استنفوردها-تكرار از آبان 1386

+0 به یه ن

باغچه كاكتوس استنفورد

یك روز كه در باغ استنفورد می گشتم یك باغچه نسبتا كوچك كاكتوس پیدا كردم. این باغچه كوچك كه باسلیقه تمام كاشته شده بود از آن به بعد جزو محل های محبوب من در استنفورد شد. هفته ای نبود كه من به این باغچه سر نزنم. مدتی بعد یك نوشته مفصل در روزنامه استنفورد درباره تاریخچه این باغچه خواندم كه علاقه مرا به این باغچه دوچندان كرد. باغچه از دانشگاه استنفورد قدیمی تر است. سالها قبل از این كه استنفورد ها به فكر ساختن دانشگاه بیفتند جین دستور ساخت این باغچه را داده بود وبرای این كار باغبانی كه متخصص كاكتوس بود استخدام كرده بود. خود جین مرتب به این باغچه سر می زد و از احوال تك تك بوته های آن جویا می شد. نگهداری چنین باغچه ای كار ساده ای نیست. هر یك از این بوته ها در محل طبیعی خود مقدار مشخصی آب مصرف می كردند. میزان تابش آفتاب بر آنها در محل طبیعی متفاوت بود. به علاوه در طبیعت فاصله این گیاهان كه به درجات مختلف از مواد معدنی خاك استفاده می كنند زیاد است. در چنین باغچه كوچكی كه گیاهان به دلایل زیباشناسانه در كنار هم كاشته شده اند همواره این خطر هست كه یكی از بوته ها مواد معدنی خاك را به قیمت خشكاندن بوته های كناری مصرف كند. باغبانی كه جین استخدام كرده بود به همه نكات توجه داشت و با تحقیق و تدبر باغچه را زنده نگاه می داشت. وقتی می گویم كار عالی تنها از كارمند عالی بر می آید منظورم همین است. آری! باغبان جین در كار خود درجه یك بود. اگر باغبان متوسطی به این كار گمارده می شد او به هیچكدام از این نكات توجه نمی كرد و پس از مدتی باغچه خراب می شد. باغبان هم خشكیدن باغچه را یا به "كمبود امكانات" نسبت می داد و یا به "قضا و قدر." به جین
هم نصیحت می كرد و می
گفت حالا چند تا بوته چه ارزشی دارد كه تو خودت را برای خشكیدن آنها ناراحت می كنی!؟


آری باغبانی كه جین استخدام كرده بود درجه یك بود وشایسته تقدیر در عمل. می خواهم روی "در عمل"تاكید كنم. برای این كه معنای حرفم را بشكافم یك داستان خیالی می آورم تا نشان دهم "قدر ندانستن در عمل" یعنی چه. فرض كنید روزی جین هوس می كرد كه در وسط باغچه كاكتوس یك نهال چنار بكاردو بدون هماهنگی با باغبان مسئول كاكتوس ها به یكی دیگر از باغبان هایش دستور می داد كه در وسط باغچه كاكتوس درخت چنار را بنشاند. فرض كنید باغبان اولی در حین كاشتن درخت از سر می رسد و اعتراض می كند ودر جواب می شنود "خانم چنین دستور داده اند."خوب اگر باغبان اول یك كارمند متوسط بود ساكت می شد و با خود می گفت گور پدر همه كاكتوس های عالم! اگر "خانم" از من راضی نباشد ما را از نان خوردن می اندازد!
به قول عبید "من ندیم توام نه ندیم بادمجان! " بخوانید من "كارمند خانمم نه كارمند كاكتوس ها!"

اما باغبان مورد نظر ما كارمند متوسطی نیست. با تك تك بوته ها زندگی كرده است. به علاوه نان خوردن خود را نتیجه لطف خانم نمی داند بلكه حق خود به پاس زحماتش می داند و اطمینان دارد اگر خانم هم او را بیرون كند باغدار های زیادی هستند كه در به در به دنبال باغبانی هستند كه به اندازه او در كارش وارد وحرفه ای باشد. انتظار " رسم خوش اخلاقی نوچگانه" از چنین باغبانی به منزله انتظار" رسم وفا" از "خوبرویان" به تعبیر حافظ است. باغبان درخت چناررا از وسط باغچه كاكتوس محبوبش می كند و به كناری می اندازد و می گوید "خانم دستور داده كه داده! مسئول این بخش منم و به تشخیص من در اینجا چنار نباید كاشته شود".

باغبان دوم فوری به سوی خانم می رود و چغلی باغبان اول را می كند . خانم از این گستاخی باغبان بر می آشوبد و از چند نفر دیگر پرس وجو می كندو آنها هم واقعه را تایید می كنند.كم ظرفیت هایشان هم با دمشان گردو می شكنند كه حال كه باغبان محبوب خانم از نظرها افتاده آنها پس از این می شوند همه كاره باغ!خانم به سراغ باغبان مسئول باغچه می رود و می گوید سه نفر به من گزارش داده اند كه تو با بی احترامی مانع اجرای دستور من شدی. باغبان حرف را تایید می كند و در دل می گوید" نیازی به گماردن خفیه نویس و راپرت چی نبود. من از این كارم پشیمان نیستم چون كه برای این كارم دلیل داشتم" اما خانم اجازه نمی دهد باغبان دلیلش را توضیح دهد داد می زند اینجا ملك من است ودر هر جایش كه بخواهم درخت چنار می كارم و هر كدام از كارمندانم را كه میلم بكشد مامور این كار می كنم.تو باید از من معذرت بخواهی چون كه با مخالفت با فرستاده من به من توهین كرده ای." باغبان می پرسد "آیا من مسئول این باغچه هستم یا نه؟" خانم جوا ب می دهد" با این كارت نشان دادی كه صلاحیت چنین مسئولیتی را نداری." باغبان جوابی نمی دهد. خانم می فهمد كه قدری تند رفته و برای توجیه خودش اضافه می كند " درست است كه در این سال ها خیلی زحمت باغچه را كشیده ای و من از نتایج كارت راضی بوده ام اما با این كارت همه چیز را خراب كردی و نشان دادی كه صلاحیت نداری."
باغبان می گوید در وسط باغچه كاكتوس درخت نمی كارند این كاكتوس ها نیاز به آفتاب دارند.
این بار خانم واقعا عصبانی می شود و می گوید "به من یاد نده. تو دنیا نیامده بودی كه من صد تا باغبان در استخدام خود داشتم و در باغ صدها اعیان و اشراف دیگر میگشتم."باغبان می خواهد بگوید كه باغچه كا كتوس یك باغچه تخصصی است و با باغهایی كه شما دیده اید فرق دارد اما خانم به او امان نمی دهد و او را بیرون می كند. بعد هم برای این كه به زعم خود "پدر حكمت و تجربه را در بیاورد" تصمیم می گیرد دم این باغبان گستاخ را قیچی كند و رویش را كم كند. برای این كار می گوید از این پس آن دو باغبان دیگر روسای توهستند.مبادا بدون اجازه آنها آب بخوری!

این داستان زاییده ذهن من است.خانم استنفورد هرگز چنین برخوردی با كارمندانش نداشت. هر كدام از كارمندانش در حیطه مسئولیت خود اختیار تام داشتند. البته سلسله مراتب رعایت می شد. من هرگز نمی گویم خانم استنفورد با باغبانهایش از یك قابلمه آبگوشت می خوردند. اما او با دخالت های بیجا با راپرتچی گماردن با تصمیم گیری های دفعی بدون هماهنگی با مسئول بخش كارمندانش را نمی آزرد. در نتیجه كارمندانش با روحیه باز با عشق و علاقه كار می كردند و استنفورد را آباد تر می كردند. او
كاری نمی كرد كه كارمندانش
چون گلادیاتور ها به جان هم بیفتند
و در موردهم
.راپرت دهند

از قدیم گفته اند خوبی از بزرگتره و بنا شهادت نتایج خانم و آقای استنفورد چنین خوبی هایی داشتند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار نوشته از مهر 1386

+0 به یه ن

كار عالی بدون كارمند عالی ممكن نیست

وقتی خانم و آقای استنفورد تصمیم به تاسیس استنفورد گرفتند منطقه استنفورد كاملا روستایی بود و هزاران كیلو متر از مراكز علمی و دانشگاهی آن روزگار دور بود. در آن سا لها دانشگاه بركلی هنوز افتتاح نشده بود.تاسیس دانشگاهی در این سطح و ابعاد در آن "ده كوره" به یك شوخی می مانست و بس!روزنامه ها در مراكز علم و فرهنگ كه عمدتا در شرق آمریكا واقع بودند این اقدام استنفورد ها را به دیوانگی تشبیه كردندو...

اما جین و للاند موفق شدند عده ای از بهترین های هر علم و صنعت و حرفه را از شرق امریكا و یا از اروپا كه در آن زمان مركز تمدن و فرهنگ بود به این "ده كوره" بكشانند ودر آنجا نگه دارندو محیطی فراهم كنند كه این افراد در آن رشد كنند و به تدریج دانشگاه را به رشد و شكوفایی برسانند.

آری بنیانگذاران استنفورد به دنبال بهترین دانشگاهیان و بهترین صنعتگران وبهترین هنرمندان بودند. به دنبال جوانان بااستعدادی بودند كه از ایده های نو نهراسندو مشتاق باشند كه به همراه افق های جدید جغرافیایی افق های جدید در حرفه خود را بپمایند و تجربه كنند.

به نظر من كشاندن چنین افرادی به استنفورد در آن روزگاران برای استنفوردها كار چندان سختی نبود! طبعا پیشنهاد حقوق بالا و مزایای مختلف می كردند. به علاوه به آنها وعده می دادند كه این امكان را خواهندداشت كه به دور از كلیشه ها و محدودیت های رایج در حرفه آنها در مراكز جاافتاده تر ایده های خود را عملی كنند. این وعده دوم برای یك نفر جوان با استعداد از حقوق بالا و گنج قارون هم اغوا كننده تر است. آنچه مشكل تر بود و به نظر من جای تحسین فراوان دارد نگه داشتن این افراد در استنفورد بود. این نكته دوم با پول و وعده و وعید و حرف و شعار و تعارف و باد كردن و غیره به دست نمی آید.برای این كه كارفرمایی یك كارمند با قابلیت های بالا را در جایی ماندگار كند باید در عمل به كار كارمندش ارزش قایل شود.از طرفی در عمل باید نشان دهد ارزش و قدر كار اورا می فهمدو از طرف دیگر نباید با دخالت های نابجا و تصمیم گیری های دفعی در حیطه مسئولیت او بدون مشاوره و هماهنگی با وی او را برنجاند. با تطمیع و تهدید و زهر چشم گرفتن و "رو كم كردن"می توان كارمندان متوسط و عده ای نوچه بادمجان دورقابچین را دور خود جمع كرد. اما از افراد متوسط تنها كار متوسط بر می آید و بس!با سیاست هویج و تركه نمی توان كارمندان درجه یك (چه ایرانی چه خارجی -چه در داخل ایران و چه خارج آن -چه فیزیكپیشه و چه باغبان)را در جایی ماندگار می كند.

بیشتر افراد باقابلیت اگربا سیاست چماق وهویج از طرف كارفرمایشان روبه رو شوند یا استعفا می دهند و می روند و یا می مانند و از در دشمنی لجبازانه وارد می شوند و بیشتر تخریب می كنند تا سازندگی! هم خود را نابود می كنند و سیستم را! برای اعمال سیاست هویج و تركه داشتن پول و قدرت كافیست. اما یك كارفرما برای اعمال سیاستی كه این همه دانش پژوه صنعتگر هنر مند مدیر اجرایی ومتفكر درجه یك را در جایی جمع و ماندگار می كند بیش از پول و قدرت به فهم وشعور نیاز دارد. استنفوردها درعمل نشان دادند كه دارای چنین فهم و شعوری هستند. علت علاقه نزدیك به شیفتگی من به این خانواده هم همین فهم و شعور بالای آنهاست نه ثروت و قدرت بی حد وحصرشان!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار نوشته از مهر 1386

+0 به یه ن

استنفورد: مجموعه ای از زیبایی ها

در ایران بیشتر تحصیلكرده ها استنفورد را به خاطر دانشكده های علوم و مهندسی آن می شناسند. اما باید دانست كه استنفورد به این دانشكده ها خلاصه نمی شود. دانشكده های هنر علوم انسانی و ادبیات استنفورد هم در نوع خود زبانزد هستند. بسیاری از نویسندگان بنام دنیا در این دانشگاه درس خوانده اند. از آن جمله می توان به سیمین دانشور خودمان اشاره كرد. استنفورد به دانشكده هایش ختم نمی شود. استنفورد مجموعه ای شگرف است از هنر معماری ابتكار و زندگی.من هر روز با دوچرخه ام در باغ استنفورد می گشتم. به تدریج نسبت به تك تك مجسمه ها و درخت هایش احساس دلبستگی پیدا كرده بودم. محیط استنفورد به گونه ای است كه در ذهن همه دانشجویان این گونه القا می شود كه در این مجموعه غنی زیبایی ها سهیم هستند. درنتیجه وقتی لازم می شود خودشان آستین بالا می زنند و برای خانه خودشان یعنی استنفورد كار می كنند. تمام درخت ها و عمده بوته های باغ چند هزار هكتاری استنفورد برای خودشان شناسنامه و تاریخچه مكتوب دارند كه در آرشیو استنفورد مثبوت است. خیلی از این نوع كارها هم توسط خود دانشجویان به طور رایگان انجام می گیرد!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار نوشته از مهر 1386

+0 به یه ن

ثروت افسانه ای استنفوردها

وقتی از خانواده استنفورد سخنی به میان می آید اولین چیزی كه به ذهن می رسد ثروت افسانه ای آنهاست. مخارج ساخت دانشگاه استنفورد در همان صد سال پیش (بدون در نظر گرفتن بیش ازسه هزار هكتار زمینش) 5 میلیون دلار بر آورد شده بود (البته به صورت
endowment
نه به صورت نقد).موزه دانشگاه استنفورد خود ثروتی عظیم است. در این موزه از همه تمدن ها از جمله تمدن ایرانی بابلی و غیره می توان آثاری یافت.در آن حتی یك مومیایی مصری هم وجود دارد. استنفوردها یكی از چهار سهامدار عمده خط آهنی بودند كه شرق و غرب آمریكا را به هم وصل می كردو...(درس تاریختان را به یاد آورید كه چگونه دول مختلف خارجی سر حق امتیاز راه آهن در ایران با هم دعوا می كردند و باز به خاطر آورید كه عرض آمریكا چند برابر عرض ایران است. آنگاه ملاحظه خواهید كرد كه چنین سهامی چه قدرت و ثروتی به یك شخص می تواند بدهد.)

جالب آن كه للاند استنفورد كه روستازاده ای بیش نبوده همه این ثروت را خود به دست آورده و جالب تر آن كه پس از رسیدن به قله ثروت (به جای "گم كردن" خودش)این ثروت عظیم را به مدد همسرش جین در راه غنای فرهنگ منطقه پالو آلتو در نزدیكی سانفرانسیسكو (منطقه ای كه استنفورد در آن واقع است) به كاربرده است.

داستان ثروتمند شدن تدریجی استنفورد داستانی شیرین و معروف است كه شما با جستجوگر گوكل می توانید مطالب زیادی درباره آن بیابید. من در اینجا قصد ندارم این داستان ها را بازگو كنم.در عوض می خواهم بر روی نكاتی در شخصیت و منش خانم و آقای استنفورد كه به عقیده من باعث تاسیس و ماندگاری و شكوفایی دانشگاه استنفورد شده انگشت بگذارم و تحلیل ها و برداشت خودم را از این دستاورد عظیم در هموردا در معرض نقد خوانندگان قرار دهم. به امید آن كه این بحث ها افق های دید ما را وسیعتر كند تا در آینده وقتی مسئولیت اجرایی مهمی به ما محول شد بتوانیم از عهده مسئولیت بر آییم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار نوشته از مهر 1386

+0 به یه ن

.

The Stanfords

گمان می كنم بیشتر شما با دانشگاه استنفورد واقع در شمال كالیفرنیا آشنا باشید. دانشگاه استنفورد دانشگاهی خصوصی است كه در سال
1891
.افتتاح شده است
این دانشگاه صد وپانزده ساله كه چند دهه قبل از دانشگاه تهران افتتاح شده در مقابل دانشگاه های معروف دنیا مانند دانشگاه پادوا در ایتالیا (همان جایی كه گالیله زمانی در آن استاد بود) یا دانشگاه آكسفورد و كمبریج در انگلیس و یا حتی دانشگاه هاروارد در ساحل شرقی آمریكا دانشگاهی "تازه" به حساب می آید! این سئوال همیشه ذهن ایرانیان علاقمندبه پیشرفت علمی این كشور را (چه در داخل ایران و چه مقیم خارج) به خود مشغول می دارد :چرا چنین دانشگاه هایی با گذشت زمان "كهنه" نمی شوند و پویایی خود را از دست نمی دهند. در این باره باید سر فرصت بحث كنیم. اتفاقا این سئوال
از آن مواردی است كه ایرانیان مقیم داخل و خارج با همفكری می توانند
جوابی
برایش بیابند. فعلا نمی خواهم در این باره بنویسم. به جای آن فعلا در نظر
دارم
چند یادداشت درباره بنیانگذاران این دانشگاه بنویسم. من و دیگر دوستان درباره پژوهشگران موفق
دنیا
در هموردا مطالب متعددی نوشتیم. بد نیست برای تنوع هم كه شده كمی هم درباره حامیان چنین پژوهشگرانی حرف بزنیم. نباید از یاد برد كه بدون چنین حامیانی پژوهشگران امكان پژوهش نمی یافتند.


دانشگاه استنفورد به همت آقای للاند استنفورد و همسرش جین استنفورد افتتاح شده است. شخصیت این زوج برای من به عنوان یك ایرانی خیلی جالب است. من این دو
را
در قالب هیچ كلیشه
ایرانی
كه بزرگترهایمان به ما معرفی كرده اند
نمی توانم بفهمم. این
دو
نه شباهتی به حاتم طائی داشته اند
و نه مشابهتی به تاجر محتكر حریص گرانفروش كه كاریكاتورش را در مجلات طنز ایرانی بارها دیده ایم.
این دو نه
پولدار "اصیلزاده" از خودراضی و افاده ای بوده اند و نه تازه به دوران رسیده جلوه فروش و بی جنبه! در طبقه اول دانشكده زمین شناسی استنفورد قسمتی از سخنرانی جین استنفورد به مناسبت افتتاح دانشكده
ارائه داده بود
بر دیوار حك كرده اند. اگر گذارتان به
استنفورد افتاد حتما این نوشته را بخوانید. سخنان درباره لزوم توجه به پژوهش است. كمی برای من مشكل بود باور كنم این سخنان با این سطح نظر
یك پیرزن در
صد سال قبل باشد! حتی شك كردم شاید متن سخنرانی را فرد دیگری برایش آماده كرده بوده!اما بعد كه درباره زندگی این بانوی بزرگ خواندم فهمیدم از او انتظاری غیر از آن هم نمی توان داشت.
دریادداشت های بعدی می خواهم بیشتر درباره این خانواده بنویسم. البته من نه تاریخ نگار هستم و نه زندگی نامه نویس. خوب هم می دانم زندگی نامه نویسی یك كار تخصصی جدی است كه از عهده من بر نمی آید. من اینجا تنها به برخی جنبه های زندگی و شخصیت آنها كه از نظر من جذاب است
می پردازم. منبع اطلاعاتم هم نوشته ها ی پراكنده ای است كه چند سال پیش وقتی در استنفورد بودم خوانده ام بنابراین
نمی توانم
ادعا كنم كه دقت علمی
این یادداشت ها بالا
خواهد بود.اما یك سری نكته ها در زندگی این خانواده می بینم كه به نظر من قابل تامل هستند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظرخواهی و ظرفیت نظرخواهی

+0 به یه ن

چند روز قبل از  بسیاری از همایش های فیزیك كه در ایران برگزار می شود تا برنامه ی همایش هنوز  مشخص نیست. پوستر و توضیحات سایت با هم نمی خواند و گنگ و مبهم هست. حتی وقتی سخنران مدعو ویژه چند روز قبل از همایش سئوال می كند من چه قدر برای سخنرانی ام وقت خواهم داشت و یا سخنرانی چه روز و چه ساعتی هست یا جواب نمی دهند و یا جواب سربالا می دهند! دیگه خودتان حساب كنید جواب دانشجویان را چه طور می دهند. به این تیپ همایش ها چند بار دعوت شده ام و این روال برگزاری كمابیش عادی می نمود. گویا روال برگزاری همین هست و شركت كننده ها هم به همین روال راضی و خوشنود هستند و دعا گو. البته من هم اعتراضی نكرده ام. با خودم گفته ام:" بذار همرنگ جماعت شوم و برنامه تمام شود برود پی كارش. من كه مامور اصلاح جامعه دانشگاهی نیستم! برای چی اعتراض كنم و برای خودم دشمن بسازم. دلشان خوش هست دارند همایش برگزار می كنند بذار خوش باشند و من عامل به هم ریختن خوشی آنها نشوم. والا این تیپ آدم ها ده برابر این وقت كه برای برگزاری همایش كرده اند صرف سمپاشی علیه من خواهند كرد! من هم حوصله اش را ندارم!"

بعد از این هم همین طور عمل خواهم كرد. استراتژی عاقلانه ای هست. نكته ی دیگری می خواهم عرض كنم. در همین سرزمین كه روال و هنجار این هست و ظاهرا هم شركت كنندگان راضی و خوشنود و دعاگو هستند چند سال پیش می خواستم همایشی بر گزار كنم. شش ماه قبل از آن پوستر و وبگاه همایش را آماده كردیم و اطلاعاتش را در سایت گذاشتیم. در وبلاگ منجوق نوشتم: "....فعلا از شما خواهشی دارم. لطفا وبگاه و پستر را ببینید و اگر مورد گنگی هست به من خبر دهید تا رفع ابهام كنم."

فكر می كنید چه برخوردی شد؟! یك دانشجویی برگشت هرچه می توانست به من و سخنرانانم توپید!

بی آن كه صلاحیت اظهار نظر داشته باشد توانمندی علمی سخنرانان همایش را زیر سئوال برد. در صورتی كه بعد از این كه همایش برگزار شد همه دیدند كه سخنرانان چه قدر باسواد بودند و چه استاندارد تدریس بالایی داشتند در هر صورت من هم جوابش را دادم. در واقع بیشتر از سخنرانانی كه دعوت كرده بودم دفاع كردم و با استدلال گفتم كه چرا شركت در سخنرانی آنها برای دانشجویان فرضتی است كه باید قدر بدانند. دانشچو بادی به غبغب انداخت و نوشت:" دموكراسی بود نظرم را گفتم." بقیه جمله اش یادم نیست منظورش این بود كه من ظرفیت شنیدن سخنان نقد آمیز ایشان را نداشتم و چون ایشان نقد كرده اند خیلی آدم مهمی هستند و من باید بگویم حتما درست می گی قربان!
آن گاه من این جواب را در پاسخش نوشتم:

دموكراسی یك اصطلاح سیاسی است با معنا و مفهوم نسبتا مشخص:

Democracy is a form of political organization in which all people, through consensus (consensus democracy), direct referendum (direct democracy), or elected representatives (representative democracy) exercise equal control over the matters which affect their interests

عده ای بی آن كه به این معنا توجه كنند هر جا كه خوششان می آید می گویند "دموكراسی".كلمه ای با چنین بار معنایی، باید درست به كار گرفته شود. به هر حال من اصلا نمی خواهم بحث سیاسی بكنم. دایره ی بحث هایم در سپهر دانشگاهی می چرخد. من در یادداشت قبلی ام نوشتم
"لطفا وبگاه و پستر را ببینید و اگر مورد گنگی هست به من خبر دهید تا رفع ابهام كنم". این به هیچ وجه به آن معنا نیست كه این همایش قرار است با شیوه ی دموكراسی ورای گیری برگزار شود. معنای جمله ی من كاملا روشن بود! خواستم اگر سئوالی در مورد نحوه ی ثبت نام و چیزهایی از این دست هست بگویید تا رفع ابهام شود. شیوه ی دموكراتیك-از طریق رای گیری یا رفراندم- برای برگزاری یك همایش علمی 50-60 نفره و آن هم تا این اندازه تخصصی مسخره است. شیوه برگزاری همایش هایی از این دست در همه جای دنیااین گونه است كه بسته به ابعاد همایش مقداری امكانات در اختیار یك یا چند برگزار كننده گذاشته می شود و برگزار كننده براساس آن و براساس تشخیص خود برنامه را می چیند. شاید دست آخر برای بهتر شدن برنامه برای دفعات بعدی نظر خواهی هم بشود. اما نظر خواهی تنها به معنای بازخورد گرفتن است. به معنای رای گیری نیست.

بارها گفته ام و بار دگر می گویم ارزیابی علمی افراد كار بسیار دشوار و تخصصی است. این كه من دعوت سخنرانان را در وبلاگم به رای بگذارم مسخره تر از آن است كه در وبلاگم از شما سئوال كنم جواب محاسبه ای كه در حال حاضر برای مقاله ام انجام می دهم چیست. بعد هم رای بگیرم ببینم چند نفر می گویند 2 چند نفر می گویند 5. به علاوه وقتی ارزیابی علمی مطرح می شود حیثیت شغلی اشخاص حقیقی نیز مورد سئوال قرار می گیرد. در یك جامعه ی پیشرفته، هركسی به خود اجازه نمی دهد در مورد توانمندی شغلی افراد نظر بدهد. اگر ببینم از تریبون نظر خواهی سوء استفاده می شود تا در مورد حیثیت شغلی افراد بی محابا و بی هیچ مدرك سخن گفته شود (عادت بسیار زشتی كه متاسفانه دامن گیر بیشتر جوامع دانشگاهی جهان سومی است تا جایی كه حتی قبح آن هم ریخته) و از روی بی اطلاعی حرف هایی زده شود كه من بعد در پیش دیگر همكارانم كه احترام بسیاری برای آنها قایلم شرمنده شوم نظر را منتشر نخواهم نمود. من این وبلاگ را برای این راه نیانداخته ام كه تریبونی باشد برای اظهار نظر های آبكی و غیر مستدل در مورد توانمندی علمی همكاران.

یكی از هدف های من آن است كه زشتی این كار را گوشزد دهم. هرچند می دانم آنان كه به حرفم گوش خواهند داد در اقلیت مطلق خواهند بود چرا كه خیلی وسوسه انگیز است كه همین طوری دهان باز كنی و بگویی فلان فیزیكپیشه خوبی نیست و بهمانی فلان ایراد را دارد. آن قدر این كار وسوسه انگیز است كه زمان بسیاری از دانشگاهیان در كشورهای جهان سومی به این كار صرف می شود. اما انصافا تا به حال ندیده ام پسكین یا اسمیرنف بنشینند و از این حرف ها بزنند. تا مجبور نشوند كسی را ارزیابی نمی كنند. وقتی هم كه ارزیابی می كنند عموما پشت درهای بسته با بررسی مقالات پر تعداد است یا سر سمینار شخص. خیلی هم مواظب هستند كه این بحث ها در حضور دانشجوها یا پست-داك ها انجام نگیرد. ! دانشجو یا پست-داك باید فكرش را بدهد درسش را بخواند و مقاله اش را بنویسد تا فردا كار پیدا كند نه آن كه فكرش درگیر این مسایل شود.
آداب زندگی در یك جامعه ی پیشرفته ی دانشگاهی بسی بیشتر از بلغور كردن كلمه دموكراسی آن هم در معنای اشتباه و نا بجا است. اولین قدم این آداب آن است كه وقتی صلاحیت ارزیابی در مورد توانمندی علمی كسی نداری سكوت كنی.


 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظرات دكتر گلشنی

+0 به یه ن

مطلب زیر را از تابناك برداشته ام:

تعداد زیاد دكترا مملكت را نجات نمی‌دهد، بلكه وجود دكترای با كیفیت است كه نجات دهنده ماست»؛ این باور دكتر گلشنی است؛ از جمله چهره‌های ماندگار كشورمان در فیزیك كه استاد دانشگاه صنعتی شریف و از جمله صاحب نظران و اساتید سرشناس «فلسفه علم» در جهان به شمار می‌آید. حضور وی در «نشست توسعه علمی مطلوب در جامعه اسلامی» فرصتی دست داد تا با دیدگاه‌های وی در این باره آشنا شویم.

به گزارش «تابناك»، دكتر گلشنی، رئیس گروه «فلسفه علم» دانشگاه صنعتی شریف، نخست با طرح این پرسش كه چه عواملی باعث پیشرفت علم در جوامع اسلامی و سپس افول آن شد، در پاسخ به شش عامل اشاره كرد:

نخست و مهم‌ترین عامل،
تشویق قرآن به مطالعه طبیعت است كه در آیات گوناگون، هم به بعد نظری و هم به بعد تجربی آن اشاره شده است و عالمان مسلمان با این نگاه، مطالعه طبیعت را عبادت می‌دانستند.

دوم،
تشویق قرآن و سنت به یادگیری علم از هر جای ممكن است و مشخص است در حدیث معروف «اطلب العلم ولو بالصین» یادگیری الهیات در چین نیست، بلكه منظور هر نوع علمی است.

سوم،
حاكمیت روح تسامح بود و عالمان مسلمان برای یادگیری علم، با تواضع و خوش‌رفتاری حتی شاگرد مسیحیان و صابئیان می‌شدند.

چهارم،
پرهیز از تقلید كوركورانه بود. همان گونه كه ابن سینا می‌گوید كسی كه بدون دلیل چیزی را بپذیرد، از فطرت انسانی دور شده است. عالمان ما علاوه بر مطالعه آثار گذشتگان قدرت خلاقه و نقاده هم داشتند، آنچنان كه می‌بینیم ابن هیثم كتاب الشكوك علی بطلمیوس و رازی كتاب الشكوك علی جالینوس را می‌نگارند. متأسفانه اكنون در محیط ما این جو حاكم نیست و عینا ترجمه و تقلید و حاشیه‌نویسی بر كارهای غربی صورت می‌گیرد.

پنجم،
سختكوشی در كسب معرفت بود و عالمان مسلمان برای یافتن یك كتاب یا دیدار با یك عالم زحمات و مشقات زیادی را متحمل می‌شدند.

ششم،
جامع‌نگری و كل‌نگری حاكم بر تمدن اسلامی، آخرین نكته‌ است؛ در آن زمان علوم دینی از علوم طبیعی جدا نبود و یك روح حاكم بود، كار علمی را به روش علمی انجام می‌دادند و با یك دید وسیع به كلیت قضایا نگاه می‌كردند.

عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و فرهنگستان علوم با ذكر اینكه بیان این عوامل به معنای آوردن طبیعیات آن زمان نیست ولی باید آن روحیات را داشته باشیم، در پاسخ به این پرسش كه چرا علم در جهان اسلام به انحطاط گرایید، گفت: دلایل بسیاری همچون جنگ‌های صلیبی، پیدایش تصوف و پاره‌پاره شدن جهان اسلام برای این سؤال ذكر شده، اما به باور من، دلیل اصلی این ماجرا، حاكم شدن مكتب كلامی ضد عقل اشاعره بود كه حمایت شدید خلفای عباسی را همراه داشت كه تداوم و حفظ حكومت خود را در آن می‌دیدند. نحوه نگرش غزالی و ابن خلدون و امثال آن‌ها كه علوم طبیعی را آغشته به خطا و برای دین مضر می‌دانستند، از عوامل این كنار گذاشتن بود.

وی افزود: تا دوران مدرن همین وضعیت ادامه داشت و در این مدت، امثال خواجه نصیر كه به علم توجه داشتند از مفردات بودند؛ اما در قرن نوزدهم شكست ایران از روسیه، استعمار هند توسط انگلستان و اشغال مصر به دست فرانسویان، جهان اسلامی را واداشت تا به علم جدید روی بیاورد، ولی متأسفانه قشر علم را گرفتند و تا دوران ما همین سنت سطحی‌نگری و مشق نویسی حاكم مانده و معنای پیشرفت علم به كلی مبهم است. در حالی كه در غرب، علم همواره دو خاصیت پیش‌روندگی در مرز‌ها و تأمین نیازهای زندگی را داشته است. ملاك رشد علم در عصر ما پیمانه‌های ناقصی مانند تعداد مقالات است؛ اما این مقالات چه نیازی از ما را رفع كرده است؟

برندهٔ دو جایزه كتاب سال جمهوری اسلامی ایران، گفت: چند سال پیش در همین كشور به كسانی كه بیشترین مقاله را در یك رشته داشتند امتیازاتی ‌دادند؛ مقالاتی كه تنها ۲۰ درصد ارجاعات خارجی داشتند و تنها ۲۱ درصد آن‌ها در مجلات سطح بالاتر ISI بود؛ علم ما باید به رفع نیازهای ما بیاید، ولی متأسفانه می بینیم در رشته‌هایی كه بیشترین مقالات را داریم بیشترین واردات را هم داریم. با این پیمانه‌های رشد علمی نیاز كشور برطرف نمی‌شود. استاد دانشگاهی كه بنا به تشخیص خود در حوزه اختراعات یا چاپ كتاب وارد شده است، چرا باید به دلیل نداشتن مقالات، در گرفتن ارتقا با مشكل روبه رو شود؟‌ ای كاش مسئولین اینجا حاضر و پاسخگو بودند.

وی افزود: بعد دیگر قضیه، مسأله نوآوری است. قوانین و چهارچوب‌های موجود اجازه خلاقیت را نمی‌دهند. مثلا دانشجوی دكترایی كه روی پروژه مهمی كار می‌كند و نیاز به زمان دارد، موظف است در مدتی محدود كار خود را تمام كند وگرنه جریمه می‌شود. باید اولویت‌های ما مشخص باشد و اینقدر تابع مد نباشیم. زمانی بیوتكنولوژی و زمانی نانوتكنولوژی باب می‌شود. با این شرایط حتی با چاپ صد هزار مقاله هم به جایی نمی‌رسیم. با علم نمی‌شود بازی كرد و باید حساب و كتاب در كار باشد.

دكتر گلشنی سپس به مسأله حس تعهد به كشور اشاره كردند و گفتند احساس حقارت در كشور ما به شدت رواج دارد. سایت دانشگاه ما در روزی كه یك برنده نوبل از دانشگاه بازدید كرد و چند كتاب را هم هدیه داد تیتر می‌زند: «بزرگ‌ترین روز دانشگاه» در حالی كه بزرگ‌ترین روز دانشگاه روزی است كه افراد دانشگاه كاری كنند كه شأن دانشگاه بالا‌تر برود.

با این سخنان و یادآوری دوباره بازگشت به بینشی كه در زمان اعتلای تمدن اسلامی حاكم بود، دكتر گلشنی كارهای مورد نیاز برای پیشرفت و تغییر وضع كنونی را این گونه برشمرد:

۱. مشاركت دادن نخبگان:
متأسفانه توجه به نخبگان هم بد فهمیده می‌شود. توجه به معنای تجملات نیست بلكه كافی است امكانات تحقیق در اختیار آن‌ها گذاشته شود و برای علم از هیچ خرجی دریغ نشود.

۲. اولویت دادن به رفع نیاز‌های داخلی


۳. ترویج روحیه نقادی و نقدپذیری:
جامعه دانشگاهی همانند مقامات اكثرا نقد پذیر نیستند و نقدی هم كه می‌شود از ادب اسلامی دور است. تا وقتی نقد نباشد، علم به هیچ وجه پیشرفت نمی‌كند. من به شدت با ایجاد كرسی‌های آزاداندیشی مخالف بودم زیرا تا محیط نقدپذیر نشود و مردم ادب نقد را نیاموزند این جلسات سودی ندارند.

۴. توجه ویژه به كیفیت:
كیفیت مسأله‌ای است كه از اول انقلاب به كلی فراموش شده است. كفش ایرانی كه تولید می‌شود با مارك خارجی ارائه می‌شود، چون كیفیت در مورد محصولات داخلی فراموش شده و هویت خود را از دست داده‌ایم. جامعه دانشگاهی نباید نسبت به این بی‌كیفیتی ساكت باشد. به مقامات و رهبری نامه اعتراض‌آمیز بنویسید، كاری كه من بار‌ها انجام داده‌ام؛ تعداد زیاد دكترا مملكت را نجات نمی‌دهد بلكه وجود دكترای باكیفیت است كه نجات دهنده ماست. حداقل دانشگاه‌های درجه یك از گرفتن دانشجوی پولی معاف باشند. واقعا نتیجه این پردیس‌ها چه بوده است، جز اینكه وقت استاد برجسته صرف دانشجوهای سطح پایین بشود؟ ‌

۵. توجه خاص به دیدگاه های كار‌شناسان و متخصصان:
به ندرت اهل علم مورد مشورت قرار می‌گیرند و وزارت علوم به صورت بخشنامه‌ای و یكطرفه تصمیم می‌گیرد و بخشنامه می‌كند و به همین دلیل تصمیمات ناقص و تك بعدی هستند. لازمه این كار این است كه ابتدا آدم‌شناسی صورت بگیرد و افراد بر‌تر هر حوزه مشخص شوند و از آن‌ها استفاده شود.

۶. حاكم كردن شایسته سالاری:
باید رئیس دانشگاه از متوسط دانشگاه بالا‌تر باشد تا دانشگاهیان برای او شأن قائل باشند. یكی از دكتراهایی كه معاون وزیر هم بود در مراسم معرفی یك كتاب تفاوت سلیس به معنای روان را با سیلیس ـ كه نوعی فلز است ـ تشخیص نمی‌داد! با این افراد به جایی نمی‌رسیم.

۷. حاكم كردن كل‌نگری و وسعت دید در علم و فناوری:
در كشور ما متخصصان باریك‌بین بار می‌آیند و به قول هایزنبرگ، جهان را با عینك خودشان می‌بینند. در دانشگاه MIT وقتی دیدند فارغ‌التحصیلان موفق نیستند، علوم انسانی را وارد مهندسی كردند تا بینش دانشجویان را وسیع كنند، چرا كه علم برای خلأ نیست، بلكه برای جامعه انسانی است.

این استاد دانشگاه با عمومی ذكر كردن حنبه‌های نامبرده، نكات منحصر به فرد جامعه ایرانی را این گونه بیان كرد: در جامعه ما چند ویژگی برای علم ذكر شده كه باید به آن‌ها توجه داشت. بر مبنای قرآن، باید از علم برای بهره‌گیری از امكانات طبیعت در جهت مشروع و ابداع علم مفید استفاده كنیم. علم مفید هر علمی است كه كیان جامعه اسلامی برای اعتلای خویش به آن وابسته است. نكته‌ای كه غرب به طور كلی از آن غفلت كرده، این است كه علم باید در پی سعادت بشر باشد. اما می‌بینیم كه در غرب علم در دست قدرتمندان افتاده و به جای رفع مشكلات هزاران نیازمند به اغنیا و مسائل نظامی توجه می‌شود، به شكلی كه در انگلیس ۳۰درصد و در آمریكا ۵۰ درصد بودجه تحقیقات صرف امور نظامی می‌شود؛ این روند در راستای سعادت بشر نیست. دانشمندان و جامعه علمی ما باید حساس باشند و علاوه بر تلاش برای رسیدن به سطح بالای علم، دغدغه انسانیت را نیز داشته باشند، وگرنه ما نیز مثل آن‌ها آینده خوبی نخواهیم داشت.

عضو فرهنگستان علوم افزود: بزرگ‌ترین نقطه ضعف ما در زمان حال فرهنگ حاكم است كه نه غربی است و نه اسلامی، زیرا اگر اسلامی بود، باید دغدغه اعتلای یك جامعه اسلامی را می‌داشتیم و اگر غربی بود، باید نظم و كیفیت و اولویت سنجی و شایسته سالاری حكم‌فرما بود. رشد سیاست و اقتصاد شرط لازم برای پیشرفت علم هستند اما پیش از این‌ها ما نیازمند اصلاح فرهنگ و اخلاق خود هستیم و این امر نیازمند حركتی جهادگونه از جامعه علمی كشور و عزمی قوی در مسئولان است.

دكتر گلشنی در پاسخ به اینكه تحول فرهنگی از كجا می‌شود، گفت: از دبیرستان و دانشگاه اما این تحول تزریقی صورت نمی‌گیرد و باید بسیار لطیف و دقیق با قضیه برخورد كرد. استدلال و جاذبه داشتن دو عامل مهم در این امر برای تغییر فرهنگ ما و حاكمیت بینش اسلامی هستند.

پی نوشت مینجیق:

سیلیس همان SiO_2قسمت عمده ی ماسه هست.

منتظر خواندن نظرات شما در مورد بیانات استاد گلشنی هستم. علت این كه به دادن لینك اكتفا نمی كنم و متن را اینجا منتشر می كنم آن هست كه  بحث شكل گیرد. ببینید! اگر می خواهید نقد كنید من استقبال می كنم اما به شرط آن كه همین بیانات را نقد كرده باشید. همه ی پیش فرض ها و پیش داوری ها را  كه در  مورددكتر  گلشنی در ذهن دارید كنار بگذارید و همین مطلب ایشان را نقد كنید یا مطلبی در ادامه آن بیافزایید. می خواهم تمرین كنیم كه به دور از بت سازی ها و  ارادت ها و نیز به دور از اهریمن سازی هاو دشمن تراشی ها بتوانیم نظرات شخصی را كه عمری در جهتی تلاش كرده بخوانیم و تحلیل نماییم. تمرین كنیم كه در فضایی به دور از تشنج و هیجانات كاذب بحث و نقد كنیم. تمرین كنیم كه نظرمان را با جمله بندی های واضح و صریح اما مودبانه و به دور از گوشه و كنایه و تخریب شخصیت بیان كنیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یك خاطره تلخ و یك نكته

+0 به یه ن

می خواهم یك خاطره تلخ از زلزله بم بگویم. زلزله كه آمد یكی از روزنامه نگاران بنام و جاافتاده متنی نوشت كه خیلی ها از جمله من و شاهین را عصبانی كرد. این روزنامه نگار مدت كمی بعد از زلزله،  یك متن احساسی نوشت و بدون كوچكترین اشاره ای به انسان هایی كه زیر آوار مانده بودند و احتیاج مبرم به كمك داشتند در مورد عظمت ارگ بم نوشت و تاكید كرد ارگ بم كه با روح ایرانی ساخته شده پابرجا می ماند ولی "ارگ جدید" كه در زمان رفسنجانی ساخته شده با كوچكترین زلزله ای فرو می ریزد.  خیلی ها به او اعتراض كردند كه در این هیری ویری چه جای شِرووِر گفتن هست. او هم جبران كرد و بلافاصله متنی در سوگ قربانیان نوشت. خوب! این قسمت احساسی قضیه.  ما ایرانی ها در جمع و جور كردن مسایل احساسی نسبتا توانمندیم و خوب بلدیم متن سوگواری جانگداز بنویسیم  و اشك بقیه را در بیاوریم! عده ای از همكارانش بعد از چند ماه به بی دقتی حرفه ای  آن روزنامه نگار مجرب خرده گرفتند (و انتقادشان هم كاملا بجا بود) كه ابتدا می بایست خبر را چك می كردی بعد منتشر می كردی. واقعیت این بود  كه  همچنان كه می دانید متاسفانه ارگ 2500 ساله بم در زلزله ویران شد اما خوشبختانه ارگ جدید سالم ماند. درست برعكس آن چه كه در توهمات و خیالات آن روزنامه نگار بنام رخ داده بود و از روی احساسات پوچ،  عین حقیقت پنداشته بود و از آن هم پا فراتر گذاشته بود و  منتشر كرده بود!

حالا كه این همه سال گذشته من یك ایراد دیگر به این دیدگاه می خواهم بگیرم. اولا كه خدا را صد هزار مرتبه شكر كه ارگ جدید ویران نشد! در امداد رسانی ها از آن به عنوان پایگاه استفاده شد. پایگاهی كه اگر نبود و یا ویران می شد چه بسا فاجعه انسانی ابعادی بزرگ تر و فجیع تر می یافت.  نكته ی مهمی كه می خواهم بگویم این چه "عرق ملی ای" است كه می پسندد چنین وانمود شود كه مهندسان سازه، مدیران شهری، آرشیتكت ها یی  كه در همین آب و خاك بزرگ شده اند از پدران 2500 ساله شان عقب تر باشند و  بر پسرفت  2500 ساله دست می افشاند و با افتخار از آن یاد می كند. این دوستی است یا دشمنی كه  از ته دل بخواهی كه فن آوری كشورت 2500 سال ناقابل درجا بزند و حتی پسرفت كند؟!

اگر درجا زدن و پسرفت 2500 ساله درست باشد باید در دانشكده ها را گل گرفت. اگر ایده آل ما این پسرفت و یا درجا زدن باشد با این ذهنیت  طبیعی است نتوانیم دانشگاه های پیشرو داشته باشیم. برای پیشرفت دانشگاهی "چشم ها راباید شست، جور دیگر باید دید!"

اگر یادتان باشد من بعد از این كه زلزله آذربایجان شرقی رخ داد چندین پست در این باره داشتم از جمله متنی با عنوان "سرزمین حماسه" كه برخی از حماسه های آن روزهای پر تب و تاب را در آن مكتوب كردم. چون معتقد بودم آن حماسه ها بهتر از هرچیزی نشانگر آن هست ما كیستیم و هویت مان چیست. دریغ می دانستم آن حماسه ها فراموش شود.  بخشی كه با كمال افتخار نوشتم این بود:

"

خبر خوش:
مهندس ناظر سد ستارخان از این سد بازدید به عمل آورده اند. سد همچون بزرگمردی كه نام او بر آن است با استقامت و صلابت ایستاده است. هیچ تَرَك و كاستی ای در آن ایجاد نشده است.
یاشاسین! "

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ساختمان دانشگاه و پژوهشگاه

+0 به یه ن

ساختمان دانشگاه و پژوهشگاه باید استانداردهایی داشته باشد. لازم است اتاق همایش و كلاس های درس به لحاظ آكوستیك, دید بر روی تخته و یا صفحه نمایش, تهویه و مواردی از این دست به حد استانداردی رسیده باشند. اگر این استانداردها را نداشته باشد صدای پچ پچه های حضار چنان می پیچد كه تمركز بر روی سخنرانی ها را دشوار می كند. بوی عرق و... شركت كننده ها فضا را خفه می كند و سردرد می آورد و تمركز را دشوار می كند. اگر هم به لحاظ دید شیب و چیدمان صندلی ها درست طراحی نشده باشد آن كسانی كه در ردیف دوم و سوم می نشینند محكوم می شوند كه در كل سخنرانی  پشت و سر مبارك  آنهایی را كه  ردیف-جلو نشسته اند تماشا كنند. وقتی فضای اتاق سمینار استانداردها را نداشته باشند هرچه قدر هم كه افراد جدی باشند بعد از مدتی "شل" می شوند.  فضای سمینار را به فضای لودگی كشیده می شود و همین فضا در دانشگاه یا پژوهشگاه غلبه می یابد.
با تبدیل حساب نشده یك انباری به یك اتاق سمینار اغلب این استانداردها رعایت نخواهد شد. این استانداردها اتفاقی به دست نمی آیند. طراحی هوشمندانه می خواهند.  فخری نیست كه یك دسته فیزیكدان در یك محیط كه اتاق سمینارش آكوستیك و دید نامناسب دارد گرد هم جمع آیند و به اسم سمینار تیكه های سیاسی بپرانند و بعد هم به خودشان تبریك بگویند كه چه قدر درویش مسلك و خاكی  و در عین حال آگاه به مسایل سیاسی روز هستند كه در چنین محیطی به كار علم می پردازند. اگر دروس پایه شان را درست بلد بودند  و كمی هم همت داشتند و كمی هم عقلشان را به كار می انداختند می توانستند با راه های ساده و تغییرات كوچك استانداردها ی فضا را بهبود بخشند.

تازه فقط كه اتاق سمینار نیست. وضعیت سرویس های بهداشتی هم مهم هست و نیاز به طراحی دقیق دارد. نباید وضعشان به گونه ای باشد كه  همیشه كثیف باشند و كاربران آن دچار بیماری های عفونی شوند. كسی كه سرویس بهداشتی نامناسب رضا می دهد جای تشویق ندارد! سرویس های بهداشتی نباید بوی تعفن بدهند و اتاق ها نباید بوی كهنگی و عرق زیر بغل و بوی جوراب بدهند. لازمه حیات و سرزندگی علمی یك مركز علمی آمد وشد سخنرانان از مراكز دیگر ایران و جهان هست. اگر فضا بوی تعفن بدهند آبرویمان جلوی مهمانان و ویزیتورها می رود. به علاوه اگر احیانا ویزیتوری داشته باشیم كه بوی اؤدوپافَم بدهد كسانی كه به بوی تعفن خو گرفته اند چون "دباغ در كوی عطاران" هوش و عقل از كف می دهند و ندیدبدید بازی ای جلوی او در می آورند كه از وضعیت متعفن سرویس های بهداشتی هم آبروبَرتر هست. باز از مولانا وام بگیرم: مهمان بیچاره در چنین فضایی "حس آهو در طویله خران" را خواهد داشت نه حس حضوردر یك مركز علمی.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دانشگاه و طبیعت

+0 به یه ن

فردا 13 فروردین یا روز طبیعت هست. 13 به در محبوب ما!
به این مناسبت می خواهم در مورد "مسئولیت دانشگاه" در قبال حفاظت از محیط زیست بنویسم. شاید صد سال پیش دانشگاهیان چنین مسئولیتی حس نمی كردند اما این روزها با توجه به تخریب گسترده محیط زیست, دانشگاهیان-- به خصوص در كشورهای پیشرفته-- عموما  یكی از وظایف دانشگاه را مسئولیت در برابر طبیعت می دانند. اهمیت دادن به حفظ محیط زیست جزو اخلاقیات دانشگاهی شده است. اتفاق مباركی است!

در این میان می خواهم دو نكته بگویم. ببنید! حمایت از محیط زیست رفته رفته تبدیل به یك نوع ژست شده. هرچیزی هم كه تبدیل به ژست بشود از یك سری آفات رنج می برد. از جمله این كه ریاكاری و تظاهر بلای جانش می شود. هستند كسان و گروه ها و حكومت هایی كه به تخریب وسیع محیط زیست می پردازند (با سیاست گذاری های غلط كشاورزی منابع آب را هدر می دهند, با صنایع غیراستاندارد آب و هوا را آلوده می كنند جنگل ها را از میان می برند و به این ترتیب محیط سالم زندگی را برای انسان و دیگر ساكنان كره زمین   آلوده می سازند) اما از آن طرف با كلی بوق و كرنا و تبلیغات می آیند یك پیشی را ناز می كنند و به این ترتیب خود را طرفدار محیط زیست -بلكه قهرمان آن- معرفی می نمایند.

دوم این كه یك عده اسم ترس بی اساس از فنآوری و مدرنیته  را گذاشته اند طرفداری از محیط زیست. این عده برای جریان حفاظت از محیط زیست مخرب هستند. مثلا این نوشته را از همشهری و همكارجوان ما  ببینید. از قرار معلوم آن قدر از رفیق خارجی طرفدار محیط زیستش حرف غیر علمی شنیده كه به طرفداران محیط زیست بدبین شده!

اگر دانشگاه های ما بخواهند به سمت طرفداری از محیط زیست بروند باید به هوش باشند تا از این دو آفت در امان بمانند.



پی نوشت:

13 به در به همه شما خوش بگذره. از بنیاد كودك اس-ام-اس دریافت كردم كه" همیار  گرامی!در سیزده به در با طبیعت مهربان باشیم!" راستش یك كم به من بر خورد كه یعنی من نمی فهمم نباید آشغال بریزم و شاخه ها را بشكنم؟!
می دانم كه خواننده های مینجیق بافرهنگ تر از آن هستند كه این یادآوری های ابتدایی  به آنها لازم باشد. اما
چون همه سال یادآوری می كنم
ترحم بر ماهی قرمز بی دندان
ستمكاری بود بر دیگر آبزیان

ماهی هفت سین خود را در آبگیر ها و رودخانه های طبیعی رها نكنید چون ممكن هست نر و ماده ای همدیگر را پیدا كنند و سریع تكثیر گردند. بعدش آب و غذا برای آبزیان بومی باقی نمی ماند.  اكوسیستم آن ضربه می خورد. در كشورهای پیشرفته  رها كردن ماهی قرمز در آب رودخانه ها جریمه دارد. جریمه ی رها كردن ماهی در رودخانه تایمز خیلی بالاست. اگر درست یادم مانده باشد 300 پوند!
پی نوشت دوم:
هفت سین ایرانی اصیل ماهی ندارد. ماهی قرمز حدود 80 سال پیش از چین وارد شده.
(همیشه پای چینی ها در میان هست!)

نقاشی هفت سین معروف كمال الملك ماهی ندارد.
در باكو هم "بایرام سفره سی" دارند. اما ماهی ندارد.
من مخالف گذاشتن ماهی در سفره هفت سین هستم. طفلكی ماهی در تُنگ تَنگ.
حضور ماهی در استخرهای شهری پارك ها خوب هست. هم جایش تنگ نیست و هم تخم پشه ها ومگس هارا می خورد و محیط را سالم می كند.
نه در تنگ ماهی در هفت سین و نه در آبگیرهای طبیعی.
فقط در استخرها و حوض های دست ساز بشر در شهر و روستا

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل