گله گزاری همان و صف آرایی همان

+0 به یه ن

گله گزاری و مقایسه خود با دیگران در طرح مطالبات اصلا تاکتیک مناسبی نیست. فرض کنید  می خواهیم در شهر کوچک فرضی "آلمالی"  در آذربایجان شرقی یا غربی   سرمایه گذاری دولتی شود. نباید مطالباتمان را عباراتی نظیر "چه طور برای تهران و اصفهان و یزد و کرمان این همه خرج می کنند آن وقت زمانی که به "آلمالی"  می رسد می گویند نداریم." گفتن این جمله همان و صف آرایی مردم تهران و اصفهان و یزد و کرمان در مقابل مطالبات جایی مثل "آلمالی"  همان! این صف آرایی وسیع لازم نیست! کافی است جمعیت مجتمع اکباتان تهران در مقابل مردم"آلمالی" صف آرایی کنند تا هر گونه شانس رسیدن به مطالبات از بین برود!
(منظورم از مثال آوردن اکباتان یک محله ی کوچک طبقه ی متوسطی تهران بود. تنها مثال بود و بس. می توانید به جای آن دیگر محله های متوسط تهران مثل تهرانپارس یا... را بنشانید. منظور مقایسه ی جمعیت بود. جمعیت مجتمع اکباتان با جمعیت کل "آلمالی"  قابل مقایسه است! بینشان هم آدم های متنفذ بسیار بیشتر است.) چه کاریه این جمله ی تحریک آمیز را بزنیم که بیخودی جلویمان صف آرایی کنند؟! اصلا ما چه کاری به تهران و اصفهان و یزد وکرمان داریم؟! بگویید مردم "آلمالی"  این قدر نیاز به حمایت مالی دارند و توضیح دهید چرا می ارزد که این حمایت صورت بگیرد تا جامعه از آسیب های اجتماعی گوناگون مانند حاشیه نشینی در امان بماند. ببینید! راهش این نیست که گفته شود چرا به بقیه می رسید! راهش این است که بگویید اگر "آلمالی"  آباد شود می تواند این همه در سال گردشگر جذب کند. آن وقت مردم کرمان و مردم مجتمع اکباتان تهران یک صدا می گویند" چه خوب! پس دولت زودتر حمایت کند که سال بعد برای تعطیلات برویم آنجا به ما خوش بگذرد. " اصفهانی های مقیم آمریکا هم می گویند:" چه خوب! "آلمالی"  آباد می شود ما هم عکس هایش را به این آمریکایی ها و آن چینی های مقیم آمریکا نشان می دهیم و می گوییم این است مملکت ما." همه شان حمایت می کنند. وقتی می شه حمایت آنها را جذب کرد چرا ادبیاتی به کار گیریم که جلوی ما صف آرایی کنند؟!!



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مطالبه محوری و آسیب های آن

+0 به یه ن

فضای مجازی و شبکه های اجتماعی برای ما این امکان را فراهم آوردند که مطالباتمان را بتوانیم در سطح وسیع تر بیان کنیم. در سال های اخیر از این ابزار بسیار استفاده شده. گاهی به صورت مثبت گاهی به صورت منفی.
مثال استفاده مثبت در کمک رسانی و مطالبه کمک برای زلزله زدگان بود. هرچند آن گونه می خواستیم کمک رسانی کامل نشد اما اگر آن خواست و پی گیری مردمی نبود همین قدر هم کمک رسانی انجام نمی گرفت.
نمونه منفی به نظر من همین کمپین های فیس بوکی هست که راه می افته که فلانی را به بهمان مقام برسانید. عنصر تملق و چاپلوسی در آن بسیار زیاد هست. به نظر من دون شان ماست که چنین اقدام هایی بکنیم. به جای دمیدن در فرهنگ "کیش شخصیت" و تملق و چاپلوسی و مریدی و مرادی، از این ابزار بهره گیریم تا وضعیت مان بهتر بشه. خواست های خودمان را به جای غرولند های بی ثمر به طور مدون بیان کنیم. باشد که مورد توجه قرار بگیرد.

البته مانند هر پدیده ای آسیب های خود را خواهد داشت. آسیب این راهکار هم به ابتذال کشیده شدن از طریق افراد جویای نام هست.
یک عده خوششان می آید این گونه خود را مطرح کنند. تا با دو سه نفر دعوایشان می شود آن را رسانه ای می کنندو طلب کمک همگانی می کنند. چه بسا معضل کوچکشان اگر رسانه ای نمی شد با ریش سفیدی راحت تر حل می شد.
نتیجه آن میشود که مردم خسته می شوند و بی تفاوت می گردند.به خصوص اگر ببینند در مواردی همه حقیقت به آنها گفته نشده حس می کنند که به احساسات آنها خیانت شده و دیگه پی گیر مطالبات نمی شوند.
برای این آسیب باید فکری کرد. شاید باید دایم متذکر شویم که زود نباید قضاوت کرد و هر دعوا دوسویه دارد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به عزیزان جویای کار

+0 به یه ن

متاسفانه وضع اقتصاد کشور نابسامان هست وعده زیادی از جوانان برومند کشور نمی توانند شغل دلخواه خود را بلافاصله وقتی اقدام کردندبیابند.  من از زمانی که به یاد دارم وضع اقتصادی کشور ما نابسامان بود. هر نسل هم همین مشکل را وقتی به سن کارمی رسیدند داشتند. اما اونهایی که امیدشان را از دست ندادند و  با منطق و عقلانیت به دنبال شغل گشتند موفق شدند کار مناسب بیابند و رفته رفته وضع مالی شان خوب شد. البته ساده نبود. خیلی زحمت کشیدند. اما بالاخره موفق شدند.
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر/ آری شود و لیک به خون جگر شود
چند توصیه دارم به دوستان جویای کار تا این دوران پر تنش بگذرد (این نیز بگذرد!)

1) خود را به خاطر این وضعیت سرزنش نکنید. تقصیر شما یا والدینتان یا استادانتان نیست که شما اکنون شغل ندارید. تقصیر آنان هست که سیاستگذاری های کشوررا بد انجام داده اند. به امید خدا سعی خواهیم کرد رفته رفته سیاستمدارانی را بر سر کار آوریم که عقلانیت بیشتری به خرج می دهند. در هر حال شما خود را سرزنش نکنید. نزدیکان و عزیزانتان را هم سرزنش نکنید.
2) امید خود را از دست ندهید. عاقبت جوینده یابنده بود.
3) شما فعلا شغل ندارید اما بیکار نباید باشید. شغل جستن خود یک کار تمام وقت هست. نباید هیچ فرصتی را از دست بدهید. مهارت های لازم رفتاری و حرفه ای را که احتمال یافتن شغل را بالا می برد فرا بگیرید.
4) در تهیه رزومه خود دقت کنید. در اینترنت راهنمایی های زیادی برای تهیه رزومه خوب هست. سر قرار مصاحبه ها به موقع و منظم حاضر شوید و....
5) در پیدا کردن شغل روابط عمومی خیلی مهم هست. از آن غافل نشوید. در همین عیدی که پیش می آید در عید دیدنی ها شرکت کنید. به مادر خود هم بسپارید که توصیه شما را به اقوام و آشنا بکند. شاید بین دوست و آشنا و.... کسی پیدا شد که کار برایتان پیدا کرد.لیستی از کسانی که احتمال دارد چنین کمکی بتواند به شما بکنند تهیه کنید و به اتفاق مامان بروید به عید دیدنی شان و سر صحبت را باز کنید.
6) انتظارات خود را پایین بیاورید. فعلا اگر شغلی با قرارداد نه چندان عالی و نه چندان مربوط به رشته تخصصی تان هم یافتید باز خوب هست. فعلا آنجا مشغول شوید. لازم نیست تا ابد آنجا بمانید. اگر شرایط بهتر نشد می توانید بیایید بیرون. اما در آن محل کار مهارت های گوناگون می آموزید با افراد بیشتری  آشنا می شوید که می توانند به شما در یافتن شغلی بهتر یاری رسانند.
7) امکان خوداشتغالی را در نظر بگیرید. نیروی ابتکار خود را به کار گیرید. در همین عید دیدنی ها شاید با همسالان خود همفکری کردید و با هم بیزنسی راه انداختید.  خیلی ها همین طوری شروع کرده اند و به لحاظ اقتصادی هم خیلی موفق شده اند.
8) به خودتان فشار عصبی نیاورید. مراقب سلامت خود باشید. از تغذیه و ورزش و خواب کافی غافل نشوید.
سعی کنید روحیه خوب داشته باشید و همیشه لبخند بزنید. این شانس پیدا کردن شغل را در شما بالا می برد. کارفرمایان مایل نخواهند بود که یکی را استخدام کنند که افسردگی دارد.
9) حال که جزو نان آوران خانه نیستید با غم و اندوه و افسردگی بار بیشتری بر دوش نان آوران خانه نگذارید. کارهایی مثل خرید و  .... را برعهده بگیرید تا باری از دوش آنان برداشته شود. تعمیرات گوناگون خانه را هم بتوانید انجام دهید خوب می شود. لبخند را در خانه فراموش نکنید.
10) در وبلاگ مینجیق برای درد دل یا همفکری همیشه به روی شما باز هست.

موفق باشید! سال خوبی داشته باشید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هر گز یک ایرانی را تهدید نکن!

+0 به یه ن

چندی پیش سر زبان ها افتاده بود که آقای ظریف در مذاکرات هسته ای خطاب به یکی از سفرا ی غربی گفته "هرگز یک ایرانی را تهدید مکن!" این عبارت که بی شباهت به کُرکُری نیست به مذاق خیلی ها خوش آمد. اما من ناراحت شدم شنیدم چنین حرفی زده شده. چیزی که من می خواستم اتفاق بیافتد برداشتن تحریم ها بود نه کرکری خواندن. می ترسیدم باز سر لج و لجبازی که تنها مصرف داخلی دارد تحریم ها بمانند و سخت تر شوند و دودش برود به چشم ملت!
اما خوشبختانه چنین نشد. در مصاحبه دیدنی ظریف در برنامه دید در شب، رشیدپور سئوال می کند که قضیه چه بوده. ظریف جوابی می دهد که  به عقیده من باید بارها و بارها بازگو شود و جا بیافتد. اولا تاکید می کند که او هرگز نمی خواست که صحبت های این چنینی اتاق مذاکره به بیرون درز کند. ثانیا فضا را شرح می دهد و می گوید طرف مقابل چون عصبی بوده دستانش را شدید تکان می داده وبی اختیار خودکار از دستش به سوی یکی از ایرانیان پرت شده. ظریف در چنین فضایی آن جمله را گفته. آقای ظریف از این که نام آن فرد عصبی  را فاش کند امتناع کرد. تاکید هم نمود که بلافاصله بعد از گفتن آن جمله سعی کردیم فضا را از وضعیت متشنج در بیاوریم و به مذاکرات سازنده ادامه دهیم.  عقلانیت حکم کرده که کرکری خواندن را زودتر تمام کنند.
روانشناسی مذاکرات چیز پیچیده ای است. "درشتی و نرمی به هم در به است." خوشبختانه "یار ما (ظریف) این دارد و آن نیز هم!"
این که کجا محکم صحبت کنی و کجا نرمی نشان دهی پختگی و خبرگی و استعداد مذاکره کننده را می رساند.
خوشحالم که  اکنون در سیاست خارجی مان کسانی داریم که در این گونه ظرافت های کلامی  استادند.
در مذاکره بر سر مسایل ریز و درشت داخلی وبین المللی نیز باید چنین عمل کنیم.

به طور خاص اگر می خواهیم مسئولان محلی و نمایندگان ما بروند و کاری اساسی در جهت حفظ محیط زیست (مثل احیای دریاچه اورمیه) یا حقوق زبانی تورکان و.... انجام دهند کسانی را باید انتخاب کنیم که ظرافت های کلامی را بشناسند نه آن که افتخارشان بد فارسی حرف زدن باشد و وقتی هم که ترکی حرف می زنند الکی کرکری بخوانند و حرف هایی بزنند که مجبور شوند فوری پس بگیرند و عذر بخواهند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هشدار

+0 به یه ن

اگر شما و یا یکی از آشنایانتان در صدد هستید در "دوره های معنوی با اسامی شسته رفته" شرکت کنید این هشدار آنا را جدی بگیرید.
چند سال پیش پسر جوان  و تحصیلکرده یکی از آشناهای ما مرید یک عارف نمایی شد.  بعد اون پسر برای مدتی گم شد! ماه ها خبری از او نبود تا این که جسد او و چند جوان دیگه و اون شیخ را در کرج پیدا کردند. گویا خودکشی دست جمعی کرده بودند.
خطرات این راه بسیارند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یه سئوال؟

+0 به یه ن

تا به حال شده از یک دوست یا آشنا یا فامیل پزشک سراغ یک پزشک متخصص را بگیرید و از دکتری که معرفی کرده راضی باشید؟ برای من که پیش نیامده!
دکترهای خوب را یا اتفاقی-با سعی و خطا- پیدا کرده ام یا  یک بیمار دیگر او را معرفی کرده و یا از دوستانم که پرستار یا ماما بودند تعریف او را شنیده ام.
تاجایی که یادم می آید هر دکتری که دکتری دیگر معرفی کرده حسابی توزرد از آب در آمده!
پرستارها و ماما ها خوب دکترها را می شناسند. اونها را بدون نقاب و به دور از ژست های متعارف سرکارو در عمل شناخته اند.  کمتر هم در بازی های نون به هم قرض دادن صنفی بین پزشکان هستند و درنتیجه از گفتن حقیقت  در مورد دکترها ابایی ندارند. اونها بهتر معرفی می کنند. بیمار ها هم دکترها را به معنای واقعی کلمه با پوست و خون خود می شناسند.
بهتر بودن "دکتر آشنا" هم از آن افسانه هاست!  افسانه هست که اگر دکتر آشنا در بیمارستانی داشته باشی بهتر می رسند. فوقش چند تا تعارف صد من یه غاز  به درد نخور موقع ورود تحویلت می دهند. نتیجه این می شود که معذور و مقید می شوی و خدماتی که حق تو و یا همراهت هست را نمی خواهی.  اگر برحقت پافشاری کنی "دکتر آشنا" برایت چشم غره می رود که "من اینجا برای خود برو وبیا دارم. می میری بمیر اما پرستیژ من باید حفظ شود."
 باز پرستار آشنا بیشتر به درد می خورد. درواقعیت بیمارستان ها را پرستارها می چرخانند. دکتر با ژست و با اسکورت می آید یک سر می زند و می رود. پرستارهست که شبانه روز آنجاست.  پرستارها با هم دوست هستند و هوای آشنای دوستانشان را بهتر دارند.
تجربه من این هست که خیلی روی پزشک آشنا نباید حساب کرد. پزشک آشنا تاکید خواهد کرد که حرف همکارش را دربست و بی چون و چرا قبول کنیم چرا که آنها بهتر می فهمند. در صورتی که عموما مشورت با پزشک دیگر و با سر زدن به سایت پزشکی آمریکا  نقص های زیادی در طبابت اطبا می توان پیدا کرد.  می شه دید که چه طور بدون توجه به عوارض جانبی و بدون سئوال در مورد سایر داروهای مصرفی همین طوری هرتکی دارو تجویز کردند.
در مورد ویزیت و اینها هم باز پزشک آشنا کمک زیادی نمی کند. اگر مبلغ کم باشد از شما پول نمی گیرد مجبورمی شوید هدیه ای چند برابر حق ویزیتش بخرید ببرید مطب. تنها منتش می ماند.
اگر مبلغ قابل توجه باشد از یک ریالش نمی گذرد. به خاطر رودربایستی چانه هم نمی توانید بزنید. چه بسا به خاطر اعتماد به آشنا یودن او دولاپهنا هم حساب بکند. به هر حال قیمت را از دیگری هم بپرسید. این هم یک معامله هست مثل معامله های دیگر. حساب حساب کا کا برادر.
پی نوشت: و ابدا از دکتر آشنا-ولو فامیل درجه یک (فرزند پدر مادر خواهر برادر همسر) نخواهید در خانه شما را معاینه کنند. وقت بگیرید بروید به مطبشان. از پرداخت حق ویزیت نهراسید.  سلامت شما بیشتر ارزش دارد. حق ویزیتش ان قدر ها زیاد نیست که بخواهید روی سلامتتان ریسک کنید. معمولا دکتر ها در خانه یا سر مهمانی که معاینه می کنند  از همون (کم یا زیاد) سواد و هوشمندی شان درست و حسابی استفاده نمی کنند. سرسری می گیرند و عموما اشتباه تشخیص می دهند. 
مورد داشتیم دکتر متخصص پوست از روی بدجنسی سر میز شام کرم خراب کننده پوست تجویز کرد. ماجرای "قیین قوودا" بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل
آردینی اوخو

قانون مداری آلمانی ها- نوشته مینجیق در 10 تیر 88

+0 به یه ن


آلمانی هایی که من با آنها برخورد داشته ام، افراد خونگرم و بی شیله پیله ای بوده اند. دوست آلمانی زیاد داشته ام و زیاد پیش آمده که با هم جایی برویم و دوست آلمانی یکی از مقررات "نانوشته" دست و پا گیر را زیر پا بگذارد. بگذارید مثالی بزنم تا منظورم از "مقررات نا نوشته دست و پا گیر" و زیر پا گذاشتن آن معلوم شود: در غذا خوری آی-سی-تی-پی دو ردیف میله هست تا وقتی صف غذا طولانی می شود مردم آن جا بایستند. علی الاصول می توان بدون گذر از میان میله ها به داخل رفت اما جلوی ورودی، زنجیری کشیده اند. در روزهایی که صف نیست، دوستان آلمانی زنجیر را پس می زنند و مستقیم وارد می شوند. چند بار با چند نفر متفاوت شوخی کردم و گفتم "آلمانی ها که مقرراتی هستند. تو چرا مقررات را رعایت نمی کنی؟" این گونه حرف ها به آلمانی ها گران می آید! در جواب چنین شوخی هایی شروع می کنند به بحث جدی کردن. این حرف به آنها بر می خورد چون آن را به آن معنی می گیرند که "آلمانی مثل گوسفند هر حرف زور و تقید بی دلیلی را می پذیرند." این تصویری نیست که دوستان آلمانی من بپسندند. دوستان آلمانی من تاکید می کنند که تنها به قوانین که حکمتی قابل قبول دارند و منافع بلند مدت جمع را تامین می کنند احترام می گذارند.
در غیر صورت، محدودیت مزبور نامش "قانون" نیست! نامش "حرف زور" است!
اما انصافا همین دوستان آلمانی، در رعایت قوانینی که حکمتی دارد، مانند پارک نکردن در محل مخصوص پارک اتومبیل معلولین و... سنگ تمام می گذارند. در این موارد، هیچ گونه سستی نشان نمی دهند . اگر هم کسی سستی کند شدیدا برخورد می کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جشن برگزار کردن برنامه ریزی می خواهد (به خصوص در تبریز)!

+0 به یه ن

یک مهمانی ساده که می گیریم از مدت ها پیش برنامه ریزی می کنیم. دوستان را دعوت می کنیم. آدرس و زمان مهمانی را به آنها دقیق می دهیم. میوه و شیرینی تهیه می کنیم. لباس مناسب می پوشیم. این طوری هست که مهمانی شکل می گیره. حتما به شما بارها کسانی گفته اند "خونه خودتون هست. هر وقت بیایید قدمتان روی چشم!" چند بار شده این طور دعوت ها را جدی بگیرید و هروقت خواستید بروید خانه شان؟! اما وقتی می گویند "فلان روز فلان ساعت تشریف بیارید" می فهمید که دعوت جدی هست یا تشکر می کنید و عذر می خواهید و یا شما هم برنامه ریزی می کنید که بروید. یک مهمانی ساده این همه برنامه ریزی می خواهد. اون هم مهمانی های خانگی  که ما تجربه و فرهنگش را از قدیم و نسل اندر نسل داشته ایم و خدا را شکر خیلی "مهندسان فرهنگی"  در برگزاری مهمانی های  زنانه -برعکس خیلی کارهای شخصی دیگر- انگشت توی چشمانمان نکرده اند! در این مورد استثنائا-کمابیش- گذاشته اند زندگی مان را بکنیم. حتی در دهه شصت هم خیلی مزاحم برگزاری مهمانی های زنانه نمی شدند.
با این حساب  برای جشنی عمومی گرفتن در خیابان های شهر-آن هم شهرهای ما که به جشن عادت ندارند و ماتم زدگی و خمودی را موقر و قابل احترام می دانند-باید خیلی بیشتر برنامه ریزی کرد. ساده انگاری هست که  فکر کنیم ساعت ده شب می رویم چهارراه آبرسان و یا ولی عصر یا ائلگلی یا شهناز و بعد  می بینیم که به طور معجزه آسایی بقیه  مردم هم آمده اند. ما بوق می زنیم اونها هم جواب می دهند و با هم جشن می گیریم! نه! این اتفاق نمی افته! شما بوق می زنید بقیه خشمگین چپ چپ نگاه می کنند!! در فرهنگی که فکر می کنند کسی که شادی می کند و شادی خود را علنی می سازد "سَفِه" هست انتظار آن معجزه را نباید داشت!

این که بعد از پیروزی تراختور مردم خود به خود جمع می شوند و شادی می کنند اتفاقی نیست. صدهزار نفر رفته اند استادیوم عده بیشتری هم از خانه دارند تماشا می کنند بعدش که بازی تمام شد این افراد که جمعشان جمع هست می روند و در خیابان ها هم شادی می کنند. تیم تراختور حدود چهل سال (شاید هم بیشتر) سابقه دارد. به تدریج این فرهنگ به وجود آمده. (مطلب یاشا تراختور مرا ببینید!)
در مورد انتخابات هم همین طور. ستاد های انتخاباتی ماه ها در سطح شهر کار می کنند. وقتی به نتیجه رسید مردم می روند خیابان ها جشن می گیرند.
هیچ کدام از این دو نوع جشن ابتدا به ساکن نیستند. انتظار نداشته باشید که در سطح شهری مثل تبریز چنین جشنی به طور خود به خود برای مسئله ای مثل مذاکرات هسته ای رخ دهد. اون آمادگی اجتماعی برای جشن گرفتن برای چنین مناسبتی نیست! اگر بخواهیم جشن بگیریم باید برایش برنامه ریزی کنیم. والا ساعت ده، یکی با ماشینش می رود ولی عصر؛ دیگری آبرسان و آن یکی ائلگلی.  همگی می بینند خبری نیست بر می گردند خانه شان. نه جشنی نه شادمانی ای!
 

مردم به شادی احتیاج دارند. به جشن همگانی نیاز دارند که این خمودی را که چند سالی است همه گیر شده شکست دهند.  مگه ما ناراحت نیستیم که چرا استان های  آذربایجان از توریسم غربی سهم کمی دارد؟! خوب! بیشتر به خاطر  این است  که توریست غربی آن قسمت از ایران را نمی شناسد. برایش به اندازه کافی تبلیغ نکرده اند. اگر دیشب  درتبریز و اورمیه و مراغه و... جشن مذاکرات می گرفتند و عکس هایش را در اینترنت می گذاشتند خبرگزاری های دنیا آن را مخابره می کردند (به شرط آن که عکس ها کیفیت خوبی داشتند.) تبلیغ مفت و مجانی وبسیار موثر می شد برای توریسم. این پیام رامی فرستاد که یک بخشی هم در شمال غرب ایران هست که مردمش اهل شادی و جشن هستند. توریست هم همین چیزها را می خواد دیگه! جشن های تراختور را گمان نمی کنم مخابره کنند. اما جشن مذاکرات هسته ای را مخابره می کردند.


امیدوارم باز هم فرصت های شادی آور- از این دست- برای ملت ما پیش آید. مثلا امیدوارم شش ماه دیگه برداشتن تحریم ها قطعی شود. اون وقت باید "بترکونیم!!!" نه فقط در وایبر و تلگرام. بلکه در سطح شهر!
در زیر چند پیشنهاد می کنم که جشن همگانی عملی شود.

1)  با دوستان و همفکرانتان تماس بگیرید و برنامه ریزی کنید که چند ماشین باهم بروید. جدا جدا بروید جشنی صورت نخواهد گرفت. اگه سه چهار تا ماشین باهم باشند بقیه به جای چپ چپ نگاه کردن همراهی می کنند.  15 نفری با هم بروید 20 نفری هم از رهگذران همراهتان می شوند. همین برای جشن کافی هست. جمع بزرگتر شود از کنترل خارج می شود. همین سایز ایده آل هست.
2) معمولا آقایان حال شرکت در این جشن ها را ندارند.   اشکالی ندارد. می شه درکشان کرد! مردها در استادیوم ها و ..... امکان جشن گرفتن بیشتر از ما دارند. به علاوه خستگی کار روزانه مانع می شود. خانم ها می توانند با هم قرار بگذارند که با هم بروند برای جشن. مثلا زن و شوهر و فرزندی با هم با یک ماشین  بروند
و دو نفر از دوستان خانم را هم با خود ببرند.  این چیز عجیبی در فرهنگ ما نیست.  ازقدیم پیک نیک و..... را هم همین جوری می رفتیم. چیز پذیرفته شده ای در چارچوب فرهنگ ماست. همه راضی خواهند بود!
3) بچه ها را حتما ببرید. محیط را شادتر و با نشاط تر می کنند. خاطره خوشی تا آخر عمر در یادشان می ماند. من هنوز خاطره سوم خرداد روز آزادی خرمشهر را عیان در ذهن دارم. خوبه بچه ها ببینند مردم ما در خیابان تنها سر تصادف گلاویز نمی شوند. گاهی هم نا آشنا ها دور هم جمع می شوند و جشن می گیرند. یک مقدار شادی و عطوفت و همدلی همگانی هم ببینند بد نیست!!
4) شربت و شیرینی تهیه کنید وبین مردم پخش کنید. همان کاری که مساجد در اعیاد می کنند! چه اشکالی داره!؟ همدلی ای که شیرینی و شربت پخش کردن ایجاد می کنه بی نظیر هست! جشن که فقط با بوق نمی شه! شیرینی و شربت هم می خواهد!
5) شاخه گل تهیه کنید و به رهگذران بدهید و تبریک بگویید.  می ارزد برای یک جشن کمی خرج کنیم. خاطره اش به خرجش می ارزد!
6) پلاکارد و.... تهیه کنیم.
7) در جشن لباس های رنگ روشن و شاد بپوشیم.
8) عکس و فیلم بگیریم و در اینترنت هم پخش کنیم.

پیشنهاد دیگری اگر دارید بنویسید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تهران یا لندن

+0 به یه ن

چند روز پیش فرودگاه امام خمینی بودم. کلی هندی و پاکستانی و عرب از کشورهای مختلف بودند. زبان های مختلف در هم بود. چشمانم را بستم و یک لحظه این حس به من دست داد که در لندن هستم که این همه عرب و هندی با هم جمع شده اند. مسافر آلمانی هم زیاد بود.
هورررررااااااااا!!!!!!!!!
داریم یواش یواش بین المللی می شویم!
دوست و رفیق های خارجی تون را دعوت کنید بیایند ایران. همین چیزهای معمولی ایران هم براشون جذابیت می تونه داشته باشه. منظورم این هست که خیلی مقید نباشید که حتما همه چیز باید درجه یک باید باشه تا یه خارجی را دعوت کنیم بیاد.
در بخش نظر ها (باخیش) نوشته قدیمی چپ کوک را منتشر می کنم تا منظورم بهتر روشن بشه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تیپ شناسی هواپیمایی

+0 به یه ن

مسئولین هواپیمایی تورکیش ایر خیلی زرنگ و زبل هستند. تیپ شناسی شون حرف نداره. هواپیما های نو و شیک و پیکشون را می فرستند ایران.  خوب می دونندکه ایرانی جماعت  که به سمت غرب پرواز می کنه می خواهد چیز نو نوار ببینه! اگه غیر از این باشه تورکیش ایر را انتخاب نخواهد کرد.
 در مقابل هوا پیماهای درب و داغونشان را می فرستند پاریس. می دونند فرانسوی جماعت وقتی به سمت شرق پرواز می کنه می خواهد یک چیز درب و داغون ببینه تا حس خود برتر بینی اروپایی اش ارضا بشه. هواپیمای نونوار بفرستی بد عنقی می کنه .
 امیدوارم روزی روزگاری از شر تحریم ها خلاص بشیم و هواپیمایی های ما هم در عرصه بین المللی حرفی برای گفتن داشته باشند!  اون وقت هواپیماهای خوبمون را می فرستیم افغانستان، درب و داغون ها را می فرستیم پاریس

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل