قانون مداری آلمانی ها- نوشته مینجیق در 10 تیر 88

+0 به یه ن


آلمانی هایی که من با آنها برخورد داشته ام، افراد خونگرم و بی شیله پیله ای بوده اند. دوست آلمانی زیاد داشته ام و زیاد پیش آمده که با هم جایی برویم و دوست آلمانی یکی از مقررات "نانوشته" دست و پا گیر را زیر پا بگذارد. بگذارید مثالی بزنم تا منظورم از "مقررات نا نوشته دست و پا گیر" و زیر پا گذاشتن آن معلوم شود: در غذا خوری آی-سی-تی-پی دو ردیف میله هست تا وقتی صف غذا طولانی می شود مردم آن جا بایستند. علی الاصول می توان بدون گذر از میان میله ها به داخل رفت اما جلوی ورودی، زنجیری کشیده اند. در روزهایی که صف نیست، دوستان آلمانی زنجیر را پس می زنند و مستقیم وارد می شوند. چند بار با چند نفر متفاوت شوخی کردم و گفتم "آلمانی ها که مقرراتی هستند. تو چرا مقررات را رعایت نمی کنی؟" این گونه حرف ها به آلمانی ها گران می آید! در جواب چنین شوخی هایی شروع می کنند به بحث جدی کردن. این حرف به آنها بر می خورد چون آن را به آن معنی می گیرند که "آلمانی مثل گوسفند هر حرف زور و تقید بی دلیلی را می پذیرند." این تصویری نیست که دوستان آلمانی من بپسندند. دوستان آلمانی من تاکید می کنند که تنها به قوانین که حکمتی قابل قبول دارند و منافع بلند مدت جمع را تامین می کنند احترام می گذارند.
در غیر صورت، محدودیت مزبور نامش "قانون" نیست! نامش "حرف زور" است!
اما انصافا همین دوستان آلمانی، در رعایت قوانینی که حکمتی دارد، مانند پارک نکردن در محل مخصوص پارک اتومبیل معلولین و... سنگ تمام می گذارند. در این موارد، هیچ گونه سستی نشان نمی دهند . اگر هم کسی سستی کند شدیدا برخورد می کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فیلم هندی (نوشته مینجیق در هفت 88)

+0 به یه ن

وقتی من بچه بودم، تلویزیون دو کانال بیشتر نداشت. به علاوه، تعداد برنامه های سرگرم کننده ای که از هر کانال پخش می شد ناچیز بود. عصر روزهای جمعه ، فیلم سینمایی پخش می کردند. برنامه روزهای جمعه خانواده ها با همین فیلم روز جمعه تنظیم می شد! فیلم هایی که پخش می شدند عموما تکراری بودند. فیلم هایی که پخش می شد، اغلب موضوعاتی جگرخراش داشتند. با این حال "لنگه کفشی در بیابان نعمت است". مردم با همان فیلم های عصر جمعه کلی حال می کردند. هر از گاهی فیلم غیر تکراری پخش می شد که برای خودش پدیده ای بود که مردم تا یک هفته درباره آن صحبت می کردند.

یکی از این فیلم ها، یک فیلم هندی بود که بسیار مورد استقبال قرار گرفت. هفته بعد مجری آمد و گفت چون بینندگان عزیز در خواست تجدید پخش فیلم کرده اند، این هفته هم همان فیلم هفته پیش را نشان می دهیم.

چند ماه پیش دوباره همان فیلم را نشان دادند:

در ابتدای فیلم، پسر جوانی که می خواهد پلیس شود با پدربزرگش که پلیس بازنشسته است صحبت می کند. پدربزرگ می گوید قبل از آن که تصمیم قطعی بگیری اول داستان زندگی مرا بشنو. بعد فیلم فلاش بک می زد به روز دنیا آمدن پدر مرد جوان و سر از پا نشناختن پدر نوزاد (همان پدربزرگ) به خاطر صاحب فرزند پسر شدن.

شاهین فیلم را قبلا ندیده بود اما تا همین جای فیلم را که دید، تمام سناریو را تا آخر حدس زد. احتمالا شما هم درست حدس زده اید.
با این حال، فردا می خواهم این فیلم را برایتان با تاکید خاص روی نکاتی که از نظر من جای تامل دارد، بازگو کنم. شاید بگویید "فیلم است دیگه! صد تا فیلم و سریال نشون داده اند یکیش هم این!".
نکته در اینجا ست بیشتر آن صد تا سریال و فیلم که در آن سال ها نشان داده می شدند، تو همین مایه ها بودند. ادامه دارد....

آقا پلیس که از پسر بودن فرزندش غرق سرور است، دسته گل گنده ای برای همسرش می برد. همسرش تشکر می کند و می گوید چرا زحمت کشیده و او جواب می دهد:"تو یه پسر به من دادی پس من دنیا رو هم به تو بدهم باز هم کم است." بعد پسرک بزرگ می شود و می بینیم چه قدر این آقا پلیس پسرش را دوست دارد و چه پدر مهربانی است.
آقا پلیس، خیلی زرنگ و قوی است . با دزد ها و آدم بدها مبارزه می کند. آدم بدها پسر او را گرو گان می گیرند و می گویند اگر فلان باج را به او ندهد پسر او را می کشند. چند ساعت بعد دوباره زنگ می زنند و آقا پلیس در برابر چشمان ناباور اما مطیع و مطلقا تسلیم همسرش می گوید که حاضر نیست به آنها باج دهد. آنها می روند تا پسرک را بکشند، اما پسرک زبل از دست آنها فرار می کند. پسرک بزرگ می شود اما از آن پس در لاک خودش فرو می رود.
پسرک عاشق می شود. اما بینندگان عزیز جزییات آشنایی او را با دختر خانم جوان نمی بینند. بینندگان طبق معمول در این باره به تخیل خود متوسل می شوند و لابد تخیل بینندگان عزیز در مورد این فیلم هم از تخیل فیلمنامه نویس و کارگردان بسی فراتر رفته است!!

بینندگان عزیز فقط خبردار می شوند که مرد جوان با چند تا لات بی سر و پا، دست به یقه شده و پلیس خدمتگزار و وظیفه شناس هندوستان، او را دستگیر کرده. مادر دلواپس است اما پدر به او اطمینان می دهد که جای نگرانی نیست وهمکاران او فقط به وظیفه خود عمل کرده اند. بینندگان عزیز از علت دعوا خبر دار نمی شوند اما پس از آزادی ، پسر به آنها می گوید:"قطار محل مناسبی برای سفر خانم های جوان نیست." البته نه آقا پلیس وظیفه شناس ما و نه نهاد پلیس، برقرار کردن امنیت برای سفر خانم های جوان را جزو وظایف خود نمی دانند. اصلا این مسئله آن قدر پیش پا افتاده و بی اهمیت است که آقا پلیس وظیفه شناس عزیز به آن فکر هم نمی کند. ( بنا به مشاهدات مکرر دوستان ، مسافت پویش آزاد میانگین برای خانم ها در شهرهای هند از محله بازار شهر های ما هم کمتر است.)

بقیه فیلم را در بزرگسالی حوصله نکردم ببینم ولی از کودکی بخش هایی از آن را به خاطر دارم. آقا پسر رفته رفته از پدر خود فاصله می گیرد. در یکی از صحنه های آخر فیلم آقا پلیس پسرش را روی باند فرودگاه تعقیب می کند و داد می زند اگر نایستی شلیک می کنم. پسر به حرف پدر توجهی نمی کند و به فرار خود ادامه می دهد.
من در این باره بی اطلاعم اما آیا شلیک گلوله در باند فرودگاه خطر آتش سوزی ندارد؟ آیا یک پلیس را می گذارند که وارد باند فرودگاه شود و اسلحه بکشد؟ آیا این قانونی است؟ اگر اطلاعی در این باره دارید به من هم بگویید.در هر صورت، در فیلم هندی محبوب ما پدر با چشم های گریان درست به سمت قلب پسر نشانه می رود و چون پلیس بسیار زرنگی است، تیر او به خطا نمی رود و در قلب پسر می نشیند.آفرین به این نشانه گیری! انگلیسی ها دلشان پس از چند صد سال به رابین هودشان خوشه. بیایند یه کم فیلم هندی ببینند تا بفهمند تیر اندازی یعنی همان که پلیس های مستعمره سابقشان با چشم گریان و در حال دویدن می کنند!
در همان عالم بچگی از خود سئوال می کردم که آیا این آقا پلیس وظیفه شناس حتما مجبور بود به قلب فرزند دلبندش شلیک کند؟! نمی توانست به پاهای او شلیک کند تا بعد معالجه شود؟!بعدها فهمیدم نیروهای انتظامی کلی آموزش می بینند تا در تعقیب مجرمین به قسمت هایی از بدن شلیک کنند که مرگ یا معلولیت به دنبال نداشته باشد. بعد هم وظیفه دارند سریعا آن ها را به در مانگاه برسانند تا بلافاصله مداوا شوند. فرض بر این است که پس از مداوا در یک دادگاه صالحه با حضور یک وکیل مدافع در مورد آنها قضاوت می شود و سپس حکم عدالت اجرا می شود.
پسر کشته می شود و پدر رستم وار او را در آغوش می گیرد و عربده می کشد. پس از کشته شدن پسر، مادر دلسوز او که زنی وفادار و فداکارو نمونه(!!) است ، همسر خود را تنها نمی گذارد. چون و چرا کردن در کار او نیست.
از آن بانمک تر این که عروس او، یعنی همان همسر مقتول که دعوای قطار سر او اتفاق افتاده بود هم اعتراضی ندارد. عروس خانم بیوه شده، آقا پلیس را چنان شیرین "پدر" خطاب می کند که بیا و ببین. از این مسخره تر پسر مقتول که در ابتدای فیلم او را دیدیم در انتهای فیلم، خطاب به پدربزرگ می گوید که به او افتخار می کند و تصمیم خود را گرفته تا پلیس وظیفه شناسی چون او شود.

ومسخره تر از همه این که نام فیلم "قانون" بود!
ضرب المثل آذربایجانی: اسم کچل را می ذارن "زلفعلی"!
نمونه تاثیر گذاری این گونه فیلم ها: اندکی پس از پخش فیلم کتاب آن هم روانه بازار شد و با تیراژ نسبتا بالا به فروش رفت. کسانی کتاب را می خریدند و می خواندند که معمولا با کتابخوانی میانه ای ندارند. پس از این فیلم ، بر اساس داستان آن فیلمسازان ایرانی نسخه ایرانی شده آن را ساختند. تلویزیون آن را هم پخش کرد (احتمالا بیش از یک بار).



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جشن مذاکرات در اردبیل

+0 به یه ن

عکس جشن دیشب به مناسبت مذاکرات در اردبیل

در اورمیه و حتی شهرهای کوچک تر آذربایجان هم گویا دیشب جشن بوده. این هم گزارشش. یکی فقط تبریز انگار سوت و کور بوده!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جشن برگزار کردن برنامه ریزی می خواهد (به خصوص در تبریز)!

+0 به یه ن

یک مهمانی ساده که می گیریم از مدت ها پیش برنامه ریزی می کنیم. دوستان را دعوت می کنیم. آدرس و زمان مهمانی را به آنها دقیق می دهیم. میوه و شیرینی تهیه می کنیم. لباس مناسب می پوشیم. این طوری هست که مهمانی شکل می گیره. حتما به شما بارها کسانی گفته اند "خونه خودتون هست. هر وقت بیایید قدمتان روی چشم!" چند بار شده این طور دعوت ها را جدی بگیرید و هروقت خواستید بروید خانه شان؟! اما وقتی می گویند "فلان روز فلان ساعت تشریف بیارید" می فهمید که دعوت جدی هست یا تشکر می کنید و عذر می خواهید و یا شما هم برنامه ریزی می کنید که بروید. یک مهمانی ساده این همه برنامه ریزی می خواهد. اون هم مهمانی های خانگی  که ما تجربه و فرهنگش را از قدیم و نسل اندر نسل داشته ایم و خدا را شکر خیلی "مهندسان فرهنگی"  در برگزاری مهمانی های  زنانه -برعکس خیلی کارهای شخصی دیگر- انگشت توی چشمانمان نکرده اند! در این مورد استثنائا-کمابیش- گذاشته اند زندگی مان را بکنیم. حتی در دهه شصت هم خیلی مزاحم برگزاری مهمانی های زنانه نمی شدند.
با این حساب  برای جشنی عمومی گرفتن در خیابان های شهر-آن هم شهرهای ما که به جشن عادت ندارند و ماتم زدگی و خمودی را موقر و قابل احترام می دانند-باید خیلی بیشتر برنامه ریزی کرد. ساده انگاری هست که  فکر کنیم ساعت ده شب می رویم چهارراه آبرسان و یا ولی عصر یا ائلگلی یا شهناز و بعد  می بینیم که به طور معجزه آسایی بقیه  مردم هم آمده اند. ما بوق می زنیم اونها هم جواب می دهند و با هم جشن می گیریم! نه! این اتفاق نمی افته! شما بوق می زنید بقیه خشمگین چپ چپ نگاه می کنند!! در فرهنگی که فکر می کنند کسی که شادی می کند و شادی خود را علنی می سازد "سَفِه" هست انتظار آن معجزه را نباید داشت!

این که بعد از پیروزی تراختور مردم خود به خود جمع می شوند و شادی می کنند اتفاقی نیست. صدهزار نفر رفته اند استادیوم عده بیشتری هم از خانه دارند تماشا می کنند بعدش که بازی تمام شد این افراد که جمعشان جمع هست می روند و در خیابان ها هم شادی می کنند. تیم تراختور حدود چهل سال (شاید هم بیشتر) سابقه دارد. به تدریج این فرهنگ به وجود آمده. (مطلب یاشا تراختور مرا ببینید!)
در مورد انتخابات هم همین طور. ستاد های انتخاباتی ماه ها در سطح شهر کار می کنند. وقتی به نتیجه رسید مردم می روند خیابان ها جشن می گیرند.
هیچ کدام از این دو نوع جشن ابتدا به ساکن نیستند. انتظار نداشته باشید که در سطح شهری مثل تبریز چنین جشنی به طور خود به خود برای مسئله ای مثل مذاکرات هسته ای رخ دهد. اون آمادگی اجتماعی برای جشن گرفتن برای چنین مناسبتی نیست! اگر بخواهیم جشن بگیریم باید برایش برنامه ریزی کنیم. والا ساعت ده، یکی با ماشینش می رود ولی عصر؛ دیگری آبرسان و آن یکی ائلگلی.  همگی می بینند خبری نیست بر می گردند خانه شان. نه جشنی نه شادمانی ای!
 

مردم به شادی احتیاج دارند. به جشن همگانی نیاز دارند که این خمودی را که چند سالی است همه گیر شده شکست دهند.  مگه ما ناراحت نیستیم که چرا استان های  آذربایجان از توریسم غربی سهم کمی دارد؟! خوب! بیشتر به خاطر  این است  که توریست غربی آن قسمت از ایران را نمی شناسد. برایش به اندازه کافی تبلیغ نکرده اند. اگر دیشب  درتبریز و اورمیه و مراغه و... جشن مذاکرات می گرفتند و عکس هایش را در اینترنت می گذاشتند خبرگزاری های دنیا آن را مخابره می کردند (به شرط آن که عکس ها کیفیت خوبی داشتند.) تبلیغ مفت و مجانی وبسیار موثر می شد برای توریسم. این پیام رامی فرستاد که یک بخشی هم در شمال غرب ایران هست که مردمش اهل شادی و جشن هستند. توریست هم همین چیزها را می خواد دیگه! جشن های تراختور را گمان نمی کنم مخابره کنند. اما جشن مذاکرات هسته ای را مخابره می کردند.


امیدوارم باز هم فرصت های شادی آور- از این دست- برای ملت ما پیش آید. مثلا امیدوارم شش ماه دیگه برداشتن تحریم ها قطعی شود. اون وقت باید "بترکونیم!!!" نه فقط در وایبر و تلگرام. بلکه در سطح شهر!
در زیر چند پیشنهاد می کنم که جشن همگانی عملی شود.

1)  با دوستان و همفکرانتان تماس بگیرید و برنامه ریزی کنید که چند ماشین باهم بروید. جدا جدا بروید جشنی صورت نخواهد گرفت. اگه سه چهار تا ماشین باهم باشند بقیه به جای چپ چپ نگاه کردن همراهی می کنند.  15 نفری با هم بروید 20 نفری هم از رهگذران همراهتان می شوند. همین برای جشن کافی هست. جمع بزرگتر شود از کنترل خارج می شود. همین سایز ایده آل هست.
2) معمولا آقایان حال شرکت در این جشن ها را ندارند.   اشکالی ندارد. می شه درکشان کرد! مردها در استادیوم ها و ..... امکان جشن گرفتن بیشتر از ما دارند. به علاوه خستگی کار روزانه مانع می شود. خانم ها می توانند با هم قرار بگذارند که با هم بروند برای جشن. مثلا زن و شوهر و فرزندی با هم با یک ماشین  بروند
و دو نفر از دوستان خانم را هم با خود ببرند.  این چیز عجیبی در فرهنگ ما نیست.  ازقدیم پیک نیک و..... را هم همین جوری می رفتیم. چیز پذیرفته شده ای در چارچوب فرهنگ ماست. همه راضی خواهند بود!
3) بچه ها را حتما ببرید. محیط را شادتر و با نشاط تر می کنند. خاطره خوشی تا آخر عمر در یادشان می ماند. من هنوز خاطره سوم خرداد روز آزادی خرمشهر را عیان در ذهن دارم. خوبه بچه ها ببینند مردم ما در خیابان تنها سر تصادف گلاویز نمی شوند. گاهی هم نا آشنا ها دور هم جمع می شوند و جشن می گیرند. یک مقدار شادی و عطوفت و همدلی همگانی هم ببینند بد نیست!!
4) شربت و شیرینی تهیه کنید وبین مردم پخش کنید. همان کاری که مساجد در اعیاد می کنند! چه اشکالی داره!؟ همدلی ای که شیرینی و شربت پخش کردن ایجاد می کنه بی نظیر هست! جشن که فقط با بوق نمی شه! شیرینی و شربت هم می خواهد!
5) شاخه گل تهیه کنید و به رهگذران بدهید و تبریک بگویید.  می ارزد برای یک جشن کمی خرج کنیم. خاطره اش به خرجش می ارزد!
6) پلاکارد و.... تهیه کنیم.
7) در جشن لباس های رنگ روشن و شاد بپوشیم.
8) عکس و فیلم بگیریم و در اینترنت هم پخش کنیم.

پیشنهاد دیگری اگر دارید بنویسید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شادمانی بر شما مبارک!

+0 به یه ن

فعلا وقت جشن گرفتن هست. جشنی عمومی و همه گیر! جشن آشکار در سطح خیابان های شهر. مهم هست در جشن حضورمون را نشان بدهیم.
بعدها می شه نشست و ساعت ها بحث کرد و تحلیل کرد و.....
چند روز بعد می شه ابراز نگرانی کرد که این و اون دبه در می آورند.

اما فعلا وقت جشن و سرور هست. نفس همین جشن و سرور در این لحظه تاریخی مهم هست. خود توافق ها شاید پس فردا به خاطر دبه های این و اون کنار گذاشته بشه اما این جشن در خاطره ها می مونه. این شادی این همبستگی این چهره متفاوت از مردم ایران در دنیا.....
این فرصت تاریخی را از دست ندهیم.
همین جشن اگر با شکوه برگزار بشه و به دنیا مخابره بشه بهترین تبلیغ هست برای توریسم ایران. اگر توافق ها هم به برداشتن واقعی تحریم ها  منجر نشه باز همین تبلیغ مفت و مجانی با جذب توریست در آمد زایی و اشتغال زایی می کنه.  پس همه با هم: هوووووووووووررررررررررررررررررررراااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!

تبریککککککککککککککککککککک!!!!!!!!
یک جشن همه گیر ملی می خواهم. جشنی از دل اکثریت خاموش مردم که شعار درود بر ایران را به شعار مرگ بر دیگری ترجیح می دهند.
جشنی این چنینی در میانه میدانم آرزوست!


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظر یکی از خوانندگان در مورد مدارس تیزهوشان

+0 به یه ن

من هنوز فرصت نکرده ام در مورد سمپاد آن چه در ذهن دارم به قلم (کیبورد) آورم. یکی از خوانندگان نظراتی را فرستاد که در زیر آنها را دوباره منتشر می کنم تا مورد بحث قرار گیرد. کمابیش من نیز با مفاد آن همنظرم.

«جداسازس بچه هایی که گیرایی بالاتری دارند وزودتر از بقیه می توانند دوره های آموزشی شان را طی کنند علی الاصول خوب است.چون وقتشان کمتر تلف می شود.از طرفی حس می کنم از نظر روحی هم نسبت به بقیه حساس تر وحتی زودرنج تر هم هستند.
اما فرایند گزینش و ورود افراد تیزهوش به این مدارس کاملا نادرست است وشاخص مناسبی در گزینش افراد نیست.در هر ورودی 10-20 درصدشان از حد متوسط بالاترند.
ورود افراد به این مدارس با این شیوه های کنونی منحصر به طبقات خاصی از جامعه است.حتی اگر بازهم با این شاخصها شخص فقیر جامعه بتواند وارد این مدارس شود،بدلیل هزینه های بالایی که باید در طول سالهای تحصیلش بپردازند از رفتن به این مدارس انصراف می دهد.بعبارتی مدارس سمپاد ما فقط مختص تیزهوشان متمکن جامعه که درصدشان خیلی کم است وافراد معمولی که به نحوی وارد شده اند! است.
حالا اگر تیزهوشانی که نتوانستند به هر دلیلی وارد این مدارس شوند را در نظر بگیریم.اینها با آنکه حتی از 80 درصد افراد وارد شده به این مدارس برترند اما بدلیل اینکه وارد این مدارس نشده اند (ممکن است حتی شرایط ورودش با همین شاخص را هم داشتند اما تمکن مالی نداشتند )در تمامی دوره های تحصیلشان یا دچار کمبود اعتماد بنفسند یا توسر خور افراد تیزهوش همسالشان ویا اطرافیانشان.از طرفی انان که وارد شده اند هم خودشان را یک سروگردن برتر می دانندو...
حتی این فرهنگ فخرفروشی وچشم وهم چشمی بین خانواده ها برای ورود فرزندانشان به این مدارس راهم بهمراه دارد.تصور کنید فرزندی نتواند وارد این مدارس شود...
فکر می کنم از نظر دوره های آموزشی و ...در حد تقریبا خوبی عمل می کنند.»
پی نوشت:  این هم نظر  یکی دیگر از خوانندگان به نام مسعود:
«هوش یک صفت است که فردی را از دیگران می‌تواند متمایز کند. صفتهای دیگری هم این خصوصیت را دارند. آیا باید سمپادهایی بسازیم که زیباها را از زشتها جدا کند؟ آیا باید مدارسی بسازیم که چشم‌آبی و چشم سبزها را از چشم قهوه‌ای ها جدا کند؟‌ آیا اگر مدرسه‌ای ساختیم که چشم آبی و چشم‌سبزها را قبول می‌کند دختر یا پسری که لنز گران‌قیمت زده است یا رنگدانه‌های چشمش را با لیزر سوزانده است تا رنگ چشمش آبی شود ( به عبارتی در کلاس کنکور شرکت کرده است) را نباید قبول کرد؟ آیا باید مدارسی بسازیم که چاقها را از لاغرها جدا سازد؟ آیا باید ...؟‌ آیا این جداسازی‌ها به ذات خوب و انسانی هستند؟

ساختن هر مدرسه‌ای که یک صفت را می‌چسبد و انسانها با آن صفت را قبول می‌کند از دید من پایمال کننده‌ی اصول انسانی است. در این مدارس تعریف انسان شناخته نشده است یا اگر شناخته شده است این تعاریف عملا استفاده نمی‌شود. شاید این نوع جداسازی سود کوتاه مدت محدود و سقف‌دار داشته باشد اما یادمان باشد برای این سود کوتاه مدت اصول انسانی را کنار گذاشته‌ایم. در چنین حالاتی در دراز مدت نه تنها سودی برای جامعه نخواهیم تولید کرد بلکه منشا ضررهای گوناگون هم خواهیم بود. »

پاسخ سارا به مسعود:
«اتفاقا به نظر من جدا کردن افراد بر اساس استعدادهاشون و آموزش دادن اونها کار خیلی درستیه . فرض کنید یه نفر در ریاضی استعداد داره یکی در نقاشی یکی هم در والیبال . حالا ما همه اینارو بذاریم کنار هم یه جور بهشون آموزش بدیم . چه فایده ای داره ؟ زمانیکه من مدرسه میرفتم کسی به ورزش اهمیت نمیداد . دوستانی داشتم که خیلی والیبالشون خوب بود . اما تو درسا ضعیف بودن . همیشه فکر میکردم کاش دبیرستانهایی داشتیم مخصوص والیبال که این افراد میرفتن اونجا . درس اصلیشون میشد ورزش در کنارش یه سری درسهایی که واقعا لازمه هم میخوندن . بعدش هم میتونستن برن دانشگاه تربیت بدنی بخونن یا بازیکن حرفه ای میشدن یا مربی والیبال . در واقعیت اما مجبورا رفتن رشته انسانی یه سری درسهایی که اصلا دوست نداشتن خوندن . بعد تو دانشگاه هم همین طور. والیبال رو هم از خیلی وقت پیش گذاشتن کنار.»
پاسخ مسعود:
«فکر کنم بین شناسایی استعدادهای فردی و ساخت ابتدا به سکون مدرسه یا مدارسی با برچسبهای ویژه مانند رنگ پوست٫ رنگ چشم٫ زیبایی یا هوش تفاوت است.

پرسش این‌جاست آیا باید مدرسه‌ای ویژه مثلا برای سفید پوستان ساخت و بعد استعدادهای آنها را شناسایی کرد یا این که نه. یا سفیدپوستها و رنگین‌پوستان با هم باشند و سپس استعدادها را شناسایی کرد؟ --در تمایزها غلو کرده‌ام تا موضوع را بهتر جلوه دهم.)

در شناخت استعدادهای فردی با شما موافق هستم. احتمالا همه‌ موافقیم. در مورد الگوریتم شناسایی استعدادهای فردی با هم توافق نداریم. من می‌گویم برای شناسایی استعدادهای فردی نیازی به اعمال تبعیض و زیر پا گذاشتن اصولی که من انسانی می‌دانم در مرحله‌ی اول نیست.»

یه خواننده:
«در تایید حرف نفر اول باید بگم که فرزند یکی از اقوام ما که خیلی هم باهوش بود تو آزمون استعداد های درخشان قبول شد. اما چون باباش پول سرویس رفت و آمد به مدرسه رو نمی تونست بده، اجازه نداد بچش بره مدرسه تیزهوشان

این قضیه ماله 6 سال قبله. و اون دانش آموز الآن می خواد بره سال سوم دبیرستان.
در ضمن الآن هم چون تو بعضی مناطق شهری تعداد قبولی خیلی کم هست (عموما مناطق محروم تر شهری) تو اون مناطق مدرسه تیزهوشان نیست. »

بهار:
«مگه توو این مملکت چقد استعداد درخشان وجود داره که هر ناحیه سمپاد مخصوص خودش رو داره؟ وقتی یه چیزی زیاد بشه معمولا لوث میشه چون به حالت عادی درمیاد و نمیشه رسیدگی کرد! فکر کنم اگه یه سیستمی باشه که استعدادهای واقعا درخشان رو بتونه غربال کنه و بعد برای این افراد هزینه کنه طوری که نیاز نباشه شخصی که لنگ پوله نتونه به این مدارس بره خیلی کارآیی بیشتری داشته باشه تا اینکه بخوایم کل ایران رو سمپاد کنیم! »

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

همایش بین المللی نوترینو و ماده تاریک

+0 به یه ن

همان طوری که قبلا اعلام شده در آخر شهریور ماه در آی-پی-ام قراره که یک همایش بین المللی درمورد فیزیک نوترینو و ماده تاریک برگزار کنیم. عده نسبتا زیادی از خارج می آیند. امیدواریم برنامه خوبی بشه.

مهلت ثبت نام داره به سرمی رسد. زودتر برای ثبت نام اقدام کنید.  می توانید به عنوان مستمع آزاد هم (بدون پرداخت شهریه) شرکت کنید و لی دیگه ناهار وگردش را نمی توانید شرکت کنید. اما اگر تمکن مالی دارید توصیه می کنم که شهریه را بپردازید و در این برنامه ها هم شرکت کنید. اولا به خاطر این که سوبسید داده شده است و هزینه سرویس بیشتر از آن چه  که شما می پردازید هست. دوم آن که نصف فیزیک در همین برنامه هاست. بحث های سر ناهار و موقع گردش هست که عموما باعث تولید ایده می شه و مطالب را جا می اندازه.

اطلاعات بیشتر در سایت همایش قابل دسترس هست. همین طور صفحه ثبت نام.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سیاست گذاری برای سیستم های آموزشی در ایران

+0 به یه ن

چند هفته ای است که در مورد عملکرد مدارس فرزانگان دارم از دوستان قدیم و جدید بازخورد می گیرم. رویه  و سیاستگذاری مدارس فرزانگان همان گونه که می دانید در بیست سال اخیر چندین بار عوض شده. اما در هیچ کدام از این تغییرات نظر ما فارغ التحصیلان فرزانگان را نپرسیده اند. نیامده اند از ما بپرسند شما که از این مدرسه فارغ التحصیل شدید نقاط قوت و ضعف آن را در چه می بینید و چه پیشنهادی برای تقویت نقاط مثبت و رفع نقاط منفی دارید. نظر سنجی جامع و کاملی در این مورد از فارغ التحصیلان این مدارس به عمل نیامده. البته تعجبی هم ندارد. مدارس فرزانگان بخشی از  سیستم آموزشی ما هستند و سیاستگذاری های آموزشی در کشورهایی مثل ایران یا ترکیه اغلب تقلیدی است.
سیستم تصمیم گیری برای سیاستگذاری در آموزش ما اغلب به این شکل هست: مسئول مربوطه که معمولا خود در یک کشور پیشرفته   چند سالی تحصیل کرده (قدیم ها در فرانسه ها، بعدا در آمریکا حالا هم اغلب در انگلیس) در ابتدای انتصابش می خواهد سیستم قبلی را زیر و رو کند. پیش فرضش بر این هست که قبلی ها هیچ نمی فهمیدند و اوست که چون شاهزاده سوار بر اسب سفید قرار هست دیوها را بیرون کند تا فرشته به در آید.  می خواهد همان سیستمی که در آن کشور پیشرفته دیده در اینجا هم پیاده کند.  اشکال کار در آن هست که نه به پیش زمینه ی فرهنگی و سابقه آموزشی اینجا  توجهی می کند و نه سیستم آن کشوری را که دارد از آن تقلید می کند به طور کامل و جامع می شناسد. فقط بخشی از آن را شناخته و گمان می برد همه سیستم به همان بخش کوچک محدود می شود. شناختش نسبت به سیستم آموزشی آن کشور شبیه داستان معروف فیل درتاریکی کلیله دمنه و مولاناست که هر کسی به قسمتی از فیل دست می زد و گمانی می زد.

این وسط مسئول مزبور سفری هم به سنگاپور می رود. سنگاپوری ها به شدت اهل پز دادن و به رخ کشیدن پیشرفت هایشان هستند. در این کار هم غلو می کنند.    احیانا دو سه جلسه هم با همتایان ترکیه ای خود دارند. این سفر و آن جلسات او را بیشتر ترغیب می کند که شتابزده دست به تغییراتی بزند و از سنگاپور و ترکیه عقب نماند. در این شرایط ذهنی جایی برای بازخورد گرفتن از فارغ التحصیلان وجود ندارد.

بگذریم! بیایید از همین جا شروع کنیم و بازخورد گرفتن مدون را در مسایل آموزشی تمرین نماییم. باشد که روزی به طور سیستماتیک در این موضوعات از ما نظر بخواهند و در سیاستگذاری ها منظور کنند. پاسخ دادن به نظر سنجی ها هم تمرین می خواهد. اغلب ایرانی ها موقع نظر خواهی  یا پرخاش می کنند و زیر همه چیز می زنند و همه نکات مثبت را  انکار می کنند. یا  از در تعارف وارد می شوند. حرف حساب نمی زنند. حرف حساب زدن تمرین می خواهد. در نوشته بعدی ام قصد دارم نکات مثبت و منفی آموزش در مدارس فرزانگان را از دید خودم بیان کنم. منظورم دوره های خودمان هست. فکر می کنم این تبیین مفید باشد. در بخش نظرها شما نطر خود را در مورد مدارس فرزانگان یا هر مدرسه دیگری بیان کنید و نقاط مثبت و منفی آن را تبیین نمایید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

توهین به زنان؟

+0 به یه ن

در بخش نظرات یکی از من پرسیده نظرم در مورد این موضوع چیه؟گویا صدا و سیما دخترها را از "ترشیدگی" (!!!) می ترسونه و دعوتشان می کنه که به هر خواستگاری که از در وارد شد بله بگویند و لو این که بیکار و معتاد باشد یا دست بزن داشته باشد!  بعد هم طوری نشان می ده که انگار دخترهای ایرانی خیلی حسرت به دل خواستگار هستند.
راستش من تلویزیون نگاه نمی کنم. ادعا هم نمی کنم همه بخش های جامعه را می شناسم و حال و هوای همه دخترهای ایرانی را می فهمم. اما از این توصیفی که شد احساس توهین نکردم. از بس که این توصیف  مسخره و از واقعیت پیرامونم دور بود خنده ام گرفت.
دخترهایی که دور و بر من هستند از ازدواج وحشت می کنند. نه آن که خواستگار خوب نداشته باشند یا به مردها بدبین باشند. نه! از این قوانین ازدواج می ترسند.نگرانی آنها از این هست که با ازدواج آزادی های مختلف و امکان پیشرفت حرفه ای و علمی خود را از دست بدهند. می ترسند آن چه که به دست می آورند در مقابل آن چه که از دست می دهند ناچیز باشد.
این قبیل "فرهنگسازی ها"(!!!!) یا "مهندسی فرهنگی" (!!!!) صدا و سیما نه تنها نمی تواند دختران دور وبر  را به ازدواج ترغیب کند به نگرانی ها می افزاید. نگرانی از این که آقای داماد با توجه به این که از دامادهای استاندارد صدا و سیما (معتاد بیکار بداخلاق و بددهن و با دست بزن) سرو گردنی بالاتر هست خود را محق بداند که آزادی های بیشتری از همسرش سلب کند. قربون صدقه های برنامه های صدا وسیما  داماد کم ظرفیت را نسبت به موقعیت خود مشتبه می کند و خیال می کند حتی اگر برای زندگی مشترکشان تلاشی نکند و خود را به زحمت نیاندازد باز همسرش باید شاکر وجودش باشد چون دست کم معتاد نیست. و این سرچشمه بسیاری از اختلافات خانوادگی می شود.
البته آدم باید خودش عاقل باشه و ظرفیت داشته باشه.

پی نوشت:  باید اضافه کنم نویسنده این متن
کار خوبی نکرده از عبارت کور و کچل استفاده کرده. نابینایان هم بخشی از جامعه ما هستند. حقوقشان باید به رسمیت شناخته شود. حق ازدواج هم دارند. من به کسی که با یک نابینا به خاطر عشق ازدواج می کند احترام زیادی قایلم.
یا با هر کسی با نیازهای خاص.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

میراث ابوریحان برای فرهنگستان

+0 به یه ن

 مطلب زیر بخش هایی از مصاحبه شاهین (دکتر محمد مهدی شیخ جباری) با روزنامه شرق هست. متن کامل مصاحبه در این لینک موجود است.

«ا در عصر طلایی اسلام دانشمندان بزرگ زیادی داشتیم که هر‌کدام از آنها تأثیرهای بسزایی بر جریان علوم در زمانه خود و پس از آن گذاشتند. افرادی مانند خوارزمی، ابن‌سینا، خیام، رازی و دیگران، هر‌کدام ویژگی خاص و منحصربه‌فردی داشتند. در‌این‌میان، ابوریحان بیرونی یک ویژگی بسیار مهم و برجسته دارد که کمتر به آن پرداخته شده است. ابوریحان در حوزه فعالیت خود از همان روش‌شناسی‌ای استفاده می‌کند که علم تجربی مدرن و نوین امروزی استفاده می‌کند؛ برای مثال ابن‌سینا دانشمند بزرگی است، اما روش‌شناسی فعالیت‌های او در عرصه طب و پزشکی، با روش‌شناسی پزشکی امروز بسیار متفاوت است. (البته این تفاوت الزاما به معنای بهتربودن روش‌شناسی طب امروزی نیست)، اما ابوریحان در حوزه فعالیت‌های علمی خود (که بسیار هم متنوع بود)، از همان روش‌شناسی فیزیک‌دانان و شیمی‌دانان امروزی استفاده می‌کرد. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های فعالیت او آن بود که به مشاهده، بسیار اهمیت می‌داد و بر این باور بود که مدلی علمی‌ای که ما می‌سازیم باید برای توصیف جهان بیرون مناسب باشد. همچنین روش کار او برای ثبت داده‌ها نیز بسیار جالب بود. برای آنکه اهمیت ابوریحان را بیشتر یادآور شویم، فقط به این نکته اشاره می‌کنم که چند سده پس از ابوریحان، دانشمندان غرب که می‌خواستند از تاریکی قرون وسطی بیرون بیایند و رنسانس را شکل دهند، کم‌کم به این فکر می‌افتند که با این دیدگاه، به بررسی طبیعت بپردازند. البته حدود ٢٠٠سال هم طول ‌کشید تا این دیدگاه مستقر و تثبیت شود، اما همه مورخان با توجه به اسنادی که باقی مانده است (و نه صرفا بر مبنای تعصب و ملی‌گرایی)، بر این باورند که ابوریحان این روش‌شناسی علمی را به‌کار می‌برده و نتایج فعالیت‌های او هم به شکل ثبت‌شده در دسترس است. پس از این جهت، نام‌گذاری یک جایزه برای برگزیدگان علوم پایه، نام‌گذاری بسیار مناسبی است.»

.....
«....
برخی بر این باورند که با توجه به اهمیت علوم پایه، باید به پژوهش‌های بنیادی بیشتر توجه کنیم، اما برخی دیگر نیز استدلال می‌کنند علم و پژوهش‌های علمی، باید گرهی از مشکلات کشور و مردم باز کند، پس باید به پژوهش‌های کاربردی بیشتر اهمیت دهیم. متأسفانه در جامعه امروزه ما دوگانه‌ای به نام دوگانه «کاربردی یا بنیادی» تبلیغ می‌شود که برخی از مسئولان و در پی آنها رسانه‌ها، به آن دامن می‌زنند. به نظر من این دیدگاه غلطی است که ما بخواهیم این دو گرایش در عرصه پژوهش را در مقابل هم قرار دهیم. هرکدام از این موارد باید وجود داشته باشد و هیچ‌کدام از اینها، نه‌تنها جای دیگری را تنگ نمی‌کند، بلکه مکمل و لازم و ملزوم یکدیگرند. باید توجه داشت قرار نیست همین امروز یا فردا، از پژوهش‌های علوم پایه، فناوری یا تکنولوژی تازه‌ای پدید آید. اگر امروزه همه توش‌وتوان خود را صرف پژوهش‌های کاربردی کنیم، باید مطمئن باشیم در آینده نزدیک، دست ما از مبانی نظری پژوهش‌های کاربردی خالی می‌شود؛ یعنی اگر امروزه همه تلاش ما این باشد که دستاوردهای پژوهش‌های بنیادی خود را به فناوری و کاربرد تبدیل کنیم، در آینده نزدیک، دستمان خالی می‌شود؛ چراکه به قدر کافی به پژوهش‌های بنیادی (که مولد علوم دیگر است)، اهمیت ندادیم. پس هرکدام از این موارد در جای خود لازم و ضروری است، اما اینکه بگوییم چون می‌خواهیم از پژوهش‌های کاربردی حمایت کنیم، پس از پژوهش‌های بنیادی غفلت کنیم، به باور این‌جانب، آدرس غلط‌دادن است. نکته مهم در این مورد، توجه مناسب و درخور به هریک از این دو، در سیاست‌گذاری‌های علمی است که چگونه و به چه روشی از هرکدام از این بخش‌ها حمایت کنیم»

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل