لشکر میانمایگان و کم-مایگان

+0 به یه ن

لشکر میانمایگان و کم-مایگان در فضای دانشگاه-قسمت اول


چند وقت پیش نوشتم که در ده دوازده سال اخیر نسلی از محققان در ایران بر آمده اند که کار پژوهشی در خور توجه می کنند. البته همان طوری که خود می دانید در کنار این افراد لشکری از میانمایگان و کم مایگان و گاه متقلبان هم هستند که اتفاقا خیلی بیشتر جولان می دهند. هم تعدادشان زیاد هست و هم چنان ادعاها و ژست هایی برای خود می سازند که خود اینشتن هم نداشت!

مثلا به هنگام سخنرانی های علمی، امثال ما می نشینیم و با دقت گوش می دهیم. من که سهله استادم هم که سرآمد این شاخه پژوهشی در دنیاست هم می نشیند و به دقت سخنرانی ها را گوش می کند. قطعا اینشتن هم چنین می کرد. ویتن هم چنین می کند. (سخنرانی خود مرا در جشن ۵۰ سالگی آی-سی-تی-پی به دقت گوش کرد و بعد از سخنرانی کامنت داد.)


اما این میانمایگان در دانشگاه های ایران،  هنوز مهرمدرک دکتری شان خشک نشده، دور از شان خود می دانند سمینار گوش دهند و چنین وانمود می کنند که سطح شان بالاتر از این حرف هاهست. در کنفرانس ها ثبت نام می کنند اما فقط زمان زنگ تفریح و ناهار سر وکله شان ظاهر می شود و با لحن بالا به پایین به دانشجویانی که در سخنرانی ها با جدیت می نشینند خاطره تعریف می کنند که اون وقت ها که من دانشجو بودم  من هم مثل شما سخنرانی ها را گوش می کردم اما الان دیگه از من گذشته! (یک سال از دکترایشان نگذشته اما چنین بابابزرگی برای جمع می شوند!) همچنین پدیده ای را در خارج از ایران شاهد نبوده ام.

سمینار گوش کردن را دون شان خود می دانند اما در طومار امضا کردن به نفع پیشکسوتان و پاچه خواری هایی نظیر آن و البته سمپاشی علیه هر کسی که پیشکسوت متبوع شان می فرماید بسیار فعالند.


لشکر میان مایگان در دانشگاه های خارج و  ایران-قسمت دوم


در خارج از ایران هم طبعا لشکر میان مایگان هست اما اغلب آنها جامعه دانشگاهی را ترک می کنند. چون اقتصاد در کشورهای پیشرفته  قوی است در خارج محیط دانشگاهی شغلی پردرآمد می یابند و عاقبت به خیر می شوند. دست کم با حضورشان جای بقیه را در محیط دانشگاهی تنگ نمی کنند. 

در ایران هم این افراد هر از گاهی با ژست آرتیستی ادعا می کنند که می خواهند محیط دانشگاه را ترک کنند. اما خیلی به ندرت این ادعا را عملی می نمایند. در ایران، راه  استخدام خارج از دانشگاه ناهموار هست. صدها بار بیشتر از ماندن در دانشگاه جربزه می خواهد. اگر اینها از این جربزه ها داشتند که از ابتدا جزو میان مایگان نمی شدند! بنابراین جایی نمی روند. در همین محیط دانشگاهی می مانند. برای ماندگار کردن خود در محیط های  دانشگاهی بنام ایران، به یکی از پیشکسوتان  که کیش شخصیت راه انداخته اند، دخیل می بندند. برایش لشکرکشی می کنند، طومار امضا می نمایند و..... این طوری خود را بند می کنند و جای دیگران را تنگ. در محیط های دانشگاه های درجه دو، این قدر پیشکسوت سالاری نیست.  پیشکسوتی به اون قد و قواره که بتواند کیش شخصیت راه بیاندازد ندارند. در اون جور دانشگاه ها، با ریش گذاشتن و  عکس پروفایل ایدئولوژیک گذاشتن و..... خود را بند می کنند.

در نوشته بعدی ام توضیح می دهم معنای تنگ کردن جای دیگران چیست.


چگونه لشکر میان مایگان جا را برای بقیه تنگ می کنند؟- قسمت سوم

با توجه به این که امکانات دانشگاهی محدود هست حضور لشکر میان مایگان طبعا جا را بر دیگران تنگ می کند اما این تنها قسمت کوچکی از مشکل هست. 

کیفیت و کمیت پایین کار ایشان اعتبار دانشگاهی را از بین می برد. چون وقت آزاد زیادی دارند فتنه های بسیاری می کنند. چه آن دسته که به پیشکسوتان دخیل بسته اند، چه آن دسته که با  تظاهر به ایدئولوژی حاکم خود را بند کرده اند بلای جان بقیه اند برای نشان دادن وفاداری به حامی شان به جان بقیه می افتند. سخن چینی می کنند یا اگر مطلبی برای سخن چینی نیافتند داستانی از خود می سازند.

و اما مهتر از همه این که وقتی یک درخواست استخدام از سوی کسی که سرش به تنش می ارزد دریافت می شود  تمام قوای خود را به کار می گیرند که از استخدام او جلوگیری کنند. اگر یک آدم حسابی استخدام شود عرصه بر آنها تنگ می گردد. بنابراین با همه قوا می جنگند. ترجیح می دهند امثال خودشان استخدام شوند تا دورهمی خوش باشند.


در قسمت بعدی خواهم گفت که  وقتی یک استاد سختکوش و معتبر گرفتار یک دانشجوی دکتری  میان مایه می شود، دانشجو چه بلاهایی سر او می آورد و دست آخر هم چگونه بر اعتبار استاد چوب حراج می زند و دو قورت و نیمش هم باقی می ماند!


وقتی یک استاد معتبر گرفتار دانشجوی دکتری میان مایه می شود-قسمت چهارم


دانشجوی دکتری- به خصوص از سال دوم به بعد- نه معصومیت کودکان را دارد نه آرمانگرایی توام با شور و شر دانشجوهای لیسانس و فوق لیسانس. کمابیش راهش را انتخاب می کند. یا می خواهد آدم کاری جدی شود یا می خواهد زیرآبی بزند و به سیل میان مایگان بپیوندد.  انتخاب پست-داک از این جهت راحت تر هست. پست داک دیگه یا میان مایه از آب در آمده یا درست و حسابی و اهل کار. اما دانشجوی دکتری که اولش با شور و شر آرمانگرایی جوانانه وارد می شود در میانه راه با دیدن خیل میان مایگان که دورهمی خوشند ممکن هست  بخواهد تغییر رویه بدهد و شیوه آنان را پیش گیرد. شعار های آرمانگرایانه اش را تا آخر دوره دکتری ادامه می دهد اما در عمل به سمت میان مایگان می غلطد. اگر استادش هم جزو میان مایگان باشد   با هم می سازند (و بقیه هم به پایشان می سوزند!). اما فاجعه زمانی است که استاد راهنما خود یک آدم حسابی باشد. مصیبت اینجا شروع می شه! 


وقتی دانشجویی با چنین استادی کار می کند امکانات و شرایط بسیار بالاتر از دانشجوی معمولی ایرانی نصیبش می شود. یعنی کمابیش در حد وحدود دانشجوهای اروپایی.

(یک نمونه این که وقتی استادان میان مایه گرنت پژوهشی شان را در جیب مبارک شان می گذارند استاد دلسوز تا ریال آخر را خرج اعضای گروهش می کند. به علاوه برای استادی که رزومه قوی دارد انواع و اقسام گرنت های دیگر هم هست که باز خرج اعضای گروهش می کند. واین تنها یکی از تفاوت هست!)

اگردانشجو لیاقتش را داشته باشد خیلی هم عالی است. با این امکانات پیشرفت علمی می کند. اما اگر از آن میان مایه ها باشد حتی نمی فهمد که این امکانات از برکت  استاد هست! یا  نمی فهمد و یا خود را به نفهمی می زند. وقتی استاد از اعتبار خودش خرج کرده واو را به کنفرانس بین المللی فرستاده انتظار داردکه دانشجو سخنرانی درخور تحسینی دهد نه آن که مسخره بازی دربیاورد. وقتی امکانات اروپایی هست، استاندارد اروپایی هم انتظار می رود. دانشجو امکانات اروپایی می گیرد اما مانند همتایان میان مایه خود در داخل عمل می کند.


به اعتبار استاد موقعیت شغلی دانشجو بعد از فارغ التحصیلی تضمین می شود. استاد انتظار دارد دانشجو خوب پژوهش کند تا اعتبارش در  موسسه ای که دانشجو را استخدام خواهند کرد  از دست نرود. اما دانشجو میان-مایه حال این کارها را ندارد. بهانه پشت بهانه می آورد. یک روز بیماری، فردا شکست عشقی، پس فردا عشق جدید بعد از شکست عشقی و"!!!!!!…..


صبر استاد تمام می شود. دعوایشان می شود. دانشجو مظلوم نمایی می کند. به سراغ  استادان میان مایه دیگر که مترصدند که علیه استاد او فتنه کنند می رود و اشک تمساح می ریزد. استادان میان مایه دلشان به حالش نمی سوزد. خودشان  با فتنه هایشان عده ای زیادی را خانه خراب کرده اند و خام چند قطره اشک تمساح نمی شوند. اما فرصتی خوبی می یابند که از او به عنوان ابزاری علیه استادش سو استفاده کنند. خلاصه پس از  رنج های بسیار استاد راهنما، دانشجو فارغ التحصیل می شود و می رود در همان جایی که  به اعتبار استاد برایش پذیرش داده اند استخدام می شود.

استاد ساده اندیشانه گمان می کند رفت و راحت شدم. درسته که اعتبارم را در آن دانشگاه به خاطر این فرد از دست خواهم داد اما دست کم آزاد شدم و دیگر او نیست که روی اعصابم راه رود.

اما تمام نمی شود. مصیب تا دهه ها ادامه دارد. همگان متوجه می شوند که این موقعیت شغلی خیلی از سر اون فرد بالاست و از برکت استاد اوست.  برای این که این تصویر را از بین ببرد شروع می کند  در انواع و اقسام فتنه ها و سم پاشی ها علیه استاد شرکت کردن تا به خود و دیگران ثابت کند «شخصیتی مستقل از استاد »  دارد.

اگر دانشجو کسی بود که سرش به تنش می ارزید هیچ کدام از این مصیبت ها پیش نمی آد. کسی هم نمی گفت موقعیت خود را از برکت استادت داری. دانشجو هم هرجا می رفت و هر موفقیتی کسب می کرد برای استاد اعتبار کسب می کرد.



از دیگر شیرین کاری های میان مایگان-قسمت پنجم


یکی دیگر از شیرین کاری های دانشجویان میان مایه که در جمع های کیش شخصیت هم می پلکند این هست که —فکر نکرده اما با اعتماد به نفس کامل —کامنت های نادرست می پرانند. از بس در اون جمع های کیش شخصیت معلومات کم هست و کسی متوجه بی محتوایی کامنت ها نمی شود خیال می کنند در هر جمعی هم چنین هست. در جمع هایی که استاد آبرویی دارد این رفتارشان هم خیلی روی مخ استاد هست.



از اون بدتر این که تا مهر دکتری شان نخشکیده به سبک همان قطب شخصیت نظرات شبه-فلسفی می پرانند. قطب های این نوع کیش های شخصیت ٥٠-٦٠ سال پیش در آمریکا از زبان استادان در آستانه بازنشستگی خود چیزهایی شنیده اند و خیال کرده اند دیگه این حرف ها را تکرار کردن نهایت عمق هست. خیال می کنند دنیای علم هنوز همانند قرون وسطی هست که برای هزار سال عقاید ارسطو را بلغور می کردند. نمی فهمند که علم امروز بر اساس مشاهده هست نه عقاید شبه فلسفی استاد در آستانه بازنشستگی آنها در ٥٠-٦٠ سال پیش. همین را هم به مریدان خود یاد داده اند.


دانشجو ی جوانی دارد سمینار می دهد. طفلکی خیلی هم زحمت کشیده و برای آماده کردن سمینارش کلی وقت گذاشته. ناگهان همان میان مایه ای که یک سال از دکتری اش نگذشته، صدایش را اندکی بم می کند که خیلی مهم به نظر آید و با لحن عاقل اندر سفیه می فرماید از کجا معلوم که فلان ذره وجود دارد که شما دارید روی آن کار می کنید. 

از افاضات همان مرادش هست! دانشجو میخکوب می شود و نمی تواند جواب دهد.

هنوز اون قدر پخته نشده و اعتماد به نفس ندارد که جواب دهد متدلوژی کار پژوهشی در شاخه پژوهشی ما در دنیا در همین هست. مدل و فرضیه می سازند که فلان ذره هست و اثرات مشاهداتی اش را بررسی می کنند . این گونه هست که یواش یواش دانش ما از فیزیک ذرات بنیادی افزایش می یابد. دانشجو انتظار چنین پرسشی را ندارد و لحن فیلسوف مآبانه و با صدای بم آن میان مایه هم اعتماد به نفس او را کشته . در نتیجه به تته پته می افتد. میان مایه سرمست قدرت و پیروزی می شود. بسیار خرسند می شود که با راهنمایی های قطب کیش شخصیت از این که روی ذره ای که معلوم نیست وجود  دارد یا نه کار نمی کند. به جای آن به کارهای نان و آب دار خود می رسد.


ز دید رویایی در مورد تربیت دانشجو تا دید واقعگرایانه-قسمت ششم


وقتی استاد دانشگاه تازه کار هست انواع و اقسام دید های رویایی در مورد تربیت دانشجو دارد.  سخنان حکیمانه بزرگان-

از کنفوسیوس تا لئوناردو داوینچی – را در دل مرور می کنه که همگی در مورد اهمیت تربیت دانشجو و هنر جو و .... نوشته اند. وقت گذاشتن برای دانشجوی لیسانس و فوق لیسانس عموما ثمره شیرین داره. در این مقاطع  دانشجویان اغلب  هنوز معصومند و آرمانگرا. دو رو نشده اند، دنبال خر کردن و سواری گرفتن از استاد نیستند. هنوز رند نشده اند. هنوز گرگ نشده اند.  هنوز معصوم و پاکند.


استاد جوان تا چشمش را باز می کند می بیند گرفتار دانشجویانی شده که از یک طرف به او برای پیشرفت آویزانند و از سوی دیگر لگد توی شکمش می پرانند که به دنیا اعلام نمایند که «شخصیت مستقل از استاد» دارند و به او وابسته نیستند. استاد مجبور می شود تحمل کند مبادا که آینده این جوان خراب شود اما غافل از این که دارد یک مار در آستین می پرورد و پروار می کند و به جان جامعه می اندازد. بعدش هم از برکت استاد اینها به جایی می رسند اما راه پیشرفت  افراد بهتر از خودشان را  در نسل های بعدی سد می کنند. 


چه کسانی اینها را گرگ می کنند؟ در همان احوالات که استاد سرش تا کمر روی پروژه خم هست و  دارد مشکلات پروژه را حل و فصل می نماید دانشجو با فراغ بال دارد در بین میان مایگان می پلکد و از آنها می آموزد. یاد می گیرد  که اگر ریش بذارد کمتر کسی جرئت پاپیچ او شدن می یابد. یاد می گیرد که بین اساتید شکاف هایی هست و کسانی هستند که اگر در لشکرکشی ها به نفع آنها موضع بگیری و طومار امضا نمایی نانت در روغن هست و کسی جرئت ارزیابی واقعی رزومه ات را نمی یابد..... همه اینها را در غفلت استاد یاد می گیرد. از آن سو اگر دانشجو خانواده ای داشته باشد  که چنان رفتار کنند که انگار وظیفه استاد راهنما تر و خشک کردن شازده آنهاست متوقع تر  و در دورویی و زیاده خواهی اش حق-به-جانب تر می گردد. بعدش همان گرگی می شود که عرض کردم.


امتحان گرفتن معلم و یا استاد میان مایه- قسمت هفتم

یک معلم و استاد درست و درمون برای همه ساعت کلاس مطلب درسی تهیه می کند و درسش را می دهد و رفع اشکال می کندو به سئوالات پاسخ می دهد. وقت دانشجویان و دانش آموزان را تلف نمی کند. دانشجویان یا دانش آموزانی هم که جدی هستند مطالب را می آموزند. دست آخر امتحانی معقول از مطالب مربوط به درسش می گیرد و معقول نمره می دهد. کسانی که درس را آموخته اند دست کم حدود ۱۶-۱۷ می گیرند. اگر تیزهوش باشند و قدرت حل مسئله و تحلیل بالا داشته باشند تا ۲۰ هم نمره می گیرند. دانش آموز یا دانشجوی درسخوان در کلاس چنین شخصی استرس امتحان ندارد. می داند سئوالات معقول خواهند بود.

اما استادان میان مایه قسمت غیرقابل صرفنظری از کلاس را صرف الدروم بلدروم امتحانی که قرار هست بگیرند می کنند.  در سئوالاتشان هم چندین ایراد هست . عملا هیچ کس نمی تواند نمره کامل بگیرد چون صورت یکی دو تا از سئوالات نادرست هست! بعدش هم از خارج مطالب درس داده شده سئوال می دهند تا زهر چشم بگیرند. خوششان می آید استرس و عجز دانشجویان بهتر از خود را ببینند.

یکی دو شاگرد میان مایه اما پرمدعا مثل خودشان هم پیدا می شود که مجیز شان را می گویند. اونها هم بدشان نمی آید که همکلاسی های بهتر از خودشان نمره کامل نگیرند.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جمعی که حس تعلق می دهد

+0 به یه ن

در یکی از نوشته های قبلی ام اشاره نمودم که نیاز به جمع هایی هست که فرد درآن احساس تعلق کند. در جامعه امروز شهری ایران فقدان این جمع ها حس می شود. در قدیم شاید جمع هایی بوده اما الان کارکرد خود را از دست داده. 


در زیر چند تجربه شکست خورده از تلاش برای ایجاد چنین جمع هایی بازگو می کنم و در انتها هم یک تجربه موفق را بیان می کنم که قابل تکثیر هست.


1- از حدود ٦-٧ سال پیش من با ولع وارد گروه های تلگرامی می شدم و وقت زیادی در آنها می گذراندم. گروه های تلگرامی فارغ التحصیلان فلان دوره مدرسه، گروه های ادبیات، گروه های تاریخ، گروه های محیط زیست و…..

بعد از اندکی ، جمع علیه من موضع می گرفت. دو سه نفری در هر جمع پیدا می شدند که انگار وظیفه خود می دانستند که هر چه من بگویم کنایه ای نیشدار تحویل دهند . من توهین شخصی ای به هیچ کدام نکرده بودم فقط نظراتم را بیان کرده بودم. اما در هر گروهی دشمن برای خودم ساخته بودم. خروج از این گروه ها لذت زیادی داشت!!! در هر لحظه ای که دکمه خروج را می زنی و حس می کنی آن افراد را که دایم با نیش هایشان تو را می آزارند دیگر نخواهی یافت حس رها شدگی می یابی. از قرار معلوم این گروه ها جای خوبی برای حس تعلق پیدا کردن نیستند. دست کم، برای من نبودند.


٢- من خودم در فضای محازی لیست بالا بلندی از افراد بلوکه شده دارم. اگر کسی در فضای محازی یا حقیقی بخواهد روی اعصابم راه برود سعی می گیرم با او فاصله بگیرم. اما کسانی هستند که گمان می کنند که باید در برابر این گونه افراد اون قدر مهربانی کنند و کوتاه بیایند تا او "خجالت زده " شود. من ندیدم یکی که روی اعصاب راه می رود با دریافت این همه محبت دچار تالمات روحی شود و خجلت زده گوید من هم از این به بعد مهربان خواهم شد! کاملا برعکس! روز به روز متوقع تر می شوند. اما بسیار دیده ام کسانی که قصد خجالت زده کردن این افراد از طریق محبت داشته اند خسته شده اند و حرصشان را سر بقیه ریخته اند. مخصوصا سر بچه هایشان! کسی هم نیست به آنها بگوید تو که این همه ادعای مهربانی داری ، این چه رفتاری است که با بچه خودت می کنی؟!

اگر همسرشان نجیب باشد سر او هم حرص را خالی می کنند.




٣-در حدود ١٥-٢٠ سال پیش یک عده از پیشکسوتان در جامعه فیزیک تاکید می کردند که ما در جامعه فیزیک مثل یک خانواده ایم. هر از گاهی یکی را انتخاب می کردند و در جمع اعلام می نمودند که این شخص "دختر من " یا "پسر من" هست. بعد از چندی هم این دختر یا پسر دل پدر را می زد! این روش هم به جایی نرسید. منحر به صمیمیت و همدلی ای نشد. 


٤- و بالاخره نمونه موفق: در سال های قبل کرونا، جلسات هفتگی بحث در مورد مقالات فیزیک روز داشتیم. شرکت برای همه آزاد بود. فقط هم در مورد فیزیک صحبت می کردیم. ادعای "یک خانواده بودن" هم نداشتیم. اما ظاهرا این جلسات تاثیرات خوبی روی روحیه افراد گذاشت. یعنی علاوه بر بحث فیزیک، منجر شد برخی از شرکت کننده ها که از احساس پوچی رنج می بردند انگیزه تلاش بیابند. یکی شان رفت سراغ کار هنری و خوشبختانه الان از زندگی اش خیلی راضی است.


در این جلسات کسی به عقاید دیگری کاری نداشت. کسی به میزان دارایی ، اصل و نسب، سبک زندگی با تیپ و هیکل و قیافه دیگری کاری نداشت. جمع می شدبم نبم ساعت در مورد مقالات روز فیزیک در شاخه پژوهشی خودمان بحث می کردیم تا هفته بعد. همین! اما ظاهرا ذوق و شوقی که من برای بحث داشتم ذوق و شوقی در دل عزیزان شرکت کننده آفرید. هدف من بحث فیزیک بود و بس! این اثر، محصول جانبی بود.

ادعای محبت و…. هم نداشتم و ندارم. اما جلساتمان چنین اثری گذاشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عرصه ای برای اظهار نظر مفتی قسطنطیه در قلب جهان مسیحیت

+0 به یه ن


در کشوری که حاکمیت دموکراتیک دارد، لازم نیست همگان خود را با رویکرد حزبی که در برهه در مجلس یا هیئت دولت غالب می شود وفق دهد. صدای اقلیت و نیز صدای قشری که در سپهر سیاسی غالب نشده شنیده می شود. می توانند سبک زندگی خود را بدون مزاحمت نهاد های حکومتی داشته باشند. مثلا اگر مرکزگرا ها و باستانگراها در برهه ای در حاکمیت دست بالا داشته باشند، کسانی که به هویت قومی و زبان مادری غیر زبان مرکز گرا ها گرایش دارد می تواند برنامه های خود را پیش ببرند. کسی مزاحمشان نمی شود. دولت به بناهای باستانی مثل تخت جمشید بیشتر می رسد اما نمی تواند بناهای دوره سلجوقی وقاجار را تخریب کند چون دسته ای دیگر از مردم هستند که هرچند حزبشان اکثریت به دست نیاورده اما به دوره های تاریخی میانه و یادگارهای آن دوران اهمیت بیشتری می دهند تا دوران باستان.


اگر سکولار ها دست بالا را بگیرند، مذهبیون باز می توانند سبک زندگی خود را به دلخواه خود ادامه دهند و اگر احزاب مذهبیون قدرت بگیرند کاری به کار سبک زندگی سکولار ها ونهاد ها و رستوران هایشان ندارند.


این طوری لازم نیست گروهی گروه دیگر، را حذف کند یا کینه و یا خشمی بینشان به وجود آید که نتوانند همدیگر را تحمل کنند.


من زندگی نامه بنجامین فرانکلین را خوانده ام. سال ها پیش از استقلال آمریکا و نوشتن قانون اساسی آمریکا، در حلقه فیلادلفیا همین ایده را می پختند. اون موقع اسمش را دموکراسی نمی ذاشتند (در اون زمان بنجامین فرانکلین صراحتا مخالف دموکراسی بود . بعدها نظرش عوض شد) اما می گفتند باید فضایی را به وجود آوریم که اگر مفتی قسطنطیه هم خواست بیاد نظراتش را بگوید. عظمت این حرف وقتی معلوم می شود که زیاد از زمان جنگ های عثمانی با جهان مسیحیت نگذشته بود. در خود اروپا دعواهای فرقه ای  هنوز باب  بود و جان های عزیزی را می گرفت. در این فضا نبوغ فرانکلین و دوستانش باعث شد به چنین آرمانی بیاندیشند. بیخود نیست از همه جای دنیا مردمان زیادی سر ودست می شکنند که بروند به آمریکا. اگر به ثروت باشد چین یا کشور های جنوب خلیج فارس هم ثروتمندند. اما کمتر کسی رویای مهاجرت به این کشورها را دارد. فیلم "ممل آمریکایی" داریم نه فیلم "ممل چینی".


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قورباغه ها و پرنده های دایسون

+0 به یه ن

من پی-ایچ-دی ام را از سیسای ایتالیا گرفتم. دو سال سیسا بودم بعد به عنوان دانشجوی مهمان رفتم استنفورد (دقیق تر بگویم بخش تئوری شتابگر خطی استنفورد). بعدش برگشتم دفاع کردم. از موقع تا الان هم سالی چندین بار در مطرح ترین کنفرانس های رشته خودم شرکت کرده ام. همچنین، سالی چند ماه در بهترین موسسات علمی اروپا مهمان بوده ام و با همکاران خود از سراسر دنیا مراوده داشته ام. 

در این صحبت ها و مراودات حتی 

یک بار هم بحث "قورباغه و پرنده های دایسون" مطرح نشد. حتی یک بار هم نشنیده ام. دغدغه این جمع آن بوده و هست که فلان آزمایش چه نتایجی داده  و این نتایج در مورد بهمان مدل فیزیکی چه می گوید. در این بیست سال که من جزو این جمع بوده ام با همین راه فیزیک را در رشته خود جلو برده ایم. فهمیده ایم که بسیاری از مدل ها نمی تواند توضیح دهنده طبیعت باشد و مدل های جدید ساخته ایم. در سیصد سال اخیر که علم مدرن به طور مدون و سیستماتیک پیش رفته ، نقشه راه همین بوده. با همین کارها مدل استاندارد ذرات بنیادی تکوین یافته. ورای  مدل استاندارد هم همین جوری کاویده خواهد شد.


این همکاران که علم را پیش می برند دراین بیست سال دانشجویان زیادی تربیت کرده اند که بعضا از خودشان هم بهترند. آیا با خواندن قصه قورباغه و پرنده دایسون در گوش آنها این دانشجویان بالیده اند و امروز مرز های دانش را به پیش می برند؟! به هیچ وجه! اکثرشان بدون شنیدن قصه قورباغه و پرنده شده اند پژوهشگران مطرح دنیا. به جایش استاد راهنمایی داشته اند که در همکاری با آنها در حین انجام دادن پروژه و نگارش مقالات راه و رسم پژوهش را در عمل یادگرفته اند. استاد راهنما تشویق شان کرده تا در همایش های مطرح بین المللی سمینار دهند. در حین آماده شدن برای سمینار بیشتر آموخته اند. با قرقره کردن نقل قول از دانشمندان بزرگ  قرن بیستم که کسی پژوهشگر نمی شود. 


در ایران یک عده هستند که با طواف حول مراد و قطب خود قصه قورباغه و پرنده دایسون را مدام وردگونه می خوانند. خودشان اهل مقاله نوشتن و سمینار دادن در همایش بین المللی نیستند اما همواره آماده اند تا به نسل نوی پژوهشگران ایرانی که مانند همتایان خود در دنیا آرام آرام در پیشبرد علم سهیم می شوند یادآور شوند که -خیلی هم زور بزنند- قورباغه ای بیش نخواهند شد! کی گفته!؟ حضرت دایسون! فکر کنم خیلی کیف می کنند وقتی حس می کنند با این نقل قول از حضرت دایسون اعتماد به نفس محققان جدی دور وبر خود را می شکنند و خرد می کنند. از منظر آنها راه پرنده دایسونی شدن،  همین طواف حول قطب و مراد هست و با کار پژوهشی از آن نوع که امثال انجام می دهیم شخص حداکثر در حد قورباغه باقی می ماند. برای خودشان دنیایی ساخته اند ودر آن خوشند!

😃😃😃😃

🐸🐸🐸🐸🐸🐸🦆🦆🦆🦆🦆🦆🦆


اما شما دوست محقق جوان عزیز که داستان های قورباغه و پرنده را از زبان آنها می شنوید ودر این که با روش های مرسوم دنیا کار پژوهشی انجام دهید به شک می افتید! یک مقدار واقعیت ها را ببنید. قطب اینها بیش از ٥٠ سال از بهترین امکانات دانشگاهی کشور برخوردار بوده است. اگر تا به امروز نه خود عقاب تیزپرواز شده نه شهباز شهپری در آسمان پژوهش فیزیک به پرواز در آورده بعد از این هم گلی به سر پژوهش علمی نخواهد زد. شما راهی را برو که اونهایی که در پیشبرد مرزهای دانش سهیم هستند رفته اند.

🦉🦉🦉🦉🦉🦉🦉🦉

🐤🐤🐤🐤🐤🐤🐤🐤

🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥

🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣

https://www.math.columbia.edu/~woit/wordpress/?p=1506


🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شرط معدل به هنگام استخدام هیئت علمی

+0 به یه ن

بنا به شیوه نامه جذب هیئت علمی، شرط اول شرط معدل در سه مقطع تحصیلی هست. خلاصه دانشجویان آگاه باشند که در آینده و به هنگام استخدام معدل پایین شانس استخدام آنها را از بین می برد.


شرط معدل برای استخدام 

دیروز در کانال نوشتم که بر اساس شیوه نامه جذب عضو هیئت  وزارت علوم، یکی از شرایط استخدامی و شرط معدل بالا در سه مقطع تحصیلی است. 

برخی بازخوردها دریافت کردم که بد نمی دانم به برخی از آنها پاسخ گویم. هرچند الان مد این هست که هر اقدامی را که نوعی به حکومت منسوب هست بکوبیم و محکوم نماییم اما درستش این هست که هر اقدام یا شیوه نامه را درست تحلیل کنیم. برای درست تحلیل کردن باید  شرایطی که در آن اقدام صورت می پذیرد یا ضابطه وضع می شود دید و سنجید. صرفا به این دلیل که این اقدام یا ضابطه در این ۴۳ سال  در ایران صورت گرفته  دلیل بر بدی آن نمی شود.


  در این مقطع باید روزی ده بار اشتباهات سال های ۵۶ تا ۶۰ را مرور کنیم تا اون اشتباهات را تکرار نکنیم. یکی از این اشتباهات این بود که هر اقدامی که زمان شاه انجام شده بود یا ضابطه ای که آن زمان وضع شده بود، کوبیدند- صرفا به این دلیل که به شاه منسوب می دانستند. اما بعد ها معلوم شد که اپن اقدامات و آن ضوابط حکمتی داشته. همه اون اقدامات و ضوابط هم که کار شاه یا دربار نبوده. کارشناسان گوناگون کشور جلسه گذاشته بودند، عقل و تجربه شان را روی هم گذاشته بودند و به اون نتیجه ها رسیده بودند. شمشمیر کشیدن بیهوده و ناشی از بغض و کینه،  بر روی آن اقدامات و آن ضوابط  سنجیده و کارشناسی شده، ضربات جبران ناپذیری بر کشور زد.

در ۴۰ سال اخیر، بدنه کارشناسی کشور اقدامات و ضوابط زیادی را انجام داده و وضع کرده. نوع حکومت هر چه که بود ضوابط کارشناسی کمابیش همین می شد. شاید فقط ده سال در صد از آنها به نوع حکومت بستگی دارد.

 قطعا این  شرط معدل در استخدام اعضای هیئت علمی  مستقل از آن هست که حکومت کشور در این ۴۰ سال از چه جنسی بوده. هر نوع دیگر هم بود احتمالا بدنه کارشناسی که شیوه نامه استخدامی می نوشتند این شرط را می گذاشتند. چرا به تجربه دریافته اند که این شرط برای استخدام، مفید هست.


اما بازخورد:

«....البته خود معدل هم معیار بیش‌از اندازه محدود کننده هست. بوده‌اند از دوستان که به خاطر چند صدم از جذب دانشگاه متوسطی در ایران محروم شدند و حتی به مصاحبه دعوت نشده‌اند ولی الان هیات علمی دانشگاه درجه یک خارج از کشور هستند.»

معدل بالا در دوره لیسانس نشانه آن هست که فرد تسلط قابل قبولی بر دروس پایه دارد. عموم کسانی که معدل  پایین دارند چنین تسلطی را ندارند. با یک مصاحبه استخدامی نمی توان تشخیص داد که آیا فرد مصاحبه شونده، در تسلط به دروس پایه رشته تحصیلی خود جامع الاطراف هست یا خیر. معدل دوره لیسانس گویا تر هست. (البته در این مورد هم باید در نظر داشت برخی دانشگاه ها در نمره دادن آسانگیر و برخی بیش از حد سختگیر هستند. من یک امتحان تستی سراسری را مرجح می دانم.)

«دانشگاه متوسط» یکی را می خواهد که  به اندازه کافی به دروس پایه تسلط داشته باشد تا بتواند به دانشجویانش خوب درس دهد. شخصی که این تسلط عمومی را ندارد اما در شاخه ای باریک در پژوهش بسیار سرآمد هست به درد این دانشگاه نمی خورد و طبیعی است که استخدام نشود. اما تعداد « دانشگاه درجه یک خارج از کشور» زیاد هست و گروه های پژوهشی تخصصی متنوع در این دانشگاه های درجه یک در سراسر دنیا هستند. احتمالا یکی شان به تخصص ویژه آن فرد نیاز داشته و او را استخدام کرده است. آن تخصص خیلی ویژه، به درد هر دانشگاهی نمی خورد



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استفاده ابزاری از پیرمرد های فرتوت

+0 به یه ن

در محیط های کاری ایران، وقتی می خواهند برای یکی پاپوش بدوزند و زندگی کاری اش را خراب کنند، یکی از کارهایی که می کنند آن هست که پیرمرد فرتوتی را می آورند و "حَکَم" می کنند تا در مورد او "حُکمی" صادر کند. حکم هم قبلا صادر شده. اما قرار هست از زبان پیرمرد فرتوت بیان شود تا وجهه مردم پسند بیابد. آخه در جامعه ما پیش داوری این هست که پیرمرد فرتوت مظلوم که از مال دنیا چیزی ندارد، قطعا وارسته هست و حرف حق می زند.

چه استعدادهایی که در این گونه حکمیت ها پرپر شده اند. چه اعصاب ها که خرد گشته اند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اصیل های صد سال بعد

+0 به یه ن

نوادگان همان هایی که امروز مردم آنها را اختلاسگر کثافت می نامند صد سال بعد افه خواهند اومد که «ما از اولش همه چیز داشتیم. ما اصیل هستیم!» بعد در مجالس اعیانی تبریز (شاید در شهرهای دیگر هم چنین باشد من فقط از تبریز اطلاع دارم) خانم ها و آقایان سر و دست خواهند شکست که از این اصیل ها دعوت کنند تا کلاس آنها بالا رود.
البته همان اختلاسگران کثافت الان هم داعیه اصالت دارند. اما بیرون از دایره تنگ خودشان کسی قبول نمی کند و پوزخندشان می زند. اما نوادگانشان جزو «اصیل ها» محسوب خواهند شد. 
درست همان طوری که امروز نواده های همانی که در تاریخ آمده که با محاصره تبریز قحطی در این شهر آورد نورچشمی اصیل شهر هستند و وصلت با فامیل درجه چندم آنها هم مایه مباهات!
نواده های همان هایی که در قحطی، احتکار کردند و ثروت اندوختند اصیل و «گؤلی گؤزی تخ» و «گؤروب گؤتورموش» محسوب می شوند.
نواده های همان  آخوند هایی که وقتی برای روستاییان بیسواد قباله می نوشتند از بیسوادی آنها سو استفاده می کردند و بخشی از ملک را به اسم خود قباله می کردند، ملاک اشراف زاده اصیل و نجیب قلمداد می شوند.
نواده های همان مجتهدی که  درس خواندن  و هر نوع تجدد را حرام اعلام کرده بود و دمار از روزگار روشنفکران وقت در آورده بود  اکنون دیگه نهایت اصالت حساب می شوند و «آلبالو ها» به سلامت اصالتشان بالا می رود.
باز هم بگم!؟ 
خیلی به ندرت پیدا می شه کسی که  با  معیار های مجالس اعیانی تبریز، اصیل حساب بشه اما اجدادش کارنامه پاک داشته باشند. هست ولی نادر هست. حتما می پرسید پس اون همه بزرگان مثبت در تاریخ صد سال گذشته آذربایجان مگر نواده نداشتند؟! بعله! داشتند! خوبش هم داشتند. ولی عموم شان اون قدر ثروت نیاندوختند که باب طبع مجالس مهمانی اعیانی تبریز امروز باشند.  نواده هایشان هم مثل خودشان اغلب ساده زیست  و درویش مسلک هستند. اهل رفتن به مجلسی که در آن کیف مارکدار جواهر نشان قبل از خود شخص مورد توجه قرار می گیرد نیستند. اگر هم دعوت بشوند معذب می گردند  و دفعه بعد به بهانه ای عذر می خواهند و نمی آیند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برخورد با مشکلات با استاد راهنما

+0 به یه ن

در مورد مشکلات با استاد راهنما  از من زیاد سئوال می شه. اول از همه می گم که قصد من قضاوت نیست. قرار نیست بگم که در این اختلافات حق با دانشجوست یا با استاد راهنما.  برای قضاوت (دست کم) باید نظرات هر دو طرف را شنید. من در موضعی نیستم که قضاوت کنم و اگر مجبور نباشم از این کار ابا دارم. چون که قضاوت خیلی کار سختی است.


اما چند نکته می گویم که  شاید به درد تان بخورد:
۱)  اگر در ابتدای کار هستید و هنوز پروژه را شروع نکردید و اگر حس می کنید استاد راهنما دارد وقت شما را تلف می کند و اگر استاد دیگری را می شناسید که مطمئنید برای راهنمایی تز شما، بهتر از استاد اول خواهد بود، هر چه سریع تر استاد راهنما ی خود را عوض کنید.  چند ماه و شاید سال عقب می افتید، اما می ارزد. حتی اگر دانشجوی دانشگاه آزاد هم باشید و هر ترم باید شهریه بدهید باز هم می ارزد. چون که اگر با استاد راهنمای اول مشکل داشته باشید در هر صورت دفاع شما عقب خواهد افتاد. یک بار قاطع تصمیم بگیرید و استاد راهنمایتان را عوض کنید. اعصاب خردی خواهد داشت اما می ارزد.

۲) پشت سر استاد راهنمای اول غیبت نکنید. منهای این که غیبت به لحاظ اخلاقی و شرعی غلط هست در محیط دانشگاهی غیبت  علیه استاد، دیر یا زود برایتان دردسر می آفریند. بالاخره حرف می چرخد و به گوشش می رسد و او را علیه شما تحریک می کند. در محیط های دانشگاهی ، رقابت ناسالم  استادان و دانشجویان فراوان هست و آنان که خریدار درددل های شما خود را نشان می دهند عموما از پشت خنجر می زنند. شما احتیاجی به این درددل ها ندارید.

عوض کردن استاد راهنما را به صورت جراحی ببینید. هر چه سریع تر، بهتر. هر چی بیشتر در موردش حرف بزنید این زخم می تواند بیشتر عفونی شود.
موقع تعویض استاد راهنما لاجرم باید با رییس دانشکده و معاون فلان و بهمان و گاه پیشکسوتان صحبت کنید. صحبت تان را تا می توانید «مختصر و مفید» نمایید. درددل نکنید!  هر چه آنها شما را بیشتر ترغیب به درددل نمایند کمتر به آنها اعتماد کنید و کمتر از استاد راهنما بدگویی کنید.  در بین استادان پیشکسوت و روسا در دانشگاه ها بسیار مرسوم هست که افراد کم تجربه را با ترغیب به درددل تخلیه اطلاعاتی می کنند و دست آخر با جملاتی نظیر «من وقت شنیدن غیبت ندارم» مخاطب بینوا را «قهوه ای» می نمایند بعد هم یکی به میخ می زنند و یکی به نعل. یعنی هم به دانشجو ضربه می زنند هم به استاد راهنما. طوری هم پیش استاد راهنما جلوه می دهند که همه تقصیرها از دانشجو بوده.  او را علیه دانشجو تحریک می کنند.
 به عنوان یک  تاکتیک بد نیست در صحبت با آنها به جای درددل، عباراتی نظیر «شاید اشکال از من بوده» زیاد به کار ببرید. این «نمایش تواضع و فروتنی»  کم خطر تر از بدگویی از استاد هست. مزورانه هم نیست. به هر حال همه ما باید بپذیریم که ما هم کامل نیستیم و رفتارمان خالی از  اشکال نیست!


۳)  اگر در اواخر پروژه و تزتان هستید و استاد راهنما سنگ اندازی می کند، یک جوری نازش را بخرید که کار تمام شود.  تا اینجایش که آمده اید. چند ماه دیگر هم نازش را بخرید تا تمام شود. در این مقطع تغییر استاد راهنما یا اقداماتی از این دست به صلاح نیست.
با اندکی درایت و ابتکار عمل می توانید راهش را بیابید که چه طور استاد راهنما را سر به راه کنید. بالاخره هر کسی یک قلقی دارد. بعد از چند سال هم لابد دست شما اومده که قلق این یارو چیست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چه کنیم تا سلامت روح و روان خود را تا ۱۲ بهمن ۱۴۰۱ حفظ نماییم؟

+0 به یه ن

فکر کنم نیازی نباشد که توضیح دهم اوضاع کشور و این همه فساد و تبعیض و تورم و نابسامانی اقتصادی به روح و روان ما فشار می آورد. خوشبختانه هنوز آن قدر بی رگ نشده ایم و آن قدر وا نداده ایم که وقتی می بینیم  از یک طرف، کودکان معصوم تا کمر در باکس های زباله خم می شوند و از طرف دیگر انگلزاده ها ثروتشان را و استعدادهای نداشته شان را به رخ مان می کشند بیخیال رد بشویم. امیدوارم هرگز به این مرحله از وادادگی و بی رگی و بیشرفی نرسیم که با وجود دیدن اینها بخواهیم سر  خود را مثل کبک در برف کنیم، بیخیال شویم.
این مشاهدات بر روح و روان ما فشار می آورد.چه باید بکنیم تا سالم بمانیم؟

من در این نوشته از آن چه که از کتاب «آری به زندگی در کشاکش ناملایمات» نوشته  ویکتور فرانکل و ترجمه ضحی حسینی نصر استفاده می برم. توصیه می کنم این کتاب را بخوانید که برای یافتن جواب سئوال بالا، کمک زیادی به شما می کند. گویا از این کتاب ترجمه های متعددی در بازار هست. من از کیفیت سایر ترجمه ها اطلاعی ندارم اما ترجمه خانم ضحی نصر واقعا ارزشمند هست. به علاوه دیباچه ای  که دکتر ناصر مقدسی (از مرکز تحقیقات ام اس، بیمارستان سینا) و خود مترجم افزوده -دست کم برای خواننده ایرانی- به اندازه  نظرات خود فرانکل مفید و ارزشمند هست.


و اما جواب من: اولا نباید امید را برای بهبود اساسی  و بنیادی شرایط  از دست داد. بدون این امید فرسوده می شویم. اما از سوی دیگر نباید برای امید خود زمان بندی تعیین کنیم و  بگوییم تا فلان تاریخ حتما اوضاع درست می شه. در زندگی شخصی یا در کارگروهی خود زمان بندی برای انجام دادن کارها لازم هست اما  وقتی  برای امیدهایی که به واقعیت پیوستن آن تحت کنترل ما نیست زمان بندی تعیین می کنیم فشار عصبی فراوانی به خود وارد می نماییم. وقتی می بینیم اوضاع با آن زمان بندی مورد نظر ما جلو نمی رود به یک باره روحیه خود را می بازیم و چه بسا ضربات روحی شدید- خارج از توان روح و روانمان- بخوریم.


من به بهبود اساسی اوضاع کشور در آینده ای نه چندان دور (قبل از این که من بمیرم یا به پیری مطلق برسم) امیدوارم. امیدواری ام بر این اساس هست که می بینم این فساد و حرص  مال و طمع بیمارگونه و دروغ و پدرسوختگی فقط در بین طبقه موسوم به طبقه «برخوردار» هست. منظورم  طیقه ای است که در سایه ریخت و پاش های بی حساب و کتاب دو ۲۰ سال اخیر، جزو ثروتمندان شدند. 
من در  تهران زندگی می کنم. در همین شهر خرید می کنیم. در همین شهر ماشین مان را تعمیر می کنیم. در همین شهر فرش هایمان را می دهیم می شویند. در همین شهر معامله می کنیم. در خیابان های همین شهر زمین می خورم  و دستم را می گیرند و...... می بینم که تمام مناسبات بین مردم عادی (به جز اون قشر باریک برخوردار) بر اساس همان اعتماد و اخلاقیات بین غریبه هاست که زنده یاد دهخدا هم در مصاحبه با خارجی ها  از آن گفته بود.  در مقابل می بینم که این طبقه به اصطلاح برخوردار دارند از حرص و ولع و  در مسابقه ای که برای چاپیدن پول ملت با هم می دهند خود را خفه می کنند.
سالم ماندن اکثر قاطع مردم مرا به آینده امیدوار می کند. این که مردم وا نداده اند و از این همه فقر و تبعیض آزرده اند مرا به آینده امیدوار می کند. وقتی می بینم برخی سمن ها در زمینه های گوناگون چه کارهای باارزشی انجام می دهند مرا به آینده امیدوار می کند. وقتی می بینم بخش بزرگی از مردم آماده اند که راه حل های علمی برای مشکلات زندگی شان بیابند ( استقبال وسیع  از آموزه های روانشناسی نشانگر این آمادگی است) به آینده امیدوار می شوم. وقتی می بینم مردم ما چه ارزشی به کودکان قابل می شوند به آینده امیدوار می شوم. (شما دو کلمه دمپایی و chanclaرا در گوگل جست و جو کنید تا تفاوت میان روش های تربیتی ایرانیان امروز را با بخش بزرگی از مردم دنیا (آمریکای لاتین) را ببینید. چینی ها بد تر از اونها!) وقتی در گروه های متعدد می بینم که مردم به هم کتاب «انسان خردمند» را توصیه می کنند به آینده امیدوار می شوم. .....
همه اینها را نشانه آن می بینم که مردم ایران لیاقت بهتر از این را دارد و دیر یا زود شرایط مطابق لیاقتش را به دست می آورد. اما نمی دانم چگونه. نمی دانم کی و چه زمانی. همین امید (واقعی نه واهی) اما بدون شرایط و زمان بندی به من کمک می کند تا روحیه خود را حفظ نمایم.






------------------
«صبح تا شب، حسرت و نفرین جسم و جان آدم را می فرساید.»

اول از همه تاکید می کنم که این نوشته در مورد سلامت فردی هست نه مسائل سیاسی.
یک عده در کشور ما هستند که برنامه های شبکه «من و تو» و نظایر آن را زیادی جدی می گیرند. هرچی این شبکه می گوید «حقیقت و تمام حقیقت» می پندارند. نتیجه اش این می شود که دایم حسرت ۴۵-۵۰ سال پیش را می خورند و با غیظ و غضب فراوان کسانی را که به زعم آنها موجب از میان رفتن آن بهشت شده نفرین می کنند.  فعالیت سیاسی شان هم  اغلب ا ز فحش دادن بر روی کاناپه منزلشان فراتر نمی رود اما شدیدا منتظرند که اعتراضات معیشتی و سیاسی که در کشور همه روزه اتفاق می افتد بهشت موعود ایشان را باز گرداند. گاهی چنان در توهمات می غلطتند که گمان می کنند به پاس مجاهداتشان بر روی کاناپه منزل، فردا روزی وزارت و صدرات به ایشان پیشنهاد خواهد شد.      این افراد خود را خیلی زرنگ می پندارند  که  زحمت خاصی به خود نمی دهند و به زعم خود میوه های زحمات دیگران را با چهار تا فحش دادن خواهند چید اما واقعیت این هست که این همه نشستن به اضافه این همه حسرت و این همه غیظ و نفرت به علاوه انتظار کُشنده، جسم و جان آنها را به طور مداوم می فرساید. در یک سال به اندازه ده سال پیر می شوند و......   این روش راه مناسبی برای گذران زندگی نیست.      از ما گفتن! راه بهتری برای گذران زندگی و اوقات فراغت خود بیابید تا کمتر فرسوده شوید.   🍀

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه حل عملی برای مشکلات پیش پا افتاده روزانه- قسمت هفتم

+0 به یه ن

قسمت هفتم: توصیه های کلیشه ای اما مفید

برای رسیدن به آرامش، توصیه های کلیشه ای زیادی هست که همه با آنها آشناییم. واقعا هم موثر و مفید هستند. نظیر ساده زیستی و پرهیز از مصرفگرایی، دوری از چشم همچشمی، دوری از پرمدعا بودن، همنشینی با افراد خوش اخلاق و مثبت اندیش،  پرورش گل و گیاه، رفتن به دامان طبیعت، بازی کردن با بچه ها و....
اینها واقعا موثر هستند. بسته به روحیه فرد یکی می تواند بیشتر موثر باشد. مثلا بازی با بچه ها را برخی دوست دارند برخی ندارند. حد و نصاب پرهیز از مصرفگرایی که حال هر کس را خوب می کند هم بسته به روحیات شخص دارد. ولی اینها چیزهایی هستند که همه می دانیم. حد و نصابش را هم  خودمان بهتر از هر کسی می توانیم با زیر نظر گرفتن روحیات خودمان دریابیم. لازم نیست  کلاس خاصی برویم یا مرید کسی بشویم تا بتوانیم اینها را در زندگی اجرا کنیم. انواع  و اقسام دکان ها باز کرده اند که مردم را از زندگی ماشینی و مصرفی امروز به سمت ساده زیستی و طبیعتگرایی سوق دهند تا به آرامش برسند. کاری هم که می کنند آن هست که به اسم پرهیز از مصرفگرایی، اجناس به درد نخور جدیدی به آنها می فروشند یا شهریه های گزاف می گیرند. معمولا هم برای این که دکانشان بی مشتری نماند گرهی فکری برایشان درست می کنند که مشتری احساس نیاز کند و باز گردد. این دمبل دستک ها برای ساده زیستی لازم نیست!! نقض غرض هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل