اندر اهمیت ذوق داشتن در جلوگیری از دعواهای بیخودی

+0 به یه ن

مینجیق:

مطالب زیر را مدتی قبل برای جلوگیری از اثرات مخرب جوک های ترکی و تهدید آنها به صلح و آرامش نوشته بودم:

شوخی اصفهانی ها با خود

آدی بودی در عصر وایبر

علی
:
بحث جوک یا حرفهایی از این قبیل نیست مساله اینه که تازگیها فارسها ترکها را مهاجر و زبان آنها را وارداتی میدونن و به شدت تبلیغ میکنن که گویا ما ترک نیستیم و بلکه خودترک پنداریم و وقتی در مقابل این توهین بزرگ سوال می کنید که پس که هستیم می گویند آذری هستین. منظور اینها از زبان آذری یک زبان منقرض شده به نام پهلوی است که همان زبان باستان پارسهاست. یعنی وقتی ما مطالبه می کنیم که اصل 15 اجرا بشه ترکی تو مدارس خونده بشه اینا میگن ترکی به شما تحمیل شده و این زبان باید از بین بره حرفی که تقریبا کسروی ملعون هم همان را زده بود. خوب این تفکر به شدت از طرف نژادپرستان و واپسگرایان کوروش پرست مخصوصا در فضای مجازی به جوانان و مخصوصا فارسها در حال تبلیغ است به گونه ای که صلیب شکسته هیتلر مقدس نشان داده میشه و اعمالش مقبول میشه.تمام جنایات او و کوروش و داریوش رو توجیه می کنندچراکه از نژاد آریا بوده اند. چنین تفکراتی این افراد را به شدت مریض و کوته فکر کرده. بنده از افرادی هستم که بیشترین دوستانم از فارسهاست ولی با نهایت تاسف تا به حال ندیدم یکی از آنها از لزوم حفظ زبانهای غیر فارس در ایران سخن بگویند.در ترکیه نویسندگان ترک مشهوری میشناسیم که از حقوق کردها دفاع می کنن آیا در ایران چنین فردی سراغ دارید؟ وقتی نویسنده اش چنین باشد از مردم عادی چه انتظار است؟علت اینکه من آن گروه را ترک کردم فرار از گفتگو نبود بلکه این بود که دیدم اینها تنها به خاطر چند کلمه ترکی نوشتن یا گذاشتن یک شعر زیبا از استاد دارن به من و دوستانم برچسب می چسبونن که این برا من قابل قبول نبود. شما میگید صلح و امنیت چیز بسیار خوبی است قبول دارم اما این افکار نژاد پرستانه می تواند صلح و آرامش را به هم بزند. حالا از بین ماها کسانی هم هستند که میگویند برای حفظ این همزیستی ما حاضریم زبان خود را تغییر داده و فارس زبان بشویم. خوب اینکه راه حل نیست به جای اینکه مریض را درمان کنیم خودمون هم مریض بشیم و هویت خود را تغییر بدهیم کجای دنیا چنین اتفاقی افتاده و نتیجه مثبت داشته؟ چرا اختلاف و رنگارنگ بودن اینقدر ترسناک است؟
مینجیق:
مسئله جالبی را مطرح کردید. سرفرصت مفصل تر آن را پاسخ خواهم گفت اما عجالتا می خواهیم نکاتی را بگویم. اول این که در این موارد بحث منطقی و گفتمان تاریخی اجتماعی حقوقی و .... راه به جایی نمی برد. انسان ها در این موارد از راه دل تصمیم می گیرند و بعد برایش توجیهات سیاسی و اجتماعی و... می تراشند. مثلا یارو در بچگی همسایه ترکی داشته که برایش شیرینی خوشمزه یا لواشک می داده و به ترکی قربون صدقه اش می رفته به این علت به زبان ترکی علاقه دارد. یا علاقه مختصری به دختر ترک داشته ولی دختر ترک به او افاده داده و او از زبان ترکی زده شده. ریشه ها ی علایق و انزجارهت از این دست هستند ولی یارو در بحث در فضای مجازی انواع بحث های تاریخی و ژنتیکی و... پیش می کشد که آن چه که به خاطر احساساتش مقبول می داند به کرسی بنشاند.

در بهترین حالت طرفین ساعت ها می نشینند و بحث می کنند بی آن که نتیجه ای حاصل شود. در اغلب موارد هم وسط کار دعوا می شود. راهش این نیست. راهش آن هست که با ابتکاز عمل و با ذوق خرج کردن افراد را جذب کنید.

تجربه من این هست که آهنگ جوجه لریم فارس ها را به زبان ترکی جذب می کند. چیزهایی از این دست.
مثلا بچه کوچولو. را خواندن "بوردا شکر بوردا بال بوردا گیلان گیلان وار" بخندانیذ والدینش جذب می شوند و می خواهند بدانند معنایش چیست.
ده روز پیش "دوه گلدی خرطان گلدی یئدی یئدی یئدی" را روی بچه آلمانی (دختر نه ماهه یکی از همکاران) امتحان کردم. غش غش خندید. با این چیزها باید ارتباط برقرار کرد و برای زبان ترکی جذابیت ایجاد نمود

عطیه:
راستش خانم دکتر من به عنوان یک فارس زبان که یک کلمه هم ترکی بلد نیستم، حتی نمی‌توانم کلماتش را بخوانم با وجودی که حروفش به فارسی نزدیک است؛ می‌دانید چه زمانی تصمیم گرفتم زبان ترکی را یاد بگیرم و برایم دلنواز و شیرین بود؟
یک نوحه ترکی بسیاااااااااااااااار دلنشین از حضرت ابالفضل گوش کردم، حتی دانلودش کردم گاهی بعضی‌ روزها می‌گذارم دقیقا 24 ساعت با صدای بلند تو گوشم یا تو فضای خونه پخش شه. باور کنید معنی فارسی‌اش هم نمی‌دانستم (بعدها سرچ کردم و پیدا کردم)، اصلا کلاً هم نمی‌فهمم چی میگه و یا چه کلماتی رو بیان می‌کنه (دقیقا برایم مثل زبان مثلاً اسپانیایی هست که هیچی ازش نمی‌فهمم) ولی اینقدر این نوا زیبا است برای من که از آن به بعد هر ترک زبانی را می‌بینم احساس می‌کنم یک فرشته دیدم
این همه شما تو وبلاگ‌اتان از لزوم زبان مادری و زبان ترکی و ... گفتید. من جذب نشدم. این نوا ولی من را جذب کرد.

کاش امثال این آقا علی به جای ترک گروه از این نواها و ویدیوها توی گروه می‌گذاشتند.
بهارک:
من هم تبریزی هستم ولی اصلا متوجه نمیشم چرا زبان باید موضوع دعوا باشه آخه... کلا مذهب و زبان و دین و اعتقاد چرا باید سرش دعوا باشه مگه به طرف مقابل آسیبی میرسونه؟ خیلی دنیا عجیبه واقعا ...
مینجیق:


مشکل از زبان و.... نیست. مشکل این هست که خیلی از آدم ها در خودشان چیز قابل توجهی و رضایت بخشی نمی بینند و می خواهند با چسباندن خود به گروهی (گروه زبانی یا قومی یا نژادی یا دینی یا...) و گنده کردن ذهنی آن گروه و توبیخ بقیه این احساس نارضایتی را پنهان سازند.
اگر بقیه هم هنری مثل قالی بافی شما و عشق به آن را داشتند احتیاجی نبود به قوم و قبیله شان بنازند.
عکس قالی دستباف بهارک را می توانید اینجا ببینید.

پی نوشت مینجیق:
اما گاهی هم اتفاق می افته که آدم های خیلی با سواد هم نژادپرست از آب می آیند. مثلا دیگه از هایدگر باسوادتر که نمی شه! اما او هم وردست هیتلر بود در نژادپرستی.

در ایران هم در نیمه اول قرن بیستم بسیار بودند کسانی که جزو نخبگان فرهنگی جامعه ما حساب می شدند اما عقاید نژادپرستانه داشتند. علی هم به آنها اشاره می کرد.

این هم جزو واقعیت هایی هست که باید قبول کرد و به رغم اونها سعی کرد روش صلح آمیزی پیدا کرد. فحش دادن به نخبگانی که عقاید نژادپرستانه داشته اند راه حل نیست. به خاطر عقاید نژادپرستانه ای که گاه و بیگاه ابراز کرده اند نمی شه نخبگان فرهنگی گذشته را گذاشت کنار. اگر این کار بخواهیم بکنیم می بینیم یکی یکی نخبگان فرهنگی را دور ریخته ایم و دیگر در فرهنگ خود چیزی باقی نگذاشته ایم!
حادتر از مسئله نژادپرستی نگاه مردسالارانه نسل گذشته هست. بزرگان و متفکران قدیم هم فرزند زمان خود بودند و اغلب شان اظهاراتی در مورد زنان داشته اند که با نگاه امروزین زن ستیزانه محسوب می شود.
نه می شه این قبیل حرف هایشان را قبول کرد و نه می شه به علت این نوع اظهارات آنها را کاملا نفی نمود.

این مسئله جهانی هست. فقط مربوط به ایران نیست. در لطیف ترین اپراهای موتسارت و..... سیاه پوستی هم هست که یا شخصیت منفی دارد یا شخصیت ابله و سطح پایین. نه می شه اپرا به آن قشنگی را دور ریخت و نه می شه آن را به آن صورت توهین امیز نسبت به سیاهپوستان اجرا کرد. راه حلی که دنیا برگزیده آن هست که اپرا را اجرا کنند اما شخصیت منفی را سیاهپوست نشان ندهند.
بهتر هست از تجارب کشورهای دیگر بیاموزیم و ببینیم آنها چگونه با این مسئله برخورد کرده اند. باید بیاموزیم که سیاه و سفید نبینیم. بپذیریم که بزرگان ادب و هنر و فلسفه هم در زمان خویش ممکن هست خیلی چیزها را ندیده باشند با این حال حرف هایی برای گفتن داشته باشند.
یک مسئله جنجال انگیز همیشه در آمریکا  برافراشتن پرچم کنفدراسیون (ایالت های جنوبی) هست. جنوبی ها برافراشتن آن پرچم را حق فرهنگی خود می دانند. ولی برای سیاهپوستان آن پرچم سمبل برده داری هست. همیشه سر آن بحث هست. جالبه که بحث سر آن نیست که با افراشتن این پرچم ممکنه فیل ایالت های جنوبی یاد هندوستان کنه و بخواهند از آمریکا جدا بشوند. (آمریکا از خودش مطمئن تر از اون هست که چنین ترسی داشته باشه. از آمریکا جدا بشه که به مکزیک بپیونده؟!!!!!!) بحث سر حقوق جمعی دو گروه از شهروندان آمریکایی هست و این که کدام محق تر هستند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فارسی شکر است, ترکی هنر است

+0 به یه ن

چه خوشمان بیاید و چه نیاید- زبان مادری درصد قابل توجهی از شهروندان ایرانی زبان ترکی با گویش های متنوع آن هست. باز چه خوشمان بیاید چه نیاید، درصد عمده از اینان زبان مادری شان را دوست دارند و حاضر هم نیستند آن را واگذارند. من خودم هم جزوشان! باز چه خوشمان بیاید و چه نیاید- یک عده ای هم در کشور هستند که از این واقعیت ناخرسند هستند.  تعداد مخالفان سرسخت خوشبختانه خیلی زیاد نیست. اکثریت نسبت به این موضوع بی تفاوت هستند. حداکثر نگران آن هستند که مبادا این موضوع و اختلاف نظر منجر به دعوا شود و برای همین توصیه می کنند که فعلا به این موضوع نپردازیم چون مشکلات حادتری هست. من هم موافقم که به هیچ عنوان نباید بگذاریم اختلاف نظرها سر این موضوع منجربه تنش شود. اگر دعوایی سر این موضوع سر گیرد هیچ برنده ای نخواهد داشت. همگی بازنده خواهیم بود. دعوا می تواند هزینه بسیار سنگین به ما تحمیل کند.
خوب! پس چه کنیم؟! باید راه مسالمت آمیزی بیابیم تا افراد بیشتری را به موضوع علاقه مند کنیم و همراه سازیم. گاهی بحث و گفت و گوی جدی کارساز هست اما نه همیشه. راه های ابتکاری گوناگون را برای علاقه مند سازی باید امتحان کرد. من شما را دعوت به ذوق آزمایی در این زمینه می کنم. در زیر گوشه ای از تلاش من در این جهت را می خوانید. یکی قسمت از داستان ساراست که من در اردیبهشت سال 88 نوشته بودم. در این قسمتش از عبارات ترکی استفاده کرده بود. کمابیش در علاقه مند سازی خوانندگان فارس وبلاگ به زبان ترکی کارساز بود:

ساری گلین

هوشنگ جواب می دهد:"دختر دوست قدیمی تان, مینا احمد زاده." سارا هیجان زده می گوید:"وای! مینا ی خودمون رو می گی؟!" و شروع می کند به تعریف کردن از کودکی مینا:
" از بچگی شیرین و دوست داشتنی بود. رنگ زرد خیلی به او می آمد. معمولا هم زرد تنش می کردن. وقتی خیلی کوچک بود هر جا که می رفت "جوه! جوه! جوجه لریم!" را می زدند و او وسط نمایش اجرا می کرد. (توضیح: "جوه! جوه! جوجه لریم!" از آهنگ های  آذربایجانی مخصوص کودکان است.) همه خانم ها براش غش می کردن! از بس شیرین بود! یه کم که بزرگ تر شد با آهنگ "ساری گلین"، حرکات موزون می کرد. (توضیح: "ساری گلین"="عروس زرد" از آهنگ های فولکلریک آذربایجان است.) به او می گفتم:""ساری گلین" من می شی؟" هوشنگ با هیجان جواب می گه:" طبق معمول شما خیلی قبل از من به فکر بودید و اقدام کردید. اون چی جواب می داد؟" سارا می گه:"هیچی! مثل بقیه دختر کوچولوها می خندید ودر می رفت!" هوشنگ با شیطنت می گه:" مگه از چند تا "دختر کوچولو" اینو پرسیدین؟! " سارا چشم غره ای می ره و می گه:"خوب حالا! زود پررو نشو! بقیه شو گوش کن!" و دوباره با لذت ادامه می دهد:"در دوران نوجوانی دماغش پف کرده بود و دیگه اون جوری قشنگ نبود. اما تازگی ها دوباره قشنگ شده! "قیز لار بولاغین نان سو ایچیپ!" (ترجمه تحت اللفظی:" از چشمه دخترها آب خورده." معنی: "دوره بلوغ او گذشته و دوباره زیبا شده.") اما دیگه مهمونی های زنانه نمی آد. به مادرش می گه: "وقتی این مهمونی ها می آم ,خانم ها دست بر نمی آرن. یکی برای برادرش نقشه می کشه. دیگری برای پسرش!" مینا به مادرش گفته:" من نمی خوام ازدواج کنم. می خوام برم پاریس. از خواستگار خوشم نمی آد. اما خانم ها ول نمی کنند. خسته شدم از بس باهاشون بداخلاقی کردم. بازهم دست بردار نیستند. خیال می کنند دارم ناز می کنم. اما من واقعا نمی خوام شوهر کنم." برای همین مینا از وقتی بزرگ شده دیگه در مجالس زنانه شرکت نمی کنه."
سارا ادامه می دهد:" چند وقت پیش در خیابان با مادرش او را دیدم. حرف تو رو پیش کشیدم و گفتم که پسرم می خواد برای گرفتن تخصص به پاریس بره. بعد رو به مینا کردم و پرسیدم:"خوب! برنامه "ساری گلین" خودم برای ادامه تحصیل چیه؟" بعد از اشاره من به "ساری گلین خودم" یه کم ترش کرد!" بعدا از مادرش پرسیدم :"مینا جان که زیاد از دستم دلخور نشد؟" مادرش زن ساده ای است . جواب داد:"نه! من تعجب کردم. مینا شما رو خیلی دوست داره. کسی دیگه ای اگر این حرف رو می زد خیلی بیشتر کج خلقی می کرد." در دلم گفتم مینا منو دوست نداره "ادامه تحصیل در پاریس" را دوست داره. البته ماشا الله پدر ومادرش پولدارن. براشون کاری نداره مینا رو بفرستن پاریس. اما تک فرزنده و نمی تونن از او دل بکنن.برای همین "تنهایی غربت رفتن" را بهانه می کنند. به هر حال مینا از پدرش قول گرفته که بعد از این که لیسانسش را گرفت بفرستندش پاریس. ان شاء الله با هم می روید." هوشنگ می خندد و می گوید:" فعلا که در مرحله "پنجاه درصد" هستیم."
ادامه دارد...
توضیح: توی مهد کودک های تبریز هنوز هم "جوه!جوه! جوجه لریم" را می زنند و با آن "ژیمناستیک مدرن" می کنند.
دانلود ساری گلین

پی نوشت: از قرار معلوم من یک اشتباه کردم. آهنگ جوجه لریم در سال 49 میلادی ساخته شده یعنی زمانی که مینای داستان نوجوان بود نه یک دختر کوچولو. اما دیدم حیف است داستان را تغییر دهم. همین جوری قشنگ تر است.


شعر زیرین هم در همان جهتی است که در بالا نوشتم. شاعر شعر را نمی شناسم:

ما به گربه «پیشیک» می گوییم !
به «ننو » هم « بئشیک » می گوییم !
سیلی آبداررا «شاپالاق »!
به لگد هم « تپیک » می گوییم !
چونکه جیب تو می شود «سوراخ »!
همه با هم « دلیک » می گوییم !
بچه ها را « جوجوق »،«اوشاق »،«نارین »
«ریزه» را هم «کیچیک » می گوییم !
پشم ها را چو می زند حلاج
ما به آنها «دیدیک » می گوییم !
در عروسی به وقت رقصیدن
«کف زدن » را «چه پیک »می گوییم !
آب را «سو » ، به گاونر «جؤنگه »!
کوزه راهم «تیلیک » می گوییم !
چونکه در دشت سایبان دیدیم
شادمان «کولگه لیک » می گوییم !
قله های بلند را «زیروه »!
گرد نه را «گدیک » می گوییم !
هر کجا مغز «استخوان دیدی »
ما به آن هم « ایلیک » می گوییم !
قرص و محکم به اندرون «ایچره »
و به بیرون «ا
شیک » می گوییم !
چون بریدند گوشهایت را
به «بریده »،«کسیک » می گوییم!
میو ه ای را که هست «زرد آلو »
ما به ترکی «اریک » می گوییم
روزنامه اگر که می خوانی
مابه آن « گونده لیک » می گوییم !
آدم بی شعور را « ائششک »!
علم را هم «بیلیک »می گوییم !
صفحه فیسبوک مفاخر آزربایجان


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فیلم سینمایی خان چوبان

+0 به یه ن

مژده: فیلم سینمایی خان چوبان (داستان همان سارایی که خود را  به خاطر عشق غرق می کند) به بازار آمده. به زبان ترکی آذربایجانی با زیر نویس فارسی است.
ما دی-وی-دی اش را  خریدیم اما هنوز فرصت نشده که آن را تماشا کنیم.
سرفرصت تماشایش می کنم و در باره اش مفصل می نویسم.
البته همان طوری که می دانید من شدیدا  مخالفم از این که یک اقدام خودآزارانه از هر جنس -به خصوص از نوع خودکشی- سمبل عشق قلمداد شود. قبلا نظرم را در مورد داستان گفته ام.
اما ساخت یک فیلم سینمایی را به زبان مادری و درباره عشق اتفاق بسیار مبارکی می دانم. امیدوارم ادامه پیدا کند و بعد از پرداختن به اسطوره ها و افسانه ها نوبت به ساخت فیلم به زبان ترکی در مورد عشق واقع گرایانه امروزی برسد. به موضوع عشق چنان پرداخته شود که به درد زن و مرد امروزی بخورد. عشق زمینی زن و مرد راهی است به سوی کمال و بالندگی.
خوشحال می شوم نظرات شما را در مورد فیلم و داستان بخوانم. همین طور در مورد عشق به طور کلی.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

كنشگر باشیم نه واكنشگر!

+0 به یه ن

ناراحتی اصلی من از این نیست كه چرا گاهی در فیلم ها و نمایش ها و .... به ما توهین می شه. به هر حال وقتی  دو قوم پیش هم زندگی كنند  این اتفاق ها اجتناب ناپذیر هست. هر چه قدر  هم نصیحت كنید و كمپین راه بیاندازید كه جلویش را بگیرید باز هم یك عده  برای جلب توجه كِرم می ریزند. روش خیلی كارآمدی برای جلب توجه هم هست . كسی كه بخواهد نمایش یا فیلمش خوب فروش بره عنوانی انتخاب می كنه كه تهییج كننده باشه و توجه جلب كنه. برخی در این میان این كار را  به قیمت توهین به عده ای دیگر پیش می برند! كمپین های ضد جوك قومی كه چند سال پیش راه افتاده بود البته موثر بودند . خیلی هم شایان تقدیر بودند اما از همان اول معلوم بود كه نمی توانند این عادت زشت را به طور كامل ریشه كن سازند. این جور كمپین ها فقط می توانند آن را مهار كنند كه انصافا تا اندازه ای كرده اند.
همان طوری كه اولش گفتم ناراحتی اصلی من از این نیست كه چرا گاهی در فیلم ها و نمایش ها و .... به ما توهین می شه. ناراحتی اصلی من این هست كه چرا در تهران نمایشی اجرا نمی شه كه نقش پزشك معلم  مهندس استاد دانشگاه یا هر شغل با كلاس دیگری توسط یك ترك با لهجه تركی ایفا بشه. در واقعیت كه در تهران درصد عمده ای از پزشكان و  معلمان و استادان و مهندسان لهجه تركی دارند. چرا به اندازه نیاز این شهر نمایش به زبان تركی به صحنه نمی ره؟!
از دست همزبانان خودم كه در پایتخت در كار های نمایشی و سینمایی هستند شاكی هستم كه چرا به این كار همت نمی گمارند. تعدادشون هم اصلا كم نیست. اگر بخواهند می توانند بكنند.
ناراحتی من از این هست كه واكنشی عمل می كنیم نه كنشی. یعنی صبر می كنیم یه جا كه به ما توهین شد به خشم می آییم. باید به جای آن ده ها اثر فرهنگی داشته باشیم كه چهره ی واقعی خودمان را نشان بده. اون وقت هست كه نیاز های فرهنگی مون پاسخ داده شده.
اگر اعتراضی به توهینی  صورت گیرد باید  از محل قانونی و از طریق حقوقدان و آشنایان به فن كلام باشد. معطوف به این باشد كه برای تكریم زبان تركی امتیازی بگیرند یا قانونی بگزرانند. مثلامجوز باز كردن آموزشگاه زبان تركی در تهران را تصویب نمایند. یا بخواهند كه كتابخانه عمومی برای كتاب های تركی در تهران دایر شود. حالا باید با یك وكیل حقوقی مشورت كرد و دید چه قدر می شه جلو رفت.
 اعتراض توسط جوانان خشمگین و احساساتی  و ناآشنا به قوانین حقوقی مربوطه نتیجه ای نخواهد داشت جز دادن آتوی بیشتر به دست مخالفان زبان تركی و نابود ساختن آینده جوانان برومند ما توسط كسانی كه انگ می بندند و منتظر قربانی هستند كه پا روی شانه اش بگذارند واز پله های ترقی بالا روند.
اگر به زبان و فرهنگ مادری مان علاقه مند هستیم (كه هستیم) بهتره آهسته و پیوسته در راه اعتلای آن بكوشیم. تا جایی كه می توانیم.
خیلی اتفاق می افته كه یه عده به خاطر منافع خاص خودشان می آیند و در مورد محتوای یك تمایش كاریكاتور یا نمایش كمدی اغراق می كنند تا احساسات قومی یا پیروان مذهبی را تحریك و تهییج كنند.
خیلی مراقب باشیم كه مهره شطرنج رندان نشویم. خیلی مراقب باشیم.
گفتم اگر توهینی شده بهتره یك وكیل بگیریم كه از مجرای قانونی پی گیری كند و جریمه بگیرد. این طوری خطری ندارد. تبعات منفی ندارد. خطر جو گرفتگی ندارد. خاطی هم مطابق قانون تنبیه می شود.

به علت حساسیت موضوع كامنت های جنجالی منتشر نخواهد شد.  به همه احتیاط را توصیه می كنم و خودم نیز سعی می كنم احتیاط كنم و بیخودی خودم و وبلاگم را در معرض خطر نگذارم. ما با این وبلاگ كارها داریم. آهسته و پیوسته قرار هست خانه ای امن برای خودمان اینجا بسازیم. حیف هست كه بذاریم زلزله ها  و طوفان ها این آشیانه را ویران سازند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تركی یا آذری؟

+0 به یه ن

زبان مادری ما "زبان تركی آذربایجانی" هست. زبان تركی از جمله زبان های آلتایی هست كه با زبان های هندواروپایی (نظیر فارسی و كردی) یا زبان های آرامی نظیر (عربی و عبری) فرق دارد. زبان های آلتایی علاوه به زبان تركی شامل زبان مغولی و چند زبان دیگر (به روایتی ژاپنی و كره ای)  هستند. زبان تركی و زبان مغولی یكی نیستند اما بنا به نظر زبانشناسان در یك خانواده قرار می گیرند.
زبان تركی گویش های مختلفی دارد و زبان تركی آذربایجانی یكی از آنهاست. من تركی استانبولی را نسبتاخوب می فهمم چون زیاد به تركیه سفر كرده ام. اما با تركی ما یك مقدار فرق دارد. تركی تركمن ها  یا ازبك ها را هم اگر خیلی دقت كنم تا حدودی می فهمم. اما اگر یك تركمن ایرانی ببینم با او فارسی صحبت می كنم و اگر ازبك ببینم با او انگلیسی حرف می زنم.  این طوری راحت تر می شه ارتباط برقرار كرد.
زبان های هر محلی از همدیگر وام می گیرند و با هم داد و ستد می كنند. زبان تركی آذربایجانی هم از این قاعده مستنثنی نیست. مثلا ما به "دستنبو" می گوییم "شاماما". كردها می گویند "شمامه". گویا در كردستان شمامه خیلی زیاد می شود. ما به مردمك چشم می گوییم "گیله". كردها می گویند "گلاره". اسم دختر هم هست. نمی دانم از كدام زبان وارد كدام شده.
به "پی ساختمان" می گوییم "بینوره". این كلمه در تركی استانبولی ناشناخته هست. فكر می كنم ریشه كلمه از زبان های هند و اروپایی منطقه باشد. فكر كنم با واژه "بُن" همریشه باشد.
ما به "صلیب" می گوییم "خاچ" كه كلمه ارمنی است. نمونه ها زیاد هستند.
از تركی هم واژه های بیشماری وارد فارسی شده. مثلا: قاشق, اتاق,سنجاق, چكمه,  قرمه, شیشلیك, یورتمه, سورتمه,  ,.... و همین منجوق.
زبان تركی نقاط قوت زیادی دارد. مثلا بن های فعل بسیار زیاد هست. همین طور زمان های صرف فعل آن غنی هست. مثلا "قرار بود بروم" می شود "گئدجاغییدیم". قابلیت كلمه سازی در آن قوی هست. البته مثل هر چیز دیگری نقاط ضعف هم دارد كه كارشناسان زبان و ادیبان  فارغ از مسایل سیاسی و هیاهوهای شبه ایدئولوژیك و رجز خوانی ها باید بكوشند تا رفع كنند.

این از قضیه زبان. یك بحث  و جدلی هم چند سال هست راه افتاده كه ما "ترك" هستیم یا "آذری تركزبان". خیلی هم سرش دعوا می شود. راستش من خیلی نمی فهمم دعوا بر سر چیست! منطقه خوش آب و هوا و پربركت آذربایجان كه  هیچ وقت خالی از سكنه نبوده. همیشه مردمان در آن زندگی می كرده اند. دو سه سال پیش بود كه یك فسیل یك میلیون ساله در مراغه كشف شد. به طور قطع زبان این فسیل نه تركی بوده نه فارسی بوده نه ارمنی و نه كردی!! اما آدم بوده. اونجا زندگی می كرده. چه بسا عاشق هم می شده. شاید به ستاره ها نگاه می كرده و برای خودش فرضیه می ساخته!!  خوب دیگه! فرضیه اخترشناسانه  اون هم برای دوره خودش cutting-edge-science بوده!!  حالا از یك میلیون سال پیش برگردیم به چند هزار سال پیش. به زمان اسكلت هایی كه در تبریز كشف شدند و اكنون در موزه عصر آهن به معرض تماشا گذاشته شدند. زبان اونها  چی بوده؟! نمی دونم. خیلی برایم مهم نیست. زبان مادری من زبانی است كه با لالایی هایش به خواب رفتم برای همین به آن علاقه دارم و معتقدم باید حفظ شود. به احتمال قریب به یقین آن اسكلت 10 هزار ساله به گوش فرزندش نمی خواند: "لای لای دئدیم یاتاسان, قیزیل گوله باتاسان, قیزیل گوللر ایچینده شیرین یوخی تاپاسان" اما این واقعیت از ارزش و زیبایی این لالایی نمی كاهد.
سرزمین پربركت آذربایجان طبعا در طول قرن ها شاهد مهاجرت ونیز هجوم اقوام گوناگون بود. گاهی به طور صلح آمیز مهاجرت می كردند و ساكن می شدند و بعد با خانواده های دور و بر وصلت می كردند. گاهی هم می جنگیدند. اما دست آخر كه ساكن می شدند با دیگران وصلت می كردند.  اینها بوده دیگه! نمی شه كه انكار كرد. با این پیچیدگی ها من فكر می كنم دعوا سر نامیدن "ترك" یا " آذری تركزبان" دعوایی بی معناست. واقعا این هست كه نژاد ما نژادی است كه خون خیلی از اقوام گذشته در آن جاری هست. چه خوب كه این گونه هست! به لحاظ ژنتیكی این به سلامت كمك می كند. اگر قومی محدودی باشند و فقط با هم عروسی كنند مثل عروسی فامیلی امراض ژنتیكی بین آنها زیاد می شود. به لحاظ فرهنگی هم هركدام از آن اقوام گذشته ردپایی در فرهنگ كنونی ما گذاشته اند.

نكته در اینجاست كه ما هستیم و باید زندگی كنیم و چه بهتر كه خوب زندگی كنیم.   وقتی می توانیم خوب زندگی كنیم كه اولا قدر داشته هایمان را بدانیم ولی گمان نكنیم همه دنیا همین داشته های ماست. افق های دیدمان را هم وسیع تر كنیم تا گرفتار تعصبات و دعواهای فرسایشی بی ثمر نشویم.
حرف زدن به زبان مادری, گوش كردن به ادبیات زبان مادری ضرب المثل های زبان مادری و.... همه شیرین هستند. زندگی را شیرین تر و دلپذیرتر می كنند.  برای همین و به این انگیزه من یكی دغدغه حفظ و بالندگی زبان تركی آذربایجانی را دارم. زبان  و گویش خودمان. این را هم اضافه كنم كه با وجود همه علاقه مندی و تعصب ام روی فرهنگ تبریزی, تعصبی و اصراری روی لهجه تبریزی ندارم. هر
گونه برخورد تحقیر آمیز نسبت به سایر لهجه ها را هم شدید محكوم می كنم. یكی از خوبی های زندگی در تهران آن هست كه با لهجه مختلف تركی رایج در ایران آشنا می شویم.  دغدغه من  روی زبان تركی با گویش آذربایجانی است.

این نظر شخصی من بود. بقیه ممكن هست با نظر من موافق نباشند.

توضیح و تصحیح یولداش:
شمامة عربی است (ش م م) ، معنایش بوی خوشی است كه از شیئی استشمام میشود، در بعضی مناطق آذربایجان بعنوان اسم دختر هم استفاده میشود. در فولكور آذربایجان شعرهایی هم درباره آن وجود دارد مثل:
عزیزیم باغدا یــانار/شاماما تاغدا یـــانار/دردیمی داغا دئسه ام/آلیشیب داغدا یــانار

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

در مورد كلاس ها ی داستان نویسی آتوسا افشین نوید

+0 به یه ن

در نوشته قبلی ام در مورد شروع كلاس های آتوسا برای نوجوانان اطلاع رسانی كردم. متن زیر به قلم خود آتوساست كه در وبلاگ چپ كوك منتشر شده .من از آتوسا اجازه بازنشر نوشته های وبلاگش را در اینجا گرفته ام.   به عزیزانی كه نوجوانی در خانه دارند اما امكان ثبت نام برایشان نیست (به دلیل دوری راه و...) توصیه می كنم كتاب آتوسا به عنوان "یك, دو , سه نویسندگی" را تهیه كنند.  تجارب آتوسا از منظر یك معلم كه به نوجوانان درس هایی با مضمون تفكر خلاق داده به والدین می تواند كمك كند تا در این دوره حساس نوجوان یار و همراهشان باشند و زندگی خانوادگی شان با تنش كمتر و پویایی و خلاقیت بیشتر پیش برود. كمك می كند تا با دنیای نوجوانشان ارتباط نزدیك تری داشته باشند.

 وبلاگ مینجیق بر دامنه آرزوبلاگ هست و طبعا بخش قابل توجهی از خوانندگانش -همانند نویسنده وبلاگ- دغدغه ی حفظ زبان مادری و هویت دارند.  اگر كلاس های آتوسا به گونه ای بود كه نوجوانان را از این دغدغه دور می كرد من برای كلاس هایش تبلیغ نمی كردم! به طور مثال در صفحه 72  در همان كتاب "یك دو سه نویسندگی"  آتوسا تاكید می كند:" در پیشنهاد داستان ها, سن, جنسیت, فرهنگ قومی و بالاخره طیقه اجتماعی را در نظر بگیرید و داستانی معرفی كنید كه امكان همرادپنداری با شخصیت های آنها وجود داشته باشد." من برخی نوشته های شاگردهای آتوسا را خوانده ام. ظاهرا شاگردان تُرك آتوسا خیلی با این مسئله راحت هستند كه در وسط داستان هایشان نقل قول هایی به زبان تركی یكنند. آتوسا این مهارت را به آنها می آموزد كه طوری این كار را بكند كه  تصنعی به نظر نیاید. كلاس های آتوسا نوجوان را قادر می كند كه فرهنگ قومی خود را پاس بدارد و در عین حال با جامعه تهران ارتباط  سازنده داشته باشد. فرهنگش را حفظ كند اما نه با كشیدن دیوار به دور خود! اگر به اندازه كافی مهارت پیدا كند نه تنها فرهنگش را حفظ می كند بلكه می تواند آن را بسط دهد.

 اگر در این مورد به خصوص -یا دیگر موارد- نظری یا نكته ای دارید  بنویسید تا من آن را به اطلاع آتوسا برسانم. واقعیت این هست كه در كلاس های آتوسا -همانند بقیه جمع هایی كه در تهران-از جنوبی ترین نقطه اش تا شمالی ترین- هستند تركزبان بسیار هست. (به من خرده نگیرید كه چرا گفتم تركزبان و نگفتم ترك. تاكیدم بر این بود كه نه تنها ترك هستند بلكه به زبان تركی هم تكلم می كنند.)  بنا براین نظرات و بازخوردهای شما می تواند برایش در كلاس ها مفید باشد.

متن زیر به قلم آتوساست.



(این پست را به بهانه شروع كلاس‌های داستان‌نویسی‌ام برای نوجوانان نوشتم تا هم از مزایای نوشتن در دوران نوجوانی بگویم و هم رویكردم را در آموزش داستان‌نویسی شفاف كنم. برای اطلاع از كلاس‌های نوشتن ویژه نوجوانان به صفحه دوره‌های آموزشی نوشتن ویژه نوجوانان بروید.)

در طول سال‌های تدریسم با دو دسته از والدین نگرانی روبه‌رو بودم كه برای مشكل فرزند نوجوانشان به دنبال راه حل می‌گشتند. دسته اول والدینی كه از من سراغ كلاس‌های فن بیان را می‌گرفتند؛ معتقد بودند فرزندشان خجالتی‌ست، بی‌عرضه است، نمی‌تواند حقش را بگیرد، در مشاجره‌ها جا می‌زند یا خواسته‌هایش را با متوسل شدن به گریه و زاری به دست می‌آورد. گروه دوم والدینی كه از من سراغ یك مشاور تربیتی خوب را می‌گرفتند؛ معتقد بودند فرزندشان منحرف شده، بد تربیت شده، تحت تاثیر دوستانش رفتارش عوض شده و باید در كوتاه‌ترین مدت دوباره به مسیر آموزشی درست برگردد.
در طول این سال‌ها تقریبا در نیمی از موارد با تشخیص والدین دانش‌آموزانم موافق نبودم. به نظرم می‌آمد در مورد گروه اول گاهی مشكل در حرف زدن نیست، بلكه در فكر كردن است. حرف‌زدن بعد از فكر كردن اتفاق می‌افتد. اگر كسی نتواند به موضوعی فكر كند چطور می‌تواند در مورد آن حرف بزند. كمبود اطلاعات، ناتوانی در خوب دیدن دنیای اطراف، ناتوانی در برقراری ارتباط بین تجربه‌های شخصی و دیده‌ها منجر به مسدود شدن مسیر حرف زدن می‌شود. این مشكل به خصوص بین دختران حادتر است. محدودیت‌های جنسیتی، سطح پایین مطالعه، تمركز بر روی كتاب‌های درسی، عدم رد و بدل شدن اطلاعات بین والدین و فرزندان سبب می‌شود آنها در فضایی كم محتوا و محدود رشد كنند. یادگیری مهارت فن بیان بدون داشتن محتوایی برای بیان، اغلب راه‌ به جایی نمی‌برد.
در مورد گروه دوم به نظرم می‌آمد در اغلب موارد مشكل، ریشه در برقراری ارتباط والدین با دنیای درونی نوجوان دارد. توانمندی‌های ویژه اغلب خودشان را در سال‌های اولیه نوجوانی نشان می‌دهند. قدرت خیال‌پردازی بالا، جاه‌طلبی زیاد، داشتن زاویه دید مستقل از زاویه‌دید‌های مرسوم و معمول در جامعه، تجربه‌های شخصی غیرمعمول، توان تحلیل قوی، قدرت رهبری و مدیریت بالا و بالاخره كاریزما از آن دسته مواردی‌ست كه به سرعت دنیای درونی نوجوان را از فضاهای مرسوم و معمول جدا می‌كند. به این معنی دسته دوم مورد بحث من "غیرمعمول" به دنیا نگاه می‌كنند و در نتیجه گاهی رفتارهایشان غیر قابل فهم و درك می‌شود. ناشناخته‌ها ترسناكند و همین ترس، والدین را به واكنش‌های شتاب‌زده می‌كشاند. سریعترین شیوه مواجهه با یك ناشناخته حذف آنست. تحقیر، نادیده‌گرفتن، محدودكردن و سركوب خواسته‌ها رایج‌ترین شیوه‌هایی‌‌ست كه من در طول این سال‌ها از والدین دانش‌آموزانم دیده‌ام. این درحالی‌ست كه می‌شود به دنیای درونی نوجوان راه پیدا كرد و دید كه او دنیای را چگونه می‌بیند، از دنیا چه می‌خواهد و خودش را در آینده این دنیا چطور تعریف می‌كند و بعد از آن به رشد یا خفه كردن این دنیای جدید فكر كرد.
در طول سال‌های تدریسم متوجه شدم داستان‌نویسی ابزار بسیار قدرتمندی برای رفع مشكل هر دو گروه است. داستان‌نویسی پیش از آنكه یك هنر باشد، یك مهارت است. مهارتی كه خود با تقویت سه توانمندی دیگر شكل می‌گیرد. اول اینكه نویسنده باید بتواند دنیای اطرافش را خوب ببیند. خوب دیدن یعنی نسبت به دنیای اطرافش،آدم‌ها، اتفاقات حساس و كنجكاو شود. دوم اینكه نویسنده باید بتواند بین دریافت‌هایش رابطه‌های منطقی برقرار كند. داستان‌نویسی بر خلاف تصور عمومی خیال‌پردازی نیست. داستان‌نویسی ساختن یك دنیا‌ی باورپذیر است بر اساس منطق دنیای واقعی. بنابراین نویسندگی مهارتی‌ست كه در آن بیش از هر كار دیگری نیاز به تفكر منطقی و انتقادی هست. سوم نویسنده باید بتواند برای نگاهش به جهان واژه‌های مناسب پیدا كند. كلمات تاثیرگذار و درست را پیدا كند و آنها را در كوتاهترین شكل و موثرترین حالت ممكن به كار بگیرد. به عبارت دیگر نویسنده باید بتواند خوب حرف بزند. این همان مهارتی‌ست كه گروه اول به شدت نیازمند آنست.
اما داستان‌نویسی به گروه دوم هم كمك زیادی می‌كند. داستان‌نویسی بیان غیرمستقیم دیدگاه‌های شخصی، خواسته‌ها و آرزوها، و مهم‌تر از همه قضاوت‌ها و تحلیل‌ها در قالب شخصیت‌های داستانی‌ست. در طی این سال‌ها یكی از تجربه‌های جالب من در كلاس‌های نوجوانان دختر تمایلشان به انتخاب دختران فراری و روسپی‌ها به عنوان شخصیت‌های داستانی بود. از خلال داستان و نحوه نگاه نویسنده به شخصیت روسپی‌ و فراری‌اش می‌توان فهمید او به چه چیز فكر می‌كندو چطور برای مشكلات شخصی‌اش راه حل می‌یابد . نوشتن داستان به نوجوان كمك می‌كند دنیای درونی‌اش برای خودش شفافیت بیشتری پیدا كند و خوانده شدن داستان‌ها توسط والدین به آنها كمك می‌كند بدون صحبت مستقیم به زوایای پنهان دنیای درونی فرزندشان راه پیدا كنند.
اما نكته مهم در استفاده از داستان‌نویسی به عنوان ابزاری برای رفع دو مشكل بالا اینست كه نوشتن روندی كند و آرام است. به همان نسبت هم تغییرات شخصیتی كه نوشتن ایجاد می‌كند به كندی ظاهر می‌شوند اما از آنجا كه تفكر عمیق در شكل‌گیری‌‌ تغییرات نقش دارد اغلب عمیق و پایدارند. بنابراین اگر می‌خواهید از داستان‌نویسی به عنوان ابزاری برای رفع مشكلات ذكرشده استفاده كنید، صبور باشید و به ذهن اجازه تحلیل آرام و فهم قضایا را بدهید.
تابستان در پیش است. نوجوانانتان را ترغیب كنید داستان بنویسند و داستان بخوانند. نه برای اینكه روشنفكر شوند. نه برای اینكه هنرمند شوند و نه برای اینكه دلتان می‌خواهد در فرزندتان یك نابغه پیدا كنید. با آنها داستان بخوانید و داستان بنویسید تا مهارت‌های اولیه ارتباطات اجتماعی در فرزندتان تقویت شود و هر دوی شما دنیای جدید یك موجود زنده پرانرژی را بهتر بشناسید و زمینه‌های لذت بردن در این دنیای جدید را برای فرزندتان تقویت كنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اورهان پاموك

+0 به یه ن

نوشته زیر را نویسنده وبلاگ دین-خادمی فرستاده است. از ایشان تشكر می كنم. اطلاعیه ای است در مورد ترجمه و انتشار یكی از آثار پاموك به تركی آذربایجانی.
اورهان پاموك نویسنده تركیه ای و برنده جایزه نوبل ادبیات هست. كاملا تصادفا امروز یكی از كتاب های او را خریدم.

و اما اطلاعیه:
اورهان پاموكون «بیاض قالا» رومانی آذربایجان توركجه سینده تبریزده «نباتی» نشریاتی طرفیندن یاییلدی. كتابی خانم رباب حیدرزاد آذربایجان توركجه سینه چئویریب.
بو رومانین ایكی اساس قهرمانلاری: 1.عثمانلی لارا اسیر دوشموش بیر بیزانسلی و 2.عثمانلی درباری نین عالمی دیلر.
«بیاض قالا» رومانیندا بیزیم اؤیرشدیگیمیز سنّتی شرق-غرب مسأله‌سی بعضی مقاملاردا اویونا چئوریلیر. و یازار اونو ادعا ائتمگه چالیشیر كی، بؤیوك انسان اوچون بو توققوشما‌لار یوخدور. شرق-غرب دَیری یوخدور، ساده‌جه دَیر وار و بؤیوك انسان یالنیز اؤز دنیاسینی دوشونوب آددیم آتیر. شرق و غرب مدنیتی بیر-بیری‌نین ایچینده اریمه‌دیگیندن بو بئله اولور. اثرده كؤله و آغا مناسبتی وار. بو ایكی آیری-آیری مدنیتین مناسبتی كیمی تظاهر اولونور. آما مناسبت فرقلی و یاد مناسبتدیر. كؤله آغا‌سیز ضعیفدیر. آغا دا كؤله‌سیز.
كتاب رقعی قطعده 156 صفحه ده و 7000 تومن قیمتله حاضرلانیب.

یاییم مركزلری:
1. تبریز. شهریار تجارت مركزی. نباتی نشریاتی (تهراندا اولان 10-20 گونلرینده، كتاب سرگیسینده ده اولاجاق)
2. تبریز. گولوستان باغی فرهنگی علمی دائمی كتاب سرگیسی. غرفه 22

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تدریس زبان اقوام

+0 به یه ن

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قصه برای شب یلدا

+0 به یه ن

چیزی به شب یلدا نمانده. از جمله سنت های شب یلدا قصه گویی هاشه. من فكر می كنم باید ژانر علمی-تخیلی هم باید یواش یواش به قصه های محلی ما باید اضافه بشه. من پارسال در این زمینه سعی كرده بودم. البته نتیجه را بیشتر كسانی كه رشته شان فیزیك بود پسندیدند! به هر حال اولین قدم هست. امیدوارم مقدمه ای باشه تا اشخاص خوش ذوق تر از من در  این زمینه كار كنند.

اینجا فایل صوتی قصه گویی مرا به زبان تركی به سبك مادر بزرگ ها می توانید دانلود كنید. اگر دوست داشتید می توانید آن را به دیگران هم بدهید. از این كار خوشحال خواهم شد. در زیر هم ترجمه فارسی اش را دوباره منتشر می كنم:

یكی بود یكی نبود غیر از خدا هیچ كس نبود. زیر گنبد كبود یك دختری بود كه اسمش آیدا بود. آیدا دانشجوی دكتری فیزیك بود. به مطالعه ی ستاره ها و همین طور ذرات خیلی خیلی كوچكی كه دنیا از دنیا از اونها ساخته شده علاقه داشت و روی آنها مطالعه می كرد. یك روز آیدا به یك همایش بین المللی رفت. در همایش بین المللی یك آقایی  داشت  سخنرانی می كرد. می گفت ستاره هایی كه حدود ۸ برابر سنگین تر از خورشید هستند بعد از حدود ۱۰ میلیارد سال منفجر می شوند و از آنها ذرات كوچكی ساطع می شه كه اسمشان نوترینوست. نوترینوها به چشم دیده نمی شوند. اما علی الاصول می توانند در آزمایشگاهی كه توی ژاپن هست و اسمش سوپركامیوكانده است دیده بشن. این آزمایشگاه زیر زمین است. تاریك تاریكه. یك بشكه ی خیلی بزرگه كه توش آبه. وقتی ذره ی نوترینو از آن عبور می كنه یك نور زیبای آبی پخش می شه.

آقاهه می گفت اگر انفجار ستاره در كهكشان خودمان یا همان كهكشان راه شیری رخ بده ما هزار تا از این نورها را می بینیم. اما از این انفجارها در كهكشان ما قرنی یكی دو بار بیشتر اتفاق نمی افته. باید سی تا پنجاه سال دیگه صبر كنیم تا یكی دیگه از این ها را ببینیم. گفتیم این جور كه نمی شه! یعنی همین طور دست روی دست بذاریم؟! آخه چه قدر صبر كنیم؟! ۳۰ سال؟! ۵۰ سال؟! تا آن زمان كه پیر می شیم بعد یك فكری به ذهنمون رسید. گفتیم درسته كه در نزدیكی ما و در كهكشان ما حداكثر هر صد سال سه تا از این انفجارها می شه. اما اگر بتوانیم نوترینوی انفجارها در كهكشان های دوردست را هم ببینیم خیلی خوب می شه. بعدش یك فكری به ذهنمون رسید. اگر توی آب آن دستگاهمون یك ماده به اسم گادلینیوم حل كنیم می توانیم اثر آن نوترینوهای دوردست را مشاهده كنیم. گادلینیوم در آب اقیانوس ها هست اما درصدش كمه.

حرف آقاهه كه به اینجا رسید فكری به ذهن آیدا رسید. یواشكی لپ تاپش را باز كرد و به برادرش آیدین یك پیغام فرستاد: "آیدین! اورمو گؤلونین سووندا نچچه درصد گادلینیوم وار؟" (ترجمه: آیدین! در آب دریاچه ی اورمیه چند در صد گادلینیوم هست؟) برادر آیدا زیست شناس بود در مورد آرتمیای داخل دریاچه ی اورمیه تحقیق می كرد. آب دریاچه كه كم شده طفلكی آرتمیاها كه جانورهای كوچك آبی هستند دارند می میرند. آیدین داره سعی می كنه اونها را نجات بده. جواب آیدین كه رسید آیدا خیلی خوشحال شد.  

غلظت گادلینیوم در آب دریاچه ی اورمیه دقیقا همان بود كه برای این آزمایش لازم بود. بعد از سخنرانی رفت و ماجرا را برای همكاران خارجی تعریف كرد. قرار شد با هم همكاری كنند تا هم از آن نوترینوها پیدا كنند و هم نامه نگاری كنند تا به كمك جامعه جهانی دریاچه ی اورمیه و آرتمیاهای كوچولو را حفظ كنند تا پرنده های قشنگ فلامینگو باز هم به دریاچه بیایند و بچه ها بروند آنها را تماشا كنند.

قصه ی ما به سر رسید فلامینگو به دریاچه ی اورمیه نرسید!

برای اطلاع بیشتر در مورد قسمت فیزیكی قصه به این مقاله مراجعه كنید.

 مقاله ی من و آرمان را  ببینید. فصل ۴ اش مربوط است.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شعر رنگین كمان و آموزش نام رنگ ها به تركی

+0 به یه ن

شعر و عكس های زیر را از این وبلاگ برمی دارم.


گؤی قورشاغی ساللانیب

اوجو یئره باغلانیب

گؤزل گؤیچك شالی وار

یئددی رنگه بویانیب

قیرمیز تورونجو ساری

یان یان خوش خوش دایانیب

یاشیل گؤی گؤمگؤی بنفش

اوزاقلارا اوزانیب

یئردن گؤیه یول سالیب

بویوك كؤرپو یارانیب               (شعر آیدین قوجا)


گؤی قورشاغی=رنگین كمان=rainbow

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل