شیوای ابله

+0 به یه ن


اگه یادتان باشه اواخر سال پیش قرار گذاشتم که اگه فیلم ایرانی ای دیدم که در آن نقشی به دختر یا خانم ترک داده شده باشه در این وبلاگ در موردش صحبت کنیم. در مجموع با این که زنهای ترک درصد بزرگی از جمعیت ایران را تشکیل می دهند و در همین تهران و کرج و.... بیخ گوش فیلمسازان و همچنین میان خود آنان  بسیارند اما در فیلم های ایرانی حضور چندانی ندارند. این غیاب در فیلم ها برای من سئوال شده بود تا این که صحبتی با دوست دوران دبیرستانم (یک خانم تبریزی ساکن تهران همسن من) که خود در کار سینماست داشتم. پرسیدم چه طور در مورد دختران عرب هور فیلم "عروس آتش" را ساخته اند، در مورد دختران افغان مهاجر در ایران فیلم باران را ساخته اند حتی در مورد دختر ی ترکمن فیلم آیتکین را ساخته اند اما  دریغ از یک فیلم در آن قد و قواره در مورد زنان ترک آذربایجانی شهرنشین! یک مقدار با دوستم صحبت کردیم. به نظرم سئوال برای دوستم -با این که بیست سالی است در کار سینماست-تازگی داشت. اصلا برایش مطرح نشده بود! نتیجه بحث  آن شد که  فرهنگ یک خانم تبریزی یا اورمیه ای بیش از آن به فرهنگ یک زن تهرانی شبیه هست  که فیلم و داستان اگزاتیک (exotic) از آب در آید. داستانش -برعکس داستان زن عرب هور یا یک زن اففان یا ترکمن- کمابیش شبیه داستان های زنان تهرانی از آب در خواهد آمد. کمابیش همان مسایل و مشکلات. بنابراین فیلمساز ترجیح می دهد با مسئله زبان ترکی خود را در گیر نکند مسئله زن آذربایجانی را هم بخواهد به تصویر بکشد راحت تر می بیند که یک زن فارس  تهرانی نقش او را با اندکی فارسیزه شدن اجرا کند.
با این اوصاف خیلی نمی توان امید داشت که فیلم های زیادی با مسایل خاص خودمان -که تنها اندکی با همتایان تهرانی یا اصفهانی یا شیرازی یا رشتی  مان فرق دارد- بر پرده سینماها ببینیم. اگر بخواهیم مسایل خاص خودمان را تصویر کنیم باید به همین رسانه های ارزان نظیر وبلاگ و وایبر و.... پناه ببریم. به نظرم ما خانم های تبریزی داریم حسابی از این رسانه در این راستا بهره می بریم. همان طور که در آشپزخانه چیزی دور نمی ریزیم و از هر چیزی مربایی ترشی ای چیزی درست می کنیم  از این رسانه ها هم حداکثر استفاده را می بریم.


الغرض دو تا فیلم در بازار دی-وی-وی الان هست که مختصر نقشی هم برای زن ترک در آن داده شده. یکی سریال ابله به کارگردانی کمال تبریزی هست که در آن پیرزن مومن و راستگویی هست که ترک هست. دیگری فیلم شیواست که پوسترش را می بینید. سحر قریشی نقش زن ترک ساکن تهران را در آن بازی کرده. در فیلم عاشق یک مرد نانجیب شده و..... فیلم بدی نیست. فقط من موندم عاشق چه چیز آن مرد شده؟! حالا درسته می گن عشق کور هست اما  باز هم برای من باورپذیر نیست. به قول آسیه در فیلم "آرشین مال آلان" ، "آدام بند اولان دا دا بِله سینه بند اولار!" آره والله! آدم باید اول عقلش رو جمع کنه توی سرش یکی را بپسنده بعد عاشقش بشه.
فیلم شیوا فیلم بدی نیست اما عشق آن دختر به آن مرد عجیب و غیرقابل باور به نظر می رسه. مخصوصا که پدر و خواهر دختر هم کامل حامی او هستند و  به او می گن که این چه شوهری است تو داری؟! ای کاش یک مقدار فیلم بیشتر پرداخته می شد. مثلا فلاش بک می زد به زمانی که آن مرد دچار بیماری بدبینی نشده بود و مهربان و رمانتیک بود و دختر عاشق آن زمانش شده بود. بعد که شخصیت مرد تغییر کرد دختر  هنوز به خاطر عشق و وفاداری  تحملش می کرد. این طوری یک کم باورپذیرتر می شد تا این که دختری با شرایط او-تحصیلکرده و مدرن وبا خانواده ای حمایت گر- بیاید عاشق یک همچین مرد آشغالی شود و همه بدی ها و توهین ها و تهمت ها و کتک هایش را تحمل کند!
پی نوشت:
با کلیک روی "باخیش" در زیر نظرها را ببینید. هرکدام مقاله ای یا مصاحبه ای هستند

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آقا محمد خان قاجار

+0 به یه ن

چند هفته پیش من متن کوتاهی درباره ذبیح الله منصوری نوشتم. بعدش هم بحث نسبتا مفصلی در پی آن شد. از آن زمان این سئوال برایم پیش آمده که نکنه تصویری که ما از آقا محمد خان قاجار داریم نتیجه همان کتاب پرفروش اما غیر مستند "خواجه تاجدار" باشه. شاید چهره واقعی موسس سلسله قاجار تا این اندازه هم کریه نبوده. به هر حال او کسی بوده جنگ های بسیار کرده و  فتوحات بسیار داشته. وسط جنگ هم که حلوا پخش نمی کنند!! در جنگ همیشه خونریزی هست. اما فرق هست بین سرداری که می کشه تا فتوحات بکنه و قلمرو خودش را گسترش بده با سرداری که تشنه خون هست و می کشه تا کشته باشه . اصطلاحا psychopathهست. تصویری که  این کتاب در ما از آقا محمد خان قاجار به وجود آورده این هست که آقا محمد خان قاجار به خاطر عقده هایش از خونریزی و جنایت لذت می برده. شک دارم این درست باشه.

در 90 سال گذشته فحش دادن به قاجارها و لعنت کردن اونها به هنجاری در بین تحصیلکرده ها ی ایرانی تبدیل شده. در این میان آغا محمد خان قاجار هم از فحش ها بی نصیب نمانده. باز خود رضا شاه یک ذره با انصاف تر بوده که قبول کرده بین قاجار ها دست کم یک "نصفه مرد" هم بوده که همون "آقا محمد خان قاجار" بوده. (بگذریم از این واقعیت که اغلب اصلاحات و مدرنیزاسیونی که به پهلوی اول نسبت می دهند در واقع به دست توانای برخی رجال فاضل و تحصیلکرده قاجار انجام گرفته. رضا شاه بعد از مدتی  که این رجال خدماتشان را کردند همه را قلع و قمع کرده! یکی مصدق باقی موند که بعدش نفت را ملی کرد.)  خیلی از "روشنفکرهای" نود سال اخیر همین یک ذره حرمت را هم برای آقامحمد خان قاجار قایل نشدند و از برج عاجشان مرتب برای او لعنت فرستادند. دست کم رضا شاه که خود مرد جنگی بوده و در جنگ ها شرکت داشته درک کرده که اون همه افزایش قلمرو چه قدر سخته. چه قدر مدیریت می خواد. چه قدر درایت می خواهد .  چه قدر انضباط می خواهد و چه قدر شجاعت می خواد.
من طرفدار صلح هستم و ضدجنگ. به نظر من بهتر بود آقامحمد خان قاجار این همه نمی جنگید. به جای این همه جنگ و خونریزی, در همون ایل خودشان و در قلمرو کوچک خودشان خان با درایتی می شد. سعی می کرد با عدالت با مردم رفتار کنه و کم کم  ایل خود را مدرن کنه. (همون کاری که به طور مثال صولت الدوله قشقایی در زمان پهلوی اول کرد. او هم یکی دیگه از کسانی بود که در ایجاد امنیت و مدرنیزاسیونی که به اسم رضا شاه نوشته می شه سهم بسزا داشت. رضا شاه بعد از این استفاده هاشو از او کرد به او هم نارو زد! رجوع کنید به خاطرات بهمن بیگی معلم بزرگ ایل قشقایی)  اگر آقا محمد خان قاجار این شیوه را در پیش  می گرفت هم خودش کمتر زحمت می کشید هم ایلش و هم بقیه.
اما جالب اینجاست که اونهایی که آقا محمد خان قاجار را نفرین می کنند همون هایی هستند که لاف می زنند قفقاز مال ایران بوده. نقشه دوره زندیه را بنگرید. کجا قفقاز مال ایران بود؟! این آقا محمد خان قاجار بود که با جنگ هایش قفقاز را به ایران ملحق کرد! اون هم در زمان اوج قدرت تزارها (زمان کاترین و اندکی بعد) و اوج بلندپروازی های ارضی آنها در قلمروهای جنوبی! البته جنگ تنها در کرمان نیست که خونریزی و جنایت دارد. در جنگ قفقاز هم آقا محمد خان قاجار حلوا پخش نکرد. جون آنها هم عزیز بود! چشمان آنها هم عزیز بود.
چیزی که می خواهم بگم این هست که وقتش رسیده  که اولا تاریخ افسانه ای غیر مستند را کنار بگذاریم و ببینیم واقعا چه اتفاق افتاده, ثانیا احساسی و با لعن و نفرین نگریستن به شخصیت های تاریخی را کنار بگذاریم و این واقعیت را بپذیریم که ما میراث دار آنها در منطقه هستیم. ثالثا انسان و کرامت انسانی را ملاک قرار دهیم. جان همه -از هر دین و مسلکی و از هر ملیتی- عزیز هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دعوت جدید از شاهین

+0 به یه ن

دکتر شیخ جباری به عضویت کمیته راهبردی علمی موسسه ملی فیزیک نظری (NITheP) آفریقای جنوبی برگزیده شد

دیگر اعضای این کمیته عبارتند از:

Profs 
Neil Turok 
(Perimeter),
Jan Govaerts (University of Louvain), Jim Gates
Jnr   (University of Maryland) and
Sir  Peter Knight (Imperial College 
به عنوان همسرش افتخار می کنم حمایتش می کنم و برایش آرزوی موفقیت در این مسئولیت جدید دارم. تجربه و چالشی جدید و اموزنده خواهد بود.
همچنین خوشحال و مفتخرم در پژوهشکده مان چنین شخصی وجود دارد که به علت تلاش شبانه روزی و اعتباری که به واسطه این تلاش به دست آورده در سطح بین المللی شناخته می شود و نظراتش در تصمیم گیری ها -در آن سر دنیا- نیز پرسیده می شود.  وقتی با همکاران خارجی خود صحبت می کنم و از من در مورد موسسه مان سئوال می کنند حتما به این نکته -به منظور کسب اعتبار- اشاره خواهم کرد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصاحبه دکتر گلشنی با ایسنا

+0 به یه ن

امروز مصاحبه ای از آقای دکتر گلشنی در ایسنا به چاپ رسیده است.  مصاحبه را می توانید اینجا بخوانید. در زیر بخش هایی از مصاحبه ایشان که مربوط به تاریخ تاسیس آی-پی-ام (پژوهشگاهی که من در آن هستم) را باز نشر می دهم:

استاد مهدی گلشنی که تحصیلات دکتری فیزیک خود را در سال 1348 در دانشگاه برکلی آمریکا به پایان برده و از سال 1349 به عضویت هیات علمی دانشگاه صنعتی شریف در آمده در بیان تاریخچه تاسیس پژوهشگاه دانش‌های بنیادی (IPM) که از پیشروترین مراکز علمی کشور در حوزه تحقیقات بنیادی است به خبرنگار علمی ایسنا گفت: «ایده تاسیس چنین مرکزی به سال 1352 برمی‌گردد که یک دکتر ایرانی مقیم آمریکا طی نامه‌ای پیشنهاد کرد مرکزی مشابه مرکز تحقیقات فیزیک نظری پرفسور عبدالسلام که در سال 1343 به همت پرفسور عبدالسلام فیزیکدان پاکستانی برنده جایزه نوبل فیزیک در تریست ایتالیا راه‌اندازی شده بود در ایران تاسیس شود. من که در آن زمان رییس دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی آریامهر (صنعتی شریف فعلی) بودم این پیشنهاد را با جناب دکتر نصر – رییس وقت دانشگاه – مطرح کردم و متعاقب آن از پرفسور عبدالسلام دعوت شد که سفری به ایران داشته باشد. پرفسور عبدالسلام در سال 1974 (1353) که قیمت جهانی نفت و به تبع آن درآمدهای ایران به بالاترین رقم رسیده بود به ایران آمد و در گفت‌وگوها و نشست‌هایی که داشت از ایدۀ تاسیس مرکز تحقیقات فیزیک نظری در ایران که معتقد بود خیر آن به کشورهای همسایه از جمله پاکستان هم می‌رسد به گرمی استقبال کرد.

پس از آن به اتفاق ایشان، جناب دکتر فیروز پرتوی و جناب دکتر نصر نزد دکتر عبدالحسین سمیعی – وزیر علوم وقت – رفتیم که او هم از این ایده استقبال کرد. با این حال با مخالفت معاون وقت نخست وزیر - رییس سازمان انرژی اتمی آن زمان - این مساله منتفی شد. به دنبال آن بعضی همکاران دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی شریف از جمله جناب دکتر اردلان به دانشگاه جدید التاسیس رضا شاه کبیر (دانشگاه مازندران فعلی در بابل) منتقل شدند. بعد از انقلاب فرهنگی و بازگشایی دانشگاه‌ها و بازگشت برخی اساتید از جمله جناب دکتر اردلان به دانشگاه صنعتی شریف، بار دیگر ایدۀ تاسیس مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات را با تعدادی از همکاران از جمله جناب دکتر سیاوش شهشهانی، عضو دانشکده ریاضی دانشگاه صنعتی شریف و جناب دکتر اردلان از همکاران دانشکده فیزیک دانشگاه دنبال کردیم و با موافقت جناب دکتر فرهادی – وزیر وقت فرهنگ و آموزش عالی – در اواخر فروردین سال 1368 «مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات» (IPM) که بعداً به «پژوهشگاه دانش‌های بنیادی» تغییر نام داد به ریاست جناب دکتر محمدجواد لاریجانی تاسیس شد و من، دکتر اردلان، دکترارفعی، دکتر شهشهانی، دکتر خسرو شاهی و دکتر رجبعلی پور، از طرف وزیر علوم به عنوان اعضای شورای علمی مرکزمنصوب شدیم.»



عکس : علامه استاد جعفری، پروفسور عبدالسلام (برنده جایزه نوبل فیزیک) و پروفسور گلشنی

من در وبلاگ هایم قبلا هم مصاحبه دکتر گلشنی را بازنشر داده ام. یک متنی هم نوشته بودم با عنوان دکتر گلشنی در تبریز که گزارش سخنرانی ایشان بود در همایشی در تبریز. متاسفانه دامنه بلاگفا دچار اشکال شده و نتوانستم به متن آن دسترسی پیدا کنم. الغرض! بعد از سخنرانی در همایش مزبور یکی از حضار سئوالی با مضمون  رابطه الهیات و فیزیک پرسید. سئوال و جواب را فراموش کرده ام. اما یادم هست دکتر گلشنی به سوره نحل و فواید عسل و کاربرد عسل  و موم زنبور در دندانپزشکی اشاره کردند. من هم که شکمو همین یادم مونده! هروقت هم که عسل می خورم می گم ببین! دکتر گلشنی هم آیه قرآن تفسیر کرد گفت عسل بخورید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بامداد خمار و شب سراب

+0 به یه ن

گرت سلام کند، دانه می‌نهد صیاد

ورت نماز برد، کیسه می‌برد طرار

به اعتماد وفا، نقد عمر صرف مکن

که عن قریب تو بی‌زر شوی و او بیزار

به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی

شب شراب نیرزد به بامداد خمار

به اول همه کاری تأمل اولیتر

بکن، وگرنه پشیمان شوی به آخر کار

سعدی


گویا بامداد خمار نوشته خانم فتانه حاج سید جوادی با سیصد هزار جلد فروش  پر فروش ترین رمان  در ایران هست. (مرجع: آخرین شماره ماهنامه زنان امروز)  فکر کنم یکی دو بار در مورد این داستان باهم حرف زده ایم. داستان خوش خوانی هست اما به هیچ وجه با عقاید یک نفر با دیدگاه مدرن نمی خواند. نویسنده دیدگاه طبقاتی خیلی سفت و سختی دارد. قهرمان زن داستان که خانزاده هست عاشق شاگرد نجاری به نام رحیم می شود. رحیم از سوی پدری تبریزی است و از سوی مادری رشتی. نویسنده عملا همه کاری را برای پدر دختر که یک خان ثروتمند هست مجاز و قابل قبول می شمارد (از جمله صیغه داشتن، از جمله کشته مرده پسر دار بودن، زندانی کردن دختر خود به جرم عاشقی، با شلاق در کوچه بر سر خواستگار دختر زدن، ممنوع کردن همسرش از این که به دیدار دخترش برود ولو هنگامی که  دختر زایمان می کند یا نوه شان می میرد یا دخترشان در بستر بیماری و در آستانه مرگ است  و و و و و ) اما هر کاری را از سوی رحیم شاگرد نجار فقیر شرم آور می داند (از جمله لذت بردن از خوردن کله پاچه! دلتنگ شدن برای مادر، حوصله سر رفتن از  دست رسومات دست و پاگیر طبقه ای که خود را متعلق به آن هم  نمی داند و و و و و و و )!!

بعد از مدتی  کتابی به بازار  آمد به نام "شب سراب" به قلم یک خانم رشتی به نام ناهید ا پژواک که در واقع همان داستان را نقل می کند اما از دیدگاه رحیم. کتاب دوم را نویسنده داستان به خانم فتانه حاج سیدجوادی تقدیم کرده بود. گویا نویسنده بامداد خمار از او به اتهام سرقت ادبی شکایت کرده بود.  الغرض! کتاب دوم هم به خوبی فروش رفت. دویست هزار جلد از آن فروخته شده که با معیارهای ایران فروش خوبی محسوب می شود. به عنوان کسی که  هر دو کتاب را خوانده روایت "شب سراب" را بهتر دیدم و  کفه ترازوی رحیم را  سنگین تر یافتم.


حرفی که می خواهم بگویم بحث بر سر بامدادخمار و شب سراب نیست. در این باره قبلا نوشته ام و در بخش نظرها (باخیش) آن را تکرار خواهم کرد. حرفم برسر برخورد متمدنانه- و در ضمن زیرکانه- خانم پژواک بود. می توانست قهر کند و شاکی شود که چرا به طبقه کارگری توهین شد. چرا به رشتی زاده توهین شدو.... اما این کار را نکرد قلم به دست گرفت و از زبان خود رحیم از این طبقه اجتماعی دفاع کرد. با قلمی شیرین در قالبی داستانی گیرا که قابلیت جذب افراد متوسط جامعه را داشت. این کار او به نظرم الگو برداشتنی است. در مقولات هویتی وقتی حس می کنیم به ما توهین شده می توانیم از او الگو بگیریم. هم سود مادی در پی دارد و هم تاثیرگذار تر هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گزارش پنجم

+0 به یه ن

تا سه شنبه برنامه ورزش و رژیمم رو به راه بود اما سه شنبه عصر آمدم تبریز. بقیه اش را هم می توانید حدس بزنید. دیروز دوستان دبستانم را دعوت کرده بودم. برخی را بعد از سی سال می دیدم. دوستی های زمان مدرسه حکایت عجیبی داره. بعد از سی سال که می بینی انگار هیچ عوض نشده. بلافاصله همان صمیمت برقرار می شه و حرف هایی به هم می زنید که در زندگی به کمتر کسی گفته اید و خواهید گفت! انگار نه انگار سی سال گذشته و سالهاست همدیگر را ندیده اید. ولی واقعیت آن هست که سال ها گذشته. سال های طولانی فراز و نشیب. اگر زمانی روی یک نیمکت می نشستید و هر شب یک مشق را می نوشتید حالا سبک زندگی تان، دغدغه هاتان  نگرش تان به زندگی و ....زمین تا آسمان با هم فرق دارد. با این حال این همه اختلاف مانع از آن نمی شود که صمیمیت حس کنید.
در ضمن اون "استریوتایپ" در مورد خانم های تبریز، به خصوص خانم های خانه دار تبریز، مثل اغلب استریوتایپ های دیگه دنیا هیچ درست نیست. دست کم بین دوستان دبستان من درست نیست! منظورم اون استریوتایپ هست که می گه خانم های تبریز اهل پز دادن و حرف درست کردن و لنگه ابرو بالا انداختن و  .... هستند. دوستان من که خیلی صاف و باصفا هستند. روز به یادماندنی ای برای من بود.
امروز هم تولد بابامه. هشتادمین سال تولد.
:)
خلاصه حسابی خوش می گذره. فردا هم یه برنامه جالب دیگه داریم. اگه خوب پیش بره مفصل گزارشش را می دهم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

معرفی کتاب

+0 به یه ن

اورمیه در جنگ جهانی اول: نگاهی به کتاب نامه های اورمیه

name haie urmie-scan.jpg

اینجا هم مقاله ای در مورد این کتاب و آن  دوره تاریخی آمده است. صحت و سقمش پای نویسنده!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هنر مصریان باستان یا هنر زنده یاد ذبیح الله منصوری؟

+0 به یه ن

حدود 20 سال پیش کتاب بی نظیر شیرین وخواندنی سینوهه به ترجمه ذبیح الله منصوری را خوانده ام و از آن موقع مشتاقم یک متخصص خط هیروگلیف بیایم و سئوال کنم سینوهه با خط هیروگلیف چگونه در خاطراتش نوشت که فلانی بعد از بهمان زمان چانه زنی توانست "حق انحصاری خرید و فروش  نمک در منطقه سوریه" را به دست آورد؟!

پی نوشت: احتمالا هنر نویسنده ی  فنلاندی سینوهه بوده که نمک برایشان کالای وارداتی مهمی در طول تاریخ بوده. والا در دو قدمی بحر المیت که نمک  نمی بایست کالای استراتژیکی محسوب می شده. حدس و گمان من هست! پایه تاریخی و جغرافیایی ندارد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گزارش چهارم

+0 به یه ن

از این که گزارش چهارم را دیر می دهم خیلی عذر می خواهم. هفته پیش ورزشم به راه بود. اما دو روز آخر حسابی پر و پیمان خوردم. یه روزش که با دوستان قدیم قرار داشتیم. جمعه هم کوه رفته بودیم. دیگه این موارد آدم نمی تونه بگه رژیم لاغری دارم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یارشون نیستیم بارشون نباشیم

+0 به یه ن

درمورد رویکرد مطالبه محوری یک سری موانع فرهنگی هست که می خواهم در زیر به آنها اشاره کنم. اجازه بدهید مطالبه معلمین را برای افزایش حقوق مثال بزنم. این حرکت،   یک حرکت بسیار درست و بجای صنفی هست. اما یک عده دیگه به آن خرده می گیرند. مثلا می گویند "مگه فقط حقوق معلم ها کمه! حقوق بهمان قشر هم کمه. برای چی معلم ها شلوغش می کنند؟!" جواب من اینه که "خوب! اون قشر هم اگر فکر می کنند در حقشان اجحاف می شه بروند و فعالیت صنفی بکنند و مطالبات خود را به طور مدون و از راه های قانونی ابراز کنند. معلم ها این عرضه و  لیاقت را داشته اند که بتوانند با هم جمع شوند و همزبان و از راه های متمدنانه قانونی و حقوقی به دنبال مطالباتشان باشند. باید به آنها آفرین گفت و از تجربیاتشان استفاده کرد." برخی هم می گویند:" تقدس زدایی کنیم. یعنی چی که معلمی مقدس هست! کدوم تقدس؟! معلم های زیادی هستند که به شاگرد به چشم کالا نگاه می کنند. اگر هم  دانش آموز فقیر باشد او را  وسیله ای برای خالی کردن عقده هایشان می دانند. حالا چه کار شاقی این دسته می کنند که انتظار دارند حقوقشان بالاتر رود؟! خودشان را الکی پشت پرده تقدس پنهان کرده اند. جمع کنید این بساط رنگ تقدس زدن به همه چیز را" در جواب باید بگویم "اتفاقا چون می خواهیم تقدس زدایی بکنیم به این واقعیت واقفیم که معلم یک انسان هست و باید مشکلات معیشتی اش رفع شود تا بتواند به امر تدریس بپردازد. وجود معلم هایی از آن دست را نمی توان انکار کرد اما در مقابل معلم هایی که فداکارانه بار آموزشی را بر دوش می کشند هم بسیارند. اینها چرا باید به خاطر خطاهای آنها تنبیه شوند. حقوق معلم ها را افزایش دهند و سیستمی هم برای تنبیه معلمین خطاکار ترتیب دهند. بله! تقدسی در کار نیست. معلم ها انسان هستند و می توانند خطا هم داشته باشند. فرد خطاکار را باید مجازات کرد نه همه یک قشر را!"
قشر معلم را به عنوان مثال آوردم. منظورم این بود که برای این که رویکرد مطالبه محوری جا بیافتد باید با اقشاری که در این راه پیشقدم هستند همدلی کرد و از تجربیاتشان آموخت! یارشان نیستیم بارشان نباشیم! شلاق ملامت به رویشان نکشیم!

دومین نکته آن هست که باید فرق قانون و ضابطه و آیین نامه و ...را  دانست. تا مسئولی در مصاحبه با خبرگزاری ای گفت فلان کار را می خواهیم بکنیم (به خصوص فلان محدودیت را اعمال کنیم) آقایان روسا  با دستاویز قرار دادن عنوان پرطمطراق "قانونگرایی" بر ندارند محدودیت های سفت و سخت مضحک اعمال کنند روی  زیردستانشان یا ارباب رجوع!  این را قانون گرایی نمی گویند! خوش رقصی و خود شیرینی می گویند! تا وقتی از مراجع رسمی به طور کتبی مطابق روال  اعلام نشود  حرف بهمان مسئول (ولو بلند پایه) وجهه قانونی ندارد. معمولا مسئولین قبل از فرستادن آیین نامه ها و ... به طور رسمی با مصاحبه های این چنینی استمزاج می کنند! اگر خوش رقصان  میدان دار شوند محدودیت ها ی بیجهت اعمال خواهد شد. اما اگر عقلایی که با شخصیت هستند بازخورد دهند و بگویند این موضوع فلان ایراد را دارد با همفکری و هم اندیشی قانون یا ضابطه  مفیدی تصویب می شود و اعلام رسمی می گردد. آن گاه با کمال افتخار باید به آن قانون  یا ضابطه گردن نهاد و  اگر کسی تخطی کرد او را باید ملامت نمود.


در تبریز یک اصطلاح هست که می گوید"تهران دا دئسلر باش قیرخین، بوردا باش کسللر!" این نتیجه همان نکته هست که اشاره کردم. یا می گویند"واه واه! تهرانلی لار عزیز گرامی دی لار! فوری اعتراض ائللیلر!بیزه ائله هر نه دئسلر قبول ائلروخ" خوب! اگر در تهران اعتراضی در برابر اعمال برخی محدودیت ها می بینید به خاطر آگاهی بیشتر از حقوق و روندهای احقاق حق هست. فکر نکنید تهران نشین ها عزیز و گرامی هستند که معترض محدودیت های بی رویه می شوند. نه! اتفاقا هزینه اش را هم می دهند. نهادی که خیلی  ایستاده و می ایستد نهاد دانشگاه تهران بوده و خواهد بود. کم هم هزینه نداده. من دانشگاهی باید متشکر آنهاباشم که برای حقوق جمعی مان هزینه می دهند.
تازه وضع تبریز خوبه! باز مسئولان محلی اونجا نسبت به خیلی مسئولان محلی شهرستان هابیشتر کاراکتر نشان می دهند.
به هر حال برای رشد رویکرد مطالبه محوری باید به این نکات توجه داشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل