تبدیل وضعیت استخدامی

+0 به یه ن

دیگه شکی برایم نمونده که آقای دکتر زارچی نه به دلیل آکادمیک بلکه به دلیل توئیت هایی که در حمایت از دانشجویان معترض زده بود از دانشگاه صنعتی شریف کنار گذاشته شده. این درست! اما واقعیت این هست که اگر قراردادش رسمی آزمایشی یا رسمی-قطعی بود به این راحتی نمی شد با او چنین کرد. از قرار معلوم درخواست تبدیل وضعیت اش را هم به موقع در سال ۱۴۰۰ ثبت کرده بوده اما دانشکده بررسی نکرده.
حالا در فضای مجازی می نویسند دانشکده پشت آقای دکتر زارچی ایستاد و ....
دانشکده شان هنری نکرده! در واقع می بایست در همان سال ۱۴۰۰ پرونده اش را بررسی می کرده می فرستاده که بقیه روال اداری صورت بگیره. چرا این کار را نکرده؟! نمی دونم. به هرحال اهمال دانشکده قابل قبول نیست. این که بعد از این که عالم و آدم از دکتر زارچی حمایت کرد دانشکده هم برای خالی نبودن عریضه اعتراضکی بکنه اصلا کافی نیست. خیلی قبل تر از اینها باید کار اداری هیئت علمی جوانش را راه می انداخته که نیانداخته!
از این قبیل اهمال ها در دانشکده ها خیلی زیاد هست. الان تعداد زیادی از استادان جوان که مراحل اداری جذبشان انجام شده به خاطر کارشکنی داخلی دانشگاه ها و دانشکده ها پا در هوا هستند. چون وضعیت کشور مناسب نیست این دانشگاه ها و دانشکده ها کم کاری و اهمال و بعضا کارشکنی خود را به گردن بالا دست می اندازند. اما وقتی ته و تویش را در می آوری می بینی خودشان مانع اصلی هستند.
این از وضعیت. نکته اصلی که می خواستم بگم این نبود. نکته اصلی ام را در متن بعدی منتشر می کنم. مطلب بعدی ام برای دانشگاهیان جوان در آستانه تبدیل وضعیت پیمانی به رسمی آزمایشی خیلی مهم هست. مطلب بعدی را حتما در فضاهای مجازی دانشگاهی منتشر کنید.

--------------------------------------
پدر خدا بیامرز من-دکتر یعقوب فرزان استاد فقید دانشکده فنی دانشگاه تبریز- در کل عمرش سه چهار تا توصیه یا نصیحت بیشتر به من نکرد اما هرکدام را باید با طلا نوشت. یکی اش هم این بود که رسمی شدن قراردادت را جدی بگیر و پی گیری کن. در ماه های اول استخدامم به طور پیمانی هر وقت مطرح می کردم پیشکسوتان می گفتند: « برای چی خودت را به خاطر این مسایل بیخودی بوروکراتیک به زحمت می اندازی!؟ ما که تورا می شناسیم و حمایتت می کنیم.» می دانستم اصرار پدرم حکمتی دارد و در نتیجه دست از پی گیری برنداشتم. بعدها فهمیدم که حکمتش چیست. همین طور فهمیدم که چرا ان پیشکسوتان آن قدر مرا به بی خیالی در آن زمینه دعوت می کردند. می خواستند وابسته به لطف آنها بمانم تا در اولین فرصت که با آنها مخالفتی کردم عذرم را بخواهند و بیرونم بیاندازند. با کسی که رسمی-قطعی است نمی توان از این قبیل شوخی ها کرد.
اما می بینم بسیاری از استادان جوان که قرارداد پیمانی دارند در تکمیل فرم ها و ثبت درخواست رسمی شدن و مسایل مهمی از این دست اهمال می ورزند.
اگر کلا آدم بیخیالی بودند قابل فهم بود ولی اغلب همان ها هستند که سر یک مسئله کوچک نظیر جای پارک یا خرابی موقت پرینتر ده ها ای-میل شکایت آمیز به این و آن می زنند و عالم و آدم را درگیر می کنند که ثابت کنند اینجا عضو هیئت علمی (یعنی خودشان) است که حرف اول را می زند وبقیه باید در خدمت وی یا ثانویه نسبت به وی باشند! باور کنید با این قبیل حرکت ها نمی شود آتوریته به دست آورد. این طوری اتفاقا اعتبار و پرستیژ اجتماعی را هم از دست می دهند. به جای این کار به فکر امنیت شغلی خود باید باشند.
اوضاع سختی است نازنین! به اشارتی استادان دانشگاه را از کار بیکار می کنند.اگر قراردادشان رسمی قطعی نباشد راحت تر وسریع تر این بیرون کردن امکان پذیر هست. وقت آن نیست که خود را چنان با نشستن پشه روی پرینتر یا تثبیت برتری خود نسبت به کارمندان مشغول کنیم که در انجام دادن روال اداری برای رسمی قطعی شدن اهمال ورزیم.
بذارید راحت تان کنم. اگر عضو هیئت علمی باشید ولی قرارداد شما رسمی قطعی نباشد بیرون کردن شما بسیار آسان تراز بیرون کردن کارمند ساده با مدرک دیپلم یا لیسانس هست که قرار دادش رسمی قطعی است. در نظام بوروکراتیک این موضوعات بسیار مهم هستند.
امتیازی که برای شما به عنوان هیئت علمی در نظر گرفته شده این هست که از همان اول قراردادتان پیمانی هست. کارمندانی که دکتری ندارند سالها تلاش می کنند و حسرت می خورند تا وضعیت شان ابتدا از قرارداد حجمی (انجام کار) به شرکتی و آن گاه بعد از سالها انتظار به پیمانی تبدیل شود.
اگر رئیسی حمایت شان کند که هر کدام از این تبدیل وضعیت ها انجام گیرد تا ابد خود را به او مدیون حس می کنند.
در عرف دستگاه بوروکراتیک ایران این لطف بزرگی است که هر رئیسی انجام نمی دهد. کارمندان که به نظام بوروکراتیک بیش از اعضای هیئت علمی واقف هستند این قدر این چیزها را بهتر می دانند.
گاهی حس می کنم اعضای هیئت علمی ما در هپروت سیر می کنند و برایشان گفتن جمله ای -به زعم خود هوشمندانه- در فضای مجازی که نظر دوستان ایرانی آن ور آب را جلب کند مهمتر است از تثبیت موقعیت شغلی به روال اداری! حال آن که این دومی هست که به درد می خورد نه اولی.
علاوه بر امنیت شغلی این تبدیل وضعیت ها منافع دیگری هم دارد. مثلا اگر کارمند رسمی دولت باشید می توانید وام بستگانتان را ضمانت کنید و....
بیخود نیست که کارمندان این همه دنبال این قبیل تبدیل وضعیت ها هستند. در بین اعضای هیئت علمی استادان دانشگاه یزد خوب این چیزها را می دانند و دنبال آن می روند. در تهران-به خصوص در دانشگاه های درجه یک تهران که ارتباطشان بیشتر با دوستان ایرانی مقیم خارج هست تا نظام اداری ایران، اهمیت این چیزها را نمی فهمند و با اهمال هم برای خودشان و هم برای دیگران دردسر درست می کنند
به دلیل اهمیت این موضوع این نوشته مرا در گروه های استادان پخش نمایید.
با احترام
یاسمن فرزان

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هفتادمین سالگرد کودتای ۲۵ مرداد و پنجمین سالگرد طوفان در استکان

+0 به یه ن

امروز هفتادمین سالگرد کودتای ۲۵ مرداد است. در مورد کوتای ۲۸ مرداد حتما می دانید اگر در مورد کودتای سه روز پیش آن نمی دانید توصیه می کنم حتما دراین باره بخوانید.

همان طوری که می دانید من مصدق را بسیار تحسین می کنم و محترم می دانم. این را هم قبلا گفته ام که مطلب زیادی در مدح مصدق نخوانده ام. بیشتر نقد و هجو او را خوانده ام و بعد  توضیحات و دفاعیات طرفداران مصدق را در مورد آن  نقدها و هجوها- و نیز تهمت ها- خوانده ام. متقاعد شده ام که یا حق کاملا با مصدق بوده است یا در آن شرایط بهتر از آن نمی شد عمل کرد.بعد از موج لجن پراکنی علیه مصدق احترام من نسبت به او بیشتر و بیشتر شده است.
در این مورد هم  قبلا نوشته ام که رفتار او در تبعید در احمد آباد را بسیار تحسین می کنم. اگر فیلم مستندی را  که زنده یاد هدی صابر در مورد این دوره از زندگی او و تاثیراتش بر احمد آباد ساخته ندیده اید توصیه می کنم حتما ببینید:
اما می خواهم اینجا خودم-برای اولین بار- نقدی جدی به  رفتار مصدق داشته باشم. به رفتار او در دادگاهش.
دلش را شکستند؟! درست!
به جای پاس داشتن زحماتش برای کشور با او بی مهری شد؟! درست!
اتهامات وارده به او مسخره بودند؟! درست!
شاکیان اصلا در قد و قواره ای نبودند که بخواهند مصدق بزرگ را به چالش بکشند؟! درست!
اما مصدق نمی بایست دادگاه را به مسخره بکشد. نمی بایست با این کار سرمایه سیاسی ای که پشت جریان ملی جمع شده بود بسوزاند. کشور به این سرمایه اجتماعی نیاز داشت.
درست هست که با واکنش هایی که مصدق در دادگاه نشان داد (نظیر خود را به خواب زدن و برخی شوخی ها)  آن جلسات دادگاه  جاودانه شد اما باعث شد که سرمایه عظیم اجتماعی سیاسی پشت نهضت ملی تحلیل رود. 
در دنیای سیاست از این پاپوش دوختن ها زیاد هست. از این اسب افتادن قهرمان ها،  توسط موش ها، زیاد هست. اگر با رفتارهای تمسخر آلودش در دادگاه حریف را عصبانی نمی کرد خیلی زودتر از دی ماه ۱۳۵۷ (زمان شاهپور بختیار) دوباره به سراغ نهضت ملی می آمدند و سیر تحولات تاریخ ایران روند دیگری می گرفت. به جای آن که این بازگشت به سوی نهضت ملی ۲۵ سال طول بکشد چهار پنج سال بیشتر طول نمی کشد. ۴-۵ سال بعد دوباره نهضت ملی در سپهر سیاسی ایران نیرویی در خور توجه می شد و می توانست در آن مقطع معجزه ها کند.
آن انرژی که برای احمدآباد صرف شد اگر برای کل کشور صرف می شد ایران امروز می توانست یک کشور دموکراتیک در ردیف کشورهای درجه یک دنیا باشد. جایی ایده ال برای زندگی که مردم دنیا برای دریافت  ویزا یا پاسپورتش دست و پا می زدند.
نشنیدم کسی به این برهه از تاریخ ما این گونه نگریسته باشد. 

 در مرداد  ۵ سال پیش  طوفانی در استکانی افتاد که می توانست  شاپرکان کوچکی مثل راقم این سطور را غرق نماید. تقارن زمانی  آن طوفان در استکان با سالگرد کودتای ۲۵ مرداد ، مرا وا داشت که در تاریخچه کودتا های مرداد ۱۳۳۲ مطالعه کنم. نمی خواستم کودتای ۲۵ مرداد فرجامی چونان کودتای ۲۸ مرداد داشته باشد. از اشتباهات مرداد ماه مصدق درس گرفتیم و طور دیگر عمل کردیم.
 سخنرانی شاهین در مورد میراث علمی هاوکینگ در روز ۲۴ مرداد ۱۳۹۷ ارائه شده است. همه در آن روز می دانستیم که در استکان ما قرار هست طوفانی به پا شود. عده ای می گفتند سخنرانی باید کنسل شود. اون عده دقیقا از جنس همان هایی بودند که در مورد شان گفته شده «تغاری بشکند ماستی بریزد جهان گرددبه کام کاسه لیسان». فکر می کردند اگر آن طوفان دراستکان را خیلی بزرگ جلوه دهند و خود  را منجی  در آن طوفان سهمگین معرفی نمایند از کاسه شکسته ماستی برای لیسیدن برای آنها فراهم خواهد آمد. الغرض! به اصرار من سخنرانی برگزار شد. بسیار خوشوقتم که ضبط شده و از آن روز به یادگار مانده است:
سخنرانی ارزشمندی است. توصیه می کنم که آن را بشنوید.

بذارید یک موضوع را روشن کنم. اگر  شما کاری ارزشمند انجام دهید حتما یک عده قلقلکشان می شود و می خواهند زیرآب شما را بزنند. فکر هم نکنید که فقط در ایران چنین هست. همه جای دنیا آسمان به همین رنگ هست. اما در کشورهای پیشرفته سیستم طوری است که «طوفان در استکان» کسی را غرق نمی کند. ولی در کشور هایی مثل کشور ما همین طوفان در استکان هم معمولا  قسمت اعظم دستاوردها و نتایج تلاش های چندین ساله  را از بین می برد. اگر واقعا دلتان می سوزد و می خواهید حافظ دستاوردها باشید، اگر می خواهید   بعد از مدتی که طوفان گذشت راه را ادامه دهید از پاپوش های مسخره شوکه نشوید. بدانید که تا بوده رسم همین بوده. با حوصله و بدون این که به روی خود آورید چه قدر اتهامات مسخره هستند توضیحاتی روشنگر دهید وبعد مدتی کنار بکشید. یعنی توی چشم نباشید.  دوباره سراغتان خواهند آمد. یعنی نیاز حس خواهند کرد که دوباره به سراغتان بیایند.
من در مورد تاریخ فلورانس هم زیاد خوانده ام. از آن بلاها که بر سر مصدق آوردند بر سر بزرگان رنسانس هم کم نیاوردند. حتی بیشتر از آن هم بلا بر سر بزرگان فلورانس آوردند. این که نهضت ملی ما با آن همه شور به این حال و روز افتاده (در موردش در ۲۸ مرداد خواهم نوشت که منظورم از این حال و روز چه هست) اما رنسانس جلو رفت و شکوفاتر شد و دنیا را عوض کرد تا حد زیادی به تفاوت عملکرد این بزرگان در زمانی که برایشان برایشان پاپوش دوخته بودند بر می گردد. در ۲۵ مرداد ۱۳۹۷ تصمیم من بر این شد که الگویم  در پشت سر گذاشتن طوفان در استکان، بزرگان رنسانس باشد نه مصدق. از تصمیم خود راضی هستم. طوفان در استکانی بیش نبود. اما من هم چندان فرد قوی ای نیستم. پشتوانه و کس و کاری ندارم. علی الاصول همان طوفان هم برای غرق کردن من کافی بود. 
فکرمی کنم از این طوفان ها برای همه مان در حد قدو قواره خودمان پیش خواهد آمد. فکر می کنم بسیار مهم و حیاتی است که این تجارب- فارغ از مصداق ها- به اشتراک گذاشته شود تا دستاورد های تلاش های چندین ساله با طوفانی از بین نرود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

غرق شدن در علم آموزی و علم پژوهی راه مقاومت در مقابل سرخوردگی

+0 به یه ن

پارسال پاییز که شور و شوق تغییر و تحول اساسی کشور را در بر گرفته بود برخی از همنسلان من  هشدار می دادند که زیاد هیجان زده نشوید چون که تغییری رخ نخواهد داد و بعد سرخورده می شوید. ( از بس در این دوران زندگی مان چرخه هیجان و شور تغییر و سپس سرخوردگی تکرار شده که چشم مان ترسیده!)

البته من می گفتم یا این شورو شوق به تحولی اساسی می انجامد یا نمی انجامد. اگر اولی شود که چه  جای افسردگی و سرخوردگی!؟ اما اگر دومی باشد  اون وقت خودم یاد می دهم چه جوری با غرق شدن در درس و مشق و پژوهش روح و روان خود را در برابر سرخوردگی حذف کنید.
اکنون آن شور و شوق به اتشی زیر خاکستر بدل شده که هر لحظه ممکن هست دوباره زبانه کشد. اما هیچ کس نمی داند  لحظه زبانه کشیدن کی خواهد بود. به همین دلیل در هر حال حاضر یک عده دارند سرخورده می شوند. 
دوای درد سرخوردگی این هست که خودتان را با علم مشغول کنید. چنان مشغول کنید که غصه ناشی از سرخوردگی را حس نکنید.برنامه بعدی وبلاگم تا شروع تحولی عظیم در سطح جامعه همراهی شما در این راه خواهد بود.
البته اینجا درس فیزیک نمی دهم ولی در این راه همراهی می کنم.
یادتان هست که پارسال پاییز یک عده نگران آن بودند که آن شور و شوق به درس و مشق دانش آموزان یا دانشجویان لطمه بزند؟ یادتان هست که گفتم نگران نباشید چون که بعد از چند ماه با تلاش مضاعف می توانید عقب افتادگی درسی را جبران کنید.  همین طور گفته بودم که اگر خیلی نگرانید به گوشه ای بخزید و خود به تنهایی و با کمک کتب یا فضای مجازی به درس و مشق تان برسید بی آن که با کسی درگیر شوید اما به خاطر ادامه درس و مشق جلوی موج شور وشوق و فریاد خود را قرار ندهید. 
در ادامه همان صحبت ها می گویم که 
 الان وقت افسردگی و سرخوردگی نیست. الان همان وقت جبران کردن هست.

من قبلا در مورد کتاب «آری به زندگی» ویکتور فرانکل نوشته بودم. 
توصیه می کنم آن نوشته من و نیز کتاب را بخوانید.
در نوشته بعدی ام در مورد دیدگاه فرانکل بیشتر خواهم نوشت. به عنوان مقدمه ای برای ورود به فاز بعدی وبلاگم مناسب هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پول و استراتژی برای پیروزی

+0 به یه ن

دیروز یک مستند کوتاه در مورد یک فرد یهودی به اسم حییم سلومون دیدم که از انقلابیون استقلال آمریکا بود.
اون موقع ۲۰۰۰۰دلار برای جرج واشنگتن جور کرده بود که خرج انقلاب کنه. انقلاب خرج داره. اونهایی که جانشان را در دست می گیرند و برای انقلاب می جنگند خرج دارند. معیشت خودشان و خانواده شان باید تامین بشه. اسلحه هاشون خرج داره. وقتی خانه و یا محل کار یکی (یک خاکستری) در اثر انقلاب تخریب می شه باید خسارت دریافت کنه والا مردم عادی (اکثریت خاکستری) علیه انقلابیون موضع می گیرند. دست جرج واشنگتن خالی شده بود و کم مانده بود انقلابیون خشمگین خشم خود را از سر سرخوردگی بر او-که رهبر جنبش شان بود- خالی کنند که از این آقا استمداد می کنه. او هم در کارهای اقتصادی زرنگ بود ۲۰ هزار دلار را جور می کنه ودر نتیجه تنش بین انقلابیون علیه هم می خوابه و دوباره متحد و سپس پیروز می شوند.
اگر در اون مقطع پول جور نمی شد شاید انقلاب سرکوب می شد.
بعدش هم که اقتصاد آمریکا ویران بوده همین آقای یهودی کمک می کنه که اقتصاد آمریکای تازه مستقل شده سر و سامان بگیرد. بعد هم لابی می کنه که برخی از محدودیت ها در ایالت پنسیلوانیا از روی یهودیان به پاس خدماتی که به انقلاب کردند برداشته بشه .
البته فقط اون آقای یهودی نبوده که برای انقلاب آمریکا پول جور کرده. بنجامین فرانکلین خودمون (مال خودمان هست چون فیزیک دان بوده) سالها در فرانسه لابی کرده بود که بودجه چرب و نرمی برای انقلاب آمریکا به دست آورده بود. برای پیروزی انقلاب استقلال آمریکا به قیمت ورشکستگی فرانسه و سپس انقلابی در آن!

در سال ۵۷ شبکه بازار که با روحانیت ارتباط تنگاتنگ داشت هزینه انقلاب را پرداخت. روحانیت شبکه داشتندو نیروهای جامعه سنتی آن زمان را خوب می شناختند. ملی مذهبی ها استراتژی بلد بودند. تعامل این دو باعث شد استراتژی موثر طراحی کنند.. بازار هم پول آورد و انقلاب پیروز شد. سوگیری های دول غربی هم -که نتیجه لابی های دانشجویان و فعالان سیاسی ایرانیان مقیم خارج در آن زمان بود- هم تشدید و تسریع کرد. (اما نقشش از عوامل داخلی کمتر بود. اگر داخلی ها نبودند خارجی ها نه انگیزه ای برای این سوگیری داشتند و نه اگر سوگیری می کردند تاثیری می داشت.)

تنها با شعار زیبا و فداکاری یک عده ایده آلیست انقلاب ها پیروز نمی شوند. این انتظار که خاکستری ها همه ایده آلیست فداکار شوند غیر واقعگرایانه هست . انتظاری است که برآورده نمی شه. انتظار غیرواقعگرایانه تنها عصبیت را بالا می بره و نتیجه ای جز چنددستگی و از بین رفتن اتحاد نمی ده.
پیروزی جنبش استراتژیست می خواد. استراتژیستی که نیروهای داخل جامعه را می شناسه یا با کسانی در ارتباط هست که به اندازه کافی شناخت دارند.
پیروزی جنبش -بی هیچ تعارفی- پول می خواد. اونی هم که اون قدر عقل معاش داره که بتونه چنین بودجه هایی جور کنه لابد چشمداشت هم داره. حالا نه لزوما چشمداشت شخصی. مثلا همین حییم برای قومش چنین معامله ای کرده. معامله خوبی برای طرفین بوده. یکی از هنرهای استراتژیست این هست که چنین معاملاتی را جوش بده. یعنی به کسانی که می توانند پول انقلاب را جور کنند وعده قابل اطمینان بده که بعد از پیروزی مطالباتش تامین می شه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زیر نقاب احترام به پیشکسوت چه کثافتکاری ها که در این مملکت می شه!

+0 به یه ن

این نوشته را در مورد تاثیرات مخرب پیشکسوت سالاری بر رواج آزارجنسی در محل کار پارسال نوشته بودم. از آن زمان تا به امروز چهره کثیف پیشکسوت سالاری جنبه های شرم آور دیگری را به من نمایان کرده. قبلا هم لابد بود ولی من تازه فهمیده ام. فهمیده ام که این پیشکسوت سالاری وسیله ای شده در خدمت انواع و اقسام پولشویی. پولشویی می کنند و در مراسم افتتاح پیرمردی می آورند که از آنها و خدمات علمی و فرهنگی شان تعریف کند. این طوری کسی جسارت نقد نمی کند. مردم پیشکسوت-پرست ما هم باور می کنند.
انواع و اقسام طرح های پژوهشی یا اجرایی چرب و نرم می گیرند و پول را هدر می دهند و کاری نمی کنند. بعدش یک پیشکسوت پیدا می کنند بیاید و از دستاوردها نداشته شان تعریف و تمجید کند. یک بزرگداشت هم برای پیرمرد می گیرند که دلش خوش باشد. گاهی هم فرزندان یا داماد و عروس پیشکسوت از این نمد برای خود و شرکت خود کلاهی می دوزند! وقتی حرمت پیشکسوت پشت سر کثافتکاری مالی است کسی جرئت نمی کند که حسابکشی کند چرا که احترام پیر فرزانه واجب هست.
برخی که این کثافتکاری ها متوجه می شوند هنوز نمی خواهند باور کنند پیرفرزانه رویایی شان که سالها برایشان قهرمان بوده، دست در این کثافتکاری ها دارد. توجیه می کنند که از زوال عقل پیرمرد دارند سو استفاده می کنند. معمولا پیرمرد هم با همه هشیاری دارد در کثافتکاری ها همدست می شود که این آخر عمری مطرح بماند و احیانا فرزندانش از این خوان نعمت بی بهره نمانند.. به هر حال انگیزه آن پیرمردان هر چه باشد و چه هشیار باشد و چه دچار زوال عقل، در تشدید کثافتکاری ها همدست هستند. 


-------
نوشته پارسالم

انگیزه مزاحمت ها و تعرضات جنسی
اغلب مزاحمت های خیابانی یا تعرض ها و تجاوزها ، بیش از این که ریشه جنسی داشته باشه ریشه قدرت طلبی داره. با مزاحمت خیابانی ، پسری که در اجتماع از انواع و اقسام موقعیت ها و امتیازها محروم هست می خواد بگه " من هستم! من شاه این خیابانم! دخترها از دست من در این خیابان امنیت ندارند. پس من قدرتمندم!" هدفش همینه! والا با ایجاد مزاحمت خیابانی نیاز جنسی یک جوان ارضا نخواهد شد. خودش هم بهتر از هر کس می دونه.
از اون ور هم پیرمرد ٦٠ تا ٨٠ ساله ای که با سواستفاده از عنوان پیشکسوت و نظایر آن -که در جامعه ما برایش مقام نیمه خدایی می آره -زنان جوان را در محل کار مورد آزار و اذیت جنسی قرار می ده اون قدرها نیاز جنسی نداره که احتیاج به این جریان ها داشته باشه! می خواهد به خودش ثابت کنه که هنوز رجولیت اش چنین و چنان هست. همین طور می خواد به مردهای جوان پیام بفرسته که اوست که شیر نر غالب این قلمروست. چه آن لات جوان خیابانی چه این پیشکسوت مدعی وقار و ادب اما اهل آزارجنسی، دنبال ارضای یک نیاز جنسی نیستند. دنبال تثبیت سلسله مراتب قدرت هستند.
البته پیشکسوت سالاری زمینه را برای تعرضات جنسی در محیط کار فراهم می سازد. اغلب تعرضات را همنسلان من در لوای همین پیشکسوتان انجام می دهند. پیشکسوت لاف رجولیت می زند و عمل را همنسلان من انجام می دهند. قبح زدایی از عمل و حتی با شکوه نشان دادن آن و آن گاه سفید شویی آن و حمایت از مجرم همگی در لوای پیشکسوت سالاری انجام می گیرد.
در کشورهای دیگه هم که پیشکسوت سالاری نیست باز به نوع دیگه مناسبات قدرت هست و برای تثبیت آن از تعرض جنسی سو استفاده می شه. من در چارچوب فرهنگ خودمان نوشتم. نسخه ای که من می گم به درد چارچوب فرهنگی خاورمیانه امروز می خوره نه کشورهای غربی. یاد خاطره ای افتادم. سال ۲۰۰۳ که من در استنفورد بودم کم کم زنان جرئت می یافتند این مسایل را در محیط های دانشگاهی مطرح کنند. شکایت شان هم از یک پیرمرد ارمنی بود که بعد از فروپاشی شوروی به آمریکا مهاجرت کرده بود. پیرمرد گمان کرده بود همان طوری که در منطقه ما (قفقاز هم مثل ایران هست از نظر پیشکسوت سالاری. حتی غلیظ تر!) همه کار های آزار دهنده پیرمردان چشم پوشیده می شه زنان آمریکایی هم تعرضات او را به احترام سنش نادیده می گیرند. اما این اتفاق نیافته بود. به خاطر تعرضاتش به زنان در دپارتمان از کار بیکارش کرده بودند و بیچاره- آخر عمری- به فقر و فاقه گرفتار شده بود. پیشکسوت سالاری و آسیب های آن یک موضوع فرهنگی در منطقه ماست که ارمنی و مسلمان به یک سان گرفتار آنند.
منظورم رفتارهای جنسی آزار دهنده هست که زنان را معذب می کنه. والا گاهی پسرها در جوامع بسته که روابط دختر و پسر محدود هست متلکی معصومانه و به دور از بار جنسی می پرانند که ارتباطی بگیرند.
گاهی هم انصافا طبع طنز قابل تحسینی دارند و در متلک های معصومانه شان ذوق به خرج می دهند.
پیرمردها هم گاهی نیاز عاطفی برای مصاحبت با جنس لطیف و جوان دارند. اینها را درک می کنم و حسابشان را جدا می دانم.منظورم تقبیح رفتارهای آزارگرانه جنسی بود که راهی هست برای تثبیت سلسله مراتب قدرت! اینها مسئله طبیعت انسانی (یا حیوانی) نیستند. اینها نتیجه روابط و سلسله مراتب بیمارگونه جوامع هستند. در یک کشور هم ممکنه یک محیط بیش از دیگری به آن دچار باشه. یک محیط می تواند از محیط دیگر سالم تر باشه. مثلا ممکنه بین جامعه ریاضی ایران کمتر از جامعه فیزیک ایران باشه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نوشته های پیشین من در مورد انتخابات

+0 به یه ن

این نوشته ها را در چنین روزی در سالهای قبل منتشر کرده بودم. مرورش برایم جالب بود:


برای این که یک تحول اساسی رخ بده باید ده ها عامل دست به دست هم بدهند.
با رای ندادن معجزه ای رخ نمی ده. اما افراد و گروه هایی که توان ایجاد تحول اساسی را دارند این پیام را دریافت می کنند که مردم به آلترناتیو جدی فکر می کنند. در نتیجه بیشتر مصمم می شوند که برنامه ریزی برای فرصت های احتمالی پیش رو انجام دهند.
در انتخابات شورای چهار سال پیش تهران افراد مستقل واقعا درخشان و زبده ای کاندید شده بودند. با کمال تعجب هم رد صلاحیت نشده بودند. اما مردم تهران متاسفانه آن فرصت درخشان و کم هزینه را برای تحول اساسی (دست کم در سطح شهری) دور انداختند. رفتند به لیست اصلاحات رای دادند. طبعا این رای آب سردی ریخت روی نیروهای تحول خواه واقعی کجامعه!
من نمی گم رای بدهید یا ندهید چون که هزار و یک عامل که من از اونها اطلاعی ندارم دست به دست هم می دهند که تحولی مثبت یا منفی صورت بگیره.
اما می خواهم بگویم نتیجه احتمالی رای ندادن چیه.
از سوی دیگه اونهایی را هم که موافق رای دادن هستند را هم درک می کنم چون از آینده نامعلوم هراسانند.
این را هم در نظر داشته باشید که برای آموختن چهاردست و پا رفتن (ایمکلماخ) راه رفتن، دوچرخه سواری، شنا و…. باید خطر را به جان خرید. اگر ما از این خطرها می هراسیدیم این مهارت ها را نمی آموختیم .
برای رها شدن نوزاد بند ناف را باید برید.

----------
روز انتخابات مجلس
ویژگی های یک جریان نو
جمعه 7 اسفند 1394
+5 به یه ن
امروز رفتیم رای دادیم. همان طوری که قبلا گفتم برای داشتن آینده ای بهتر از لحظه تمام شدن انتخابات باید به این فکر کنیم که چه کنیم در انتخابات بعدی جریانی نو سر بر آورد که پاسخگوی قسمت بزرگی از نیازهای ما باشد. جریان ها و جناح های فعلی پتانسیل آن را ندارند که نیازهای ما را برآورده کنند. اصلا توی این باغ ها نیستند! جدی گرفتن و تعقیب دعواها یشان هم وقت و عمر تلف کردن هست وبس! در زیر سئوال هایی می کنم و خود نیز پاسخم را می گویم. مایلم جواب شماها را هم بشنوم.
س:اگر به امید خدا یک جناح سیاسی جدید بخواهد ایجاد شود که پاسخگوی خواست های مردم باشد به نظر شما این جناح چه ویژگی ها و چه دغدغه هایی باید داشته باشد؟
ج: توسعه پایدار
بهبود و به روز کردن صنعت نفت و پتروشیمی و کم کردن آلایندگی ناشی از آن. بهبود کشاورزی و کم کردن مضرات زیست محیطی آن,
س: به چه اصولی باید پایبند باشد؟
ج: منافع دراز مدت ملی، رعایت حقوق همه شهروندان مستقل از جنسیت قومیت زبان دین مذهب و گرایش سیاسی و میزان ثروت و محل و سبک زندگی
س: چه کار بکند می گویید عدالت اجتماعی را رعایت کرده؟
ج: فرصت های برابر شغلی و تحصیلی و قضایی برای همه شهروندان ایجاد نماید
افراد بر حسب لیاقت و شایستگی حرفه ای از این امکانات برخوردار شوند نه به خاطر امتیازات دیگر
س: در سیاست خارجی چه کار بکند می گوییم استراتژی درستی اتخاد کرده؟
ج: روابط بی تنش با کشورها داشته باشد. منافع ملی را در تضاد با منافع ملی سایر کشورها تعریف نکند بلکه در همکاری با آنها تعریف کند. لاف زنی در روابط خارجه را کنار بگذارد.
س: سیاست های آموزشی اش چه باشند؟
ج: بودجه اموزش پرورش را زیاد کند. حقوق معلمان را بالا ببرد. نسبت به پوشش و سبک زندگی... معلمان کمتر سخت گیری ودخالت کند و کمتر آن ها را به سمت تظاهر و ریاکاری سوق دهد.
س: نسبت به جریان های حقوق زنان چه موضعی باید اتخاذ کند؟
ج: با فعالان حقوق زنان که در چارچوب قانون عمل می کنند همراه و حامی باشد. ادبیات ضد زن خط قرمزش باشد.
منافع ملی را در سرکوب و تضییع حقوق زنان تعریف نکند.
س:نسبت به جریان های حقوق زبان مادری و حقوق قومی چه موضعی اتخاذ کند؟
ج: مثل مورد بالا
س: نسبت به حقوق اقلیت های دینی چی؟
ج: مثل مورد بالا
س: نسبت به محیط زیست چی؟
ج: اول از همه به برداشتن پرازیت ها همت گمارد. کشاورزی کم مصرف را رواج دهد و دریاچه هاو رودخانه های خشکیده مان را احیا کند. کودهای نیترات دار محدود کند.در جهت بهبود هوای شهرها قدم بردارد. تخریب جنگل ها و مراتع را پایان دهد. با گروه های حمایت از حیوانات همراه و همگام باشد.
در راه احیای دریاچه ها و اصلاح الگوی کشاورزی از تخصص خارجی ها هم اگر لازم بود بهره بگیرد. در این راه از خرج کردن ابایی نداشته باشد.
س: نسبت به مسایل حقوق بشری که توجه جهانیان را به خود معطوف می کند (نظیر مسئله اعدام) چی؟
ج: به گروه های کم سر و صدا حامی حقوق زندانیان که واقعا دغدغه حقوق بشری دارند میدان دهد اما به اون افرادی که به خاطر مشهور شدن یا پناهنده شدن این مسایل را علم می کنند زیاد میدان ندهد.
مهمتر از اون مواردی که در جراید پررنگ می شوند مسئله فرزندان زندانیان هست! باید محل نگهداری مناسب برای این طفلان معصوم تدارک دیده شود تا آسیب نبینند
س: اولویت هایش به نظر شما بهتر هست چه باشد؟
ج: توسعه پایدار به منظور اشتغال زایی
س:آیا خوب هست این جریان عَلَم روشنفکری بردارد؟ (نظیر آن چه که دومی خردادی ها -ولو به طور ناشیانه و مشروط- برداشتند؟ مثلا خاتمی در سخنرانی ای گفت که اگر دین به مصاف آزادی برود شکست می خورد چنان که در قرون وسطی شکست خورد (نقل به مضمون). یا نظیر حرفی که روحانی چند وقت پیش زد و گفت هنر ارزشی معنا ندارد چون هنر خود ارزش هست!)
یا این حرف ها را به اهلش (دانشگاهیان نویسندگان و....) واگذار کند وبه جایش به کارهای دیگر بپردازد؟
ج: به هیج وجه وارد نشود. این مقولات باید به دانشگاهیان و نویسندگان و روزنامه نگاران و... محول شود. سیاستمدار دغدغه های دیگری دارد. با وارد شدن به این مقولات برای خودش دردسر نیافریند.
-----------
از نتایج انتخابات شورای شهر تهران ناراضی هستم!
یکشنبه 31 اردیبهشت 1396
+6 به یه ن
در انتخابات شورای شهر تهران رتبه یک تا 21 را لیست اصلاح طلبان آورده. بیست نفربعدی هم گویا از لیست اصولگراست. اصلا خوشحال نیستم. بین مستقل ها بودند کسانی که یک سر و گردن از این چهل نفر لیست اصلاح طلبان و اصولگرایان بالاتر بودند. واقعا متاسفم که مردم تهران این گونه انتخاب کرده اند. هم نمایندگان مجلس تهران و هم شورای شهر آن یک دست از لیست اصلاح طلبان خواهد بود. این یعنی فاجعه. فردا این اصلاح طلبان خدا را هم بنده نخواهند بود. روز به روز هم افت می کنند و بیشتر به رای دهندگان و فعالان جنبش مدنی تبختر می کنند. خیالشان هم تخت هست که مردم را از اصولگرایان خواهند ترسانید و رای به دست خواهند آورد. دلم واقعا می سوزد! وقتی چنان کاندیداهای توانمندی شهر تهران داشت و مردم با محافظه کاری باز رفتند به همون لیست نخ نمای اصلاح طلبان رای دادند!

-----------
امیدی که بر باد رفت!
سه شنبه 15 تیر 1395
+6 به یه ن
در زمستان 94 من مطالبی در مورد انتخابات نوشتم. نظرم این بود که اصلاح طلب ها چندان چنگی به دل نمی زنند. اگر رفتم به لیست شان رای دادم از سر ناچاری بود. چون طرف مقابل را از آنها هم بدتر دیدم.
چشم بسته هم به لیست امید رای ندادم. اتفاقا افراد معروف تر لیست شان اغلب آن قدر گند زده بودند که من تصمیم گرفتم به جای آنها به برخی مستقل ها و خانم وحید دستجردی از لیست اصولگرایان رای بدهم که چهره هایی موجه تر و مردمی تر بودند.
خیلی هم عصبانی می شدم وقتی می دیدم طرفداران دو آتشه اصلاح طلبان با به کار بردن عبارات فاشیستی کسانی را که نمی خواهند چشم بسته به لیست شان رای دهند مورد تاخت و تاز قرار می دهند و انگ نفهمی به آنها می زنند. لب حرفشان این بود که مردم باید بیایند چشم بسته از روی لیستی که ما جلویشان می ذاریم مشق بنویسند بیاندازند توی صندوق تا ما نگوییم که اینها آن قدر نفهم هستند که نمی فهمند حزب مهم هست.
اون موقع وقتی این طور می گفتند واکنش نشان می دادم. حال تصمیم گرفته ام از این طرفداران فاشیستی اصلاح طلبان که در دور و بر من هم کم نیستند تا حد ممکن فاصله بگیرم و میزان اندرکنش با آنها را به حد مینیمم برسانم. در عالم دوستی هم جز ضرر و زیان از آنها به آدم چیزی نمی رسد. گلویشان را برای اصلاح طلبان پاره می کنند انتظار دارند نازشان و جور کم مسئولیتی شان را ما بکشیم! وقتی هم در استدلال کم می آورند شروع می کنند به کولی بازی و می گویند تو به من توهین کردی ووووو.
چیزی از شروع نشدن نگذشته مجلس می بینیم برخی از چهره های جدید لیست امید هم دارند "توزرد" از آب در می آیند. یک مصداق "تو زردی" از نظر من این است که وقت مجلس را صرف دفاع از خود و خانواده ات و تاخت و تاز به رسانه ها بکنی نه رفع یکی از صدها مشکل مملکت.
بخش هایی از آن چه را که قبلا در زمستان 94 نوشته ام تکرار می کنم:
" اما شما رو به خدا بیایید تا انتخابات بعدی مجلس (چهار سال دیگه) فکرهامونو وعقل هامونو روی هم بریزیم به یک پارادایم و راهکار درست و حسابی برسیم که پاسخگوی نیازهایمان باشه. دفعه بعد کاندیداهایی با شعار های مطلوب تر و سنجیده تر داشته باشیم. کاندیداهایی با فکر و عمل قوی تر"
"
سعی کنیم کسانی بروند به مجلس که دست کم یک مشکل از مشکلات ما را بکاهند.
مشکلی از آموزش پرورش
آلودگی هوا
معضل ترافیک
معضل تخریب های ساختمانی غیراصولی و قربانیان پرشمار ناشی از آن
معضل بیکاری جوانان
مشکلات خانواده های بدسرپرست
معضل کارتن خوابی
وووووووو
هزار و یک مشکل در این مملکت هست. کسانی را انتخاب کنیم که به این معضلات بپردازند. اگر هم موفق نشوند دست کم جا تنگ می شود برای کسانی که شعار ستیزه با دنیا می دهند و با تندروی ها مشکلات برای تنش زدایی روابط توسط وزارت خارجه می آفرینند. جا تنگ می شود برای کسانی که سر ستیزه با زنان مملکت دارند و هر روز یک محدودیت تازه ایجاد می کنند.
نسبت به مجلس بی تفاوت نباشیم. برپایی هر دقیقه مجلس شورا کلی هزینه مالی از بیت المال (از جیب من و شما) دارد. می دانید این به وجد آمدن نماینده ها از دیدن دختران ساپورت پوش چند تومان برای من وشما از محل مالیات هایمان آب خورد؟؟؟؟!!! بی تفاوت نباشیم این پول و حق من و شماست که این جور تلف می شود! دست کم یکی برود مجلس که در این زمان خطرات پیش روی زنان کارتن خواب را پی گیری کند. اسید پاشی ها را پی گیری کند. حقوق کم معلمان در مدارس دولتی را مطرح کند. پولی شدن تدریجی و بی سر و صدای آموزش عالی را مطرح کند. معضل تصادفات جاده ای را مطرح کند. اثرات پارازیت ها بر جنین ها را مطرح کند. تخریب های غیر اصولی را که مردم را خانه خراب می کند و سالیانه صدها نفر را به زیر آوار می گیرد مطرح کند."
-----

ما و دنیای سیاست
پنجشنبه 21 مرداد 1395
مشاهده من این هست که بسیاری از مردم ایران- به خصوص اقشار فهمیده تر و درستکارتر آن- نسبت به سیاست بدبین شده اند. نگاه که به دور و برم می کنم می بینم آدم حسابی ها اغلب کاری به سیاست ندارند. در مقابل اونهایی که کمابیش به سیاست حساس هستند اغلب (نه همیشه) آدم های خیلی فهمیده ای نیستند.
صد سال پیش که اجداد ما جنبش مشروطه را راه انداختند این طور نبود. عمیق ترین ها و جدی ترین ها مشروطه طلب شدند.
در محاصره تبریز در همون صد سال پیش اون قدر آدم باشعور و آگاه به مناسبات دیپلماتیک زیاد بودند که به ستارخان و مجاهدینش آموخته بودند که به هیچ وجه به ساختمان ها ی کنسولگری روسیه نزدیک نشوند و بهانه به دستشان ندهند.
خیلی شعور می خواهد.
زمان جنبش ملی شدن نفت هم تا حدودی همین طور.
حالا می بینم بیشتر اونهایی مسایل سیاسی را تعقیب می کنند و در انتخابات در مورد آن نظر می دهند خیلی سطحی هستند. با این وضعیت فعالیت سیاسی فایده ای ندارد. اونهایی که فهم و درکشان بالاست تمرکز کرده اند روی مسایل علمی, آموزشی، نیکوکاری، فرهنگی، هنری, ادبی، عمرانی، درمانی و البته اقتصادی.
از سیاست دل بریده اند. البته کاملا برای من قابل درک هست که چرا این طور شده. حق دارند. فعلا در حکم "محیط به کفچه پیمودن" است. اما به هر حال این گونه باقی نخواهد ماند.
در زمان انتخابات مرحله دوم مجلس در تبریز من خیلی برای تشویق برای رای دادن فعال شدم. خداییش نه کاندیدا ها ارزش این همه وقت گذاشتن مرا داشتند. (گاهی حس می کردیم خود اون کاندیداها- به جز آقای مهندس بی مقدار- که سودای تکیه زدن بر کرسی های مجلس دارند به اندازه من به موضوع فکر نمی کنند. از آپدیت شدن وبسایت شان که این طور بر می آمد!! فقط می رفتند در دانشکده ها حرف های هیجانی -ولی عاری از تفکر - می زدند و سوت و کف می شنیدند. آقای مهندس بی مقدار یک مقدار فرق داشت. حرف هایش حرف های یک مهندس بود با دقت مهندسی.) نه اون کسانی که با من همصدا بودند فهم و درک بالایی داشتند. در حرف هایشان اظهاراتی بود که روی اعصابم می رفت.
مجبور بودم با اونها همصدا بشوم و کسانی را مجاب کنم که به جز مورد سیاسی در سایر موارد بسیار بیشتر قبولشان داشتم. خیلی فهمیده تر و عمیق تر می یافتم.
با این اوضاع فکر می کنم فتیله بحث سیاسی را فعلا پایین بکشیم. شاید دو سه سال بعد افراد عمیق و فهمیده بیشتری به موضوع علاقه مند شدند.
اما فراموش نکنیم که سیاست خیلی مهم هست. اگر اجداد ما صد سال پیش جنبش مشروطه را راه نمی انداختند وضع ایران از افغانستان و پاکستان و عراق هم می توانست بدتر باشد.
بر عکس ادعای عرفان های تلگرامی که این روزها مد شده همه چیز در ذهن نمی گذرد! در خانه نشسته ای و داعش بیاید بچه ات را سر ببرد و تو بگویی "عینکم را عوض می کنم و دنیا گل و بلبل می شود!!!!" سیب زمینی بودن تا چه حد؟!
همین دموکراسی نیمبندمان کسی مثل قاضی پور را مجبور کرد که از زنان حوزه انتخابیه اش عذر بخواهد! آیا اگر مجاهدان مشروطه صد سال پیش اون قدر تلاش نمی کردند چنین چیزی می توانست متصور باشد؟! قطعا خیر!
فرض کنید متفکران و مجاهدان مشروطه هم به جای آن همه تلاش به چیزی مثل عرفان های تلگرامی دلخوش بودند و می گفتند "مثبت اندیشی" کنیم و استبداد را تحمل نماییم. اون موقع چی می شد!؟
اگر می بینید وضع اروپا از این جهات بهتر از ماست به خاطر آن هست که از این مجاهدات برای آزادی بسیار بیشتر از ما کرده اند نه به خاطر این که بیش از ما عارف بوده اند و بیشتر مثبت اندیشی نموده اند.
این که میگویم اونهایی که در جریان انتخابات مجلس برای رای دادن همصدا با خود من تبلیغ می کردند روی اعصابم بودند به این علت هست: دانسته یا نادانسته، داشتند برای یک دیکتاتوری حزبی مقدمه چینی می کردند. لپ حرفشان این بود: "به لیست امید به طور کامل رای بده والا تحقیرت می کنیم!" استدلال ها و تاکتیک هایشان روی اعصابم بود. اونها هم در واقع شهروندان را دعوت به تعطیل کردن قوه عقل و تشخیص می کردند و از آنها می خواستند چشم بسته به یک لیست رای دهند چون از ما بهتران این طور تشخیص داده اند. مگر دیکتاتوری های حزبی در دنیا کم فاجعه به بار آورده اند؟! از چاله در آمدن و در چاه شدن است!
یک حرکتی هم در تبریز بین طرفداران اصلاح طلب و حتی بین برخی از کاندیدا ها (که خوشبختانه رای هم نیاوردند) بود "تهران را بر سر تبریز کوفتن" بود:" در تهران به لیست امید رای دادند شما خیلی بی کلاسید که چشم بسته به لیستی که جلویتان گذاشتیم رای نمی دهید!" جواب جمعی تبریزی ها هم -مانند همیشه - به این گونه جو سازی ها این بود: "برو کنار بذار باد بیاد!"

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برخورد اول

+0 به یه ن

این حس آدم عجب چیز عجیبه! در همان برخورد اول ممکنه از یکی خوشمون بیاد یا بدمون می آد.
بعدش به خودمان «تشر منطقی» می زنیم که در یک برخورد چه دیده ای که قضاوت می کنی؟!
بعد سالها می گذره تا می فهمی اون حس در برخورد اولت غلط نبوده. سالها می گذره که شواهد بر درستی اون حس جمع می شه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از اونها هم جز بدی به ما چیزی نرسید!

+0 به یه ن


یک زمانی برخی از فیزیکدان های معروف ایرانی در غرب نسبتا زیاد به ایران سفر می کردند. از اونها هم ما جز شر ندیدیم. همین پیشکسوتان داخلی اونها را بر می داشتند و از پول موسسه -که اون موقع اوورت بود- می بردند پلو چلو به انها میخوراندند. بعدش گوششان را علیه شاهین پر می کردند. بعدش می گفتند تو اگر می خواهی خدمت به فیزیک ایران کنی بیا و بین دو جوان فیزیکدان ایرانی «حکمیت» کن. بعدش هم یک جوان ایرانی را علیه شاهین تحریک می کردند. جناب فیزیکدان اعظم از آن سوی آب آمده که هیچ کدام از بکگراند مسئله را نمی دانست با شنیدن «ننه من غریبم بازی های آن یکی جوان» به عنوان خدمت به میهن می افتاد به جان شاهین که تو باید از فلانی معذرت بخواهی. از اونها هم غیر از بدی ندیدیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اعیانیت به شیوه مینجیق

+0 به یه ن

افتادم توی خط درست کردن غذاهایی که اعیان و اشراف قدیم تبریز درست می کردند و می خوردند! البته در زمان قحطی! دیگه به ما از اعیانیت همین رسید! غذاهایی که به هنگام وفور نعمت در عروسی هاشون می پختند به ما نمی رسه!

در هنگام قحطی باید غذاهایی درست می کردند که خیل عظیم خدم و حشم خانه را  بتونه سیرذبکنه. جالب هست که این غذاهای فقیرانه اما خوشمزه را این روزها- هر از گاهی برای تنوع-  فقط همان اعیان و اشراف چند صد ساله درست می کنند. اکثر خانواده های ایرانی تا سال ۱۳۴۸ که قیمت نفت بالا رفت (و وضع مالی ایرانیان به برکت ملی شدن نفت در دوره مصدق در دهه سی، خدمات ارزنده و هوشمندی اقتصاددان هایی مثل عالیخانی در دهه ۴۰ و البته مانورهای هوشمندانه شخص محمد رضا شاه در اپک بهتر شد) در فقر مطلق زندگی می کردند. اما اگر پای حرف هایشان بنشینید چنان صحبت می کنند که انگار از قدیم الایام مانند اوایل دهه پنجاه در وفور نعمت زندگی می کردند. فقط خانواده هایی که از قدیم جزو اعیان و اشراف بودند در صحبت هایشان به سختی های دوران قدیم -قبل از سال ۴۸- اشاره می کنند.

فکر می کنم علت این هست که ذهن آدم ها سختی های بسیار زیاد را فراموش می کند. برای اعیان ها دوره قحطی سخت بود اما نه آن قدر که فراموش شود. ولی برای فقرا چنان سهمگین بود که ذهنشان آنها را بلوکه می کند. به علاوه تغذیه فقرا ان قدر بد بود که نمی توانستند طول عمر طولانی داشته باشند و روایتگر گذشته های دور شوند. فرد چهل ساله فقیر شبیه فرد ۷۰ ساله ثروتمند می شود. قدیمش هم می شود سی سال پیش نه ۶۰ سال پیش!

 

یادتان هست که یک خانم تپل به عنوان کارشناس به تلویزیون آورده بودند که می گفت مردم قانع باشند و اگر مرغ ندارند برنج خالی بخورند و بعدش مردم عصبانی شدند؟ اصلا نمی فهمید که برنج هم خیلی در دسترس نیست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مزایای دموکراسی: انجمن فیزیک به عنوان یک نمونه

+0 به یه ن


جامعه فیزیک ایران (برعکس شبکه های بین المللی فیزیک ذرات بنیادی که من هم عضوش هستم) چندان جو دوستانه ای ندارد. یک عده پیشکسوت در جامعه فیزیک ایران بوده اند که دایم با هم سر جنگ داشته اند. علیه هم لشکرکشی می کردند. دانشجویان و نوچه هایشان هم نقش سربازان صفر این جنگ ها را داشتند که به تدریج خود سردار شدند و گاه لشکر خودشان را دور خود جمع کردند. متاسفانه ما هم الان وارث این همه جنگ و دعوا هستیم. همه اینها واقعیاتی است که نمی شه انکار کرد. اما آیا می توانیم سر یک میز بنشینیم و با هم برای رتق و فتق امور جامعه فیزیک ایران تصمیم گیری و تصمیم سازی کنیم؟! خیلی وقت ها جواب مثبت هست. مثلا در برگزاری همایش های ملی سالیانه انجمن فیزیک ایران مشکلی نداشتیم. پارسال من جزو کمیته علمی برگزاری همایش ملی فیزیک ذرات بودم. دوازدهمین دوره این همایش بود. راستش این همایش رابرخی از پیشکسوتان ۱۳ سال پیش تنها برای این شروع کردند و راه انداختند که مشتی بر دهان مینجیق بزنند! خیال می کردند اگر آن همایش را راه بیاندازند و از من دعوت نکنند من در وبلاگ مینجیق برعلیه همایش لجن پراکنی می کنم و آن ها بل می گیرند که من چه قدر ناپخته ام و از این راه ضربه ای به من می زنند. قصدشان این بود که همه ساله این همایش را برگزار کنند و مرا بازی ندهند تا دماغ من بسوزد! اما واکنشی به برگزاری همایش نشان ندادم. دو سال بعد که انجمن فیزیک همایش را برگزار کرد دیگر آن افراد در کمیته علمی نبودند و افراد دیگری در کمیته علمی بودند و مرا به عنوان سخنران دعوت کردند. بعدها هم بارها از من برای آن همایش دعوت شدو یا دعوت شد که در کمیته علمی آن باشم.
تجربه پارسال را می خواهم عرض کنم. متولی برگزاری دانشگاه شاهرود بود ودبیر کمیته یکی از همکاران بسیار عزیز و محترم بود. در سایه مدیریت ایشان تجربه برگزاری همایش تجربه خوبی بود که من با شیرینی از آن یاد می کنم. جالبه که همکاران این کمیته راخود بر نگزیده بودیم. انجمن فیزیک یک عده را دعوت کرده بود. درنتیجه لزوما کسانی نبودند که ما خود -اگر ازاد بودیم- انتخاب می کردیم. با این حال توانستیم در کنار هم امور مربوطه را رتق و فتق کنیم. چون دبیر کمیته و نیز برگزار کننده ها در دانشگاه شاهرود افراد سالم و مدبری بودند و سیستم هم انصافا سیستم دموکراتیکی بود علی رغم آن تاریخچه نه چندان دوستانه در جامعه فیزیک، همکاری به خوبی و نیکویی میسر شد.
مرا که می شناسید؟! اهل خودسانسوری و تعارف نیستم. در آن جلسات از خیلی رویه های قبلی در برگزاری سالیانه این همایش بی پروا انتقاد کردم با این حال اختلافی پیش نیامد و کارها به خوبی و خوشی سر و سامان گرفت هرچند اختلاف منظر بین اعضا بسیار بود. هرچند هیچ کدام کامل نبودیم واز همه جوانب امر اطلاع نداشتیم اما توانستیم هر کدام نظرات سازنده ای دهیم که کنفرانس به نحو احسن -البته با در نظر گرفتن محدودیت های موجود- برگزار شود.
انجمن فیزیک ایران علی رغم بودجه ناچیزش و بسیاری ایرادات که دارد دموکراتیک اداره می شود. نتیجه ساختار دموکراتیک این انجمن را در دراز مدت (مدت سیزده ساله) تشریح کردم. حتی وقتی با نیتی نه چندان متعالی و از روی غرض و مرض برخی از اعضا حرکتی توسط انجمن آغاز می شود ساختار دموکراتیک انجمن، آن را هرس می کند و در دراز مدت، میوه ای مطلوب می دهد. این هنر دموکراسی است که در سیستم های دیگر از آن خبری نیست. در یک دیکتاتوری بر روش های غلط با خودکامگی اصرار می شود و روز به روز بدتر هم می شود. برای همین مزایاست که دموکراسی خواهان دارد.

رتق و فتق امور کشور به صورت شورایی هم نباید خیلی متفاوت باشد. اگر سیستم دموکراتیکی باشد افراد وگروه ها علی رغم اختلافات وکم و کاستی هایشان می توانند سهمی مثبت داشته باشند. لازم نیست تک تک آنها کامل باشند. لازم نیست هم نظر و یکدل باشند و اختلافی با هم نداشته باشند. کافی است سیستمی باشد که بتواند جنبه مثبت اعضای را رو بیاورد و از آن استفاده کند.

چند سال پیش مردم برزیل اشتباه کردند و یک فرد نامناسب را به عنوان رییس جمهور انتخاب کردند اما دموکراسی آنها را قادر ساخت که اشتباه خود را تصحیح کنند. دوستان برزیلی ام الان خیلی خوشحال هستند که اشتباه ملی چند سال پیش شان جبران شد. اگر دموکراسی نبود حالا حالا ها باید پای آن انتخاب اشتباهشان می سوختند و می ساختند. هنر دموکراسی این هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل