سخنرانی دکتر راجی

+0 به یه ن

یکشنبه هفته آینده دکتر امیر راجی ساعت 4:30 بعد از ظهر سخنرانی ای به عنوان " از پروژه ژنوم انسان تا ارایه مستقیم خدمات ژنومیک" ارائه خواهند نمود. شرکت برای عموم آزاد و رایگان هست. محل برگزاری: تهران, فرمانیه، بین دیباجی شمالی و کامرانیه، جنب فربین، پژوهشگاه دانش های بنیادی، سالن آمفی تئاتر.
چکیده سخنرانی را اینجا می توانید ببینید.
آقای دکتر امیر راجی در موسسه اجداد واقع در کالیفرنیا مشغول به کار پژوهشی هستند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برنامه ارکستر سمفونیک تبریز

+0 به یه ن

26 تا 28 شهریور ارکستر سمفونیک تبریز در آمفی تیاتر مجتمع پتروشیمی برنامه اجرا خواهد کرد. آثاری از مارچلو هایدن و تلمان نواخته خواهد شد.
من شاهد بودم در یک سال و نیم اخیر برای این که چنین ارکستر با این عظمت و با این کیفیت شکل بگیره چه قدر فداکاری و از خودگذشتگی شده. ارکستر کاملا مردمی هست و از طرف فرهنگ دوستان تبریزی حمایت می شه. این که چنین ارکستری با وجود آن همه مشکلات و سدها پا گرفته و داره برنامه اجرا می کنه از معجزات هست. از جمله معجزات مردمی!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کلاس های خانم چپ کوک

+0 به یه ن



کلاس ها از مهر شروع می شه. زمانش هم به احتمال زیاد سه شنبه سه و نیم تا پنج خواهد بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هارداسیز؟!

+0 به یه ن

چرا آن دسته از خوانندگان وبلاگ که گرایش هویت طلبی آذربایجانی دارند در مورد این دسته نوشته های من در مورد سینما و تصویر خودمان در آن نظری نمی ذارند؟!

پاسخ simple rule:
شما به دغدغه های فعلی بقیه توجهی نمی کنین اونا هم به دغدغه های فعلی شما توجهی نمی کنن!

قدرت:
سلام
حؤرمتلی اوستاد یاسمن فرزان خانیم

من اؤز نوبمده سیزین چکدیگیز زحمتلردن چوخ-چوخ تشککور ائدیرم. هر کیمین اؤز یئرینده، وارلیغیمیز اوغروندا چالیشماسینیدا دیرلی بیلیریم.

آنجاق نه قدر اؤز دیلیمیزده یازیب یارادا بیلسک، بیر او قدر یاخشی اولار. فارسلارین فیلیملرینده اؤزوموزه یئر آختارماغی ائله ده اولوملو قارشیلامیرام.

وار اولون

وبلاگ قدرت در مورد ضرب المثل های ترکی
مینجیق:
ببینید! مسئله تصویر ما آذربایجانی ها در سینمای ایران (که اغلب به زبان فارسی هست. به زبان ترکی آذربایجانی سه چهار تا فیلم ایرانی بیشتر نداریم. یکی اش خان چوبان بود که آن را هم در اینجا مورد نقد دادیم. در مورد آن هم دوستان هویت طلب اظهارنظر چندانی نکردند!)-چه بخواهیم قبول کنیم و چه نخواهیم قبول کنیم مسئله و دغدغده "فعلی"  فقط من نیست. اگر برای دوستان هویت طلب مهم نبود اگر برایشان مسئله نبود وقتی این تصویر توهین آمیز می شد اعتراض نمی کردند.
در روسیه صد تا صد تا فیلم می سازند که ترک ها را اعم بر آذربایجانی و ازبک و ترکمن و..... تحقیر می کند (خیلی خیلی بیشتر از آن که توهین آمیزترین فیلمفارسی ها می کنند) اما ما ها عین خیالمان نیست. اگر هم بشنویم که در فلان فیلم روسی خانواده ی آذربایجانی را تحقیر کرده اند یکی می گوییم " ...یئیپلر" و تمامش می کنیم. نه عصبانی می شویم و نه فکرمان را مشغول می کند. چه برسد به آن که بخواهیم اعتراضات عمومی شکل دهیم. این به خاظر این نیست که دستمان به روس ها نمی رسد. اگر می رسید هم باز برایمان آن قدر مهم نبود. چون "روس لار کیم بیز کیم!؟" آن قدر با روس ها یا مثلا آلمانی ها احساس قرابت فرهنگی نمی کنیم که توهین هایشان برایمان مهم باشد.

ولی وقتی فیلمی به زبان فارسی ساخته می شود که توهین آمیز تلقی می کنیم واقعا عصبانی می شویم. چرا؟! چون -چه بخواهیم قبول کنیم چه نخواهیم- برایمان مهم هستند. پس توهین شان یا سو تفاهم توهین از سوی آنها هم بر می خورد.

معروف هست دیگه.!همه می دانید. زن و شوهری که به مرحله طلاق عاطفی رسیده اند نسبت به روابط هم حسدی ندارند. آزمودن آن حسادت -چه از سوی مردها چه از سوی زنها- محک عشق حساب می شود. ممکنه یکی به زبان به آن دیگری بگوید "اصلا برام مهم نیستی برو بمیر!" ولی همون حرارتی که این جمله با آن ادا می شه و حسادتی که نشان می ده خبر از حس درون می ده.

حالا در مورد احساس نسبت به هموطنان دیگه تا این اندازه سطح آدرنالین بالا نیست. اما اگر احساس تعلقی نبود خشمی هم در پس توهین نبود. ولی می بینیم که هست.
یک طرفه هم نیست. دو طرفه هست. فکر می کنید چرا هموطنان فارس نسبت جریان هویت طلبی این قدر حساسیت نشان می دهند. حالا اونهایی هم که با آموزش زبان ترکی صد در صد موافق هستند و آن را حمایت می کنند وقتی یک ایرانی با خط لاتین (منظورم همون خطی که جمهوری آذربایجان مورد استفاده قرار می گیرد) ترکی می نویسد رگ گردنشان می زند بالا. (بگذریم که این خطی که من اکنون دارم استفاده می کنم همان قدر ایرانی هست که آن خط. این خط تصحیح شده خط عربی هست توسط ایرانیان. آن خط هم تصحیح شده خط لاتین هست توسط یک ایرانی به نام آخوندزاده که در ادبیات ایران به عنوان پدر نمایشنامه نویسی و..... مورد احترام و تکریم هست!) علت این که این قدر حساسیت نشان می دهند اهمیت آذربایجان و ترک های ایران برای  آنها هست برای آنهاست. نمی خواهند هویت طلبی یا هر چیز دیگر فاصله بیاندازد. اگر برایشان مهم نبودیم این قدر حساسیت نشان نمی دادند.

حالا چیزی که من می گم این هست که به جای این که هر از گاهی فیلم توهین آمیز می بینیم جوش و خروش نشان دهیم آهسته و پیوسته با بازخورد دادن به سینماگران به آنها بنمایانیم که خواهان چه نوع تصویری از خود هستیم.

همیشه گفتم و باز هم می گویم در آذربایجان خودمان باید سینمای مستقل و مردمی داشته باشیم. فیلم مشترک بین تبریز و اورمیه تبریز و اردبیل و تبریز مراغه و.... باید ساخته شود. اون به جای خود.

اما سینما ی پایتخت هم غافل نباید بود. مخاطب بسیاردارد و پشتوانه تاریخی. نمی شه نادیده اش گرفت. خوشبختانه در سال های اخیر به لحاظ تصویر آذربایجانی ها در فیلم ها روند مثبت بوده. مثلا همین فیلم "روزگاری عشق خیانت" را ببینید. خیلی از جهت تصویر ترک در سینما به ایده آل نزدیک هست. ترکی اش درست و حسابی هست. ماهنی ها و رقص هایش و لباس های محلی اش درست و حسابی هست. مناظر دشت مغان را نشان می دهد. قهرمان داستان -معلم دهکده-هم از خود آن مردم هست. جا به جا تاکید می شود که از خود آن مردم هست. اگر فیلم بدی بود معلم را از خود آن مردم نشان نمی دادند. معلم را از سیاره رویاها می آوردند تا قهرمان باشد. فیلم های هالیوودی که در خارج از آمریکا می گذرند همه بلااستثنا این گونه اند. همیشه یک قهرمان غربی هست که می رود بقیه را سر عقل می آورد. لورنتس عربستان عرب نیست. انگلیسی هست. ولی در این فیلم قهرمان اصلی از خود مردم هست.
بقیه مردم محلی هم نیکو تصویر شده اند. یک عده بچه معصوم و خوبرو هستند. یک عده روستاییان زحمت کش و مهمان نواز. یک کدخدا که آدم محافظه کاری هست که سعی می کندبه قول امروزی ها مثبت اندیشی کند و با مذاکره و همکاری با مهاجران به پیشرفت آبادی کمک کند و بیمارستان و....ساخته شود. می توانستند او را مردی حریص و طماع نشان دهند که برای نفع شخصی آدم فروشی می کند و حسادت محبوبیت آقای معلم را می کند. اما اون طور نشان ندادند. او را تنها محافظه کار و علاقه مند به پیشرفت های ظاهری نشان دادند. خیلی شخصیت آشنایی دارد. در دور وبر خود بنگرید امثال او را خواهید دید.
یک عده سرباز هم هستند که فرشته نبستند اما دیو هم نیستند. مثل سربازهای معمولی هستند که با آنها در روستاها و.... مواجه می شویم.
شخصیت منفی ساواکی و...... هم از مردم محل نیستند.
البته شخصت های مثبت مهندس و دخترش هم فارس و تهرانی هستند. گروهبان هم جنوبی است.

اگر فیلم را در تبریز هم می ساختیم هم بهتر از این نمی شد. ما هم می ساختیم حتما یکی دو تا شخصیت مثبت فارس می ذاشتیم دیگه. نمی اومدیم که عقده گشایی کنیم همه خوبها را ترک و همه بدها را از یک قوم دیگه نشان دهیم.

به نظر من این قبیل فیلم ها ارزش توجه جریان هویت طلبی را دارند

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شهر موش ها 2

+0 به یه ن

دی-وی-دی شهر موش های 2 هم به بازار آمده. فکر کنم اکثر شما این فیلم عروسکی زیبا را دیده اید. واقعا دست خانم برومند وحکمت درد نکنه که شاهکار کرده اند. اگر فیلم را ندیده اید حتما دی-وی-دی آن را تهیه کنید.

جالبه که این دو بانوی بزرگ سینمای ایران برای ساختن این فیلم عروسکی باجی به "اسمشو نبر شهر آدم ها" ندادند! یعنی برای این که موسیقی جاز و خانم موشه پیانیست با موهای فرفری ومحبت فیزیکی کپل به نارنجی... را نشان دهند نیامده اند شعارهایی بدهند که مورد پسند "اسمشو نبر شهر آدم ها" باشد. اما فیلمشان مجوز پخش گرفته! نتیجه ای که می گیرم این هست که (1) این دو خانم شجاع و یک رو هستند (2) "اسمشو نبر شهر آدم ها" هم آن قدر ها ترسناک نیست! آنهایی که از اون باج ها می دهند خودشان اهل خوش رقصی هستند اون وقت می گویند مجبور بودیم. کدام اجبار؟! پس چرا خانم مرضیه برومند احساس اجبار نکرد. تهیه کننده ها آن همه برای تهیه فیلم از هزینه شخصی خرج کرده بودند اگر اکران نمی شد واویلا می شد. اما باز آن قدر شخصیت داشتند که باج ندادند.

خلاصه بعد از مدت ها یک فیلم ایرانی دیدیم که حس کردیم تمام و کمال نشان دهنده نگرش سازندگان آن هست. برای مصلحت سنجی این قسمت و آن قسمت آن را در فیلم نگنجانده اند. اگر نارنجی اهل مد  کمی منفی نشان داده می شود نظر خود سازندگان است نه مصلحت اندیشی.

برخورد نسل جدید موش ها با گربه ها جالب بود. در شجاعت و عرق وطن دست کمی از مادران و پدران خود نداشتند اما همه گربه ها را هم با یک چوب نراندند. اهل گفت وگو بودند. فکر می کنم این تصویری بود از آن چه که در شهرآدم ها رخ داده در آیینه شهر موش ها.

می خواهم در مورد شخصیت کورالموش بنویسم که لهجه ترکی داشت. بین موش های بزگسال کورالموش مثبت ترین شخصیت داستان بود. شاید یکی ایراد بگیرد و بگوید که چرا شخصیت رانده شده از شهر با لهجه ترکی حرف می زد. من از این جهت ایرادی نمی بینم. در واقعیت فیلم به آن سو می رفت که بگوید راندن از شهر چنین شخصیتی نادرست هست. شهرموشها هم در آخر فیلم این اشتباه خود را تصحیح کرد. به نظر من این که کورالموش با لهجه ترکی حرف می زد انتخاب خوبی بود. بهتر می شد یکی دو شخصیت داخل شهر هم لهجه ترکی داشتند. به خصوص تاج بانو. یکی دوعروسک از طبقه متوسط شهر موش ها هم لهجه ترکی داشتند خوب می شد. مثل فیلم "بچه های آسمان" مجید مجیدی یا برخی فیلم های خانم رخشان بنی اعتماد که در آنها هم در بین طبقه کارگری ترک می توان یافت و هم بین طبقه متوسط. واقعیت جامعه تهران هم همین هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روزگاری عشق و خیانت

+0 به یه ن

قراره در این وبلاگ فیلم های ایرانی که در آنها زبان ترکی آذربایجانی به کار رفته یا به نوعی فرهنگ منطقه ما در آن بازتاب داره مرور و یا معرفی کنیم. یکی از این فیلم ها که این روزها دی-وی-دی آن بیرون آمده فیلم "روزگاری عشق و خیانت" هست. موضوع فیلم در دشت مغان در سال 1356 می گذره. فیلم ادعا داره که برداشت آزادی هست از یک رویداد تاریخی. من نمی دانم چه قدر این رویدادها واقعیت دارند (هرچند خیلی هم بعید و غریب نیست که چنین برنامه هایی بوده باشه. فقط قسمت شکلات هایش را باور نکردم چون دیگه زیادی منفی بود.). به ماجرای اصلی فیلم کاری ندارم. اما فیلم در به تصویر کشیدن فرهنگ آذربایجانی نسبتا خوب عمل کرده است. زبان ترکی ای که مردم در فیلم حرف می زنند بی ایراد هست. برخی آهنگ های زیبای آذربایجانی را در آن می شنویم و رقص های محلی را می بینیم. مثل "آمان تللو". فیلم مناظر زیبای دشت مغان و لباس های محلی رنگارنگ و کودکان زیبا را نشان می دهد. به لحاظ بصری فیلم غنی است.

شاید عده ای بگویند فیلم شعاری هست یا قهرمان بازی دارد. البته هم که چنین است اما انصافا داستان فیلم گیرا و سرگرم کننده هست.به لحاظ سرگرم کنندگی کم از فیلم های هالیوود ندارد. در مجموع به دیدنش می ارزد. در مقایسه با فیلم ها و سریال هایی که در دهه شصت در مورد پروژه های دوران پهلوی  و ساواک ساخته می شد خیلی فیلم پیشرفت کرده. عموم آنها طوری بود که آدم را دلزده می کرد. اگر این فیلم شعار هم می دهد و تبلیغات هم می کند آن قدر شورش را در نمی آورد که دل آدم را بزند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بنیادنخبگان

+0 به یه ن

عزیزی پیشنهاد کرد که درمورد بنیاد نخبگان بحث بکنیم. من قبلا مطالبی در مورد بنیاد نخبگان نوشته بودم که در زیر دوباره منتشر می کنم. به تاریخ انتشار نیز دقت کنید.

پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۷ ه‍.ش.

نوشته من در آستانه شکل گیری بنیاد نخبگان

در بیشتر کشور های پیشرفته, نهاد و یا سازمانی وابسته به دولت اما مستقل از دانشگاه ها و پژوهشگاه ها وجود دارد که از محققین حمایت می کند. به طور مثال در آمریکا
National Science Foundation (NSF)

چنین نقشی را ایفا می کند. ان-اس-اف در سال 1950میلادی توسط کنگره آمریکا تشکیل شده است. حمایت ان-اس-اف از محققین بیشتر به صورت اعطای پژوهانه (grant) برای مدت محدود سه سال است. بودجه سالیانه ان-اس-اف شش میلیارد دلار است. ان-اس-اف سالیانه ده هزار مورد پژوهانه جدید اعطا می کند. عملکرد ان-اس-اف بسیار موفق بوده است. برای اطلاعات بیشتر مراجعه کنید به این وبسایت.

بعد از جنگ جهانی دوم
ایتالیا با مشکل فرار مغزها رو به رو بود. برای این که جلوی این روند تا حدی گرفته شود فیزیکپیشگان ذرات بنیادی شبکه ای به وجود آوردند به نام
INFN
که به طرق مختلف از محققین حمایت می کند. عملکرد این نهاد چنان موفق بوده که در رشته های دیگر فیزیک نیز با الگو برداری از آن نهادهای حمایتی به وجود آورده اند. در سال های اخیر با الهام از موفقیت INFN
اتحادیه اروپا می خواهد نهاد حمایتی در سطح اروپا به وجود آورد.

در این موارد تقلید و گرته برداری صرف کار نمی کند.
راهکار های کشوری ممکن است در کشور دیگر اصلا کار نکند. ژاپن هم نهاد حمایتی عریض و طویلی دارد که بودجه خود را از دولت ژاپن می گیرد و در چارچوب جامعه علمی این کشور بسیار موفق عمل کرده است. چند سال پیش دانشمندان کره همان سیستم را دقیقا در کره کپی کردند اما متاسفانه به شکست انجامید.

اگر این چنین نهادی باشد و درست عمل کند منجر به شکوفایی تحقیق در مملکت می شود. اما در تعیین راهکار های موفق باید امکانات و شرایط موجود هر کشور لحاظ شود.

در ایران بنیادی در حال شکل گیری است به نام بنیاد نخبگان که بناست چنین نقش حمایتی ایفا کند. تاسیس چنین بنیادی در ایران یک تجربه جدید است. تنها با روش سعی و خطا (البته از نوع هوشمندانه اش) این نهاد می تواند جایگاه خود را بیابد و مثمر ثمر شود. رویکرد این نهاد در یک کشور جهان سومی هم بدیع است: از کسانی که برچسب نخبگی به آنها می خورد سئوال می کنند چه نیازهایی دارند. این روش معمول نهاد های این چنینی در جهان سوم نیست! در جهان سوم از آنان که مشمول خدمات می شوند معمولا سئوال نمی شود که چه لازم دارید. در جهان سوم بیشتر از روی هوی و هوس چند نفر را انتخاب می کنند تا قدری از امکانات را بگیرد و "دعا گو" باشد! مسئولین بنیاد نخبگان راه سخت را انتخاب کرده اند !!با ارزش دادن به نظر آنان که قرار است از امکانات استفاده کنند توقعات و انتظارات را بالا برده اند.
راستش من قدری نگران هستم. ما تجربه این چنینی نداریم! ما عادت کرده ایم که توی سرمان بزنند. شاید این شرایط جدید را به راحتی قبول نکنیم و از این امتحان نتوانیم سربلند بیرون آییم. کتاب "جامعه شناسی نخبه کشی" را اگر باز مرور کنیم بد نیست.

به هر حال وقتی از ما نظر می پرسند بهتر است اول مطالعه کنیم و آن گاه نظر دهیم. به جای غرولندهای مالوف بهتر است مطالبات خود را به طور دقیق و به گونه ای که قابل فهم و قابل پاسخگویی و وصول باشد بنویسیم و ارائه دهیم.


پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۷ ه‍.ش.

آیا اقدامات بنیاد نخبگان به مهار فرار مغزها می انجامد؟

در مورد این که آیا اقدامات بنیاد نخبگان -به شرط آن که با ضوابط معقول باشد- می تواند به مهار فرار مغزها کمک کند یا نه، می خواهم چند کلمه ای بنویسم:
برای جواب دادن به این سئوال باید اول بدانیم چگونه یک نخبه برای زندگی خود تصمیم می گیرد. از مشخصات نخبه تقید به برنامه ریزی و تصمیم گیری از روی حساب و کتاب است. یک نفر نخبه با شنیدن "همه می روند خارج برو، پس تو هم برو!" یا" همه می گویند برای این که موفق بشی، باید بری خارج پس تو هم برو!" تصمیم به رفتن یا ماندن نمی گیرد. از دیگر مشخصات یک نفر نخبه داشتن استقلال رای است. یک نفر نخبه قبل از تصمیم گیری فاکتور های مختلف را در نظر می گیرد شرایطی که ایران و کشور دیگری که امکان مهاجرت به آن را دارد در کفه ترازو می گذارد و می سنجد و آن گاه تصمیم می گیرد. به مسایل احساسی مانند نزدیکی به خانواده یا حس میهن دوستی یا میل به ساختن چیزی از هیچ وزنی می دهد، به امکانات مادی و قابلیت های انسانی وزنی دیگر می دهد ، به آسایش وآرامش و امکان تفریح وزن دیگری می دهد و در مجموع می سنجد و تصمیم می گیرد.
فرض کنید که نخبه ای از دانشگاهی معتبر در انگلیس پیشنهاد کار دریافت کرده. "پکیج" پیشنهادی شامل گرنتی است که او را قادر می کند دو دانشجو ویک پست-داک برای خود بگیرد . خوب! گرنت و اعتباری که بنیاد می دهد کفه را به سمت ماندن در ایران سنگین تر می کند چون به کمک آن این آزادی را خواهد داشت که بخشی از ایده های خود را در همین جا پیاده کند. آری! اگر خدمات بنیاد استمرار داشته باشد به گونه ای که شخص بتواند روی آن حساب باز کند و تصمیماتش را بر آن استوار کند، نقشی اساسی در جذب نخبگان ایفا خواهد کرد.این تجربه قبلا در ایتالیا شده و موفق بوده.

سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۷ ه‍.ش

(دقت کنید مطلب زیر را چند وقت قبل از انتخابات سال 88و در زمان مدیریت آقای دکتر واعظ زاده بر بنیاد نخبگان نوشتم.  انصافا دکتر واعظ زاده خیلی مدیر خوبی برای بنیاد نخبگان بود.  بعد از ایشان خانم دکتر سلطان خواه ریاست را برعهده گرفتند. الان هم ریاست بنیاد نخبگان بر عهده دکتر ستاری است)

قبلا در مورد بنیاد نخبگان و کارکرد های آن در اینجا نوشتم.تا جایی که من به یاد دارم ایده تشکیل بنیاد نخبگان برای حمایت از پژوهشگران و هنرمندان جوان، به منظور مهار کردن موج فرار مغزها، از زمان دولت قبلی مطرح بود و در زمان دولت کنونی به تحقق پیوست. بودجه سالیانه این بنیاد تا جایی که من اطلاع دارم چیزی است در حدود قیمت یک برج بیست طبقه در تهران. این بودجه در مقیاس ملی ناچیز است و اختصاص آن به یک موسسه که از محققان کشور حمایت می کند، نان کسی را نمی برد. اما اگر این بودجه به درستی مدیریت شود و استمرار داشته باشد در امر پژوهشگر پروری و هنر مند پروری می تواند نقشی اساسی ایفا کند به گونه ای که نوید دهنده آغاز یکی از دوران های درخشان تاریخ چندهزار ساله ایران باشد. من در مورد کل مجموعه بنیاد نظر نمی دهم چون اطلاعات من کافی نیست. اما تا جایی که من و همکارانم با مدیران بنیاد سر وکار داشته ایم، مدیریت بنیاد شایسته و قابل قبول است. مسئولان آن واقعا می خواهند گره از کار پژوهشگران بگشایند و در این راه به نسبت سایر نهاد های ایران، مدیریت کارآمدی دارند. این بنیاد -مانند هر بنیاد دیگر که در ایران کاری نو و ابتکاری بکند- در رده ها و سطوح مختلف مخالفان سرسخت دارد.
اگر همین بودجه جایی به طور کامل حیف و میل می شد کسی خبردار نمی شد و اعتراضی نمی کرد. اما اکنون که از عده ای از نخبگان با آن حمایت می شود مخالفان بسیار یافته!
انتظار من از دولت آن است که از بنیاد نخبگان حمایت کند و مدیریت بنیاد را زیاد تغییر ندهد! نمی خواهم بگویم مدیریت فعلی بی نقص است و انتقاد ی بر آن وارد نیست! خود دست اندرکاران بنیاد هم چنین ادعایی ندارند و از پیشنهادها و انتقادات بی غرض و سازنده استقبال می کنند. حرفی که من می زنم از جنس دیگری است. متاسفانه بیشتر مشاوران و صاحبنظران علمی در هر دو جناح چپ و راست ، در کشور ما تمایلات نارسیستی دارند. این توهم را دارند که اگر نباشند زمین از مدارش خارج می شود! طرف مقابل را قبول ندارند و گمان می کنند هر چه که طرف مقابل ساخته سست بنیاد است وباید ویران شود و از نو ساخته شود. به عنوان یکی از پژوهشگران این آب و خاک، که تنها دل در گرو آبادانی این مرز وبوم دارد، عرض می کنم: " هیچ کدام از مشاوران علمی دو جناح ، آن قدر که گمان می کنند برتر از طرف مقابل نیستند! پس
اجازه وفرصت بدهند تا آنان که در عرصه ای کارهای مثبتی را شروع کرده اند و تجاربی را کسب نموده اند اندکی در کار خود پیشتر روند.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یه سئوال؟

+0 به یه ن

تا به حال شده از یک دوست یا آشنا یا فامیل پزشک سراغ یک پزشک متخصص را بگیرید و از دکتری که معرفی کرده راضی باشید؟ برای من که پیش نیامده!
دکترهای خوب را یا اتفاقی-با سعی و خطا- پیدا کرده ام یا  یک بیمار دیگر او را معرفی کرده و یا از دوستانم که پرستار یا ماما بودند تعریف او را شنیده ام.
تاجایی که یادم می آید هر دکتری که دکتری دیگر معرفی کرده حسابی توزرد از آب در آمده!
پرستارها و ماما ها خوب دکترها را می شناسند. اونها را بدون نقاب و به دور از ژست های متعارف سرکارو در عمل شناخته اند.  کمتر هم در بازی های نون به هم قرض دادن صنفی بین پزشکان هستند و درنتیجه از گفتن حقیقت  در مورد دکترها ابایی ندارند. اونها بهتر معرفی می کنند. بیمار ها هم دکترها را به معنای واقعی کلمه با پوست و خون خود می شناسند.
بهتر بودن "دکتر آشنا" هم از آن افسانه هاست!  افسانه هست که اگر دکتر آشنا در بیمارستانی داشته باشی بهتر می رسند. فوقش چند تا تعارف صد من یه غاز  به درد نخور موقع ورود تحویلت می دهند. نتیجه این می شود که معذور و مقید می شوی و خدماتی که حق تو و یا همراهت هست را نمی خواهی.  اگر برحقت پافشاری کنی "دکتر آشنا" برایت چشم غره می رود که "من اینجا برای خود برو وبیا دارم. می میری بمیر اما پرستیژ من باید حفظ شود."
 باز پرستار آشنا بیشتر به درد می خورد. درواقعیت بیمارستان ها را پرستارها می چرخانند. دکتر با ژست و با اسکورت می آید یک سر می زند و می رود. پرستارهست که شبانه روز آنجاست.  پرستارها با هم دوست هستند و هوای آشنای دوستانشان را بهتر دارند.
تجربه من این هست که خیلی روی پزشک آشنا نباید حساب کرد. پزشک آشنا تاکید خواهد کرد که حرف همکارش را دربست و بی چون و چرا قبول کنیم چرا که آنها بهتر می فهمند. در صورتی که عموما مشورت با پزشک دیگر و با سر زدن به سایت پزشکی آمریکا  نقص های زیادی در طبابت اطبا می توان پیدا کرد.  می شه دید که چه طور بدون توجه به عوارض جانبی و بدون سئوال در مورد سایر داروهای مصرفی همین طوری هرتکی دارو تجویز کردند.
در مورد ویزیت و اینها هم باز پزشک آشنا کمک زیادی نمی کند. اگر مبلغ کم باشد از شما پول نمی گیرد مجبورمی شوید هدیه ای چند برابر حق ویزیتش بخرید ببرید مطب. تنها منتش می ماند.
اگر مبلغ قابل توجه باشد از یک ریالش نمی گذرد. به خاطر رودربایستی چانه هم نمی توانید بزنید. چه بسا به خاطر اعتماد به آشنا یودن او دولاپهنا هم حساب بکند. به هر حال قیمت را از دیگری هم بپرسید. این هم یک معامله هست مثل معامله های دیگر. حساب حساب کا کا برادر.
پی نوشت: و ابدا از دکتر آشنا-ولو فامیل درجه یک (فرزند پدر مادر خواهر برادر همسر) نخواهید در خانه شما را معاینه کنند. وقت بگیرید بروید به مطبشان. از پرداخت حق ویزیت نهراسید.  سلامت شما بیشتر ارزش دارد. حق ویزیتش ان قدر ها زیاد نیست که بخواهید روی سلامتتان ریسک کنید. معمولا دکتر ها در خانه یا سر مهمانی که معاینه می کنند  از همون (کم یا زیاد) سواد و هوشمندی شان درست و حسابی استفاده نمی کنند. سرسری می گیرند و عموما اشتباه تشخیص می دهند. 
مورد داشتیم دکتر متخصص پوست از روی بدجنسی سر میز شام کرم خراب کننده پوست تجویز کرد. ماجرای "قیین قوودا" بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل
آردینی اوخو

آموزش فیزیک به خردسالان

+0 به یه ن

صدف:
اگر امکان دارد در مورد این سوال توضیح بفرمایید.
چطور می توانیم کودکان را به ریاضیات علاقمند کنیم و یا آنها را نسبت به پدیده های فیزیک کنجکاو کنیم؟

مینجیق:

سلام
توجه آنها را به پدیده های فیزیکی دور وبر جلب کنید. مثلا چرا وقتی گنجشک ها روی سیم برق می نشینند آنها را برق نمی گیره. اگر آهنربا را به سیمی که به آمپرسنج وصل هست نزدیک کرده آن را دور و نزدیک کنید جریان الکتریکی می بینید. برایشان از این قبیل وسایل بخرید.
آب که از سینک می آید از جهت خاصی می چرخه وووووووو

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اندر اهمیت ذوق داشتن در جلوگیری از دعواهای بیخودی

+0 به یه ن

مینجیق:

مطالب زیر را مدتی قبل برای جلوگیری از اثرات مخرب جوک های ترکی و تهدید آنها به صلح و آرامش نوشته بودم:

شوخی اصفهانی ها با خود

آدی بودی در عصر وایبر

علی
:
بحث جوک یا حرفهایی از این قبیل نیست مساله اینه که تازگیها فارسها ترکها را مهاجر و زبان آنها را وارداتی میدونن و به شدت تبلیغ میکنن که گویا ما ترک نیستیم و بلکه خودترک پنداریم و وقتی در مقابل این توهین بزرگ سوال می کنید که پس که هستیم می گویند آذری هستین. منظور اینها از زبان آذری یک زبان منقرض شده به نام پهلوی است که همان زبان باستان پارسهاست. یعنی وقتی ما مطالبه می کنیم که اصل 15 اجرا بشه ترکی تو مدارس خونده بشه اینا میگن ترکی به شما تحمیل شده و این زبان باید از بین بره حرفی که تقریبا کسروی ملعون هم همان را زده بود. خوب این تفکر به شدت از طرف نژادپرستان و واپسگرایان کوروش پرست مخصوصا در فضای مجازی به جوانان و مخصوصا فارسها در حال تبلیغ است به گونه ای که صلیب شکسته هیتلر مقدس نشان داده میشه و اعمالش مقبول میشه.تمام جنایات او و کوروش و داریوش رو توجیه می کنندچراکه از نژاد آریا بوده اند. چنین تفکراتی این افراد را به شدت مریض و کوته فکر کرده. بنده از افرادی هستم که بیشترین دوستانم از فارسهاست ولی با نهایت تاسف تا به حال ندیدم یکی از آنها از لزوم حفظ زبانهای غیر فارس در ایران سخن بگویند.در ترکیه نویسندگان ترک مشهوری میشناسیم که از حقوق کردها دفاع می کنن آیا در ایران چنین فردی سراغ دارید؟ وقتی نویسنده اش چنین باشد از مردم عادی چه انتظار است؟علت اینکه من آن گروه را ترک کردم فرار از گفتگو نبود بلکه این بود که دیدم اینها تنها به خاطر چند کلمه ترکی نوشتن یا گذاشتن یک شعر زیبا از استاد دارن به من و دوستانم برچسب می چسبونن که این برا من قابل قبول نبود. شما میگید صلح و امنیت چیز بسیار خوبی است قبول دارم اما این افکار نژاد پرستانه می تواند صلح و آرامش را به هم بزند. حالا از بین ماها کسانی هم هستند که میگویند برای حفظ این همزیستی ما حاضریم زبان خود را تغییر داده و فارس زبان بشویم. خوب اینکه راه حل نیست به جای اینکه مریض را درمان کنیم خودمون هم مریض بشیم و هویت خود را تغییر بدهیم کجای دنیا چنین اتفاقی افتاده و نتیجه مثبت داشته؟ چرا اختلاف و رنگارنگ بودن اینقدر ترسناک است؟
مینجیق:
مسئله جالبی را مطرح کردید. سرفرصت مفصل تر آن را پاسخ خواهم گفت اما عجالتا می خواهیم نکاتی را بگویم. اول این که در این موارد بحث منطقی و گفتمان تاریخی اجتماعی حقوقی و .... راه به جایی نمی برد. انسان ها در این موارد از راه دل تصمیم می گیرند و بعد برایش توجیهات سیاسی و اجتماعی و... می تراشند. مثلا یارو در بچگی همسایه ترکی داشته که برایش شیرینی خوشمزه یا لواشک می داده و به ترکی قربون صدقه اش می رفته به این علت به زبان ترکی علاقه دارد. یا علاقه مختصری به دختر ترک داشته ولی دختر ترک به او افاده داده و او از زبان ترکی زده شده. ریشه ها ی علایق و انزجارهت از این دست هستند ولی یارو در بحث در فضای مجازی انواع بحث های تاریخی و ژنتیکی و... پیش می کشد که آن چه که به خاطر احساساتش مقبول می داند به کرسی بنشاند.

در بهترین حالت طرفین ساعت ها می نشینند و بحث می کنند بی آن که نتیجه ای حاصل شود. در اغلب موارد هم وسط کار دعوا می شود. راهش این نیست. راهش آن هست که با ابتکاز عمل و با ذوق خرج کردن افراد را جذب کنید.

تجربه من این هست که آهنگ جوجه لریم فارس ها را به زبان ترکی جذب می کند. چیزهایی از این دست.
مثلا بچه کوچولو. را خواندن "بوردا شکر بوردا بال بوردا گیلان گیلان وار" بخندانیذ والدینش جذب می شوند و می خواهند بدانند معنایش چیست.
ده روز پیش "دوه گلدی خرطان گلدی یئدی یئدی یئدی" را روی بچه آلمانی (دختر نه ماهه یکی از همکاران) امتحان کردم. غش غش خندید. با این چیزها باید ارتباط برقرار کرد و برای زبان ترکی جذابیت ایجاد نمود

عطیه:
راستش خانم دکتر من به عنوان یک فارس زبان که یک کلمه هم ترکی بلد نیستم، حتی نمی‌توانم کلماتش را بخوانم با وجودی که حروفش به فارسی نزدیک است؛ می‌دانید چه زمانی تصمیم گرفتم زبان ترکی را یاد بگیرم و برایم دلنواز و شیرین بود؟
یک نوحه ترکی بسیاااااااااااااااار دلنشین از حضرت ابالفضل گوش کردم، حتی دانلودش کردم گاهی بعضی‌ روزها می‌گذارم دقیقا 24 ساعت با صدای بلند تو گوشم یا تو فضای خونه پخش شه. باور کنید معنی فارسی‌اش هم نمی‌دانستم (بعدها سرچ کردم و پیدا کردم)، اصلا کلاً هم نمی‌فهمم چی میگه و یا چه کلماتی رو بیان می‌کنه (دقیقا برایم مثل زبان مثلاً اسپانیایی هست که هیچی ازش نمی‌فهمم) ولی اینقدر این نوا زیبا است برای من که از آن به بعد هر ترک زبانی را می‌بینم احساس می‌کنم یک فرشته دیدم
این همه شما تو وبلاگ‌اتان از لزوم زبان مادری و زبان ترکی و ... گفتید. من جذب نشدم. این نوا ولی من را جذب کرد.

کاش امثال این آقا علی به جای ترک گروه از این نواها و ویدیوها توی گروه می‌گذاشتند.
بهارک:
من هم تبریزی هستم ولی اصلا متوجه نمیشم چرا زبان باید موضوع دعوا باشه آخه... کلا مذهب و زبان و دین و اعتقاد چرا باید سرش دعوا باشه مگه به طرف مقابل آسیبی میرسونه؟ خیلی دنیا عجیبه واقعا ...
مینجیق:


مشکل از زبان و.... نیست. مشکل این هست که خیلی از آدم ها در خودشان چیز قابل توجهی و رضایت بخشی نمی بینند و می خواهند با چسباندن خود به گروهی (گروه زبانی یا قومی یا نژادی یا دینی یا...) و گنده کردن ذهنی آن گروه و توبیخ بقیه این احساس نارضایتی را پنهان سازند.
اگر بقیه هم هنری مثل قالی بافی شما و عشق به آن را داشتند احتیاجی نبود به قوم و قبیله شان بنازند.
عکس قالی دستباف بهارک را می توانید اینجا ببینید.

پی نوشت مینجیق:
اما گاهی هم اتفاق می افته که آدم های خیلی با سواد هم نژادپرست از آب می آیند. مثلا دیگه از هایدگر باسوادتر که نمی شه! اما او هم وردست هیتلر بود در نژادپرستی.

در ایران هم در نیمه اول قرن بیستم بسیار بودند کسانی که جزو نخبگان فرهنگی جامعه ما حساب می شدند اما عقاید نژادپرستانه داشتند. علی هم به آنها اشاره می کرد.

این هم جزو واقعیت هایی هست که باید قبول کرد و به رغم اونها سعی کرد روش صلح آمیزی پیدا کرد. فحش دادن به نخبگانی که عقاید نژادپرستانه داشته اند راه حل نیست. به خاطر عقاید نژادپرستانه ای که گاه و بیگاه ابراز کرده اند نمی شه نخبگان فرهنگی گذشته را گذاشت کنار. اگر این کار بخواهیم بکنیم می بینیم یکی یکی نخبگان فرهنگی را دور ریخته ایم و دیگر در فرهنگ خود چیزی باقی نگذاشته ایم!
حادتر از مسئله نژادپرستی نگاه مردسالارانه نسل گذشته هست. بزرگان و متفکران قدیم هم فرزند زمان خود بودند و اغلب شان اظهاراتی در مورد زنان داشته اند که با نگاه امروزین زن ستیزانه محسوب می شود.
نه می شه این قبیل حرف هایشان را قبول کرد و نه می شه به علت این نوع اظهارات آنها را کاملا نفی نمود.

این مسئله جهانی هست. فقط مربوط به ایران نیست. در لطیف ترین اپراهای موتسارت و..... سیاه پوستی هم هست که یا شخصیت منفی دارد یا شخصیت ابله و سطح پایین. نه می شه اپرا به آن قشنگی را دور ریخت و نه می شه آن را به آن صورت توهین امیز نسبت به سیاهپوستان اجرا کرد. راه حلی که دنیا برگزیده آن هست که اپرا را اجرا کنند اما شخصیت منفی را سیاهپوست نشان ندهند.
بهتر هست از تجارب کشورهای دیگر بیاموزیم و ببینیم آنها چگونه با این مسئله برخورد کرده اند. باید بیاموزیم که سیاه و سفید نبینیم. بپذیریم که بزرگان ادب و هنر و فلسفه هم در زمان خویش ممکن هست خیلی چیزها را ندیده باشند با این حال حرف هایی برای گفتن داشته باشند.
یک مسئله جنجال انگیز همیشه در آمریکا  برافراشتن پرچم کنفدراسیون (ایالت های جنوبی) هست. جنوبی ها برافراشتن آن پرچم را حق فرهنگی خود می دانند. ولی برای سیاهپوستان آن پرچم سمبل برده داری هست. همیشه سر آن بحث هست. جالبه که بحث سر آن نیست که با افراشتن این پرچم ممکنه فیل ایالت های جنوبی یاد هندوستان کنه و بخواهند از آمریکا جدا بشوند. (آمریکا از خودش مطمئن تر از اون هست که چنین ترسی داشته باشه. از آمریکا جدا بشه که به مکزیک بپیونده؟!!!!!!) بحث سر حقوق جمعی دو گروه از شهروندان آمریکایی هست و این که کدام محق تر هستند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل