بنیاد كودك

+0 به یه ن

همان طوری كه قبلا گفتم یكی از ارزشمندترین دستاوردهای مینجیق در این هفت سال وبلاگ نویسی آشنایی با بنیاد كودك بوده است. من  مسئولیتی در بنیاد كودك ندارم. از آشنایان نزدیك من هم كسی در این بنیاد مسئول نیست. از طریق خواننده های وبلاگم با این بنیاد آشنا شدم و دیدم عملكرد آن به ایده آلی كه در ذهن من بود بسیار نزدیك هست.  از آن پس به جمع كفیلان بنیاد كودك پیوستم و تا جایی هم كه در توان داشتم آن را به دیگران معرفی كردم و می كنم. همان طوری كه می دانید موسسه های خیریه بسیاری وجود دارند كه اغلب آنها هم كارهای ارزشمند و درخور ستایشی انجام می دهند. اما چرا من در میان این همه موسسه خیریه به بنیاد كودك به طور خاص علاقه دارم و برای آن تبلیغ می كنم؟!  در زیر برخی دلایل آن را می نویسم.

1) بنیاد كودك  تاكید زیادی بر شفافیت دارد. بیلان كار ارائه می دهد و اجازه می دهد موسسات بین المللی نظارت بر نهاد ها بر عملكرد آن نظارت نمایند و گزارش تهیه كنند.

2) بنیادكودك از طریق سایت  ای-میل و تلفن ها پاسخ سئوالات كفیلان را سریع می دهد.

3) هرچند همه جور  كمك  خالصانه به نیازمندان پسندیده هست اما بنیاد كودك كمك های خود را  به گونه ای كانالیزه می كند كه مددجو به جایی برسد كه نه تنها از كمك بی نیاز شود بلكه خود را به جایی برساند كه دستگیر دیگر نیازمندان شود. تاكید بر تحصیل و آموختن مهارت های زندگی از این جنس هست.

4) برخی از ارگان های خیریه مانند ارگان های خیریه تحت سرپرستی ماری ترزا  فقر را تقدیس می كنند. گویی هدف نه بهتر كردن اوضاع فقرا بلكه فقیر نگاه داشتن آنهاست. چنین طرز فكری در قاموس بنیاد كودك هیچ جایی ندارد! بنیاد كودك سعی نمی كند با نمایش فقر مددجویان حس ترحم و دلسوزی شما را برانگیزد تا بیشتر كمك كنید!  شما این حس را دارید كه با این پولی كه می دهید یكی از استعدادهای درخشان سرزمینتان را شكوفا می كنید. انگار این مددجو خواهر یا برادر كوچك شماست و شما می خواهید در حد توان خود برای او آن چه كه برای شكوفایی استعدادهایش لازم هست فراهم كنید.

5) چندی پیش یكی از كفیلان سابق بنیاد كودك متنی در وبلاگ خودش  منتشر كرده بود كه حاوی انتقادات تندی علیه بنیاد كودك بود. پاسخ بنیاد را در اینجا می توانید بخوانید. در جایی در آن وبلاگ ایراد گرفته شده بود كه ورزش "لوكسی مثل ژیمناستیك" چرا باید برای یك كودك فقیر انتخاب شود؟! و بنیاد كودك چه نیكو پاسخ داده است كه:"در جای دیگری از متن حتی به انتخاب ورزش ژیمناستیك توسط مددجو ایراد گرفته اید.

در ایران ورزش ژیمیناستیك آماتور برای كودكان یك ورزش لوكس و گران محسوب نمی شود و در اكثر باشگاه های ورزشی محلی قابل دسترس است. بنیاد كودك نیز همواره تلاش می كند با كمك همیاران خود شرایط یك زندگی با حداقل كیفیت را برای مددجویانش فراهم كند. از این رو چنین قضاوتی نیز از مسیر انصاف به دور است كه نیاز كودكان ایران را با نیاز كودكان در مناطق كشورهای بسیار عقب افتاده مقایسه كنیم. مددكاران در گزارشها، نیازمندیها و تقاضاهای مددجویان را منعكس میكنند، چون بسیاری از همیاران علاقمندند در صورتیكه بخواهند كمك بیشتری بكنند، حداقل آگاه باشند نیاز و یا آرزوی مددجویشان چیست. از ما انتظار نداشته باشید كه وقتی از مددجویی میپرسیم آرزویت چیست و او گفت مثلا كلاس ژیمناستیك، بگوئیم تو حقی برای چنین آرزوهائی نداری!"
من چند نكته دیگر اضافه می كنم. بله! وقتی كودكی (به خصوص یك دختربچه كه از بازی گل كوچك در كوچه هم محروم هست) چند ماه از سال را باید در یك اتاق سه متر در چهار متر با مادربزرگ بیمارش محبوس باشد كلاس ژیمناستیك برای او از اوجب واجبات هست تا دچار فقر حركتی و پوكی استخوان و .... نشود! بچه ی ایرانی  حاشیه نشین كلانشهر ها مثل بچه آفریقایی این امكان را ندارد كه در دشت ها آزادانه بدود و بعد هم  قهرمان المپیك شود! از بنیادكودك متشكریم كه به این نیاز واقعی توجه می كند.
واقعا من دوست ندارم كه بعد از این كه ماه ها از كودكی حمایت كرده ام بنیاد كودك به من گزارش بفرستد و بگوید هنوز این بچه در نیازهای اولیه مانده هست.نه! دوست دارم در گزارش از من بخواهند كه اگر صلاح می دانم برای كلاس ژیمناستیك و هنر و زبان و ..... كمك مالی خود را واریز كنم. دوست ندارم مددجوی من در فقر بماند و افق های دیدش را باز تر نكند كه من در ذهنش بشوم  "بابا لنگ دراز !!!!" می خواهم رشد كند و از من بگذرد و برای خودش آینده ای ترسیم كند.
6) بنیاد كودك در برخی شهرها از جمله در تبریز واورمیه و اردبیل از كانون های اصلاح و تربیت حمایت می كند. وقتی این نوجوانان آزاد شدند آنها را حمایت می كند تا دوباره به ورطه ی بزه نیافتند. این حركت امنیت جامعه را نوید می دهد.
7) بنیاد كودك برای والدین كودكان كلاس های روانشناسی و كنترل خشم و....برگزار می كند.
8) حضور مددكاران زن در زندگی این نوجوانان دیدگاه های مردسالارانه را دربین آنها خنثی می كند و ما می توانیم به آینده ای بهتر از این جهت امیدوار باشیم.
9) دیدگاه غالب   در این بنیاد  بهبود آینده به دستان خود از طریق آموختن مهارت هاست. این بنیاد كمك می كند كه نگرش قضاو قدری و انفعال در برابر سرنوشت ازبین ببرد.
10) این بنیاد كمك می كند تا بین طبقه ی فقیر و طبقه متوسط ارتباط و تعامل سازنده برقرار شود.
11) خود كفیلان  با هم یك خرده فرهنگ ساخته اند. یك فضای همدلی بین كفیلان به وجود آمده است. علی رغم همه اختلاف ها   دست كم یك موضوع  هست كه برسر آن توافق داریم و می توانیم در موردش حرف بزنیم. من این خرده فرهنگ را دوست دارم.
 
 
دلایل بسیار زیاد دیگری هم هست كه الان یادم نمی آید.
 
دفاتر بنیادكودك در داخل كشور را میتوانید اینجا ببینید. با كلیك روی هر استان آدرس شعب در آن استان می آیند. شعب آن را می توانید به آشنایان خود معرفی كنید. به خصوص شعبه مراغه را معرفی كنید كه تازه تاسیس شده و كمتر شناخته شده است.
 
این هم جمله ی كلیدی است برای تبلیغ برای بنیاد كودك:" اگر ما به فكر این بچه هانباشیم خیال می كنید چه كسی -غیر از خدا- به فكر این بچه ها خواهد بود؟"
من ماه ها برای بنیاد كودك در بین آشنایانم تبلیغ می كردم. كسی توجه نمی كرد تا این جمله را نوشتم بلافاصله توجهشان جلب شد و به طور حماسه گونه ای بی دریغ كمك كردند.
 
بخش نظرات این پیام را باز می گذارم. تنها نظرات مربوط به بنیادكودك منتشر خواهد شد.
 
 

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هدیه نوروزی

+0 به یه ن

تقدیم به كسانی كه تازه به جمع خوانندگان وبلاگ من پیوسته اند

داستان تخیلی دو فیزیك پیشه در كالیفرنیا

داستان  تخیلی دانشجوی فیزیك از دانشگاه شهید بهشتی

داستان خانوادگی سارا -تبریز در صد سال گذشته

داستان كوتاه یك خانم مهندس جوان در تبریز

داستان كوتاه روایت گنج

داستان كوتاه رستم وسهراب چند هزار سال بعد

این چند داستان را به  تدریج در سال های گذشته نوشته بودم. در سال های قبل به عنوان هدیه ی نوروزی لینك آنها را در وبلاگ گذاشتم. عده ای آنها را دانلود كردند و در تعطیلات عید خواندند. بد نشده بود! خوششان آمده بود.

امسال هم می ذارم اینجا. هرچند برای برخی از شما تكراری است اما مینجیق در آرزوبلاگ خوانندگان جدید نیز دارد. 

پی نوشت:

من یك سری نوشته با برچسب سینمامیز داشتم كه در آن ایده ی جدیدی را مطرح كرده بودم. نكته ام این بود كه به جای این كه نگران این باشیم كه  چرا در فیلم ها ی ایرانی ما ترك ها را بدتصویر می كنند به فكر این باشیم كه سینمای مستقل خود را بنیان نهیم. حالا كه سینما ی مستقل بنیان نهادن خیلی سخت هست كار عملی ای كه می توانیم بكنیم همین داستان نویسی است. نظیر همین داستان سارا یا "سربازان كوچك" كه من نوشتم. حالا من بی استعدادم و این جوری از آب در آمده! مطمئنم استعدادهای زیادی هستند كه اگر به خودشان جرئت سعی كردن بدهند ادبیات جدیدی متولد خواهد شد.

سینما نشد نمایش و داستان نویسی وقصه گویی شفاهی و...

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بی اعتمادی تا به كجا؟!

+0 به یه ن

سه نقطه:
مگه آدم چقدر توان داره كه همه رو مواظب باشه یعنی فرض محال اگه با كلی دقت و وسواس هم نذاره بقیه سرش كلاه بذارند آخرش صرف این همه انرژی آدم رو از پا درمیاره
مینجیق:
آره والله! همین چیز های معمولی زندگی شهری هم كلی از آدم دقت و توجه می بره. همین چیزهای معمولی كه عقل معاش Common sense) به آدم حكم می كنه. مثل این كه حواسش باشه شناسنامه اش را گم نكنه. حواسش باشه تا مهلت اعتبار گواهی نامه و گذرنامه و بیمه و .... اش سر می آید به موقع آنها را بده تمدید كنند. وقتی فارغ التحصیل می شه پی گیر این باشه كه مدركش را بگیره و اگر در خارج از كشور فارغ التحصیل شده مدركش را بده برای تایید وزارت علوم. فرم های ارتقای سالیانه را در محل كارش به موقع پر كنه. وقتی می ره بقالی شیر بخره حواسش باشه كه تازه ترین شیر را انتخاب كنه. وقتی می ره لباس بخره حواسش باشه خوب ببینه و حواسش باشه  بعد از این كه تگش را درآوردند جاش سوراخ نباشه. كفش كه می خره حواسش باشه پاشو زیاد نزنه. جایی می ره نشانی را خوب بپرسه و مسیر كمینه را انتخاب كنه . وسیله جدید می خره كاتولوگش را بخونه و دگمه هاشو یاد بگیره و......
همین چیزهای معمولی كلی از آدم وقت فكری می گیره. تازه همه ی اینها هم با فرض اینه كه نیمكاسه ای زیر كاسه نیست!

كسانی كه به عنوان ویژگی هویتی خودشان عدم اعتماد و بدبینی به عنوان غایت تیزهوشی تعریف می كنند معمولا در همین چیزهای معمولی عقل معاش می لگند. آن قدر حواسشان را به كار آگاه بازی می دهند كه فرصت نمی كنند همین چیزها را رعایت كنند بعدش بدتر ضرر می كنند!
به علاوه آدم كه نمی تونه به همه بدبین باشه. بالاخره  به لحا عاطفی و انسانی كم می آره و باید به یكی اعتماد كنه!  اگر در شرایط تك افتادن و خستگی مجبور بشه بالاخره اعتماد كنه معمولا اون شخص اتفاقا آدم غیرقابل اتكا و اعتمادی از آب در می آید.چون آدم های نرمال خیلی به او نزدیك نمی شن. در صورتی كه اگر بنا را از اول بر اعتماد بذاره و تنها وقتی اعتمادش را پس بگیره كه خلافی دیده باشه اون وقت شانس بهتری داره كه آدم های قابل اعتماد دورش جمع كنه

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

trust versus cynicism

+0 به یه ن

در فرهنگ آمریكا اعتماد كردن (trust)به نوعی یك ارزش اخلاقی حساب می شه. كسی كه اعتماد می كنه به قول خودمون  خیلی "مشدی و لارج" هست! در مقابل بدبینی (cynicism) به شدت نكوهیده.

حالا من كاری به فرهنگ آمریكایی ندارم. در مورد همین  جا می خواهم صحبت كنم. اینجا بدبین بودن و كاسه زیر نیمكاسه گشتن را از زمانی كه به یاد دارم نشانه تیزهوشی می دانستند. الان هم كه دیگه ماشالله اغلب مردم تیزهوش شده اند و خیلی كم به سیستمی یا شخصی اعتماد می كنند!
مثلا كمتر به سیستم آموزشی اعتماد می كنند. گویا در مدارس  خیلی از معلم ها ادعا می كنند كسانی كه كتاب های درسی را نوشته اند كارشان را بلد نبودند  و اینها از روی جزوه خودشان درس می دهند. زمان ما این طوری نبود! اما این روزها از خیلی ها این را می شنوم. از آن طرف هم دانش آموز خودش را خیلی زرنگ می داند و خیال می كند نه مولف كتاب ها به اندازه ی او می فهمد و نه معلم! او هم یا درس نمی خواند یا برای خودش در همان عالم بچگی سیستم آموزشی ترتیب می دهد كه به نظرش خیلی پیشرفته تر هست.

همین بحث در مورد سیستم پزشكی هم صادق هست. بیمارها خیال می كنند پزشك ها و .... كار خودشان را بلد نیستند یا فقط دكان باز كرده اند و از خودشان روش های درمانی ابداع می كنند و به توصیه پزشك ها عمل نمی كنند.
همین طور هست در مورد سیستم حقوقی و قضایی و سیستم استخدامی و....

همین طور هست در مورد اعتماد روسا به عملكرد مرئوسین. به گزارش های مرئوسین اعتماد نمی كنند و لو این كه از او جز صداقت هیچ ندیده باشند. به او اعتماد نمی كنند و برایش جاسوس می گمارند. جاسوس هم بنا به تعریف آدم حقیری است و معمولا اطلاعات غلط می دهد و رئیس دور بر می دارد و بر كارمند صادق می تازد. بعدش هم معلوم می شود كه كارمند اصلی اطلاعات درست داده و جاسوس خواسته دو به هم زنی كند. جناب رئیس یك مقدار كنف می شود اما دست از این كار خود برنمی دارد. به زعم خود خیلی زرنگ و تیزهوش هست كه چنین می كند.

چیزی كه من ملاحظه كرده ام هم سر آدم های ساده لوح كه خیلی راحت به همه كس و همه چیز اعتماد می كنند زیاد كلاه می رود و هم سر آدم های بدبین كه زیر هر كاسه ای نیمكاسه ای می بینند و بدبینی را با افتخار جزو ویژگی های هویتی خود قلمداد می كنند. تازه سر دسته ی دوم بیشتر هم كلاه می رود.
كسی كمتر سرش كلاه می رود كه اصل (دیفالت) را براعتماد می گذارد اما  هوشیار هم هست و مبنای این اعتماد را هر از گاهی  به طور نامحسوس  باز بینی می كند و بر اساس هزینه سنجی عقلانی تصمیم می گیرد. وقتی طرف اصل را بر اعتماد می گذارد بیشتر افراد هم دوستش دارند و هوایش را دارند اما اگر اصل را بر بی اعتمادی و بدبینی می گذارد به خیلی ها بر می خورد و می خواهند با كلاه گذاشتن سر او نشان دهند "كه چی! خیال كردی خیلی زرنگی! ده تا مثل تو رو روی انگشت می چرخانم !"
از طرف دیگر وقتی شخص خودش را هالو نشان دهد یك عده ی دیگه تحریك می شوند كه سرش كلاه بذارند.
این از بحث اعتماد به اشخاص . حالا برسیم به سیستم ها. سیستم های آموزشی, درمانی, اداری و.... ما البته صدها ایراد دارند. اما این طور هم دیگه نیست كه بدبین ها می گویند. در مجموع دیده ام آنها كه  اصل را بر بی اعتمادی می گذارند بیشتر ضرر می بینند تا كسانی كه اصل را بر اعتماد می گذارند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آموزش درس جغرافی

+0 به یه ن

گاهی اوقات دانش آموزانی كه  در دروس ریاضی و یا فیزیك  قوی هستند با تاریخ و جغرافی مشكل دارند. آنها را به تحقیر درس "حفظ كردنی" می خوانند و حاضر نمی شوند زیر ننگ (!!) درس حفظ كردنی بروند!

اشكال از نحوه ی آموزش این دروس هست كه دانش آموزان برداشت حفظی از آنها می كنند نه ماهیت خود دروس.
مثلا ما را مجبور می كردند كه حفظ كنیم مساحت ایران 1648195 كیلومتر مربع هست و تاكید هم می كردند اگر رقم آخر را به جای 5 شش بنویسیم كل نمره از دست رفته! این نحوه ی آموزش هست كه تصویر بدی القا می كند. هر شخص تحصیلكرده ای باید مساحت مملكتش را بداند. اما این را هم  باید بداند كه   معنای دقت اندازه گیری چیست. وقتی این عدد را می خواند باید  برایش سئوال پیش آید كه آیا با چنین دقتی می توان مساحت را اندازه گرفت؟! آیا اگر رقم آخر را به جای 5 شش نوشت آیا جواب نادرستی خارج از محدوده  دقت اندازه گیری داده؟! چیزی حدود 2000 كیلومتر (شاید هم بیشتر) ما مرز آبی داریم. (جایی این رقم را نخواندم همین طوری حدس زدم. اگر اشتباه می گویم تصحیح كنید.) مرز آبی نیم  متر این ور یا اون بشه همون یك كیلومتر مربع می شه دیگه؛ مگه نه؟   آیا مرزهای آبی با دقت بهتر از یك متر تعیین شده اند؟ جواب را نمی دانم اما راستش بعید می دانم!

 جواب این سئوال را هم نمی دانم: در محاسبه مساحت ایران مساحت مقطع رشته كوه زاگرس یا البرز را باید بگیریم یا سطح جانبی  بیرونی آن را؟!
 این دو خیلی فرق دارند! می شه ذهن دانش آموز را درگیر كرد كه برآورد كنه و ببیند با دو تعریف متفاوت مساحت چه قدر فرق خواهد كرد.

نباید مجبور كرد دانش آموز مساحت رابرای نمره  حفظ كند . باید با مثال و تشویق به محاسبه و مقایسه با مساحت های ملموس برای دانش آموز به او تفهیم كرد این رقم یعنی چه. معلم اگر  این كار  را بكند مساحت یاد دانش آموز می ماند. دیگه به یاد داشتن آن برای دانش آموز امر حفظ كردنی برای گرفتن نمره  نمی نماید!
معلم های جغرافی ما كه خیلی دلسوز بودند برای این كه یادگیری ما را ساده تر كنند حرف اول اسامی را بر می داشتند با آن یك كلمه فكاهی می ساختند، یك قصه هم سر هم می كردند كه ما راحت تر حفظ كنیم. برای این كار زحمت می كشیدند و ذوق به خرج می دادند اما روش درستی نبود! اگر به جای آن بیشتر از نقشه در سر كلاس استفاده می كردند و جای شهرها و... را نشان می دادند. اگر از آن نواحی بیشتر عكس نشانمان می دادند و..... بهتر یاد می گرفتیم. دیگه برایمان یادگیری این درس "حفظی" ننگ آور به حساب نمی آمد.
به علاوه  اگر والدین از زندگی روزمره خودشان مثال بیاورند كه   گاهی چه طور معلوماتی كه در این دروس به دانش آموز آموخته می شود در زندگی بزرگسالان لازم می شود دانش اموز بیشتر به یادگیری آن دروس راغب خواهد شد.
 
پی نوشت: همان طوری كه روی نحوه آموزش مفهومی فیزیك و ریاضی در دنیا زیاد كار شده روی روش های آموزش مفهومی جغرافی به دانش آموزان بسیار كار شده. اگر علاقه مند به موضوع هستید اینجا را ببینید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وقت شناسی و مصاحبه یك پژوهشگر در دانش های بنیادی

+0 به یه ن

حتما شما هم ملاحظه كرده اید كه برخی ها در ایران یا كشورهایی مثل هند یا چین مُراجع را پشت درشان معطل نگاه می دارند تا نشان داده باشند آدم خیلی مهمی هستند! یعنی مثلا با او ساعت 5 قرار گذاشته اند اما ساعت 5:30 می گوید بفرمایید تا نشان دهند خیلی آدم مهمی بوده اند. چه بسا آن نیم ساعت هم بیكار و بیعار نشسته بوده اند اما باز هم می خواهند نیم ساعت یارو دم در اتاقشان معطل بماند تا مثلا ارزش خودشان به دید او بالا برود. برخی هم در كشور ما همین كالا را خریدارند. یعنی گمان می كنند آدم مهم باید این گونه باشد! با تحسین به چنین شخصی می نگرند ولو این كه وقتشان را تلف كرده باشد. من هرگز چنین دیدی نداشتم! حتی یارو اگر خیلی مهم باشد باید زمانش را درست تنظیم كند تا كسی را معطل نگاه ندارد. اگر قادر به این كار نیست نشانه اهمیت او نیست. نشانه ضعف مدیریت زمان اوست. بعضا هندی و چینی ها و... كه در غرب به جایی می رسند همین ادا بازی را در می آورند كه آن سوی آبها بسیار قبیح می نماید. البته برگردید و كتاب های اخلاق معلمان سرزمین ما را بخوانید آنها هم مثل دنیای مدرن وقت ناشناسی را قبیح می دانند. البته با دید انسان شناسی خاص خود نه با دید مدیریت زمان. به هر حال متاسفانه فرهنگ جامعه ی امروز ما بیش از آن كه از این كتاب های اخلاق سنتی خودمان تاثیر گرفته باشد از آن چه كه خان ها و پیشكارهایشان در روستاهای عقب افتاده با رعیت  می كردند تاثیر گرفته.  فرزندان همان  خان ها و پیشكارها و رعایا هستند كه اكنون ظاهری مدرن گرفته اند بی آن كه ذهنی مدرن داشته باشند  یا از اخلاق اصیل ایرانی بخواهند تبعیت كنند.

 

همین طرز فكر كه مُراجع  یا دانشجو بی جهت پشت در اتاق معطل نگاه می دارد یك جنبه دیگر هم دارد و آن اداو اطوار مربوط به مصاحبه هست. اگر از روزنامه ای یا مجله ای بیایند كه با او در مورد كارش مصاحبه كند هزار و یك ادا و اطوار در می آورد. اولا كه حتما باید بد قولی كند و وقتمصاحبه گر را تلف نماید تا نشان دهد خیلی مهم هست! اما با مصاحبه گر علاوه بر این چند ادا و اطوار دیگر هم در می آورند. ابتدا كلی توپ و تشر می آیند كه خیلی آدم وارسته ای هستند و با دوربین راحت نیستند و از شهرت بدشان می آید. بعد از كلی این طوری فیلم بازی كردن  با كلی ناز و ادا و اطوار قبول به مصاحبه می كنند شروع می كنند كلی از خودشان تعریف كردن و كارهای نكرده را به اسم خودشان نوشتن و احتمالا در همان مصاحبه چند رقیب را نواختن! بعدش هم كه مصاحبه چاپ یا پخش شد باز هم خیلی اخم و تخم می كنند كه چرا آن قدر كه می خواستند مصاحبه گر برایشان نوشابه باز نكرده! متاسفانه همان طور كه برخی از معطل شدن توسط یك آدم كه می خواهد نمایش مهم بودن ترتیب دهد خوششان می آید برخی مصاحبه گرها هم همین را می خواهند. اگر با آنها محترمانه برخورد كنی خیال می كنند آدم سطح پایینی هستی! البته نه همه ی آنها! برخی از مصاحبه گرها ی ما حرفه ای هستند و با اخلاق حرفه ای آشنایند و این اداو اطوار را به حساب مهم بودن آن شخصی نمی گذارند.

نكته اینجاست كه در دنیای آكادمیك مصاحبه هایی كه با مجلات ترویج علم  یا بخش علمی روزنامه ها یا صدا و سیما و .... می شود با این دید صورت نمی گیرد كه كی آدم مهمی هست كی نیست! یعنی كسی كه این ادا و اطوار را می آید صورت مسئله را عوضی گرفته! همین طور وقتی یكی برای تخطئه دیگری و اثبات آن كه دیگری خودنماست می گوید زیاد مصاحبه می كند صورت مسئله را عوضی گرفته! من اینجا درسی را كه از استادانم در استنفورد و آی-سی-تی-پی گرفته ام می خواهم پس دهم:

روزی در استنفورد كه بودیم از طرف مجله نیچر با من تماس گرفتند تا از مشكلات دانشجویان ایرانی مقیم آمریكا بپرسند من هم جوابی تهیه كردم و نشان  استادم پسكین دادم. پسكین گفت اینی كه نوشتی خیلی كوتاه هست به درد نمی خورد. پسكین رئیس بخش تئوری آزمایشگاه شتابدهنده خطی استنفورد بود. آدم مهمی بود و هست برای خودش.  اما ببینید همین پسكین به من چه گفت. گفتش كه این ژورنالیست درجه یك  مجله نیچر هست. وقتی چنین كسی با تو تماس می گیرد كه مصاحبه كند باید نهایت استفاده را برای پیشبرد نظراتت ببری. بعدش گفت بشین اینجا من جوابی می نویسم یاد بگیر چه جور باید در این گونه مصاحبه ها پاسخ دهی. جواب مفصلی نوشت و دست آخر "اسپل چك" زد!  پسكین در ادبیات انگلیسی خیلی متبحر بود اما همیشه به من می گفت "اسپل چك" باید كرد مبادا كلمه ای غلط دیكته ای داشته باشد . آبروریزی هست اگر یك دانشگاهی در نوشته اش غلط املایی داشته باشد. یك عده از اساتید گمان می كنند با هارت و پورت جلوی كارمندان و منشیان دانشكده احترام و ابهت آنها به عنوان "هیئت علمی" بالا می رود. غافل از آن كه با هر غلط املایی كه در نوشته هایشان دارند بیشتر و بیشتر از چشم كارمندان و منشیان می افتند حالا هرچی هارت و پورت كنند كه "من عضو هیئت علمی هستم و دكتری دارم تو كارمند ی و دكتری نداری!"

چند بار اتفاق افتاد كه از مجلات علمی و ... برای مصاحبه با استادم در استنفورد و آی-سی-تی-پی بیایند. نه تنها حداكثر همكاری را كردند بلكه به ما به عنوان دانشجو هم یاد دادند كه چگونه باید همكاری كرد. اهمیت این موضوع چیست. در این مصاحبه برعكس آن جماعت كه ادعای وارستگی و تواضع دارند نه از خودشان تعریف كردند نه كارهای نكرده را به اسم خود نوشتند و نه رقیبی كوبیدند! اصلا این كارها آخرین چیزی بود كه در آن حال و هوا به ذهن می رسید.

 حكمت این مصاحبه ها و اهمیت آنها چیست كه اساتید این همه رویش تاكید می كردند؟ چند چیز هست: یكی این كه به این ترتیب برخی مشكلات دانشگاهیان به گوش مسئولین می رسد. برای همین با دقت باید جمله بندی ها را انتخاب كرد. بخشی از كار آكادمیك هست. دوم این كه بودجه مراكزی كه آنها در آن بودند از محل مالیات های مردم اداره می شد. برخود وظیفه می دانستند كه شفاف عمل كنند و به جراید بگویند كارشان از چه جنس هست (چیزی كه در كشور ما اصلا جا نیفتاده و به این زودی ها هم جا نمی افتد. حتی سنتش را هم نداریم!) دست آخر و مهم تر از همه این كه این گونه مصاحبه به كار ترویج علم در جامعه می آید. با خواندن همین مصاحبه هاست كه دانش آموزان ممكن هست علاقه مند شوند كه به سوی علم بیایند. و.....

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اهمیت و كاربرد جایزه ی علمی

+0 به یه ن

 

برخی جایزه ها نقدی هستند و كیست كه انكار كند پول  معمولا حلال مشكلات هست! پول به درد می خورد چون می توان با كمك آن برنامه ها و طرح ها را پیش برد. نمونه اش را هم درنوشته ی قبلی دیدیم. در اواخر قرن نوزدهم وقتی الكساندر گراهام بل آن جایزه را از دولت فرانسه گرفت آزمایشگاه بل را پایه نهاد كه تا كنون  پا برجاست و این همه دستاورد داشته است.  در دور و بر الكساندر گراهام بل  جریان هایی نبودند كه به خاطر گرفتن جایزه به او حمله كنند و بخواهند او رابكوبندو دندان هایش را خرد كنند. فكر الكساندر گراهام بل هم مشغول این نشد كه چگونه خود را درمقابل حملات آنها محافظت كند. جایزه اش را گرفت و ششدانگ حواسش را داد به بنیان نهادن آزمایشگاهش و موفقیت درخوری هم پیدا كرد. گراهام بل در اسكاتلند دنیا آمد و برخی از اختراعات خود را آنجا انجام داد بعد هم به آمریكا رفت. اما در آمریكا قصه ی او تمام نشد. جریان هایی آنجا وجود نداشت كه هم و غمشان را بذارند برای این كه قصه ی او را تمام كنند. نه! كاملا برعكس قصه ی او ادامه یافت و از طریق آزمایشگاهی كه با سرمایه جایزه اش بنیان نهاده بود هنوز ادامه دارد!  قصه او قصه ی  ادامه دار علی جوان ما را هم پایه ریزی كرد. همین طور قصه موفقیت ها  ی ادامه دار خیلی های دیگر را.....

مبلغ برخی جایزه ها زیاد نیست اما اعتبار آنهاست كه ارزش دارد.  جایزه های معتبر توسط هیئتی از  دانشمندان صاحبنظر در آن زمینه  اعطا می شوند. منظورم آن است كه این هیئت تعیین می كند چه كسی این جایزه را بگیرد. اگر جایزه معتبر باشد نظر آن هیئت حجت حساب می شود برای آژانس های تامین اعتبار كه به دانشگاه ها و موسسات علمی و شبكه های علمی یا پروژه بودجه تخصیص می دهند. آن كسی كه در آژانس نشسته و بودجه را تخصیص می دهد خود كارمند هست و متخصص آن امر نیست. اما ارزیابی هیئت داوران جوایز معتبر را به عنوان حجت قبول دارد و در تخصیص بودجه این نكته را لحاظ می كند. برای همین هم هست كه  دانشكده ها و ..... در اروپا و آمریكا وقتی یكی از اعضایشان جایزه می گیرد روی آن مانور می دهد. آنجا سعی نمی كنند بزنند توی سر جایزه! نه به خاطر این كه  همگی خیلی آدم های پاكی هستند كه   از حسادت و غرض ورزی در امان هستند.نه! اونها هم آدم هستند و دیو حسادت و غرض ورزی به سراغ آنها هم می رود. اما شعورشان به آنها می گویند توی سر جایزه ی همكار زدن تف سر بالاست!  اگر این كار نكنند به نفعشان هست چون اعتبار مجموعه بالا می رود و می توانند بیشتر بودجه و تسهیلات بگیرند.

جایزه یك كاركرد مهم دیگر هم دارد كه شاید ارزشش از موارد بالا كه گفتم كمتر نیست بلكه بیشتر هم هست! معمولا وقتی یكی جایزه ای می گیرد در بین كسانی كه به هر علت با او همذات پنداری می كنند (همشهری گری، همزبانی، هم-استانی،  هموطنی یا هر علت دیگر) شور وشوق  برای تلاش بیشتر می آفریند. یادم هست وقتی كیارستمی جایزه كن را گرفت  شاهین دانشجوی دكتری فیزیك بود. این جایزه در سینما بین او و همقطارانش یك شور و شوق و امید ایجاد كرده بود. هیچ كدام نگفتند:"من آنم كه كیا رستمی بود پهلوان!" نه!این بحث ها نبود. ارتباط ظریفی بود. با خود گفتند وقتی كیا رستمی با این امكانات كم و محدودیت های زیاد می تواند در سطح جهانی با سینمای هالیوود رقابت كند و سری بین سرها برآورد چرا ما نتوانیم؟! یك همچین حسی بود. چنین حال و هوایی  بودو خیلی هم  مفید بود.  این نكته پدیده شناخته شده ای است و ربطی به این كه كشور ما یك كشور خاورمیانه ای نسبتا ایزوله هست ندارد. همكلاسی های ایتالیایی من از زمانی كه كارلو روبیا جایزه ی نوبلش را گرفت  خاطره ها داشتند! می گفتند در استانی كه كارلو روبیا در آن دنیا آمده شور و هوایی بود كه خیلی ها را به فیزیك علاقه مند كرد. همان طوری كه می دانید ایتالیا  با فیزیك و فیزیكدان بیگانه نبود. این همان كشوری است كه مهد رنسانس هست.  گالیله ها  و فرمی ها از آن بیرون آمده كه كارلو روبیا در برابر آنها شاگردی كوچك حساب می شود. با این همه بر وبچه های آن منطقه با كارلو روبیا ی زنده كه در همان زمان زندگی می كرد (نه 400 سال قبل) بیشتر  همذات پنداری می كردند و موفقیت های او بود كه برایشان شور و شوق تلاش بیشتر می آفرید نه داستان های گالیله!  همان طوری كه گفتم این نكته ی شناخته شده ای است. هیگز كه جایزه ی نوبلش را برد برایش ترتیب می دادند كه برود و در مدارس دور و بر محل زندگی اش برای دانش آموزان سخنرانی كند. علتش هم همین بود. هیگز هم خود به این كار پا می داد. هیگز هشتاد و چند ساله نیازی به خودنمایی در برابر چند دانش آموز نداشت!  هیگز كسی است كه  هروقت سمیناری در مورد مكانیزمی كه اسم او را یدك می كشد می دهد با وسواس كامل به هر كسی نقشی در فرمول بندی این مكانیزم داشت اشاره می كند و تاكید می كند همه كارها را خود نكرده! این یعنی خیلی ادم وارسته ای است! اغلب كسانی كه ادا در می آورند خیلی متواضع و فروتن هستند كار های دیگران را به اسم خود می نویسند! هیگز هشتاد و چند ساله با وجود مشكلاتی كه ناشی از كبر سن هست به خود زحمت می داد و می رفت و برای دانش آموزان صحبت می كرد تا این قصه "تمام" نشود. تا قصه  توسط دانش آموزانی كه در این دیدارها انگیزه ی تلاش و شورو شوق آموختن می یابند ادامه یابد. در سن هشتاد و چند سالگی  هیگز  آردهایش را بیخته الك هایش را هم آویخته! نیازی نه به شهرت جایزه دارد نه به مبلغش نه به كف و هورا و نه به چیز دیگر. با این كه آدم گوشه گیری هم هست  اما این زحمت را به جان می خرد تا داستان ادامه یابد.  واین چنین هست كه این داستان ادامه می یابد. داستان مكتب روس ها چندان ادامه نیافت. در برهه ای درخشیدند و بعدش هم افول كردند. یك دلیل اش هم این بود كه ادای تواضع چنان در آنها شدید بود كه زحمتی كه امثال هیگز به جان خریدند آنها با نمایش تواضعی كه در واقع چیزی جز نخوت  مطلق نبود به خود راه ندادند. راه هیگز و امثال هیگز پر رهرو باد! كسی كه این كار را نمی كند در واقع از یك مسئولیت اجتماعی كه همان ایجاد انگیزه در نسل جوان تر هست شانه خالی می كند. این تنبلی و عدم مسئولیت را نباید با وارستگی و ....  اشتباه گرفت! وارستگی همان هست كه هیگز داشت. وقتی مكانیزمی را دنیا به اسم او می شناسد جایی توضیح می دهد  بی هیچ ادا و اطواری  می گوید كه چه كسان دیگری كه اسمشان معمولا ذكر نمی شود در فرمول بندی این مكانیزم سهم داشتند!

پی نوشت: به دلایلی كه قبلا توضیح داده ام بخش انتشار  نظرات را بسته ام. اما نظراتی را كه می آید خواهم خواند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آزمایشگاه بل

+0 به یه ن

آزمایشگاه بل توسط الكساندر گراهام بل معروف (مخترع تلفن)  در سال 1880 میلادی بنیان نهاده شده است. سرمایه بنیان گذاری این آزمایشگاه از محل جایزه ده هزار دلاری بود كه  گراهام بل از دولت فرانسه دریافت كرده بود. این مبلغ با احتساب تورم اكنون 250000دلار می شود(یعنی خیلی خیلی كمتر از رقم اختلاس هایی كه در ایران هر چند ماه یك بار یكی شان رو می شود!) این آزمایشگاه ابتدا در منزل پدر گراهام بل در واشنگتن دی-سی بود كه بعد به ساختمانی كه عكس آن را ملاحظه می كنید منتقل شد.

در این آزمایشگاه اختراعات و ابداعات بسیاری انجام گرفته از جمله لیزر گازی (همان كار علی جوان)، ترانزیستور، زبان كامپیوتری Cو C++ و سیستم عامل UNIX.تا كنون هفت جایزه نوبل فیزیك به پروژه هایی كه در این آزمایشگاه انجام گرفته اعطا شده است.

علی جوان، پروفسور فیزیك دانشگاه ام-آی-تی در همین آزمایشگاه لیزر هلیم-نئون خود را ساخته.

پرسیده بودم آیا كسی در ایران در دانشكده ای یا پژوهشكده ای عكس علی جوان را به دیوار دیده؟ كسی تا كنون به این سئوال پاسخ مثبت نداده! ولی مینا نوشت كه عكس بزرگ علی جوان با توضیحات مفصل در بنای قدیمی آزمایشگاه بل نصب شده است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

توصیه دكتر علی جوان به جوانان در آستانه قرن بیست و یكم

+0 به یه ن

.
از این وبسایت كه مصاحبه ای است با پروفسور علی جوان برایتان نقل می كنم:

What advice would you give to young people as they enter the 21st century?

 

We are born who we are. Environment can only influence us up to a certain point, but not all the way, that's for sure. If I wanted to give advice to young people, I would just say: "Follow your bliss and live creatively. Listen to your heart."

All of us are involved in this process of creating. It doesn't have to be anything high-tech or some sort of gadget. What happens is, we create what, without us, would not be-would not exist. We all take part in nature's creative process. So my advice to young people as they seek out a career is to follow what attracts you, not what sounds attractive. Live creatively and you'll find that you can live comfortably and make good money. And if what attracts you is to make a lot of money, well then, go ahead and make a lot of money. That's fine. But living creatively is what will give you that "high" that makes it all worthwhile.

در این مصاحبه نكات بسیاری است كه به درد "خانیم لار قوناقلیغی"  می خورد. به نكات ارزنده ای كه پروفسور جوان اشاره كرده اند در نوشته های جداگانه ای خواهم پرداخت.

 


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

علی جوان

+0 به یه ن

درمورد "علی جوان" فیزیكدان برجسته ی تبریزی ساكن آمریكا كه مخترع لیزر گازی است و در سال 2007 دوازدهمین نابغه ی زنده ی جهان شناخته شده بود چیز زیادی در اینترنت به فارسی نیافتم!  این مصاحبه حرفه ای به زبان انگلیسی را با "علی جوان" سال ها قبل وقتی در آمریكا بودم خوانده بودم. مصاحبه در سال 1996 انجام
گرفته. یعنی 18 سال پیش. ایشان هم اكنون 88 ساله هستند.

عكس ایشان را در گوشه این وبلاگ به دقت ببینید!چون عكسی از ایشان  بر دیوار هیچ دانشكده و پژوهشكده  فیزیكی در  ایران نخواهید دید! (دست كم من تا به امروز ندیده ام. اگر شما دیده اید به من خبر دهید!)

عكس بالایی با نور طبیعی لیزر گرفته شده است. از اینجا برداشته ام:
Photographed in the natural purple hue of light given off by a gas laser, Dr. Ali Javan sits behind his model of the first Gas Laser--the Helium Neon Laser which he invented in 1960. Photo by the late science photographer, Fritz Goro, as it appeared in the "Smithsonian" Magazine, April 1971. Courtesy: Javan.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل