نوشته های پیشین من در مورد انتخابات

+0 به یه ن

این نوشته ها را در چنین روزی در سالهای قبل منتشر کرده بودم. مرورش برایم جالب بود:


برای این که یک تحول اساسی رخ بده باید ده ها عامل دست به دست هم بدهند.
با رای ندادن معجزه ای رخ نمی ده. اما افراد و گروه هایی که توان ایجاد تحول اساسی را دارند این پیام را دریافت می کنند که مردم به آلترناتیو جدی فکر می کنند. در نتیجه بیشتر مصمم می شوند که برنامه ریزی برای فرصت های احتمالی پیش رو انجام دهند.
در انتخابات شورای چهار سال پیش تهران افراد مستقل واقعا درخشان و زبده ای کاندید شده بودند. با کمال تعجب هم رد صلاحیت نشده بودند. اما مردم تهران متاسفانه آن فرصت درخشان و کم هزینه را برای تحول اساسی (دست کم در سطح شهری) دور انداختند. رفتند به لیست اصلاحات رای دادند. طبعا این رای آب سردی ریخت روی نیروهای تحول خواه واقعی کجامعه!
من نمی گم رای بدهید یا ندهید چون که هزار و یک عامل که من از اونها اطلاعی ندارم دست به دست هم می دهند که تحولی مثبت یا منفی صورت بگیره.
اما می خواهم بگویم نتیجه احتمالی رای ندادن چیه.
از سوی دیگه اونهایی را هم که موافق رای دادن هستند را هم درک می کنم چون از آینده نامعلوم هراسانند.
این را هم در نظر داشته باشید که برای آموختن چهاردست و پا رفتن (ایمکلماخ) راه رفتن، دوچرخه سواری، شنا و…. باید خطر را به جان خرید. اگر ما از این خطرها می هراسیدیم این مهارت ها را نمی آموختیم .
برای رها شدن نوزاد بند ناف را باید برید.

----------
روز انتخابات مجلس
ویژگی های یک جریان نو
جمعه 7 اسفند 1394
+5 به یه ن
امروز رفتیم رای دادیم. همان طوری که قبلا گفتم برای داشتن آینده ای بهتر از لحظه تمام شدن انتخابات باید به این فکر کنیم که چه کنیم در انتخابات بعدی جریانی نو سر بر آورد که پاسخگوی قسمت بزرگی از نیازهای ما باشد. جریان ها و جناح های فعلی پتانسیل آن را ندارند که نیازهای ما را برآورده کنند. اصلا توی این باغ ها نیستند! جدی گرفتن و تعقیب دعواها یشان هم وقت و عمر تلف کردن هست وبس! در زیر سئوال هایی می کنم و خود نیز پاسخم را می گویم. مایلم جواب شماها را هم بشنوم.
س:اگر به امید خدا یک جناح سیاسی جدید بخواهد ایجاد شود که پاسخگوی خواست های مردم باشد به نظر شما این جناح چه ویژگی ها و چه دغدغه هایی باید داشته باشد؟
ج: توسعه پایدار
بهبود و به روز کردن صنعت نفت و پتروشیمی و کم کردن آلایندگی ناشی از آن. بهبود کشاورزی و کم کردن مضرات زیست محیطی آن,
س: به چه اصولی باید پایبند باشد؟
ج: منافع دراز مدت ملی، رعایت حقوق همه شهروندان مستقل از جنسیت قومیت زبان دین مذهب و گرایش سیاسی و میزان ثروت و محل و سبک زندگی
س: چه کار بکند می گویید عدالت اجتماعی را رعایت کرده؟
ج: فرصت های برابر شغلی و تحصیلی و قضایی برای همه شهروندان ایجاد نماید
افراد بر حسب لیاقت و شایستگی حرفه ای از این امکانات برخوردار شوند نه به خاطر امتیازات دیگر
س: در سیاست خارجی چه کار بکند می گوییم استراتژی درستی اتخاد کرده؟
ج: روابط بی تنش با کشورها داشته باشد. منافع ملی را در تضاد با منافع ملی سایر کشورها تعریف نکند بلکه در همکاری با آنها تعریف کند. لاف زنی در روابط خارجه را کنار بگذارد.
س: سیاست های آموزشی اش چه باشند؟
ج: بودجه اموزش پرورش را زیاد کند. حقوق معلمان را بالا ببرد. نسبت به پوشش و سبک زندگی... معلمان کمتر سخت گیری ودخالت کند و کمتر آن ها را به سمت تظاهر و ریاکاری سوق دهد.
س: نسبت به جریان های حقوق زنان چه موضعی باید اتخاذ کند؟
ج: با فعالان حقوق زنان که در چارچوب قانون عمل می کنند همراه و حامی باشد. ادبیات ضد زن خط قرمزش باشد.
منافع ملی را در سرکوب و تضییع حقوق زنان تعریف نکند.
س:نسبت به جریان های حقوق زبان مادری و حقوق قومی چه موضعی اتخاذ کند؟
ج: مثل مورد بالا
س: نسبت به حقوق اقلیت های دینی چی؟
ج: مثل مورد بالا
س: نسبت به محیط زیست چی؟
ج: اول از همه به برداشتن پرازیت ها همت گمارد. کشاورزی کم مصرف را رواج دهد و دریاچه هاو رودخانه های خشکیده مان را احیا کند. کودهای نیترات دار محدود کند.در جهت بهبود هوای شهرها قدم بردارد. تخریب جنگل ها و مراتع را پایان دهد. با گروه های حمایت از حیوانات همراه و همگام باشد.
در راه احیای دریاچه ها و اصلاح الگوی کشاورزی از تخصص خارجی ها هم اگر لازم بود بهره بگیرد. در این راه از خرج کردن ابایی نداشته باشد.
س: نسبت به مسایل حقوق بشری که توجه جهانیان را به خود معطوف می کند (نظیر مسئله اعدام) چی؟
ج: به گروه های کم سر و صدا حامی حقوق زندانیان که واقعا دغدغه حقوق بشری دارند میدان دهد اما به اون افرادی که به خاطر مشهور شدن یا پناهنده شدن این مسایل را علم می کنند زیاد میدان ندهد.
مهمتر از اون مواردی که در جراید پررنگ می شوند مسئله فرزندان زندانیان هست! باید محل نگهداری مناسب برای این طفلان معصوم تدارک دیده شود تا آسیب نبینند
س: اولویت هایش به نظر شما بهتر هست چه باشد؟
ج: توسعه پایدار به منظور اشتغال زایی
س:آیا خوب هست این جریان عَلَم روشنفکری بردارد؟ (نظیر آن چه که دومی خردادی ها -ولو به طور ناشیانه و مشروط- برداشتند؟ مثلا خاتمی در سخنرانی ای گفت که اگر دین به مصاف آزادی برود شکست می خورد چنان که در قرون وسطی شکست خورد (نقل به مضمون). یا نظیر حرفی که روحانی چند وقت پیش زد و گفت هنر ارزشی معنا ندارد چون هنر خود ارزش هست!)
یا این حرف ها را به اهلش (دانشگاهیان نویسندگان و....) واگذار کند وبه جایش به کارهای دیگر بپردازد؟
ج: به هیج وجه وارد نشود. این مقولات باید به دانشگاهیان و نویسندگان و روزنامه نگاران و... محول شود. سیاستمدار دغدغه های دیگری دارد. با وارد شدن به این مقولات برای خودش دردسر نیافریند.
-----------
از نتایج انتخابات شورای شهر تهران ناراضی هستم!
یکشنبه 31 اردیبهشت 1396
+6 به یه ن
در انتخابات شورای شهر تهران رتبه یک تا 21 را لیست اصلاح طلبان آورده. بیست نفربعدی هم گویا از لیست اصولگراست. اصلا خوشحال نیستم. بین مستقل ها بودند کسانی که یک سر و گردن از این چهل نفر لیست اصلاح طلبان و اصولگرایان بالاتر بودند. واقعا متاسفم که مردم تهران این گونه انتخاب کرده اند. هم نمایندگان مجلس تهران و هم شورای شهر آن یک دست از لیست اصلاح طلبان خواهد بود. این یعنی فاجعه. فردا این اصلاح طلبان خدا را هم بنده نخواهند بود. روز به روز هم افت می کنند و بیشتر به رای دهندگان و فعالان جنبش مدنی تبختر می کنند. خیالشان هم تخت هست که مردم را از اصولگرایان خواهند ترسانید و رای به دست خواهند آورد. دلم واقعا می سوزد! وقتی چنان کاندیداهای توانمندی شهر تهران داشت و مردم با محافظه کاری باز رفتند به همون لیست نخ نمای اصلاح طلبان رای دادند!

-----------
امیدی که بر باد رفت!
سه شنبه 15 تیر 1395
+6 به یه ن
در زمستان 94 من مطالبی در مورد انتخابات نوشتم. نظرم این بود که اصلاح طلب ها چندان چنگی به دل نمی زنند. اگر رفتم به لیست شان رای دادم از سر ناچاری بود. چون طرف مقابل را از آنها هم بدتر دیدم.
چشم بسته هم به لیست امید رای ندادم. اتفاقا افراد معروف تر لیست شان اغلب آن قدر گند زده بودند که من تصمیم گرفتم به جای آنها به برخی مستقل ها و خانم وحید دستجردی از لیست اصولگرایان رای بدهم که چهره هایی موجه تر و مردمی تر بودند.
خیلی هم عصبانی می شدم وقتی می دیدم طرفداران دو آتشه اصلاح طلبان با به کار بردن عبارات فاشیستی کسانی را که نمی خواهند چشم بسته به لیست شان رای دهند مورد تاخت و تاز قرار می دهند و انگ نفهمی به آنها می زنند. لب حرفشان این بود که مردم باید بیایند چشم بسته از روی لیستی که ما جلویشان می ذاریم مشق بنویسند بیاندازند توی صندوق تا ما نگوییم که اینها آن قدر نفهم هستند که نمی فهمند حزب مهم هست.
اون موقع وقتی این طور می گفتند واکنش نشان می دادم. حال تصمیم گرفته ام از این طرفداران فاشیستی اصلاح طلبان که در دور و بر من هم کم نیستند تا حد ممکن فاصله بگیرم و میزان اندرکنش با آنها را به حد مینیمم برسانم. در عالم دوستی هم جز ضرر و زیان از آنها به آدم چیزی نمی رسد. گلویشان را برای اصلاح طلبان پاره می کنند انتظار دارند نازشان و جور کم مسئولیتی شان را ما بکشیم! وقتی هم در استدلال کم می آورند شروع می کنند به کولی بازی و می گویند تو به من توهین کردی ووووو.
چیزی از شروع نشدن نگذشته مجلس می بینیم برخی از چهره های جدید لیست امید هم دارند "توزرد" از آب در می آیند. یک مصداق "تو زردی" از نظر من این است که وقت مجلس را صرف دفاع از خود و خانواده ات و تاخت و تاز به رسانه ها بکنی نه رفع یکی از صدها مشکل مملکت.
بخش هایی از آن چه را که قبلا در زمستان 94 نوشته ام تکرار می کنم:
" اما شما رو به خدا بیایید تا انتخابات بعدی مجلس (چهار سال دیگه) فکرهامونو وعقل هامونو روی هم بریزیم به یک پارادایم و راهکار درست و حسابی برسیم که پاسخگوی نیازهایمان باشه. دفعه بعد کاندیداهایی با شعار های مطلوب تر و سنجیده تر داشته باشیم. کاندیداهایی با فکر و عمل قوی تر"
"
سعی کنیم کسانی بروند به مجلس که دست کم یک مشکل از مشکلات ما را بکاهند.
مشکلی از آموزش پرورش
آلودگی هوا
معضل ترافیک
معضل تخریب های ساختمانی غیراصولی و قربانیان پرشمار ناشی از آن
معضل بیکاری جوانان
مشکلات خانواده های بدسرپرست
معضل کارتن خوابی
وووووووو
هزار و یک مشکل در این مملکت هست. کسانی را انتخاب کنیم که به این معضلات بپردازند. اگر هم موفق نشوند دست کم جا تنگ می شود برای کسانی که شعار ستیزه با دنیا می دهند و با تندروی ها مشکلات برای تنش زدایی روابط توسط وزارت خارجه می آفرینند. جا تنگ می شود برای کسانی که سر ستیزه با زنان مملکت دارند و هر روز یک محدودیت تازه ایجاد می کنند.
نسبت به مجلس بی تفاوت نباشیم. برپایی هر دقیقه مجلس شورا کلی هزینه مالی از بیت المال (از جیب من و شما) دارد. می دانید این به وجد آمدن نماینده ها از دیدن دختران ساپورت پوش چند تومان برای من وشما از محل مالیات هایمان آب خورد؟؟؟؟!!! بی تفاوت نباشیم این پول و حق من و شماست که این جور تلف می شود! دست کم یکی برود مجلس که در این زمان خطرات پیش روی زنان کارتن خواب را پی گیری کند. اسید پاشی ها را پی گیری کند. حقوق کم معلمان در مدارس دولتی را مطرح کند. پولی شدن تدریجی و بی سر و صدای آموزش عالی را مطرح کند. معضل تصادفات جاده ای را مطرح کند. اثرات پارازیت ها بر جنین ها را مطرح کند. تخریب های غیر اصولی را که مردم را خانه خراب می کند و سالیانه صدها نفر را به زیر آوار می گیرد مطرح کند."
-----

ما و دنیای سیاست
پنجشنبه 21 مرداد 1395
مشاهده من این هست که بسیاری از مردم ایران- به خصوص اقشار فهمیده تر و درستکارتر آن- نسبت به سیاست بدبین شده اند. نگاه که به دور و برم می کنم می بینم آدم حسابی ها اغلب کاری به سیاست ندارند. در مقابل اونهایی که کمابیش به سیاست حساس هستند اغلب (نه همیشه) آدم های خیلی فهمیده ای نیستند.
صد سال پیش که اجداد ما جنبش مشروطه را راه انداختند این طور نبود. عمیق ترین ها و جدی ترین ها مشروطه طلب شدند.
در محاصره تبریز در همون صد سال پیش اون قدر آدم باشعور و آگاه به مناسبات دیپلماتیک زیاد بودند که به ستارخان و مجاهدینش آموخته بودند که به هیچ وجه به ساختمان ها ی کنسولگری روسیه نزدیک نشوند و بهانه به دستشان ندهند.
خیلی شعور می خواهد.
زمان جنبش ملی شدن نفت هم تا حدودی همین طور.
حالا می بینم بیشتر اونهایی مسایل سیاسی را تعقیب می کنند و در انتخابات در مورد آن نظر می دهند خیلی سطحی هستند. با این وضعیت فعالیت سیاسی فایده ای ندارد. اونهایی که فهم و درکشان بالاست تمرکز کرده اند روی مسایل علمی, آموزشی، نیکوکاری، فرهنگی، هنری, ادبی، عمرانی، درمانی و البته اقتصادی.
از سیاست دل بریده اند. البته کاملا برای من قابل درک هست که چرا این طور شده. حق دارند. فعلا در حکم "محیط به کفچه پیمودن" است. اما به هر حال این گونه باقی نخواهد ماند.
در زمان انتخابات مرحله دوم مجلس در تبریز من خیلی برای تشویق برای رای دادن فعال شدم. خداییش نه کاندیدا ها ارزش این همه وقت گذاشتن مرا داشتند. (گاهی حس می کردیم خود اون کاندیداها- به جز آقای مهندس بی مقدار- که سودای تکیه زدن بر کرسی های مجلس دارند به اندازه من به موضوع فکر نمی کنند. از آپدیت شدن وبسایت شان که این طور بر می آمد!! فقط می رفتند در دانشکده ها حرف های هیجانی -ولی عاری از تفکر - می زدند و سوت و کف می شنیدند. آقای مهندس بی مقدار یک مقدار فرق داشت. حرف هایش حرف های یک مهندس بود با دقت مهندسی.) نه اون کسانی که با من همصدا بودند فهم و درک بالایی داشتند. در حرف هایشان اظهاراتی بود که روی اعصابم می رفت.
مجبور بودم با اونها همصدا بشوم و کسانی را مجاب کنم که به جز مورد سیاسی در سایر موارد بسیار بیشتر قبولشان داشتم. خیلی فهمیده تر و عمیق تر می یافتم.
با این اوضاع فکر می کنم فتیله بحث سیاسی را فعلا پایین بکشیم. شاید دو سه سال بعد افراد عمیق و فهمیده بیشتری به موضوع علاقه مند شدند.
اما فراموش نکنیم که سیاست خیلی مهم هست. اگر اجداد ما صد سال پیش جنبش مشروطه را راه نمی انداختند وضع ایران از افغانستان و پاکستان و عراق هم می توانست بدتر باشد.
بر عکس ادعای عرفان های تلگرامی که این روزها مد شده همه چیز در ذهن نمی گذرد! در خانه نشسته ای و داعش بیاید بچه ات را سر ببرد و تو بگویی "عینکم را عوض می کنم و دنیا گل و بلبل می شود!!!!" سیب زمینی بودن تا چه حد؟!
همین دموکراسی نیمبندمان کسی مثل قاضی پور را مجبور کرد که از زنان حوزه انتخابیه اش عذر بخواهد! آیا اگر مجاهدان مشروطه صد سال پیش اون قدر تلاش نمی کردند چنین چیزی می توانست متصور باشد؟! قطعا خیر!
فرض کنید متفکران و مجاهدان مشروطه هم به جای آن همه تلاش به چیزی مثل عرفان های تلگرامی دلخوش بودند و می گفتند "مثبت اندیشی" کنیم و استبداد را تحمل نماییم. اون موقع چی می شد!؟
اگر می بینید وضع اروپا از این جهات بهتر از ماست به خاطر آن هست که از این مجاهدات برای آزادی بسیار بیشتر از ما کرده اند نه به خاطر این که بیش از ما عارف بوده اند و بیشتر مثبت اندیشی نموده اند.
این که میگویم اونهایی که در جریان انتخابات مجلس برای رای دادن همصدا با خود من تبلیغ می کردند روی اعصابم بودند به این علت هست: دانسته یا نادانسته، داشتند برای یک دیکتاتوری حزبی مقدمه چینی می کردند. لپ حرفشان این بود: "به لیست امید به طور کامل رای بده والا تحقیرت می کنیم!" استدلال ها و تاکتیک هایشان روی اعصابم بود. اونها هم در واقع شهروندان را دعوت به تعطیل کردن قوه عقل و تشخیص می کردند و از آنها می خواستند چشم بسته به یک لیست رای دهند چون از ما بهتران این طور تشخیص داده اند. مگر دیکتاتوری های حزبی در دنیا کم فاجعه به بار آورده اند؟! از چاله در آمدن و در چاه شدن است!
یک حرکتی هم در تبریز بین طرفداران اصلاح طلب و حتی بین برخی از کاندیدا ها (که خوشبختانه رای هم نیاوردند) بود "تهران را بر سر تبریز کوفتن" بود:" در تهران به لیست امید رای دادند شما خیلی بی کلاسید که چشم بسته به لیستی که جلویتان گذاشتیم رای نمی دهید!" جواب جمعی تبریزی ها هم -مانند همیشه - به این گونه جو سازی ها این بود: "برو کنار بذار باد بیاد!"

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برخورد اول

+0 به یه ن

این حس آدم عجب چیز عجیبه! در همان برخورد اول ممکنه از یکی خوشمون بیاد یا بدمون می آد.
بعدش به خودمان «تشر منطقی» می زنیم که در یک برخورد چه دیده ای که قضاوت می کنی؟!
بعد سالها می گذره تا می فهمی اون حس در برخورد اولت غلط نبوده. سالها می گذره که شواهد بر درستی اون حس جمع می شه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از اونها هم جز بدی به ما چیزی نرسید!

+0 به یه ن


یک زمانی برخی از فیزیکدان های معروف ایرانی در غرب نسبتا زیاد به ایران سفر می کردند. از اونها هم ما جز شر ندیدیم. همین پیشکسوتان داخلی اونها را بر می داشتند و از پول موسسه -که اون موقع اوورت بود- می بردند پلو چلو به انها میخوراندند. بعدش گوششان را علیه شاهین پر می کردند. بعدش می گفتند تو اگر می خواهی خدمت به فیزیک ایران کنی بیا و بین دو جوان فیزیکدان ایرانی «حکمیت» کن. بعدش هم یک جوان ایرانی را علیه شاهین تحریک می کردند. جناب فیزیکدان اعظم از آن سوی آب آمده که هیچ کدام از بکگراند مسئله را نمی دانست با شنیدن «ننه من غریبم بازی های آن یکی جوان» به عنوان خدمت به میهن می افتاد به جان شاهین که تو باید از فلانی معذرت بخواهی. از اونها هم غیر از بدی ندیدیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اعیانیت به شیوه مینجیق

+0 به یه ن

افتادم توی خط درست کردن غذاهایی که اعیان و اشراف قدیم تبریز درست می کردند و می خوردند! البته در زمان قحطی! دیگه به ما از اعیانیت همین رسید! غذاهایی که به هنگام وفور نعمت در عروسی هاشون می پختند به ما نمی رسه!

در هنگام قحطی باید غذاهایی درست می کردند که خیل عظیم خدم و حشم خانه را  بتونه سیرذبکنه. جالب هست که این غذاهای فقیرانه اما خوشمزه را این روزها- هر از گاهی برای تنوع-  فقط همان اعیان و اشراف چند صد ساله درست می کنند. اکثر خانواده های ایرانی تا سال ۱۳۴۸ که قیمت نفت بالا رفت (و وضع مالی ایرانیان به برکت ملی شدن نفت در دوره مصدق در دهه سی، خدمات ارزنده و هوشمندی اقتصاددان هایی مثل عالیخانی در دهه ۴۰ و البته مانورهای هوشمندانه شخص محمد رضا شاه در اپک بهتر شد) در فقر مطلق زندگی می کردند. اما اگر پای حرف هایشان بنشینید چنان صحبت می کنند که انگار از قدیم الایام مانند اوایل دهه پنجاه در وفور نعمت زندگی می کردند. فقط خانواده هایی که از قدیم جزو اعیان و اشراف بودند در صحبت هایشان به سختی های دوران قدیم -قبل از سال ۴۸- اشاره می کنند.

فکر می کنم علت این هست که ذهن آدم ها سختی های بسیار زیاد را فراموش می کند. برای اعیان ها دوره قحطی سخت بود اما نه آن قدر که فراموش شود. ولی برای فقرا چنان سهمگین بود که ذهنشان آنها را بلوکه می کند. به علاوه تغذیه فقرا ان قدر بد بود که نمی توانستند طول عمر طولانی داشته باشند و روایتگر گذشته های دور شوند. فرد چهل ساله فقیر شبیه فرد ۷۰ ساله ثروتمند می شود. قدیمش هم می شود سی سال پیش نه ۶۰ سال پیش!

 

یادتان هست که یک خانم تپل به عنوان کارشناس به تلویزیون آورده بودند که می گفت مردم قانع باشند و اگر مرغ ندارند برنج خالی بخورند و بعدش مردم عصبانی شدند؟ اصلا نمی فهمید که برنج هم خیلی در دسترس نیست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مزایای دموکراسی: انجمن فیزیک به عنوان یک نمونه

+0 به یه ن


جامعه فیزیک ایران (برعکس شبکه های بین المللی فیزیک ذرات بنیادی که من هم عضوش هستم) چندان جو دوستانه ای ندارد. یک عده پیشکسوت در جامعه فیزیک ایران بوده اند که دایم با هم سر جنگ داشته اند. علیه هم لشکرکشی می کردند. دانشجویان و نوچه هایشان هم نقش سربازان صفر این جنگ ها را داشتند که به تدریج خود سردار شدند و گاه لشکر خودشان را دور خود جمع کردند. متاسفانه ما هم الان وارث این همه جنگ و دعوا هستیم. همه اینها واقعیاتی است که نمی شه انکار کرد. اما آیا می توانیم سر یک میز بنشینیم و با هم برای رتق و فتق امور جامعه فیزیک ایران تصمیم گیری و تصمیم سازی کنیم؟! خیلی وقت ها جواب مثبت هست. مثلا در برگزاری همایش های ملی سالیانه انجمن فیزیک ایران مشکلی نداشتیم. پارسال من جزو کمیته علمی برگزاری همایش ملی فیزیک ذرات بودم. دوازدهمین دوره این همایش بود. راستش این همایش رابرخی از پیشکسوتان ۱۳ سال پیش تنها برای این شروع کردند و راه انداختند که مشتی بر دهان مینجیق بزنند! خیال می کردند اگر آن همایش را راه بیاندازند و از من دعوت نکنند من در وبلاگ مینجیق برعلیه همایش لجن پراکنی می کنم و آن ها بل می گیرند که من چه قدر ناپخته ام و از این راه ضربه ای به من می زنند. قصدشان این بود که همه ساله این همایش را برگزار کنند و مرا بازی ندهند تا دماغ من بسوزد! اما واکنشی به برگزاری همایش نشان ندادم. دو سال بعد که انجمن فیزیک همایش را برگزار کرد دیگر آن افراد در کمیته علمی نبودند و افراد دیگری در کمیته علمی بودند و مرا به عنوان سخنران دعوت کردند. بعدها هم بارها از من برای آن همایش دعوت شدو یا دعوت شد که در کمیته علمی آن باشم.
تجربه پارسال را می خواهم عرض کنم. متولی برگزاری دانشگاه شاهرود بود ودبیر کمیته یکی از همکاران بسیار عزیز و محترم بود. در سایه مدیریت ایشان تجربه برگزاری همایش تجربه خوبی بود که من با شیرینی از آن یاد می کنم. جالبه که همکاران این کمیته راخود بر نگزیده بودیم. انجمن فیزیک یک عده را دعوت کرده بود. درنتیجه لزوما کسانی نبودند که ما خود -اگر ازاد بودیم- انتخاب می کردیم. با این حال توانستیم در کنار هم امور مربوطه را رتق و فتق کنیم. چون دبیر کمیته و نیز برگزار کننده ها در دانشگاه شاهرود افراد سالم و مدبری بودند و سیستم هم انصافا سیستم دموکراتیکی بود علی رغم آن تاریخچه نه چندان دوستانه در جامعه فیزیک، همکاری به خوبی و نیکویی میسر شد.
مرا که می شناسید؟! اهل خودسانسوری و تعارف نیستم. در آن جلسات از خیلی رویه های قبلی در برگزاری سالیانه این همایش بی پروا انتقاد کردم با این حال اختلافی پیش نیامد و کارها به خوبی و خوشی سر و سامان گرفت هرچند اختلاف منظر بین اعضا بسیار بود. هرچند هیچ کدام کامل نبودیم واز همه جوانب امر اطلاع نداشتیم اما توانستیم هر کدام نظرات سازنده ای دهیم که کنفرانس به نحو احسن -البته با در نظر گرفتن محدودیت های موجود- برگزار شود.
انجمن فیزیک ایران علی رغم بودجه ناچیزش و بسیاری ایرادات که دارد دموکراتیک اداره می شود. نتیجه ساختار دموکراتیک این انجمن را در دراز مدت (مدت سیزده ساله) تشریح کردم. حتی وقتی با نیتی نه چندان متعالی و از روی غرض و مرض برخی از اعضا حرکتی توسط انجمن آغاز می شود ساختار دموکراتیک انجمن، آن را هرس می کند و در دراز مدت، میوه ای مطلوب می دهد. این هنر دموکراسی است که در سیستم های دیگر از آن خبری نیست. در یک دیکتاتوری بر روش های غلط با خودکامگی اصرار می شود و روز به روز بدتر هم می شود. برای همین مزایاست که دموکراسی خواهان دارد.

رتق و فتق امور کشور به صورت شورایی هم نباید خیلی متفاوت باشد. اگر سیستم دموکراتیکی باشد افراد وگروه ها علی رغم اختلافات وکم و کاستی هایشان می توانند سهمی مثبت داشته باشند. لازم نیست تک تک آنها کامل باشند. لازم نیست هم نظر و یکدل باشند و اختلافی با هم نداشته باشند. کافی است سیستمی باشد که بتواند جنبه مثبت اعضای را رو بیاورد و از آن استفاده کند.

چند سال پیش مردم برزیل اشتباه کردند و یک فرد نامناسب را به عنوان رییس جمهور انتخاب کردند اما دموکراسی آنها را قادر ساخت که اشتباه خود را تصحیح کنند. دوستان برزیلی ام الان خیلی خوشحال هستند که اشتباه ملی چند سال پیش شان جبران شد. اگر دموکراسی نبود حالا حالا ها باید پای آن انتخاب اشتباهشان می سوختند و می ساختند. هنر دموکراسی این هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تصویر مخدوشی که مهاجران ترسیم می کنند

+0 به یه ن

در دانشگاه های اروپا و آمریکا چند سالی است که یک واحد مستقل تشکیل شده که  هدفش آن هست که نگذارد به کسی ظلم شود و تحت فشار روانی قرار گیرد.  طبعا وقتی استادان با یک دانشجوی تنبل دکتری یا یک پست-داک سمبلکار مواجه می شوند می ترسند که به او بگویند بالای چشمش ابروست که مبادا  به آن واحد برود چغلی کند و برای استاد دردسر ایجاد شود. استاد برای این که توی دردسر نیافتد الکی  هندوانه زیر بغلش می دهد. با خود می گوید:

« از این آدم سربه هوا  که فیزیکدان از آب در نمی آید. احتمالا یکی دو سال دیگه فیزیک را ترک می کند و کاری  نون و آب دار تر می یابد. من چرا اعصابم را سر این که به او گوشزد کنم که دارد یللی تللی می کند خراب کنم و خود را با واحد «منابع انسانی» درگیر کنم.»

با خود می گوید:

 «به جهنم که منابع مالی دانشگاه صرف این می شود.  از جیب من که نیست! یک اشتباهی کردیم این شخص را استخدام کردیم.  اشتباه دیگر نکنیم که برای مان دردسر هم بسازد. الکی حلواحلوایش کنیم و به رویش بخندیم تا زمان قراردادش  بگذرد و گورش را گم کند.»

خیل عظیم دانشجویان ایرانی که برای آزادی های فردی و نیز  بهبود وضع اقتصادی  پذیرش می گیردند و  به خارج می روند از همین دسته می شوند. اما باید ببینید این یللی تللی کردن خود را با چه آب و تابی برای همتایان خود در ایران تعریف می کنند و چه آشوبی در دل آنها بر پا می کنند! طوری وانمود می کنند که در سایه مدیریت عالی در دانشگاه های خارج آن همه پیشرفت علمی با همین یللی تللی ها حاصل می شود و نتیجه می گیرند که استادان ایرانی در داخل خیلی آشغال هستند که گمان می کنند با فشار کاری می شود کار انجام داد.  واقعیت این هست که آن همه پیشرفت علمی در سایه کار جدی و تحت فشار  استادان و دانشجویان و پست -داک های جدی این مراکز انجام می گیرد نه یللی تللی های امثال آن افراد که در حاشیه اند نه در متن! اما این دانشجوها یا پست داک های مهاجر همه پیشرفت ها را به حساب خود می نویسند و همتایان خود در ایران را با این تصویرغلط ،بمباران می نمایند. طبعا بمباران این تصویر غلط انگیزه کار را در دانشجویان  مقیم ایران از بین می برد. تلخکامشان می کند و آنها را می اندازد به جان استادانشان. اگر جرئت نکنند مستقیم به استاد چیزی بگویند زیرزیرکی به استاد ضربه می زنند.

 

اتفاقا در دانشگاه های درست و حسابی دنیا سخت گیری زیادی با دانشجو و پست داک جدی می شود. در جلسه دفاع دانشجوی تنبل استادان به خود زحمتی نمی دهند که سئوالی بپرسند و الکی تعریف می کنند که  این نیز بگذرد.  می دانند اگر هم ایرادات را بگویند این دانشجو قادر یا مایل نخواهد بود رفع کند پس برای چه به خود زحمت دهند!؟ اما دانشجوی جدی  که می بینند او را حسابی به چالش می کشند چون می دانند هر ایرادی که بگیرند ممکن هست از آن یک ایده جدید و یک پروژه جدی متولد شود که به غنای این شاخه پژوهشی می انجامد. آسان گیری با دانشجوی سر به هواست نه با دانشجوی جدی.  اغلب دانشجویان  ایرانی  هم به نصیحت حضرت حافظ گوش می کنند که:

 

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِی فروش

گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سخت‌کوش

 

البته از توش چیزی در نمی آد! حافظ هم به نصیحت خودش گوش نکرده و الا نمی توانست با تنبلی شاهکار غزلیاتش را خلق کند. حافظ شناسان شرح می دهند که چه قدر تلاش کرده که به این درجه ادبی برسد.

 

صد البته بین دانشجویان ایرانی مهاجر  آدم جدی کم نیست. اما در اقلیت هستند. یللی-تللی کننده ها در ترسیم تصویر (مخدوش) کارعلمی در خارج بسیار موثرتر هستند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دل به دریا زدن

+0 به یه ن

 دوستان در پرده می گویم سخن/گفته خواهد شد به دستان نیز هم

۱) وقتی به ساحل می روید وسوسه می شوید که پای خود در آب بگذارید. پاچه شلوار را بالا می دهید که مبادا خیس شود. اندکی در کنار ساحل که قدم می زنید موج می زند و سراپای شما را خیس می کند. وقتی به کنار دریا می روید آماده باشید که ممکن است سراپا خیس شوید. لباس مناسب بپوشید و وسایل لازم با خود ببرید.

۲) دریا طوفانی است و شما قصدی بیش از آن ندارید که از دور دریای طوفانی را نظاره کنید. اما می روید می بینید یکی گرفتار طوفان شده و از شما کمک می خواهد. دیگر نظاره گر صرف نمی توانید بمانید. آماده باشید که سراپا خیس شوید.

۳) موبایل خود را به دریای طوفانی نبرید. بیش از آن که مشکل رفع کند مشکل برایتان ایجاد می کند.

۴) با آمادگی جسمانی دل به دریا بزنید. در روز های آرامش پیش از طوفان، آمادگی جسمانی خود را بالا ببرید. غصه خوردن فایده  ندارد!آمادگی جسمانی است که به کار می آید.

۵) دریاهای طوفانی کوسه دارند. وقتی کوسه حمله می کند از نقاط حساس بدن محافظت کنید. تا بازوان و پاها آزادند راه هایی هست که از نقاط حساس بدن نظیر گردن بشه محافظت کرد. راه های محافظت را از اینترنت بیاموزید و قبل از این که دل به دریا بزنید در خانه تمرین کنید.

خدا پشت و پناه تان!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خشم

+0 به یه ن

این روزها بسیار خشمگین هستیم. حق هم داریم. آدم باید خیلی بی رگ باشد که با این اوضاع و احوال  خشمگین نشود. خشم مان را در دل نخواهیم ریخت چرا که ممکن هست خدای ناکرده دق کنیم.

اما دقت کنیم که خشم مان را بر سر فرد یا افرادی که گناهی ندارند یا گناه و تقصیر کمی دارند نریزیم.
به هیچ وجه این خشم را روی اعضای خانواده نریزیم.
من خودم از کسانی که این روزها شوخی شان می گیرد  عصبانی می شوم و تحریک می شوم که پرخاشی به آنها کنم که تو هم وقت گیر اورده ای؟! اما باید خودم را کنترل کنم. اونها -هرچند خروس بی محلند- اما عامل این خشم و نارضایتی ما نیستند. با عصبانیت و پرخاش با انها به عاملان اصلی خشم مان کمک می کنیم.
من همین طور از دست بزرگترهایی که هنوز به زور می خواهند «تجارب ارزشمندشان» را به رخ بکشند و با استناد به این تجربه ها می خواهند به سر من بزنند که هنوز خیلی خام هستم و ان چه انان در خشت خام می بینند من در اینه هم نمی بینم عصبانی می شوم. در زندگی شخصی ام هم بارها چنین کرده اند و در هر قدم که خلاف نظر آنها قدم برداشته ام (که مواردش هم بسیار بوده) زمان نشان داده که حق با من بوده و اون به اصطلاح تجارب انها مفت نمی ارزیده. در واقع اگر اونها یک تجربه  (در واقع مشاهده خامی یک تجربه شکست خورده بی هیچ تحلیل قابل اعتنایی در مورد ریشه ها و دلایل شکست و راهکار جایگزین) داشتند من در هر قدم  در زندگی شخصی ام رفتم و منابع مربوطه را خواندم و از تجارب بسیار عمیق تر کارشناسان امر بهره بردم  و دریافتم چه قدر آن «تجربه ای» که آنان به آن می نازند خام و ناپخته است.
هنوز هم دست نکشیده اند و تجاربش را به رخ من می کشند. راستش عصبانی می شوم ولی باید عصبانیت خود را در این موقعیت کنترل کنم. خشم را به سمتی باید هدایت کرد که نتیجه ای مثبت داشته باشد. درگیری و عصبانیت با این قبیل آدم ها و..... در این موقعیت به دور از خرد و تدبیر  هست. باعث می شود که نوک پیکان خشم به سمتی نادرست منحرف شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

درخواست استخدام، رد یا قبول، اخلاقی یا غیر اخلاقی

+0 به یه ن

قسمت اول


رسم دنیا اینه که وقتی کسی می خواهد برای یک کار دانشگاهی استخدام بشه، در خواست همکاری را "طبق روال" توصیف شده در وبسایت شان به دانشگاه های مختلف می فرسته. هر چه بیشتر بهتر. طبعا هر چه بیشتر بفرسته احتمال این که یک جا استخدام بشه بیشتره. "طبق روال" خیلی مهمه! ممکنه بیش از یک جا به شما پیشنهاد استخدام بدهند. معمولا هم می گویند تا فلان تاریخ به ما اطلاع بده که آیا تصمیم نهایی برای همکاری با موسسه ما را گرفته اید یا نه. 


آیا وقتی تصمیم گرفتید باید زودتر به بقیه اطلاع دهید که انصراف می دهید؟! نه لزوما! بهتره که تا می توانید جواب مثبت از موسسات و دانشگاه های مختلف دریافت کنید و با همه اش مذاکره کنید ببینید چه تسهیلاتی هر کدوم در اختیارتان می ذارند. معمولا حقوق تثبیت شده است و قابل تغییر نیست اما اگه رزومه تان پرو پیمان باشه خاطرتان عزیز تر می شه و می توانید سر مسایلی نظیر پژوهانه و بودجه سفر علمی و شرایط  کاری و امکانات کامپیوتری و آزمایشگاهی و تعداد ساعات تدریس و نظایر آن اندکی مذاکره کنید. قشنگ ببینید تا کجا جا داره و مایلند با درخواست هاتون موافقت کنند تا همان حد ( اما نه بیشتر و تا حدی که زیاده روی باشد) در خواست تسهیلات دهید.

آیا  مسئولان موسسه ای که با درخواست استخدام شما موافقت کرده از این که ببینید جای دیگری هم اقدام کرده اید و آفر دارید دلخور می شوند؟! اصلا و ابدا! نامزدی نیست که جامه بدرد که "غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن"…. ! صحبت کار و حرفه هست. جای این ملودرام بازی ها را ندارد. مذاکره و چانه زنی سکه رایج هست. اتفاقا رئیس دانشکده آینده تان هم از خداش هست که بعدا بره به رؤسای خودش بگه ما کسانی را جذب کردیم که از فلان و بهمان جا هم آفر داشتند اما چون ما کله مان شبیه کله شیره ما را انتخاب کرد!!

اون یکی که دست آخر به او نه می گویید چی؟! اون هم دچار "شکست عشقی" نمی شه. اتفاقا دست اون هم آتو می افته که بره به رؤسایش بگه که "ببینید امکانات ندادید چی شد؟! کیس به این توانمندی را از دست دادیم! باید امکانات بدهید تا دفعه بعد از رقبا در استخدام ببریم!"


آیا این طوری جای دیگری را می گیرید؟! ابدا! دو جا که قرار نیست استخدام بشوید. اگر از دو جا حقوق می گرفتید جای کس دیگری را تنگ می کردید. وقتی به شما می گویند تا فلان تاریخ نظر قطعی تان را به ما بگویید با همین ملاحظات می گویند. یک لیست استخدامی دارند که شما در آن اولویت بالا دارید. حسابشان را کرده اند که اگر شما در تاریخ مقرر جواب منفی دادید بلافاصله با نفر بعدی در لیست تماس بگیرند.حساب و کتابشان را کرده اند و مهلت را چنان تعیین نموده اند  که موارد خوب را از دست ندهند.



لازم نیست شما به جای اونها تصمیم بگیرید. شما فکرتان را به این بدهید که رزومه تان را پر و پیمان تر کنید و در مذاکرات استخدام درخواست امکاناتی دهید که به شما کمک کند که در فرصتی که در اختیار شما به عنوان آن موسسه قرار خواهند داد در کارپژوهش و یا آموزش بیشترین اثرگذاری و پیشرفت را داشته باشید. موفق باشید.


🍀@minjigh


در آمریکا و اروپا کسانی که می خواهند در دانشگاهی استخدام شوند خود را به آب و آتش می زنند که بروند جاهای مختلف سمینار دهند تا شناخته شوند و شانس استخدامشان بالا رود(دست کم تا همین اواخر که کرونا نیامده بود چنین بود).



من جور کرده بودم که یک دانشجویی بره یکی از دانشگاه های خوب شهرهای ایران سمینار بده تا خودش را بشناسانه و شانس استخدامش بره بالا. استاد اونجا خیلی دوستانه ومهربانانه پرسید فلان روز می توانی برای سمینار دادن بیایی؟! دانشجو جواب داد "نه! اون ساعت گرمه!"

محاله از یک آمریکایی چنین جواب لوسی بشنوی! اون قدر من شرمنده شدم که توصیه چنین شازده لوسی را داشتم می کردم! 

در آمریکا، با اون همه اختلاف ساعت در بین ایالت ها کسانی که برای استخدام جدی هستند خودشان را به آب و آتش می زدند که از کرانه شرقی تا غربی در عرض حدود یک هفته چندین و چند سمینار بدهند. الان که آنلاین شده نسبتا راحته. من راجع به ٢٠-٢٥ سال پیش دارم حرف می زنم که برای سمینار می بایست واقعا حضور داشت.

یک همکاری در دانشگاه یوسی ال ای داریم. او تعریف می کرد که هنگام اقدام برای استخدام در عرض ٧ روز ، ٩ سمینار از شرق آمریکا تا غرب آمریکا داده.

یعنی دست کم در دو روز بیش از یک سمینار داده. گرم و سردش هم نشده😉


دارم از افرادی صحبت می کنم که در کار پژوهشی شان جدی هستند و می خواهند در کار آکادمیک شان به جایی برسند. والا در خارج اگر دانشجویی یا پست داک تازه واردی جدی نباشد معمولا یلللی تللی می کند و کسی هم کاری به کارش ندارد. استاد راهنمایش هم نمی گوید بالای چشمت ابروست. تجربه نشان داده از این نوع دانشجوها و پست داک ها فیزیکدان در نمی آد و با تشر زدن استاد راهنما هم جز دلخوری و کدورت و دشمنی چیزی حاصل نمی شه. در خارج دیر یا زود از محیط های دانشگاهی خارج می شوند. استادشان هم دیگه پاپیچش نمی شه در دل می گه:"این که یکی دو سال بعد از محیط دانشگاهی حذف می شه و می ره. من برای چی اعصابم را با تذکر دادن به او خرد کنم و برای خودم شر به پا کنم؟!" در ظاهر به رویش لبخند می زنه اما در دل قبولش نداره. ( استادان خارجی شکایت دانشجویان ایرانی از این دست را زیاد به من می کنند هر چند به روی اونها لبخند می زنند و اونها هم به دوستان ایرانی شان می گویند "خبر نداری که اینجا چه صفا سیتی ای هست!”)

اما در ایران ، کمتر دانشجوی دکتری از محیط دانشگاهی خارج می شه. چون اقتصاد  خرابه می خواهند در محیط دانشگاهی باقی بمانند. بعدش هم میان مایگان انتظار دارند محیط دانشگاهی با استاندارد های پایین آنها خود را سازگار کنه و استاد هم مثل استاد خارجی به رویشان بخنده!

🍀@minjigh



قسمت دوم


معمولا درخواست های استخدام تجمیع می شه و یک جا بررسی می شه تا بشه بهترین ها را از این میان انتخاب کرد. اگر وبسایتی برای آپلود رزومه و درخواست معین شده، یا اگر قرار هست به شخصی (معمولا یکی از کارمندان اداری) ای-میل فرستاده بشه بهتره از همان طریق عمل کنید. اگر چنین روالی در وبسایت دانشکده یا پژوهشکده اعلام شده، زیاد صورت خوشی  نداره که بردارید و به یکی از استادان ای-میل بزنید که من می خواهم درخواست استخدام بفرستم و رزومه ام را هم در پیوست می ذارم.

به چندین و چند دلیل صورت خوشی نداره. مهمترینش این هست که نشان می ده شما اهل این که مطابق روال اداری کار کنید نیستید و انتظار دارید تافته جدا بافته باشید و رزومه شما از کانال دیگری بررسی شود. همین یک امتیاز منفی است! اگر استادی که ای-میل را دریافت نموده فرد جدی ای باشد معمولا جواب سردی می دهد که از طریق روال اقدام کنید. اتفاقا اگر حرفه ای عمل نکند شاید شما را تحویل بگیرد تا چنین جلوه دهد که در موسسه شان اون قدر آدم مهمی است که همه کارها باید از کانال ایشان انجام گیرد.

برخی از استادان (شبیه سیاستمداران پوپولیست) از این قبیل بازار گرمی ها برای خودشان می کنند اما درستش اینه که بگویند از مسیر و روال اقدام کنید.


از اون ور هم حتما شنیده اید که اگر در دانشکده ای یا پژوهشکده ای استادان شما را بشناسند و تصویر خوبی از شما داشته باشند شانس استخدامتان بالا می رود. قطعا چنین هست اما راهش این نیست که روال فرستادن درخواست استخدامی را دور بزنید و  به جای دفتر پژوهشکده درخواست خود را به استادی بفرستید (مگر این که روال تعیین شده همین باشد). 


راهش این هست که در سمینار های هفتگی شان شرکت مستمر داشته باشید، در جلسات بحث گروه های مربوطه شرکت فعال کنید، وقت بگیرید تا برایشان سمینار دهید، در مورد پروژه هایتان با آنها صحبت کنید، اگر استادان آنجا مقاله ای در آرشیو گذاشتند سئوالی یا نظری مربوط مطرح کنید. اینها روش های شناساندن خودتان خواهد بود. کسی که این کارها را به درستی می کند فردی جدی شناخته می شود که نسبت به کسی که زحمت این کارها را به خود نمی دهد شانس استخدام بیشتری دارد. فضای مجازی این کارها را از راه دور هم میسر نموده.



البته اگر این کارها خیلی نمایشی و از نوع سماجت باشد هم دافعه ایجاد می کند!

من خودم از اون دانشجویانی که دو تا اصطلاح فیزیک که به زعم خودشان قلمبه سلمبه هست یاد می گیرند و همین جوری می پرانند تا خودی نشان بدهند بدم می آید. اگر حس کنم این کارها نمایشی هست و طرف همین طوری بدون فکر نظر می پراند تا دیده شود (با این تصور که همه استادان هم اون قدر ییغ هستند که نخواهند فهمید که فکری پشت نظر نیست) خیلی به من بر می خورد. فرد ساکت را ترجیح می دهم تا این افراد پر سروصدا.


بهترینش این هست که طرف با فکر نظر دهد نه آن که اصطلاح بپراند. این راهی که من پیش پایتان می ذارم ابدا آسان نیست. زحمت زیادی می برد.

کوشش زبادی می برد . در این پروسه هم کلی در کار پژوهشی تان مهارت و دید کسب می کنید و کیفیت کارتان بالا می رود.


البته این را هم در نظر داشته باشید این نوع کارها به تنهایی کافی نیست. رزومه تان باید قوی باشد. اصل رزومه تان هست. این کارها فقط یک مقدار امتیاز را بالا می برد. اگر استاد راهنمایتان به اندازه ای که می خواهید حامی نیست این روش ها را بیشتر جدی بگیرید تا جبران عدم حمایت استاد راهنما کند

🍀@minjigh


پی نوشت:  در جواب پیام خصوصی


بخشی از پیام : «خودت بیا صحبت کنیم از صحبتها یه پروژه در میاد. به نظر شما کار استاد درسته ؟ من گیج شدم به خدا

این که استاد بگه بیا با هم صحبت کنیم از دلش ایده در بیاد کار درستی است.


دانشجو باید برای مقاله زحمت بکشه که چیزی بشه. دانشجویی که استاد جور کارش را می کشه دست آخر یک موجود پرتوقع و بی مصرف از آب در می آد که هیچ کاری از دستش بر نمی آد جز این که بشینه و از دیگران و به خصوص استادش ایراد بگیره. همه شان هم 

خودشان را هم یک پا معیار اخلاقیات و نیز روانشناس می دانند و در جایگاهی می یابند که استادان خود را ارزیابی اخلاقی و نیز روانشناسی کنند!!!!  بیشتر از این هم نه دست شان بر می آد نه سعی می کنند که یاد بگیرند. با ارزیابی و روانشناسی استادانشان احساس خودبرتر بینی می کنند و برای خود ژستی و قیافه ای می گیرند!

دست آخر هم دو قورت و نیمش باقی خواهد بود.

من که هفت سال هست دانشجو نگرفته ام و قصد دانشجو ی دکتری گرفتن هم ندارم مگر این که یک دانشجوی استثنایی توانمند پیدا بشه که اون هم کم پیش می آد. اما شما بعد از این که فارغ التحصیل شدید این اشتباه را نکنید که بخواهید ایده آماده به دانشجو بدهید. دست آخر می بینید همه کار را خودتان انجام دادید و تنها سهمی که دانشجو داشته این بوده که باج خواهی کرده و منت گذاشته  که موقتا پشت سرتان حرف نزده و با کسانی که برای شما پاپوش می دوزند علنا دست به یکی نکرده!

 که البته تا خرش از پل گذشت و جایی استخدام شد لحن پراکنی علیه شما را آغاز خواهد کرد!


پی نوشت دوم: 

تجربه شخصی


سال ١٣٨٣ که  من دکترایم را از سیسا گرفتم و برگشتم حواسم بود که برای افراد جاافتاده تر از خودم در محیط دانشگاهی بیگاری ندهم. در طول دوران لیسانس زیاد دیده بودم که فارغ التحصیلان جوان آن دوران از روی مرام یا رودربایستی کار پژوهشی افراد جاافتاده تر از خود را انجام می دادند و اون یارو از منافعش استفاده می کرد و بعد هم اصلا به روی خودش نمی آورد که فلان جوان زحمت این کار را کشیده. اون زمان جوانتر ها با بزرگترها رودربایستی شدیدی داشتند و رویشان نمی شد که به درخواست های آنها از این دست "نه" بگویند. زحمات را می کشیدند بی آن که در رزومه شان منظور شود. در نتیجه -علی رغم زحماتی که کشیده بودند، رزومه شان به اندازه کافی برای استخدام یا ارتقا قوی نمی شد و خیلی وقت ها به این علت به مشکل بر می خوردند.

اگر اون جوان خانم بود تقریبا مسجل بود که باید برای دیگران بیگاری کند و به خود اجازه ندهد که بخواهد اسمی از او بیاید. اون زمان جو دانشگاه های تهران از این قرار بود!

غیر از این طلب می کرد سلیطه خوانده می شد(در تهران این جو شدید تر بود تا استان هایی که به مردسالاری معروف ترند!! در شهرهایی که به مردسالاری معروف ترند آستانه جلف خواندن زنان پایین تر هست نه آستانه سلیطه خواندنشان! زنی را که انگ جلفی به او نمی چسبد تحقیر نمی کنند و از او انتظار بیگاری کمتر دارند!)


من از همان اول با خودم عهد کردم که از این بیگاری  ها برای کسی نخواهم کرد. جوک ترکی هایی که در محیط دانشگاه در آن زمان رایج بود باعث شد که هیچ رودربایستی با کسی نداشته باشم. با چه کسی قرار بود رودربایستی کنم ؟! با همان ها که من و جد و آبایم را "ترک خر" می خواندند. خیلی راحت به آنها نه می گفتم . از تندی هم ابایی نداشتم. طبعا نامحبوب هم می شدم اما پشیمان نیستم!

در استخدام و ارتقا و کارمند رسمی شدن، آن چه اهمیت دارد رزومه هست نه آن که بگویند "چه خانم خوبیه!"


من در تله بیگاری برای افراد جاافتاده دانشگاهی نیافتادم اما در حدود ده -پانزده سال اول پس از بازگشتم به ایران در تله "فردین بازی" افتادم. دانشجوها و کارمندانی را که مورد ظلم قرار می گرفتند حمایت می کردم. اونها هم بعد از مدتی پیام دریافت می کردند که با مظلوم نمایی می توانند از من مثل گاو شیرده سو استفاده کنند. اعتراف می کنم که یک مقدار از این کلاه گشادی که از این طریق به سرم رفت از ضعف اخلاقی خودم بود. وقتی آن هجمه وسیع علیه من درمحیط کاری بود احتیاج داشتم چند فرد در موقعیت ضعیف بگویند فلانی چه خانم خوب و مهربونی  است! از این ضعف خود ضربه ها خوردم. همین افراد در موقعیت ضعیف از اون استادان جاافتاده تر هم در دراز مدت ظالم تر از آب در آمدند. باز اونها یک بزرگ منشی هایی داشتند اینها اون را هم نداشتند!



خوشبختانه مدتی است یاد گرفتم محیط کار جای فردین بازی نیست. در محیط کار، روابط فقط باید رسمی و حرفه ای باشد. حس فردین بازی ام را همین کفالت مددجویان کودک ارضا می کند.

Http://www.childf.com

سیزده سال هست که کفیل بنیاد کودک هستم اما هیچ ضربه ای تا کنون از بنیادکودک و مددجویان فعلی یا سابقم به من وارد نشده. 


حس عاطفی ام را با بازی با کودکان زیر هفت سال ارضا می کنم. محبت اونها به آدم بی ریاست. اما قدردانی  مزورانه افراد در موقعیت ضعیف در محیط کار هزار و یک تبعات دارد! 



خوشبختانه فردین بازی ای که ما (من و شاهین)در محیط کار انجام دادیم کاملا یک طرفه بود. فقط ما بودیم که برای احقاق حقوق آنها گلو می دریدیم و ما بودیم که گاه از جیب خود خرج اونها می کردیم . از اونها خوشبختانه هیچ خیر شخصی ای به ما نرسیده.

هیچ کار شخصی ما توسط آنها انجام نشده. در مشرق زمین، خیلی رسم هست که کارمندان زیر دست برای رئیس خرید می کنند و ماشینشان را بنزین می زنند و و…..

هیچ گاه، چنین چیزی در مورد ما اتفاق نیافتاده. خیلی خوشحالم که این اتفاقات نیافتاده چون اگر به بهانه لطف و کمک، پایشان یک مقدار بیشتر در زندگی شخصی و خانوادگی ما باز می شد شر  آنها را دفع کردن سخت تر و پیچیده تر می شد. 

🍀@minjigh


پی نوشت سوم:

چگونه در محیط های دانشگاهی ناسالم دانشجو می تواند از فردین بازی استادش سو استفاده کند؟


جواب این هست که مثل اب خوردن. الان کل پروسه را توضیح می دهم. وقتی استاد کم تجربه  در یک محیط ناسالم دانشگاهی که پیشکسوتانش مترصدند به استاد جوان ضربه بزنند (واغلب هم دانشجویان فعلی یا سابق اون استاد را ابزار این ضربه زدن قرار می دهند) ایده های جالب  کار پژوهشی را در اختیار دانشجو قرار می دهد دانشجو مدتی بال بال می زند و می گوید «من می خواهم چنان محقق برجسته ای شوم. این طور سخت کار خواهم کرد. آن طور سخت کار خواهم کرد.» وعده کارکردن را دایم می دهد اما از خود کار کردن خبری نیست.در رشته ای مثل فیزیک پروژه ها رقابتی است. اگر ما سر وقت مقاله را چاپ نکنیم چه بسا گروهی از آن سوی دنیا به ایده مشابهی دست بیابند و مقاله ای مشابه  (یا دست کم با اشتراک زیاد) را چاپ کنند که مقاله ما را کم ارزش می کند.  از این جهت خوش به حال ریاضی دان ها که سرعت تحولات در شاخه ان ها کمتر هست! استاد برای این که ایده اش نسوزد مجبور هست پروژه را خود جلو ببرد با این امید واهی که بالاخره دانشجویی که این همه در حرف  شور و شوق نشان می دهد دیر یا زود راه بیافتد. اما پس از مدتی برای دانشجو مسئله ای پیش می آید نظیر بیماری خود یا عزیزانش، ازدواج، یا طلاق یا ..... از استاد فرصت می خواهد که برود به زندگی شخصی اش برسد. استاد فرصت می دهد و خود در این مدت پروژه را جلو می برد. دانشجو هم هندونه زیر بغل استاد می دهد که چه گوگولی مگولی هستی. بعد از مدتی از دیگران خبر می شنود که دانشجویش دارد خوش می گذراند . یا در مواقعی که بیزنس هایی نظیر بساز بفروشی رونق داشت دارد به این گونه کارها می پردازد. کاسه صبرش لبریز می شود و تشری می زند که «تو به فلان بهانه  فرصت خواستی . مشکلت هم که حل شد پس چرا به کار برنمی گردی!؟» با اعتراض استاد بهانه به دست دانشجو افتادن همان که برود به دامان همان پیشکسوتانی که می خواهند از او به عنوان ابزاری علیه استاد جوان سو استفاده کنند. پیشکسوتان و نوچه هایشان  دانشجو را شیر می کنند علیه استاد راهنمایش.🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

لشکر میانمایگان و کم-مایگان

+0 به یه ن

لشکر میانمایگان و کم-مایگان در فضای دانشگاه-قسمت اول


چند وقت پیش نوشتم که در ده دوازده سال اخیر نسلی از محققان در ایران بر آمده اند که کار پژوهشی در خور توجه می کنند. البته همان طوری که خود می دانید در کنار این افراد لشکری از میانمایگان و کم مایگان و گاه متقلبان هم هستند که اتفاقا خیلی بیشتر جولان می دهند. هم تعدادشان زیاد هست و هم چنان ادعاها و ژست هایی برای خود می سازند که خود اینشتن هم نداشت!

مثلا به هنگام سخنرانی های علمی، امثال ما می نشینیم و با دقت گوش می دهیم. من که سهله استادم هم که سرآمد این شاخه پژوهشی در دنیاست هم می نشیند و به دقت سخنرانی ها را گوش می کند. قطعا اینشتن هم چنین می کرد. ویتن هم چنین می کند. (سخنرانی خود مرا در جشن ۵۰ سالگی آی-سی-تی-پی به دقت گوش کرد و بعد از سخنرانی کامنت داد.)


اما این میانمایگان در دانشگاه های ایران،  هنوز مهرمدرک دکتری شان خشک نشده، دور از شان خود می دانند سمینار گوش دهند و چنین وانمود می کنند که سطح شان بالاتر از این حرف هاهست. در کنفرانس ها ثبت نام می کنند اما فقط زمان زنگ تفریح و ناهار سر وکله شان ظاهر می شود و با لحن بالا به پایین به دانشجویانی که در سخنرانی ها با جدیت می نشینند خاطره تعریف می کنند که اون وقت ها که من دانشجو بودم  من هم مثل شما سخنرانی ها را گوش می کردم اما الان دیگه از من گذشته! (یک سال از دکترایشان نگذشته اما چنین بابابزرگی برای جمع می شوند!) همچنین پدیده ای را در خارج از ایران شاهد نبوده ام.

سمینار گوش کردن را دون شان خود می دانند اما در طومار امضا کردن به نفع پیشکسوتان و پاچه خواری هایی نظیر آن و البته سمپاشی علیه هر کسی که پیشکسوت متبوع شان می فرماید بسیار فعالند.


لشکر میان مایگان در دانشگاه های خارج و  ایران-قسمت دوم


در خارج از ایران هم طبعا لشکر میان مایگان هست اما اغلب آنها جامعه دانشگاهی را ترک می کنند. چون اقتصاد در کشورهای پیشرفته  قوی است در خارج محیط دانشگاهی شغلی پردرآمد می یابند و عاقبت به خیر می شوند. دست کم با حضورشان جای بقیه را در محیط دانشگاهی تنگ نمی کنند. 

در ایران هم این افراد هر از گاهی با ژست آرتیستی ادعا می کنند که می خواهند محیط دانشگاه را ترک کنند. اما خیلی به ندرت این ادعا را عملی می نمایند. در ایران، راه  استخدام خارج از دانشگاه ناهموار هست. صدها بار بیشتر از ماندن در دانشگاه جربزه می خواهد. اگر اینها از این جربزه ها داشتند که از ابتدا جزو میان مایگان نمی شدند! بنابراین جایی نمی روند. در همین محیط دانشگاهی می مانند. برای ماندگار کردن خود در محیط های  دانشگاهی بنام ایران، به یکی از پیشکسوتان  که کیش شخصیت راه انداخته اند، دخیل می بندند. برایش لشکرکشی می کنند، طومار امضا می نمایند و..... این طوری خود را بند می کنند و جای دیگران را تنگ. در محیط های دانشگاه های درجه دو، این قدر پیشکسوت سالاری نیست.  پیشکسوتی به اون قد و قواره که بتواند کیش شخصیت راه بیاندازد ندارند. در اون جور دانشگاه ها، با ریش گذاشتن و  عکس پروفایل ایدئولوژیک گذاشتن و..... خود را بند می کنند.

در نوشته بعدی ام توضیح می دهم معنای تنگ کردن جای دیگران چیست.


چگونه لشکر میان مایگان جا را برای بقیه تنگ می کنند؟- قسمت سوم

با توجه به این که امکانات دانشگاهی محدود هست حضور لشکر میان مایگان طبعا جا را بر دیگران تنگ می کند اما این تنها قسمت کوچکی از مشکل هست. 

کیفیت و کمیت پایین کار ایشان اعتبار دانشگاهی را از بین می برد. چون وقت آزاد زیادی دارند فتنه های بسیاری می کنند. چه آن دسته که به پیشکسوتان دخیل بسته اند، چه آن دسته که با  تظاهر به ایدئولوژی حاکم خود را بند کرده اند بلای جان بقیه اند برای نشان دادن وفاداری به حامی شان به جان بقیه می افتند. سخن چینی می کنند یا اگر مطلبی برای سخن چینی نیافتند داستانی از خود می سازند.

و اما مهتر از همه این که وقتی یک درخواست استخدام از سوی کسی که سرش به تنش می ارزد دریافت می شود  تمام قوای خود را به کار می گیرند که از استخدام او جلوگیری کنند. اگر یک آدم حسابی استخدام شود عرصه بر آنها تنگ می گردد. بنابراین با همه قوا می جنگند. ترجیح می دهند امثال خودشان استخدام شوند تا دورهمی خوش باشند.


در قسمت بعدی خواهم گفت که  وقتی یک استاد سختکوش و معتبر گرفتار یک دانشجوی دکتری  میان مایه می شود، دانشجو چه بلاهایی سر او می آورد و دست آخر هم چگونه بر اعتبار استاد چوب حراج می زند و دو قورت و نیمش هم باقی می ماند!


وقتی یک استاد معتبر گرفتار دانشجوی دکتری میان مایه می شود-قسمت چهارم


دانشجوی دکتری- به خصوص از سال دوم به بعد- نه معصومیت کودکان را دارد نه آرمانگرایی توام با شور و شر دانشجوهای لیسانس و فوق لیسانس. کمابیش راهش را انتخاب می کند. یا می خواهد آدم کاری جدی شود یا می خواهد زیرآبی بزند و به سیل میان مایگان بپیوندد.  انتخاب پست-داک از این جهت راحت تر هست. پست داک دیگه یا میان مایه از آب در آمده یا درست و حسابی و اهل کار. اما دانشجوی دکتری که اولش با شور و شر آرمانگرایی جوانانه وارد می شود در میانه راه با دیدن خیل میان مایگان که دورهمی خوشند ممکن هست  بخواهد تغییر رویه بدهد و شیوه آنان را پیش گیرد. شعار های آرمانگرایانه اش را تا آخر دوره دکتری ادامه می دهد اما در عمل به سمت میان مایگان می غلطد. اگر استادش هم جزو میان مایگان باشد   با هم می سازند (و بقیه هم به پایشان می سوزند!). اما فاجعه زمانی است که استاد راهنما خود یک آدم حسابی باشد. مصیبت اینجا شروع می شه! 


وقتی دانشجویی با چنین استادی کار می کند امکانات و شرایط بسیار بالاتر از دانشجوی معمولی ایرانی نصیبش می شود. یعنی کمابیش در حد وحدود دانشجوهای اروپایی.

(یک نمونه این که وقتی استادان میان مایه گرنت پژوهشی شان را در جیب مبارک شان می گذارند استاد دلسوز تا ریال آخر را خرج اعضای گروهش می کند. به علاوه برای استادی که رزومه قوی دارد انواع و اقسام گرنت های دیگر هم هست که باز خرج اعضای گروهش می کند. واین تنها یکی از تفاوت هست!)

اگردانشجو لیاقتش را داشته باشد خیلی هم عالی است. با این امکانات پیشرفت علمی می کند. اما اگر از آن میان مایه ها باشد حتی نمی فهمد که این امکانات از برکت  استاد هست! یا  نمی فهمد و یا خود را به نفهمی می زند. وقتی استاد از اعتبار خودش خرج کرده واو را به کنفرانس بین المللی فرستاده انتظار داردکه دانشجو سخنرانی درخور تحسینی دهد نه آن که مسخره بازی دربیاورد. وقتی امکانات اروپایی هست، استاندارد اروپایی هم انتظار می رود. دانشجو امکانات اروپایی می گیرد اما مانند همتایان میان مایه خود در داخل عمل می کند.


به اعتبار استاد موقعیت شغلی دانشجو بعد از فارغ التحصیلی تضمین می شود. استاد انتظار دارد دانشجو خوب پژوهش کند تا اعتبارش در  موسسه ای که دانشجو را استخدام خواهند کرد  از دست نرود. اما دانشجو میان-مایه حال این کارها را ندارد. بهانه پشت بهانه می آورد. یک روز بیماری، فردا شکست عشقی، پس فردا عشق جدید بعد از شکست عشقی و"!!!!!!…..


صبر استاد تمام می شود. دعوایشان می شود. دانشجو مظلوم نمایی می کند. به سراغ  استادان میان مایه دیگر که مترصدند که علیه استاد او فتنه کنند می رود و اشک تمساح می ریزد. استادان میان مایه دلشان به حالش نمی سوزد. خودشان  با فتنه هایشان عده ای زیادی را خانه خراب کرده اند و خام چند قطره اشک تمساح نمی شوند. اما فرصتی خوبی می یابند که از او به عنوان ابزاری علیه استادش سو استفاده کنند. خلاصه پس از  رنج های بسیار استاد راهنما، دانشجو فارغ التحصیل می شود و می رود در همان جایی که  به اعتبار استاد برایش پذیرش داده اند استخدام می شود.

استاد ساده اندیشانه گمان می کند رفت و راحت شدم. درسته که اعتبارم را در آن دانشگاه به خاطر این فرد از دست خواهم داد اما دست کم آزاد شدم و دیگر او نیست که روی اعصابم راه رود.

اما تمام نمی شود. مصیب تا دهه ها ادامه دارد. همگان متوجه می شوند که این موقعیت شغلی خیلی از سر اون فرد بالاست و از برکت استاد اوست.  برای این که این تصویر را از بین ببرد شروع می کند  در انواع و اقسام فتنه ها و سم پاشی ها علیه استاد شرکت کردن تا به خود و دیگران ثابت کند «شخصیتی مستقل از استاد »  دارد.

اگر دانشجو کسی بود که سرش به تنش می ارزید هیچ کدام از این مصیبت ها پیش نمی آد. کسی هم نمی گفت موقعیت خود را از برکت استادت داری. دانشجو هم هرجا می رفت و هر موفقیتی کسب می کرد برای استاد اعتبار کسب می کرد.



از دیگر شیرین کاری های میان مایگان-قسمت پنجم


یکی دیگر از شیرین کاری های دانشجویان میان مایه که در جمع های کیش شخصیت هم می پلکند این هست که —فکر نکرده اما با اعتماد به نفس کامل —کامنت های نادرست می پرانند. از بس در اون جمع های کیش شخصیت معلومات کم هست و کسی متوجه بی محتوایی کامنت ها نمی شود خیال می کنند در هر جمعی هم چنین هست. در جمع هایی که استاد آبرویی دارد این رفتارشان هم خیلی روی مخ استاد هست.



از اون بدتر این که تا مهر دکتری شان نخشکیده به سبک همان قطب شخصیت نظرات شبه-فلسفی می پرانند. قطب های این نوع کیش های شخصیت ٥٠-٦٠ سال پیش در آمریکا از زبان استادان در آستانه بازنشستگی خود چیزهایی شنیده اند و خیال کرده اند دیگه این حرف ها را تکرار کردن نهایت عمق هست. خیال می کنند دنیای علم هنوز همانند قرون وسطی هست که برای هزار سال عقاید ارسطو را بلغور می کردند. نمی فهمند که علم امروز بر اساس مشاهده هست نه عقاید شبه فلسفی استاد در آستانه بازنشستگی آنها در ٥٠-٦٠ سال پیش. همین را هم به مریدان خود یاد داده اند.


دانشجو ی جوانی دارد سمینار می دهد. طفلکی خیلی هم زحمت کشیده و برای آماده کردن سمینارش کلی وقت گذاشته. ناگهان همان میان مایه ای که یک سال از دکتری اش نگذشته، صدایش را اندکی بم می کند که خیلی مهم به نظر آید و با لحن عاقل اندر سفیه می فرماید از کجا معلوم که فلان ذره وجود دارد که شما دارید روی آن کار می کنید. 

از افاضات همان مرادش هست! دانشجو میخکوب می شود و نمی تواند جواب دهد.

هنوز اون قدر پخته نشده و اعتماد به نفس ندارد که جواب دهد متدلوژی کار پژوهشی در شاخه پژوهشی ما در دنیا در همین هست. مدل و فرضیه می سازند که فلان ذره هست و اثرات مشاهداتی اش را بررسی می کنند . این گونه هست که یواش یواش دانش ما از فیزیک ذرات بنیادی افزایش می یابد. دانشجو انتظار چنین پرسشی را ندارد و لحن فیلسوف مآبانه و با صدای بم آن میان مایه هم اعتماد به نفس او را کشته . در نتیجه به تته پته می افتد. میان مایه سرمست قدرت و پیروزی می شود. بسیار خرسند می شود که با راهنمایی های قطب کیش شخصیت از این که روی ذره ای که معلوم نیست وجود  دارد یا نه کار نمی کند. به جای آن به کارهای نان و آب دار خود می رسد.


ز دید رویایی در مورد تربیت دانشجو تا دید واقعگرایانه-قسمت ششم


وقتی استاد دانشگاه تازه کار هست انواع و اقسام دید های رویایی در مورد تربیت دانشجو دارد.  سخنان حکیمانه بزرگان-

از کنفوسیوس تا لئوناردو داوینچی – را در دل مرور می کنه که همگی در مورد اهمیت تربیت دانشجو و هنر جو و .... نوشته اند. وقت گذاشتن برای دانشجوی لیسانس و فوق لیسانس عموما ثمره شیرین داره. در این مقاطع  دانشجویان اغلب  هنوز معصومند و آرمانگرا. دو رو نشده اند، دنبال خر کردن و سواری گرفتن از استاد نیستند. هنوز رند نشده اند. هنوز گرگ نشده اند.  هنوز معصوم و پاکند.


استاد جوان تا چشمش را باز می کند می بیند گرفتار دانشجویانی شده که از یک طرف به او برای پیشرفت آویزانند و از سوی دیگر لگد توی شکمش می پرانند که به دنیا اعلام نمایند که «شخصیت مستقل از استاد» دارند و به او وابسته نیستند. استاد مجبور می شود تحمل کند مبادا که آینده این جوان خراب شود اما غافل از این که دارد یک مار در آستین می پرورد و پروار می کند و به جان جامعه می اندازد. بعدش هم از برکت استاد اینها به جایی می رسند اما راه پیشرفت  افراد بهتر از خودشان را  در نسل های بعدی سد می کنند. 


چه کسانی اینها را گرگ می کنند؟ در همان احوالات که استاد سرش تا کمر روی پروژه خم هست و  دارد مشکلات پروژه را حل و فصل می نماید دانشجو با فراغ بال دارد در بین میان مایگان می پلکد و از آنها می آموزد. یاد می گیرد  که اگر ریش بذارد کمتر کسی جرئت پاپیچ او شدن می یابد. یاد می گیرد که بین اساتید شکاف هایی هست و کسانی هستند که اگر در لشکرکشی ها به نفع آنها موضع بگیری و طومار امضا نمایی نانت در روغن هست و کسی جرئت ارزیابی واقعی رزومه ات را نمی یابد..... همه اینها را در غفلت استاد یاد می گیرد. از آن سو اگر دانشجو خانواده ای داشته باشد  که چنان رفتار کنند که انگار وظیفه استاد راهنما تر و خشک کردن شازده آنهاست متوقع تر  و در دورویی و زیاده خواهی اش حق-به-جانب تر می گردد. بعدش همان گرگی می شود که عرض کردم.


امتحان گرفتن معلم و یا استاد میان مایه- قسمت هفتم

یک معلم و استاد درست و درمون برای همه ساعت کلاس مطلب درسی تهیه می کند و درسش را می دهد و رفع اشکال می کندو به سئوالات پاسخ می دهد. وقت دانشجویان و دانش آموزان را تلف نمی کند. دانشجویان یا دانش آموزانی هم که جدی هستند مطالب را می آموزند. دست آخر امتحانی معقول از مطالب مربوط به درسش می گیرد و معقول نمره می دهد. کسانی که درس را آموخته اند دست کم حدود ۱۶-۱۷ می گیرند. اگر تیزهوش باشند و قدرت حل مسئله و تحلیل بالا داشته باشند تا ۲۰ هم نمره می گیرند. دانش آموز یا دانشجوی درسخوان در کلاس چنین شخصی استرس امتحان ندارد. می داند سئوالات معقول خواهند بود.

اما استادان میان مایه قسمت غیرقابل صرفنظری از کلاس را صرف الدروم بلدروم امتحانی که قرار هست بگیرند می کنند.  در سئوالاتشان هم چندین ایراد هست . عملا هیچ کس نمی تواند نمره کامل بگیرد چون صورت یکی دو تا از سئوالات نادرست هست! بعدش هم از خارج مطالب درس داده شده سئوال می دهند تا زهر چشم بگیرند. خوششان می آید استرس و عجز دانشجویان بهتر از خود را ببینند.

یکی دو شاگرد میان مایه اما پرمدعا مثل خودشان هم پیدا می شود که مجیز شان را می گویند. اونها هم بدشان نمی آید که همکلاسی های بهتر از خودشان نمره کامل نگیرند.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل