امروز دومین سالگرد در گذشت پدرم هست. روحش شاد! هروقت زمستان سرد تبریز از راه می رسید با خود شعر شهریار را می خواند:
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد
زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید
که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را
به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را
طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید
که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را
به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود
کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را
نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم
چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را
به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطید
خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را
به کام محتکر روزی مردم دیدم وگفتم
که روزی سفره خواهدشد شکم این اژدهایان را
به عزت چون نبخشیدی به ذلت می ستانندت
چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را
حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس
که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را
خواستم به رسم دیرینه حلوا تهیه کنم بعد دیدم اکثریت رژیم لاغری دارند. باخودم گقتم بهتره به جای آن مبلغی برای تهیه لباس گرم برای نیازمندان بپردازم. این طوری روح پدرم و روح شهریار بیشتر آرام خواهد شد.
خوبه شما هم اگر امکانش را دارید برایش روح شهریار همین کار را بکنید !
دوستم در منطقه های محروم حاشبه ای تبریز تدریس می کنه. هستند بچه هایی که در زمستان به خاطر نداشتن پوتین و پالتو ت(موقتا) ترک تحصیل می کنند وقتی به مدرسه باز می گردند از درس ها عقب می مانند.
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل