یک داستان

+0 به یه ن

در یکی از محله های فقیرنشین یکی از کلانشهرها بیمارستانی بود که یک بخش زنان وزایمان داشت. این بخش بسیار درب و داغون بود. بسیار کثیف! گربه ها که هر کدام اندازه پلنگی شده بودند در آن جولان می دادند و پرستارها و زنان زائو و همراهانش را می ترساندند. هر زایمانی که صورت می گرفت گربه ای می پرید و جفت جنین را می گرفت می برد می خورد. ماما ها و پرستارها از این وضعیت بسیار ناراضی بودند اما جرئت اعتراض نداشتند. با خود آنها بسیار بد رفتار می شد. این نابسامانی ها زیر سر رئیس بخش و سرپرستار بود. رئیس بیمارستان مرد خوش ذاتی بود. کمابیش از وضعیت نابسامان اطلاع داشت اما چون فرد مثبت اندیشی بود و اهل دعوا و مرافعه نبود ترجیح می داد خود را درگیر نکند. وضعیت به این منوال بود تا این که روزی از روزها یک اتفاق افتاد. آقای دکتر روزی اتفاقی گذرش به بخش زنان زایمان افتاد و در اتاقی را اتفاقی باز کرد و صحنه ای دید که او را بسیار خشمگین کرد. دید که بچه ای که مرده دنیا آمده با بدنی خون آلود گوشه ای افتاد و گربه ای رفته سراغش. آقای دکتر خشمگین شد و تصمیم گرفت مثبت اندیشی اش را کناری بگذارد و اگر لازم شد دعوا و مرافعه ای کند. آقای دکتر رئیس بخش  و سرپرستار را اخراج کرد و آنها را با افراد صالح جایگزین نمود. در مدت زمان کمی آن بخش تر و تمیز و استاندارد شد. توهین و تحقیر به ماماها و پرستارها هم تمام شد رفت پی کارش.

داستان بالا واقعی بود. حدود 25 سال پیش اتفاق افتاده. زنده باد آقای دکتر رئیس بیمارستان! نکته ای که می خواستم بگویم این بود که وجود خشم در انسان هم مانند بقیه احساسات انسانی حکمتی دارد. کارکردی دارد. اگر از کنترل خارج شود مخرب می شود اما اگر کاملا از بین برده شود و آدم ها دایم خود را گول بزنند تا دنیا را گل و بلبل ببینند تا مبادا خشمگین شوند انسان ها یکی از نعمت هایشان را از دست می دهند. انسانی که نتواند خشمگین شود به نظر من آدم ناقصی است. بدون خشم وضعیت بیمارستان داستان ما همان طور اسفناک باقی می ماند و روز به روز هم بدتر می شد. بدون موهبت خشم آدم ها تبدیل می شوند به یک مشت سیب زمینی! رفرم و اصلاحات اساسی صورت نمی گیرد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رشد جزیره ای

+0 به یه ن

در گوشه و کنار ایران هستند آدم های بی ادعایی که دارند خوب کار می کنند. در حوزه کاری خودشان دستاوردهای ارزشمند دارند. اما مانند جزیره ای  هستند که موج های اقیانوس مهیبی که آنها را در بر گرفته دایم ساخته هایشان را ویران می سازد. اما آنها از نو شروع می کنند.
در یکی دو سال آینده-که چهره خشن فقر از یک سو و ثروت های بادآورده  ناشی از فساد اقتصادی از سوی دیگر و نتایج قیمت پایین نفت  رو بیشتر رو می نماید- احتمالا موج ها مهیب تر خواهند شد. امیدوارم جزیره ها بتوانند خود را حفظ کنند. بعد که موج ها فرونشستند ما شاهد سر برآوردن قاره ای امن از این جزیره های پراکنده خواهیم بود.
پس محکم بایستیم که موج ها نتوانند ویران کنند.

چند نکته عملی:
با موج در افتادن موجب شکستن و ویرانی بیشتر می شود. با درایت به موج های مخرب جاخالی بدهیم. خیال شوالیه گری دون کیشوت وار را از سر بیرون کنیم

همراه موج شدن به امید مهارکردن آن هم امیدی ناحاصل هست. کسی که  همراه موج می  شود به قدرت تخریبی آن می افزاید.

شبکه سازی (ایجاد پل بین جزیره ها) راه بقاست.

هرگز امید را از دست ندهیم. از کسانی که بذر ناامیدی می پاشند فاصله بگیریم. شرایط (وضعیت کشورهای منطقه, قیمت نفت, بحران های اجتماعی و....)  به اندازه کافی در دل هراس می افکند ما نیازمند روحیه دادن به خود هستیم.

با مسایل پیش پا افتاده خود را درگیر نکنیم. با اندکی ابتکار عمل خود را از چنبر مسایل پیش پا افتاده بیرون بکشیم  و ارتفاع بگیریم.

در گذشته و حسرت ها  و عقده هایش  نمانیم و رو به آینده بیاوریم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دلا كی به شود كارت اگر اكنون نخواهد شد؟!

+0 به یه ن

قصد داشتم تا آبان ماه در این وبلاگ چیزی ننویسم اما خبر فرخنده جایزه فیلدز  مریم میرزاخانی آن قدر مهم بود كه حیفم آمد  مطلبی خاص وبلاگ آرزوبلاگ ننگارم. جایزه فیلدز مهمترین جایزه در رشته ریاضیات هست. می شود گفت چیزی همردیف جایزه ی نوبل در رشته ریاضی. این معتبرترین جایزه علمی هست كه تا كنون یك ایرانی دریافت كرده است. همچنین این نخستین بار هست یك خانم جایزه فیلدز را دریافت می كند. خبر بسیار فرخنده ای هست. زندگی نامه مریم میرزاخانی را می توانید اینجابخوانید.
این خبر فرخنده در كنار خوشحالی و هیجان یك سری بحث  هم برانگیخته كه میل دارم اینجا به آنها بپردازم.
یك عده به خود و دیگران تشر می زنند كه چرا باید خوشحال باشیم؟! او كه در ایران نیست. در استنفورد آمریكاست.   می گویند از خود متعجبیم كه چرا خوشحال می شویم! باید بگویم اگر خوشحال نمی شدید جای نگرانی داشت.  اصلا برای خوشحالی كه دلیل و اثبات نمی خواهد. برای ناراحتی هست كه دلیل می خواهد. اگر كسی از شنیدن خبر به این خوبی خوشحال نشود لابد یك مشكل عظیم دارد!  این چه  طرز فكری هست كه بین ما ایرانی ها رواج پیدا كرده كه حتی در خوشترین لحظات و با شنیدن بهترین خبرها گمان می كنیم اگر بگردیم و اثبات كنیم دلیل شادی پوچ هست خیلی  عمیق و حكیمانه رفتار كرده ایم و از افراد سطحی فاصله جسته ایم!؟ همچین خبری نیست. آدم عاقل و فهمیده هر چه قدر هم زیر مشكلات زندگی باشه دنبال بهانه می گرده تا خودش و دور و بری هایش را دلشاد كنه. خبر به این مهمی و مباركی كه دیگه جای خود داره. اگر حرف مینجیق بی مقدار را قبول ندارید ببینید كنفوسیوس حكیم در این باره چی می گه:

  • “The superior man is satisfied and composed; the mean man is always full of distress.”
  • “The wise find pleasure in water; the virtuous find pleasure in hills. The wise are active; the virtuous are tranquil. The wise are joyful; the virtuous are long-lived”

خلاصه! هیچ جای نگرانی از خوشحال شدن نیست!!!!    سئوالی كه منطقی تر هست این هست كه "حالا او جایزه ای برده! مباركش باشه! مبارك خودش باشه! مبارك خانواده اش باشه! مبارك استنفورد باشه! این وسط چی به ما می رسه كه بخواهیم شادی كنیم و خبر را جدی بگیریم؟!" اولا شادی ای كه می كنیم بزرگترین هدیه هست  برای ما. ثانیا, این كه چه استفاده ای ما می توانیم ببریم بسته به قابلیت و لیاقت خودمان داره.
 مطلب زیر را در قیل و قال علم منتشر كرده بودم و اینجا هم تكرار می كنم و بعد حرفم را ادامه می دهم:

"
خبر فرخنده جایزه مریم میرزاخانی عزیز فرصت مغتنمی هست برای این كه دانش آموزان را به علوم پایه علاقه مند سازیم. شاید این فرصت دیگه پیش نیاید. امیدوارم این فرصت را نسوزانیم. حتما در مدارس-به خصوص مدارس فرزانگان- این خبر دانش آموزان بسیاری را به ریاضی علاقه مند خواهد ساخت.

در این جهت, كتاب "امی نوتر, مادر جبر نوین"  ترجمه آقای حسن فتاحی را دوباره معرفی می كنم.

برای اطلاع بیشتر به اینجا مراجعه كنید. كتابی است كه خواندن آن را به تمام دانش آموزان مدارس و معلمین عزیز كشور توصیه می كنم. مخاطب اصلی كتاب دانش آموزان هستند. این كتاب از یك نظر شبیه گلستان سعدی است. ازاین نظر عرض می كنم كه هر گروه سنی به نوعی با كتاب و شخصیت ریاضی دان بزرگ امی نوتر ارتباط برقرار می كند و نكته ای می بیند كه برایش جذاب هست. افراد بین 18 تا 40 سال از پشتكار امی نوتر درس ها خواهند آموخت. برای افراد بین 40 تا 60 سال  خواندن عقاید و گرایش های سیاسی امی نوتر و جامعه ی ریاضیدانان آن زمان آلمان جالب و در خور توجه خواهد بود (احتمالا دانش آموزان به این نكته اصلا توجه هم نخواهند كرد و حسی نخواهند داشت). برای افراد بالای  60 سال حال و هوای زندگی و كودكی امی نوتر یادآوری ای نوستالژیك از دورانی خواهد بود كه مصرفگرایی این قدر دنیا را به اشغال خود در نیاورده بود. خلاصه این كتاب را به همه گروه های سنی بالای هفت سال توصیه می كنم. امیدوارم  روزی بیاید كه شمارگان این قبیل كتاب  ها در ایران به میلیون برسد همان طور كه تیراژ  برخی كتاب ها در اروپا و آمریكا به راحتی  به این رقم می رسند."

بله! كاركرد اصلی این گونه جایزه ها برای جامعه همانا علاقه مند كردن شهروندان (به خصوص نوجوانان) به علم و پژوهش هست. در اروپا و آمریكا از این گونه موقعیت ها نهایت استفاده را می برند. متاسفانه در جامعه ایران این نگرش وجود ندارد. امیدوارم كم كم این نگرش را بتوانیم با كمك هم به وجود آوریم.

جایزه ی مریم فرصتی هم می تواند باشد تا در رسانه داخلی و خارجی بخشی از  مردم ایران ظاهر شوند كه معمولا تریبون ندارند و تصویری از آنها منتشر نمی شود. صدایشان هم جایی منعكس نمی گردد. نه مثل امثال ب.ز. و ش.ج.  ثروت بی حد و اندازه به جیب زده اند كه به آن واسطه مطرح شوند و نه زندگی شان به لحاظ مادی یا فرهنگی و اجتماعی آن قدر داغون هست كه فیلمسازان موج روشنفكری ما زندگی شان را سوژه قرار دهند و در فستیوال های  فیلم جهانی مطرح سازند. این بخش از مردم ایران كه از قضا در اكثریت مطلق هستند دیده نمی شوند!

الان در اینترنت بگردید عكس های با نمك و خندان و دوان مریم  خردسال را می بینید كه در رسانه های خارجی منتشر گشته اند. این برای چهره ایران خیلی مثبت هست. می دانید كه در رسانه های خارجی چه قدر علیه ایران سیاه نمایی می شود. این سیاه نمایی متاسفانه حتی علیه خانواده ی معمولی ایرانی  هم هست. حالا عكس های كودكی مریم در رسانه های بین المللی منتشر شده. مریم دنیا می بینند كه یك دختر بچه ایرانی از طبقه متوسط مثل همتایانش در همه جای  دنیا می دود و می خندد و بازی می كند. و یا وقتی به نوجوانی می رسد با بابا و مامانش می رود مسافرت و موقع عكس گرفتن همدیگر را در آغوش می كشند. این دو سه عكس مریم به اندازه ی میلیون ها مقاله و فیلم تبلیغاتی در مورد ایران گویا و  تاثیر گذار خواهد بود. شاید بگویید اینها كه خیلی چیزهای معمولی و نرمالی هستند. دقیقا نكته همینجاست. من و شما می دانیم اینها معمولی هستند. اما در غرب آن قدر سیاه نمایی علیه این منطقه شده كه در مخیله شان نمی گنجد كه زندگی خانواده ی متوسط ایرانی همین جوری "معمولی" هست. بازی روزگار را ببین كه یك ایرانی باید كاری در حد گرفتن جایزه ی فیلدز بكند كه تازه مردم بفهمند زندگی روزمره خانواده های ایرانی كاملا معمولی هست! به بهانه این عكس های كودكی و نوجوانی مریم, مردم دنیا همچنین زیبایی های توریستی ایران را هم می بینند. تبلیغ در حد وسیع ولی مفت و مجانی هست برای توریسم ایران.

یك كار خوبی هم فعالان حقوق زنان در این روزها  دارند می كنند و آن مطرح كردن  وضعیت پاسپورت فرزندان خانم هایی هست كه با یك خارجی ازدواج می كنند. به فرزند خانم ایرانی كه با یك خارجی ازدواج كرده پاسپورت و شناسنامه ایرانی نمی دهند. هر موقع این خانم بخواهد به وطن سفر كند باید برای فرزندش ویزای ایران بگیرد! عكس های مریم با دخترش كه منتشر شده فرصتی فراهم اورده كه این نكته در رسانه ها جلب توجه كند و فعالان حقوق زن بتوانند این معضل را بیان كنند و به گوش ها برسانند. قبلا هم  می گفتند ولی كمتر شنیده می شد.


همه ی اینها را كه گفتم به نكته ی اصلی برسم كه اتفاقا مخاطبش در درجه اول خودم هستم و بعد همسرم و بعد هم بقیه. من مریم را از نوجوانی می شناسم. می توان گفت از نزدیك هم می شناسم. دوبار باهم همسفر بودیم. من سر كلاس های دانشكده  ریاضی به صورت مستمع آزاد می رفتم. هم همكلاس بودیم و هم همسفر.  چیزی كه در مریم خیلی شاخص بود و عامل اصلی موفقیت او شد (و امیدوارم بعد از این هم بشود) آن بود كه دقیق می دانست چه می خواهد و مستقیم هم در جهت آن حركت می كرد.  همین عامل موفقیت هست.  فرق عمده ی استنفورد با مراكز دانشگاهی ایران این هست كه در استنفورد زمینه ای فراهم  می سازند كه افراد با تمركز كامل به كار علمی و پژوهشی شان برسند. در ایران تمام هم و غم برخی افراد در مراكز دانشگاهی و پژوهشی آن هست كه حاشیه هایی بسازند كه افراد توانمند را به آن گرفتار كند تانتوانند به كار پژوهشی شان برسند. ببینیم ما چه می خواهیم و هدفمان چیست. ما هم تا جایی امكان دارد به حملات حاشیه سازان جا خالی بدهیم و سعی كنیم كه در راه هدفمان مستقیم و با تمركز حركت كنیم. 

سال گذشته در تیر ماه مطلبی نوشته بودم به عنوان زندگی نامه بزرگان اهل تمیز. البته راجع مریم نبود. اما حال كه مریم عزیز این جایزه مهم را برده، بازخوانی آن   مفید می تواند باشد.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بزن بزن

+0 به یه ن

نمی دانم اخبار كشورهای خارجی  حدود 20 سال پیش یادتون هست یا نه؟ در مجلس كشورهای در حال توسعه كه در این 20 سال رشد اقتصادی چشمگیر داشتند (مثل تركیه یا كشورهای آسیای شرقی) مرتب كتك كاری می شد. در مقابل در مقابل شخصیت های  اول كشورهایی كه الان وضعشان درام هست با آرای بالای 98 درصد دوباره و چند باره انتخاب می شدند. یك صحنه از مجلس عراق در زمان صدام كه در تلویزیون نشان دادند یادم هست. اون قدر بچه های حرف شنو و ساكت و مودبی بودند! مثل وقت هایی كه مبصر سخت گیری سر كلاس بود همه شون "پاها جفت, دست ها پشت" نشسته بودند.

امروز آخر و عاقبت هر دو را می بینیم. درسته كه تركیه یا كشورهای شرق آسیا مشكلات اجتماعی جدی ای دارند (كجاست كه نداشته باشه؟!) اما وضع اون كشورها كجا وضع عراق و لیبی و.... كجا!؟ این فرانسه و انگلیس را هم كه می بینید در گذشته های دور درابعاد خیلی بزرگتری كتك كاری هایشان را كرده اند حالا نشسته اند سر جایشان. اونها چند صد ساله كه مجلس دارند. انگلیس كه از قرون وسطی داشت.

نمی خواهم بگویم كتك كاری چیز خوبیه!!! قطعا نیست. اما از اون بدتر فروخوردن صداست.  از اون بدتر سكوت و اعلام رضایت مصنوعی است. ایده آلش این هست كه روش های متمدمانه برای بیان خواسته ها و اعتراض ها را بیاموزیم. روش های شنیدن حرف و آرام كردن جمعی خشمگین  و هدایت خشم آنها به سوی بیان روشن مطالبات مشخص را یاد بگیریم. اگر می بینید كشور ما نسبت به برخی كشورهای منطقه (عراق و پاكستان و افغاستان) وضعش یك كم بهتره به خاطر این هست كه ما این كار را یك كم بهتر از آنها یاد گرفته ایم. اگر هم می بینید وضع كشورهای غربی از ما خیلی بهتره باز هم به این علت هست كه اونها این تكنیك ها را خیلی بهتر از ما در گذر زمان آموخته اند. باید از تجارب گذشته مان را خوب تحلیل كنیم كه روش ها را به طور مدون بیابیم. برای همین هست كه تاریخ نگاری علمی به دور از جهت گیری ایدئولوژیك ضروری هست.

چند نوشته بعدی ام در همین مورد خواهد بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

What went wrong?

+0 به یه ن

What Went Wrong?: The Clash Between Islam and Modernity in the Middle East
نام كتابی هست نوشته برنارد لویس كه در بحبوحه حوادث بعد از یازده سپتامبر به بازار آمد و بنا به موقعیت پرفروش شد و مورد توجه قرار گرفت. من كتاب را نخوانده ام اما آن گونه كه شنیده ام كتاب در خور توجهی هست كه عالمانه و محققانه نوشته شده. بعد از یازده سپتامبر خیلی از نویسنده ها خواستند از این نمد كلاهی بدوزند. یكی اش هم اوریانا فالاچی كه یك فحش نامه علیه مسلمانان نوشت . كتاب برنارد لویس از این جنس نیست. به تایید صاحبنظران در این زمینه محققانه نوشته شده. هرچند كتاب را نخوانده ام اما چندین سخنرانی در نقد این كتاب را كه توسط یكی از فیلسوفان نامدار ایرانی ارائه  شده بود گوش دادم. در سخنرانی بیشتر نظرات و ادعاهای كتاب مورد تایید واقع شدند. اما به بخش هایی هم به دیده ی تحقیر و تخفیف نگریسته شد. از جمله این كه در كتاب ادعا شده بود كه یكی از دلایل كه در كشورهای غربی رشد علمی اتفاق افتاد و خاورمیانه ای ها درجا زدند این بود كه در غرب زنها اجازه رشد و تحصیل و بازكردن های افق های دید داشتند اما در خاور میانه زنها را "توركی-سی باسما گور" می كردند و نمی ذاشتند افق های دیدشان رشدی بكند.
فیلسوف نامدار ایرانی به تحقیر گفت اگر چنین حرفی از دهان یك فرد عامی بیرون می آمد به بیسوادی و عوامیت او می بخشیدیم اما آدم تعجب می كند كه چه طور متفكری چون برنارد لویس چنین چیزی می گوید.
با این كه همان زمان هم می دانستم جین استنفورد چه نقشی در پایه نهادن استنفورد داشت، با این كه می دانستم این امیلی بود كه كتاب اصلی نیوتن را از لاتین به فرانسه ترجمه كرد و برای عموم قابل فهم كرد. با این كه از حشر و نشر او با ولتر و تاثیرش بر ولتر و در نتیجه پروسه روشنگری خبر داشتم, با این كه از مصاحبت كسانی مثل بنجامین فرانكلین یا لئوناردو داوینچی با زنان دربار و تاثیر آنها بر شوهرانشان در سیاست گذاری های علمی خوب خبر داشتم حكم آن فیلسوف معاصر با چنان قطعیتی صادر شده بود كه من فكر كردم لابد او كه چنان دم از بالاتر از عوام بودن می زند و برنارد لویس را به این علت در ردیف عوام می خواند چیزی می داند و می فهمد كه من نمی دانم و نمی فهمم.

مدت ها گذشت تا به موزه ی علم فلورانس رفتم. موزه ای به اسم گالیله. فلورانس شهر موزه هاست. موزه های معروفی مانند اوفیتزی یا موزه آكادمیا كه مجسمه معروف دوید اثر میكل آنژ در آن به نمایش گذاشته شده است. اما برای من موزه علم گالیله بسیار جالب تر بود.

در موزه چندین نكته توجهم را جلب كرد. به برخی از آنها اشاره می كنم:
1) رشد پژوهش علم تجربی همگام و همزمان با پیشرفت های صنعتی بود. همان صنعتگرانی كه مورانو ها و كریستال های تزئینی و كاربردی برای اشراف و تاجران ثروتمند ایتالیای آن روزگار می ساختند وسایل آزمایشگاهی هم برای دانشمندان می ساختند. اگر مكاتبات ابن سینا و ابوریحان را خوانده باشید می بینید كه چه قدر در این كه فرضیه های خود را آزمایش كنند كمبود دستگاه داشتند. اما برای كسی كه در فلورانس یا ونیز آن روزگار می زیست كاری نداشت كه  به  همسایه صنعتگر ش سفارش دهد تا دستگاه مورد نظر را برایش بسازد!
انباشت ثروت و هنر در شهر های آن روز ایتالیا كه مركز رنسانس بود این امكان را برایشان فراهم می ساخت.

2) معادلات ماكسول به این راحتی ها نوشته نشده اند. كل قرن 18 ذهن اروپایی هایی كه غم معیشت نداشتند با الكتریسته درگیر بود. دانشمندان آن دوره می رفتند در خانه ها ی اشراف وبرایشان نمایش های الكتریسته ترتیب می دادند. اشراف به وجد می آمدند و كنجكاو می شدندو خرج آزمایشگاه هایشان رامی دادند.
با خود می اندیشیدم ما چرا چنین چیزی نداشتیم؟! چرا خان ها و شازده های كشورما از این افراد در بساط نداشتند. یادم افتاد كه در قرن نوزده و در دربار ناصر الدین شاه هم ملكم خان از این گونه نمایش ها راه می انداخت. ظاهرا ناصر الدین شاه هم خوشش می آمد و سرگرم می شد. باخود گفتم پس چرا ناصر الدین شاه نمی آمد آزمایشگاه جدی پژوهشی ترتیب دهد. چه فرقی بود بین ناصرالدین شاه و اشراف اروپایی!؟ برویم سراغ نكته سوم تا فرق را ببینیم.
3) در موزه علم فلورانس گالری ای هم به وسایل آزمایشی و رصدی آماتوری اختصاص داشت. بیش از نیمی از آنها مخصوص بانوان اشراف بود. مثلا وسایل رصدی بود كه در كنارش جعبه آرایش خانم قرار داشت. چیزهایی از این دست!
اینجا بود كه تفاوت را دریافتم. ناصرالدین شاه نمایش های فیزیك و شیمی ملكم خان را می دید. خوشش می آمد. صله ای می داد و مرحبایی می گفت و شوخی ای می كرد و سپس به حرمسرا می رفت. به آغوش زنانی كه دنیایشان وسیع تر از  آن حرمسرای تنگ  فتنه هایش و نقشه های حرمسرایی اش نبودند. به آغوش زنانی كه یكی او را می دیدند و دیگر چند كس كه فكرشان را با عقاید واپسگرا و خرافی پر می كردند. نمایش علمی از ذهن ناصرالدین شاه پاك می شد و خرافه ها جایش می نشستند.
اما اشراف اروپا -كه در علاقه و تاثیرپذیری از جنس لطیف كم از ناصرالدین شاه خوش ذوق و خوش سلیقه ما نداشتند- به نزد زنهایی می رفتند كه به همراه خودشان شاهد نمایش های علمی بودند. ذهنشان درگیر همین مسئله بود. با هم صحبت می كردند و به این نتیجه می رسیدند كه بهتر هست از علم بیشتر حمایت كنند  و برایش كاربرد عملی بیابند و چیزهایی از این دست.
تفاوت از زمین تا آسمان هست. بله! حق در این مورد با برنارد لویس بود. تعصب مردسالارانه چنان چشم فیلسوف ایرانی معاصر را بسته بود كه حاضر نبود كه در حرف و نشر برنارد لویس تاملی كند. از روی جهالت و نادانی نظر او را تحقیر كرده بود.

از اروپا و دربار ها بیاییم به تبریز خودمان. به حدود شصت سال پیش در شهر اولین ها. برگردیم به زمان هایی كه بابابزرگ ها ی ما جوان بودند. برویم سراغ خانواده هایی كه مردهایشان این امكان را داشتند كه دنیا را ببینند و افق های دیدشان را باز كنند و ایده های نو داشته باشند. این مردها را مجبور می كردند با زنانی ازدواج كنند كه "نجیب و سر به زیر " بودند. گفتمانی هم بین آنها و همسر آینده شان قبل از ازدواج شكل نگرفته بود. زبان هم را نمی فهمیدند. مرد دنبال این بود اختراع كند ابداع كند فلك را سقف بشكافد و طرحی نو در اندازد. زن دنبال این بود كه فلان دستورالعمل خرافی را مو به مو اجرا كند. جامعه مردسالار بود و زن می بایست از او تبعیت كند. اما زن مردش را نمی فهمید كه بخواهد تبعیت كند یا نكند. مرد می دید زنش رفته سراغ فالچی, بندچی و چی چی چی ! عصبانی می شد پرخاش می كرد. می گفت من كجا سیر می كنم این كجا!
انتظار داشت همسرش مثل آن زنهای تحصیلكرده اروپایی با او همگام و همراه باشد. اما زنش اصلا در این باغ ها نبود!
فرزند كه هیچ كدام از این دو را نمی فهمید می دید كه مادر مظلومش مورد پرخاش قرار می گیرد. حق را كامل به مادر می داد. ارزشی هم برای ابداعات و اختراعات و ایده پردازی های پدر قایل نبود. حاضر نبود این راه را برود. آنها را عامل بدبختی خود می دانست و مادر به ظاهر مظلوم هم زیرزیركی این ذهنیت را ذهن بچه ها تقویت می كرد.

دو سه نسل گذشت ! دختران همنسل من بودند كه حق را به پدربزرگ دادند و با خود گفتند طفلك پدربزرگم چه كشیده از دست این افراد عامی دور وبر. خودش در قرن بیستم زندگی می كرد زنش در قرون وسطی!
اگر زنان همان نسل بیشتر اجازه بال و پر گرفتن داشتند و افق هایشان آن قدر باز بود كه همراه و همگام همسر باشند (نه با مظلوم نمایی های عامه پسند سوهان روح شوهر)  وضع جامعه ما، صنعت ما،  علم ما جز این بود كه الان هست. اگر والدین آنها اجازه داده بودند بین دختر و پسرهای آن نسل گفتمانی ایجاد شود و با دنیای یكدیگر بهتر آشنا شوند هردو خوشبخت تر بودند و موفق تر.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بابا بزرگ مخترع

+0 به یه ن

اگر یادتان باشد در اغلب كارتون های زمان كودكی ما   كه داستانشان به اواخر قرن نوزده در آمریكا بر می گشت پدربزرگ مخترعی هم بود كه اختراعاتش آبكی از آب در می آید. شخصیت پدربزرگ مخترع شخصیت دوست داشتنی و در عین حال خنده داری بود.
با خودم فكر می كردم چه طور ما از این شخصیت های بابابزرگ مخترع در دور وبر خود نداریم. فكر می كردم این بابابزرگ های مخترع مال قصه های خارجی هاست. تا همین پارسال این طور فكر می كردم. تا این كه همین پارسال  فهمیدم اتفاقا جفت بابابزرگ های شخص خود من زمانی كه جوان تر بودند و من هنوز دنیا نیامده بودم از همین كارها می كردند! در خانه كارگاهی علم كرده بودند و اختراع ها و ابداع هایی می كردند كه به درد نخور از آب در می آمدند!

نكته ی قابل تامل این كه  در مورد اختراعات بابابزرگ هایم هیچ وقت كسی در كودكی به من داستانی تعریف نكرده بود. به هر حال داستانی می توانست باشد كه برای كودكی با روحیه من خیلی جذاب باشد! چرا این قصه ها را قبلا تعریف نكرده بودند. خوب طبعا اختراعات ناكام و نافرجام بابابزرگ هایم برای خانواده-درست مثل بابابزرگ های كارتون هایی كه می دیدم- دردسر ساز بود. بریز و بپاش داشت. خرج داشت و..... طبعا مادربزرگ هایم از آن اختراعات دردسرساز دل خوشی نداشتند. اما چرا برای من قصه اش را تعریف نكردند!؟ چرا!؟
برای این كه جامعه ما -برعكس جامعه آن كارتون ها- فكر كردن خارج از چارچوب و دنبال ابداع و اختراع بودن را بر نمی تافت و بر نمی تابد. گمان نمی كردند تعریف این داستان ها برای كودكی مثل من آموزنده باشد.  لابد پیش خود فكر می كردند "بدآموزی" دارد!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

كنكور با همه عیب هایش باز هم غنیمت هست

+0 به یه ن

كنكور را بردارند فساد بیشتری حاكم می شود. دست كم الان دانش آموزان از همه جای ایران اعم بر غنی و فقیر، بی سرپرست یا پارتی كلفت- دار در شرایط كمابیش برابر دانش خود را می آزمایند. زیاد هم اتفاق افتاده كه از خانواده های فقیر یا از بین عشایر یا شهرهای دورافتاده افراد به دانشگاه شریف راه یافته اند. شركت در كنكور حتی در دور افتاده مناطق هزینه چندانی ندارد. فرض كنید كه یكی از شهری دورافتاده بخواهد در آزمون های ورودی تك تك دانشگاه های معروف شهرهای بزرگ شركت كند. تصورش را بكنید چه هزینه ی سرسام آوری خواهد داشت! چه قدر دردسر و زحمت خواهد داشت! احتمالا به دخترها از خانواده های سنتی اجازه ی این كار داده نخواهد شد.
اگر كنكور برداشته شود و به جای آن استادان دانشگاه های معروف خود امتحان ورودی بگیرند پارتی بازی و فساد بیداد خواهد كرد. مافیایی در بین استادان شكل خواهد گرفت كه از مافیای سیسیل مخوف تر خواهد بود. مگر ممكن هست یك عده از استادان نخواهند از چنین منبع قدرت و نفوذ بزرگی سو استفاده كنند؟!
كنكور با همه عیب هایش باز هم غنیمت هست! 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هر زادا لیاقت ایستر!

+0 به یه ن

ایرانی هایی كه در خارج از ایران در دانشگاه ها موقعیت آكادمیك دارند بر دو دسته هستند: (1) آنهایی كه مایل هستند آن چه را كه در چنته دارند در طبق اخلاص بگذارند و دست هموطنان را بگیرند. (2) آنهایی كه ایرانی های مقیم ایران را وسیله ای برای ارضای egoخود می دانند هرچند در ظاهر فیلم فروتنی نیز بازی كنند و برخی نمایش های پوپولیستی دانشجو پسند هم اجرا كنند كه نشان دهند دلشان برای وطن می تپد. اما ته دلشان جان مریدان سپند رخ خود می دانند. جاهایی هم كه باید حمایت كنند كنار می كشند.

آدم باشعور قدر دسته ی اول را می داند و بی آن كه بخواهد از خوبی آنها سو استفاده كند (مثلا انتظار داشته باشد كه آنها موقعیتی فراتر از لیاقتشان برایشان فراهم سازند یا آبرو و اعتبار ی كه به سختی و به تنهایی به دست آورده اند خرج بی مبالاتی و رفتار غیر حرفه ای  او كنند) از حمایت هایی كه ایشان می كند بهره می گیرند. بهره گرفتن از این نوع حمایت البته خود شعور و لیاقت می خواهد.  آدم باشعور هوشیارانه از دسته دوم دوری می كند تا شرشان به او نرسد.
آدم بی شعور اصلا دسته اول را نمی بیند و نمی شناسد اما واله و شیدای دسته دوم می شود  و گمان می برد اگر دنبال دسته ی دوم راه بیافتد و منویات آنها را برآورده سازد خیلی مهم و باكلاس خواهد بود. آدم بی شعور به این علت ضربه می بیند.


.

عزیز همشهری ای كه سال ها یك موقعیت بسیار ممتاز آكادمیك بین المللی داشت رفته بود مذاكره كرده بود و یك قرارداد بسیار عالی برای دانشگاه تبریز تنظیم كرده بود. قضیه مال سال ها پیش هست. نامه ی مربوطه ماه ها در كشوی میز مسئولی كه در دانشگاه تبریز می بایست مقدمات را فراهم كند خاك خورده بود. اصلا نمی دانستند چه طور واكنش نشان دهند! چه طور استفاده كنند! بعدش هم وقتی آن استاد را دیده بودند گلایه كرده بودند كه تو چنین موقعیتی داری و به فكر شهرت نیستی!!!! هیچ كی به فكر ما نیست!! همان گلایه های تكراری عامیانه دیگه! گلایه كردن آسان ترین كار دنیاست! اما فراهم كردن مقدمات برای استفاده از امكانات همچین هم آسان نیست. همشهری های ما در این زمینه چندان  زیرك نیستند. ترجیح می دهند گلایه كنند كه به ما كسی نرسید اما به خودشان زحمت ندهند كه مقدمات لازم را فراهم كنند!


حالا برخی ها مرتب ناله سر كنند كه در حق ما اجحاف شدو  به شهرما نرسیدند و...... وقتی قدر داشته هایمان را نمی دانیم چرا باید انتظار داشته باشیم امكانات بیشتری به ما بدهند ؟! امكانات وقتی به درد می خورد كه  بتوان از آن استفاده كرد. فرهنگ استفاده از آن باید به وجود آید

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سنت اصیل یعنی چی؟

+0 به یه ن

چند روز پیش مطلبی به عنوان "تركی یا آذری" داشتم. در آن به دو نكته تاكید كردم یكی آن كه زبان ما تركی به گویش آذربایجانی هست. یعنی از نظر زبانشناسی ساختار زبان تركی دارد كه از جمله زبان های آلتایی هست و با زبان مغولی و به روایتی ژاپنی و كره ای هم خانواده هست اما زبان ما با زبان های دور و بر خود مثل فارسی و كردی و ارمنی و عربی و روسی  و فرانسه و انگلیسی و صد البته زبان تاتی داد و ستد كرده و گویش خاص آذربایجانی را پدید آورده.
همچنین اقوام گوناگون كه با حمله یا مهاجرت مسالمت آمیز گذرشان به خطه ی پربركت و سرسبز آذربایجان افتاده با مردم بومی وصلت كرده اند درنتیجه نژاد ما نژادی هست كه مخلوط شده.
همین حرف را در مورد آیین ها و رسومات می شه گفت. تا صد وپنجاه سال پیش كسی در ایران جشن تولد برای فرزندش -دست كم به این شیوه كه امروزه مرسوم هست- نمی گرفت. این رسم از غرب آمد. رسمی هم بود كه خوب بود و با فرهنگ ما همخوانی داشت و به سرعت جا افتاد.
مراسم دیگر هم در گذر زمان ابداع و یا فراموش شده اند. همین طور شكل و شمایلشان عوض شده. حتی این مراسم نوروز یا شب یلدا كه از جمله قدیمی ترین مراسم ماست از ابتدا به همین شیوه جشن گرفته نمی شد. در گذر زمان تغییر كرده.
نظر من این هست كه به رسوم و آیین ها باید "كاركردگرایانه" نگریست. اگر به درد امروز می خورند باید آنها را حفظ كرد . حتی باید آنها را احیا كرد. خود من برای احیای مراسم فراموش شده "سون آی" كوشش نسبتا زیادی كرده ام و خواهم كرد. چون فكر كردم احیای این مراسم می تواند به بخشی از نیاز های امروز ما پاسخ دهد و به غنای فرهنگ ما بیافزاید.
اما در مقابل مراسمی هم وجود دارند كه شاید زمانی حكمتی پشت آنها بود اما به درد دوران امروز ما نمی خورند. امروزه ضررشان بیشتر از نفعشان هست. به نظر من نه تنها دلیلی برای تقویت این مراسم نیست بلكه بهتر هست با آن مبارزه هم شود.

به عنوان یك مصداق بارز می خواهم روی مراسم قمه زنی انگشت بگذارم. این مراسم در خیلی جاهای ایران هست. چند سال پیش در خمینی شهر اصفهان مسئله ساز شده بود. اما عده ای معتقد هستند این مراسم از آذربایجان به شهرهای دیگر ایران رفته. مرحوم مطهری معتقد بود مراسم ارتودكس های قفقاز بوده كه از آنها به ما منتقل شده. (به نظر حرف معقولی می رسد.) زمان رضا شاه گویا با این مراسم خیلی مبارزه شد. امروز ه هم روایت رسمی كه از صدا و سیما تبلیغ می شود آن هست كه این كار باعث وهن اسلام می شود و بنابراین بهتر است از آن پرهیز شود. مومنان به جای قمه زنی بروند به باجه های انتقال خون و خون اهدا كنند (انصافا تدبیر نیكو و متمدنانه ای هست.)
نظر علمای دین در مورد قمه زنی متفاوت هست اما به نظر می رسد در این ده سال اجماعی بین علما به وجود آمده كه این كار خوب نیست.  اما اگر نوشته های برخی از آن "روشنفكران" (!!!!) دهه چهل را-كه بازگشت به خویشتن و.... زمزمه می كردند- بخوانید می بینید كه دارند ناله می كنند كه چرا می خواهند قمه زنی را متوقف كنند.
بذارید دو مشاهده را بیان كنم:
1) در یكی از روستاهای نزدیك تبریز پسر بچه ها جمع شده بودند و لاف می زدند كه دایی و پدر كدام دفعات بیشتری قمه زده. هر كدام كه نمی توانست لافی بزند تحقیر می شد.
2) دوستم تعریف می كرد كه  در محله بزرگمهر تبریز (بله! همین محله!!) مادری به زور پسر خردسالش را می كشاند كه برود قمه بزند. پسرك گریه می كرد و نمی خواست. مادر التماس میكرد كه نذر كرده ام . وقتی در بستر بیماری  ات  بیقرار و مضطر بودم "دیگه نفهمیدم چه غلطی كردم" و این نذر را كردم كه تو شفا پیدا كنی و قمه بزنی.
زن های محله بزرگمهر هم مادر را سرزنش می كردند كه این چه نذری بود كردی؟! اما مادر نذرش را كرده بود و معتقد بود اگر پسرك "باش یارماسا" نذرشان را شكسته اند و  گناهی بزرگ مرتكب شده اند.
 
حالا این دو مشاهده را چرا نقل كردم؟! ببینید وقتی جو این گونه هست و این چنین فشاراجتماعی ای هست نمی توان گفت خیلی عمل قمه زنی از روی اراده شخص هست. نمی توان حق هر كس بر بدنش را پیش كشید.
دستاویز قرار دادن حق هر كس بر بدن خویش به نظرم در این فضای اجتماعی در این مورد, موضوعیت ندارد!

مبارزه با آن به نیروی قهریه آن چنان زمان رضا خان صورت می گرفت هم به نظرم اشتباه بود. كار بدی می كرد كه با احساسات مذهبی مردم مبارزه می كرد. اما این كاری  كه صدا و سیما می كند و اهدای خون را به روش تبلیغ توصیه می كند به نظرم راهكاری مناسبی هست. گویا وبلاگ های بسیاری هم از جانب عاشقان امام حسین راه اندازی شده اند در مورد نادرست بودن قمه زنی مطلب می نویسند. این یكی . این هم دیگری.
نظر شما چیست؟!
پی نوشت: آن دو مشاهده كه عرض كردم (مادری كه نذر كرده بود و بچه هایی كه لاف می زدند) مال حدود 25 سال پیش بود. اقدام شایسته ای كه حكومت برای محدود كردن قمه زنی انجام داده ثمر بخش بوده و دامنه آن خیلی محدودتر شده

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رویكردهای متداول مواجهه ایرانیان با مشكلات

+0 به یه ن

مطلب زیر در بخش نظرها آمد. من نویسنده را نمی شناسم.  اما مطلب زیر خواندنی و تامل كردنی است. برای همین اینجا بازانتشارش می دهم:


در اغلب جوامع مسایل و مشكلاتی وجود دارد كه مردم با آن ها در گیر هستند. بسیاری موسسات و سازمانها نیز برای شناخت و حل چنان مسایلی دایر شده‌اند؛ موسساتی از قبیل دانشگاه‌ها، پژوهشكده‌ها و موسسات مطالعاتی گوناگون. در بسیاری جوامع نوین چنین سازمانها و موسساتی طی سلسله پژوهش‌هایی مدون در جهت شناخت مسایل جامعه‌ اقدام می‌كنند و در رفع و حل چنان مسایلی نیز كامیابند. در برخی جوامع اما گرچه چنان موسساتی مدتهاست كه مشغول به كارند اما چندان كارآیی در كاهش مشكلات و حل مسایل نداشته‌اند.

در كشور ما مسایل بسیاری وجود دارد كه افراد و جامعه سالها با آنها مواجه‌اند؛ از مسایلی شخصی در حد سیگار كشیدن و اعتیاد تا مسایلی جمعی در مقیاس آلودگی هوا و نابودی محیط زیست. در نگاهی كلی نسبت به این موضوع می‌توان الگوهای تكرارشونده‌ای را یافت كه رویكرد بسیاری از مردم ما نسبت به مسایل فردی یا اجتماعی از آنها پیروی می‌كند. شناخت این الگوها و بررسی این رویكردها می‌تواند كمك كند تا دریابیم چرا بسیاری مسایل در جامعه ما وجود دارند كه سالها مساله بوده‌اند و همچنان حل ناشده باقی‌مانده‌اند.

به نظر می‌رسد در جامعهٔ ما می‌توان رویكرد افراد را نسبت به مسایل پیش‌ رو، بسته به سطح شناختی و تجربیات ایشان، در یكی از رده‌های زیر دسته‌بندی كرد:

تكذیب و نفی مساله:

"گزاره‌هایی مشابه "به خاطر حمله اعراب و مغول"، "انگلیس‌ها نگذاشتند"، "خورد به انقلاب"، "تحریم‌های غرب" و بسیاری موارد این چنینی از فرط تكرار به گوش اغلب ما آشناست. كم نیستند افرادی كه ناتوانی‌شان در حل كوچكترین مسایل شخصی‌شان را نیز با توسل به چنان مقصرهای عامی توجیه می‌كنند."

این رویكرد ساده‌ترین و ابتدایی‌ترین رویكرد در مواجهه با مسایل است. در این رویكرد وجود مشكل نفی می‌شود و از اساس چنان قضیه‌ای دروغ، شایعه و یا فریب تلقی می‌شود. مثلاً اگر مساله "اعتیاد یكی از نزدیكان" باشد، رویكرد برخی افراد نسبت به آن می‌تواند صرفا رد و نفی چنین مساله‌ای باشد. خاصه آن كه اگر كسی كه چنان مساله‌ای را مطرح می‌كند چهرهٔ موجهی نداشته باشد. در مسایل جمعی نیز مشابه همین قضیه حكم‌فرماست؛ فرضا اگر زمانی نخست وزیر اسراییل مساله "آلودگی هوا در شهرهای بزرگ ایران" را مطرح كند چه بسا افرادی كه با انتشار تصاویری از تهران با آسمانی آبی در شبكه‌های اجتماعی سعی در رد و نفی چنان مساله‌ای خواهند كرد. با توسل به این رویكرد، با نفی مساله مشكلی وجود ندارد و لذا كسی هم به دنبال راه حل آن نمی‌رود.

مقصریابی:

در این رویكرد، برای مسالهٔ موجود علت و مقصری تراشیده می‌شود كه معمولا بزرگ است و ورای زمان و یا توان فرد قرار دارد. گزاره‌هایی مشابه "به خاطر حمله اعراب و مغول"، "انگلیس‌ها نگذاشتند"، "خورد به انقلاب"، "تحریم‌های غرب" و بسیاری موارد این چنینی از فرط تكرار به گوش اغلب ما آشناست. كم نیستند افرادی كه ناتوانی‌شان در حل كوچكترین مسایل شخصی‌شان را نیز با توسل به چنان مقصرهای عامی توجیه می‌كنند. در همان مثال آلودگی هوا، رویكرد بسیاری می‌تواند سپردن تقصیر به تحریم‌های غرب و گذشتن از حل مساله باشد. در این رویكرد، از آنجا كه مقصر ایجاد مشكل و مساله عاملی بزرگ و خارج از توانایی مكانی یا زمانی افراد است، وجود مساله ناگزیر شمرده می‌شود و به جای حل مساله، سعی بر تطبیق و كنارآمدن با آن می‌شود.

توجیه:

در این رویكرد وجود مشكل و مساله تایید می‌شود ولی در عین حال وجود آن نیز عادی و موجه قلمداد می‌شود. توجیهاتی از این قبیل كه "از قدیم همین طور بوده"، "جاهای دیگر نیز چنین است"، "در خود غرب هم چنین مسایلی وجود دارد" معمولاً در سخنان افرادی كه به این رویكرد متوسل می‌شوند شنیده می‌شود. توسل به چنین گزاره‌هایی اساس استدلال افراد دارای این رویكرد نسبت به مسایل است. در این رویكرد، افراد با توجیهِ عادی و همه‌گیر بودن مساله از زیر بار مواجهه با مساله می‌گذرند و مساله نیز همچنان حل ناشده باقی می‌ماند.

اشكالی كه به چنین توجیهاتی می‌توان گرفت این است كه گرچه شاید در جاهای دیگر نیز مشابهِ مسایل پیش روی ما وجود داشته باشد، اما درصد وقوع و همه‌گیری آن در اغلب موارد قابل مقایسه با مورد پیش روی ما نیست. مثلا در همان مسالهٔ آلودگی هوا، گرچه آلودگی هوا معضل بسیاری از شهرهای بزرگ دنیا است اما شدت آن و تعداد روزهایی در سال كه ساكنان آن شهرها با مشكل آلودگی مواجهند قابل مقایسه با مشكل آلودگی شهرهای ما نیست.

تسلیم:

در این رویكرد نیز وجود مساله تایید می‌شود اما وجود آن ملازم و همبسته با انبوه مسایل حل‌ناشدنی دیگر دانسته می‌شود. در این رویكرد در پاسخ به وجود مساله‌ای خاص جملاتی از این قبیل كه "چه انتظاری است از جامعه‌ای كه در آن…"، "ما باید همه چیزمان به همه‌چیزمان بیاید"، "ما زادهٔ جبر جغرافیایی هستیم"، "از ماست كه برماست" تحویل شنونده داده می‌شود.

"در جامعه و فرهنگی كه رویكرد اصلیش نسبت به مسایل اعتراف به وجود آنها و تلاش بر شناخت آنها نباشد، گرچه بسیاری موسسات دانشگاهی و مطالعاتی نیز در آن موجود باشند معمولاً پیشبردی نسبت به حل مسایل پیش رو نخواهد بود."

چنین جملاتی نشان می‌دهد كه گوینده وجود مساله را قبول دارد، اما با ربط دادن آن به همه مشكلات دیگر از آن مساله‌ای می‌سازد كه به خودی خود حل ناشدنی است، وانگهی اگر حل هم بشود گره‌ای از مشكلات گشوده نخواهد شد. در این رویكرد كوشش و سعی در حل مساله و پرداختن به آن كاری عبث و یا با تاثیر ناچیز تلقی می‌شود و لذا مساله حل‌نشده رها می‌شود.

این چهار رویكرد، رویكردهای شایع مواجهه با مسایل و مشكلات در فرهنگ ما بوده‌اند. چنان كه ذكر شد متاسفانه هیچ كدام از این رویكردها منجر به حل مساله نمی‌شوند، ‌بلكه مساله را صرفاً نفی و یا به عنوان چیزی حل‌ناشدنی رها می‌كنند. توسل به این قبیل رویكردها نوعی سرپوش گذاشتن بر مسئولیت فردی و اجتماعی خودمان بوده است. ناگفته پیداست كه همه‌گیری چنین رویكردهایی در بین ما باعث شده‌است تا بسیاری مسایل فردی و اجتماعی گریبانگیر ما از مدت‌ها پیش كماكان باقی مانده باشند و افراد یا موسساتی اقدام جدی در جهت رفع و حل آنها برنداشته باشند.

در مقابل برای حل مسایل اولین قدم اعتراف به وجود مساله و امكانِ رفع آن است. تنها پس از این مرحله است كه با شناخت و فهمیدن جنبه‌های مختلف مشكل و مساله می‌توان در جهت حل آن كوشید. متاسفانه هیچ‌یك از رویكردهای پیش‌گفته منجر به رسیدن به چنین مقدمه‌ای نمی‌شوند. در جامعه و فرهنگی كه رویكرد اصلیش نسبت به مسایل اعتراف به وجود آنها و تلاش بر شناخت آنها نباشد، گرچه بسیاری موسسات دانشگاهی و مطالعاتی نیز در آن موجود باشند معمولاً پیشبردی نسبت به حل مسایل پیش رو نخواهد بود.

شناخت الگوهای فرار از حل مساله می‌تواند اولین قدم بسوی درانداختن طرحی واقع‌بینانه برای شناخت و حل مسایلی باشد كه سالها از مواجهه با آنها گریخته‌ایم و همچنان حل ناشده باقی‌مانده‌اند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل