استفاده ابزاری از پیرمرد های فرتوت

+0 به یه ن

در محیط های کاری ایران، وقتی می خواهند برای یکی پاپوش بدوزند و زندگی کاری اش را خراب کنند، یکی از کارهایی که می کنند آن هست که پیرمرد فرتوتی را می آورند و "حَکَم" می کنند تا در مورد او "حُکمی" صادر کند. حکم هم قبلا صادر شده. اما قرار هست از زبان پیرمرد فرتوت بیان شود تا وجهه مردم پسند بیابد. آخه در جامعه ما پیش داوری این هست که پیرمرد فرتوت مظلوم که از مال دنیا چیزی ندارد، قطعا وارسته هست و حرف حق می زند.

چه استعدادهایی که در این گونه حکمیت ها پرپر شده اند. چه اعصاب ها که خرد گشته اند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اصیل های صد سال بعد

+0 به یه ن

نوادگان همان هایی که امروز مردم آنها را اختلاسگر کثافت می نامند صد سال بعد افه خواهند اومد که «ما از اولش همه چیز داشتیم. ما اصیل هستیم!» بعد در مجالس اعیانی تبریز (شاید در شهرهای دیگر هم چنین باشد من فقط از تبریز اطلاع دارم) خانم ها و آقایان سر و دست خواهند شکست که از این اصیل ها دعوت کنند تا کلاس آنها بالا رود.
البته همان اختلاسگران کثافت الان هم داعیه اصالت دارند. اما بیرون از دایره تنگ خودشان کسی قبول نمی کند و پوزخندشان می زند. اما نوادگانشان جزو «اصیل ها» محسوب خواهند شد. 
درست همان طوری که امروز نواده های همانی که در تاریخ آمده که با محاصره تبریز قحطی در این شهر آورد نورچشمی اصیل شهر هستند و وصلت با فامیل درجه چندم آنها هم مایه مباهات!
نواده های همان هایی که در قحطی، احتکار کردند و ثروت اندوختند اصیل و «گؤلی گؤزی تخ» و «گؤروب گؤتورموش» محسوب می شوند.
نواده های همان  آخوند هایی که وقتی برای روستاییان بیسواد قباله می نوشتند از بیسوادی آنها سو استفاده می کردند و بخشی از ملک را به اسم خود قباله می کردند، ملاک اشراف زاده اصیل و نجیب قلمداد می شوند.
نواده های همان مجتهدی که  درس خواندن  و هر نوع تجدد را حرام اعلام کرده بود و دمار از روزگار روشنفکران وقت در آورده بود  اکنون دیگه نهایت اصالت حساب می شوند و «آلبالو ها» به سلامت اصالتشان بالا می رود.
باز هم بگم!؟ 
خیلی به ندرت پیدا می شه کسی که  با  معیار های مجالس اعیانی تبریز، اصیل حساب بشه اما اجدادش کارنامه پاک داشته باشند. هست ولی نادر هست. حتما می پرسید پس اون همه بزرگان مثبت در تاریخ صد سال گذشته آذربایجان مگر نواده نداشتند؟! بعله! داشتند! خوبش هم داشتند. ولی عموم شان اون قدر ثروت نیاندوختند که باب طبع مجالس مهمانی اعیانی تبریز امروز باشند.  نواده هایشان هم مثل خودشان اغلب ساده زیست  و درویش مسلک هستند. اهل رفتن به مجلسی که در آن کیف مارکدار جواهر نشان قبل از خود شخص مورد توجه قرار می گیرد نیستند. اگر هم دعوت بشوند معذب می گردند  و دفعه بعد به بهانه ای عذر می خواهند و نمی آیند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برخورد با مشکلات با استاد راهنما

+0 به یه ن

در مورد مشکلات با استاد راهنما  از من زیاد سئوال می شه. اول از همه می گم که قصد من قضاوت نیست. قرار نیست بگم که در این اختلافات حق با دانشجوست یا با استاد راهنما.  برای قضاوت (دست کم) باید نظرات هر دو طرف را شنید. من در موضعی نیستم که قضاوت کنم و اگر مجبور نباشم از این کار ابا دارم. چون که قضاوت خیلی کار سختی است.


اما چند نکته می گویم که  شاید به درد تان بخورد:
۱)  اگر در ابتدای کار هستید و هنوز پروژه را شروع نکردید و اگر حس می کنید استاد راهنما دارد وقت شما را تلف می کند و اگر استاد دیگری را می شناسید که مطمئنید برای راهنمایی تز شما، بهتر از استاد اول خواهد بود، هر چه سریع تر استاد راهنما ی خود را عوض کنید.  چند ماه و شاید سال عقب می افتید، اما می ارزد. حتی اگر دانشجوی دانشگاه آزاد هم باشید و هر ترم باید شهریه بدهید باز هم می ارزد. چون که اگر با استاد راهنمای اول مشکل داشته باشید در هر صورت دفاع شما عقب خواهد افتاد. یک بار قاطع تصمیم بگیرید و استاد راهنمایتان را عوض کنید. اعصاب خردی خواهد داشت اما می ارزد.

۲) پشت سر استاد راهنمای اول غیبت نکنید. منهای این که غیبت به لحاظ اخلاقی و شرعی غلط هست در محیط دانشگاهی غیبت  علیه استاد، دیر یا زود برایتان دردسر می آفریند. بالاخره حرف می چرخد و به گوشش می رسد و او را علیه شما تحریک می کند. در محیط های دانشگاهی ، رقابت ناسالم  استادان و دانشجویان فراوان هست و آنان که خریدار درددل های شما خود را نشان می دهند عموما از پشت خنجر می زنند. شما احتیاجی به این درددل ها ندارید.

عوض کردن استاد راهنما را به صورت جراحی ببینید. هر چه سریع تر، بهتر. هر چی بیشتر در موردش حرف بزنید این زخم می تواند بیشتر عفونی شود.
موقع تعویض استاد راهنما لاجرم باید با رییس دانشکده و معاون فلان و بهمان و گاه پیشکسوتان صحبت کنید. صحبت تان را تا می توانید «مختصر و مفید» نمایید. درددل نکنید!  هر چه آنها شما را بیشتر ترغیب به درددل نمایند کمتر به آنها اعتماد کنید و کمتر از استاد راهنما بدگویی کنید.  در بین استادان پیشکسوت و روسا در دانشگاه ها بسیار مرسوم هست که افراد کم تجربه را با ترغیب به درددل تخلیه اطلاعاتی می کنند و دست آخر با جملاتی نظیر «من وقت شنیدن غیبت ندارم» مخاطب بینوا را «قهوه ای» می نمایند بعد هم یکی به میخ می زنند و یکی به نعل. یعنی هم به دانشجو ضربه می زنند هم به استاد راهنما. طوری هم پیش استاد راهنما جلوه می دهند که همه تقصیرها از دانشجو بوده.  او را علیه دانشجو تحریک می کنند.
 به عنوان یک  تاکتیک بد نیست در صحبت با آنها به جای درددل، عباراتی نظیر «شاید اشکال از من بوده» زیاد به کار ببرید. این «نمایش تواضع و فروتنی»  کم خطر تر از بدگویی از استاد هست. مزورانه هم نیست. به هر حال همه ما باید بپذیریم که ما هم کامل نیستیم و رفتارمان خالی از  اشکال نیست!


۳)  اگر در اواخر پروژه و تزتان هستید و استاد راهنما سنگ اندازی می کند، یک جوری نازش را بخرید که کار تمام شود.  تا اینجایش که آمده اید. چند ماه دیگر هم نازش را بخرید تا تمام شود. در این مقطع تغییر استاد راهنما یا اقداماتی از این دست به صلاح نیست.
با اندکی درایت و ابتکار عمل می توانید راهش را بیابید که چه طور استاد راهنما را سر به راه کنید. بالاخره هر کسی یک قلقی دارد. بعد از چند سال هم لابد دست شما اومده که قلق این یارو چیست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چه کنیم تا سلامت روح و روان خود را تا ۱۲ بهمن ۱۴۰۱ حفظ نماییم؟

+0 به یه ن

فکر کنم نیازی نباشد که توضیح دهم اوضاع کشور و این همه فساد و تبعیض و تورم و نابسامانی اقتصادی به روح و روان ما فشار می آورد. خوشبختانه هنوز آن قدر بی رگ نشده ایم و آن قدر وا نداده ایم که وقتی می بینیم  از یک طرف، کودکان معصوم تا کمر در باکس های زباله خم می شوند و از طرف دیگر انگلزاده ها ثروتشان را و استعدادهای نداشته شان را به رخ مان می کشند بیخیال رد بشویم. امیدوارم هرگز به این مرحله از وادادگی و بی رگی و بیشرفی نرسیم که با وجود دیدن اینها بخواهیم سر  خود را مثل کبک در برف کنیم، بیخیال شویم.
این مشاهدات بر روح و روان ما فشار می آورد.چه باید بکنیم تا سالم بمانیم؟

من در این نوشته از آن چه که از کتاب «آری به زندگی در کشاکش ناملایمات» نوشته  ویکتور فرانکل و ترجمه ضحی حسینی نصر استفاده می برم. توصیه می کنم این کتاب را بخوانید که برای یافتن جواب سئوال بالا، کمک زیادی به شما می کند. گویا از این کتاب ترجمه های متعددی در بازار هست. من از کیفیت سایر ترجمه ها اطلاعی ندارم اما ترجمه خانم ضحی نصر واقعا ارزشمند هست. به علاوه دیباچه ای  که دکتر ناصر مقدسی (از مرکز تحقیقات ام اس، بیمارستان سینا) و خود مترجم افزوده -دست کم برای خواننده ایرانی- به اندازه  نظرات خود فرانکل مفید و ارزشمند هست.


و اما جواب من: اولا نباید امید را برای بهبود اساسی  و بنیادی شرایط  از دست داد. بدون این امید فرسوده می شویم. اما از سوی دیگر نباید برای امید خود زمان بندی تعیین کنیم و  بگوییم تا فلان تاریخ حتما اوضاع درست می شه. در زندگی شخصی یا در کارگروهی خود زمان بندی برای انجام دادن کارها لازم هست اما  وقتی  برای امیدهایی که به واقعیت پیوستن آن تحت کنترل ما نیست زمان بندی تعیین می کنیم فشار عصبی فراوانی به خود وارد می نماییم. وقتی می بینیم اوضاع با آن زمان بندی مورد نظر ما جلو نمی رود به یک باره روحیه خود را می بازیم و چه بسا ضربات روحی شدید- خارج از توان روح و روانمان- بخوریم.


من به بهبود اساسی اوضاع کشور در آینده ای نه چندان دور (قبل از این که من بمیرم یا به پیری مطلق برسم) امیدوارم. امیدواری ام بر این اساس هست که می بینم این فساد و حرص  مال و طمع بیمارگونه و دروغ و پدرسوختگی فقط در بین طبقه موسوم به طبقه «برخوردار» هست. منظورم  طیقه ای است که در سایه ریخت و پاش های بی حساب و کتاب دو ۲۰ سال اخیر، جزو ثروتمندان شدند. 
من در  تهران زندگی می کنم. در همین شهر خرید می کنیم. در همین شهر ماشین مان را تعمیر می کنیم. در همین شهر فرش هایمان را می دهیم می شویند. در همین شهر معامله می کنیم. در خیابان های همین شهر زمین می خورم  و دستم را می گیرند و...... می بینم که تمام مناسبات بین مردم عادی (به جز اون قشر باریک برخوردار) بر اساس همان اعتماد و اخلاقیات بین غریبه هاست که زنده یاد دهخدا هم در مصاحبه با خارجی ها  از آن گفته بود.  در مقابل می بینم که این طبقه به اصطلاح برخوردار دارند از حرص و ولع و  در مسابقه ای که برای چاپیدن پول ملت با هم می دهند خود را خفه می کنند.
سالم ماندن اکثر قاطع مردم مرا به آینده امیدوار می کند. این که مردم وا نداده اند و از این همه فقر و تبعیض آزرده اند مرا به آینده امیدوار می کند. وقتی می بینم برخی سمن ها در زمینه های گوناگون چه کارهای باارزشی انجام می دهند مرا به آینده امیدوار می کند. وقتی می بینم بخش بزرگی از مردم آماده اند که راه حل های علمی برای مشکلات زندگی شان بیابند ( استقبال وسیع  از آموزه های روانشناسی نشانگر این آمادگی است) به آینده امیدوار می شوم. وقتی می بینم مردم ما چه ارزشی به کودکان قابل می شوند به آینده امیدوار می شوم. (شما دو کلمه دمپایی و chanclaرا در گوگل جست و جو کنید تا تفاوت میان روش های تربیتی ایرانیان امروز را با بخش بزرگی از مردم دنیا (آمریکای لاتین) را ببینید. چینی ها بد تر از اونها!) وقتی در گروه های متعدد می بینم که مردم به هم کتاب «انسان خردمند» را توصیه می کنند به آینده امیدوار می شوم. .....
همه اینها را نشانه آن می بینم که مردم ایران لیاقت بهتر از این را دارد و دیر یا زود شرایط مطابق لیاقتش را به دست می آورد. اما نمی دانم چگونه. نمی دانم کی و چه زمانی. همین امید (واقعی نه واهی) اما بدون شرایط و زمان بندی به من کمک می کند تا روحیه خود را حفظ نمایم.






------------------
«صبح تا شب، حسرت و نفرین جسم و جان آدم را می فرساید.»

اول از همه تاکید می کنم که این نوشته در مورد سلامت فردی هست نه مسائل سیاسی.
یک عده در کشور ما هستند که برنامه های شبکه «من و تو» و نظایر آن را زیادی جدی می گیرند. هرچی این شبکه می گوید «حقیقت و تمام حقیقت» می پندارند. نتیجه اش این می شود که دایم حسرت ۴۵-۵۰ سال پیش را می خورند و با غیظ و غضب فراوان کسانی را که به زعم آنها موجب از میان رفتن آن بهشت شده نفرین می کنند.  فعالیت سیاسی شان هم  اغلب ا ز فحش دادن بر روی کاناپه منزلشان فراتر نمی رود اما شدیدا منتظرند که اعتراضات معیشتی و سیاسی که در کشور همه روزه اتفاق می افتد بهشت موعود ایشان را باز گرداند. گاهی چنان در توهمات می غلطتند که گمان می کنند به پاس مجاهداتشان بر روی کاناپه منزل، فردا روزی وزارت و صدرات به ایشان پیشنهاد خواهد شد.      این افراد خود را خیلی زرنگ می پندارند  که  زحمت خاصی به خود نمی دهند و به زعم خود میوه های زحمات دیگران را با چهار تا فحش دادن خواهند چید اما واقعیت این هست که این همه نشستن به اضافه این همه حسرت و این همه غیظ و نفرت به علاوه انتظار کُشنده، جسم و جان آنها را به طور مداوم می فرساید. در یک سال به اندازه ده سال پیر می شوند و......   این روش راه مناسبی برای گذران زندگی نیست.      از ما گفتن! راه بهتری برای گذران زندگی و اوقات فراغت خود بیابید تا کمتر فرسوده شوید.   🍀

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه حل عملی برای مشکلات پیش پا افتاده روزانه- قسمت هفتم

+0 به یه ن

قسمت هفتم: توصیه های کلیشه ای اما مفید

برای رسیدن به آرامش، توصیه های کلیشه ای زیادی هست که همه با آنها آشناییم. واقعا هم موثر و مفید هستند. نظیر ساده زیستی و پرهیز از مصرفگرایی، دوری از چشم همچشمی، دوری از پرمدعا بودن، همنشینی با افراد خوش اخلاق و مثبت اندیش،  پرورش گل و گیاه، رفتن به دامان طبیعت، بازی کردن با بچه ها و....
اینها واقعا موثر هستند. بسته به روحیه فرد یکی می تواند بیشتر موثر باشد. مثلا بازی با بچه ها را برخی دوست دارند برخی ندارند. حد و نصاب پرهیز از مصرفگرایی که حال هر کس را خوب می کند هم بسته به روحیات شخص دارد. ولی اینها چیزهایی هستند که همه می دانیم. حد و نصابش را هم  خودمان بهتر از هر کسی می توانیم با زیر نظر گرفتن روحیات خودمان دریابیم. لازم نیست  کلاس خاصی برویم یا مرید کسی بشویم تا بتوانیم اینها را در زندگی اجرا کنیم. انواع  و اقسام دکان ها باز کرده اند که مردم را از زندگی ماشینی و مصرفی امروز به سمت ساده زیستی و طبیعتگرایی سوق دهند تا به آرامش برسند. کاری هم که می کنند آن هست که به اسم پرهیز از مصرفگرایی، اجناس به درد نخور جدیدی به آنها می فروشند یا شهریه های گزاف می گیرند. معمولا هم برای این که دکانشان بی مشتری نماند گرهی فکری برایشان درست می کنند که مشتری احساس نیاز کند و باز گردد. این دمبل دستک ها برای ساده زیستی لازم نیست!! نقض غرض هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وقت شناسی

+0 به یه ن

مسئله دیگری که زیاد باعث اختلاف می شود مسئله وقت شناسی است. افرادی که  از یک  سو، بسیار مقید به
وقت شناسی هستند و از سوی دیگر  مهارت اجتماعی  کافی ندارند یا نمی خواهند با واقعیت های جامعه کنار بیایند سر این موضوع درگیری های بیش از حد  پیدا می کنند. بیش از غرولند معمول! برایشان مسئله چنان بزرگی می شود که از مسایل مهم تر و بزرگتر غافل می شوند.
اول از همه بگویم که وقت شناسی با دقت دقیقه و ثانیه، ارزش اخلاقی دنیای صنعتی هست. در دنیای پیشا صنعتی هم، وقت شناسی  ارزش بود اما در زیر مجموعه ارزش مهم تر و عام تر «خوش قولی» قرار می گرفت.  منظور از وقت شناسی هم در دقیق ترین حالت این بود که وقتی قول دادی ۵ شنبه قبل از ظهر جایی باشی ۵ شنبه  قبل از ظهر همانجا باش. فرقی هم نمی کرد که ۹ صبح باشد یا ۱۱ صبح. ساعت دم دست همه نبود که با این دقت قرار بگذارند. احتیاجی هم به این همه دقت نبود. ارزش وقت شناسی به این معنا که ما امروزه می فهمیم محصول انقلاب صنعتی است.  مثلا وقتی قطارها شهر ها را به هم وصل کرد مهم شد که دقیق سر ساعت وبا دقت دقیقه  برنامه ها را انجام دهند و..... درنتیجه ارزش وقت شناسی بالاتر رفت و از زیر مجموعه خوش قولی بیرون آمد و ارزشی مستقل برای خود شد. در جهان پساصنعتی هم کم کم ارزش وقت شناسی دارد کم می شود. آلمانی ها که در نسل های گذشته به وقت شناسی معروف بودند امروزه در تربیت فرزند خود کمتر روی وقت شناسی تاکید می کنند و به جایش ارزش هایی نظیر احترام به  چند-فرهنگی  یا حفظ محیط زیست یا  ارزش های برابری خواهانه فمینیزم را به نسل نو می آموزند.

و اما کشور عزیز  و در حال گذار ما:  الان ما در کشور و جامعه خود هم جامعه پیشا صنعتی را داریم و هم صنعتی و هم پسا صنعتی.در نتیجه اهمیت ارزش ها هم  قرو قاطی شده! به همین دلیل، اگر کسی مهارت اجتماعی لازم را نداشته باشد سر این موضوع درگیری های شدید و خارج از اندازه پیدا می کند. 
اونهایی که  هم  وقت شناس هستند و هم مهارت اجتماعی خوبی دارند وقتی با وقت نشناسی دیگران -به خصوص کسبه ای که سفارشی به آنها داده اند- روبه رو می شوند نرم نرمک غرولندی می کنند . نه با پرخاش و خشم بلکه به شکلی که طرف از این وقت نشناسی شرمگین شود. بعدش هم از او برای جبران، خدمات بیشتر می طلبند. خدماتی نظیر تخفیف، نظیر صافکاری و تراشکاری بیشتر، نظیر گرفتن اشانتیون و.... این طوری او را جریمه هم می کنند.  به این ترتیب، اعصابشان کمتر خرد می شوند، بیشتر سود می کنند و دست آخر با این جریمه و آن شرمگینی یارو را  به سمت وقت شناسی سوق می دهند. اما برخی دیگر که به مهارت اجتماعی ندارند،  با خطای ساده ای مثل وقت نشناسی چنان برخورد تندی می کنند که انگار خیانت ناموسی ای شکل گرفته.  همان طوری که گفتم ارزش وقت شناسی  اون قدرها ارزش اصیلی نیست و بسته به وضعیت صنعتی جامعه دارد. ارزش های مثل وفاداری و ..... خیلی اصیل تر هستند. به این معنی که به اندازه  وقت شناسی بسته به ابزار مرسوم در روزگار نیستند و فرازمانی تر هستند

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مشاوره گرفتن از کارشناسان

+0 به یه ن

مراجعه به اطبا

یک عده معتقدند که حرف پزشک ها را نباید زیاد گوش کرد.
به نظر من، بستگی به پزشکش داره! اون پزشک هایی که عملا پزشکی را کنار گذاشته اند و به جایش مشاطه گری می کنند قابل اعتماد نیستند چون که به افراد مثل مورد برای تیغ زدن نگاه می کنند، نه آدم.


اونهایی هم که در محاوره های معمولی هم خیلی اصطلاحات پزشکی به کار می برند معمولا آدم های سطحی ای هستند که ضعف در استدلال و استنتاج خود را زیر بلغور کردن اصطلاح های پزشکی پنهان می کنند. اینها چندان قادر به تشخیص بیماری ها از راه استنتاج از علایم نیستند و با تشخیص غلط ممکن هست کار دست آدم دهند. خیلی ها از اینها گل پسر یک مادر هستند که عمری پز دکتر بودن پسرش را داده. معمولا این قبیل مادر ها در آخر عمر با شکنجه می میرند. گل پسرشان تشخیص غلط می دهد و چون از نظر مادر مقام نیمه خدایی دارد در توصیه ها شکی نمی شود و نظر پزشک دیگری پرسیده نمی شود. نتیجه این می شود که مادر با درد وشکنجه و زود هنگام می میرد.


دکترهایی هم که در یک زمینه تخصصی اون قدر متبحر و شناخته شده می شوند که مریض ها از گوشه کنار شهر وکشور برای همان موضوع به او مراجعه می کنند به تدریج دروس پزشکی عمومی را فراموش می کنند و قادر نیستند
در موضوعات دیگر خوب طبابت کنند. یک پزشک عمومی مجرب معمولا از یک پزشک فوق تخصص در تشخیص و درمان بیماری خارج از آن تخصص خاص ماهرتر هست.
چه بسا حتی یک پزشک تازه کار هم بهتر باشد.


خوشبختانه در شهرهای ما دکتر فراوان هست. با اندکی پرس و جو و نیز توجه و دقت، می توان دکترهای حاذق  یافت.
اونهایی که به دکتر های حاذق مراجعه می کنند و توصیه های آنها را به کار می بندند بسی سالم تر از لجبازانی  می مانند که خود را بهترین دکتر بدن خودشان می دانند.


مراجعه به کارشناسان اقتصادی 

در کشور ما معمولا مشاوره اقتصادی گرفتن توسط یک شهروند معمولی از یک نفر با مدرک اقتصاد به پشیمانی منجر می شود. یارو یک سری اصطلاحات مثل "بیماری هلندی" و ترکیدن حباب سکه و ملک و … را ردیف می کند و نتیجه می گیرد که بهتراست دست نگاه دارید که سکه و دلار و ملک ارزان خواهد شد. اما در عمل تنها حبابی که می ترکد حباب آرزوهای کسی است که به زحمت پس اندازی تهیه کرده با دیدن قیمت ها چند ماه بعد از عمل به توصیه کارشناس اقتصادی! 


به جای آن اگر افراد معمولی که اندک پس اندازی دارند به آشنایان دلسوز و درستکار که خود در کار اقتصادی هستند (اما عموما مدرک دانشگاهی اقتصاد ندارند) مراجعه کنند توصیه های مناسب می یابند. 
کلید واژه های این افراد به جای "بیماری هلندی" و " ترکیدن حباب" ، چیزهای دم دستی نظیر این هست: "یارو پول-لازم هست با کف قیمت می فروشه"، " سر نبش دارند یکی لوکس می سازند باعث خواهد شد که این کوچه رو بیاد…"

این کسان که مدرک اقتصاد گرفته اند بیشتر برای اقتصاد های کلان نظر می دهند نه یک نفر با بودجه محدود. در مورد اقتصاد کلان هم  پیش بینی هایشان معمولا غلط از آب در می آید. اغلب نه به خاطر این که بیسواد هستند و قطعا نه به این دلیل که اقتصاد علم معتبری نیست. بلکه به این دلیل هست که اولا، دسترسی به آمار و ارقام و اطلاعات موثق ندارند که بر آن پایه پیش بینی کنند. ثانیا این فرمول ها وقتی به درد می خورد که فرض بر آن باشد که تصمیم گیری  های کلان کشور بر یک منطق اقتصادی معقول استوار هست که متاسفانه در کشور ما این فرض جای تردید دارد.

این از شهروند عادی در کشور ما! اما مسئولان قطعا باید مشاوران اقتصادی خفن بیابند و به توصیه هایش گوش دهند. کشور ما مشاور اقتصادی خفن هم کم ندارد اما مشکل این هست که مسئولان در کشور ما نصفه نیمه به توصیه های ایشان گوش می کنند. ایدئولوژی، لجبازی، فساد و…. مانع از این می شود که کامل حرف مشاور اقتصادی را گوش کنند. نتیجه همین می شود که شده!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه حل عملی برای مشکلات پیش پا افتاده روزانه- قسمت سوم تا پنجم

+0 به یه ن

قسمت سوم: پنهان کاری یا شاخ اینستا شدن؟!
تا گذشته ای نه چندان دور ایرانی ها در مورد این که چه مقدار از زندگی شخصی شان را برای دیگران آشکار کنند فرمول های نانوشته اما معینی  داشتند. فامیل های نزدیک جیک و پیک هم را می دانستند. دوستان نزدیک (خانه-یکی) نیز هم. همسایه ها هم از کار هم -به زور هم که شده- سر در می آوردند. بسته به  درجه نزدیکی اقوام اطلاعاتی به آنها داده می شد.  اما غریبه ها  نمی بایست از خیلی چیزها خبردار شوند. اگر احیانا مطلبی را یکی که به آدم نزدیک تر بود  از فرد دورتری می شنید حتما دعوا می شد که «یعنی من اون قدر غریبه شمرده شدم که بعد از فلانی خبردار شدم؟!»
این فرمول ها این روزها، کمتر به کار می آید.  این روزها،  از یک  طرف،  برخی در اینستاگرام جیک  و پیک زندگی خود را اعلام عام می کنند. از طرف دیگر، برخی دیگر مسایل  خیلی معمولی زندگی خود را چنان از همه قایم می کنند که انگار یک سِر نظامی خیلی مهم هست که نباید کسی از آن خبردار شود.
راستش من به این موضوع ارزشی نگاه نمی کنم. بر اساس این که کسی زندگی خود را به همگان مخابره کند یا از همگان به صورت فوق محرمانه بپوشاند، او را قضاوت اخلاقی نمی نمایم. بسته به روحیات افراد، سبک زندگی  و......، هر  فرد می تواند تصمیم بگیرد که مسایل زندگی خود را تا چه حد با دیگران در میان بگذارد. از کسی هم گله مند نمی شوم که چرا مسایل خود را با من  در میان نگذاشته.  اتفاقا هر چه کمتر از مسایل دیگر سردر بیاورم، راحت ترم چون که  کمتر مسئولیت به گردنم می افتد.
هر دو رویکرد تبعاتی برای خود دارد. بهتر است این تبعات را بدانیم و بشناسیم و با چشم باز تصمیم بگیریم که تا چه اندازه با دیگران مسایل خود را در میان بگذاریم.

قسمت چهارم: وقتی پخمه ها می خواهند خانه بخرند!

در مجموع ، اطرافیان، افرادی  را که سرشان توی کارخودشان هست (به خصوص اگر این کار، پژوهش در علوم پایه باشد)، پخمه می پندارند.  اگر این افراد آشکار کنند که پس اندازی دارند که می خواهند سرمایه گذاری کنند، از یک سو بچه زرنگ ها دندان تیز خواهند کرد که آن را از دست «پخمه ها» در بیاورند. از سوی دیگر، هر کسی در فامیل و دوست و آشنا  اظهار نظری خواهد کرد که برای افرادی مثل ما سم هستند. به دوعلت: (۱) سرمایه اصلی ما وقت و ذهن آزادمان برای پژوهش هست. اظهار نظرات چپ و راست آشنایان در مورد سرمایه گذاری آن را مشغول می کند. (۲) بیشتر توصیه های آشنایان مفت نمی ارزد و فقط باعث سردرگمی می شود.  برگ برنده در سرمایه گذاری  قاطعیت در تصمیم گیری است. این که وقتی  اکازیونی پیش آمد فرد بتواند قاطعانه و قبل از این تورم یا مسایلی از این دست فرصت را هدر دهد تصمیم بگیرد. اظهار نظرهای چپ و راست آشنایان فرد را سست می کند و فرصت ها می سوزند.
افرادی مثل ما بهتره پیه این را به تن بمالیم که دربین آشنایان تا ابد، به پخمگی شناخته شویم. اگر وسوسه شویم که رو کنیم که ما هم اون قدر پخمه نیستیم  و به مسایل اقتصادی فکر می کنیم صد تا ضربه می خوریم. پس بهتر هست این مسایل خود را  از عموم -حتی از نزدیکان- پنهان نگه داریم  و تنها با یکی دو نفر گزیده که هم از مطلع بودن و هم از دلسوز بودن آنها مطمئن هستیم، مشورت کنیم. معمولا فامیل درجه یک شخص این دو ویژگی را توامان ندارد. هرچند تقریبا پدر سالار هر خاندان ایرانی دارای ادعا ست که فرصت های اقتصادی را بو می کشد و دلسوزترین فرد موجود در کره زمین هست، اما بشنو و باور نکن.  با دعوت شما به صبر، فرصت ها را خواهند سوزاند. تجربه آنها فقط به درد دوران نخست وزیری هویدا می خورد که قیمت خودکار بیک در ۱۳ سال عوض نشده بود. نه برای این دوره و زمان که عرض ۱۰ روز قیمت ملک ممکن است  یک و نیم برابر شود! برای سرمایه گذاری در این دوره زمانه باید از کسی مشورت گرفت که اقتصاد این دوره زمانه و  فعالان اقتصادی این دوره زمانه را می شناسد.
وعده های کمک مالی بزرگتر ها هم  خیلی وقت ها پوچ از آب در می آد.  خیلی نباید روی این وعده ها حساب باز کرد.  بسیارند کسانی که چون  روی کمک های بزرگترها  برای خانه دار شدن حساب باز کرده اند،  هیچ وقت موفق نشده اند که صاحب خانه شوند. همان پس اندازشان هم که  با آن می توانستند خانه ای کوچک و ارزان بخرند به امید روزی که بزرگترها کمک مالی درخور کنند تا بتواند خانه مناسب بگیرند، در اثر تورم تبدیل به هیچ شده و امکان خرید خانه کوچک هم از دست رفته.

بر اساس «همه می گن» نمی شه زندگی یا کاسبی کرد!

میوه فروشی محله مون داره مغازه اش را جمع می کنه. صاحب مغازه- که یک زن میان سال هست- به او گفته اجاره را باید ۱۵ میلیون بده. طبعا این مغازه نمی تونه اون قدر سود کنه که کرایه ماهی ۱۵ میلیون تومان بده.
اگر صاحب مغازه ریاضیات دبستانش را خوب  بلد بود، حساب کتاب می کرد می فهمید که این مغازه این قدر درآمد نخواهند داشت. ولی مردم ما  عموما بر اساس حساب کتاب تصمیم نمی گیرند. بر اساس آن چه که «همه می گن» تصمیم می گیرند. «همه» هم این روز ها در گوش موجر ها می خوانند که چه نشسته ای که اجاره ها بالا رفته.
یک آدمی که  از یک طرف، حساب کتاب بلد نیست و از طرف دیگر می ترسه که اطرافیان او را پخمه بدانند این طوری هم خودش به خودش ضرر می زنه، هم برای  دیگران !
طبعا کسی نمی آد با اون قیمت  این ملک را اجاره کنه. ملکش خالی می مونه و ضرر می کنه! 
قضیه خرید مغازه با اجاره فرق می کنه. مردم شاید یک پول کلان بدهند یک مغازه بخرند با این که می دانند فروش اجناس مغازه ، هزینه خرید مغازه را در نخواهد آورد. اما چون قیمت خود ملک مغازه بالا می ره، سرمایه گذاری می کنند.اما در مورد اجاره که چنین خبری نیست! تا هزینه اجاره و ....در نیاید کسی مرض نداره که مغازه ای را اجاره کند.

حیف شد!  تازه تازه محله مون داشت صاحب یک میوه فروشی خاص می شد که سلیقه مشتری ها را می دانست که بلاهت صاحب ملک خرابش کرد. برای میوه فروش هم چند مدت طول خواهد کشید که در محله ای دیگر مشتریان خاص خودش را که سفارش میوه خاص می دهند پیدا کنه.
محله مان یک قنادی خاص هم داشت که شیرینی های خاص درست می کرد که در محلات دیگر نداشتند.  اون هم چند ماه پیش بست.

قسمت پنجم: درددل و حکمیت

در مورد نتایج مثبت درددل  اغراق شده. معمولا درددل با اطرافیان نه تنها دردی دوا نمی کند بلکه صدها مشکل دیگر می افزاید. معمولا توصیه های بیخودی می کنند. معمولا دخالت هایی می نمایند که اوضاع بد را بدتر می کند. به علاوه بعد از این که خود زخم بهبود یافت، با یادآوری آن موضوع زخم را خراش می دهند و دوباره باعث خونریزی و درد می شوند. 
قدیم ها مرسوم بود که اختلافات بین زوجین و خواهر برادر ها و.... را به پیش بزرگتری می بردند تا با نصایح دلسوزانه و عقل و درایت خود اختلافات را حل کند. معمولا هم این بزرگترها با صحبت هایشان اوضاع را خراب تر می کردند. اولا برعکس ادعاها عموم این بزرگترها، بی طرف نبودند. خیلی هاشون زندگی خسته کننده ای داشتند و این موضوع برایشان ماجرایی می شد که می خواستند آن را کش دهند. مخصوصا تیله هایی وسط می انداختند که دعوا موقتا خاموش شود  اما پس فردا دوباره سرباز زند  تا دوباره به سراغ بزرگترها بیایند و دوباره بزرگترها  به عنوان منجی مطرح شوند. به علاوه حتی اگر واقعا دلسوز بودند، باز هم دیدگاه ودانش  و فهم ودرک لازم برای حل مشکلات را نداشتند.
به جای مراجعه به اطرافیان خود- که نه به اندازه خود ما، وضعیت را درک می کنند و نه به اندازه خودمان برای خودمان دلسوز هستند -بهتره مراجعه کنیم ببینیم سایت های روانشناسی و.....چی می گویند. مسایلی که امثال ما داریم اغلب اون قدر پیچیده نیستند که راه حلی در این گونه مراجع نداشته باشند. با مراجعه به سایت های روانشناسی  و فهم و درک خودمان و اندکی  تمرکز و تعمق معمولا خودمان می توانیم به راه حل مناسب برسیم. اگر موضوع خیلی غامض بود به روانشناس حرفه ای حاذق می توانیم مراجعه کنیم. اما درددل با اطرافیان معمولا ده تا مشکل جانبی هم درست می کنند و موضوع را بیخودی پیچیده تر می نمایند.
افراد زیادی سراغ دارم که یکی از بزرگترین مشکلات خود را این می دانند که کسی ندارند که با او درددل کنند. چه بهتر! اونهایی که گمان می کنند کسانی دارند که می توان با آنها درددل کرد از همان کسان صد تا ضربه می خورند.
اگر بزرگترین درد شما این هست که کسی  برای درددل ندارید، بدانید که خیلی آدم خوشبختی و کم دردی هستید!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سلبریتی باز

+0 به یه ن

دیروز فضای مجازی پر بود از اظهارنظرهای گوناگون کاربران در مورد اعدام یک پسرجوان که چند سال پیش دوست دخترش را به قتل رسانده. من در خودم صلاحیت لازم را نمی بینم که در مورد خود موضوع اظهار نظری کنم اما در عجبم که چرا والدین پسر رفته اند سراغ وکیلی مشهور که شهرتش به دلیل پرونده های شکست خورده است!

مگر دفاعیات این وکیل از موکلان قبلی اش چه گلی به سر آنها زده بود که اینها باز رفتند سراغ او؟!
بر قوانین ایران و نظام قضایی  هزار و یک نقد وارد هست. نقدهای جدی و پایه ای. اما وقتی پای جان جگر گوشه آدم مطرح باشد نباید برود سراغ وکیل "فعال حقوق بشر" که هدفش بیشتر از سر وسامان رساندن پرونده و دفاع از موکلان به رخ کشاندن، نواقص و معایب قانون های ایران هست و برای این کار رسانه ها و سلبریتی ها را درگیر می کند. 
امیدوارم هیچ کسی و خانواده ای، نیازمند نشه که به این علت وحشتناک (قتل) وکیل بگیره. اما در زندگی عادی هم به وکیل نیاز هست. برای تنظیم وصیت نامه و …..
 بهتر ه به جای این که آدم بره سراغ وکیلی که از این آرتیست بازی ها در می آره بره سراغ وکیلی که  کف بازار ومردم جامعه را خوب می شناسه. دنبال این هست که از معلومات حقوقی اش و شناخت اش از جامعه و عرف  و نیز قوانین نانوشته اما مهم، کمک بگیره  تا مشکل موکلش را حل کنه. نه این که با کشاندن موضوع به رسانه ها،  خودش را مطرح کنه.
استادان دانشکده حقوق هم در دادگاه ها ( علی رغم معلومات حقوقی بسیار بالا) وکلای موفقی  نمی شوند چون با این که قانون را خوب می شناسند عرف را اون قدرها نمی شناسند.وکلایی  که 
بیشتر ازدانشکده حقوق، در کف بازار و در اتاق های دادگاه چرخیده  اند 
بهتر می توانند از موکل دفاع کنند. دفاعی که به نفعش تمام شود، نه دفاعی که مشهورش کند!
وکیل مشهور به فعالیت برای حقوق بشر که بیشتر از این که حواسش به دفاع از موکلش باشد حواسش به تصویری که به رسانه ها مخابره می شود باشد اصلا به درد نمی خورد!
جمله بندی ای که به مذاق گزارشگر بی بی سی یا حتی روزنامجات داخلی خوش می آید لزوما به مذاق قاضی یا شاکی پرونده که باید ببخشد خوش نمی آید!
می دونید این وکیلان "فعال حقوق بشری" مرا یاد چی می اندازند؟ یک فیلم کمدی خانوادگی ترکیه ای قدیمی بود که در آن زن، اون قدر روی مخ شوهرش راه می رفت که تا بالاخره مرد سرش داد بزند و یا دست بلند کند تا زن بتواند بُل بگیرد که دیدی سر من داد زدی …..
این وکلای حقوق بشری هم طوری عمل می کنند که بدترین وجه نظام قضایی ما رخ نشان دهد تا سوژه دندانگیری نصیب رسانه ها شود.
شاید در دراز مدت 
این وکلای حقوق بشری  که جنجال رسانه ای ایجاد می کنند با نمایان کردن اشکالات سیستم قضایی ، موجب  تحولی مثبت شوند اما این وسط موکلانشان  له می شوند!
🍀@minjigh

این تهرانی ها چه قدر "سلبریتی باز" هستند! خیال می کنند سلبریتی-جماعت به هر مسئله ای ورود کنه مشکل حل می شه.
وقتی زلزله می آد، سلبریتی ها دور می گیرند که می خواهیم بازسازی کنیم. بعدش گند می زنند و پول های جمع شده را هدر می دهند.
وقتی دادگاه و دادگاه کشی پیش می آد، خیال می کنند با آوردن سلبریتی ها به معرکه دنیا گلستان خواهد شد
یک زمانی سلبریتی ها شورای شهر تهران را هم قبضه کرده بودند.
حتی مدیر ساختمان در آپارتمان ما هم یک خانم هنرپیشه هست. نه از حسابداری سرش می شه، نه از مسایل فنی موتورخانه و….سرش می شه، نه از مسایل حقوقی و شهرداری و عوارض کار و…. سرش می شه. اما چون سلبریتی هست همسایه های محترم فکر کرده اند که می تونه مسایل ساختمان را حل کنه. مقایسه کنید با مجتمعی که مادرم اینا در آن زندگی می کنند. یکی از اعضای هیئت مدیره اون مجتمع دایی خودم هست که در زمان دبیرستان شاگرد اول یکی از دبیرستان های درجه یک تبریز بود (این یعنی ریاضیاتش حرف نداشت)، بعدش هم مهندسی الکترونیک خواند، بعد هم سالها در یک کارخانه هم پست مدیریتی داشت هم پست فنی.
یعنی قابلیت های یکی مثل او از نظر دانش فنی، حسابداری و مدیریت با یک هنرپیشه نقش های کمدی یکی است؟! خیلی بعید می دانم در تبریز فرهنگ همسایه ها اجازه می داد که کسی را مدیر ساختمان در یک مجتمع انتخاب کنند که کارش "عشوه شتری اومدن" در فیلم های کمدی است.
نتیجه این می شه که دایم از ساکنان برای کارهای مختلف پول می گیرند اما اون کارها را انجام نمی دهند. گیج می زنند اعضای هیئت مدیره مجتمع ما. چهار تا سلبریتی برای اداره ساختمان انتخاب کنید همین می شه دیگه! یعنی در این مجتمع به این بزرگی چهار نفر مهندس و یا مدیر با تجربه نبود که به جای این خانم هنرپیشه انتخاب کنند؟! حتما بود. ولی او را انتخاب کردند چون خیال کردند باکلاس تر هست که بگویند مدیر ساختمان ما یک خانم هنرپیشه شیک پوش است!
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه حل عملی برای مشکلات پیش پا افتاده روزانه

+0 به یه ن

مقدمه

قبلا هم نوشتم که برخی از افراد جامعه ما چون توانایی آن را که بدون پرخاش و ایجاد کدورت «نه» بگویند کسب نکرده اند به سراغ بیراهه هایی نظیر وردخوانی و عرفان و انگشتر انرژی مثبت و... می روند. در این بیراهه ها نه تنها مشکل شان حل نمی شود، بلکه پرخاشگر تر می شوند.  اتفاقا این افراد جزو بهترین های کشور هستند. نجیب و ماخوذ به حیا و مهربان و با قابلیت و مسئولیت پذیر.
 اندکی دور وبر را بنگرید  کاملا حس خواهید کرد که کشور ما آبستن تحولات عظیم هست. تحولاتی عظیم و بنیادی در ردیف جنبش مشروطه در صد سال پیش. این که تا چه اندازه این تحولات مثبت خواهند بود بستگی  مستقیم به این دارد که نیروهای جامعه از قبیل همین افراد که گفتم چه قدر در تحولات نقش بازی کنند. حیف است که در این برهه این عده با این ویژگی ها  که بر شمردم مشغول وردخوانی و اسیر چند شارلاتان  که ادعای  رهنما و قطب  بودن می کنند باشند. همین طور حیف هست  که  نیروهای فکری شان با اختلاف با اطرافیان سر مسایل پیش پا افتاده تلف شود. ای کاش بتوان راهی یافت که این قبیل افراد از این مسایل رها شوند و بتوانند با نیروی فکری خود و با توانمندی های گوناگون خود کنش موثری در جامعه داشته باشند. کنشگری موثر این افراد در مسایل مهم جامعه (مثل محیط زیست، مثل حقوق زنان، مثل حقوق زبانی، مثل اهمیت علم آموزی، مثل اهمیت پژوهش علمی، مثل حقوق کودک، مثل نیاز به ارتباط با دنیای خارج  و تنش زدایی از روابط خارجه، مثل اهمیت عدالت اجتماعی، .....) می تواند نوید بخش آن باشد که تحولات عظیمی که خواه ناخواه در راه هستند  جامعه ای  بهتر و خواستنی تر بسازد. اما اگر کسانی که سوادی دارند و معلوماتی و هوشی و قابلیتی- هم اکنون  درگیر مسایل پیش پا افتاده باشند، تحولات  اوضاع را بهتر نخواهد کرد.

در نوشته های بعدی ام برخی نکاتی که به ذهن این حقیر می آید تا مشکلات فکری  نانوشته و ناگفته  این قشر را  حل کند، بازگو می کنم. ادعا ندارم نوشته های من خیلی ارزشمند و راهگشا خواهند بود اما امیدوارم باعث شود که افرادی که از این قبیل موضوعات در رنجند، مشکلات خود را از دریچه ای دیگر و زاویه ای دیگر بنگرند و در آنها تعمق کنند. در این صورت حتما راه حل موثر برای خود را خواهند یافت. ممنون می شوم این سری نوشته های مرا به اشتراک بگذارید تا  به دست کسانی هم که مخاطب اصلی این سری نوشته ها هستند برسد.

قسمت دوم: برخورد درست  با  خرده فرمایش های پدرسالارانی که معتقدند دیپلم خودشان ویا مدرک سیکل پدرشان به صد تا مدرک دکتری الان می ارزد!😉😁



در اینجا به چند موضوع می پردازم که به نظر من حاصل جامعه در حال گذار ماست. ندیدم کسی در جایی به آن بپردازد.
یکی از موضوعات درگیری های عروس های تحصیلکرده در خانواده های نسبتا سنتی است. در مورد  اختلاف های مادرشوهر و عروس زیاد صحبت شده. در واقع اختلاف ها در فرهنگ پاپ و در مثل ها و ضرب المثل ها بزرگنمایی هم شده. اختلاف اون قدر هم زیاد نیست. 
اما در مورد اختلافاتی که بین عروس و پدرشوهر در جامعه نیمه سنتی-نیمه مدرن  ما  پیش می آید، کمتر صحبت شده. در جامعه سنتی تر، روابط و جایگاه این دو کاملا روشن بود و دیوارها  و مرزها کاملا روشن. در نتیجه کمتر مشکل پیش می آمد. دست کم درفرهنگ سنتی  مناطقی مثل آذربایجان و مرکز و شمال ایران که من با فرهنگ آنها آشناترم مشکل چندانی  بین این دو نبوده است. اما الان باورود یک عروس تحصیلکرده شاغل که در زمینه های مختلف اقتصادی و.... که قبلا قلمرو مردانه محسوب می شد، نظم مالوف ومرزهای نامرئی اما خوش تعریف به هم می ریزد.
معمولا پیرمردها در مورد زن جوان تحصیلکرده کنجکاو هستند و او را به صورت که موجودی که باید از نو شناخت و مطالعه کرد می بینند. تا ده سال پیش که تعداد فیزیکدانان زن در جامعه جهانی فیزیکدانان کم بود این کنجکاوی بین پیرمردهای فیزیکدان در اروپا هم خیلی مشهود بود! برگردیم سراغ روابط خانوادگی در ایران. بعضا پیرمردها اظهار نظری می کنند یا توقعی یا «خرده فرمایشی» دارند که به عروس بر می خورد و آن را دون شان اجتماعی خود-با توجه به تحصیلات و...خود- می بینند. اونها یی که «نه» گفتن بلد نیستند و می خواهند ماخوذ به حیا باشند، خشم را فرو می خورند و الکی در دل شعار می دهند که باید «منیت» خود را بکشند و تواضع و فروتنی کنند. برخی هم  آن قدر در این راه پیش می روند که  می افتند در دام شیادان «عرفان فروش». اصرار بر کشتن «منیت»، راه را  بر سو استفاده های گوناگون شیادان باز می کند. کسی که بنا ندارد که منیت خود را بکشد کمتر امکان دارد در این دام ها بیافتد.
 بعد از یک مدت  این عرفان بازی ها و این فروتن بازی ها، واکنش منفی می دهد . معمولا کسی که ادعا می کند منیت خود را کشته یک مرتبه مثل آتشفشان فوران می کنند و پرخاشی از خود بروز می دهند که چه در فرهنگ سنتی و چه در فرهنگ مدرن غیر قابل قبول هست.


من ملاحظه کرده ام  که کسانی که  مهارت اجتماعی بالا دارند خیلی راحت این  گونه مسا یل را حل می کنند و نیازی به کشتن منیت  نمی بینند.  هرگاه  با اظهار نظر نابجا یا به اصطلاح خرده فرمایشی رو به رو می شوند که به نظر آنها  اندکی توهین آمیز هست در همان ابتدا مرزها را روشن می کنند. اما نه با پرخاش و ایجاد کدورت.  با گفتن جملاتی نظیر «دیگه چی؟!»، «که این طور». لحنشان را طوری تنظیم می کنند که یعنی تو شوخی کردی من هم به شوخی جواب دادم! هرچند برداشت شوخی هم نکرده باشند اما این پیام را می دهند که این نظر یا خرده فرمایش چنان بیربط و نابجا بود که به شوخی می مانست. دو سه برخورد به این شکل، مشکل را حل می کند. لازم نیست طرف برود عارف شود یا «منیت» خود را بکشد یا آتشفشان خشم شود! به همین راحتی، به همین خوشرویی! ادامه دارد.....

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل