چه خوشمان بیاید و چه نیاید- زبان مادری درصد قابل توجهی از شهروندان ایرانی زبان ترکی با گویش های متنوع آن هست. باز چه خوشمان بیاید چه نیاید، درصد عمده از اینان زبان مادری شان را دوست دارند و حاضر هم نیستند آن را واگذارند. من خودم هم جزوشان! باز چه خوشمان بیاید و چه نیاید- یک عده ای هم در کشور هستند که از این واقعیت ناخرسند هستند. تعداد مخالفان سرسخت خوشبختانه خیلی زیاد نیست. اکثریت نسبت به این موضوع بی تفاوت هستند. حداکثر نگران آن هستند که مبادا این موضوع و اختلاف نظر منجر به دعوا شود و برای همین توصیه می کنند که فعلا به این موضوع نپردازیم چون مشکلات حادتری هست. من هم موافقم که به هیچ عنوان نباید بگذاریم اختلاف نظرها سر این موضوع منجربه تنش شود. اگر دعوایی سر این موضوع سر گیرد هیچ برنده ای نخواهد داشت. همگی بازنده خواهیم بود. دعوا می تواند هزینه بسیار سنگین به ما تحمیل کند.
خوب! پس چه کنیم؟! باید راه مسالمت آمیزی بیابیم تا افراد بیشتری را به موضوع علاقه مند کنیم و همراه سازیم. گاهی بحث و گفت و گوی جدی کارساز هست اما نه همیشه. راه های ابتکاری گوناگون را برای علاقه مند سازی باید امتحان کرد. من شما را دعوت به ذوق آزمایی در این زمینه می کنم. در زیر گوشه ای از تلاش من در این جهت را می خوانید. یکی قسمت از داستان ساراست که من در اردیبهشت سال 88 نوشته بودم. در این قسمتش از عبارات ترکی استفاده کرده بود. کمابیش در علاقه مند سازی خوانندگان فارس وبلاگ به زبان ترکی کارساز بود:
ساری گلین
" از بچگی شیرین و دوست داشتنی بود. رنگ زرد خیلی به او می آمد. معمولا هم زرد تنش می کردن. وقتی خیلی کوچک بود هر جا که می رفت "جوه! جوه! جوجه لریم!" را می زدند و او وسط نمایش اجرا می کرد. (توضیح: "جوه! جوه! جوجه لریم!" از آهنگ های آذربایجانی مخصوص کودکان است.) همه خانم ها براش غش می کردن! از بس شیرین بود! یه کم که بزرگ تر شد با آهنگ "ساری گلین"، حرکات موزون می کرد. (توضیح: "ساری گلین"="عروس زرد" از آهنگ های فولکلریک آذربایجان است.) به او می گفتم:""ساری گلین" من می شی؟" هوشنگ با هیجان جواب می گه:" طبق معمول شما خیلی قبل از من به فکر بودید و اقدام کردید. اون چی جواب می داد؟" سارا می گه:"هیچی! مثل بقیه دختر کوچولوها می خندید ودر می رفت!" هوشنگ با شیطنت می گه:" مگه از چند تا "دختر کوچولو" اینو پرسیدین؟! " سارا چشم غره ای می ره و می گه:"خوب حالا! زود پررو نشو! بقیه شو گوش کن!" و دوباره با لذت ادامه می دهد:"در دوران نوجوانی دماغش پف کرده بود و دیگه اون جوری قشنگ نبود. اما تازگی ها دوباره قشنگ شده! "قیز لار بولاغین نان سو ایچیپ!" (ترجمه تحت اللفظی:" از چشمه دخترها آب خورده." معنی: "دوره بلوغ او گذشته و دوباره زیبا شده.") اما دیگه مهمونی های زنانه نمی آد. به مادرش می گه: "وقتی این مهمونی ها می آم ,خانم ها دست بر نمی آرن. یکی برای برادرش نقشه می کشه. دیگری برای پسرش!" مینا به مادرش گفته:" من نمی خوام ازدواج کنم. می خوام برم پاریس. از خواستگار خوشم نمی آد. اما خانم ها ول نمی کنند. خسته شدم از بس باهاشون بداخلاقی کردم. بازهم دست بردار نیستند. خیال می کنند دارم ناز می کنم. اما من واقعا نمی خوام شوهر کنم." برای همین مینا از وقتی بزرگ شده دیگه در مجالس زنانه شرکت نمی کنه."
سارا ادامه می دهد:" چند وقت پیش در خیابان با مادرش او را دیدم. حرف تو رو پیش کشیدم و گفتم که پسرم می خواد برای گرفتن تخصص به پاریس بره. بعد رو به مینا کردم و پرسیدم:"خوب! برنامه "ساری گلین" خودم برای ادامه تحصیل چیه؟" بعد از اشاره من به "ساری گلین خودم" یه کم ترش کرد!" بعدا از مادرش پرسیدم :"مینا جان که زیاد از دستم دلخور نشد؟" مادرش زن ساده ای است . جواب داد:"نه! من تعجب کردم. مینا شما رو خیلی دوست داره. کسی دیگه ای اگر این حرف رو می زد خیلی بیشتر کج خلقی می کرد." در دلم گفتم مینا منو دوست نداره "ادامه تحصیل در پاریس" را دوست داره. البته ماشا الله پدر ومادرش پولدارن. براشون کاری نداره مینا رو بفرستن پاریس. اما تک فرزنده و نمی تونن از او دل بکنن.برای همین "تنهایی غربت رفتن" را بهانه می کنند. به هر حال مینا از پدرش قول گرفته که بعد از این که لیسانسش را گرفت بفرستندش پاریس. ان شاء الله با هم می روید." هوشنگ می خندد و می گوید:" فعلا که در مرحله "پنجاه درصد" هستیم."
ادامه دارد...
پی نوشت: از قرار معلوم من یک اشتباه کردم. آهنگ جوجه لریم در سال 49 میلادی ساخته شده یعنی زمانی که مینای داستان نوجوان بود نه یک دختر کوچولو. اما دیدم حیف است داستان را تغییر دهم. همین جوری قشنگ تر است.
شعر زیرین هم در همان جهتی است که در بالا نوشتم. شاعر شعر را نمی شناسم:
ما به گربه «پیشیک» می گوییم !
به «ننو » هم « بئشیک » می گوییم !
سیلی آبداررا «شاپالاق »!
به لگد هم « تپیک » می گوییم !
چونکه جیب تو می شود «سوراخ »!
همه با هم « دلیک » می گوییم !
بچه ها را « جوجوق »،«اوشاق »،«نارین »
«ریزه» را هم «کیچیک » می گوییم !
پشم ها را چو می زند حلاج
ما به آنها «دیدیک » می گوییم !
در عروسی به وقت رقصیدن
«کف زدن » را «چه پیک »می گوییم !
آب را «سو » ، به گاونر «جؤنگه »!
کوزه راهم «تیلیک » می گوییم !
چونکه در دشت سایبان دیدیم
شادمان «کولگه لیک » می گوییم !
قله های بلند را «زیروه »!
گرد نه را «گدیک » می گوییم !
هر کجا مغز «استخوان دیدی »
ما به آن هم « ایلیک » می گوییم !
قرص و محکم به اندرون «ایچره »
و به بیرون «اشیک » می گوییم !
چون بریدند گوشهایت را
به «بریده »،«کسیک » می گوییم!
میو ه ای را که هست «زرد آلو »
ما به ترکی «اریک » می گوییم
روزنامه اگر که می خوانی
مابه آن « گونده لیک » می گوییم !
آدم بی شعور را « ائششک »!
علم را هم «بیلیک »می گوییم !
صفحه فیسبوک مفاخر آزربایجان
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل