اول شناخت، بعد نقد

+0 به یه ن

خانم وسمقی در میان کسانی که نواندیشی دینی را ترویج می کنند یک قله هست از این رو که هم سواد دینی و فقهی بسیار بالایی دارد، هم اغراض شخصی ندارد و هم عمیق هست و قادر به اندیشیده ورزی است.
دین و اعتقادات دینی مقولات پیچیده ای هستند. کسانی باید وارد بحث در آن شوند که از سطح دانش خانم وسمقی دراین حوزه برخوردار باشند. من شخصا در خودم صلاحیت وارد شدن در این مقوله را نمی بینم.
مقولات دینی هزاران وجهی و تو در تو هستند. حتی اگر جنبه اعتقادی و ماورایی آن را هم کنار بذاریم باز هم پیچیده و تنیده در دل جامعه و تاریخ و مبتنی بر مردمشناسی و انسان شناسی و... می باشند.
من شخصا اون قدر سواد درحوزه دینی ندارم که بخواهم قدم در این وادی بگذارم ولی می بینم عموم نقد ها یا هجوهای رایج در این زمینه چه قدر ناپخته هستند و چه بسا بتوانند با تحریک دینداران متعصب دوباره غول خفته بنیاد گرایی دینی را از خواب بیدار نمایند.
نمی توان مقولات دینی را به شکل کاریکاتوری درآورد و با تمسخر با آنها مبارزه کرد. این تاکتیکی است که سلبریتی های اپوزیسیون-باوجود سواد ناچیز دینی و نیز تاریخی و مردمشناسانه- برگرفته اند و به این روش می تازانند. می ترسم در جایی با این تازاندن کار دستمان دهند!
چرا می ترسم؟ چون یادداشت های اسدالله علم را خوانده ام و دیده ام آنها هم که نگاهی کاریکاتوری به سبک زندگی دینداران داشتند توده ها را علیه خود تحریک کردند و چوبش را هم ما خوردیم که نه سر پیاز بودیم نه ته پیاز!
مثلا صبح جمعه ای علم در خیابان راه می رود و می بیند مردان و زنان به سمت حمام عمومی روان هستند و با تحقیرو تمسخر می نویسد این مردم سطح پایین به همین شب جمعه و غسل جمعه شان دلخوشند و به بالاتر از آن نمی اندیشند (چیزی به این مضمون). منی که می خواندم از لحن تحقیر آمیز علم چندشم شد و در دل خود گفتم «تو دیگه زر نزن که به اعتراف خودت در همین یادداشت ها خاص ترین وظیفه ات پیدا کردن بلوند برای حجله همایونی است! اون وقت، به شب جمعه مردم کوچه بازار گیر می دهی!»
در مقولات دینی-به خصوص دین اسلام- روی امر جنسی زیاد مانور داده می شود. اپوزیسیون هم این نکته را سوژه تمسخر قرار داده اند. همین که فکر می کنند یک امر پیچیده مانند امر جنسی را می توان به تمسخر برگزار کرد نشان می دهد چه قدر ساده می اندیشند و چه قدر درفهم انسان و نیازهایش و در فهم جامعه عاجزند. وقتی خواستم این مطلب را بنویسم ابتدا وسوسه شدم که از این در وارد شوم که «متصدیان دین به نیکی فهمیده اند که قدرت در کنترل عوام هست و کنترل عوام در
گرو... درنتیجه به این مقوله توجه ویژه دارند.»
اندکی که دقیق شدم دیدم همین طرز فکر هم از آن ساده سازی های ناشیانه دیدگاه چپگرای ایرانی هست که انسان را به اندازه کافی نمی شناسد. مگه امر جنسی فقط دغدغه عوام هست و خواص چنین دغدغه ای ندارند؟! این همه در فرهنگ های مختلف شاهکار هنری خلق شده اند که روانشناسان به ما می گویند ریشه اش همان امرجنسی بوده است. اونها را هم عوام خلق کرده اند؟! اینان چه عوامی بوده اند که شاهکار هنری خلق کرده اند؟!
زندگی نامه فیلسوفان را بنگرید می بینید زندگی جنسی شان از متوسط عوام خیلی رنگین تر بود. نمونه اش خود ابن سینای ما! نمونه اش ژان ژاک روسو. یا اون یکی: ولتر یا ...
کسی می تواند نقد به این مقولات بکند که در سطحی که خانم وسمقی دین را می شناسد شناخت داشته باشد. در غیر این صورت پیش کسانی که شناخت دقیق تری از دین و حکمت پشت احکام دارند خود را ضایع می کند.
دونمونه از سلبریتی های خارج از کشور می آورم.
پرویز صیاد (صمد) داشت صیغه کردن را تحقیر می کرد و می گفت اگر فرزندی به وجود آید معلوم نخواهد بود که پدر کیست؟! معلوم بود که پرویز صیاد آن قدر در زمینه فقهی کم دانش هست که نمی داند چیزی به نام «عده» در فقه داریم که اتفاقا به همین منظور وضع شده است. کسانی که این احکام را وضع کرده اند خنگ نبوده اند. اغلب باهوش ترین پسران نسل خود بوده اند که جذب حوزه ها شده اند. خود مخالفان می گویند که بیشتر فکر این قشر پی امر جنسی بوده است. پس چه طور این باهوشان ممکن هست در همین امر که دغدغه مهم شان هست چنین سوتی ای بدهند و طی قرون هم کسی متوجه نشود! ؟ اتفاقا از این سوتی ها در فیلم ها و سریال هایی که پرویز صیاد بازی کرده زیاد هست. مثلا در «دایی جان ناپلئون» از اواسط تابستان تا مهر که مدرسه ها باز می شود قمر هم با مردی آشنا می شود و هم فرزند او را دنیا می آورد و هم دوباره باردار می شود و هم حاملگی دوباره او آشکار می شود(پروسه ای که دست کم یک سال زمان نیاز دارد). پرویز صیاد گمان می کند همان طوری که بینندگان میلیونی آن سریال به این نکته خرده ای نگرفتند قضیه احکام دینی هم از این جنس است. نه! این طور نیست! اگر می خواهید از دین نقد کنید اطلاعات خود را از آن کامل کنید و متولیان دین را هم خنگ فرض نکنید. مطمئن باشید کمتر از من و شما باهوش نیستند. والا نمی توانستند این همه قرن در صدرجامعه بنشینند. فقط همین ۴۵ سال نیست که! در هر شهری از ایران چه وقف هایی چند صد ساله ای در اختیارشان بوده و هست! تاجران بنام شهر که عمری حساب دو شاهی صنار نگاه می داشتند طبعا هنگام وصیت ثلث دارایی خود را به خنگول ها نمی سپاردند!. ببینید آن قشر چه زرنگ بودند که اعتماد آن بازاریان و تاجران هشیار را -تا این حد- جلب می کردند! خنگول فرض کردن این قشر خود نشانه کم فهمی است!
نمونه دوم مسیح علی نژاد هست که برای توجیه دوچرخه سواری خانم ها مرتب می گفت که زنان مورد احترام صدر اسلام هم اسب سوار می شدند. انگار متوجه نمی شد که آنها که به دوچرخه سواری خانم ها ایراد می گرفتند به خاطر نحوه نشستن بوده نه خاطر دیده شدن روی دوچرخه. این قضیه نحوه نشستن زنها روی اسب در قدیم چه در فرهنگ ما و چه در فرهنگ اروپا مسئله ساز بوده است. به بهانه عفت و نظایر آن اصرار می شده که زنها روی اسب یک وری بنشینند که از نظر ایمنی فاجعه است.. روی دوچرخه نمی شه یک وری نشست. لینک عکس مجسمه ماری ترزا ملکه اطریش را می ذارم. جای تاسف هست که بانویی مانند ماریا ترزا که با درایت مملکتی را که در قحطی به ارث برده بود به اوج شکوه رساند هم مجبور بود به خاطر حرف مردم یک وری روی اسب بنشیند! این طوری ایمنی خیلی پایین می آید. چنین بانوی تاثیر گذاری می توانست به خاطر همین تعصب پوچ از اسب بیافتد و بمیرد و نتواند کشورش را از فقر و فلاکت برهاند! اینها واقعیات تاریخی است. در ترکمن صحرا خودمان هنوز زنان به همین شکل ناایمن سوار اسب می شوند یا بر ترک موتور سوار می شوند. اول باید اصل مسئله را دانست بعد به نقدش پرداخت. افرادی نظیر خانم وسمقی لازمند.
لینک مصاحبه قدیمی ایشان را در مجموعه خردجنسی می گذارم:

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حمیده خانم در تبریز

+0 به یه ن

در مرور تاریخ مشروطه ما بارها در مورد تاثیرات مراوده با قفقاز به طور عام و تاثیرگذاری مجله ملانصر الدین می خوانیم اما پشت پرده آن را عموما نمی دانیم. کتاب خانم حمیده جوانشیر با عنوان «حادثه همزاد من است» مکمل بسیاری خوبی برای مطالعات در زمینه تاریخ مشروطه هست.

برادر همسر حمیده خانم --که جزو شخصیت های اصلی کتاب

«حادثه همزاد من است» می باشد—از همرزمان ستارخان بود و مشوق برادرش و  خانواده اش برای مهاجرت به تبریز و درنتیجه انتشار ۸ شماره از مجله ملانصرالدین در تبریز هست. تک تک این ۸ شماره مطالبی را منتشر کرده که در کوتاه مدت باعث تحول در اداره تبریز و در بلند مدت باعث بالاتر رفتن دید مردم شده است. بیراه نخواهد بود اگر بگوییم که در صورتی که  مهاجرت کوتاه مدت این خانواده به تبریز صورت نمی گرفت زندگی ما در آذربایجان بیش از آن چه که هست بسته بود. چه بسا اگر آن هنگام حمیده خانم  و زنان دیگر قفقازی به تبریز نمی آمدند نه تنها نسل ما در نوجوانی در اتوبوس از دست زنان عجوزه آزار کلامی می شنیدیم بلکه خود  نسل ما هم این قدر رشد فکری نمی کردیم که کمتر دختران نسل بعد را بیازاریم! تجربه ای که حمیده خانم ازآن زن قفقازی در بازار امیر در کتاب نقل می کند تا همین اواخر هنوز تکرار می شد. در واقع تا شروع جنبش مهسا کماکان بود (اصطلاحی هم دارد: اتوکش). از پارسال پاییز اوضاع برای زنان تغییر کرده. گویا بالاخره مردان با مشاهده ظلم گشت ارشاد فهمیده اند چه قدر زشت هست که در خیابان و بازار مزاحم دختران شوند (ادب از که آموختی از بی ادبان!)

کاریکاتوری در مجله ملانصرالدین چاپ شده بود که در آن دو زن حسرت زندان را می خوردند چون که دست کم پنجره داشت!

من وقتی این کاریکاتور ملانصر الدین را دیدم تعجب کردم چون که تا جایی که در فیلم آرشین مال

آلان دیده بودم خانه های باکو پنجره به بیرون داشت. در کتاب حمیده خانم از نبود پنجره در تبریز انتقاد کرده بود. شاید این کاریکاتور هم مربوط به ۸ شماره ای باشد که در تبریز منتشر شده است. آیا حدسم درست هست؟

آزادی نسبی زنان در آن سوی ارس در صد سال پیش  البته بدون هزینه به دست نیامده بود. نوشته بعدی ام باز هم در مورد خاطرات حمیده خانم هست و در آن به این هزینه می پردازم. البته برداشت وتحلیل من از این خاطرات هست. چنین تحلیلی در کتاب حمیده خانم جوانشیر نیامده است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تفاوت ۸ مارس امسال با سال های گذشته

+0 به یه ن

۸ مارس امسال هم فرا رسید. هنوز، حقوق زنان بسیار در کشور ما پایمال می شود اما زنان ایرانی نسل ما و بعد از ما با همه قوت در راه احقاق حقوق خود قدم بر می دارند. اتفاقی که از پاییز سال پیش افتاده آن است که دیگر ما تنها نیستیم. اکثریت مردان ایرانی هم با تمام قوت -و گاه با حرارتی بیش از خود ما- حمایت می کنند.
زمانی که ما جوان بودیم (بیست سی سال پیش) همچین خبری نبود! ما تنها بودیم! ظلم هایی که به ما زنان می شد عموما در رادار مردان قرار نمی گرفت. زنان نسل قبلی هم عمدتا (البته نه همه آنها) معتقد بودند که همای سعادت بر سر ما نشسته که آن فرشتگان (خودشان) مادران یا خواهران بزرگتر ما یا معلم های ما یا همسفر ما در اتوبوس شهری یا ...... شده اند پس دیگه اضافه نباید بخواهیم و خود را پذیرای سرکوفت های آنها نماییم. در سریال ها دنبال اوشین و دخترک کبریت فروش و.... می گشتند و شاهد می گرفتند که چه قدر خوش به حال ما شده که به اندازه آنها استثمار نمی شویم و بنابراین روزی ده بار شکر گزاری کنیم که حال و روزمان خیلی خوب هست.
اما الان فرق کرده. ظلم به زنان -به خصوص زنان جوان- به شدت تمام از جانب مردان صاحب قدرت-- که عمدتا پیرمردانی هستند که خیلی وقت ها توسط همان زنان نسل قبل از ماکوک می شوند-- درجریان هست. گاه هم از جانب مردان جوان تری ظلم صورت می گیرد که نوچه های همان پیرمردان حساب می شوند و تحت لوای آنها می تازانند. اما فرقی که کرده این هست که زنان نسل ما کمتر در این ظلم همدست و یا صحنه گردان می شوند. مردان جوان تر هم وقتی ظلم ها را می بینند طرف دختران را می گیرند. ما از کودکی این ظلم ها را دیده ایم. برایمان عادی نشده اما شوکه هم نمی شویم. الان که به تدریج ظلم ها در رادار مردان قرار می گیرد (عمدتا هم خود ما زنان دهه پنجاهی در رادارشان قرار می دهیم) ابتدا شوکه می شوند بعد یک مرتبه خشمگین می شوند.
داشتم به پیرمردی در جمع پیرمردان خرده می گرفتم که چه طور اختیار تصمیم گیری برای تمدید قرارداد محققان خانم جوان با اندیس-ایچ ۹ و ۱۰ را داده به مردی تنها سه سال بزرگتر از آنها با اندیس ایچ ۶ که تحت تاثیر یک پیرزن حسود با مدرک لیسانس هست؟ یک محقق با اندیس ایچ ۶ چه صلاحیتی دارد که محققی جوان تر ازخود با اندیس ایچ ۹ یا ده را اخراج کند؟! چون اولی مرد هست و دومی زن؟! چون اولی نورچشمی پیرزنی پرچانه هست و دومی مایه حسادت وی؟!
پیرمردان -به سبک سنتی -دفاع نسبتا پرحرارت مرا از حقوق محققان خانم جوان با خنده های کریه تمسخر آمیز پاسخ گفتند!
چیزی که آن پیرمردان نمی فهمند آن هست که ایران دیگر آن ایران ۲۰-۳۰ سال پیش نیست که با همین خنده های کریه و تمسخر حق خواهی زنان جوان تر جلو بروند و آب از آب تکان نخورد. چیزی که نمی بینند و نمی فهمند آن هست که مردان جوان دیگر وقتی از افتضاح این ارزیابی (اخراج محققان زن جوان فعال برجسته به فرمان یکی بسی پایین تر از خود تنها به دلیل مرد بودن)خبردار می شوند بسی بیشتر از خود من خشمگین می شوند. پیرمردان به آنها هم بخندند و تمسخر کنند ببینیم چی می شود!؟ دیگه اونها که مینجیق نیستند که بشود عمری با خنده های کریه تمسخر آمیز دست به سر کرد!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جززز

+0 به یه ن

امسال به مناسبت روز مادر پستی دست به دست می شود با عنوان« ما آخرین نسلی بودیم که بهترین مادران دنیا را داشتیم.» رویش هم پرچم ج ا را زده هم پرچم افغانستان را.
فکر کنم این پست را مردی میانسال نوشته که مادرش از اون زن های نسل قبل بوده که صبح تا شام از نوزادی تا بزرگسالی در گوش پسرش خوانده که دخترهای جوان «جزززززز» هستند. نسخه وابسته بار آوردن فرزند و اسیر خود کردن و سپس بدبخت کردن او همین هست.
متاسفانه بسیاری از زنان نسل قبل فرزندانشان را به این شیوه بار آوردند. ناشی از خودخواهی توام با حس ناامنی است.
دکتر هلاکویی می گه وابستگی در کنار «مهر طلبی» بزرگترین مشکل ما ایرانیان هست. (مهرطلبی را با مهربانی واقعی متفاوت می داند.)
مکانیزم فرقه ها و کالت ها هم همین هست. قطب فرقه در مخ بقیه فرو می کند که دیگران «جزززز» هستند وفقط من خوبم. برخی مادران -به خصوص در نسل های پیشین- هم همین افکار مخرب را در ذهن بچه ها تزریق می کردند. به خصوص در ذهن پسرهایشان! بیشتر مردان میانسال و کهنسال که ما در محل کار از آنها آزارها دیدیم -بنا به خاطرات خود آن مردان- دست پرورده همین گونه مادران بودند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یلدا و کریسمس و.... تنها بهانه برای شادکردن دل کودکان هستند.

+0 به یه ن

یلدا و کریسمس (در واقع بهتر هست بگویم آیین جشن آغاز زمستانی در میترائیسم) و نوروز و.... همه بهانه ای هستند که بزرگتر ها دل کودکان را شاد کنند. از قدیم هم همین بوده. قدیم که عرض می کنم منظورم خیلی قدیم هست. قبل از اسلام و مسیحیت و......
یعنی واقعا فکر می کنید یک خانواده معمولی نه چندان پولدار یهودی در اورشلیم برای بچه شان در ۲۰۲۴ سال پیش جشن تولد می گرفتند و تاریخ دقیق تولد ثبت می کردند که ما امروزه بدونیم میلاد مسیح دقیقا کی بوده؟!!!!
از بسی قدیم تر در منطقه ما
آیین یلدا بوده. میتراییسم هم دو قرنی قبل از مسیح در اروپا از منطقه خود ما وارد شده بوده و مشابه شب یلدا را در اروپای تحت سلطه روم باستان هم در آغاز زمستان جشن می گرفتند. بعد که مسیحیت در اروپا همه گیر شد برای این که آخوندهایشان به این جشن گیر ندهند آن را به مسیحیت چسپاندند که باز هم بتوانند جشن بگیرند. چون فهمیده بودند جشن خوبی هست و کارکردهای خوبی برای شاد کردن دل کودکان و به وجود آوردن خاطرات خوب در ذهن آنها دارد این «کلاه شرعی» را برای جشن آغاز زمستان درست کردند تا از حملات کلیسا در امان باشد.
در اروپای شمالی هم برای خودشان جشن های آغاز زمستان داشتند. بابانوئل فقیرانه ای هم متناسب با وضع فقیرانه شان داشتند.
بعدش که نیمه دوم قرن بیستم و دوره مصرفگرایی آمد این دو را با هم تلفیق کردند. والا بابانوئل را چه به عیسی مسیح ؟!
در تصویر سازی از بابا نوئل کریسمس به شکلی که ما الان می شناسیم بیش از همه تبلیغات تلویزیونی کوکا کولا نقش داشته. در ذهن عمومی کودکان هم نقش بسته. بابانوئل قرمز پوش پولدار ومهربان ساخته و پرداخته قرن بیست هست! والا در قرون وسطای فقیر کی این همه کادو در بسته بندی های خوشگل بود؟! در قرون وسطی اروپا کدوم پاپا نوئلی می توانست چنان لباس های نویی بپوشد؟! اصلا قبل از انقلاب صنعتی و تولید پارچه ارزان از این کار ها میسر نمی توانست باشد.


و اما رابطه افراد میانسالی مثل ما در ایران امروز و قضیه یلدا و کریسمس!
ما هر فرصتی را که بتواند از ما خاطره خوبی روی ذهن کودکان دور و بر نقش ببندد جشن می گیریم.
فردا که پیر شدیم اول از همه پس انداز مان به کمک مان خواهد آمد بعد همین بچه هایی که از ما خاطره خوب در ذهن دارند. میخواهد یلدا باشد می خواهد کریسمس.
نه آیین میترائیسم به کار مان خواهد آمد، نه تمدن ۲۵۰۰ ساله، نه بابا نوئل! اما اون خاطراتی که در ذهن بچه از ما نقش می بندند کیفیت دوران پیری ما را خواهد ساخت. پس اگر بابا نوئل در ساختن خاطره خوب از ما نقشی بتواند ایفا کند برایمان مهم نیست که ربطی به مسیحیت دارد یا از اسطوره های اروپای شمالی است یا ساخته و پرداخته کوکا کولاست. مهم این هست که کارکردش را برای ما در جهت ساختن خاطره خوب برای کودکان دور و بر دارد.

اون اروپایی های ۲۲۰۰ سال پیش هم این کارکرد را خوب فهمیدند ! بنابراین این آیین را از شرق وارد ساختند. وقتی ۱۶۰۰ سال پیش کلیسا و حکومت نیمه-مسیحی بر اروپا مسلط شد باز مردم آن دیار خوب فهمیدند که این جشن ارزش حفظ کردن دارد ولو به قیمت جعل تاریخ و چسپاندنش به مسیح. می دانید نکته این ماندگاری چه بود؟! این که در ذهن کودکان (بخوانید آینده سازان) نقشی دلپذیر می سازد. بنابراین نسل به نسل ادامه می یابد.
البته ما یلدا را باشکوه تر از کریسمس جشن می گیریم. اما چند روز بعدش هم با کریسمس باز دل کودکان دور وبر را شاد می کنیم.

چند روز پیش در فیس بوک خواندم که نوشته بود: «در محلات تهران گشتم و دیدم که در شمال شهر همه در حال خرید برای کریسمس هستند، در مرکز شهر در حال خرید شب یلدا و در جنوب شهر مشغول ایام فاطمیه»
از اون نوشته های درپیت و بی مزه هست که کلی هم لایک می خورد!
برای همسرم خواندم. پوزخندی زد و گفت معلومه که سالهاست تهران نیامده و تخیلات خود را از چند شنیده یا مطلب اینترنتی نوشته.
من با این که در تهران زندگی می کنم اما ادعا نمی کنم همه محلات را از شمال به جنوب گشتم اما در همین مجتمع خودمان هم می بینم که حرفش غلط هست. در همین مجتمع هم مراسم ایام فاطمیه گرفته می شود هم یلدا و هم کریسمس. تا اغلب خانواده ها دو تا از این مراسم را می گیرند. یلدا و کریسمس یا یلدا و ایام فاطمیه. درصد کمی هم هر سه آنها را. چون یلدا بین تقریبا همه مشترک هست پررونق تر هست.
آنهایی که کریسمس را در کنار یلدا جشن می گیرند فرزند یا نوه یا برادرزاده یا خواهر زاده ای دارند که خردسال هست و از کارتون ها مراسم کریسمس را می بیند و دلش می خواهد. کسانی که کودک خردسال در دوربر ندارند چندان به دنبال کریسمس نیستند. حتی بین دانشجویان دانشگاه آزاد که ما هر روز می بینیم چندان حال و هوای کریسمس وجود ندارد. اما دانشجوها یلدایی هستند. مادربزرگان و پدربزرگان نوه دوست بیش از آن دانشجویان در پی کریسمس هستند. برای گل روی نوه هایشان نه چیز دیگر.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چند کامنت به دنبال بحث آزار جنسی در دانشگاه ها (تکرار از ۵ سال پیش)

+0 به یه ن

این مردها ى آزار دهنده دانشگاهى که من از شون صحبت می کنم جوان ١٦ ساله ای که تازه پشت لبش سبز شده و "ترسون ترسون، لرزون لرزون" به دخترى-یا اغلب به زنى همسن مادرشان- در کوچه متلک می پرانند که نیستند! اگر مسئله به همین سادگی بود من نمی آمدم وقت بگذارم و درباره اش بنویسم.
این مردهای دانشگاهی که من از آنها صحبت می کنم انسان هاى پیچیده ای هستند با ادبیات پیچیده. برای دختران پژوهشگر با این رفتارهایشان مشکل فکری به وجود مى آورند.
اولش "نخ می دهند"، دختر پس می زند. بعد می آیند می گویند تو را توهم زده! من که چیزی نگفتم ! چون فکر خودت خراب هست رابطه ساده انسانى ما را تعبیر ناصواب کردی.
می آیی یه مقدار خورده "رابطه ساده انسانى" آقا را در طول زندگی نه چندان کوتاهش مشاهده می کنى می بینی معنی "رابطه ساده انسانى" از منظر این آقا چیست؟!!!!!
شما فکر می کنید حل این موضوع برای دختر پژوهشگر ٢٧-٢٨ ساله که همه عمرش سرش توى کتاب بوده، ساده است؟ شک برش می دارد که نکنه واقعا ایراد از من است.
اتفاقا همین مشکل فکرى ایجادکردن و آزار ذهنى دختر به نظرم هدف اصلى آن مرد هست.
احساس قدرت به آنها دست می دهد!
🍀@minjigh

یه بساطی هم برای خودش راه انداخته اند می گویند "هیچ اشکالی نداره! اینشتن هم به زنش خیانت می کرد." در توهماتشان خودشان را با کمتر از اینشتن و نیوتن مقایسه نمی کنند. "توهم زده" اینها را می گن! از "اینشتن" و "نیوتن" بودن هم علمش را یا شوق پژوهش را که به ارث نبرده اند! از اینشتن بی وفایی به همسر را یاد گرفته اند از نیوتن بودن دعوا با همکاران! یکی نیست به اونها بگه حالا نمی خواد شما اینشتن و نیوتن باشید. پیرکوری هم باشید و اخلاق پیر کوری را هم داشته باشید ما قبولتان داریم!

وقتی پدرم در دانشکده فنی تهران دانشجو بود (ورودی سال 1332 بود) در دانشکده فنی یکی دو دختر بیشتر نبود. یک بار دخترها رفته بودند و به رئیس دانشکده شکایت کرده بودند که پسرهای دانشجو مزاحم ما می شوند، رئیس دانشکده خنده کنان جواب داده بود حتما کاری کرده ای که مزاحمت شده اند والا چرا مزاحم من می شوند؟! این جوابش از منظر خودش چنان جواب متقنی بوده که آمده به دانشجویان پسر- به عنوان درس زندگی- تعریف کرده. از منظر دانشجوها -از جمله پدر مرحوم خود من- آن قدر جواب متقن بوده که سالیان سال به عنوان جمله ای حکیمانه که سرلوحه باید قرار بگیرد تعریف می کردند. امروز صبح در جواب دوستی نوشتم دختران دانشجو پیش من که می آیند از در عشوه گری وارد نمی شوند. بعد خودم بلافاصله گفتم عجب حرف مزخرفی زدم! دختر عشوه گر که سراغ من نمی آد. حالا که فکرش را می کنم حرف اون آقا که به عنوان عصاره حکمت دهه ها و نسل اندر نسل تکرارش کردند از حرف امروز صبح من هم مهمل تر بود! اون دانشجو ی پسر حتی اگر مسئله هورمونی هم داشته باشد جرئت نمی کند بیافتد دنبال رئیس دانشکده. می ره سراغ یک مردی به لحاظ هیرارشی اجتماعی همسطح خودش یا پایین تر.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مزاحمت جنسی در دانشگاه (تکرار نوشته ۵ سال پیش)

+0 به یه ن

مزاحمت جنسى در دانشگاه
جمعه 16 آذر 1397
می خواهم در مورد آزار جنسى در محیط هاى دانشگاهى تهران مطلبى بنویسم. خطابم به دخترهاى جوان دانشجو و پژوهشگر هست. هدف من هم بیش از این که "فرهنگسازی" و مبارزه با آزار جنسى و یا راه انداختن نسخه ایرانى جنبشme tooباشه این هست که شخص شما کمتر آسیب ببینید! وضعیت کشور ما این هست که قربانى آزار جنسى را تنبیه می کنه نه آزاردهنده را. در این جامعه بخواهید جنبش me tooراه بیاندازید، پر وبالتان را می شکنند. این را هم در نظر داشته باشید که مردانى که با آن مرد آزار دهنده دشمنى اى (به هر علت) دارند در گوش شما خواهند خواند که بروید جلوی و مثل زنان پیشروى غربى جنبش me tooراه بیاندازید. توصیه نمی کنم این کار را بکنید چه بسا یارو هزار و یک دردسر بیشتر براتون بسازه. مطمئن باشید دیر یا زود همین مردان "غیرتمند" که شما را می فرستادند جلو که با دشمن دیرین شان بجنگید پشت شما را خالى خواهند کرد.
در این مورد پیشگیرى بهتر از درمان یا انتقام هست. پیشگیرى اش هم نسبتا ساده است. وقتى دیدید یارو بحث را به خارج از چارچوب دانشگاهى می بره همونجا چشم غره بروید و برگردانید به مسیر بحث جدی علمى و دانشگاهى. اگر دیدید بر نگشت و بى حیایی را ادامه داد عطایش را به لقایش ببخشید. پشت سرتان یاوه گویان به این علت بسیار خواهند گفت. نمونه هایی که در مورد خود من دقیقا به این علت گفته اند: "بد اخلاقى که غیر از شوهرش با هیچ کس نمی سازه"، ترک کله خر تبریزی،" دهاتى"، "امل" و از همه با مزه تر "حاجى خانوم"! 😂😂 مهم نیست اونها چی می گویند. نگران بایکوت شدن توسط اونها هم نباشید. در این شهر ١٢ میلیونى بالاخره ١٠ نفر دوست درست و حسابى که بتوانید با آنها معاشرت کنید پیدا می کنید. جزیره رابینسون کروزو نیست که اونها بتوانند با حربه بایکوت خیلى روی شما فشار بیاورند. مهم این هست که شما بتوانید با فراغ بال به کارتان برسید. آن قبیل انگ ها هم که می زنند در واقع براى شما اعتبار هم مى آورد. سریال جم تی وی بازی نمی کنیم که اون قبیل انگ ها، بی آبرویی باشه. اتفاقا خوبه. اگر غیر از این باشه در استخدام مشکل گزینشى پیدا می کنند و احتمالا در خانه با همسرتان مشکل پیدا می کنید.
نکته مهم دیگر این هست که آزار جنسى در محیط کارى لزوما به معناى انجام عمل خاصی نیست. اتفاقا بیشتر آزاردهندگان جنسى در محیط های دانشگاهى از ناتوانى جنسی رنج می برند. مسن بودن طرف تضمین کننده آن نیست که آزاردهنده جنسی نخواهد بود. وقتى دانشجوى دختر براى انجام پروژه علمى به استادی مراجعه می کند و استاد به جاى صحبت علمى مربوط به پروژه او را ساعت ها با صحبت هاى نامربوط به پروژه علاف می کند دارد آزار جنسی می رساند.
وقتى دیدید وقت شما را تلف می کند دیگر پی گیر نشوید. بروید سراغ یک استاد درست و حسابى. گاهى زنان میانسالى پیدا می شوند که به این مردان آزارگر خوشخدمتى می خواهند بکنند. ابزارشان هم این هست که دخترانى را که به این قبیل مردان رو نمی دهند تحت فشار می گذارند. پشت سرشان صفحه می گذارند و خواستگارانشان را می پرانند. با تندی با آنها صحبت می کنند، سعی می کنند در دختر احساس عذاب وجدان القا کنند یا بگویند که در زنانگی کم دارندو.... خواستگار اگر واقعا مرد زندگی باشد به یاوه های این زن گوش فرا نخواهد داد. اگر گوش فرا داد ورفت همان بهتر که برود. شما به عنوان یک دختر دانشجو یا پژوهشگر نیازى به تایید آن مرد آزار گر یا آن زن خوشخدمت ندارید. قدر خود را بیشتر بدانید. دختران دانشجو و پژوهشگر به لحاظ روحى هواى هم را داشته باشند که بایکوت ها و اعصاب خردی هایی که اینان راه می اندازند تاثیرى در آنها نداشته باشد. سرتان را بالا بگیرید!
🍀@minjigh
در مورد موضوع آزار جنسی در محیط های آکادمیک می خواهم نکاتى را اضافه کنم. همین اولش تاکید می کنم که بحث من اخلاقى نیست. خودم را در حدى نمی دانم که بیایم احکام اخلاقى صادر کنم به علاوه اکثریت قریب به همه کسانى که دیده ام نصیحت اخلاقى می کنند یا حکم اخلاقى صادر می کنند خود به لحاظ اخلاقى جزو کثیف ترین موجودات هستند. بحث من بیشتر صنفى است. هدفم از گفتن این حرف ها آن هست که این دختران با استعداد و با انگیزه که سراغ پژوهش مى آیند از این قبیل مسایل از جنبه هاى گوناگون آسیب نبینند. توصیه ام به پژوهشگران به هزار و یک دلیل آن هست که انگلیسى خود را تقویت کنند و با همتایان خود در دانشگاه هاى کشورهاى پیشرفته تبادل علمى داشته باشید. این نکته برای به روز بودن شدن به لحاظ علمى حیاتى است.
یکی از منفعت هاى ثانویه که چنین تسلطى به زبان انگلیسی و ارتباط با همتایان در کشور های پیشرفته حاصل مى آورد بالا رفتن اعتماد به نفس شما در مواجهه با القابى نظیر "امل" یا "حاجی خانوم" (🍀🍀🍀🍀) هست! اگر به انگلیسی تسلط داشته باشید از این که یه زن عامى که سقف مدرنیته اش تماشای سریال های دوبله شده ماهواره هست شما را به خاطر امتناع از لاس زدن با مردان متاهل "امل" بخواند ناراحت نخواهید شد. اما اگر به انگلیسی تسلط نداشته باشید در این محیط شاید پس ذهن تان سئوال پیش بیاید که نکند حق با اوست؟! نکنه من از زمان عقب مانده ام؟!
نکته دوم این که در جوامع آکادمیک کشورهاى پیشرفته در سال ٢٠١٨ دیگر مورد قبول نیست که وقتى صحبت از آزار جنسى به میان می آید اظهار شود که تقصیر همه اش از دخترها بوده و "آن مرد بیچاره" هم قربانی “ مکر زنانه “ واقع شده. این قبیل صحبت ها در ایران مقبول واقع می شود نه در دانشگاه هاى اروپا و آمریکاى شمالى در قرن ٢١. این روزها در کشورهاى پیشرفته کسى که این حرف را بزند میزوجنیستی که هنجار های مردسالارانه را می خواهد تثبیت کند شناخته مى شود! من نه قصد دارم هنجارهاى ایران را عوض کنم و نه هنجار هاى آن سوى آبها را. نیک می دانم قدرت این چنین تغییری را ندارم. حتى قصد ندارم بگویم کدام بهتر است کدام بدتر. نمی دانم کدام حقیقت دارد کدام ندارد. احتمالا به طور مطلق هیچ کدام! احتمالا حقیقت چیزی بین این دو هست. فقط می خواهم دو مجموعه از هنجارها را نیک بشناسیم که آسیب کمتری ببینیم. 🍀@minjigh
تحقیقات زیادی در جوامع پیشرفته بوده که نشان داده عمده قربانیان آزار جنسی به لحاظ پوشش و رفتار خیلی معمولی بوده اند. سرزنش قربانیان آزار جنسی به عنوان تحریک کننده ها ی اصلی و در نتیجه عامل اصلى آزار جنسى در جوامع غربى داره منسوخ می شه. در جامعه مردسالارانه تر چون جامعه ما، زنان را عامل همه مشکلات می دانند. حتى زلزله!!! دیگه وقتى برای زلزله زنان را مقصر می شناسند مقصر شناخته شدن برای این موضوع قابل شما را نداره! 🍀@minjigh
به لحاظ فراگیری آزار جنسى در سطح دانشگاه هاى تهران اوضاع خیلی بدتر از زمان دانشجویی ماست. این را متاسفانه استادان خانم همسن و سال من در نظر نمی گیرند. فکر می کنند چه طور ما گلیم خود را بیرون کشیدیم دختران نسل جوان هم باید بتونند به تنهایی از عهده این مسئله بر بیایند. در غرب الان استادان زن خیلی به این موضوع حساس هستند و با شبکه هایی که ایجاد کرده اند جلوى آزار جنسى دختران دانشجو می ایستند. همتایانشان در دانشگاه هاى ایران آن قدر گرفتارى دارند که ترجیح می دهند با انکار مسئله صورت مسئله را پاک کنند. پیش بینى من آن هست که تا ٧-٨ سال دیگه فرزندان همنسلان من بزرگ می شوند و موقعیت شغلى شان با ثبات تر می شود و فراغت بیشتری می یابند. یواش یواش از انکار موضوع دست بر می دارند و همانند همتایان غربى شان برای مقابله با این موضوع شبکه ایجاد می کنند. اما فعلا شرایط چنین حرکتى در ایران فراهم نیست.
الان اگر جنبش meetooدر دانشگاه هاى ایران راه بیافتد همان استادان مرد فاسد جنبش را مصادره به مطلوب می کنند. باسو استفاده از نام این جنبش،نوچه هایشان را می اندازند به جان هر پسر جوان و مجردى که قصد خواستگارى از دخترى دارد و او را سرکوب می کنند. نوچه ها به دختر هم اجازه صحبت نمی دهند که بگوید آن پسر مزاحم نبود! با این شرایطى که فعلا هست من هیچ دخترى را تشویق به بازگویی آن قبیل مشکلات نمی کنم. قطعا در این وضعیت فرهنگی بدون حامى قربانى تنبیه خواهد شد نه فرد خطاکار!
چند سال صبر کنیم که همکاران و همجنسان خودمان به این موضوع حساس شوند، قدرتى به دست آورند و در صدد بر آیند از دختران نسل جدید در برابر آزارها حمایت کنند.
در ابتدا گفتم اوضاع دانشگاه ها در تهران به این جهت خیلی بدتر از دهه هفتاد هست. در این ٢٥ سال نهاد هاى به اصطلاح فرهنگی داخلى و خارجى علی رغم اختلافاتشان در یک چیز مشترک بودند: تشویق مردان متاهل به عدم وفاداری به همسر. حالا برخى با کلاه شرعى، برخى بدون کلاه شرعى! بودجه هنگفتى هم داشته اند. سینماى مستقل و روشنفکرى ما هم در این کار سهیم بوده! در ظاهر چند همسرى و صیغه و ....را تقبیح کرده اما در واقع این کارها را با شکوه جلوه داده. در صورتى که فیلم فارسى هاى قبل انقلاب که در مورد چند همسرى ساخته شده اند کاملا رئالیستی آن را همان نکبتى که واقعا هست جلوه داده اند. طبیعی است این همه تبلیغات در فرهنگ دانشگاهی ما هم رسوب کرده باشد! 🍀@minjigh
موضوع آزار جنسى را که مطرح کردم چند تن از همراهان کانال که همگى مرد بودند تشویق کردند که بنویسم. در مقابل برخى از دوستان ( خانم ها) گفتند که دارم یک طرفه به قاضى می روم. "زنان همگی خوب و معصوم و مامانى نیستند. دختران دانشجو در مقطع لیسانس می روند به اتاق استاد و عشوه گرى می کنند تا نمره بگیرند. بنابراین استادان مرد هم دارند از طرف دانشجوهاى دختر مورد آزار جنسى قرار می گیرند!"
اصلا در این استدلال مناسبات قدرت را در نظر گرفته نمی شود. استاد مرد خیلى راحت به آن دختر عشوه گر می تواند بگوید برو از اتاقم بیرون. با بیرون کردن آن دختر هیچ خطرى تهدیدش نخواهد کرد. حقوقش کم نخواهد شد! موقعیت شغلى اش به خطر نخواهد افتاد. بیرون کردن دختر عشوه گر براى یک استاد مرد از راندن یک مگس آسان تر است. اگر می بینید برخى بیرون نمی رانند لابد خودشان از آن عشوه گرى خوش خوشانشان می شود! من در این مورد باز هم آن استاد جاافتاده را مقصرتر می دانم تا آن دختر با عشوه هاى ناپخته و غیر حرفه ای اش!
حتما متهم می کنید که چون خود زن هستم همیشه مرد را مقصرتر می دانم. ابدا چنین نیست. من هم محصول همین جامعه مردسالار هستم و نا خودآگاه باز براى مردان ارفاق قایل می شوم اما ارفاقى که من قایل می شوم یک مقدار کمتر از ارفاقى است که بقیه این مردم قایل می شوند. مثلا اگر استادزنى پیدا شد و گفت که دانشجوهاى پسر مرا مورد آزار قرارمی دهند یا با مخ زدن وادارم کردند نمره بیشترى به آنها بدهم من ناخودآگاه نسبت به آن استاد زن قضاوت بسیارمنفی تر ى خواهم داشت تا نسبت به استاد مرد با ادعاى مشابه. علی الاصول ادعاى هر دو به یک اندازه مهمل و مزخرف هست اما رسوبات جامعه مردسالار در ذهن من باعث می شود علیه آن زن قضاوت منفى شدیدترى بکنم.
وضعیت دختر دانشجویی که برای انجام پروژه (نه چانه زدن براى نمره) به سراغ استادى می رود خیلى فرق دارد. اگر استاد به دختری که برای چانه زنى نمره آمده بگوید برویم فلان کافى شاپ صحبت کنیم جاى شکى باقى نمی گذارد که نیت ناصواب دارد. امادر مورد انجام پروژه فرق دارد. این پیشنهاد اون قدر شک برانگیز نخواهد بود. دختر دانشجو شاید با خود این حساب را بکند که استاد مزبورتازه از خارج آمده و با فرهنگ اینجا زیاد آشنا نیست. براى دیدن نمره پایان ترم دو دقیقه به اتاق استاد رفتن با ساعت ها با هم کارکردن فرق دارد. در اولى هر دخترى حدود و ثغور را می داند و اگر بیشتر اجازه پیشروی می دهد خود ریگی به کفش دارد. اما در دومى آن قدرها روشن نیست. جواب من این هست که اگر می بینید که به جاى انجام دادن پروژه دارد وقت شما را بیش از ٥ دقیقه تلف می کند بدانید از مرز صواب رد شده. ممکنه برای تلطیف فضا دو دقیقه راجع به نتایج فوتبال هم بگه اما اگر شما را به کافی شاپ کشاند و چند ساعت در مورد چیزهاى نامربوط به پروژه وراجى کرد قطعا مرز را رد کرده!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ایمیل انحرافی

+0 به یه ن

الان یک ای-میل از یک اسم و فامیل که نمی شناختم دریافت کردم با عنوان «ِYour interview with ICTP
باز کردم ببینم چی نوشته. سطر اولش این بود: « امروز آرمیتا گراوند به خاطر آشغال هایی مثل تو که خارج هم می روی......» بقیه اش را نخواندم و پاک کردم. برایم مهم نیست که سایبری ای بود که می خواست اختلاف بیاندازد یا یکی از ده ها بدخواه من در محل کار بود که می خواست مرا بچزاند یا چنان مرا عصبی کند که دست به خودتخریبی بزنم.
اما چیزی که مهم هست این هست نباید بگذاریم این افراد عصبی مان کند.
نباید بگذاریم چنان عصبی مان کنند که اتحادمان را از دست بدهیم.
نباید بگذاریم چنان عصبی مان کنند که جو گیر شویم و الکی خود را در دردسری که فایده ای ندارد بیاندازیم.
نباید بگذاریم چنان عصبی مان کنند که چنان به دعوا با هم مشغول شویم که آرمیتای عزیز به حاشیه رود.
نباید بگذاریم چنان عصبی مان کنند که اولویت هایمان را از دست بدهیم.
اولویت فعلی من به عنوان یک فیزیکدان پیش بردن بعد علمی این رنسانس هست که ملت ایران شروع کرده است. در این زمینه هزاران بار بیشتر می توانم موثر باشم تا این که دست به یک حرکت نمادین با هزینه بسیار بزنم .
فکر کنم همان طور که من ای میل او را نخواندم او هم متن مصاحبه مرا نخوانده بود و اشاره اش به عکس من بود. عکس از آرشیو آی-سی-تی-پی بود. عکس در بهار سال ۱۴۰۱ گرفته شده بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پرستار بچه لازم تر هست یا حجاب بان؟

+0 به یه ن

در حالی که در شیرخوارگاه های تهران کمبود شدید پرستار وجود داره پولی که باید صرف استخدام برای پرستار بچه در شیرخوارگاه های تهران بشه صرف استخدام حجاب بان کرده اند که بیافتند به جون دختران سرزمین ما!

#آرمیتا_گراوند
#مهسا_امینی

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

معجونی تهوع آور از ادغام سنت و مدرنیته

+0 به یه ن

دکتر هلاکویی در مورد «همه ما» (منظور خانواده های ایرانی)  می گه که یک پا در سنت داریم و یک پا در مدرنیته و با قاطی کردن اینها مشکلات می افرینیم. منظورش پست مدرنیزم  فرهنگی و هنری نیست که علی الاصول چیز بدی نیست. منظورش ناهنجاری های روانی و اجتماعی است که این در هم امیختن موجب می شه. هلاکویی می گه همه ما یک الاغ داریم ویک بنز. الاغ بیچاره را هم بستیم به بنز و دنبال خودمان می کشانیم. بعدش هر از چند گاهی از بنز خسته می شیم و سوار الاغ می شیم.

این مشاهده هلاکویی  -مثل بسیاری دیگر از مشاهدات او- درست هست اما نکته ای که من می خواهم بگم اینه که   چیزی که در فیلم های مرحوم داریوش مهرجویی با رنگ و لعاب جذاب و دوست داشتنی یا دست کم عادی جلوه داده می شه ورژن غلیظ تر همان هست که هلاکویی به درستی به آن ایراد می گیره. معجون تهوع آور ساختن از سنت و مدرنیته در فیلم های مهرجویی از زندگی معمولی ما ایرانی ها هم بیشتر هست. اما مهرجویی این معجون تهوع آور را در ظرف های زیبا  با سفره آرایی فریبا به خوردمان می داد.

نمونه بارزش فیلم لیلا بود که در باره اش بسیار نوشته اند. من  فیلم تخت خواب سه نفره از نصرت کریمی را به صدتا فیلم به اصطلاح روشنفکری لیلا نمی دهم. نصرت کریمی زشتی چند همسری را نمایان می کنه فیلم لیلا آن را در زرورق می پیچه. دست آخر هم حتی تقصیر آن را هم گردن زنان می اندازه و مردان را مبرا معرفی می کنه!  درباره این فیلم فمینیست ها نقد هایی از این دست را بسیار وارد دانسته اند و در موردش مقاله ها نوشته اند. من بیشتر خلاصه آن مقالات را بازگو کردم تا این که برداشت شخصی خودم را راجع به فیلم لیلای مهرجویی بنویسم.

اما اینجا می خواهم روی فیلم های دهه ۹۰ او انگشت بگذارم. به طور مشخص روی «چه خوب شد برگشتی». در این فیلم میزان تهوع آوری آن معجون حتی از فیلم لیلا هم بیشتره. رفتاری که آن آقایان دکتر و مهندس دنیادیده با باغبان و حتی فرزندان باغبان ها می کردند تقلیدی بود از رفتار دایی جان ناپلئون با «مش قاسم» با این تفاوت که سریال دایی جان ناپلئون (و از آن بیشتر خود رمان) انتقادی هست نه نرماتیو و هنجار ساز. در فیلم دایی جان ناپلئون  به طور زیرپوستی و به دور از شعار زدگی این رفتار با کارگر نقد می شود. در فیلم آرشین مال آلان هم چنین هست. در هر دو نشان داده می شود که نسل جوانتر که مدرنتر و باسوادترند این رفتار را کمتر نشان می دهند. اما در فیلم مهرجویی از نقد این رفتار خبری نیست. طوری نشان می دهد که انگار طبیعی است یک دکتر یا مهندس میانسال مرفه با سرایدار یا باغبان و فرزندانش در دهه ۹۰  چنان رفتار کند! حال ان که واقعیت دهه ۹۰ در ایران چنین نبود. اتفاقا نوه های  اون تیپ ها در آن سن معمولا در خارج بودند.در نتیجه  خانواده های مرفهی که باغ یا خانه سرایدار-دار داشتند با فرزندان باغبان یا سرایدار همچون نوه خود رفتار می کردند. یکی شان می گفت من حتما باید در خانه باشم  چون «نوه ام» (منظور بچه سرایدار) فقط در آغوش من صبحانه می خوره. اون دیگری می گفت «نوه ام» فقط با من حموم می ره. آن یکی دیگر، می نشست پای صحبت نوه اش (فرزند خدمتکارش)  در مورد پسرهای دانشگاه (نوع صحبتی که دخترک با مادرش نمی کرد.) آن یکی برای «نوه اش» عروسی مجلل در تالار می گرفت. دیگری برای نوه اش که تم تولدش آنا و السا بود عکس آنا و السا می کشید و گلدوزی می کرد و... .......

 

و مهمتر از همه این که عتیقجاتی که بچه هایشان اجازه دست زدن به آنها را نداشتند شده بود اسباب بازی دم دستی فرزندان باغبان ها و سرایدار ها .... نوه های خودشان در خارج بودند و کیف مادربزرگ هاو پدربزرگ ها و امکانات مالی آنها  را همین بچه های سرایدارها می بردند.

 

در چنین فضایی مهرجویی فیلمی می سازد که آقای دکتر و مهندس بچه های باغبان را فحش می دهد و خود باغبان را به سبک نسل دایی جان ناپلئون تنبیه بدنی می کند و خیلی هم عادی نشان داده می شود.

رفتار این مامان بزرگ ها و بابابزرگ ها خیلی سازگار تر بود تا نسخه مهرجویی. وقتی این مامان بزرگ ها در سن ۷۰ سالگی هنوز سلامت نسبی دارند و شیک و خوشرنگ لباس می پوشند  و از این کافی شاپ به آن مسافرت می روند رفتارشان با بچه سرایدار هم متناسب با آن هست. نه شبیه رفتار زنان سه نسل  با بچه خدمتکار.  زنان سه نسل قبل در سن ۷۰ سالگی عموما رنگی روشن تر از قهوه ای نمی پوشیدند سفر نمی رفتند کافی شاپ نمی رفتند. عملا مرده ای بودند که هنوز توی قبر نرفته.  جامعه  شهری (نه روستایی و عشایر) روی آنها فشار می آورد که این طور تارک دنیا شوند. وقتی  با خودشان این طور رفتار می کردند رفتارشان با بچه خدمتکار هم متناسب بود. اما کاراکترهای مهرجویی در مواردی امروزی رفتار می کنند ولی با بچه باغبان مثل دایی جان ناپلئونی (که رفتارش از منظر عمو اسدالله و آقاجان هم در زمان خودش قدیمی و منسوخ بود) برخورد می کردند.

اگر مهرجویی ادعای فیلسوف بودن و از بهترین دانشگاه آمریکا مدرک فلسفه داشتن نداشت  بر این همه ناسازگاری می شد چشم پوشید. ولی این چه فیلسوفی بوده که این همه افکارش ناسازگار بوده.؟! نظام فکری مادربزرگی که با حس و حال و عاطفه خودش برای فرزند باغبانش کیک می پزه و گلدوزی می کنه از او سازگارتر هست! مهرجویی این همه ناسازگاری فکری را به زور آن مدرک فلسفه از بهترین دانشگاه آمریکا به خورد جامعه می داد. به نظرم این ایرادی نیست که بشه از آن چشم پوشید. ما خودمان کم ناسازگاری فکری و تضاد در آشتی دادن سنت و مدرنیته داریم که روشنفکرمان یک معجون ناسازگارتر به خوردمان می دهند؟  فیلم های کیمیایی -وسبک زندگانی خودش هم که اتفاقا پوشیده نگاه نمی دارد- هم از همین جنس هست.

تا جایی که من دیدم و شناختم یکی فقط نصرت کریمی از ان نسل  فیلمسازان تکلیفش باخودش و مسئله سنت و مدرنیته روشن بود و به روشنی و زیبایی در فیلم هایش نشان می داد. اگر امثال نصرت کریمی بیشتر بودند و امثال مهرجویی و کیمیایی کمتر بودند جامعه این همه سردرگم نمی شد و در لوپ های بسته نمی افتاد!

 

پی نوشت: البته این مامان بزرگ ها و بابابزرگ کِیفش را هم می بردند. دختر خردسال  یکی از این سرایدار ها همراه مادرش به باغ سعد آباد رفته بود. اونجا بلند گفته بود که اما خانه «مادرجون من» (همان صاحبخانه  و صاحب کار والدینش)  از اینجا بیشتر چیزهای قشنگ  داره. معلومه که«مادر جون» با محبت با این بچه توی آسمان ها سیر می کنه!  حرفی است که بچه معصوم از روی عشقش می گه نه از روی حسابگری و تملق. واقعا در خانه «مادر جون» به او چنان خوش می گذره که آن را بالاتر از کاخ سعد آباد می بینه. کیف این  برای یک نفر میانسال مرفه خیلی بیشتر از آن هست که آدم بخواد مثل نسخه مهرجویی با باغبان و فرزندش رفتار کنه. این میانسالان مرفه ابله نیستند که این همه به «نوه هایشان» میدون می دهند. کِیفش را دارند می برند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل