همه جای دنیا......

+0 به یه ن

این جمله را در ایران زیاد می شنویم «همه جای دنیا.....»! منظورشان این هست که چون به ادعای ایشان همه جای دنیا چنان که مد نظر ایشان هست عمل می شود پس باید در ایران هم چنین شود و اگر چنین نشود مایه تاسف و شرمساری است. این حکم معمولا از جانب کسانی صادر می شود که نه تنها«همه جای دنیا» را نمی شناسند بلکه عموما حتی نخجوان هم نرفته اند (البته من هم نخجوان نرفته ام).
قبلا در آی پی ام از جانب پژوهشگران مهمان و.... اظهار فضل با مطلع «همه جای دنیا......» زیاد می شنیدیم.. البته به من زیاد نمی گفتند اما سر کارمندان با این جمله زیاد غرولند می کردند و طلبکار می شدند. جالب هست که هرچه طرف کمتر تجربه کار در خارج یا همکاری با خارجیان داشته باشد اظهاراتی از این دست از او بیشتر صادر می شود.
در این یک سال و نیمی که من مدیریت پژوهشکده را بر عهده گرفته ام این قبیل رفتار ها کاهش یافته. چون تاکید کرده بودم اگر از روی قلدری و جو سازی و یا دروغ گویی و کلک کسی وارد شود و بخواهد چیزی خارج از روال بطلبد حتما «نه» خواهد شنید. مطابق روال هم اگر چیزی بخواهند که دیگه این جوسازی ها و این سرو صداها لازم نیست. اگر هم چیزی ورای روال بخواهد باید یک لیاقتی یا دستاوردی ورای روال از خودش نشان داده باشد که ببینیم می ارزد به خاطر او روال را اندکی تغییر دهیم یا خیر. در پژوهشکده، با قلدری و سر و صداو سریش شدن امتیاز خاصی به کسی نمی دهیم.
خرده فرهنگی در بخش هایی از ایران (دست کم در میان جامعه دانشگاهی آن ) هست که گمان می کند راه «بر خرمراد سوار شدن» در جامعه دانشگاهی ایران این هست که اختلافات بین دانشگاهیان را بشناسد و از این گسل ها به سود خود بهره ببرد! وقتی اختلافی بین برخی از استادان می افتد اینها جشن می گیرند که «به به! تغاری بشکند ماستی بریزد...» خوشبختانه از زمانی که من مدیریت پژوهشکده را برعهده گرفته ام تغاری نشکسته. اما در گذشته تغارها می شکست. هر بار که تغاری می شکست و خبر آن به آن دانشگاه و آن خرده فرهنگ می رسید «به طور کامل اتفاقی»(!!!) یادی از ما می کردند و دلشان برای ما تنگ می شد! همه شان هم که دلسوز و یارغارما بودند و صلاح ما را می خواستند(بخوانید می خواستند در حین فضولی هایشان کشف کنند که چگونه می توانند از نقاط ضعف سو استفاده کنند و از این نمد کلاهی برای خود بدوزند!). راستش من حوصله این چیزها را ندارم. به هیچکدام از این بازی ها پا نداده ام. در واقع با تمام توانم جلویش ایستاده ام. بسیار به کارم افتخار می کنم والا پژوهشکده را به گند می کشیدند.
😏
قصدم از این نوشته آن بود که بگویم چه طور مردانی که فمینیزم را نمی شناسند و دنیا را هم نمی شناسند و جمله «همه جای دنیا....» توی سر زن ایرانی -به خصوص زن فمینیست ایرانی می کوبند. صحبت از جای دیگر سر در آورد. در زیر به این موضوع خواهم پرداخت.
-------------------------------------

یک فیلم مستند در مورد جنبش فمینیزم در دهه های شصت و هفتاد میلادی در آمریکا تماشا کردم. راستش نوع مسایلشان و بافت جامعه شان با ما فرق داره. اما نکته ای که کاملا آشکار هست این هست که هم خواست های جنبش ۵۰-۶۰ سال پیش زنان غربی، هم نحوه مطالباتشان خیلی خیلی خیلی خیلی رادیکال تر از زنان امروز ایران بوده.
واقعا ما زنان ایرانی چیزی نمی خواهیم جز حقوق بدیهی مون که حتی مورد تایید بابابزرگمون هم هست. اگر بابابزرگ مامان بزرگم هم امروز از قبر بلند بشه و ببینه خواسته های ما زنان ایرانی برای مطالبه حق مون چی هست باور کنید باز حق را به ما می ده! با این همه کم نمی شنویم از مردانی که طالب ادامه این حق کشی هستند که «همه جای دنیا هم فمینیزم داره اما نه مثل زنان ایرانی ضد مرد!!!»
توصیفی که این جماعت از زن فمینیست غربی می کنند چیزی خیلی دور از آن تصویر که آن خانم در تلویزیون یزد می گفت ( توصیه به پاشویه) نیست!
باباجون! فمینیزم غربی را نمی شناسید مگه مجبورید به آن استناد کنید؟!
حدود ده سال پیش وبلاگی بود به عنوان «دنیای زیبای من» که یکی از همشهری های ما می نوشت. درصد نوشته های فمینیستی در آن نسبتا بالا بود. دو نفر بودند که گیر سه پیچ می دادند که چرا چنین می نویسی؟ در صورتی که چیز خاصی نمی نوشت جز مطالبه حقوق بدیهی که از زن ایرانی دریغ می شه. یکی از کسانی که به او می پرید یک آقایی بود که هویت طلب تورک بود. مرتب به او می پرید که چرا راجع به حقوق زنان می نویسی و راجع به حقوق زبانی نمی نویسی. به او همانجا گفتم که اگر این همه که انرژی می ذاری تا به نویسنده این وبلاگ بپری یک وبلاگ می ساختی و برای همان زبان مادری می نوشتی یک قدمی برداشته می شد. اما جز پرخاش از او خیری ندیدیم. زبان مادری هم از او خیری ندید.. حتی چند نفر فارس گفتند بیا به ما ترکی یاد بده. اما با آنها هم پرخاش کرد.
دومی هم یک خانم سنتی مآب ساکن آلمان بود . هر زمان در وبلاگ مطلبی با مضمون فمینیزم در وبلاگ منتشر می شد می آمد و از خانه داری زنان آلمان تعریف می کرد و توی سر خانم وبلاگ نویس می زد. خانم وبلاگ نویس آخر سر صداش در اومد که «حالا تو از کجا فرض کردی که من در خانه داری ضعیفم؟ می خواهی عکس گلدوزی هامو بذارم!؟» (نقل به مضمون!)
آن زن در آلمان زندگی کرده بود ولی هیچ از جنبش فمینیزم آلمانی در دهه های شصت و هفتاد میلادی خبر نداشت. در آلمان این جنبش حتی از آمریکا هم رادیکال تر بود! بی اطلاعی خیلی اشکال ندارد اما در عین بی اطلاعی ادعا داشتن و برسر دیگران زدن و سعی بر خفه کردن صدای اعتراض آنها داشتن ، خیلی اشکال دارد!
واقعا جنبش فمینیزم ایرانی خیلی محافظه کارانه هست.نهایت فیلم فمینیستی ایرانی شده «راه های نرفته ملی» ساخته خانم میلانی. حرفش چی بود؟! می گفت وقتی سر عقد دختری با دایی اش حرف می زنه شب داماد نباید کتکش بزنه! همین! سقف خواسته همین بود!!! باز هم یک عده حمله کردند که «همه جای دنیا.... ولی خانم میلانی فیلم ضد مرد ساخته!» کدام فیلم ضد مرد؟! مطرح کردن این مسایل ضد مرد بودن هست؟! چرا واقعیت های زیر پوست جامعه را انکار می کنند؟! همین هفته پیش جسد دختری را که به بهانه ای از همین دست توسط پدرش کشته شده از زیر دریاچه ای در غرب ایران بیرون آورده اند! بعدش بگید از این نوع مسایل را نداریم وبنابراین نباید مطرح ساخت! خانم میلانی هم نگفت که همه مردها چنان هستند. خوبه که در مصاحبه هایش دایم از پدر و شوهر و برادر و دایی خودش تعریف می کنه. ولی باز هم انگ ضد مرد می گیره.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به یک ساعت سخنرانی نمی ارزد؟!

+0 به یه ن

در فضای مجازی یک پوستر در مورد  سری سخنرانی ها به مناسبت ۲۸ مرداد منتشر شده. دیدم یکی از پادشاهی خواهان بالا پایین می پره که برنامه را تحقیر کنه. اولا نوشته بود که سخنرانان از قوم گراها هستند. من سخنرانان را نمی شناختم و درنتیجه در مورد نظراتشان در مورد حقوق اقوام هم چیزی نمی دانم. اما این را می دانم که اتفاقا از جمله نقد های قابل تاملی که به مصدق می شود آن هست که لایحه انحمن های ایالتی و ولایتی را زنده نکرد. (شاید به لحاظ حقوقی اصطلاحی که به کار بردم دقیق نباشد. اما اصل مطلب را منتقل کردم.) این نقد را هم هویت گراهای قومی مطرح می سازند. این ادعای سلطنت طلبها که طرفداران مصدق قومگرا هستند نمی دانم از کجا آمده. اما ناخواسته دست روی نکته مهمی می گذارند اگر نیروهای هویت گرای قومی و مصدقی ها متحد شوند قدرتی عظیم می گردند که نیرویی بسی بیشتر از پادشاهی خواهان خواهد داشت. متحد بالقوه هم هستند.

آن چه به طور خاص دستمایه تمسخر قرار داده بود عنوان یکی از سخنرانی ها بود که در مورد رابطه با همسر مصدق بود. به بهانه آن به تحقیر و تمسخر نوشته بود که مصدقی ها امسال مرثیه خوانی سالیانه شان  را به سیرک بدل کردند.

من نمی دانم در ان سخنرانی چه مطالبی عنوان خواهد شد ولی  فکرش را که می کنم می بینم بعد از هفتاد سال این موضوع ارزش پرداختن دارد. چندین چالش در زندگی مشترک این دو بوده که  هر کدام از آنها می تواند زندگی مشترک را بپاشد اما آن دو توانستند بر چالش ها غلبه بیابند. باز بینی آن آموزنده خواهد بود. چند چالشی که همین طوری به ذهن من می رسد موارد زیرند:

۱) مصدق یک آزاد اندیش معتقد به حقوق بشر بود و انسان ها را دارای حقوق برابر می دانست. از منظر او یک شهروند مسلمان شیعه و یک اقلیت دینی از حقوق شهروندی برابر برخوردار بودند. اما همسرش به دنیای دیگری تعلق داشت و خط کشی های مذهبی پررنگ در ذهنش نقش داشت. چه طور این دو در یک خانه سالها به خوشی زندگی کردند ؟! چه طور این تضاد را توانستند حل کنند؟ از راه حلی که آنها در خانه یافتند شاید بتوان آموخت و بخش هایی را به جامعه -دست کم جوامع کوچک محلات- تعمیم داد.

۲) مصدق  یک خانزاده قاجار بود و همسرش یک روحانی زاده ملاک. در دنیای سنتی این طبقه اجتماعی  انسان ها ابدا برابر نبودند. هرچند زن می بایست از همسر اطاعت کند اما می زد توی سر بقیه طبقات اجتماعی -اعم بر زن و مرد. این را حق خود می دانست. اگر شوهر می گفت این کار را نکن اطاعت می کرد اما به شدت حس می کرد در حقش ظلم شده که نذاشتند جلوی طبقات اجتماعی پایین تر «خانمی» کنه.  اگر زندگی نامه گاندی را بخوانید می بینید سر همین موضوع با همسرش کشمکش ها داشت. چوب کشمکش ها را بچه ها می خوردند.. واقعا هم همان گاندی ضد خشونت سر همین موضوع با همسر خود خشونت می کرد. در فیلم مستند «مصدق، نگاهی دیگر»  می بینم که این چالش در زندگی مصدق هم بود اما مصدق بسیار متمدمانه -بی آن که مردسالاری در خانه راه بیاندازد و با همسر خود خشونت کند- راه حلی می یافت. این هم آموزنده است. کاری که گاندی بزرگ نتوانست در خانه بکند، مصدق کرد. آیا این موضوع ارزش پرداختن در خارج از «سیرک» ندارد؟!

۳) زندان و تبعید یک فرد بر خانواده اش فشار می گذارد. معمولا نتیجه اش خانه ها و کاشانه هایی در هم شکسته هست. اما کاشانه مصدق و همسرش خراب نشد. احتمالا در این مورد همسرش بیش از خود او درایت و فداکاری نشان داده بود. به هر حال آموزنده هست.

۴) این زوج دختری داشتند که نیاز های خاص برای مراقبت داشت. این موضوع هم خانواده ها را می تواند متلاشی کند  اما خانواده مصدق باز درایت نشان داده اند.

حتما موارد بیشتری هست که به ذهن من نرسیده. اما قطعا همین چهار مورد ارزش یک ساعت سخنرانی را دارد. کسی که آن را مورد تمسخر قرار می دهد لابد از پیچیدگی های روان انسان و اثر مهم خانواده بر شخص سیاستمدار بی خبر هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هنوز آن قدر توان ساختن آینده ای بهتر در خود می بینم که نیازی به افتخار به گذشته و اصالت و... حس نمی نمایم.

+0 به یه ن

اکنون ۴۶ سال ونیم سن دارم و هنوز معتقدم کسی دم از اصالت خانوادگی ونظایر آن (افتخار یابی در گذشته خاندانی یا ملی یا قومی ) می زند که خودش هم می داند لیاقت ساختن آینده بهتر ندارد. هنوز من باور دارم قدرت و توان و هوش و استعداد آن را دارم که آینده ای بهتر از گذشته برای خود بسازم و در نتیجه نیاز به بالیدن به اصالت خانوادگی و نظایر آن نمی بینم.
و اما در مورد هویت طلبی قومی و ملی!
حدود صد سالی هست که باستانگراهای ایرانی مخ ما را با شکوه و تمدن دوران هخامنشی می خورند. حدود ۱۵-۲۰ سال هم هست که ترک های ایران در واکنش و دهن کجی به آنها شکوه شاهان گذشته ترک تبار را به رخ می کشند. سر این اتفاقات هزاران ساله صبح تا شب در فضای مجازی اره می دهند و تیشه می گیرند.
گیریم شاهان گذشته از فلان قوم و تبار رفتند و با خونریزی سرزمین های مجاور را غصب کردند وبعدش هم قصری باشکوه ساختند و در آن عیاشی کردند. چی به ما می رسه که صبح تا شب بخواهیم سر شکوه آنها جدل کنیم!؟
به جای آن به فکر ادبیات کودک باشید که آینده ساز هست. 
ما یک دونه انیمیشن یا تئاتر عروسکی درست و درمون بچه پسند «تکم چی» نداریم که باب طبع کودکان این دوره زمونه باشد و آنها را جذب کند. شکوه و جلال فلان شاه هزار سال پیش به چه درد بچه های ما می خورد؟
به فکر رشد علمی باشید که آینده در گروه علم هست. از اون ربع رشیدی ۷۰۰-۸۰۰ سال پیش آبی برای علم گرم نشد. تا افتتاحش کردند خود مردم ویرانش کردند. اگر مثل دانشگاه های پادوا و .... می ماند وگالیله پرور می شد قابل افتخار بود نه حالا که ویرانه ای از آن باقی نمانده.


-------------

نوشته دو سال پیش مینجیق:
حدود یک سال پیش در این کانال نوشته ای در مورد اصالت خانوادگی منتشر کردم. اشاره کردم که برعکس پیش بینی بزرگترها در زمان نوجوانی ام، روز به روز بیشتر متقاعد می شوم که بالیدن به اصالت خانوادگی و سنجیدن افراد بر این اساس چرت و مزخرف هست!
در این یک سال گذشته از این مفهوم بیشتر و بیشتر دلزده و گریزان شده ام.
به دو علت:
یکی این که در این مدت دیده ام دسته ای از طبقه حاکمه هم ادعای اصالت پیدا کرده اند. دوم هم از این جهت که می بینم زنان طبقه مرفه (یکی دو دهک بالای جامعه) که روز وشب در مورد اصالت خانوادگی می اندیشند چه قدر به همسر و فرزندانشان ضربه می زنند.
در هر مورد نوشته جداگانه ای منتشر خواهم کرد.
——- نوشته پیشین:
اصالت خانوادگی
شنبه 21 تیر 1399
یادمه از زمانی که نوجوان بودم و به اقتضای سن ایده آلیست، از افراد جاافتاده تر دوروبر، از مدرسه گرفته تا جمع خانواده گسترده زیاد می شنیدم که «آدم که همسن شما می شه فکر می کنه همه آدم ها برابرند اما یواش یواش که سنش بالا می ره به این نتیجه می رسه که اصالت یه چیز دیگه است!»
الان من ۴۳ سال سن دارم. سن الان من از سن اون موقع کسانی که چنین نظری می دادند بیشتر است. می خواهم جسارتی بکنم و نظر خود را در این مورد بنویسم. درسته که خیلی از افراد که سن شان بالا می ره یواش یواش چنین عقایدی پیدا می کنند اما این به دلیل عاقل تر شدن و پخته تر شدن یا مشاهدات و تجارب فراوان نیست!
خودشان به جایی می رسند که فکر می کنند از این که هستند امید رشد و بالندگی بیشتر (حالا در هر زمینه ای که برایشان مهم و ارزشمند هست) ندارند. به این معنی از آینده ناامید می شوند و به زور می خواهند در گذشته برای خودشان افتخارات بتراشند. تلویحا خود را در زمره «اصیلان» قرار می دهند و برای خودشان در ذهن شان امتیازات ویژه قایل می شوند. «مشاهدات و تجاربی» که ادعا می کنند شواهد این تز برتری اصالت خانوادگی است یک سری قضاوت های کاملا بایاس شده است!
مثلا اگر یکی که او را زمره غیر اصیلان قلمداد کرده اند آشش را هورت بکشد و غذایش را با ملچ مولوچ بخورد سزاوار تحقیر و سرزنش هست. اما هورت کشیدن و ملچ مولوچ اعضای خانواده های اصیل اصلا شنیده نمی شود!
اگریک نفر «اصیل» به همسرش خیانت کند اشکال زیادی ندارد اما وای به روزی که یک «غیر اصیل» چنین کند! چه قدر در مورد ربط این خیانت به نداشتن اصالت بالای تریبون می روند و سخنرانی می کنند!
اگر سر جهیزیه و مهریه و ارث و میراث و نظایر آن در خانواده های «اصیل» قشقرق به پا شود از آداب اصالت است!‌اما همین قشقرق در خانواده های غیر اصیل عیب و عار هست و شاهدی دیگر بر این که از افراد غیر اصیل بیش از این نمی توان انتظار داشت.
.......
خلاصه!‌امیدوارم در هر سنی که هستیم آن قدر برای خود امکان و رشد و بالندگی در آینده متصور باشیم و آن قدر آرزوها و چشم اندازها و افق های وسیع برای آینده مان ببینیم که لازم نباشد خودمان را مفاهیمی نظیر اصالت خانوادگی یا افتخار به استخوان های پوسیده پدرمان گول بزنیم و مشغول و دلخوش سازیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یورش سربازان مادر

+0 به یه ن

هر بار که من در فضای مجازی انتقادی از عملکرد «بهترین مادرهای دنیا» (بخوانید خودشیفته های درجه یک دنیا) نمودم بعد از دو سه روز موجی از دهن کجی ها به من در فضای مجازی آغاز می شود. ظاهرا به خود نوشته ایراد نمی گیرند بلکه بعد از آن خودشان را موظف می دانند به هرچه من می نویسم دهن کجی کنند.

بسیاری از آنها را نمی شناسم اما برخی را که از نزدیک می شناسم مورد توجه قرار داده ام. از دم از جمله کسانی هستند که از این رابطه مادر و فرزندی -به سبک وابستگی شرقی- بیشترین ضربه ها را خورده اند. اتفاقا این مادران خودشیفته نیستند که به من حمله می کنند. اونها همچین خودشان را قبول دارند که نوشته مرا به خود نمی گیرند. معمولا فرزندان آنان هست که به من حمله می آورند. گویی که بدجوری دست روی زخم شان می گذارم. زخم هایی که عمری انکار کرده اند. 
در یک مورد از جانب مرد جوانی این حمله ها شد که یکی از این «بهترین مادرهای دنیا» را داشت. من شاهد ان بودم که خانم والده اش زندگی اش را از هم پاشاند و عشقش را فراری داد و بعد هم نذاشت روی کار علمی اش تمرکز کند و موجب افت شدید تحصیلی و علمی اش شد. داغ عشقش هم سرد نشده اصرار کرد که دوباره ازدواج کند.مادر همسر جدیدش هم باز اون «بهترین مادرهای دنیا» بود که عملا آن مرد جوان را پادوی خود ساخت.

صد البته من در مورد زندگی شخصی آن مرد چیزی ننوشتم. در مورد فرح پهلوی و دو فرزند خودکشی کرده اش نوشته بودم که آن مرد به من در فضای مجازی حمله کرد. سلطنت طلب هم نبود. اتفاقا در طیف فکری هویت طلبان آذربایجان قرار می گرفت و علی الاصول تعصب آن چنانی نسبت به خاندان پهلوی نمی بایست داشته باشد.
خلاصه این هست تاوان نوشتن در این مورد.
یک مورد دیگر هم یک زن همسن من بود که خود مادر دو فرزند بود. هر وقت که اسم مادر می آمد احساساتی می شد و اشک می ریخت. یک کمی غیرعادی است. اگر والدین آدم فوت کرده باشند یا بیمار و در آستانه فوت باشند و یا خیلی از آدم دور باشند و امکان سفر نباشد احساساتی شدن معنی دارد. اما والدین او سالم و در شهر خودش حی و حاضر بودند! آن شدت از احساسات برای شنیدن کلمه مادر عجیب می نمود. در یک مورد خودکشی منجر به مرگ یک نوجوان که گرفتار باز یکی از این «بهترین مادر های دنیا» بود او و دیگران در مورد دل دردمند این مادر و ظلمی که بر او رفته بود قلمفرسایی می کردند. من هم نوشتم که مادر می بایست مراقب سلامت روحی و روانی نوجوانش بوده باشد.
از این جهت گفتم که خودشان فرزند نوجوان داشتند. فکر کردم با قدیسه ساختن از مادری که فرزندش را به سمت خودکشی سوق داده خود را رها می کنند که روح و روان فرزند خود را بخراشند.
او هم از آن زمان با من دشمن شد و هرچه می گفتم بر خود وظیفه می دانست دهن کجی کند. بعدش به طور اتفاقی فهمیدم او که این همه سنگ «مادر مادر» بر سینه می زند از سوی مادر خود طرد شده است و سالهاست قطع ارتباط کرده اند.

من هم این افراد را که به من این طوری دهن کجی می کنند بلاک می کنم.
جالبه که اونهایی که رابطه مادر و فرزندی سالمی دارند از این قبیل حرف ها براشفته نمی شوند. زندگی شان اون قدر روی روال هست که این حرفها را تهدیدی برای خود نمی دانند.
با این همه باید در این باره نوشت. نباید سکوت کرد. کمک می کند که افرادی که گرفتار مشکلاتی از این قبیل هستند به جای انکار دنبال راه حلی باشند که کمتر ضربه بخورند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نقش انکار ناپذیر سلبریتی ها

+0 به یه ن

از قدیم یکی از نشانه های روشنفکری و عقل کل بودن در ایران تحقیر سلبریتی ها بوده است. روشنفکرها بر خود نوعی وظیفه می دانستند که پیف پیف کنند که چرا عوام دنبال این سلبریتی ها ی سطحی می افتند.
سلبریتی ها-هرچه قدر هم عیب و ایرادداشته باشند- نیازی از جامعه را پاسخ می گویند که روشنفکرها قادر به پاسخگویی آن نیستند. تنها یکی دو قشر دیگر می توانند این نیاز را پاسخ دهند اما زیان ها ی این دو قشر دیگر بسی بیشتر از قشر سلبریتی است. یکی از این دو قشر قشر رمال -اعم بر سنتی یا عصرجدید- است. قشر دیگر را نام نمی برم. وقتی روشنفکر کمر به قلع و قمع سلبریتی ها می بندند عملا میدان می افتد دست آن قشر دیگر که نام نبردم.
علاقه و طرفداری از سلبریتی ها هویت جمعی برای مردمی می سازد که دور از هم هستند.
مثلا در تبریز یک محله قدیمی است که مردم آن را به اسم حلیمه سازانده می شناسند. خیلی حرفه ها! در جامعه ای که مردها اسم زنان را در جمع نمی بردند اسم یک محله سنتی به اسم یک زن خواننده و نوازنده شناخته شده. این قدرت و اعتبار یک سلبریتی محلی را می رساند. (در همسایگی خانه ما در گلباد هم یک محله بود به اسم ماندانا که نام دختر مالک اصلی محل بود. اما اون فرق داشت. اولا جدیدتر از محله حلیمه سازانده بود. ثانیا خیلی بافت مدرن تری داشت. ثالثا و مهمتر از همه این که ماندانا فقط دختر یک آدم پولدار بود و خودش کاری که نامش ماندگار شود نکرده بود. درست مثل شهناز که دختر شاه بود و برای همین اسمش را روی یک خیابان گذاشته بودند که نامش ماندگار شده. اما این که زنی در سایه هنر خودش -ولو هنر کوچه بازاری در جامعه مردسالار چنان اعتباری بیابد که نام محله ای به او شناخته شود خیلی حرف هست! شاید ماندانا اسم شیک تری از حلیمه باشد اما مفهوم هویت سازی یک زن در سایه هنر و تلاش خودش خیلی مدرن تر هست از کسب اعتبار او به لطف ثروت پدرش!)
سلبریتی های معروف تر مثل هایده و فردین و گوگوش هویت جمعی ملی می ساختند. سلبریتی های معروف تر مثل گروه بیتلز و مایکل جکسون و ..... هویت جهانی جمعی می ساختند.
روشنفکرها اگر عقل داشته باشند به جای پیله کردن به سلبریتی ها و تضعیف آنها --که نتیجه ای جز میدان گرفتن قشری مخرب تر به جای آنها ندارد-- پشت پرده به خود سلبریتی ها خط می دهند که خط دهی جامعه را بر عهده داشته باشند.
امثال ترانه علیدوستی و هدیه تهرانی و .... کاملا پتانسیل آن را دارند که با دمخورشدن با روشنفکرها در خط دهی جامعه در جهت تعالی نقش آفرینی کنند. نمی دانم برای چی پارسال هموطنان آن طوری علیه ترانه علیدوستی می تاختند؟! با حمله به ترانه علیدوستی کجا را قرار بود فتح کنند؟ خدا یک جو عقل به آنهایی که به امثال علیدوستی می تازند بدهد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تبریزین کابلی کؤرپوسونن اؤزلرین آتان قیزلار

+0 به یه ن

یکشنبه 29 اردیبهشت 1398

گئچن ایکی اوچ ایلده، نچچه یول اولوپ کی جوان قیزلار ایستییپلر اؤزلرین تبریزین کؤرپولرینن آتیپ اؤلدورله! خوشبختانه اوردا کی قهرمان آقا لار مانع اولوپ قیزلاری نجات وریپلر.
آممان خودکشیه اقدام ائلماخ اؤزی بیر بغرنج و چرکین مسئله دی. بیر انسان ایکی ایل تمام خودکشی کونو سوندا فیکیرلشر سورا اقدام ائلر.
او سن ده کی قیزلارین خودکشیه اقدام ائلمه سی، تازا بیر مسئله دییر. 20-30 ایل قاباخدا او سن ده قیزلار تبریز خودکشی اقدام ائلردیلر. آممان نحوه سی فرقلی دیر. او زامان لار ائو لرینده سم یییردیلر. آتا آنا بیلیپ، تزلیخ جا بیمارستانا آپاراردیلار. سورا دا فامیللره دییردیلر، ائشیه ده ساندویچ ییپ مسموم اولوپ! آممان بیز اوندا، او قیزلارینان همسن دوخ. علتی ائشیدردوخ. قولاغیزیما یئتیشردی نییین نه سی دی.
ایندی قیزلار گئدیپ خیابان دا خودکشی ائلیر چوخ راخ گؤزه گلیر.
جماعت ایکی عامل ساییر بو یوخاری آمارا:
1) سطح بالا جماعت اقتصادی مسایلی علت بیلیر و مملکتین اقتصادین کؤریینلری لعنت ائلیر.
من بو نظرینن ائله موافق دییرم. خودکشی الئلیینر جوان قیزلاردیلار. اقتصادی فشار مستقیم بو سنی ده قیزلارین اوستونده دییر (علی الاخصوص تبریز محیطین ده). اگر میانسال آقالار اولسیدیلر، اقتصادی مالی عامل اصلی عامل ساییلا بولردی. آمما 16-17 یاشیندا قیز اوچون، خیر!
2) غیبت ائلیینلر دییلر او قیزلار ائلچی آختاریللار!!!!! آخی منیم باجیم! منیم قارداشیم! ائلچی آختاران اؤزون اولدورمز کی! خودکشی ائله سه، ائلچی لر بیله سینن قاچارلار!
آممان گؤراخ نیه بیر بئله تبریز ده، او سن ده کی قیزلارین خودکشیه اقدام ائلماخ آماری یوخاری دی؟!
خودکشیه نچچه عامل با هم گرک اولا.
آممان منیم نظریمه اصلی عامل او فشار دی کی آنالاری او قیزلارین اوستونه کامل و perfectionistاولماخ اوچون قویوللار. والله هیچ یئر بیر بئله کی تبریز ده، آنالار قیزلارینا امر و نهی ائللیر و هر ایشلرینه دخالت ائللیر ائلمه ز لر!
من تهران دا استخره گئدرم، تبریز ده ده. تبریز ده همیشه رخت کن ده، آنا قیز آراسیندا دعوا دی. آنا پیله ائلییر کی مایووی بئله قییمه، ائله قیی. قیز دا تنگه گلیر آنانین micromanagement الیندن!
لباس و قییماخدا آنالار قیزلارین تنگه گتیریللر.
درسلر و نمره اوستونده آنالارقیزلارین تنگه گتیریللر.
........
هلم آنالار بوجور پیله ائلماغی اؤزلرینین یاخچی لیغی و فداکارلیغی ساییللار!
نتیجه بو یوخاری خودکشی آماری دی.
یوخاری افسردگی آماری دی.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وقتی اره تیشه دادن با ایرانشهری ها در مورد وقایع ۲۵۰۰ سال پیش از حفظ سلامت دختران شهرمان مهمتر می شود

+0 به یه ن

آیا امروز مسئله ای حاد تر از حمله شیمیایی به مدارس دخترانه کشور وجود دارد؟ آیا اهمیت این موضوع ناچیز هست؟ پس چرادر فضای مجازی این قدر کم در باره آن می نویسید؟


-----------

دیروز سقز در حمایت از دانش آموزان دختر که مورد حمله شیمیایی قرار گرفته بودند در اعتصاب بود. همان طوری که سقز پشت مهسا ایستاد پشت دختران دانش اموز این شهر هم دارد می ایستد.
آن بلا که بر سر دختران سقزی افتاد بر سر دخترهای خیلی شهرها افتاد. به عنوان مثال، بدتر از آن بر سر زهرا نوید پور دختر ملکانی افتاد اما مردم شهر کوچکترین کاری برایش نکردند.
انگار در این مملکت دختران فقط در سقز برای مردم شهر مهم هستند. در جاهای دیگر هر بلایی سر دختران بیاورند مردم شهر اهمیتی نمی دهند. چرا چنین هست؟
------

در شهر خودش دارند به مدارس دخترانه حمله شیمیایی می کنند عین خیالش نیست! اما دغدغه اش این هست که به همگان ثابت کند کوروش ۲۵۰۰ سال پیش آن حاکم عادلی که ایرانشهری ها می گویند نبوده و احیانا جنایاتی مرتکب شده! برای کل کل با ایرانشهری ها رگ گردنش دایم بیرون می زند اما به خاطر حمله شیمیایی به دختران ۷-۸ ساله اورمیه خیر!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قبیله ای عید دیدنی رفتن به کار من نمی آد!

+0 به یه ن

برای معاشرت در حالت کلی و عید دیدنی در حالت خاص دوست دارم فقط با کسانی باشم که در کنارشون حس خوبی به من دست می ده. در محل کار آدم مجبوره بقیه را -صرفنظر از این که حس خوبی به آدم می دهند یا نه- تحمل کنه. در برخی مراودات نظیر دکتر رفتن و مسافرت و معامله و.... هم همین طور. اما در معاشرت چرا باید آدم وقتش را با کسانی بگذراند که حس خوبی به آدم نمی دهند؟! چرا باید مجبور باشه بره خدمت کسانی که چرت و پرت می گن و انتظار دارند ما بگیم چه فرمایش نکته سنجانه ای!؟ چرا باید آدم بره سراغ کسانی که با تمام زبان بدنشان به آدم می گویند من لطف بیکرانی کردم که وقتم را دارم با موجودات بی ارزشی مثل شما تلف می کنم؟!
وقتی آدم هاقبیله ای زندگی می کنند مجبورند به عید دیدنی این افراد هم بروند. چون در قبیله از این افراد هم هستند و بزرگترهای فامیل هم دستور می فرمایند که برای حفظ اتحاد و همبستگی خانوادگی باید به عید دیدنی اینها رفت! چرا؟! در این ۴۶ سال زندگی ام به دردم نخورده اند بعد از این هم گمان نمی کنم به دردم بخورند که بخواهم تحملشان کنم.
قدیم ها که برای کار پیدا کردن، همسر پیدا کردن و.... افراد متکی به قبیله شان بودند تحمل این افراد قبیله معنا و کارکرد داشت. اما الان  یکی مثل من که نه در مسافرت رفتنش روی فامیل حساب می کند نه در ازدواجش، نه در کار کردنش برای چی باید تعطیلات عیدش را با کسانی که در کنارشان حس خوشی ندارد تلف کند!؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خطاب به پدرانی که بچه هایشان را دوست دارند

+0 به یه ن

از بچه هایتان مراقبت کنید. از بچه هایتان در برابر هر کسی که بخواهد به فرزندانتان آسیب برساند مراقبت کنید. تاکید می کنم در برابر «هرکسی»! به خصوص در ایامی چون نوروز که فرزندانتان با افراد جدیدی مواجه می شوند. آسیب فقط آسیب جسمی نیست. همان مسخره کردن ها هم می تواند به روح و روان بچه هایتان آسیب برساند.
خیلی هم شعرهای ایرج میرزا در وصف فداکاری مادر و آن چه که در روز مادر در وصف مهرمادری گفته می شود جدی نگیرید!. اتفاقا اغلب مادرها بیشترین آسیب روحی را به بچه هایشان می زنند. به خصوص وقتی با فامیل ها و دوستانشان جفت و جور می شوند وبرای خودشیرینی برای آنها در تحقیر و تمسخر بچه ها سنگ تمام می گذارند.
دست کم همه رازهای بچه ها را که از منظر این بچه خیلی مهم هستند برای جلب توجه در دورهمی های فامیلی کف دست فامیل هایشان می گذارند.
پدرهای عزیز! اگر واقعا بچه هایتان را دوست دارید در این ایام عید مراقب روح و روان بچه هایتان باشید که آسیب نخورند.
در ایام عید برای بچه ها در شهرها برنامه های مفرح آموزشی ترتیب می دهند. برنامه آشنایی با حیوانات و اعضای بدن و....
اگر واقعا پدر خوبی هستید بچه هایتان را بردارید ببرید اون طور جاها. نه آن که عیدشان این باشد که سوژه مسخرگی فامیل های همسرتان شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پختگی زنان جوان از دید مردان میانسال

+0 به یه ن

 

چندین سال پیش دو آفا که در محیط کار به نوعی رقیب کاری بودند (یا دست کم این طور باور داشتند که رقیب همدیگرند)هرکدام جداگانه دستیاری برای خود  معرفی کردند. دستیار ها هر دو زنان جوانی بودند. این دو آقا هر دو جداگانه  در تعریف از سجایای اخلاقی دستیاران خود می گفتند: «با این که جوان هستند خیلی پخته اند.» تا این کلمه پخته را شنیدم موهای تنم سیخ وایستاد!  قشنگ فهمیدم این دو زن جوان چه گفته اند که آن آقایان میانسال به این نتیجه رسیده اند که دستیارانشان پخته اند! برایم مثل روز روشن بود که با آب-زیر-کاهی برای این که جای خود را محکم کنند  خیلی زیر پوستی دست گذاشته اند روی حس خودخواهی اون دو آقا و در گوششان خوانده اند که از رقیب بسی والاتر هستند. با ارضای خودخواهی این دو آقا در نظر آنها پخته شناخته شده اند. پیش بینی کردم که حس رقابت این دو مرد به زودی به جاهای باریکی می کشد. متاسفانه پیش بینی ام درست از اب در آمد. مرتب این دو مرد توسط آن دو زن «پخته»، علیه هم تحریک می شدند و به جان هم می افتادند. زنها هم پاشون را روی پاشون می انداختند و الکی  تشویق می شدند بی آن که به عنوان دستیار زحمتی کشیده باشند.

روزی به یکی از اون آقاها که بااو نسبتا صمیمی بودم صریح گفتم که وقتی شما آقایان می گویید زنی پخته است منظور چیست. ظاهرا گوشی دستش اومد چه کلاهی سرش رفته!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل