تنش های پیدا كردن شغل

+0 به یه ن

هرچند من شخصا این تجربه را نداشتم اما برایم متصور هست كه  وقتی شخصی شغل نداره دنبال شغل گشتن و از كارفرمایان گوناگون جواب منفی شنیدن از لحاظ روحی بسیار دشوار هست. اما چاره چیه؟! كسی كه با شنیدن جواب منفی ناامید و افسرده بشه و از جست و جوی شغل دست برداره موفق نمی شه. كسی موفق می شه كه روحیه و امید خودش را از دست نده و آن قدر به جست و جوی شغل ادامه بده تا بالاخره موفق به یافتن شغل مناسب بشه.

 

می گویند هیچ كس نباید "بیكار" باشه. دنبال شغل گشتن خودش یك كار تمام وقت هست. كار خیلی سختی هم هست و تنش های مخصوص به خود را داره. اگر دنبال شغل می گردید باید روشی برای تمدد اعصاب و دوباره نیرو گرفتن بعد از شنیدن جواب منفی برای خودتان پیدا كنید والا وسط راه می برید و نمی توانید ادامه دهید.

از دوستانی كه این تجربه را پشت سر گذاشتند خواهش می كنم كه تجربیات خود را بگویند تا دیگران استفاده كنند.من یك پیشنهاد دارم. تجربیات دنبال شغل گشتن و همچنین تجربه ی دفع آزردگی بعد از هر جواب منفی خود را یادداشت كنید. این یادداشت ها به شما كمك می كنه كه هر بار با نیروی بیشتری و با رفع نواقص اقدام كنید. این یادداشت ها را با این نیت بكنید كه بعد از این كه كار پیدا كردید آنها را منتشر كنید. با توجه به این كه كسانی كه جویای كار هستند بسیارند این نوع كتابچه ها خریدار بسیار خواهد داشت. كمك هم می كند تا جوانان نیرو بگیرند.

اگر تجربه ای در خود اشتغالی دارید آن را هم بنویسید. شاید دیگران هم ایده گرفتند.

من می خواهم برای دو ماه آینده در همین زمینه ی شغل یابی بنویسم. به كمك فكری تمام خوانندگان عزیز نیاز داریم. تجربیات من محدود هست اما اگر تجربیات شما اضافه شود می تواند مرجعی و مامنی برای جویندگان شغل باشد. اگر در اطرافیانتان كسی هست كه دنبال شغل می گردد اینجا را به او معرفی كنید. شاید نیرویی از آن گرفت یا امیدی در دلش سبز شد یا ایده ای برای خود اشتغالی یافت.

 

در این سایت ها راهنمایی هایی برای مصاحبه ی شغلی كرده اند.  اینجا هم تكنیك هایی برای تنظیم رزومه ارائه شده است. خواندن آنها معمولا مفید و سازنده هست. در نوشته های آتی من هم نكاتی كه به ذهنم در این موارد می رسد می نویسم. طبعا مال من با طعم ایرانی خواهد بود. از دوستان دیگر هم خواهش می كنم تجارب و برداشت های خود را در این زمینه بنویسند.

 

نكته ی اولی كه می خواهم عرض كنم این است كه اگر در ایران جویای كار هستید مواظب باشید تا اطرافیان شما را به سمت مرحله ی "دل سوزاندن برای خود" یا به قول خارجی ها self-pityسوق ندهند. یك عده خواهند بود كه در گوش شما خواهند خواند "ای بابا! زمان ما با یك دیپلم یا مدرك دانشسرا شخص فلان شغل را پیدا می كرد و بهمان عزت و احترام را داشت. الان با مدرك لیسانس/فوق لیسانس/دكتری هم ...." یك عده ی دیگه  می گویند:"ای بابا! در كشورهای دیگه .... فلانی رفت استرالیا....." این حرف ها را می زنند كه حرفی زده باشند و به زعم خود دلداری دهند اما غافل از این كه نه تنها این حرف ها هیچ نفعی برای شخص جویای كار كه خود تحت انواع و اقسام فشارهاست ندارد او را بیشتر به سمت افسردگی سوق می دهد.

خوب! 50 سال پیش شخص با مدرك دانشسرا برای خودشان برو بیایی داشت! خوب كه چی؟! 50 سال پیش 50 سال هست كه گذشته و تمام شده! ما در اكنون زندگی می كنیم. 50 سال پیش هم مشكلات خودش را داشت كه خوشبختانه ما امروز نداریم . هیچ جای دنیا هم الان دیگه این جور نیست كه با یك مدرك به راحتی شخص برو وبیا پیدا كند. از بس كه دارندگان مدرك زیاد شده اند!

در مورد خارج هم البته خیلی از این داستان ها كه آنجا سرزمین شیر  و عسل هست افسانه ای بیش نیست. آنجا هم مشكلات خود را دارد. در رشته ی ما همه جا پیدا كردن شغل سخت هست. اما همكاران من زانوی غم به بغل نمی گیرند و حسرت گذشته یا سرزمین های دور را نمی خورند. می دانند كه همینه كه هست. به جای حسرت یا دل سوزاندن برای خود و ناله سر كردن كه "ما نسل سوخته ایم" دقیق برنامه ریزی می كنند كه چه طور به موقعیت های شغلی بیشتری اقدام كنند.

همین شعار را  كه "دنبال شغل گشتن خود یك شغل تمام وقت هست" من از آمریكایی ها شنیده ام. پس آنها هم با این چالش ها دست به گریبان هستند. اما عملگرایانه با مسئله رو به رو می شوند نه احساسی ! وقتی با چالش شغل یابی رو به رو می شوند برای شغل پیدا كردن برنامه ریزی می كنند نه آن كه به فانتزی گذشته های دور یا فانتزی سرزمین های دور آویزان شوند. نشانه اش هم همین وبسایت هایی بود كه معرفی كردم.

متاسفانه ما اینجا در ایران شبكه ای نداریم كه جویاهای كار را از لحاظ روحی و فكری حمایت كند. كاری كه من در این وبلاگ در دو ماه آینده به كمك شما می خواهم بكنم ایجاد همین شبكه هست. كسانی كه از تجربیات سازنده ی خود می گویند و پس از هر جواب منفی  از جوینده ی شغل حمایت فكری می كنند تا با نیروی بیشتر و با رفع نواقص دوباره برای یا فتن شغل اقدام كنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

لای لای

+0 به یه ن

لای لای دئدیم یاتاسان
قیزیل گوله باتاسان
قیزیل گوللر ایچینده
شیرین یوخو تاپاسان

 

لای لای دئدیم اوجادان
سسیم چیخمیر باجادان
تانری سنی ساخلاسین
چیچكدن، قیزیلجادان .

 

لایلای دئدیم یاتینجا
گؤزلرم آی باتینجا
جانیم دوداغا یئتدی،
سن حاصیله چاتینجا.

 

بالامین یوخوسو گلیر
لای لایی نین سسی گلیر
اوزاق-اوزاق داغلاردان
بالامین داییسی گلیر

 

لای لاییْ نام یات بالام
گوُن ایله چیْخ بات بالام
من آرزوما چاتمادیم
سن آرزووا چات بالام

 

لای لای  آهو گؤز بالام
لای لای شیرین سؤز بالام
گؤزَل لیكده دونیادا
تكدی منیم اؤز بالام

 

لالاییْ نام  اؤز بالام
قاشی قارا گؤز بالام
دیلین بالدان شیرین دیر
دوداغیْندا سؤز بالام

 

لایْ لایْ  دیلین دوز بالام
دیل آچ گینان تئز بالام
من اوتوروم سن دانیْش
شیرین شیرین سؤز بالام

 

لای لای بالام گوُل بالام
من سَنَه قوربان بالام
قان ائیلَه مَه كؤنلوُموُ
گَل مَنَه بیر گوُل بالام

 

لای لاییْ نام گوُل بالام
تئل لَری سوُنبوُل بالام
كَپَنَك دَن سئرچَه دَن
یوخوسو یوُنگوُل بالام

ترجمه ی لالایی اینجا هست.

من خودم برای نیلوفر (خواهرم) و لادن (دختر خاله ام)  اینو بارها خواندم. در سریال شهریار  مامان شهریار این را می خواند. شاهین هم می گفت این لالایی كه دخترونه است. از گل سرخ حرف می زنه شاهین این طور برداشت كرد كه دخترونه هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پ مثل پارتی بازی

+0 به یه ن

وقتی اسم "پارتی بازی" را می شنویم بی اختیار حس مشمئز كننده ای به ما دست می دهد. به یاد كسانی می افتیم كه تنها به علت آشنایی با افراد با نفوذ بدون هیچ شایستگی ای پست و مقام می گیرند و بعدش در آن مقام گند می زنند! اما در زندگی روزمره "پارتی بازی" یك معنای دیگه هم دارد كه نه تنها منفی نیست بلكه مثبت و معقول هم هست.  در این معنا یك جوان در محل تحصیل یا در كارآموزی یا در یك كار جمعی از خود شایستگی و مسئولیت پذیری قابل توجهی نشان می دهد به طوری كه چشم معلم ها یا سرپرست گروه را می  گیرد. سپس او استخدام وی را به آشنایان خود توصیه می كند. این نه تنها بد نیست بلكه خیلی هم مثبت هست. طبعا كارفرمایان كسی را می خواهند كه از خود حس مسئولیت پذیری و لیاقت نشان دهد. اگر فردی كه به او اعتماد دارند توصیه ی جوانی را بكند خوشحال می شوند كه به آن جوان  ارجحیت دهند.

متاسفانه این واقعیت كه در كشورما -چه در مناطق فارس نشین و چه در مناطق ترك نشین- برخی ها هر دو ی این مفاهیم را با یك اصطلاح  می خوانند تبعات منفی داشته. خیلی از "بچه مثبت های افراطی" دون شأن خود می دانند برای استخدام شدن در این جهت تلاش كنند. منظورم "بچه مثبت هایی" هست كه   مقرراتی وتابع ضوابط بودنشان ناشی از برج عاج نشینی است نه ناشی از فهم و درك عمیق.

 برگردیم سر این مفهوم پارتی بازی. جالبه با این كه"پارتی" كلمه ی خارجی است كه خیلی هم در محاوره ی روزمره كاربرد دارد فرهنگستان زبان فارسی نكوشیده به جایش واژه ای  جایگزین كند! احتمالا دون شأن خود می داند برای این واژه دنبال معادل فارسی بگردد. ای كاش فرهنگستان زبان تركی به زودی تشكیل شود  و برای این گونه كلمات معادل تركی برگزیند. قبلا هم گفتم كه آرزومندم اعضای فرهنگستان زبان تركی "مردمی" باشند. یعنی دغدغه شان این باشد كه برای مفاهیمی كه مردم با آنها سر و كار دارند كاری بكنند. نه آن كه در برج عاج خود مشغول معادل سازی برای واژه هایی با ریشه ی غربی یا عربی باشند كه از منظر آنها به اندازه ی كافی "باكلاس" هستند!

در خود انگلیسی  مفهوم اولی كه منفی است Nepotismخوانده می شود و با مفهوم دوم تمایز داده می شود. مفهوم دوم را به طور سنتی ما "معرفی كردن" می نامیم. "بچه مثبت های افراطی برج عاج نشین" از روی تنبلی و برای این كه تن به كار ندهند به آن مفهوم هم پارتی بازی می گویند تا وقتی والدینشان به سرشان غر می زنند كه "پاشو یك حركتی بكن بلكه برایت كار پیدا شد" یك دلیل دهان-پر-كن برای توجیه تنبلی  و خمودی خود داشته باشند :" من اهل پارتی بازی نیستم." خوبه فرهنگستان زبان تركی برای این واژه یك كلمه ی خاص تعیین كنه كه جلوی این گونه بهانه گیری ها گرفته بشه!

اگر داستان "بابایی نرگس كوچولو" را به یاد داشته باشید این داستان سراسر در مورد همین مفهوم بود. من باز هم در مورد این مفهوم  و تكنیك های آن خواهم نوشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چند نكته ی نسبتا بدیهی راجع به شغل یابی

+0 به یه ن

1) موقعیت های شغلی  در ایران اندك هست. موقعیت های شغلی متناسب با مدرك تحصیلی و تخصصی،  كم تر.

2) در  توزیع موقعیت های شغلی پارتی بازی می شود و كسی كه پارتی دارد راحت تر شغل پیدا می كند. بنابراین پیدا كردن شغل برای كسی كه پارتی ندارد یا به دلایل اخلاقی حاضر به توسل به پارتی نیست دشوارتر می شود.

3) برخی از كارفرمایان آدم های بی شخصیتی هستند و با توجه به بحران اشتغال از موقعیت خود سو استفاده می كنند و انتظاراتی از كارمندانشان دارند كه شخصیت انسانی او را زیر سئوال می برد. این انتظار از چیز بی اهمیتی مانند انتظار خندیدن به جوك های بی مزه شان شروع می شود. از راه خفیه نویسی و جاسوسی در مورد همكاران می گذرد و به هر گونه كثافت كاری بزرگ یا حقیر كه تصور كنید-یا حتی نتوانید تصور كنید- ختم می شود.

4) اوضاع آن قدر ها هم بد نیست! سیاه نمایی نكنیم. درسته كه سه مورد بالا واقعیت دارند اما موقعیت های شغلی اشغال نشده توسط پارتی-كلفت-دار ها وجود دارند. هستند كارفرمایان و كار آفرینانی كه با شخصیت هستند و انسان های آزاده ای می باشند و اهل سو استفاده از موقعیت نیستند. این گونه كارفرمایان به دنبال كارمندی می گردند كه شایستگی لازم را داشته باشد و از عهده ی انجام كار برآید. در ادامه ی این بحث و بحث های مشابه تنها به این گروه از كارفرمایان و موقعیت های شغلی ای كه فراهم می كنند خواهیم پرداخت. هر چه قدر هم در مضیقه باشیم تا كارفرمایی اندكی سیگنال نشان دهد كه از نوع سوم هست دیوار حایلی بلند بین خود و او می كشیم و عطایش را به لقایش می بخشیم.

 

5) تنها داشتن مدرك به معنای شایستگی انجام كار نیست. چه بسیار كسان كه مدرك تحصیلی بالا  دارند اما بیسواد هستند. طوطی واری چیزی حفظ كرده اند و نمره ای گرفته اند. متاسفانه امتحان هایی كه در خیلی دانشگاه های ایران (البته نه همه ی آنها) گرفته می شود گویای سواد دانشجو نیست چرا كه سئوال ها به طور اصولی طراحی نشده اند.

6) هر كسی كه سواد لازم برای انجام كار را دارد لزوما شایستگی كافی ندارد. سواد لازم هست اما كافی نیست. ریزه كاری هایی در هر فن هست كه در عمل باید آموخت. به علاوه علاقه و همت در كار بسیار مهم هست. "شازده" ها از عهده ی آن بر نخواهند آمد. كسی را می خواهد كه آستین بالا بزند و از كار گل نهراسد!

7) علاوه بر قابلیت انجام كار نكات دیگری هم برای كارفرما مهم هستند. اگر كارمند زیادی پرتوقع باشد یا بی نظم باشد یا دمدمی مزاج باشد و وسط كار ول كند یا ... یا ... یا .... كارفرما از دست او ذله می شود.

8) هرچند تعداد  مدرك-به-دست های-جویای-كار بیشتر از تعداد موقعیت های  شغلی است اما  پیدا كردن كارمند شایسته برای كارفرمایان چندان ساده نیست. چون كه اغلب این افراد جویای كار قابلیت های لازم را ندارند. یا توقع شان از شایستگی شان بسی بیشتر هست. اغلب شان بلد نیستند چه طور رزومه تنظیم كنند. سر مصاحبه رفتار پخته و شایسته از خود نشان نمی دهند. خیلی هاشان دروغ می گویند. در پی آن هستند هر طور شده در شغلی خود را بند كنند و بعدش به جای انجام دادن كار یللی تللی كنند. بیشتر مناسب كارمندی كارفرمایان  در مورد سوم هستند تا مناسب كارمندی كارمندان نوع چهارم. منظورم آن است كه می خواهند جایی استخدام شوند و بیشتر حاضر هستند با جاسوسی برای رئیس خود را بالا بكشند تا كار مفید و اساسی انجام دهند. برای كارفرما هم مشكل هست كه كارمند مناسب را انتخاب كند.

 

9) كارفرما باید از روی رزومه و مصاحبه و مطالعه ی توصیه  نامه ها و راهكارهایی از این دست  انتخاب كند. پس خیلی مهم هست كه  رزومه و مصاحبه و توصیه نامه بی نقص باشد. در اینترنت اگر بگردید به زبان انگلیسی توصیه های بی شماری برای تنظیم رزومه و نحوه ی مصاحبه پیدا می كنید. خیلی مهم هست كه در مصاحبه خود را فردی منضبط و در عین حال خوش اخلاق و دارای تحمل بالا نشان دهید. مثال می زنم: من اگر جای مصاحبه گر باشم و مصاحبه شونده بیاید تو و با وسایل روی میزم ور برود با خود می گویم این كه نیامده این قدر فضول هست  فردا استخدام بشود چه می كند؟!

10) هر چه قدر شخص جویای كار  مصمم تر و با اراده تر باشد و  برای استخدام در موقعیت های شغلی بیشتری اقدام كند احتمال آن كه كار پیدا كند افزایش می یابد. این كار خودش سخت هست. اولا باید برنامه ریزی كرد كه بتوان به همه ی آنها رسید. به خصوص اگر در شهری یا حتی كشوری دیگر باشند. ثانیا هر بار كه جواب منفی می شنویم لابد سرخورده می شویم. شخص باید بتواند آن قدر از نظر روحی قوی باشد كه بلافاصله این تلخی ناشی از جواب منفی شنیدن را پشت سر بگذارد و با روی بشاش و با امید و با اعتماد به نفس دوباره برای  پیدا كردن شغل اقدام كند. 

11) شخصی موفق می شود كه به جای سرخوردگی از جواب منفی شنیدن و خزیدن به گوشه ی عزلت و زانوی غم به بغل گرفتن و بر حال خود دل سوزاندن، سعی كند از هر مورد جواب منفی تجربه ای برگیرد تا در اقدام بعدی برای یافتن شخص قوی تر و بی نقص ظاهر شود. در این میان بداند چه مهارت هایی از نظر كارفرماها مهم هست و آنها را بیاموزد و رزومه ی خود را رفته رفته غنی تر سازد.

 

 

این یازده مورد به ذهنم رسید. اگر با آنها مخالفید بنویسد. اگر هم می خواهید نكته ای اضافه كنید مشتاقم كه  نظرتان را بخوانم. (در انتشار كامنت ها طبق معمول معیارها مینجیقی خواهد بود.)

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تجربه ی كاری حسن

+0 به یه ن

در زیر تجربه ی حسن عزیز را می توانید بخوانید:

یك تجربه ی كاری.یكی از بهترین و نازنین ترین اساتید تمام زندگی ام كه فیزیكدان خیلی خوبی هم هست و تاثیر گذارترین استاد زندگی ام كتابی را ترجمه كرده است پیرامون حضرت محمد(ص).نویسنده ی كتاب هم یكی از محقق ترین و صاحب نام ترین اسلام پژوهان دنیا هست.استاد جان من وقتی امپریال كالج بوده با این كتاب و نویسنده اش اشنا شده.همه ی این حرف ها را گفتم كه اول از همه خودم یاد بگیرم كه فرایند انتخاب كتاب برای ترجمه یا تالیف یه كار تخصصی هست.كتاب 700 صفحه بود و ترجمه ی ان بسیار فاخر و عالی.اما نیاز به دوباره خوانی و غلط گیری تایپی بود.در ابتدا استاد جان ایران نبود و من مسئول این بودم كه بروم و با ناشرها مذاكره كنم و در این بین چقدر تجربه كسب كردم.در نهایت ناشر انتخاب شد.مفاد قرارداد تنظیم شد و كار شروع شد.

سه دسته ادم درگیر كار بودیم.ناشر استاد جان دوستان.این وسط من تنها كسی بودم كه با سیستم صنعت نشر تا حدودی به طور ملموس اشنا بودم و از سوئی همه هم من رو میشناختن و پل ارتباطی استاد ناشر بودم به ویژه وقتی كه استاد ایران تبود.در ابتدا دوستان به خاطر الفتی كه با استاد داشتن و رفاقت با من واسه چاپ كتاب نقطه نظرات لوكس میدادن.مثلا میگفتن كه با فلان نوع كاغذ و فلان نوع جلد چاپ بشه و از طرفی ناشر هم دغدغه های اكونومیك زیادی داشت.

با سه دسته طرز فكر هم روبرو بودم.ناشر ایرانی كه مدیریت و سیستم ایرانی داشت.استاد كه بسیار ادم دقیق و منظم هست و حال و هوای امپریال كالج رو داره و دوستان كه شازده مآبانه ولی خیر خواهانه نمیتونستن موضوع رو بهینه سازی كنن مدام میگفتن پس چی شد پس چی شد


نوشته شده در بهار 1391

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از تجارب همسر آنا

+0 به یه ن

آنا از قول همسرش در اردیبهشت سال 91 نوشت:

از وقتی كه تصمیمم برای انتخاب رشته ام جدی شد تا حالا كار كردم.اولین بار شاگردی یك مغازه ی تعمیر رادیو و تلویزیون رو قبول كردم بدون حقوق ،یه بار ضبطی رو تعمیر كردم شاگردانه گرفتم ،كلّی ذوق كردم اون موقع17 -18 سالم بود. شریف قبول شدم همزمان كار هم می كردم .اساتید به فارسی درس می دادند ،من به انگلیسی جزوه می نوشتم ،مستمع آزاد توی كلاسای فوق لیسانس شركت می كردم .مثل بعضی از دانشجوهای امروزی كه هم اپارتمان دارند هم ماشین و هر امكاناتی كه تصورش رو بكنید ،نبود .تو مسافرخونه یه اتاق كوچیك داشتم یخچالم نداشت .بعد كه اومدم دانشگاه تبریز فیزیك هالیدی و ریاضی تدریس كردم ،چند تا كارخونه كار كردم .بعد با دو نفر از دوستام شركت رو تاسیس كردیم همزمان دانشگاه تبریز هم دانشجو بودم .
هیچ پارتی نداشتم .الانم از دوستام جدا شدم . خودم شركت رو اداره می كنم به لطف خدا و كمك تجارب قبلیم هنوزم فعالیت می كنم .
اگر می خواهید در آینده در زمینه ی رشته ی خودتون كار كنید باید از همین حالا در همون راستا همه كار انجام بدید (ترجمه ،تدریس ،كار آموزی ،كارگری ...)
باید كوچكترین فوت و فن رو هم بلد باشید تا بتونید تشكیلاتی رو اداره كنید.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

كامنت مهندس پاندا

+0 به یه ن

پاندا گفت:

فكر كردم شاید تجربه هام در این زمینه به درد جوانترهای اینجا بخوره.یاسمن جون هم در جریان هست كه به قول خودش از اون شازده ها نبودم و پارتی هم نداشتم.
من خودم از همون ترم اول دانشگاه هم درس خوندم و هم كاركردم و سختی همزمان درس و كار را میدونم.با توجه به شناختی كه معلمای دبیرستان ازم داشتن اولین كارم برام پیش اومد بدون اینكه حتی دنبالش باشم . پس تلاش مداوم خیلی مهمه .الان اون كارها برام پیش پا افتاده است ولی اون زمان با توجه به اینكه ترم اول بودم یك مزیت بود.جوانترهای اینجا هم فكر نكنند كه مثلا تدریس خصوصی یا آموزشگاهی با حق التدریس كم خوب نیست و من تا آخر عمر چه جوری قراره با این پول زندگی كنم و این حرفا..در گذر زمان شرایط تغییر میكند.به نظر من اگر یك دانشجو بتونه خرج خودش رو در بیاره و یه پس انداز حتی خیلی كم هم داشته باشه برای اون سن و سال خیلی خوبه.
ترجمه ، تدریس در آموزشگاه ، تدریس خصوصی ، آموزش برخی مهارتها مثل خطاطی و .. ، كارهای مرتبط با كامپیوتر مثل مونتاژ ، تعمیر ، تدریس عمومی یا تدریس نرم افزارهای خاص و ....همه میتونه به عنوان كار دانشجویی انجام بشه .من تقریبا تمام این كارها رو انجام دادم . اگر هیچ فایده مالی نداشته باشه مطمئن باشید به شناخته شدن و كسب تجربه كمك میكنه.
یك توصیه هم اینكه با توجه به تجربه شخصی در مورد ترجمه كتاب ابتدا با ناشرین صحبت كنید و نمونه كار نشون بدید و با ناشر قرارداد ببندید و شما حق ترجمه بگیرید.چاپ كتاب با هزینه شخصی تجربه بیشتری میخواد .البته اینجوری در آمدش محدودتره
.


متن بالا در بهار 1391 توسط دوست عزیز و قدیمی ام  نوشته شده بود

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

انتظار من از فرهنگستان زبان تركی

+0 به یه ن

داشتم با خودم فكر می كردم فرض كنیم فرهنگستان زبان تركی تشكیل شد و افراد باسواد و شایسته و دلسوزی هم به عنوان  اعضای آن منصوب گشتند. من- به عنوان یك شهروند معمولی كه زبان مادری ام تركی است و به این زبان علاقه دارم- انتظار دارم این فرهنگستان چه كاركردی داشته باشد؟ از خود سئوال كردم آیا انتظار دارم فرهنگستان زبان تركی كمابیش همان كاری كه فرهنگستان زبان فارسی می كند برای زبان تركی بكند و از فردا ما به سبك "نگوییم تسكین, بگوییم آرامش.... نگوییم مسابقه, بگوییم پیكار.... نگوییم مشاهده, بگوییم تماشا نگریستن"   نهضت "دئمییاخ .... دییاخ ...." راه بیاندازیم؟!  با خودم فكر كردم و دیدم اصلا این كار به دل نمی چسبد و  گمان هم نمی كنم در آذربایجان چنین نهضتی موفق عمل كند. تازه اگر موفق هم شود (كه تقریبا محال است) نتیجه ی مثبتی نخواهد داشت.
آن مصداق ها را از این "ماسماسك" پارسی گویی  كنار وبلاگ آنا برگرفته بودم.  كسی كه اندك آشنایی با زبان فارسی دارد می داند كه كلمات "آرامش و تسكین" یا "مسابقه و پیكار" یا "مشاهده و تماشا" هرچند معانی نزدیك به هم دارند دقیقا هم معنی نیستند.  به خصوص در رشته ی فیزیك  "مشاهده" معنایی دارد كه  از "تماشا" به هیج وجه  آن معنا بر نمی آید. اصرار بر "پارسی گویی" به این شیوه از دقت  زبان می كاهد و بی دقتی زبان ضربه های بسیار به توسعه  و ترویج علوم- اعم بر تجربی و انسانی- و نیز انتقال مهارت ها و فنون می زند.
ای كاش به جای این گونه جایگزینی ها برای مفاهیم مختلف كه كلمه برایش نداریم لغت می ساختند تا مجبور نشویم هرجا لغت كم می آوریم از واژه های عمومی و من-در- آوردی مثل "چیز", "ماسماسك" "بیلبیلك" و.... استفاده كنیم.
این كمبود واژه برای مفاهیمی كه از قدیم وجود داشته اند یا به تازگی به وجود آمده اند واقعا مسئله ساز است. بگذارید یك مثال بزنم. وقتی خبر درگذشت یكی از بزرگان خاندانمان را كه به گردن همه ی ما حق داشت شنیدم بسیار متاثر شدم و شدیدا نیاز داشتم احساس خود را به نگارش درآورم اما دیدم برای توصیف شخصیت آن خانم و نقشی كه برای خاندان ما ایفا می كرد كلمه ی فارسی وجود ندارد. مجبور شدم به انگلیسی بنویسم. كلمه ای كه توصیفگر آن نقش هست matriarch  می باشد بعدها فهمیدم كه تركی آن می شود "آنا اركیل". ما در آذربایجان خانم های بسیاری داریم كه "آنا اركیل" هستند. در فرهنگ ما این شخصیت حضوری پررنگ دارد و از ستون های جامعه ی آذربایجانی است. من از  فرهنگستان زبان تركی انتظار دارم كه این گونه واژه ها را كه به مفاهیم جامعه ی خودمان دلالت دارد به ما باز شناساند. به این ترتیب مطالعات اجتماعی ساده تر خواهد بود و بیان احساسات هم روان تر می شود. به دلایل مختلف بهتر است مطالعات در زمینه های اجتماعی در آذربایجان به خصوص در حوزه ی زنان به زبان تركی باشد. هر چه غنای زبان بیشتر باشد  امكان مطالعه بهتر می شود.

 من وسواسی در این مورد ندارم كه حتما ریشه ی كلمه باید تركی باشد و از كلماتی كه ریشه ی فارسی یا عربی یا لاتین دارند دوری شود.. نه!  زبان انگلیسی از زبان های بسیاری وام گرفته و برای همین اینقدر دقیق است. دقت زبان برای من مهم تر هست. زبان از نظر من وسیله ای است برای انتقال مفاهیم. هرچه كلمات بیشتر و دقیق تری داشته باشد انتقال مفاهیم بهتر صورت می گیرد و از بدفهمی ها جلوگیری می شود.

فرهنگستان زبان فارسی با  جامعه به نوعی قیم مآبانه رفتار می كند. عده ای می نشینند و واژه می سازند و انتظار دارند جامعه واژه هایی كه آنها با سلیقه ی خودشان  در جلسه ای در اتاق گرم و نرمشان ساخته اند بپذیرند و به كار برند و تاكید هم می كنند كه این جوری نگویید و آن جوری كه ما دلمان می خواهد و تشخیص می دهیم درست است  بگویید. همگی می دانیم كه این شیوه ی قیم مآبانه در آذربایجان كار نخواهد كرد! پس بهتر است از همان ابتدا فرهنگستان زبان تركی  در پی این گونه رفتار قیم مآبانه نباشد! كاری كه در كشورهای پیشرفته می شود - ومن انتظار دارم فرهنگستان زبان تركی هم به همان شیوه عمل كند كاملا برعكس است! می بینند مردم چه واژه ای را ساخته اند و بعد تصمیم می گیرند به طور رسمی این كلمه را وارد فرهنگ زبان بكنند یا نكنند. معیار ها ی زبانشناسانه ی مشخصی هم دارد كه من از قواعد آن بی اطلاعم. مثلا چندی پیش lol به طور رسمی وارد فرهنگ لغت انگلیسی شد. این كلمه كه مخفف laughing out loud است توسط نوجوانانی كه پیامك می فرستند ابداع شده بود. بعد از مدتی زبانشناسان به این نتیجه رسیدند كه این كلمه باید به طور رسمی وارد فرهنگ لغت شود. می بینید چه قدر طرز فكر با طرز فكر حاكم بر فرهنگستان زبان فارسی فرق دارد. من انتظار دارم همین ذهنیت بر فرهنگستان زبان تركی حاكم شود.

آری! من از اعضای فرهنگستان تركی انتظار دارم كه بین مردم بروند و لغات رایج را جمع آوری كنند. بین نوجوانان بروند و اصطلاحاتی كه آنها در زمینه ی  موبایل و اینترنت و... ساخته اند بیاموزند و مدون كنند.
امیدوارم فرهنگ لغتی بسازند تا وقتی پسری به پدرش می گوید سویچ ماشین را بده كه "ایستیروخ قالخاخ" بفهمد كه در دایره ی لغات پسرهای آن سنی "قالخاخ" یعنی مسابقه ی سرعت ماشین. بعد كه معنی اصطلاح را فهمید تصمیم بگیرد كه سویچ را بدهد یا ندهد!!!! ملاحظه می كنید! مسئله ی مرگ و زندگی است نه لجبازی سر این كه فلان كلمه ریشه ی عربی دارد پس باید كنار گذاشته شود!

من از اعضای فرهنگستان انتظار دارم نزد قالیبافان و تجار فرش بروند و واژه های دقیقی كه برای رنگ های گوناگون به كار می رود جمع آوری كنند. ببینید در انگلیسی چه قدر لغت برای  تیره های مختلف رنگ صورتی وجود دارد و با چه دقتی به كار برده می شود. این كلمه ها را اعضای فرهنگستان زبان انگلیسی نساخته اند. مردمی كه نیاز داشته ساخته اند و آنها تنها كار مدون سازی آن را انجام داده اند. در صنعت فرشبافی ما هم اصطلاحات زیادی برای رنگ وجود دارد. با دقت لازم. اما افراد معمولی مثل من خیلی هنر كنیم حداكثر "قرمز" و "صورتی" را از هم تمیز می دهیم. درگویش تبریز یك رنگ  دیگر هم علاوه بر "قیرمیزی" و "صورتی" به رسمیت می شناسیم: "چهره ای".  "چهره ای" صورتی كمرنگ یا دقیق تر بگویم "كاس" هست. قرمز لغت تركی است و صورتی  ریشه ی عربی دارد. "چهره ای" ریشه ی فارسی دارد اما در تبریز به عنوان یك رنگ به كار می رود.
همان طور ی كه گفتم به نظر من مهم نیست ریشه ی كلمه ها از كجا هستند مهم آن هست كه به غنای زبان با  لغات بیشتر و دقیق تر افزوده شود.

این ها برداشت های شخصی من بودند.  زبانشناس نیستم اما نیازهای خودم را به عنوان یك نفر كه زبان را به كارمی برد بیان نمودم و چنین انتظاری از فرهنگستان زبان تركی -كه امیدواریم به زودی تشكیل شود- دارم.

یادداشت های مرتبط:

فرهنگستان زبان تركی

فرهنگستان های زبان های مختلف در كشورهای پیشرفته و دموكراتیك




اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بیلبوردها یی برای این كه به ما انسانیت بیاموزند!

+0 به یه ن

سر چهار راه پسركی ریزه میزه از ماشین ها تكدی می كرد. اندامش ریز بود و هر آن ممكن بود برود زیر ماشین. این ور و آن ور پر بود از بیلبوردهای گنده ی شهرداری تهران كه به شهروندان تهرانی نصایح اخلاقی می نمایند. با خود اندیشیدم و حساب و كتاب كردم و دیدم  هزینه ی این بیلبورد ها كافی است كه كودكان سرچهارراه را به نیكویی سرپرستی نمایند.

پی نوشت:
حدود دو سال پیش شهرداری تهران شروع كرد به نصب بیلبوردهای گنده ی نصایح اخلاقی با لوگوی شهرداری تهران. من از این كار ناخشنود بودم و انتظار داشتم روشنفكران جامعه اعتراض كنند اما نكردند!  علت ناخشنودی من از محتوای بیلبوردهای نبود. علت این بود كه به نظرم شهرداری نهادی نیست كه در مورد هنجارهای اخلاقی صاحبنظر باشد! ترسم از این بود كه وسط نصایح اخلاقی خوب چند تا هم تبلیغ سیاسی چاشنی كنند و مردم بی دقت هم آنها را در ردیف نصایح اخلاقی بپذیرند. هنوز نگرانی من برطرف نشده. اما متاسفانه واكنشی هم از جانب روشنفكران نمی بینم.

این روزها زیاد از مردم دور و برم - آن هم از طیف های از فرنگ-برگشته -  می شنوم كه از بیلبوردهای  ناصحانه ی شهرداری تهران نقل قول می كنند. كمابیش جای گلستان سعدی را گرفته! ظاهرا در برنامه ریزی شان در خط دهی جامعه نا موفق نبوده اند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حكایت قدیمی نداری و فقر

+0 به یه ن


مینجیق:  نظرتان در مورد این نامه چیست؟

جواد:

بععععله...
خانوم دكتر اینا چه نامه هایی هست میذارین؟ما رو تو این فشار سنگین شهشهانی دیگه ناك اوت میكنه
فكر میكنم این مشكل تو رشته ای مثل فیزیك خیلی شدیدتر باشه... .امیدوارم حرف اون دوستام كه میگفتن دنبال علاقت و استعدادت و... باش درست از آب دربیاد... .


مینجیق:

به نظر شما این گونه مطالب نباید در مینجیق مطرح بشه؟
من هم ریاضی 2 را با پروفسور شهشهانی پاس كردم. استاد فوق العاده ای هستند.


 

جواد:نه شوخی كردم.به هرحال این ها چیزایی هستند كه منتظرن.چه بخوایم چه نخوایم.من شخصا از الان انتظار دارم كه یه زندگی سخت از لحاظ تامین مالی خوام داشت...

 

عطیه:

به نظرم مشكل این دختر از خودشه. كسی كه بلده تو امتحان كارشناسی ارشد بهترین دانشگاه های تهران شركت كنه و رتبه خوبی بیاره بلده چطوری هم پول دربیاره و گلیمش رو از آب بكشه بیرون. منتها پر توقع و از خود راضی هم هست. (البته شرمنده كه اینقدر صریح میگم). خیلی هم خوب میدونه كه تحصیلات عالیه یعنی چی و برای همین خودش و شوهرش دنبال مدرك هستند. درگیر یه مشت كلیشه و سنت و ... هم هست (مثل جهیزیه و ...). مشكل از خودش است اگر اینقدر مشكل دارد بهتر است به جای درس خواندن برود كار كند.


 

مینجیق:

عطیه!!!!!!!!

درد دلهای یك فوق لیسانس سربازی رفته بیكار! : لیسانس سرباز

ی رفته بیكار!

 

 

 

الفی اتكینز:

بنظر من دردناكه. و آدمو شرمنده می كنه.امیدوارم با تدبیر و دور اندیشی مشكلات حل بشه. آقای ظریف ظاهرا آدم نجیبی هست در عالم سیاست.
سنا:
اینا كه دیگه عادی شدن!!!!
عطیه:
خانم دكتر
والله نمی‌دانم منظورتان از این علامت تعجب‌ها چی بود؟ ولی من بعید می‌دانم این خانم كه اینقدر از نظر هوشی به گفته خودشون موفق هستند، نتوانستند اندازه تدریس زبان و ادبیات فارسی یا چه میدونم ریاضی دوران راهنمایی كاری پیدا كنند و بخشی از هزینه‌هاشون رو تامین كنند؟ شوهرشون نمیتونه كارهای پژوهشی قبول كنه و پول دربیاره یا ترجمه كنه؟ دیگه واقعا زشته كه دكترا داشته باشی ولی انگلیسی بلد نباشی.
مشكل از خودشه خانم دكتر. شك نكنید. نشسته كه باباش بهش پول توجیبی بده یا شوهرش. نشسته كه چرا من جهیزیه ندارم و ...؟ مشكل به خدا از خودشه.
تازه من یه خورده شك دارم كه نامه واقعی باشه. بگذریم البته.

-------------------------
ما یك مدتی دنبال یك نیروی كار می‌گشتیم كه البته حقوقمون خوب نبود ولی قرار بود در صورت پیشرفت در یك سال آینده افزایشش بدهیم و ... باورتون نمیشه كه چقدر آدم پر ادعا و افاده می‌آمدند ولی دریغ از بلد بودن سواد ابتدایی كامپیوتر. حاضر هم نیستند مثلا سه-چهار ماهی زیر دست یك نفر كار كنند، كار یاد بگیرند. متاسفانه پول مفت نفت مردم ما رو خیلی متوقع كرده.
این خانم راست میگه پاشه بیاد پیش من كلی كار دارم كه برایم انجام بده. كلی ترجمه دارم كه برایم انجام بده. اصلن میتوانم برایش در یه آموزشگاه زبان خیلی معروف تهران كار تدریس برایش پیدا كنم.
میدونید خانم دكتر مشكل از خودشه و خودمونه. من میدونم وضعیت بازار كار ایران چیه و چطوره؟ من یه دوستی داشتم، سال 86 كه میخواستم تغییر شغل بدهم با رییسم صحبت كردم كه این دوستم بیاید جای من. اومد صحبت كرد، رییس من عینا حقوق من رو با 6 سال سابقه كار و با مدرك، به كسی كه هیچی سابقه نداشت و بدون مدرك پیشنهاد كرد، میدونید چی گفت؟؟ قبول نكرد گفت حقوقش كمه. من رییسم چون دوستم داشت و آشنا بود همون موقع بالاتر از عرف به من حقوق میداد. یادمه ساعتی 6000 تومان. الان اگر همان كار را بخواهد با همان بی سابقگی و بدون مدرك مورد نیاز اون شغل، ساعتی 4000 تومان رو باید بگذاره رو سرش حلوا حلوا كنه.
من از آدمی كه توان قبولی در بهترین دانشگاه‌های تهران و فوق لیسانس خواندن را دارد نمی‌پذیرم كه نتوانسته دست كم یه كار ساده پیدا كنه. اون درگیر سنت‌های ذهنی خودش هست و نمیتونه ازشون گذر كنه حالا نشسته غر میزنه. جایش بلند شه ببینه چقدر توانمنده. یا الكی و سهمیه‌ای دانشگاه قبول شده و توانمند نیست. یا از خودراضیه همین.
ببخشید اینقدر خشن و بداخلاق شدم یهویی
حسین:
وااسفا.....نمیدانم پاسخ آقای شریعتمداری به این دردنامه چیست؟

نه ولی بگذار ببینم...
گویی شریعتمداری با نام عطیه در وبلاگ شما كامنت گذاشته !!!

عطیه:
حسین
من حرفی از بازار كار و اشتغال نزدم. وضعیتش را هم بهتر از شمای نوعی كه داری بنده رو مسخره می‌كنی، می‌دانم چون برخلاف شما رویش پژوهش انجام دادم. اما حرف‌های این خانم تو كتم نمی‌ره برای اینكه داره آدم‌ها را گول می‌زنه. و مشكل از خودشه در این یك مورد خاص. حالا شما هر چی می‌خواهید بگویید. اگر هم اینقدر خودش و شوهرش نابغه هستند، یكی دو سال دیگر تحمل كنند، می‌توانند مهاجرت كنند و زندگی بهتری داشته باشند. اتفاقا از همین نبوغشان دارند برای كم‌همتی خودشان چتری درست می‌كنند كه بقیه را گول بزنند.

ضمنا لطف كنید از این به بعد در مورد خودتان و آدم‌های دیگر نظر بدهید و نه بنده. لزومی ندارد چیزی را كه خوشتان نمی‌آید را بخوانید.

پاسخ جناب شریعتمداری را هم می‌توانید از خودشان بپرسید اما محض اطلاع شما اتفاقا ظاهرا برعكس بنده موضع گرفتند و اظهار نظر كردند. لطف كنید وقتی اینقدر سواد ندارید كه حتی طیف فكری یك فردی مثل جناب شریعتمداری را بشناسید، در موردش نظر ندهید. شوخی هم باهاش نكنید چون بیشتر از آنكه خنده‌دار باشه، مایه افسوس است كه مردم كشور ما اینقدر ساده مثل بعضی‌ها گول بعضی حرف‌ها را می‌خورند.


 
الفی  اتكینز:
عطیه نظر خودشو داد! چه ربطی داره به آقای شریعتمداری

البته گاها آدم می بینه مثه این نامه ها رو هم واسه یكی مثه آقای ظریف می گذارند كه فقط یك جوی به بازار كساد سیاسی رسانه ای شون بدند. صدر و ذیل نامه هم گاها با هم نمی خونه و هویت نویسنده هم نا معلومه.

البته نباید منكر كم بودن فرصت های شغلی بشیم

به عطیه:
حرفهای شما كاملا صحیح است، ولی نباید فراموش كنید كه اگر شخصیت اول این داستان، دختر جوان، واقعی باشد، "شهرستانی"، همانند خودم!، می باشد.
اكثر شهرستانی ها بدنبال كار دولتی، رسمی، یا در بدترین حالت قراردادی و امثالهم هستند. در حالیكه "پول" یجای دیگست. اینترنت!
مثلا، وقتی با یك ساعت مشاوره میشه 200 هزار ت گرفت، آیا كار عاقلانه ای هست كه در سازمان انرژی اتمی برای ساعتی 7 هزار ت دنبال فرصت شغلی گشت؟
ببخشید كه جزئیات درآمد رو منتشر نكردم، چون ایده جدیده! یعنی اگه بگیره، شدم در حد ب. ز.

حسین:
بنده قصد بی احترامی نداشتم و اگر حمل بر بی ادبی شد از عطیه عذر خواهی می كنم .
البته همچنان به شدت با طرز تفكر عطیه مخالفم .
البته قبول دارم كه در ایران پول در آوردن تقریبا خیلی راحت است . ولی چه نوع پول درآوردنی ؟ از نوع مشاوره دادن ساعتی 200 هزار تومان ؟ یا پا گذاشتن بر حلقوم خانواده های بی سواد كه نمیتوانند به فرزندشان كمك درسی كنند ؟ یعنی من و امسال من می توانیم خیلی راحت كلاس درس برگزار كنیم و ساعتی 50- 60 هزار تومان بگیریم !! ولی به چه قیمتی ؟ این به نظر من نشان یك انسان نخبه نیست . نخبگان غم جامعه دارند نه غم پول . به كسانی كه امروز در این جامعه دارند پول پارو میكنند خوب نگاه كنید (به جزء تعدادی محدود) بقیه چشم وجدان خود را بسته اند . اگر به عمق این نامه دقت كنید در خواهید یافت كه پیام این نامه چیزی فراتر از ظاهر آن و ناله های یك دختر جوان است ، این نامه در درون خود بازتاب دهندۀ از بین رفتن یك سری از قواعد و وجدان های اجتماعی در جامعۀ ماست . از بین رفتن خیلی از چیزها كه برگرداندن دوبارۀ آنها كاری بس زمان بر است . و هر چه كه عوامل این اتفاق ادامه یابند (تحریم ها ، افراط و ...) این عامل با سرعت نمایی جامعۀ ما را به نابودی می كشد . حالا شما بگو كه من در این بلبشو روشهایی بلدم كه چند برابر حالت عادی میشه پول درآورد !!! . حرف چیز دیگریست دخترم !!

یك فرصت طلب: دی :
خب حالا كه اون خانمه دردسترس نیست خوبه من برم پیش عطیه جان برای كار
مینجیق:
 
این ذهنیتی كه گفتید به نظر من اتفاقا خیلی هم مثبت هست. به نظر من یكی از مشكلات ما در این مملكت -چه در سطح ریز و چه در سطح كلان- آن هست كه به این نوع نگرش انگ منفی فرصت طلبی می زنیم.
از دست دادن این نوع فرصت ها و فرصت سوزی است كه منفی است!

به حسین:
بحث غم پول نبود، بحث این بود، كه الان نباید منتظر این باشیم تا از یك اداره كارت دعوت بفرستند، كه فلانی بیا بشین پشت میز!
من واقعا تعجب می كنم كه شما چطور از كامنتهای ما به این نتیجه رسیدید.

الان تو سال 2013 م/1392 ه.ش. كسی موفق میشه كه ایده + پشتكار داشته باشه
 

 
 


 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل