این روزها بسیار خشمگین هستیم. حق هم داریم. آدم باید خیلی بی رگ باشد که با این اوضاع و احوال خشمگین نشود. خشم مان را در دل نخواهیم ریخت چرا که ممکن هست خدای ناکرده دق کنیم.
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل
این روزها بسیار خشمگین هستیم. حق هم داریم. آدم باید خیلی بی رگ باشد که با این اوضاع و احوال خشمگین نشود. خشم مان را در دل نخواهیم ریخت چرا که ممکن هست خدای ناکرده دق کنیم.
اشتراک و ارسال مطلب به:
قسمت اول
رسم دنیا اینه که وقتی کسی می خواهد برای یک کار دانشگاهی استخدام بشه، در خواست همکاری را "طبق روال" توصیف شده در وبسایت شان به دانشگاه های مختلف می فرسته. هر چه بیشتر بهتر. طبعا هر چه بیشتر بفرسته احتمال این که یک جا استخدام بشه بیشتره. "طبق روال" خیلی مهمه! ممکنه بیش از یک جا به شما پیشنهاد استخدام بدهند. معمولا هم می گویند تا فلان تاریخ به ما اطلاع بده که آیا تصمیم نهایی برای همکاری با موسسه ما را گرفته اید یا نه.
آیا وقتی تصمیم گرفتید باید زودتر به بقیه اطلاع دهید که انصراف می دهید؟! نه لزوما! بهتره که تا می توانید جواب مثبت از موسسات و دانشگاه های مختلف دریافت کنید و با همه اش مذاکره کنید ببینید چه تسهیلاتی هر کدوم در اختیارتان می ذارند. معمولا حقوق تثبیت شده است و قابل تغییر نیست اما اگه رزومه تان پرو پیمان باشه خاطرتان عزیز تر می شه و می توانید سر مسایلی نظیر پژوهانه و بودجه سفر علمی و شرایط کاری و امکانات کامپیوتری و آزمایشگاهی و تعداد ساعات تدریس و نظایر آن اندکی مذاکره کنید. قشنگ ببینید تا کجا جا داره و مایلند با درخواست هاتون موافقت کنند تا همان حد ( اما نه بیشتر و تا حدی که زیاده روی باشد) در خواست تسهیلات دهید.
آیا مسئولان موسسه ای که با درخواست استخدام شما موافقت کرده از این که ببینید جای دیگری هم اقدام کرده اید و آفر دارید دلخور می شوند؟! اصلا و ابدا! نامزدی نیست که جامه بدرد که "غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن"…. ! صحبت کار و حرفه هست. جای این ملودرام بازی ها را ندارد. مذاکره و چانه زنی سکه رایج هست. اتفاقا رئیس دانشکده آینده تان هم از خداش هست که بعدا بره به رؤسای خودش بگه ما کسانی را جذب کردیم که از فلان و بهمان جا هم آفر داشتند اما چون ما کله مان شبیه کله شیره ما را انتخاب کرد!!
اون یکی که دست آخر به او نه می گویید چی؟! اون هم دچار "شکست عشقی" نمی شه. اتفاقا دست اون هم آتو می افته که بره به رؤسایش بگه که "ببینید امکانات ندادید چی شد؟! کیس به این توانمندی را از دست دادیم! باید امکانات بدهید تا دفعه بعد از رقبا در استخدام ببریم!"
آیا این طوری جای دیگری را می گیرید؟! ابدا! دو جا که قرار نیست استخدام بشوید. اگر از دو جا حقوق می گرفتید جای کس دیگری را تنگ می کردید. وقتی به شما می گویند تا فلان تاریخ نظر قطعی تان را به ما بگویید با همین ملاحظات می گویند. یک لیست استخدامی دارند که شما در آن اولویت بالا دارید. حسابشان را کرده اند که اگر شما در تاریخ مقرر جواب منفی دادید بلافاصله با نفر بعدی در لیست تماس بگیرند.حساب و کتابشان را کرده اند و مهلت را چنان تعیین نموده اند که موارد خوب را از دست ندهند.
لازم نیست شما به جای اونها تصمیم بگیرید. شما فکرتان را به این بدهید که رزومه تان را پر و پیمان تر کنید و در مذاکرات استخدام درخواست امکاناتی دهید که به شما کمک کند که در فرصتی که در اختیار شما به عنوان آن موسسه قرار خواهند داد در کارپژوهش و یا آموزش بیشترین اثرگذاری و پیشرفت را داشته باشید. موفق باشید.
🍀@minjigh
در آمریکا و اروپا کسانی که می خواهند در دانشگاهی استخدام شوند خود را به آب و آتش می زنند که بروند جاهای مختلف سمینار دهند تا شناخته شوند و شانس استخدامشان بالا رود(دست کم تا همین اواخر که کرونا نیامده بود چنین بود).
من جور کرده بودم که یک دانشجویی بره یکی از دانشگاه های خوب شهرهای ایران سمینار بده تا خودش را بشناسانه و شانس استخدامش بره بالا. استاد اونجا خیلی دوستانه ومهربانانه پرسید فلان روز می توانی برای سمینار دادن بیایی؟! دانشجو جواب داد "نه! اون ساعت گرمه!"
محاله از یک آمریکایی چنین جواب لوسی بشنوی! اون قدر من شرمنده شدم که توصیه چنین شازده لوسی را داشتم می کردم!
در آمریکا، با اون همه اختلاف ساعت در بین ایالت ها کسانی که برای استخدام جدی هستند خودشان را به آب و آتش می زدند که از کرانه شرقی تا غربی در عرض حدود یک هفته چندین و چند سمینار بدهند. الان که آنلاین شده نسبتا راحته. من راجع به ٢٠-٢٥ سال پیش دارم حرف می زنم که برای سمینار می بایست واقعا حضور داشت.
یک همکاری در دانشگاه یوسی ال ای داریم. او تعریف می کرد که هنگام اقدام برای استخدام در عرض ٧ روز ، ٩ سمینار از شرق آمریکا تا غرب آمریکا داده.
یعنی دست کم در دو روز بیش از یک سمینار داده. گرم و سردش هم نشده😉
دارم از افرادی صحبت می کنم که در کار پژوهشی شان جدی هستند و می خواهند در کار آکادمیک شان به جایی برسند. والا در خارج اگر دانشجویی یا پست داک تازه واردی جدی نباشد معمولا یلللی تللی می کند و کسی هم کاری به کارش ندارد. استاد راهنمایش هم نمی گوید بالای چشمت ابروست. تجربه نشان داده از این نوع دانشجوها و پست داک ها فیزیکدان در نمی آد و با تشر زدن استاد راهنما هم جز دلخوری و کدورت و دشمنی چیزی حاصل نمی شه. در خارج دیر یا زود از محیط های دانشگاهی خارج می شوند. استادشان هم دیگه پاپیچش نمی شه در دل می گه:"این که یکی دو سال بعد از محیط دانشگاهی حذف می شه و می ره. من برای چی اعصابم را با تذکر دادن به او خرد کنم و برای خودم شر به پا کنم؟!" در ظاهر به رویش لبخند می زنه اما در دل قبولش نداره. ( استادان خارجی شکایت دانشجویان ایرانی از این دست را زیاد به من می کنند هر چند به روی اونها لبخند می زنند و اونها هم به دوستان ایرانی شان می گویند "خبر نداری که اینجا چه صفا سیتی ای هست!”)
اما در ایران ، کمتر دانشجوی دکتری از محیط دانشگاهی خارج می شه. چون اقتصاد خرابه می خواهند در محیط دانشگاهی باقی بمانند. بعدش هم میان مایگان انتظار دارند محیط دانشگاهی با استاندارد های پایین آنها خود را سازگار کنه و استاد هم مثل استاد خارجی به رویشان بخنده!
🍀@minjigh
قسمت دوم
معمولا درخواست های استخدام تجمیع می شه و یک جا بررسی می شه تا بشه بهترین ها را از این میان انتخاب کرد. اگر وبسایتی برای آپلود رزومه و درخواست معین شده، یا اگر قرار هست به شخصی (معمولا یکی از کارمندان اداری) ای-میل فرستاده بشه بهتره از همان طریق عمل کنید. اگر چنین روالی در وبسایت دانشکده یا پژوهشکده اعلام شده، زیاد صورت خوشی نداره که بردارید و به یکی از استادان ای-میل بزنید که من می خواهم درخواست استخدام بفرستم و رزومه ام را هم در پیوست می ذارم.
به چندین و چند دلیل صورت خوشی نداره. مهمترینش این هست که نشان می ده شما اهل این که مطابق روال اداری کار کنید نیستید و انتظار دارید تافته جدا بافته باشید و رزومه شما از کانال دیگری بررسی شود. همین یک امتیاز منفی است! اگر استادی که ای-میل را دریافت نموده فرد جدی ای باشد معمولا جواب سردی می دهد که از طریق روال اقدام کنید. اتفاقا اگر حرفه ای عمل نکند شاید شما را تحویل بگیرد تا چنین جلوه دهد که در موسسه شان اون قدر آدم مهمی است که همه کارها باید از کانال ایشان انجام گیرد.
برخی از استادان (شبیه سیاستمداران پوپولیست) از این قبیل بازار گرمی ها برای خودشان می کنند اما درستش اینه که بگویند از مسیر و روال اقدام کنید.
از اون ور هم حتما شنیده اید که اگر در دانشکده ای یا پژوهشکده ای استادان شما را بشناسند و تصویر خوبی از شما داشته باشند شانس استخدامتان بالا می رود. قطعا چنین هست اما راهش این نیست که روال فرستادن درخواست استخدامی را دور بزنید و به جای دفتر پژوهشکده درخواست خود را به استادی بفرستید (مگر این که روال تعیین شده همین باشد).
راهش این هست که در سمینار های هفتگی شان شرکت مستمر داشته باشید، در جلسات بحث گروه های مربوطه شرکت فعال کنید، وقت بگیرید تا برایشان سمینار دهید، در مورد پروژه هایتان با آنها صحبت کنید، اگر استادان آنجا مقاله ای در آرشیو گذاشتند سئوالی یا نظری مربوط مطرح کنید. اینها روش های شناساندن خودتان خواهد بود. کسی که این کارها را به درستی می کند فردی جدی شناخته می شود که نسبت به کسی که زحمت این کارها را به خود نمی دهد شانس استخدام بیشتری دارد. فضای مجازی این کارها را از راه دور هم میسر نموده.
البته اگر این کارها خیلی نمایشی و از نوع سماجت باشد هم دافعه ایجاد می کند!
من خودم از اون دانشجویانی که دو تا اصطلاح فیزیک که به زعم خودشان قلمبه سلمبه هست یاد می گیرند و همین جوری می پرانند تا خودی نشان بدهند بدم می آید. اگر حس کنم این کارها نمایشی هست و طرف همین طوری بدون فکر نظر می پراند تا دیده شود (با این تصور که همه استادان هم اون قدر ییغ هستند که نخواهند فهمید که فکری پشت نظر نیست) خیلی به من بر می خورد. فرد ساکت را ترجیح می دهم تا این افراد پر سروصدا.
بهترینش این هست که طرف با فکر نظر دهد نه آن که اصطلاح بپراند. این راهی که من پیش پایتان می ذارم ابدا آسان نیست. زحمت زیادی می برد.
کوشش زبادی می برد . در این پروسه هم کلی در کار پژوهشی تان مهارت و دید کسب می کنید و کیفیت کارتان بالا می رود.
البته این را هم در نظر داشته باشید این نوع کارها به تنهایی کافی نیست. رزومه تان باید قوی باشد. اصل رزومه تان هست. این کارها فقط یک مقدار امتیاز را بالا می برد. اگر استاد راهنمایتان به اندازه ای که می خواهید حامی نیست این روش ها را بیشتر جدی بگیرید تا جبران عدم حمایت استاد راهنما کند
🍀@minjigh
پی نوشت: در جواب پیام خصوصی
بخشی از پیام : «خودت بیا صحبت کنیم از صحبتها یه پروژه در میاد. به نظر شما کار استاد درسته ؟ من گیج شدم به خدا .»
این که استاد بگه بیا با هم صحبت کنیم از دلش ایده در بیاد کار درستی است.
دانشجو باید برای مقاله زحمت بکشه که چیزی بشه. دانشجویی که استاد جور کارش را می کشه دست آخر یک موجود پرتوقع و بی مصرف از آب در می آد که هیچ کاری از دستش بر نمی آد جز این که بشینه و از دیگران و به خصوص استادش ایراد بگیره. همه شان هم
خودشان را هم یک پا معیار اخلاقیات و نیز روانشناس می دانند و در جایگاهی می یابند که استادان خود را ارزیابی اخلاقی و نیز روانشناسی کنند!!!! بیشتر از این هم نه دست شان بر می آد نه سعی می کنند که یاد بگیرند. با ارزیابی و روانشناسی استادانشان احساس خودبرتر بینی می کنند و برای خود ژستی و قیافه ای می گیرند!
دست آخر هم دو قورت و نیمش باقی خواهد بود.
من که هفت سال هست دانشجو نگرفته ام و قصد دانشجو ی دکتری گرفتن هم ندارم مگر این که یک دانشجوی استثنایی توانمند پیدا بشه که اون هم کم پیش می آد. اما شما بعد از این که فارغ التحصیل شدید این اشتباه را نکنید که بخواهید ایده آماده به دانشجو بدهید. دست آخر می بینید همه کار را خودتان انجام دادید و تنها سهمی که دانشجو داشته این بوده که باج خواهی کرده و منت گذاشته که موقتا پشت سرتان حرف نزده و با کسانی که برای شما پاپوش می دوزند علنا دست به یکی نکرده!
که البته تا خرش از پل گذشت و جایی استخدام شد لحن پراکنی علیه شما را آغاز خواهد کرد!
پی نوشت دوم:
تجربه شخصی
سال ١٣٨٣ که من دکترایم را از سیسا گرفتم و برگشتم حواسم بود که برای افراد جاافتاده تر از خودم در محیط دانشگاهی بیگاری ندهم. در طول دوران لیسانس زیاد دیده بودم که فارغ التحصیلان جوان آن دوران از روی مرام یا رودربایستی کار پژوهشی افراد جاافتاده تر از خود را انجام می دادند و اون یارو از منافعش استفاده می کرد و بعد هم اصلا به روی خودش نمی آورد که فلان جوان زحمت این کار را کشیده. اون زمان جوانتر ها با بزرگترها رودربایستی شدیدی داشتند و رویشان نمی شد که به درخواست های آنها از این دست "نه" بگویند. زحمات را می کشیدند بی آن که در رزومه شان منظور شود. در نتیجه -علی رغم زحماتی که کشیده بودند، رزومه شان به اندازه کافی برای استخدام یا ارتقا قوی نمی شد و خیلی وقت ها به این علت به مشکل بر می خوردند.
اگر اون جوان خانم بود تقریبا مسجل بود که باید برای دیگران بیگاری کند و به خود اجازه ندهد که بخواهد اسمی از او بیاید. اون زمان جو دانشگاه های تهران از این قرار بود!
غیر از این طلب می کرد سلیطه خوانده می شد. (در تهران این جو شدید تر بود تا استان هایی که به مردسالاری معروف ترند!! در شهرهایی که به مردسالاری معروف ترند آستانه جلف خواندن زنان پایین تر هست نه آستانه سلیطه خواندنشان! زنی را که انگ جلفی به او نمی چسبد تحقیر نمی کنند و از او انتظار بیگاری کمتر دارند!)
من از همان اول با خودم عهد کردم که از این بیگاری ها برای کسی نخواهم کرد. جوک ترکی هایی که در محیط دانشگاه در آن زمان رایج بود باعث شد که هیچ رودربایستی با کسی نداشته باشم. با چه کسی قرار بود رودربایستی کنم ؟! با همان ها که من و جد و آبایم را "ترک خر" می خواندند. خیلی راحت به آنها نه می گفتم . از تندی هم ابایی نداشتم. طبعا نامحبوب هم می شدم اما پشیمان نیستم!
در استخدام و ارتقا و کارمند رسمی شدن، آن چه اهمیت دارد رزومه هست نه آن که بگویند "چه خانم خوبیه!"
من در تله بیگاری برای افراد جاافتاده دانشگاهی نیافتادم اما در حدود ده -پانزده سال اول پس از بازگشتم به ایران در تله "فردین بازی" افتادم. دانشجوها و کارمندانی را که مورد ظلم قرار می گرفتند حمایت می کردم. اونها هم بعد از مدتی پیام دریافت می کردند که با مظلوم نمایی می توانند از من مثل گاو شیرده سو استفاده کنند. اعتراف می کنم که یک مقدار از این کلاه گشادی که از این طریق به سرم رفت از ضعف اخلاقی خودم بود. وقتی آن هجمه وسیع علیه من درمحیط کاری بود احتیاج داشتم چند فرد در موقعیت ضعیف بگویند فلانی چه خانم خوب و مهربونی است! از این ضعف خود ضربه ها خوردم. همین افراد در موقعیت ضعیف از اون استادان جاافتاده تر هم در دراز مدت ظالم تر از آب در آمدند. باز اونها یک بزرگ منشی هایی داشتند اینها اون را هم نداشتند!
خوشبختانه مدتی است یاد گرفتم محیط کار جای فردین بازی نیست. در محیط کار، روابط فقط باید رسمی و حرفه ای باشد. حس فردین بازی ام را همین کفالت مددجویان کودک ارضا می کند.
Http://www.childf.com
سیزده سال هست که کفیل بنیاد کودک هستم اما هیچ ضربه ای تا کنون از بنیادکودک و مددجویان فعلی یا سابقم به من وارد نشده.
حس عاطفی ام را با بازی با کودکان زیر هفت سال ارضا می کنم. محبت اونها به آدم بی ریاست. اما قدردانی مزورانه افراد در موقعیت ضعیف در محیط کار هزار و یک تبعات دارد!
خوشبختانه فردین بازی ای که ما (من و شاهین)در محیط کار انجام دادیم کاملا یک طرفه بود. فقط ما بودیم که برای احقاق حقوق آنها گلو می دریدیم و ما بودیم که گاه از جیب خود خرج اونها می کردیم . از اونها خوشبختانه هیچ خیر شخصی ای به ما نرسیده.
هیچ کار شخصی ما توسط آنها انجام نشده. در مشرق زمین، خیلی رسم هست که کارمندان زیر دست برای رئیس خرید می کنند و ماشینشان را بنزین می زنند و و…..
هیچ گاه، چنین چیزی در مورد ما اتفاق نیافتاده. خیلی خوشحالم که این اتفاقات نیافتاده چون اگر به بهانه لطف و کمک، پایشان یک مقدار بیشتر در زندگی شخصی و خانوادگی ما باز می شد شر آنها را دفع کردن سخت تر و پیچیده تر می شد.
🍀@minjigh
پی نوشت سوم:
چگونه در محیط های دانشگاهی ناسالم دانشجو می تواند از فردین بازی استادش سو استفاده کند؟
جواب این هست که مثل اب خوردن. الان کل پروسه را توضیح می دهم. وقتی استاد کم تجربه در یک محیط ناسالم دانشگاهی که پیشکسوتانش مترصدند به استاد جوان ضربه بزنند (واغلب هم دانشجویان فعلی یا سابق اون استاد را ابزار این ضربه زدن قرار می دهند) ایده های جالب کار پژوهشی را در اختیار دانشجو قرار می دهد دانشجو مدتی بال بال می زند و می گوید «من می خواهم چنان محقق برجسته ای شوم. این طور سخت کار خواهم کرد. آن طور سخت کار خواهم کرد.» وعده کارکردن را دایم می دهد اما از خود کار کردن خبری نیست.در رشته ای مثل فیزیک پروژه ها رقابتی است. اگر ما سر وقت مقاله را چاپ نکنیم چه بسا گروهی از آن سوی دنیا به ایده مشابهی دست بیابند و مقاله ای مشابه (یا دست کم با اشتراک زیاد) را چاپ کنند که مقاله ما را کم ارزش می کند. از این جهت خوش به حال ریاضی دان ها که سرعت تحولات در شاخه ان ها کمتر هست! استاد برای این که ایده اش نسوزد مجبور هست پروژه را خود جلو ببرد با این امید واهی که بالاخره دانشجویی که این همه در حرف شور و شوق نشان می دهد دیر یا زود راه بیافتد. اما پس از مدتی برای دانشجو مسئله ای پیش می آید نظیر بیماری خود یا عزیزانش، ازدواج، یا طلاق یا ..... از استاد فرصت می خواهد که برود به زندگی شخصی اش برسد. استاد فرصت می دهد و خود در این مدت پروژه را جلو می برد. دانشجو هم هندونه زیر بغل استاد می دهد که چه گوگولی مگولی هستی. بعد از مدتی از دیگران خبر می شنود که دانشجویش دارد خوش می گذراند . یا در مواقعی که بیزنس هایی نظیر بساز بفروشی رونق داشت دارد به این گونه کارها می پردازد. کاسه صبرش لبریز می شود و تشری می زند که «تو به فلان بهانه فرصت خواستی . مشکلت هم که حل شد پس چرا به کار برنمی گردی!؟» با اعتراض استاد بهانه به دست دانشجو افتادن همان که برود به دامان همان پیشکسوتانی که می خواهند از او به عنوان ابزاری علیه استاد جوان سو استفاده کنند. پیشکسوتان و نوچه هایشان دانشجو را شیر می کنند علیه استاد راهنمایش.🍀@minjigh
اشتراک و ارسال مطلب به:
لشکر میانمایگان و کم-مایگان در فضای دانشگاه-قسمت اول
چند وقت پیش نوشتم که در ده دوازده سال اخیر نسلی از محققان در ایران بر آمده اند که کار پژوهشی در خور توجه می کنند. البته همان طوری که خود می دانید در کنار این افراد لشکری از میانمایگان و کم مایگان و گاه متقلبان هم هستند که اتفاقا خیلی بیشتر جولان می دهند. هم تعدادشان زیاد هست و هم چنان ادعاها و ژست هایی برای خود می سازند که خود اینشتن هم نداشت!
مثلا به هنگام سخنرانی های علمی، امثال ما می نشینیم و با دقت گوش می دهیم. من که سهله استادم هم که سرآمد این شاخه پژوهشی در دنیاست هم می نشیند و به دقت سخنرانی ها را گوش می کند. قطعا اینشتن هم چنین می کرد. ویتن هم چنین می کند. (سخنرانی خود مرا در جشن ۵۰ سالگی آی-سی-تی-پی به دقت گوش کرد و بعد از سخنرانی کامنت داد.)
اما این میانمایگان در دانشگاه های ایران، هنوز مهرمدرک دکتری شان خشک نشده، دور از شان خود می دانند سمینار گوش دهند و چنین وانمود می کنند که سطح شان بالاتر از این حرف هاهست. در کنفرانس ها ثبت نام می کنند اما فقط زمان زنگ تفریح و ناهار سر وکله شان ظاهر می شود و با لحن بالا به پایین به دانشجویانی که در سخنرانی ها با جدیت می نشینند خاطره تعریف می کنند که اون وقت ها که من دانشجو بودم من هم مثل شما سخنرانی ها را گوش می کردم اما الان دیگه از من گذشته! (یک سال از دکترایشان نگذشته اما چنین بابابزرگی برای جمع می شوند!) همچنین پدیده ای را در خارج از ایران شاهد نبوده ام.
سمینار گوش کردن را دون شان خود می دانند اما در طومار امضا کردن به نفع پیشکسوتان و پاچه خواری هایی نظیر آن و البته سمپاشی علیه هر کسی که پیشکسوت متبوع شان می فرماید بسیار فعالند.
لشکر میان مایگان در دانشگاه های خارج و ایران-قسمت دوم
در خارج از ایران هم طبعا لشکر میان مایگان هست اما اغلب آنها جامعه دانشگاهی را ترک می کنند. چون اقتصاد در کشورهای پیشرفته قوی است در خارج محیط دانشگاهی شغلی پردرآمد می یابند و عاقبت به خیر می شوند. دست کم با حضورشان جای بقیه را در محیط دانشگاهی تنگ نمی کنند.
در ایران هم این افراد هر از گاهی با ژست آرتیستی ادعا می کنند که می خواهند محیط دانشگاه را ترک کنند. اما خیلی به ندرت این ادعا را عملی می نمایند. در ایران، راه استخدام خارج از دانشگاه ناهموار هست. صدها بار بیشتر از ماندن در دانشگاه جربزه می خواهد. اگر اینها از این جربزه ها داشتند که از ابتدا جزو میان مایگان نمی شدند! بنابراین جایی نمی روند. در همین محیط دانشگاهی می مانند. برای ماندگار کردن خود در محیط های دانشگاهی بنام ایران، به یکی از پیشکسوتان که کیش شخصیت راه انداخته اند، دخیل می بندند. برایش لشکرکشی می کنند، طومار امضا می نمایند و..... این طوری خود را بند می کنند و جای دیگران را تنگ. در محیط های دانشگاه های درجه دو، این قدر پیشکسوت سالاری نیست. پیشکسوتی به اون قد و قواره که بتواند کیش شخصیت راه بیاندازد ندارند. در اون جور دانشگاه ها، با ریش گذاشتن و عکس پروفایل ایدئولوژیک گذاشتن و..... خود را بند می کنند.
در نوشته بعدی ام توضیح می دهم معنای تنگ کردن جای دیگران چیست.
چگونه لشکر میان مایگان جا را برای بقیه تنگ می کنند؟- قسمت سوم
با توجه به این که امکانات دانشگاهی محدود هست حضور لشکر میان مایگان طبعا جا را بر دیگران تنگ می کند اما این تنها قسمت کوچکی از مشکل هست.
کیفیت و کمیت پایین کار ایشان اعتبار دانشگاهی را از بین می برد. چون وقت آزاد زیادی دارند فتنه های بسیاری می کنند. چه آن دسته که به پیشکسوتان دخیل بسته اند، چه آن دسته که با تظاهر به ایدئولوژی حاکم خود را بند کرده اند بلای جان بقیه اند برای نشان دادن وفاداری به حامی شان به جان بقیه می افتند. سخن چینی می کنند یا اگر مطلبی برای سخن چینی نیافتند داستانی از خود می سازند.
و اما مهتر از همه این که وقتی یک درخواست استخدام از سوی کسی که سرش به تنش می ارزد دریافت می شود تمام قوای خود را به کار می گیرند که از استخدام او جلوگیری کنند. اگر یک آدم حسابی استخدام شود عرصه بر آنها تنگ می گردد. بنابراین با همه قوا می جنگند. ترجیح می دهند امثال خودشان استخدام شوند تا دورهمی خوش باشند.
در قسمت بعدی خواهم گفت که وقتی یک استاد سختکوش و معتبر گرفتار یک دانشجوی دکتری میان مایه می شود، دانشجو چه بلاهایی سر او می آورد و دست آخر هم چگونه بر اعتبار استاد چوب حراج می زند و دو قورت و نیمش هم باقی می ماند!
وقتی یک استاد معتبر گرفتار دانشجوی دکتری میان مایه می شود-قسمت چهارم
دانشجوی دکتری- به خصوص از سال دوم به بعد- نه معصومیت کودکان را دارد نه آرمانگرایی توام با شور و شر دانشجوهای لیسانس و فوق لیسانس. کمابیش راهش را انتخاب می کند. یا می خواهد آدم کاری جدی شود یا می خواهد زیرآبی بزند و به سیل میان مایگان بپیوندد. انتخاب پست-داک از این جهت راحت تر هست. پست داک دیگه یا میان مایه از آب در آمده یا درست و حسابی و اهل کار. اما دانشجوی دکتری که اولش با شور و شر آرمانگرایی جوانانه وارد می شود در میانه راه با دیدن خیل میان مایگان که دورهمی خوشند ممکن هست بخواهد تغییر رویه بدهد و شیوه آنان را پیش گیرد. شعار های آرمانگرایانه اش را تا آخر دوره دکتری ادامه می دهد اما در عمل به سمت میان مایگان می غلطد. اگر استادش هم جزو میان مایگان باشد با هم می سازند (و بقیه هم به پایشان می سوزند!). اما فاجعه زمانی است که استاد راهنما خود یک آدم حسابی باشد. مصیبت اینجا شروع می شه!
وقتی دانشجویی با چنین استادی کار می کند امکانات و شرایط بسیار بالاتر از دانشجوی معمولی ایرانی نصیبش می شود. یعنی کمابیش در حد وحدود دانشجوهای اروپایی.
(یک نمونه این که وقتی استادان میان مایه گرنت پژوهشی شان را در جیب مبارک شان می گذارند استاد دلسوز تا ریال آخر را خرج اعضای گروهش می کند. به علاوه برای استادی که رزومه قوی دارد انواع و اقسام گرنت های دیگر هم هست که باز خرج اعضای گروهش می کند. واین تنها یکی از تفاوت هست!)
اگردانشجو لیاقتش را داشته باشد خیلی هم عالی است. با این امکانات پیشرفت علمی می کند. اما اگر از آن میان مایه ها باشد حتی نمی فهمد که این امکانات از برکت استاد هست! یا نمی فهمد و یا خود را به نفهمی می زند. وقتی استاد از اعتبار خودش خرج کرده واو را به کنفرانس بین المللی فرستاده انتظار داردکه دانشجو سخنرانی درخور تحسینی دهد نه آن که مسخره بازی دربیاورد. وقتی امکانات اروپایی هست، استاندارد اروپایی هم انتظار می رود. دانشجو امکانات اروپایی می گیرد اما مانند همتایان میان مایه خود در داخل عمل می کند.
به اعتبار استاد موقعیت شغلی دانشجو بعد از فارغ التحصیلی تضمین می شود. استاد انتظار دارد دانشجو خوب پژوهش کند تا اعتبارش در موسسه ای که دانشجو را استخدام خواهند کرد از دست نرود. اما دانشجو میان-مایه حال این کارها را ندارد. بهانه پشت بهانه می آورد. یک روز بیماری، فردا شکست عشقی، پس فردا عشق جدید بعد از شکست عشقی و"!!!!!!…..
صبر استاد تمام می شود. دعوایشان می شود. دانشجو مظلوم نمایی می کند. به سراغ استادان میان مایه دیگر که مترصدند که علیه استاد او فتنه کنند می رود و اشک تمساح می ریزد. استادان میان مایه دلشان به حالش نمی سوزد. خودشان با فتنه هایشان عده ای زیادی را خانه خراب کرده اند و خام چند قطره اشک تمساح نمی شوند. اما فرصتی خوبی می یابند که از او به عنوان ابزاری علیه استادش سو استفاده کنند. خلاصه پس از رنج های بسیار استاد راهنما، دانشجو فارغ التحصیل می شود و می رود در همان جایی که به اعتبار استاد برایش پذیرش داده اند استخدام می شود.
استاد ساده اندیشانه گمان می کند رفت و راحت شدم. درسته که اعتبارم را در آن دانشگاه به خاطر این فرد از دست خواهم داد اما دست کم آزاد شدم و دیگر او نیست که روی اعصابم راه رود.
اما تمام نمی شود. مصیب تا دهه ها ادامه دارد. همگان متوجه می شوند که این موقعیت شغلی خیلی از سر اون فرد بالاست و از برکت استاد اوست. برای این که این تصویر را از بین ببرد شروع می کند در انواع و اقسام فتنه ها و سم پاشی ها علیه استاد شرکت کردن تا به خود و دیگران ثابت کند «شخصیتی مستقل از استاد » دارد.
اگر دانشجو کسی بود که سرش به تنش می ارزید هیچ کدام از این مصیبت ها پیش نمی آد. کسی هم نمی گفت موقعیت خود را از برکت استادت داری. دانشجو هم هرجا می رفت و هر موفقیتی کسب می کرد برای استاد اعتبار کسب می کرد.
از دیگر شیرین کاری های میان مایگان-قسمت پنجم
یکی دیگر از شیرین کاری های دانشجویان میان مایه که در جمع های کیش شخصیت هم می پلکند این هست که —فکر نکرده اما با اعتماد به نفس کامل —کامنت های نادرست می پرانند. از بس در اون جمع های کیش شخصیت معلومات کم هست و کسی متوجه بی محتوایی کامنت ها نمی شود خیال می کنند در هر جمعی هم چنین هست. در جمع هایی که استاد آبرویی دارد این رفتارشان هم خیلی روی مخ استاد هست.
از اون بدتر این که تا مهر دکتری شان نخشکیده به سبک همان قطب شخصیت نظرات شبه-فلسفی می پرانند. قطب های این نوع کیش های شخصیت ٥٠-٦٠ سال پیش در آمریکا از زبان استادان در آستانه بازنشستگی خود چیزهایی شنیده اند و خیال کرده اند دیگه این حرف ها را تکرار کردن نهایت عمق هست. خیال می کنند دنیای علم هنوز همانند قرون وسطی هست که برای هزار سال عقاید ارسطو را بلغور می کردند. نمی فهمند که علم امروز بر اساس مشاهده هست نه عقاید شبه فلسفی استاد در آستانه بازنشستگی آنها در ٥٠-٦٠ سال پیش. همین را هم به مریدان خود یاد داده اند.
دانشجو ی جوانی دارد سمینار می دهد. طفلکی خیلی هم زحمت کشیده و برای آماده کردن سمینارش کلی وقت گذاشته. ناگهان همان میان مایه ای که یک سال از دکتری اش نگذشته، صدایش را اندکی بم می کند که خیلی مهم به نظر آید و با لحن عاقل اندر سفیه می فرماید از کجا معلوم که فلان ذره وجود دارد که شما دارید روی آن کار می کنید.
از افاضات همان مرادش هست! دانشجو میخکوب می شود و نمی تواند جواب دهد.
هنوز اون قدر پخته نشده و اعتماد به نفس ندارد که جواب دهد متدلوژی کار پژوهشی در شاخه پژوهشی ما در دنیا در همین هست. مدل و فرضیه می سازند که فلان ذره هست و اثرات مشاهداتی اش را بررسی می کنند . این گونه هست که یواش یواش دانش ما از فیزیک ذرات بنیادی افزایش می یابد. دانشجو انتظار چنین پرسشی را ندارد و لحن فیلسوف مآبانه و با صدای بم آن میان مایه هم اعتماد به نفس او را کشته . در نتیجه به تته پته می افتد. میان مایه سرمست قدرت و پیروزی می شود. بسیار خرسند می شود که با راهنمایی های قطب کیش شخصیت از این که روی ذره ای که معلوم نیست وجود دارد یا نه کار نمی کند. به جای آن به کارهای نان و آب دار خود می رسد.
ز دید رویایی در مورد تربیت دانشجو تا دید واقعگرایانه-قسمت ششم
وقتی استاد دانشگاه تازه کار هست انواع و اقسام دید های رویایی در مورد تربیت دانشجو دارد. سخنان حکیمانه بزرگان-
از کنفوسیوس تا لئوناردو داوینچی – را در دل مرور می کنه که همگی در مورد اهمیت تربیت دانشجو و هنر جو و .... نوشته اند. وقت گذاشتن برای دانشجوی لیسانس و فوق لیسانس عموما ثمره شیرین داره. در این مقاطع دانشجویان اغلب هنوز معصومند و آرمانگرا. دو رو نشده اند، دنبال خر کردن و سواری گرفتن از استاد نیستند. هنوز رند نشده اند. هنوز گرگ نشده اند. هنوز معصوم و پاکند.
استاد جوان تا چشمش را باز می کند می بیند گرفتار دانشجویانی شده که از یک طرف به او برای پیشرفت آویزانند و از سوی دیگر لگد توی شکمش می پرانند که به دنیا اعلام نمایند که «شخصیت مستقل از استاد» دارند و به او وابسته نیستند. استاد مجبور می شود تحمل کند مبادا که آینده این جوان خراب شود اما غافل از این که دارد یک مار در آستین می پرورد و پروار می کند و به جان جامعه می اندازد. بعدش هم از برکت استاد اینها به جایی می رسند اما راه پیشرفت افراد بهتر از خودشان را در نسل های بعدی سد می کنند.
چه کسانی اینها را گرگ می کنند؟ در همان احوالات که استاد سرش تا کمر روی پروژه خم هست و دارد مشکلات پروژه را حل و فصل می نماید دانشجو با فراغ بال دارد در بین میان مایگان می پلکد و از آنها می آموزد. یاد می گیرد که اگر ریش بذارد کمتر کسی جرئت پاپیچ او شدن می یابد. یاد می گیرد که بین اساتید شکاف هایی هست و کسانی هستند که اگر در لشکرکشی ها به نفع آنها موضع بگیری و طومار امضا نمایی نانت در روغن هست و کسی جرئت ارزیابی واقعی رزومه ات را نمی یابد..... همه اینها را در غفلت استاد یاد می گیرد. از آن سو اگر دانشجو خانواده ای داشته باشد که چنان رفتار کنند که انگار وظیفه استاد راهنما تر و خشک کردن شازده آنهاست متوقع تر و در دورویی و زیاده خواهی اش حق-به-جانب تر می گردد. بعدش همان گرگی می شود که عرض کردم.
امتحان گرفتن معلم و یا استاد میان مایه- قسمت هفتم
یک معلم و استاد درست و درمون برای همه ساعت کلاس مطلب درسی تهیه می کند و درسش را می دهد و رفع اشکال می کندو به سئوالات پاسخ می دهد. وقت دانشجویان و دانش آموزان را تلف نمی کند. دانشجویان یا دانش آموزانی هم که جدی هستند مطالب را می آموزند. دست آخر امتحانی معقول از مطالب مربوط به درسش می گیرد و معقول نمره می دهد. کسانی که درس را آموخته اند دست کم حدود ۱۶-۱۷ می گیرند. اگر تیزهوش باشند و قدرت حل مسئله و تحلیل بالا داشته باشند تا ۲۰ هم نمره می گیرند. دانش آموز یا دانشجوی درسخوان در کلاس چنین شخصی استرس امتحان ندارد. می داند سئوالات معقول خواهند بود.
اما استادان میان مایه قسمت غیرقابل صرفنظری از کلاس را صرف الدروم بلدروم امتحانی که قرار هست بگیرند می کنند. در سئوالاتشان هم چندین ایراد هست . عملا هیچ کس نمی تواند نمره کامل بگیرد چون صورت یکی دو تا از سئوالات نادرست هست! بعدش هم از خارج مطالب درس داده شده سئوال می دهند تا زهر چشم بگیرند. خوششان می آید استرس و عجز دانشجویان بهتر از خود را ببینند.
یکی دو شاگرد میان مایه اما پرمدعا مثل خودشان هم پیدا می شود که مجیز شان را می گویند. اونها هم بدشان نمی آید که همکلاسی های بهتر از خودشان نمره کامل نگیرند.
اشتراک و ارسال مطلب به:
در یکی از نوشته های قبلی ام اشاره نمودم که نیاز به جمع هایی هست که فرد درآن احساس تعلق کند. در جامعه امروز شهری ایران فقدان این جمع ها حس می شود. در قدیم شاید جمع هایی بوده اما الان کارکرد خود را از دست داده.
در زیر چند تجربه شکست خورده از تلاش برای ایجاد چنین جمع هایی بازگو می کنم و در انتها هم یک تجربه موفق را بیان می کنم که قابل تکثیر هست.
1- از حدود ٦-٧ سال پیش من با ولع وارد گروه های تلگرامی می شدم و وقت زیادی در آنها می گذراندم. گروه های تلگرامی فارغ التحصیلان فلان دوره مدرسه، گروه های ادبیات، گروه های تاریخ، گروه های محیط زیست و…..
بعد از اندکی ، جمع علیه من موضع می گرفت. دو سه نفری در هر جمع پیدا می شدند که انگار وظیفه خود می دانستند که هر چه من بگویم کنایه ای نیشدار تحویل دهند . من توهین شخصی ای به هیچ کدام نکرده بودم فقط نظراتم را بیان کرده بودم. اما در هر گروهی دشمن برای خودم ساخته بودم. خروج از این گروه ها لذت زیادی داشت!!! در هر لحظه ای که دکمه خروج را می زنی و حس می کنی آن افراد را که دایم با نیش هایشان تو را می آزارند دیگر نخواهی یافت حس رها شدگی می یابی. از قرار معلوم این گروه ها جای خوبی برای حس تعلق پیدا کردن نیستند. دست کم، برای من نبودند.
٢- من خودم در فضای محازی لیست بالا بلندی از افراد بلوکه شده دارم. اگر کسی در فضای محازی یا حقیقی بخواهد روی اعصابم راه برود سعی می گیرم با او فاصله بگیرم. اما کسانی هستند که گمان می کنند که باید در برابر این گونه افراد اون قدر مهربانی کنند و کوتاه بیایند تا او "خجالت زده " شود. من ندیدم یکی که روی اعصاب راه می رود با دریافت این همه محبت دچار تالمات روحی شود و خجلت زده گوید من هم از این به بعد مهربان خواهم شد! کاملا برعکس! روز به روز متوقع تر می شوند. اما بسیار دیده ام کسانی که قصد خجالت زده کردن این افراد از طریق محبت داشته اند خسته شده اند و حرصشان را سر بقیه ریخته اند. مخصوصا سر بچه هایشان! کسی هم نیست به آنها بگوید تو که این همه ادعای مهربانی داری ، این چه رفتاری است که با بچه خودت می کنی؟!
اگر همسرشان نجیب باشد سر او هم حرص را خالی می کنند.
٣-در حدود ١٥-٢٠ سال پیش یک عده از پیشکسوتان در جامعه فیزیک تاکید می کردند که ما در جامعه فیزیک مثل یک خانواده ایم. هر از گاهی یکی را انتخاب می کردند و در جمع اعلام می نمودند که این شخص "دختر من " یا "پسر من" هست. بعد از چندی هم این دختر یا پسر دل پدر را می زد! این روش هم به جایی نرسید. منحر به صمیمیت و همدلی ای نشد.
٤- و بالاخره نمونه موفق: در سال های قبل کرونا، جلسات هفتگی بحث در مورد مقالات فیزیک روز داشتیم. شرکت برای همه آزاد بود. فقط هم در مورد فیزیک صحبت می کردیم. ادعای "یک خانواده بودن" هم نداشتیم. اما ظاهرا این جلسات تاثیرات خوبی روی روحیه افراد گذاشت. یعنی علاوه بر بحث فیزیک، منجر شد برخی از شرکت کننده ها که از احساس پوچی رنج می بردند انگیزه تلاش بیابند. یکی شان رفت سراغ کار هنری و خوشبختانه الان از زندگی اش خیلی راضی است.
در این جلسات کسی به عقاید دیگری کاری نداشت. کسی به میزان دارایی ، اصل و نسب، سبک زندگی با تیپ و هیکل و قیافه دیگری کاری نداشت. جمع می شدبم نبم ساعت در مورد مقالات روز فیزیک در شاخه پژوهشی خودمان بحث می کردیم تا هفته بعد. همین! اما ظاهرا ذوق و شوقی که من برای بحث داشتم ذوق و شوقی در دل عزیزان شرکت کننده آفرید. هدف من بحث فیزیک بود و بس! این اثر، محصول جانبی بود.
ادعای محبت و…. هم نداشتم و ندارم. اما جلساتمان چنین اثری گذاشت.
اشتراک و ارسال مطلب به:
در کشوری که حاکمیت دموکراتیک دارد، لازم نیست همگان خود را با رویکرد حزبی که در برهه در مجلس یا هیئت دولت غالب می شود وفق دهد. صدای اقلیت و نیز صدای قشری که در سپهر سیاسی غالب نشده شنیده می شود. می توانند سبک زندگی خود را بدون مزاحمت نهاد های حکومتی داشته باشند. مثلا اگر مرکزگرا ها و باستانگراها در برهه ای در حاکمیت دست بالا داشته باشند، کسانی که به هویت قومی و زبان مادری غیر زبان مرکز گرا ها گرایش دارد می تواند برنامه های خود را پیش ببرند. کسی مزاحمشان نمی شود. دولت به بناهای باستانی مثل تخت جمشید بیشتر می رسد اما نمی تواند بناهای دوره سلجوقی وقاجار را تخریب کند چون دسته ای دیگر از مردم هستند که هرچند حزبشان اکثریت به دست نیاورده اما به دوره های تاریخی میانه و یادگارهای آن دوران اهمیت بیشتری می دهند تا دوران باستان.
اگر سکولار ها دست بالا را بگیرند، مذهبیون باز می توانند سبک زندگی خود را به دلخواه خود ادامه دهند و اگر احزاب مذهبیون قدرت بگیرند کاری به کار سبک زندگی سکولار ها ونهاد ها و رستوران هایشان ندارند.
این طوری لازم نیست گروهی گروه دیگر، را حذف کند یا کینه و یا خشمی بینشان به وجود آید که نتوانند همدیگر را تحمل کنند.
من زندگی نامه بنجامین فرانکلین را خوانده ام. سال ها پیش از استقلال آمریکا و نوشتن قانون اساسی آمریکا، در حلقه فیلادلفیا همین ایده را می پختند. اون موقع اسمش را دموکراسی نمی ذاشتند (در اون زمان بنجامین فرانکلین صراحتا مخالف دموکراسی بود . بعدها نظرش عوض شد) اما می گفتند باید فضایی را به وجود آوریم که اگر مفتی قسطنطیه هم خواست بیاد نظراتش را بگوید. عظمت این حرف وقتی معلوم می شود که زیاد از زمان جنگ های عثمانی با جهان مسیحیت نگذشته بود. در خود اروپا دعواهای فرقه ای هنوز باب بود و جان های عزیزی را می گرفت. در این فضا نبوغ فرانکلین و دوستانش باعث شد به چنین آرمانی بیاندیشند. بیخود نیست از همه جای دنیا مردمان زیادی سر ودست می شکنند که بروند به آمریکا. اگر به ثروت باشد چین یا کشور های جنوب خلیج فارس هم ثروتمندند. اما کمتر کسی رویای مهاجرت به این کشورها را دارد. فیلم "ممل آمریکایی" داریم نه فیلم "ممل چینی".
اشتراک و ارسال مطلب به:
من پی-ایچ-دی ام را از سیسای ایتالیا گرفتم. دو سال سیسا بودم بعد به عنوان دانشجوی مهمان رفتم استنفورد (دقیق تر بگویم بخش تئوری شتابگر خطی استنفورد). بعدش برگشتم دفاع کردم. از موقع تا الان هم سالی چندین بار در مطرح ترین کنفرانس های رشته خودم شرکت کرده ام. همچنین، سالی چند ماه در بهترین موسسات علمی اروپا مهمان بوده ام و با همکاران خود از سراسر دنیا مراوده داشته ام.
در این صحبت ها و مراودات حتی
یک بار هم بحث "قورباغه و پرنده های دایسون" مطرح نشد. حتی یک بار هم نشنیده ام. دغدغه این جمع آن بوده و هست که فلان آزمایش چه نتایجی داده و این نتایج در مورد بهمان مدل فیزیکی چه می گوید. در این بیست سال که من جزو این جمع بوده ام با همین راه فیزیک را در رشته خود جلو برده ایم. فهمیده ایم که بسیاری از مدل ها نمی تواند توضیح دهنده طبیعت باشد و مدل های جدید ساخته ایم. در سیصد سال اخیر که علم مدرن به طور مدون و سیستماتیک پیش رفته ، نقشه راه همین بوده. با همین کارها مدل استاندارد ذرات بنیادی تکوین یافته. ورای مدل استاندارد هم همین جوری کاویده خواهد شد.
این همکاران که علم را پیش می برند دراین بیست سال دانشجویان زیادی تربیت کرده اند که بعضا از خودشان هم بهترند. آیا با خواندن قصه قورباغه و پرنده دایسون در گوش آنها این دانشجویان بالیده اند و امروز مرز های دانش را به پیش می برند؟! به هیچ وجه! اکثرشان بدون شنیدن قصه قورباغه و پرنده شده اند پژوهشگران مطرح دنیا. به جایش استاد راهنمایی داشته اند که در همکاری با آنها در حین انجام دادن پروژه و نگارش مقالات راه و رسم پژوهش را در عمل یادگرفته اند. استاد راهنما تشویق شان کرده تا در همایش های مطرح بین المللی سمینار دهند. در حین آماده شدن برای سمینار بیشتر آموخته اند. با قرقره کردن نقل قول از دانشمندان بزرگ قرن بیستم که کسی پژوهشگر نمی شود.
در ایران یک عده هستند که با طواف حول مراد و قطب خود قصه قورباغه و پرنده دایسون را مدام وردگونه می خوانند. خودشان اهل مقاله نوشتن و سمینار دادن در همایش بین المللی نیستند اما همواره آماده اند تا به نسل نوی پژوهشگران ایرانی که مانند همتایان خود در دنیا آرام آرام در پیشبرد علم سهیم می شوند یادآور شوند که -خیلی هم زور بزنند- قورباغه ای بیش نخواهند شد! کی گفته!؟ حضرت دایسون! فکر کنم خیلی کیف می کنند وقتی حس می کنند با این نقل قول از حضرت دایسون اعتماد به نفس محققان جدی دور وبر خود را می شکنند و خرد می کنند. از منظر آنها راه پرنده دایسونی شدن، همین طواف حول قطب و مراد هست و با کار پژوهشی از آن نوع که امثال انجام می دهیم شخص حداکثر در حد قورباغه باقی می ماند. برای خودشان دنیایی ساخته اند ودر آن خوشند!
😃😃😃😃
🐸🐸🐸🐸🐸🐸🦆🦆🦆🦆🦆🦆🦆
اما شما دوست محقق جوان عزیز که داستان های قورباغه و پرنده را از زبان آنها می شنوید ودر این که با روش های مرسوم دنیا کار پژوهشی انجام دهید به شک می افتید! یک مقدار واقعیت ها را ببنید. قطب اینها بیش از ٥٠ سال از بهترین امکانات دانشگاهی کشور برخوردار بوده است. اگر تا به امروز نه خود عقاب تیزپرواز شده نه شهباز شهپری در آسمان پژوهش فیزیک به پرواز در آورده بعد از این هم گلی به سر پژوهش علمی نخواهد زد. شما راهی را برو که اونهایی که در پیشبرد مرزهای دانش سهیم هستند رفته اند.
🦉🦉🦉🦉🦉🦉🦉🦉
🐤🐤🐤🐤🐤🐤🐤🐤
🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥
🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣
https://www.math.columbia.edu/~woit/wordpress/?p=1506
🍀@minjigh
اشتراک و ارسال مطلب به:
بنا به شیوه نامه جذب هیئت علمی، شرط اول شرط معدل در سه مقطع تحصیلی هست. خلاصه دانشجویان آگاه باشند که در آینده و به هنگام استخدام معدل پایین شانس استخدام آنها را از بین می برد.
شرط معدل برای استخدام
دیروز در کانال نوشتم که بر اساس شیوه نامه جذب عضو هیئت وزارت علوم، یکی از شرایط استخدامی و شرط معدل بالا در سه مقطع تحصیلی است.
برخی بازخوردها دریافت کردم که بد نمی دانم به برخی از آنها پاسخ گویم. هرچند الان مد این هست که هر اقدامی را که نوعی به حکومت منسوب هست بکوبیم و محکوم نماییم اما درستش این هست که هر اقدام یا شیوه نامه را درست تحلیل کنیم. برای درست تحلیل کردن باید شرایطی که در آن اقدام صورت می پذیرد یا ضابطه وضع می شود دید و سنجید. صرفا به این دلیل که این اقدام یا ضابطه در این ۴۳ سال در ایران صورت گرفته دلیل بر بدی آن نمی شود.
در این مقطع باید روزی ده بار اشتباهات سال های ۵۶ تا ۶۰ را مرور کنیم تا اون اشتباهات را تکرار نکنیم. یکی از این اشتباهات این بود که هر اقدامی که زمان شاه انجام شده بود یا ضابطه ای که آن زمان وضع شده بود، کوبیدند- صرفا به این دلیل که به شاه منسوب می دانستند. اما بعد ها معلوم شد که اپن اقدامات و آن ضوابط حکمتی داشته. همه اون اقدامات و ضوابط هم که کار شاه یا دربار نبوده. کارشناسان گوناگون کشور جلسه گذاشته بودند، عقل و تجربه شان را روی هم گذاشته بودند و به اون نتیجه ها رسیده بودند. شمشمیر کشیدن بیهوده و ناشی از بغض و کینه، بر روی آن اقدامات و آن ضوابط سنجیده و کارشناسی شده، ضربات جبران ناپذیری بر کشور زد.
در ۴۰ سال اخیر، بدنه کارشناسی کشور اقدامات و ضوابط زیادی را انجام داده و وضع کرده. نوع حکومت هر چه که بود ضوابط کارشناسی کمابیش همین می شد. شاید فقط ده سال در صد از آنها به نوع حکومت بستگی دارد.
قطعا این شرط معدل در استخدام اعضای هیئت علمی مستقل از آن هست که حکومت کشور در این ۴۰ سال از چه جنسی بوده. هر نوع دیگر هم بود احتمالا بدنه کارشناسی که شیوه نامه استخدامی می نوشتند این شرط را می گذاشتند. چرا به تجربه دریافته اند که این شرط برای استخدام، مفید هست.
اما بازخورد:
«....البته خود معدل هم معیار بیشاز اندازه محدود کننده هست. بودهاند از دوستان که به خاطر چند صدم از جذب دانشگاه متوسطی در ایران محروم شدند و حتی به مصاحبه دعوت نشدهاند ولی الان هیات علمی دانشگاه درجه یک خارج از کشور هستند.»
معدل بالا در دوره لیسانس نشانه آن هست که فرد تسلط قابل قبولی بر دروس پایه دارد. عموم کسانی که معدل پایین دارند چنین تسلطی را ندارند. با یک مصاحبه استخدامی نمی توان تشخیص داد که آیا فرد مصاحبه شونده، در تسلط به دروس پایه رشته تحصیلی خود جامع الاطراف هست یا خیر. معدل دوره لیسانس گویا تر هست. (البته در این مورد هم باید در نظر داشت برخی دانشگاه ها در نمره دادن آسانگیر و برخی بیش از حد سختگیر هستند. من یک امتحان تستی سراسری را مرجح می دانم.)
«دانشگاه متوسط» یکی را می خواهد که به اندازه کافی به دروس پایه تسلط داشته باشد تا بتواند به دانشجویانش خوب درس دهد. شخصی که این تسلط عمومی را ندارد اما در شاخه ای باریک در پژوهش بسیار سرآمد هست به درد این دانشگاه نمی خورد و طبیعی است که استخدام نشود. اما تعداد « دانشگاه درجه یک خارج از کشور» زیاد هست و گروه های پژوهشی تخصصی متنوع در این دانشگاه های درجه یک در سراسر دنیا هستند. احتمالا یکی شان به تخصص ویژه آن فرد نیاز داشته و او را استخدام کرده است. آن تخصص خیلی ویژه، به درد هر دانشگاهی نمی خورد
اشتراک و ارسال مطلب به:
در محیط های کاری ایران، وقتی می خواهند برای یکی پاپوش بدوزند و زندگی کاری اش را خراب کنند، یکی از کارهایی که می کنند آن هست که پیرمرد فرتوتی را می آورند و "حَکَم" می کنند تا در مورد او "حُکمی" صادر کند. حکم هم قبلا صادر شده. اما قرار هست از زبان پیرمرد فرتوت بیان شود تا وجهه مردم پسند بیابد. آخه در جامعه ما پیش داوری این هست که پیرمرد فرتوت مظلوم که از مال دنیا چیزی ندارد، قطعا وارسته هست و حرف حق می زند.
چه استعدادهایی که در این گونه حکمیت ها پرپر شده اند. چه اعصاب ها که خرد گشته اند.
اشتراک و ارسال مطلب به:
اشتراک و ارسال مطلب به:
در مورد مشکلات با استاد راهنما از من زیاد سئوال می شه. اول از همه می گم که قصد من قضاوت نیست. قرار نیست بگم که در این اختلافات حق با دانشجوست یا با استاد راهنما. برای قضاوت (دست کم) باید نظرات هر دو طرف را شنید. من در موضعی نیستم که قضاوت کنم و اگر مجبور نباشم از این کار ابا دارم. چون که قضاوت خیلی کار سختی است.
اشتراک و ارسال مطلب به: