بیانیه های سیاسی دانشگاهیان

+0 به یه ن

در سال های اخیر دانشگاهیان در جریان های سیاسی بیانیه هایی صادر کرده اند. هرچند این نوع فعالیت را می پسندم و معتقدم دانشگاهیان باید حضور خود در جامعه و حساسیت خود به مسایل سیاسی روز را (دست کم) از طریق صدور بیانیه ابراز کنند اما من اغلب آنها را امضا نکرده ام. معمولا هم انتقادم را به متن نامه به طور مکتوب به نویسندگان ابراز داشتم. عموما هم به تنظیم کنندگان برخورده. یادم هست در آستانه  یکی از انتخابات، برخی امضا کنندگان از طریق نوچگان  خود به گوشم رساندند که "فکر کردی کی هستی که ما منتظر شنیدن نظراتت باشیم؟"


اشکالاتی که به نظر من به این قبیل نامه ها و بیانیه ها وارد هست از این جنس هست که عرض می خواهم بکنم.

اول این که خیلی وقت ها این بیانیه ها اندکی پیش از انتخابات (حدود یکی دو هفته) در یک جو هیجانی و احساساتی منتشر می شود. در صورتی که بیانیه دانشگاهی ها باید در جوی آرام و به دور از هیجانات منتشر شود. در جوی که مورد بحث های نظری جدی و به دور از هیجان قرار گیرد و یواش یواش به خورد جامعه برود.

دوم این که اغلب این بیانیه ها حاوی نکته جدیدی نیستند. اغلب بازیافت مطالبی هستند که در روزنامه های داخلی و خارجی منتشر می شود. بیشتر از آن که خواننده را به تفکر وادارند به هیجان خواننده می افزایند. هیجان بد چیزی نیست. اما از دانشگاهی انتظار نمی رود نقش قطار شهر بازی و سرسره آبی  و سقوط آزادپارک آبی را بازی کند و هیجان آفرینی نماید! آن هم درست در آستانه انتخاب هایی سرنوشت ساز!

سوم این که با خواندن متن این بیانیه اصلا نمی توان فهمید چرا این نوشته به قلم دانشگاهیان هست! نه حرف و دیدگاه تخصصی در آن هست و نه مطالبات صنفی و نه نشانی از پختگی سالها فراز و نشیبی که دانشگاه به خاطر مسایل سیاسی در این مرز و بوم تجربه کرده! وقتی متن اغلب این بیانیه ها را می خوانی حس می کنی این بیانیه را جوانی 20 ساله نوشته که زیاد روزنامه می خواند.  باورت نمی شود بیانیه ها را دانشگاهیانی سالخورده نوشته و امضا کرده اند که تجربه انقلاب فرهنگی و ده ها واقعه دیگر را پشت سر گذاشته اند.
چرا چنین ادعایی می کنم؟! چون به نظر می رسد نویسندگان باورشان شده که یکی از دو جناح که در انتخابات شرکت می کند خیلی مظلوم هست و دانشگاه و دانشگاهی باید هزینه بدهد تا آن جناح را به قدرت برساند! در صورتی که کاندیدایی که در این مملکت از فیلتر رد صلاحیت عبور می شود از اغلب دانشگاهیان وضعش بهتر است. به قول معروف همه شهروندان برابرند اما آن کاندیدا از من دانشگاهی "برابرتر" هست! اگر می گوید مظلوم واقع شده به نسبت جناح رقیب هست که "برابرترین" می باشد!
دانشگاه در این مملکت از هر جناحی مظلوم تر هست و بدن نحیف آن بعد از آشوب سیاسی ضربه ای نو می خورد.  لازم نیست آن چه در چنته دارد برای رسیدن فلان کس و بهمان جناح در طبق اخلاص بگذارد. علی الاصول انتظار می رود بیانیه ای که توسط پیران سردو گرم چشیده دانشگاهی تنظیم شده همیشه این نکته را در نظر بگیرد که احتمالش هست کاندیدایی که اینان از او حمایت می کنند سرکار نیاید. مبادا بیانیه طوری تنظیم گردد که دانشگاه در این صورت هزینه بپردازد! دانشگاه از هر جناحی -دست کم برای دانشگاهی-باید عزیز تر باشد. در بیانیه ها این گونه به نظر می رسید که دانشگاهیان که نامه را امضا کرده اند صحنه سیاسی را به صحنه علم و دانش مرجح می دانند.

چهارم به نظر من در بیانیه ها دانشگاهیان مطالبات خود را بیان کنند و بگویند از جناح ها بخواهند که آنها را عملی سازند نه آن که به آنها وعده حمایت بی قید و شرط بدهند.

پنجم: در برخی از بیانیه ها در مورد عقاید شخصی کاندیداها حرف های عوامانه ای زده می شود! این تقصیر بخشودنی نیست. وظیفه دانشگاهی آگاهی بخشی به جامعه هست نه سکانداری جریان عوامفریبی. به علاوه در مسابقه عوامفریبی قطعا دانشگاهیان بازنده خواهند بود. چرا که دست کم دو قشر بسیار متنفذ در جامعه ما-و اکثر جوامع دنیا  از جمله آمریکا- وجود دارند که تخصص شان عوامفریبی هست. در جامعه ما اتفاقا این دو قشر خیلی باهوش و زرنگند و رگ خواب عوام را خیییلیییی خوب می دانند. نهایت ساده اندیشی هست که دانشگاهیان خیال کنند با چند تا جمله -به زعم خودشان- عوام پسند که هر چهار سال یک بار در بیانیه ها می نویسند بتوانند توده ها را درجهتی که مد نظرشان هست و خلاف جهتی که آن دو قشر می خواهند، به خروش آورند. اگر هم -برفرض محال- موفق شوند چه فرقی خواهد بود بین "اینا" و "اونا"؟

به نظر من دانشگاهی باید در طول زمان در جامعه ارزش منطقی اندیشیدن و منطقی فکر کردن را جا بیاندازد. تحلیل داده ها را بیاموزد. بیاموزد که میلیون با میلیارد فرق دارد و کاندیدایی که این عدد ها را همین طوری می پراند شایسته انتخاب شدن نیست. (مثلا کاندیدایی که می گوید با انتقال 5 میلیون مترمکعب آب در سال دریاچه اورمیه را نجات خواهیم داد معلوم هست که همین طوری عدد پرانده و حرف بی حساب دارد می زند.) کاری کند که مردم عوامانه تصمیم نگیرند با تحلیل و تفکر تصمیم بگیرند. نه آن که دو هفته مانده به انتخابات با انتشار بیانیه  بخواهد عوام را تهییج کند که به کاندیدای مورد نظرشان رای دهند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

انتظارات من از مسئولینی که برای دانشگاه ها قانون و ضوابط وضع می کنند

+0 به یه ن

حالا می خواهم دغدغه هایم را به عنوان یک دانشگاهی بیان کنم و انتظازاتم را از نمایندگانی که به این امر می رسند بگم.

اول انتظارات مشخصم را می نویسم. بعد می گویم چه نوع دیدگاهی را می خواهم نماینده ای که به مسایل دانشگاهی می رسه داشته باشه.

انتظارات مشخص:
1) ظرفیت تحصیلات تکمیلی باید کم بشه. اگر استاد راهنمایی که از عهده راهنمایی  تز بر نمی آید نباشه لازم نیست در اون زمینه دانشجوی تحصیلات تکمیلی بگیریم. بسته به شاخه پژوهشی هر استاد تعداد محدودی دانشجو را به طور همزمان می تونه راهنمایی کنه. نباید بیشتر از این ظرفیت استادها دانشجو قبول کنند.
قوانین و ضوابط باید اینها را محدود کنند والا پایان نامه فروشی و ..... همین طور رشد خواهد کرد.
2) به دانشجوی تحصیلات تکمیلی باید حقوق داد. به دانشجو دکتری حقوق تمام وقت یک نفر مدرک فوق لیسانس را باید داد. کار روی پایان نامه کار تمام وقت هست.
3) اداره دانشگاه ها باید مستقل باشه. دست کم رئیس دانشگاه های مادر مثل دانشگاه تهران و تبریز و فردوسی مشهد و اصفهان و شیراز و صنعتی شریف و....  باید توسط شوراهای خود دانشگاه منصوب بشه نه از جانب سیاسیون بالا دست.

4) پول دادن برای چاپ مقاله را قطع کنند. این رویه باعث رشد مقالات بی کیفیت شده. به جایش حقوق استادان را -به خصوص استادیاران جوان را- بیشتر کنند و حقوقشان را هم سر وقت بدهند. (همسر من مدت هاست استاد تمام هست. خودم هم به زودی می شم. این که استادیاران را در افزایش حقوق در اولویت می دانم به دلیل منفعت طلبی شخصی نیست!به خاطر این هست که می دانم در خیلی از دانشگاه ها در حقشان اجحاف می شود.)
5) تعداد واحد هایی که استادان جوان موظف هستند در دانشگاه ها تدریس کنند کم کنند تا استاد جوان بتواند برای کیفیت آموزش و همچنین پژوهش وقت کافی اختصاص دهد.

من نمی دانم که دقیقا مجلس در تحقق خواست های بالا به چه طریق می تونه وارد عمل بشه ولی می دونم که ابزار های لازم قانونی و اختیارات لازم را داره که پی گیر این گونه خواست ها باشه و زمینه لازم برای آنها را فراهم کنه.
حالا می خواهم بگویم انتظار دارم مسئولین که در مسایل دانشگاهی نظر می دهند و کار قانونگذاری یا نظارت یا اجرایی می کنند چه دیدگاهی داشته باشه

1) بدونه که علم کاربردی کافی نیست. در پژوهش علوم بنیادی را نباید بست. اما مرید و شیفته یک عده استاد کاریزماتیک که می گویند پول بریز توی علوم بنیادی هم نشه.  بفهمه که باید متناسب با زیرساخت ها و قابلیت های انسانی باید روی علوم بنیادی سرمایه گذاری بشه. سرمایه گذاری مالی ورای کشش نیروی انسانی در علوم تنها باعث رشد شارلاتانیزم علمی می شه.
2) بدونه فرهنگ پژوهشی در شاحه های پژوهشی مختلف فرق داره. با معیار شیمی دان ها نباید عملکرد ریاضی دان ها را سنجید و بالعکس. با معیار آزمایشگران نباید تئوری پردازان را سنجید و بالعکس.
3)  بدونه دوره مریدی و مرادی در دانشگاه ها باید دیر یا زود سر بیاید. به این فرهنگ دامن نزنه.
4) نیازها و فرهنگ کشور را بشناسه و به صرف این که در کشورهای دیگه فلان کار انجام می شه نخواهد در ایران هم پیاده کنه. به خصوص الگویش سنگاپور نباشه. متاسفانه در سال های اخیر مسئولین دایم سنگاپور و ترکیه را مثال می زنند و می خواهند از سنگاپور و ترکیه عقب نمانند. رقایت با ترکیه شاید قابل فهم باشه اما تاریخ جغرافیا فرهنگ دین جمعیت و وضعیت روابط خارجی  سنگاپور کاملا با ایران فرق داره و به هیچ وجه کشور مناسبی برای الگو قرار دادن برای کشور ما نمی تونه باشه.
5) نذارند بالا رفتن تعداد مقالات نوشته شده در ایران به قیمت بدتر شدن سطح آموزش تمام بشه.


اینها چیزهایی بودند که به ذهن من رسیدند. اینها را کلا از مسئولین می خواهم. مجلس هم بخشی از آن. به طور دقیق تر باید بیشتر فکر بشه که ببینیم کدام قسمت را مجلس بکنه و از چه طریقی.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تغییر مثبت آهسته

+0 به یه ن

امسال هر مهمان ایرانی مقیم خارج که داشتیم با تعجب و تحسین می گفت که مردم ایران خیلی آرام و مودب شده اند! راستش من هم همین مشاهده را دارم. به نسبت دو سه سال پیش مردم در خیابان ها آروم تر هستند. کمتر به هم می پرند. بیشتر ملاحظه هم را می کنند. آستانه عصبانی شدنشان بالاتر رفته و صبورتر هستند.

فکر می کنم علتش دو چیز هست:
1) گسترش همین شبکه های اجتماعی مجازی نظیر وایبر و تلگرام. تا چند سال پیش اغلب ما یکی خانواده را "خودی" می پنداشتیم یکی هم چند دوست نزدیکمان را که رفیق شفیق بودیم و هم نظر و هم عقیده. بقیه برایمان "نخودی" بود. فرد اجتماعی تر تعداد دوستانش بیشتر بود یا با فامیل بیشتر معاشرت می کرد اما مفهوم "خودی" و "نخودی" کمابیش برای همه  چنین بسته تعریف می شد. با همه گیر شدن گروه های متنوع وایبری و تلگرامی و..... مفهوم "خودی" و "نخودی" تغییر یافت و وسیع تر شد.در دو سال اخیر در این گروه ها یاد گرفتیم برای این که مزایای در جمع بودن بیشتر استفاده کنیم نسبت به دیدگاه ها و سلیقه های مخالف سلایق و دیدگاه خودمان با روی بازتری برخورد کنیم. همین تمرین به ما در خیابان ها ودیگر جمع ها نیز کمک می کند بهتر از قبل با غریبه ها تعامل کنیم. نتیجه همان می شود که مهمان های ما می بییند: مردم ایران مودب تر شده اند!

2) دومی نتیجه ثبات نسبی اقتصادی است. زمان آقای احمدی نژاد که قیمت دلار وطلا مرتب نوسان می کرد و اختلاس های آن چنانی مرتب رو می شدند فشار روانی زیادی روی مردم می آمد. احساس می کردند همین طوری که وایستادند دارند ضرر می کنند. اما حالا یک ثبات نسبی هست. می شه برنامه ریخت. به پس انداز فکر کرد و.... همین کلی آرامش فکری می آره. اعصاب را آروم تر می کنه.

عملکرد آقای روحانی ایده آل نیست. در واقع انتقادات بسیار زیادی به عملکرد او و کابینه اش وارد هست. اما همین اصلاحات کوچکی هم که کرده در زندگی و روح و روان ما شهروندان ساکن ایران تاثیر گذاشته. حالا ببینید اگر مجلس هم یک کمی بهتر بشه چه قدر زندگی بهتر و شیرین تر می شه. چه قدر فشارها کمتر می شه.

شبکه های اجتماعی مجازی هم ایده آل نیستند. استفاده های نادرست از آنها زیاد می شه. ولی "عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو". در بالا من یک هنرش را بگفتم. همین شبکه ها می توانند ابزاری باشند که ما مردم بتونیم چهره های جدیدی را با ایده هایی جدید راهی مجلس کنیم که بخشی از مشکلات مان را حل کنند. یا دست کم مشکل جدید برایمان نسازند.

چشم اندازی که من دارم اینه:
برای چند ماه در همین شبکه های اجتماعی صحبت کنیم ببینیم دغدغه هامون چی هستند. چه انتظاراتی از نماینده ها داریم. منظورم کلی گویی و غرولند نیست. منظورم حسرت ژاپن خوردن نیست ( اونها که ژاپن را بهتر می شناسندمی گویند چندان حسرت خوردنی هم نیست!)
منظورم مدون بیان کردن خواست های صنفی وگروهی هست. مثلا من خودم در سه محور می توانم خواست هایم را بیان کنم.
خواست هایم به عنوان یک زن، خواست هایم به عنوان یک شهروندترک ایرانی که زبان مادری اش مورد بی مهری قرار می گیره و دریاچه نزدیک شهرش خشک می شه، خواست هایم به عنوان یک دانشگاهی.
در حال حاضر دغدغه هایم به عنوان یک دانشگاهی پررنگ تر هست. در این زمینه هم خواست هایم را بیان خواهم کرد و در انتخابات مجلس هم معیار اصلی ام همین خواهد بود. اولویت ها هم با زمان تغییر می کنه. مثلا چهار سال پیش دغدغه هایم به عنوان یک آذربایجانی پررنگ تر بود. اما در آن زمینه هر چه به عقلم رسیده گفته ام. الان می خواهم در مورد مسایل دانشگاهی بگم. شما ممکنه به عنوان یک مادر یا یک کارمند یا یک پزشک و پرستار ویا فعال اجتماعی... بخواهید دغدغه هایتان را بگویید. بسیار خوب! جای هم را تنگ نکرده ایم! تعداد نماینده های مجلس بسیارند. اگر خوب بکوشیم به اندازه وزن اجتماعی هرکدام از این دغدغه ها نماینده می توانیم به مجلس بفرستیم. اشتباه هست که ما وقت خود را تلف این کنیم که با هم بحث کنیم کدام دغدغه مهم ترهست.یا با هم دعوا کنیم که چرا نمی فهمی که دغدغه من مهتره یا تهمت بزنیم که خائن هستی که دغدغه مرا جدی تر از دغدغه خودت نمی دانی.
به جای اون باید سعی کنیم ازانجمن ها و تشکل های مرتبط به دغدغه هایمان کمک بگیریم که در این انتخابات نقش فعال تر و تاثیرگذارتری داشته باشند.

داشتم می گفتم مرجله اول بحث بر سر دغدغه ها و انتظارات هست. اون قدر باید بحث کنیم تا نظراتمان صیقل بخورند و پخته تر بشوند.
مرحله بعدی شناسایی کسانی هست که بتوانند بخشی از انتظارات را برآورده کنند و در عین حال از فیلتر ردصلاحیت هم بتوانند عبور کنند. این را تشکل ها می توانند انجام دهند. تشکل ها باید اعتبار اجتماعی برای خودشان کسب کنند تا وقتی یک هفته مانده به انتخابات لیست بیرون می دهند مردم به اعتبار آنها بروند و به لیست رای دهند.
زودتر اعلام کردن لیست به صلاح نیست. چون رقبا تخریب شخصیت می کنند.
این راهی هست که به عقل من رسید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بنیادنخبگان

+0 به یه ن

عزیزی پیشنهاد کرد که درمورد بنیاد نخبگان بحث بکنیم. من قبلا مطالبی در مورد بنیاد نخبگان نوشته بودم که در زیر دوباره منتشر می کنم. به تاریخ انتشار نیز دقت کنید.

پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۷ ه‍.ش.

نوشته من در آستانه شکل گیری بنیاد نخبگان

در بیشتر کشور های پیشرفته, نهاد و یا سازمانی وابسته به دولت اما مستقل از دانشگاه ها و پژوهشگاه ها وجود دارد که از محققین حمایت می کند. به طور مثال در آمریکا
National Science Foundation (NSF)

چنین نقشی را ایفا می کند. ان-اس-اف در سال 1950میلادی توسط کنگره آمریکا تشکیل شده است. حمایت ان-اس-اف از محققین بیشتر به صورت اعطای پژوهانه (grant) برای مدت محدود سه سال است. بودجه سالیانه ان-اس-اف شش میلیارد دلار است. ان-اس-اف سالیانه ده هزار مورد پژوهانه جدید اعطا می کند. عملکرد ان-اس-اف بسیار موفق بوده است. برای اطلاعات بیشتر مراجعه کنید به این وبسایت.

بعد از جنگ جهانی دوم
ایتالیا با مشکل فرار مغزها رو به رو بود. برای این که جلوی این روند تا حدی گرفته شود فیزیکپیشگان ذرات بنیادی شبکه ای به وجود آوردند به نام
INFN
که به طرق مختلف از محققین حمایت می کند. عملکرد این نهاد چنان موفق بوده که در رشته های دیگر فیزیک نیز با الگو برداری از آن نهادهای حمایتی به وجود آورده اند. در سال های اخیر با الهام از موفقیت INFN
اتحادیه اروپا می خواهد نهاد حمایتی در سطح اروپا به وجود آورد.

در این موارد تقلید و گرته برداری صرف کار نمی کند.
راهکار های کشوری ممکن است در کشور دیگر اصلا کار نکند. ژاپن هم نهاد حمایتی عریض و طویلی دارد که بودجه خود را از دولت ژاپن می گیرد و در چارچوب جامعه علمی این کشور بسیار موفق عمل کرده است. چند سال پیش دانشمندان کره همان سیستم را دقیقا در کره کپی کردند اما متاسفانه به شکست انجامید.

اگر این چنین نهادی باشد و درست عمل کند منجر به شکوفایی تحقیق در مملکت می شود. اما در تعیین راهکار های موفق باید امکانات و شرایط موجود هر کشور لحاظ شود.

در ایران بنیادی در حال شکل گیری است به نام بنیاد نخبگان که بناست چنین نقش حمایتی ایفا کند. تاسیس چنین بنیادی در ایران یک تجربه جدید است. تنها با روش سعی و خطا (البته از نوع هوشمندانه اش) این نهاد می تواند جایگاه خود را بیابد و مثمر ثمر شود. رویکرد این نهاد در یک کشور جهان سومی هم بدیع است: از کسانی که برچسب نخبگی به آنها می خورد سئوال می کنند چه نیازهایی دارند. این روش معمول نهاد های این چنینی در جهان سوم نیست! در جهان سوم از آنان که مشمول خدمات می شوند معمولا سئوال نمی شود که چه لازم دارید. در جهان سوم بیشتر از روی هوی و هوس چند نفر را انتخاب می کنند تا قدری از امکانات را بگیرد و "دعا گو" باشد! مسئولین بنیاد نخبگان راه سخت را انتخاب کرده اند !!با ارزش دادن به نظر آنان که قرار است از امکانات استفاده کنند توقعات و انتظارات را بالا برده اند.
راستش من قدری نگران هستم. ما تجربه این چنینی نداریم! ما عادت کرده ایم که توی سرمان بزنند. شاید این شرایط جدید را به راحتی قبول نکنیم و از این امتحان نتوانیم سربلند بیرون آییم. کتاب "جامعه شناسی نخبه کشی" را اگر باز مرور کنیم بد نیست.

به هر حال وقتی از ما نظر می پرسند بهتر است اول مطالعه کنیم و آن گاه نظر دهیم. به جای غرولندهای مالوف بهتر است مطالبات خود را به طور دقیق و به گونه ای که قابل فهم و قابل پاسخگویی و وصول باشد بنویسیم و ارائه دهیم.


پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۷ ه‍.ش.

آیا اقدامات بنیاد نخبگان به مهار فرار مغزها می انجامد؟

در مورد این که آیا اقدامات بنیاد نخبگان -به شرط آن که با ضوابط معقول باشد- می تواند به مهار فرار مغزها کمک کند یا نه، می خواهم چند کلمه ای بنویسم:
برای جواب دادن به این سئوال باید اول بدانیم چگونه یک نخبه برای زندگی خود تصمیم می گیرد. از مشخصات نخبه تقید به برنامه ریزی و تصمیم گیری از روی حساب و کتاب است. یک نفر نخبه با شنیدن "همه می روند خارج برو، پس تو هم برو!" یا" همه می گویند برای این که موفق بشی، باید بری خارج پس تو هم برو!" تصمیم به رفتن یا ماندن نمی گیرد. از دیگر مشخصات یک نفر نخبه داشتن استقلال رای است. یک نفر نخبه قبل از تصمیم گیری فاکتور های مختلف را در نظر می گیرد شرایطی که ایران و کشور دیگری که امکان مهاجرت به آن را دارد در کفه ترازو می گذارد و می سنجد و آن گاه تصمیم می گیرد. به مسایل احساسی مانند نزدیکی به خانواده یا حس میهن دوستی یا میل به ساختن چیزی از هیچ وزنی می دهد، به امکانات مادی و قابلیت های انسانی وزنی دیگر می دهد ، به آسایش وآرامش و امکان تفریح وزن دیگری می دهد و در مجموع می سنجد و تصمیم می گیرد.
فرض کنید که نخبه ای از دانشگاهی معتبر در انگلیس پیشنهاد کار دریافت کرده. "پکیج" پیشنهادی شامل گرنتی است که او را قادر می کند دو دانشجو ویک پست-داک برای خود بگیرد . خوب! گرنت و اعتباری که بنیاد می دهد کفه را به سمت ماندن در ایران سنگین تر می کند چون به کمک آن این آزادی را خواهد داشت که بخشی از ایده های خود را در همین جا پیاده کند. آری! اگر خدمات بنیاد استمرار داشته باشد به گونه ای که شخص بتواند روی آن حساب باز کند و تصمیماتش را بر آن استوار کند، نقشی اساسی در جذب نخبگان ایفا خواهد کرد.این تجربه قبلا در ایتالیا شده و موفق بوده.

سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۷ ه‍.ش

(دقت کنید مطلب زیر را چند وقت قبل از انتخابات سال 88و در زمان مدیریت آقای دکتر واعظ زاده بر بنیاد نخبگان نوشتم.  انصافا دکتر واعظ زاده خیلی مدیر خوبی برای بنیاد نخبگان بود.  بعد از ایشان خانم دکتر سلطان خواه ریاست را برعهده گرفتند. الان هم ریاست بنیاد نخبگان بر عهده دکتر ستاری است)

قبلا در مورد بنیاد نخبگان و کارکرد های آن در اینجا نوشتم.تا جایی که من به یاد دارم ایده تشکیل بنیاد نخبگان برای حمایت از پژوهشگران و هنرمندان جوان، به منظور مهار کردن موج فرار مغزها، از زمان دولت قبلی مطرح بود و در زمان دولت کنونی به تحقق پیوست. بودجه سالیانه این بنیاد تا جایی که من اطلاع دارم چیزی است در حدود قیمت یک برج بیست طبقه در تهران. این بودجه در مقیاس ملی ناچیز است و اختصاص آن به یک موسسه که از محققان کشور حمایت می کند، نان کسی را نمی برد. اما اگر این بودجه به درستی مدیریت شود و استمرار داشته باشد در امر پژوهشگر پروری و هنر مند پروری می تواند نقشی اساسی ایفا کند به گونه ای که نوید دهنده آغاز یکی از دوران های درخشان تاریخ چندهزار ساله ایران باشد. من در مورد کل مجموعه بنیاد نظر نمی دهم چون اطلاعات من کافی نیست. اما تا جایی که من و همکارانم با مدیران بنیاد سر وکار داشته ایم، مدیریت بنیاد شایسته و قابل قبول است. مسئولان آن واقعا می خواهند گره از کار پژوهشگران بگشایند و در این راه به نسبت سایر نهاد های ایران، مدیریت کارآمدی دارند. این بنیاد -مانند هر بنیاد دیگر که در ایران کاری نو و ابتکاری بکند- در رده ها و سطوح مختلف مخالفان سرسخت دارد.
اگر همین بودجه جایی به طور کامل حیف و میل می شد کسی خبردار نمی شد و اعتراضی نمی کرد. اما اکنون که از عده ای از نخبگان با آن حمایت می شود مخالفان بسیار یافته!
انتظار من از دولت آن است که از بنیاد نخبگان حمایت کند و مدیریت بنیاد را زیاد تغییر ندهد! نمی خواهم بگویم مدیریت فعلی بی نقص است و انتقاد ی بر آن وارد نیست! خود دست اندرکاران بنیاد هم چنین ادعایی ندارند و از پیشنهادها و انتقادات بی غرض و سازنده استقبال می کنند. حرفی که من می زنم از جنس دیگری است. متاسفانه بیشتر مشاوران و صاحبنظران علمی در هر دو جناح چپ و راست ، در کشور ما تمایلات نارسیستی دارند. این توهم را دارند که اگر نباشند زمین از مدارش خارج می شود! طرف مقابل را قبول ندارند و گمان می کنند هر چه که طرف مقابل ساخته سست بنیاد است وباید ویران شود و از نو ساخته شود. به عنوان یکی از پژوهشگران این آب و خاک، که تنها دل در گرو آبادانی این مرز وبوم دارد، عرض می کنم: " هیچ کدام از مشاوران علمی دو جناح ، آن قدر که گمان می کنند برتر از طرف مقابل نیستند! پس
اجازه وفرصت بدهند تا آنان که در عرصه ای کارهای مثبتی را شروع کرده اند و تجاربی را کسب نموده اند اندکی در کار خود پیشتر روند.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نعمت صلح و امنیت

+0 به یه ن

صلح و امنیت نعمت بزرگی هست. هر کدام از ما باید به سهم خود تلاش کنیم تا قدر این نعمت را بدانیم و حفظش کنیم. هرگونه دامن زدن به اختلافات قومی و مذهبی و.... می تواند این نعمت را از ما بگیرد.
همین طور بی عدالتی های اقتصادی و اجتماعی باعث می شوند که امنیت جامعه شکننده تر شود. بیایید ببینیم ما چه کار می توانیم بکنیم که تنش هایی را که می توانند منجر به زخم هایی شوند که به از بین رفتن امنیت اجتماعی بیانجامد کم کنیم؟

یکی از آنها پرهیز از جوک های قومیتی است. دیگری اعتراض به توهین به افغانستانی هاست. سومی بهتر کردن روابط با غربی هاست. چهارمی گسترش توریسم فرهنگی است چه توریسم داخلی و چه بین المللی. دعوت از آشنایان برای سفر به کشور و شهرمان. بیایید در این باره همفکری کنیم. هر کدام از ما ده ها راه در مقابل داریم. این کارهای کوچک هم مهم هستند. اگر همت عمومی باشد می تواند دولتمردان را هم همسو کند.
در مورد مبارزه با فقر .و بی عدالتی اجتماعی من خط مشی بنیاد کودک را می پسندم. برای همین از آن بنیاد به قد وقواره خودم حمایت مالی و معنوی می کنم:
http://www.childf.org

شما هم نظرهای سازنده و زیبایتان را برای گسترش فرهنگ صلح در پیرامون بنویسید.

ببینید! به نظر من صلح و صفا با حرف های احساسی و سانتی مانتال لزوما حاصل نمی شه. این که بگوییم ما همه دنیا را دوست داریم. بدی را با خوبی پاسخ می دهیم و..... لزوما صلح ایجاد نمی کنه.
بذارید در کوچک مقیاس بنگریم. سر ارث و میراث چه کسانی دعوا راه می افته؟ اگر دقت کنید لزوما ثروت فراوان متوفی یا حتی چند تیرگی (اوگی لیلیخ) باعث دعوا نمی شه. سر ارث ومیراث افراد با دارایی متوسط اما بسیار سانتی مانتال هم دعواهای فراوان شده است. برخی از چرکین ترین دعواهای ارث و میراث که به مطبوعات هم کشیده شد مال خانواده های شعرای رمانتیک ما بود که از قضا گنج قارون هم نداشتند! دارایی خیلی متوسطی داشتند. اما سر میراث خان فرمانفرما  با آن ثروت افسانه ای اش بین فرزندانش که از شش مادر متفاوت بودند دعوایی صورت نگرفت!
آن چه جلوی دعواها را می گیرد تدبیر هست نه حرف های سانتی مانتالی.
برای داشتن صلح پابدار باید واقعیت های زندگی و ذات بشر را لحاظ کرد. باید دانست که بله! بی عدالتی ها هست! دلچرکینی ها هست! حسادت ها هست! زیاده خواهی ها هست! سو تفاهم ها هست! تفاخرها تبخترها هست. کینه ها هست. بیماران روانی نظیر نارسیست ها که روی اعصاب بقیه راه می روند هم هستند.
همه اینها هست. انکارش به معنای عدم وجودش نیست.

هنر و تدبیر و شعور می خواهد که با وجود همه اینها بتوانیم صلح و امنیت برقرار کنیم. شعار صلح و صفا دادن صلح و صفا برقرار نمی کند. تدبیر می خواهد. بیایید تدبیر کنیم.

این فرضیه که "اون قدر باید به کسی که به ما بدی کرده خوبی کنیم تا خجالت زده بشه" هم اصلا کار نمی کنه.
یک دهم این خوبی ها را به کسانی که لیاقتش را دارند بکنیم دنیا جای زیباتری برای زیستن خواهد بود.
این خوبی را می شه به کسانی کرد که در حقشان اجحاف شده. هر قدم که برای رفع بی عدالتی برداریم قدمی در راه صلح هم برداشته ایم.

بحثم را با این آغاز کردم که "با توجه به واقعیات موجود و وچود کینه ها کدورت ها تبخترها خودبزرگ بینی ها حسادت ها ووووووووو چه گونه می شود صلح و آرامش برقرار کرد. اگر آن کینه ها و وووووو نبودند که سئوالی نبود. مسئله ای نبود. واقعیت این هست که همه این مسایل هستند. اتفاقا خدا را شکر در منطقه ما نسبت به بقیه جاهای دنیا کمتر هم هستند. همین اروپا را در نظر بگیرید که الان این طور خوب صلح برقرار کرده اند! 60 سال پیش اینها همدیگر را داشتند می خوردند! در طول تاریخ همه اش با هم جنگ کرده اند. خیلی خونین تر از آن که منطقه ما تجربه کرده. مسایلی که ما بین اقوام ایرانی داریم در مقابل جنگی که آلمانی ها و فرانسوی ها و... در طول تاریخ و تا همین 60 سال پیش با هم کردند دعوا سوسولی دختربچه ها در مهم کودک هم نیست!
(مفتخرم که یک زنم و دعواهایم سوسولویی هست. من از بازوی خود دارم بسی شکر که زور مردم آزاری ندارد!)

با این حال همین اروپایی ها اون قدر شعور داشتند که در دهه های اخیر طرحی بریزند که دعوا نشود و بتوانند با همکاری کارشان را جلو ببرند.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شادمانی بر شما مبارک!

+0 به یه ن

فعلا وقت جشن گرفتن هست. جشنی عمومی و همه گیر! جشن آشکار در سطح خیابان های شهر. مهم هست در جشن حضورمون را نشان بدهیم.
بعدها می شه نشست و ساعت ها بحث کرد و تحلیل کرد و.....
چند روز بعد می شه ابراز نگرانی کرد که این و اون دبه در می آورند.

اما فعلا وقت جشن و سرور هست. نفس همین جشن و سرور در این لحظه تاریخی مهم هست. خود توافق ها شاید پس فردا به خاطر دبه های این و اون کنار گذاشته بشه اما این جشن در خاطره ها می مونه. این شادی این همبستگی این چهره متفاوت از مردم ایران در دنیا.....
این فرصت تاریخی را از دست ندهیم.
همین جشن اگر با شکوه برگزار بشه و به دنیا مخابره بشه بهترین تبلیغ هست برای توریسم ایران. اگر توافق ها هم به برداشتن واقعی تحریم ها  منجر نشه باز همین تبلیغ مفت و مجانی با جذب توریست در آمد زایی و اشتغال زایی می کنه.  پس همه با هم: هوووووووووووررررررررررررررررررررراااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!

تبریککککککککککککککککککککک!!!!!!!!
یک جشن همه گیر ملی می خواهم. جشنی از دل اکثریت خاموش مردم که شعار درود بر ایران را به شعار مرگ بر دیگری ترجیح می دهند.
جشنی این چنینی در میانه میدانم آرزوست!


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سیاست گذاری برای سیستم های آموزشی در ایران

+0 به یه ن

چند هفته ای است که در مورد عملکرد مدارس فرزانگان دارم از دوستان قدیم و جدید بازخورد می گیرم. رویه  و سیاستگذاری مدارس فرزانگان همان گونه که می دانید در بیست سال اخیر چندین بار عوض شده. اما در هیچ کدام از این تغییرات نظر ما فارغ التحصیلان فرزانگان را نپرسیده اند. نیامده اند از ما بپرسند شما که از این مدرسه فارغ التحصیل شدید نقاط قوت و ضعف آن را در چه می بینید و چه پیشنهادی برای تقویت نقاط مثبت و رفع نقاط منفی دارید. نظر سنجی جامع و کاملی در این مورد از فارغ التحصیلان این مدارس به عمل نیامده. البته تعجبی هم ندارد. مدارس فرزانگان بخشی از  سیستم آموزشی ما هستند و سیاستگذاری های آموزشی در کشورهایی مثل ایران یا ترکیه اغلب تقلیدی است.
سیستم تصمیم گیری برای سیاستگذاری در آموزش ما اغلب به این شکل هست: مسئول مربوطه که معمولا خود در یک کشور پیشرفته   چند سالی تحصیل کرده (قدیم ها در فرانسه ها، بعدا در آمریکا حالا هم اغلب در انگلیس) در ابتدای انتصابش می خواهد سیستم قبلی را زیر و رو کند. پیش فرضش بر این هست که قبلی ها هیچ نمی فهمیدند و اوست که چون شاهزاده سوار بر اسب سفید قرار هست دیوها را بیرون کند تا فرشته به در آید.  می خواهد همان سیستمی که در آن کشور پیشرفته دیده در اینجا هم پیاده کند.  اشکال کار در آن هست که نه به پیش زمینه ی فرهنگی و سابقه آموزشی اینجا  توجهی می کند و نه سیستم آن کشوری را که دارد از آن تقلید می کند به طور کامل و جامع می شناسد. فقط بخشی از آن را شناخته و گمان می برد همه سیستم به همان بخش کوچک محدود می شود. شناختش نسبت به سیستم آموزشی آن کشور شبیه داستان معروف فیل درتاریکی کلیله دمنه و مولاناست که هر کسی به قسمتی از فیل دست می زد و گمانی می زد.

این وسط مسئول مزبور سفری هم به سنگاپور می رود. سنگاپوری ها به شدت اهل پز دادن و به رخ کشیدن پیشرفت هایشان هستند. در این کار هم غلو می کنند.    احیانا دو سه جلسه هم با همتایان ترکیه ای خود دارند. این سفر و آن جلسات او را بیشتر ترغیب می کند که شتابزده دست به تغییراتی بزند و از سنگاپور و ترکیه عقب نماند. در این شرایط ذهنی جایی برای بازخورد گرفتن از فارغ التحصیلان وجود ندارد.

بگذریم! بیایید از همین جا شروع کنیم و بازخورد گرفتن مدون را در مسایل آموزشی تمرین نماییم. باشد که روزی به طور سیستماتیک در این موضوعات از ما نظر بخواهند و در سیاستگذاری ها منظور کنند. پاسخ دادن به نظر سنجی ها هم تمرین می خواهد. اغلب ایرانی ها موقع نظر خواهی  یا پرخاش می کنند و زیر همه چیز می زنند و همه نکات مثبت را  انکار می کنند. یا  از در تعارف وارد می شوند. حرف حساب نمی زنند. حرف حساب زدن تمرین می خواهد. در نوشته بعدی ام قصد دارم نکات مثبت و منفی آموزش در مدارس فرزانگان را از دید خودم بیان کنم. منظورم دوره های خودمان هست. فکر می کنم این تبیین مفید باشد. در بخش نظرها شما نطر خود را در مورد مدارس فرزانگان یا هر مدرسه دیگری بیان کنید و نقاط مثبت و منفی آن را تبیین نمایید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آقا محمد خان قاجار

+0 به یه ن

چند هفته پیش من متن کوتاهی درباره ذبیح الله منصوری نوشتم. بعدش هم بحث نسبتا مفصلی در پی آن شد. از آن زمان این سئوال برایم پیش آمده که نکنه تصویری که ما از آقا محمد خان قاجار داریم نتیجه همان کتاب پرفروش اما غیر مستند "خواجه تاجدار" باشه. شاید چهره واقعی موسس سلسله قاجار تا این اندازه هم کریه نبوده. به هر حال او کسی بوده جنگ های بسیار کرده و  فتوحات بسیار داشته. وسط جنگ هم که حلوا پخش نمی کنند!! در جنگ همیشه خونریزی هست. اما فرق هست بین سرداری که می کشه تا فتوحات بکنه و قلمرو خودش را گسترش بده با سرداری که تشنه خون هست و می کشه تا کشته باشه . اصطلاحا psychopathهست. تصویری که  این کتاب در ما از آقا محمد خان قاجار به وجود آورده این هست که آقا محمد خان قاجار به خاطر عقده هایش از خونریزی و جنایت لذت می برده. شک دارم این درست باشه.

در 90 سال گذشته فحش دادن به قاجارها و لعنت کردن اونها به هنجاری در بین تحصیلکرده ها ی ایرانی تبدیل شده. در این میان آغا محمد خان قاجار هم از فحش ها بی نصیب نمانده. باز خود رضا شاه یک ذره با انصاف تر بوده که قبول کرده بین قاجار ها دست کم یک "نصفه مرد" هم بوده که همون "آقا محمد خان قاجار" بوده. (بگذریم از این واقعیت که اغلب اصلاحات و مدرنیزاسیونی که به پهلوی اول نسبت می دهند در واقع به دست توانای برخی رجال فاضل و تحصیلکرده قاجار انجام گرفته. رضا شاه بعد از مدتی  که این رجال خدماتشان را کردند همه را قلع و قمع کرده! یکی مصدق باقی موند که بعدش نفت را ملی کرد.)  خیلی از "روشنفکرهای" نود سال اخیر همین یک ذره حرمت را هم برای آقامحمد خان قاجار قایل نشدند و از برج عاجشان مرتب برای او لعنت فرستادند. دست کم رضا شاه که خود مرد جنگی بوده و در جنگ ها شرکت داشته درک کرده که اون همه افزایش قلمرو چه قدر سخته. چه قدر مدیریت می خواد. چه قدر درایت می خواهد .  چه قدر انضباط می خواهد و چه قدر شجاعت می خواد.
من طرفدار صلح هستم و ضدجنگ. به نظر من بهتر بود آقامحمد خان قاجار این همه نمی جنگید. به جای این همه جنگ و خونریزی, در همون ایل خودشان و در قلمرو کوچک خودشان خان با درایتی می شد. سعی می کرد با عدالت با مردم رفتار کنه و کم کم  ایل خود را مدرن کنه. (همون کاری که به طور مثال صولت الدوله قشقایی در زمان پهلوی اول کرد. او هم یکی دیگه از کسانی بود که در ایجاد امنیت و مدرنیزاسیونی که به اسم رضا شاه نوشته می شه سهم بسزا داشت. رضا شاه بعد از این استفاده هاشو از او کرد به او هم نارو زد! رجوع کنید به خاطرات بهمن بیگی معلم بزرگ ایل قشقایی)  اگر آقا محمد خان قاجار این شیوه را در پیش  می گرفت هم خودش کمتر زحمت می کشید هم ایلش و هم بقیه.
اما جالب اینجاست که اونهایی که آقا محمد خان قاجار را نفرین می کنند همون هایی هستند که لاف می زنند قفقاز مال ایران بوده. نقشه دوره زندیه را بنگرید. کجا قفقاز مال ایران بود؟! این آقا محمد خان قاجار بود که با جنگ هایش قفقاز را به ایران ملحق کرد! اون هم در زمان اوج قدرت تزارها (زمان کاترین و اندکی بعد) و اوج بلندپروازی های ارضی آنها در قلمروهای جنوبی! البته جنگ تنها در کرمان نیست که خونریزی و جنایت دارد. در جنگ قفقاز هم آقا محمد خان قاجار حلوا پخش نکرد. جون آنها هم عزیز بود! چشمان آنها هم عزیز بود.
چیزی که می خواهم بگم این هست که وقتش رسیده  که اولا تاریخ افسانه ای غیر مستند را کنار بگذاریم و ببینیم واقعا چه اتفاق افتاده, ثانیا احساسی و با لعن و نفرین نگریستن به شخصیت های تاریخی را کنار بگذاریم و این واقعیت را بپذیریم که ما میراث دار آنها در منطقه هستیم. ثالثا انسان و کرامت انسانی را ملاک قرار دهیم. جان همه -از هر دین و مسلکی و از هر ملیتی- عزیز هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بامداد خمار و شب سراب

+0 به یه ن

گرت سلام کند، دانه می‌نهد صیاد

ورت نماز برد، کیسه می‌برد طرار

به اعتماد وفا، نقد عمر صرف مکن

که عن قریب تو بی‌زر شوی و او بیزار

به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی

شب شراب نیرزد به بامداد خمار

به اول همه کاری تأمل اولیتر

بکن، وگرنه پشیمان شوی به آخر کار

سعدی


گویا بامداد خمار نوشته خانم فتانه حاج سید جوادی با سیصد هزار جلد فروش  پر فروش ترین رمان  در ایران هست. (مرجع: آخرین شماره ماهنامه زنان امروز)  فکر کنم یکی دو بار در مورد این داستان باهم حرف زده ایم. داستان خوش خوانی هست اما به هیچ وجه با عقاید یک نفر با دیدگاه مدرن نمی خواند. نویسنده دیدگاه طبقاتی خیلی سفت و سختی دارد. قهرمان زن داستان که خانزاده هست عاشق شاگرد نجاری به نام رحیم می شود. رحیم از سوی پدری تبریزی است و از سوی مادری رشتی. نویسنده عملا همه کاری را برای پدر دختر که یک خان ثروتمند هست مجاز و قابل قبول می شمارد (از جمله صیغه داشتن، از جمله کشته مرده پسر دار بودن، زندانی کردن دختر خود به جرم عاشقی، با شلاق در کوچه بر سر خواستگار دختر زدن، ممنوع کردن همسرش از این که به دیدار دخترش برود ولو هنگامی که  دختر زایمان می کند یا نوه شان می میرد یا دخترشان در بستر بیماری و در آستانه مرگ است  و و و و و ) اما هر کاری را از سوی رحیم شاگرد نجار فقیر شرم آور می داند (از جمله لذت بردن از خوردن کله پاچه! دلتنگ شدن برای مادر، حوصله سر رفتن از  دست رسومات دست و پاگیر طبقه ای که خود را متعلق به آن هم  نمی داند و و و و و و و )!!

بعد از مدتی  کتابی به بازار  آمد به نام "شب سراب" به قلم یک خانم رشتی به نام ناهید ا پژواک که در واقع همان داستان را نقل می کند اما از دیدگاه رحیم. کتاب دوم را نویسنده داستان به خانم فتانه حاج سیدجوادی تقدیم کرده بود. گویا نویسنده بامداد خمار از او به اتهام سرقت ادبی شکایت کرده بود.  الغرض! کتاب دوم هم به خوبی فروش رفت. دویست هزار جلد از آن فروخته شده که با معیارهای ایران فروش خوبی محسوب می شود. به عنوان کسی که  هر دو کتاب را خوانده روایت "شب سراب" را بهتر دیدم و  کفه ترازوی رحیم را  سنگین تر یافتم.


حرفی که می خواهم بگویم بحث بر سر بامدادخمار و شب سراب نیست. در این باره قبلا نوشته ام و در بخش نظرها (باخیش) آن را تکرار خواهم کرد. حرفم برسر برخورد متمدنانه- و در ضمن زیرکانه- خانم پژواک بود. می توانست قهر کند و شاکی شود که چرا به طبقه کارگری توهین شد. چرا به رشتی زاده توهین شدو.... اما این کار را نکرد قلم به دست گرفت و از زبان خود رحیم از این طبقه اجتماعی دفاع کرد. با قلمی شیرین در قالبی داستانی گیرا که قابلیت جذب افراد متوسط جامعه را داشت. این کار او به نظرم الگو برداشتنی است. در مقولات هویتی وقتی حس می کنیم به ما توهین شده می توانیم از او الگو بگیریم. هم سود مادی در پی دارد و هم تاثیرگذار تر هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یارشون نیستیم بارشون نباشیم

+0 به یه ن

درمورد رویکرد مطالبه محوری یک سری موانع فرهنگی هست که می خواهم در زیر به آنها اشاره کنم. اجازه بدهید مطالبه معلمین را برای افزایش حقوق مثال بزنم. این حرکت،   یک حرکت بسیار درست و بجای صنفی هست. اما یک عده دیگه به آن خرده می گیرند. مثلا می گویند "مگه فقط حقوق معلم ها کمه! حقوق بهمان قشر هم کمه. برای چی معلم ها شلوغش می کنند؟!" جواب من اینه که "خوب! اون قشر هم اگر فکر می کنند در حقشان اجحاف می شه بروند و فعالیت صنفی بکنند و مطالبات خود را به طور مدون و از راه های قانونی ابراز کنند. معلم ها این عرضه و  لیاقت را داشته اند که بتوانند با هم جمع شوند و همزبان و از راه های متمدنانه قانونی و حقوقی به دنبال مطالباتشان باشند. باید به آنها آفرین گفت و از تجربیاتشان استفاده کرد." برخی هم می گویند:" تقدس زدایی کنیم. یعنی چی که معلمی مقدس هست! کدوم تقدس؟! معلم های زیادی هستند که به شاگرد به چشم کالا نگاه می کنند. اگر هم  دانش آموز فقیر باشد او را  وسیله ای برای خالی کردن عقده هایشان می دانند. حالا چه کار شاقی این دسته می کنند که انتظار دارند حقوقشان بالاتر رود؟! خودشان را الکی پشت پرده تقدس پنهان کرده اند. جمع کنید این بساط رنگ تقدس زدن به همه چیز را" در جواب باید بگویم "اتفاقا چون می خواهیم تقدس زدایی بکنیم به این واقعیت واقفیم که معلم یک انسان هست و باید مشکلات معیشتی اش رفع شود تا بتواند به امر تدریس بپردازد. وجود معلم هایی از آن دست را نمی توان انکار کرد اما در مقابل معلم هایی که فداکارانه بار آموزشی را بر دوش می کشند هم بسیارند. اینها چرا باید به خاطر خطاهای آنها تنبیه شوند. حقوق معلم ها را افزایش دهند و سیستمی هم برای تنبیه معلمین خطاکار ترتیب دهند. بله! تقدسی در کار نیست. معلم ها انسان هستند و می توانند خطا هم داشته باشند. فرد خطاکار را باید مجازات کرد نه همه یک قشر را!"
قشر معلم را به عنوان مثال آوردم. منظورم این بود که برای این که رویکرد مطالبه محوری جا بیافتد باید با اقشاری که در این راه پیشقدم هستند همدلی کرد و از تجربیاتشان آموخت! یارشان نیستیم بارشان نباشیم! شلاق ملامت به رویشان نکشیم!

دومین نکته آن هست که باید فرق قانون و ضابطه و آیین نامه و ...را  دانست. تا مسئولی در مصاحبه با خبرگزاری ای گفت فلان کار را می خواهیم بکنیم (به خصوص فلان محدودیت را اعمال کنیم) آقایان روسا  با دستاویز قرار دادن عنوان پرطمطراق "قانونگرایی" بر ندارند محدودیت های سفت و سخت مضحک اعمال کنند روی  زیردستانشان یا ارباب رجوع!  این را قانون گرایی نمی گویند! خوش رقصی و خود شیرینی می گویند! تا وقتی از مراجع رسمی به طور کتبی مطابق روال  اعلام نشود  حرف بهمان مسئول (ولو بلند پایه) وجهه قانونی ندارد. معمولا مسئولین قبل از فرستادن آیین نامه ها و ... به طور رسمی با مصاحبه های این چنینی استمزاج می کنند! اگر خوش رقصان  میدان دار شوند محدودیت ها ی بیجهت اعمال خواهد شد. اما اگر عقلایی که با شخصیت هستند بازخورد دهند و بگویند این موضوع فلان ایراد را دارد با همفکری و هم اندیشی قانون یا ضابطه  مفیدی تصویب می شود و اعلام رسمی می گردد. آن گاه با کمال افتخار باید به آن قانون  یا ضابطه گردن نهاد و  اگر کسی تخطی کرد او را باید ملامت نمود.


در تبریز یک اصطلاح هست که می گوید"تهران دا دئسلر باش قیرخین، بوردا باش کسللر!" این نتیجه همان نکته هست که اشاره کردم. یا می گویند"واه واه! تهرانلی لار عزیز گرامی دی لار! فوری اعتراض ائللیلر!بیزه ائله هر نه دئسلر قبول ائلروخ" خوب! اگر در تهران اعتراضی در برابر اعمال برخی محدودیت ها می بینید به خاطر آگاهی بیشتر از حقوق و روندهای احقاق حق هست. فکر نکنید تهران نشین ها عزیز و گرامی هستند که معترض محدودیت های بی رویه می شوند. نه! اتفاقا هزینه اش را هم می دهند. نهادی که خیلی  ایستاده و می ایستد نهاد دانشگاه تهران بوده و خواهد بود. کم هم هزینه نداده. من دانشگاهی باید متشکر آنهاباشم که برای حقوق جمعی مان هزینه می دهند.
تازه وضع تبریز خوبه! باز مسئولان محلی اونجا نسبت به خیلی مسئولان محلی شهرستان هابیشتر کاراکتر نشان می دهند.
به هر حال برای رشد رویکرد مطالبه محوری باید به این نکات توجه داشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل