دو نسل از برادران پرتوی

+0 به یه ن


بنیانگذاران دانشكده ی فیزیك دانشگاه صنعتی شریف برادران پرتوی هستند. پرتوی ها  تبریز ی هستند.    پسرهای آنها هادی و علی پرتوی هم جزو ایرانیان موفق مقیم آمریكا می باشند. زمینه ی كاری هادی و علی پرتوی كامپیوتر است.

 

  

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یك خبر خوب دیگه

+0 به یه ن

این هم یك خبر دیگه كه یاران آرزو بلاگ را خوشنود می كنه.

حالا در آینده از دكتر حبیب خسروشاهی دعوت می كنیم و خواهش می كنیم یك سخنرانی در مورد یك طیف جذبی كه قراره مطالعه كنند ارائه دهند. اگر یادتون باشه پارسال هم یك سخنرانی در مورد تلسكوپ سه و نیم متری كه در ایران قرار نصب بشه ارائه دادند. اینجا گزارش آن را داده بودم. فایل سخنرانی را هم همانجا می توانید بیابید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پروفسور بالتازار

+0 به یه ن

پروفسور بالتازار در ایران بوده. شوخی نیست. كاملا جدی است. در تابناك نوشته! خیییییلی با حال بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نوشته ی خانم افشین نوید

+0 به یه ن

اغلب شما با نوشته های دوست عزیزم آتوسا (با نام وبلاگی چپ كوك) آشنایید. خانم آتوسا افشین نوید نویسنده ی "سرهنگ تمام" هست كه قبلا در وبلاگ معرفی كرده بودم. نوشته ی زیر آتوسا در وبلاگش در دامنه بلاگسپات منتشر كرده. من از طرف او اجازه دارم كه نوشته های وبلاگش را اینجا دوباره انتشار دهم. خوشحال می شوم نظر شما را در مورد این نوشته بخوانم. 

نوشته ی خانم آتوسا افشین نوید:

این اعترافات دردناك

تازه برگشته بودم كه مدیر یكی از مدارس منطقه یك تماس گرفت و پرسید برنامه ام برای سال بعد چیست. دلم نمی خواست پای تلفن جواب بدهم. فكر می كردم، بروم، بنشینم روبه رویشان و بعد ببینم جرات می كنم حرفم را بزنم یا نه. همین اتفاق هم افتاد.یك روز نرم بهاری راه افتادم سمت كوههای دركه. خیابان ولنجك زمین تا آسمان تغییر كرده بود. شده بود خیابانی دلنشین با پیاده روهایی فراخ و نیمكت هایی كه میان آن هم گل و گیاه رنگارنگ تو را به نشستن در دامنه توچال دعوت می كرد. مدرسه اما هیچ تغییری نكرده بود. بنگاه های اقتصادی هیچوقت شكل و شمایلشان تغییر نمی كند. قرارنیست بفهمی اوضاعشان چقدر بهتر شده، چقدر رشد كرده اند و چشم انداز پیش رویشان چیست. شاید همین تفاوت - یا نمی دانم تقابل- هم تیر خلاصی شد و این جرات را به من داد به مدیر مدرسه كه اتفاقا خودش را خیلی دوست دارم بی رودربایستی بگویم: "ترجیح می دم وقتم رو واسه بچه پولدارها نذارم."
من و میم هم سن و سالیم و و علیرغم هزار و یك اختلافمان، اتفاقات نه چندان دور اجتماعی آرام آرام نزدیكمان كرد. میم كم و بیش از حرفم جا خورده بود.
- خب پس رفتی انگلیس چپ شدی
اصلا بحث چپ شدن نبود. گفتم هنوز همان آدمم كه اعتقادی به تقسیم بندی چپ و راست ندارد، فقط دلم می خواهد انرژی ام را جایی بگذارم كه بیشتر جواب بدهد. خدا خدا می كردم میم از من توضیح بیشتری نخواهد. راستش اگر می پرسید دقیقا می خواهی چه اتفاقی بیفتد جواب درست و حسابی برایش نداشتم. شانس آوردم كه میم با همان ضربه اول ذهنش درگیر دفاع از آموزش پولدارها شد تا اینكه بفهمد ظرف سالهای اخیر چه بر من رفته. در چشمانش می خواندم كه دلش می خواهد نظرم را عوض كند درست مثل ده سال قبل كه من دلم می خواست او نگاهش به آموزش عوض شود.
- ببین من احساسات انسان دوستی ت رو می فهمم ولی تو فكر كن كه پول این مملكت بعدا دست این بچه هاست. اگه اینا یه چیزی از فرهنگ بفهمن با ابزاری كه دستشونه خیلی بیشتر از اون بچه هایی كه تو می خوای بهشون درس بدی، تاثیر گذارن.
درد داشت. شنیدن این حرف بیشتر از آنكه میم فكرش را بكند برای من دردناك بود. دست به سینه ایستادن جلوی لباس های ماركه و ماشین های چند صد میلیونی یك درد بود و توجیه كارآمد بودن این جماعت درد بزرگ تر. سر حرفم ایستادم و چشمم را روی پیشنهادهای كاری خوب منطقه یك بستم. می دانستم وسط شهر هم جایی برای من نیست اما سالهای قبل طیفی را می شناختم كه دستشان خوب به دهنشان می رسید و این رفاه نسبی ناشی از تخصص بازاردار اعضای طیف بود. چند منطقه پایین تر از دامنه البرز دنبال جماعتی رفتم كه كارهای من می توانست برایشان جذاب باشد اما انگار آدم های آشنای ذهن من دود شده بودند رفته بودند هوا. پولدارها از ارتفاعات پایین آمده بودند و آرام آرام شهر را تسخیر می كردند.
چاره ای نبود. تسلیم شدم و خودم را دلداری دادم كه هر چه هستند اینها را كمی بهتر می توانم بفهممشان. سعی كردم با مخاطبین جدیدم دوست شوم. با خودم كلنجار می رفتم تا پیش قضاوت هایم را كنار بگذارم. به خودم می گفتم: "پولدار و غیرپولدار یعنی چی؟ آدم آدمه دیگه. همه آدم ها چیزهایی برای دوست داشته شدن دارن. همه به یك اندازه حق حیات دارن. همه سهمی از دردمندی دارن كه خیلی به پول داشتن و نداشتن مربوط نیست." خودم را زیر فشار نفرتی احساس می كردم كه -صادقانه بگویم- برایم نشانه ضعف من بود. از خودی كه داشت پشت این طبقه بندی خوب-بد رشد می كرد می ترسیدم.
هفته پیش كلاس های زنگ سوم به بهانه جشن غدیر تعطیل شد. دفتر معلم ها خلوت بود. لم داده بودم روی یكی از صندلی ها و به جوانه های نفرتم فكر می كردم. كتاب زمین سوخته احمد محمود هنوز تمام نشده بود. ذهنم سخت چسبیده بود به صحنه های تصفیه حساب های شخصی و طبقاتی در بلبشوی جنگ و انقلاب. به صحنه ای فكر می كردم كه ننه باران پنجاه ساله و عادل پانزده ساله با قلبی پر از مهر اراذل محل را گذاشتند پای دیوار و بی محاكمه بستند به رگبار. به صحنه ای كه مردم گشنه ریختند مغازه كل شعبان دزد را غارت كردند. احمد محمود خوب اعصابت را به هم می ریزد. می گذارد لحظه به لحظه در حس مردمی درگیر شوی كه چون پارتی و پول ندارند زیر بمباران عراقی ها گوشت جلوی توپ می شوند و در آن اوج درماندگی، پدرسوخته ای هم می آید و خونشان را ذره ذره می مكد و توی خواننده باید در خلوت خودت ، مقابل وجدانت تصمیم بگیری كه با حكم تیرباران پدرسوخته ها هم صدا بشوی یا نه، با حكم غارت انبارهای پر آذوقه گران فروش ها همراه بشوی یا نه.
نمی دانم خانم كاف كی پیدایش شد. معلم ورزش دبیرستان است؛ هم سن و سال من، قد بلند، با چشمان قهوه ای براق و بینی عمل كرده سربالا. دلش پر بود. یك راست سراغ سماور رفت و همانطور كه چای می ریخت گفت:
- پدر من و اینا درآوردن. نه ورزش می كنن، نه حرف گوش می دن. نمی شه هم بهشون گفت بالای چشمت ابروه. یعنی بگی، كی گوش می ده. اینا حتی از مدیر مدرسه نمی ترسن چه برسه به من.
گفتم: پول دادن دیگه. پول دادن همه چیز رو خریدن
- مدرسه غیرانتفاعی همینه. كاریش نمی شه كرد.
انگار منتظر فرصت بودم:
- پول بعضی جاها فساد میاره. یكی ش نظام آموزشیه، یكی ش هم نظام درمانی. تو هر چی بین آدما فرق می ذاری تو این دو تا جاش نیست. فقط هم مسئله این نیست كه یه گروهی محروم می شن. قضیه اینه كه اون طرفی هم كه زیادی امكانات داره فاسد می شه. این بچه ها خیلی چیزا یاد نمی گیرن. شدن عروسكای خیمه شب بازی. تو باید خوب بازیشون بدی تا مامان و بابا واسشون دست بزنن. فقط همین. مهم نیست اینا واقعا الان به چی احتیاج دارن. مهم فقط اینه كه چی مامان و بابا رو راضی نگه می داره كه خوب پول بدن. خب دو روز دیگه اینا با مخ می خورن زمین. فهم این قضیه خیلی هم سخت نیست. واقعا چه برتریی مدرسه غیرانتفاعی به مدرسه دولتی داره كه مردم واسه ش سر و دست می شكونن؟
كاف تند و تند سرش را به تایید تكان می داد.
- حداقل اونجا بچه ها لوس نمی شن.
- دقیقا. حداقل اونجا ناظم اتوریته داره. من نمی گم بچه ها مثل زمان ما تو سری خور بار بیان ولی بدون هیچ چارچوبی هم تربیت معنی نمی ده. اصلا تعریف مدرسه رفته زیر سوال. من واقعا نمی دونم تو مدرسه دنبال چی می گردیم. خودمم گم شدم. هیچكس به هـیچ چی پایبند نیستن. اصول تربیت رو داره بیزنس آموزش تعریف می كنه. نتیجه چیه؟ این بچه ها یاد گرفتن باج بگیرن و باج بدن. خب اینا به چه درد این مملكت می خوره. به چه درد خودشون می خوره؟
سكوت برای لحظه ای فضای صحبتمان را برید
كاف لیوان چایش را میان انگشتان بلندش چرخاند. انگار در دوردست ها گم شده بود. صدایش از ته چاه در می آمد.
- البته نمی دونم. آدم وقتی بچه داره می خواد بهترین كار رو براش بكنه. من خودم تو مدرسه غیرانتفاعی ام ولی باز می گم نكنه اینجا یه كاری می شه كه جای دولتی نمی شه.
پرسیدم: شما بچه دارین؟
- آره. امسال همین جا گذاشتمش پیش دبستانی. هر كی اومد گفت آدم پنج میلیون تومن می ده واسه پیش دبستانی؟ نمی دونم. البته خب اینجا واسه من راحته. بچه م زیر گوشمه. ولی واقعا هر روزم كه می برمش خونه می بینم یه شعر جدید یاد گرفته. انگلیسی یاد گرفته. خب مدرسه دولتی كجا از اینكارها می كنن.
- به اینم فكر كردین كه چه چیزایی یاد نگرفته؟ چیزایی كه مهم تر از هلو هاواریو گفتنه؟
كاف زل زده بود توی چشمانم.
- چی مثلا؟
سوال خوبی بود. سعی می كردم برای لحظه ای از ننه باران و عادل و حكم تیرباران خلاص شوم. كاف چانه اش را گذاشته بود روی لیوان و نگاهم می كرد. گفتم: "مثلا معاشرینش. ببین فرق هست بین" خواستم ادامه بدهم كه كاف حرفم را برید.
- آره خب. این كه درسته. وقتی مادر بچه ها میان دم در می بینم هیچ شباهتی به من ندارن. همه خانومای سانتی مانتال مانیكور كرده، پشت ماشینای شاسی بلند. معلومه همهشون خانه دارن. اینا كجا و من فرهنگی كجا. معلومه تربیت ماها با هم فرق می كنه. ولی به قول یكی از دوستام حساب بد و بدتره. داشتم بهش همینا رو می گفتم. گفت بالاخره چاره نداریم. فكر كن بچه تو كنار دست یه پولدار بشینه بدتره یا كنار دست یه بچه افغانی. دیدم راست می گه.
خفه شده بودم. افغانی ها چرا؟ كدام حق و حقوقمان را خورده اند؟ كدام حقی برایشان قائل شدیم كه حالا بیشترش را خورده باشن؟ سرم تیر می كشید. حس غریبی از انزجار سراغم امده بود. از خودم كه بال و پر داده بودم به نفرت از پولدارها. از كاف كه وقیحانه از افغانی ها می گفت. از خودمان كه این سالها نه تنها از جایگاه اقتصادیمان سقوط كرده ایم كه اخلاقیاتمان هم نم كشیده.
ننه باران و عادل و صحنه تیرباران توی مغزم رژه می رفت. به اسلحه عادل فكر می كردم و تشویش مثل تب تمام تنم را می گرفت. وای اگر اسلحه عادل دست هر كداممان بیفتد.
باید ما طبقه متوسطی ها مسابقه ای ترتیب بدهیم و مراتب نفرتمان را مرتب كنیم. ببینیم بچه های نازنینمان بعد از پولدارهای دزد، و افغانی های مادرمرده با چه گروه دیگری نباید هم كاسه شوند. ببینیم اگر اسلحه ای دستمان بیفتد به سوی چه كسانی نشانه خواهیم رفت و اگر آشوویتسی علم كنیم ستاره های كاغذی را روی بازوی چه گروهی نصب خواهیم كرد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

طرح همه با هم

+0 به یه ن

اگر به خاطر داشته باشید پارسال بهار (سال 1391) در وبلاگ طرحی اجرا كردیم به عنوان همه با هم. در این طرح هركسی  برای هدفی  در قالب برنامه ای تلاش می كرد و هر هفته روز جمعه در مورد پایبندی به برنامه اش گزارش می داد. مثلا چند نفر برای كنكور خود را آماده كردند و هر هفته گزارش می دادند. من و چند نفر از دوستان می خواستیم وزن كم كنیم. یكی از دوستان می خواست سیگار ترك كند. از همان  ابتدا نگرش خود را در مورد برنامه روشن كردیم. رسیدن به آن هدفی كه گذاشته بودیم فرع ماجرا بود. مهم اراده و پایبندی به آن برنامه بود. در این برنامه از همان ابتدا با خودمان گفتیم قدر و ارزش هر كدام از ما برای خودمان و همدیگر مستقل از آن كه به هدف مورد نظر برسیم محفوظ هست. مثلا مستقل از این كه  هر كدام از ما چه وزن یا سایزی داشته باشیم یا آن دیگر دوستمان چه رتبه ای در كنكور بیاورد عزیز جمع بود و عزیز جمع باقی می ماند. دغدغه ی این كه "وای! اگر من وزن كم نكنم یا فلان رتبه را نیاورم چی می شه و بقیه چی می گن" نداشتیم. البته دست آخر همگی در این برنامه به آن چه كه می خواستیم رسیدیم.

در جمع به همدیگر توصیه ی تخصصی نمی كردیم. مثلا در مورد رژیم غذایی كسی به عنوان متخصص رژیم غذایی نمی گفت چی بخوریم چی نخوریم. فوقش معرفی می كردیم و می گفتیم مثلا دكتر كرمانی متخصص تغذیه ی حاذقی است. یا با مراجعه به این سایت می توانید بدانید چه وزنی برای سلامت شما مناسب هست. اما تا جایی كه می توانستیم به همدیگر انگیزه می دادیم و از لحاظ روحی همدیگر را حمایت می كردیم تا با سختی های برنامه و تنش های آن  قوی تر رو به رو شویم.

یكی از بهترین جنبه های برنامه این بود كه در آن از خط كشی های متعارف جامعه در آن خبری نبود. "همه با هم" بودیم . مستقل از مذهب و عقیده و گرایش سیاسی وجنسیت. مستقل از میزان رفاه و سبك زندگی و محل زندگی و شغل و.... باعث مباهات و افتخار من است كه در این طرح همراه كوچك مردان بزرگی بودم كه علی رغم مشكل سلامت جسمی  كه داشتند در اراده و امید مثال زدنی بودند و مایه ی دلگرمی و منشا فروغ برای جمع دوستان "همه با هم". در انتهای طرح چهار نفر از گوشه های مختلف ایران به من پیام خصوصی فرستادند و گفتند گرمای این طرح باعث شد كه امید به زندگی پیدا كنند و افكار آزار دهنده  در مورد دورریختن موهبت زندگی را از سر بیرون كنند. همه ی اینها در سایه ی طرح همه با هم بود. تنها گرمی دلگرمی دادن و محبت بی ریا و بی چشمداشت اعضای گروه.

عده ای هم بودند كه خودشان هدفی را دنبال نمی كردند ولی در طرح حضور فعال داشتند و به دیگران امید و روحیه می دادند. آقای الفی اتكینز هم همه اش  با تعریف از غذاهای پركالری سر به سر ما می ذاشت و دست آخر رو كرد كه خودش هم به همراه ما رژیم گرفته و كلی وزن كم كرده!

بعد از آن مدت من دوباره وزن زیاد كردم و می خواهم دوباره رژیم بگیرم و به چنین طرحی نیاز دارم. دوستان دیگری هم هستند كه می خواهند در قالب این طرح منظم تر درس بخوانند. دوستی هم هست كه در حال ترك سیگار هست و قرار است با كمك این طرح آن را كامل ترك كند. طرح را از فردا شروع می كنیم و از هفته ی بعد جمعه گزارش می دهیم. اگر مایلید در این طرح شركت كنید خیلی به جمع ما خوش آمدید. در بخش كامنت ها (باخیش) بنویسید كه دنبال چه هدفی هستید.  برای آشنایی بیشتر با این طرح می توانید به آرشیو مراجعه كنید.

علاوه بر وزن كم كردن و ترك سیگار و درس خواندن این طرح می تواند به دوستانی كه جویای كار هستند هم كمك كند. اگر در بین شما كسی است كه به دنبال كار پیدا كردن هست برنامه ای برای جست و جوی كار بریزد و هر هفته گزارش دهد كه چه قدر به برنامه اش پایبند بوده و چه واكنش هایی دیده. ما هم به او روحیه می دهیم كه ادامه دهد. احیانا ممكن هست كسی توصیه ای هم بكند كه برای ادامه ی جست و جوی شغل مفید باشد.

نوشته های مربوط به این طرح  در بخش (بؤلوم) بیرلیكده گنجانده خواهند شد. بیرلیكده یعنی "با هم"

راهنمای گذاشتن نظر در آرزوبلاگ:

روی باخیش كلیك كنید.

آدیز= نام شما

ایمیلیز= ای-میل شما

باغلانتیز=لینك شما

سؤزوز= پیام شما

امنیت كدی= كد امنیتی

مشخصاتی ساخلا [ مشخصاتی سیل ] =مشخصات را نگاه دار [مشخصات را پاك كن]

باخیشی تكجه بلاگ باشقانی گؤره بیلسین = نظر را تنها مدیر وبلاگ بتواند ببیند.

 

 

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خبری كه دوستان مینجیق را خوشحال می كند.

+0 به یه ن

خبری را می خواهم بدهم كه دوستان مینجیق را خوشحال می كند.

اصل خبردر سایت آی-سی-تی-پی
بازتاب خبر در سایت انجمن فیزیك ایران
بازتاب خبر در سایت ایسنا

 

پی نوشت: این هم از بارتاب خبر در سایت شبكه ی "نامرئی ها".
شبكه ی نامرئی ها شبكه ای اروپایی برای پژوهش در شاخه ی فیزیك نوترینو و ماده ی تاریك هست كه چند شاخه ی غیر اروپایی هم داره. لیست اعضا را می توانید اینجا ببینید.  هدفش ایجاد امكان برای تربیت نسل آینده ی پژوهشگران در این زمینه هست. بنیانگذار آن -دوست عزیزم بلن از اسپانیا- همیشه تاكید می كنه ما عده ای فیزیكدان هستیم كه جمع شده ایم كه كار پژوهشی فیزیك انجام دهیم نه این كه "ساختار" بسازیم. جمعی است كه من به آن حس تعلق دارم. عنوان رسمی ام در این جمع پژوهشگر ارشد شاخه ی ایران است. (PI of the Iran node)به این جمع احساس تعلق و دلبستگی دارم و خود را از آنان می دانم و آنها هم مرا از خود می دانند. در این جمع از موفقیت همدیگر شاد می شویم و آن را جشن می گیریم.  وبینار های هفتگی این شبكه كمك می كند كه  گروه ما در این  موسسه  از این حالت انزوای علمی بیرون بیاییم. 

 . عضو بودن در جایی یا قرارداد بستن با موسسه ای حس تعلق  به وجود نمی آورد. اهداف مشترك و همدلی است كه حس تعلق به وجود می آورد.  من به این شبكه ی اروپایی احساس تعلق می كنم. كمابیش همان طوری كه به جمع همشهریانم احساس تعلق می كنم. اخلاق ما تبریزی ها طوری است كه تا به چیزی احساس تعلق نكنیم نظرشان درمورد خودمان  خیلی برایمان مهم نیست. اگر هم به جمعی احساس تعلق كنیم آن قدر به آنها اعتماد داریم كه اگر كسی خارج از جمع بیاید و بخواهد میانه ی ما و آن جمع را به هم بزند او را از خود می رانیم

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

غیرت آذربایجان

+0 به یه ن



نچه استان شهرتینن تانینار

الینده اولان صنعتیینن تانینار

نجه شمال دویوسونن تانینار

نجه تبریز قالی سینن تانینار

قوربان اولوم اؤز آنامین سوتونه

 آذربایجان غیرتینن تانینار


در مورد غیرتمندی آذربایجانی ها ، هم خود آذربایجانی ها و هم  مردم شهرهای دیگر ایران  بسیار نگاشته اند و خوانده ایم و شنیده ایم. اما منظور از "غیرت" چیست؟! می دانیم كه "غیرت" معناهای مختلفی دارد. در عرفان به معنای جز خدا غیر را نخواستن می باشد. در برخی محاورات- به خصوص محاورات زنانه نسل مادربزرگ های ما- همان معنی "قلبی قره لیخ" از آن در نظر هست. (این كجا و آن كجا؟!)


در محاوره ی امروزی در تبریز یا تهران- حداقل در طیفی و قشری كه من با آنها سر و كار دارم-  معمولا وقتی كلمه ی "غیرت" را می شنویم معمولا هیچ كدام از این دو معنی به  ذهنمان  نمی رسد. اما ملاحظه ی  من آن است كه وقتی از "غیرت آذربایجانی" صحبت می شود در خود آذربایجان و در بقیه ی ایران-به خصوص در تهران- معنی و مفهومی متفاوت منظور است . این نكته باعث سو تفاهم هایی می شود و گاهی  دلخوری هایی به دنبال دارد!

در تهران و برخی از شهرهای بزرگ دیگر  متاثر از مقالاتی كه ژورنالیست هایی نظیر مسعود بهنود برداشت خاصی از "غیرت آذربایجانی" هست كه در زیر توضیح می دهم. علاوه بر آن یك فرض تلویحی هم می شود كه هرچند كاملا بی اساس است اما قویا بر آن باور دارند هرچند به زبان بیان نمی دارند.  از منظر آنها غیرت آذربایجانی ایجاب می كند كه در مسایل سیاسی حتما موضع بگیرند و در راستای خط فكری ای كه از تهران به آنها تزریق می شود غیرتمندانه حماسه آفرینی  كنند و تا رسیدن به هدف دست بر ندارند. دست آخر كه موانع را برداشتند نباید سهم خواهی كنند. اگر كردند   یك جوری باید عذرشان را خواست. این آذربایجانی های غیرتمند (فرضی)محبوب هستند و مورد احترام.  واقعیت این است كه این آذربایجانی های غیرتمند هیچ گاه وجود نداشته اند.  بر عكس آن چه كه امثال مسعود بهنود القا می كنند درحماسه  انقلاب مشروطه  خط فكری از تهران نمی آمد! اندیشمندان محلی داشتیم. استراتژیست های محلی داشتیم. این افراد با مبارزین با زبان خودشان حرف می زدند. روح القوانین منتسكیو و كتاب هایی از این دست را به زبان فرانسه می خواندند و با زبان تركی قابل فهم مبارزین- كه اغلب سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند- توضیح می دادند. فرض تلویحی نادرستی هم كه دوستان ما در تهران می كنند آن است كه آنها كه درتبریز یا دیگر شهرهای آذربایجان نشسته اند شدیدا علاقه مند هستند مورد تایید اینها باشند و با كلیشه ی "آذربایجانی غیرتمند حماسه آفرین" شناخته شوند. گمان می برند این علاقه به مورد تایید قرار گرفتن توسط پایتخت نشینان چنان شدید هست كه اگر  باگفتن  "پس شما آذربایجانی ها غیرتتان كجا رفته؟!"  تحریك می شوند تا  به پا خیزند و برای دوباره مورد تایید آنها قرار گرفتن تا پای جان فداكاری كنند. چندین بار این تكنیك را-كه بر پایه فرض های غلط هست- به كار برده اند و نتیجه نداده اما در پیش فرض های خود بازبینی نمی كنند. به جای تجدید نظر, هر بار جمله ی تحریك آمیز را رنگین تر و متاسفانه توهین آمیز تر می كنند. خدا آخر و عاقبت این روند را به خیر كند!

اما وقتی درخود آذربایجان صحبت از غیرت می شود منظور چیزی دیگر است. منظور همین برپا نگاه داشتن خط تولید كارخانه ها در  زمستان سرد تحریم ها و واردات بی رویه هست. فرد غیرتمند آذربایجانی در فرهنگ امروزی تبریز به مهندسی گفته می شود كه ساعت 3 نصفه شب در كارخانه به تعمیر دستگاهی می پردازد كه فردا خط تولید باز نایستد و كارخانه مجبور نباشد عذر كارگران بیشتری را بخواهد و بر شمار بیكاران اضافه شود. فرد غیرتمند آذربایجانی در فرهنگ امروز تبریز به كار آفرینی گفته می شود كه هر طور هست سرمایه اش را در منطقه نگاه می دارد و علی رغم همه ی  مشكلات  كار تولیدی راه می اندازد تا اشتغال ایجاد كند و جوان هموطنش از سر بیكاری به افسردگی و یاس و اعتیاد و جرایم و خودكشی و .... كشیده نشود.  زن غیرتمند آذربایجانی به زنی گفته می شود كه علی رغم همه ی سختی ها زندگی را طوری اداره می كند كه اعضای خانواده اش به سوی مواد مخدر كشیده نشود. به علت همین غیرت هست كه هرچند آذربایجان متاسفانه در راه ترانزیت مواد مخدر از شرق  به سوی بازار غرب هست مردم آذربایجان-چه فقیر و چه غنی-  به نسبت كمتر  آلوده به مواد مخدر شده اند. مرد  غیرتمند آذربایجانی  اگر به پول و پله ای برسد به دوستان نابابی كه او را  به سوی مواد مخدر بكشانند رو نمی دهد. هوش و حواسش هست كه او را به جایی نكشانند كه   تصمیماتش  برای قدم های بعدی " تصمیم های پا منقلی" شوند! دوستانی  دور خود جمع می كند كه ایده های سرمایه گذاری برای كارآفرینی بیشتر به او می دهند یا دوستانی كه در پی افكندن كارهای خیریه هستند. اگر زن غیرتمند این مرد آذربایجانی ببیند و احتمال دهد كه كسانی می خواهند دور او را بگیرند كه او را  پای منقل بكشانند "زینب پاشا گونه" جلویشان می ایستد و دفعشان می كند. هیچ تعارفی هم ندارد. اهمیتی هم نمی دهد اگر آنها مسخره شان كنند و او را عفریته و سلیطه و ... بخوانند! مورد تایید شدن توسط آن گونه مگسان دورشیرینی برای زن غیرتمند آذربایجانی كوچكترین اهمیتی ندارد! شوهر باغیرت او هم اگر تا آن زمان از روی رودربایستی و شرم مهماننوازی مگسان دور شیرینی را كیش نكرده بود بعد از شنیدن جسارتی كه به شریك زندگی اش و یار دوران سختی هایش شده همه ی مگسان دور شیرینی را با تیپا بیرون می كند و از شر آنها ایمن می شود.

فرد غیرتمند به كسی می گویند كه وقتی در اداره می بینند رئیس یك كارمند بی پناه را بی جهت و تنها از روی خودخواهی می خواهد از نان خوردن بیاندازد ملاحظه ی قدرت رئیس و كینه شتری او و انتقام كشی های بعدی  را نمی كند و از حق كارمند بی پناه دفاع می كند. فرد غیرتمند به كسی گفته می شود كه وقتی می شنود فلان یتیم امیدی به جز كمك او ندارد آسمون ریسمون بافتن را كنار می گذارد و به واقع برای كمك به او آستین بالا می زند. به این معنی سرزمین من مردان و زنان  غیرتمند زیادی هستند. شعاری در كار نیست!  در طول زندگی جریان دارد. من در دور و برم می بینم این غیرت را.

هرچند باید بگویم متاسفانه در آذربایجان هم بی غیرت هم پیدا می شود. این طور نیست كه همه  غیرتمند باشند. اگر همه -با معنی ای كه عرض كردم-باغیرت بودند مشكلاتمان خیلی كمتر از این می شد كه هست. اما خوشبختانه هنوز اكثریت با غیرتمندان هست. از آن سو هم باید گفت غیرت به این معنا كه گفتم چیزی نیست كه در انحصار آذربایجانی ها باشد. در بین دیگر اقوام و دیگر جاهای دنیا هم آدم غیرتمند هست.

پی نوشت:


لزومی  ندارد در  یك همایش علمی ملی یا بین المللی  كه در تبریز برگزار می شود مجری صدا و سیما را دعوت كنند كه در مورد غیرت آذربایجانی شعر بخواند. این كار از عرف همایش های علمی بسیار دور است و شدید توی ذوق می زند.  بدجوری تصنعی است و نتیجه اش چیزی نیست جز پوزخند آن كسان كه با فرهنگ سمینار های علمی آشنایند. به جای پرگوبی های نامربوط و خارج از عرف مجری صدا و سیما در همایش علمی و تخصصی  كه درتبریز برگزار می شود بهتر است به دانشجویان دانشگاه ها فرصت بیشتری برای ارائه ی نتایج علمی داده شود. جلوه ی غیرت در محیط آكادمیك چیزی نیست جز كار پژوهشی دست اول و ارائه ی آن به شیوه ی شناخته شده در مراكز آكادمیك دنیا

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظر شما؟

+0 به یه ن

نظر شما در مورد عزاداری كیانایی چیست؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تنش های پیدا كردن شغل

+0 به یه ن

هرچند من شخصا این تجربه را نداشتم اما برایم متصور هست كه  وقتی شخصی شغل نداره دنبال شغل گشتن و از كارفرمایان گوناگون جواب منفی شنیدن از لحاظ روحی بسیار دشوار هست. اما چاره چیه؟! كسی كه با شنیدن جواب منفی ناامید و افسرده بشه و از جست و جوی شغل دست برداره موفق نمی شه. كسی موفق می شه كه روحیه و امید خودش را از دست نده و آن قدر به جست و جوی شغل ادامه بده تا بالاخره موفق به یافتن شغل مناسب بشه.

 

می گویند هیچ كس نباید "بیكار" باشه. دنبال شغل گشتن خودش یك كار تمام وقت هست. كار خیلی سختی هم هست و تنش های مخصوص به خود را داره. اگر دنبال شغل می گردید باید روشی برای تمدد اعصاب و دوباره نیرو گرفتن بعد از شنیدن جواب منفی برای خودتان پیدا كنید والا وسط راه می برید و نمی توانید ادامه دهید.

از دوستانی كه این تجربه را پشت سر گذاشتند خواهش می كنم كه تجربیات خود را بگویند تا دیگران استفاده كنند.من یك پیشنهاد دارم. تجربیات دنبال شغل گشتن و همچنین تجربه ی دفع آزردگی بعد از هر جواب منفی خود را یادداشت كنید. این یادداشت ها به شما كمك می كنه كه هر بار با نیروی بیشتری و با رفع نواقص اقدام كنید. این یادداشت ها را با این نیت بكنید كه بعد از این كه كار پیدا كردید آنها را منتشر كنید. با توجه به این كه كسانی كه جویای كار هستند بسیارند این نوع كتابچه ها خریدار بسیار خواهد داشت. كمك هم می كند تا جوانان نیرو بگیرند.

اگر تجربه ای در خود اشتغالی دارید آن را هم بنویسید. شاید دیگران هم ایده گرفتند.

من می خواهم برای دو ماه آینده در همین زمینه ی شغل یابی بنویسم. به كمك فكری تمام خوانندگان عزیز نیاز داریم. تجربیات من محدود هست اما اگر تجربیات شما اضافه شود می تواند مرجعی و مامنی برای جویندگان شغل باشد. اگر در اطرافیانتان كسی هست كه دنبال شغل می گردد اینجا را به او معرفی كنید. شاید نیرویی از آن گرفت یا امیدی در دلش سبز شد یا ایده ای برای خود اشتغالی یافت.

 

در این سایت ها راهنمایی هایی برای مصاحبه ی شغلی كرده اند.  اینجا هم تكنیك هایی برای تنظیم رزومه ارائه شده است. خواندن آنها معمولا مفید و سازنده هست. در نوشته های آتی من هم نكاتی كه به ذهنم در این موارد می رسد می نویسم. طبعا مال من با طعم ایرانی خواهد بود. از دوستان دیگر هم خواهش می كنم تجارب و برداشت های خود را در این زمینه بنویسند.

 

نكته ی اولی كه می خواهم عرض كنم این است كه اگر در ایران جویای كار هستید مواظب باشید تا اطرافیان شما را به سمت مرحله ی "دل سوزاندن برای خود" یا به قول خارجی ها self-pityسوق ندهند. یك عده خواهند بود كه در گوش شما خواهند خواند "ای بابا! زمان ما با یك دیپلم یا مدرك دانشسرا شخص فلان شغل را پیدا می كرد و بهمان عزت و احترام را داشت. الان با مدرك لیسانس/فوق لیسانس/دكتری هم ...." یك عده ی دیگه  می گویند:"ای بابا! در كشورهای دیگه .... فلانی رفت استرالیا....." این حرف ها را می زنند كه حرفی زده باشند و به زعم خود دلداری دهند اما غافل از این كه نه تنها این حرف ها هیچ نفعی برای شخص جویای كار كه خود تحت انواع و اقسام فشارهاست ندارد او را بیشتر به سمت افسردگی سوق می دهد.

خوب! 50 سال پیش شخص با مدرك دانشسرا برای خودشان برو بیایی داشت! خوب كه چی؟! 50 سال پیش 50 سال هست كه گذشته و تمام شده! ما در اكنون زندگی می كنیم. 50 سال پیش هم مشكلات خودش را داشت كه خوشبختانه ما امروز نداریم . هیچ جای دنیا هم الان دیگه این جور نیست كه با یك مدرك به راحتی شخص برو وبیا پیدا كند. از بس كه دارندگان مدرك زیاد شده اند!

در مورد خارج هم البته خیلی از این داستان ها كه آنجا سرزمین شیر  و عسل هست افسانه ای بیش نیست. آنجا هم مشكلات خود را دارد. در رشته ی ما همه جا پیدا كردن شغل سخت هست. اما همكاران من زانوی غم به بغل نمی گیرند و حسرت گذشته یا سرزمین های دور را نمی خورند. می دانند كه همینه كه هست. به جای حسرت یا دل سوزاندن برای خود و ناله سر كردن كه "ما نسل سوخته ایم" دقیق برنامه ریزی می كنند كه چه طور به موقعیت های شغلی بیشتری اقدام كنند.

همین شعار را  كه "دنبال شغل گشتن خود یك شغل تمام وقت هست" من از آمریكایی ها شنیده ام. پس آنها هم با این چالش ها دست به گریبان هستند. اما عملگرایانه با مسئله رو به رو می شوند نه احساسی ! وقتی با چالش شغل یابی رو به رو می شوند برای شغل پیدا كردن برنامه ریزی می كنند نه آن كه به فانتزی گذشته های دور یا فانتزی سرزمین های دور آویزان شوند. نشانه اش هم همین وبسایت هایی بود كه معرفی كردم.

متاسفانه ما اینجا در ایران شبكه ای نداریم كه جویاهای كار را از لحاظ روحی و فكری حمایت كند. كاری كه من در این وبلاگ در دو ماه آینده به كمك شما می خواهم بكنم ایجاد همین شبكه هست. كسانی كه از تجربیات سازنده ی خود می گویند و پس از هر جواب منفی  از جوینده ی شغل حمایت فكری می كنند تا با نیروی بیشتر و با رفع نواقص دوباره برای یا فتن شغل اقدام كنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

لای لای

+0 به یه ن

لای لای دئدیم یاتاسان
قیزیل گوله باتاسان
قیزیل گوللر ایچینده
شیرین یوخو تاپاسان

 

لای لای دئدیم اوجادان
سسیم چیخمیر باجادان
تانری سنی ساخلاسین
چیچكدن، قیزیلجادان .

 

لایلای دئدیم یاتینجا
گؤزلرم آی باتینجا
جانیم دوداغا یئتدی،
سن حاصیله چاتینجا.

 

بالامین یوخوسو گلیر
لای لایی نین سسی گلیر
اوزاق-اوزاق داغلاردان
بالامین داییسی گلیر

 

لای لاییْ نام یات بالام
گوُن ایله چیْخ بات بالام
من آرزوما چاتمادیم
سن آرزووا چات بالام

 

لای لای  آهو گؤز بالام
لای لای شیرین سؤز بالام
گؤزَل لیكده دونیادا
تكدی منیم اؤز بالام

 

لالاییْ نام  اؤز بالام
قاشی قارا گؤز بالام
دیلین بالدان شیرین دیر
دوداغیْندا سؤز بالام

 

لایْ لایْ  دیلین دوز بالام
دیل آچ گینان تئز بالام
من اوتوروم سن دانیْش
شیرین شیرین سؤز بالام

 

لای لای بالام گوُل بالام
من سَنَه قوربان بالام
قان ائیلَه مَه كؤنلوُموُ
گَل مَنَه بیر گوُل بالام

 

لای لاییْ نام گوُل بالام
تئل لَری سوُنبوُل بالام
كَپَنَك دَن سئرچَه دَن
یوخوسو یوُنگوُل بالام

ترجمه ی لالایی اینجا هست.

من خودم برای نیلوفر (خواهرم) و لادن (دختر خاله ام)  اینو بارها خواندم. در سریال شهریار  مامان شهریار این را می خواند. شاهین هم می گفت این لالایی كه دخترونه است. از گل سرخ حرف می زنه شاهین این طور برداشت كرد كه دخترونه هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل