بحث سیاسی

+0 به یه ن

آقایان!خانم ها! مایلید یک بحث سیاسی بکنیم؟
البته بحث سیاسی بی خطر!
خیلی از ماها سال ها با این نظر که بهتره از بین بد و بدتر یکی را انتخاب کرد پای صندوق های رای رفتیم. گاهی هم خسته شدیم و گفتیم همه سر وته یک کرباسند و رای ندادیم. رای که ندادیم بدترین ها از بین کاندیداها رفتند و شرایطی به وجود آوردند که اثرات مخربش را یا می بینیم یا به زودی خواهیم دید

من فکر می کنم زمانش رسیده که به فکر آلترناتیو یک کم بهتر باشیم. حل ریشه ای و اساسی هم وقتش نیست. حل ریشه ای و اساسی هزینه بالا داره. ممکنه اون چیزی در نیاد که می خواستیم. داعش هم که مثل شمر ذی الجوشن اونجا وایستاده منتظره اینجا اختلاف پیش بیاد. به فکر اصلاحات اساسی باشیم ممکنه مثل روشنفکرهای سوری فردا توی سرمان بزنیم بگیم چی فکر می کردیم چی شد!
من فکر می کنم باید افراد جدید با ایده های جدید به مجلس راه پیدا کنند. بین همنسلان خودمون کم نیستند فرزندان شهید یا جانبازی که فعالیت سیاسی به معنای دعوای اصلاح طلب و اصولگرا نداشتند. مذهبی سنتی و مردمدار بوده اند. اینها رد صلاحیت نمی شوند. از بین آنها حتما افرادی هستند که فهمیده و باشعور و درستکارند. از بین آنها کسانی هم حتما هستند که قدرت بیان و قدرت رهبری خوبی دارند.
من فکر می کنم اول باید ببینیم از نماینده مجلس چی می خواهیم. خواست هامون باید مدون و معقول و در چارچوب اختیاراتشان باشه. بعد کسانی که از عهده اش بر می آیند شناسایی کنیم بعد در همین فضای مجازی برایشان تبلیغ کنیم. اگر از همین الان به فکر باشیم و همت کنیم تا مجلس تاثیرگذار می توانیم باشیم.

سئوال من این هست که بهترین اتفاقی که در انتخابات مجلس پیش رو ممکنه بیافته چیه؟به هر حال در بیست سال گذشته انجمن ها و ان-جی_او های متعددی بوده که همنسلان ما در اونها فعال بوده اند و در عمل نشان داده اند چه قابلیت هایی دارند یا ندارند. این انجمن ها و ان جی او ها هم پایگاه اجتماعی دارند اگر فلان اتحادیه و یا فلان انجمن حمایتی بکنه کمابیش می شه اطمینان کرد.

بهتر از دعواهای اصلاح طلب -اصولگراست که جنگ زرگری ای بیش نیست!
دوره قبل یک پزشک متولد ٥٥ فرزند شهید از تبریز کاندید شده بود. به مجلس راه نیافت اما کم مانده بود رای بیاره. طرفدارانش او را پزشک نیکوکار شهر معرفی می کردند. اتحادیه فرشبافان هم حمایت کرده بود. قول داده بود مشکلاتشان رسیدگی کنه. این جور چهره ها مد نظرم هست. کسانی که اعتبارشان را از فعالیت های اجتماعی یا حرفه ای شان می گیرند نه از جریان سیاسی و دعوای اصلاح طلب و اصولگرا
من دوست دارم از دانشگاهیان خوش نام که فرهنگ دانشگاهی را می فهمند و سعی می کنند جلوی بزرگ شدن بی رویه تحصیلات تکمیلی را بگیرند به مجلس راه پیدا کنند

کسانی مثل دکتر نصیری قیداری نماینده سابق زنجان
ما علی الاصول می توانیم این افراد را شناسایی کنیم. همین شبکه های اجتماعی مجازی پتانسیل آن را دارند که این جور ایده ها در آنها پرورانده بشه و کاندیداهای ذیصلاح شناسانده بشه
اگر همچین جریان و تحرکی در شبکه های اجتماعی شروع بشه -چه موفق بشه که چهره های جدید با ایده های جدید راهی مجلس بکنه و چه نشه-تاثیرگذار و مثبت خواهد بود

اگر این جریان به راه بیافته و خواست ها مدون بشه حتی همین دو جناحی که الان در قدرت هستند مجبور خواهند بود برخی خواست ها را برآورده کنند. مجبور شعارها و انتظارات مردم را تا حدی منعکس کنند.

اگر مردم منفعل باشند اینها همون حرف های قدیمی خودشان را قرقره می کنند. همون دعواهای قدیمی شون! همون کل کل ها ی بیربط به مسایل و دغدغه های ما! در حال حاضر دغدغه هایی را دارند مطرح می کنند که گاهی آدم خیال می کنه از سیاره ای دیگر هستند.

پی نوشت: تا جایی که یادم می آید سیاسیون ایران بیشتر از آن که خود را مکلف بدانند از اختیارات و امکاناتشان استفاده ببرند تا به دغدغه های دانشگاهیان برسند دانشگاهیان را موظف می دانستند که آنها را در به قدرت رسیدن یاری دهند. در این میان توقع اصلاح طلب ها بیشتر بود. به زعم آنها چون اصولگراها پایگاه های قدرت بیشتری دارند وظیفه دانشگاهیان هست که این "ظلم" را در حق آنها جبران نمایند و حتما برای قدرت رسیدن این ها تلاش کنند و هزینه بپردازند!

من یکی این طور نمی بینم. وظیفه ای برای این حس نمی کنم که برای اصلاح طلبان تبلیغات کنم تا مبادا اصولگرایان به قدرت برسند.
به جای آن می خواهم افرادی را شناسایی کنم که دغدغه های مشترک با من دارند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سخنرانی دکتر راجی

+0 به یه ن

یکشنبه هفته آینده دکتر امیر راجی ساعت 4:30 بعد از ظهر سخنرانی ای به عنوان " از پروژه ژنوم انسان تا ارایه مستقیم خدمات ژنومیک" ارائه خواهند نمود. شرکت برای عموم آزاد و رایگان هست. محل برگزاری: تهران, فرمانیه، بین دیباجی شمالی و کامرانیه، جنب فربین، پژوهشگاه دانش های بنیادی، سالن آمفی تئاتر.
چکیده سخنرانی را اینجا می توانید ببینید.
آقای دکتر امیر راجی در موسسه اجداد واقع در کالیفرنیا مشغول به کار پژوهشی هستند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برنامه ارکستر سمفونیک تبریز

+0 به یه ن

26 تا 28 شهریور ارکستر سمفونیک تبریز در آمفی تیاتر مجتمع پتروشیمی برنامه اجرا خواهد کرد. آثاری از مارچلو هایدن و تلمان نواخته خواهد شد.
من شاهد بودم در یک سال و نیم اخیر برای این که چنین ارکستر با این عظمت و با این کیفیت شکل بگیره چه قدر فداکاری و از خودگذشتگی شده. ارکستر کاملا مردمی هست و از طرف فرهنگ دوستان تبریزی حمایت می شه. این که چنین ارکستری با وجود آن همه مشکلات و سدها پا گرفته و داره برنامه اجرا می کنه از معجزات هست. از جمله معجزات مردمی!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کلاس های خانم چپ کوک

+0 به یه ن



کلاس ها از مهر شروع می شه. زمانش هم به احتمال زیاد سه شنبه سه و نیم تا پنج خواهد بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هارداسیز؟!

+0 به یه ن

چرا آن دسته از خوانندگان وبلاگ که گرایش هویت طلبی آذربایجانی دارند در مورد این دسته نوشته های من در مورد سینما و تصویر خودمان در آن نظری نمی ذارند؟!

پاسخ simple rule:
شما به دغدغه های فعلی بقیه توجهی نمی کنین اونا هم به دغدغه های فعلی شما توجهی نمی کنن!

قدرت:
سلام
حؤرمتلی اوستاد یاسمن فرزان خانیم

من اؤز نوبمده سیزین چکدیگیز زحمتلردن چوخ-چوخ تشککور ائدیرم. هر کیمین اؤز یئرینده، وارلیغیمیز اوغروندا چالیشماسینیدا دیرلی بیلیریم.

آنجاق نه قدر اؤز دیلیمیزده یازیب یارادا بیلسک، بیر او قدر یاخشی اولار. فارسلارین فیلیملرینده اؤزوموزه یئر آختارماغی ائله ده اولوملو قارشیلامیرام.

وار اولون

وبلاگ قدرت در مورد ضرب المثل های ترکی
مینجیق:
ببینید! مسئله تصویر ما آذربایجانی ها در سینمای ایران (که اغلب به زبان فارسی هست. به زبان ترکی آذربایجانی سه چهار تا فیلم ایرانی بیشتر نداریم. یکی اش خان چوبان بود که آن را هم در اینجا مورد نقد دادیم. در مورد آن هم دوستان هویت طلب اظهارنظر چندانی نکردند!)-چه بخواهیم قبول کنیم و چه نخواهیم قبول کنیم مسئله و دغدغده "فعلی"  فقط من نیست. اگر برای دوستان هویت طلب مهم نبود اگر برایشان مسئله نبود وقتی این تصویر توهین آمیز می شد اعتراض نمی کردند.
در روسیه صد تا صد تا فیلم می سازند که ترک ها را اعم بر آذربایجانی و ازبک و ترکمن و..... تحقیر می کند (خیلی خیلی بیشتر از آن که توهین آمیزترین فیلمفارسی ها می کنند) اما ما ها عین خیالمان نیست. اگر هم بشنویم که در فلان فیلم روسی خانواده ی آذربایجانی را تحقیر کرده اند یکی می گوییم " ...یئیپلر" و تمامش می کنیم. نه عصبانی می شویم و نه فکرمان را مشغول می کند. چه برسد به آن که بخواهیم اعتراضات عمومی شکل دهیم. این به خاظر این نیست که دستمان به روس ها نمی رسد. اگر می رسید هم باز برایمان آن قدر مهم نبود. چون "روس لار کیم بیز کیم!؟" آن قدر با روس ها یا مثلا آلمانی ها احساس قرابت فرهنگی نمی کنیم که توهین هایشان برایمان مهم باشد.

ولی وقتی فیلمی به زبان فارسی ساخته می شود که توهین آمیز تلقی می کنیم واقعا عصبانی می شویم. چرا؟! چون -چه بخواهیم قبول کنیم چه نخواهیم- برایمان مهم هستند. پس توهین شان یا سو تفاهم توهین از سوی آنها هم بر می خورد.

معروف هست دیگه.!همه می دانید. زن و شوهری که به مرحله طلاق عاطفی رسیده اند نسبت به روابط هم حسدی ندارند. آزمودن آن حسادت -چه از سوی مردها چه از سوی زنها- محک عشق حساب می شود. ممکنه یکی به زبان به آن دیگری بگوید "اصلا برام مهم نیستی برو بمیر!" ولی همون حرارتی که این جمله با آن ادا می شه و حسادتی که نشان می ده خبر از حس درون می ده.

حالا در مورد احساس نسبت به هموطنان دیگه تا این اندازه سطح آدرنالین بالا نیست. اما اگر احساس تعلقی نبود خشمی هم در پس توهین نبود. ولی می بینیم که هست.
یک طرفه هم نیست. دو طرفه هست. فکر می کنید چرا هموطنان فارس نسبت جریان هویت طلبی این قدر حساسیت نشان می دهند. حالا اونهایی هم که با آموزش زبان ترکی صد در صد موافق هستند و آن را حمایت می کنند وقتی یک ایرانی با خط لاتین (منظورم همون خطی که جمهوری آذربایجان مورد استفاده قرار می گیرد) ترکی می نویسد رگ گردنشان می زند بالا. (بگذریم که این خطی که من اکنون دارم استفاده می کنم همان قدر ایرانی هست که آن خط. این خط تصحیح شده خط عربی هست توسط ایرانیان. آن خط هم تصحیح شده خط لاتین هست توسط یک ایرانی به نام آخوندزاده که در ادبیات ایران به عنوان پدر نمایشنامه نویسی و..... مورد احترام و تکریم هست!) علت این که این قدر حساسیت نشان می دهند اهمیت آذربایجان و ترک های ایران برای  آنها هست برای آنهاست. نمی خواهند هویت طلبی یا هر چیز دیگر فاصله بیاندازد. اگر برایشان مهم نبودیم این قدر حساسیت نشان نمی دادند.

حالا چیزی که من می گم این هست که به جای این که هر از گاهی فیلم توهین آمیز می بینیم جوش و خروش نشان دهیم آهسته و پیوسته با بازخورد دادن به سینماگران به آنها بنمایانیم که خواهان چه نوع تصویری از خود هستیم.

همیشه گفتم و باز هم می گویم در آذربایجان خودمان باید سینمای مستقل و مردمی داشته باشیم. فیلم مشترک بین تبریز و اورمیه تبریز و اردبیل و تبریز مراغه و.... باید ساخته شود. اون به جای خود.

اما سینما ی پایتخت هم غافل نباید بود. مخاطب بسیاردارد و پشتوانه تاریخی. نمی شه نادیده اش گرفت. خوشبختانه در سال های اخیر به لحاظ تصویر آذربایجانی ها در فیلم ها روند مثبت بوده. مثلا همین فیلم "روزگاری عشق خیانت" را ببینید. خیلی از جهت تصویر ترک در سینما به ایده آل نزدیک هست. ترکی اش درست و حسابی هست. ماهنی ها و رقص هایش و لباس های محلی اش درست و حسابی هست. مناظر دشت مغان را نشان می دهد. قهرمان داستان -معلم دهکده-هم از خود آن مردم هست. جا به جا تاکید می شود که از خود آن مردم هست. اگر فیلم بدی بود معلم را از خود آن مردم نشان نمی دادند. معلم را از سیاره رویاها می آوردند تا قهرمان باشد. فیلم های هالیوودی که در خارج از آمریکا می گذرند همه بلااستثنا این گونه اند. همیشه یک قهرمان غربی هست که می رود بقیه را سر عقل می آورد. لورنتس عربستان عرب نیست. انگلیسی هست. ولی در این فیلم قهرمان اصلی از خود مردم هست.
بقیه مردم محلی هم نیکو تصویر شده اند. یک عده بچه معصوم و خوبرو هستند. یک عده روستاییان زحمت کش و مهمان نواز. یک کدخدا که آدم محافظه کاری هست که سعی می کندبه قول امروزی ها مثبت اندیشی کند و با مذاکره و همکاری با مهاجران به پیشرفت آبادی کمک کند و بیمارستان و....ساخته شود. می توانستند او را مردی حریص و طماع نشان دهند که برای نفع شخصی آدم فروشی می کند و حسادت محبوبیت آقای معلم را می کند. اما اون طور نشان ندادند. او را تنها محافظه کار و علاقه مند به پیشرفت های ظاهری نشان دادند. خیلی شخصیت آشنایی دارد. در دور وبر خود بنگرید امثال او را خواهید دید.
یک عده سرباز هم هستند که فرشته نبستند اما دیو هم نیستند. مثل سربازهای معمولی هستند که با آنها در روستاها و.... مواجه می شویم.
شخصیت منفی ساواکی و...... هم از مردم محل نیستند.
البته شخصت های مثبت مهندس و دخترش هم فارس و تهرانی هستند. گروهبان هم جنوبی است.

اگر فیلم را در تبریز هم می ساختیم هم بهتر از این نمی شد. ما هم می ساختیم حتما یکی دو تا شخصیت مثبت فارس می ذاشتیم دیگه. نمی اومدیم که عقده گشایی کنیم همه خوبها را ترک و همه بدها را از یک قوم دیگه نشان دهیم.

به نظر من این قبیل فیلم ها ارزش توجه جریان هویت طلبی را دارند

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شهر موش ها 2

+0 به یه ن

دی-وی-دی شهر موش های 2 هم به بازار آمده. فکر کنم اکثر شما این فیلم عروسکی زیبا را دیده اید. واقعا دست خانم برومند وحکمت درد نکنه که شاهکار کرده اند. اگر فیلم را ندیده اید حتما دی-وی-دی آن را تهیه کنید.

جالبه که این دو بانوی بزرگ سینمای ایران برای ساختن این فیلم عروسکی باجی به "اسمشو نبر شهر آدم ها" ندادند! یعنی برای این که موسیقی جاز و خانم موشه پیانیست با موهای فرفری ومحبت فیزیکی کپل به نارنجی... را نشان دهند نیامده اند شعارهایی بدهند که مورد پسند "اسمشو نبر شهر آدم ها" باشد. اما فیلمشان مجوز پخش گرفته! نتیجه ای که می گیرم این هست که (1) این دو خانم شجاع و یک رو هستند (2) "اسمشو نبر شهر آدم ها" هم آن قدر ها ترسناک نیست! آنهایی که از اون باج ها می دهند خودشان اهل خوش رقصی هستند اون وقت می گویند مجبور بودیم. کدام اجبار؟! پس چرا خانم مرضیه برومند احساس اجبار نکرد. تهیه کننده ها آن همه برای تهیه فیلم از هزینه شخصی خرج کرده بودند اگر اکران نمی شد واویلا می شد. اما باز آن قدر شخصیت داشتند که باج ندادند.

خلاصه بعد از مدت ها یک فیلم ایرانی دیدیم که حس کردیم تمام و کمال نشان دهنده نگرش سازندگان آن هست. برای مصلحت سنجی این قسمت و آن قسمت آن را در فیلم نگنجانده اند. اگر نارنجی اهل مد  کمی منفی نشان داده می شود نظر خود سازندگان است نه مصلحت اندیشی.

برخورد نسل جدید موش ها با گربه ها جالب بود. در شجاعت و عرق وطن دست کمی از مادران و پدران خود نداشتند اما همه گربه ها را هم با یک چوب نراندند. اهل گفت وگو بودند. فکر می کنم این تصویری بود از آن چه که در شهرآدم ها رخ داده در آیینه شهر موش ها.

می خواهم در مورد شخصیت کورالموش بنویسم که لهجه ترکی داشت. بین موش های بزگسال کورالموش مثبت ترین شخصیت داستان بود. شاید یکی ایراد بگیرد و بگوید که چرا شخصیت رانده شده از شهر با لهجه ترکی حرف می زد. من از این جهت ایرادی نمی بینم. در واقعیت فیلم به آن سو می رفت که بگوید راندن از شهر چنین شخصیتی نادرست هست. شهرموشها هم در آخر فیلم این اشتباه خود را تصحیح کرد. به نظر من این که کورالموش با لهجه ترکی حرف می زد انتخاب خوبی بود. بهتر می شد یکی دو شخصیت داخل شهر هم لهجه ترکی داشتند. به خصوص تاج بانو. یکی دوعروسک از طبقه متوسط شهر موش ها هم لهجه ترکی داشتند خوب می شد. مثل فیلم "بچه های آسمان" مجید مجیدی یا برخی فیلم های خانم رخشان بنی اعتماد که در آنها هم در بین طبقه کارگری ترک می توان یافت و هم بین طبقه متوسط. واقعیت جامعه تهران هم همین هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روزگاری عشق و خیانت

+0 به یه ن

قراره در این وبلاگ فیلم های ایرانی که در آنها زبان ترکی آذربایجانی به کار رفته یا به نوعی فرهنگ منطقه ما در آن بازتاب داره مرور و یا معرفی کنیم. یکی از این فیلم ها که این روزها دی-وی-دی آن بیرون آمده فیلم "روزگاری عشق و خیانت" هست. موضوع فیلم در دشت مغان در سال 1356 می گذره. فیلم ادعا داره که برداشت آزادی هست از یک رویداد تاریخی. من نمی دانم چه قدر این رویدادها واقعیت دارند (هرچند خیلی هم بعید و غریب نیست که چنین برنامه هایی بوده باشه. فقط قسمت شکلات هایش را باور نکردم چون دیگه زیادی منفی بود.). به ماجرای اصلی فیلم کاری ندارم. اما فیلم در به تصویر کشیدن فرهنگ آذربایجانی نسبتا خوب عمل کرده است. زبان ترکی ای که مردم در فیلم حرف می زنند بی ایراد هست. برخی آهنگ های زیبای آذربایجانی را در آن می شنویم و رقص های محلی را می بینیم. مثل "آمان تللو". فیلم مناظر زیبای دشت مغان و لباس های محلی رنگارنگ و کودکان زیبا را نشان می دهد. به لحاظ بصری فیلم غنی است.

شاید عده ای بگویند فیلم شعاری هست یا قهرمان بازی دارد. البته هم که چنین است اما انصافا داستان فیلم گیرا و سرگرم کننده هست.به لحاظ سرگرم کنندگی کم از فیلم های هالیوود ندارد. در مجموع به دیدنش می ارزد. در مقایسه با فیلم ها و سریال هایی که در دهه شصت در مورد پروژه های دوران پهلوی  و ساواک ساخته می شد خیلی فیلم پیشرفت کرده. عموم آنها طوری بود که آدم را دلزده می کرد. اگر این فیلم شعار هم می دهد و تبلیغات هم می کند آن قدر شورش را در نمی آورد که دل آدم را بزند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بنیادنخبگان

+0 به یه ن

عزیزی پیشنهاد کرد که درمورد بنیاد نخبگان بحث بکنیم. من قبلا مطالبی در مورد بنیاد نخبگان نوشته بودم که در زیر دوباره منتشر می کنم. به تاریخ انتشار نیز دقت کنید.

پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۷ ه‍.ش.

نوشته من در آستانه شکل گیری بنیاد نخبگان

در بیشتر کشور های پیشرفته, نهاد و یا سازمانی وابسته به دولت اما مستقل از دانشگاه ها و پژوهشگاه ها وجود دارد که از محققین حمایت می کند. به طور مثال در آمریکا
National Science Foundation (NSF)

چنین نقشی را ایفا می کند. ان-اس-اف در سال 1950میلادی توسط کنگره آمریکا تشکیل شده است. حمایت ان-اس-اف از محققین بیشتر به صورت اعطای پژوهانه (grant) برای مدت محدود سه سال است. بودجه سالیانه ان-اس-اف شش میلیارد دلار است. ان-اس-اف سالیانه ده هزار مورد پژوهانه جدید اعطا می کند. عملکرد ان-اس-اف بسیار موفق بوده است. برای اطلاعات بیشتر مراجعه کنید به این وبسایت.

بعد از جنگ جهانی دوم
ایتالیا با مشکل فرار مغزها رو به رو بود. برای این که جلوی این روند تا حدی گرفته شود فیزیکپیشگان ذرات بنیادی شبکه ای به وجود آوردند به نام
INFN
که به طرق مختلف از محققین حمایت می کند. عملکرد این نهاد چنان موفق بوده که در رشته های دیگر فیزیک نیز با الگو برداری از آن نهادهای حمایتی به وجود آورده اند. در سال های اخیر با الهام از موفقیت INFN
اتحادیه اروپا می خواهد نهاد حمایتی در سطح اروپا به وجود آورد.

در این موارد تقلید و گرته برداری صرف کار نمی کند.
راهکار های کشوری ممکن است در کشور دیگر اصلا کار نکند. ژاپن هم نهاد حمایتی عریض و طویلی دارد که بودجه خود را از دولت ژاپن می گیرد و در چارچوب جامعه علمی این کشور بسیار موفق عمل کرده است. چند سال پیش دانشمندان کره همان سیستم را دقیقا در کره کپی کردند اما متاسفانه به شکست انجامید.

اگر این چنین نهادی باشد و درست عمل کند منجر به شکوفایی تحقیق در مملکت می شود. اما در تعیین راهکار های موفق باید امکانات و شرایط موجود هر کشور لحاظ شود.

در ایران بنیادی در حال شکل گیری است به نام بنیاد نخبگان که بناست چنین نقش حمایتی ایفا کند. تاسیس چنین بنیادی در ایران یک تجربه جدید است. تنها با روش سعی و خطا (البته از نوع هوشمندانه اش) این نهاد می تواند جایگاه خود را بیابد و مثمر ثمر شود. رویکرد این نهاد در یک کشور جهان سومی هم بدیع است: از کسانی که برچسب نخبگی به آنها می خورد سئوال می کنند چه نیازهایی دارند. این روش معمول نهاد های این چنینی در جهان سوم نیست! در جهان سوم از آنان که مشمول خدمات می شوند معمولا سئوال نمی شود که چه لازم دارید. در جهان سوم بیشتر از روی هوی و هوس چند نفر را انتخاب می کنند تا قدری از امکانات را بگیرد و "دعا گو" باشد! مسئولین بنیاد نخبگان راه سخت را انتخاب کرده اند !!با ارزش دادن به نظر آنان که قرار است از امکانات استفاده کنند توقعات و انتظارات را بالا برده اند.
راستش من قدری نگران هستم. ما تجربه این چنینی نداریم! ما عادت کرده ایم که توی سرمان بزنند. شاید این شرایط جدید را به راحتی قبول نکنیم و از این امتحان نتوانیم سربلند بیرون آییم. کتاب "جامعه شناسی نخبه کشی" را اگر باز مرور کنیم بد نیست.

به هر حال وقتی از ما نظر می پرسند بهتر است اول مطالعه کنیم و آن گاه نظر دهیم. به جای غرولندهای مالوف بهتر است مطالبات خود را به طور دقیق و به گونه ای که قابل فهم و قابل پاسخگویی و وصول باشد بنویسیم و ارائه دهیم.


پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۷ ه‍.ش.

آیا اقدامات بنیاد نخبگان به مهار فرار مغزها می انجامد؟

در مورد این که آیا اقدامات بنیاد نخبگان -به شرط آن که با ضوابط معقول باشد- می تواند به مهار فرار مغزها کمک کند یا نه، می خواهم چند کلمه ای بنویسم:
برای جواب دادن به این سئوال باید اول بدانیم چگونه یک نخبه برای زندگی خود تصمیم می گیرد. از مشخصات نخبه تقید به برنامه ریزی و تصمیم گیری از روی حساب و کتاب است. یک نفر نخبه با شنیدن "همه می روند خارج برو، پس تو هم برو!" یا" همه می گویند برای این که موفق بشی، باید بری خارج پس تو هم برو!" تصمیم به رفتن یا ماندن نمی گیرد. از دیگر مشخصات یک نفر نخبه داشتن استقلال رای است. یک نفر نخبه قبل از تصمیم گیری فاکتور های مختلف را در نظر می گیرد شرایطی که ایران و کشور دیگری که امکان مهاجرت به آن را دارد در کفه ترازو می گذارد و می سنجد و آن گاه تصمیم می گیرد. به مسایل احساسی مانند نزدیکی به خانواده یا حس میهن دوستی یا میل به ساختن چیزی از هیچ وزنی می دهد، به امکانات مادی و قابلیت های انسانی وزنی دیگر می دهد ، به آسایش وآرامش و امکان تفریح وزن دیگری می دهد و در مجموع می سنجد و تصمیم می گیرد.
فرض کنید که نخبه ای از دانشگاهی معتبر در انگلیس پیشنهاد کار دریافت کرده. "پکیج" پیشنهادی شامل گرنتی است که او را قادر می کند دو دانشجو ویک پست-داک برای خود بگیرد . خوب! گرنت و اعتباری که بنیاد می دهد کفه را به سمت ماندن در ایران سنگین تر می کند چون به کمک آن این آزادی را خواهد داشت که بخشی از ایده های خود را در همین جا پیاده کند. آری! اگر خدمات بنیاد استمرار داشته باشد به گونه ای که شخص بتواند روی آن حساب باز کند و تصمیماتش را بر آن استوار کند، نقشی اساسی در جذب نخبگان ایفا خواهد کرد.این تجربه قبلا در ایتالیا شده و موفق بوده.

سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۷ ه‍.ش

(دقت کنید مطلب زیر را چند وقت قبل از انتخابات سال 88و در زمان مدیریت آقای دکتر واعظ زاده بر بنیاد نخبگان نوشتم.  انصافا دکتر واعظ زاده خیلی مدیر خوبی برای بنیاد نخبگان بود.  بعد از ایشان خانم دکتر سلطان خواه ریاست را برعهده گرفتند. الان هم ریاست بنیاد نخبگان بر عهده دکتر ستاری است)

قبلا در مورد بنیاد نخبگان و کارکرد های آن در اینجا نوشتم.تا جایی که من به یاد دارم ایده تشکیل بنیاد نخبگان برای حمایت از پژوهشگران و هنرمندان جوان، به منظور مهار کردن موج فرار مغزها، از زمان دولت قبلی مطرح بود و در زمان دولت کنونی به تحقق پیوست. بودجه سالیانه این بنیاد تا جایی که من اطلاع دارم چیزی است در حدود قیمت یک برج بیست طبقه در تهران. این بودجه در مقیاس ملی ناچیز است و اختصاص آن به یک موسسه که از محققان کشور حمایت می کند، نان کسی را نمی برد. اما اگر این بودجه به درستی مدیریت شود و استمرار داشته باشد در امر پژوهشگر پروری و هنر مند پروری می تواند نقشی اساسی ایفا کند به گونه ای که نوید دهنده آغاز یکی از دوران های درخشان تاریخ چندهزار ساله ایران باشد. من در مورد کل مجموعه بنیاد نظر نمی دهم چون اطلاعات من کافی نیست. اما تا جایی که من و همکارانم با مدیران بنیاد سر وکار داشته ایم، مدیریت بنیاد شایسته و قابل قبول است. مسئولان آن واقعا می خواهند گره از کار پژوهشگران بگشایند و در این راه به نسبت سایر نهاد های ایران، مدیریت کارآمدی دارند. این بنیاد -مانند هر بنیاد دیگر که در ایران کاری نو و ابتکاری بکند- در رده ها و سطوح مختلف مخالفان سرسخت دارد.
اگر همین بودجه جایی به طور کامل حیف و میل می شد کسی خبردار نمی شد و اعتراضی نمی کرد. اما اکنون که از عده ای از نخبگان با آن حمایت می شود مخالفان بسیار یافته!
انتظار من از دولت آن است که از بنیاد نخبگان حمایت کند و مدیریت بنیاد را زیاد تغییر ندهد! نمی خواهم بگویم مدیریت فعلی بی نقص است و انتقاد ی بر آن وارد نیست! خود دست اندرکاران بنیاد هم چنین ادعایی ندارند و از پیشنهادها و انتقادات بی غرض و سازنده استقبال می کنند. حرفی که من می زنم از جنس دیگری است. متاسفانه بیشتر مشاوران و صاحبنظران علمی در هر دو جناح چپ و راست ، در کشور ما تمایلات نارسیستی دارند. این توهم را دارند که اگر نباشند زمین از مدارش خارج می شود! طرف مقابل را قبول ندارند و گمان می کنند هر چه که طرف مقابل ساخته سست بنیاد است وباید ویران شود و از نو ساخته شود. به عنوان یکی از پژوهشگران این آب و خاک، که تنها دل در گرو آبادانی این مرز وبوم دارد، عرض می کنم: " هیچ کدام از مشاوران علمی دو جناح ، آن قدر که گمان می کنند برتر از طرف مقابل نیستند! پس
اجازه وفرصت بدهند تا آنان که در عرصه ای کارهای مثبتی را شروع کرده اند و تجاربی را کسب نموده اند اندکی در کار خود پیشتر روند.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یه سئوال؟

+0 به یه ن

تا به حال شده از یک دوست یا آشنا یا فامیل پزشک سراغ یک پزشک متخصص را بگیرید و از دکتری که معرفی کرده راضی باشید؟ برای من که پیش نیامده!
دکترهای خوب را یا اتفاقی-با سعی و خطا- پیدا کرده ام یا  یک بیمار دیگر او را معرفی کرده و یا از دوستانم که پرستار یا ماما بودند تعریف او را شنیده ام.
تاجایی که یادم می آید هر دکتری که دکتری دیگر معرفی کرده حسابی توزرد از آب در آمده!
پرستارها و ماما ها خوب دکترها را می شناسند. اونها را بدون نقاب و به دور از ژست های متعارف سرکارو در عمل شناخته اند.  کمتر هم در بازی های نون به هم قرض دادن صنفی بین پزشکان هستند و درنتیجه از گفتن حقیقت  در مورد دکترها ابایی ندارند. اونها بهتر معرفی می کنند. بیمار ها هم دکترها را به معنای واقعی کلمه با پوست و خون خود می شناسند.
بهتر بودن "دکتر آشنا" هم از آن افسانه هاست!  افسانه هست که اگر دکتر آشنا در بیمارستانی داشته باشی بهتر می رسند. فوقش چند تا تعارف صد من یه غاز  به درد نخور موقع ورود تحویلت می دهند. نتیجه این می شود که معذور و مقید می شوی و خدماتی که حق تو و یا همراهت هست را نمی خواهی.  اگر برحقت پافشاری کنی "دکتر آشنا" برایت چشم غره می رود که "من اینجا برای خود برو وبیا دارم. می میری بمیر اما پرستیژ من باید حفظ شود."
 باز پرستار آشنا بیشتر به درد می خورد. درواقعیت بیمارستان ها را پرستارها می چرخانند. دکتر با ژست و با اسکورت می آید یک سر می زند و می رود. پرستارهست که شبانه روز آنجاست.  پرستارها با هم دوست هستند و هوای آشنای دوستانشان را بهتر دارند.
تجربه من این هست که خیلی روی پزشک آشنا نباید حساب کرد. پزشک آشنا تاکید خواهد کرد که حرف همکارش را دربست و بی چون و چرا قبول کنیم چرا که آنها بهتر می فهمند. در صورتی که عموما مشورت با پزشک دیگر و با سر زدن به سایت پزشکی آمریکا  نقص های زیادی در طبابت اطبا می توان پیدا کرد.  می شه دید که چه طور بدون توجه به عوارض جانبی و بدون سئوال در مورد سایر داروهای مصرفی همین طوری هرتکی دارو تجویز کردند.
در مورد ویزیت و اینها هم باز پزشک آشنا کمک زیادی نمی کند. اگر مبلغ کم باشد از شما پول نمی گیرد مجبورمی شوید هدیه ای چند برابر حق ویزیتش بخرید ببرید مطب. تنها منتش می ماند.
اگر مبلغ قابل توجه باشد از یک ریالش نمی گذرد. به خاطر رودربایستی چانه هم نمی توانید بزنید. چه بسا به خاطر اعتماد به آشنا یودن او دولاپهنا هم حساب بکند. به هر حال قیمت را از دیگری هم بپرسید. این هم یک معامله هست مثل معامله های دیگر. حساب حساب کا کا برادر.
پی نوشت: و ابدا از دکتر آشنا-ولو فامیل درجه یک (فرزند پدر مادر خواهر برادر همسر) نخواهید در خانه شما را معاینه کنند. وقت بگیرید بروید به مطبشان. از پرداخت حق ویزیت نهراسید.  سلامت شما بیشتر ارزش دارد. حق ویزیتش ان قدر ها زیاد نیست که بخواهید روی سلامتتان ریسک کنید. معمولا دکتر ها در خانه یا سر مهمانی که معاینه می کنند  از همون (کم یا زیاد) سواد و هوشمندی شان درست و حسابی استفاده نمی کنند. سرسری می گیرند و عموما اشتباه تشخیص می دهند. 
مورد داشتیم دکتر متخصص پوست از روی بدجنسی سر میز شام کرم خراب کننده پوست تجویز کرد. ماجرای "قیین قوودا" بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل
آردینی اوخو

آموزش فیزیک به خردسالان

+0 به یه ن

صدف:
اگر امکان دارد در مورد این سوال توضیح بفرمایید.
چطور می توانیم کودکان را به ریاضیات علاقمند کنیم و یا آنها را نسبت به پدیده های فیزیک کنجکاو کنیم؟

مینجیق:

سلام
توجه آنها را به پدیده های فیزیکی دور وبر جلب کنید. مثلا چرا وقتی گنجشک ها روی سیم برق می نشینند آنها را برق نمی گیره. اگر آهنربا را به سیمی که به آمپرسنج وصل هست نزدیک کرده آن را دور و نزدیک کنید جریان الکتریکی می بینید. برایشان از این قبیل وسایل بخرید.
آب که از سینک می آید از جهت خاصی می چرخه وووووووو

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل