چرتکه بندازیم ببینیم آیا ما طبقه متوسط می تونیم اقتصادی مستقل از نفت ترتیب بدهیم؟

+0 به یه ن

در ایران بیش از صد هزار پزشک و دندانپزشک و داروساز هست.
تازه کارها در آمد و سرمایه زیادی ندارند اما نسل جا افتاده جماعت اطبا به طور متوسط به راحتی علاوه  بر منزل مسکونی شان چیزی حدود یک میلیون دلار سرمایه به صورت ملک و... دارند. فکر کنم تعداد این مایه دار ها ده هزار نفر بشود. یعنی می شود ده میلیارد دلار سرمایه. ده میلیارد سرمایه هم مهندس ها و وکلا و استادان دانشگاه و معلم ها و... با هم دارند.
چیزی حدود۳۰ -۴۰ میلیارد دلار یا بیشتر هم سرمایه بازاری ها و بسازبفروش و کارخانه داران امروزی است. بازار یان سنتی را فعلا کار ندارم. منظورم از بازاریان امروزی افرادی مثل فروشندگان لوازم الکتریکی است که بنا به شغل خود باید مدام اطلاعاتشان را به روز کنند درنتیجه نسبت به تحولات و ایده های نو با روی بازتری برخورد می کنند.

مجموع سرمایه این اقشار پیشرو و مدرن چیزی حدود ۵۰-۶۰میلیارد دلار می شود. یعنی حدود درآمد  سالانه نفتی حکومت. این افراد اگر به این نتیجه برسند که می توانند به توانمندی فرزندانشان و نسل جدید دور وبر اعتماد کنند سرمایه برای کار آنها فراهم می کنند. با چنین سرمایه ای عجیب نیست که نسل جدید در سایه حمایت آنها سالانه بتواند چیزی حدود ده درصد این سرمایه یعنی چهار میلیارد دلار در آمد زایی کند. یعنی یک دهم در آمد نفت. از قدیم گفته اند پول پول می آره. این حرکت شروع شود برکت پشت اش می آید. در آمد غیر نفتی توسط طبقه متوسط چند سال بعد ده برابر می شود و از در آمد نفت جلو می زند. چنین منبع درآمدی تمام معادلات قدرت را به هم می زند.

شاید بگویید جوانانی که والدین یا عمو یا دایی یا عمه یا خاله مایه دار ندارند چه کنند؟ خوب! بچه پولدار هم تنهایی که نمی تواند بیزنس راه بیاندازد. دوستانش را هم با خود همراه می کند. خانواده ها هم تا وقتی طرف از خانواده خوشنام و محترمی باشد حمایت می کنند ولو این که سرمایه ای نداشته باشد.


پی نوشت: 
بحث ساده زیستی و مصرفگرایی مان ناقص ماند. باید سر فرصت ادامه بدهیم. اتفاقا غیر مستقیم به بحث حاضر ارتباط دارد. اگر طبقه متوسط غرق تجملگرایی باشند سرمایه شان را صرف تجملات می کنند. چیزی باقی نمی ماند که بخواهند سرمایه گذاری کنند. تجملگرایی آنها را ترسو تر می کند و جرئت ریسک کردن را می گیرد. فکرشان مشغول مارکدار پوشیدن می شود تا ابتکار عمل داشتن. وقتی صاحب برندها برایشا ن تصمیم می گیرند سلیقه و ابتکار عمل تعطیل می شود.

بحث ابتکار عمل در چیدن سبک زندگی را سرفرصت سر می گیریم. باشد که عده ای از این تجملگرایی آزاد شوند و به فکر ابتکار عمل در ساختن و تولید بیافتند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سخنی با همنسلان خودم: چه باید کرد؟

+0 به یه ن


اگر جوانان جویای کار امروز بخواهند به شیوه ما یا والدین ما کار پیدا کنند یا بخواهند با همان راه و روش و سبک تشکیل خانواده دهند عمدتا با شکست و سرخوردگی مواجه می شوند. شرایط بسیار فرق کرده است.
اما کی گفته اون راه و روش وشیوه بهترین بود؟! راه ابتکار بسته نیست. جوان های امروز با توجه به امکانات و شرایط امروز می توانند روش، شیوه و سبک زندگی خود را ابداع کنند.

ما میانسال ها باید آنها را تشویق کنیم که با مشاهده دقیق اوضاع و تحلیل آنها خود راهی بیابند. قرار هم نیست ما راه را تا آخر ببینیم. این توهم  را بریزیم دور که قرار است چیزهایی که آنها در آینه نمی بینند ما در خشت خام ببینیم. در واقع تاریخ مصرف این باور دویست سیصد سال است که گذشته. متاسفانه جامعه ایرانی -مانند اغلب جوامع شرقی- با در آویختن به این طرز فکر خود را عقب نگه داشته. در یک جامعه ایستای قرون وسطایی که تغییرات تکنولوژی و به دنبال آن تغییرات نگرش نسل ها بسیار آهسته بود آن چه جوان در آینه نمی دید پیر در خشت خام می دید. اما خدا وکیلی-کدام یک از مادر بزرگ پدربزرگ های ما در جوانی شان به خواب هم می دیدند که روزی چیزی شبیه اینترنت اختراع شود و این همه تحولات ایجاد کند؟!! وقتی اینترنت تازه آمده بود جوانان خوشفکر در آن فرصت ها می دیدند که پیرهای سنتی نه تنها در خشت خام بلکه در جام جهان نما هم نمی توانستند ببینند! نه به خاطر این که جوان ها باهوش تر بودند! بلکه به خاطر این که فرصت و امکان نگاه کردن به جهت های جدید را بیشتر از پیرتر ها داشتند.
دنیا با اینترنت تمام نشد. باز هم تکنولوژی های جدید می آیند. من و همنسلانم مشغول کار و زندگی خودمان هستیم و اون قدر فرصت نمی کنیم خود را با این تکنولوژی ها آشنا کنیم و فرصت های بالقوه آنها را برای بیزنس و ساختن آینده بهتر بشناسیم. خیلی هم احتیاج به این کار نداریم. آن چه که تا به کنون به دست آورده ایم کمابیش برایمان بس هست. 
اما نسل جوان تر احتیاج دارند که به راه های نو بیاندیشند. از پاشون نکشیم. با ادعای آن که ما همه چیز را می دانیم برایشان ناامیدی ایجاد نکنیم. بگذاریم و تشویق کنیم که ابتکار خود را به کار گیرندوحرکتی کنند. از ترس زمین خوردنشان نباید جلوی راه رفتن شان را بگیریم.

جوان ها احتیاج به دلسوزی ندارند. در مهمانی ها یا فضای مجازی کمتر مرثیه ای بخوانیم که جوان ها حس کنند تنها کاری که می توانند بکنند این هست که برای خود دل بسوزانند. 
گاهی حس می کنم میانسال ها با این همه دلسوزی برای جوان ها ته دلشان می خواهند دست وپای آنها را ببندند تا کنترل آنها را داشته باشند. از حرفم تعجب نکنید! این تکنیک کمابیش شناخته شده است. حتما می دانید که در خانواده هایی که به لحاظ اقتصادی و تحصیلی و فرهنگی عقب هستند تحصیل و کار دختران تابوست. حتما به عقل شان می رسد که اگر دختر تحصیل کند و کار کند فرصت های بهتری در انتظار اوست. اگر دختر خود شاغل باشد لازم نیست نگران جهیزیه دختر باشند (در اون قبیل خانواده ها جهیزیه بسیار مسئله آفرین هست). پس چرا این همه مانع تراشی می کنند؟ برای این که می دانند اگر دختر استقلال مالی پیدا کند والدین کنترل ازدواج و... او را از دست می دهند.
همین نگرش به شکل دیگری در خانواده های تحصیلکرده دارد تکرار می شود. جوی می سازند که جوان به جای این ابتکار عمل برای مقابله با مشکلات پیدا کند می نشیند برای خود دل می سوزاند. این طوری همیشه کنترل دست بزرگ تر ها باقی می ماند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پیش بینی برای آینده ایران

+0 به یه ن

این طور که از بوش پیداست "اینا" در توهمات خودشان خیال می کنند خیلی هم مملکت را خوب اداره می کنندو خیلی هم کارشان درسته!
سرشان را کرده اند زیر برف!

به اینا امیدی نیست.
تا دو سه سال آینده روز و روزگارمان بد تر و بدتر خواهد شد.
اما این طور دوام نخواهد داشت یه جایی ایرانی ها به خودشان می آیند که باید آستین بالا بزنیم خودمان برای خودمان کاری بکنیم.
فکر کنم به طور متوسط دو سال این حالت شوک عمومی و ناامیدی و دلسوزی برای خود ادامه پیدا کنه . بعد ایرانی ها به خودشان می آیند دست از self-pity بر می دارند و سعی می کنند با ابتکار عمل کارها را خود سر وسامان بدهند. بعداز آن سه چهار سالی هم طول می کشه تا اوضاع را سر و سامان بدهند.

٥-٦ سال بعد اوضاع ایران درست می شه.


فعلا اغلب مردم ایران به جای این که فکر شان را بدهند که چاره ای بیاندیشند فکرشان را داده اند که با چه جمله بندی ای برای خودشان مرثیه بخوانند که در فضای مجازی بیشتر جلب توجه کند!
به طور مثال اون متنی که مضمونش این بود که "در کشوری که پاشیدن کنجد روی نان آپشن محسوب می شود مردمش باید سرشان را بکوبند به دیوار" اون همه لایک گرفت!
انصافا چرندتر از اون متن دیگه نمی شد!
همان کسانی که به مرثیه خوان ها ایراد می گیرند که مردم ما را گریان و نالان نگاه می دارند هم لایک زدند!

اما من فکر می کنم این فاز هم می گذره ومردم به این نتیجه می رسند که این گونه مرثیه خوانی های بی سر وته چاره درد ما نیست!

تا ٥٠ سالگی ما اوضاع بهبود پیدا می کنه.
به شرط این که بخواهیم.

به شرط این که به نسل جدید امید بدهیم و تشویق شان کنیم که فکر بکر داشته باشند نه آن که گوشه ای بنشینند و برای خودشان دل بسوزانند.
اجازه بدهید با یک مثال ساده و دم دستی تشریح کنم منظورم از این که می گم تا دو سال دیگه مردم ایران به خودشان می آیند که خودشان باید کاری بکنند چیست.

به همان مثال «آپشن پاشیدن کنجد روی نان» برگردیم. امروز بسیاری از ایرانیان مقیم ایران می گویند ما چه قدر بدبختیم که «آپشن» ما شده پاشیدن یا نپاشیدن کنجد روی نان. بعد هم برای خودشان ناله ای می کنند و حسرت گذشته را می خورند و نتیجه می گیرند که ما نسل سوخته هستیم و باید سرمان را بکوبیم به دیوار. 
از آن سو بسیاری از ایرانی های مقیم خارج هم حسرت آپشن نان بربری و سنگک و آپشن کنجد را می خورند.

دو سال دیگه نگرش فرق خواهد کرد. ایرانی مقیم خارج سعی خواهد کرد به دوستان خارجی اش همین «آپشن» را با آب و تاب تعریف کند تا او را تشویق به سفر به ایران و چشیدن نان بربری و امتحان هر دو آپشن نماید.
ایرانی مقیم داخل فکر می کند چه طور از همین آپشن بیزنسی راه بیاندازد. مثلا فکر می کند اگر شابلون طراحی و تهیه کند که کنجد را به شکل قلب روی نان بریزد در روز ولنتاین حسابی فروش می رود. اگر به شکل هندوانه بریزد در شب یلدا فروش می رود و.....
با این روش ها تا ۵ سال بعد رونقی اقتصادی حاصل می شود ، شور و شوقی.
دیگه این self-pity از بین می رود! با همین آپشن هایی از قبیل کنجد روی نان.

کنجد روی نان را مثال زدم چون آن «مرثیه سرایی» خیلی در فضای مجازی محبوب شده بود! 
مثال ها فراوان هستند.
از یک طرف تکنولوژی های جدیدی می آیند که فرصت ها ی بدیع برای بیزنس و برای تحولات اجتماعی فراهم می کنند.
از طرف دیگر برخی سنت های خودمان احیا دارند می شوند.
مثلا ۱۵ سال پیش فکر می کردیم شب یلدا فراموش داره می شه. الان ماشالله از نوروز هم داره محبوب تر می شه. نه حکومت برای احیای شب یلدا کاری کرد و نه کشورهای خارجی! خیلی پدیده جالبی است که ملت خودشان به طور خود جوش آن را احیا کردند. فرصت های بیزنس هم با خودش آورده.
از این موارد زیاد خواهد شد و در آمد زا و نشاط آفرین!

. دو سالی که گفتم زمان متوسط بود. بخشی از جامعه زودتر به حرکت می آیند. بخشی دیرتر. اون بخشی که زودتر به حرکت می آیند طبعا جلوتر می افتند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سربازی

+0 به یه ن

اگر قرار باشه در این کشور تحولات اساسی صورت بگیره یکی از مواردی که نیاز به بازبینی جدی داره شیوه خدمت سربازی هست. 

من اگر پسر داشتم راضی نمی شدم بره به سربازی به این صورت.  دو سال بلاتکلیفی توام با تحقیر به روح و روان یک جوان بدجوری آسیب می تونه بزنه. جنگ باشه آدم می گه چاره ای نیست. خون بچه من هم رنگین تر از مال بقیه نیست. اما هیچ دلیلی نداره به این شکل دو سال از بهترین سال ها ی عمر جوان ها ی مملکت را تلف کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بشینید سرجاتون و الا سوریه ای می شیم!

+0 به یه ن

از جمله  موضوعاتی که اصلاح طلبان عنوان می کنند و هنوز بخشی از مردم باور می کنند ترس از سوریه ای شدن و..... است. به نظر من در حال حاضر امکان نداره ایران سوریه ای بشه.

ترس از سوریه ای شدن بیجاست! اتفاقا از وقتی رسانه ملی شده تلگرام و واتس-اپ اتحاد و همدلی ملی بیشتر شده. به جای امثال برنامه فیتیله صدا و سیما که تفرقه می انداخت الان ترک و فارس و...با هم در فضای مجازی در مورد گرانی و بی آبی و باعث و بانی این نابسامانی ها همدردی می کنند.
یادم هست در دهه شصت که صدا و سیما سریال آینه را نشان می داد در تبریز می گفتند عروس تهرانی نیاورید همه اش علیه مادر شوهر و جیب شوهر نقشه می کشه. الان که رسانه ملی شده تلگرام و واتس-اپ وقتی در تهران یا جای دیگه گشت ارشاد دختری را کتک می زنه همه در تبریز مامور گشت را -و کسانی را که او را مامور کرده- تقبیح می کنند. یک نفر هم نمی گه که دختر مقصر بود که کتک خورد. در صورتی که در دهه های پیشین تحت تاثیر صدا و سیما ممکن بود چنین قضاوتی بکنند.

چیزی که تضمین کننده اتحاد ملی و جلوگیری از سوریه ای شدن می تونه بشه یک اقتصاد قوی و بخش خصوصی قوی هست. مثلا تولید کننده های کفش تبریز اگر روی بازار مصرف تهران حساب کنند (که می کنند) طبعا به سهم خودشان نمی ذارند ایران سوریه ای بشه.



با برخی از دوستان فارس که صحبت می کنم با حالت منت گذاشتن  می گویند بهمان مقام بلند پایه مملکت ترک هست. باور کنید مردم تبریز کوچکترین اهمیتی نمی دهند که او ترک هست یا فارس. اصلا برایشان این مسئله مهمی نیست. علت این هم که مطمئن هستم دست کم بین تبریز و تهران جنگ داخلی اتفاق نمی افتد قومیت بهمان مقام سیاسی نیست. دلیل اصلی مراودات اقتصادی است. طبقه کارگری آذربایجان بستگان زیادی در تهران و کرج و اسلامشهر دارد. بازار عریض و طویل و ریشه دار و متنفذ تبریز مراودات زیادی با بازار تهران دارد. طبقه مرفه تبریز-به خصوص قشر بسیار متنفذ پزشکان و داروسازان- اغلب در تهران روی ملک سرمایه گذاری کرده اند. برای جوان های بلند پرواز تبریز و اردبیل ابرشهر تهران با جمعیت بالای ده میلیون و ثروت افسانه ای در شمال شهرش سرزمین فرصت هاست برای ثروتمند شدن. موفقیت دریانی ها در تهران منحصر به فرد نیست. چند روستا ی دیگر آذربایجان هم چنین مراوده هایی با تهران دارند منتهی در صنف هایی فعال هستند که زیاد با زندگی روزانه مردم سر و کار ندارد در نتیجه به اندازه دریانی ها مشهور نیستند.
این گونه روابط هست که به نظر من مانع از آن خواهد شد درگیری ای بین این دو قوم شکل گیرد.

و اما شما دوست فارس عزیز  که با حسن نیت می خواهید به سهم خود احتمال تنش قومی را کاهش دهید. در زیر نظر خود را در مورد این که چه باید در این راستا بکنید و چه نباید بکنید می نویسم.
۱) جوک های قومیتی را انتشار ندهید. اگر کسی گفت  به رویش نخندید. اگر کسی نوشت لایک نزنید. ولو این که با جمله «من خودم هم ترک هستم هاااااااااااا» شروع شود یا خاتمه یابد.
۲) منت سر ترک ها نذارید که فلان مقام حکومتی هم یک رگ و ریشه ترک دارد. دارد که دارد! به ما چه؟! مگه چه گلی به سر ما زده؟!
۳) افرادی مثل سید جواد طباطبایی را که خود ترک هستند اما گرایش های پان ایرانیستی دارند علم نکنید. اونها محبوبیتی در آذربایجان ندارند. ادبیات پان ایرانیستی در اوایل قرن ۲۰ به اتحاد ملی کمک کرد اما الان نتیجه معکوس می دهد و اغلب مردم آذربایجان را دلزده می کند.
باور کنید دی جی ها در عروسی ها خیلی بیشتر به اتحاد ترک و فارس و شمال و جنوب کمک می کنند تا امثال سید جواد طباطبایی در مجلاتی مثل مهرنامه. 

و اما چه باید کرد.

 یک رفتار معمولی صمیمانه بدون شیله پیله. همین کافیه. خودتان باشید و سعی نکنید خیلی ادبیات روشنفکرانه در این مورد تحویل دهید. می ترسم آن چیزی که ادبیات روشنفکرانه می دانید تحت تاثیر نگرش پان ایرانیستی باشد و باعث دلخوری شود.
 اگر با خانواده ترک وصلت کرده باشید، آن قدر ترکی یادبگیرید که بتوانید صحبت هایشان را بفهمید.  این را هم بدانید که اگر در حضور شما ترکی حرف می زنند علیه شما جبهه نگرفته اند. زبان مادری شان را دارند صحبت می کنند.
رفتار  بی شیله پیله باید واقعی باشد نه نمایشی. یک عده ادعا می کنند بی شیله پیله هستند اما تا در حضورشان به زبانی که آن را نمی فهمند صحبت می شود به زعم خود یک دستی می زنند و می گویند «مراقب باشید دارم می فهمم. خطرناک شده ام»! این چه طور بی شیله پیلگی است که اولین چیزی که هنگام رویارویی با یک موضوع گنگ به ذهن شان می رسد شک و توطئه است. آدم بی شیله پیله واقعی چنین شکاک و بدبین نمی تواندباشد.

پی نوشت: شاید بگید چرا خطاب به همشهری ها و همزبانان خودم چیزی نمی گم. اتفاقا زیاد نوشته ام. لینک برخی از آنها را در زیر می توانید ببینید:

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ستیزه با دین چرا؟

+0 به یه ن

در چهار دهه اخیر سو استفاده ای که زیر پوشش ریاکارانه از دین شده باعث شده عده ای نسبت با دین ضدیت پیدا کنند.
من قصدم اینجا دفاع از دین نیست. دین مدافعان بسیار قدرتمند تر از من دارد و به دفاع من نیازی ندارد.
اما مطمئن هستم دین ستیزی در جامعه ایران به ضرر گذار به سمت یک جامعه آزاد و مدنی است.
دین ستیزی بهانه دست برخی می دهد که عوام را علیه جنبش های مدنی بشورانند. در گوش آنها می خوانند: « ای جماعت! این عده دین شما را نشانه گرفته اند!»
مقابله با دین در عمل باعث تقویت تندروان دینی می شود. باعث می شود دینداران اهل مدارا به سمت تندروی گرایش پیدا کنند.
درسته که عده ای از  دین برای خودشان دکان باز کرده اند اما ما که در ایران زندگی می کنیم روزانه افراد دینداری هم می بینیم که خالصانه به دلیل دینداری شان مهربانی، گذشت، صله ارحام، نیکوکاری، پرستاری بی منت و....می کنند.
چه دلیل دارد با دین ستیزی این درصد بزرگ از جامعه را - که این همه افراد مثبت جزوشان هستند-از خود برانیم؟



نوشته مرتبط: crisis zone

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راز گذار کم دردسر اسپانیا از دیکتاتوری به دموکراسی

+0 به یه ن

از اسپانیایی ها می پرسم چه طور تونستید بعد از دیکتاتوری طولانی فرانکو بدون مقاومت قابل توجه دموکراسی بیاورید بی آن که اعوان و انصار فرانکو خیلی مقاومت کنند. می گن چون تضمین دادیم که در پی انتقام جویی نیستیم. وقتی اونها فهمیدند قرار نیست به صلابه کشیده شوند مقاومتی نکردند. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از تب طلا در کالیفرنیا تا تب «ماشین لیرنینگ» در سراسر دنیا

+0 به یه ن

در قرن نوزده که طلا در کالیفرنیا کشف شد دسته دسته مردهای عزب سرازیر شدند که بروند خم شوند طلا از زمین بردارند و ثروتمند شوند. خیلی هاشون نتونستند. خیلی هاشون هم که تونستند یک شبه سر قمار و زنبارگی همه را باختند. فقط برخی شان  توانستند طلا  پیدا کنند و آن را درست و حسابی سرمایه گذاری کنند و به جرگه ثروتمندان بپیوندند. اما خیلی ها  نه از خود طلا بلکه از جستجوگران طلا ثروتمند شدند.

ایزابل آلنده (در واقع باید خواند ایزابل آینده) درداستان زیبای خودش به عنوان دختر بخت (Daughter of furtune) ماجرایش را به زیبایی نوشته. یکی از مشهورترین این افراد موسس دانشگاه استنفورد بود که نطفه اولیه ثروت خود را از راه بقالی در کالیفرنیا به دست آورد البته بعدش سرمایه گذاری های هوشمندی کرد. از جمله این که یکی از چهار سرمایه گذار اصلی راه آهن شرق به غرب آمریکا بود.

داشتم فکر می کردم شاید همین اتفاق برای تب طلای سال های اخیر یعنی تب machine learning هم بیافته. در عین حال که می خواهید این تکنیک را یاد بگیرید به این هم توجه کنید ببینید چه محصولی را می توانید به جویندگان دانش machine learningبفروشید. شاید یک نیاز را بتوانید با هوشمندی پاسخ دهید و در آن مونوپولی برای خودتان بسازید و ثروتی به هم بزنید.

اگر آگاه و هوشیار باشید دراین کوران می توانید فرصت های بسیار بیابید. همه این تغییرات سریع برای نسل جوان فرصت های بی بدیل هستند. البته برای جوانانی که هشیار و آگاه هستند و دنبال فرصت می گردند. برای جوانی گوشه ای می نشیند به حال خودش و همنسلانش دایم ناله می کند از این فرصت ها رو نمی نماید!

چه بسا یکی از شما خواننده های این مطلب ایده ای به ذهن تان رسید و پیاده کردید و شدید یکی در ردیف استنفورد. یکی در قد و قواره استنفورد در ایران باشد تمام معادلات قدرت را به هم می تواند بزند. به خصوص در این شرایط که کفگیر نفت هم داره می خوره به ته دیگ. یک سرمایه دار بین المللی با دیدگاه امروزی و مدرن می تواند تغییراتی ایجاد کنه که صدها هزار نفر ایده آلیست که در کنج خانه غرولند کنان انتقاد می کنند نتوانند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

منابعی برای آموختن «Machine learning»

+0 به یه ن

در ادامه نوشته قبلی در مورد اهمیت machine learning دو نفر از خوانندگان بلاگ لطف کردند و منابعی برای یادگیری معرفی کردند که اینجا من لینک آنها را می ذارم:




اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ابن هیثم و ناسیونالیزم افراطی

+0 به یه ن

وبلاگ گروهی cosmic varianceکه همان گونه چند بار اشاره کردم یکی از معروفترین و پرخواننده ترین و معتبرترین وبلاگ های گروهی فیزیک در دنیاست اخیرا یادداشتی در مورد ابن هیثم داشت. اگر یادتان باشد پارسال هم یک یادداشت در مورد ابن سینا داشت. من اینجا نمی خواهم در مورد ابن هیثمصحبت کنم اما مناسب دیدم بحث "ناسیونالیزم افراطی" را که چندی پیش شروع کرده بودم در قالب مثال ابن هیثم بیشتر باز کنم.
شادروان پروفسور عبدالسلام فیزیکپیشه ی بزرگ پاکستانی الاصل, برنده ی جایزه ی نوبل و موسس موسسه بین المللی آی-سی-تی-پی در ایتالیا یک مجموعه مقاله ی علمی-اجتماعی-فرهنگی دارد که در قالب یک کتاب منتشر شده است. عبدالسلام در چند مورد از این مقالات خود را برادر معنوی ابن هیثم می خواند بی آن که خود را بخواهد به در و دیوار بکوبد که ابن هیثم پاکستانی بوده!! از دیدگاه من این احساس برادری و نزدیکی نه تنها ناپسند نیست بلکه نشان از اصالت و هویت ریشه دار شادروان پروفسور عبدالسلام دارد. سلام از روی آثار ابن هیثم دیدگاه او را در نگرش به علم به دیدگاه خود نزدیک می دید. دیدگاه ها در خلا رشد نمی کنند. طبعا پیش زمینه ی مشترک فرهنگی این دو دانشمند -هر چند که با چند قرن فاصله از هم می زیسته اند-در شکل گیری چنین دیدگاه مشترکی نقش بازی کرده.
پروفسور عبدالسلام دانشمندی در سطح جهانی بود. جهانی نیز می اندیشید. تاسیس موسسه ای مانند آی-سی-تی-پی (که من شخصا خود را به خاطر آن مدیون پروفسور سلام می دانم) و رسالت جهانی ای که برای موسسه قایل بوده (حمایت از دانشگران جهان سوم از یک طرف وایجاد محیطی که دانشگران جهان سوم و کشورهای پیشرفته ی دنیا در آن بتوانند با هم تعامل کنند) نشان از این جهانی اندیشیدن دارد. او در مورد تحقیق استاندارد جهانی داشتن (world-classبودن) -برعکس برخی از حضرات دور وبر ما- تنها شعار نمی داد. world-classقبایی بود که الگویش را از او می گرفتند. در مورد جهانی اندیشیدن هم همین طور! چند دهه قبل از آن که "جهانی اندیشیدن" شعار شود او با تاسیس آی-سی-تی-پی نشان داد که جهانی عمل می کند! با این حال در فرهنگ خود چنان ریشه دار بود که با ابن هیثم احساس برادری می کرد.
واما ناسیونالیزم افراطی: ناسیونالیزم افراطی از نظر منجوق آن است که در راه علم هیچ نکوشی اما از شنیدن آن که ابن هیثم عرب بوده رگ گردنت بیرون بزندو بخواهی بگویی چون آن زمان آل بویه عراق را گرفته بودند پس ابن هیثم ایرانی است. ناسیونالیزم افراطی از نظر منجوق آن است که هیچ در ذهنت شک نکنی که چه بسا طرح این سئوال که آیا ابن هیثم ایرانی است یا عرب -ازبیخ- نابجا باشد. ناسیونالیزم افراطی یعنی که بی هیچ شکی بخواهی مفاهیم قرن بیستم را برای 1000 سال پیش تعمیم دهی و سرش هم با همسایه کله بگیری و احیانا چنان در عرب ستیزی اصرار کنی که دل هموطنان عربمان را که در همان نزدیکی زادگاه ابن هیثم (بصره) زندگی می کنند بشکنی!
ناسیونالیزم افراطی یعنی آن که چشمت را بر از دست رفتن استعداد هایی که می توانستند ابن هیثم و عبدالسلام فردا باشند (به علت فقر, اعصاب خردی های متداول در دانشگاه ها وپژوهشگاه ها, سیاست زدگی در بین دانشگاهیان, نا آشنایی اساتید ما با پدیده هایی مانند bipolar بودن ودر یک کلام نخبه کشی) ببندی و سر ملیت (!!!) دانشمندان هزار سال پیش دعوا کنی و احیانا با بودجه ای که می شد یک همایش علمی درست و حسابی و مفید برگزار کرد کنگره ای برای اثبات ایرانی بودن او برگزار نمایی. ناسیونالیزم افراطی یعنی آن که وقتی پا می شوی و می روی همان آی-سی-تی-پی درباره برتری ایرانی ها به عرب ها داد سخن بدهی و ندانی که بااین کار چه قدر جامعه ی علمی ایران را دربین جامعه علمی دنیا خوار و ذلیل می کنی. آن هم در موسسه ای که وابسته به یونسکو است! درواقع داری با این کار نمک می خوری و نمکدان می شکنی!
تک تک ما مستعد غلطیدن به ورطه ی هولناک ناسیونالیزم افراطی هستیم. این شامل خود منجوق هم می شود. خیلی باید مراقب باشیم!

پی نوشت: اگر یادتان باشد چندی پیش مقاله ای از روی ناسیونالیزم افراطی در یکی از سایت های معتبر و بسیار پرخواننده نوشته شده بود در مورد افغانی ها. من و چند نفر از همکاران به عنوان اعتراض و تذکر نامه ای بلند به مسئولین آن سایت فرستادیم. بعد نامه را در چند قسمت در منجوق منتشر کردم. در این قسمت از ابن سینا و ابن هیثم هم یادی کرده ام. در نامه خاطر نشان کردیم رشد کیفی دانشگاه های ما در گرو پرهیز از ناسیونالیزم افراطی است. 1000سال پیش در این قسمت از دنیا چنین بوده! الان هم در این دنیای مدرن اینترنتی باز هم چنین است!


پی نوشت: در خاتمه یادآور می شویم که شیخ الرئیس ابن سینا که اکنون در همدان آرمیده و به حق، مایه فخر مردم منطقه از آسیای میانه گرفته تا شمال آفریقاست، در منطقه ای دیده به جهان گشود که اکنونخارج از محدودۀ جغرافیایی ایران است. اگر مردم آن روزگارِ منطقه، به دلیل تعصبات قومی و غیره مراودات دانشمندان را سد می کردند، ابن سیناها، ابوریحان ها، فارابی ها و ابن هیثم ها و... رشد نمی کردند. آن تمدن درخشان نبود که ما پس از هزار سال بدان ببالیم. چه بسا قافله علم جهانی اکنون چند سده عقب تر بود.
پی نوشت:
اخیرا متنی در وبلاگ گروهی cosmic variance انتشار یافته که در آن از ابن سینا به خاطر معرفی پایستگی تکانه "سپاسگزاری" شده است. این وبلاگ توسط گروهی از فیزیکپیشگان برجسته آمریکایی اداره می شود و جزو پرخواننده ترین و تاثیرگذارترین وبلاگ های تخصصی فیزیک در دنیا ست.

وبلاگ منجوق، ۲۵ دی ماه ۱۳۸۹

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل