شناخت نیروهای جامعه

+0 به یه ن

اونهایی که ادعای رهبری جنبش دارند باید نیروهای اجتماع را بشناسند. تا نشناسند کاری نمی توانند از پیش ببرند.  مطالعه واکنش طرفداران تیم تراختور در شهرهای مختلف می توانست امکان شناخت رفتارهای جمعی را در چندین شهر مهم ایران فراهم کند.

می توانستند ترکیب جنسی (زن و مرد) هوادارانی که بیرون آمدند را ببینندو بسنجند. ترکیب پوشش آنها را (با روسری یا بی روسری) بررسی کنند. شعارها را بررسی کنند. درصد افرادی را که در هر شهر جشن گرفتند با درصد ترک های آن شهر مقایسه کنند. همه اینها اطلاعاتی هستند که برای کسی که ادعای رهبری جنبش دارد از طلا ارزشمند تر باید باشد.

یادتان هست در سال ۸۸ چه طور تهرانی ها ی طرفدار جنبش سبز، سعی می کردند که از دوستان تورک خود که در تهران ساکن بودند بخواهند که همزبانان خود در تبریز و شهرهای دیگر ترک نشین را  دعوت به شرکت در گردهمایی ها کنند؟ راه حلی هم که به ذهنشان رسیده بود این بود که این دوستان دیالوگ های فیلمفارسی ها را به ترکی ترجمه کنند تا به زعم خود غیرت ترکی آنها را تحریک کنند. کلی در ادبیات سبزهای آن زمان برای همراه نمودن تبریز، از کلید واژه های «کیشیلیخ» (مردانگی) و غیرت و ...... استفاده می شد که البته هیچ حسی برانگیخت (برعکس مظلومیت مهسا امینی کرد و خدانور لجه ای بلوچ در سال ۱۴۰۱ که به شدت احساسات مردمی را در آذربایجان برانگیخت.) 

از چند هفته پیش طرفداران آذربایجانی تیم تراختور در مورد طرفداران پرتعداد این تیم در شهرهای مختلف استان های آذربایجان شرقی، غربی، اردبیل، زنجان، همدان، قزوین و حتی بین ترکمن های شمال شرق و قشقایی های استان فارس می گویند و می نویسند. اما جالب توجه هست که کمتر اشاره ای به طرفداران تهرانی یا کرجی این تیم می شود. حال آن که تعداد ترک ها در تهران و کرج با مجموع ترک های سایر نقاط قابل مقایسه است (شاید حتی بیشتر باشد.). ولی طرفداران تراختور چندان از ترک های تهران و کرج به عنوان هوادار اسم نمی برند.  خیلی روی آنها حساب باز نمی کنند. تا حدودی روی ترک های اسلامشهر حساب باز می کنند اما نه روی ترک های تهران یا کرج. البته بعد از پیروزی تراختور در این دو شهر خبر چندانی از جشن نبود. برآورد هواداران تراختور نادرست نبود. برآورد آنها از نیروهای اجتماعی، از  برآورد متفکران جنبش سبز که گمان می کردند با سردادن ندای «تورک کیشینین غیرتی» می توانند در تبریز شور و شوقی برانگیزند درست تراز آب در آمد.خیلی از اون تیپ هایی که روزی می خواستند تبریزی ها را تحریک کنند که از جنبش سبز حمایت کنند الان  پادشاهی خواه شده اند. ظاهرشان عوض شده اما از  این نظر  که نیروهای اجتماع را نه تنها نمی شناسند بلکه حتی انکار می کنند تغییری ننموده اند. (مصداق آن کس که نداند و نداند که نداند!).

اگر اونهایی که ادعای رهبری جنبش دارند همین رفتارهای اجتماعی طرفداران  تراختور را زیر نظر بگیرند می توانند در بزنگاه های تاریخی راهکارهای موثر ارائه دهند. منتهی به خودشان زحمت چنین شناختی نمی دهند.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پیروزی تراختور

+0 به یه ن

جمعه شب صدها هزار نفر در تبریز اردبیل ارومیه سلماس همدان مشکین خوی  و.....  ریخته اند در خیابان و جشن گرفته اند. اون وقت ایران اینترنشنال به جای این خبرها ، خبر می دهد که طرفداران  لیدی گاگا در ریو دی ژانیرو جمع شده اند. انگار خیلی چیز عجیبی است که در برزیل - در کشور کارناوال ها- طرفداران یک خواننده جمع بشوند!!! تازه جمعی که نشان می داد یک دهم جمعی که در میدان رشدیه تبریز بود نبودند. این  هم یک نشانه دیگر از این که اگر منبع خبری شما فقط ایران اینترنشنال باشد تصویری غلط از وقایع ایران خواهید یافت!


-------------


من خیلی از عوالمات  هواداران فوتبال سر در نمی آورم اما این را می دانم و درک می کنم که قرار نیست یک پژوهشگر فیزیک درونگرا از همه چیز سر در بیاورد و اگر سر درنیاورد آن را انکار کند!!!! خیلی از درونگراها  وقتی از حرکت های اجتماعی سردرنمی آورند   می روند توی فاز انکار یا حتی تحقیر! من دست کم اون قدر فهم دارم که این کار را نکنم!‌ طرفداری از تیم های فوتبال پدیده اجتماعی مهمی است و تبعات اجتماعی و حتی سیاسی عمیقی هم دارد. برای همین نوشته آقای محدثی (جامعه شناسی از خطه گیلان) را در مورد پیروزی تیم تراختور به اشتراک می گذارم:

«🔸روی‌داد🔸🔸🔸




♦️قهرمانی‌ی تیم فوتبال تراکتور تبریز را تبریک عرض می‌کنم! 


✍حسن محدثی‌ی گیلوایی

۱۲ اردی‌بهشت ۱۴۰۴



تیم تراکتور تبریز یکی از تیم‌های با سابقه‌ی فوتبال ایران است. در قبل از انقلاب و در جام موسوم به "تخت جمشید" نیز تبریز دو تیم معروف داشت: ماشین‌سازی و تراکتورسازی.


من عمری را در فوتبال سپری کرده ام. اما در مسابقات امسال لیگ برتر اتفاق متفاوتی رخ داده است که به‌نظر ام تاکنون نظیر نداشته است: شش تیم نخست جام از شش استان مختلف هستند. 


برای منی که مخالف مرکزگرایی هستم، این روی‌داد خوش‌حال کننده است. رقابت سالم بین استان‌ها در حوزه‌های مختلف به‌نفع ایران است.


اول: تراکتور از استان آذربایجان شرقی

دوم: سپاهان از استان اصفهان

سوم: پرسپولیس از استان تهران

چهارم: فولاد از استان خوزستان

پنجم: گل‌گهر سیرجان از استان کرمان

ششم: ملوان از استان گیلان


علاوه بر این، تیم‌های استان یزد (چادرملو اردکان) و استان لرستان (خیبر خرم‌آباد) و استان مرکزی (آلومینیوم اراک) نیز نهم تا یازدهم شده اند. برای اولین بار تیم‌های این استان‌ها چنین موفق بوده اند.


#فوتبال

#تراکتورسازی

#مرکززدایی

@NewHasanMohaddesi»

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مسکن مهر

+0 به یه ن

ن کاری به کار دعواهای سیاسی ندارم.  وقتی که  «دانش روزنامه ای» و نظر کارشناسان جیره خوار بهمان جناح سیاسی و مریدان آنها، با مشاهدات و عقل  من نمی خواند به «عقل و مشاهدات» خودم بیشتر اعتماد می کنم تا تحلیل روزنامه های اصلاح طلب و کارشناس اقتصادی دولت روحانی و.....

چیزی که کاملا برایم روشن بود این بود که طرح مسکن مهر- حتی با وجود حیف و میل هایی که در خلالش شد- به نفع کشور بود. 

یکی می آید و طوطی وار حرف کارشناس اقتصادی زیر بلیط جریان اصلاح طلبی را برای من تکرار می کند: «طرح مسکن مهر باعث تورم شدوبزرگترین ضربه را به اقتصاد کشور زد.» گم شدن دکل و چای دبش ضربه نزد ها! مسکن مهر ضربه زد!!!

آن دیگری می آید و طوطی وار تکرار می کند با «مسکن مهر، به تولید انبوه بافت فرسوده پرداختند.»

با گفتن این حرف ها شاید آنها احساس فضل کنند اما من مجاب نمی شوم . این 

گونه ادعاهای روزنامه های وابسته به جریان اصلاح طلبی با مشاهدات مستقیم من نمی خوانند. اگر بگویند که منحل کردن «سازمان برنامه بودجه» در زمان احمدی نژاد، فساد مالی را در ایران گسترش داد من صد در صد با آن موافقم. هرگز گمان نمی کنم که این یک نظر سوگیرانه برای دعوای جناح ها و حقه ای برای تامین منافع گروهی است. وقتی در مورد طرح یارانه های احمدی نژاد ایراد می گیرند باز هم باورم می شود.   اما وقتی «طرح مسکن مهر» را از بیخ زیر سئوال می برند (منظورم انتقاد از نحوه اجرا  و حیف و میل های صورت گرفته نیست) من اصلا مجاب نمی شوم. 

تورم به تنهایی  خیلی فاجعه نیست. وقتی فاجعه می شود که با رکود همراه باشد.  تورم توام با رکود چیزی است که ما از حدود سال ۹۶ به این سو داشتیم.  

آیا مسکن مهر باعث این تورم  از سال ۹۶ تا به امروز شده!؟؟؟

در زمانی که طرح مسکن مهر اجرا می شود دست کم،  رکود کاهش می یافت. کارخانه های مصالح ساختمانی کار می کردند. مهندسان و تکنیسین هاو  کارگران، مشغول به کار می شدند. وقتی در این حجم ساخت و ساز صورت می گرفت رونقی به جامعه می آمد.

در همه جای دنیا و در همه ادوار تاریخ، وقتی وضع اقتصاد خراب می شود حکومت ها پروژه های ساختمانی بزرگ را در دستور کار می گذارند. بیشتر آسمان خراش های نیویورک در دوران رکود ساخته شده اند. سد هوور وپل گلدن گیت سان فرانسیسکو نیز هم! ترفندی است برای تزریق پول در جامعه و ایجاد اشتغال. افتتاح کارخانه و کارهای اقتصادی نظیر آن ثبات و ملزوماتی  می خواهد که در زمان های بحران اقتصادی میسر نیست. سرمایه گذاری در بخش سازه، در زمان بحران اقتصادی بهترین گزینه است که از قدیم الزمان به کار گرفته می شود. حتی من جایی خواندم داریوش در پی یک بحران اقتصادی دستور ساخت تخت جمشید را داد. از این ادعا، مطمئن نیستم ولی در مورد سد هوور و پل گلدن گیت مطمئنم. در این باره مقالات بیشماری هست. اگر به جای ساختن بناهای آنچنانی طرحی مثل مسکن مهر را در سطح وسیع ملی اجرا کنند که با یک تیر چند نشانه زده می شود. زندگی اقشار آسیب پذیر با داشتن خانه ای در سطح متوسط از این رو به آن رو می شود. یکی از مددجویان تحت کفالت از آن قشر خوش شانس بود که واحد مسکن مهر خانواده آنها را قبل از سر کار آمدن عباس اخوندی در دوره روحانی  تحویل دادند. زندگی  خانواده این مددجو از این رو به آن رو شد. چندین پله سطح زندگی شان بهبود یافت و از طبقه فرودست به طبقه متوسط بدل شدند. خودش هم که روانشناسی می خواند تبدیل شد به حامی کودکان طبقه فرودست و بی سرپرست و بدسرپرست. بعدش عباس آخوندی آمدکه خود ادعا می کند افتخارش این هست که نذاشته حتی یک واحد مسکن مهر افتتاح شود. متاسفانه بقیه مددجویانم به واسطه این افتخار جناب آخوندی در خانه هایی فرسوده بر روی گسل شمال تبریز ماندند که هر آن بیم آن می رود با زلزله ای روی سرشان خراب شود.12 مسکن مهررا در منطقه شهر صنعتی سهند ساخته اند که از گسل ها دور هست. اما حاشیه نشین های تبریز درست روی گسل نشسته اند. اگر جلوی طرح مسکن مهر توسط امثال عباس آخوندی گرفته نمی شد تا الان این خانواده ها از روی گسل تبریز به منطقه ای امن نقل مکان کرده بودند.

اگر امثال عباس آخوندی و روزنامه های وابسته به جریان اصلاح طلبی علیه مسکن مهر عمل می کنند برای منافع شخصی و گروهی خودشان هست. به قیمت تیره روزی و مشقت صدها هزار خانواده ، به منافع خود می رسند. شما چرا حرف های آن روزنامه هاو کارشناسان دوزاری سودجویشان را مثل طوطی تکرار می کنید؟! به شما چی می رسه!؟ آیا اظهار فضل این قدر شیرین هست؟! اگر هم اظهار فضل شیرین هست برای کسی بکنید که برایش کارشناس دوزاری روزنامه های اصلاح طلب یک شخصیت علمی آنچنانی است! دست کم پیش من این اظهار فضل را نکنید که سالها در برترین دانشگاه های دنیا بوده ام و موسی غنی نژاد و امثال او غول علمی  به نظرم نمی آیند. 

نوشته بعدی ام در جواب ادعای تولید انبوه بافت فرسوده  توسط طرح مسکن مهر است.

-----------


در ۲۱ آبان ۱۳۹۶ زلزله مهیبی در سرپل ذهاب کرمانشاه رخ داد و متاسفانه قربانیان زیادی گرفت. حدود ۶۲۰ نفر کشته و حدود ۱۰ هزار نفر مصدوم در پی داشت. از سراسر ایران برای کمک رسانی به منطقه رفتند. در آن هیری و ویری،  دشمنان طرح مسکن مهر مصدومان و آسیب دیدگان را رها کرده بودند و دنبال آن بودند که شاهد جمع کنند که ببینید مسکن مهر به تولید انبوه بافت فرسوده پرداخته! حال آن که کشته شدگان ساکنان مسکن مهر نبودند. چه بسا اگر عباس آخوندی عمل افتخار آمیز(!!!) جلوگیری از افتتاح حتی یک واحد مسکن مهر را انجام نمی داد درصد قابل توجهی از آن ۶۲۰ نفر قربانی در ظرف ۴ سال وزارت وی به خانه ای در مسکن مهر نقل مکان می کردند و زیر آوار نمی ماندند تا کشته شوند.

چیزی که مخالفان طرح مسکن مهر برروی آن مانور می دادند ریختن نمای سنگی برخی از واحد های خالی مسکن مهر و ترکیدگی برخی از لوله ها بود. ۶۲۰ نفر زیر آوار مانده و کشته شده بودند اینها روی ریختن نمای سنگی چند واحد خالی مانور می دادند.  از ریختن  نمای سنگی  وحتی ترکیدن لوله تا این که فرد زیر آوار بماند و احیانا از تشنگی و گرسنگی زیر آوار بعد از چند روز در تاریکی جان دهد فاصله بسیار هست! وقتی چند صد نفر زیر آوار بودند چه جای نگرانی برای سنگ نما بود!؟

علی الاصول اصلا نمای سنگی در منطقه زلزله خیزی مثل ایران خوب نیست. در کوچه های باریک شهرهایی مثل تهران نمای سنگی کار می کنند که با زلزله فروخواهند ریخت و کوچه را برای عملیات امداد رسانی خواهند بست.  دست کم واحدهای مسکن مهر در کوچه های باریک ساخته نشده اند و این مسئله را ندارند. اما هیچ لزومی نداشت نمای سنگی آن هم با رنگ مشکی برای مسکن مهر انتخاب می شد. می توانستند از این نماهای رنگی نسبتا ارزان قیمت اما شاد استفاده کنند که رنگ و رویی هم به محله دهد. هیچ جا این قدر از نمای سنگی برای ساختمان های محلات طبقه متوسط استفاده نمی شود. در همان ایتالیا که مرکز سنگ تراشی است در محلات طبقات متوسط از این همه نمای سنگی خبری نیست. فقط خانه های خیلی اعیانی از این قبیل نماها دارند. منتهی با کیفیتی درجه یک، نه سرهم بندی شده! چه لزومی دارد که نمای ساختمان های مسکن مهر سنگی باشد که فروریختن آن در زلزله بهانه ای به دست بدخواهانش بدهد؟ یا احیانا  این سنگ ها بر سر کسی بیافتند!؟ همان طوری که بارها گفته ام ساختمان های مدرن در زلزله می لرزند اما فرو نمی ریزند ولی نمای آنها یا تزئینات داخلی شان یا تایل سقف حمامشان شاید بریزد. هر چه از این زلم زیمبوها کمتر، بهتر.

بافت مسکن مهر کرمانشاه برعکس ادعا ها فرسوده نبود. ساختمان چند طبقه مهندسی سازی بود که لرزید اما فرونریخت. فقط نمای سنگی اش ریخت. اگر در آن  کسی سکنی داشت کشته نمی شد. ولی بافت واقعا فرسوده حاشیه شهری بر سر طبقه فرودستی که در آنها سکنی دارد به هنگام زلزله آوار می شوند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برای آزادی

+0 به یه ن

یکی از مغلطه هایی که زیاد می شنویم و متاسفانه بین مردم هم کمابیش خریدار پیدا کرده، دوگانه سازی بین «نان و معیشت» و «آزادی» است. چنان این دوگانه سازی را تصویر می کنند توگویی اگر ملت از حق آزادی خود دست بشویند نان از آسمان خواهد بارید و در رفاه و نعمت به سر خواهند برد. این نگرش از کجا نشات می گیرد؟ شاهد این مدعا چیست؟

با سلب آزادی، مردم مرفه نمی شوند اما جرئت  آن که محرومیت خود را بیان کنند از دست می دهند. روزنامه نگاران اجازه نمی یابند که از فقر گزارش تهیه کنند. محققان علوم اجتماعی اجازه نمی یابند که  آمار واقعی جامعه را که نشانگر فقر هست منتشر سازند.

سلب آزادی، محرومیت را از بین نمی برد فقط می تواند آن را بهتر بپوشاند.

#برای_آزادی

--------------------

نه تنها «آزادی» و «نان و معیشت» نافی همدیگر نیستند بلکه بدون آزادی نمی توان محرومیت را  در کشوری چون ایران از بین برد. شاید در چین توانستند این کار را بکنند (که شدیدا به ان شک دارم) اما در چارچوب فرهنگی  و اقلیمی  ایران از بین بردن محرومیت بدون آزادی امکان ناپذیر هست. طرز فکر مرکز گراها -چه از نوع جمهوری اسلامی چه از نوع پهلوی- آن هست که اگر بخشی از  سرمایه نفت را به سمت مناطق محروم سرازیر کنیم محرومیت از بین می رود. واقعیت را بخواهید چه در زمان محمد رضا شاه و چه در زمان جمهوری اسلامی در مناطق محروم بلوچستان کم سرمایه گذاری نشده. اما سرمایه گذاری بدون اعتماد به مردم منطقه و دادن آزادی به فعالان مدنی آنها نتیجه معکوس داشته. وقتی  سرمایه گذاری می کنند اما از نیروهای محلی استخدام نمی کنند محرومیت آنها از بین نمی رود. وقتی از نیروهای محلی استخدام می کنند اما اجازه نمی دهند تشکل صنفی داشته باشند باز هم محرومیت آنها از بین نمی رود. گاهی ریختن سرمایه کلان در مناطق محروم باعث از بین رفتن محیط زیست منطقه می شود و معاش سنتی مردم هم از دست می رود. شغل های نان و آب دار ناشی از سرمایه گذاری نصیب غیربومی ها می شود. غیربومی ها آنجا پول در می آورند و می برند جای دیگر خرج کنند. مردم محل هم دیگه نمی توانند مشاغل سنتی خود را که به محیط زیست آنجا استوار بود ادامه دهند.

غیر بومیان می آیند و قیمت زمین بالا می رود. برای چند زمین دار محلی شاید این خبر خوبی باشد اما برای اکثریت محروم  زندگی سخت تر می شود چرا که قیمت مسکن بالاتر رفته است.

برای رفع محرومیت آزادی لازم هست تا عقلای قوم و فعالان مدنی برای رفع واقعی محرومیت راهکار دهند. کسی که در تهران نشسته هرچه قدر هم مهربان و خوش نیت و باهوش باشد   نمی تواند بدون بازخورد از فعالان مدنی منطقه چنین راهکاری را طراحی کند.


----------


چند ماه پیش در فضای مجازی فیلم دختری پخش شد که می گفت درد من درد اقتصاد هست و حجاب اجباری فرع ماجراست. خیلی ها هم از واقع بینی این دختر تمجید کردند. چند روز بعد من دیدم دختران دانشجوی دانشگاه آزاد در سوهانک هم دم در دانشگاه همین حرف را میزنند. چیزی که من نمی فهمم این هست که چرا این دو مفهوم را در کنار هم می گذارند؟! آیابهنجار ساختن اجبار در انتخاب پوشش منجر به شکوفایی اقتصادی می شود؟! اتفاقا  اگر این همه خرج که حکومت صرف اجبار و کنترل پوشش بانوان و تا حدی مردان می کند صرف یک کار نیکو می کرد (مثلابا آن  پرستار بچه  برای یتیم خانه ها استخدام می کرد) زندگی بخشی از محرومترین اقشار جامعه بسیار بسیار بهبود می یافت.

اگر پوشش حجاب اجباری نبود توریست خارجی بیشتر به ایران می آمد و ارز وارد کشور می شد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اولویت های ۸۰۰ نفر به اصطلاح فرهیخته!

+0 به یه ن

از وقتی پزشکیان رئیس جمهور شده، وضعیت گزینش در وزراتخانه علوم یک کم بهتر شده. روندی که در دوران رئیسی به خصوص بعد پاییز  ۱۴۰۱ برای سخت گیری در گزینش در وزارت علوم در پیش گرفته شده با روی کار آمدن جلیلی می توانست ادامه یابد. در آن صورت، فاتحه دانشگاه و دانشگاهی  در ایران را می بایست می خواندیم. الان از این جهت یک مقدار امید ایجاد شده. یک کوچولو بهتر شده که همین یک کوچولو یعنی تغییر و بهبود سرنوشت  صدها جوان نخبه، یعنی روزنه امیدی در دانشگاه.

۸۰۰ «فرهیخته ای» که علیه مسئولان وقت به خاطر ترکی حرف زدن  یا به عربی عید فطر را تبریک گفتن، بیانیه صادر می کنند آن زمان که روز به روز  حلقه گزینش در دانشگاه ها و مجامع علمی کشور تنگ تر می شد چرا صدایشان را بلند نمی کردند؟!

من طرفدار پزشکیان نیستم اما انصاف نیست از آن خیری که به دانشگاه و دانشگاهیان رسانده چشم پوشی کنیم و تنهایش بگذاریم که  به خاطر تنها تورکی حرف زدن، به او بتازند.


نه در زمان رئیسی وقتی گزینش را سخت تر می کردند از این ۸۰۰ «فرهیخته » صدایی بلند شد  نه در زمان روحانی وقتی که دانشگاه ها را عملا  به تدریج پولی -و در نتیجه طبقاتی- کردند، نه وقتی که   انتگرال را از سیلابس دروس دبیرستان خارج کردند و به جایش دروس ایدئولوژیک گذاشتند. اما تا  پزشکیان در هفته  فرهنگی تبریز چند بیت شعر از منظومه حیدربابا خواند غیرت اینان جوشید و بیانیه صادر کردند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عدالت

+0 به یه ن

وقتی عموم ما ایرانیان می شنویم که یک عده شاکی هستند که دهه ها پیش مورد شکنجه واقع شده اند یا عزیزشان به دلایل عقیدتی یا سیاسی اعدام شده، به این عده حق می دهیم که دنبال اجرای عدالت باشند. راستش مسئله آنها را مسئله حاد کنونی خودمان نمی دانیم اما حق می دهیم که پی گیر اجرای عدالت باشند. به خودمان اجازه نمی دهیم که درد ورنج آنها را خفیف و قابل فراموشی عنوان کنیم. 

اگر هم کسی بخواهد این درد و رنج را خفیف و قابل فراموشی عنوان کند به او مشکوک می شویم که لابد خودش هم با متهم همدست بوده یا این وسط، نفعی شخصی از فراموشی می برد. 


نکته مهمی که می خواهم بگویم این هست که اجرای عدالت به روش درست و مدرن امروزی، زمانبر و هزینه بر هست. یعنی واقعا هزینه مالی زیادی بر می دارد. در یکی از پادکست های همین علی بندری شنیدم که می گفت در آمریکا، اعدام یک نفر هزینه مالی بسیار بیشتری برای حکومت دارد تا هزینه حبس ابد او در یک زندان استاندارد آمریکایی! چرا؟! هزینه دادگاه و.... خیلی زیاد هست. هزینه کارشناسانی که باید مدرک جمع کنند تا جرم ثابت شود به اضافه هزینه قاضی و دیگر هزینه های دادگاه تا جایی که جرم ثابت شود سر به فلک می زند. ازجمله استدلال های  مخالفان اعدام در آمریکا صرفه جویی در هزینه هاست. ما در ایران که عادت به این گونه دادگاه ها نداریم! درک آن برایمان مشکل هست که چه طور ممکن هست دادگاه  این قدر خرج داشته باشد.


همان طوری که گفتم اجرای عدالت هزینه مالی کلان می خواهدو  بخشی از این هزینه ها، به خاطر هزینه های جمع آوری مدارک توسط کارشناسان هست. لابد شنیده اید که یک موسسه به نام برومند توسط دوخواهر ایرانی در خارج از کشور اداره می شود که کارش جمع آوری مدارک کسانی هست که از این گونه دادخواهی ها دارند. گویا این موسسه هم از آن  موسسات حقوق بشری است که کمک مالی دریافت می کند. من نمی دانم کی کمک مالی را می دهد و درجه شفافیت این موسسه در خرج کردن بودجه چگونه است. اما می بینم یک عده که از من هم در این زمینه بی اطلاع ترند تا می شنوند که این موسسه کمک مالی دریافت کرده، آن را بهانه ای قرار می دهند که موسسان آن را بکوبند و لجن مالی کنند. پس خیال می کردید چنین موسسه ای بودجه نمی خواهد و قرار است از نور تغذیه کند؟! معلوم هست که چنین موسسه ای که به طور سیستماتیک به جمع آوری مدارک می پردازد هزینه پرسنلی و .... دارد. قبلا این را در مورد موسسات نظرسنجی هم گفته بودم. این گونه موسسات خرج دارند و باید بودجه دریافت کنند. این که بودجه دریافت می کنند نباید مستمسک هجمه علیه آنها باشد. اگر بودجه را دریافت کردند و حیف و میل کردند یا کاری مخالف اهدافشان و اساسنامه شان  کردند، اون موقع فحش دهید. برای ساختن آینده ای بهتر هم موسسه نظرسنجی و هم موسسه ای که مدارک عدالت خواهی جمع می کند لازمند. اگر مدارک قابل استناد  موجود نباشند، راه برای تهمت زدن های بی اساس باز می شود. باجناق به باجناق تهمت های آن چنانی می زند در حالی که علت واقعی تنها این بوده که در شب عید در خانه باجناق به او پسته  خندان  نرسیده و مجبور شده پسته سربسته را با دندان بشکند!!

اگر به اجرای عدالت واقعی علاقه مندیم باید بدانیم بدون مدرک – که جمع آوری آن وقت و هزینه می طلبد هیچ دادگاه صالحه ای نمی تواند حکم صادر کند.


دوم این که دادگاهی که دست آخر حکم عادلانه صادر کند زمان، صبر و حوصله می طلبد

دادگاه عادلانه جلسات طولانی طی ماهها-- بلکه سالها-- می طلبد. در دادگاه عادلانه همان گونه که حقوق شاکی به رسمیت شناخته می شود حقوق متهم هم به رسمیت شناخته می شود. متهم وکیل دارد و وکیل متهم با بیرحمی زخم های شاکی را می شکافد و راستگویی او را زیر سئوال می برد. تماشاچی ها هم احساساتی می شوند اما باید صبر پیشه کنند و تحمل نمایند و شاهد آن باشند که شاکی دوباره در جریان کنکاش و جست و جوی حقیقت شکنجه روحی می شود.  چاره ای نیست! در دادگاه عادلانه این تازه تر شدن زخم ها اتفاق می افتد. ولی دست آخر- تا حد قابل قبولی- مطمئن هستیم که حقیقت روشن می شود و کسی، حکمی ناعادلانه دریافت نمی کند.

نتیجه چنین دادگاهی اعدام شخصی مثل جهانبانی نمی شود که بعد ۵۰ سال ملتی بر سر و زانویش بکوبد که آخه به چه جرمی، این نازنین را اعدام کردند! 

مهمتر از آن که وقتی بقیه می بینند که دادگاه هایی که برگزار می شود شهوت انتقام گیری سریع  را ارضا نمی کند وسوسه نمی شوند که به هر که ماشین مدل بالاتر از خود یا قیافه ای خوش تیپ تر از خود یا نمره درسی بالاتر از خود یا تعداد مقاله ای بیشتر از خود دارند تهمتی بزنند و او را گرفتار سازند. این طوری ترس از این که «تر و خشک با هم بسوزند» از بین می رود.


دادگاه های عادلانه هزینه مالی بسیار دارند و بسیار هم طول می کشند. اما صد می ارزند به دادگاه های چند دقیقه ای صحرایی و انقلابی که در آنی، جنون و  شهوت انتقام گیری افراد و توده ها را ارضا می نمایند. عدالت خواهی افراد را نباید مهار کنیم. بلکه باید شهوت و جنون انتقام گیری آنها را با اصرار بر دادگاه های عادلانه ولو با هزینه مالی بالا مهار نماییم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جامعه جنبشی امروز ما

+0 به یه ن

و اما اتحاد و همبستگی که ما دغدغه و آرزویش را داریم:

در کشورما جریان ها و جنبش های گوناگونی هست که هر کدام پیروان و حامیان پرشمار و در عین حال جدی و فعال و پی گیری دارد. به زعم من این جریان ها به ترتیب اهمیت از این قرارند. جریان و جنبش های  تنومند اصلی:

۱) جنبش آزادی های فردی و حقوق شهروندی. از این مورد به عنوان جنبش جوانان هم یاد می شود. ولی به نظر من به جوانان اختصاص ندارد.  خیلی از بالای  هفتاد وهشتاد ساله های ما به همین جنبش تعلق دارند. فیلم محبوب «کیک محبوب من» در مورد همین هست. گاه هم به این جریان، «ناجنبش» می گویند چون دلبستگان آن نه در قالب  تشکلات بلکه به طور فردهای مجزا همسو عمل می کنند. اینها بحث های جامعه شناسی است که من از آنها زیاد سر در نمی آورم. به نوشته های دکتر سعید مدنی مراجعه کنید که دقیق ترش را بدانید.

۲) جنبش زنان. این جنبش دیگه آن قدر شناخته شده هست که نیاز به توضیح ندارد.

۳) جنبش زبان مادری و جنبش های هویت طلب اقوام مختلف غیر فارس.

۴) جنبش حفظ محیط زیست

۵) جنبش رنگ و رقص و آواز و شادی. شاید این جنبش را جزو جنبش اول باید قرارداد. ولی به دلیل گستردگی و اهمیتش جداگانه نوشتم. قدرتش را دست کم نگیرید. چه قدرت نرم آن را و چه قدرت سخت آن را.

۶) جنبش مبارزه با فساد مالی، جنبش های کارگری و جنبش های اعتراضی مالباختگان فساد های مالی گوناگون. شاید این جنبش  باید در صدر فهرست قرار می گرفت.  ترتیب اولویت، بستگی به پرسپکتیو و منظر فرد دارد. از منظری که من نشسته ام در اولویت ششم قرار می گیرد. امیدوارم چپگرایان بر من ببخشایند.

در کنار این شش جنبش که نام بردم جنبش های کوچک تر ولی مهم دیگری هم هستند که به دلیل تخصصی تر بودن پیروان کم تعداد تری دارند اما در عوض پیروان آن  اغلب جزو نخبگان هستند. (در جنبش های بالا هم نخبگان جامعه وهم افراد عادی مشارکت دارند.) این جنبش ها تا جایی که من می شناسم از این قرارند: جنبش حفظ میراث فرهنگی (بخش منطقی تر باستانگرایان را من در ذیل همین جنبش می گذارم)، جنبش حقوق کودکان، جنبش ترویج علم، جنبش معماری و شهرسازی کارآمد و به دور از فساد، جنبش حقوق حیوانات، جنبش حقوق اقلیت های جنسی، جنبش  ارتباط فرهنگی با سایر کشورها و جذب گردشگر و.....


دغدغه اتحادی که امثال  من داریم همسویی و همبستگی همین جنبش هاست تا  با هم افزایی، هرکدام از آنها بیشتر تقویت شود. امید هست که با همبستگی بتوانند زیر-جریان سیاسی هم  بسازند. تحولی که ما در عرصه سیاسی می خواهیم  از این طریق حاصل خواهد شد. البته همسویی این جریان ها با هم و همبستگی خیلی محتمل تر از آن هست که چپ های قدیم  با سلطنت  طلب ها با هم متحد شوند.  جنبش ها ی بالا متحد طبیعی هم هستند. به خصوص جنبش زنان همه اینها را مثل چسب به هم می چسباند چرا که حدود نیمی از پیروان هرکدام از جنبش های دیگر هم زن هستند. اختلاف هایی را هم که جنبش زنان نتواند مرتفع سازد جنبش محیط زیست  یا جنبش حفظ میراث فرهنگی حل می کند. اگر این جنبش ها درماندند  جنبش رقص می تواند وارد میدان شود و اتحاد و همبستگی را برقرار سازد. (قبلا در مورد جادوی رقص چوپی در جهت اتحاد نوشته ام:

 http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-110998.html

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رسانه - قسمت اول

+0 به یه ن

یک سری مطلب در مورد «رسانه» می خواهم منتشر کنم. برداشتهای شخصی من  بر اساس مشاهدات هستند. جریان هایی هم در کشور و هم در دنیا وجود دارند که پیروانشان را از دنبال کردن اخبار برحذر می دارند. می گویند که «انرژی منفی» صادر می کنند و....

خوب! اگر-خدای ناکرده- واقعا یک مشکل حاد در زندگی خودتان داشته باشیم (مثل درگیری با سرطان  پیشرفته و نظایر آن) اخبار دنیا و ایران را دنبال نخواهیم کرد. لازم هم نیست کسی توصیه ای در این باره بکند. طبیعی است که در چنین شرایطی دنبال اخبار نرویم.

اما وقتی مشکل حاد شخصی یا خانوادگی نداریم، باید اخبار را دنبال کنیم. این طرز فکر غلط هست که تصمیمات در جای دیگر (می خواهد در گوادولوپ یا پشت درهای بسته اجلاس فراماسونرها باشد می خواهد در عالم بالا) گرفته می شوند. بعله! پشت درهای بسته خیلی چیزها را می بُرند و می دوزند. اما به هیچ وجه، فعالِ ما یشا نیستند. ساده سازی و ساده انگاری مفر ط هست که گمان کنیم یک عده محدود در دنیا همه چیز را تعیین می کنند. این طرز فکر، برای نفی مسئولیت فردی از ماست. 

در این نقطه خاص و حساس از  تاریخ طولانی این سرزمین که ایستاده ایم،

حدود ۸۰ میلیون ایرانی بزرگسال داریم که رفتار جمعی آنها نقش اصلی تعیین کننده برای آینده این سرزمین و نسل های آینده دارند. ما هم به اندازه ای که انرژی می گذاریم در میان آن ۸۰ میلیون نقش داریم. ما ها که دستی در نوشتن در فضای مجازی داریم اندکی بیشتر از بقیه ۸۰ میلیون تاثیر می گذاریم.

پس ما باید تا حدودی اخبار را دنبال کنیم تا تاثیرگذاری ای که داریم در جهت واقعی باشد.

در نوشته های  بعدی ام به تفصیل نشان خواهم داد که چرا اتکای صرف به رسانه ایران اینترنشنال خطرناک هست. به نظر این حقیر، بیش از هفت ساعت دیدن شبکه ایران اینترنشنال در هفته فرد را خنگ و گیج می کند تا جایی که در حل و فصل مسایل زندگی معمولی اش هم در می ماند چه برسد به ایجاد تحول ملی در جهت آینده ای بهتر. به تفصیل نشان خواهم داد چرا این ادعای به ظاهر عجیب را می نمایم. اگر بیش از ۱۰ ساعت در هفته شبکه ایران اینترنشنال در خانه تان روشن باشد و حرف هایش به گوشتان بخورد -چه با دقت گوش کنید و چه به ظاهر از گوش دیگر به در کنید- باز آن قدر خنگ می شوید که از عهده حل و فصل مسایل معمولی زندگی تان بر نخواهیدآمد!

رسانه خوبی که بتوانیم به آن یکسره اعتماد کنیم  و از آن اطلاعات و تحلیل دریافت کنیم نداریم. پس بهتر هست از هر چمن (هر رسانه) گلی بچینیم و خود، فکرِخود را به کار اندازیم وتحلیل نماییم.  نمی گویم حتما باید ایران اینترنشنال را بایکوت کرد.  اما نباید به آن بسنده کرد. در این راستا پادکست های وزین و صفحات مجازی فرهیختگان و روشنفکران، علی الاصول نقش مثبتی می توانند داشته باشند. البته نباید حرف هیچ کس را دربست پذیرفت و کیش شخصیت راه انداخت. با دیده نقادانه باید نگریست. از سوی دیگر هم، نگاه تکفیری (چه تکفیر دینی و چه تکفیر روشنفکری!!!) نباید به دیدگاه های افراد داشت.

یکی دیگر از اشکالات روشنفکران چپ ۵۷، نگاه تکفیری شان به دیدگاه های متفاوت به خصوص لیبرال بود. در قبل از انقلاب، یکی  مثل آیزایا برلین دو بار به ایران سفر کرده بود! چپ ها خودشان خودسانسوری کرده بودند و از نظرات و دیدگاه وی خود را محروم ساخته بودند. حالا هم شاکی هستند که شاه راه رشد همه روشنفکران را بسته بود و در غیاب آنها مذهبیون یکه تاز شدند. البته ساواک  در بسته شدن فضای روشنفکری خیلی نقش داشت ولی خود این روشنفکران هم نادانسته در بسته شدن فضا  نقش داشتند. به طور مثال، ساواک جلوی آیزایا برلین را نگرفت. اما خود جریان روشنفکری چپ با امثال او سرسنگینی می کردند.

-----------


از قرار معلوم در چند سال اخیر رسانه ایران اینترنشنال، در جذب بیننده، از سایر رسانه های خارج از کشور گوی سبقت ربوده. مردم ما به طور سنتی، به بی بی سی اعتماد نمی کنند و به سمت ایران اینترنشنال جذب شده اند.

البته اعتماد نکردن به بی بی سی شرط عقل هست. غرض ورزی آن مشهود هست. اما از سوی دیگر حرفه ای گری بی بی سی هم غیر قابل انکار هست. بی بی سی، ده تا برنامه خوب می سازد و محتوای قابل تامل ارائه می دهد و در میان یکی دو تا سوژه غرض ورزانه خود را هم قاطی می کند و به خورد مخاطب می دهد.  برنامه های صرفا علمی بی بی سی  انصافا واقعا کیفیت بالایی دارند. برنامه های صرفا فرهنگی آن هم -تا جایی که به سیاست نیالاید- خوبند. 

ولی من از ایران اینترنشنال از این برنامه های پرمحتوا خیلی کم دیده ام. ایران اینترنشنال، تعداد خیلی کم ومحدود از «کارشناسان» و «تحلیلگران» دارد که هر روز همان ها را دعوت میکند و می آیند حرف های احساسی و شورانگیز می زنند بی آن محتوایی داشته باشند که مخاطب خود از قبل نداند. مثلا یک خانم جوان را -که اسمش یادم رفته- به عنوان فلان متخصص اقتصاد از فلان دانشگاه معتبر مرتب دعوت می کنند که نظر کارشناسی اقتصادی دهد. شروع می کند به آه و ناله که «ای وای! وضع اقتصادی مردم خرابه!» دیگه این حرف ها را زدن که کارشناسی نمی خواد. در یک مهمونی معمولی هم مردم همین حرف ها را می زنند. البته این شبکه کم محتوا، مخاطب ایرانی را دفع نمی کند چون که حرف های احساسی که زده می شود با احساسات او رزونانس می کنند. منتهی دست  آخر ، فقط وقت مخاطب را تلف می نمایند.

تک و توکی از کارشناسانی که دعوت می کنند علی الاصول قوه تحلیل دارند. مثل آن آقای قاضیان جامعه شناس. منتهی او هم از بس وارد  بحث های احساسی می شود و می بیند مجری ها فقط همان را از او می خواهند کم کم تحلیل علمی را کنار گذاشته. از بس مصاحبه می کند دیگر نه وقت تحلیل دارد و نه نیازی می بیند.

دست کم، بی بی سی از این جهات یک مقدار سطح بالاتری دارد. بگذریم که بی بی سی هم به اندازه کافی با زمان جلو نیامده و در غرض ورزی هایش و تصویرش از مردم ایران در قرن بیستم به سر می برد، نه در قرن بیست و یکم.

در مورد ضعف های این دو رسانه (ایران اینترنشنال و بی بی سی ) باز هم خواهم نوشت.  در انتها خواهم گفت چرا وقت می گذارم و این ضعف ها را بیان می کنم


---------


یاد گل آقا به خیر!  صدا و سیما را به سخره می گرفت که در جریانات ۱۸ تیر از گل و بلبل می گفت. البته ایران اینترنشنال این روزها از  صدا و سیما هم پیشی گرفته!  در حالی که در دانشگاه تهران قیامتی به پابود ایران اینترنشنال  مسئله جوان ایرانی را گرانی کادوهای روز ولنتاین عنوان می کرد.


--------


نقطه ضعف اصلی و آشکار رسانه های خارج از کشور آن هست که در داخل کشور خبرنگار مستقر ندارند. وقتی رسانه ای خبرنگار مستقر نداشته باشه چی را میخواد مخابره کنه؟! طبیعی است که محتوای برنامه اش بشه آب بستن به مطالب با حرف های احساسی! تک و توک که خبر درخور توجهی  از شون میشنوی  درواقع بازتاب خبرهایی هست که خبرنگاران برجسته داخلی مانند یاشار سلطانی با تحمل ریسک ها و خطرات در همین رسانه های داخلی منتشر می کنند.

من بارها در زندگی شخصی گفته ام. برای ما که در داخل ایران زندگی می کنیم هرازگاهی آرایشگاه رفتن یا با اسنپ جایی رفتن به اندازه  ده ها ساعت گوش کردن به تحلیل های اجتماعی برنامه های ایران اینترنشنال در ایجاد تصویر درست و به دردبخور از جامعه آموزنده هست.  من این را از روی مشاهده و پیش بینی می گویم. پیش بینی هایی که من  برای حل و فصل مسایل زندگی معمولی ام بر اساس آن چه که در اسنپ یا آرایشگاه زنانه شنیده ام انجام داده ام بسیار صائب تر در آمده تا پیش بینی ها و تحلیل هایی که دوستان و همکاران به سبک باز تولید استدلال برنامه های ایران اینترنشنال انجام داده اند. مثال ها و مصداق ها را سرفرصت خواهم آورد. 

اما فعلا برگردیم سراغ بحث اهمیت خبرنگار. 

همان طوری که گفتم نداشتن خبرنگار مستقر برای یک رسانه در آن سطح ضعف بزرگی است. اما رسانه های «معاند» در ایران از طرف حاکمیت حق داشتن خبرنگار ندارند. یادم هست حدود ۲۰ سال پیش بی بی سی یک خبرنگار مستقر در ایران داشت. یک  خانم انگلیسی که با یک مرد ایرانی ازدواج کرده بود. خبرنگاری در قد و قواره یاشار سلطانی نبود اما از هیچ چی بهتر بود. در شمال شهر تهران مهمونی می رفت می آمد گزارشش را در بی بی سی می داد. با مادرشوهر ایرانی اش حرف می زد می امد گزارش می داد. گزارش ها ابدا در سطح کنکاش درمورد فساد مالی و ساختاری نبودند اما حاکمیت همان صحبت های عروس و مادرشوهر را هم تحمل نکرد و بیرونش کرد و بعد هم نذاشت خبرنگار مستقر داشته باشد.

(خیلی باحاله! یکی از گزارش هایش این بود که زنان ایرانی برنج پختن ملیت های دیگر را قبول ندارند و معتقدند که در کشورهای دیگر برنج را شفته می کنند! ظاهرا این حرف مادرشوهر و خواهر شوهرهاش چنان به او گران امده بود که گزارش تهیه کرده بود😅! همان  گزارش هم برای امنیت ملی ما خطرناک تلقی شد 🤨و گزارشگر را بیرون کردند و دیگر نذاشتند خبرنگار خارجی مستقر از رسانه هایی مثل بی بی سی  در کشور باشد!)


-------


بی بی سی قطعا ارزش خبرنگار را مستقر می داند و به نقش خطیر آن آگاه هست. اما از عملکرد ایران اینترنشنال به نظرم می رسد که چندان اهمیتی به این موضوع نمی دهد! گردانندگان آن تصورات و تخیلاتی دارند که  بر این اساس برنامه می سازند. خیلی هم دنبال این که فکت جمع کنند تا تصورات و تخیلات را به واقعیات نزدیک تر سازند نیستند (این برای یک رسانه یعنی فاجعه! وای  بر ملتی که منبع اطلاعاتی اصلی اش این رسانه باشد!) 


مثال می زنم: یکی از مجریان این برنامه که خیلی هم وقت برنامه را می گیرد معتقد هست (و به صراحت هم می گوید) همان طوری که در دوران مشروطه آذربایجان در تحولات نقش پیشرو داشت حالا این نقش به اصفهان سپرده شده و همه ملت ایران از شعارهای اصفهان پیروی خواهند کرد. این اعتقاد در ایران اینترنشنال باعث شده که خبرهای مخابره شده از خطه آذربایجان را بازتاب ندهند. وقتی  در متروی تهران یک نفر می زند زیر آواز، در مورد آن گزارش تهیه می کنند،   اما در تبریز، اپرا اجرا می شود و ایران اینترنشنال کلامی در موردش نمی گوید! 

هویت طلبان آذربایجان چنین تعبیر می کنند که این ازضدیت گردانندگان با ترکی است. گمان نمی کنم!  ترک ستیزی بیشتر از جانب نسل های قبل تر و وابستگان به جریان پان-ایرانیستی  بود که تاریخ مصرفشان گذشته.  عوامل ایران اینترنشنال به علل دیگری، رویدادهای آذربایجان را مسکوت می گذارند. برای این که در کله شان رفته که خبرها قرار هست از جای دیگری برخیزند. (البته مسکوت گذاشتن توسط ایران اینترنشنال، مختص آذربایجان نیست. همین هفته پیش دهدشت کهکیلویه سه شب قیامت بود. بعد از سه شب تازه تازه ایران اینترنشنال به طور خیلی مختصر آن را پوشش داد. این در حالی است که روزی بیست تا گزارش مردمی در مورد قیمت چهار تا سیب زمینی پخش می کند. گویی مردمی که در ایران زندگی می کنند نمی دانند سیب زمینی گران شده و حتما باید از رسانه های آن سوی آبها بشنوند!)

در اوج اعتراضات آبی  تابستان سال ۱۴۰۰، که هم در خوزستان هم در اصفهان اعتراضات مردمی در جریان بود تحلیلگران و مجریان ایران اینترنشنال فکر می کردند که اصفهان شده است رهبر اعتراضات ایران. این درست هست که هموطنان اصفهانی در ساختن شعار های جذاب  قافیه مند و نیز روش های ابتکاری اعتراض (مثل پهن کردن سفره خالی) استعداد ویژه دارند ولی این ویژگی برجسته، لزوما به آنها در اذهان ایرانیان نقش علمدار و راهبر و راهنما نمی دهد. 

همان سال من نظرات مردم دیگر استان ها را در کانال ها و گروه های محیط زیستی و غیر محیط زیستی می خواندم. یک صدم همدلی که اعتراضات خوزستان برمی انگیخت، اعتراضات اصفهان بر نمی انگیخت. در گروه های محیط زیستی که نظر عمومی این بود که وقتی برخلاف تذکرات طرفداران محیط زیست اصرار ورزیدند که فلان کارخانه و بهمان کارخانه به استان اصفهان منتقل شود باید فکر این روزها را می کردند. اما در حمایت از  خوزستان ، مردم مظلوم-پرست ایران از سایر استان ها، حاضر بودند به خیابان بریزند. چنان که در حمایت از خوزستان در تابستان ۱۴۰۰  در تبریز به خیابان آمدند اما این گونه فکت ها، باعث این نشد که تحلیلگران و گردانندگان ایران اینترنشنال تصویر  مخدوش خود را ترمیم کنند.


---------


حس «مظلوم واقع شدن» از جمله لازمه های یک فرد یا جمع هست برای این که ملت ایران  از وی یا ایشان به حمایت برخیزند. حتی بین ایرانیان مقیم خارج هم این ویژگی هست. نمونه اش آن که  شخصیتهایی که رسانه ها-صبح تا شب- رویشان مانور می دهند ده ها فراخوان می دهند اما تعداد کسانی که حاضر می شوند از صدنفر تجاوز نمی کند اما وقتی حامد اسماعیلیون فراخوان داد (البته در زمان مناسب و مکان مناسب) چند ده هزار نفر در برلین حاضر شدند. مطمئن باشید غیر ازاو که مردم  ایران او را سمبل مظلومیت خارج از کشور می دانند اگر کس دیگری  همان فراخوان را- در همان  زمان و مکان- می داد  تعداد شرکت کننده ها از هزار نفر تجاوز نمی کرد. مردم ایران اصفهان را سمبل مظلومیت نمی دانند که به آن سمت پیشرویی  دهند. خوزستان و بلوچستان و..... از این جهت خیلی بیشتر به دل عموم مردم ایران می نشینند. شعارهای هوشمندانه با مطالبات اقتصادی اصفهانی ها، آن قدر در کل کشور طنین نیانداخت که شعار «زن زندگی آزادی» («ژن ژیان آزادی») از دل کردستان. (تحلیل روانشناختی اش را دکتر هلاکویی همان موقع انجام داد. توضیح داد که چرا برای مردان «سالم»، از هر قومی این شعار، معجزه می کند. البته تاکیدش روی «سالم» بود. مخالف شعار که آن را هجو کردند از آن سلامت برخوردار نبودند. تحلیل روانشناسی اش را هلاکویی گفته.)

درسته که شعارهای ساخته اصفهانی ها منظوم و قافیه دار بودند و بر وزن شعارهای متعارف پیشین هم بودند که به مذاق مجریان ایران اینترنشنال خوش می آمد اما ملت ایران شعار «زن زندگی آزادی» از کردستان را بر گرفتند  که قافیه نداشت و وزنش هم شباهتی به شعارهای آشنای آنان نداشت.

همشهری های ما هم در ساختن شعارهای منظوم کم از اصفهانی ها ندارند منتهی اغلب شعارهایشان به ترکی هست. ترکی ندانستن دست اندر کاران ایران اینترنشنال مانع از آن می شود که بفهمند.  برای رسانه ای که زبان مادری درصد بزرگی از مخاطبانش ترکی است، ترکی ندانستن، ضعف بزرگی است اما آن قدر کم فهم هستند که گمان می کنند چیزی در ردیف نقطه قوت است.


توماج صالحی خیلی به دل مردم سراسر ایران می نشیند اما اصفهانی بودنش در این مورد نقشی ندارد. خودش را هم بیشتر لر معرفی می کند چون می داند این گونه بیشتر همدلی برخواهد انگیخت. خود توماج که در یکی از کلیپ هایش که این طوری تبار خودش را معرفی می کنه: « 

تیر توی سینه اهوازم، فقر بلوچم، کولبر کُردام، زبان مادری، عربم تُرکم، من پسرایرانم، بختیاری ام نماد جرات

» دقت کنید تُرک نه ترکزبان ویا آذری! این طوری است که محبوب دلها می شود. او می داند که اصفهانی معرفی کردن خودش چندان احساسات مخاطب را برنخواهد انگیخت اما مجریان ایران اینترنشنال نمی دانند. آن سر دنیا نشسته اند و گمان می کنند اصفهان سردمدار اعتراضات خواهد شد.  شاید اگر اسم  توماج، به جای توماج (یک اسم ترکمنی   که نام یک مبارز بود)، یک نام متعارف از خانواده های مذهبی یا غیر مذهبی اصفهان،  مثل علی یا داریوش، بود،چنین به دل نمی نشست که  وقت دستگیری، مردم – از سراسر ایران- برای آزادی اش روزشماری کنند.


 (یک وقت سوتفاهم نشه که من با اصفهانی ها مشکلی دارم ها! نه!  اتفاقا من اصفهانی ها را تحسین هم می کنم. من با شبکه «ایران اینترنشنال» مشکل دارم!  برای این که یک وقت چنین سوتفاهمی پیش نیاد که خدای ناکرده – قصد من بد گفتن از اصفهانی ها بود، در نوشته قبلی ام به برخی از ویژگی های  مثبت فرهنگ اصفهانی که در سایر ایرانی ها کمتر دیده ام می پرداخته ام. تا هم اگر سوتفاهمی بوده رفع شود و هم تمرین کنیم که این ویژگی های خوب اصفهانی ها را یاد بگیریم. )


---------


همان طور که فلاسفه طبیعی قرون وسطی (قبل از گالیله) خیلی نیازی نمی دیدند فرضیات خود را به بوته آزمایش بسپارند، سیاستگذاران ایران اینترنشنال هم گمان نمی کنند با فرستادن خبرنگار باید مدام تصویر خود را از وقایع ترمیم و به روز کنند. از منظرشان ردیف کردن حرف های احساسی تکراری کافی است که برنامه هایشان را پر کنند.

متاسفانه عموم مخاطبان هم چیزی بیش از این نمی خواهند!  چیزی که مایه تاسف هست همین هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برخی از ویژگی های مثبت اصفهانی ها که کمتر درباره اش سخن گفته می شود

+0 به یه ن

در نوشته بعدی اشاره می کنم که مردم ایران معمولا مهر کسی را به طور خاص به دل می گیرند و دنبالش راه می افتند که فکر کنند درباره اش جفا شده. در مورد اصفهانی ها چنین حسی ندارند. فکر می کنند  اتفاقا به اصفهان بیش از شهرها و استان های دیگر رسیدگی شده.  نیک که بنگرید مظلوم نبودن که عیب نیست! شهرهای دیگر هم اگر می توانستند امکانات را به سمت خود جذب می کردند. همین ویژگی هم از نقاط قوت اصفهانی است.


به شیراز در دوران پهلوی و زندیه خوب رسیدگی شده بود. به یزد و مشهد و قم در دوره جمهوری اسلامی. اما هر حکومتی که  از زمان ساسانی تا به امروز آمده به طور ویژه به اصفهان رسیده. از هر دوره آثار تاریخی در اصفهان هست. پس اصفهان یک سری ویژگی های برجسته دارد که بقیه ندارند.  

 یک مقدارش به خاطر این است که کمتر از اغلب شهرهای ایران زلزله خیز هست و درنتیجه آثار بهتر مانده. دوم این که مردم اصفهان بیش از مردم اغلب دیگر شهرهای ایران، قدر آثار تاریخی شان را دانسته اند و حفظ کرده اند. این خودش خیلی مهم هست! در مجموع باید یاد گرفت چه طور مردم برخی از شهرها مثل اصفهان و یزد خودمان در ایران یا مردم رم و فلورانس در ایتالیا یا مردم بارسلون در اسپانیا یا مردم پاریس در فرانسه، این طور خوب آثار تاریخی شان را در گذر حوادث و در تند باد انقلاب ها و جنگ ها و قحطی ها و  (بد تر از همه) از حرص و ولع تصرف اماکن عمومی جهت استفاده شخصی یا برج سازی یا تجاری سازی، حفظ می کنند. 


دوم این که  تا جایی که من دیده ام تنگ نظری اصفهانی ها  به نسبت مردم سایر مناطق جهان سومی کمتر هست. از این جهت، به غربی ها نزدیک ترند. مثال می زنم. مردم شهرهای دیگر غر ولند می کنند که سرما را ما تحمل می کنیم ولی برف نصیب شهر بغلی می شود! اما من از یک راننده اصفهانی شنیدم  که  می گفت «عیب نداره هرجای ایران که  برف بباره برکت خداست. شهرهای دیگه هم بباره ما خوشیم که بر ایران برف بارید».  مردم اصفهان وقتی امکاناتی فراهم می شود بسیج می شوند که آن را نصیب اصفهان کنند. اگر موفق نشدند،  برعکس مردم خیلی از شهرهای دیگر ایران، قهر و ترش نمی کنند!. با خوشرویی و دل-گندگی برخورد می کنند. بعد از مدتی هم از در پشتی ندای «اناالشریک» سر می دهند. 😃 اینها همه از عقل هست. با همین تکنیک هاست که در طی قرون و اعصار امکانات را روانه اصفهان نموده اند. راستش اروپایی ها هم همین کار را می کنند. منتهی، رویه اروپایی ها از اصفهانی ها هم ظریف تر و زیرپوستی تر هست.


سوم این که سعی می کنند وقتی وارد جایی می شوند آمار تسهیلات و امکانات موجود را خوب بگیرند تا اگر لازمشان شد استفاده کنند. مثلا دوست  وهمخوابگاهی اصفهانی ام می گفت مادرم به من یاد داده وقتی وارد هتل یا مهمانسرایی شدی اول همه جای اتاق را بگرد ببین چه چیزهایی فراهم کرده اند تا اگر لازم شد استفاده کنی و نروی از بیرون بخری. دانشگاهیان اصفهان هم خوب آمار، امکانات و تسهیلات پژوهشی را در می آورند  تا اگر واجد شرایط بودند استفاده کنند. 

اینها از ویژگی های مثبت اصفهانی هاست که خوبه بقیه هم از اونها یاد بگیرند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ابراهیم نبوی و خودکشی

+0 به یه ن

قبلا نوشته بودم که مشکل ما ملت ایران این هست که اندیشه ورز سیاسی که بتونه راه درست نشان بده کم داریم.  تازه  خوب خوب هاشون اونهایی هستند دایم توی سر ملت می زنند و همه کاسه و کوزه ها را سر ملت می شکنند. همین روزها مثالش را می بینید. تقصیر خودکشی ابراهیم نبوی را هم گردن مردم می اندازند. می گویند روحیه حساس و نازنازی ای داشت  اما مردم بی احساس به او گفتند ساندیس خور. او هم قهر و ناز کرد رفت خودش را کشت.

اگر این قدر روحیه نازنازی ای داشت چرا همین طوری بی حساب کتاب حرف می زد که مردم به او چنین بگویند؟ او در اظهار نظر عمومی گفته  بود از اعدام های ده شصت ۳۰ سال گذشته و همه فراموش کرده اندپس شما هم دوباره یادآوری نکنید. تصور کنید کسی را که آن موقع ۲۰ سالش بوده و برادر یا خواهر یا دوست صمیمی اش اعدام شده. آیا وقتی او  ۵۰ ساله می شود فراموش می کند؟ یا فرزند  اعدامی ها که آن موقع ۱۰ سال سن داشتند آیا وقتی   ۴۰ ساله می شوند فراموش می کنند؟. انتظاردارید چندین هزار نفر از این دست، این جمله را از زبان او بشنوند و هیچ کدامشان به او یک «ساندیس خور» هم نگوید؟ 

این ابراهیم نبوی فعال سیاسی بود. اعدام -آن هم در این وسعت- در سی سال فراموش می شود؟ هنوز از مضرات اعدام مشروطه طلبان بعد از صد سال می گویند. هنوز از مضرات اعدام  امیرکبیر بعد از ۲۰۰ سال می گویند. حتی هنوز از مضرات اعدام حسنک وزیر بعد از ۱۰۰۰ سال می گویند. اون وقت نبوی خیال می کند بعد از ۳۰ سال اعدام های پرتعداد دهه شصت فراموش  خواهد شد! اشرار و قاتلان نبودند که اعدام شدند. یک عده دانشجوی جگرگوشه خانواده بودند. چه طور ممکن هست فراموش شود؟! تازه اعدام همان اشرار هم به راحتی فراموش نمی شود. خیلی هایشان تبدیل به اسطوره محلی می شوند.  دانشجو و دانش آموز کتابخوان که جای خود دارد.


به 

گفته آشنایان ابراهیم نبوی او در نیمه اول دهه هشتاد هم که عزیزکرده جامعه روزنامه خوان ایران بود دست به خودکشی زده بود. اون وقت که اصلا اصطلاح ساندیس خور ابداع نشده بود. ملت برای اون اقدام به خودکشی هم مقصرند؟!

نوشته بعدی ام هم مربوط به این خواهد بود. درمورد تصمیم ها و رویکردهای غلط خود ابراهیم نبوی که منجر به این فاجعه شد خواهم نوشت. نه به خاطر خود ابراهیم نبوی! به خاطر این که همگی سعی کنیم از این گونه اشتباهات بپرهیزیم. همین طور از باشکوه نشان دادن این نوع اشتباهات حذر کنیم تا عزیزان خود را به سمت این نوع اشتباهات سوق ندهیم.

فعلا باز بنویسم:

#اعدام_نکنید

مجاهد_ کورکور#

پخشان _عزیزی#

احمدرضا _جلالی#


کسی که روحیه حساسی داره و سابقه خودکشی هم داره، به لحاظ روانی  خیلی باید مراقب خودش باشه. باید تحت نظر روانکاو باشه. نباید کاری بکنه و حرفی بزنه که دیگران را علیه خودش تحریک کنه تا اونها با او به تندی رفتار کنند. نمی شه حرف های تحریک آمیز زد، روی زخم دل مردم  ناخن کشید و بعد هم انتظار داشت که اونها برنگردند با آدم تندی کنند. انتظار نباید داشته باشه که بقیه ملاحظه روحیه حساس او را داشته باشند. خودش باید مراقب باشه که به بقیه چیزی نگه که اونها تحریک بشوند در جواب حرف تندتری بزنند.

برای یک نفر درونگرا مثل من تعداد محدودی دوست که چند ماه یک بار همدیگررا می بینیم کافی است.اما یکی مثل ابراهیم نبوی نیاز داشت دور وبرش شلوغ باشه و دایم معاشرت کنند. چنین فردی باید مراقب باشه که افراد را با بداخلاقی از دور وبرش نراند. والا تنها می ماند و به افسردگی اش دامن می زند.

فردی که پا به سن می ذاره نیاز داره که از نظر مالی تامین باشه.  تا ۴۰ سالگی شاید فرد بخواد سبک زندگی بوهمیین داشته باشه و یک کوله پشتی ویک جفت کتونی   هم برایش کفاف بده اما در سنین بالاتر می خواد رفاه داشته باشه. برای این کار باید زندگی اش حساب و کتاب اقتصادی داشته باشه. پس انداز کنه. به موقع به فکر تهیه مسکن باشه و....

این کارها را اگر به موقع نکنه و ولخرجی بی حساب و کتاب کنه، بعدا تامین مالی لازم را نخواهد داشت. زمینه افسردگی هم اگر داشته باشه کمبود مالی می تونه او را در هم بشکنه.

ادامه دارد....


دست آخر این که آدم باید در ایده ال سازی های سیاسی و .... ارتباطش را با واقعیت از دست نده. برای خودش در ذهنش دنیایی نسازه که با واقعیت روی زمین متضاد باشه. من در دهه هفتاد و هشتاد نوشته های ابراهیم نبوی را می خواندم. از نوشته های او فقط دو نکته یادم مونده. یکی این که اصرار داشت حول و حوش «محسن کدیور» یک کیش شخصیت

بسازه.

  دایم تاکید می کرد که

محسن کدیور خیلی نابغه هست که در رشته برق در دانشگاه شیراز قبول شده. تلویحا نتیجه گیری می کرد که محسن کدیور شایستگی رهبری داره. چیزی که نبوی درک نمی کرد این بود که برای جوانان دهه هشتاد و هفتاد، رشته برق دانشگاه شیراز اون معنایی که برای همنسلان او داشت، نداشت.  همان موقع بود که خود ما المپیادی ها در نظر جامعه بروبیایی داشتیم. کسی برق دانشگاه شیراز را حلواحلوا نمی کرد! به علاوه خود ما که المپیادی بودیم و در دهه هفتاد موقتا حلوا حلوا می شدیم خودمان را آن قدر مهم تلقی نمی کردیم که ملت حول و حوش ما کیش شخصیت بسازند چه برسد که بخواهیم حول محسن کدیور چنین کنیم. ما اصلا علیه مفهوم «کیش شخصیت» میخواستیم بشوریم. من براین باور بودم و هستم که بیش از نصف مشکلاتمان از همین کیش شخصیت ناشی می شود. اون وقت ابراهیم نبوی در پی آن بود که کیش شخصیتی جدید  با محوریت «محسن کدیور» بسازد.

دومین چیزی که از او به یادم مانده تمسخر اصطلاح «پابرهنگان» بود. گویا می خواست با تسمخر این مفهوم، از دهه شصت فاصله بگیرد. به واقع  طبقه متوسط از دهه شصت بیزار هست اما نه به دلیل  تکریم لفظی «پابرهنگان» بلکه بیشتر به دلیل تضییع آزادی های فردی و عدم رعایت حقوق بشر، کمبود کالاهای روزمره، جنگ و ناامنی و نیز ترویج ریا و تظاهر. اتفاقا یکی از جنبه های ریا شصتی این بود که تنها به لفظ، «پابرهنگان» تکریم می شدند. کار اساسی برای آنها انجام نمی شد. از منظر ما پابرهنگی جای تمسخر نداشت. حمایت ریاکارانه ومتظاهرانه  از آنها جای تمسخر داشت. ابراهیم نبوی عوضی گرفته بود و خیال می کرد اگرواژه پابرهنه را مسخره کند می پرد در دل طبقه متوسط. شاید بخش سطحی نگر طبقه متوسط از این نوع تمسخرها خوششان می آمد اما طرفداران سطحی بیش از این که به آدم خیر برسانند شر می رسانند. یک نفر آدم با روحیه حساس دور وبرش را نباید با طرفداران سطحی پر کند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل