مدل های مختلف پیشرفت و توسعه پژوهش در علوم پایه

+0 به یه ن

نوشته ی چهار سال پیش شاهین در وبلاگ منجوق:

مقدمه
از حدود بیست سال پیش (یا به نظر عده ای كمی بیش از آن) دركشور ما ودر حوزه فیزیك خوشبختانه محافلی با دغدغه پرداختن به پژوهش در علوم بنیادی شكل گرفته اند. از آن جا كه كشور ما در امر پژوهش در علوم وبه خصوص در فیزیك نوپاست معمولا دید و چشم اندازی (vision) روشن و مشخص برای ادامه كار وجود ندارد. تا كنون با سعی و خطا و بنا به شرایط در هر مرحله این چشم انداز (vision) و راهكارها (tactic) و رهیافت های(strategy )مربوطه تدوین می گردید. از طرفی بدون داشتن یك چشم انداز درست و واضح كه خود مبین و ناظر به هدف نیز باشد اداره و برنامه ریزی برای یك پژوهشگاه در كشوری كه چنین موسسه ای متاسفانه ما به ازای دیگری ندارد راه به جایی نخواهد برد. روش سعی و خطا صرفا برای پیدا كردن راه و انتخاب راهكار یا رهیافت می تواند به كار آید نه انتخاب و تبیین هدف و از آن مهمتر داشتن یك چشم انداز. دراین خصوص بنا به مقتضیات زمانی و مكانی مدل های مختلفی قابل تصور است و این كه كدام خط مشی در بلند مدت نتیجه بهتری خواهد داد بیشتر از هر چیز به هدف گذاری و داشتن چشم اندازی مناسب در توسعه پژوهش فیزیك مربوط می شود. در این نوشته در پی آن هستم كه در قالب مثالی كه برای عموم قابل لمس باشد چند مدل مختلف را كه با چشم اندازهای متفاوت طراحی شده اند بیان كنم. توجه كنید كه انتخاب این مثال در برخی نكات قابل مناقشه نیست اما در كلیت مطلب گویای چشم انداز مورد نظر من است.

همچنین در خلال این نوشته به تبیین معنا و تمایز بین مفاهیم بنیادی، اساسی ورایج در علم مدیریت و برنامه ریزی نظیر تاكتیك یا راهكار، استراتژی یا رهیافت، اهداف مقطعی ، هدف و چشم انداز می پردازم. به زعم من این تمایزها بسیار مهم هستند. به ویژه بحث اصلی من در مورد چشم انداز خواهد بود. لازم به ذكر است كه من به هیچ وجه خود را عالم و محیط بر علم مدیریت نمی دانم.

در مورد هدف فكر می كنم كه مناقشه جدی بین افراد وجود نداشته باشد و هدف از كار پژوهش در علوم پایه وبه خصوص فیزیك تولید علم با كیفیت قابل طرح در سطح جهانی است كه مبنا و استانداردهای شناخته شده خود را دارد. اما درسطح بین المللی چشم انداز های متفاوتی برای نیل به این هدف اتخاذ می شود.
مثال مورد نظر من چیزی است كه در زندگی هر كسی به خصوص از طبقه متوسط اقتصادی پیش می آید. شخصی را در نظر بگیرید كه سرمایه اندكی از نظر مادی و تجربه كار دارد ودر آستانه ورود به بازار كار است. طبعا هم هر كسی به فكر تثبیت و پیشرفت در موقعیت خود است. از همین ابتدا دو چشم اندز متفاوت كه البته هر دو ناظر به پیشرفت اقتصادی شخص به عنوان هدف- هستند متصور است:

الف) به عنوان یك كارگر یا فروشنده در یك فروشگاه و یا شركت یا مجتمع بزرگ تجاری مشغول به كار می شودو حداكثر تلاش، خلاقیت و نیروی خود را صرف پیشرفت پله پله در شركت یا فروشگاه مزبور كند و هدف غایی اش رسیدن به مدیر عاملی شركت مزبور باشد.

ب) با همان بضاعت اندك خود كسب و كاری ساده –مثلا فروشندگی دوره گرد و یا حداكثر دكه ای كوچك- راه اندازی كند و باز هم نهایت تلاش، پشت كار و خلاقیت خود را به كار می گیرد تا وضعیت كسب وكار دكه مزبور را ارتقا بخشد.

این دو روش در هدف تقریبا یكی هستند اما چشم اندازهایی كاملا متفاوت دارند و صد البته اهداف مقطعی، رهیافتها و راهكارهای مناسب و متناسب خود را نیز می طلبند. در مورد اول، نكته مهم چشم انداز رسیدن به مقامی شاخص در سطح مدیریت یك فروشگاه یا شركت بزرگ مورد نظر است و این كه شخص در هر مرحله استقلال عمل داشته باشد اهمیتی ندارد. اما در مورد دوم تاكید بر استقلال رای و عمل است.

مصادیق فكری هر دو مورد فوق در جامعه پژوهش-محور ایرانی وجود دارد: گروهی ترجیح می دهند كه با ورود به دانشگاه ها و موسسات معتبر دنیا و با كار شبانه روزی جای خود را در آنجا تثبیت كنند و گروهی نیز ترجیح داده اند كه بضاعت خود را در كشور سرمایه گذاری كنند و باز هم با كار و تلاش شبانه روزی به پا گرفتن پژوهش در كشور كمك كنند- با وجود آن كه تفاوت بین دكه و فروشگاه را نیز نیك می دانند.
در مثال فوق یادآوری دو نكته ضروری است: اول آن كه هدف پژوهش در علوم بنیادی بحث تولید علم است ونه تجارت آن و مثال فوق در مورد تجارت و اقتصاد صرفا از باب تمثیل آورده شده و دوم آن كه انتخاب هر یك از این چشم انداز ها یك انتخاب شخصی و سلیقه ای است و هر دو به جای خود محترم اند و همچنین نكته مشترك هر دوبه كارگیری تمامی امكانات و توان و خلاقیت ها برای نیل به هدف است.
در چشم انداز اول به علت جا افتاده تر بودن شركت یا فروشگاه بزرگ از همان ابتدا چشم انداز هدف و چشم انداز مسیر وهمچنین اهداف مقطعی تا حد زیادی مشخص و معین هستند. اما در مورد دوم چشم انداز های مختلفی در مسیر و همچنین اهداف مقطعی متفاوتی قابل تصور هستند وحتی ممكن است كه انتخاب این چشم انداز های مختلف نیل به هدف را نیز تحت تاثیر قرار دهند. پس جا دارد چشم انداز دوم را با دقت بیشتری بررسی كنیم.
تطابق دو چشم انداز فوق با بحث پژوهش بسیار روشن می نماید: عده ای با رفتن به دانشگاه های معتبر چشم انداز اول را بر می گزینند وهرگز به فكر بازگشت به كشور نیستند-زیرا در كشور فعلا فروشگاهی بزرگ كه آنها بتوانند در آن مشغول به كار شوند وجود ندارد. عده ای نیز با هدف ساخته شدن فروشگاهی بزرگ در كشور چشم انداز دوم را برگزیده اند و در سطح دكه مشغول به كار هستند. بخش دوم این نوشتار ناظر به چشم اندازهای متصور برای توسعه دكه خواهد بود.
محمد مهدی (شاهین) شیخ جباری

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برای توسعه هم كه شده تنگ نظری ممنوع!

+0 به یه ن

آن دو لطیفه را در نوشته ی قبلی ام مقدمه ای برای آن آوردم كه بگویم  كه توسعه پیش زمینه ای  فرهنگی می خواهد. در این پیش زمینه ی فرهنگی افراد یك مقدار دل-گنده تر هستند. در محیطی كه افراد تنگ نظر هستند توسعه كمتر است. در برخی شهرها اگر فردی یك مقدار پولدار تر شد آن قدر در و همسایه پولدار شدن او را به  طعنه می گیرند  و از روی حسد برای دخترش حرف درست می كنند كه پول و سرمایه اش را بر می دارد و از آن ده یا شهر می رود.  می رود به جایی كه مردمش كمتر تنگ نظر باشند و ظرفیت بیشتری داشته باشند. در این میان آن محیط كوچك با فرهنگ تنگ نظری است كه ضرر می كند. به این ترتیب خودش با دست خودش سرمایه هایش را فراری می دهد.

همین مسئله ی جذب توریست به زادگاه عزیزم، تبریز را در نظر بگیرید. من در این باره بسیار نوشته ام. به لحاظ اقتصادی جذب توریست مفید هست. اگر توریست ها آدم های با فرهنگی باشند (كه با توجه به فرهنگ خاص مردم تبریز جز این عملی نخواهد بود) حضور و آمد و شد آنها باعث رشد فرهنگی بیشتر شهر می شود. ده ها فایده ی دیگر هم دارد كه قبلا درباره اش زیاد نوشته ام.

همین مسئله ی جذب توریست  با تنگ نظری جور در نمی آید. حدود 20 سالی است كه در تبریز یك اتفاق خوب افتاده و آن تبدیل خانه ی های قدیمی به مراكز عمومی فرهنگی است. خوشبختانه این حركت مثبت فرهنگی با استقبال مردم رو به رو بوده. اگر  مردم تنگ نظر بودند این امكان نداشت! اگر مردم طبقه ی متوسط از این كه خانواده ای میراث پدری شان را به قیمت به  نهادهای گوناگون می فروشند و بعدش هم آن نهاد كلی پول خرج می كند تا آن ساختمان را باز سازی كند آزرده می شدند این حركت نمی توانست انجام بگیرد. اما خوشبختانه از حدود 20 سال پیش مردم این شهر این دوراندیشی و فهم و درك را پیدا كردند تا بدانند خیر این كار دست آخر به خودشان بر می گردد. با حفظ این بناها هویت شهر محفوظ می ماند. اگر پدربزرگ خودشان در آپارتمان دلتنگ شد و دلش هوای خانه های قدیمی كرد می توانند او را ببرند به بازدید یكی از این مكان ها تا دلش باز باشد. در این بناها انواع و اقسام جشنواره ها  برگزار می شود كه فرزندان خودشان از آنها استفاده می كنند. والبته این بناها جاذبه ی گردشگری هستند برای جذب توریست (بخوانید جذب پول و ایجاد اشتغال در شهر).

پارسال كه برای جذب توریست این بخش تبریزگردی را در وبلاگ قبلی ام راه اندازی كردم و این وبلاگ انگلیسی راه انداختم پیش بینی  نمودم كه چنین تبلیغ هایی پیش از آن كه به درد جذب توریست  خارجی به تبریز بخورد به درد جذب توریست به اصفهان و شیراز خواهد خورد. حتی بیش از موقعی كه مستقیما برای شیراز و اصفهان تبلیغ شود. علت واضح است. وقتی من در مورد دیدنی های  تبریز و اطراف آن می نویسم خارجی با خود می گوید: « عجب ایران جای قشنگی است! بروم ببینم در سایت  "سیاره ی تنها" و سایت های توریستی نظیر آن در باره اش چه نوشته اند.» بعد می خواند كه must-seeهای ایران اصفهان و شیراز و تخت جمشید هستند. اگر تصمیم به سفر بگیرد ابتدا این شهرها را انتخاب می كند و دیدار به شهرهای دیگر را به سفر بعدی موكول می كند.

شاید برخی بگویند پس این چه فایده ای برای تبریز دارد. خوب! برای جذب توریست باید صبور بود. همین تركیه هم از اول كه این همه توریست در سال نداشت. یواش یواش با كسب اعتبار بیشتر و توسعه ی زیرساخت ها و تبلیغ مداوم توریست هایش بیشتر شد. اگر برای توریسم تبریز تبلیغ كنیم همین نقدا توریست داخلی آن بیشتر می شود (همان طوری كه در سال های اخیر شده) بعدش همین هموطنان وقتی توریست خارجی می بینند او را تشویق می كنند كه به ایران بازگردد و این بار به تبریز برود.  معمولا نمی خواهند جلوی خارجی كم بیاورند و تا بتوانند تعریف خواهند كرد.

نكته ی دیگر این كه برای موفقیت در جذب توریست شهرها و روستاهای كنار هم باید چشم و همچشمی ها و تنگ نظری ها را كنار بگذارند و برای همدیگر هم تبلیغ كنند. یا حداقل ناراحت نشوند از این كه  شهر و یا روستای همسایه مورد توجه توریست هاست. اگر یك روستایی جشنواره ی گل سرخ دارد برگزار می كند و پولدار تر می شود  روستای بغلی هم جشنواره ی لباس محلی برگزار كند. توریست ها معمولا تنوع می خواهند. وقتی راهی طولانی  می پیمایند و به منطقه ای می رسند دوست دارند چند شهر و روستا را باهم ببینند. این كه روستا یا شهر بغلی یك جاذبه ی توریستی دارد باید برای ما خوشحال كننده باشند چون فرصت بهتری فراهم آمده تا كالای خود را عرضه كنیم.

بحث جذب توریست را برای مثال گفتم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حلقه های روشنفكری تهران و تبریز

+0 به یه ن

این مطلب تكرار نوشته ی قبلی ام هست در بلاگفا :

 

من در چند یادداشتم اصطلاحی به كار بردم به عنوان "حلقه های روشنفكری تهران". افتادن توی خط این حلقه ها را هم مانعی در راه  پیشرفت در زندگی شخصی و تحصیلی و حرفه ای دانستم. اینجا می خواهم خصوصیات این حلقه ها را بشمارم. دوستان اگر چیزی به ذهنشان می رسد حتما اضافه كنند قبل از شروع صحبت خود تاكید می كنم كه این اصطلاحی است كه خودم ساختم و شاید عنوان خوبی نباشد.  در زیر چند مورد از خصوصیات این حلقه ها را بر می شمارم. با دقت در این خصوصیات می توان فهمید چرا افتادن توی خط این حلقه ها مانع رشد و پیشرفت می شود.

در  این حلقه ها ساعت ها به بحث می پردازند. اما اگر دقت كنید هدفشان از بحث رسیدن به یك نتیجه نیست. حتی تیز كردن چاقوی قابلیت های كلامی هم هدفشان نیست. هدفشان تنها یك چیز است: درآن حلقه از بقیه در بحث كم نیاورند. اگر گوشه ای ساكت بنشینید و بحث ها را دنبال كنید می بینید در عرض یكی دو ساعت جای طرفین بحث عوض شد  اما طرفین كماكان دارند با حرارت بحث می كنند! شخص چنان با حرارت از موضوعی دفاع می كند كه یك ساعت پیش علیه  همان موضوع  توسن كلام می تاخت.

برای ناظر بیرونی یكی دو بار در این جلسات نشستن و به ریش هر دو طرف خندیدن مفرح است اما بعد از یكی دو جلسه خسته كننده می شود. و اما از كسانی بگویم كه خود در گیر بحث ها می شوند. تمام تلاش خود را نشان می دهند كه در جمع خود را مسلط نشان دهند. اما واقعیت آن است كه بعد از ساعت ها بحث با حرارت  در دفاع از چند چیز متناقض و تغییر موضع وقتی خسته و كوفته به خلوت خویش می روند افكارشان متزلزل می شود. با خودشان  مرور می كنند و می گویند  بالاخره  نظر واقعی من چیست! این تناقضات به آنها فشار می آورد. برای آن كه خود را تسكین دهند دست به كارهای عجیب و غریب می زنند. از جمله آن كه هر از  گاهی هم می زنند به فاز "داش مشدی گری" و می گویند "من یك ... هستم" به جای "..." هر فحش مودبانه یا بی ادبانه ای را می توانید جایگزین كنید. عجیب است كه انتظار دارند خانم ها كشته مرده ی این جمله شان شوند و وقتی ابراز احساسات از سوی جنس لطیف  دریافت نمی كنند بدتر قاطی می كنند.

این را هم بگویم حلقه های روشنفكری تهران  فرهنگ مردسالارانه ی مخصوص به خود را دارد. اصل بر این است كه طرفین بحث باید از جنس ذكور باشند. نقش جنس لطیف در این میان نظاره كردن و واله و شیداشدن است در بحر معلومات و قدرت تكلم جماعت ذكوری كه در حال بحث هستند. هر از گاهی طرفین یك تیكه در مورد ناقص العقلی زنان می اندازند و در این هنگام نقش جنس لطیف پررنگ تر می شود. باید یك جیغ لطیف بكشد كه "اوهوی! اصلا هم همچین نیست!" این جیغ لطیف باید با خنده های نخودی زنان حاضر و قهقهه های مردان تكمیل شود و بحث برگردد به همان موضوع قبلی. جالبه اگر زنی به این "تیكه ها" واكنش نشان ندهد به اینها بر می خورد!! كمابیش با آن زن دشمن می شوند. دشمن تر وقتی می شوند كه آن زن به خود اجازه دهد از نقش كلیشه ای كه آن جمع برایش در نظر گرفته فراتر رود و در مسایل جدی تر با آنها به بحث بپردازد. دشمن تر می شوند وقتی در این بحث دست بالا هم داشته باشد و عملا در استدلال و معلومات چیزی از طرف مقابل كم نیاورد.

ناگفته پیداست كه اگر یك زن پیدا شود و بگوید كه از بیخ حلقه های آنها را قبول ندارد با او حس پدر كشتگی پیدا می كنند. این نگاه خاص مردسالارانه از ویژگی های خاص حلقه های روشنفكری تهران است. مردسالاری سنتی ویژگی های دیگری دارد. مردسالاری سنتی (تیپ بازاری یا ...) خانم ها را در مباحثی مانند حسن سلیقه و.... صاحبنظر ومرجع می دانند. در این گونه مسایل حرف زن است كه دست بالا را دارد! در زادگاه خود من -تبریز- هم حلقه های روشنفكری داریم كه فرهنگش كمابیش رشد یافته ومدرن شده ی همین فرهنگ سنتی است. در حلقه های روشنفكری تبریز خانم ها  هم می توانند به راحتی صاحبنظر باشند. جمع می پذیرد كه از خود نظری مستقل داشته باشند و آن را به شیوه ای كه خود می پسندند ابراز كنند. در ضمن اگر از ان تیكه ها در حلقه های روشنفكری تبریز كسی بیاندازد با جیغ لطیف و نخودی خندیدن سر و ته قضیه به هم نمی آید. اولش  به نشنیدن می گیرند (شبیه واكنشی كه در خیابان به متلك های لات ها داده می شود) اما اگر از حد بگذرد چنان یارو را سر جایش می نشانند كه باید در داستان ها بنویسند. دختر تبریزی ابتدا در مقابل متلك -چه از جانب لات خیابانی چه از جانب یك مدعی روشنفكری سكوت می كند به این امید كه این مگس مزاحم خودش برود پی كارش. اگر مزاحمت او ادامه پیدا كرد بلند می شود و چنان لهش می كند كه "بماند گریان گریان" (قالا آغلیه آغلیه). گاهی برخی از حلقه های روشنفكری تهران بلند می شود می رود تبریز و معمولا هم دست آخر دعوا می شود! به دو علت: یكی همین موضوع متلك كه عرض كردم و دیگری این كه آنان كه از تهران به عنوان "روشنفكر" راهی شهرستان می شوند  این توهم را دارند كه خط دهنده باشند. من شهرهای دیگر را نمی دانم  اما در تبریز و اصفهان مردم این خط دهندگی را از جانب مسافران تهران نمی پذیرند. اما واكنش شان متفاوت است. در اصفهان وانمود می كنند كه خیلی طرف كارش درست است اما بعد از رفتن او به ریشش می خندند.  در تبریز  ظاهر سازی ای در كار نیست.همان جا توی روی طرف نظر خود را ابراز می كنند و در نتیجه دعوا می شود!

در تبریز "شعور لی لوخ"  چیزی است كه از نوزادی به ذهن بچه القا می شود. "بحث برای بحث" با "شعورلی لوخ" یا "عقل معاش داشتن" سازگار نیست. در نتیجه بحث برای بحث آن قدر پا نمی گیرد. یا بحث می كنند كه به نتیجه ای برسند و یا بحث می كنند كه قابلیت های كلامی خود را رشد دهند.

البته این را هم كه اضافه كنم این مربوط به همه ی تهرانی های عزیز نیست. قشر باریك و نحیفی را عرض می كنم كه در حلقه های روشنفكری تهران می گنجند. همه ی آنها هم لزوما متولد تهران نیستند. اتفاقا خیلی از آنها شهرستانی های مقیم تهران هستند. فرزندان خانواده های تهرانی به خاطر نظارت مستقیم خانواده كمتر احتمال دارد توی خط این حلقه های روشنفكری بیافتند.  بیشتر اعضای آن دانشجویانی هستند كه از شهرستان ها به تهران می آیند. گفتم تبریز  هم حلقه های روشنفكری خود را دارد كه فاقد برخی معایب مشابه تهرانی است اما از انصاف به دور خواهد بود كه اگر اضافه نكنم اتفاقا   دانشجویان تبریزی هم كه می آیند تهران می افتند توی خط این "حلقه های روشنفكری تهران" و  از سرسخت ترین و غیر قابل تحمل ترین اعضای این حلقه ها می شوند.  خدا را شكر كه دو سالی است شر جوك های قومیتی در این حلقه ها برچیده شده. قبلا كه جوك قومیتی گفتن نقل مجالس این حلقه ها بود همین همشهری های من مزخرف ترین جوك ها را در این جمع هامی گفتند. همتایان فارسشان وقتی می دیدند كه دارد لوس می شود و طرف مقابل نمی خندد تمامش می كردند اما اینها دست بردار هم نبودند. جوك چندش آور پشت جوك چندش آور ردیف می كردند و هراز گاهی هم ترجیع بند "هه! هه!هه! هه! من خودم هم تركم! هه! هه! هه!" را تحویل می دادند.

من فكر می كنم علت این كه همشهری های من در سنین آغازین جوانی این همه مستعد افتادن در این حلقه ها در تهران هستند یك جور عصیان در برابر همان "مفهوم شعورلو لوخ"  و همین طور تعصب همشهری گری است! می خواهند عصیان كنند در برابر ارزش هایی كه از بچكی در ذهن آنها كاشته شده. از تبریز می آیند و می خواهند با تهرانی ها دوست شوند. وقتی با تهرانی ها ی خارج از آن حلقه ها مراوده می كنند آنها هم كمابیش همین مفاهیم را تایید می كنند. حداقل ردشان نمی كنند. اما این كه نشد عصیان در اوج شور و غرور جوانی! می روند به سراغ همان حلقه های روشنفكری تهران كه درست نقطه مقابل "شعور لو لوخ" است تا عصیان خود را به كمال رسانده باشند!

توضیح: "شعور لی لوخ" كمابیش معادل است با "عقل معاش داشتن". در ضمن تواتر استفاده از اصطلاح "عقل معاش" هم در بین والدین تبریزی زیاد است. به نظرم جوان 18 ساله كه از بچكی اینها را شنیده و بعد به عنوان دانشجو وارد تهران می شود خیلی مستعد عصیان نسبت به این مفاهیم است و محلی بهتر از "حلقه های روشنفكری تهران" برای بروز این عصیان نیست.


از خاصیت های حلقه های روشنفكری تهران "اجاره خانه به موقع پرداخت نكردن" است  و بعد افتخار كردن به این موضوع!  این كارها بد جوری با مفهوم "شعور لو لوخ" در تضاد است.

پی نوشت: در تهران  جمع هایی نیز هستند كه روشنفكر هستند اما این خصوصیات را كه می گویم ندارند. "بحث برای بحث" نمی كنند . "بحث برای روشن شدن موضوع می كنند. اعضایش انسجام فكری دارند. اجاره خانه شان معمولا عقب نمی افتد. اگر هم اتفاقی برایشان افتاد كه نتوانستند به موقع پرداخت كنند سعی می كنند زودتر قرض خود را بپردازند. عقب افتادن اجاره خانه از نظرشان شرم آور است نه افتخار آمیز. خانم ها هم در این جمع صاحبنظرند و مردها هم كاملا این نكته را به رسمیت می شناسند و از متلك های مسخره نمی پردازند. تهران شهری است ده میلیونی و همه جور جمع در آن پیدا می شود. شاید اصطلاح "حلقه های روشنفكری تهران" اصطلاح خوبی برای این مفهوم نباشد. به علاوه این خصوصیات كه گفتم در برخی حلقه های روشنفكری پاریس و سانفرانسیسكو وبركلی و... هم هست و مختص تهران نیست. یك  عنوان بهتر اگر به ذهنتان رسید پیشنهاد كنید.

"حلقه های بیخیال شعورلو لوخ" چه طوره؟!


پی نوشت: این كه این "حلقه های بیخیال شعورلو لوخ" در تهران پا می گیرد نه در شهرهای دیگر ایران به خاطر آن است كه تهران بزرگ است و شهرستانی ها هم می آیند در تهران بزرگ و رها از  سخت گیری های خانواده می توانند هر  آن چه كه می خواهند بكنند. همین وبس! بركلی را هم كه مثال زدم با این كه شهر كوچكی است اما بیشتر دانشجویی است. به علاوه دانشگاهش دولتی است و چون دانشجوها برای شهریه وابسته به خانواده نیستند استقلال بیشتری از خانواده  دارند نسبت به دانشگاه همسایه اش استنفورد. در نتجه هر چه كه میل به عصیان  در دل دارند در بركلی می توانند بروز دهند. در نتیجه "حلقه های بیخیال شعور لو لوخ" در بین آنها رشد می كند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

انتخابات ریاست جمهوری

+0 به یه ن

هر جوری حساب كتاب و سبك سنگین می كنم و به نظر موافقان و مخالفان گوش می كنم باز هم می بینم بهترین گزینه آن است كه روز رای گیری به آقای روحانی رای دهیم. فرد ملایمی است كه از روابط داخلی و خارجی  تنش زدایی می كند. چنین تنش زدایی برای توسعه ی كشور به خصوص توسعه ی اقتصادی مانند اكسیژن ضروری است. تیمش را افرادی مثل آقای نعمت زاده تشكیل داده كه تجربه ی كار اجرایی دارند و حضورشان باعث رشد صنایع بخش خصوصی  و در نتیجه اشتغالزایی می شود. به نجات دریاچه ی ارومیه و حقوق اقوام و اقلیت ها عنایت ویژه دارد. نظراتش نسبت به حقوق زنان مثبت است. گفته برای حمایت از زنان آسیب دیده نهادی بنیان می نهد. اگر بشود خیلی خوب است. دیگر زنان ایرانی از سر بی پناهی به اقداماتی نظیر خودسوزی و.... دست نمی نهند.

 

نماینده حقوقی آقای روحانی در گفت و گو با ایسنا گفته:

 پیش‌نویسی مشتمل بر 50 ماده و 19 فصل را به عنوان حقوق شهروندی آماده كرده‌ایم. عناوین این پیش‌نویس عبارتند از نظارت همگانی بر عملكرد دولت، تساوی شهروندان، حمایت قانون از شهروندان، حقوق و آزادی زنان، مصونیت شهروندان از تعرض، آزادی احزاب و اقلیت‌ها، آزادی اجتماعات، آزادی امنیت شغلی، حقوق تامین اجتماعی و آموزش رایگان، حق برخورداری از مسكن، حق دادرسی عادلانه، اعمال مجازات عادلانه، اصل برائت و حقوق اقتصادی شهروندی، كه در مدت زمانی اندك به كمك حقوقدانان و NGOها تشكیل خواهد شد.

در مجموع اگر آقای روحانی رئیس جمهور شود وضعیت بهتر می شود. من فكر می كنم چون تجربه ی دوره ی سازندگی و اصلاحات را پشت سر گذاشته ایم آقای روحانی دیگه اشتباهات گذشته را تكرار نمی كند. نمونه اش هم همین كه با گفتمان "حقوق اقلیت ها و حقوق زبانی اقوام" وارد میدان شده نه با گفتمان "گفت و گوی تمدن ها" كه عملا چیزی نبود جز  "سنگ بزرگ نشانه ی نزدن" !  همان موقع كه آقای خاتمی "گفت و گوی تمدن ها" را مطرح كرد امام جمعه ی اهل سنت در سیستان و بلوچستان گفت خیلی خوبه اما ابتدا گفت و گو بین اقوام در داخل ایران عزیزخودمان را ترویج كنید. طرفداران تز آقای خاتمی كه  در ذهن خود بالا بالاها می پریدند خیلی تحویل نگرفتند. زمان گذشت و از گفت و گوی تمدن ها عملا آبی برای دیپلماسی خارجی ایران گرم نشد.  اما زمان نشان حكمت آن حرف امام جمعه ی اهل سنت چه بود.

 البته خیلی نباید هیجان زده شد. نباید آن قدر هیجان زده شویم كه اگر فردا برخی وعده ها عملی نشدند دچار سرخوردگی گردیم. این توصیه را هم باز برای چندمین بار به دانشجوها می كنم كه مراقب باشند مهره ی پیاده ی بازی صفحه ی شطرنج بزرگان نشوند ولو این كه آن بزرگ خود مورد احترام  و تاییدباشد. خلاصه احتیاط كنیم. از روی رودربایستی و... هم پای طوماری را امضا نكنیم. اگر بخواهیم طوماری را امضا كنیم باید طوری باشد كه سر جمله به جمله و كلمه به كلمه اش فكر كرده باشیم و آن قدر برایم مهم و باارزش باشد كه حاضر باشیم برایش هزینه بدهیم. طومار امضا كردن از سر جو گرفته شدن یا رودربایستی و..... دور از عقل و دوراندیشی است. معیار طومار امضا كردن نباید چیزی در این ردیف باشد:"دیدم همه امضا می كنند من هم امضا كردم." مبادا با این استدلال طوماری امضا كنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل