كند در چند سال آینده می تواند موفقیت های زیادی كسب كند اما جنبش حقوق زنان با موانع سترگ تری رو به برو خواهد شد. در هر صورت تلاشهایشان ارزشمند هست. اگر یارشان نیستیم بارشان هم نباشیم. همزبان و همگام با متحجرین و واپسگرا ها  و لمپن ها به آنها حمله نكنیم. اگر حمایتشان نمی كنیم حداقل سكوت پیشه كنیم و تیغ ملامت نكشیم.

 

همان طوری كه از متن بالا بر می آید و من چند جا با صراحت اعلام كرده ام نظر مردهای ما برای من خیلی مهم هست. برخی از فمینیست های تند رو شاید بگویند اصلا مهم نیست. اما من صراحتا اعلام می كنم برای من یكی خیلی مهم هست. ارزش قایل شدن به نظر كسانی كه برای من ارزش قایلند و موفقیت و شادابی ام را آرزومندند ارزش قایل شدن به خودم می دانم. مردهای خانواده ام (همسر، پدر، دایی و....) كسانی هستند كه در این جامعه ی بیرحم و خشن مرا شاد و سرحال و موفق می خواهند! چه طور من بیایم و بگویم نظرشان برای من اهمیت ندارد؟! اهمیت دارد خیلی هم دارد! تا جایی كه اولویت هایم را با آنها تنظیم حاضرم بكنم. آنهایی كه مرا از نزدیك می شناسند مرا فردی بسیار "غد" می دانند و برایشان تعجب آور است كه سر این موضوع من حاضرم آگاهانه نرمش و انعطاف نشان دهم ! 

 

 در تهران بدخواهان زیادی دور و بر من بوده اند كه در گوشم خواسته اند بخوانند كه من "به عنوان یك زن پیشرو" (و از این چرت و پرت ها!) نباید به همسرم وابسته باشم و از او نظر بخواهم بلكه باید مستقل عمل كنند. هدفی جز این نداشتند تا میانه ی من و همسرم را به هم بزنند و به این وسیله  هر دوی ما را تضعیف كنند. بدون ملاحظه ی موقعیت برتری كه داشتند صاف زدم توی برجكشان و از این كارم هم خوشنود هستم. هر كه با هر بهانه ای بخواهد میانه ی من و همسرم را به هم بزند همین جوری از من واكنش خواهد دید. هر كه می خواهد باشه! هر بهانه ای هم می خواهد بتراشه. همینه كه هست! تمام! اما این را توجه داشته باشید آن "بدخواهان دو به هم زن" فمینیست واقعی نبودند. ناشیانه ادبیات آنها را تقلید می كردند چون فكر می كردند من به آن ادبیات گوش می دهم. آن بدخواهان همزمان با ادبیاتی كاملا ضدفمینیستی همسرم را علیه من تحریك می كردند كه البته آن تلاش شیطانی شان هم ناكام ماند. فمینیست های واقعی آن قدر بیكار نیستند كه بخواهند در گوش زوجی بخوانند كه میانه ی انها را به هم بزنند. مسایل خیلی مهمتر  وافق های دید بسیار وسیع تری دارند. فمینیست ها و عقایدشان را بشناسیم تا بدخواهان نتوانند به اسم آنها به ما ضربه بزنند.

   فعالیت فمینیستی ای  به نظر من اولویت دارد آن است كه منافع مردها را هم در كنار منافع زنان تامین نماید. جالب آن كه همین دو نكته را شهریار اقلیم سخن سال ها پیش  به زبان خودش - كه چندان هم فمینیستی نیست- این چنین سروده:

 

یك دم ز حقوق مدنی دم بزن ای زن

وین دام سیه سلسله برهم بزن ای زن

این جامه ماتم بدل ما زده صد چاك

...
صدچاك در این جامه ماتم بزن ای زن

آبستن عیسای تكامل تویی آخر

پس چاك به پیراهن مریم بزن ای زن

بگشای چو خورشید رخ و تیرتجلی

بر دیده نامحرم و محرم بزن ای زن

تا زخمه سازت بدرد پرده اوهام

این نغمه گهی زیر و گهی بم بزن ای زن

با سعی و عمل پرچم اقبال و شرف را

مردانه بسر تا سر عالم بزن ای زن

بر برگ گلت شبنم اشك اینهمه بس نیست؟

دیگر بسرو سینه خود كم بزن ای زن

"شهریار

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نوشته و گفت و گویی قدیمی درباره فمینیزم

+0 به یه ن

این نوشته و گفت و گو در اسفندماه سال 88 صورت گرفته است. از آن زمان تا كنون برخی از نظرات من تا حدودی تغییر كرده. شاید بشه گفت دغدغه هایم یا اولویت هایم عوض شده. اما باز انتشار این مطلب را مفید می دانم:

 

امروز روز جهانی زن است و من با این كه تازه به ایتالیا آمده ام و در نتیجه سرم به شدت شلوغ است قصد دارم چند كلمه ای در مورد جنبش زنان بنویسم. ابتدا باید تاكید كنم كه من خود فعالیت ویژه ای كه بتوان نام آن را فعالیت فمینیستی نهاد نداشته ام. همان طوری كه از نوشته هایم برمی آید، عملگرایی من به تقید من به اصول فمینیزم می چربد. اگر به خاطر داشته باشید عكس العمل قهرمان داستانم "مینا" در این قسمت از داستان سارا، برای خوانندگان فمینیزم وبلاگم كمی مایوس كننده بود. با این حال مختصر مطالعاتی در زمینه فمینیزم دارم و اخبار مربوط به جنبش زنان در ایران را دنبال می كنم.
جنبش زنان در میان جنبش های اجتماعی دیگر موقعیت ویژه ای دارد. یكی از علت های ویژه بودن، ارتباط تنگاتنگ آن با دیگر جنبش هاست. دو نوع فعال اجتماعی داریم:(1) فعال اجتماعی دمدمی مزاج؛ (2) فعال اجتماعی جدی. فعال دمدمی مزاج، در ده ها جنبش خود را صاحب نظر و فعال می داند. طبعا در هر زمینه میزان فعالیت او كم بُرد و سطحی خواهد بود.در مقابل فعالان اجتماعی جدی اغلب تنها به حوزه فعالیت خویش می اندیشند و بقیه فعالیت ها را نادیده می شمارند. اما در این میان فعالان جدی جنبش زنان رویكردی متفاوت دارند. در بین فعالین زنان، علاقه مندان و فعالین حوزه های اجتماعی مختلف مانند طرفداران حقوق اقوام، طرفداران حقوق كودك، طرفداران محیط زیست و... را نیز می یابیم. علت واضح است. زنانی كه در هر یك از این شاخه ها فعالیت ها داشته اند به دلیل زن بودن به جنبش زنان نیز علاقه مند بوده اند. از این جهت جنبش زنان موقعیت ویژه ای در بین جنبش های اجتماعی دارد و می تواند اتحاد و ائتلافی بین جنبش های اجتماعی به وجود آورد و آنها را تبدیل به نیرویی موثر و در عین حال نهادمند در سطح جامعه كند.
دریغ است این پتانسیل عظیم جنبش زنان نادیده گرفته شود.
متاسفانه هنوز یكی از مشكلات جنبش زنان، بی مهری و بدبینی مردان و زنان سنتی -وحتی غیر سنتی- نسبت به ایشان است. این بی مهری ریشه در سوء تفاهم هایی دارد كه در زیر به برخی از آنها می پردازم:
1)" فمینیست ها ضدمرد هستند." این تصور نادرست است. فمینیزم ضدیتی با نیمی از مردم دنیا -كه مردهاباشند- ندارند. این زنان عقده ای هستند كه ادعاهای ضد مرد دارند. در واقع من هیچ زن "ضدمردی" را به عمرم ندیده ام! آنان كه ادعاهای ضد مرد دارند، در واقع از یك احساس خود كم بینی نسبت به مردها رنج می برند. فمینیزم با آن احساس خود كم بینی مخالف است نه با جنس مذكر!
2)" فمینیست ها نمی خواهند دست به سیاه و سفید بزنند." این تصورهم درست نیست."مفت خوردن و خوابیدن به هیچوجه ایده آل فمینیست ها نیست. فمینیست ها می دانند كه برای زندگی باید تلاش كرد. مسئولیت پذیری از ارزش های فمینیزم است. در محیط خانواده فمینیست ها معتقدند كه زن و مرد باید به سهم خود تلاش كند, در تصمیم گیری ها نقش داشته باشد و از سود حاصل از تلاش به فراخور زحمتی كه كشیده اند و نیازهایی كه دارند بهره ببرند.
این ها دو مورد از سوء تفاهم های رایج درباره فمینیزم بود. در این جا مجالی برای رفع همه سو تفاهم های رایج نیست اما تك تك این سوء تفاهم ها با اندكی مطالعه رفع شدنی هستند.

دو نكته مطرح شد كه مایلم در باره آن بحث شود:
1) یكی آن كه برخی خانم ها از یك طرف دم از مساوات می زنند و از طرف دیگر امتیازاتی را كه تنها در چارچوب فرهنگ سنتی معنی دارد از همسر خود طلب می كنند.

2) رابطه فمینیزم و مذهب.

مورد اول: قطعا خانم هایی هستند كه
با فرصت طلبی و سود جویی می خواهند حتی الامكان از نجابت همسر خود سوء استفاده كنند. گاهی این سود جویی با سردادن شعار مساوات صورت می گیرد و گاهی با اجرا گذاشتن مهریه های كلان و گاهی با كولی بازی و تهمت ناروا زدن به همسر و...
هستند زنانی كه خودزنی می كنند و بر گردن همسر می اندازند. هستند و بوده اند زنانی كه با مظلوم نمایی های اغراق آمیز فرزندان خود -به خصوص فرزندان ذكور خود را - به جان پدرشان افكنده اند.

منگر وجود چنین زنانی نیستم. اما خوشبختانه چنین زنانی-چه در ایران و چه در دنیا - در اقلیت مطلق هستند.
این ها مصداق همان مكر زنانه هستند كه در سنت و ادبیات ما , به خصوص در سنت دینی ما, به وفور به آنان پرداخته شده است. در واقع خیلی خیلی بیشتر از نیاز واقعی جامعه به این مقوله پرداخته شده. باید گفت به شدت درباره این پدیده در ادبیات كلاسیك مرد سالار ایران و جهان اغراق شده است.

به هر حال این مسئله قدیمی است و فمینیزم -كه به زعم من یك نگرش مدرن پسا صنعتی است- مسئول به وجود آوردن آن نیست!

مكر زنانه را با فمینیزم عوضی گرفتن یك از آن سوء تفاهم های رایج است. یك فمینیست احتیاجی به توسل به "مكر زنانه" نمی بیند.

افسوس و صد افسوس كه در یكی از پرفروش ترین فیلم های عامه پسند در چند سال اخیر یعنی فیلم "آتش بس" خانم میلانی هم این طرز فكر ترویج شد.

آن خانم مهندسی كه برای آن كه از همسر خود كم نیاورد همه جور خود را به آب و آتش می زد(تا جایی كه حتی این واقعیت را كه مردان قدرت بدنی بالاتری دارند را نیز می خواست انكار كند!), گوشه چشم خود را با لوازم آرایش كبود كرد و به گردن همسرش انداخت. در سینما ملت خندیدند و من از این كه فیلمسازی چون خانم تهمینه میلانی چنین زنی را به عنوان سمبل زن امروزی معرفی می كند چندشم شد.

البته مسخره كردن آن "انسان" كه مایل به تغییر جنسیت بود هم از دیگر نقاط چندش آور فیلم بود كه متاسفانه به مذاق عوام بسیار خوش آمد!

برسیم به رابطه فمینیزم و مذهب.
خوب! از قرار معلوم برخی از سردمداران فمینیزم مانند دوبوار غیر مذهبی بودند. اما ما چه كار به غقاید دینی آنها داریم؟!
به نظر من فمینیزم نیاز دنیای مدرن است كه ابزار تولید آن و راه های پیشرفت در آن متكی بر زور بازو نیست و از طرف دیگر تعداد فرزندان در خانواده -به خاطر پیشرفت های بهداشتی و تحولات مختلف در سبك زندگانی مردم - كمتر است و بچه داری و خانه داری به اندازه قبل وقت زنان را نمی گیرد.


زنان امروز قابلیت هایی متفاوت از زنان دیروز می توانند از خود بروز دهند. دقت كنید ارزش گذاری نمی كنم. فقط می گویم متفاوت.
درنتیجه نیازهایی پیدا كرده اند كه جامعه مردسالار دیروز جوابگو نیست. در نتیجه آن چه را كه جامعه مرد سالار دیروز به آنها می دهد ناعادلانه می یابند.

تغییراتی باید در نگرش سنتی ایجاد شود. اگر این تغییرات رودروری مذهب قرار گیرد قطعا به شكست می انجامد. بخش عمده ای از مردم ایران به شدت مذهبی هستند و چیزی را كه منافات با مذهب دارند بر نمی تابند.

از طرف دیگر من وصله پینه هایی را كه پیروان شریعتی انجام می دهند و می خواهند مثلا نسیبه را به جای فلورانس نایتینگل بنیانگذار پرستاری مدرن بدانند و ... نمی پسندم. این گونه وصله پینه ها وسط كار شكاف بر می دارد. مطمئن باشید مخالفان احقاق حقوق زنان هم بلدند مثال نقض بیاورند. كمتر از من و شما با هوش نیستند.
باید از اول رو راست بود و گفت فمینیزم نیاز دنیای مدرن است. با مذهب منافات ندارد. با روح مذهب كه همان عدالت و اخلاقی زندگی كردن است همخوانی دارد. اما با توجه به نیاز های زندگی جدید با ابزار و سبك زندگی نوین این دكترین شكل گرفته است.
پدران ما در زمان خود ظالم نبودند. رفتار آنان با سبك زندگی شان همخوانی داشت. اما اعمال همان رفتار ها در زندگی جدید می تواند ظالمانه باشد.

ستاره:

این بحث بسیار بجاست چرا كه ابهامات در موضوع فیمینیزم بخصوص در ایران واقعیت را كدر كرده است.مورد اولی كه فرمودید جای كاوش زیادی را می طلبد.از كدامین علت هاست كه امروزه هر انتقام و رفع عقدهای شخصی یا نداشته های یك زن (كه واقعا اگر خودش می خواست تا حدودی اینگونه نبود )به پای فیمینیزم نوشته می شود؟سئوالیست كه باید پرسید و باید جوابش را همه بدانند!اهمیت به یك زن وحفظ ارزش او وكمك به تعالی او چه ربطی به نفیه وجود مرد یا اتهام به جنسیت مرد و یا عقب كشیدن او برای بالاتر رفتن یك زن دارد!ادعاها و ابهامات نه تنها در این زمینه به صورت عامیانه رواج دارند بلكه به صورت تخصصی هم به این كج نگری ها پرداخته میشود.نمونه بسیار به جایی را مطرح كردید.متاسفانه انواع رسانه ها (سینما,مجلات,اینترنت,تلوزیون,...)به این دید مبهم آغشته اند.این درست نیست كه هر آنچه توصیف فیمینیزم در داخل است یا زنیست كه 40 سال دارد و بسیار موفق و البته مجرد است و هیچ گونه نیازی به مردی ندارد و در انتها متوجه اشتباه خود می شود و صد البته كه اشتباه كرده است اما چرا اشتاباهات او به پایه فیمینیزم نوشته می شود خب لابد فیمینیزم همینی است كه او بود و یا زنی كه با همسرش دچار تضادهایی است و تصمیم به جدایی میگیرد و مستقل می شود و در اینجا است كه او به فیمینیزم رو ی می آورد و هر زنی كه متاهل و از قضا موفق و البته متعهد به مذهبیست اصلا فیمینیزم نیست!این تعریف روزانه در میلیونها مجله زرد داخلی در داستانهای عوام پسند منتشر میشود و تاثیرات این غلط انگاریها را نمی شود نادیده گرفت.
در نتیجه این تعریف های غلط و حتی نداشتن تعریف صحیحی از مساوات بی شك استفادهای نا بجا از فیمینیزم رواج پیدا میكند.و بدتر آنكه بسیاری از عمل های ناروا به پایه فیمینیزم نوشته میشود و بازهم بدتر از آن در این مورد تبلیغ هم میشود

مینجیق:

به نكته درستی اشاره كردید. بیزاری واز ازدواج و زناشویی نیز از جمله سوء تفاهم های رایج در مورد فمینیزم است.
فمینیست های نسل نو ( بیست سی سال اخیر) به بخشی از نیاز های انسان-جه مرد و چه زن- كه از طریق زناشویی برآورده می شود كاملا واقفند و بر آن تاكید دارند. انكار این نیاز ها فمینیزم نیست. چیزی است كه در غرب به "ویكتورینیزم" معروف شده است و حدود صد سال است كه منسوخ شده است. خوشبختانه فرهنگ سنتی ما نیز بر این نیازها توجه كامل دارد. از این جهت فمینیزم رو در روی سنت ایرانی-اسلامی قرار نمی گیرد.
(هر چند كاملا مغایر با سنت ویكتورینیزم است.)

منتهی فمینیست ها به قدرت انتخاب و تصمیم گیری زنها وقع بیشتری می دهند تا افراد سنتی. این نیز ریشه در تغییر سبك زندگی و نحوه درآمد دارد.
خوشبختانه این روزها حتی در خانواده های نسبتا سنتی شهری هم به حق انتخاب بیش از پیش اهمیت داده می شود. دیگر مانند قدیم خانواده ها برای اعمال نظر سخت گیری نمی كنند. اگر خانواده ای چنین كند خود خانواده های سنتی كارشان را تقبیح می كنند.
جامعه كاملا از این جهت آمادگی پذیرش فمینیزم را دارد. اما همان طوری كه گفتید رسانه های زرد با ترویج سوء تفاهم دو به هم زنی می كنند. فمینیست ها باید با هوشیاری موضع خود را به گونه ای كه برای عموم قابل درك و هضم باشد تبیین كنند.

مینجیق:

اصطلاحا گفته می شود فمینیزم در موج های مختلف داره. در موج اول كه در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 رواج داشت, حق رای بانوان مهمترین مطالبه بود. در این برهه فمینیست ها زیادی مذهبی بودند.
در موج دوم كه خانم دوبوار شاخص ترین چهره آن است, مطالبات دیگری مرسوم شد.
موج سوم خود موج دوم را مورد اتقاد قرار می داد. فمینیزم آمریكایی-انگلیسی مشخصاتی متفاوت از فمینیزم فرانسوی دارد.

منبع:
http://en.wikipedia.org/wiki/Feminism

در هر كدام از آن دوره ها و در چارچوب هر كدام از آن فرهنگ ها فمینیزم رنگ و بوی متفاوتی گرفته . فمینیزم ایرانی هم متناسب با فرهنگ و نیازهای جامعه ایرانی شكل گرفته و رشد می كند.

مشخصات فمینیزم ایرانی به آن چه كه من گفتم شبیه تر است تا فمینیزم فرانسوی.

تجسم و تبلور متفاوت فمینیزم در فرهنگ ها ی مختلف و در كشور های مختلف پدیده شناخته شده ای است. این مسئله اختصاص به ایران ندارد در مورد آن هم جامعه شتاسان مقالات تخصصی نوشته اند. به عنوان مثال این مقاله به ویژگی های فمینیزم ایتالیایی می پردازد كه با آن چه كه در انگلیس و آمریكا هست تفاوت دارد:
http://www.allacademic.com/meta/p_mla_apa_research_citation/0/6/2/1/8/p62181_index.html

به خاطر همین ملاحظات است كه من زیاد اهمیت نمی دهم كه فلان فمینیست فرانسوی 50 سال پیش چه عقایدی داشته.
ما متناسب با نیاز ها و معذوریت های فرهنگی خویش باید فمینیزم خود را تعریف كنیم.

از برخی تندروی ها كه بگذریم, فعالان جنبش زنان راه خود را دارند پیدا می كنند. ادعا هایشان از ده سال پیش به این سو بسیار پخته تر شده. اگر كمكشان نمی كنیم حداقل
از روی تعصبات ناشی از نادانی و پیش داوری ترمز حركتشان هم نشویم.

عده ای از روی نادانی فمینیزم را به "تنبلی در شام پختن" تقلیل می دهند!! در صورتی كه در مورد جنبه های مختلف فمینیزم مقالات تحقیقی بسیاری در دانشگاه های معتبر دنیا نوشته شده. اغلب دانشگاه ها (از جمله دانشگاه استنفورد) مركز مطالعات زنان با گرایش فمینیستی دارند.

می گویند چرا وقتی آن چه كه در پی آنیم مفهومی است سازگار با فرهنگمان (اما البته مطابق به نیاز های روز) چرا باید از نام وارداتی و حساسیت برانگیز "فمینیزم" استفاده كرد.
در واقع هم برخی از فعالین این عرصه از به كار بردن لفظ "فمینیست" ابا دارند. در حالی كه عده دیگر این نام را برگرفته اند چون می خواهند بر پیوند خود با زنان عدالت جوی دنیا تا كید كنند. به واقع هم اگر شما فعالیت های زنان دنیا را بیابید مشتركات زیادی خواهید یافت. همه جا پیوند نزدیكی بین فعالین محیط زیست و فعالین فمینیست وجود دارد. همه جا پیروان حقوق اقوام با پیروان حقوق زنان با هم تعامل نزدیك دارند. دفاع از حقوق كودكان دغدغه همه آنهاست....


جنبش زنان دنیا نتایج و دستاوردهای بزرگی داشته اند-چه در عرصه اجتماع و چه در عرصه آكادمیك. آن دسته از فعالین امور زنان كه خود را فمینیست می نامند رویكرد جهانی دارند. می خواهند از دستاوردهای آكادمیك سایر ملل استفاده ببرند. همان طوری كه ما فیزیكپیشگان خود را بی نیاز از تلاش های آكادمیك دیگر كشورها نمی دانیم ایشان هم می خواهند در جریان مطالعات دیگر ملل باشند.
به علاوه, این دسته كه نگرش جهانی دارند, درد زنان دیگر نقاط جهان را نیز درد خود می دانند و از آن غافل نیستند. اگر كار ی از دستشان برآید دریغ نمی كنند.


در این دنیا كه روز به روز ارتباطات بیشتر می شود این رویكرد جهانی توجیه پذیر تر است.
جهانی شدن جنبش زنان همدلی بین ملیت ها به وجود می آورد و به انسان ها را به ایده آل صلح جهانی نزدیك ترمی كند.

"واژه ها"تهی از معنی نیستند. وقتی یك فعال اجتماعی واژه "فمینیست" را برای خود بر می گزیند و علی رغم تمام هزینه ها بر استفاده از آن پا می فشارد؛ منظوری دارد.

رویكرد جهانی داشتن با احترام به سنن و باور های جامعه ایران در تضاد نیست. اگر من نتایج lhc را بخوانم و یا مقاله همكار ی آمریكایی را مطالعه كنم, آیا كاری خلاف عرق ملی انجام داده ام؟! مسلما نه!
فمینیست ها هم چنین نگرشی در مورد تعامل خود با فمینیست های دیگر كشورها دارند

 

ستاره:

با احترام به توضیحات استاد عزیز و برای رفع ابهام بیشتر بگویم كه مكتب
فیمینیزم به موضوعات زیر بخش بندی می شود:
فیمینیزم ,فیمینیزم رادیكال,فیمینیزم ماركسیستی,فیمینیزم اسلامی,فیمینیزم لیبرال,فیمینیزم مدرن,فیمینیزم تفاوت گراو....(بیش از 35 نوع)
كه فقط برای زدودن شبه به چند تعریف كه به سادگی در هر دایرالمعارفی یافت میشود و می توان به جای خیلی از منبع های زرد به سادگی به آنها رجوع كرد روی می آورم:
فمینیزم باور داشتن به حقوق زنان و برابری سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی زن و مرد است. فمینیزم مباحثه‌ای است كه از جنبش‌ها، نظریه‌ها و فلسفه‌های گوناگون تشكیل شده است كه در ارتباط با تبعیض جنسیتی هستند و از برابری برای زنان دفاع كرده و برای حقوق زنان و مسایل زنان مبارزه می‌كند

برای نمونه فیمینیزم اسلامی اینگونه تعریف می شود:
فمینیزم اسلامی گرایشی نظری و عملی است كه از درون به یك پارادایم اسلامی متصل است. فمینیزم اسلامی فهم و قدرتش را از قرآن می‌گیرد و در جستجوی حقوق و عدالت برای زنان و مردان در تمامیت وجودشان است.
برهان اساسی فمینیزم اسلامی این است كه قرآن بر اصل برابری تمام افراد بشر تاكید می‌كند. بنابراین مردسالاری و تبعیض جنسی را مردود دانسته و خواستار برابری زن و مرد (همچون دیگر برابری ها در اجتماع) است.

و یا فیمینیزم رادیكال:
فمینیزم رادیكال (انقلابی) یكی از گرایش‌های فمینیزم است.

فمینیزتمهای رادیكال معتقدند تبعیض‌ها و نابرابری‌های جنسی به علت حاكم بودن «نظام مردسالاری» است. آنها مردسالاری را یك نظام جهان‌شمول می‌دانند كه در آن زنان زیر سلطه مردان قرار دارند. نظام مردسالاری در هر جامعه با نوعی تقسیم كار ِ جنسی تقویت و تحكیم می‌شود. آنان معتقدند باید درباره هر یك از وجوه زندگی زنان كه در حال حاضر «طبیعی» به‌شمار می‌آید، تردید كرد و آن را از نو بررسی كرده و در پی یافتن راه‌های تازه برای تمام امور زندگی بود

همه فمینیزم‌های رادیكال هم‌عقیده نیستند و بحث‌های متفاوتی ارایه می‌كنند كه سه چالش اساسی را دربرمی‌گیرد

و برای هریك از این موضوعات خاستگاهها و تعاریف دقیقی وجود دارد كه اگر ایراد یا نقدی بر این موضوع وجود دارد بهتر است بر تعاریف صحیح آن وارد شود نه بر مفاهیم دست برده شده ی آن.
نكته دیگر اینكه فیمینیزم مكتبیست بر پایه اصولاتی تعیین شده و در هر سنت و آیین به گرایشهای متفاوت تقسیم شده است دقت شود كه تقسیم شده نه تغییر داده شده!
و فیمینیزم مذهبی گرایش من در آوردی ایی نیست!بلكه تشكلیست كه بر اساس نیاز شكل گرفته...

مینجیق:

حتما در مورد پدیده شوم خود سوزی زنان در ایلام و دیگر شهرهای غربی شنیده اید. اگر یك مجله زرد می خواست چنین واقعه ای را پوشش دهد, آن را به دعوای دو تا زن با هم تقلیل می داد. یكی از زن ها می شد مظهر فداكاری , دیگری مظهر حسادت و مردی هم در این میان بود كه مظهر عقلانیت و حكمت بود! داستان را با آب و تاب تعریف می كردند, اشك خواننده را در می آوردند و آخر سر با دو تا نصیحت كلیشه ای اخلاقی سر وته قضیه را هم می آوردند تا خواننده كاملا باور كند كه اگر به نصایح اخلاقی كلیشه ای نویسنده مجله زرد گوش بسپاریم "زندگی شیرین می شود!"

واقعیت پیچیده تر آن است كه در مجله زرد تصویر می شود.
بررسی این پدیده شوم در حوزه علم مطالعات زنان می گنجد.به طور سیستماتیك تاثیرات جنگ، وضعیت اقتصادی و بیكاری، سنت ها ی محلی وغیره بررسی می شود و راهكاری ارائه می شود.

 

این تصور كه ما ایرانیان از دیگرمردم دنیا بسیار متفاوتیم تصوری نادرست است. در پنجاه سال اخیر در دنیا جنگ های بسیاری اتفاق افتاده و .... به احتمال زیاد جاهایی در دنیا وجود دارند كه پدیده هایی مانند آن چه كه در ایلام رخ می دهد رواج دارند. می توان از تجارب آنان برای رفع معضل بهره برد. تجارب ایرانی ها هم مدون می شود ودر صورت لزوم در گوشه دیگری از دنیا مورد استفاده قرار می گیرد. ملاحظه می كنید ما مردم جهان به دستاوردهای همدیگر نیازمندیم.

جواب معضلی چون پدیده شوم خودسوزی زنان در سنت ما نیست. در كجای تاریخ ما شهری آن گونه مورد اصابت بمب و موشك قرار گرفته كه نتایج مشابهی حاصل شده باشد. این پدیده عارضه ناخواسته مدرنیته است و با روش های مدرن باید درمان شود. در قدیم آن قدر مرگ و میر زنان در موقع زایمان چنان بالا بوده كه فرصتی برای مطالعه در مورد افسردگی زنان كه معضل جوامع شهری امروزین ایران است پیدا نمی شده. جواب در سنت نیست اما شاید از تجارب دیگر ملت ها جوابی به دست آمده باشد.

این مثال را آوردم تا تشریح كنم چرا می گویم مطالعات زنان یك رشته جهانی است .

تا وقتی مجله زنان بسته نشده بود، به طور سیستماتیك در این مورد این معضل كار می كرد. می دانید كه در منطقه ایلام اكثر خانواده ها به خانواده شهید هستند. اما آنان كه ادعایشان می شود كاری برای رفع معضلات آنان نمی كنند. فمینیست ها بودند كه می رفتند و سعی می كردند چاره ای بیاندیشند. به اندازه كافی امكانات در دستشان نبود كه مشكلات را رفع كنند اما هر كاری از دستشان بر می آمد كردند.

خواندن این مقالات باعث شد كه من خود خرج عمل جراحی پلاستیك یك تازه عروس دچار سوختگی را بدهم. این راه حل ریشه ای نیست اما بهتر از هیچ است. بهتر از آن است كه آنان كه ادعایشان گوش فلك را كر كرده می كنند.

یك نكته هم به صورت نیمه شوخی و نیمه جدی عرض می كنم: وقتی فمینیست های ایرانی با فمینیست های دنیا ارتباط پیدا می كنند می فهمند "مردهای سراسر دنیا سر وته یك كرباسند!" در نتیجه كمتر به سر مردهای ایرانی غر می زنند.

خلاصه كلام: از ارتباطات فمینیست های ایرانی با فمینیست های دنیا نترسید!
این ارتباط در نهایت به نفع شماست!!!

 

 

 

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نیازمندی ها

+0 به یه ن

شما كتاب شعر یا وبسایت شعر كودكانه به زبان تركی آذربایجانی می شناسید تا به مادر حسین كوچولو معرفی كنیم؟

این حسین 2 ساله استعداد جالبی برای زبان تركی از خودش نشان می ده. اگر مامان مهربونش براش شعر بخونه و تشویقش كنه شاید یك شاعر برجسته بشه. اگر چنین وبسایتی هست به من معرفی كنید تا به آن لینك دهم. حتما كودكان زیادی هستند كه اگر اكنون استعدادشان پرورش داده بشه ادیبان و شعرای آینده ی ما خواهند بود.

پی نوشت بیربط:

این نوشته ی آنا خیلی زیباست. به او و همسرش تبریك می گویم. اگر یادتان باشد چندماه پیش هم به نوشته ی او به مناسبت روز مرد  با عنوان "او رنگ نمی شناسد اما زندگی ام را رنگارنگ كرده است " لینك داده بودم. پدیده ی جالب و در خور توجهی در این وبلاگستان دارد  اتفاق می افتد. قبلا چند بار نوشتم كه مردان خطه ی اذربایجان خیلی اهل بیان احساسات عاشقانه نیستند. این كار را سطحی و تصنعی می دانند و بر این باورند كه عمل باید نشان دهنده باشد. اگر هم روزی ابراز عشق بخواهند بكنند كلام عاشقانه شان نیاز به رمزگشایی دارد! بعدش هم گفتم كه آنها را همان گونه هستند باید بپذیریم و نباید اصرار كنیم با معیارهای خرده-فرهنگی دیگر رمانتیك باشند. چیزی كه در وبلاگستان اتفاق افتاده به وجود آمدن یك نوع ادبیات عاشقانه از زبان خانم های آذربایجانی هست. البته این ادبیات هم -فارغ از این كه به چه زبانی بیان شود- باز  ویژگی و هویت  آذری دارد. از هرگونه اغراق می پرهیزد. چیزی نمی گوید كه حرف مفت  و تعارف الكی باشد یا وعده ی سرخرمن باشد! از " چلمپگی" در آن اثری نیست. محافظه كارانه است و حرف اندرونی را به بیرونی منتقل نمی كند. اما هرچه هست یك ادبیات عاشقانه از نوع زنانه است. آن هم مدرن و از جنس زمان. جالبه! برای چند هزار سال كه جنس مذكر فقط نقش معشوقی (بر وزن مفعولی) ما را دستمایه ی ادبیات ساخته بود, وبلاگستان كمك كرده ما زنها خود قلم یا "كیبورد"  به دست گیریم و نقش عاشقی ( بر وزن فاعلی)  خود را ثبت كنیم و نمایان سازیم

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جبران

+0 به یه ن

آن چه در زیر می آید حاصل تخیل خام من است. در مورد كارآمدی هر روش باید بررسی كارشناسی شود. اما من این ایده ها را مطرح می كنم با این امید كه ایده ای كامل تر و عملی تر شكل گیرد.

اگر قرار باشد سطح زیر كشت در اطراف دریاچه ی اورمیه پایین بیاید باید جایگزینی برای كسری درآمد باشد. احتمالا  در خانوارهای روستایی كه مردان و زنان دوشادوش هم در مزارع كار می كردند كار مردان كافی خواهد بود. اینجا برخی NGO ها می توانند وارد شوند و به زنان روستایی آموزش هایی نظیر قلابی بافی یا تهیه ی خرت و پرت های سفره ی عقد یا دوخت و دوز  یا تهیه ی گل چینی و... یاد دهند و كمكشان كنند تا صنایع دستی خود را به فروش رسانند. به این ترتیب كسری در آمد جبران می شود و خرده-فرهنگی نیز به وجود می آید. چند سال بعد كه دریاچه احیا شد آن قدر از محل جذب توریست و فروش زمین ها برای ویلا سازی در آمد نصیب روستاییان می شود كه همه ی این سختی ها جبران می شود. صنایع دستی ای كه در این مدت پا می گیرند می توانند در آن زمان برای توریست ها جذاب باشند.

چیزی كه می خواهم بگویم آن است كه NGO ای كه  در طرح نجات دریاچه فعالیت می كند لزوما كار تخصصی مرتبط به دریاچه لازم نیست انجام دهد. از این كارها هم می تواند بكند. طرح خود اشتغالی زنان و....

خوبه در این باره بحث بشه. كسی چی می دونه شاید دریانی های عزیز مقیم تهران حساب كتاب كردندو دیدند برایشان سود آور هست كه بروند در نزدیكی دریاچه ی اورمیه كارخانه ی روغن كشی یا رب گوجه فرنگی یا.... بزنند و همانجا محصولات خود را مستقیم بیاورند به تهران و در فروشگاه های زنجیره ای دریانی بفروشند. این طوری حتی اگر سطح زیر كشت پایین بره باز هم شغل و در آمد برای مردم منطقه خواهد بود. شاید حتی وضع مالی شان بهتر بشه.  اگر برنامه ریزی ها ی دولتی بهتر بشه و برای كارآفرینان تسهیلات لازم فراهم بشه بدون این كه كاغذ بازی دست و پا گیر باشه از این گونه سرمایه گذاری زیاد خواهد شد.

پروژه ی نجات دریاچه خود شغل ایجاد می كنه.

در صد قابل توجهی ازمحصولات كشاورزی و غذایی در ایران قبل از این كه به دست مصرف كننده برسه در دست كشاورز خراب می شه. اگر سردخانه ها ی مناسب راه اندازی بشه یا دولت ترتیبی بده كه محصول كشاورزان بیمه بشه یا همانجا خریداری بشه یا به هر شكلی از اسراف محصولات تولید شده جلوگیری بشه  خیلی عالی می شه. این طوری حتی اگر میزان تولید پایین بره درآمد كشاورز تغییر نمی كنه چون شانس این را داره كه همه ی محصول را به فروش برسونه. طبعا اگر چنین بشه كشاورزان هم  استقبال خواهند كرد. با زحمت كمتر عملا همان در آمد قبل را خواهند داشت و دریاچه شان هم سالم خواهد ماند و زمین هایشان گران خواهد شد. چرا باید ناراضی باشند و نخواهند همكاری كنند؟!

اگر درست برنامه ریزی بشه می شه دریاچه را نجات داد بی آن كه به توسعه ی پایدار روستایی ضربه زده بشه. حتما راه هایی هست. حالا این چند راه همین طوری به نظر من غیر متخصص آمد. متخصصین حتما راه های عملی و مناسب می یابند.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نكاتی برای بنیان نهادن NGOموفق

+0 به یه ن

 در نوشتن مطلب زیر از مفاد این مقاله استفاده كرده ام. خواندن اصل مقاله را نیز توصیه می نمایم. ممنون می شوم اگر مطلب حاضر را به اشتراك بگذارید.

1) قبل از این كه  NGOخود را بنیان نهید با یكی از NGO های موفق موجود همیاری كنید. این تجربه برای موفقیت نهادی كه خود می خواهید بنیان نهید بسیار مفید خواهد بود. به طور مثال می توانید مدتی با یكی از شعبات بنیاد كودك همیاری نمایید.

2) بنیان گذار NGOباید چنان عمل كند كه نهاد مزبور بدون او نیز بتواند به راه خود ادامه دهد. اگر مدیر سازمان اصرار بر كنترل همه فعالیت های ریز و درشت داشته باشد جمع ابتكار عمل و مسئولیت پذیری خود را از دست می دهند و به مدیر وابسته می شوند. چنین سازمان و نهادی شانس موفقیت زیادی در دراز مدت ندارد.

3) هدف باید مشخص باشد. به عنوان مثال  یك NGOبه تنهایی نمی تواند هدف بزرگی مانند نجات دریاچه ی اورمیه را  برآورده سازد. اما می تواند در منطقه یك یا چند روستا راه به كارگیری تكنولوژی جدید كه كمتر آب به هدر می دهد آموزش دهد. وقتی به این هدف رسید هدف مشخص دیگری می تواند برای خود تعریف نماید.

4) برنامه ای برای نحوه ی فعالیت خود بریزید.

5) وبسایتی برای NGO خود طراحی و راه اندازی نمایید.

6) سعی كنید محلی را كه NGOدر آن فعالیت خواهد داشت بشناسید. حتی اگر شما اهل آن محل باشید شاید شناخت شما از محل به اندازه ی كافی برای مدیریت NGOنباشد. بسیار مهم هست كه از پتانسیل های انسانی اقتصادی و طبیعی محل شناخت داشته باشید. همچنین باید به حساسیت فرهنگی محلی آشنا باشید. اگر چنین شناختی نباشد NGOبیش از آن كه سودمند باشد می تواند مخرب عمل كند.

به عنوان مثال اگر در همان منطقه گرافیستی توانمند باشد كه مایل به همكاری است و شما از محلی دورتر گرافیستی با كیفیت كار پایین تر  بیاورید دل آزردگی به وجود می آید. اگر چنین مسایلی زیاد تكرار شود مردم محلی دلزده می شوند و از NGOبه اندازه ی كافی حمایت نمی نمایند. خیلی مهم هست كه مردم محل NGOرا متعلق به خود حس كنند.

7) تجربه نشان داده كه وقتی NGOها بیش از نیاز مینمم بودجه به دست می آورند كارآیی شان پایین می آید. بودجه مازاد نیاز به كاغذبازی بیشتر دارد. برآورد دقیقی از هزینه ی مورد نیاز داشته باشید و سعی كنید آن را به حداقل برسانید.

8)  شبكه ای از دوستان بسازید. هر چه می توانید به تعداد دوستان خود بیافزایید. به خصوص با نهادهایی كه فعالیت مشابه دارند ارتباط برقرار كنید. به این ترتیب می توانید از  تجارب آنها استفاده كنید و در صورت لزوم همكاری نمایید. همچنین این ارتباط مانع از دوباره كاری های بی ثمر می شود.

9) توانمندی و ظرفیت كاری خود را  با واقعیت بینی ارزیابی كنید و بین فعالیت خود برای NGO و سایر بخش های زندگی تان تعادل برقرار سازید تا بتوانید در دراز مدت به فعالیت خود تا رسیدن به هدف ادامه دهید. نباید به گونه ای باشد كه احساس  كنید دارید قربانی می شوید . چنین احساسی در دراز مدت هم برای شما و هم برای NGOمخرب خواهد بود. به قول معروف "رهرو آن نیست كه گه تند و گهی خسته رود. رهرو آن است كه آهسته و پیوسته رود.

10) بعداز مدتی  در عملكرد NGO ی خود بازنگری كنید. ببینید چه قدر این نهاد در رسیدن به اهداف خود موفق بوده؟ توجه داشته باشید كه یكی از آفات هر نهادی -چه از نوع دولتی و چه از نوع مردمی- بیش از اندازه بزرگ شدن آن است به گونه ای كه  بیشتر از آن در راه هدفش پیش برود انرژی و منابع مالی آن صرف رتق و فتق امور داخلی آن می شود. متاسفانه ما در ایران مثال های فراوانی از نهادهایی داریم كه به این درد مبتلا شده اند. مراقب باشید كه این آفت دامنگیر NGOشما نشود.

 

لطفا این مطلب را به اشتراك بگذارید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

Non-govermental Organization (NGO)

+0 به یه ن

گفته می شه (و من هم قبول دارم) كه در نجات دریاچه ی اورمیه نهادهای مردمی نقش كلیدی باید بازی كنند. بعد از این كه محورهای طرح نجات دریاچه  توسط كارگروه هیئت دولت  مشخص شد این هم مشخص می شه كه نهادهای مردمی چی كار قرار هست بكنند. اما مستقل از این كه كار به خصوص هر نهاد مشخص بشه نكات ریز و درشت بسیاری لازم هست رعایت بشه تا یك گروه كنار هم بمانند و با هم كار كنند و نتیجه ی كارشان هم افزایی داشته باشه.

 زمان آقای خاتمی NGOهای بسیاری سربر آوردند. بسیاری از آنها مضمحل شدند و تنها اندكی ماندند. آن تعداد اندك كه ماندند منشا خدمات در خورتوجه شدند.  عامل از بین رفتن دسته ی اول در درجه ی اول اختلافات درونی بود.من اون موقع ایران نبودم. یادمه با جوانانی كه در ان-جی-او های آن زمان فعالیت داشتند مصاحبه می كردند. اغلب نبود حمایت مالی را مشكل اصلی خود می دانستند و می گفتند "دولت" باید به ما  حمایت مالی كمك كند! اگر دولت بخواهد از سازمانی حمایت مالی كند كه دیگه آن نهاد مردمی نخواهد بود!! هنر ان-جی-او در استقلال آن از دولت هست به طوری كه بتواند در صورت لزوم منتقد آن باشد.

اگر نهاد مردمی اعتماد مردم را جلب كند تامین مالی می شود. همان طور كه به طور مثال بنیاد كودك می شود. اگر سازمان مردم نهادی در عمل نشان دهد كه دارد در راه نجات دریاچه ی اورمیه  نقش موثری ایفا می كند هزاران  نفر  مثل من با در آمد متوسط آن قدر كه در توشه دارند كمك می كنند. به علاوه برایش تبلیغ می نمایند. خیلی ها حاضرند دفتریا انباری در اختیارشان بگذارند یا كمك های غیرنقدی بكنند. سازمان ها و شركت ها ی ایرانی و بین المللی  هم مبالغ بالاتر می پردازند. خلاصه اگر اعتبار كافی به دست آورند در تامین بودجه  مشكلی نخواهند داشت. اما به قول معروف اول باید برادری شان را ثابت كنند. اول باید ثابت كنند كه می توانند نقش موثری ایجادكنند. آنجا جمع نمی شوند كه با دوستان خود خوش و بش كنند! بدتر از آن,  آنجا جمع نمی شوند كه با هم دعوا كنند و سر این كه چه كسی رئیس است و چه كسی مهمتر هست توی سر و كله ی هم بزنند. باید در عمل نشان دهند كه اهل كارند و دارند قدم های استواری در جهت مثبت بر می دارند. برای همین باید ابتدا از فعالیت های كوچك شروع كنند و شایستگی خود را نشان دهند.

درنتیجه زمانی برای تلف كردن نیست! از همین حالا باید مطالعات اولیه برای تشكیل ان-جی-او ها  صورت گیرد تا زودتر بتواند نقشی ایفا كند. مطالعات اولیه اگر نباشد  و همین طور بی مطالعه و بی مقدمه  عده ای جمع شوند كه "بله! ما خیلی عروس خانم را دوست داریم و حاضریم برایش جان مان را هم فدا كنیم. فردا می رویم مجوز یك ان-جی-او را می گیریم و دست به كار می شویم" مطمئن باشید به یك ماه نمی رسد كه این عده با همدیگر دعوایشان می شود و سر و صدای دعواهایشان مردم دور و بر را از هرچه NGOاست دلزده می كند!سر و صدای آنها  كار را برای عده ای كه  بخواهند به طور اصولی  سازمان مردم نهاد بنیان نهند سخت تر می كند.

هرچند اسم ان-جی-او خارجكی هست اما مفهومش چندان غریب نیست. عصاره اش همان حرفی است كه از آتا بابالار به ما رسیده: "ائل گوجی, سئل گوجی"

گون او گون اولسون كی بو سئللر اورمو گؤلون دولدورسون.

در این باره بیشتر خواهم نوشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظر غیر كارشناسی دیگه بسه!

+0 به یه ن

چند روز پیش مناظره ای در مورد دریاچه ی اورمیه در تلویزیون پخش شده بود . اینجا گزارشی می توانید در مورد آن بیابید. امیدوارم این آخرین مناظره از این نوع در رسانه های پر مخاطب باشه. امیدوارم در مناظره و مصاحبه های بعدی نظر كارشناسان خبره ی  محیط زیست و كشاورزی و اقتصاد پرسیده بشه. كسانی كه پست اجرایی یا قانونگذاری دارند تنها مجری طرح های كارشناسی شده باشند نه آن كه بیایند و خودشان نظر  كارشناسی دهند. اگر از كسانی از این نوع پست ها دارند دعوت به عمل آورده می شه تنها بیایند و گزارش دهند كه  تا چه میزان در پیشبرد پروژه هایی كه كارشناسان و اهل فن به دقت جوانب آن را بررسی كرده اند  موفق بوده اند.

حالا و حوصله ی بازی "من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود" (=من دییردیم ائلیمی دی/ باققال اوغلی كریمی دی) نداریم. نه ما حوصله اش را داریم نه عروس خانم در این حال نزار  تحمل جیغ و ویغ این بازی را دارد.

شما را نمی دانم ولی حوصله این دعواها را هم ندارم كه این بگه از سدها  ی اونه .اون بگه از چا ه های اینه و..... بعدش هم بگن ما چنان قهرمانیم كه از كره ی مریخ آب می آریم نگران نباشید.

تجربه در نجات تالاب های كوچك تر در جاهای دیگر ایران نشان داده وقتی طرح موفق می شه كه سازمان های مردم نهاد (ان-جی-او ها) می روند و مستقیم با كشاورزان مذاكره می كنند و آنها را مجاب می كنند كه باید روش های كشاورزی را بهینه كنند تا آب كمتری در زراعت تلف شود. تا وقتی كه كسانی كه پیدا بشوند كه بخواهند خود را برای مردم قهرمان جلوه دهند و مردم ده-بالا را ضد قهرمان و بخواهند بگویند "شما لازم نیست كاری بكنید. من كه قهرمان شما هستم همه چی را حل می كنم" و در جواب سئوال مردم (پس چی شد) همیشه تقصیرها را بیاندازد گردن مردم ده-بالا، اوضاع بد تر و بدتر می شود. اتفاقا وقتی مستقیم كارشناسان و مطلعان رفته اند و اعتماد كشاورزان را جلب كرده اند و اوضاع را برایشان تشریح كرده اند كشاورزان همكاری شگرفی كرده اند. علی رغم فقر از سود كوتاه مدت خود گذشته اند تا به توسعه ی پایدار برسند.   درك و فهمی  و مسئولیت پذیری  ای از خود نشان داده اند كه كارشناسان انگشت به دهان مانده اند از این هم از خودگذشتگی و صداقت.

كارگروه نجات دریاچه به زودی قرار است طرح نجات دریاچه را اعلام كند. سازمان های مردم نهاد بناست در این طرح نقش اساسی ایفا كنند. این به نظر من امیدوار كننده است. از هم اكنون باید به فكر ایجاد سازمان های مردم نهاد  بود. در نوشته های بعدی مطالبی می نویسم كه شاید كمكی برای ایجاد و موفقیت این گونه سازمان ها مفید باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فیلم های اخیر داریوش مهر جویی

+0 به یه ن

این  یكی دو فیلم اخیر داریوش مهرجویی انتظاری كه از فیلم های داریوش مهرجویی داریم بر آورده نمی كنه. ما امروز فیلم "چه خوب شد برگشتی" را دیدیم و واقعا متاسف  شدیم كه كسی مثل داریوش مهرجویی چنین فیلم ضعیفی ساخته. در مورد این فیلم نقدهای زیادی توسط منتقدان حرفه ای سینما و علاقه مندان سینما شده. من به عنوان یك تماشاگر عادی و غیر حرفه ای می خواهم چند نكته بنویسم چون یك مقدار در امتداد صحبت های قبلی ام هست.

فیلم اخیر داریوش مهرجویی به نظرم یه ذره از فیلم دایی جان ناپلئون در دعوای بین همسایه ها و خرابكاری علیه همدیگر تاثیر گرفته. اما این كجا و آن كجا؟! در فیلم یك مهندس و دكتر همسایه بودند كه با انگلیسی بلغور كردن و اپرای فیگارو تقلید كردن و تاكیدفراوان بر "از فرنگ برگشتن "می خواستند به زور به تماشاگر بقبولانند كه خیلی امروزی و مدرن هستند. بسیار خوب! من به عنوان تماشاگر قبول كردم كه این آقای دكتر و آن آقای مهندس خیلی خیلی مدرن هستند! اما چیزی كه توجهم را جلب كرد این بود كه رفتارشان با خدمتكارشان با رفتار دایی جان ناپلئون با "مش قاسم" فرقی نداشت. باباجون! دایی جان 60 سال پیش یك پیرمرد بود. رفتار نسل او با خدمتكار همان جوری بود. غیر طبیعی نمی نمود وقتی به مش قاسم پس گردنی می زد! اما این روزها كدام دكتر یا مهندس با كارگر آن جوری رفتار می كنه؟! یكی از مشكلاتی كه در مراقبت از افراد 80 ساله از طبقه ی مرفه هست اینه كه درك نمی كنند با كارگری كه پرستاری شان را می كنند چه طور با معیارهای امروزی رفتار كنند.  گاهی مثل نسل دایی جان ناپلئون رفتار می كنند و به خدمتكار هم بر می خورد! حتی همان پیرمرد و پیرزن 80 ساله "پریروزی" باز درك می كنند نباید با بچه ی خدمتكار تند حرف بزنند. اگر هم با مادرش بد حرف بزنند با بچه معصوم خدمتكار مثل نتیجه ی خودشان رفتار می كنند. اما این آقای دكتر از فرنگ برگشته با بچه های خدمتكار ها هم بد حرف می زد. خیلی از ان صحنه كه به بچه های خدمتكار فحش داد بدم اومد. با نمك نبود! چندش آور بود!

خوبه تاكید می شد این آقایان دكتر و مهندس پنجاه ساله هستند. این یعنی وقتی دانشجو بودند و شخصیت شان داشت شكل می گرفت دانشكده های مهندسی و پزشكی كه اینها در آن درس می خواندند پر از كسانی بودند كه دم از جامعه ی بی طبقه می زدند. داریوش مهرجویی به عنوان كسی كه سالها قبل از دنیا آمدن من فیلم گاو از روی نمایش نامه های غلامحسین ساعدی ساخته قطعا این را بهتر از من می داند! چه طور ممكن است كسی كه در چنین دانشكده ای جوانی خود را سپری كرده در 50 سالگی با خدمتكارش چنان رفتار كند؟!  درست ! قبول! دانشجویان آن دوره ها بعد از آن كه فارغ التحصیل شدند و پول دستشان رسید خیلی قسمت های ایدئولوژی هایی كه برایش گلو پاره می كردند كنار گذاشتند و قبول كردند كه ویلا داشتن حال می ده و ماشین مدل بالا حال می ده و حتی عتیقه جمع كردن هم شیرینه! حتی خدمه داشتن هم بد نیست! اما من دیگه باور نمی كنم كه آن قدر عوض بشوند كه با كارگرانشان اون جور رفتار كنند!

در نوشته های قبلی كه اندكی هم جنجال برانگیز شد گفتم متاسفانه خرده-فرهنگی در تهران هست كه زنی را كه می ایستد و از حق خود دفاع می كند به صورت دیو دو سر تصویر می كند. ظاهرا غیرجذاب معرفی كردن این زن سلاح جدیدی است برای توسری خور كردن زن!

این دو فیلم اخیر داریوش مهرجویی مرا از دید دیگر نگران می كند. در فیلم قبلی اش "نارنجی پوش ها" خانم ریاضی دان نابغه كه كارهایش را بر اساس منطق و بدون توسل به هیچ نوع خرافه ای پیش می برد سرد, بیروح، بی عاطفه، خشن، غیر جذاب (علی رغم زیبایی اش -نقشش را لیلا حاتمی بازی می كرد) نا مهربان و بی مسئولیت تصویر شده بود. اما دختری كه با عرفان شرق دور و كارما و از این چرت و پرت ها حال می كرد مهربان نجیب فهیم مسئولیت پذیر--و البته مدرن و امروزی-- جلوه داده شده بود. همین شخصیت در این فیلم تازه هم تكرار شده بود. یك زن فالچی مدرن كه خیلی ناز و مهربون است. اصلا فرشته است! جای واقعا تاسف دارد. حالا یك كارگردان دست چندم همچین فیلم هایی می ساخت باز یه چیزی! از داریوش مهرجویی انتظار خیلی بیشتری هست.

من اینجا یك نصیحت خواهرانه به پسرهای جوان می كنم. از دخترهایی كه به خرافات و فالچی - چه از نوع سنتی اش چه از نوع به اصطلاح مدرن یا نیو-ایج اش اعتقاد دارد حذر كنید. هیچ حساب و كتابی نداره كه این خرافات! فردا فالچی توی كله  ی او  یه چیز بیخود  فرو می كنه زندگی تان سر هیچ و پیچ به هم می ریزه! من نمی دانم چرا داریوش مهرجویی این قبیل زنها را این قدر جذاب می یابد. من یكی كه اصلا حوصله ی معاشرت با آنها را ندارم.

در نوشته ی قبلی ام با عنوان  "ده, شاهكار كیارستمی" نوشتم كه هنرپیشه ی زن فیلم شخصیتی جذاب دارد. حتی من با و جود این كه زن هستم این را درك كردم. اما  سر در نمی اورم چرا این خرافات مدرن ممكنه خانمی را جذاب كنه. چیزی كه من دستگیرم شد گرایش به این خرافات مدرن در این دو  فیلم  اخیر داریوش مهرجویی از ملزومات  جذابیت زنانه ی مدرن جلوه پیدا می كنه.  دیگه زن مدرن قرمه سبزی نمی پزه ! در مورد كشكی  بادمجان پختن با مادرش حرف نمی زنه كه از حرف آن هم بوی سیر بگیره و دمده بشه!!!! كارهای به اصطلاح مدرن می كنه. در مورد انرژی(!!!) سنگ حرف می زنه. تصور كنید به عنوان یك فیزیكدان وقتی در این كانكست خرافی واژه ی انرژی به كار برده می شه  چه  حالی می شم! بگذریم! این هم  یك روش جدید برای بدبخت  وزمینگیر كردن زن ! با كارما دهنش را می بندی! فقط توی فیلم هست كه با این مسخره بازی یارو 40 هكتار زمین هم در شمال صاحب می شه. در زندگی واقعی به این راحتی  كسی به یكی  یك چوب هم نمی بخشه . چه برسه به چهل هكتار زمین  به اضافه ی یك آپارتمان! هركسی باید چهار چشمی بپاد كه كلاه سرش نره. كسی كه خودش را با كارما و خرافات -چه نوع از سنتی و چه  از نوع نیو-ایج سركار بذاره همچین ملك و املاكش را بالا می كشند كه اگر پشت گوشش را دیده آنها را هم ببینه!

اگر در فیام نارنجی پوش ها  -به شیوه ی دیرینه - یك زن سنتی  را كه داشت قرمه سبزی می پخت توی سر خانم ریاضیدان می زدند باز قابل فهم بود. می گفتیم فیلمنامه نویس به یاد نوستالژی مادربزرگش افتاده و او را به سر زن ریاضیدان می زنه. به علاوه خانم ریاضیدان اگر فكر كنه پسرش خیلی قرمه سبزی دوست داره بالاخره یكی را پیدا می كنه كه برایش مرتب قرمه سبزی بپزه. عار نمی دونه! اما وقتی با "كارما" توی سرش بزنند هرگز حاضر نمی شه به عنوان یك دانشمند بیاید و برای خوشایند شوهر یا پسرش تن به خرافات نیوایج دهد كه جذاب شود!!

پی نوشت: چیزی كه به من بیشتر بر می خوره اینه كه روند این دو فیلم هم نشان می دادند كه خود فیلمنامه نویس هم چندان به این خرافات مدرن (مدرن برای من ایرانی یا فلان غربی- والا این چیزها در شرق دور چند هزار ساله رواج داره و جلوی هیچ كدام از فجایع انسانی نظیر قحطی و برده داری و استثمار و جنگ و خونریزی و شكنجه را نگرفته!) اعتقادی نداره. اما چنان جلوه داده می شه كه یك زن لطیف و جذاب و مهربان باید با این چیزها خودش را مشغول بكنه. گویا خمیره ی  زن جماعت همین هست! اگر بره سراغ مسایل جدی علمی یا اقتصادی از جذابیت زنانه و لطافت او كاسته می شه. حداقل مردهای  تحصیلكرده ی خطه ی آذربایجان این سلیقه را ندارند. اگر زنهای دور وبرشان بروند سراغ این چیزها  حسابی عصبانی می شوند. یكی از دلایلی هم كه به آنها انگ خشونت یا مردسالاری بیشتر زده  می شه همینه! اگر نشانه ی مردسالاری اینه من موافق مردسالاری هستم. بهتره یك آدم از شوهرش اطاعت كنه تا این كه عقلش را بده به فالچی جماعت!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پیشنهادی برای پول در آوردن در تبریز

+0 به یه ن

چندی پیش (سال 90) شایع شد كه یكی از  خانم های جوان خوبرو ی هنرپیشه در فیلمفارسی ها نقش بازی می كند ترك هست و طرفدار تیم تراكتور. نمی دانم شایعه واقعی بود یا كذب. خیلی هم برای بحثم اهمیت ندارد. بلافاصله یك موج طرفداری از او راه افتاد. بعدش هم از ترك بودن و تراختوری بودن او چیزی نشنیدیم.  حتی وقتی هنرپیشه ها برای زلزله زده های آذربایجان كمك جمع می كردند من دقت كردم و چهره ی ایشان را ندیدم. شاید مثل خیلی های دیگه از جا به جای ایران در خفا كمك كرده باشند كه البته عملی است بسیار پسندیده. اما بر خلاف فوتبالیست ها كریم باقری یا علی دایی از شهرت خودش برای جمع كمك به زلزله زده ها  استفاده ای نكرد. البته انتخاب شخصی ایشان بود و من هیچ خرده ای به ایشان نمی گیرم. حرفم سر این است كه با این كه زحمت خاصی هم برای مسایل آذربایجان نكشیده  محبوب تراختوری ها شده بود چون  بنا به شایعات تاكید كرده بود كه هویت آذربایجانی دارد.

یك مدت هم در صفحه ی او در  ویكی پدیای فارسی  تاكید كرده بودند كه علاوه بر خودش والدینش هم متولد تهران هست. معمولا در مورد یكی در درجه ی معروفیت او (متوسط و نه خیلی زیاد) نمی نویسند كه نه نه باباش كجا متولد شده. معلوم بود این جمله برای پایان دادن به موج طرفداران از او اضافه شده بود. موج هم كه خوابید آن جمله را حذف كردند!

 

صد البته همگی می دانیم سینمای ایران از دیرباز celeberityهای بسیار معروف تر از آن خانم از خطه آذربایجان داشته. قبل از انقلاب از گوگوش بگیر تا بهروز وثوقی.پدر همین محمدرضا گلزار هم تبریزی  است. اما هیچ كدام از این ها با افتخار از هویت آذربایجانی خود  یاد نكرده اند .یا آن را مسكوت گذاشته اند كه سوژه ی جوك ها نشوند و یا خودشان هم به جمع كسانی پیوسته اند كه می گویند:"من خودمم هم تركم هاااااااا! پس بذارید یك جوك بگم. یه روز یه تركه......" این هنرپیشه های معروف از خطه ی آذربایجان نقش ترك آذربایجانی بازی نمی كنند. 

این وسط  وقتی یك دختر هنرپیشه خوبرو از نسل جدید  پیدایش می شود و ادعا می كند كه آذربایجانی هست و به آن افتخار می كند می شود محبوب دل ها. مغز اقتصادی من می گوید می شود از این نكته استفاده كرد و یك بیزنس حسابی راه انداخت. 

ببینید! در تبریز هر مدت یك چیزی شدید مد می شود. مثلا یك مدت یوگا بعد یك مدت تنیس و بعد یك مدت پیلاتس و... وقتی مد در اوج هست زنان طبقه ی متوسط  خیال می كنند ثبت نام در كلاس مورد نظر از نان شب هم واجب تر هست. مد ها می آیند و می روند اما این وسط یك اتفاقاتی هم می افتد. یكی این كه در بین خیل عظیم علاقه مندان دمدمی درصدی هم پیدا می شوند كه به موضوع علاقه ی جدی پیدا می كنند و استعدادشان رشد می كند و به طور حرفه ای و نیمه حرفه ای به آن می پردازند. دوم این كه آن كسانی كه ابتكار عمل دستشان بوده  و جزو پیشروان معرفی آن مد بوده اند پول و پله ای به هم می زنند.

با توجه به چیزهایی كه گفتم جو تبریز مستعد هست كه اگر كسی كلاس آموزش فیلمسازی یا انیمیشن یا هنرپیشگی یا  ... افتتاح كند حسابی بگیرد. همین طور فكر می كنم از برگزاری جشنواره ی فیلم كوتاه از طریق دوربین دیجیتال یا دوربین موبایل به شدت استقبال شود.

كار فرهنگی ای است كه ثمرات خواهد داشت. امیدوارم در همین آرزو بلاگ همان طور كه وبلاگ های تخصصی در مورد "موسیقیمیز"  داریم وبلاگ های تخصصی در مورد "سینمامیز" هم داشته باشیم.

 آرزو به دل مونده ام فیلمی ببینم كه قهرمان فیلمش یك مرد كارمند سخت كوش  با لهجه ی تركی یا زبان تركی صحبت كند و در اداره اش سر رشوه نگرفتن ودرست و اخلاقی كار كردن  با یكی اختلاف پیدا كند و خسته و افسرده برگردد خانه و زنش با زبان تركی یا لهجه ی تركی به او خوشامد بگوید و دلداری بدهد و برایش شربت بیاورد و او دوباره انرژی بگیرد. چیزی كه در زندگی روزمره ی خانواده ها همه روزه اتفاق می افتد و نشان دادن آن به لحاظ دینی و حساسیت های فرهنگی نه تنها عیبی ندارد بلكه خیلی هم خوب هست اما به دلایلی كه معلومم نیست در كشور ما تابوست كه همسر یك مرد تركزبان در فیلم هم تركزبان باشد و هم فهمیده و دلجو! (در صورتی كه طبیعی ترین می نماید) ملاحظه می كنید! سقف آرزویم چندان بلند نیست. حتی آرزوی فمینیستی هم نكردم كه بگویم قهرمان داستان زن باشد!  قیافه های هیچ كدام هم لازم نیست خیلی خیلی زیبا باشند. معمولی هم باشند برایم كفایت می كنند. اما نمی خواهم دیگه طوری آنها را گریم كنند  كه شب از تصور قیافه شان آدم خوابش نبرد! 

اگر ایده ای در این زمینه دارید در بخش باخیش ها بنویسید. شاید الهام بخش یكی شود كه یك بیزنس موفق راه بیاندازد.  با دوستانی  كه ممكن است  به این موضوع علاقه مند باشد صحبت كنید. شاید از میان صحبت ها ایده ی جالبی زاده شود و كسی همت كند تا ما سینمای پویای خودمان را داشته باشیم.سینمایی كه مسایل خودمان را به تصویر كشد.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سون آی: جشن عشق به سبك خودمان

+0 به یه ن

اگر توجه كرده باشید این روزها ماه كامل است و به هنگام غروب خورشید و ماه روبه روی هم قرار می گیرند. در آذربایجان به این پدیده ی طبیعی سون آی می گویند. گویا زمان قدیم این روز و شب را در آذربایجان جشن می گرفتند. آن مراسم مانند خیلی مراسم دیگر به فراموشی سپرده شده. سه چهار سال پیش روزنامه نگاری در یكی از مجلات محلی پیشنهاد داد كه این روز را به عنوان روز عشق آذربایجان یا والنتاین آذربایجان جشن بگیریم. البته پیشنهاد او این بود كه مراسمی شبیه مراسم والنتاین داشته باشیم. ساده بخواهم بگویم یعنی كادو خریدن!  در مورد جشن سون آی در دو سال گذشته ما زیاد صحبت كردیم.

من از این كه این روز را جشن بگیریم خیلی خوشم آمد اما موافق آن نیستم كه مراسم آن شبیه روز والنتاین باشد. اگر بنا بر این باشد روز والنتاین هست دیگه. می توانستیم با بقیه ی مردم دنیا هم آوا باشیم و همان روز را جشن بگیریم. چه دلیلی داشت خود را از باقی مردم دنیا جدا كنیم؟! من از مراسم والنتاین آن قدر خوشم نمی آید. نه به خاطر این كه اسمش غربی است. بلكه به این علت كه ریشه در  مصرفگرایی  دارد. این كه میزان عشق را بخواهی با قیمت هدیه ی روز والنتاین بسنجی به نظر من توهینی آشكار است به معشوق و مفهوم عشق. معمولا هم در این روز سر كادو و میز رستوران بین زوج ها دعوا می شود!!

 

دختری  جوان هم از آذربایجان پیشنهاد كرده بود به جای سون آی سالگرد "آپاردی سئللر سارانی" جشن گرفته شود. من با این نظر هم مخالفم چون بر این باورم عشق باید در مورد زندگی باشد نه مرگ. این كه دختری را كه خودكشی می كند به عنوان سمبل عشق معرفی كنی یعنی به نوعی داری خودكشی را  باشكوه جلوه می دهی. این خوب نیست! دختران جوان و نوجوان به اندازه ی كافی در جامعه ی ما تحت فشار های روحی و روانی هستند. این گونه شكوه عشق را برایشان معرفی كردن می تواند نتایج فاجعه آمیز باشد. سارا ی عاشق "خان چوبان" امروزی باید بیاموزد كه در برابر ستمگر بایستد و از حق خود  در انتخاب معشوق با مدد راهكارهای قانونی دفاع كند نه این كه در اولین فرصت خود را سربه نیست نماید! سارای امروزی باید زندگی كند و به زندگی گرمی و امید و نور بخشد. پدیده ی طبیعی ای چون سون آی به لحاظ زمانی بسیار به نظر من پسندیده تر است.

چندان هم موافق نیستم كه مراسم فراموش شده ی سون آی را دوباره احیا كنیم و جشن بگیریم. به صرف این كه چیزی قدیمی بوده  من تقدسی برای آن قایل نیستم. مردم روزگاران گذشته با توجه به امكانات و نیازهای خود مراسمی ابداع كرده بودند كه با گذشت زمان و تغییر نیاز ها و امكانات فراموش شده. ما هم می توانیم با توجه به نیازهای خودمان و شرایط امروز جامعه مراسم خود را ابداع كنیم. علت این كه من از دو سال پیش در مورد این مراسم در وبلاگم نوشتم این بود كه نیازی را حس می كردم كه با مراسم و تبلیغات موجود براورده نمی شود و فكر می كنم با پایه ریزی مناسب مراسم سون آی پاسخ گفته خواهد شد.

در بخش باخیش (كامنت یا نظر) یادداشت قبلی ام بحثی شد كه  هر روز با آن درگیر هستیم اما مطرح ساختن آن تابو هست. در روزهای معمولی افراد آن را مطرح نمی سازند چون فكر می كنند نباید چنین چیزی را بگویند. لب می گزند و خودسانسوری می كنند و با شعار های سطحی كلیشه ای سر و ته قضیه را هم می آورند. اما در ذهنشان به طور حل نشده می ماند و به محض این كه كوچكترین برخورد تندی پیش آید مثل آتشفشان با توهین ها و تعبیرهای منفی بسیار و اغراق قابل توجه مسئله را پیش می كشند و زخم هایی می زنند كه به این سادگی ها درمان پذیر نیست. مسئله رفتار رك و صریح و گاهی تند دختران و زنان آذربایجانی  در دفاع از چیزی است  كه حق خود می پندارند بود. ظاهرا این رفتار  خوشایند آقایان سایر اقوام نمی باشد. حالا من نمی خواهم وارد جزئیات بشوم چون بحث سر چیز دیگری است. ببینید! وقتی یك مرد آذربایجانی می بیند كه همسرش حقی دارد و برای دفا ع از حقش دارد با آنهایی كه حقش را می خورند پرخاش می كند نه تنها عیبی در این كار او نمی بیند بلكه خوش خوشانش هم می شود. اصلا دوست ندارد غریبه ها حق همسرش را بخورند. به زنش هم افتخار می كند كه به جای توسل به سلاح مكر زنانه و عشوه گری دارد با قاطعیت می ایستد و حرف حقش را می زند. این قاطعیت از نظر او نشانه ی اعتماد به نفس و صداقت هست! از منظر او زن مظلوم نما نصفش هم زیر زمینه و زیر زیركی فتنه به پا می كند! زن مكار و عشوه گر هم قابل اعتماد نیست. اما همسر او ورای این رذالت هاست! درست موقعی كه مرد آذربایجانی ساكن تهران دارد  این فكرها را  می كند و به همسرش افتخار می كند مرد ی از یك  خرده فرهنگ دیگر از راه می رسد و در گوشش می خواند:"واه واه! خدا به دادت برسد با این زن سلیطه! چی می كشی؟! چرا نمی زنی توی سرش خفه بشه بشینه سرجاش؟! ما فكر می كردیم مردهای آذربایجان با غیرت می شوند. پس غیرتت كو كه زنت صداشو بلند كرده؟! اینو ول كن خودم برات یك صیغه ی نجیب ردیف می كنم  با هاش حال كنی بفهمی زندگی یعنی چه!"  فرق هست. حالا یك عده بیایند مرتب بگویند همه جا  و بین همه ی اقوام آدم خوب و بد پیدا می شه .  البته  كه بین همه ی اقوام خوب و بد و مهربان و بدذات هست اما بسته  به پیش زمینه ی فرهنگی یك رفتار را دو نفر از دو خرده فرهنگ مختلف كاملا متفاوت می بینند و تعبیر می كنند!  حالا این یك مورد بود. مورد دومش هم این است كه صدا و سیما وقتی از عشق می گه  تاكید می كنه مرد باید به همسرش ابراز عشق بكنه. از منظر فرهنگ ما در آذربایجان -به خصوص قسمت مردانه اش- این یعنی زبان بازی لوس و بی معنی و سطحی!  خانم اذربایجانی كه از صدا وسیما خط فكری می گیره می افته به جان همسرش كه او هم باید زبان بازی كنه. او هم سرباز می زنه. بعدش خانم سر خورده می شه. دوستانش از سایر خرده-فرهنگ ها هم مرتب در گوشش می خوانند كه بین شما اذربایجانی مردسالاری بیشتره و  مردهای شما خشن هستند و تو بیچاره بدبخت شدی كه همسری نداری كه مثل همسر ما برایت حرف قشنگ قشنگ رمانتیك بزنه. او هم باورش می شه كه خیلی بدبخت هست و افسرده می شه و سر ناسازگاری پیدا می كند. یا هم می خواهد جدا بشه با این بهانه كه "همسرم مرا درك نمی كنه یا رمانتیك نیست". (باز گلی به جمال آقایان آذربایجانی كه به وز وز هایی كه در گوششان می خوانند توجهی نمی كنند. درستش همینه كه اؤز بولدوغومیزی هچ كیمه ورمییاخ." علی الاخصوص وقتی غریبه ها ی فضول به خودشان جسارت می دهند در مورد عشق مان و همسرمان پیش ما بد گویی كنند!)

  هر از گاهی كه در فیلمفارسی ها مرد آذربایجانی  نقش مرد عاشق پیشه را بازی می كنه معشوقش را دختر فارس یا حتی افغانستانی (مثل فیلم باران مجید مجیدی ) می گذارند. زندگی خانوادگی هم كه نشان می دهند اگر مرد ترك آذربایجانی ضدقهرمان یا شخصیت مسخره نباشه همسرش حتما حتما فارس هست نه ترك!  ظاهرا از منظر سازندگان فیلمفارسی ها زن آذربایجانی  اصلا نمی تونه دوست داشتنی باشه.  از آن سو هم تلویحا در گوش زن آذربایجانی می خوانند چون همسرت با معیارهای ما رفتار رمانتیك نداره خشن و مردسالاره و تو بدبخت شدی رفت! باز هم می رسیم به همان نكته ای كه گفتم: ما باید خودمان قلم و دوربین به دست بگیریم و مسایل زندگی خودمان را به تصویر كشیم.

در آهنگ های پاپ عاشقانه ی فارسی هم همین روند هست. خوشبختانه ما موسیقی پاپ غنی خودمان را داریم  و از این جهت كمبودی حس نمی شه.در ترانه های آذربایجانی همان گونه كه هستیم نشان داده می شویم. به عنوان مثال مقایسه كنید "او دئدی یوخ یوخ یوخ" را با ترانه "آقا تو حضرت عشقی از ملایك بهشتی ..... من ذره ذره گشتم تا تو مرا نبینی! آقا شما بزرگی! با من چرا نشینی!!!" ببینید! حال و هوایشان چه قدر فرق دارد. دختر آذربایجانی قاطع بدون هیچ ملاحظه ی موقعیت اجتماعی به پیرمرد گفته "یوخ یوخ یوخ" و از نظر همزبانانش هم خیلی خوب كاری كرده و برایش آهنگ ساخته اند. لزومی ندیده هندونه زیر بغلش دهد كه "آقا تو حضرت عشقی از ملایك بهشتی!!!!"

 سئوالم اینه كه چرا مردهای ما باید خلاف تربیتی كه شده اند با معیارهای كسان دیگه بخواهند با همسرشان رفتار كنند!؟ اگر من همسرم را واقعا دوست دارم باید به او این اجازه را بدهم كه خودش باشه. این "خود" هم در بستر فرهنگی ای رشد كرده كه زبان بازی را كاری سطحی می دونه. خوب! با معیارهای دیگران رمانس نشان نمی ده. اما گاهی یك نگاه حمایت آمیز وتایید آمیز و تحسین آمیزش  در سختی ها با اندازه ی ده ها كتاب غزل حرف عاشقانه داره. این كه در سختی ها در كنارت می مونه، این كه  از موفقیت تو بیش از خودت خوشحال می شه، این كه وقتی بقیه تركت كردند دركنارت هست، این كه ...... عشق نیست پس چی هست؟!

سون آی فرصتی است كه این جلوه  های  بیصدا و بیریای عشق را پاس بداریم. ما به چنین روزی نیاز داریم.

پی نوشت: خیلی دوست دارم و برایم مهم هست تا نظر آقایان اذربایجانی را در باره ی این نوشته بدانم لطفا نظرتان را به زبان تركی بنویسید.

 

پی نوشت دوم:

هدف من از بیان این واقعیت ها این هست هشداری بدهم به زوج ها كه بیشتر هوای هم را داشته باشند و مراقب باشند دایه های مهربانتر از مادر آشیانه ی عشقشان را به هم نزنند.
برای من زندگی كردنم و عشقم در اولویته.  نسبت به هر فرهنگ و خرده-فرهنگ دیگه ای اولویت داره.اگر ببینم خرده فرهنگی به زندگی ام آسیب می رسونه چشم به آن نمی بندم. تبریز خودش هم یك فرهنگ داره كه از خرده فرهنگ های زیادی ساخته شده. بخش هایی از خرده فرهنگ های سازنده ی فرهنگ تبریز هم مضر هستند كه البته من به آنها هم انتقاد دارم و جلویش می ایستم تا زندگی ام را به هم نزند. مثلا در اوایل ازدواجم جلوی تمام رسوم تبریز كه فكر می كردم برای زندكی نوپایمان سم هست ایستادم. مثل اصرار بر خرید آیینه شمعدان نقره یا خوانچه و .....

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل