پدرم وقتی مرد پاسبان ها همه شاعر بودند

+0 به یه ن

وقتی پدرم درگذشت، چنان که رسم است عده زیادی از دانشجویان سابقش (فارغ التحصیلان دانشکده فنی دانشگاه تبریز) در سوگ او گفتند و نوشتند. اما نوشته ها و گفته های ایشان با آن چه که در این سرزمین ها  رسم هست فرق فاحش داشت. غلو و اغراقی در آنها نبود. بازتاب واقعیت بود. کلمات با دقت مهندسی و فکر شده  انتخاب شده بودند و توصیفگر واقعیت زندگی و شخصیت پدرم بودند. به او چیزی نسبت ندادند که نبود. 
برای من این امر هم بسیار تسلی بخش بود. نه به خاطر این که باور داشته باشم، صحبت هایی که ما زمینیان می کنیم کوچکترین اثری بر پروازکنندگان داشته باشد. اما  این انتخاب دقیق  جملات و کلمات توسط دانشجویان سابق پدرم برای من این معنا را داشت که عمری پربار و پرثمره را گذرانده.  
وقتی با ادبیات کسانی که برای تملق،  چپ وراست برای برخی پیشکسوتان فیزیک ایران بزرگداشت برگزار می کنند مقایسه می کنم می بینم پدرم چه قدر کامیاب بوده. پدرم در همین دنیا جذاب ترین توصیف بهشت برای یک نفر اهل تفکر یعنی (لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا) را تجربه کرده است. 
دلم برای پیشکسوتانی که دور خودشان کلی مرید تملق گو جمع می کنند می سوزه.   این مریدها، برای منافع شخصی شان  حسابی پیرمرد را روی انگشت خود می چرخانند. آن قدر تملق می گویند و در تعریف از پیرمرد زیاده روی می کنند که پیرمرد هم به امر مشتبه می شود و این ور و اون ور با اظهاراتی که بیش از دانش و دستاوردهای علمی اش هست آبروی خود را از بین می برد. مریدان برای این که در لوای پیرمرد، بساط مفت خوری شان همواره گسترده بماند پیرمرد را علیه این و آن تحریک می کنند و پیرمرد هم به این و آن حمله می آورد.🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]