راه حل گزاف سلبریتی های دوزاری برای حل تمام مشکلات فردی و اجتماعی

+0 به یه ن


چندی پیش نوشتم که اونهایی که به عرفان و ورد خوانی گرایش پیدا می کنند و ادعا می کنند به آرامش رسیده اند، در عمل از متوسط جامعه ایرانی هم زودتر عصبانی می شوند و پرخاش می کنند. حتی اگر عصبانیت شان از روی پرتوقعی و انتظارات بیجای خودشان باشد، باز به لحن حق به جانبی  پرخاش می کنند چون که باور دارند که در درجات بالای عرفان سیر می کنند و اگر خشمگین هستند لابد ایراد، صد در صد، از طرف مقابل هست.
شخصی به من نقد کرد و گفت نگرش چالشی و بدبینانه تو نسبت به پایه های اعتقادی این افراد باعث می شود که نسبت به تو گارد بگیرند و پرخاش نمایند.

برای این که راستی آزمایی کنم تصمیم گرفتم گروهی از این «به آرامش رسیده ها» را زیر نظر بگیرم که مرا نمی شناسند و در نتیجه نسبت به من گارد ندارند. رفتم سراغ گوش کردن مصاحبه های سلبریتی های دوزاری کشور. همون طیف که ادعا می کنند مردم ایران بیخودی هی نق می زنند و اگر ثروتمند نیستند از بی دست و پایی خودشان هست و.... 
این سلبریتی دوزاری ها هم عموما ادعای سیر در درجات بالای عرفان هستند و برای دیگران خواندن فلان ورد و خرید بهمان انگشترا که «انرژی مثبت» دارد توصیه می کنند. در مجموع برای حل مشکلات فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی همین راه حل ها را توصیه می نمایند. خودشان را هم به عنوان نمونه موفق مثال می زنند و می گویند ما هم همین کارها را کردیم که این قدر الان کارمان درسته!
خلاصه مصاحبه هایشان را گوش کردم ودیدم بعله!!!‌آستانه پرخاش اینان حتی از«به  آرامش رسیده هایی» که من آنها را به چالش می کشیدم هم پایین تر است!  حداقل آشنایان من اون قدر شعور داشتند  به منظور پرخاش سن  بالای یک نفر را سوژه تحقیر قرار ندهند چون به زودی خود به آن سن می رسند. اما این سلبریتی دوزاری ها این را نمی فهمند و همکاران خود را ۵-۶ سال از خود بزرگترند به دلیل «پیری» با طعن  وملامت می نوازند.

معمول وقتی  افراد در زندگی شخصی کمبودهایی حس می کنند که گمان می کنند از حل آن عاجزند می روند سراغ عرفان و .... 
این راهکارها نه تنها کمبود را حل نمی کند بلکه با به وجود آوردن  تصویری غلط و متوهمانه از قابلیت های شخصی فرد و دنیای پیرامون بر مشکل می افزایند. به جای ادای عرفا را در آوردن، بهتر است با مشکل مواجه شویم و آن را حل کنیم. اگر خودمان به شخصه و با کمک مطالعه  توانستیم مشکل را حل کنیم که چه بهتر. اگر نه، از مشاوران آگاه و متخصص امر کمک می گیریم.
قبلا هم گفتم. علت این که فرزانگانی ها سراغ  عرفان می روند، آن هست که برخی مهارت اجتماعی نظیر «نه» گفتن یا مشخص کردن «محدوده حریم خصوصی» را بدون پرخاش بلد نیستند. فکر می کنند که باید عارف بشوند تا بتوانند توقعات زیاد و بیجای اطرافیان را تحمل کنند. این روش  کار نمی کند و دیر یا زود از خشم منفجر می شوند.  خبر ندارند که اون توقعات بیجا را می توانستند با مهارت «نه» گفتن  مهار نمایند.راه حل این مشکل، وردخوانی نیست. کافی است در رفتار کسانی که مهارت اجتماعی بالا دارند دقت کنند و سعی کنند خود تمرین نمایند. چند ماه بعد مشکل کامل حل می شوند. خیلی راحت تر از آن که فکرش را می کردند.
البته فکر نکنم مشکل سلبریتی دوزاری ها «نه» گفتن باشد. اون پرروهایی که من دیدم آخرین مشکلی که می توانند داشته باشند «نه  گفتن» هست! ریشه مشکل اونها را من نمی دانم. ولی می دانم راه حل آن این عرفان بازی ها که در می آورند نیست. 

 البته سلبریتی دوزاری ها، نه فقط برای اطرافیانشان یا هوادارانشان بلکه برای اداره کل جامعه از این نسخه ها می پیچند.  شاخص رضایت از زندگی در کشورهای اسکاندیناوی بیشتر هست یا در هند و ایران؟ در کدام یک «ورد خوانی» مرسوم تر هست؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

امان از دست عارف فرزانه!

+0 به یه ن

کلا آستانه پرخاش در بین فارغ التحصیلان فرزانگان پایین تر از همتایان غیر سمپادی شان هست. اگر از آن دسته باشند که  اهل «عرفان» و .... هم باشند و ادعا کنند که به  آرامش معنوی رسیده اند که دیگه واویلا! تبدیل به انبار باروت می شوند. هر حرفی می تواند منجر به انفجار این انبار باروت شود. همیشه هم که طبعا حق با آنهاست. مگر ممکن هست حق با تیزهوشی که به درجه عرفان هم رسیده باشد نباشد؟!

 

گرایش به این عرفان های نوظهور بین فارغ التحصیلان فرزانگان زیاد هست. بسیار متعصبانه این نوع عرفان ها را دنبال می کنند.

من خیلی در این باره فکر کردم که علت چیست. به این نتیجه رسیدم که فارغ التحصیلان فرزانگان نسبت به همتایان خود در ارتباطات اجتماعی ضعیف ترند. به خصوص  قادر نیستند حد و حدود را روشن کنند و به  موقع «نه» بگویند. چون نمی توانند «نه» بگویند اندک اندک توقعات از آنها بالا می رود و روز به روز بیشتر وادار می شوند که تن به کارها و صحبت هایی دهند که از آن خشنود نیستند. در نتیجه دایم در دلشان آشوب هست. آستانه تحمل و پرخاششان هم پایین می آید. درک هم نمی کنند که اشکال کار در ضعف روابط اجتماعی هست. خیال می کنند اگر بروند دنبال عرفان های نوظهور به آرامش می رسند. ولی در واقعیت این عرفان بازی ها هم اونها را پرخاشگرتر و عصبی تر می کند.   همتایانشان با یک جمله ساده یا حتی با یک حرکت ابرو به  اطرافیان می فهمانند که از فلان حرف خوششان نیامد و یا  بهمان توقع بیش از حد بود.  فارغ التحصیلان فرزانگان این مهارت  های اجتماعی را ندارند. اینجا و اونجا این اعتراضات ساده آرام را نمی توانند بروز دهند. نگه می دارند تا به صورت آتشفشانی یک مرتبه بیرون بریزند. اغلب هم سر کسی آتشفشانشان خالی می شود که هیچ تقصیری ندارد. یارو از دست مادرشوهرش که در فلان سفر همراهی شان کرده ناراحت هست  (فکر می کند  نباید همراهی می کرد تا او و همسرش سفر رمانتیک دو نفره داشته باشند اما طبق معمول به موقع این را نتوانسته بروز دهد و تعارف الکی کرده و مادر شوهر بیچاره هم خیال کرده تعارفش از ته دل هست!)   حرصش را سر من خالی می کند که گفته ام فلان متن شبه-علمی که در تلگرام پخش می شود نمی تواند معتبر باشد

 

 

 

به این هم فکر کرده ام که چرا مهارت های اجتماعی فرزانگانی ها این قدر پایین هست. به خصوص در زمینه «نه» گفتن. نتیجه ام این بوده که به اندازه کافی تمرین نکرده اند. نه به خاطر این که خیلی مشغول درس خواندن بوده اند و وقت نکرده اند معاشرت کنند. اتفاقا شاگردهای فرزانگان خیلی هم درس نمی خوانند. اتفاقا این طیفی که از آنها دارم صحبت می کنم،  کمتر از حد لازم  برای آموختن دروس وقت میگذارند. علت آن هست در سال های آخر دبیرستان و سال های ابتدای دانشگاه (یعنی دقیقا همان سالها که شخصیت آدم شکل می گیرد) یک دیوار نامرئی دور خود ایجاد کرده اند تا بگویند با دیگران متفاوتند. نمونه اش را هم در جمع همکلاسی های خودم عرض کردم. یکی  از همکلاسی ها بود که عده زیادی از او خط می گرفتند (هنوز هم می گیرند). در تهران که دانشجو بودیم باهم سینما می رفتیم. اگر فیلم کمدی بود به دیگر تماشاچی ها  در ردیف های دور و بر اخم می کرد که چرا می خندید! اگر فیلم تراژدی بود ، غش غش-- طوری که همه تماشاچی ها را در سالن عصبانی کند-- می خندید. می خواست نشان دهد که با بقیه متفاوت هست و بیشتر از آنها می فهمد. تا جایی که من می دانم  انگیزه سینما رفتن (به جای تنها در خانه فیلم دیدن) حس جمعی و همدلانه هست که تماشاچی ها در یک سالن با دیدن فیلم پیدا می کنند. او دقیقا برعکس عمل می کرد. خوب! ببینید همین یک حرکت، چه قدر فرصت ها را از تجارب اجتماعی سازنده از یک نوجوان می گیرد. از این قبیل حرکت ها از جانب سمپادی ها زیاد سر می زند (می خواهند به رخ بکشند که چون سمپادی هستند متفاوتند!) در نتیجه به موقع مهارت های اجتماعی لازم را  نمی آموزند. بعد که  جایی استخدام می شوند و یا تشکیل خانواده می دهند، با افراد جدید ی که مواجه می شوند نمی توانند  با آنها ارتباط خوب برقرار کنند. اونجا دیگه در موقعیتی نیستند که بتوانند با اتکای به مدرسه ای که رفته اند بقیه را  با دیده تمسخر بنگرند. دو  برخورد بیشتر بلد نیستند؛ یا مطیع و حرف گوش کن می شوند و در دل فحش می دهند. یا برخورد خشن و پرخاشگرانه پیش می گیرند.

 در صورتی که اونهایی که به موقع تجارب اجتماعی را پشت سر گذاشته اند می توانند بی آن که پرخاش یا توهین کنند «نه» بگویند.  خوب می دانند که کی کوتاه بیایند، کی مخالفت کنند و اگر مخالفت کنند با چه جمله بندی ای باشد که کدورت شدید به وجود نیاید.

 

 

معمولا فارغ التحصیلان سمپاد قبول نمی کنند که چنین ضعف های ارتباطی دارند. معمولا می گویند ما خوبیم  و کاملیم و  تیزهوشیم، اگر اشکالی در ارتباط و رابطه هست حتما از بقیه هست. اما اگر به این واقف باشند که ضعف دارند با دقت در رفتار کسانی که از لحاظ اجتماعی قوی هستند خیلی راحت می توانند بیاموزند و تغییر رفتار دهند. اگر بخواهند ظرف ۶-۷ ماه می توانند مهارت ها را تنها با مشاهده دور وبری ها بیاموزند. اما معمولا نمی خواهند. به زور هم نمی شه تغییرشان داد.

 

خوش به حال اونها که با عرفان برای خودشان دکان بازکرده اند!  مشتری هایشان تضمین شده است اونهایی که  به دلیل نداشتن مهارت اجتماعی دایم در حال خودخوری یا پرخاش با دیگران هستند مشتری های پر و پا قرص دکان عرفان فروشی  می شوند تا  به زعم خود به آرامش معنوی برسند. البته روز به روز هم پرخاشگرتر می شوند و بیشتر به دکان مراجعه می کنند.


قابل توجه اولیای  سمپادی ها

 

والدینی که بچه سمپادی دارند بهتره ترتیبی بدهند که فرزندانشان با جمع  های متنوع علاوه  بر سمپادی ها ارتباط داشته باشند. این بهترین راهکار هست که کمترین آسیب و حسرت را به دنبال خواهد داشت.  اصلا توصیه نمی کنم که فرزندانشان را از این که به سمپاد بروند منع کنند. چون اگر این کار را بکنند فرزندشان ممکن هست تا آخر عمر حسرت بخورد که من حقم بود سمپاد بروم اما نذاشتند!

 

 در مقابل، برخی از والدین وقتی فرزندانشان در سمپاد قبول می شود به شدت خوشحال می شوند چون فکر می کنند دیگر لازم نیست نگران شبکه دوستان فرزندانشان باشند. فکر می کنند سمپادی ها همگی بچه های «سالم» هستند که اگر فرزندشان فقط با آنها نشست و برخاست کند  دیگه جای نگرانی نیست. تلویحا منظور والدین از بچه های سالم، بچه هایی هستند که لب به سیگار نمی زنند و به طریق اولی سراغ اعتیاد نمی روند. این گزارش ها در مورد اعتیاد در مدارس اون قدر والدین را ترسانده که فکر می کنند اگر فرزندشان در جمعی باشد که سیگار نکشند دیگه  هیچ مشکلی پیش نمی آد. آسیب که فقط سیگار نیست. من نشنیده ام که در مدارس سمپاد اعتیاد و .... باشد. (اگر هم باشد من خبر ندارم.) اما این ور و اون ور در برخی مدارس سمپاد و در برخی مقاطع  آسیب هایی مشاهده شده که از سیگار خیلی بدتر هستند. مثلا در یک مورد کلاسی بود که چند نفری از  بچه های فرزانگان جمع می شدند و خودزنی می کردند! (هشدار: یک مورد و یک کلاس خاص در یک سال به خصوص بود. به هیچ وجه نمی توان به همه سمپادی ها تعمیم داد.)

 

برخی از مدارس سمپاد، مثل علامه حلی های شمال شهر تهران یا برخی کلانشهرها بسیار ثروتمند هستند. این مدارس امکانات عجیبی فراهم می آورند که برای دانش آموزان جذاب هست اما از دور که می بینیم -دست کم از نظر من- آسیب زاست. مثلا یکی از این مدارس علامه حلی آخوند جوان از آمریکا برگشته ای که برای دانش آموزان کاریزما داشت استخدام کرده بود. بچه ها شیفته او شده بودند و فکر می کردند هر چه در دنیا، علم و فلسفه و غرب شناسی و شرق شناسی و .... هست او به آنها یاد می دهد و نیازی نیست کتابی جز آن چه که او به آنها معرفی میکند انجام دهند یا پای صحبت کس دیگری بنشینند. فکر می کردند با پیروی از او «همه-چی-تمام» خواهند شد. من این روحانی جوان از آمریکا برگشته را، نمی شناسم. اما هر چه قدر هم فاضل و دانشمند و غرب شناس باشد حداکثر  بخش کوچکی از فرهنگ غرب را می تواند به بچه ها بنمایاند. حکایت همان «فیل در تاریکی» کلیله و دمنه می شود. وقتی همین بچه هاه ازروزنه وسیع تری با فرهنگ غرب یا با مسایل دیگر آشنا  شوند  و فیل کامل را ببینند، حتما از این شیفتگی و  بستگی آسیب خواهند دید و سرخورده خواهند شد.

 

 برخی مدارس سمپادی که امکانات زیاد دارند به زعم خود می خواهند با ترتیب دادن برنامه های اجتماعی فوق برنامه -نظیر همان دعوت از آخوند از آمریکا برگشته- اوقات فراغت بچه ها را پر کنند تا به قول خودشان

ای-کیو بچه ها را هم در کنار آی-کیو شان تقویت نمایند. در صورتی که مهارت های اجتماعی با این کارهای گلخانه ای رشد نمی کنند. اگر وقت دانش آموزها را با این برنامه پر نکنند نوجوان با معاشرت با فامیل و همسایه و دوستان خانوادگی اندکی  با جامعه آشنا می شود  و مهارت اجتماعی می آموزد. (حالا خدا را شکر- فرزانگان تبریز از این قبیل امکانات ندارد  و نخواهد داشت! به علاوه ما بر و بچه های تبریز «اؤز بیلدیغیمیزی هچ کسه ورمروخ»! دست کم  بچه های تبریز از آن نوع آسیب ها که در مدارس علامه حلی شمال شهر تهران می تواند با فوق  برنامه های عجیب غریب به وجود آید در امان هستند.)

 

 

وحشتناک تر از پایین آمدن سن اعتیاد

 

 

قبلا هم بارها گفته ام وباز هم تکرار می کنم: این بساط «ای-کیو برتر از آی-کیو آمد پدید»  هم  برای کشور ما بلای جدیدی شده. برخی از این نهاد ها ی نخبه پروری  به اسم پروردن «ای-کیو»، عملا دارند پرچانگی و تملق را رشد می دهند. فقط نباید نگران پایین آمدن سن اعتیاد در جامعه بود. از آن خطرناک تر، پایین آمدن سن تملق و پدرسوختگی در جامعه هست. جوانی که در سنی است که علی الاصول باید ایده آل گرا و آرمان خواه باشد به اسم  ارتقای مهارت اجتماعی،  به طور سیستماتیک توسط این نهاد ها به سمت تملق و چاپلوسی هر «خری» که قدرتی و امکاناتی در دست دارد هدایت می شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یک مشاهده: علم ستیزی فارغ التحصیلان سمپاد

+0 به یه ن

فارغ التحصیلان فرزانگان به طور آماری بیش از بقیه همسالان و همتایانشان ضد علم  از آب در می آیند!  برخی از فارغ التحصیلان فرزانگان تا در جمعی بحث علمی مطرح می شود پرخاش آغاز می کنند.  در صورتی که بقیه یا بی تفاوت از کنار بحث های علمی می گذرند و یا علاقه نشان می دهند.
اونهایی که مدارس تیزهوشان نرفته اند خیلی بعید هست  بحث علمی در یک جمع را  یک  نوع توهین به خود تلقی کنند و چنان به هم بریزند که برگردند به آنها یی که بحث علمی میکنند پرخاش کنند.
اگر دیدید شخصی در جمعی با کسی که بحث علمی می کند پرخاش می کند که «تو داری به ما تبختر می کنی» با احتمال بالایی از جمله فارغ التحصیلان سمپاد هست!

بعدش هم زیر لب واگویه می کنند «خیال کرده با این بحث های علمی از ما تیزهوش تره!!! ما خودمان هم فارغ التحصیل سمپادیم!! چی خیال کرده!!! خوب کردیم زدیم توی دهنش!!»»
این یک مشاهده شخصی بود. اما پیشنهاد می کنم یک پروژه دانشجویی در یکی از دانشکده های علوم انسانی برای بررسی علمی این موضوع تعریف شود تا با نظرسنجی های دقیق از بین فارغ التحصیلان سمپاد در گروه های سنی، درآمدی، جنسیتی، جغرافیایی گوناگون صورت بگیرد. اگر نتایج نظرسنجی و تحلیل دقیق با مشاهده شخصی من همخوانی داشت باید در سیاستگذاری های سمپاد تجدید نظر جدی شود تا این همه «علم ستیز»  و همچنین این اندازه «پرخاشگر» تحویل جامعه ندهد. علم ستیزی کمر جامعه را می شکند و مانع رشد آن در دراز مدت می گردد.

پی نوشت: البته تاریخ را هم که نگاه می کنیم می بینیم بزرگترین علم ستیزان تاریخ  سرزمین مان همین «تیزهوشان» عصر خود بودند:. امثال غزالی و.. و.... اتفاقا شاهان اعم بر فارس و ترک و لر و مغول و....) بدشان نمی آمد که از علم و عالم تجلیل کنند. همین تیزهوشان بودند که می افتادند به جان کسانی که کار پژوهش جدی در علومی که امروزه به اسم علوم پایه می شناسیم (فیزیک و ریاضی و شیمی و زیست شناسی) انجام می دادند. و چه قدر به تمدن ما در دراز مدت ضربه زدند!! اگر فلان سردار اشغالگر کتابخانه ای را سوزاند اندیشه را نتوانست بسوزاند. کتاب را می شد از نو نوشت. اما  آن علم  ستیزان، ریشه اندیشه را سوزاندند!    🍀

پی نوشت دوم:

چند سال پیش من یک مقاله علمی خواندم در مورد کسانی که در سن کم تست آی-کیو داده اند و امتیاز بالایی گرفته اند. متاسفانه مقاله را پیدا نکردم. اما چکیده حرفش یادم هست. می گفت اونهایی که در بچگی مهر هوش بالا با این تست خورده اند در بزرگسالی از این که وارد چالش های فکری شوند (بیشتر از سایر همتایان خود) پرهیز می کنند.  اغلب شان، وقتی بازی فکری جمعی مطرح می شوند از آن دوری می گزینند، ازبحث های علمی جدی پرهیز می کنند. معمولا سعی می کنند با تحقیر این فعالیت های فکری از آن سرباز زنند. علتش هم این  هست که تیزهوشی را به عنوان بخش مهمی از هویت خود تثبیت کرده اند و نگران به چالش کشاندن آن هستند.
وقتی دوستی بتواند از آنها بهتر بحث علمی کند یا بازی فکری  ای را انجام دهد از منظر اونها، بخش مهمی از هویت آنها زیر سئوال رفته است.  تقریبا مثل این هست که  نزد یک دیندار متعصب، عقاید دینی را به چالش بکشید. دیندار متعصب بر نمی تابد نه به این علت که گمان می کند (استغفرالله) به عالم کبریا با این بحث خللی وارد می شود. بلکه به این علت که می ترسد پایه های هویتی که برای خودش ساخته  بلرزد!

اگر دیدید  بچه تان کنجکاوی علمی دارد او را به سمت علم آرام آرام سوق دهید. اگر بخواهد در علوم پایه تحصیل کند مانع او نشوید. اما در سن کم به او انگ تیزهوشی نزنید. با این انگ او نه تنها دانشمند نمی شود بلکه تبدیل به یک فرد پرخاشگر و بیچاره و مضطرب می شود که هر لحظه نگران آن هست با مطرح شدن یک معمای فکری ساده، ستون های هویتی اش بلرزد و فرو بریزد!

(من یادمه وقتی بچه بودم خیلی از همسالانم توسط والدین شان  عنوان نابغه گرفتند اما دست آخر، هیچ کدام حتی رتبه کنکور زیر پانصد هم نیاوردند! (اگر رتبه زیر ۵۰۰ می آوردند که کچلمان می کردند!!!)  خوشبختانه مادر من از اولش معتقد بود من خنگ هستم. باز خدا پدرم را بیامرزه و به معلم های  ابتدایی ام عمر بده، که با او بحث می کردند که «بابا! این بچه  اون قدر ها هم که تو فکر می کنی خنگ نیست!»)  🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

این طور شد که جعفر خان سر از فرنگ در آورد!

+0 به یه ن

علی رغم انتقاد جدی ای که به رفتار شادروان کیارستمی با فرزندش  در فیلم زالو هست، کوبیدن "شخصیت زالو صفت" توسط او به دل من خیلی نشست. علتش هم اینه که حدود ١٠ سالی است در کشور ما زالو صفت بودن را عملا تشویق می کنند. ای کاش کیارستمی فرزندش را زالو خطاب نمی کرد و به جای آن به صورت کلی گویی زالو صفتی را تقبیح می کرد. اون موقع من از رفتار و گرفتارش دفاع هم می کردم. باز هم به دیالوگ پدر و پسر در این فیلم خواهم پرداخت اما فعلا می خواهم به این بپردازم که چه طور در ده سال اخیر مفت خوری را ارزش معرفی می کنند.

از یک طرف سینمای مردم پسند پر شده از فیلم هایی که مفت خوری و یا به قول کیارستمی زالو بودن را باشکوه نشان می دهند ودر افتادن با این زالوها را نشانه جنون  دن کیشوت وار بر می شمارند. پیام های سریال ها و فیلم های جدید مهران مدیری نظیر هیولا، دراکولا، رحمان ١٤٠٠ و نظایر آن چیزی جز این نیست.

در جامعه دانشگاهی ایران این مفت خوری در همه سطوح به عنوان یک ارزش رخنه کرده و توسط روسا و مدیران علمی که خود از پیشکسوتان  و بزرگان مفت خوری هستند به شدت تشویق می شود. 
اما می خواهم در نوشته بعدی به یک پدیده  نوظهور اشاره کنم. اتفاقات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی غرب  فضایی به وجود آورده که به  ایرانیان فارغ التحصیل علوم پایه که به دنبال مفت خوری هستند میدان می دهد. برخی از این مفت خوران سر از دانشگاه ها پراسم و رسم دار غربی در می آورند و از اونجا به امثال ما دهن کجی می کنند که دیدید من با همین زرنگی هایم (بخوانید زالو صفتی ام) تا اینجاها رسیدم. گاهی هم  استادان داخل ایران برای این که همتای خود را که به اون مفت خور در ایران رو نداده بود بکوبند بالای تریبون می روند و داد سخن می دهند که سیستم دانشگاهی فشل ما قدر اون نابغه عمیق را ندانست اما فلان دانشگاه پراسم و رسم دار او را گذاشت روی سرش و ….
صد البته هدف فقط کوبیدن همتا و همکار در ایران هست نه واقعا شناسایی نخبگان. 

در زیر، به این پدیده و ریشه هایش می پردازم.


موسسات و دانشگاه ها به صورت های مختلف و متنوع با پژوهشگران قرارداد می بندند. قرارداد دائم هیئت علمی، پست داک پنج ساله، پست داک ٢+١ ساله، پست داک ١+١ ساله، ویزیتور بلند مدت، ویزیتور کوتاه مدت و….
هر چه قرار داد طویل مدت تر و جدی تر باشد بار مالی و تعهدات برای موسسه بیشتر هست. شاید یک ویزیتور یک ساله مثلا ٣/٤ پست داک حقوق بگیرد اما در عمل بار مالی و تعهدی پست داک برای موسسه خیلی بیشتر از این نسبت هست. چون که وقتی قرارداد استخوان دارتر هست موسسه موظف هست هزار جور خرج دیگه مثل بیمه درست و حسابی و وسایل و اتاق درست و حسابی هم بکند.


در نتیجه در زمان هایی که کفگیر به ته دیگ می خورد از تعداد استخدام های  رسمی  و پست داک ها و …. کاسته می شود اما بر تعداد ویزیتور ها (برای خالی نماندن اتاق ها) افزوده می شود.

به دلایلی که در بالا گفتم هر چه قرارداد غیر  رسمی تر و کوتاه مدت تر باشد دقت در انتخاب پژوهشگر کمتر می شود. وقتی پست داک انتخاب می کنند رزومه همه داوطلبان را جمع می کنند. با هم به دقت مقایسه می کنند . با معیارهای متنوع می سنجند. کلی بحث می کنند تا یکی را انتخاب کنند.
اما در انتخاب ویزیتور این همه دقت نمی شود. معمولا معیار دعوت از ویزیتور  بیش از "حالا بذاریم بیاد ببینیم چی می شه" نیست!

در سال های اخیر بودجه پژوهش در رشته هایی مثل فیزیک و ریاضی در غرب کم شده و در نتیجه قرار داد ها به سمو کوتاه مدت تر پیش رفته و معیارها ی انتخاب بیشتر به سمت "بذاریم بیاد ببینیم چی می  شه" گرایش پیدا کرده. معمولا وقتی دانشجویان و محققان جوان خود این کشورهای غربی  کار آکادمیک مناسب نمی یابند می روند به سمت شغل غیر دانشگاهی. کمتر تمایل دارند که ویزیتور شوند. اما ایرانی ها این فرصت ها را می قاپند و گاه همین طور الکی الکی سر از بهترین دانشگاه ها در می آورند.

در کنار این موضوع عوامل دیگری هم هستند که استادان غربی مایل می شوند از این فرصت ها برای ایرانیان فراهم کنند. اغلب استادان یک مقداری "تریپ" مخالف mainstream بودن دارند. مثلا اغلب از آنها می شنوید  که من "فاکس نیوز" گوش نمی کنم، بلکه "گاردین" می خوانم. تمایل به دعوت از ویزیتور ایرانی نه چندان سختکوش با رزومه نه چندان درخشان هم اغلب در همین راستاست. اگر این ایرانی،  تیپ منتقد حکومت داشته باشد حس نوستالژی استاد را در مورد مبارزات مدنی دهه شصت میلادی بیدار می کند و عزیز می شود. اگر تیپ نایاکی یا حتی حزب اللهی داشته باشد باز هم پیش استاد خارجی، عزیز می شود چون که استاد می خواهد به خود و اطرافیان ثابت کند که در برابر ویروس  "اسلام هراسی" که رسانه هایی مثل فاکس نیوز ترویج می کنند ایمن هست. یارو تا وقتی که حرفی نزده که بوی ضد زن یا ضد همجنسگرا دهد، نونش توی روغن هست چون "حس متفاوت از عوام  بودن" را در استاد ارضا می کند!


از سوی دیگه برخی از ایرانی ها که خود قبلا به خارج رفته اند و موقعیت دانشگاهی بالایی دارند هم کمک می کنند که برخی از دانشجویان و پژوهشگران جوان میان مایه به عنوان ویزیتور و…. به دانشگاه های خارجی بروند. اغلب هموطنان (البته نه همه) خیلی هم خوش ندارند  که نخبگان را کمک کنند تا رشد نمایند و احیانا از خودشان بالاتر بروند (برعکس  یهودیان که نخبگان را شناسایی می کنند و همه تلاشی برای بالیدن آنها انجام می دهند.) 

اما هموطنان مقیم خارج تا فرد میان مایه ای می بینند  که بال بال می زند که من خیلی به فیزیک یا ریاضی علاقه دارم کمکش می کنند که به دانشگاهی در خارج برود. استدلالشان هم این هست که حیف هست این همه شور ونشاط در ایران از بین برود و تبدیل به افسردگی شود. دانشجویان میان مایه هم راهش را یاد گرفته اند . تا ایرانی های مقیم خارج را می بینند بالا پایین می پرند که من خیلی رشته ام را دوست دارم. 
هموطنان مقیم خارج تا این بالا پایین پریدن ها را می بینند دیگه کارنامه یارو را نگاه نمی کنند و نمی پرسند پس این یارو با این همه عشق به فیزیک چرا به خودش زحمت نداده که درس بخواند و نمراتش این قدر پایین نباشد؟!
تجربه من نشان می دهد اونها  که این جور بالا پایین می پرند بعد از اندکی که به منافع مادی مورد نظر (نظیر مهاجرت به خارج) از طریق علوم پایه رسیدند به یادشان می افتد خیلی عمیق تر از آن هستند که عمرشان را صرف علوم پایه کنند و بهتر هست به درجات بالاتر عرفانی صعود کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا از خود شروع کنیم؟

+0 به یه ن

یک عده در جامعه هستند که واقعا و بی ریا، شعار "از خود شروع کنیم" را سرلوحه زندگی خود قرار می دهند. این افراد چندان دنبال انتقاد از سیستم یا تغییر ساختار یا تغییر افراد نیستند. اهل درگیر شدن نیستند. نهایتا چند نفر از دوستان و آشنایان همفکر خود را می یابند و در زمینه ای که برایشان اهمیت ویژه دارد، آرام آرام، اقداماتی در دور وبر خود انجام می دهند. به علت تمرکز، عموما آدم های موفق و کامیابی هم می شوند. آهسته و پیوسته در راه هدفشان پیش می روند و قدم قدم به موفقیت هایی دست می یابند.چون کاری به کار کسی ندارند، دشمن هم ندارند. پس، انرژی شان در راه مقابله با دشمنان هدر نمی رود. معمولا خوش اخلاق و با گذشت هستند. حضورشان در جمع معمولا گرما بخش هست. آدم های متعادل و قابل معاشرتی هستند.

رفتار و کردار این افراد به مذاق استمرارطلبان هم خوش می آید. گاه بیگاه این افراد را به عنوان الگو به دیگران معرفی می نمایند. وقتی با افراد مطالبه گر و منتقد سیستم رو به رو می شوند آن الگو ها را پیش می کشند. خاطر نشان می کنند که اون افراد بی آن که "غر بزنند" آن همه دستاورد داشته اند و می پرسند:" شماها  که به سیستم دایم ایراد می گیرید،   خود چه کرده "اید؟!

با کمال احترامی که به کسانی که به واقع "از خود شروع کرده اند" قایلم، معتقدم  حتی اگر ٩٩درصد مردم هم آنها را الگوی خود قرار دهند باز اوضاع درست نمی شود. در نتیجه این سرکوفت زدن استمرارطلبان بی معنی است. 
در نوشته بعدی ام با مثال فعالیت های محیط زیستی به این موضوع می پردازم.

اما فعلا این را عرض کنم: هم افراد تیپ "از خود شروع کنیم" و هم افراد مطالبه گر و منتقد برای جامعه مفید و لازمند. هرکسی بسته به روحیه و شرایط زندگی یک روش را انتخاب می کند. حتی می تواند برای یک برهه از زندگی یک روش و برای برهه ای دیگر روش دیگر را برگزیند. 
یا توامان در هر دو جبهه فعالیت کند. اما در این صورت مردم بیشتر وجهه مطالبه گری اش را خواهند دید.

کسی حق ندارد گروهی را بر سر گروهی دیگر بکوبد.
پیروان راستین هر دو خط مشی با همدیگر رابطه مسالمت آمیزی دارند.
کسانی که می خواهند از یک یا هر دو گروه استفاده ابزاری کنند بین آن دو اختلاف می خواهند بیاندازند و یکی را بر سر دیگری بکوبند.


نکته دوم این که مطالبه گری و انتقاد با غرولند فرق دارد. یک مطالبه گر زمان و انرژی بسیار می گذارد تا اطلاعات لازم به دست آورد. راه و رسم و روال بیان انتقاد و مطالبه گری را می آموزد. همچین کار ساده ای نیست!


نکته سوم آن که بسیار از مطالبه گرها ی راستین در جامعه ما ، قبلا "از خود شروع کرده اند" اما دیده اند با این روش از یک حد بیشتر نمی توان پیش رفت. برای همین به انتقاد از سیستم و مطالبه گری رو آورده اند. در نتیجه، سرکوفت استمرار طلبان اصلا محلی از اعراب ندارد و نادانی آنها را می نمایاند.
🍀@minjigh

چند جور فعال محیط زیست داریم. من در این نوشته می خواهم به طرفداران واقعی و راستین محیط زیست بپردازم. اما قبل از شروع بحث تاکید می کنم که علاوه بر طرفداران جدی و صادق محیط زیست، یک سری طرفداران سانتی مانتال محیط زیست هم هستند که با رویکرد غیر علمی (گاه شبه-علمی و گاه ضد علمی و گاه حتی خرافی) به مسئله محیط زیست می نگرند. ضرر این عده برای محیط زیست بسیار بیشتر از خیرشان هست. علاوه بر آنها یک عده هم هستند که اتفاقا دانش محیط زیستی آنها بسیار بالاست اما صاحبان زر و زور به آسانی آنها را می خرند. این موجودات پلید ضربه های بسیار زیادی زده اند. در مورد این افراد در نوشته بعدی ام خواهم نوشت. جریانات انحرافی طرفداری از محیط زیست که توسط تخریب کننده های کلان محیط زیست (نظیر سازندگان سد گتوند و خشک کننده های هورالعظیم) حمایت می شد و عرصه را بر طرفداران راستین و دلسوزان محیط زیست -که اغلب جوانان محلی بودند-تنگ می کرد ضربات فراوان زده اند. ضرباتی جبران ناپذیر! 
اما فعلا برسیم به طرفداران راستین محیط زیست. این گروه دو رویکرد دارند. تاکید برخی بر "از خود شروع کنیم" هست. خانم آیه حمداوی مشهورترین مثال آن هست.
این عزیزان سعی می کنند مصرف پلاستیک را در زندگی حذف کنند، از مصرفگرایی می پرهیزند، در خانه از زباله تر کمپوست و یا خوراک دام تهیه می کنند، روش های کم مصرف کردن آب را جدی می گیرند، کمتر از ماشین استفاده می کنند، به جای هواپیما با قطار مسافرت می کنند، از برق و گاز کمتر استفاده می کنند، روش های دوستی با محیط زیست را به هم می آموزند. 
همه این فعالیت های همدلانه جمعی ،علاوه بر کمک به محیط زیست، در بهبود روحیه جمعی آنها بسیار موثر هست. 
اگر احتیاج به جمعی حس می کنید که روحیه تان را خوب کند توصیه می کنم به این جمع ها بپیوندید. اگر از نامردمی ها و رفتارهای متظاهرانه اطرافیان و تفاخرهایشان به تنگ آمده اید به این جمع ها بپیوندید. ابدا سراغ عرفان و… نروید. اونها بیراهه اند و معمولا برای جیب شما کیسه دوخته اند. اما این  جمع ها به شما می آموزند چگونه مصرفگرایی را کم کنید. خرج و مخارجتان با همراهی با این گروه ها کمتر می شود.
برعکس ادعاهایی که می شود من ندیده ام کسی با افتادن توی خط عرفان به آرامش رسیده باشد. اتفاقا این کلاس های عرفان و نظایر آن افراد را پرخاشگرتر، طمع کارتر، متوقع تر، بدزبان تر، نیش و کنایه زن تر می کنند . اما گروه های محیط زیستی از نوع "از خود شروع کنیم" معمولا افرادرا آرام تر می کنند.


گروه دوم طرفداران محیط زیست مطالبه گر هستند که به سدسازی های غیراصولی و مخرب، برداشت غیر اصولی و مخرب از معادن، اعطای مجوز ماهیگیری غیر اصولی به چین، اعطای بی رویه مجوز حفر چاه، کارخانه های آلاینده، 
پالایشگاه های آلاینده، لوله های فرسوده آب شهری که آب از آنها نشت می کند، برپایی مانور نظامی در مناطق حفاظت شده، اعطای مجوز شکارهوبره به عرب ها، فروش خاک حاصلخیزکشور به کشورهای جنوب خلیج فارس، مدیریت نادرست پسماند شهری، بریدن درختان جنگل، ریختن مواد سمی در تالاب انزلی به بهانه ته نشین ساختن گل و لای، کوه خواری وجنگل خواری و صدها کار مخرب دیگر انتقاد می کنند و تا جایی که می توانند جلویش می ایستند.


طبعا با از "خود شروع کنیم" نمی توان جلوی این نوع تخریب ها که نام بردم گرفت. این دو گروه از طرفداران محیط زیست هر دو لازم و مکمل دیگری هستند.

🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا تقصیر خود مردم هست؟-قسمت دوم

+0 به یه ن

نمی شود انکار کرد که در کشورهایی چون ایران، مردم رفتارهایی از خود نشان می دهند که هم برای خودشان و هم برای دیگران مضر هست و بدجوری هم روی اعصاب آدم می رود. مثل رانندگی عصبی و تهاجمی که در خیابان ها و جاده ها می بینیم. این افراد از خودشان سئوال نمی کنند که آیا ۵ دقیقه زودتر رسیدن به این همه اعصاب خردی، ایجاد ریسک و خطر و تبعات شوم آن می ارزد؟! اگر اندکی فکر می کردند می دیدند که جواب منفی است. 

مثال دوم اذیت و آزاری است که گاه مستاجرها و موجرها به هم می دهند. بین غربی ها  این همه دعوای مستاجر و موجر نیست. دست کم من نشنیده ام. اگر بود در سریال های کمدی شان منعکس می شد.
   صحبت های دکتر هلاکویی را که بشنوید می بینید ایرانی ها-به خصوص اونهایی که فعال سیاسی هستند و برای آن هزینه هم داده اند و در سر دارند که جامعه آرمانی ایجاد کنند-  دعواهای مستاجر و موجر خود را با خود تا آلمان هم می برند و اونجا با تخریب خانه اجاره ای می خواهند حال موجر را بگیرند! مثال ها فراوانند. 
آدم وقتی این اختلاف ها و این رفتارها را می بینه، وسوسه می شه که بگه لیاقت این مردم بیش از این نیست! ولی این قضاوت درست نیست. یک کمی عمیق تر نگاه کنیم می بینیم که اتفاقا همه اینها ریشه در بد اداره شدن کشور داره. به عقیده من این واقعیت که این جور رفتارها در ایران و کشورهای مشابه بیشتر از کشورهای پیشرفته غربی است به چند موضوع بر می گردد. ۱)   آموزش عمومی، ۲) ظلم عمومی به مردم و احساس مزمن مورد ظلم قرار گرفتن، ۳)  روشن نبودن ضوابط و برخورد سلیقه ای  با آن.

در مورد هر کدام از این ها می شه ساعت ها صحبت کرد. اما من به طور تیتر وار به برخی از آنها اشاره می کنم.

۱) آموزش عمومی:
 امکانات آموزش عمومی  در سطح کلان کشور در دست حکومت هست: از آموزش و پرورش عریض و طویل کشور بگیر تا صدا و سیمای عریض و طویل تا بیلبورد های شهرداری تا ...  تا ......   بودجه کلان و امکانات کلان دارند.   دو تا وبلاگ و چهار تا کانال تلگرامی فیلتر شده و..... جلوی اینها که بُردی ندارند. اگر این امکانات آموزشی درست استفاده شود مردم درست آموزش می بینند و خیلی از این رفتارهای نامناسب از بین می رود. اما وقتی در کنار دو تا پیام ایمنی مفید هشت تا سریال برای ترویج چندهمسری و شش تا برنامه برای لجن پراکنی به برنده جایزه صلح نوبل و نظایر آن تهیه می کنند مردم اون دو تا پیام ایمنی مفید را هم جدی نمی گیرند.

نمی خواهم فقط ایراد بگیرم و خوبی ها را بازگو نکنم. برای همین اشاره می کنم که انصافا از اواسط  دهه شصت تا اوایل دهه هفتاد، صدا و سیما در آموزش عمومی مردم در جهاتی بسیار مثبت و موفق  عمل کرد.
 اولا با پخش سریال متعدد در مورد دانشمندان و نظایر آن در بین نسل من احترام به علم و شوق علم آموزی را گستراند.
 ثانیا، با برنامه هایی در مورد نگهداری کودک (اهمیت واکسیناسیون، غذای کمکی، شیرمادر، خوراندن او -آر-اس هنگام اسهال کودک) در بهبود وضعیت بهداشتی و تغذیه کودکان نقش مهم داشت. من اخبار اجتماعی هندوستان را می خوانم و می بینم اینها در هندوستان جا نیافتاده.     مادران روستایی در هند  هنگام اسهال کودک به او مایعات نمی دهند که مبادا «نشتی» داشته باشد و به این ترتیب کودکان زیادی در هند تلف می شوند! 
اگر در کشور ما مرگ و میر کودکان در اثر اسهال کم شده تا حد زیادی مدیون این آموزش هاست.
شیوه آموزش ها طوری بود که برای بینندگان جذاب بود و دنبال می کردند و به هم یادآوری می نمودند.
صدا و سیما در آن سالها  والدین را تشویق می کرد که با فرزندان نوجوان خود دوست باشند  و به درددل هایشان گوش دهند. برای زمان خودش خیلی توصیه پیشرویی بود. خیلی مفید بود. همزمان با آن در تلویزیون ترکیه علی رغم رنگ و لعاب بهترش، مادران را تشویق می شدند که توی دهن دخترانشان که «پررو» شده بودند بکوبند.  مثلا درسریال ترکیه ای آن زمان، دختر دانشجوی پزشکی بود و طبعا درس  آناتومی اش را گذرانده بود اما مادرش- که شخصیت قهرمانی داستان بود- بر دهنش می کوبید که دختر باید چشم و گوش بسته باشد! صدا و سیمای ایران در آن مقطع از این جهت پیشرو بود. 
نکته دیگر این که صدا و سیما در آن زمان خیلی زیرپوستی و هوشمندانه رجوع به روانشناس را برای مردم عادی سازی کرد. در سریال های  صدا و سیما ی آن زمان نشان می دادند که فلان خانواده باکلاس و ... وقتی می دیدند فرزندشان گوشه گیر شده با روانشناس مشاوره می کردند. قبل از آن مردم خیال می کردند که رجوع به روانشناس  به معنای دیوانگی است و  زیر بار چنین کاری نمی رفتند. صدا و سیما در آن سالها این تصور غلط و این تابو را شکست.  چنین تابویی هنوز در چین -و حتی در شهرهای پیشرفته آن وجود دارد.  
اما ما ایرانی ها از این جهات مثل اروپایی ها پیشرفته شده ایم. بیشتر به خاطر آن که در آن مقطع صدا وسیما در این زمینه ها خوب عمل کرد. این معجزه آموزش درست هست.

۲) وقتی مردم حس می کنند که ضعیف هستند و قرار هست  به آنها ظلم شود اتفاقا شروع به قلدری می کنند. یعنی به خود حق می دهند قلدری کنند. گاه قلدری شان به صورت الدروم بلدروم صریح هست و گاه به صورت اذیت های  زیرزیرکی و گاه به صورت گلایه های غیرمنصفانه که روی مخ آدم می رود. 
اگر در پیرامون خود بنگرید می بینید هر چه افراد خود را در موقعیت ضعیف تر می بینند از این رفتارها بیشتر نشان می دهند.
وقتی در کشور حکومت چنان عمل کند که در صد بزرگی از مردم احساس ضعف و بی پناهی کنند طبعا قلدری های کوچک و ناچیز اما اعصاب خرد کن بیشتر می شود.

۳) در مورد این که نبود ضوابط محکم و برخورد سلیقه ای در جامعه چه طور باعث بلبشو می شود لازم نیست توضیح دهم. اظهر من الشمس است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ارابه های مرگ

+0 به یه ن


احتمال تصادف اتوبوس های تور های خارج شهری که دانشگاه و سازمان ها ترتیب می دهند خیلی بالاتر از احتمال  تصادف اتوبوس های بین جاده ای حرفه ای است.

به عنوان مثال یک مسیر مشخص را شاید اتوبوس های بین شهری شرکت های مختلف (مثل  سیر وسفر، تی بی تی ، تعاونی شماره ٥ و…..) ممکنه ٥٠٠٠ بار بروند ولی تصادف منجر به مرگ نداشته باشند. اما در میان ٥٠٠٠ توری که سازمان ها و دانشگاه ها ترتیب می دهند چند مورد تصادف منجر به مرگ هست.
(تعداد این گونه تورها در سال در کل کشور فکر نکنم  بیش از ٥٠٠٠ باشد. اما همه ساله یکی دو مورد از این سوانح داریم.)


علت این هست که راننده های اتوبوس های بین شهری شرکت های مسافربری کارشان را بلدند. علاوه بر این که گواهی نامه پایه یک دارند سالیان سال کمک راننده می شوند تا فوت و فن یاد بگیرند.

اما وقتی سازمان ها و دانشگاه ها تور ترتیب می دهند می روند سراغ راننده های سرویس  که هر چند دهه ها در داخل شهر یا در جاده های نسبتا ایمن نزدیک کلانشهرها راننده سرویس دانشگاه یا موسسات بوده اند  اما ابدا تجربه و مهارت لازم برای رانندگی در جاده ها ی دشوار دور از شهر را ندارند و وقتی اندکی شرایط رانندگی از وضعیت مالوف آنها متفاوت می شود کنترل وسیله نقلیه را ازدست می دهند و مسافران را به کام مرگ می فرستند.

علی الاصول می توان برای ترتیب دادن تورهای سازمانی ودانشگاهی هم با شرکت های معتبر مسافربری قرارداد بست. هزینه آن چنانی ای هم نمی خواهد. اما معمولا به خود زحمت نمی دهند که شماره شرکت مسافربری ای بیابند و با مسئولش صحبتی کنندو هماهنگی کنند. دم دستی ترین کار که همان صحبت با راننده هست انجام می دهند. خیلی هم فکر می کنند به اوضاع مسلط هستند وبا کارآیی دارند برنامه را به جلو می برند. غافل از این که
"بوریا باف اگر چه بافنده است نبرندش به کارگاه حریر!”


راننده سرویس اتوبوس دانشگاه ها وسازمان ها و کارخانجات اگر چه پایه یک دارند امانمی توانند در شرایط سخت و غیرقابل پیش بینی جاده های خارج شهری ایران خطرات و مخاطرات را پشت سر بگذارند و مسافران را با ایمنی به مقصد برسانند. اون همه شاگرد رانندگی کردن رانندگان اتوبوس های بین شهری بیخود که نیست! حکمت دارد!

یارو راننده سرویس هم از روی غرور و ترس ازاعتراف به ناتوانی یا رودربایستی یا ترس ازدست دادن شغل قبول می کند بی آن که توانایی لازم برای رانندن در جاده های نه چندان استاندارد ایران با تنوع بسیار زیاد اقلیمی این کشور را داشته باشد.

علی الاصول اولین اتوبوس "راهیان نور" که کشته داد می بایست هر کسی را در هر سازمانی که تور ترتیب می داد به فکر می انداخت ! اما سی سال هست که هر سال چند مورد از این فحایع داریم و درس هم نمی گیریم!

🍀@minjigh

این نوشته را بعد از دیدن این خبر نوشتم:


⭕️تردد در کوهستان برای راننده اتوبوس خبرنگاران مجاز نبود

🔹نقص فنی در سیستم ترمز و فرسودگی لاستیک اتوبوس سانحه دیده سربازمعلمان و عدم تسلط راننده اتوبوس خبرنگاران بر جاده و تردد بدون صورت وضعیت، از مواردی بود که در جلسه دیشب کمیسیون ایمنی راه‌ها درباره این دو تصادف مطرح شده است.

🔹در جلسه شب گذشته کمیسیون ایمنی راه‌ها مطرح شد که راننده اتوبوس خبرنگاران مجاز نبوده است در آن جاده کوهستانی حرکت کند، در طول مسیر با نقص فنی ترمز، راننده‌ ترمز را از دست داده است، راننده چندان بر آن جاده تسلط نداشته و نتوانسته است از امکانات ترمز ثانویه و دنده سنگین استفاده کند و اتوبوس واژگون شده است.

@iran_times

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بنزینی بر آتش فاشیسم

+0 به یه ن

وقتی گروهی از مردم به هر دلیل، به حق یا با تصور نادرست، گمان می کنند که در حقشان جفا شده، طبیعی است که جمع شوند و اعتراض کنند. جمع های انسانی معترض، دینامیک خود را دارند. گاهی افراد در جمع رفتارهایی از خود بروز می دهند که در تنهایی و به طور فردی کسی گمان نمی نمود چنین عملی از آنها سر زند. به علاوه همواره یک عده خارج از آن جمع هم هستند که اهداف خاص خود را دارند و دوست دارند شعارها ی خود را توی دهن جمع های اعتراضی بذارند و از شور و هیجان آنها در جهت منافع و اهداف خود بهره برداری کنند. خود را قاطی جمعیت معترض می کنند و شعارهای خود را فریاد می زنند. (یا یک مزدور را به این کار وا می دارند.) در اون شرایط هیجانی هم غالب افراد اون قدر توان تحلیل ندارند که سریع در یابند شعارهایشان دارد منحرف می شود یا به سمت و سوی تندروانه نامتناسبی پیش می رود. جوگیر می شوند و شعارها را تکرار می کنند و چه بسا چند پله هم بالاتر می روند. 


 اگر این جمع معترض، خوش شانس باشد عاقل مردان وعاقل زنان پخته و سردوگرم چشیده ای دارد که اوضاع را فوری جمع می کنند. با مهربانی و از روی دلسوزی شعارها و مطالبات را به سمت و مسیر اصلی اش باز می گرداند. خیلی هم مراقب هست که مبادا به خاطر چند تا شعار نسنجیده خلق الساعه به عضوی از جمع انگی امنیتی بسته شود که آینده اش را بر باد دهد. اما متاسفانه همه جمع های معترض از این عاقلان دلسوز و مهربان ندارند. دست کم، به اندازه کافی ندارند. در کشور ما در مقابل هر یک نفر عاقل و مهربان از آن نوع که گفتم، ده ها نفر هستند که می خواهند از این نمد برای خود کلاهی بدوزند. چه این وری، چه اون وری!


 اون وری ها آتش بیار معرکه می شوند و تندروتر شدن شعارها را ترغیب می کنند. این وری ها ، نورافکن می اندازند روی اون حرکت دفعی و جوزده اون چند نفر جوان و از آنها دیو دو سر می سازند. اون قدر، روی خطرناکی اون افراد و شعارهایشان مانور می دهند تا در افکار عمومی جا بیاندازند که این گروه و حتی سمپات هایشان سزاوار همه گونه عذاب و شکنجه و اعدام و محرومیت از حقوق شهروندی هستند. دیگران را مجاب می کنند که اگر اینها را با خشن ترین شیوه ها خفه نکنید، تمدن ما بر باد خواهد رفت. این گونه است که فاشیسم رشد می کند. 

 جزو کسانی که بنزین بر آتش فاشیسم می ریزند نباشیم. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بازار خوب عروسک دست ساز

+0 به یه ن

چند سال پیش که دلار هنوز این اندازه گران نشده بود، درمراکز خرید نزدیک خانه ما اسباب بازی فروشی های بزرگی بود که اسباب بازی های متنوع خارجی داشتند. اون دسته از اسباب بازی ها که ساخت چین بودند، محصول درجه یک بودند. مشابه همان هایی که به اروپا صادر می کنند.
از وقتی ارز گران شد اکثر آنها بستند. در فقدان رقیب خارجی در بازار، الان عروسک دست ساز می تواند بازار خوبی داشته باشد.

تجربه چند ماه پیشم را می گویم:
آشنایی دارم که شغل اصلی اش تمیزکاری منازل هست. در کنار آن گاهی فرش هم می بافت، گاهی هم قلاب بافی می کرد و گاهی هم کاردستی درست می کرد که به مشتری هایش می فروخت.
با قلاب بافی بیشتر رومیزی (از آن رومیزی های سفید مورد علاقه مامان بزرگ ها) و نیز دستمال دستگیره قابلمه درست می کرد. اینها هم زیاد بازار فروش نداشت. خانم ها ی جوان تر که مشتری او بودند به آن قبیل رومیزی ها علاقه زیاد نداشتند. مسن تر هم معمولا خود دارند یا خود می بافند در نتیجه زیاد نمی خرند.

از وقتی کرونا آمد آشنای ما غمگین بود که کمتر برای کار تمیزکاری از او دعوت می شود. به او پیشنهاد کردم که عروسک ببافد. چند مدل از اینترنت دیدم و به او سفارش دادم. آنها را بافت. کلا حدود ۲۰۰ هزار تومان شد. به او یاد دادم که به مشتری هایش بگوید که می تواند سفارش عروسک بگیرد تا در جشن تولد بچه ها به عنوان جایزه به مهمانان کوچولو بدهند. (در تولدهای کودکان میزبان هم به مهمانان کوچولو هدیه ای می دهد که به آن جایزه می گویند. هدیه کوچک و نسبتا ارزانی هست اما سعی می شود خاص و بانمک باشد. فکر کردم عروسک دست ساز کوچک برای این منظور مناسب باشد. چیزی خواهد بود نسبتا ارزان که می توان به راحتی ۲۰-۳۰ تا از آنها را خرید. از سوی دیگر چون سفارشی است خیلی هم بازاری نخواهد بود که کودک در هر بقالی ای بیابد و برایش بی ارزش باشد.)
این آشنا ی ما این پیشنهاد ها را انگار خوب جدی گرفته. یکی از مشتری هایش مربی مهد کودک هست . برای او سفارش عروسک به عنوان جایزه می دهد. با این که به علت کرونا از جشن تولد و ..... هم خبری نیست اما باز هم می تواند سفارش بگیرد. در این چند ماه، عروسک سازی او خیلی پیشرفت کرده. اندکی پیش از عید محصولات جدیدش را آورد. کیفیت عروسکش به قدری خوب شده بود که من وسوسه شدم که بخرم. کاملا قابل رقابت با مشابه خارجی شده بود.

درآمد حاصل از عروسک بافی قطعا برای چرخاندن زندگی خانواده او کافی نیست. اما به عنوان درآمد مکمل روی آن حساب می کند. از قرار معلوم بیش از بافت فرش سودآور هست به طوری که وقتش را روی عروسک سازی گذاشته. عروسک ها را در یکی دو روز می بافد و آماده می کند. اگر عروسک با نمک از آب در بیاد مشتری اش تضمین شده است. اما برای فرش باید ماهها وقت صرف کند و معلوم هم نیست که مشتری بیابد. خود ما در مورد عروسک می گوییم «ای بابا! ۳۰ تومن بیشتر که نیست! بذار بخریم. یک بچه دیدیم به او هدیه می کنیم.». اما فرش را که به این راحتی نمی توانیم بخریم!

این شخص ساکن شمال تهران هست و مشتری هایش هم مال همان منطقه هستند. با این حال درآمد عروسک سازی برایش قابل توجه هست. مخارج در شمال تهران خیلی بالاست.
چنین در آمدی برای یک خانوار در روستا یا در محلات حاشیه شهری می تواند بسیار بیشتر کار گشا باشد. البته در روستا خریدار عروسک به این قیمت هم نخواهد بود. این دیگه هنر حامیان و فعالان مدنی هست که بازار فروش بیابند. مثلا از طریق عرضه در اینستاگرام یا در مغازه های شهر.
من فکر می کنم اگر از اسباب بازی فروشی یا لوازم التحریر فروشی ها یا لباس کودک فروشی ها در کلانشهرها بخواهیم با کمال میل برای کمک به خانوار های بی بضاعت چند تا از این عروسک ها را برای فروش (بدون دریافت کارمزد) در مغازه شان عرضه می کنند. اگر عروسک ها یک مقدار از افسانه های محلی یا سمبل های توریستی هم الهام گرفته باشند می توان از مسئولان میراث فرهنگی یا گردشگری خواست که در غرفه موزه های شهر آن را به بازدید کننده ها عرضه کنند.
موزه ها در کشورهای خارجی اغلب یک فروشگاه بزرگ هم دارند که این گونه کالا ها را عرضه می کند. در موزه های ایران، جای خالی آن حس می شود.

البته این نوع بافتنی خیلی هم ساده نیست. هر کسی ذوق و استعداد و حوصله آموختن این قبیل هنرها را ندارد. . کسانی که به منظور ایجاد اشتغال به افراد بی بضاعت این قبیل کارهای دستی می آموزند اغلب با بی ذوقی آنها دلسرد می شوند. در حاشیه شهر اغلب شان می گویند من نمی توانم به من کمک بلاعوض کنید! در روستا مناعت طبع بیشتر هست و کمتر احتمال دارد که چنین بشنویم ولی احتمالا خواهند گفت به جای این کار ترجیح می دهم کار کشاورزی خودم را بکنم و سطح زیر کشت را افزایش دهم.
احسن این کاراین هست که سرمایه اولیه ای که نیاز دارد خیلی کم هست. قطعا زیر صد هزارتومان. اگر طرف مثل من بی استعداد و بی ذوق از آب در بیاد، بودجه زیادی هدر نداده.

پی نوشتدوستی سایت باسلام را معرفی کرد. از سراسر ایران مردم محصولات خانگی خود را در این سایت عرضه می کنند. لینکش را می ذارم:

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا چین بازار ایران را قبضه کرده؟

+0 به یه ن

در فضای مجازی مرتب گفته می شود که کالاهای خارجی (بیشتر چینی) بازار ایران را روز به روز بیشتر قبضه می کند. من آمار ندارم اما این حرف، با مشاهده من زیاد نمی خواند. تا دو سه سال پیش واقعا هم همین طور بود. روز به روز بیشتر در بازار کالای غیر ایرانی عرضه می شد. اما از وقتی قیمت دلار یهو زیاد شد، فروشنده ها اغلب کالاهای ایرانی عرضه می کنند. دست کم من این جور تجربه کرده ام. مثلا شش هفت سال پیش شما وقتی می رفتید قابلمه بخرید، فروشنده جنس غیر ایرانی می آورد.


همین طور در دور و بر هم می بینم که خانم هایی که زیاد اهل خرید و مرکز خرید رفتن و سایت های خرید را گشتن هستند، برندهای ایرانی را به هم توصیه می کنند. قبلا بیشتر اجناس خارجی معرفی می کردند. اما با بالا رفتن نرخ ارز، اجناس خارجی زیادی گران شده اند و کمتر خواهان دارند. 

  الان به همان مغازه وقتی می روید قابلمه های ایرانی می آورد من این را از کسانی که خیلی بیشتر از من (و احتمالا خیلی بیشتر متوسط اعضای این گروه) اهل گشت و گذار در مراکز خرید یا خرید آنلاین هستند هم پرسیدم. گفتند به نسبت سه چهار سال پیش جنس غیرایرانی در بازار ایران کم شده. دست کم روند رشد مصرف کالای خارجی کم شده. علتش هم واضحه. نرخ ارز بالا رفته و کالای وارداتی خیلی گران تموم می شه.

مشاهده شخصی شما در این باره چیست؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل