سیمای گوشت

+0 به یه ن

همان طوری که می دانید گرانی در ایران بیش از پیش بیداد می کنه. یک عده می آینددر تلویزیون خود شیرینی می کنند و می گن “چه بهتر که گوشت گران شد اصلا گوشت برای بدن ضرر داره.” کاش فقط گوشت گران بود.مسئله اینه که حبوبات هم گرانه. صیفی جات هم گرانه. دوستم که متخصص دستگاه گوارشه به مریضش گفته سالاد بخور و جواب شنیده که وسع مون نمی رسه. مریض گفته تنها برنج هندی ارزونه که شکم خودشان را با همون سیر می کنند!

قبل از این گرانی ها خود کمیته امداد آمار داده بود دویست هزار کودک زیر هفت سال سو تغذیه دارند. بعد از این گرانی ها خدا می دونه آمار کودکان گرسنه کجا خواهد رسید.

این حرف ها را برای درددل نمی زنم. فقط می خواهم خواهش کنم اگر وسعتان می رسه کمک به بنیاد کودک را فراموش نکنید:

http://www.childf.com


مددجویان بنیاد کودک عموما در آزمون ورودی کارشناسی ارشد موفق تر عمل می کنند تا در آزمون دوره کارشناسی. هر چند موسساتی چون قلمچی از این کودکان رایگان ثبت نام می کند اما باز هم امکانات و شرایط این کودکان در آستانه کنکور با شرایط بچه های طبقه متوسط قابل مقایسه نیست. در کنکور کارشناسی خیلی نمی توانند با همتایان پولدارتر خود رقابت کنند اما بعد در دانشگاه جلو می زنند. همان امکانات دانشگاه نظیر کتابخانه و قرائتخانه که به چشم دانشجویی که در خانه اتاقی از آن خود داشته است نمی آید به نظر دانشجویی که دوازده سال در اتاقی درس خوانده که در آن چند فرد دیگر هم زندگی کرده اند نعمت بزرگی است. وقتی دانشجویان طبقه متوسط از خانواده و همسایگان مدام می شنوند درس خواندن فایده ندارد و عاقبت به خیری در راه های دیگری است دانشجویان فقیرتر می بینند همان شرایط نه چندان دلخواه طبقه تحصیلکرده به نسبت آینده ای که برای آنها بدون تحصیلات متصور هست بهشت هست. در نتیجه با جدیت درس می خوانند. کار آموزی هم که می روند کار را جدی تر می گیرند. در نتیجه موفق تر می شوند. شرایط و امکانات رفتن به خارج را هم ندارند. در نتیجه به همین کشور دل می بندند و می مانند. می مانند و دل به کار می دهند نه آن که دایم حسرت خارج رفته ها را بخورند. حسرت زمان قدیم را هم نمی خورند! والدین شان شرایطی بدتر داشته اند و زندگی شان حسرت خوردنی نداشت. آن همه که وقت فکری دانشجویان طبقه متوسط برای حسرت خارج و یا حسرت زمان گذشته می گذارند اینها برای کار و درس می گذارند و در نتیجه موفق تر می شوند. برای داشتن محیط دانشجویی با انگیزه تر و جدی تر و نیروی کاری کارآمدتر از دانشجویان مدد جوی بنیاد کودک حمایت کنیم: http://www.childf.com

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

واقع بینی

+0 به یه ن

وضعیت استخدامی و اشتغال در کشور خراب هست. همه این را می دانیم. در رشته های مربوط به ریاضی و فیزیک اوضاع خراب تر هم هست. این را هم باز همه مون می دانیم. این را هم می دانیم که هرچه از شاخه های کاربردی تر مثل فوتونیک و بیوفیزیک و.... به سمت رشته های تئوری تر مثل فیزیک ذرات و انرژی های بالا پیش می آییم اوضاع استخدامی خراب تر می شود.
همه این سختی ها و دشواری های پیدا کردن شغل یک طرف، توهماتی که برخی از پیشکسوتان-با حلوا حلوا کردن های الکی و تزریق افکار عجیب غریب- در ذهن برخی دانشجویان می کارند یک طرف.
از جمله  برایشان نوشابه باز می کنند که "چون تو خیلی عمیق و نابغه هستی، علی الاصول لازم نیست مقاله بنویسی. تو داری تفکرات عمیق می کنی و علی الاصول پرینستون روی دست باید تو را ببرد! در کشور ماست که قدر نابغه هایی چون شما ها را نمی دانند."
البته همگی باز می دانیم که مراد از "تفکرات عمیق" همانا تایید نظرات استاد پیشکسوت است و بس!
اگر باور نمی کنید یک نوک سوزن با یکی از آرا و نظراتش- در کمال ادب و با استدلال متقن- مخالفت کنید ببینید چه طور شما را از اوج به حضیض می کشاند!


اگر به آینده شغلی خودتان علاقه مندید، امیدوارم گول این "کیش شخصیت" و این حلوا حلوا کردن ها را نخورید. مثل هر دانشجوی معقولی در هر کجای دنیا مقالات روز را دنبال کنید و سعی کنید تعداد معقولی مقاله در ژورنال های معتبر بین المللی به چاپ رسانید و درباره آنها در همایش های گوناگون و دانشگاه های مختلف سمینار دهید.
دانشگاه های ما با کسانی که از آن نوع "تفکرات عمیق" دارند اشباع شده. دیگه ظرفیت بیش از این "افکار عمیق" را ندارند.
این را هم بدانید که پرینستون بابت این که در یک کشورجهان سومی ایزوله شما افکار بهمان استاد پا به سن گذاشته را تایید می کنید برای شما "نامه فدایت شوم" نخواهد فرستاد.
اگر دکتری تان را از پرینستون و هاروارد و... نگرفته باشید برای قضا وت کار شما، پرینستونی ها هم به مقالات شما و سمینارهای شما نگاه خواهند کرد.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نتایج نظرسنجی در مورد اهمیت ریاضی و فیزیک و علوم مهندسی

+0 به یه ن

با سلام و عرض ادب
نتایج نظر سنجی و گفت و گوهایی را که در مورد علاقه مندی جامعه به دانش های بنیادی و علوم مهندسی داشتم به همراه پیشنهادهایی عملی برای بالا بردن انگیزه و سطح روحیه دانشجویانی که قبلا این راه را انتخاب نموده اند درلینک زیرین می توانید ملاحظه بفرمایید.

http://physics.ipm.ac.ir/~farzan/Analysis.pdf

از همه عزیزانی که در انجام این پروژه مرا یاری رساندند صمیمانه سپاسگزارم.
با احترام
یاسمن فرزان

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه‌های تشخیص علم از شبه‌علم

+0 به یه ن

 مقاله من در مورد راه های تشخیص علم از شبه علم را می توانید در اینجا بخوانید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جایزه داوری

+0 به یه ن

هر سال مجلات APS داورهای برجسته خود را معرفی می کنند. امسال نام من هم بین 143 داور منتخبشان هست.

از بین 71000 داوری که  دارند این 143 نفر را انتخاب کرده اند:

https://journals.aps.org/OutstandingReferees?fbclid=IwAR3cfh0qh6XY0xTaJZ2HRxUZCCjEnEFJtMI4ebSUFd_Do-mLFrXoc4q7hks

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بحث و گفت و گو در مورد علاقه مندی جامعه به دانش های بنیادی و علوم مهندسی

+0 به یه ن

با سلام،

همان گونه که اطلاع دارید از اواسط دهه 80 هجری تا به امروز درصد دانش آموزانی که  رشته های علوم پایه یا علوم مهندسی را انتخاب می نمایند کاهش چشمگیر داشته است.

در این زمینه من تحقیقی انجام داده ام و به نتایج جالبی رسیده ام که در حال تهیه گزارش آن هستم.

روز شنبه ساعت 4:30 به بعد در کلاس A طبقه همکف این نتایج را ارائه خواهم داد. حضور شما و انعکاس نظراتتان مایه غنی تر شدن این رویداد خواهد بود.

 

محل برگزاری: فرمانیه، جنب فربین، پژوهشگاه دانش های بنیادی،  طبقه همکف، کلاسA

 

زمان: شنبه 11 اسفند سال 97

ساعت 4:30

 

این جلسه بحث گفت و گو مختص فیزیکدانان  یا ریاضیدانان و یا مهندسان نیست. امیدوارم در این جلسه، علاوه بر این   عزیزان، افراد از رشته های گوناگون (هنر، ادبیات، اقتصاد، علوم انسانی، علوم پزشکی، فن- حرفه ای و....)  و نیز کسانی که تحصیلات دانشگاهی ندارند هم شرکت نمایند.

به امید دیدار،

یاسمن فرزان

 

نظرسنجی زیر در راستای همین پروژه بود:

https://yasamanfarzan18.wispform.com/f2ea88a6

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آنا دیلی گونو موتلی اولسون

+0 به یه ن

امروز روز جهان زبان مادری است. به این مناسبت و در ادامه بحث قبلی مان در مورد جنگ ویرانگر قره باغ من  فیلم رامی ساخته آقای بابک شیرین صفت از مشکین شهر (خیاو) را معرفی می کنم. فیلم در مورد عشق و انسانیت در بستر این جنگ ویرانگر ضدانسانی است.
من چند سال پیش فیلم را یوتیوب دیدم. آن نسخه از فیلم که من دیدم به زبان ترکی آذربایجانی با زیر نویس انگلیسی بود. با کیفیت زبان و همچنین ترجمه بسیار عالی.
تیتراژ فیلم هم بخش هایی از اپرای اصلی کرم بود که یک جور تداعی گر تکرار تاریخ بود و بسیار مناسب انتخاب شده بود.
اگر توانستید فیلم را پیدا کنید حتما از این فیلم لذت خواهید برد. هم به لحاظ هنری در سطح بالایی هست و هم حاوی مسایل عمیق انسانی و اجتماعی است. ای دریغ که آن چنان که باید شناخته شده نیست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فایل سخنرانی دکتر شیخ جباری

+0 به یه ن

فایل سخنرانی دکتر شیخ جباری با عنوان «آیا نظریه ریسمان از مرداب خود حذر می کند؟»

قسمت اول:

https://www.aparat.com/v/ZghFV

قسمت دوم:

 

https://www.aparat.com/v/rf4Rd

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برداشت من از یک جنگ ویرانگر

+0 به یه ن

همان طوری که می دانید مدتی بعد از فروپاشی شوروی درگیری های خونینی بین جمهوری آذربایجان و ارمنستان در گرفت. درگیری های شوم و غم انگیزی که باعث شد عده زیادی از مردم بیگناه -به خصوص کودکان معصوم-  قربانی شوند. این جنایات و این درگیری ها یکی از ننگین ترین و شوم ترین وقایع اواخر قرن بیستم بودند.
من چند سال پیش در مورد این وقایع شوم خواندم. سعی کردم بدون تعصب بخوانم و بتوانم از آن درسی بگیرم. برداشت خودم را اینجا می نویسم. این برداشت از آن خود من هست و با هیچ کدام از برداشت های جریان های فکری رنگارنگ که در این مورد موضع رسمی دارند شاید همخوانی  نداشته باشد. اگر هر کدام از آن برداشت ها را حقیقت مسلم می پندارید طبعا از قسمت هایی از صحبت های من خواهید رنجید.
درست قبل از بسط نفوذ استالین در آن منطقه، آن منطقه داشت به لحاظ مدنی، اجتماعی، علمی، هنری و اقتصاد رشد در خور توجهی می کرد. اگر همان طوری پیش می رفت آن منطقه جزو یکی از بالاترین و پیشروترین مناطق دنیا می شد. چیزی در ردیف سوئد و نروژ. نمونه رشد اجتماعی اش این بود که جمهوری آذربایجان اولین کشور مسلمان بود که به زنان حق رای داد. همان موقع جریان های مدنی  علیه خشونت خانگی و خشونت علیه زنان و کودکان در آن منطقه رشد کرده بود. نقاشان درجه یک این موضوع را سوژه خود قرار می دادند. توجه کنید که طرح این مسایل  تا همین اواخر در ایران تابو بود.
به لحاظ علمی  باکو مهد لاندائو بود. درسته لاندائو جزو مردم محلی آنجا نبود. اما اگر این قبیل مراودات ادامه می یافت سرزمین لاندائو پروری می توانست بشود.
به لحاظ هنری هم که دیگه لازم به ذکر نیست که آن دوره از جمهوری آذربایجان چه قدر رشد کرده بود.
بعدش متاسفانه استالین نفوذ خود را بسط داد و یساطی چید که روح زندگی را در کل شوروی کشت.
پس از او هم باز سیاست شوروی استخوان لای زخم گذاشتن بین جمهوری ها بود. هزار و یک استخوان لای زخم گذاشت که نطفه اختلاف بین ارمنی و آذری شد. علی الاصول این دو قوم می توانستند در کنار هم  به سوی پیشرفت علمی و هنری و اجتماعی گام بردارند (کما این که در همین تبریز خودمان سعی شان را می کنند.) اما متاسفانه بیخودی به جای آن که به مشترکات تاکید کنند به اختلافات تاکید کردند. بعد از فروپاشی سردمداران جمهوری های تازه استقلال یافته کسانی نبودند جز همان کسان که در همان رژیم خفقانی و زیر سلطه KGBرشد کرده بودند و به مقامی رسیده بودند. با همان ذهنیت امنیتی! با همان ذهنیت دشمن تراشی! سالها شوروی لندهور هر کثافت کاری را پشت آمریکاهراسی پنهان کرده بود. سردمداران فاسد شوروی لولو خورخوره ای به نام آمریکا نیاز داشتند که به مردمشان بگویند اگر روی فساد ما چشم نپوشید آمریکا می آد شما را می خوره.
حالا به یک باره شوروی ای در کار نبود. اما برای ادامه آن روند نیاز به دشمن خارجی بود. جمهوری آذربایجان و ارمنستان که هیچ کدام در قد و قواره پنجه در افکندن با آمریکا نبودند. در قد و قواره همدیگر بودند. دشمن خارجی را همدیگر قرار دادند! حماقت محض بود. آدم عاقل که با همسایه اش دعوا نمی کنه.
تبلیغات وسیعی علیه هم راه انداختند. نه فقط علیه حکومت های همدیگر بلکه علیه مردم همدیگر.
از آن سو وقتی مرزهای بین آذربایجان و ایران باز شد مردم دوسوی ارس بعد از سالها همدیگر را پیدا کردند و اشتیاق عجیبی برای از سر گیری روابط نشان می دادند. اون موقع ها وضع اقتصادی تبریز و اردبیل خیلی خیلی بالاتر از وضع اقتصادی باکو بود. شاید برایتان عجیب باشد اما از آن سو می آمدند و می رفتند بازار تبریز حنا می خریدند و می گفتند چه قدر این کشور غنی است. وضع اقتصادی ایران و پیشرفت های تکنولوژیک و پزشکی اش خیلی چشم شان را می گرفت.
این  احساس نزدیکی و تا حدی هم شیفتگی طبعا سردمداران جمهوری آذربایجان را نگران ساخت و فکر کردند باید کاری کنند که ترکیه بیش از ایران اونجا نفوذ داشته باشد تا بالانس قدرت به وجود آید. ترکیه دنبال جای پای اقتصادی در قفقاز و آسیای میانه می گشت. با شعار اتحاد ملل ترک وارد میدان شد اما در واقع دنبال منافع ملی خودش بود  این شعار هم طبیعتا تهران را نگران ساخت و به همان دلیل آن قدر که انتظار می رفت در هنگامه جنگ به داد خواهران برادران مسلمان و شیعی خود نرسید.

ایران در زمان جنگ روابط خود رابا ارمنستان قطع نکرد.  اما همین قطع نکردن روابط در واقع ابزاری در اختیار ایران قرار داد به داد مردم بیگناه آذربایجان برسد. در مقطعی ارمنستان می خواست به نخجوان هم حمله کند. (نخجوان به باقی جمهوری آذربایجان نچسبیده است و از آن دور افتاده). ایران تهدید کرد که اگر به نخجوان حمله کند مرزهایش را با ارمنستان می بندد. درنتیجه ارمنستان بیخیال حمله به نخجوان شد. حفظ روابط دیپلماتیک باعث شد حکومت ایران جان هزاران بیگناه را نجات  و از تکرار جنایات قاراباغ در نخجوان جلوگیری کند.
به نظرم در این اتفاقات درس هاست برای ما:
1) آدم عاقل با همسایه اش نمی جنگد. سعی می کند با آنها مشترکاتی بیابد. داد و ستد کند. کنفرانس و نمایشگاه با هم راه می اندازند. با هم برای مسایل زیست محیطی و بهداشتی و .... راه حل می یابند.
2) عدم قطع روابط ابزار هایی برای اعمال قدرت می دهد که هارت و پورت کردن و قهر نمودن نمی دهد.
3) استخوان های لای زخم را باید به موقع درآورد.
4) نباید پا به ادبیات نفرت از رسانه های رسمی داد.

الان هم به نظر من برای تکرار نشدن فجایع،  تبریز و اردبیل و جلفا و....باید روی توریزم منطقه ای کار کنند. مردم کشورهای مجاور برای تفریح یا دریافت خدمات درمانی یا شرکت در کنفرانس ها و نمایشگاه ها  و.... به  تبریز و اردبیل و .... بیایند. علاوه بر کمک به رشد اقتصاد ما، این توریست پذیری برکات مهمتری دارد. مردم این کشورها همدیگر را در ایران می بینند و در می یابند بر عکس تبلیغات نفرت گسترده ای که در کشورهای خود علیه مردم کشورهای همسایه شیده اند مشترکات بسیاری با همسایه ها دارند. چشم شان باز می شود. هرچه بیشتر همدیگر را بشناسند احتمال آن که بخواهند با هم بجنگند کمتر می شود.
پی نوشت: اینجا من فقط برداشت و حس و حالم را در مورد این جنگ نوشتم. طبعا نوشته من یک مقاله قابل استناد تاریخی نیست. امیدوارم دست کم عده ای را کنجکاو کرده باشد که بروند و در این مورد مقالات معتبر و قابل استناد را بخوانند و دانش خود را بسط بخشند.
(نوشته خود مرا خیلی به لحاظ استناد جدی نگیرید. حسم را خواستم بنویسم.)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا نظریه ریسمان از مرداب خود حذر می کند؟

+0 به یه ن

آیا نظریه ریسمان از مرداب خود حذر می کند؟ این عنوان سخنرانی دکتر شیخ جباری است که ساعت 4:30 روز چهارشنبه این هفته در سالن آمفی تئاتر  پژوهشکده فیزیک ارائه می شود. سخنرانی در مورد حدس وفا ست که توجه های بسیاری را جلب نموده است.
شرکت برای همگان آزاد و رایگان است.
محل برگزاری: تهران، فرمانیه (شهید لواسانی)، بین دیباجی شمالی و کامرانیه، جنب فربین، پژوهشکده فیزیک پژوهشگاه دانش های بنیادی، طبقه اول، سالن آمفی تئاتر

پی نوشت: این ساختمان که سخنرانی در آن برگزار خواهد شد را هم عملا دکتر شیخ جباری خود-به طور صلواتی- ساخته اند.  اوایل کار به دلایلی آرشیتکت پروژه ، طرح را زمین گذاشت و رفت. برای این که پروژه زمین نماند  شاهین خود راهبری پروژه را برعهده گرفت. به مدت شش سال به طور متوسط روزانه یک ساعت وقت برای این کار گذاشت. روزهای تعطیل بسیاری به پژوهشکده آمد که پروژه را به پیش ببرد. اصرار داشت تا جایی که امکانش هست جنس ایرانی به جای جنس چینی خریداری شود.  به طور مثال سنگ های چینی کاتالوگ های مرتبی داشتند و انتخاب از آنها آسان بود اما اسم سنگ چینی که می آمد شاهین عصبی می شد و فریاد می زد " یعنی دیگه ما در این مملکت سنگ هم نداریم که از چین وارد کنیم؟!" خرید سنگ ایرانی آن قدر آسان نبود مستلزم آن بود که به فروشگاه های سنگ در سطح شهر  (در این ترافیک) سر بزند و یکی یکی تست کند.
طبعا در زمان ساخت این ساختمان آسانسوری در کار نبود. حتی پله ها هم درست و حسابی ساخته نشده بودند. همپای کارگران شاهین هر روز یکی دو بار این این 7+2 طبقه را با پله های ساخته نشده بالا و پایین می رفت و نظارت می کرد. همه این کارها به صورت صلواتی!
و اما سالن آمفی تئاتر! این که از هر گوشه سالن دید بر سن هست و از نظر آکوستیک سالن تزدیک به  ایده آل است اتفاقی نیست. طراحی دکتر جباری است. در زمان دانشجویی، او مدتی در آزمایشگاه آکوستیک دانشکده مشغول بود و دانش کافی برای این کار داشت. راحت بودن صندلی های سالن (ایرانی و با کمترین قیمت) هم داستان ها دارد که تعریف آن از حوصله این نوشته خارج است.


در مورد تعداد و ارتفاع پریز ها ووووووو ساعت ها شاهین با کاربران مشورت کرده است.
فکر نکنید این کارها بدون چالش همراه بوده است. در مورد تک تک این مسایل مجبور بود که با کسانی که چوب لای چرخ می گذارند مبارزه کند. در مواردی متاسفانه زور سنگ اندازان چربید و این ساختمان آن چنان که می بایست ایده آل از آب در نیامد.

پس از مبارزه شدید با سنگ اندازان، بالاخره موفق شد که سالن آمفی تئاتر سه در خروجی داشته باشد تا در مواقع اضطراری تخلیه سالن به راحتی صورت گیرد و کسی زیر دست و پا نماند. خیلی وقت ها می بینم در برگزاری برنامه ها فقط یک یا دو در را باز می گذارند و دیگری را قفل می کنند! وقتی  به یاد آن  می افتم که سر این نکته ایمنی (که عموما در ایران درک نمی شود) شاهین چه قدر مبارزه کرد و چه تهمت  ها ی ناروا از نادانان و نظر تنگان شنید، قلبم به درد می آید!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل