استنفوردها-تكرار از آبان 1386

+0 به یه ن

پیروزی شیرین

للاند و جین شبكه وسیعی از دوستان قدرتمند و سیاستپیشه داشتند. جین برای رفع مشكلات مالی با آنها وارد مذاكره شد. او به منظور حل مشكلات به كرانه شرقی آمریكا سفر كرد تا از نزدیك با دولتمردان و سناتورها به گفتگو بپردازد. چنین سفر دور و درازی با قطار برای یك بانوی سالخورده و داغدیده چندان هم ساده نمی توانست باشد. همچنین جین از مخارج خانه خود تا حد ممكن كم كرد و برای حفظ دانشگاه چوب حراج به بخشی از دارایی های شخصی اش زد.در طول زندگی مشترك با للاند او به مناسبت های گوناگون جواهرات متنوعی برای جین خریده بود. از جمله محبوبترین متعلقات كه جین از آن برای حفظ دانشگاه چشم پوشید همین مجموعه جواهرات بود. اما قبل از این كه با مجموعه محبوب و خاطره انگیزش وداع كند و آن را به بانك
endow
نماید از نقاش خانوادگی شان خواست تا تصویر این مجموعه را بر بوم بیاورد. هنوز هم در گوشه ای از موزه استنفورد این تابلوی نقاشی خودنمایی می كند و یاد آور
تعهد و تلاش های جین برای برپا نگاه داشتن استنفورد است.


خلاصه بعد از چند سال تلاش بالاخره جین موفق شد كه دولت فدرال را قانع كند كه از مصادره املاك دانشگاه صرفنظر كند. همان روز با وجود بارش باران سراسر دانشگاه جشن وسرور بود. دانشجویان از این كه خانه شان را ایمن می دیدند در پوست خود نمی گنجیدند.

ده سال پس از درگذشت للاند وقتی تمام این مشكلات به پایان رسیده بود هیئت امنا ی استنفورد جین را به ریاست خود انتخاب كردند. دقت كنید كه با این كه دانشگاه استنفورد به تمام معنی ملك طلق جین بود و او یك تنه برای حفظش جنگیده بود اما هنوز خود را مقید و ملتزم به هیات امنا می دانست! شیرزن پیر در یك سخنرانی خطاب به هیئت امنا گفت

Let us not be afraid to outgrow old thoughts and ways and dare to think on new lines as to the future work under our care."

این جمله را دو بار دیگر هم بخوانید. یكی با نظر به این سئوال كه چرا دانشگاه استنفورد و دیگر دانشگاه های غرب صدها سال زنده و پویا باقی می مانند و دومین بار با نظر به این كه این جمله گفته یك پیر زن است آن هم در عصری كه بیشتر دانشگاه های معتبر (به استثنای استنفورد تازه متولد شده) از زنان ثبت نام نمی كردند! به راستی چه شرایط و محیطی این چنین ذهنیتی در جین و همچنین همسرش للاند به وجود آوردند؟
در نوشته بعدی ام سعی خواهم كرد به جواب این سئوال بپردازم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اورهان پاموك

+0 به یه ن

نوشته زیر را نویسنده وبلاگ دین-خادمی فرستاده است. از ایشان تشكر می كنم. اطلاعیه ای است در مورد ترجمه و انتشار یكی از آثار پاموك به تركی آذربایجانی.
اورهان پاموك نویسنده تركیه ای و برنده جایزه نوبل ادبیات هست. كاملا تصادفا امروز یكی از كتاب های او را خریدم.

و اما اطلاعیه:
اورهان پاموكون «بیاض قالا» رومانی آذربایجان توركجه سینده تبریزده «نباتی» نشریاتی طرفیندن یاییلدی. كتابی خانم رباب حیدرزاد آذربایجان توركجه سینه چئویریب.
بو رومانین ایكی اساس قهرمانلاری: 1.عثمانلی لارا اسیر دوشموش بیر بیزانسلی و 2.عثمانلی درباری نین عالمی دیلر.
«بیاض قالا» رومانیندا بیزیم اؤیرشدیگیمیز سنّتی شرق-غرب مسأله‌سی بعضی مقاملاردا اویونا چئوریلیر. و یازار اونو ادعا ائتمگه چالیشیر كی، بؤیوك انسان اوچون بو توققوشما‌لار یوخدور. شرق-غرب دَیری یوخدور، ساده‌جه دَیر وار و بؤیوك انسان یالنیز اؤز دنیاسینی دوشونوب آددیم آتیر. شرق و غرب مدنیتی بیر-بیری‌نین ایچینده اریمه‌دیگیندن بو بئله اولور. اثرده كؤله و آغا مناسبتی وار. بو ایكی آیری-آیری مدنیتین مناسبتی كیمی تظاهر اولونور. آما مناسبت فرقلی و یاد مناسبتدیر. كؤله آغا‌سیز ضعیفدیر. آغا دا كؤله‌سیز.
كتاب رقعی قطعده 156 صفحه ده و 7000 تومن قیمتله حاضرلانیب.

یاییم مركزلری:
1. تبریز. شهریار تجارت مركزی. نباتی نشریاتی (تهراندا اولان 10-20 گونلرینده، كتاب سرگیسینده ده اولاجاق)
2. تبریز. گولوستان باغی فرهنگی علمی دائمی كتاب سرگیسی. غرفه 22

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار از آبان 1386

+0 به یه ن

یكشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶ ه‍.ش.

افتتاح استنفورد

راه اندازی استنفورد شش سال طول كشید. در جلسه افتتاحیه تصویر تمام قد شاهزاده كه به نام و یاد او دانشگاه ایجاد شده بود در گوشه ای زینت بخش مجلس بود. قرار بر این بود كه پس از سخنرانی افتتاحیه للاند جین سخنرانی خود را ایراد كند اما غلیان احساسات به او اجازه چنین كاری را نداد. او تمام مدت به تصویر فرزند دلبندش چشم دوخت و اشك ریخت. با این حال در تمام مدت مراسم سر خود را بالا گرفته بود.

دو سال پس از افتتاح دانشگاه للاند از دنیا رفت و جین را با كوهی از مشكلات مالی تنها گذاشت.دولت فدرال بر آن بود كه زمین های دانشگاه را مصادره كند. بیشتر مشاورین به جین توصیه می كردند كه دانشگاه را تعطیل كند. به عقیده آنها راهی برای حفظ دانشگاه وجود نداشت. جواب شیر زن پیر مشخص و قاطع بود:"هرگز."

اما
للاند با رفتار معقول و فهم و شعور استثنایی اش گنجی عظیم و زوال ناپذیرو بسی باارزشتر از مال ومنالی كه اكنون به شدت در معرض مخاطره بود برای جین به یادگار گذاشته بود وآن همانا كارمندان وفاداری چون جردن بود.

وقتی پیری چون للاند به توانایی ها و ایده ها و صداقت و كاردانی و وفاداری جوانی چون جردن چنان اعتماد می كند كه للاند كرد جوان شیفته این پیر می شود! اعتماد پاكبازانه پیربه جوانی چون جردن از او برایش یك سرباز واقعی می سازد. جوان تا حد مرگ به پیر وفادار می ماند. جوان می خواهد به هر قیمتی شده به خودش و به پیر -چه در زمان حیاتش و چه بعد از مرگش- ثابت كند لیاقت این اعتمادرا داشته. به نظر منجوق چنین سرباز انسانی هر چندكه از خود اختیار دارد و بعضا اعتراض می كند و نارضایتی و یا طرح های جدید خود را ابراز می كند بسیار باارزش تر از مهره های سرباز چوبی و سنگی صفحه شطرنج است!

آری! جردن در كنار جین ماند و به هر قیمت كه بود دانشگاه را به هنگام مشكلات مالی سر پا نگه داشت. او در طول سال های سخت منبع عظیم انرژی و امید برای جین بود. همین احساس و رفتار را هم استادان و مدیران و كارمندان جوانی كه جردن استخدام كرده بود به نوبه خود نسبت به او داشتند.از طرف دیگر
دانشجویان استنفورد همین حس را نسبت به استادان خود داشتند. همگی به نوبه خود
تمام تلاش خود را می كردند تا چراغ آن خانه روشن بماند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دانشگاه ضامن هویت یك دیار

+0 به یه ن


همان طوری كه می بینید سری نوشته هایم در مورد استنفوردها را كه برای اولین حدود شش سال و نیم قبل منتشر ساخته بودم  دارم دوباره در اینجا انتشار می دهم. هدفم  از بازانتشار این نوشته ها تا حد زیادی ایجاد پیش زمینه برای ورود به  بحث "دانشگاه ضامن هویت یك دیار" هست. در قسمت های بعدی داستان استنفوردها خواهیم دید كه چگونه راه افتادن دانشگاهی مانند استنفورد و نیز بركلی به آن منطقه كه در زمان تاسیس آن دانشگاه ها دور از تمدن بود هویتی داد كه بعد ها مركز علم و هنر و جنبش های اجتماعی شد.

من قبلا نظر كلی ام را در مورد گفتمان هویت طلبی در این یادداشت خلاصه كرده ام. همان طوری كه قبلا گفته ام این حركت اجتماعی نظیر هر حركت دیگری می تواند سازنده بشود یا ویرانگر. تا اینجای كار كه خوشبختانه بیشتر سازنده بود. در مجموع نمره ی خوبی می گیرد. اما كاستی هایی هم دارد. به نظر من از جمله كاستی های اصلی آن كم توجهی به جایگاه دانشگاه و فرهنگ دانشگاهی در بحث های هویتی است. در این گفتمان آن قدر كه باید  به نقش دانشگاه اشاره نمی شود.
وجود یك دانشگاه پویا و سرزنده و در سطح بالا می تواند برای هر دیار خود هویت ساز باشد. از طرف دیگر دانشگاه می تواند پاسدار  هویت محلی باشد. به خصوص در شاخه هایی نظیر ادبیات تاریخ معماری هنر مرمت آثار باستانی و نظیر آن. در این موارد مفصل باید سرفرصت صحبت كنیم.  قبل از این كه وارد بحث جدی بشویم من مطالب قدیمی ام را كه به نظرم برای ورود به بحث زمینه سازی می كند باز منتشر می كنم تا منظورم روشن تر باشد. بحث دانشگاه  به عنوان عاملی هویت ساز و پاسدار هویت می تواند به كج فهمی هایی منجر شود. لازم می دانم كه چند نكته را صراحتا تاكید كنم تا خدای ناكرده سو تفاهی پیش نیاید.

1) منظور من از دانشگاه هویت ساز یا پاسدار هویت دانشگاهی به لحاظ قومی یا نژادی یك دست نیست! بارها گفته ام و بار دگر هم می گویم نژادپرستی را در محیط دانشگاهی جایی نیست. دانشگاهی باید بكوشد بهترین استعداد ها را كشف كند و شكوفا نماید صرف نظر از ملیت, قومیت، زبان، جنسیت, وضعیت مالی، گرایش سیاسی و یا عقاید آن دانشجو.
اگر دانشگاهی دانشجویان از اقوام و ملیت های گوناگون داشته باشد باید افتخار كند. چنین تنوعی از جمله فاكتورهایی هست كه در كشورهای پیشرفته در گزارش هایشان به عنوان تعریف از دستاوردها می آورند.
ببینید! ابدا نباید به دنبال یك دست سازی  قومی در محیط دانشگاهی رفت.
خوشبختانه این مسئله به راحتی مورد قبول قرار می گیرد. مگر تیم تیراختور بازیكن غیر بومی ندارد؟! خیلی هم راحت پذیرفته شده است. پذیرفته شده كه برای این كه این آیكون  ونماد هویتی پیشرفت كند و صدرنشین شود باید نسبت به این مسئله با دید باز برخورد شود. در مورد دانشگاه به طریق اولی چنین باید باشد.
2) منظورم از توجه به نقش هویتی دانشگاه این نیست كه شكایت كنیم كه چرا به طور مثال دانشگاه تبریز در فلان رنكینگ جزو 500 دانشگاه اول دنیا نیست و برای این كه آن را به زور در این رنكینگ جزو 500 اول بچپانیم بیاییم مثلا دو سه تا دانشگاه دیگر شهر را هم با آن ادغام كنیم كه بهمان شاخص آن صعود كند!  بااین تدابیر باسمه ای و جهان سومی نمی شه دانشگاهی داشت كه هویت ساز باشد. دغدغه  رنكینگ دانشگاه هم بیشتر مال ایران و تركیه و سنگاپور هست! من در كشورهایی كه در تولید علم سرآمد هستند اصلا ندیده ام كه این همه نگران جایگاهشان در رنكینگ باشند و به زور بخواهند فلان شاخص را بالا ببرند تا رنكینگ دانشگاهشان دو پله برود بالا!
نمی دانم چرا مسئولان سیاست سازی های علمی كشور ما هركاری سنگاپوری ها می كنند می خواهند تقلید كنند. حالا سنگاپور خودش چیه كه بخواهیم از آن تقلید كنیم؟!!! این «سنگاپوری بازی ها» را ول كنیم! ببینیم نیازمان چیست. ببینیم توانمندی ها و نقاط ضعف مان چیست متناسب با همان برای دانشگاه هایمان برنامه ریزی كنیم.
 در این باره هم باید مفصل صحبت كنیم چرا كه خودش ظرافت های بسیار دارد.

پی نوشت: با این كه سنگاپور به لحاظ رفاه و در آمد سرانه وضع مطلوبی دارد اما مردم خوش و خرمی ندارد. این ادعا را هم براساس مشاهدات شخصی می كنم و هم در موردش مقالات زیادی نوشته شده كه می توانیددر اینترنت بیابید. از بس كه این مردم با هم چشم و همچشمی دارند و تمام سعی شان بر این هست كه فلان رنكینگشان بالا برود و از بهمان ساختمان سازی از دیگر كشورهای آسیای جنوب شرقی عقب نمانند. یك همچین دیدگاهی زندگی را تلخ می كنه. ما ببینیم خودمان چی نیاز داریم همون را بخواهیم. چه در زندگی شخصی و چه در فرهنگ دانشگاهی.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار از آبان 1386

+0 به یه ن

ریسك

در نوشته قبلی ام آوردم كه للاند با كار سخت و صرفه جویی شدید توانست در مدت سه سال سرمایه ای به هم بزند. اما اگر للاند می خواست به همین روش ادامه دهد از حدی بیشتر پولدار نمی شد. للاندپس از پولدار شدن هم به كار سخت ادامه داد. طبعا نوع كاری كه در این مرحله انجام می داد بیشتر فكری و مدیریتی بود تا بدنی. اما آن چه او را قادر ساخت تا به آن اندازه ثروت بیندوزد قابلیت او برای پذیرش ریسك های معقول بود.یكی از این ریسك ها كه ثروت و قدرت للاند رابه طرز افسانه ای بالا برد سرمایه گذاری وسیع در كشیدن راه آهن شرقی-غربی آمریكا بود. در آن هنگام بیشتر پولدار ها از سرمایه گذاری در این پروژه عظیم ابا داشتند. پروژه بی اندازه بلند پروازانه می نمود. اما للاند نترسید ودل به دریا زد.

 من معتقدم اگر این خط آهن ساخته نمی شد آن"ایالات" "ایالات متحده" نمی شدند. و اگر هم اتحاد خود را حفظ می كردند تبدیل به ابر قدرتی كه ما اكنون می شناسیم نمی شدند! آری! برای رسیدن به موفقیت های بزرگ باید توان و جرات امتحان راه های و ایده های جدید را داشت. البته با ید به اندازه كافی مطالعه كرد تا ریسك كار معقول باشد.


در كار فیزیك هم همچنین است. باید به ایده ها ی جدید فكر كرد. اما نباید هر ایده عجیب و غریبی را منتشر كرد. از كشور های جهان سومی و مخصوصا از جماهیر شوروی سابق مدام مقاله هایی بیرون می آیند كه تجسم ریسك نامعقولند. به ظاهر ایده های بلند پروازانه ای را مطرح می كنند كه قرار است فیزیك را متحول كند اما اشكالات اساسی دارند. من هر وقت ایده نویی دارم كه اندكی با آنچه به طور معمول مطرح می شود متفاوت است ابتدا ایده را می نویسم و به یكی از فیزیك پیشگانی كه در این زمینه تبحر دارد و من اورا در همایشی دیده ام می فرستم و از او نظر می خواهم. به این ترتیب ریسك اشتباه فاحش كردن پایین می آید.در كشور های جهان سوم چون ارتباطات كمترند احتمال اشتباه فاحش بیشتر است. در نوشته "طوطیان هند" كه واكنش منفی از طرف برخی خوانندگان ایجاد كرد كوشیده ام شرح دهم چگونه می توان نظر فیزیكپیشگان دیگر را به اندازه كافی جلب كرد تا به هنگام لزوم به ایمیل های علمی آدم جواب دهند. جواب دادن به چنین ایمیلی با جواب دادن به ایمیل تبریك سال نو فرق دارد! این كار یكی دو روز از جواب دهنده وقت می گیرد. طبیعی است كه اول آدم باید نظر طرف را جلب كند تا انتظار داشته باشد كه او برایش این قدر وقت بگذارد.

در ضمن نظر خواستن از همكاران در مورد ایده ها كار عجیبی نیست خود من هم به طور مرتب از همكارانم در اروپا و آمریكا چنین ایمیل هایی دریافت می كنم. در مواردی كه محاسبات به موضوعات كاری من مربوط باشد از من می خواهند ایده شان را بررسی كنم تا ببینم "آیا ایده كار می كند." رسم بر این است كه اگر شخص از مقداری بیشتر به غنا و پروراندن ایده كمك كرد جزو نویسندگان مقاله خواهد شد

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار از آبان 1386

+0 به یه ن

استنفورد وجویندگان طلا

هنگامی كه للاند جوان بود در یك آتش سوزی تمام دارایی خود را از دست داد. این اتفاق مصادف با زمانی بود كه معادن طلا در كالیفرنیای شمالی كشف شده بود و گروه گروه از جاهای مختلف قاره آمریكا به كالیفرنیا سرازیر می شدند تا ثروتی به چنگ آورند.جالب این است كه كسانی كه به دنبال جستجوی طلا رفتند اگر چه به طلا دست یافتند اما ثروتمند نشدند! ثروت نصیب كسانی شد كه به ا ین معدنچیان كالا و یا "خدمات" می فروختند. هر موقع كه معدنچی ای طلا پیدا می كرد برای این كه كار سخت و محیط خشن و وحشی آن زمان كالیفرنیا و غم دوری از خانواده را بر خود قدری آسان كند شروع می كرد به ولخرجی. قیمت اجناس و "خدماتی" كه ارائه می شد دركالیفرنیای آن زمان كه در واقع آخر دنیا حساب می شد به طرز سرسام آوری بالا بود. در نتیجه طلای به دست آمده به آسانی از دست می رفت. طبیعی است كه در چنین محیطی میزان فساد خشونت و بهره كشی خارج از حد تصور برای یك نفر آدم معمولی باشد.

للاند پس از آتش سوزی از همسر خود خداحافظی كرد و راهی چنین محیطی شد. او در كالیفرنیا به كار بقالی مشغول شد. زندگی او در طول سه سالی كه در آنجا بود به حد وحشتناكی ساده و به دور از هر نوع وسایل آسایش بود. او حتی یك بالش هم نداشت و موقع خواب پوتین هایش را زیر سرش می گذاشت. اما پس از سه سال سرمایه قابل توجهی به هم زد و به پیش همسرش جین بازگشت. البته او هنوز با استنفورد میلیونری كه بتواند دانشگاهی با چنین عظمت برپا كند فاصله زیادی داشت. او ثروت خودرا به تدریج در طول عمر خود با استفاده از مغز قوی اقتصادیش به دست آورد. آنچه كه در آن سه سال كسب كرد تنها سرمایه اولیه برای كارهای بعدیش بود.

اما اینجا می خواهم به
نكته دیگری تاكید كنم. لحظه ای خود را به جای للاند بگذارید. فرض كنید ثروت خود را در جوانی با چنین سختی ای و در چنین محیط خشنی به دست آورده اید. به هنگام پیری چه دیدی نسبت به یك نفر جوان آكادمیك مانند جردن خواهید داشت؟
آیا حاضر خواهید شد به توانایی های این آدم اعتماد كنیدو پول زبان بسته تان را ( قسمت عمده دارایی تان را) كه با این همه زحمت به دست آورده اید در اختیار او بگذارید تا ایده های نوگرایانه خود را كه هرگز تاآن زمان در جایی امتحان نشده امتحان كند؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار از آبان 1386

+0 به یه ن

پیری با ایده های جوان و دلی جوانتر

للاند و جین پس از پركشیدن شاهزاده به آمریكا بازگشتند اما قبل ازبازگشت به خانه ابتدا در شرق آمریكا به سراغ دانشگاه های معتبری چون هاروارد رفتند و با روسای آنها درباره طرحی كه در ذهن داشتند به گفتگو نشستند. ابتدا استنفوردها در انتخاب بین یك موزه یا یك دانشگاه مردد بودند. اما پس از مشورت با این بزرگان مصمم شدند كه یك دانشگاه در محل املاكشان در كالیفرنیا بسازند.
در آن روزگاران دانشگاه های معتبر چون هاروارد تنها از دانشجویان مرد ثبت نام می كردند. به علاوه دروسی كه تدریس می شد از فارغ التحصیلان بیشتر یك "ادیب" می ساخت تا یك فرد با قابلیت های عملی برای پیشرفت و كار در زندگی. جین و للاند دانشگاهی می خواستند كه به این نوع محدودیت ها خط بطلان بكشد.آنها اصرار داشتند دانشگاه از دانشجویان شهروندانی "مفید" بسازد. به علاوه می خواستند از زنان هم به عنوان دانشجو ثبت نام كنند. اگر اشتباه نكنم این موضوع از نظر زمانی باید اندكی قبل تر از حركتی باشد كه در ایران خانم دولت آبادی و دیگران برای تاسیس مدارس ابتدایی دخترانه عمومی به راه انداختند. (البته مدارس خصوصی دخترانه كه در آن دختران متمولین و به ندرت دختران خدمتكاران آنها تحصیل می كردند از قدیم وجود داشتند و اعتراضی هم به آنها از طرف جامعه نبود.) بگذریم! از موضوع اصلی بحث منحرف شدم.


للاند ایده های خود رابا بزرگان هاروارد و دیگر دانشگاه ها در میان گذاشت. همه این ایده ها در حد تئوری از سوی آنها تایید شد. اما هنگامی كه استنفورد به آنها پیشنهاد ریاست چنین دانشگاهی می داد (صد البته با حقوق و مزایای چرب ونرم)آنها در عمل می گفتند كه توان انجام چنین كاری را ندارند. دل كندن از محیط جا افتاده دانشگاه های شرق و سفر به غرب وحشی و ساختن دانشگاهی در میان یك روستای به دور از هر گونه مظاهر تمدن نوین چیزی نبود كه از عهده آنها بر آید. به علاوه آنها به روش های قدیم خو گرفته بودند. آنها را یارای آن نبود كه با این همه ایده جدید به یكجا روبه رو شوند.
بالاخره یكی از این بزرگان یكی
ازدانشجویان سابق خود به نام جردن را كه آن موقع حدود چهل سال داشت به آنها معرفی كرد. باید تا كید كنم چهل سالگی برای ریاست دانشگاه سن بسیار كمی است. در آمریكا از "غوره نشده مویز گشتن" خبری نیست.

این پیر فرزانه می دانست كه بر پایی چنین دانشگاهی با چنین ایده های نوینی در چنین مكان دور افتاده انرژی یك جوان را می طلبد. آری چنین دانشگاهی رئیسی می خواست كه به همراه دانشگاه "تاتی تاتی" كند. زمین بخوردو بلند شود. قدم به قدم بردارد و راه رفتن بیاموزد. امتحان ایده های نو كار كسی نیست كه از اشتباه بهراسد.كار كسی نیست كه در لایه های عمیق ذهنش باور داشته باشد همه چیز را از قبل می داند. كار كسی نیست كه گمان كند تا دیگری بگوید "ف" او در خواهد یافت "فرنگیس". كاری كسی نیست كه می پندارد آنچه كه بقیه در آیینه نمی بینند او در خشت خام می بیند. كار كسی نیست كه اشتباهاتش را به دلیل این كه به شهرت و اعتبارچهل -پنجاه ساله اش لطمه می زند زیر فرش قایم كند. كسی می خواهد كه پیوسته به دایره تجربیاتش بیفزاید و اگر اشتباهی كرد زود آنها را تحلیل و جبران كند


استنفورد ها به سراغ جردن رفتند و او را به عنوان رئیس و رهبر دانشگاه استخدام كردند. از آن هنگام ورد زبانشان این بود رئیسی انتخاب كرده ایم كه به همراه خود دانشگاه رشد كند و بزرگ شود.

از نظر یك نفر مقیم سرزمین گل و بلبل روسای سی و چهل
ساله دانشگاه ها امری عادیند! اولین چیزی كه به نظر می رسد این است: استنفوردها رئیس جوانی انتخاب كردند كه بتوانند او را روی انگشت بچرخانند و نظرات خود را به او تحمیل كنند. اگر هم او روزی "شاخ در آورد" با هارت و پورت او را بترسانندو رویش را كم كنند. لابد یك نفر چهل و پنج ساله هم در بساطشان استخدام می كردند تا هر از گاهی این دو را به جان هم بیندازند و از این جنگ گلادیاتوری لذت ببرند و به سیاست دیرینه اما همواره موفق تفرقه بینداز و حكومت كن عمل كنند. نه خیر! استنفورد ها از این جنس افراد نبودند. خانه ای كه این گونه بنا شود به زودی از هم می پاشد.دانشگاه استنفورد از بدو پیدایش زلزله های زیادی به خود دیده اما بیش از صد سال است كه ماندگار است. طبعا راز ماندگاری "راست گذاشتن" "خشت اول" توسط "معمار" است.

استنفوردها به این رئیس جوان و ایده های نوش در عمل ارزش قایل بودند. اور ا نه به صورت یك لعبتك و یا یك عروسك خیمه شب بازی ویا حیف نان كه هر از گاهی باید "رویش را كم كرد" بلكه به صورت ناخدای توانای كشتی آمال و آرزو هایشان و محافظ و باغبان ثمره جاویدان زندگی شان می نگریستند. شعور آن را داشتند كه او را در برابر طوفان های آینده تقویت كنند تا این كشتی در مواقع خطر غرق نشود. نه آن كه با راه انداختن جنگ های گلادیاتوری او را تضعیف كنند.

آری استنفوردها به جردن جوان اعتماد كردند (اعتماد به معنای غنی آمریكایی اش كه ما در فرهنگ خود با آن بیگانه ایم). پول زبان بسته شان را بیدریغ به پای ایده های نوین او ریختند. اگر للاند نیز همچون پسرش یك شاهزاده بود این عمل تنها تحسین بر انگیز بود!اما او شاهزاده نبود! برای به دست آوردن هر دلار از داراییش جان كنده بود. این اعتماد او به یك دانشگاهی جوان با ایده های نو از نظر من نه تنها تحسین بر انگیز بلكه اعجاب آور است! برای این كه ارزش و عظمت این اعتماد را به تصویر بكشم در نوشته بعدی یك فلاش-بك می زنم به دوران جوانی استنفورد پیر

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار از آبان 1386

+0 به یه ن

تراژدی یك شاهزاده

خانم و آقای استنفورد در همه دنیا تنها یك فرزند داشتند. یگانه وارث این همه ثروت و حشمت جوانی بود با استعداد منضبط و جدی كه تحت نظر بهترین استادان و راهنمایی های دلسوزانه پدر آیین ملكداری می آموخت. آری! آیین اداره ملكی با هزاران كارمند كه تك تك آنها شخصیت هایی احترام بر انگیز بودند نه یك "مشت حیف نان" كه هر طور "خان مظفر" عشقش بكشد بر سرشان بزند! همگان منتظر بودند ببینند این جوان باهوش و پركار با چنین ادب و تربیتی با امكانات بی حد وحصر پدر و كارمندان متبحر گوناگونش چه قله های جدیدی از افتخار
را فتح خواهد كرد.

استنفورد جوان به معماری تمدن های كهن و جمع آوری اشیا عتیقه علاقه ای وافر داشت. می گویند برخی از اشیا موزه استنفورد كه پیشتر از آن سخن رفت یادگار این جوان است. او همچنین به پرورش اسب و سواركاری علاقه داشت. اصطبل دانشگاه استنفورد و اسب هایش نیز (كه باز درنوع خود ثروتی عظیم است) از یادگار های این دردانه رعناو خوش ذوق خانم و آقای استنفورد است. اما متاسفانه سال ها پیش از آن كه به رسم قصه های پرستار كودكی های من این شاهزاده سوار بر اسب سفید شاهزاده خانم زیبای شهر رویاها را ملاقات كند در سفری كه به همراه والدینش به ایتالیا داشت به بیماری تیفوئید گرفتار آمد و در سن شانزده سالگی از دنیا رفت.

قبلا هم گفته ام در فرهنگ آمریكایی
self-pity
به شدت تقبیح می شود.
در آمریكا رسم بر این است كه وقتی مادری داغدار فرزند می شود به جای دل سوزاندن برای خودش سعی می كند سرش را با سازندگی گرم كند. معمولا مادران داغدار تلاش می كنند موسسه ای عام المنفعه به نام فرزند از دست رفته شان راه بیندازند.
با توجه به این كه بیشتر كودكان آمریكایی به بیسبال علاقه دارند در سراسر آمریكا زمین های بیسبالی می توان یافت كه مادران آمریكایی به یاد فرزند از دست رفته شان در افتتاح آن كوشیده اند وبه نوعی در را ه اندازی آن سهیم بوده اند. جین هم چنین شیر زنی بود. او هم بر آن بود با "عشق حقیقی" خویش
زیبای خفته" دلبندش را در قالب یك دانشگاه و یا موزه به حیات باز گرداند.

می گویند در شب های آخر زندگی شاهزاده خانم و آقای استنفورد هر دو بر سر بستر فرزند دلبندشان تا صبح ایستاده بودند. تنها یك لحظه ای جین به خواب رفت و در همین لحظه شاهزاده پركشیدورفت. هنگامی كه جین چشم باز كرد للاند آرام صبورو متین اما قاطع به او گفت:"از این پس فرزندان كالیفرنیا فرزندان ما خواهند بود." و این سخن نطفه آغازین دانشگاه استنفورد بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار از آبان 1386

+0 به یه ن

باغچه كاكتوس استنفورد

یك روز كه در باغ استنفورد می گشتم یك باغچه نسبتا كوچك كاكتوس پیدا كردم. این باغچه كوچك كه باسلیقه تمام كاشته شده بود از آن به بعد جزو محل های محبوب من در استنفورد شد. هفته ای نبود كه من به این باغچه سر نزنم. مدتی بعد یك نوشته مفصل در روزنامه استنفورد درباره تاریخچه این باغچه خواندم كه علاقه مرا به این باغچه دوچندان كرد. باغچه از دانشگاه استنفورد قدیمی تر است. سالها قبل از این كه استنفورد ها به فكر ساختن دانشگاه بیفتند جین دستور ساخت این باغچه را داده بود وبرای این كار باغبانی كه متخصص كاكتوس بود استخدام كرده بود. خود جین مرتب به این باغچه سر می زد و از احوال تك تك بوته های آن جویا می شد. نگهداری چنین باغچه ای كار ساده ای نیست. هر یك از این بوته ها در محل طبیعی خود مقدار مشخصی آب مصرف می كردند. میزان تابش آفتاب بر آنها در محل طبیعی متفاوت بود. به علاوه در طبیعت فاصله این گیاهان كه به درجات مختلف از مواد معدنی خاك استفاده می كنند زیاد است. در چنین باغچه كوچكی كه گیاهان به دلایل زیباشناسانه در كنار هم كاشته شده اند همواره این خطر هست كه یكی از بوته ها مواد معدنی خاك را به قیمت خشكاندن بوته های كناری مصرف كند. باغبانی كه جین استخدام كرده بود به همه نكات توجه داشت و با تحقیق و تدبر باغچه را زنده نگاه می داشت. وقتی می گویم كار عالی تنها از كارمند عالی بر می آید منظورم همین است. آری! باغبان جین در كار خود درجه یك بود. اگر باغبان متوسطی به این كار گمارده می شد او به هیچكدام از این نكات توجه نمی كرد و پس از مدتی باغچه خراب می شد. باغبان هم خشكیدن باغچه را یا به "كمبود امكانات" نسبت می داد و یا به "قضا و قدر." به جین
هم نصیحت می كرد و می
گفت حالا چند تا بوته چه ارزشی دارد كه تو خودت را برای خشكیدن آنها ناراحت می كنی!؟


آری باغبانی كه جین استخدام كرده بود درجه یك بود وشایسته تقدیر در عمل. می خواهم روی "در عمل"تاكید كنم. برای این كه معنای حرفم را بشكافم یك داستان خیالی می آورم تا نشان دهم "قدر ندانستن در عمل" یعنی چه. فرض كنید روزی جین هوس می كرد كه در وسط باغچه كاكتوس یك نهال چنار بكاردو بدون هماهنگی با باغبان مسئول كاكتوس ها به یكی دیگر از باغبان هایش دستور می داد كه در وسط باغچه كاكتوس درخت چنار را بنشاند. فرض كنید باغبان اولی در حین كاشتن درخت از سر می رسد و اعتراض می كند ودر جواب می شنود "خانم چنین دستور داده اند."خوب اگر باغبان اول یك كارمند متوسط بود ساكت می شد و با خود می گفت گور پدر همه كاكتوس های عالم! اگر "خانم" از من راضی نباشد ما را از نان خوردن می اندازد!
به قول عبید "من ندیم توام نه ندیم بادمجان! " بخوانید من "كارمند خانمم نه كارمند كاكتوس ها!"

اما باغبان مورد نظر ما كارمند متوسطی نیست. با تك تك بوته ها زندگی كرده است. به علاوه نان خوردن خود را نتیجه لطف خانم نمی داند بلكه حق خود به پاس زحماتش می داند و اطمینان دارد اگر خانم هم او را بیرون كند باغدار های زیادی هستند كه در به در به دنبال باغبانی هستند كه به اندازه او در كارش وارد وحرفه ای باشد. انتظار " رسم خوش اخلاقی نوچگانه" از چنین باغبانی به منزله انتظار" رسم وفا" از "خوبرویان" به تعبیر حافظ است. باغبان درخت چناررا از وسط باغچه كاكتوس محبوبش می كند و به كناری می اندازد و می گوید "خانم دستور داده كه داده! مسئول این بخش منم و به تشخیص من در اینجا چنار نباید كاشته شود".

باغبان دوم فوری به سوی خانم می رود و چغلی باغبان اول را می كند . خانم از این گستاخی باغبان بر می آشوبد و از چند نفر دیگر پرس وجو می كندو آنها هم واقعه را تایید می كنند.كم ظرفیت هایشان هم با دمشان گردو می شكنند كه حال كه باغبان محبوب خانم از نظرها افتاده آنها پس از این می شوند همه كاره باغ!خانم به سراغ باغبان مسئول باغچه می رود و می گوید سه نفر به من گزارش داده اند كه تو با بی احترامی مانع اجرای دستور من شدی. باغبان حرف را تایید می كند و در دل می گوید" نیازی به گماردن خفیه نویس و راپرت چی نبود. من از این كارم پشیمان نیستم چون كه برای این كارم دلیل داشتم" اما خانم اجازه نمی دهد باغبان دلیلش را توضیح دهد داد می زند اینجا ملك من است ودر هر جایش كه بخواهم درخت چنار می كارم و هر كدام از كارمندانم را كه میلم بكشد مامور این كار می كنم.تو باید از من معذرت بخواهی چون كه با مخالفت با فرستاده من به من توهین كرده ای." باغبان می پرسد "آیا من مسئول این باغچه هستم یا نه؟" خانم جوا ب می دهد" با این كارت نشان دادی كه صلاحیت چنین مسئولیتی را نداری." باغبان جوابی نمی دهد. خانم می فهمد كه قدری تند رفته و برای توجیه خودش اضافه می كند " درست است كه در این سال ها خیلی زحمت باغچه را كشیده ای و من از نتایج كارت راضی بوده ام اما با این كارت همه چیز را خراب كردی و نشان دادی كه صلاحیت نداری."
باغبان می گوید در وسط باغچه كاكتوس درخت نمی كارند این كاكتوس ها نیاز به آفتاب دارند.
این بار خانم واقعا عصبانی می شود و می گوید "به من یاد نده. تو دنیا نیامده بودی كه من صد تا باغبان در استخدام خود داشتم و در باغ صدها اعیان و اشراف دیگر میگشتم."باغبان می خواهد بگوید كه باغچه كا كتوس یك باغچه تخصصی است و با باغهایی كه شما دیده اید فرق دارد اما خانم به او امان نمی دهد و او را بیرون می كند. بعد هم برای این كه به زعم خود "پدر حكمت و تجربه را در بیاورد" تصمیم می گیرد دم این باغبان گستاخ را قیچی كند و رویش را كم كند. برای این كار می گوید از این پس آن دو باغبان دیگر روسای توهستند.مبادا بدون اجازه آنها آب بخوری!

این داستان زاییده ذهن من است.خانم استنفورد هرگز چنین برخوردی با كارمندانش نداشت. هر كدام از كارمندانش در حیطه مسئولیت خود اختیار تام داشتند. البته سلسله مراتب رعایت می شد. من هرگز نمی گویم خانم استنفورد با باغبانهایش از یك قابلمه آبگوشت می خوردند. اما او با دخالت های بیجا با راپرتچی گماردن با تصمیم گیری های دفعی بدون هماهنگی با مسئول بخش كارمندانش را نمی آزرد. در نتیجه كارمندانش با روحیه باز با عشق و علاقه كار می كردند و استنفورد را آباد تر می كردند. او
كاری نمی كرد كه كارمندانش
چون گلادیاتور ها به جان هم بیفتند
و در موردهم
.راپرت دهند

از قدیم گفته اند خوبی از بزرگتره و بنا شهادت نتایج خانم و آقای استنفورد چنین خوبی هایی داشتند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استنفوردها-تكرار نوشته از مهر 1386

+0 به یه ن

كار عالی بدون كارمند عالی ممكن نیست

وقتی خانم و آقای استنفورد تصمیم به تاسیس استنفورد گرفتند منطقه استنفورد كاملا روستایی بود و هزاران كیلو متر از مراكز علمی و دانشگاهی آن روزگار دور بود. در آن سا لها دانشگاه بركلی هنوز افتتاح نشده بود.تاسیس دانشگاهی در این سطح و ابعاد در آن "ده كوره" به یك شوخی می مانست و بس!روزنامه ها در مراكز علم و فرهنگ كه عمدتا در شرق آمریكا واقع بودند این اقدام استنفورد ها را به دیوانگی تشبیه كردندو...

اما جین و للاند موفق شدند عده ای از بهترین های هر علم و صنعت و حرفه را از شرق امریكا و یا از اروپا كه در آن زمان مركز تمدن و فرهنگ بود به این "ده كوره" بكشانند ودر آنجا نگه دارندو محیطی فراهم كنند كه این افراد در آن رشد كنند و به تدریج دانشگاه را به رشد و شكوفایی برسانند.

آری بنیانگذاران استنفورد به دنبال بهترین دانشگاهیان و بهترین صنعتگران وبهترین هنرمندان بودند. به دنبال جوانان بااستعدادی بودند كه از ایده های نو نهراسندو مشتاق باشند كه به همراه افق های جدید جغرافیایی افق های جدید در حرفه خود را بپمایند و تجربه كنند.

به نظر من كشاندن چنین افرادی به استنفورد در آن روزگاران برای استنفوردها كار چندان سختی نبود! طبعا پیشنهاد حقوق بالا و مزایای مختلف می كردند. به علاوه به آنها وعده می دادند كه این امكان را خواهندداشت كه به دور از كلیشه ها و محدودیت های رایج در حرفه آنها در مراكز جاافتاده تر ایده های خود را عملی كنند. این وعده دوم برای یك نفر جوان با استعداد از حقوق بالا و گنج قارون هم اغوا كننده تر است. آنچه مشكل تر بود و به نظر من جای تحسین فراوان دارد نگه داشتن این افراد در استنفورد بود. این نكته دوم با پول و وعده و وعید و حرف و شعار و تعارف و باد كردن و غیره به دست نمی آید.برای این كه كارفرمایی یك كارمند با قابلیت های بالا را در جایی ماندگار كند باید در عمل به كار كارمندش ارزش قایل شود.از طرفی در عمل باید نشان دهد ارزش و قدر كار اورا می فهمدو از طرف دیگر نباید با دخالت های نابجا و تصمیم گیری های دفعی در حیطه مسئولیت او بدون مشاوره و هماهنگی با وی او را برنجاند. با تطمیع و تهدید و زهر چشم گرفتن و "رو كم كردن"می توان كارمندان متوسط و عده ای نوچه بادمجان دورقابچین را دور خود جمع كرد. اما از افراد متوسط تنها كار متوسط بر می آید و بس!با سیاست هویج و تركه نمی توان كارمندان درجه یك (چه ایرانی چه خارجی -چه در داخل ایران و چه خارج آن -چه فیزیكپیشه و چه باغبان)را در جایی ماندگار می كند.

بیشتر افراد باقابلیت اگربا سیاست چماق وهویج از طرف كارفرمایشان روبه رو شوند یا استعفا می دهند و می روند و یا می مانند و از در دشمنی لجبازانه وارد می شوند و بیشتر تخریب می كنند تا سازندگی! هم خود را نابود می كنند و سیستم را! برای اعمال سیاست هویج و تركه داشتن پول و قدرت كافیست. اما یك كارفرما برای اعمال سیاستی كه این همه دانش پژوه صنعتگر هنر مند مدیر اجرایی ومتفكر درجه یك را در جایی جمع و ماندگار می كند بیش از پول و قدرت به فهم وشعور نیاز دارد. استنفوردها درعمل نشان دادند كه دارای چنین فهم و شعوری هستند. علت علاقه نزدیك به شیفتگی من به این خانواده هم همین فهم و شعور بالای آنهاست نه ثروت و قدرت بی حد وحصرشان!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل