بزرگ خاندان و دربارش

+0 به یه ن

یکی بود یکی نبود. تا حدود بیست سال پیش یک بزرگ خاندانی بود که در بین فامیل خیلی برو بیا داشت.مرتب مهمانی می داد و اعضای فامیل را جمع می کرد. در مهمانی ها راجع چی صحبت می کردند؟ ازدواج ها و طلاق های صورت گرفته در فامیل را تجزیه و تحلیل می کردند. اگر یک ازدواج معمولی به دور از هیاهو و رسوایی بود در جمع مهمانی   حتما بایستی  تحلیل می شد که داماد بیشتر در این ازدواج «سود» کرده یا عروس؟ (انگار که معامله است!)اگر ازدواج همراه با جنجال و رسوایی بود ماه ها درباره اش بحث می شد. همه اتفاقات شاخ و برگ داده می شد.

اعضای فامیل که اهل مطالعه بودند و این قبیل بحث ها را دون شان خود می دانستند گاهی در مقابل شرکت در این مهمانی ها مقاومت می کردند. می خواستند روز جمعه در خانه بنشینندو کتابی بخوانند یا کارهنری کنند یا با دوستانی که به لحاظ سطح فکر وسواد همپایه خود هستند معاشرت کنند. اما در یک خانواده گسترده که چنان بزرگ خاندانی دارد اختیار روزهای تعطیل آدم دست خود آدم نیست. مگر این که کاملا اعلان جنگ نماید که بیشتر آدم ها می دیدند نمی ارزد.

اون اعضای فامیل که نسبت به بهداشت حساس بودند هم زیاد از پذیرایی آن خانه مطمئن نبودند. می گفتند در رستوران ها و اغذیه فروشی ها کارکنان تست های پزشکی می دهند و آموزش بهداشتی می بینند. اما ما که نمی دانیم آشپز این خانه آسکاریس دارد یا نه.  از کجا معلوم روزی که با خانم خانه حرفش شده از روی حرصش در غذا مهمان ها تف نکرده باشد؟


اعضای فامیل می دانستند به لحاظ مالی از این بزرگ فامیل  بخاری برایشان بلند نمی شه. می دانستند اگر روزی نیاز به قرض گرفتن پول داشته باشند آخرین کسی که ممکن هست به آنها پول قرض دهد همین بزرگ فامیل خواهد بود و آن هم تحت شرایطی بسیار نامطلوب (و بعد از این که همه شهر موضوع را فهمیدند!).
اعضای فامیل باز هم می دانستند که وقتی بزرگ فامیل یکی همپایه خود به لحاظ اقتصادی می بیند به زحمت جواب سلام اینها را می دهد.

با همه این ایرادهایی که گفتم دربار بزرگ خاندان بسیار محبوب بود، درست همان طوری که مجلات زرد وسریال ها تلویزیونی شبکه جم در همه جای دنیا محبوبند!
البته یک کاربردی هم مهمانی های بزرگ فامیل داشت. دختران دم بخت در این مهمانی ها خواستگار سنتی می یافتند. پذیرایی در مهمانی ها تابع هیرارشی سفت وسختی بود. خدمتکارها چایی می گرفتند و بشقاب های میوه را تمیز می کردند. دختران دم بخت بسته به این که چه قدر مورد تایید و تکریم بزرگ خاندان باشند شیرینی ها را جلوی مهمان ها -به منظور جلب توجه خواستگاران احتمالی- می گرفتند. پرمایه ترین شیرینی توسط عزیزترین دختر دم بخت گرفته می شد و به این ترتیب، شانس جذب ثروتمندترین خواستگار برای او بالا می رفت.

کم کم نسلی بالا آمدند که علاقه ای به این نوع ازدواج نداشتند. بی توجه به تجزیه و تحلیل های متعارف در  این نوع مهمانی ها کسی را برای ازدواج انتخاب کردند که اصلا خارج از این جمع بسته بود و در کلاس بندی های آنها نمی گنجید. اهداف زندگی اش هم متفاوت بود.
در ابتدای کار بزرگ خاندان وا نداد. می خواست نفوذ خود را بر این قبیل جوانان و همسرشان هم اعمال کند. روشی هم که برگزید کوک کردن پدر و مادر این جوان خودسر علیه او  و همسرش بود. امروز با آب زیرکاهی نکته ای عنوان می کرد که پدر و مادر آن تازه عروس یا تازه داماد را علیه فرزندش تحریک می کرد. فردا در خانه آنها دعوا می شد. پس فردا بزرگ خاندان آنها را دعوت می کرد و با ریش سفیدی و گیس سفیدی آشتی شان می داد. روی هم  را می بوسیدند اما هنگام خداحافظی باز بزرگ خاندان یواشکی در گوش پدر  و مادر چیزی می خواند که فتنه ای نو شروع می شد و روز از نو و روزی از نو.
اولین موج این نوع ازدواج ها که شروع شد  برخی از جوان های بعدی تصمیم گرفتند شمشیر را از رو ببندند و راه دخالت  بزرگ خاندان را کامل سد کنند. خیلی آسان نبود. والدین توسط بزرگ خاندان به شدت بسیاری علیه فرزندانشان تحریک شدند و آزار روحی ای به فرزندانشان روا داشتند که فرد باوجدان نسبت به فرزند دشمنش روا نمی دارد.
اما جوانان فهمیدند که از اوقات فراغت خود می توانند استفاده بهینه ای کنند.  حتی از لحاظ همان مسایل مالی که ظاهرا نقطه قوت بزرگ خاندان بود و نبود آن در دستان خودشان اهرم فشار والدین بر آنها!
  به تدریج فهمیدند اگر از سیطره آن بزرگ خاندان که به عمد همه را  از خود پایین تر نگاه می داشت بیرون آیند می توانند  دوستانی بیابند که آنها را در سرمایه گذاری های سودده راهنمایی کنند.
بعد از بیست سال آنها که خود را به موقع از سیطره بیرون کشیدند به لحاظ مالی هم از کسانی که در مهمانی های بزرگ فامیل همسر یافتند جلوتر افتاده اند. (از لحاظ صمیمیت و یکرنگی و رمانس در خانه که ناگفته پیداست کدام یک خوشبخت ترند.)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]