تجربه ی كاری حسن

+0 به یه ن

در زیر تجربه ی حسن عزیز را می توانید بخوانید:

یك تجربه ی كاری.یكی از بهترین و نازنین ترین اساتید تمام زندگی ام كه فیزیكدان خیلی خوبی هم هست و تاثیر گذارترین استاد زندگی ام كتابی را ترجمه كرده است پیرامون حضرت محمد(ص).نویسنده ی كتاب هم یكی از محقق ترین و صاحب نام ترین اسلام پژوهان دنیا هست.استاد جان من وقتی امپریال كالج بوده با این كتاب و نویسنده اش اشنا شده.همه ی این حرف ها را گفتم كه اول از همه خودم یاد بگیرم كه فرایند انتخاب كتاب برای ترجمه یا تالیف یه كار تخصصی هست.كتاب 700 صفحه بود و ترجمه ی ان بسیار فاخر و عالی.اما نیاز به دوباره خوانی و غلط گیری تایپی بود.در ابتدا استاد جان ایران نبود و من مسئول این بودم كه بروم و با ناشرها مذاكره كنم و در این بین چقدر تجربه كسب كردم.در نهایت ناشر انتخاب شد.مفاد قرارداد تنظیم شد و كار شروع شد.

سه دسته ادم درگیر كار بودیم.ناشر استاد جان دوستان.این وسط من تنها كسی بودم كه با سیستم صنعت نشر تا حدودی به طور ملموس اشنا بودم و از سوئی همه هم من رو میشناختن و پل ارتباطی استاد ناشر بودم به ویژه وقتی كه استاد ایران تبود.در ابتدا دوستان به خاطر الفتی كه با استاد داشتن و رفاقت با من واسه چاپ كتاب نقطه نظرات لوكس میدادن.مثلا میگفتن كه با فلان نوع كاغذ و فلان نوع جلد چاپ بشه و از طرفی ناشر هم دغدغه های اكونومیك زیادی داشت.

با سه دسته طرز فكر هم روبرو بودم.ناشر ایرانی كه مدیریت و سیستم ایرانی داشت.استاد كه بسیار ادم دقیق و منظم هست و حال و هوای امپریال كالج رو داره و دوستان كه شازده مآبانه ولی خیر خواهانه نمیتونستن موضوع رو بهینه سازی كنن مدام میگفتن پس چی شد پس چی شد


نوشته شده در بهار 1391

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از تجارب همسر آنا

+0 به یه ن

آنا از قول همسرش در اردیبهشت سال 91 نوشت:

از وقتی كه تصمیمم برای انتخاب رشته ام جدی شد تا حالا كار كردم.اولین بار شاگردی یك مغازه ی تعمیر رادیو و تلویزیون رو قبول كردم بدون حقوق ،یه بار ضبطی رو تعمیر كردم شاگردانه گرفتم ،كلّی ذوق كردم اون موقع17 -18 سالم بود. شریف قبول شدم همزمان كار هم می كردم .اساتید به فارسی درس می دادند ،من به انگلیسی جزوه می نوشتم ،مستمع آزاد توی كلاسای فوق لیسانس شركت می كردم .مثل بعضی از دانشجوهای امروزی كه هم اپارتمان دارند هم ماشین و هر امكاناتی كه تصورش رو بكنید ،نبود .تو مسافرخونه یه اتاق كوچیك داشتم یخچالم نداشت .بعد كه اومدم دانشگاه تبریز فیزیك هالیدی و ریاضی تدریس كردم ،چند تا كارخونه كار كردم .بعد با دو نفر از دوستام شركت رو تاسیس كردیم همزمان دانشگاه تبریز هم دانشجو بودم .
هیچ پارتی نداشتم .الانم از دوستام جدا شدم . خودم شركت رو اداره می كنم به لطف خدا و كمك تجارب قبلیم هنوزم فعالیت می كنم .
اگر می خواهید در آینده در زمینه ی رشته ی خودتون كار كنید باید از همین حالا در همون راستا همه كار انجام بدید (ترجمه ،تدریس ،كار آموزی ،كارگری ...)
باید كوچكترین فوت و فن رو هم بلد باشید تا بتونید تشكیلاتی رو اداره كنید.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

كامنت مهندس پاندا

+0 به یه ن

پاندا گفت:

فكر كردم شاید تجربه هام در این زمینه به درد جوانترهای اینجا بخوره.یاسمن جون هم در جریان هست كه به قول خودش از اون شازده ها نبودم و پارتی هم نداشتم.
من خودم از همون ترم اول دانشگاه هم درس خوندم و هم كاركردم و سختی همزمان درس و كار را میدونم.با توجه به شناختی كه معلمای دبیرستان ازم داشتن اولین كارم برام پیش اومد بدون اینكه حتی دنبالش باشم . پس تلاش مداوم خیلی مهمه .الان اون كارها برام پیش پا افتاده است ولی اون زمان با توجه به اینكه ترم اول بودم یك مزیت بود.جوانترهای اینجا هم فكر نكنند كه مثلا تدریس خصوصی یا آموزشگاهی با حق التدریس كم خوب نیست و من تا آخر عمر چه جوری قراره با این پول زندگی كنم و این حرفا..در گذر زمان شرایط تغییر میكند.به نظر من اگر یك دانشجو بتونه خرج خودش رو در بیاره و یه پس انداز حتی خیلی كم هم داشته باشه برای اون سن و سال خیلی خوبه.
ترجمه ، تدریس در آموزشگاه ، تدریس خصوصی ، آموزش برخی مهارتها مثل خطاطی و .. ، كارهای مرتبط با كامپیوتر مثل مونتاژ ، تعمیر ، تدریس عمومی یا تدریس نرم افزارهای خاص و ....همه میتونه به عنوان كار دانشجویی انجام بشه .من تقریبا تمام این كارها رو انجام دادم . اگر هیچ فایده مالی نداشته باشه مطمئن باشید به شناخته شدن و كسب تجربه كمك میكنه.
یك توصیه هم اینكه با توجه به تجربه شخصی در مورد ترجمه كتاب ابتدا با ناشرین صحبت كنید و نمونه كار نشون بدید و با ناشر قرارداد ببندید و شما حق ترجمه بگیرید.چاپ كتاب با هزینه شخصی تجربه بیشتری میخواد .البته اینجوری در آمدش محدودتره
.


متن بالا در بهار 1391 توسط دوست عزیز و قدیمی ام  نوشته شده بود

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

انتظار من از فرهنگستان زبان تركی

+0 به یه ن

داشتم با خودم فكر می كردم فرض كنیم فرهنگستان زبان تركی تشكیل شد و افراد باسواد و شایسته و دلسوزی هم به عنوان  اعضای آن منصوب گشتند. من- به عنوان یك شهروند معمولی كه زبان مادری ام تركی است و به این زبان علاقه دارم- انتظار دارم این فرهنگستان چه كاركردی داشته باشد؟ از خود سئوال كردم آیا انتظار دارم فرهنگستان زبان تركی كمابیش همان كاری كه فرهنگستان زبان فارسی می كند برای زبان تركی بكند و از فردا ما به سبك "نگوییم تسكین, بگوییم آرامش.... نگوییم مسابقه, بگوییم پیكار.... نگوییم مشاهده, بگوییم تماشا نگریستن"   نهضت "دئمییاخ .... دییاخ ...." راه بیاندازیم؟!  با خودم فكر كردم و دیدم اصلا این كار به دل نمی چسبد و  گمان هم نمی كنم در آذربایجان چنین نهضتی موفق عمل كند. تازه اگر موفق هم شود (كه تقریبا محال است) نتیجه ی مثبتی نخواهد داشت.
آن مصداق ها را از این "ماسماسك" پارسی گویی  كنار وبلاگ آنا برگرفته بودم.  كسی كه اندك آشنایی با زبان فارسی دارد می داند كه كلمات "آرامش و تسكین" یا "مسابقه و پیكار" یا "مشاهده و تماشا" هرچند معانی نزدیك به هم دارند دقیقا هم معنی نیستند.  به خصوص در رشته ی فیزیك  "مشاهده" معنایی دارد كه  از "تماشا" به هیج وجه  آن معنا بر نمی آید. اصرار بر "پارسی گویی" به این شیوه از دقت  زبان می كاهد و بی دقتی زبان ضربه های بسیار به توسعه  و ترویج علوم- اعم بر تجربی و انسانی- و نیز انتقال مهارت ها و فنون می زند.
ای كاش به جای این گونه جایگزینی ها برای مفاهیم مختلف كه كلمه برایش نداریم لغت می ساختند تا مجبور نشویم هرجا لغت كم می آوریم از واژه های عمومی و من-در- آوردی مثل "چیز", "ماسماسك" "بیلبیلك" و.... استفاده كنیم.
این كمبود واژه برای مفاهیمی كه از قدیم وجود داشته اند یا به تازگی به وجود آمده اند واقعا مسئله ساز است. بگذارید یك مثال بزنم. وقتی خبر درگذشت یكی از بزرگان خاندانمان را كه به گردن همه ی ما حق داشت شنیدم بسیار متاثر شدم و شدیدا نیاز داشتم احساس خود را به نگارش درآورم اما دیدم برای توصیف شخصیت آن خانم و نقشی كه برای خاندان ما ایفا می كرد كلمه ی فارسی وجود ندارد. مجبور شدم به انگلیسی بنویسم. كلمه ای كه توصیفگر آن نقش هست matriarch  می باشد بعدها فهمیدم كه تركی آن می شود "آنا اركیل". ما در آذربایجان خانم های بسیاری داریم كه "آنا اركیل" هستند. در فرهنگ ما این شخصیت حضوری پررنگ دارد و از ستون های جامعه ی آذربایجانی است. من از  فرهنگستان زبان تركی انتظار دارم كه این گونه واژه ها را كه به مفاهیم جامعه ی خودمان دلالت دارد به ما باز شناساند. به این ترتیب مطالعات اجتماعی ساده تر خواهد بود و بیان احساسات هم روان تر می شود. به دلایل مختلف بهتر است مطالعات در زمینه های اجتماعی در آذربایجان به خصوص در حوزه ی زنان به زبان تركی باشد. هر چه غنای زبان بیشتر باشد  امكان مطالعه بهتر می شود.

 من وسواسی در این مورد ندارم كه حتما ریشه ی كلمه باید تركی باشد و از كلماتی كه ریشه ی فارسی یا عربی یا لاتین دارند دوری شود.. نه!  زبان انگلیسی از زبان های بسیاری وام گرفته و برای همین اینقدر دقیق است. دقت زبان برای من مهم تر هست. زبان از نظر من وسیله ای است برای انتقال مفاهیم. هرچه كلمات بیشتر و دقیق تری داشته باشد انتقال مفاهیم بهتر صورت می گیرد و از بدفهمی ها جلوگیری می شود.

فرهنگستان زبان فارسی با  جامعه به نوعی قیم مآبانه رفتار می كند. عده ای می نشینند و واژه می سازند و انتظار دارند جامعه واژه هایی كه آنها با سلیقه ی خودشان  در جلسه ای در اتاق گرم و نرمشان ساخته اند بپذیرند و به كار برند و تاكید هم می كنند كه این جوری نگویید و آن جوری كه ما دلمان می خواهد و تشخیص می دهیم درست است  بگویید. همگی می دانیم كه این شیوه ی قیم مآبانه در آذربایجان كار نخواهد كرد! پس بهتر است از همان ابتدا فرهنگستان زبان تركی  در پی این گونه رفتار قیم مآبانه نباشد! كاری كه در كشورهای پیشرفته می شود - ومن انتظار دارم فرهنگستان زبان تركی هم به همان شیوه عمل كند كاملا برعكس است! می بینند مردم چه واژه ای را ساخته اند و بعد تصمیم می گیرند به طور رسمی این كلمه را وارد فرهنگ زبان بكنند یا نكنند. معیار ها ی زبانشناسانه ی مشخصی هم دارد كه من از قواعد آن بی اطلاعم. مثلا چندی پیش lol به طور رسمی وارد فرهنگ لغت انگلیسی شد. این كلمه كه مخفف laughing out loud است توسط نوجوانانی كه پیامك می فرستند ابداع شده بود. بعد از مدتی زبانشناسان به این نتیجه رسیدند كه این كلمه باید به طور رسمی وارد فرهنگ لغت شود. می بینید چه قدر طرز فكر با طرز فكر حاكم بر فرهنگستان زبان فارسی فرق دارد. من انتظار دارم همین ذهنیت بر فرهنگستان زبان تركی حاكم شود.

آری! من از اعضای فرهنگستان تركی انتظار دارم كه بین مردم بروند و لغات رایج را جمع آوری كنند. بین نوجوانان بروند و اصطلاحاتی كه آنها در زمینه ی  موبایل و اینترنت و... ساخته اند بیاموزند و مدون كنند.
امیدوارم فرهنگ لغتی بسازند تا وقتی پسری به پدرش می گوید سویچ ماشین را بده كه "ایستیروخ قالخاخ" بفهمد كه در دایره ی لغات پسرهای آن سنی "قالخاخ" یعنی مسابقه ی سرعت ماشین. بعد كه معنی اصطلاح را فهمید تصمیم بگیرد كه سویچ را بدهد یا ندهد!!!! ملاحظه می كنید! مسئله ی مرگ و زندگی است نه لجبازی سر این كه فلان كلمه ریشه ی عربی دارد پس باید كنار گذاشته شود!

من از اعضای فرهنگستان انتظار دارم نزد قالیبافان و تجار فرش بروند و واژه های دقیقی كه برای رنگ های گوناگون به كار می رود جمع آوری كنند. ببینید در انگلیسی چه قدر لغت برای  تیره های مختلف رنگ صورتی وجود دارد و با چه دقتی به كار برده می شود. این كلمه ها را اعضای فرهنگستان زبان انگلیسی نساخته اند. مردمی كه نیاز داشته ساخته اند و آنها تنها كار مدون سازی آن را انجام داده اند. در صنعت فرشبافی ما هم اصطلاحات زیادی برای رنگ وجود دارد. با دقت لازم. اما افراد معمولی مثل من خیلی هنر كنیم حداكثر "قرمز" و "صورتی" را از هم تمیز می دهیم. درگویش تبریز یك رنگ  دیگر هم علاوه بر "قیرمیزی" و "صورتی" به رسمیت می شناسیم: "چهره ای".  "چهره ای" صورتی كمرنگ یا دقیق تر بگویم "كاس" هست. قرمز لغت تركی است و صورتی  ریشه ی عربی دارد. "چهره ای" ریشه ی فارسی دارد اما در تبریز به عنوان یك رنگ به كار می رود.
همان طور ی كه گفتم به نظر من مهم نیست ریشه ی كلمه ها از كجا هستند مهم آن هست كه به غنای زبان با  لغات بیشتر و دقیق تر افزوده شود.

این ها برداشت های شخصی من بودند.  زبانشناس نیستم اما نیازهای خودم را به عنوان یك نفر كه زبان را به كارمی برد بیان نمودم و چنین انتظاری از فرهنگستان زبان تركی -كه امیدواریم به زودی تشكیل شود- دارم.

یادداشت های مرتبط:

فرهنگستان زبان تركی

فرهنگستان های زبان های مختلف در كشورهای پیشرفته و دموكراتیك




اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بیلبوردها یی برای این كه به ما انسانیت بیاموزند!

+0 به یه ن

سر چهار راه پسركی ریزه میزه از ماشین ها تكدی می كرد. اندامش ریز بود و هر آن ممكن بود برود زیر ماشین. این ور و آن ور پر بود از بیلبوردهای گنده ی شهرداری تهران كه به شهروندان تهرانی نصایح اخلاقی می نمایند. با خود اندیشیدم و حساب و كتاب كردم و دیدم  هزینه ی این بیلبورد ها كافی است كه كودكان سرچهارراه را به نیكویی سرپرستی نمایند.

پی نوشت:
حدود دو سال پیش شهرداری تهران شروع كرد به نصب بیلبوردهای گنده ی نصایح اخلاقی با لوگوی شهرداری تهران. من از این كار ناخشنود بودم و انتظار داشتم روشنفكران جامعه اعتراض كنند اما نكردند!  علت ناخشنودی من از محتوای بیلبوردهای نبود. علت این بود كه به نظرم شهرداری نهادی نیست كه در مورد هنجارهای اخلاقی صاحبنظر باشد! ترسم از این بود كه وسط نصایح اخلاقی خوب چند تا هم تبلیغ سیاسی چاشنی كنند و مردم بی دقت هم آنها را در ردیف نصایح اخلاقی بپذیرند. هنوز نگرانی من برطرف نشده. اما متاسفانه واكنشی هم از جانب روشنفكران نمی بینم.

این روزها زیاد از مردم دور و برم - آن هم از طیف های از فرنگ-برگشته -  می شنوم كه از بیلبوردهای  ناصحانه ی شهرداری تهران نقل قول می كنند. كمابیش جای گلستان سعدی را گرفته! ظاهرا در برنامه ریزی شان در خط دهی جامعه نا موفق نبوده اند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حكایت قدیمی نداری و فقر

+0 به یه ن


مینجیق:  نظرتان در مورد این نامه چیست؟

جواد:

بععععله...
خانوم دكتر اینا چه نامه هایی هست میذارین؟ما رو تو این فشار سنگین شهشهانی دیگه ناك اوت میكنه
فكر میكنم این مشكل تو رشته ای مثل فیزیك خیلی شدیدتر باشه... .امیدوارم حرف اون دوستام كه میگفتن دنبال علاقت و استعدادت و... باش درست از آب دربیاد... .


مینجیق:

به نظر شما این گونه مطالب نباید در مینجیق مطرح بشه؟
من هم ریاضی 2 را با پروفسور شهشهانی پاس كردم. استاد فوق العاده ای هستند.


 

جواد:نه شوخی كردم.به هرحال این ها چیزایی هستند كه منتظرن.چه بخوایم چه نخوایم.من شخصا از الان انتظار دارم كه یه زندگی سخت از لحاظ تامین مالی خوام داشت...

 

عطیه:

به نظرم مشكل این دختر از خودشه. كسی كه بلده تو امتحان كارشناسی ارشد بهترین دانشگاه های تهران شركت كنه و رتبه خوبی بیاره بلده چطوری هم پول دربیاره و گلیمش رو از آب بكشه بیرون. منتها پر توقع و از خود راضی هم هست. (البته شرمنده كه اینقدر صریح میگم). خیلی هم خوب میدونه كه تحصیلات عالیه یعنی چی و برای همین خودش و شوهرش دنبال مدرك هستند. درگیر یه مشت كلیشه و سنت و ... هم هست (مثل جهیزیه و ...). مشكل از خودش است اگر اینقدر مشكل دارد بهتر است به جای درس خواندن برود كار كند.


 

مینجیق:

عطیه!!!!!!!!

درد دلهای یك فوق لیسانس سربازی رفته بیكار! : لیسانس سرباز

ی رفته بیكار!

 

 

 

الفی اتكینز:

بنظر من دردناكه. و آدمو شرمنده می كنه.امیدوارم با تدبیر و دور اندیشی مشكلات حل بشه. آقای ظریف ظاهرا آدم نجیبی هست در عالم سیاست.
سنا:
اینا كه دیگه عادی شدن!!!!
عطیه:
خانم دكتر
والله نمی‌دانم منظورتان از این علامت تعجب‌ها چی بود؟ ولی من بعید می‌دانم این خانم كه اینقدر از نظر هوشی به گفته خودشون موفق هستند، نتوانستند اندازه تدریس زبان و ادبیات فارسی یا چه میدونم ریاضی دوران راهنمایی كاری پیدا كنند و بخشی از هزینه‌هاشون رو تامین كنند؟ شوهرشون نمیتونه كارهای پژوهشی قبول كنه و پول دربیاره یا ترجمه كنه؟ دیگه واقعا زشته كه دكترا داشته باشی ولی انگلیسی بلد نباشی.
مشكل از خودشه خانم دكتر. شك نكنید. نشسته كه باباش بهش پول توجیبی بده یا شوهرش. نشسته كه چرا من جهیزیه ندارم و ...؟ مشكل به خدا از خودشه.
تازه من یه خورده شك دارم كه نامه واقعی باشه. بگذریم البته.

-------------------------
ما یك مدتی دنبال یك نیروی كار می‌گشتیم كه البته حقوقمون خوب نبود ولی قرار بود در صورت پیشرفت در یك سال آینده افزایشش بدهیم و ... باورتون نمیشه كه چقدر آدم پر ادعا و افاده می‌آمدند ولی دریغ از بلد بودن سواد ابتدایی كامپیوتر. حاضر هم نیستند مثلا سه-چهار ماهی زیر دست یك نفر كار كنند، كار یاد بگیرند. متاسفانه پول مفت نفت مردم ما رو خیلی متوقع كرده.
این خانم راست میگه پاشه بیاد پیش من كلی كار دارم كه برایم انجام بده. كلی ترجمه دارم كه برایم انجام بده. اصلن میتوانم برایش در یه آموزشگاه زبان خیلی معروف تهران كار تدریس برایش پیدا كنم.
میدونید خانم دكتر مشكل از خودشه و خودمونه. من میدونم وضعیت بازار كار ایران چیه و چطوره؟ من یه دوستی داشتم، سال 86 كه میخواستم تغییر شغل بدهم با رییسم صحبت كردم كه این دوستم بیاید جای من. اومد صحبت كرد، رییس من عینا حقوق من رو با 6 سال سابقه كار و با مدرك، به كسی كه هیچی سابقه نداشت و بدون مدرك پیشنهاد كرد، میدونید چی گفت؟؟ قبول نكرد گفت حقوقش كمه. من رییسم چون دوستم داشت و آشنا بود همون موقع بالاتر از عرف به من حقوق میداد. یادمه ساعتی 6000 تومان. الان اگر همان كار را بخواهد با همان بی سابقگی و بدون مدرك مورد نیاز اون شغل، ساعتی 4000 تومان رو باید بگذاره رو سرش حلوا حلوا كنه.
من از آدمی كه توان قبولی در بهترین دانشگاه‌های تهران و فوق لیسانس خواندن را دارد نمی‌پذیرم كه نتوانسته دست كم یه كار ساده پیدا كنه. اون درگیر سنت‌های ذهنی خودش هست و نمیتونه ازشون گذر كنه حالا نشسته غر میزنه. جایش بلند شه ببینه چقدر توانمنده. یا الكی و سهمیه‌ای دانشگاه قبول شده و توانمند نیست. یا از خودراضیه همین.
ببخشید اینقدر خشن و بداخلاق شدم یهویی
حسین:
وااسفا.....نمیدانم پاسخ آقای شریعتمداری به این دردنامه چیست؟

نه ولی بگذار ببینم...
گویی شریعتمداری با نام عطیه در وبلاگ شما كامنت گذاشته !!!

عطیه:
حسین
من حرفی از بازار كار و اشتغال نزدم. وضعیتش را هم بهتر از شمای نوعی كه داری بنده رو مسخره می‌كنی، می‌دانم چون برخلاف شما رویش پژوهش انجام دادم. اما حرف‌های این خانم تو كتم نمی‌ره برای اینكه داره آدم‌ها را گول می‌زنه. و مشكل از خودشه در این یك مورد خاص. حالا شما هر چی می‌خواهید بگویید. اگر هم اینقدر خودش و شوهرش نابغه هستند، یكی دو سال دیگر تحمل كنند، می‌توانند مهاجرت كنند و زندگی بهتری داشته باشند. اتفاقا از همین نبوغشان دارند برای كم‌همتی خودشان چتری درست می‌كنند كه بقیه را گول بزنند.

ضمنا لطف كنید از این به بعد در مورد خودتان و آدم‌های دیگر نظر بدهید و نه بنده. لزومی ندارد چیزی را كه خوشتان نمی‌آید را بخوانید.

پاسخ جناب شریعتمداری را هم می‌توانید از خودشان بپرسید اما محض اطلاع شما اتفاقا ظاهرا برعكس بنده موضع گرفتند و اظهار نظر كردند. لطف كنید وقتی اینقدر سواد ندارید كه حتی طیف فكری یك فردی مثل جناب شریعتمداری را بشناسید، در موردش نظر ندهید. شوخی هم باهاش نكنید چون بیشتر از آنكه خنده‌دار باشه، مایه افسوس است كه مردم كشور ما اینقدر ساده مثل بعضی‌ها گول بعضی حرف‌ها را می‌خورند.


 
الفی  اتكینز:
عطیه نظر خودشو داد! چه ربطی داره به آقای شریعتمداری

البته گاها آدم می بینه مثه این نامه ها رو هم واسه یكی مثه آقای ظریف می گذارند كه فقط یك جوی به بازار كساد سیاسی رسانه ای شون بدند. صدر و ذیل نامه هم گاها با هم نمی خونه و هویت نویسنده هم نا معلومه.

البته نباید منكر كم بودن فرصت های شغلی بشیم

به عطیه:
حرفهای شما كاملا صحیح است، ولی نباید فراموش كنید كه اگر شخصیت اول این داستان، دختر جوان، واقعی باشد، "شهرستانی"، همانند خودم!، می باشد.
اكثر شهرستانی ها بدنبال كار دولتی، رسمی، یا در بدترین حالت قراردادی و امثالهم هستند. در حالیكه "پول" یجای دیگست. اینترنت!
مثلا، وقتی با یك ساعت مشاوره میشه 200 هزار ت گرفت، آیا كار عاقلانه ای هست كه در سازمان انرژی اتمی برای ساعتی 7 هزار ت دنبال فرصت شغلی گشت؟
ببخشید كه جزئیات درآمد رو منتشر نكردم، چون ایده جدیده! یعنی اگه بگیره، شدم در حد ب. ز.

حسین:
بنده قصد بی احترامی نداشتم و اگر حمل بر بی ادبی شد از عطیه عذر خواهی می كنم .
البته همچنان به شدت با طرز تفكر عطیه مخالفم .
البته قبول دارم كه در ایران پول در آوردن تقریبا خیلی راحت است . ولی چه نوع پول درآوردنی ؟ از نوع مشاوره دادن ساعتی 200 هزار تومان ؟ یا پا گذاشتن بر حلقوم خانواده های بی سواد كه نمیتوانند به فرزندشان كمك درسی كنند ؟ یعنی من و امسال من می توانیم خیلی راحت كلاس درس برگزار كنیم و ساعتی 50- 60 هزار تومان بگیریم !! ولی به چه قیمتی ؟ این به نظر من نشان یك انسان نخبه نیست . نخبگان غم جامعه دارند نه غم پول . به كسانی كه امروز در این جامعه دارند پول پارو میكنند خوب نگاه كنید (به جزء تعدادی محدود) بقیه چشم وجدان خود را بسته اند . اگر به عمق این نامه دقت كنید در خواهید یافت كه پیام این نامه چیزی فراتر از ظاهر آن و ناله های یك دختر جوان است ، این نامه در درون خود بازتاب دهندۀ از بین رفتن یك سری از قواعد و وجدان های اجتماعی در جامعۀ ماست . از بین رفتن خیلی از چیزها كه برگرداندن دوبارۀ آنها كاری بس زمان بر است . و هر چه كه عوامل این اتفاق ادامه یابند (تحریم ها ، افراط و ...) این عامل با سرعت نمایی جامعۀ ما را به نابودی می كشد . حالا شما بگو كه من در این بلبشو روشهایی بلدم كه چند برابر حالت عادی میشه پول درآورد !!! . حرف چیز دیگریست دخترم !!

یك فرصت طلب: دی :
خب حالا كه اون خانمه دردسترس نیست خوبه من برم پیش عطیه جان برای كار
مینجیق:
 
این ذهنیتی كه گفتید به نظر من اتفاقا خیلی هم مثبت هست. به نظر من یكی از مشكلات ما در این مملكت -چه در سطح ریز و چه در سطح كلان- آن هست كه به این نوع نگرش انگ منفی فرصت طلبی می زنیم.
از دست دادن این نوع فرصت ها و فرصت سوزی است كه منفی است!

به حسین:
بحث غم پول نبود، بحث این بود، كه الان نباید منتظر این باشیم تا از یك اداره كارت دعوت بفرستند، كه فلانی بیا بشین پشت میز!
من واقعا تعجب می كنم كه شما چطور از كامنتهای ما به این نتیجه رسیدید.

الان تو سال 2013 م/1392 ه.ش. كسی موفق میشه كه ایده + پشتكار داشته باشه
 

 
 


 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فرق پژوهش در ایران با پژوهش در كشورهای پیشرو در پژوهش

+0 به یه ن

به دنبال مطالبی كه در قسمت نظر ها (باخیش) نوشته ی قبلی ام شد من مطالب زیر را مطرح كردم:

 

من نظر خودم را در مورد خودم می گویم. با كسی مقایسه نمی كنم كه به نظرم مقایسه ی دو نفر كار درستی نیست.
من در این 8-9 سالی كه از دوره ی دكترایم گذشته و به ایران بازگشته ام كسی را نداشته ام كه با هم در ایران همكاری بتوانیم بكنیم. در واقع باید گروهی می ساختم آموزش می دادم و.....
اگر به جای بازگشت به ایران یكی از موقعیت های پسادكتری كه به من پیشنهاد شده بود می پذیرفتم مقالاتی با كیفیت بالاتر می توانستم بنویسم. كیفیت مقاله اتفاقی نیست! اگر در محیطی قرار بگیری كه افراد هم شاخه ی تو كه تجربه ی بیشتری از تو دارند در اطرافت باشند با بحث روزانه با آنها به غنای مقاله ات اضافه تر می شود. به علاوه اگر من همین مقاله هایی را كه الان نوشته ام (دقیقا با همین كیفیت) در خارج می نوشتم بسیار بیشتر از این مورد توجه قرار می گرفت. نه به خاطر این كه جو فیزیكدانان "ضد ایرانی" است. نه! خوشبختانه این جور نیست. ولی اگر در خارج بودم بیشتر فرصت دادن سمینار در بین متخصصان را می یافتم و بیشتر به طور غیر رسمی با اهل فن در باره ی مقالاتم فرصت صحبت پیدا می كردم در نتیجه مقالاتم شناخته شده تر می بودند. از این جهات بازگشت من به ایران برای كارم چندان مفید نبود. اما مزیت هایی هم داشت. این شانس را داشتم كه در محیط نسبتا ایزوله كمتر دنبال "مد" فیزیك بروم و بیشتر به ایده های خودم بپردازم كه با رو حیه من سازگار تر است. در مورد مد فیزیك-كه به نظر من آفت پژوهشی عصر ماست- بعدا صحبت می كنم.
و اما از این پس....
خوشبختانه در این 8-9 سال سواد من خیلی بالاتر رفته. الان در شرایطی هستم (به لحاظ سواد) كه فكر می كنم می توانم كار پژوهشی ام را از لحاظ كیفی بهبودی بیشتر بخشم.
من وقتی با خودم در مورد كار پژوهشی ام فكر می كنم آن را در این بیت خواجه ی شیراز خلاصه می بینم:

عروس طبع را زیور ز فكر بكر می بندم
بود كز دست ایامم به دست افتاد نگاری خوش

"نگار خوش" از منطر من به عنوان یك پدیده شناس آن است كه ایده هایم در آزمایشگاه سنجیده شوند . اگر تایید گردند كه "دیگه آخرشه!"
من در این راه قدم بر می دارم صرف نظر از این كه كجا زندگی كنم و دیگران  درباره ام چه بگویند!
چرا در وبلاگم این چیزها را می نویسم؟! چون می دانم  بسیارند كسانی كه نظرات مرا در اینجا می خوانند و جدی می گیرند. از بین این افراد فیزیكدان هایی رشد خواهند كرد كه مرا از این انزوای علمی بیرون خواهند آورد.
كسانی كه بحث با ایشان به غنای پژوهشی من و نسل بعد از من می تواند منجر شود .

اگر در محیط علمی كشورهای پیشرفته بودم بیشتر شانس داشتم كه با آزمایشگران صحبت كنم و آنها را قانع كنم كه آنالیزهای مورد نظر مرا روی داده هایشان انجام دهند.
اینجا كه هستم با ای-میل در تماس هستم و می نویسم كه فلان مقاله ام را ببینند و آنالیز مربوطه را انجام دهند. در یكی دو مورد همكاران آزمایشگر قول همكاری داده اند. ولی واقعیت این است كه این گونه آنالیز ها دشوار هستند و ایده ها بسیار.
اولویت با ایده های كسانی خواهد بود كه به طور مستمر آن جا می توانند ایده ی خود را یادآوری نمایند.
اینجا تلاش مضاعف لازم هست
 
مطلب زیر را هم كه مورد تایید من است هموطن آذری مطرح كرد:
 
واقعا همیشه حس می كردم و می كنم حضور دانشجویان كارشناسی در سمینارهای تخصصی هیچ خیری برایشان ندارد. یك دانش سطحی در كوتاه مدت بدست می آید كه هیچ خیری ندارد.
اما یك تجربه كوتاه هم بگویم از تاثیر محیط طوری كه بعنوان یك دانشجوی تحصیلات تكمیلی حس كرده ام. مقایسه ساده ای می شود انجام بدهم برای خودم بین دوره ارشد (كه تقریبا انفرادی كار می كردم) و دوره دكتری (كه وارد یك گروه شده ام). تاثیرش از زمین تا آسمان است. اولا ایده های جدید اصلا انفرادی بدست نمی آید (این را تازه با گوشت و پوستم حس كرده ام) اگر هم بدست آید سخت صیقل می خورد. اما توی یك جمع هزار جور سوال می شود. هزار جور ایده بدست می آید و ایده ها صیقل می خورد و البته خیلی هایش هم به بن بست می خورد اما مهم این است كه دانش افراد گروه عمیقتر می شود. بعدهم اشكالات خیلی راحت تر پیدا می شود. گاهی توی یك محاسبه آدم اشتباهی می كند و چیزی را جا می اندازد. در این مواقع به تجربه به من ثابت شده یافتنش خیلی سخت است. اما توی گروه و یك جمع علمی راحت همكارانی هستند كه اشكال را بیابند.



 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

كله سیری چند؟!

+0 به یه ن

این سئوال و جواب را در وبلاگ قیل و قال علم داشتیم:

سلام
ببخشید یه سوال داشتم.
جرم سر یك انسان رو چه جوری اندازه میگرن؟
شرمنده اگه سوالم خیلی بی ربطه
مینجیق:

سلام
نه اتفاقا سئوالتان بی ربط نیست. از سئوال های مهم هست. اتفاقا به مباحث جنجال انگیزی مثل مقایسه ی سایز مغز مرد و زن و نیز سایز مغز نژاد های مختلف (سفید سیاه زرد و سرخ) ربط داره و زیاد روش كار و دقت شده. مقالات زیادی هم در اینترنت درباره ی آن هست. تصادفا چند روز پیش درباره اش می خواندم. این هم یك مورد از مقالات:
http://curiosity.discovery.com/question/how-you-measure-brain-size

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هیجان كاذب و هیجان سازنده

+0 به یه ن

كسی در آینده شانس فیزیكدان موفق یا ریاضیدان موفق شدن را داره كه در دوره ی لیسانس و نیز در دوره ی دبیرستان از این هیجان زده بشه كه تونسته مسایل و تمرین ها را به چند روش حل بكنه. این را من می گویم هیجان سازنده. البته این شرط لازم هست نه كافی.
مریم میرزاخانی را فكر كنم  می شناسید. در المپیاد با هم همقطار بودیم.  مریم آن موقع با هیجان از این كه فلان مسئله را از چند روش حل كرده می گفت و حاسدانش كه خیل عظیمی از پسرهای "متوهم نبوغ" بودند مسخره اش می كردند. یك ژانر جوك ساخته بودند از این كه مریم میرزاخانی  هر مسئله را از چند روش حل كرده! مریم به این  هجویات وقعی نمی ذاشت و مسئله هایش را حل می كرد و شد آن چه كه شد.
(در مورد مریم قبلا هم یك یادداشت داشتم به عنوان "نازنین مریم"! علی رغم تمام غیبت هایی كه حاسدان می كردند آن موقع مریم مهربان برای من "نازنین مریم" بود. الان هم كه یك پروفسور استنفورد با شهرت جهانی است هنوز به چشم من همان "نازنین مریم" است. دختر نازكدلی كه دلش نمی آمد دل كسی را بشكند !)



هیجان كاذب هم  این هست كه بیافتی دنبال كیش شخصیت فلان استاد و از حرف هایش و ادا و اطوارش و اصطلاحاتی كه بلغور می كند به هیجان آیی! این را خواهرانه توصیه می كنم: از هر استادی كه خیل عظیمی از مریدان دارد حذر كنید! استاد درست و حسابی پا به مرید پروری نمی دهد چرا كه نیك می داند برای سلامت علمی خودش مریدان به مثابه ی سم هستند. استاد درست و حسابی دانشجویانی را دور و بر خود جمع می كند كه اهل تفكر نقادانه هستند نه ارادت ورزی.  اگر دیدید كسی خیلی مرید دارد و مرید ها هم دور وبرش می پلكند بدانید آدم  درست و حسابی ای نیست. احتمالا قشونی از نوچه ها گرد آورده كه بخواهند هر كه را كه مستقل بیاندیشد خرد و خمیر كند. از او حذر كنید!

 در دوران لیسانس كه باید بنشینی و تمرین حل كنی اگر بیافتی توی خط  سمینار هایی كه هیجان كاذب  ایجاد می كنند و هنرت این شود كه چهار اصطلاح قلمبه یاد بگیری و  به كسانی كه در این وادی نیستند خرجش كنی  و خیلی نابغه به نظر آیی  شانس این كه در آینده هم فیزیكدان درست و حسابی بشوی از دست داده ای حتی اگر در دوره ی دكتری بهترین استاد دنیا را داشته باشی و در بهترین محیط علمی قرار بگیری.

من این را در مورد خیلی از دانشجوهای ایرانی كه با این ذهنیت به بهترین دانشگاه های دنیا رفته اند ملاحظه كرده ام. سر بهترین كلاس ها و بهترین سمینارها می نشینند اما  در نوستالژی همان جلسات هیجان كاذب به سر می برند و استفاده ای نمی برند! هیچ وقت هم حالیشان نمی شود كه آن روش غلط بود. برای خودشان با همان توهمات خوش هستند. با همان روش هیجان كاذبی برمی گردند چند اصطلاح به زعم خودشان قلمبه سلمبه را به افراد درجه یك شاخه ی پژوهشی شان خرج می كنند و انتظار دارند نابغه به نظر آیند. غافل از این كه آن اصلاحات برای آنها و مرادشان خیلی قلمبه سلمبه هست نه برای  كسانی كه خود آن مفاهیم را معرفی كرده اند یا چند سال روی موضوع كار جدی كرده اند. آنجا زیاد تحویل گرفته نمی شوند و این برایش سنگین می آید! برای تسكین خود بیشتر و بیشتر خود را غرق توهمات و نوشتالژی می كنند و این سیكل بسته ادامه دارد.....

پی نوشت
: وقتی گفتم با مریم "همقطار" بودیم صنعت ایهام به كار بردم. منظورم هم "همقطار" به معنای colleagueبود و هم به معنای این كه یك بار با هم با قطار همسفر بودیم. جای شما خالی خیلی در آن سفر خوش گذشت!
:)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مشدی عباد و داروین/هندوستان یا گالاپاگوس

+0 به یه ن

فیلم مشدی عباد در فرهنگ ما ترك های آذربایجان  جایگاه ویژه ای دارد. اصطلاحات این فیلم ضرب المثل شده. به گمانم بیشتر آذربایجانی ها نام داروین را اولین بار در این فیلم می شنوند. از این رو لازم به تذكر می دانم كه بر عكس آن چه كه در فیلم گفته می شود داروین تحقیقات معروف خود را در هندوستان انجام نداده بود بلكه در مجمع جزایر گالاپاگوس واقع در اقیانوس آرام انجام داده بود. به نظرم كارگردان فیلم "گالاپاگوس" را واژه ای بسیار ناآشنا برای بییندگانش یافته و ترجیح داده "هندوستان " را به جای آن به كار برد تا بیننده حس بیگانگی نكند. كسب محبوبیت و حس نزدیكی در بین مخاطبان یك مقوله است و وفاداری به دقت علمی چیز دیگر. بسته به این كه مخاطب عام باشد یا خاص، ارباب رسانه باید تعادلی بیابد. قصه ی سفر داروین را به گالاپاگوس در اینجا می توانید بخوانید.

پی نوشت: فیلم را  با زیر نویس فارسی می توانید در اینجا ببینید. با تشكر از "یك نفر" عزیز كه لینك را معرفی كرد و بحث شیرین مشدی عباد را پیش كشید. 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل