فرق اقلیت سه درصدی با اقلیت سی درصدی

+0 به یه ن

فرق هست بین اقلیت تحت فشار دو سه درصدی با اقلیت بیست درصدی که با هدف و یا شعار بهتر کردن وضع آن اقلیت در مجلسی حضور می یابند. عملکرد برخی از خانم های مجلس به خصوص در سه دوره اخیر کاملا ضد زن بوده. اما اگر جز این بود جای تعجب داشت. این اقلیت مطلق در جو زن ستیز سه دوره اخیر مجلس راحت ترین راه را برای مطرح کردن خود، یک پله بالاتر نشستن در موضع زن ستیزی می بیند. اما اگر زنان مجلس اقلیتی 20 درصدی بودند، هویت خود را و روش مطرح ساختن خود را در همیاری برای مطرح کردن مشکلات زنان می یافتند.

همه که اون قدر استحکام شخصیت ندارند که جلوی موج اقلیت ستیز بایستند و یا خود موجی نو راه بیاندازند. همه قابلیت جریان سازی ندارند. جریان سازان در هر جامعه ای و درهر دورانی معدود هستند. نماینده های خانم در سه دوره اخیر مجلس وارد یک مجلس کاملا زن ستیز شده اند. خوب خوباشون (مثل اون خانم نماینده خلخال) ترجیح دادند که وارد مسایل زنان نشوند و به مسایل دیگر بپردازند تا مجبور نشوند جلوی اکثریت زن ستیز بایستند. برخی هم که از قضا از شهرهای بزرگ تر -به اصطلاح- لیبرال تر آمده بودند برای مطرح کردن خودشان و سواری گرفتن از موج زن ستیز ترجیح دادند یک پله هم از مردان مجلس زن ستیز تر باشند.
اما اگر اقلیت 2-3 درصدی بشه یک اقلیت 20-30 درصدی و شعار هم دفاع از حقوق زنان باشه زنان معمولی هم با استحکام شخصیت معمولی برای مطرح کردن خود شعار های  دفاع از حقوق زن می دهند. لازم نیست شخصیت خیلی محکمی داشته باشند یا قهرمان باشند تا جلوی اکثریت زن ستیز بایستند (این از دست هر کسی بر نمی آید). معمولی هم باشند بس هست.

کمپین تغییر چهره مردانه مجلس با این هدف وارد عمل شده است. اگر موفق بشه که این اقلیت دو سه درصدی را تبدیل به اقلیت بیست درصدی بکنه عملکرد فراکسیون زنان متفاوت از این سه دوره خواهد بود.

زنانی که به دنبال دفاع از حقوق زنان هستند معمولا با جریان های حفاظت از محیط زیست، دفاع از حقوق کودک، دفاع از حقوق معلولان، بهتر کردن خدمان درمانی و بهداشتی و دفاع از حقوق اقلیت های دینی و زبانی و...... نیز همراه و همصدا هستند. به این ترتیب چند هدف با هم حاصل می شه. مهمتر این که اگر مجلسیان مشغول این مسایل بشوند کمتر فرصت می کنند به همه دنیا فحش بدهند و درنتیجه کمتر برای مملکت مشکل به وجود می آد!
به هر حال بسته به این که چه قدر ما شهروندان از این کمپین پشتیبانی کنیم این کمپین به موفقیت نسبی می رسه. هر چه قدر حمایت ما بیشتر باشه درجه موفقیت آن بیشتر می تونه باشه

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظری در مورد مشارکت فعال تر زنان در انتخابات آتی

+0 به یه ن

نوشین احمدی خراسانی/روزنامه بهار

در کشور ما مداخله جامعه مدنی زنان در انتخابات برای پیشبرد اهداف برابری‌خواهانه معمولا از چند زاویه موضوعی بحث‌برانگیز بوده است. نخست آنکه برخی از کنشگران زن موضوع «انتخابات» را موضوعی «سیاسی» قلمداد می‌کنند و به‌همین سبب، ورود به حوزه سیاسی را مغایر با رویکرد مدنی و اجتماعی جامعه مدنی زنان می‌دانند. این درحالی است که همه می‌دانیم یکی از هدف‌های مشخص جنبش‌های زنان در جهان، همان‌طور که در سند کنفرانس جهانی پکن هم تبلور یافته افزایش مشارکت زنان در تصمیم‌گیری‌ها و مدیریت سیاسی است؛ همچنین، تجربه‌های فراوان مداخله فمینیستی در انتخابات و فعالیت مؤثر حول صندوق رأی در کشورهای مختلف دنیا وجود داشته است و مختص به جامعه ما نیست. 
دوم اینکه اگر ما به‌عنوان فعالان جنبش زنان ناگزیریم در تصمیماتی که مجلس قانون‌گذاری درمورد زنان اتخاذ می‌کند مداخله کنیم و نمایندگان مجلس را برای طرح‌ها و قوانینی که مطرح می‌کنند به پرسش بگیریم، خیلی طبیعی است که در فرآیند انتخاب نامزدهایی هم که قرار است در مجلس ورود پیدا کنند مداخله کنیم تا نامزدهایی که با اهداف برابری‌خواهانه زنان همدلی بیشتری دارند به مجلس قانون‌گذاری راه یابند و از این رهگذر، زنان هموطنمان با قوانینی کمتر زن‌ستیز مواجه شوند. 
سوم، به‌نظر می‌رسد برخی گروه‌ها و افرادی که معتقدند ورود جامعه مدنی زنان به فضای انتخابات ورود به عرصه سیاست است و از این زاویه آن را نقد و نفی می‌کنند عمدتا خود را خواسته یا ناخواسته بدیل یا رقیب سیاسی نظم موجود و جناح‌های سیاسی حاکمیت می‌دانند و ازاین‌رو مداخله جنبش زنان را به‌نوعی «همدستی با رقیب یا دشمن سیاسی» می‌پندارند؛ بنابراین در نفی هرگونه مداخله فمینیستی در انتخابات تردیدی به خود راه نمی‌دهند.درواقع آنان نیز اتفاقا از زاویه و رویکردی «سیاسی» به مداخله زنان در انتخابات نگاه می‌کنند و به آن انتقاد دارند نه از زاویه و رویکردی مدنی. این درحالی است که معیار مداخله جنبش‌های مدنی زنان باید میزان تاثیرگذاری مثبت در زندگی روزمره ‌میلیون‌ها زنی باشد که مخاطبشان هستند؛ ازاین‌رو عملکرد سیاسی‌شان هم طبعا نمی‌تواند در جهت «چک‌سفید‌دادن» به گروه و حزب سیاسی «مدافع وضع موجود» یا به یک گروه یا حزب سیاسی «بدیل نظم موجود» باشد. 
وقتی قرار باشد‌ میلیون‌ها زن در انتخابات شرکت کنند، بی‌شک بخشی از مسئولیت فعالان جنبش زنان، به‌عنوان جنبشی «همراه زنان»، و نه لزوما «برای زنان» (یا متولی آنان) هم این خواهد بود که با مداخله‌گری آگاهانه، «رأی زنان» کشورشان را درعمل به‌شکلی «معنا و مفهوم» بخشند که بتواند هرچه بیشتر در جهت بهبود وضعیت زندگی روزمره زنان باشد. معنی این سخن آن است که قرار نیست جنبش مستقل زنان بدیل و رقیب یا «شریک» برای هیچ نیروی سیاسی باشد حالا چه نیروهای سیاسی ای که خود را بدیل حاکمیت، چه آن‌ها که خود را حافظ نظم موجود به‌شمار آورند. دراین میان دو راه پیش‌روی فعالان مدنی قرار دارد: یا می‌توان نظاره‌گر بود و خود را کنار کشید و پس از انتخابات، نمایندگان زن‌ستیز را با ابزارهای محدودی که در اختیار داریم، به چالش بکشیم، یا در همین دوره‌ای که قرار است جامعه به صندوق رأی مراجعه کند و انتخاب خودش را داشته باشد، نامزدهای زن‌ستیز را با ابزارهای بیشتری که در دوره انتخابات دراختیارداریم به چالش بکشیم. بی‌شک راه‌حل دوم راه‌حل اول را نفی نمی‌کند، بلکه می‌تواند به آن حتی یاری برساند. 
وانگهی، نامزدهای برابری‌طلب حتی اگر از سد شورای نگهبان رد نشوند، حداقل حضور پُرشمارشان که نشانه خواسته عمومی زنان است، می‌تواند نامزدهای زن‌ستیز را به چالش بکشد؛ ازاین‌روست که ما در «کمپین تغییر چهره مردانه مجلس» در کنار دیگر کمپین‌های زنانه، قصد داریم از تمام ظرفیت‌ها و روش‌های موجود و قانونی برای به‌چالش‌کشیدن نامزدهای زن‌ستیز در مجلس آینده سود ببریم، هم ازطریق به‌چالش‌کشیدن مستقیم تمام نامزدهایی که سابقه و تفکرات زن‌ستیزانه دارند و هم از طریق مطرح‌‌کردن برنامه‌های نامزدهای برابری‌طلب؛ نامزدهایی که هر یک می‌توانند حداقل در دوره انتخابات، نماینده یا بلندگوی بخشی از خواسته‌های زنان کشورمان باشند. 
درواقع به‌جای آنکه مانند گذشته، در انتخابات صرفا فهرست خواسته‌ها و مطالباتمان را مطرح کنیم، این‌بار، افزون بر فهرست خواسته‌هایمان، از فهرست زنانی هم که به‌نوعی این خواسته‌ها را نمایندگی می‌کنند پشتیبانی می‌کنیم و به‌این ترتیب، به خواسته‌ها و مطالباتمان چهره‌ای ملموس، قابل‌وصول و گشوده‌تر می‌بخشیم. این تمام آن چیزی است که ما دراین کارزار چند‌ماهه (کمپین تغییر چهره مجلس) تلاش داریم به آن جامه عمل بپوشیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زنان و مجلس دهم

+0 به یه ن


اتفاقات جالبی در کشور رخ می دهد. از جمله این که به تازگی کمپینی راه افتاده برای راهی کردن تعداد بیشتری از زنان برابری خواه به مجلس دهم. برای اطلاع بیشتر از دغدغه ها و عملکرد این کمپین می توانید به وبلاگ زیر مراجعه کنید:
http://women4parliament.blogfa.com/
من فکر می کنم کسانی که دغدغه پاسداشت زبان مادری و حقوق قومیت ها را دارند باید کمپین مشابهی راه بیاندازند

در پنجم آبان (همین چند روز پیش) نشستی بوده در مورد همین کمپین و در آن فعالان حقوق زنان دیدگاه های خود را بیان کرده اند. این نشست در مطبوعات هم گویا بازتاب خوبی داشته است.

نکات زیر به نظرم درخور توجه آمد:
همچنین در ادامه برنامه هم «مهدیه گلرو»، عضو کانون شهروندی زنان نیز به عنوان یکی دیگر از سخنرانان به مقایسه شرایط زنان در ایران و برخی کشورها پرداخت و گفت: در مجلس افغانستان 175 مرد و 67 زن وجود دارد. در عراق نیز سهم زنان از مجلس 237 مرد و 83 زن وجود دارد. حالا مساله این است که این زنان در چه شرایطی کاندید شدند؟ در انتخابات افغانستان وقتی زنان قصد کاندیدا شدن داشتند، طالبان بیانیه ای داد که اگر زنان کاندید شوند، ما آنها را می کشیم ولی آنها کاندیدا شدند. در مرحله دوم طالبان گفت که اگر در انتخابات شرکت کنید همه شما را ترور می کنیم و می کشیم. در عراق هم القاعده در هنگام انتخابات چنین بیانیه تهدیدآمیزی داده بود و در ادامه این روند هم داعش این کار را کرد. با این حال اما ما می بینیم که زن ها در آن شرایط می آیند و کاندید می شوند. اما سوال اینجاست که در ایران چرا وقتی تهدیدی وجود ندارد و به لحاظ قانونی هم منعی وجود ندارد، زن ها کم کاندید می شوند و یا کم استقبال می کنند؟ بنابراین باید کمی به خودمان بازگردیم.



او همچنین به مثالی درباره پی گیری های زنان در مجلس ایران و تأثیر گذاری افزایش تعداد کمی زنان در مجلس هم اشاره کرد و گفت: تعداد کمی زنان در مجالس بسیار تأثیرگذار است. برای نمونه در جریان قتل فرخنده ملک زاده و سوزانده شدن جسد او که پارسال در کابل اتفاق افتاد، زنان نماینده افغانستان چون تعدادشان قابل توجه بود توانستند جدی وارد عمل شوند و تا آخرین لحظات در جریان قرار داشتند. هرچند که نتیجه اش اعدام بود و خوشایند نبود اما به سرانجام رسید. همچنین داستان زنان ایزدی را زنان مجلس عراق به دلیل آن که تعدادشان در مجلس قابل توجه بود توانستند مطرح کردند و صدایی برای زنان ایزدی در جامعه ایجاد کنند و همین باعث جهانی شدن موضوع زنان ایزدی شد. اما در مورد اسیدپاشی در ایران چه شد؟ زنان چه عکس العملی داشتند؟



گلرو یادآوری کرد: معتقدم این که زنان نمی خواهند کاندید شوند، کاری نیست که بر عهده دولت باشد. مساله خود ما هستیم که آیا می خواهیم وارد عرصه شویم یا نه؟ واقعیت این است دولت نمی تواند کاری کند و این جامعه مدنی است که باید به زنان انگیزه بدهد و به آنها بگوید که این توانمندی را دارید . او گفت: زنان ما در فضاهای دانشگاهی و فرهنگی اقلیت نیستند اما در فضای سیاسی در اقلیت هستند. حالا این اقلیت بودن می تواند هزار چیز باشد، یکی از آنها هم می تواند، عدم باور به توانمندی های زنان باشد.



او درباره کاندید شدن زنان هم یادآوری کرد: باید ببینیم که چه کسی خواسته های زنان را پی گیری می کند؟ شاید دغدغه پدران یا همسران ما حمایت از قانون خانواده نباشد اما ما بر اساس چیزی که فکر می کنیم درست است باید عمل کنیم و به نوعی می خواهیم پیروی کردن از رأی مردانه را کنار بگذاریم.



گلرو در بخش دیگری از صحبت هایش هم یادآوری کرد: در مورد کاندید شدن هم در فضای سیاسی ایران، در صد سال اخیر اسم زن ها زیر اسم پدران و همسران سیاسی آنها پنهان شده است. اما در سال های اخیر این شرایط تغییر کرده است و توانستند جایگاه خود را پیدا کنند. متأسفانه احزاب سیاسی نمی پذیرند که زنان را بیشتر در لیست خود قرار دهند چرا که فکر می کنند ممکن است ریزش رأ ی داشته باشند یا اینکه بخواهند کسانی که رأی بیشتری می آورند را در لیست خود قرار دهند. اما جامعه مدنی باید به احزاب بگوید که جایگاه زنان محکم است و ما می خواهیم که زنان در لیست باشند.



او در پایان گفت: سوالی که ایجاد می شود این است که از زنانی که وارد مجلس می شوند چند نفر مثل ما فکر می کنند. فکر می کنید که از بین 10 نفر زن در مجلس راحت تر می شود کسی را همفکر پیدا کرد یا در بین 60 نفر؟ من فکر می کنم که بین 60 نماینده راحت تر می شود و در مواقعی که ما می خواهیم صدای یک زن شنیده شود، صدای آن زن در مجلس شنیده شود. به لحاظ جامعه شناسی همیشه اقلیت به لحاظ جامعه شناسی همیشه اقلیت پی رو اکثریت است. اما وقتی اقلیت از 3 درصد به 10 یا 15 درصد افزایش پیدا کند، توانایی یا مانور آنها در قانونگذاری افزایش پیدا می کند. یعنی در مجلس وقتی به لحاظ کمیت تغییر پیدا می کند و از لحاظ کمیت خارج می شود، خلاقیت را به دست می گیرد و دیگر دنباله رو نیست و حتا می تواند در لایحه ها و یا طرح ها تأثیرگذار باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هشدار

+0 به یه ن

اگر شما و یا یکی از آشنایانتان در صدد هستید در "دوره های معنوی با اسامی شسته رفته" شرکت کنید این هشدار آنا را جدی بگیرید.
چند سال پیش پسر جوان  و تحصیلکرده یکی از آشناهای ما مرید یک عارف نمایی شد.  بعد اون پسر برای مدتی گم شد! ماه ها خبری از او نبود تا این که جسد او و چند جوان دیگه و اون شیخ را در کرج پیدا کردند. گویا خودکشی دست جمعی کرده بودند.
خطرات این راه بسیارند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شیرزنان حامی دریاچه اورمیه

+0 به یه ن

نقل از تابناک


40 زن از اهالی دو روستای «قره قزلو» و «چپقلو» با همکاری طرح بین‌المللی تالاب‌ها و با انتخاب معیشت جایگزین، به احیای «دریاچه ارومیه» و تالاب «قره قشلاق» کمک می‌کنند.


روزنامه ایران در ادامه نوشت: 20 زن روستای «قره‌قزلو» حتی از کاشت «گوجه» و «هندوانه» توسط مردانشان به دلیل «پر آب بر بودن» جلوگیری کردند. به جای آن با سرمایه اندک خود کارگاه خیاطی راه انداختند تا با کسب درآمد از دوخت ودوزی که آب نمی‌خواهد هم کمک خرج خانواده باشند و هم با ذخیره آب، به احیای دریاچه ارومیه و تالاب قره قشلاق کمک کنند.

آنها 5 میلیون تومان سرمایه مشترک را در یک صندوق ریختند. 170 مانتو دوختند اما فقط دو میلیون تومان فروش داشتند. با وجود این در گفت‌و‌گو با روزنامه ایران می‌گویند که شک ندارند در سال‌های آتی یک کارگاه بزرگ مانتو و لباس‌های فرم خواهند داشت. همین ریسک‌پذیری، تفاوت آنها با زنان روستای «چپقلو» است که منتظرند تا وام قرض‌الحسنه وعده داده شده توسط فرمانداری به آنها برسد و با اجاره یک مکان کار خیاطی را شروع کنند.

«ولی‌الله فرج‌اللهی» فرماندار بناب در گفت‌و‌گو با خبرنگار ما تأکید می‌کند به محض رسیدن پول، پرداخت وام زنان این دو روستا در اولویت است! البته زمان دادن وام‌ها مشخص نیست. فعالان حوزه محیط زیست هم اعتقاد دارند خیرین با کمک‌های خود و خرید چرخ خیاطی برای آنها می‌توانند تا حدودی گره آنها را بازکنند.

برای کاشت گوجه صحرا نرفتیم

زنان روستای قره قزلو عزم خود را جزم کرده‌اند تا زرینه رود را نجات بدهند، خیال قره قشلاق را راحت کنند و مرهمی بر زخم‌های دریاچه ارومیه بگذارند. «برادری» خود را هم اثبات کرده‌اند، آنقدر که امسال پا را در یک کفش کردند و با مردانشان برای کاشت هندوانه و گوجه به صحرا نرفتند: «وقتی ما نرفتیم مردهامون هم نرفتند دیگه.» آنها حالا دیگر از حال و روز دریاچه خبر دارند. بابت سرنوشتی که در کمین زرینه رود نشسته دل‌نگرانند. از زخم ریزگردهای نمکی که مثل خوره به جان کشاورزی و باغداری منطقه افتاده، دلشوره گرفته‌اند. البته خوره‌ای که به جان دریاچه ارومیه افتاده، هنوز آن زخم کاری را به سرسبزی روستای «قره قزلو» نزده، برعکس روستای «چپقلو» که زمین‌های زراعی را بی‌بار کرده؛ زمین‌هایی بی‌زایش.

زنان قره قزلو «زرینه رود» را بیشتر دوست دارند حتی از پولی که از کشت و برداشت گوجه و هندوانه به دست می‌آورند برای همین هم اسم گروه‌شان را گذاشته‌اند «زرینه». البته پول آنچنانی هم از کشت و برداشت گوجه و هندوانه به آنها نمی‌رسد. این مسأله را «لطفی» مدیر اداره محیط زیست بناب به خبرنگار ما می‌گوید. صیفی‌جات دو سوی جاده‌ای را که ما را به روستای چپقلو می‌برد نشان می‌دهد و می‌گوید: «گوجه را از کشاورز کیلویی 200 تا 300 تومان می‌خرند و به کردستان عراق صادر می‌کنند.»

همه‌چیز به جیب دلالان می‌رود و «آب مجازی» هم به عراق صادر می‌شود. هر کیلو گوجه 300 لیتر آب می‌برد و هر کیلو هندوانه 500 لیتر. این‌ همان آب مجازی است که «مهدی مجتهدی» عضو دیگر انجمن زیست محیطی «دامون» هم آن را یادآوری می‌کند که تاکنون در محاسبات کمتر دیده شده است!

به سود و زیانش فکر نمی‌کنیم

«قره قزلو» روستای کوچکی است؛ خانه‌هایش ایستاده و نیم ایستاده. البته مسکن و شهرسازی برخی از خانه‌ها را کوبیده و ساختمان‌های بی‌قواره سیمانی به جای آنها ساخته که هیچ شباهتی با معماری بومی روستا ندارد. کارگاه خیاطی روستا، خانه کوچکی است که برای روحانی دِه ساخته‌اند و در ماه‌های محرم و رمضان در آن ساکن می‌شود. شوق و ذوق زنان برای نشان دادن دست دوخته‌هایشان، فضای کارگاه کوچک را پر از همهمه کرده است. به صحرا که نرفتند، گوجه و هندوانه که نکاشتند، درآمدشان کم شد. وقتی از آنها می‌پرسم کم شدن درآمد خانه به دعوای زن و شوهری منجر نشده؟ پاسخ‌ها آنقدر زیاد است که میان صداها گم می‌شوند.

یکی می‌گوید: «باید در نجات دریاچه مشارکت داشته باشیم. زن و مرد ندارد.» دیگری می‌گوید: «یک سال تحمل کردیم. یک سال دیگر هم تحمل می‌کنیم.» زن جوان دیگری هم جواب می‌دهد: «شوهرم می‌گوید کم کم مانتو‌ها را می‌فروشید و پولش را درمی‌آورید.» آنها البته سرمایه کمی دارند. با کمک طرح تالاب یک چرخ سردوز و یک اتو تهیه کرده‌اند. اما چرخ‌های خیاطی‌شان قدیمی است. همین مسأله هم در نتیجه کار تأثیر دارد. کاش کسی پیدا می‌شد چند چرخ نو به آنها می‌داد! این مسأله را یکی از اعضای انجمن دامون می‌گوید.

این کارگاه نتیجه آموزش‌ها و فرهنگ‌سازی‌های طرح تالاب برای نجات تالاب قره قشلاق است. قره قشلاق یکی از تالاب‌های اقماری دریاچه ارومیه است. «زهرا امجدیان» عضو انجمن «دامون» که به کمک دو تن از همکارانش «تسهیل‌گری» طرح بین‌المللی تالاب برای آموزش جوامع محلی را برعهده دارند می‌کوشند تا راهی برای کاهش مصرف آب کشاورزی و تأمین حقابه «قره قشلاق» پیدا کنند.

امجدیان می‌گوید: «در این طرح به دنبال الگوی معیشتی برای سه روستای قره قزلو، چپقلو و مجیدآباد بودیم که به طور ذاتی آب خواه یا آب بر نباشد. این طرح یک سال طول می‌کشد که شش ماه آن گذشته است.» مشکلات روستای مجیدآباد آنقدر زیاد بود که به گفته امجدیان اصلاً وارد آن نشدند: «طرح یک سال بیشتر عمر ندارد و این مدت کفاف به نتیجه رسیدن طرح در این روستا را نمی‌دهد.»

آنها دو روستای چپقلو و قره قزلو را در دستور کار خود قرار دادند. برنامه با یک سری سؤال آغاز می‌شود که پاسخ آنها قرار است به نجات محیط زیست حوزه دریاچه ارومیه منجر شود. اینکه چه معیشتی باید جایگزین کشاورزی پرآب بر شود و چه محصولاتی باید جای کشت گوجه، هندوانه، هویج، پیاز و... را بگیرد؟ بازار فروش آنها کجاست؟ نیاز منطقه چیست؟ به گفته «احمدی» کارشناس تالاب‌ها، برنامه‌ها در این سه روستا اگر به موفقیت برسد به الگویی در ستاد احیای دریاچه ارومیه برای روستاهای دیگر تبدیل خواهد شد.

با مردان و زنان روستا جلسه می‌گذارند: «فهرستی تهیه شد از 15 تا 20 شغلی که روستاییان می‌گفتند می‌توانند انجام بدهند. مثلاً پرورش ماکیان یا نجاری از سوی مردان پیشنهاد داده می‌شود.» اعضای انجمن با همکاری کار‌شناسان طرح تالاب‌ها، شغل‌های پیشنهادی را از فیلترهای مدنظر می‌گذرانند: «پیشنهادها را یک ارزیابی اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی کردیم. می‌خواستیم ببینیم که این مشاغل چه تأثیرات زیست محیطی منفی یا مثبتی دارند. چه تأثیرات اقتصادی به وجود می‌آورند؟ تأثیرات اجتماعی آنها چیست؟ بعد از این ارزیابی‌ها و رد شدن از فیلتر یک سری از مشاغل باقی ماندند.»

در زمینه ایجاد شغل برای مردان روستا خیلی پیش نمی‌روند: «بر سر راه شغل‌هایی که مردان پیشنهاد دادند، موانعی است. مثلاً آنها به دنبال پرورش قارچ هستند یا نجاری و قالیبافی. بویژه در یکی از این روستا‌ها آقایان خیلی علاقه‌مند به قالیبافی بودند.» او درباره موانع و چرایی به سرانجام نرسیدن این مشاغل از جمله پرورش قارچ می‌گوید: «مردان این روستا الان یا دارند سر زمین خود کار می‌کنند - محصول پر آب بر را کاشت و برداشت می‌کنند که درآمد خوبی دارند - یا کارگری می‌کنند و از درآمدشان راضی هستند. اما در پرورش قارچ، در اندازه و اشلی که ما می‌خواهیم و کار خردی محسوب می‌شود چنین درآمدی به دست نمی‌آید. یا میزان وامی که می‌توانیم به آنها بدهیم خیلی کم است.» البته او امیدوار است به لطف فرماندار بناب و همچنین رئیس اداره محیط زیست، منابع مالی بیشتری به این طرح اختصاص داده شود.

امجدیان وجود «بازار» برای محصولات را هم یکی دیگر از فیلتر‌ها برای شروع کار می‌داند: «اگر پرورش قارچ راه بیفتد بالاخره یک بازار می‌خواهد یا حتی نجاری و قالیبافی.» او خیلی به قالیبافی امیدوار نیست: «مافیای پیچیده‌ای دارد.» البته امجدیان و دوستانش با کمک فرماندار و رئیس حفاظت محیط زیست به دنبال یافتن بازار قارچ هستند: «وقتی خیال ما از بازار کار و سرمایه راحت شد آن وقت کار را کلید می‌زنیم.» اما وضعیت خانم‌ها در این طرح بهتر است: «زن‌ها معمولاً در خانه کار می‌کنند حتی کارهای کشاورزی و دامداری را. اما پولی برای این کار‌ها به آنها پرداخت نمی‌شود.» همین جا نقطه قوت آنها می‌شود: «این مسأله شاید اینجا به کمک ما آمد. خانم‌ها خودشان علاقه زیادی نشان دادند که یک کار حتی با درآمد خیلی کم داشته باشند. با خانم‌ها خیلی راحت‌تر توانستیم به نتیجه برسیم.»

زنان دو روستا در شش ماه گذشته یاد گرفتند که چطور گروه تشکیل بدهند. چگونه صندوق داشته باشند. چه شغلی انتخاب کنند و چگونه با هم هماهنگی و همکاری داشته باشند. در ‌نهایت 40 نفر از زنان در هر دو روستا به این جمع‌بندی می‌رسند که کار خیاطی را انتخاب کنند.

البته زنان روستا روی صنایع دستی (عروسک‌سازی) و رشته آشی هم انگشت می‌گذارند اما به سرانجام نمی‌رسد: «فروش صنایع دستی بویژه عروسک خیلی بازار نداشت اما می‌توانست برای آنها یک «هویت» باشد.» رشته آشی هم به سرانجام نمی‌رسد: «خانم‌ها در روستای قره‌قزلو خیلی مشتاق بودند. دنبالش هم رفتیم. اتفاقاً بازار خوبی هم داشت اما نمی‌توانستیم مجوز بگیریم.» چرا؟ چون روستا هنوز طرح هادی ندارد. جاده‌اش آسفالته نیست: «یعنی آن شرایطی که یک کارگاه تولید «رشته آش» باید داشته باشد تا بتواند مجوز بهداشت را بگیرد، در این روستا مهیا نبود.»

آقای فرماندار

پیدا کردن بازار برای خیاطی راحت‌تر بود. پای فرماندار بناب که به میان کشیده می‌شود؛ بازار خیاطان روستای «قره قزلو» تا حدودی تثبیت می‌شود. چون مشاهدات خبرنگار روزنامه ایران در چند سال گذشته از استان‌های آذربایجان شرقی و غربی نشان از فاصله ذهنی بسیاری از تصمیم گیران محلی و استانی از وضعیت واقعی دریاچه ارومیه و تأثیر آن روی جوامع محلی که تمام دو استان را شامل می‌شود، دارد. «ولی‌الله فرج‌اللهی» در نامه‌ای به آموزش و پرورش، مراکز درمانی شهر بناب و... می‌خواهد که لباس فرم خود را از زنان روستای قره قزلو بگیرند. بازار تا حدودی جان می‌گیرد. در روستای قره قزلو چون همه، همدیگر را می‌شناسند قول می‌دهند که مانتوی دختران مدرسه زیر چرخ زنان خیاط روستا کوک بخورد. اما از بیمارستان‌ها هنوز خبری نیست. بناب کباب معروفی هم دارد.

همان‌طور که فرماندار یادآور می‌شود کباب این شهر سال‌جاری در فهرست ملی به ثبت رسیده و می‌تواند مسیر «گردشگران غذا» را در این شهر که به «شهر دوچرخه‌ها» معروف است، باز کند. شهری مسطح که جان می‌دهد برای دوچرخه سواری، البته نه برای زنان. به قول آقای فرماندار «هنوز برای آنها زود است.»

مسئولان طرح با کارخانه‌های اطراف هم وارد گفت‌و‌گو شده‌اند که دوخت لباس کارگرانشان را به زنان این دو روستا بدهند. لباس فرم کباب پزهای معروف 22 واحد بناب هم می‌تواند یکی دیگر از گزینه‌ها باشد که البته خبرنگار روزنامه ایران یادآوری می‌کند و برق نگاه فرماندار نشان می‌دهد که دارد روی آن فکر می‌کند. زهرا امجدیان هم می‌گوید: «یک سفارش 170 تایی از مدارس برای زنان روستا قره قزلو گرفتیم.» زنان روستا همان‌طور که او می‌گوید «ریسک کردند» و بدون اینکه منتظر سه میلیون وامی باشند که طرح به هر یک از آنها قول داده و آقای فرماندار ریشش را گرو گذاشته، پول روی هم گذاشتند و پارچه آن را خریدند.

می‌گویند: «واقعا به تالاب علاقه داریم.» تالاب قره قشلاق را می‌گویند. بیشتر از آن، خاطر «زرینه رود» را می‌خواهند. البته می‌دانند که جانشان بسته به احیای دریاچه است. اما بی‌توقع از دولتی‌ها هم نیستند؛ توقع‌هایی بجا: «به کمک مالی و وام نیاز داریم. بیمه برای ما خیلی مهم است. برق هم نداریم.» البته جا هم ندارند. الان خانه‌ای که برای روحانی روستا ساخته شده را «کارگاه» کرده‌اند که خیلی کوچک است. همه به زور می‌تواند دور هم جمع شوند و در آن کار کنند. می‌خواهند برق کارگاه را قطع کنند. این قسمت ماجرا را هم با خنده‌های‌ریزی تعریف می‌کنند: «برق را غیر قانونی کشیدیم چون برای چرخ خیاطی و سردوزی لازم داشتیم!» آموزش‌هایی هم که به آنها داده شده کمتر از آموزش‌هایی است که به زنان روستای «چپقلو» داده‌اند. هرچند مانتوهای دوخت آنها کاملاً قابل دفاع است: «اما خب کار روستای چپقلو که سه ماه مربی داشته‌اند، با کار ما فرق دارد.»

زهرا امجدیان می‌گوید: «روستای چپقلو چون نزدیک به «بناب» بود، مربی از فنی حرفه‌ای به روستا آمد و آموزش داد اما مسافت دور روستای قره قزلو اجازه حضور مربی را نداد!» همچنین او می‌گوید: «با توجه به عوض شدن فرماندار و گفت‌و‌گو با معلم‌ها بدون شک در سال تحصیلی ۹۵-۹۴ مدارس بیشتری مشتری لباس‌های آنان می‌شود.» یک دختر جوان هم می‌گوید: «ما امروز به سود و زیان فکر نمی‌کنیم اما می‌خواهیم مطمئن شویم که از کار ما حمایت می‌شود و در ادامه‌ رها نمی‌شویم.» یکی هم می‌گوید: «می‌دانیم که روستای ما اگر آب نداشته باشد می‌میریم»!

اعلام افزایش شوری زمین آب چاه‌های کشاورزی از سوی «ولی‌الله فرج‌اللهی» فرماندار بناب را باید یک اتفاق خیلی خوب دانست. هرچند دیر، چون هنوز بسیاری از مسئولان استانی آن خبر تلخ نشنیده‌اند و همچنان این استان را پرآب‌ترین استان کشور بعد از خوزستان ذکر می‌کنند. به گفته فرج‌اللهی خشک شدن دریاچه ارومیه و کاهش سطح آب، هم باعث کاهش سطح آب چاه‌های بناب شده و هم بیشتر چاه‌ها را شور کرده است. به گفته او EC آب تا پنج، شش سال قبل سه هزار بود الان به 20 هزار رسیده تا آب‌های چاه کشاورزی کاملاً غیر قابل شرب شود: «برای کشاورزی هم زیاد به درد نمی‌خورد.» اما این پایان تلخ ماجرا نیست. زمانی که گرد و خاک همراه با نمک از طرف دریاچه به سمت بناب می‌آید هم باغ‌ها را از نفس می‌اندازد و هم شهروندان را: «کیفیت محصولات کشاورزی هم مثل گذشته نیست.» او یک خبر بد هم دارد. به گفته کار‌شناسان خشم طبیعت تا 600 کیلومتر مربع دریاچه ارومیه را زخم زده است: «سال گذشته دو سه طوفان داشتیم که فکر می‌کنم تا شهرهای هشترود و مراغه هم رسید.» او یک هشدار هم می‌دهد: «اگر دریاچه احیا نشود بعید می‌دانم شهرهای آذربایجان شرقی و غربی قابل سکونت باشد.» او آبیاری قطره‌ای و تحت فشار را یکی از روش‌های بهینه‌سازی مصرف آب می‌داند و از تصویب اعتبار برای 1247 هکتار زمین کشاورزی در عرض شش ماه خبر می‌دهد. 20 هزار هکتار از وسعت بناب را باغ‌ها تشکیل می‌دهد و مزارع: «در این طرح، مزارع کشاورزی با اعتباری بیش از 20 میلیارد تومان در اولویت هستند.» این به معنای خوب بودن حال باغ‌ها نیست! همچنین به گفته فرماندار در ابتدای برنامه قرار می‌شود 85 درصد از این اعتبار را دولت پرداخت کند و 15 درصد از پول را هم کشاورزان پرداخت کنند. اما به گفته فرج اللهی در تازه‌ترین تصمیم، قرار شده هر کشاورزی که در مصرف آب صرفه‌جویی کند و مازاد آب کشاورزی به سمت دریاچه ارومیه هدایت شود از پرداخت این 15 درصد معاف ‌شود و ستاد احیای دریاچه آن را بپردازد.

او تشکیل کمیته فرهنگی احیای دریاچه ارومیه در بناب را راهکار دیگری برای احیای این دریاچه می‌داند. قره قشلاق در مرز سه شهر بناب، میاندوآب و مکان قرار دارد. فرج اللهی رئیس این کمیته است، او می‌گوید: «در شش ماهه گذشته 25 برنامه فرهنگی برای آگاه‌سازی کشاورزان و روستاییان اجرا شد تا همه بدانند که احیا نکردن دریاچه ارومیه چه آثار زیانباری روی زندگی آنها خواهد داشت.»

به گفته فرج‌اللهی برای اجرای برنامه‌های فرهنگی با دو سازمان مردم نهاد قرارداد بسته شده است. تغییر الگوی کشت در بناب هم گام دیگری است که احتمال احیای دریاچه ارومیه را بالا می‌برد. براساس آمارهای فرماندار در بناب هر سال 1600 هکتار پیاز کاشته می‌شود که برای هر کیلو 500 لیتر آب نیاز است: «از سال گذشته محصولات جایگزین مثل کلزا، دانه‌های روغنی، زعفران و کشت درختان پسته به کشاورزان اعلام شد.»

او در پاسخ به این پرسش که فرمانداری چه حمایتی از کشاورزان می‌کند هم می‌گوید: «حمایت فرمانداری شامل تأمین نهال‌ها و نهاده هاست. در تلاش هستیم وام کم بهره، بویژه برای کشت زعفران در اختیار کشاورزان قرار دهیم.» فرماندار بناب همچنین می‌گوید: «از سال گذشته توسعه کشاورزی در بناب را به طور کامل ممنوع کردیم.» این ممنوعیت هم شامل مزارع کشاورزی می‌شود وهم باغ‌ها.

او البته شهر بناب را یک شهر صنعتی می‌داند که رتبه خوبی هم در صادرات «کشمش»، «خشکبار» و «لوازم خانگی» دارد: «بنابراین تلاش می‌کنیم کشاورزان را به سمت صنایع تبدیلی بیاوریم، ما حدود ۳۳ واحد فرآوری کشمش داریم.» این البته به معنای توسعه باغ‌ها نیست بلکه به گفته او می‌توان کشمش را از شهرهای دیگر وارد کرد: «میزان انگور بناب با توجه به کمبود آب دارد کم می‌شود. می‌توان بقیه نیاز را از ارومیه، خراسان رضوی و شهرهای اطراف تهران مثل «تاکستان» و «شهریار» تأمین کرد.»

معمای چپقلو

در روستای چپقلو می‌کارند اما هیچ درو می‌کنند. چاه‌ها شور شده و زمین‌ها شوره زار. هیچ درو می‌کنند اما وضع زندگی آنها بهتر از روستای قره‌قزلو است که هنوز سبز است و زرینه رود زیر پایش درجریان است هرچند کم عمق. چپقلو سه هزار نفر جمعیت دارد؛ یعنی بیشتر از روستاهای اطراف. چهره‌هایشان نشان از وضعیت بهتر اقتصادی نسبت به سایر روستا‌ها دارد. چطور؟ هرچند زنان این روستا خیلی علاقه‌ای به ورود به این بحث ندارند اما گره کار را یکی از جوانان روستا باز می‌کند. قاچاق پارچه! نصف پارچه کشور را از کردستان عراق می‌آورند و در بازارهای مختلف می‌فروشند. پول خوبی هم دارد: «اصلا اگر قاچاق پارچه نباشد، چطور زندگی را بگذرانیم.»

یک تفاوت دیگر هم با روستای قره‌قزلو دارند؛ 20 زن چپقلویی هم پای کار ایستاده‌اند. نزدیکی آنها به بناب باعث شده تا مربی فنی حرفه‌ای کار را تمیز‌تر به آنها یاد بدهد اما مردانشان همپایشان نیستند، لااقل به اندازه مردان قره قزلو. چرخ خیاطی در خانه دارند اما مثل روستای قره قزلو وسط نمی‌گذارند تا همه استفاده کنند. یک بی‌اعتمادی در میان رفتار‌ها و حرف‌ها موج می‌زند. حرف‌های رئیس بسیج روستا که ساختمان بسیج را در اختیار آنها قرار داده تا خیاطی یاد بگیرند، می‌تواند پاسخی برای چرایی این بی‌اعتمادی باشد: «10 سال پیش از جایی آمدند و بخشی از زمین‌های مرغوب روستا را تصرف کردند. گفتند می‌خواهند «شهرک صنعتی» بسازند. برای خیلی‌ها پرونده‌سازی کردند.»

یکی از زنان روستا هم می‌گوید: «برای پیرمرد 80 ساله پرونده‌سازی کردند. پیرمردی که نمی‌توانست راه برود چهار سال در زندان ماند.» یکی دیگر از زنان هم با لبخند می‌گوید: «وکیل گرفتیم و آنها را شکست دادیم.» اما اعتقاد دارند شکافی بین مردم و مسئولان به وجود آمده که تا امروز هم پر نشده است. آن اتفاق تلخ، امروز باعث بی‌اعتمادی به طرح‌هایی شده که یک سویش به سازمان‌ها و نهادهای مختلف برمی‌گردد.

اما دورتر از چپقلو - که تردید دارند دست طرح تالاب‌ها را برای نجات دریاچه ارومیه و کشاورزی منطقه و زندگی انسانی بفشارند - روستای قره قزلو قرار دارد که بسیار به طرح امیدوار است. می‌خواهند به هر قیمتی که شده تالاب قره قشلاق را نجات بدهند. وقتی آنها را با رودخانه زرینه‌رود - که تلمبه‌ها چون مارهای هفت‌سر، آب آن را می‌بلعند تا درست در زمانی که دریاچه دارد از تشنگی می‌میرد، همچنان کشاورزی غرقابی رونق داشته باشد - تنها می‌گذاریم، یک سؤال آرامش آنها را به هم می‌زند، ما خیاطی می‌کنیم اما اگر مردان ما کشاورزی را کنار بگذارند، چه کار باید بکنند؟! شغل آنها چه می‌شود؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

متن صحبت های امروزم در مراسم یادبود بابا

+0 به یه ن

پدر عزیزمان در 25 اردیبهشت ماه سال 1314 خورشیدی در تبریز دیده به جهان گشود و درمقاطع دبستان و دبیرستان  در همین شهر تحصیل کرد. در سال 1332در امتحان ورودی دانشکده فنی دانشگاه تهران شرکت کرده، با رتبه یک وارد دانشگاه شد. آن زمان کنکور سراسری نبود و دانشکده ها امتحان جداگانه می گرفتند. در آن زمان-تاجایی که من اطلاع دارم دانشکده فنی تهران-تنها دانشکده فنی کشور بود. دانشکده فنی دانشگاه تبریز که پدر سال ها در آن خدمت می کرد پنج سال بعد تاسیس شد.

آنان که با تاریخ معاصر ایران آشنایی دارند می دانند سال 1332 سال پرمصیبتی برای کشور بود از جمله آن که در شانزده آذر که بعدها روز دانشجو نام گرفت، دانشکده فنی دانشگاه تهران آماج حملات بی رحمانه ای شد. پدر آنجا بود و سه قربانی حادثه از دوستان نزدیک پدر بودند.

بعد از اخذ کارشناسی ارشد مدتی به کار مهندسی در پروژه های ساختمانی و راه سازی در ترکمن صحرا و سپس کرمانشاه مشغول شد. از آن دوره خاطرات بسیاری برای ما نقل می کرد.سپس به خدمت سربازی پرداخت. در همین زمان و در سال 1339از وی دعوت به عمل آمدکه چند درس ریاضی و فیزیک در دانشگاه تبریز که در آن زمان هنوز در خیابان طالقانی واقع بود ارائه دهد. همزمان اساتیدی از فرانسه برای تدریس آمده بودند پدر که به زبان فرانسه کاملا مسلط بود نقش مترجمی در کلاس های ایشان را برعهده گرفت.  همین اساتید فرانسوی پدر را تشویق به رفتن به پاریس برای ادامه تحصیل نمودند. پدر در دانشگاه پاریس یک دانشجوی دکتری در رشته عمران شد. تحصیلات دکتری پدر مصادف بود با دهه شصت میلادی و جنبش های  دانشجویی مشهور فرانسه در 1968.

بعد از اخذ دکتری پدر به وطن بازگشت و در دانشکده فنی دانشگاه تبریز مشغول خدمت شد. درهمان دانشکده با مادرم خانم مهندس مینو میرزایی که دانشجوی دانشکده فنی بود آشنا شد و ازدواج کرد. حاصل این ازدواج این جانب (متولد 1355) هستم و خانم دکتر نیلوفر فرزان (متولد 1367)  که اکنون در اوترخت هلند مشغول ادامه تحصیل در رشته داروسازیست.

در اوایل دهه پنجاه هجری پدرم رئیس دانشکده فنی بود. ریاست او مصادف شد با درآمد بالای نفتی. پدر و همکارانش فرصت را غنیمت شمرده در جهت تجهیز آزمایشگاه های دانشگاه کوشیدند. اواخر سال 56 پدر برای فرصت مطالعاتی به همراه من ومادرم دوباره به پاریس رفت. در زمان انقلاب 57 ما در فرانسه بودیم. بعد از اتمام فرصت یکساله به وطن بازگشتیم.

سپس دوره پرتنش دهه شصت آغاز شد. دورانی پرآشوب که جفاها در آن بر دانشگاه و دانشگاهیان رفت. بسیاری از دانشگاهیان برجسته وطن را ترک کردند. اما پدر و برخی از همکارانش ماندند و شجاعانه جلوی تندروی ها ایستادند.  نتیجه آنی این ایستادگی انگ ها و "پاکسازی" بودو طبعا مشکلات معیشتی به دنبال داشت. در آن سال ها پدر و مادرم به یاری یکدیگر شرکت ساختمانی طراد را تاسیس و اداره کردند. پروژه های ساختمانی متعدد نظیر ساختمان اداره پست اهر و بخش هایی از مجتمع تراکتور سازی تبریز حاصل این همکاری بود. ناگفته نماند در سال های پرآشوب آغاز دهه شصت مشکلاتی که برای شرکت های ساختمانی به وجود آمد کم از مشکلات پیش روی دانشگاهیان نداشت. من به عنوان طفلی کوچک که در خانواده به او لقب "ضبط صوت" داده بودند از مکالمه های والدینم در جریان مشکلات قرار می گرفتم. کمیابی و نایابی مصالح ساختمانی تنها گوشه ای کوچک از مشکلات بود.

دوستان در پرده می گویم سخن

گفته خواهد شد به دستان نیزهم

 

من از پیشکسوتان عزیز که آن زمان به فعالیت دانشگاهی یا اجرایی مشغول بودند خواهشمندم مشاهدات و تجربیات آن دوره را به طور مدون در اختیار جوان ها بگذارند که ملتی که تاریخ معاصر خود را نداند  اشتباهات گذشته را تکرار خواهد نمود. نسل های جوانتر مشتاق دانستن در باره آن دوره هستند.

آری! نتیجه مستقیم و آنی آن ایستادگی پدر و دیگر اساتید دانشگاه پاکسازی و مشکلات معیشتی به دنبال آن بود. اما نتیجه بلند مدت آن همان هست که امروز ما نهادی ریشه دار در کشور به نام نهاد دانشگاه داریم. اگر نبودند بزرگانی چون وی که حقیقت را فدای مصلحت نکردند وضعیت اکنون ما دانشگاهیان به طور خاص و وضعیت جامعه به طور عام- بسیار بدتر از آن بود که اکنون هست. می توانست شبیه برخی از همسایگانمان شود که هم اکنون در آتش تندروی و جهل و تعصب می سوزند.

بعد از چند سال که آتش تندروی ها اندکی فروکش کرد به سراغ پدر آمدند و او را به دانشگاه بازگردانیدند. پدر به خانه معنوی خود بازگشت بی آن که کینه ای از کسی به دل نگاه داشته باشد. کم نبودند کسانی که  درسراسر دنیا در سال های پرالتهاب از دانشگاه یا ادارجات "پاکسازی" شدند اما بعد بازگردانده شدند.  آن چه  در همه دنیا کم و نادر هست همین نوع گذشت بود.

متاسفانه اغلب آنها که روزی در حقشان ظلم شد بعد از رفع ظلم خواستند حق ضایع شده خود را باز پس بگیرند. اما نه ازآنان که عامل تضییع حق آنها شده بودند بلکه از نسل جدید بی پناه تازه وارد که نقشی در تندروی ها نداشت! پدر هرگز چنین نکرد! حتی به آن فکر هم نمی کرد!

جنگ تمام شد و پروژه های عمرانی در استان های مختلف آغاز. در سال های نخست بازسازی، به شرکت ها و مهندسین شهرستان ها اعتماد نمی کردند. پروژه ها را عمدتا به شرکت های تهران می سپردند. متاسفانه به علت ناشیگری برخی از این پروژه ها به شکست می انجامید. سپس به نزد پدر می آمدند تا با محاسبات خود راه حلی برای نجات پروژه بگشاید.

در این سال ها پدر در زیرزمین خانه به قول خودش "بُسه " می کرد. شعر طنزی هم به اقتباس از دوبیتی معروف "هرکه دارد امانتی موجود...." ساخته بود که همواره زیر لب زمزمه می کرد:

هر که دارد عمارتی نوساز

بسپارد به بنده در آغاز

نسپارد شود ترک ها باز

باز پیدا شود به بنده نیاز

آن سال ها هم گذشت. کم کم نسلی نو از مهندسین خبره برخاست. همین طور شبیه سازی های کامپیوتری برای محاسبات مهندسی پیشرفت کرد. انحصار محاسبه پروژه در دست پدر به طور طبیعی شکسته شد. گویند استاد موفق کسی است که دانشجویانش از او زبردست تر باشند. با این معیار نیز پدر استادی موفق بود. کم اتفاق می افتد که افراد این مرحله را با متانت پشت سر بگذارند. در بسیاری موارد حسد و یا حرص و آز و تضاد منافع، جلوی لذت تماشای سربرکشیدن حاصل عمر استاد، یعنی دانشجویان، را از او می گیرد. خوشبختانه پدر این متانت را داشت و از این مشاهده لذت ها برد. تا جایی که در روزهای آخر در بیمارستان شبی به من این نکته را با افتخار و لذت به من گفت.

به یاد دارم پروژه ای را در دهه هشتاد هجری به مهندسی جوان سپرده بودند. نظیر آن پروژه با آن ابعاد در تبریز سابقه نداشت. بعد از مدتی کارفرما خود نگران شده بود که مهندس مزبور برای انجام دادن پروژه ای با این ابعاد هنوز کم تجربه هست. به سراغ پدر آمدند و پیشنهاد دادند تا قرارداد وی را فسخ کنند و قراردادی نو با پدر ببندند. پدر گفت هرگز چنین چیزی را نمی پذیرم و مانع پیشرفت همکار جوان تر نمی شوم.  بعد از رایزنی های فراوان به این راه حل رسیدند که قراردادی موازی ببندند تا نتایج محاسبه اولیه توسط پدر چک شود. هر زمان فرصتی پیش می آمد، پدراز مهندس جوان تعریف می کرد که در محاسبات دقیق و کارآمد هست و به قول خارجی ها او را

Promote

می کرد. آری! حتی این عجوز عروس هزار داماد، این کلمه سه حرفی "پول"، هم چون به پدر می رسید جلوه گری و اغواگری از کف می داد.

پروژه  عمرانی دیگری هم در تبریز بود که پدر مخالف آن بود چرا که معتقد بود با هزینه حدود یک هفتم و در زمانی بسیار کمتر پروژه جایگزینی می توانست اجرا شود. پدر نظر خود را منعکس کرده بود اما پروژه تصویب شد. با این حال، پدر سعی نکرد جلوی پروژه بایستد. وقتی علت عدم ایستادگی اش را جویا شدم گفت:" حاصل پروژه برای شهر می ماند و نماد و سمبل می شود. تخت جمشید هم روزی پروژه ای پرهزینه بود که جایگزین های بسیار کم هزینه تری داشت. من از آن پروژه کنار می کشم چون اعتقادی به آن ندارم ولی جلوی پیشرفت پروژه نمی ایستم" نقل به مضمون بود.

به جای بازگویی کلیشه همیشگی "همسری وفادار و پدری مهربان" خاطره ای دیگر از او نقل می کنم. اگر به تبریز رفته باشید می دانید که همه راه ها به چهارراه آبرسان ختم می شوند. چهارراه آبرسان قلب تبریز مدرن هست. این چهارراه در سراسر استان معروف هست و محل رویداد های مهم مردمی شهر هست. روگذری در این چهارراه هست که مهندس محاسب و ناظر آن پدر بود. خواهرم نیلوفر در زمان ساخت آن به مدرسه ابتدایی پناهی واقع در نزدیکی آن پل می رفت. در شهر معروف شده بود که سر ساعت تعطیلی مدرسه هر برنامه ای که باشد و هر مقامی که بیاید مهندس ناظر پروژه خواهد گفت من می روم تا دخترم را از مدرسه بردارم! چند ماهی قبل از افتتاح پل روگذر آبرسان، پل روگذر مشابهی در تهران  فروریخته بود و با کمال تاسف موجب از دنیا رفتن تنی چند از هموطنان شده بود. در مجلسی دوستان و آشنایان با اشاره به این اتفاق ناگوار با پدر شوخی می کردند و می گفتند آیا می توان به این پل اعتماد کرد؟ بابا پاسخ داد : زیر پل می خوابم تا تمام تانک های ارتش از رویش رژه بروند" یکی پرسید "حاضرید یاسمن زیر پل بخوابد و تانک ها رژه بروند؟" پدر با ظرافت کلامی خاص خودش از پاسخ طفره رفت و حرف را عوض کرد.

پدرم بعد از بازنشستگی از دانشگاه تبریز در دانشگاه آزاد واحد شبستر تدریس می کرد. دکتر یعقوب فرزان به همکاران خود در  دانشگاه شبستر علاقه خاصی داشت و از شور و نشاط دانشجویان آن شور زندگی می گرفت. همواره از خلوص باطن و صفای استادان گروه عمران دانشگاه شبستر می گفت و آنها را چون فرزند دوست می داشت. همچنین  فرهنگ بالای شهر کوچک ولی علم و فرهنگ پرور شبستر را می ستود. در این سال ها پدر کتاب تخصصی ای نوشت. خود می گفت می خواهم ناشر آن جایی باشد که به آن دلبستگی دارم. به همین جهت، دانشگاه آزاد واحد شبستر را برگزید. متاسفانه فرصت نشد که انتشار آخرین اثرش را ببیند. امیدوارم این اثر هرچه زودتر منتشر شود و به دست علاقه مندان برسد.

.

پدر عزیزمان بعد از هفت سال مبارزه با بیماری سی-ال-ال در 20 مهر 1394حدود ساعت 3:45 دقیقه بعد از ظهر در خوابی آرام از میان ما زمینیان پرکشید. یادش گرامی و راهش پررهرو باد! درد از دست دادن پدر بسیار سنگین است. سنگین تر از آن که در تصورم می گنجید. اما دو چیز مرا تسکین می دهد. یکی آن که در پدرم آرامش رفت و دیگر آن که بعد از فوتش، آن چنان که برای بسیاری از بزرگان رخ می دهد، توسط جریان هایی که با مرامش نمی ساخت مصادره نشد! یادآوران او اعضای خانواده و آن دسته از بستگان  و دانشجویان سابقش هستند که به آنها در زمان حیات نیز دلبستگی داشت. دانشجویانی که خود اکنون استادانی برجسته شده اند و در حوزه فعالیت خود سرآمد هستند. یادآوران او همچنین همکاران و آشنایانی هستند که به لحاظ مرام با او نزدیکند. این هم از برکات پرهیز از رفتار پوپولیستی است که پدرم همه عمر بر آن اصرار داشت. اگر رفتاری پوپولیستی داشت نام و یاد او کالایی می شد که جریان های مختلف و گاه متضاد با مرام پدرم سعی در مصادره اش می کردند. خوشبختانه چنین نشد!

اندکی هم از علایق ذوقی پدرم بگویم. پدرم خط بسیار خوشی داشت. نقاشی هم می کشید.

در انتها برای حسن ختام شعر محبوب پدر را از حضرت حافظ می خوانم. هرگاه من یا خواهرم ناراحت می شدیم مصرع اول را برایمان می خواند

دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد

به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد

به کوی می فروشانش به جامی بر نمی گیرند

زهی سجاده تقوی که یک ساغر نمی ارزد

...

تورا آن به که روی خود زمشتاقان بپوشانی

که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد

چو حافظ درقناعت کوش و از دنیای دون بگذر

که یک جو منت دونان دوصدمن زر نمی ارزد

و شعر ترکی مورد علاقه پدر که همواره زمزمه می کرد این بند از حیدربابا بود:

انسان اولان خنجر بلینه تاخماز

آممان حیف کور توتوغون بوراخماز.

ممنونیم که با حضور خودتان در اینجا مایه دلگرمی من و خانواده ام شدید.

6 آبان 1394

پژوهشکده فیزیک پژوهشگاه دانش های بنیادی

تهران

2015/28/10

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مجلس یاد بود پدرم

+0 به یه ن

گویا حدود یک سالی است که در محل کار من، پژوهشگاه دانش های بنیادی، سنتی نهاده شده است که وقتی عضوی از این پژوهشگاه عزیزی از دست می دهد در یکی از سالن های این مجتمع مجلس یادبودی برای او می گیرند. به من نیز از سوی ریاست محترم روابط بین الملل پژوهشگاه به طور دوستانه پیشنهاد شد که چنین مجلس یادبودی برای پدر عزیزم بگیرم. دیدم بهترین فرصت خواهد بود که مروری داشته باشم به زندگی پربار شادروان پدرم در هشتاد سال گذشته. متنی تهیه کرده ام و به همراه  برخی از عکس های او که اکنون می توان گفت ارزش تاریخی یافته اند در این فرصت ارائه خواهم کرد. صحبت هایم حدود نیم ساعت طول خواهند کشید. 
خوشحال می شوم اگر جوانان و دانشجویان، فارغ از رشته تحصیلی شان، در این مراسم شرکت کنند. شرکت برای عموم آزاد است.
محل برگزاری: تهران، فرمانیه، بین دیباجی شمالی و کامرانیه، جنب فربین، پژوهشگاه دانش های بنیادی، سالن آمفی تأتر
زمان: ساعت دوازده نیم تا یک و نیم، روزچهارشنبه ششم آبان ماه

هزینه برگزاری این مراسم به طور کامل برعهده خانواده آن مرحوم هست.

مجلس یادبود دیگر توسط کانون فارغ التحصیلان دانشکده های فنی دانشگاه تبریز همان روز در ساعت 5تا 7 برگزار خواهد شد. شرکت در  مجلس کانون فارغ التحصیلان با دعوت امکان پذیر هست. سخنران این مجلس یاران قدیمی پدر و برخی از دانشجویان سابق او که اکنون خود استادانی برجسته و یا مهندسین صاحب نام هستند خواهند بود. پدرم در طول عمر پربار خود به پنج نسل از مهندسین این مرز و بوم درس مهندسی آموخت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصاحبه بابا در نیمه اول سال 1390

+0 به یه ن

مصاحبه بابا را در نیمه اول سال 1390  در زیر می توانیدببینید:

http://aaeftu.ir/film/938-dr-farzan-interview.html

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سپاسگزاری

+0 به یه ن

هفته گذشته روز دوشنبه بیستم مهرماه 1394 حدود ساعت سه و نیم بعد از ظهر پدر (پروفسور یعقوب فرزان، استاد پیشکسوت دانشکده فنی (عمران) دانشگاه تبریز) از میان ما زمینیان پرکشیدند. در مورد داغ از دست دادن پدر بسیار شنیده بودم اما تا به امروز هرگز عمق آن را نمی توانستم تصور کنم. در این سال های وبلاگ نویسی من از پدر بارها یاد کرده ام. خوانندگان قدیمی وبلاگم کمابیش با روحیه و منش پدر از طریق این وبلاگ آشنا بودند. در فرصتی که وضع روحی بهتری داشته باشم باز هم خواهم نوشت. اما اینجا می خواهم از عزیزانی که در این روزهای سخت کنار من و خانواده ام بوده اند تشکر کنم. روحیه مرا می شناسید. برای مصلحت اندیشی از کسی تشکر  و قدردانی نمی کنم و نخواهم کرد. برای جلوگیری از گله گذاری های احتمالی هم نام کسی را در فهرست قدردانی ها نمی چپانم و نخواهم چپانید. آن چه در زیر می خوانید حرفی است که مستقیم از دل بر می آید.

اول از همه از دو دایی عزیزم -که کم از برادر  ندارند- و از دختر عموو دختر خاله ام-آن نازنین ترین نازنین ها-  تشکر می کنم. همچنین از همسر دایی عزیزم که از خواهر نزدیک تر و فداکار تر هست و دختر بی همتایشان -آن شیرین ترین شیرین ها- تشکر می کنم. از خانواده میرزایی( پری خانم عزیز و دو فرزند برومندش) تشکر می کنم. از خانواده زرین تن و از خانواده نبوی سپاسگزارم.  از دخترعمه مادرم و فرزند برومندش ممنونم. از یار قدیمی پدر جناب آقای دکتر جمشیدی تشکر می کنم. محبت ها و لطف های این عزیزان در سال های بیماری پدر و در این روزهای خداحافظی چنان زیاد و متنوع بود که برشمردن تک تک آنها درازتر از شاهنامه خواهد بود. همین طور از خاله هایم  (خاله شایسته و خاله نیکو)و دخترخاله هایم  (لادن و پریناز) و عموهایم (عمو ستار و عمو مسعود) که از راه دور و از آن سوی آب ها با من همدردی کردند سپاسگزارم.  از "ایران خاله جان" (خاله پدربزرگم) که قدم روی چشم ما گذاشتند و در مراسم شرکت کردند و مثل همیشه با حرف های محبت آمیز ما را دلگرم ساختند بی نهایت ممنونم.
از دوست عزیز دکتر ساسان مهربان که برای همدردی از راه دور تشریف آوردند و همواره چه در شادی ها و چه در غم ها مایه دلگرمی بوده اند و هستند سپاسگزاری می کنم.  همین طور از خانم دکتر ناصح زاده  (حبیش خاله مهربان) که از راه دور آمدند تشکر می کنم. از  همسایگان مهربانمان خانم خردمندی و خانواده مشک آبادی که در هفته گذشته در کنار من و مادرم بودند بینهایت سپاسگزارم. از خانواده همسرم که  در مراسم شرکت کردند و با مهر و محبت خود باعث دلگرمی من و همسر و مادرم در این ایام سخت شدند سپاسگزارم. به خصوص که از راه دور و از کرج و اردبیل تشریف آورده بودند. این لطف و محبت بی ریا ئ بی چشمداشت شان را هرگز فراموش نمی کنم.
از عزیزانی که ترتیت خداحافظی واپسین پدر از خانه معنوی اش یعنی دانشکده عمران دانشگاه تبریز را دادند به خصوص  جناب آقای دکتر اعلمی،  معاون آموزشی و تحصیلات تکمیلی دانشگاه تبریز و جناب آقای دکتر تقی زادیه، ریاست محترم دانشکده عمران دانشگاه تبریز کمال تشکر را دارم. از کلیه همکاران و یاران قدیمی پدر که در مراسم شرکت کردند سپاسگزارم.  برخی از این همکاران قدیمی خود از صاحبان مجلس سوگواری پدر بودند و کم از اعضای درجه خانواده در عزاداری نداشتند. از تمامی دانشگاهیان که در این مراسم خداحافظی واپسین حضور داشتند متشکرم. برخی از آنها دانشجویانی بودند که سال ها بعد از بازنشستگی پدر به این دانشگاه آمده بودند و طبعا از نزدیک پدر را نمی شناختند.
از همکاران و دانشجویان پدر در گروه عمران دانشگاه شبستر نیز سپاسگزارم. در سال های اخیر  پدر همیشه از مصاحبت با دانشجویان و همکاران جوان خود در این دانشگاه نشاط می گرفت. به خاطر دارم چند ماه پیش پدر با یکی از همکارانش در این دانشگاه صحبت می کرد. من نمی دانستم کسی که تلفن زده کیست. گمان کردم خواهرم زنگ زده! بعد که متوجه شدم یکی از همکاران هست گفتم از محبتی که در صدایت بود گمان کردم خواهرم هست. جواب داد مگر فرقی هم دارد؟!  کسانی که پدرم را می شناسند می دانند اهل "زبان بازی" و ابراز محبت بی پایه و اساس نبود. تا کاملا از اعماق دل بر نمی آمد بر زبان نمی راند. از این عزیزان برای همراهی در سال های آخر و هم بابت شرکت در مراسم سپاسگزارم.
از جامعه مهندسین و دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشکده فنی که با شرکت در مراسم و ارسال گل و هدیه برای شادی روح پدر موجب تسلی خاطر ما بودند بی نهایت سپاسگزاریم. همینجا مراتب سپاس مادرم را نیز از ایشان اعلام می دارم. به خصوص از انجمن فارغ التحصیلان مقیم کانادا و مقیم آلمان و اطریش که با ارسال پیام تسلیت و ارسال گل موجب دلگرمی ما شدند  از سوی خانواده تشکر می نمایم.

حال می خواهم از دوستانم تشکر کنم. اول از همه از خانم پیله رودی مهربان. گویی مهر و محبت این بانو را حدی نیست. اگر او نبود من زیر بار غم می شکستم. همین طور از فرزند برومدش اوژن عزیز که در نوجوانی به اندازه یک مرد سالخورده مسایل انسانی را درک می کند و چون مردی پخته در صورت لزوم تکیه گاه می شود. همین طور از دوستان هم مدرسه ای ام  از اول ابتدایی تا دانشگاه تشکر می کنم. در روزهای سخت مثل کوه پشتم بودند. هر کدام به نوعی. به خصوص تشکر می کنم از لاله مهربانم، آتوسای نازنینم، صنم (های) نازنینم، سپیده  (های)مهربانم، مریم (های)دوست داشتنی ام، پریسای پریخویم، سحر (های) مهربانم، نگار (های) دوست داشتنی ام، پروانه وفادارم، بهاره عزیزم، بهارک پرمهرم،  مینوی نازنینم، مهردخت خوب و صبورم، شادی مهربانم، سیمای مامانم (لقب سیما در دانشکده "مامان" بود!)، شبنم دوست داشتنی ام، سولماز (های) مهربانم، ناردین نازنینم، زهره همدلم،  فرناز خوبم، حوری وش نازنینم، لیلا (های) مهربانم، رعنا دوست داشتنی ام، غزال مهربانم، زهرای خوبم، محدثه دوست داشتنی ام، سالومه خوبم، نعیمه عزیزم، شیوای خوبم، زمرد قشنگم، لینا مهربانم، سمیرا (های) خوبم، هاله خوبم، لیدای نازنینم، نسترن قشنگم، هایده مهربانم، آرزوی خوبم، نازیلای مهربانم، آیدا ی بامرامم، صفای باصفایم، زرین خوبم، رویای مهربانم، افرای نازم، سهیلای خوبم میترای مهربان و سایر دوستان عزیزم.  (ترتیب خاصی در اسم ها نیست. هر کدام به نوع خاص خودشان مایه دلگرمی بودند.)همین طور از همسر لاله, بابک عزیز و همسر آتوسا، علیرضای مهربان بابت همدردی تشکر می کنم. علاوه بر این که این دوستان هر کدام به نوعی در کنارم بودند و با محبت ها و همفکری ها و همدردی هایشان در لحظات سخت کمکم کردند روح جمعی دوستان مدرسه شهید توانا یا نمونه پروین (مدرسه ابتدایی مان) هم تحسین برانگیز بود و هم به من انرژی عجیبی داد. از آنای عزیزم و همسرشان بی نهایت سپاسگزارم. مانند همیشه با روش های دلداری دادن ابتکاری خود در تسکین درد من موثر بودند.  از سمیرا وشیمای عزیز هم بابت مهربانی هایشان ممنونم. ابتدا می خواستم از نیلوفر و سمیرا و شیما ی عزیز در بخش همکاران تشکر کنم اما دیدم این عزیزان بیش از همکار هستند.  همین طور می خواهم از آن دوست عزیز که با نام مستعار "شمس" اینجا پیام می گذارد به طور تشکر کنم. به عنوان یک دوست همیشگی. وهمین طور از مادر مهربانش. همدلی هایشان بسیار گرمابخش بود.

از آقای قابچی معلم هندسه عزیزمان در دبیرستان که بعد از شنیدن خبر با من تماس گرفته بودند بسیار سپاسگزارم. تلفن ایشان موجب دلگرمی من شد. همین طور از مدیر عزیز دوره راهنمایی مان خانم مذنب خدایی بابت پیام مهرشان تشکر می کنم.

از کلیه همکارانی که با فرستادن پیام تسلیت موجب تسلی خاطر من و همسرم شدند کمال تشکر را دارم. به خصوص از ریاست محترم پژوهشگاه سپاسگزارم که با وجود مشغله های بسیار در همان روزهای اول که خبر را شنیدند با مهر پدرانه ای با تماس تلفنی مرا خوشنود ساختند. از جناب آقای دکتر علیشاهیها معاونت پژوهشی به خاطر پیام تسلیت شان سپاسگزارم. همین طور از سرکار خانم ارفعی که با پیام های  از دل برآمده به من محبت داشتند تشکر می کنم.  از آقای مهندس بهزادی معاونت محترم مالی نیز بابت همدردی تشکر می کنم.
همین طور از همکاران عزیز درگروه فیزیک دانشگاه شهید مدنی تبریز و دانشکده فیزیک دانشگاه تبریز که در ایام سوگواری در کنار ما بودند تشکر می نمایم.
 از دانشجو یان عزیزمان سپاس ویژه دارم که در این ایام سخت با نگاه های پرمهرشان  کنارم بودند.

از علی آقای مهربان هم که بی چشمداشت در روزهای سخت در کنارمان بود ممنونم.

از تمامی دوستان و آشنایان و بستگان که در مراسم شرکت کردند و یا با تماس تلفنی و یا ارسال پیام یا ارسال گل با ما همدردی کردند تشکر می کنم. در تبریز رسم هست که دوستان و آشنایان برای شادی روح متوفی به انجمن های خیریه شهر کمک مالی می کنند. به لطف دوستان و آشنایان و بستگان کمک های قابل توجهی جمع شد که باعث خوشحالی روان پدر خواهد بود. از همگی سپاسگزارم.
از خوانندگان عزیز وبلاگم که همدردی کردند سپاسگزارم. یاران قدیمی مینجیق بعد از این سال ها به نوعی جزو بسنگان من حساب می شوند.


هرچند رسم نیست (اگر هم باشد من خبر ندارم) اما در انتها می خواهم از کارکنان بیمارستان هایی که پدر در آنها بستری بود تشکر کنم: بیمارستان شهید قاضی تبریز و بیمارستان استاد شهریار تبریز. از کلیه پزشکان، پرستاران، بهیاران، کارمندان این دو بیمارستان که با عشق و علاقه در روزهای سخت به کمک پدرم شتافتند ممنونم. همین طور از سایر بیماران این بیمارستان ها و همراهان آنها که ناخواسته باعث اذیت و آزارشان شدیم عذر می خواهم و حلالیت می طلبم. پدر در همه عمر آزاری به کسی نرساند و بسیار شرمنده بود که ناخواسته موجب ناراحتی برخی از بیماران و همراهان آنها در بیمارستان شده است. از این که با صبر و شکیبایی و گذشت تحمل کردید و خم به ابرو نیاوردید ممنونم. اجرتان با خدا! امیدوارم زودتر بیمارتان شفا یابد.
اگر فکر می کنید محبت و انسانیت از جهان رخت بربسته سری به بیمارستان شهید قاضی بزنید.  از همه پزشکان و پرستاران وظیفه شناس این بیمارستان سپاسگزارم. بهیاران این بیمارستان بسی بیشتر از وظیفه عمل کردند. با عشق به بیماران رسیدگی می کردند.  به هر قیمتی که شده تلاش می کردند روحیه بیماران را بهبود بخشند. چنان با بیماران رفتار می کردند که گویی یکی از اعضای خانواده خود روی تخت بیمارستان خوابیده.
خوانندگان وبلاگم نظر مرا در مورد "شعار قانونگرایی" می دانند. من منتقد شدید این شعارم. به عنوان مثال رجوع کنید به این نوشته ام با عنوان "قانون مداری آلمانی ها". معتقدم تا وقتی فرق قانونی که بعد از بررسی های بسیار برای رفاه حال شهروندان وضع می شود و حرف زوری که جناب رئیس بر ای نفع شخصی یا خودنمایی از روی هوی و هوس تحمیل می کند ندانیم کوبیدن بر طبل قانون مداری در واقع نتیجه ای  جز تثبیت استبداد شرقی نخواهد داشت. در بیمارستان شهید قاضی ضوابط و قوانین بیمارستان، مانند آلمان و کشورها پیشرفته شمال اروپا, از روی حساب و کتاب وضع شده بودند نه از روی هوی و هوس.  نه یک کلمه زیاد نه یک کلمه کم. هر محدودیت قانونی که بود لازم بودو حکمتی داشت. محدودیت بیش از آن هم نبود. در نتیجه ما هم به عنوان بیمار یا همراه سعی می کردیم به آن قوانین احترام بگذاریم چون می دیدیم به نفع جمعی ماست. اجرای قانون هایش عاشقانه بود. عشق شرقی که نظیرش را در آن کشورهای پیشرفته قانون مدار غربی  گمان نمی کنم  به سادگی بیابید.
 هرچند صحبت از مادیات و پول کردن در چنین نوشته هایی ناپسند شمرده می شود اما سرزنش را به جان می خرم و از  این که در این بیمارستان (که البته دولتی) بود به بیماران به چشم وسیله پول درآوردن نمی نگرند تشکر می کنم. هزینه های بیمارستان شهید قاضی بسیار کمتر از آن بود که انتظار داشتیم. پدر از این موضوع بسیار خوشحال شد. به وی گفتم هر هزینه ای فدای یک تار موی تو. طبق معمول جواب داد "خلق هاردان گتیرسین؟!" منظورش این بود که گیریم من امکان مالی دارم که هزینه بیشتری بپردازم بقیه پس چی؟
همین طور به لحاظ بهداشتی و تمیزی این بیمارستان و همین طور بیمارستان استادشهریار نمونه بودند. حتی فرد وسواسی چو من از این جهت آنجا راحت بودم. مرتب به نظافت بیمارستان رسیدگی می شد و همه جا مایع ضدعفونی کننده دست موجود بود.
جا دارد از سرکار خانم دکتر صناعتی، پزشک معالج پدر و بزرگ بانویی که در سایه مدیریت ایشان بیمارستان شهید قاضی چنین خوب اداره می شود تشکر کنم. اگر مدیریت ایشان این گونه قوی نبود کارمندان درجه یکی چون آنان که از آنها یادکردم در این بیمارستان نمی ماندند. همین طور از خانم قاسمی سوپروایزر با کفایت بیمارستان کمال تشکر را دارم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصاحبه من با نشریه پیام زن

+0 به یه ن

  1. لطفا خودتان را معرفی فرمایید. در چه رشته ای تحصیل کرده اید، کجا مشغول به کار هستید.

نام من یاسمن فرزان هست. پژوهشگر فیزیک در شاخه ذرات بنیادی هستم. در سال 1355 در شهر تبریز متولد شدم. پدرم دکتر یعقوب فرزان استاد بازنشسته دانشگاه تبریز در رشته مهندسی عمران و مادرم  مینو میرزایی  مهندس عمران هستند. تا سال 1373 در شهر تبریز به تحصیلات خود ادامه دادم. در این سال جزو تیم المپیاد فیزیک بودم. این اولین سالی بود که در تیم المپیاد ایران دختری حضور داشت. سپس در دانشگاه صنعتی شریف در رشته فیزیک ادامه تحصیل دادم. در سال 1376 با همسر خود آقای دکتر محمد مهدی شیخ جباری که آن زمان در همان دانشکده دانشجوی دکتری بود ازدواج کردم. سال 78 با مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه شریق فارغ التحصیل شدم و به همراه همسرم به ایتالیا رفتیم. همان سال وارد دوره دکتری در موسسه سیسا در شهر تریست ایتالیا شدم . در سال 80 به همراه همسرم به دانشگاه استنفورد در کالیفرنیا آمریکا رفتیم و من در این دانشگاه تحصیلات دکتری خود را ادامه دادم. در سال 83 به ایتالیا بازگشتیم تا من از پایان نامه خود دفاع کنم. از آن پس در پژوهشکده فیزیک، پژوهشگاه دانش های بنیادی واقع در خیابان فرمانیه تهران مشغول کار پژوهشی هستم.

  1. وضعیت پرداختن به علوم پایه را در ایران چگونه ارزیابی میکنید؟

خوشبختانه فرهنگ ایرانی به علم ارزش قایل هست. دانشجویان با استعداد زیادی با شوق و ذوق و علاقه این رشته را انتخاب می کنند و سرمایه گذاری مادی دولت در این زمینه هم-از نظر من- مناسب هست. می دانم که بسیاری از همکاران با این نظر من موافق نیستند و بر این عقیده اند که باید بکوشیم تا مسئولین  پول و سرمایه بیشتری به این رشته ها تزریق کنند. برخی از همکاران می گویند "اصل پول هست. اگر پول باشد آزمایشگاه در سطح جهانی هم می توان ساخت." من ابدا با این دیدگاه موافق نیستم. اگر نیروی انسانی و زیر ساخت های لازم و فرهنگ صحیح پژوهشی نباشد تزریق بی رویه سرمایه و پول آفت خواهد بود و تنها باعث رشد فساد و شارلاتانیزم می شود. اگر چنین شود همین اعتماد و حرمتی  را که مردم ما به طور سنتی  به ما پژوهشگران  ارزانی می دارند از دست خواهیم داد. این حرمت و اعتماد بسی بیشتر از سرمایه مادی ارزش دارد.  این جمله را به عنوان شعار نمی گویم. این حرمت  و اعتماد هست که باعث می شود برخی از مستعدترین فرزندان این مرز و بوم که توان انتخاب هر رشته دانشگاهی را دارند به سوی علوم پایه گرایش داشته باشند. جذب این مغزها برای آبیاری نونهال پژوهش در ایران  حیاتی تر  از جذب سرمایه های مادی است. سرمایه مادی مانند باران اگر برمحیطی که مستعد نباشد سرازیر شود سیلاب ویرانگر پدید می آورد. ما باید سعی کنیم که زمینه مناسب را از طریق جدی و اصولی فراهم سازیم.

همان طوری که قبلا گفتم سرمایه گذاری مالی  در علوم پایه در کشور بد نیست اما من به نحوه توزیع این سرمایه گذاری مالی انتقادات جدی وارد می دانم. یکی از اشتباهاتی که در کشور ما –به تقلیداز کشورهای در حال توسعه چون ترکیه و کره جنوبی – می شود، پول دادن به پژوهشگران به ازای چاپ مقاله هست. خوشبختانه در پژوهشگاه ما چنین رسمی وجود ندارد. ما برای پول مقاله نمی نویسیم! برای این که سهمی –ولو کوچک- در پیشبرد علم داشته باشیم مقاله می نویسیم. اما متاسفانه در بسیاری از موسسات و دانشگاه های کشور این رویه نادرست به کار برده می شود. این رویه باعث رشد سریع تعداد مقالات شده است. اما رشد کیفیت مقالات به هیچ وجه به پای  رشد کمی آنها نمی رسد. متاسفانه مقالات بی محتوای بسیاری تنها به طمع آن مبلغ تشویقی توسط پژوهشگران کشورهای در حال توسعه منتشر می شود. گاهی برای گرفتن پول بیشتر یک ایده را که در یک مقاله می توانستند جمع بندی کنند در چندین مقاله منتشر می کنند. استادی که چنین کاری می کند دقیقا شبیه بقالی است که در شیر آب می بندد! این سیاست نادرست باعث شده شأن استاد و دانش و دانشگاه به یک کاسب کم فروش تنزل کند و این برای فرهنگ یک کشور-آن هم کشوری چون ایران که در طول تاریخ داعیه محوریت فرهنگی در منطقه داشته- فاجعه است! پژوهشگر- اعم بر استاد و دانشجو- باید  ازلحاظ مالی تامین باشد تا با فراغ بال به کار پژوهشی بپردازد. به نظر من رشد کمی دانشگاه ها و پذیرش بی رویه دانشجویان دکتری آفت دیگری هست. در شاخه های تئوری هر استاد حداکثر می تواند  راهنمای پروژه سه چهار دانشجو به طور همزمان باشد.  راهنمایی پایان نامه کاری بسیار زمان بر هست. متاسفانه باز به علت طمع مادی، برخی استادان  در کشور ما همزمان راهنمایی  تعداد بسیار بیشتری از دانشجویان را بر عهده می گیرند. طبعا نمی توانند به پروژه ی همه این دانشجویان رسیدگی کنند. در نتیجه شاهد مقالات و پایان نامه هایی با کیفیت بسیار پایین هستیم. روزانه خبر "فروش پایان نامه" و انواع و اقسام  سرقت علمی را می شنویم. اگر شأن استاد رعایت می شد و سیاستگذاری ها در جهت تحریک طمع در دانشگاهیان و پذیرش بی رویه دانشجوی تحصیلات تکمیلی نبود چنین اتفاقاتی نمی افتاد. من هر پاراگراف پایان نامه دانشجویانم را سه چهار مرتبه ویرایش می کنم. یعنی دانشجو نسخه اولیه می آورد من می خوانم اگر ایراد داشت به او می گویم که ویرایش کند و این روند سه چهار بار تکرار می شود. اگر بدانم حتی یک کلمه از تز را نفهمیده و نوشته از او می خواهم یا یاد بگیرد و یا آن را حذف کند. طبعا با این رویه نمی توان بیش از دو سه دانشجو ی تحصیلات تکمیلی به طور همزمان داشت. از طرف دیگر با این رویه جایی برای پدیده هایی مانند "فروش پایان نامه" باقی نمی ماند. به عنوان داور که گاهی به جلسه دفاع از تزی دعوت می شوم می بینم دانشجو وسط های تز را "آب بسته" است با این تصور که وسط های تز را داوران نخواهند خواند!

برای این که به لحاظ کیفی ما شاهد شکوفایی باشیم باید تعداد دانشجویان تحصیلات تکمیلی تعدیل شود تا استادان وقت کنند رسیدگی کامل به مراحل تز داشته باشند. اصلا کشور ما به این تعداد سرسام آور مدرک دکتری نیاز ندارد! اغلب دانش آموختگانی که امروزه وارد دوره های تحصیلات تکمیلی می شوند بهتر بود وارد بازار کار می شدند. از طرف دیگر باید امکانات مادی برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی را بهتر کرد. دانشجوی تحصیلات تکمیلی دیگر در سنی نیست که انتظار داشته باشد از والدینش پول توجیبی بگیرد. از سوی دیگر کار پژوهشی کار تمام وقت هست. اگر در کنار دوره تحصیلی کسی کار دیگری به خاطر در آمد انجام دهد از زمانی که باید  برای پایان نامه اش می گذارد دارد می زند!  علی الاصول دانشجو کارشناسی ارشد باید حقوق کار تمام وقت یک لیسانسیه و دانشجوی دکتری باید حقوق کار تمام وقت یک کارشناس ارشد را بگیرد. چون هم دارد کار تمام وقت می کند و هم چنین مدرکی را داراست. پس دلیلی ندارد جز این باشد. در انتخاب دانشجوی تحصیلات تکمیلی باید وسواس به خرج داد و سختگیربود. اما بعد از پذیرش باید امکانات خوبی به او داد. هم از نظر معیشتی باید تامین باشد و هم در امکانات پژوهشی که به او داده می شود نباید امساک شود. متاسفانه در حال حاضر وضعیت کاملا برعکس هست. در انتخاب و پذیرش سخت گیری چندانی نمی شود و تعداد بسیاری زیادی وارد دوره های تحصیلات تکمیلی می شوند ولی امکانات لازم را دریافت نمی کنند.

  1. وظیفه مدیران و سیاستگذاران علمی و فرهنگی کشور در زمینه علوم پایه چیست؟

برای پرورش محیط پژوهشی پویا، آموزش دانش مدون بسیار ضروری است.    این آموزش از  مرحله پیش دبستانی شروع می شود.ذهن پویا و خلاق کودکانه باید تقویت شود نه آن که آموزش در جهت تضعیف این ذهنیت کنجکاو کودکانه باشد. پژوهشگر خوب آن هست که کنجکاوی کودکانه خود را در برابر محیط پیرامون خود و طبیعت و دنیای شگفت انگیز اعداد تقویت کرده باشد و به آن بال و پر داده باشد. متاسفانه سیستم آموزشی ما چنین عمل نمی کند. مانع اصلی به نظر من دو چیز هست. یکی آفت طمع و مادیات هست. حقوقی که به معلمین در مدارس دولتی پرداخت می شود ناچیز هست. البته در شهرهای بزرگ معلمین الان جزو قشرهای مرفه جامعه شده اند اما نه به دلیل سخاوت وزارت آموزش و پرورش! روح بازارآزاد به شدت در سیستم آموزش ما در بیست-بیست و پنج سال اخیر رخنه کرده. انواع و اقسام کلاس خصوصی و .... ذهنیت آموزشی را کاملا دگرگون کرده اند. متاسفانه معلمین گاهی به دانش آموزان به چشم کالا می نگرند. در پی رشد دادن کنجکاوی آنها نیستند. انتظاری که از مسئولین  دارم  آن هست که با این روحیه بازار آزاد در سیستم  آموزشی مبارزه کنند. حقوق رسمی معلمان را افزایش دهند تا معلمین رفته رفته به سمت  سوداگری با استعداد فرزندان این سرزمین سوق داده نشوند. دومین معضل تغییر سریع و  ناگهانی سیستم آموزشی هست. سیستم آموزشی چیزی نیست که هر بار که وزیر عوض شود بخواهیم آن را به کل عوض کنیم. این تغییرات باعث سردرگمی های بسیار در سیستم آموزشی می شود. چند سال طول می کشد که معلمان یادیگیرند چه طور می توان  در این سیستم جدید تدریس کرد. متاسفانه تا آموزگاران به چم و خم سیستم آموزشی جدید احاطه پیدا می کنند دوباره سیستم آموزشی را تغییر می دهند. مشاهده من می گوید هر دوره ای از دانش آموزان که بدشانسی می آورند و سیستم جدید روی آنها "آزمایش" می شود از درس و مدرسه گریزانند! علت آن هست که هنوز معلم ها خود سیستم جدید را بلد نیستند درس بدهند.

در مورد آموزش در دانشگاه در بالا سخن گفتم. نکته مهم دیگر در امر پژوهش جهانی بودن آن هست. برای بالا بردن کیفیت پژوهش ما ناگزیر از تعامل با همکاران خود در کشورهای دیگر هستیم. هرچه قدر رابطه کشور با کشورهای دیگر-به خصوص کشورهای پیشرفته- بهتر شود به سود جامعه پژوهشی کشور هست. یکی از مشکلات عمده ما پژوهشگران ایرانی اخذ ویزا برای شرکت در همایش های بین المللی است. در برابر برخی از سفارت خانه صف طویلی  هست. صفی بسیار بی نظم. این صف هم برای متقاضیان ویزا مشکل ساز هست و هم برای اهالی محله. علت بی نظمی  اغلب این صف ها مدیریت نابسامان نگهبانی سفارت خانه می باشد. ما از مسئولین وزارت خانه  انتظار داریم در جهت حقوق و حرمت شهروندان ایرانی به مسئولین سفارت خانه های موجود در تهران که بی نظم هستند تذکری دهند. اگر تذکر لازم داده شوداین معضل به آسانی قابل حل هست. استاد ایرانی و دانشجو دکتری ایرانی (در کنار دیگر شهروندان محترم ایرانی) جلوی در سفارت خانه ها انواع و اقسام تحقیرها را می بینند. مسئولین وزارت خارجه آن چنان که باید در برابر این موضوع واکنش نشان نمی دهند. حتی شنیده ام که برخی از مسئولین این بی تفاوتی را توجیه هم می کنند و می گویند این صف های طولانی و بی نظم باعث می شوند جوانان ایرانی کمتر به فکر خارج رفتن بیافتند. اما در عمل این گفته بی اساس هست. اولا شرکت در همایش های بین المللی برای پژوهشگران در علوم بنیادی حیاتی است. بدون این تعامل ها رشد علمی امکان ندارد. ثانیا خیلی از پژوهشگران جوان در همین صف های تحقیر آمیز ویزاست که تصمیم می گیرند وطن را ترک کنند تا مجبور نشوند برای شرکت در کنفرانس ها هر سال همین سختی ها را متحمل شوند.

 

یک گله ای هم از صدا و سیما دارم. در مصاحبه ها اصرار دارند از کسانی دعوت کنند که ده ها سمت و پست دارند. مجری هم با آب و تاب به هنگام معرفی عناوین و پست های گوناگون شخص را بر می شمارد.  از قدیم گفته اند با یک دست چند هندوانه نمی توان برداشت. کسی که این همه پست و مقام با هم دارد لابد به هیچ کدام درست و حسابی نمی رسد! حالا که او به هر طریق صاحب این همه پست و مقام شده دیگه ارباب جراید چرا این همه او را تکریم می کنند و به این فرهنگ نادرست دامن می زنند؟!

 

 

  1. نظر شما در مورد برخورد جنسیتی با رشته های دانشگاهی چیست؟ یا آاآاااتایسکنتابشکیسسییدختران جامعه ما به چه میزان میتوانند به رشد علوم پایه در کشور کمک کنند؟ آیا در علوم پایه نگاه زنانه متمایز از نگاه مردانه است؟ برخورد دو جنس (زن و مرد) با مسائل علوم پایه به چه نحو است؟ آیا تفاوتی احساس کرده اید؟

من مخالف سهیمه بندی جنسیتی هستم.   علم و پژوهش مقولاتی فرا جنسیتی هستند.

  1. وضعیت کنکور و تحصیل دختران جوان را در دانشگاه و به خصوص علوم پایه چگونه ارزیابی می کنید؟

حضور فعال و پرشور دختران در دانشگاه ها فخر ملی ماست.من همیشه پز آن را به همکاران خارجی ام می دهم! سهمیه بندی جنسیتی برخی رشته ها هم متاسفانه باید بگویم "ننگ" ماست. این را دیگه پیش خارجی ها نمی گویم چون آبرویمان می رود! امیدوارم هر چه سریع تر این ننگ  پاک شود! به جای سهمیه بندی باید ترتیبی داده شود که دانش آموزان اعم بر دختر و پسر با مفاد  رشته های دانشگاهی مختلف آشنا شوند. معلمان و مربیان و مشاوران هم کمک کنند تا دانش آموز بر اساس شناخت از رشته های تحصیلی و همچنین شناخت از روحیه، توانمندی و خواست های خود دست به انتخاب بزند. شاید دختری باشد که روحیه اش بیشتر از برادرش به شغلی چون مهندسی معدن بخورد! جنسیت یکی از فاکتورهای تعیین کننده روحیات فرد هست. انصافا یکی از فاکتورهای مهم هم هست اما  جنسیت یک فرد کل شخصیت او را تعریف نمی کند! مسئولین که نمی توانند یک هویت از پیش تعیین شده –آن هم تنها از روی یک فاکتور یعنی جنسیت- به دانش آموز کنکوری تحمیل کنند مسئولین باید شرایط رقایت سالم و عادلانه را فراهم کنند. سهمیه بندی جنسیتی از عدالت به دور هست. کار دیگری که مسئولین باید بکنند ایجاد شرایط برای آشنایی با رشته هاست. اکنون انتخاب رشته خیلی وقت ها با اصرار  خانواده ها بر انتخاب شغل هایی است که پولساز تلقی می شوند. گاهی هم می بینی دانش آموز می خواهد فلان رشته را انتخاب کند تنها به این دلیل که اسم رشته "شیک" هست!

  1. در جامعه ما پدیده ای با نام فرار مغزها وجود دارد که البته گاهی به کشور باز میگردند؛ چرا با چنین پدیده ای مواجه هستیم و چرا برخی باز به کشور باز می گردند؟

علل مختلفی  برای رفتن و بازگشتن هست. در دور و بر من خیلی از دانشجوها برای گرفتن دکتری تصمیم می گیرند به خارج بروند به دلایلی که در بالا گفته شد: 1) استاد راهنمایی بیابند که  بتواند پروژه او را به نیکویی راهنمایی کند. (2) در دوره دکتری از لحاظ معیشتی تامین باشند. (3) لازم نباشد برای شرکت در هر کنفرانس بین المللی با آن همه سختی ویزا بگیرند. اگر این سه معضل حل شوند (معضلات  با اصلاح راهکارها و سیاستگذاری ها حل شدنی است) فرار مغزها تا حدود زیادی مهار می شود. البته باز هم عده زیادی می روند. اما فرار نمی کنند. می روند و با دست پر می آیندو به روند تعامل که لازمه پیشرفت علمی است به طور طبیعی کمک می کنند.

 

7.با توجه به مشاهدات خودتان، بفرمایید چه نظری در مورد تحصیل دختران ایرانی در داخل و خارج از کشور دارید؟ لطفا مقایسه فرمایید.

دختران ایرانی در جهت تحصیل گام های بلندی چه در داخل و چه در خارج بر می دارند. در خارج با چالشی دیگر مواجه هستند و آن زدودن ذهنیت نادرست و تاریکی است که رسانه ها از ایرانیان- به خصوص دختران ایرانی- ساخته اند. دختران ایرانی با شجاعت، درایت  و لیاقت خود این ذهنیت را آرام آرام از بین می برند و تصویری واقع گرانه از فرهنگ مردمی ایرانی به جهانیان ارائه می دهند. به این ترتیب ظرفیت و پتانسیل عظیمی پدید می آورند که امیدوارم مسئولین فرهنگی کشور در جهت منافع ملی از آن بهره برداری کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل