من هم یک ریشه گنجوی دارم

+0 به یه ن

دیروز ارمنستان مناطق مسکونی گنجه را که دومین شهر بزرگ جمهوری آذربایجان است هدف حمله موشکی قرار داده و ١٣ غیر نظامی شامل زن و کودک فوت شده اند و ٤٠ نفر دیگر مجروح گشته اند. 😞😞😞😞😞😞 یادم افتاد نام خانوادگی مادربزرگ پدری ام "گنجه لو" بود. گویا پدربزرگش اهل گنجه بوده است. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پرخاشگری و عرفان

+0 به یه ن

اونهایی که دور وبر من ادعای عرفان و نظایر آن دارند خیلی پرخاشگرند. ادعا می کنند که به آرامش درون رسیده اند اما با کوچک ترین حرفی و با کوچکترین ناملایمتی ای بر می آشوبند و پاچه می گیرند. کوچکترین صبر و گذشتی از خودشان نشان نمی دهند. در مجموع به علت فشارها ی اقتصادی و بی ثباتی و .... در جامعه ما درجه عصبیت و پرخاشگری بالاست اما اونها یی که ادعا می کنند دارند درجات عرفان را طی می کنند روی بقیه را در پرخاشگری و عصبیت سفید کرده اند. 


 توفیق اجباری آشنایی با خانمی در فضای مجازی دارم که الان چند ماه هست حرف های نژادپرستانه علیه مردمان شرق آسیا می گوید. مدام هم شکایت می کند که ما نجابت به خرج می دهیم بقیه اقوام حق ما را می خورند. از ملل دیگر و اقوام دیگر بد می گوید از سوی دیگر ، دایم فهم و شعور همشهری های خودش را زیر سئوال می برد. دیدم از یکی دیگر می پرسد "آیا شما هم از همسفران عرفان هستید؟" در دلم گفتم لابد "توشه و زاد سیر و سلوک عرفانی تان هم نژادپرستی و تحقیر مردم کوچه بازار است!"

 واقعا این سئوال برایم هست که این افراد عصبی و پرخاشگر هستند و سپس می روند سراغ عرفان یا عرفان اینها را این قدر عصبی و پرخاشگر می کنه؟ احتمالا اولی است. به نظرم می بینند که عصبی و پرخاشگر هستند بعد خیال می کنند عرفان درد اونها را رفع خواهدکرد. اما من به عنوان ناظر بیرونی می بینم که عرفان فقط اینها را از خودراضی تر می کنه ! پرخاشگری شان را درمان نمی کنه. 

کاش به جای عرفان بروند دنبال یک روانکاو درست و حسابی که درس روانشناسی مدرن خوانده باشه و درسش را هم بلد باشه! دکتر هلاکویی هم در این زمینه فایل صوتی زیاد داره. اونها را گوش کنند بیشتر خیر می بینند تا از عرفان. https://m.youtube.com/watch?v=bdrK4CTEZbk 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جنگ های صلیبی

+0 به یه ن

جنگ های صلیبی قرار بوده بین مسلمان ها و مسیحی ها باشه اما در مقطعی مسیحیان  اروپایی غربی به استانبول ( همان قسطنطنیه که آن روزها پایتخت روم شرقی و محل زندگی مسیحی ها بوده) حمله کردند و جنایت های فراوان علیه برادران و خواهران دینی خودشان مرتکب شدند.  کشتار بیرحمانه ای کردند، غارت بیرحمانه ای کردند (متمدن ترینشان ونیزی ها بودند که فقط غارت کردند، دیگه تخریب نکردند. ونیز پر هست از مجسمه ها و.... که از استانبول در آن جنگ غارت شده. از جمله چهار اسب برنزی معروف در ایوان کلیسای سن مارکو ) و کلی هم به مقدسات همکیشان خود توهین کردند. اینجا در ویکی پدیا چنین نوشته:

Though the Venetians had an appreciation for the art which they discovered (they were themselves semi-Byzantines) and saved much of it, the French and others destroyed indiscriminately, halting to refresh themselves with wine, violation of nuns, and murder of Orthodox clerics. The Crusaders vented their hatred for the Greeks most spectacularly in the desecration of the greatest Church in Christendom. They smashed the silver iconostasis, the icons and the holy books of Hagia Sophia, and seated upon the patriarchal throne a whore who sang coarse songs as they drank wine from the Church's holy vessels.

دو توضیح بدهم: هاجیا سوفیا همان ایاصوفیه معروف  هست. یونانی ها این جور می گویند. violation of nuns هم یعنی تجاوز به راهبه ها. این کار ها را مسیحیان غربی علیه مسیحیان شرقی کرده اند. مسلمان ها این وسط بیگناه بوده اند. بروید تاریخش را بخوانید. مسیحیان شرقی -خیر سرشان- از مسیحیان غربی برای مقابله با مسلمان ها و یک سری اختلافات داخلی خودشان استمداد کرده بودند که این بلا سرشان آمد. یک دهم این کارها را مسلمان ها وقتی بر آنها پیروز شدند با آنها نکرده اند.
 

حالا از قرن ۱۳ بیاییم به چند هفته اخیر که درگیری های قره باغ هست. سیستم های پروپاگاندای هر دو طرف  -و  همچنین  طرفدارانشان در ایران- بسیار  فعال هستند. به جنگ های صلیبی ربطش می دهند. به مسایل نژادی  وقومی ربطش می دهند. خیال می کنند با این گونه ربط دادن ها برای خودشان یار جمع می کنند!
تاریخ به ما می گوید این قبیل یارها از صد تا خار بدترند!

درگیری قره باغ به خاطر یک مناقشه ارضی هست نه بیش از آن. نه جنگ صلیبی است نه جنگ نژادی.  یک سرزمین هست که دو دسته از مردم ادعا می کنند مال اونهاست و اختلاف افتاده. از این اختلاف ها خیلی وقت ها پیش می آد حتی اگر طرفین همکیش و همنژاد و همزبان باشند. حتی اگر هر دو آدم های خوبی باشند!  در خیلی از خانواده ها در تقسیم ارث بین خواهر و برادرها دعوا می شه. خیلی از شرکا وقتی می خواهند شراکتشان را تمام کنند اختلاف پیدا می کنند. در واقع به ندرت پیش می آید که اختلافی در این موارد پیش نیاد. ۳۰ سال پیش یک غول عظیم به نام شوروی فروپاشیده از توش کشورهای کوچک مستقل شده اند. طبیعی است که مناقشات ارضی پیش بیاد.  وقتی در آپارتمان ها  بین همسایه ها، سر محل پارکینگ این همه اختلاف پیش می آید، انتظار داشتید بعد از فروپاشی شوروی  مناقشه ارضی به وجود نیاد؟ چه ربطی به قومیت یا مذهب داره آخه!؟ بین همسایه های همزبان و همدین هم سر پارکینگ  خیلی وقت ها مناقشه هست. هر دو طرف خود را محق می دانند.


لابد سیستم اطلاعاتی شوروی و پیش از آن تزارها این ور و اون استخوان لای زخم گذاشته اند. استخوان های لای زخم را باید هر چه سریعتر با جراحی سریع بیرون کشید. نه آن که دور و برش را هم خراشید و گذاشت که عفونت کند.
هرچه بیشتر این مناقشه را به مسایل قومی یا  مذهبی ربط بدهند حل آن دشوار تر خواهد بود.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آتش زیر خاکستر

+0 به یه ن

من و همسرم هر روز می رویم دو ساعت در تپه های اطراف سوهانک (شمال شرق تهران) براى پیاده روى. سه روز پیش دیدیم چند جوان داخل یک کنده کنار نهرآتش روشن کردند. همسرم گفت که موقع رفتن آتش را خاموش کنید. گفتند: حتما!


  بر گشتنی دیدیم آتش را به زعم خودشان خاموش کرده اند. رویش هم آب ریخته اند. دودی هم در ظاهر بر نمی خاست. روز بعدش اومدیم دیدیم، بقیه کنده سوخته، بخشی ازبرگ های درخت بغلی (درخت زنده) هم سوخته آتش زیر خاکستر مانده بود. ما و اونها متوجه نشده بودیم. اگر در جنگل این اتفاق می افتاد قطعا آتش سوزی وحشتناک و پرهزینه ای راه می افتاد.

 اون سه تا جوان هم هیچ قصد بدی نداشتند که آتش سوزی راه بیاندازند. مسئله آموزش هست، ما در این مملکت در چه موضوعی آموزش درست و حسابی داشته ایم که در این مورد داشته باشیم؟!

 برخی متاسفانه آتش سوزی جنگل ها را هم می خواهند به مسایل و درگیری های قومی نسبت دهند. تلویحا می خواهند تقصیر آتش سوزی ها را به گردن اقوام دیگر بیاندازند. البته این درست هست که بومی ها زبان جنگل را بهتر می شناسند و با پدیده هایی نظیر آتش زیر خاکستر آشناترند و در نتیجه به طور سنتی و آبا اجدادی می دانند که چه کنند تا آتش سوزی صورت نگیرد. این هم درست هست که بیشترآتش سوزی ها در جنگل توسط غیربومیان صورت می گیرد، اما مسئله را قومیتی نباید دید. مشکل از نبود آموزش هست.

 مسئله  دیگر هم فقر اقتصادی است که افراد را از مکان های دور (از استان های دیگر) در پی استخراج گنج های جنگل (گیاهان خودرو ی قیمتی و....) به جنگل ها می کشاند و باعث تخریب جنگل ها می شود. برای این مسئله هم باید فکر اساسی کرد. نه آن که از قوم استان همسایه در ذهن دشمن ساخت. 

 می دانم علت این تصورات چیست! برخی کانال های افراد شرور هستند که می گویند بروید جنگل های استان های همسایه را آتش بزنید!!! اینها کانال ها را می شه گزارش داد که ببندند. فوری می بندند چون دارند جرم نفرت پراکنی قومی را مرتکب می شوند. مرض و غرض دو سه نفر را که نمی شود به همه یک قوم نسبت داد! مریض و مغرض در هر قومی یافت می شه! 

 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جان نثار یا جامعه شناس؟

+0 به یه ن

یک سری از آذربایجانی ها که به تهران و شهرهای اطراف آن مهاجرت کرده اند هویت خود را  صبح تا شب با خنداندن و  مدح گفتن تعریف کرده اند و از این طریق هم در جامعه تهران کمابیش محبوب شده اند و امتیازاتی هم کسب نموده اند.  البته محبوبیت شان از حد و حدود یک ندیم یا ندیمه، شبیه همان شخصیت «جان نثار» در فیلم برره بالاتر نمی رود.

(یک عده به من می گفتند چرا پس ما ترک ها از  دست مهران مدیری به خاطر شخصیت جان نثار عصبانی نمی شویم؟! برای این که متاسفانه می بینیم حق گفته. آینه ،چون نقش تو بنمود راست. خود شکن آیینه شکست خطاست. ما وقتی عصبانی می شویم و واکنش نشان می دهیم که ناحق گفته شود.)



جان نثاران دنیای واقعی  در روز های معمولی، صبح تا شب جوک ترکی برای خوشامد مخاطبان غیر ترک شان می گویند. بعدش هم برای این که به زعم خود  دهان ترک های حاضر در مجلس را ببندند اضافه می کنم «من خودم هم ترکم هااااااااا!»
در روزهایی که اتفاقات خاصی می افتد -نظیر این روزها که جنگ قره باغ در جریان هست و  درصد بالایی از ترک های ایران هم اتفاقات قره باغ را با حساسیت زیاد دنبال می کنند - آن جان نثاران خود را به دوستان فارس شان به عنوان کارشناس مسایل ترک های ایران و آذربایجان معرفی می کنند بی آن که اطلاعات کافی داشته باشند.
لابد داستان ندیم پادشاه و اظهارنظرهایش در مورد بادمجان را به روایت عبید زاکانی شنیده اید: «من ندیم توام نه ندیم بادمجان.  چیزی گویم که تو را خوش آید ، نه بادمجان را 
این جان نثاران مقیم تهران هم  خود را موظف می دانند چیزی گویند که مخاطب فارس با گرایش پان ایرانیستی را خوش آید تا ازشان امتیازاتی بگیرند. (افراد با گرایش پان ایرانیستی هرچند به طور رسمی قدرت در ایران ندارند اما در شوراهای گوناگون پراکنده اند و در تصمیم گیری برای اعطای انواع و اقسام امتیازها جان نثارانی را که حرف های باب طبع آن گویند مورد تفقدویژه قرار می دهند.)

بررسی یک پدیده اجتماعی در ردیف پشتیبانی به این گستردگی از مردم قره باغ در میان ترک های ایران نیازمند بررسی دقیق و جامع تاریخی و جامعه شناسانه و انسان شناسانه هست. من خودم علم آن را ندارم که چنین بررسی ای بکنم برای همین سکوت می نمایم.
جان نثاران محبوب جامعه تهران  به طریق اولی چنین علم و دانش - و نیز قدرت تحلیلی- ندارند. می بینم حتی برخی از  چهره های سرشناس  فعال سیاسی با گرایش ملی هم-که من برایشان احترام قایل بودم و هستم- این روزها دارند بر اساس همین حرف های جان نثاران در مورد وقایع اخیر اظهار نظر می نمایند. 
متاسفم که  با اظهارنظر های نسنجیده دارند اعتبار چندین و چند ساله خود را در میان بخش قابل توجهی از مردم ایران از دست می دهند.
نکنید این کارها را! وقتی بادی به غبغب می اندازید و دست بالا با لحن ملامتگرانه توام با «من می فهمم تو نمی فهمی» اظهار نظر می کنید نادانسته دارید به  تفرقه ها دامن  می زنید!   دامنه حساسیت به مسئله قره باغ در میان ترک های ایران گسترده تر از آن است که شما بتوانید با چند جمله کلیشه ای و نسبت دادن آن به چند کانال تلویزیونی در آن سوی آبها  به تحلیل درستی از آن برسید.  در میان کسانی که الان در پشتیبانی از مردم قره باغ  موضع می گیرند همه جور آدم هست: پیر وجوان، فقیر و غنی، مرد و زن (البته مردها بیشتر از خاک می گویند ولی زن ها بیشتر از خشونتی که در درگیری قبلی (سال های ۸۸ تا ۹۴) قره باغ علیه زنان و کودکان قره باغ شد) ، عامی و عالم،  سفر کرده و سفر ناکرده، خاکی و کلاس بالا، خوشبین و بدبین، مذهبی و غیر مذهبی، حزب اللهی و منتقد سیاسی و...... 
این روزها کسانی دارند در این باره می نویسند که من قبلا فکر می کردم غیر از مسایل شخصی خود و مد و پز به چیز دیگری نمی اندیشند! خیلی  از آشناهای قدیمی  را این روزها از نو شناختم!

 گیریم همان طور که برخی  فعالان سیاسی با گرایش پان ایرانیستی می گویند، این پدیده در نتیجه تاثیر آن کانال ها بوده. پس چرا کانال های دیگر (چه در داخل ایران و چه در آن سوی آبها) در این ۳۰-۴۰ سال روی این بخش از شهروندان ایران تاثیر نتوانسته بذارد؟

وقتی پدیده را نمی شناسید و بر اساس حرف جان نثاران بر می گردید اظهار نظر هایی می کنید متاسفانه گسل های موجود را عمق می بخشید. جان نثاران را نگه دارید که در مجالس تان جوک بگویند و شما را بخندانند. اما دیگه از شان توقع این که  تحلیل جامعه شناسی کنند نداشته باشید.

پی نوشت: من در مورد خود درگیری فعلی قره باغ موضعی ندارم چون که اطلاعاتم از جنبه های مختلف قضیه آن قدر زیاد نیست که بخواهم موضعی اتخاذ نمایم.  به اخبار و..... هم زیاد اطمینان نمی کنم چون نمی دانم کدام قسمت حقیقت هست کدام قسمت پروپاگاندا. فقط این را می خواهم بگویم که حساسیت به مسئله در میان ترک های ایران بسی دامنه دار تر  و عمیق تر از آن هست که برخی در تهران گمان می کنند. اگر ایران را دوست دارید، اظهار نظر نسنجیده ای نکنید که به عمیق تر شدن گسل ها بیانجامد.

پی نوشت دوم: ای کاش فعالان سیاسی و اجتماعی منسوب به جریان های مختلف چند مشاور جامعه شناس درست و حسابی داشته باشند که کارشناس مسایل قومی اقوام گوناگون باشند تا در این موارد به آرای آنها مراجعه کنند نه آرای چند نفر «جان نثار» دور و برشان. متاسفانه  نه تنها چنین کارشناسانی ندارند لزومش را هم حس نمی کنند! خیال می کنند با مشورت با چند جان نثار دور وبر خود و بعد با لحنی ملامتگرانه و دست بالا می توانند این قبیل مسایل را رتق و فتق کنند. اگر هم نتوانستند، عموما  قهر و خشونت را برای مقابله  با
حرکت هایی که در دنیای خودشان  (که به مدد جان نثار ان در این بعد بسیار محدود نگاه داشته شده) تجویز می کنند. نمی شه که از یک طرف دم از حقوق بشر زد و از طرف دیگر در مقابل این قبیل جریان هایی که باب طبع ما نیست تنها  قهر و خشونت را تجویز کرد. در این موارد دم خروس می زنه بیرون. همین هست که قدرتی پیدا نمی کنند: آه اگر آه من و ناله اگر ناله توست، آن چه البته به جایی نرسد فریاد هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آنگ سان سو چی

+0 به یه ن

فعال سیاسی ای که به قدرت نرسیده می تونه خیلی حرف های خوشگل در مورد دموکراسی و حقوق بشر بزنه. این که شخصی در یک رژیم غیر دموکراتیک و ضد حقوق بشر در زندان به سر برده و مقاومت های بسیار به قیمت آسیب به جسم و جان و خانواده اش کرده ، لزوما از او فردی مناسب برای رهبری به سوی دموکراسی و حقوق بشر نمی سازه.

در خیلی از این نظام های غیردموکراتیک که از انقلاب ها برآمده اند،  ظالم ترین شکنجه گران همان هایی بوده اند که در رژیم غیر دموکراتیک قبلی که بر انداخته شد سخت ترین شکنجه ها تحمل کرده بودند و در امر شکنجه آبدیده شده بودند.

حتی «زن» بودن فعال سیاسی هم دلیل بر مهربانی او با انسان ها و رفتار مادرانه با ملت نمی تواند باشد. نمونه اش «آنگ سان سو چی» از میانمار (برمه)! مدت های مدید در حصر بود و آزار ها دید و دم از حقوق بشر زد. انواع و اقسام جایزه های حقوق بشری از جایزه نوبل صلح گرفته تا جایزه ساخاروف را هم برده بود. اما همین که به قدرت رسید شد یکی مثل بقیه سیاستمداران و چشم بر  نسل‌کشی قوم روهینگا توسط ایادی حکومتش فرو بست. خیلی از او جایزه ها را هم بعد از این دسته گلش پس گرفتند.

خیلی به این کسانی که جایزه های صلح و حقوق بشر از کشورهای غربی می گیرند دل خوش نکنیم. آینده خودمان را قراره خودمان بسازیم. خود خود خودمان!
شاید این حرف من را حمل بر خودستایی یا خود بزرگ بینی کنید اما می گم! اگر همین سری نوشته های مینجیق با برچسب ایش  یا برچسب تجربه را به دقت بخوانید و در آنها تامل کنید تک تک شما  در رقم زدن آینده ای بهتر هم برای خودتان و هم برای کشور سهم بزرگ تری خواهید داشت تا برندگان جوایز بین المللی حقوق بشر از کشورهای در حال توسعه!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

توضیحی در مورد یک جمله تکرارشونده در رسانه های پارسی زبان

+0 به یه ن

این روزها جملات زیر را در رسانه های پارسی زبان بسیار می خوانیم. به نظرم ازروی هم کپی می کنند:  

«منطقه قره باغ در حال حاضر از لحاظ بین‌المللی به عنوان بخشی از جمهوری آذربایجان شناخته شده است، اما اکثریت جمعیت آن ارمنی تبار هستند.»
 در مورد بخش اول جمله حرفی نیست اما در مورد بخش دوم باید بگویم تا قبل از درگیری های سال ٨٨تا ٩٤ خانواده های ترک آذربایجانی در آنجا سکونت داشتند و اکثریت را تشکیل می دادند. این افراد  از خانه های خود رانده شدند و درنتیجه ترکیب جمعیتی تغییر کرد. 

 سال ٢٠٠١ تا ٢٠٠٤ زمانی که ما استنفورد بودیم یک خیریه بین المللی به نام «مرسی کورپس» در میان از خانه و کاشانه رانده شدگان این درگیری ها فعالیت می کرد. یادمه عکس یکی از دختران در سایت، بسیار شبیه عکس خواهر من بودکه طبعا احساسات مرا خیلی تحریک کرد. یک مدت از طریق همان خیریه این دخترک حمایت می شد تا بتواند درس بخواند. الان آن دختر حدود ۳۰ سال باید داشته باشد. نمی دانم در چه حال هست؟!
هر کجا که باشد این گلها تقدیمش: @};-
:X: X: X @};- @};- @};-

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ایران رنگارنگ امروز

+0 به یه ن

اوضاع فعلی کشور مان خیلی پیچیده و غیر بدیهی است.  اوضاع خوب نیست اما نمی شه گفت که ناامید کننده  هست. چند روز پشت سر هم، با دوز و کلک و پشت هم اندازی رو به رو می شوی. همین که می خواهی نتیجه گیری کنی که این مملکت به لحاظ اخلاقی سقوط کرده، چند روز پشت سر هم ،با افراد درستکار و صادقی رو به رو می شوی که نظرت را عوض می کنند.

چند روز پشت سر هم، با عقاید و کارهای خرافی رو به رو می شوی. اون هم از جانب افرادی با تحصیلات بالا و اهل مطالعه. (دور و بر من خرافات از جنس عصر جدید (new age)بیشترند تا خرافات سنتی و یا مذهبی). تا می آیی نتیجه گیری کنی که بر ملتی که تحصیلکرده هایش این همه نادان هستند امیدی نیست، با افرادی رو به رو می شوی که شاید تحصیلات آن چنانی ندارند اما افکار و رفتارشان به روز و در ردیفی است که پیشروان فرهنگی درکشور های پیشرفته می خواهند ترویج نمایند.

خلاصه جامعه ایران امروز  هر روز شما را غافلگیر می کند. در نگاه اول این همه تضاد اضطراب آور هست اما نیک که بنگری می بینی اتفاقا بسیار هیجان انگیز و امید وار کننده هست. برای کسی که دوست دارد در زندگی  اش تاثیر گذار باشد ایران امروز بسیار جالب هست. اگر بروید به میانه میدان، می بینید چه قدر پتانسیل هست که بتوانید  در تغییرات رو به جلو و به سوی ایده آل هایتان سهمی داشته باشید.

در گزارش های رسمی،  تصویر رنگارنگ جامعه امروز ایران ساده سازی می شود و به صورت سیاه یا سفید در می آید. رسانه هایی که به وابسته به حکومت هستند همه چیز را سفید می خواهند نشان دهند. رسانه های اپوزیسیون تصویر را سیاه می خواهند نشان دهند.  بسیاری از گزارش های علمی تر هم  که سو گیری سیاسی ندارند و واقعیات را می خواهند باز نمایی و تحلیل کنند باز تکرنگ هستند. این گزارش ها متوسط را فقط منعکس می کنند.
در صورتی که ما انسان ها هیچ کدام متوسط نیستیم! شاید قد من متوسط باشد اما در جنبه های دیگر متوسط نیستم. شما هم همین طور. در نتیجه با دانستن متوسط های جامعه   تکلیف من روشن نمی شود! اگر به میانه میدان آیم می بینیم در جهاتی که استعداد یا ذوق و شوق  خاص دارم  فرصت های خیلی جالب و غیر منتظره ای برایم در ایران امروز پیدا  می شود.
هدف من از سری نوشته های اخیر، نشان دادن  گوشه ای از تصویر رنگارنگ ایران امروز هست که نه در گزارش های رسمی صدا وسیما دیده می شود، نه در تصویر رسانه های فارسی زبان خارج و نه حتی در گزارش های رسانه های بیطرف.


بذارید یک مثال بزنم تا منظورم از این که گزارش های بیطرف حق مطلب را ادا نمی کنند چیست. هر از گاهی گزارشی پر سوز و گداز منتشر می شود که فلان صنعت دیرینه و مولد در کشور مان که سابقه چند صد ساله دارد کم کم دارد از بین می رود. گزارش دقیق هم می دهند که از میان بهمان تعداد کارگاه فعال در دهه ۶۰- ۷۰ الان تنها فلان تعداد کارگاه مانده است. 
در مواردی که من یک مقدار از نزدیک ماجرا را دیدم، تصویر را با  تحلیل آن گزارش های پر سوز و گداز متفاوت یافتم. قضیه چه بوده؟! کارگاه ها را پیرمردانی اداره می کردند در سن باز نشستگی. فرزندانشان هم نمی خواستند همان راه را ادامه دهند. (مگر ما به عنوان شهروندان قرن ۲۱ ام به حق انتخاب شغل حساس نیستیم؟! حالا چی شد آه و ناله می کنیم که فرزندان صاحبان این کارگاه ها برعکس اجداد خود در نسل های گذشته راه پدر را ادامه نداده اند؟! مگه نمی خواهیم حق انتخاب آنها را به رسمیت بشناسیم.)
به علاوه کارگاه های سنتی عموما بر اساس نیروی کار ارزان -بدون بیمه و .....-کار می کردند. می دانیم که قدیم ها پسربچه های کوچک برای شاگردی به این کارگاه ها می سپردند. کتاب خاطرات استاد پاپلی یزدی، شازده حمام، را بخوانید تا ببینید آن دوره طلایی کارگاه ها  با این شاگردها چه رفتاری می شده!  هنجار و نرم و فرهنگشان آن بوده. نه آن که استادکار خاصی بدذات بوده باشد. (البته بدذات هم همه جا و همه زمان پیدا می شود.) 
کدام پدر و مادری امروز راضی می شوند فرزندشان به این صورت شاگردی کند؟! اگر کودکان بی سرپرست را آن گونه به کار گیرند صدای من و شما به عنوان مدافعان حقوق کودک در می آد.
خلاصه اغلب این کارگاه تعطیل شده اند چون کسانی که آنها را به شیوه اعصار گذشته می چرخاندند به سن بازنشستگی رسیده اند و روش ها و منش هایشان از دور افتاده. خوشبختانه اغلب  وضع شان هم خوب هست.کارگاه و حجره یا مغازه را اگر اجاره دهند یا بفروشند خیلی بیشتر سود می کنند. در واقعیت  جای دلسوزی از جانب ما ندارد اما آن گزارش های پر سوز و گداز روزنامه ها اشک ما را در می آورند.
از طرف دیگر گاهی فرزندان صاحبان آن کارگاه های قدیمی به شغل اجدادی علاقه مند می شوند و می خواهند با تغییر نحوه مدیریت و به کار گیری شیوه های مدرن تر تولید و بازاریابی نوین و طراحی های به روز، کارگاه پدری را زنده نگاه دارند. این قبیل فرزندان که پای در اعتبار چندین دهه ای پدر-و چه بسا اعتبار چند صد ساله اجداد- دارند اغلب آن چنان موفق می شوند که  نسل های قبلی کارگاه داران اصلا خوابش را هم نمی دیدند. این واقعیت که بقیه کارگاه های کوچک تعطیل شده اند برایشان-به طور طبیعی و بدون جنگ و دعوا با همکاران- مونوپولی ای به وجود می آورد که به سود افسانه ای می انجامد. کارگاه را تبدیل به کارخانه می کنند و کارگرانی با بیمه و..... مطابق به ضوابط   استخدام می کنند. 




اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گرفتاری های طبقه متوسط: مسئله اشتغال

+0 به یه ن

می دانیم که مسئله اشتغال و بیکاری این روزها گریبانگیر هم خانواده های طبقه متوسط هست و هم خانواده های طبقه کارگری. اما شکل بروز مشکل برای این دو طبقه اندکی متفاوت هست.

در طبقه کارگری اگر جوانی امروز نتواند کار مناسب بیابد، فردا هم به دنبال کار می گردد. هر طور هست می خواهدکاری بیابد که خرجش را در بیاورد. اگر کار قانونی و شرافتمندانه باشد، از سختی کار ابایی ندارد.  متاسفانه گاهی به قیمت سلامت جسمی او تمام می شود.
فرزند خانواده کارگری نخواهد گفت این کار در شأن من نیست. خانواده های کارگری از دیرباز ونسل اندر نسل با کار سخت ودرآمد کم عجین آشنایند و ازدشواری های زمانه چندان جا نمی خورند.  جوان طبقه کارگری اگر جایی کار کرد و بعد از شش ماه حقوقش را ندادند به اعتراض و اعتصاب و تحصن می پردازد. یا می شود موتور محرکه جامعه برای تولید یا می شود موتور محرکه جامعه برای احقاق حق.


اما در خانواده های طبقه متوسط رویکرد متفاوت هست. برعکس خانواده های طبقه کارگری اگر جوانی از خانواده متوسط نتواند کار بیابد خانواده می تواند خرج خوراک و پوشاکش را تامین کند (گیریم به قیمت زدن از برخی مخارج نظیر تفریح و مسافرت و پس انداز برای روز مبادا). در نتیجه، در نظر اول به آن صورت کار پیدا کردن برای جوان طبقه متوسط  حیاتی نیست. در نتیجه -برعکس فرزند خانواده کارگری- اگر امروز کار نیافت فردا لزوما دنبال کار نمی رود. برخی از آنها  کم کم از جست و جوی کار  ناامید می شوند.
 همان طوری که قبلا گفتم عموم خانواده ها  با دلسوزی های بی حد و حصر و نوستالژی دوران زمان شاه این ناامیدی و self-pity را در او تشدید می کنند. برخی دیگر  از والدین (مخصوصا پدرها) به زعم خود می خواهند از پسر خود مردی بسازند ودر نتیجه دلسوزی و همدردی نمی کنند. به جایش سرکوفت می زنند که من که سن تو بودم فلان قدر در روز کار می کردم. این سرکوفت زدن هم بیش از پیش اعتماد به نفس جوان را تخریب می کند و انرژی لازم برای جست وجوی کار را از او می گیرد. برخی خانواده ها هم صبح دلسوزی می کنند، ظهر سرکوفت می زنند، عصر عذاب وجدان پیدا می کنند ده برابر بیشتر قربان صدقه می روند. فردا هم روز از نو، روزی از نو. این قبیل رفتارها بیش از همه اعصاب خرد کن هست.
بعد از مدتی، جوان به افسردگی می رسد و افسردگی او در کنار مخارج تامین زندگی اش می شود گرفتاری خانواده متوسط. خرج روانکار هم می افتد بر دوش خانواده!
برعکس جوان جویای کار و درآمد طبقه کارگری، جوان  بیکار طبقه متوسط نه تنها تبدیل به موتور محرکه جامعه نمی شود بلکه کل خانواده اش را گرفتار خود می کند و توان توجه به مسایل جامعه را از کل خانواده اش می گیرد. نه خودش می تواند موتور محرکه باشد نه خانواده اش با آن همه گرفتاری در خانه.

قبلا چند بار گفتم: کسی که کار ندارد باید به یافتن شغل به صورت یک کار تمام وقت بسیار سنگین بنگرد. قبلا هم گفتم در همین شرایط کنونی هم بسیارند کارفرمایانی که دنبال کارمند شایسته می گردند اما نمی یابند. کسی که کار ندارد اگر به اندازه کافی جست و جو کند حتما این کارفرمایان را می یابد. به هم بیافتند تولید را بالا می برند و می شوند موتور محرکه اقتصاد کشور.
این حساب را اصلا نکنید که با ماهیانه کم مقدار (حدود یکی دو میلیون تومان) مگر چه می شه کرد؟! بله می دانم که با این ماهیانه نمی شه خانه خریدو تشکیل خانواده داد و...
اما همان حقوق یکی دو میلیونی اولا آن قدر روحیه شخص را خوب می کند که دیگه هزینه روانکاو و..... را از دوش خانواده  بر می دارد.
جوان عزیز جویای کار!
 وقتی سر سفره والدین نشسته اید و سقف خانه شان هم بالای سرتان هست و پوشاکتان را هم تامین می کنند،  همان حقوق مختصر هم معجزاتی می کند. می توانید از سر کار که بر می گردید میوه نوبرانه بخرید. همین یک پاکت میوه نوبرانه هم چشمشان را می گیرد. مادرتان با آب و تاب برای خاله هایتان تعریف خواهد کرد که  میوه نوبرانه امسال را شما خریدید! می توانید برای خواهرزاده خردسالتان با چهار پنج هزار تومن عکس-برگردان یا سقز بخرید و از نظر او حاتم طایی زمانه شوید. شاید باور نکنید اما تایید همان خواهر زاده خردسال به اندازه یک دنیا اعتماد به نفس می دهد. می توانید برای خودتان کفش کتانی بخرید و دوستانتان کوه بروید. می توانید ماهی یک بار با آنها کافی شاپ بروید. و.... خلاصه همین حقوق مختصر شما را از  کز کردن در پستوی غمزده خانه  به بطن جامعه می کشد و قهرمان کسان زیادی می کند.

به علاوه، وقتی جایی استخدام شدید درهای بسیاری به رویتان باز می شود. اگر خوب کار کنید شرکت پروژه های بیشتر می گیرد و شما هم می توانید ترفیع بگیرید یا از حقوق و مزایای بیشتر برخوردار شوید. اگر ابتکار عمل داشته باشید در محل کار می توانید به ایده های پولساز برسید. مثلا به کارفرمای خود یا سایر صاحبان شرکت که در محل کار با شما آشنا شده اند بگویید که به ازای فلان مبلغ می توانید فلان وسیله را درست کنید یا بهمان برنامه را بنویسید . اگر در این کارها ماهر باشید درآمدتان را جندین برابر می کنید. آن قدر درآمدتان بالا می رود که با پس انداز و سرمایه گذاری بتوانید بعد ۶-۷ سال خانه مناسب بخرید و زندگی تان را سر و سامان دهید.
خیلی ها در همین ده سال اخیر این راه را رفته اند و سروسامان گرفته اند. 

نوشته های مرتبط:

پی نوشت: یک دفاعی هم اینجا از باباها بکنم. معمولا باباها ی طبقه متوسط یک انباری وسایل به ظاهر به درد نخور دارند که هر سال در زمان خانه تکانی نوروز سرنگه داشتن یا دورریختن شان دعوا می شه. همان وسایل به دردنخور برای فرزند مبتکرشان که می خواهد وسیله ای برای کارفرمایش بسازد گنجینه ای می تونه بشه. اگر می خواست همان بشکه  های کهنه و آچارهای زنگ زده و ... را از بیرون بخره می بایست حقوق یکی دو ماهش را می داد. فرغون شده یک میلیون تومان!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جست و جوی شغل با رعایت نکات ایمنی دربرابر بدذاتان و ناپاکان

+0 به یه ن

می خواهم در مورد گرفتاری اعظم خانواده های طبقه متوسط، یعنی پیدا نکردن شغل بنویسم. در نوشته قبلی ام  با عنوان «گرفتاری های طبقه متوسط: نوستالژی»هم اشاره ای کوتاه به موضوع داشتم.در پی آن نوشته، یک آقای جویای کار به درستی اشاره کرد که متاسفانه در محل کار گاهی دختران را از نظر جنسی تحت فشار می گذارند.متاسفانه چنین مواردی وجود دارند. در واقع باید گفت متاسفانه وضع از آن چه آن آقا ترسیم کرد هم بدتر هست چون که تنها دخترها نیستند که تحت فشار هایی از این دست قرار می گیرند. پسرها هم گاهی در محل مورد نگاه ناپاک و  مزاحمت و آزار و اذیت قرار می گیرند. در نتیجه  مخاطب مطالبی که می خواهم بگویم  هم آقایان هستند و هم خانم ها. 

هرچند این موارد وجود دارند ولی نمی توان گفت که همه گیر هستند. به این بهانه نمی توان در  جست و جوی کار اهمال ورزید. محیط های سالم کاری  خوشبختانه در کشور ما کم نیستند. باید گشت و محیط خوب را یافت. اگر بدشانسی آوردیم  و با افراد ناپاک در محیط کار رو به رو شدیم و نتوانستیم آنها را سر جای خود بنشانیم آن گاه آن محیط را ترک می کنیم. نه آن که از ترس بدذاتان  از ابتدا به جست و جوی شغل نپردازیم.
من در سال ۹۷ مطالبی در این باره گفته بودم. که در اینجا لینک آنها  را باز می گذارم. محتوای حرفم آن بود که افراد ی را که نیت شوم دارند زودتر بشناسیم و قبل از این که رویشان زیاد باز شود یا سرجایشان بنشانیم یا از آنها دوری کنیم.
با آگاهی به این مسایل با اعتماد به نفس بیشتری می توان به جست و جوی شغل پرداخت.
 مطالب قبلی:


مورد دو و هشت این نوشته:

آن چه که نوشته بودم برای محیط های دانشگاهی بود. اما کمابیش در محیط های کاری هم می توان آنها را به کار بست.

 روی چند مورد دیگر  هم لازم تاکید کنم:

۱) از کسانی که خود را صاحب نظر  و معیار اخلاقیات می دانند بیشتر بترسید. این افراد تخصص دارند که با بحث کلامی هر کثافت کاری ای را عین اخلاقیات جلوه دهند  و از آن سو بسیاری از رفتارهای آمفوتر مرسوم در جامعه را کاری بسیار زشت جا بزنند.
به علاوه، دم زدن از اخلاق  (چه اخلاق جنسی، چه اخلاق علمی و چه اخلاق حرفه ای و....) بیشتر به این سبب هست که به رقیبان و منتقدان خود سیگنال دهند تا مبادا از آنها انتقادی بکنند و الا انگ بی اخلاقی به منتقدان خود خواهند زد و آنها را بی آبرو و نابود خواهند ساخت.
مدت مدیدی دوره  می افتند و خود را معیار اخلاقیات جا می زنند و کلی نوچه دور خود جمع می کنند برای همچین روزی.

۲) از کسانی که احساس «خود خوش تیپ بینی » دارند حذر کنید. آنها معمولا مزاحمان جنسی هستند. صد البته «خوش تیپی» با احساس «خود خوش تیپ بینی» فرق دارد. معمولا خانم ها فرق این دو را  سریع تر از آقایان متوجه می شوند. آقایانی که قلبی-قره  ( شکاک و بددل) هستند  از مردهای خوش تیپ در دور وبر احساس خطر می کنند. اما معمولا خوش تیپ ها نیازی ندارند برای کسی که چراغ سبز نشان نداده مزاحمت ایجادکنند.
«خود خوش تیپ بین ها» هستند که به زنانی که به آنها توجه خاص نمی کنند پیله می کنند و آزارشان می دهند.

۳) اونهایی که «احساس خود بانمک و طناز بینی» می کنند هم جزو خطرناک ها هستند. کسانی که شوخی هایی می کنند که خنده دار نیست اما اصرار دارند که حتما باید بقیه گوش کنند و بخندند. معمولا این حرکت هم سرآغاز آزار جنسی است.

۴) بیخودی به مردان مجرد سخت نگیرید و به آنها به صورت یک آزارگر بالفطره نگاه نکنید. اتفاقا بیشتر آزارگرها در محل کار و دانشگاه متاهل هستند.  اتفاقا همسایه و همکار مجرد معمولا محجوب تر و با حیا تر است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل