خاطره ای از کوچه نوفل لو شاتو

+0 به یه ن

چند سال پیش می خواستم ویزای فرانسه بگیرم. کنسولگری برای ساعت ۸:۲۰ دقیقه صبح وقت داده بود. ساعت یک ربع به هفت خودم را  به جلوی کنسولگری رساندم و دیدم حدود ۳۰ نفر آدم اونجا ایستاده  اند.  کاشف به عمل اومد کنسولگری به همه آنها برای ساعت ۸:۲۰ دقیقه وقت داده است. 

همان طوری که می دانید نسخه فتنه انداختن بین آدم ها دقیقا همین است که  کنسولگری فرانسه انجام داده بود. طبعا ۳۰ نفر همزمان نمی توانستند بروند داخل و دعوا می شد! همه هم خود را محق می دانستند.
در همین فکر بودم که یک خانم جوان و شیک و زیبا جلو آمد و از من خواست تا نامم را بگویم تا در لیست اش  یادداشت کند و به من نوبه دهد. اون خانم هم یکی مثل بقیه ما بود. یک ایرانی که  به او هم کنسولگری  برای ساعت ۸:۲۰ وقت داده بود.
خوشبختانه همه ما، ایرانیان حاضر در پیاده روی جلوی کنسولگری فرانسه، این قدر شعور داشتیم که بدانیم اگر بخواهیم  اصرار کنیم که حتما باید ساعت ۸:۲۰  وارد کنسولگری شویم فقط اعصاب خودمان را خرد می کنیم و مایه تفریح «نرون وار» کسانی می شویم که با این نحوه زمان دهی قصد داشته اند «ما جهان سومی ها» را جان هم بیاندازند و به حماقت شان بخندند. علت و  انگیزه دیگری برای این گونه نوبت دهی نمی بینم! هر عقل سلیمی ایجاب می کرد که   با روشی  به غیر از  این روش مردم آزارانه عمل می کردند.
نمی خواهم بگویم هر که در سفارت فرانسه هست از این گونه عقده ها دارد. (اتفاقا اَتَچه علمی و فرهنگی چند سال پیش سفارت فرانسه را  نسبتا از نزدیک می شناختم. جزو نجیب ترین  و متواضع ترین آدم های روزگار بود.) اما کسی را که  مسئول نوبت دهی است و به این گونه فتنه انگیز نوبت می دهد جز به نرون صفتی به چه چیز دیگر می توان متصف دانست؟
نمی توان گفت که تقصیر یک کارمند جزء  (احتمالا ایرانی ) است. چون وقتی هر روز این بساط را در جلوی کنسولگری به راه می انداختند می بایست آش آن قدر شور شده باشد که خان (جناب سفیر) هم فهمیده باشد. من جای او بودم هیچ خوش نداشتم جلوی سفارتم یک ایل هر روز بایستند و سر وصدا کنند و احیانا دعوا کنند. حتما دستور می دادم سرو سامانی به نوبت دهی بدهند. این  بساط هیچ معنایی از نظر من ندارد جز این که مقامات بالای سفارت از این قبیل فتنه انگیزی ها، «خر کیف» می شوند و احساس تشخص می کنند. و الا از جهت امنیتی هم که در نظر بگیری صلاح سفارت در این هست که دور وبرش خلوت باشد و افراد با خونسردی وارد شوند نه  با خشم. این طوری اوضاع بهتر تحت کنترل خواهد بود.

بگذریم! برگردیم به سراغ خاطره خودم.
خلاصه همه مان برای این که دعوا نشود اون خانم را به عنوان آتوریته ای که به این بی نظمی سروسامان دهد قبول کردیم. با این که هیچ کدام همدیگر را نمی شناختیم و بعد از آن هم قرار نبود همدیگر را ببینیم.
صف بستیم و با ادب و احترام به یکدیگر منتظر ماندیم و یکی یکی رفتیم داخل. در داخل هم به خاطر بی نظمی کنسولگری بسیار وقت مان تلف شد اما دست کم در صف اعصابمان خرد نشد. در صف اتفاقات جالبی افتاد. زمانی که نوبت خود آن خانم شد  مسئولیت را به کس دیگر سپرد. یه آقایی با چمدان بزرگ صبح  همانروز با اتوبوس از اصفهان رسیده بود. چمدان را که طبعا نمی ذاشتند  داخل ببرد. مونده بود چی کار کنه.  افراد در صف پیشنهاد کردند ببره بده به کسبه محله تا برایش نگه دارند. همین کار را کرد.  یک پسر جوان با تبلتش اومده بود. موقع رفتن به داخل سفارت آن را به یکی دیگه در صف  سپرد تا برایش نگه بداره. به یک نفر کاملا غریبه تبلتش را سپرد! درجه اعتماد  در همین صف بندی در عرض حدود ۴۵ دقیقه  به این حد رسید!

به نظرم کار گروهی که با هم کردیم و خردجمعی ای که آن روز نشان دادیم جای تامل و الگو برداری دارد. متاسفانه،  اغلب به دلیل بی لیاقتی بالادستی ها ما با  بلبشو های زیادی رو به رو می شویم. بهتره خودمان دست کم نظمی به اوضاع دهیم. قدر افرادی مثل اون خانم که جلو می افتند و نظمی به اوضاع می دهند باید دانست. بیخودی نباید با امثال او لج کرد.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پرخاشگری و عرفان

+0 به یه ن

اونهایی که دور وبر من ادعای عرفان و نظایر آن دارند خیلی پرخاشگرند. ادعا می کنند که به آرامش درون رسیده اند اما با کوچک ترین حرفی و با کوچکترین ناملایمتی ای بر می آشوبند و پاچه می گیرند. کوچکترین صبر و گذشتی از خودشان نشان نمی دهند. در مجموع به علت فشارها ی اقتصادی و بی ثباتی و .... در جامعه ما درجه عصبیت و پرخاشگری بالاست اما اونها یی که ادعا می کنند دارند درجات عرفان را طی می کنند روی بقیه را در پرخاشگری و عصبیت سفید کرده اند. 


 توفیق اجباری آشنایی با خانمی در فضای مجازی دارم که الان چند ماه هست حرف های نژادپرستانه علیه مردمان شرق آسیا می گوید. مدام هم شکایت می کند که ما نجابت به خرج می دهیم بقیه اقوام حق ما را می خورند. از ملل دیگر و اقوام دیگر بد می گوید از سوی دیگر ، دایم فهم و شعور همشهری های خودش را زیر سئوال می برد. دیدم از یکی دیگر می پرسد "آیا شما هم از همسفران عرفان هستید؟" در دلم گفتم لابد "توشه و زاد سیر و سلوک عرفانی تان هم نژادپرستی و تحقیر مردم کوچه بازار است!"

 واقعا این سئوال برایم هست که این افراد عصبی و پرخاشگر هستند و سپس می روند سراغ عرفان یا عرفان اینها را این قدر عصبی و پرخاشگر می کنه؟ احتمالا اولی است. به نظرم می بینند که عصبی و پرخاشگر هستند بعد خیال می کنند عرفان درد اونها را رفع خواهدکرد. اما من به عنوان ناظر بیرونی می بینم که عرفان فقط اینها را از خودراضی تر می کنه ! پرخاشگری شان را درمان نمی کنه. 

کاش به جای عرفان بروند دنبال یک روانکاو درست و حسابی که درس روانشناسی مدرن خوانده باشه و درسش را هم بلد باشه! دکتر هلاکویی هم در این زمینه فایل صوتی زیاد داره. اونها را گوش کنند بیشتر خیر می بینند تا از عرفان. https://m.youtube.com/watch?v=bdrK4CTEZbk 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جنگ های صلیبی

+0 به یه ن

جنگ های صلیبی قرار بوده بین مسلمان ها و مسیحی ها باشه اما در مقطعی مسیحیان  اروپایی غربی به استانبول ( همان قسطنطنیه که آن روزها پایتخت روم شرقی و محل زندگی مسیحی ها بوده) حمله کردند و جنایت های فراوان علیه برادران و خواهران دینی خودشان مرتکب شدند.  کشتار بیرحمانه ای کردند، غارت بیرحمانه ای کردند (متمدن ترینشان ونیزی ها بودند که فقط غارت کردند، دیگه تخریب نکردند. ونیز پر هست از مجسمه ها و.... که از استانبول در آن جنگ غارت شده. از جمله چهار اسب برنزی معروف در ایوان کلیسای سن مارکو ) و کلی هم به مقدسات همکیشان خود توهین کردند. اینجا در ویکی پدیا چنین نوشته:

Though the Venetians had an appreciation for the art which they discovered (they were themselves semi-Byzantines) and saved much of it, the French and others destroyed indiscriminately, halting to refresh themselves with wine, violation of nuns, and murder of Orthodox clerics. The Crusaders vented their hatred for the Greeks most spectacularly in the desecration of the greatest Church in Christendom. They smashed the silver iconostasis, the icons and the holy books of Hagia Sophia, and seated upon the patriarchal throne a whore who sang coarse songs as they drank wine from the Church's holy vessels.

دو توضیح بدهم: هاجیا سوفیا همان ایاصوفیه معروف  هست. یونانی ها این جور می گویند. violation of nuns هم یعنی تجاوز به راهبه ها. این کار ها را مسیحیان غربی علیه مسیحیان شرقی کرده اند. مسلمان ها این وسط بیگناه بوده اند. بروید تاریخش را بخوانید. مسیحیان شرقی -خیر سرشان- از مسیحیان غربی برای مقابله با مسلمان ها و یک سری اختلافات داخلی خودشان استمداد کرده بودند که این بلا سرشان آمد. یک دهم این کارها را مسلمان ها وقتی بر آنها پیروز شدند با آنها نکرده اند.
 

حالا از قرن ۱۳ بیاییم به چند هفته اخیر که درگیری های قره باغ هست. سیستم های پروپاگاندای هر دو طرف  -و  همچنین  طرفدارانشان در ایران- بسیار  فعال هستند. به جنگ های صلیبی ربطش می دهند. به مسایل نژادی  وقومی ربطش می دهند. خیال می کنند با این گونه ربط دادن ها برای خودشان یار جمع می کنند!
تاریخ به ما می گوید این قبیل یارها از صد تا خار بدترند!

درگیری قره باغ به خاطر یک مناقشه ارضی هست نه بیش از آن. نه جنگ صلیبی است نه جنگ نژادی.  یک سرزمین هست که دو دسته از مردم ادعا می کنند مال اونهاست و اختلاف افتاده. از این اختلاف ها خیلی وقت ها پیش می آد حتی اگر طرفین همکیش و همنژاد و همزبان باشند. حتی اگر هر دو آدم های خوبی باشند!  در خیلی از خانواده ها در تقسیم ارث بین خواهر و برادرها دعوا می شه. خیلی از شرکا وقتی می خواهند شراکتشان را تمام کنند اختلاف پیدا می کنند. در واقع به ندرت پیش می آید که اختلافی در این موارد پیش نیاد. ۳۰ سال پیش یک غول عظیم به نام شوروی فروپاشیده از توش کشورهای کوچک مستقل شده اند. طبیعی است که مناقشات ارضی پیش بیاد.  وقتی در آپارتمان ها  بین همسایه ها، سر محل پارکینگ این همه اختلاف پیش می آید، انتظار داشتید بعد از فروپاشی شوروی  مناقشه ارضی به وجود نیاد؟ چه ربطی به قومیت یا مذهب داره آخه!؟ بین همسایه های همزبان و همدین هم سر پارکینگ  خیلی وقت ها مناقشه هست. هر دو طرف خود را محق می دانند.


لابد سیستم اطلاعاتی شوروی و پیش از آن تزارها این ور و اون استخوان لای زخم گذاشته اند. استخوان های لای زخم را باید هر چه سریعتر با جراحی سریع بیرون کشید. نه آن که دور و برش را هم خراشید و گذاشت که عفونت کند.
هرچه بیشتر این مناقشه را به مسایل قومی یا  مذهبی ربط بدهند حل آن دشوار تر خواهد بود.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گرفتاری های طبقه متوسط: احساس زرنگی، عدم اعتماد، رودربایستی

+0 به یه ن

همان طوری که در نوشته قبلی ام عنوان کردم می خواهم برخی مشاهدات خودم را از گرفتاری های طبقه متوسط امروز ایران بیان کنم:


۱) بی ثباتی اقتصادی  و ترقی یک شبه  برخی افراد نالایق در کشور در دل طبقه متوسط آشوبی به پا کرده که باید «زرنگی» کنند و با راه های غیرقانونی مسایل خود را حل نمایند. یک نفر هم بخواهد از راه قانونی و از روی روال اداری  مسایل خود نظیر کارهای اداری ارث و میراث یا خرید ملک و..... را حل و فصل کند اطرافیان او را دوره می کنند و در گوشش می خوانند که با این روش های قانونی تو ول-معطل خواهی شد! هر کدام می آیند یک راه غیر قانونی و یک کلک مرغابی پیش پای طرف می گذارند. 
راه های غیر قانونی ای یاد می دهند  که هر کدام می توانندیارو را در دردسر بزرگی بیاندازند.
قبلا تنها افرادی دنبال این کارها می رفتند که از نوجوانی با   پدرسوختگی بیگانه نبودند و در نتیجه چم و خم زیرآبی رفتن را بلد بودند. اما حالا افرادی در اثر فشار جامعه به سمت جعل سند و ارتشا و..... رو می آورند که اصلا تجربه و درنتیجه مهارت پدرسوختگی ندارند. طرف یک عمری سرش توی کار خودش بوده و قدم کج نگذاشته، اون وقت ارثی به او می رسه و اطرافیان در گوشش می خوانند که  باید فلان کار غیر قانونی را بکنی والا مالیات بر ارث از خود ارث بیشتر خواهد شد! 
(حرف غلطی هم هست.  تقسیم ماترک اگر سند و.... درست باشد و بین وراث هم مرافعه نباشد آن قدرها سخت نیست. مالیات زیادی هم نمی گیرند. بیخودی خودتان را در دردسر نیاندازید. برای تقسیم یک ارث  متعارف طبقه متوسطی، هیچ رشوه ای لازم نیست بدهید. اون گرفتاری های ارثی که شنیده اید مال خاندان های خیلی ثروتمند هست که سند ارث و میراثشان هم چندان معتبر نیست. باباهه غصب کرده، زمین خواری کرده، فرزندان هم با هم جنگ دارند. چند نفر هم اون وسط فرزندان زنان صیغه ای سبز می شوندکه مدعی ارث و میراث می گردند. خانواده شسته-رفته طبقه متوسطی  در همه مراحل بهتر است شسته-رفته بماند و از آن قبیل افراد نصیحت برای حل مسایلش نشنود! تجارب آنها به درد ما نمی خورد. ما باید از امثال خودمان-ترجیحا از وکیلی درستکار و صادق- مشورت بگیریم.)
هر چه طرف آدم قانونمدارتری بوده باشد و در این کارها بی تجربه تر باشد در این زمینه ها اعتماد به نفس کمتری دارد. معلم ها، استادان دانشگاه، کسبه خوشنام و ..... (خلاصه محترمین جامعه)  بیش از همه  ممکن هست در میانسالی به تحریک اطرافیان کار غیر قانونی کنند و گرفتار شوند.
در نتیجه در دور و بر افراد گرفتار زیاد می بینیم! طبعا این افراد  جار نخواهند زد که خواستم زیرآبی بروم اما بلد نبودم کم ماند خفه بشوم! ماجرا را طور دیگر جلوه می دهند. می گویند من همه کارم درست بود اما چون به اندازه کافی رشوه ندادم گرفتار شدم! هرگز نمی گویند چون من از اول کار غیرقانونی کردم گرفتار آمدم. همین داستان های نیمه دروغ باعث می شوند که مردم بیشتری به این نتیجه برسند که باید زرنگ باشند. اما چون اغلب زرنگ نیستند هم خودشان را در دردسر می اندازند هم دیگران را. به این ترتیب روز به روز گرفتاری در بین طبقه متوسط بیشتر می شود.

۲) یکی دیگر از گرفتاری ها آن هست که درفضای مجازی هر از گاهی شایعه ای منتشر می کند که خانواده ها را دچار تشویش می کند. مثلا می گویند فلان قسمت گوجه فرنگی را بخورید می میرید، مرغ ها تریاکی شده اند ووووو 
به طور متوسط هر هفته یک سوژه جدید می آید.
بعدش مسئولان مربوطه می آیند تکذیب می کنند. 
یک حرفی دهن مردم افتاده که به عنوان یک قانون بی برو برگرد قبولش کرده اند:«اینا هر چی را تکذیب کنند بدونید که درسته!» خلاصه تکذیبیه بیش از پیش بر تشویش ها می افزاید.
من معمولا در این موارد از متخصصان امر نظر می خواهم. خوشبختانه با این همه تجصیلکرده در دور و بر در هر زمینه متخصص داریم. معمولا هم شایعات بیخود و بی اساس از آب در می آیند. 
اما برخورد اغلب دور وبری هایم با این شایعات-به خصوص آنهایی که در شبکه های اجتماعی مجازی فعال  هستند و بر خود رسالت «آگاهی بخشی» وارشاد مردم قایلند این چنین نیست. آنها به مراجعه به متخصص اعتقادی ندارند! حتی اگر آن متخصص یکی از آشنایانشان باشد که هفت جدش را می شناسند و خودش را از هفت سالگی می شناسند باز هم اگر حرفی در راستای همان تکذیبیه مسئولان مربوطه بزند خائن و خودفروخته و « از اینا» می خوانند.
خلاصه این  موضوع هم  ازمواردی است که طبقه متوسط را گرفتار خود می کند. هر هفته یک موضوع تازه برای گرفتاری پیش می آید.

۳) پدران ما در معامله و .... ابتدا رودربایستی و تعارف می کنند و مرزها را روشن تعیین نمی کنند. در ابتدا و در ظاهر بیخود و بی جهت به افراد اعتماد می کنند  و تعارفات بیخود می کنند اما در دل معمولا خود را بیش از آن چه واقعا هستند محق می دانند.  به خاطر  تعارف و رودربایستی  شرایط را روشن مکتوب نمی کنند در نتیجه بیشتر اوقات مناقشه به وجود می آید. مثلا اگر هزار تومان سرمایه آورده باشند، یک سال بعد خیال می کنند که ۱۵۰۰ تومان آورده اند اما از آن سو شریک آنها ادعا می کند تنها ۵۰۰ تومن آورده است.  بعدش دعوا می شه! مرتب هم شکایت می کنند که چرا احترام ریش سفید از بین رفته و......
انگلیسی ها و آمریکایی ها می گویند دیوار های خوب همسایه های خوب می سازند. عدم توجه به این نکته، منشا گرفتاری های بسیار برای طبقه متوسط ایران است.


۴) یکی از شگردها برای گول زدن افراد تجصیلکرده در معاملات  مجیز گویی هایی از این دست هست: «خانم یا آقای دکتر یا پروفسور یا مهندس  شما افتخار مایید. شما استاد مایید. ما داریم پیش شما درس جواب می دهیم. می دانم شما در قید این مادیات نیستید.....» اینها همه زمینه سازی برای آن هست که طرف خجالت بکشد  چانه بزند و از حق «مادی» خود دفاع کند.
اگر دیدید در معامله با این ادبیات شروع کرده اند بدانید که تا شما سرتان را برگردانید پشت سرتان چهار لیچار بار خواهند کرد. رودربایستی را کنار بذارید. اگر دیدید این جور صحبت می کنند شما از قصد اندکی عامیانه تر و غیر ادبی تر از ادبیات معمول تان صحبت کنید.  (فقط اندکی نه دیگه زیاد چاله-میدونی!‌) اصلا هم از این که از حق و حقوق خود دفاع کنید شرمنده نباشید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یک داستان واقعی

+0 به یه ن

یک سری موسسات به اصطلاح خیریه در کشور ما هستند که همه مان می دانیم جای پولشویی هستند. این موسسات که عموما توسط همسران مقامات فاسد اداره می شوند گوش به حرف مینجیق نخواهند داد. مینجیق را قدرت رو به رویی با آنها نیست. متاسفانه قوه قضاییه به سراغ آنها نمی رود.


 علاوه بر این قبیل موسسات خیریه یک عده به اصطلاح نیکوکاران هم هستندکه ای کاش نمی بودند! در همین فعالیت های محیط زیستی زیاد با آنها رو به رو می شویم. یارو کارخانه ای زده یا معدنی استخراج می کند که منطقه را کامل آلوده می کند و سلامت و معیشت مردم محل را از بین می برد. ( خاک را آلوده می کند گوسفندان مردم محل می میرند. آب را آلوده می کند ماهی ها می میرند و ماهیگیران از روزی باز می مانند. هوا را آلوده می کند و مردم سرطان می گیرند.) قوه قضاییه به سراغ اینهاهم نمی رود.

 وقتی مردم محل اعتراض می کنند اون فرد با "نیکوکاری" دهان آنها را می بندد! یک مسجد می سازد تا مذهبیون را راضی کند. یک مدرسه می سازد تا سکولارها را ساکت کند. چند دست جهیزیه به نیازمندان اهدا می کند عامیون را خوشنود می کند. به این ترتیب، خلاف های محیط زیستی اش فراموش می شود! طرفداران محیط زیست که با این چیزها گول نمی خورند، وقتی حمایت مردم محلی را از دست می دهند کاری نمی توانند از پیش ببرند. 

 وقتی دستمان به جایی بند نیست، چرا این چیزها را اینجا می گم؟! ببینید این قبیل افراد که از دل مادر که این طوری دنیا نیامده اند. چه بسا خیلی هاشون در دوران دانشجویی جزو ایده آلیست هایی بوده اند که می خواستند دنیا را تغییر دهندو از پلیدی ها پاک سازند. انجام کار خیریه در دوران دانشجویی یک خطر دیگر هم در چارچوب فرهنگ و ساختار اجتماعی کشور دارد که آرام آرام این نکته را در ذهن دانشجو جا می اندازد که می توان هر خلافی کرد و بعد با کار خیریه آن را شست و جبران نمود. یا هدف کار خیر، وسیله ای همچون ریای دینی یا ترویج خرافات را توجیه می کند. هر بنیاد خیریه دانشجویی شکل که می گیرد باید به این آسیب ها آگاه باشد و مراقب باشد که گرفتارشان نشود. در زیر با یک مصداق خدمت تان تشریح می کنم که منظورم چیست. 🍀@minjigh  

در اواسط دهه هفتاد هجری دوره ای بود که سرمایه گذاری روی پروژه های مهندسی نسبتا خوب بود و شرکت های مهندسی نسبتا خوب پول در می آوردند. در این زمان یک مهندس تازه فارغ التحصیل در شرکتی مهندسی مشغول کار شد. او زیر دست یک مهندس جاافتاده و سرد و گرم چشیده کارآموزی می کرد. کار آنها بررسی عملکرد پیمانکاران بود. کاری سنگین و پر مسئولیت و در عین حال دقیق. آنها دقیقا جایی نشسته بودند که اگر سالم بودند جلوی فساد را می گرفتند اما اگر اندکی لغزش می کردند فساد فراگیر می شد. مهندس جاافتاده و مجرب به حساسیت این موقعیت به نیکی واقف بود تا جایی که حتی یک جعبه شیرینی هم از پیمانکاران به عنوان هدیه یا سوغاتی قبول نمی کرد. برای مهندس جاافتاده تر چیزی که مهم بود آن بود که پیمانکاران کارشان را درست انجام دهند. از توی پروژه ها نخورند و خرج اضافی نتراشند. هدفش این نبود که پیمانکاران را راضی نگه دارد تا به خوبی و مهربانی شناخته شود.

 در مقابل شخصیت مهندس جوان این گونه بود که خیلی دوست داشت بقیه از خوبی او تعریف کنند. به قول دکتر هلاکویی شخصیت مهرطلبی داشت. طوری رفتار می کرد که همه-به خصوص غریبه ها که خیلی او را نمی شناختند- بگویند چه قدر فلانی خوب هست. 

 مهندس جوان در یک موسسه خیریه دانشجویی هم همیاری می کرد. در محل کار هم برای آن موسسه پول جمع می کرد. با پیمانکارانی که می بایست حسابرسی شوند هم در مورد موسسه خیریه صحبت می کرد و از آنها کمک مالی برای خیریه جمع می گرفت. آنها هم از خدا خواسته، مبالغ چشمگیری تقدیم می کردند. چشمگیر در مقابل پول توجیبی اون مهندس جوان کارآموز یا دانشجویان همیار موسسه! والا مبلغی که به خیریه می پرداختند در مقابل ما به التفاوتی که ممکن بود بین برآورد مهندس حسابرس و هزینه پروژه باشد رقمی نبود! مهندس جاافتاده تر از این که مهندس جوان در محل کار برای خیریه پول جمع می کند و از پیمانکاران طلب کمک مالی می کند اصلا خوشنود نبود و نارضایتی خود را هم ابراز می داشت. مهندس جوان تر به طور حق به جانب می گفت "برای خیریه است!" با توجه به این که کلی هم نقش بازی کرده بود که خود را خوب و مهربان جلوه دهد وقتی اسم خیریه را هم می برد جو اداره به گونه ای می شد که همه پشتیبان او می شدند. خدا می دونه در خیریه چه قدر با این پولها برای خوبی و مهربونی خودش تبلیغ کرده بود.

 فساد از همین جاها شروع می شه! 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پذیرش از دانشگاه های آن سوی آب ها- قسمت سوم

+0 به یه ن

دخترانی که محجبه هستند و قرار است که به دانشگاهی در کشورهای غربی بروند معمولا نگرانی هایی بابت پوشش خود دارند. پوشش هر کس طبعا اولین چیزی است که در برخورد اول توجه جلب می کند. اما در محیط های دانشگاهی اگر دغدغه اصلی تان همان موضوع مورد تحقیق تان باشد  و حرف هایتان در همان حول و حوش بچرخد، مخاطبانتان هم معمولا بعد از چند دقیقه، اون قدر وجه علمی شما را برجسته خواهند دید که ظاهر شما برایشان بی اهمیت خواهد بود.

مسئله دست دادن با نامحرم معمولا اختلاف فرهنگی بیشتری را موجب می شد که کرونا حل کرد!

اما یک مسئله فرهنگی مهمتر هم هست که اتفاقا باید بیشتر از همه اینها نگرانش بود و آن برخورد با حیوانات هست. در کشور ما برخی هستند که حیوان خانگی که می بینند جیغ و داد راه می اندازند و گاه دمپایی و سنگ پرت می کنند.  قرن هاست که  چنین رفتاری در بین مردم کشورهای غربی خیلی ناپسند شمرده می شود. در مورد پوشش یا دست ندادن و..... دانشگاهیانی که از فرهنگ بالا برخوردارند سعی می کنند قضاوتی نکنند و به حساب اختلاف فرهنگی می گذارند. اما همان ها هم وقتی با کسی مواجه می شوند که با دیدن سگ یا گربه قشقرق به پا می کنند به حساب اختلاف فرهنگی نمی گذارند. به حساب فرودستی فرهنگی آن شخص می گذارند.

البته این مسئله در ایران هم روز به روز بیشتر برجسته می شود. در ایران هم الان دیگه طیف بزرگی هستند که آن گونه رفتار با حیوانات را بر نمی تابند. این طیف عظیم لزوما هم افراد غربزده ای نیستند. خیلی هاشون فرزندان همین سنت اسلامی-ایرانی هستند و خیلی هم مقید به شرعیات می باشند.  از آنها بپرسید حتما چند حدیث از محبت پیامبر با حیوانات خواهند گفت.

خلاصه اگر از کسانی هستید که با دیدن سگ یا گربه قشقرق به پا می کنید بدانید که ایراد بزرگی دارید. بروید خودتان را اصلاح کنید. این ایرادتان را به حساب «اختلاف فرهنگی» که بقیه باید با شما راه بیایند نذارید. اگر این ایراد را رفع نکنید نه تنها در خارج بلکه در همین ایران هم گرفتار مشکل خواهید شد. بدانید این شمایید که باید خود را اصلاح کنید. دوستداران حیوانات قرار نیست خود را با شما سازگار کنند. اگر گمان می کنید قشقرق به پا کردن به هنگام دیدن گربه خیلی کار با نمک و با حالی است و شما را «دختر نازنازی دوست داشتنی و تو دل برو» می کند اشتباه می کنید! اتفاقا  بنا به فرهنگ امروز بخش بزرگی از جامعه  ایران، این رفتار خیلی هم منزجر کننده است. اگر هم خواستید خودتان را برای شخص مورد علاقه تان لوس کنید و توجه او را جلب کنید بهانه دیگری بیابید نه ترس از گربه یا سگ کوچولو!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پذیرش از دانشگاه های آن سوی آب ها- قسمت دوم

+0 به یه ن

این مطلب ادامه نوشته قبلی ام هست.

۱) اگر قصد مهاجرت به خارج دارید پل های پشت سرتان را خراب نکنید. ماندن در خارج را برای خودتان یک مسئله هویتی -حیثیتی ننمایید. شاید ۵ سال دیگه وضع ایران بهبود یابد و از طرف دیگر روحیه شما ایجاب کند که بخواهید باز گردید. دلیل ندارد از الان برای خودتان یک خط قرمز پررنگ بکشید که هرگز برنخواهم گشت. این خط قرمز پررنگ فشار روحی زیاد و بی فایده ای در آن سوی آب ها بر شما می گذارد.
۲) دارید می روید خارج؟ بسیار هم خوب! اما هیچ دلیلی ندارد برای توجیه مهاجرت تان به خارج بدی های ایران را پررنگ تر از آن چه واقعا هستند جلوه دهید و خوبی های آن را نادیده بیانگارید. جنگیدن با ایران در ذهن تان انرژی بسیاری از شما خواهد گرفت که عملا از خارج هم نخواهید توانست استفاده لازم را ببرید. کمتر کسی این روزها شما را به خاطر تصمیم به مهاجرت سرزنش می کند. بنابراین هیچ لازم نیست برای توجیه این تصمیم خود صبح تا شب در ذهن خود یا به همراه سایر ایرانیان، کاستی های ایران و یا ایرانی را مرور کنید. به جای این مرور فکرتان را بدهید که با فرهنگ کشور میزبان بهتر آشنا شوید.
۳)  خود را از لحاظ فکری و فرهنگی  آماده کنید که دوستان بسیاری در میان مردم کشور میزبان بیابید. دوستی هایی عمیق بر اساس «مرام». از ایرانیان مقیم خارج زیاد می شنویم که «مرام» داشتن را تحقیر می کنند و آن را دلخوش-کنک پیرپاتال های بی عرضه  نسل های گذشته در کشوری عقب مانده و بی قانون چون ایران می دانند. بادی به غبغب می اندازند و می گویند در کشورهای پیشرفته ای نظیراین کشور که من به آن مهاجرت کرده ام قانون هست که همه چیز را تعیین می کند، «مرام» کیلو چند است؟
خوب! این حرفشان نشان می دهد هنوز به معنای واقعی جزو جریان غالب کشور میزبان نشده اند. هنوز حاشیه نشین این فرهنگ هستند. بذارید یک مثال بزنم. حتما از ایرانیان مقیم آمریکا شنیده اید که با شیفتگی تمام از این که به خاطر یک زمین خوردن ساده می توان این و آن را تحت تعقیب قانونی قرار داد و تیغ زد صحبت می کنند. وکیلان ایرانی در آمریکا متخصص این قبیل کارها هستند. بله! قانون این کاررا میسر می کند اما
نکته اینجاست که مردم محترم  خود آمریکا این قبیل  تیغ زدن ها را غربتی بازی و بی مروتی می دانند.  کمابیش شبیه به اجرا گذاشتن مهریه در ایران. قانون چنین اجازه ای می دهد اما ما معمولا این کار را  دون شان می دانیم.

هرکشوری که رفتید دوستان اهل آن کشور بیابید. دوستانی بر اساس مرام. با توجه به ایرانی بودن تان انواع و اقسام موانع بانکی و حقوقی برایتان خواهد بود. دوستان با مرام محلی تان راه هایی بر اساس اعتماد متقابل جلویتان می گذارند که مشکلات شما حل شود. هرگز به اعتماد آنها خیانت نکنید و شما هم بر اساس مرام در سختی ها یار و یاور آنها باشید.  با دوستان با مرامتان دو دوتا چهار نکنید.

۴) در اخبار اسم ایران زیاد می آید. از سر دلسوزی دوستان با مرام تان مرتب حال خانواده شما در ایران را خواهند پرسید. از ایران بدنگویید. درددل نکنید. سعی کنید زودتر بحث را جمع کنید. بگید حالشان خوبه و حرف را تمام کنید.
اگر در مورد مسایل فرهنگی و هنری و غذا و.... پرسیدند اون وقت با آب و تاب جواب دهید. از مشکلات ایران نگویید.

۵) در ارتباط با جمع های ایرانی مقیم خارج احتیاط کنید. اغلب جمع های بسته و کوچکی  هستند با آسیب های مربوط به جمع های بسته و کوچک و البته پر ادعا.اگر خیلی اشتیاق داشته باشید که مورد تایید آنها قرار بگیرید چندی نخواهد گذشت که در خواهید یافت دارند برای مسایل کوچک و بزرگ زندگی شما تصمیم می گیرند و تعیین تکلیف می کنند. از این که به ایران بازگردید یا نه  تا این که سایز میز ناهارخوری تان چه اندازه قرار است باشد. به لحاظ کنترل و دخالت قابل مقایسه هستند با خانواده های سوپر سنتی ایرانی، نظیر آن چه که  در سریال «پدرسالار» با بازی به یادماندنی زنده یاد کشاورز دیده ایم. اما تشابه همینجا تمام می شود. از جمع های ایرانی مقیم خارج خیلی انتظار حمایت نداشته باشید. خانواده سنتی ایران  معمولا در ازای دخالت و تعیین تکلیف همه گونه حمایت مالی و عاطفی و .... هم به پای آدم می ریزند.  زر هم دارند زور هم دارند. اما در میان جمع های ایرانی مقیم خارج از این خبرها نیست. از سمت آنها خبری از زر نیست و زور خالی است!
در جمع های ایرانی های مقیم خارج زیاد از فرهنگ ایرانی ایراد گرفته می شود. اما مشاهده من این هست که همان ایرادهایی را که به ایرانیان می گیرند خود به طور غلیظ تر دارند. مثلا اگر در ایران مهمان دعوت کنید به طور متوسط مهمان ها نیم ساعت دیرتر سر می رسند. اما اگر در خارج از میان ایرانیان مقیم خارج مهمان دعوت کنید یک ساعت و نیم دیرتر تشریف می آورند. 
خیلی روی قضاوت های آنها چه در مورد مردم کشور میزبان چه در مورد مردم ایران -و به طور اولی در مورد چینی ها و هندی ها و سایر مهاجران- حساب نکنید. اغلب بایاس دارند. شما مشاهده خود را بکنید و ارزیابی خودتان را داشته باشید. از فرصت استفاده کنید و مردم کشور های دیگر را دست اول بهتر بشناسید نه از پشت عینکی که آنها بر چشم شما می زنند.

در میان ایرانیان مقیم آمریکا، مسایل و اختلافات قومیتی را هم پررنگ تر از داخل ایران یافته ام. در خود تهران خیلی بعید هست که یک خانم یا یک دختر ترک در جمع های خانوادگی یا در جمع های زنانه توهین قومیتی بشنود. من در این همه سال که در تهران زندگی کرده ام تنها دو مورد از زبان همجنسان خودم توهین قومیتی شنیده ام (هر دو مورد هم در زمان المپیاد و از زبان دو نفر از مسئولان زن در کمپ المپیاد بود که  هرچند سنی از آنها گذشته بود، بفهمی نفهمی خیلی دوست داشتند خود را در دل  نوجوان پسر المپیادی به عنوان یک زن باحال جا کنند! مسخره و تحقیر من هم یکی از ابزارشان بود تا دل اون پسرک هایی را که تازه پشت لبشان سبز شده بود، به دست آورند.) در جمع های خانوادگی یا در جمع همکلاسی های دختر یک مورد هم در تهران توهین نشنیده ام. از زبان همکلاسی ها و همکاران و استادان مرد فت و فراوان شنیده ام اما از زنان تهرانی -جزآن دو مورد که   هر دو  افتخار می کردند که یه پا مرد هستند- خیر.
در بین جمع  ایرانیان مقیم آمریکا این مسایل قومی چنان رنگین هست که حتی از زبان دخترها و زنان هم به وفور می شنوید. فکر کنم به خاطر تناقض عمیقی باشد که در ذهن شان هست. از یک طرف خود را آریایی اصیل با تمدن ۲۵۰۰ ساله می پندارند. از طرف دیگر می بینند در عمل  در دنیای امروز به عنوان ایرانی در آخرین اولویت قرار دارند. می خواهند کاسه و کوزه را برسر کسی بشکنند. تقصیر عقب ماندگی تاریخی خود را گردن ترک و عرب می اندازند. 
با آنها دهن به دهن نذارید. بذارید در جمع بسته خودشان با توهمات خودشان مشغول باشند. وقت عزیز خود را صرف شناخت فرهنگ کشور میزبان کنید و از آنها اصول زندگی پسا مدرن را بیاموزید. 

در مورد تصمیم به بازگشت به ایران هم نذاریداونها تعیین کننده باشند. چه مستقیم چه غیر مستقیم. به طور مستقیم : اون قدر تبلیغ می کنند که هر که به ایران باز گردد شکست خورده و loserهست که کسانی که بر اساس حرف مردم خیلی اهمیت می دهند تصمیم می گیرند به هر قیمت که شده در خارج بمانند.
به طور غیر مستقیم: شایدخود آدم با مشاهده این جمع به خود بگوید من که تحمل ده بیست نفر از این ایرانی ها را ندارم چه طور برگردم به میان هشتاد و چند میلیون ایرانی.  به شما اطمینان می دهم اون قبیل جمع ها معرف میانگین ایران نیستند. خاصیت های خوب ایرانی را (نظیر همان مرام) تحقیرکرده اند و کنار گذاشته اند. خاصیت های بد ایرانی را (نظیر دخالت، وقت نشناسی، بد رانندگی کردن و.....) در خود تقویت هم نموده اند. شما در میان هشتاد میلیون ایرانی خیلی راحت افراد مورد پسند خواهید یافت تا در بین آن جمع بیست سی نفره.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پذیرش از دانشگاه های آن سوی آب ها- قسمت اول

+0 به یه ن

یکی از همراهان کانال مینجیق که اخیرا برای دوره دکتری از دانشگاهی در کانادا پذیرش گرفته از من خواسته بود که اگر نکته ای به ذهنم می رسه که برایش می تونه مفید باشه بنویسم. من هم تصمیم گرفتم که یک متن کلی بنویسم. شاید برخی بندهای آن به درد افراد مختلف بخوره.


تقریبا همه مورد توصیه های آکادمیک که به ذهنم رسید همان هایی هستند که در مورد شروع دوره دکتری در ایران هم صادق هست. علم یک مقوله جهانی است و در نتیجه  توصیه های مربوطه هم تفاوتی بین ایران و خارج ندارد. من به تدریج توصیه هایی در مورد شروع دوره دکتری چه در داخل و چه در خارج منتشر خواهم کرد. اما فعلا این چند نکته را داشته باشید:

۱) در کشورهای غربی هنجار و نُرم آن هست که استاد راهنما را به اسم کوچک صدا می کنند. استاد و دانشجو با هم به غذاخوری می روند و..... دانشجویان ایرانی معمولا با  این قبیل مشاهده ها به اشتباه گمان می کنند که هیچ هیرارشی ای بین استاد و دانشجو در خارج نیست. بعدش زیادی احساس راحتی می کنند! من بارها و بارها از استادان غربی شکایت شنیده ام که چرا دانشجوهای ایرانی این همه خودشان را لوس می کنند و.... به نظرم نتیجه همین سو تفاهم فرهنگی باشد.
از قدیم شنیده ایم که «تعارف» مال ایرانی ها (یا حداکثر «شرقی ها») است.  بارها شنیده ایم که غربی ها تعارف ندارند.  این تصور هم درست نیست. اتفاقا در جوامع غربی هم تعارف زیاد هست. منتهی سبک تعارفشان یک مقدار فرق دارند.
مثلا همان غذاخوری رفتن استاد و دانشجو با هم را در نظر بگیرید. اگر خیال می کنید این موضوع خیلی نشانه صمیمیت و بی تعارفی است سخت در اشتباهید. تعارف قضیه در این هست که کی از سر میز بلند می شوید! تا استاد از سر میز بلند نشده اگر دانشجو بلند شود  بی ادبانه به نظر خواهد آمد. (مخصوصا در کشور آلمان خیلی روی این موضوع تاکید می کنند.) من این قضیه را از کل تعارفات ایرانی خسته کننده تر یافته ام. هزار تا کار دارید می خواهید برگردید انجام بدهید اما مجبورید سر میز بنشینید تا بقیه بلند شوند!  خفه کننده است!

در قضیه تعارفات و هیرارشی و..... اگر شک دارید که نرم وهنجار کشور میزبان چیست وجه محافظه کارانه را بگیرید تا کم کم نرم را یاد بگیرید. اگر در جهت محافظه کاری اشتباه کنید بهتر از آن هست که در جهت جسارت  اشتباه کنید و انگ «پررویی» بخورید.

۲)  چه در ایران و چه در خارج پذیرفته شده باشید، قبل از شروع دوره دکتری به مقالات استادتان نظری بیافکنید. اگر سئوال مربوطی به ذهنتان رسید که هوشمندانه و نکته سنجانه است با او از طریق ای-میل درمیان بگذارید. همان از ایشان بخواهید لیست مقالاتی که برای آمادگی نیاز دارید و نرم افزارهایی که باید بیاموزید به شما بنویسد تا شما خود را قبل از شروع دوره دکتری آماده کنید.

۳)  چه در ایران و چه در خارج پذیرفته شده باشید، زبان انگلیسی خود را بهبود بخشید. تلفظ هایتان را درست کنید. ما اغلب کلمات ساده و دم دستی را غلط می کنیم. خیال می کنیم که درست تلفظ می کنیم اما در واقع طوری تلفظ می کنیم که فقط ایرانی ها می فهمند. لیست برخی از این کلمات دم دستی از این قرارند:
, analysis, analyze, now, low, law, measure,daughter, 
بروید به سایت 
dictionary.com
و تلفظ صحیح آنها را یاد بگیرید. لیستی از این کلمات که خیلی هم استفاده می شوند در کاغذی بنویسید و روزی دو سه بار تلفظ آنها را تمرین کنید.
اگر th  را نتوانید تلفظ کنید خیلی عیبی ندارد. انگلیسی زبان ها عادت کرده اند که از خارجیان تلفظ غلط این حرف را بشنوند. در تلفظ غلط برخی کلمات  ما با مردم کشورهای لاتین مشترکیم. (مثل oscillation). اون اشتباه را انگلیسی زبان ها می فهمند.  اما برخی از کلمات هستند که فقط ما ایرانی ها غلط تلفظ می کنیم! اونها را درست یاد بگیرید چون اگر به سبک «ایرانی» تلفظ کنید کسی متوجه نخواهد شد!


۴) فرمول خوانی به انگلیسی را تمرین کنید.  این دو نوشته من مربوط به این موضوع هستند:

۵) در غذا خوری ها و.... گاهی صحبت غیر علمی هم می کنند. تا تسلط به فرهنگ شان پیدا نکرده اید شما شروع کننده بحث های غیر علمی نباشید. اگر کسی آمد و از شما سئوالی در مورد سیاست یا  مذهب پرسید با یک کلی گویی خیلی  شسته رفته که هیچ گونه انگی را در پی نداشته باشد (مثل این که امیدوارم همه بتوانند آزاد و در رفاه باشند) طفره بروید. بعید هست خود غربی ها بیایند و از این قبیل سئوال ها از شما بکنند اما از میان سایر مهاجران زیاد پیدا می شود. 
اگر در مورد مسایل فرهنگی و هنری و توریستی  ایران سئوال کنند با اشتیاق جواب دهید. هم برای خودتان خوب خواهد بود و هم برای آینده توریسم ایران ( در روزگارانی بهتر از این!)
برای این منظور به کلماتی نیاز خواهید داشت که من اینجا لیستی از آنها تهیه کرده ام:


۶) در جوامع علمی غربی حساسیت روی نژادپرستی و ضد زن بودن زیاد هست. اگر حرکتی در محکوم کردن فلان اظهارنظر ضد زن را شاهدید برنگردید بگویید این حرکت  (over reaction)هست. اگر مرد ایرانی باشید و چنین بگویید شما را می ذارند  در ردیف «شوهر بتی محمودی» و از شما متنفر می شوند. اگر زن ایرانی باشید و در خود ایران چنین اظهار نظری بکنید مردهای ایرانی برایتان نوشابه باز می کنند که خیلی «پخته» هستید. اما به عنوان زن ایرانی در خارج چنین اظهار نظری نکنید و الا شما را به صورت برده ای خواهند دید  که  نه تنها تن به بردگی داده  بلکه چنان ضعیف بوده که اجازه داده برده دارانش او را شست و شوی مغزی دهند تا جایی که برده داری را توجیه کند. در این صورت، خیلی شما را حقیر خواهند دانست.  اصلا لزومی ندارد  اظهار نظری نمایید! 
خیلی دم از آریایی بودن یا تفاوت از عرب بودن نزنید که برایتان این روزها در غرب (دست کم در دانشگاه هایش)  اعتبار و عزت نخواهد آورد.  خیلی مراقب باشید که انگ نژادپرستی یا ضد زن بودن به شما نخورد.


پی نوشت: یکی از اختلاقات فرهنگی که پیش می آید برخورد با افرادی هست که گرایش های جنسی  دیگرگونه دارند.  ظاهرا بعضی از ایرانی ها در خارج در این موارد اظهار نظر می کنند و خارجی ها را بر اساس آن چه قرائت رسمی از فرهنگ ایرانی در نظر گرفته می شود قضاوت می کنند.
باز هم می گویم. هیچ لزومی نداره ما حتما در مورد دیگران -اون هم در یک کشور دیگه که به زور راهمان داده اند و فرهنگش را هم درست و حسابی نمی شناسیم- اظهار نظر یا قضاوت کنیم. ما خیلی هنر کنیم باید مراقب خودمان باشیم. به خصوص در یک کشور خارجی که دشواری های خودش را داره.
در مورد دگرباشی جنسی من دانش اظهارنظر ندارم ولی این را هم می دانم که قرائت رسمی از فرهنگ ایرانی در این موضوع منطبق با واقعیت فرهنگی و تاریخی و حتی مذهبی ما نیست .  برخلاف قرائت رسمی این پدیده ابدا یک پدیده غربی نیست! شما ادبیات کلاسیک کشورمان را هم مطالعه کنید می بینید جا به جا اشاره به این قبیل مسایل شده است. عده ای می گویندآن اشارات در ادبیات کلاسیک به دگرباشی جنسی کنایه عرفانی هست. قبول! اما سئوال این هست که برای کنایه عرفانی چرا از ویروس کرونا وام نمی گرفته اند؟! چون ویروس کرونا را نمی شناختند اما  با اون موضوع- سالها قبل از تهاجم فرهنگی غرب-  به خوبی آشنا بوده اند.

اگر می خواهید کسی را قضاوت کنید یا در مورد تفاوت فرهنگی بین ما و آنها اظهار نظری بکنید دست کم تاریخ خودمان را ورای قرائت رسمی اندکی بهتر بشناسید.

توصیه می کنم این مصاحبه خانم دکتر فاطمه موسوی را گوش کنید.

https://www.aparat.com/v/u6nHd

 از دقیقه ۱۳ تا ۲۵ آن مربوط به این موضوع هست. خواهید دید که قرائت رسمی از فرهنگ اصیل ایرانی چه قدر با واقعیت های تاریخی در تضاد هست. 

 از دید عمیق تر اخلاقی دینی و مذهبی هم اگر بخواهید جوانب امر را بدانید به این مصاحبه با این عالم دینی  در مورد حقوق اقلیت های جنسی گوش فرا دهید.https://www.aparat.com/v/lPAj3

می خواستم  این قصه کوتاه کنم اما به یادآوردم که خود خواجه حافظ می فرماید:

شرح شکن زلف خم اندر خم جانان

کوته نتوان کرد که این قصه دراز است

بار دل مجنون و خم طره لیلی

رخساره محمود و کف پای ایاز است


 


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

remittance

+0 به یه ن

اگر شما در خارج از ایران شغلی مانند پژوهشگری پسا دکتری داشته باشید می توانید درصد قابل توجهی از ماهیانه خود (مثلا سی درصد) پس انداز کنید. با توجه به این  که قیمت ارز بالاست با این پس انداز خود در ایران می توانید صاحب خانه شوید.

فرستادن پول از خارج به این شکل را در انگلیسی ریمیتنس می گویند. این نوع فعالیت اقتصادی در کشور همسایه ما ترکیه بسیار شناخته شده است. هم خانواده ها و هم حکومت ترکیه روی آن حساب می کنند و آن را تسهیل می کنند.
 در کشور ما  این روش زیاد جا افتاده نیست. در اذهان نسل هایی که بعد از وابستگی اقتصاد کشور به در آمد نفت پرورش یافته اند، خارج جایی است که به آن پول می برند نه جایی که از آن پول می آورند! با توجه به این که مردم ما  -عموما- زیاد به ابتکار عمل هم ارزش قایل نیستند و بیشتر همان می کنند  که به زعم آنها «همه» می کنند اگر به آنها بگویید قصد دارم در خارج پول پس انداز کنم و بر گردم در ایران خانه بخرم به شما چنان می نگرند که انگار مشاعر خود را از دست داده اید.
به هر حال کسی که دکتری علوم پایه می گرید (اون هم در سطحی که بتواند از یک دانشگاه خارجی پست داک بگیرد) خیلی در بند این که در تصمیم گیری های مهم زندگی از «همه» تقلید کند نیست. (والا این رشته را انتخاب نمی کرد و تا اینجا پیش نمی آمد!)

در کشور ما با این وضع نابسامان اقتصادی و فضای نامساعد برای کسب و کار و تولید، بخش ساخت و ساز مسکن عملا یکی از نادر بخش هاست که هنوز سرپاست و سرمایه ها را جذب می کند.  با این وضعیت اقتصادی و تحریم ها که پیش می رود بیشتر سازنده ها نخواهند توانست پروژه ها را تکمیل کنند. در نتیجه ناگزیر به پیش فروش واحدها خواهند بود. اگر در این زمان شما با دست پر از خارج جلو بروید و ملکی را پیش خرید کنید هم به خود خدمت کرده اید (چون  سود بیشتری تا تکمیل ملک می برید) و هم به سازنده چون با پولی که از شما می گیرد می تواند حقوق معوقه کارگران را بپردازد و  مصالح بخرد و هم به آن کارگران و هم به کشور. 
 برای همین هست که در کشورهای در حال توسعه نظیر ترکیه و هند ( یا کره جنوبی ۴۰ سال پیش) این قدر به ریمیتنس اهمیت می دهند. چون راه حل بدیهی حل بن بست های اقتصادی آنها می تواند باشد.

 در کشور ما حکومت ها از وقتی به نفت اتکا کرده اند به ریمیتنس روی خوش نشان نمی دهند چون که می دانند در کنار ریمتنس ایده های نو هم توسط مردان و زنانی که به خود اتکا دارند و در نتیجه طالب آزادی و عزت نفس هستند وارد کشور خواهد شد. ایده های نویی که مردان و زنان دنیا دیده که نان از عمل خویش خورده اند به همراه می آورند با غرولند های شبه -روشنفکرانه ای که افرادی که برای امرار معاش به حکومت وابسته اند فرق دارد!
 شاید جالب باشد بدانید از جمله عوامل جنبش مشروطه، کارگرانی بودند که از ایران به قفقاز می رفتند تا پول به ایران بفرستند.  (همزمان شده بود با رشداقتصادی صنعتی  باکو به دلیل کشف نفت در آن. داریم از باکویی صحبت می کنیم که لاندائو در آن چشم به جهان گشود. در خانواده ای که پدر مهندس نفت بود و مادر پزشک! بیش از صد سال پیش! شعر معجز شبستری: اوخور اوروس قادینی، آننار علمین دادینی، بیزیم حاجی کیشیلر، یازانمیر اؤز آدینی!)

 چنان که قبلا نوشتم برای این که تصمیم خود برای خرید خانه را عملی کنید نیاز به همفکری با کسانی دارید که در  زمینه خرید ملک تجربه دارند.  طبعا اگر ساکن خارج از ایران باشید این نیاز چند برابر می شود. حتما باید فردی بسیار دلسوز و مطلع و قابل اطمینان بیابید که لطف کند، این کارها را  برای شما انجام دهید. خیلی هم باید قدردان او باشید.

فرستادن پول از خارج به ایران تنها  یکی از  هفت خوان  رستم هست. سیستم بانکی در ایران چنین امکانی را فراهم نمی کند. اما صراف هایی هستند که پول مبادله می کنند. همین  طور، کسانی هستند که می خواهند به آشنایان خود در کشورهای خارجی پول بفرستند. می توان با آنها هماهنگ کرد که شما به آشنای آنها دلار برسانید  و آنها معادل آن به آشنای شما در ایران پول بفرستند. همه این کارها سخت هستند اما انجام شدنی هستند. به شرط آن که همت کنید و تحقیق کنید تا افراد مناسب و قابل اعتماد را بیابید.

چند نکته را یاد آوری می کنم که از منظر کسانی که کار اقتصادی می کنند بدیهی هست اما برای کسانی که خط فکری شان از مسیر دانشگاه  می گذرد آن قدرها بدیهی نیست:
۱)  لازم نیست که حتما در خانه ای که پیش خرید می کنید ساکن شوید. وقتی آن ملک آماده شد می توانید آن را بفروشید و ملک دلخواهتان را بگیرید. بیشتر به عنوان سرمایه گذاری به آن بنگرید نه خانه رویاهایتان!

۲) در معاملات گنده نظیر خرید ملک باید دل گندگی به خرج داد. نباید خیلی جزئی نگر بود و سر مسایل کوچک وسواسی عمل کرد.

۳) وقت مذاکره و چانه زنی مبالغی را که بر سر آن چانه زده می شود با قیمت کفش و پیراهنی که معمولا می خرید نباید مقایسه کنید! مبلغ مورد چانه زنی را با قیمت کل خانه باید مقایسه کنید. این حساب را باید بکنید که اگر این اکازیون را از دست بدهید تا پیدا کردن مورد مناسب بعدی، چه قدر تورم خواهد بود و چه قدر بانک سود بانکی به پس انداز شما خواهد داد. بر اساس این محاسبات تصمیم بگیرید که در مذاکره و چانه زنی بیشتر پافشاری کنید (ولو به قیمت منصرف کردن فروشنده از فروش) یا کوتاه بیایید.

۴) اگر خیلی محافظه کار باشید و به هیچ کس اعتماد نکنید و حاضر به هیچ ریسکی نباشید بیشتر ضرر می کنید. برای موفقیت اندکی ریسک پذیری لازم هست. این که تا چه اندازه ریسک می توان کرد هشیاری و محاسبه غیر بدیهی خود را می طلبد. اما سخت تر از آموختن نظریه میدان های کوانتمی  یا کار پژوهشی حرفه ای شما نیست. شما با این حد از آی-کیو اگر  روی این موضوع توجه و حسابگری لازم را بکنید حتما موفق می شوید  که بالانس مناسب بین احتیاط و ریسک پذیری را بیابید.





اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خانواده یا دوستان؟ (قسمت چهارم)

+0 به یه ن

برای تصمیم برای گرفتن ملک اطلاعات بسیار گوناگونی لازم هست که ما که سرمان به درس و مشق خودمان همواره گرم بوده از آنها بی خبریم.   انجام رساندن چنین برنامه ای نیاز به همفکری با آشنایان مطلع دلسوز و قابل اعتماد داره. فرق زیادی هم نمی کنه که این آشنا جزو فامیل دور یا نزدیک باشه یا دوستان. (اما بهتره جزو همکاران نباشه چون قاطی کردن مسایل مالی با کاری می تونه عواقب بد داشته باشه. در محل کار افراد بدخواه کارشکن زیاد پیدا می شه).

یافتن کسانی که بشه روی کمک فکری شان در این زمینه ها حساب باز کرد خیلی ساده نیست. خیلی ها لاف آن را می زنند اما در عمل کسانی که واقعا بشه روی آنها حساب کرد خیلی کم هستند.
پیدا کردن آنها در میان آشنایان خود دقت و مشاهده چندین ماهه می خواد. 
از سوی دیگر در خاورمیانه خیلی خوب نیست که شما در بین همه آشنایان بروید از پس انداز خود و برنامه های اقتصادی خود صحبت کنید و جار بزنید. هر کدام یک نظر بیخود می دهند و شما را گیج می کنند. این قبیل کارها قاطعیت در تصمیم گیری می خواد. اگر چپ و راست هر کسی نظری بدهد این قاطعیت از بین می رود. به علاوه کسانی که کارشکنی می کنند هم پیدا می شوند.
بهترین استراتژی این هست که بدون این که در مورد پس انداز و برنامه های خود (هر چه قدر خام) صحبت کنید یواش یواش صحبت های خانوادگی و دوستانه را دنبال کنید ببینید چه کسی توی خط این قبیل کارهای اقتصادی است و واقعا اطلاعات و تجربه کافی دارد. بعد یک مدت در کارها و حرف هایش دقت کنید ببینید چه قدر می شه روی او حساب کرد. ممکن است روی یکی از جهتی بتوان خیلی حساب کرد اما از جهات دیگر نه.
بعد از این که افراد قابل اعتماد و مطلع و دلسوز را شناسایی کردید از برنامه های خود بگویید و همفکری بطلبید. بخواهید که صحبت را به دیگران بازگو نکند.
 این نکته هم مهم هست: اگر کسی را یافتید که بتواند و بخواهد کمک فکری کند قدرش را بدانید. بدانید که کاری که برای شما دارد می کند بسیار ارزشمند هست. یک جنبه مهم از قدردانی این هست که توصیه هایش را جدی بگیرید. اگر او توصیه کند و شما از سر لجبازی یا سر به هوایی برعکس آن را انجام دهید حمایت او را از دست خواهید داد. دیگر برایتان وقت نخواهد گذاشت.
ممکن هست این شخص قابل اعتماد که یافته اید همسن و سال خودتان باشد. در این صورت پدر شما احتمالا توصیه های او را به هیچ خواهد گرفت و خیلی هم خوشحال نخواهد بود که شما حرف او را از نصایح پدر بیشتر جدی بگیرید. برای این موضوع هم فکری بکنید که دعوا نشود! یک کمی با شوخی و.... فضا را تلطیف کنید. خیلی هم لازم نیست اسم او را زیاد جلوی پدر بیاورید که موضع منفی بگیرند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل