برداشت من از «حادثه همزادمن است.»

+0 به یه ن

کتاب «حادثه همزاد من است» نوشته حمیده جوانشیردر سیصد صفحه ما را با شرح «حادثه ها» و مشاهدات این خانم و خانواده اش بمباران می کند. در شرایطی که حمیده خانم این کتاب را نوشته (استبداد استالینی به همراه کوهی از مشکلات خانوادگی در فقدان همسر که همگی بر دوش این بانو بوده است) به گونه ای نبوده که او صفحاتی را هم به تحلیل اختصاص دهد. پس، من سعی می کنم تحلیل خود را بنویسم.

بخش اول کتاب که به خاطرات پدر او اختصاص دارد (قرن نوزدهم) دوره ای است که جامعه قفقاز خود را با ابرقدرت فرهنگی جدیدی به نام روسیه رو به رو می بیند. ارمنی ها به دلیل هم-کیش بودن آن را فرصتی برای پیشرفت می بینند اما مسلمانان مقاومت می کنند و عقب می افتند. اما تک و توک  کسانی هم مثل پدر او هستند که چنین مقاومتی نمی ورزند. تقابل آنها با بقیه خانواده و جامعه، خواندنی و قابل تامل هست.

در چنین فضایی قاچاق ها (یا قوچاق ها) قهرمان می شوند. هم اکنون هم در باکو تشکیلاتی هستند که چه بسا در همان فرهنگ قوچاق ریشه داشته باشد. برای ما که ازاین سوی ارس  از باکو دیدن می کنیم این فرهنگ غریب می نماید.

در بخش دوم کتاب شاهد کوشش حمیده خانم و همسرش برای آگاهی-بخشی به مردم خودشان و نیز نهادسازی  هستیم. گویا این زوج خوشفکر و عاشق مردم سرزمین شان راه حفظ جامعه خود را در این دو کوشش یافته بودند. همین الان هم من به جد معتقدم برای این که جامعه ما از تحولات و التهابات ناگزیری که در راه است با هزینه مینیمم بیرون آید و به سمت بهتر شدن پیش رود باید نهادها و تشکیلات مردمی جدی و کارآمد موجود را (از انجمن  های علمی نظیر انجمن فیزیک گرفته تا موسسات خیریه مانند بنیاد کودک و صد البته تشکلات محیط زیستی) را بایدتقویت کرد.

قبلا هم نوشتم: اگر امروز چنین نکنیم موش می آد و نتیجه رشادت هایمان را می خورد:

http://yasamanfarzan.arzublog.com/post/110926

 

در جا به جای کتاب اشاره غیر مستقیم به بدخواهان خانواده می شود. به خصوص در زمین های آبا و اجدادی حمیده خانم جوانشیر بدخواهی  و نظر تنگی علیه این خانواده که خود را وقف مردم و فرهنگشان کرده اند بیداد می کند. از زمان پدربزرگ حمیده خانم این معضل بوده است اما تا زمانی که کمونیست ها سر کار نیامده بودند این ضربات نتوانسته بود ضربه کشنده براین خانواده وارد آورد. اما گویی کمونیسم درشرق ابزاری است که با آن، نظر تنگان و بدخواهان افراد با لیاقت وباجربزه و خیرخواه را از پا در آورند. در دوران  کمونیسم وضع فقرا در خلع ید افراد با لیاقت و کوشا و مبتکر نظیر حمیده خانم از بد هم بدتر شده بود. در انتهای کتاب می خوانیم که قنات های حمیده خانم را مصادره کرده بودند اما بلد نبودند که آنها را اداره کنند ودرنتیجه به علت فقدان آب، روستاییان فقیر تر  و بینواتر شده بودند!  همین بلا در دهه شصت بر سر صنعت نوپای ایران آمد. اندکی بعد از ۵۷، بساط مصادره را چپگرا ها به اسلامگراها اموختند. بعدش  زیر زبان اسلامگراها هم مزه کرد! در اصل، اسلام فقاهتی به مالکیت خصوصی اهمیت ویژه قایل هست اما همین که زیر زبانشان مزه کرد اصول فقهی را هم بیخیال شدند. در چین هم، کمونیسم  با تئوریزه کردن و تقدیس نظر تنگی،  اوضاع بد را بدتر کرد. اما در خود اروپا روند متفاوت بود. یک دوره  احزاب چپگرا می آیند و استانداردهای کاری و سطح خدمات اجتماعی و ... را بالا می برند اما  در عوض، گند می زنند به اقتصاد. در دوره بعدی احزاب راستگرا می آیند و اقتصاد را بهبود می بخشند ولی  به قیمت استثمار و خرد شدن فقرا. بعد این سیکل تکرار شد. در مجموع و دراز مدت این دو کنار هم وضع مردم را بهتر نمودند. نگرش چپگرا در خود غرب فاجعه نیافرید!  چنان که قبلا عرض کردم سازوکار دموکراتیک باعث می شود که از هر ایده ای خیری در دراز مدت به مردم برسد.

به نظرم تفاوت در روحیات شرق و غرب نیست بلکه سیستم استبدادی- هرچند در کوتاه مدت موثرو کارآمد می نماید- در دراز مدت  بهترین ایده ها را تبدیل به هیولا می نماید و به جان مردم می اندازد.

 

می توان در مورد  کتاب «حادثه همزاد من است» باز هم نوشت. نوشت و نوشت و نوشت. اما من دیگر بیشتر نمی نویسم. توصیه می کنم حتما کتاب را تهیه کنید و بخوانید. من از سایت «ایران کتاب» سفارش دادم.  باز هم سفارش خواهم داد که به دوستان هدیه دهم. کتاب سال ۹۵ ترجمه شده است. جای تاسف هست که کتابی چنین ارزشمند شناخته شده نیست. حتی دوست فرهیخته و کتابخوان من که در باکو موزه ملانصرالدین (در واقع خانه همین حمیده خانم ) هم رفته بود نه  کتاب را می شناخت و نه حتی حمیده خانم جوانشیر را!




https://www.iranketab.ir/book/58071-xatirelerim

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ضد اطلاعات

+0 به یه ن

عزیزی می گفت در دوران مجردی به همراه عده ای از دوستان یالغوزش به شهر ما-تبریز- سفری کرده بود. در عنفوان جوانی چنان که افتد و دانی از یکی از همشهری های ما سئوال کرده کجا می شه جیگر های شهر شما را دید.
او هم جواب داده بود کاری نداره ساعت ۵ صبح برو فلان جا، جیگرها همانجا جمعند!
این طفلکی هم ساده بود و ساعت ۵ صبح به هوای جیگر رفته بود همان جا که آدرسش را گرفته داده بود. تا ساعت ۸ صبح سگ لرز زده بود وکسی را ندیده بود. پرنده پر نمی زد تا این که بالاخره یک پیرمرد سرحال اون ساعت اومده بود و گفته بود «بیا خونه مون برایت نومرو (=نیمرو) بدهم»

این عزیزان با «ساری قولی خان» زیاد آشنا نبودند. بااین حال تا توانستند برای اون دوست یالغوزشان سر این ماجرا دست گرفتند.

حالا این ماجرا را برای چی تعریف می کنم؟! وقتی یک سیستم هوشمند اطلاعاتی ظن می برد که فلانی جاسوس هست بلافاصله نمی گیرد ببرد شکنجه اش دهد و احیانا اعدام نماید. این کار برای کشور هزار و یک جور هزینه دارد. چه هزینه ها که این کشور ما برای کشتن و یا زندانی کردن مظنونان به جاسوسی پرداخته است. یک نمونه اش له شدن زیر سم های اسبان مغولان بوده است. در دنیای مدرن حتی بیشتر هزینه می دهد. ای کاش مسئولان امر به اندازه آن همشهری ما هوشمندی داشتند که به جای بگیر و ببند با «ضد اطلاعات» جاسوسان و فرستادگان آنها را کنف می کردند و منافع ملی ما را تضمین می کردند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هوشمندی در کارهای اطلاعاتی

+0 به یه ن

اگر بهاری که عمری انتظارش را کشیده ایم روزی بیاید باز هم کشورمان به نیروهای اطلاعاتی نیاز خواهد داشت تا تروریست ها و خرابکارها و جاسوسان را مهار کند و نگذارد که به کشور آسیب برسانند. اما در بهاری که دیر یا زود خواهد آمد تکنیک های مهار کردن متفاوت خواهد بود. به جای اعدام و شکنجه به عملیات هوشمندانه ضد جاسوسی و ضد خرابکاری رو خواهند آورد. عملیات هوشمندانه هم انسانی ترند و هم با خراب کردن روابط خارجی به کشور ضربه نمی زنند.
پارسال مطلبی در این باره نوشته بودم:
پردیس ثابتی شاید یک نابغه باشد اما پدرش چندان نبوغی در ساواک نشان نداده بود! از همان راه های قرون وسطایی شکنجه و .... برای به دست آوردن اطلاعات استفاده کرده بود. راهکارش همین بود. حال آن که حفظ امنیت ملی خودش نبوغ می خواهد. گیریم کشف کردند که فلان کس جاسوس بیگانه هست. در روش های نبوغ آمیز نمی برند او را شکنجه کنندو کلی برای کشور مشکلات سیاسی در سطح بین الملل به وجود آورند. به جای آن زیر نظرش می گیرند و گاه هم به صورت جهت دار به او اطلاعات غلط می دهند تا به گوش اربابانش برساند. اطلاعات غلط را چنان طراحی می کنند که آن کشور بیگانه با استفاده از آن اطلاعات غلط خود توی دردسر بیافتد . در واقع این طوری دنبال نخود سیاه می فرستد. این می شود یک راه نبوغ آمیز. نه شکنجه. اگر هم پرویز ثباتی به طور سخت افزاری نابغه ای بوده باشد که ژن هایش را به دخترش منتقل کرده خودش مغز خود را آکبند نگاه داشته بود و جز روش های مالوف شکنجه و ... هنری نشان نداده بود.
وقتی اسم او می آید یاد فلان عملیات هوشمندانه اطلاعاتی-- که بعد ها که اسناد محرمانه از محرمیت بیرون می آد منتشر می شود- نمی افتیم (برعکس انواع و اقسام داستان های جاسوسی در انگلیس). بلکه یاد شکنجه دانشجویان و روشنفکران می افتیم. گیریم که این دانشجویان و روشنفکران در شرح شکنجه ها اغراق نموده باشند (که حتما اغراق نموده اند) اما تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها! مثل اون قضیه خرس!. قضیه خرس واقعی بوده اما فقط برای ترساندن از ان استفاده کرده بودند. در اغراق گفتند که در عمل هم استفاده شده. منتهی چرا باید آن شکنجه روانی را انجام می دادند که برخی هم شاخ و برگش دهند و گویند که در عمل هم انجام شده؟! چند نفر دختر دانشجوی چپگرا بودند که اندکی تندروی می کردند.. قرار نبو د با خرس مواجه می شدند. قرار بود که بستر فعالیت سیاسی را برایشان فراهم می کردند تا در پیچ و خم کار عملی می فهمیدند عقایدشان تندروانه و غیر عملی است و تعدیل می شدند!.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

در حاشیه حاشیه های انتخابات اورمیه

+0 به یه ن

اون دوره هایی که تبریز در اوج بود دقیقا همان موقع بود که سیاست درهای باز قومیتی داشت. در زمان ایلخانی و قراقویونلوها و آق قویونلو ها از هرات گرفته تا بیزانس افرادی که سرشان به تنشان می ارزید جذب تبریز می شدند.
در زمان عباس میرزا هم از گوشه و کنار ایران هر فرد مستعدی را جذب تبریز می کردند.
هرچه قدر بیشتر آتش قومگرایی بیشتر شود نخبه های خود شهر هم از آن فراری می شوند چه برسد به آن که بخواهد استعداد جای دیگری را جذب کندو به کار گیرد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کارستان

+0 به یه ن

به نظر من الان باید مجموعه کارستان خانم بنی اعتماد را دوباره تماشا کرد. نه برای گرفتن انگیزه برای کارآفرینی. حاکمان فضای کسب و کار را برای مردم عادی از سه سال پیش که من نوشته زیررا منتشر کردم بسی بدتر نموده اند و دیگر با این فیلم ها نمی شه انگیزه گرفت. بلکه به این منظور که مشترکات تجارب موفق کارآفرین را استخراج کنیم و از آن الهام بگیرم برای ساختن آینده ای بهتر برای کل کشور.

-----------
نوشته سه سال پیش من:

خانم رخشان بنی اعتماد، سینماگر پرآوازه کشورمان چند سال پیش با هدف تشویق به کار آفرینی مجموعه ای به نام کارستان را تهیه کرد. این مجموعه در مورد کارآفرین هایی از تهران، کرمانشاه و شمال ایران هستند که هم اکنون و در این شرایط در حال فعالیت مفید اقتصادی هستند بی آن که به کله گنده ها وصل باشند یا رانتی نصیبشان باشد.
من از این مجموعه تنها مادر زمین در مورد زندگی خانم هایده شیرزادی را دیده ام. تماشای آن را توصیه می کنم.
در استان های آذربایجان شرقی و اردبیل هم کارآفرین مستقل و غیروابسته به کله گنده ها زیاد داریم و هم مستند سازتوانمند و درجه یک. ای کاش مستند سازان این استان ها در مورد کارآفرین های منطقه خودشان چنین مجموعه ای بسازند. بسیار آموزنده و الهام بخش خواهد بود.
هرچند تک تک قسمت های مجموعه کارستان، به تصدیق منتقدان جالب و دیدنی هستند اما به نظرم نمی رسد در ایجاد یک موج علاقه به کارآفرینی موفق بوده باشد. در واقع کسانی که سوژه این مستند ها هستند خود آن قدر جنبه های شخصیتی جالبی (مثل شاعرانگی، طرفداری از محیط زیست، عشق، فداکاری، مرام و....) دارند که کارآفرینی آنها تحت الشعاع قرار گرفته است و بیننده چندان به آن جنبه توجهی ندارد. به علاوه لوکیشن های مستند ها چنان زیبا ویا (برای من بیننده) بدیع هستند که توجه را از مسئله کارآفرینی به خود جلب می کنند. هرچند در راه هدف اصلی تهیه کننده فیلم ها راهی نگشوده اند، با این حال هرکدام اثری ارزشمند هستند که می توانند از جنبه های دیگری (نه لزوما کارآفرینی) آموزنده و الهام بخش باشند.
برای هدف اصلی که خانم بنی اعتماد در سر داشت به نظرم پلتفرم های موثرتری از ساخت مستند هست. مثلا انجمن فارغ التحصیلان مدارس (مدارسی مثل سمپاد) یا دانشکده ها می توانند برنامه هایی انگیزشی در جهت کارآفرینی ترتیب دهند. همچین برنامه های مردمی واقعا هست. تاثیرگذاری اش هم کم نیست.
یک برنامه ای هم هست به اسم شتابدهنده استارت آپی. اون که دیگه دقیقا به همین منظورم انگیزشی است و علی الاصول در این جهت بسیار می تواند موثر باشد. اگر نظر یا تجربه ای در این موارد -چه در ایران چه در خارج-دارید بفرمایید. در نوشته بعدی من نظر خود را خواهم گفت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اصلاح رفراندوم

+0 به یه ن

هرچند در نظراول، رفراندوم یا همه پرسی مکانیزم ایده آلی برای حل مناقشات به نظر می رسد اما خیلی وقت ها  در حل معضلات عاجز می ماند. در تاریخ یک صد سال اخیرمان هم بنگرید می بینید رفراندوم ها چندان فرجام خوبی نداشته اند و راه حل دراز مدت خوبی نبوده اند.

سرمنشا هرج و مرج و نابسامانی ها شده اند.

اولین مشکلی که می تواند پیش آید تقلب در آن هست و همین طور زورگویی دستجاتی بر رای دهندگان برای کسب نتیجه مطلوب!

اما حتی اگر مشکل تقلب و بی اخلاقی های انتخاباتی هم نباشد باز همه پرسی اشکلاتی ساختاری دارد.

مثلا در حل مناقشات ارضی خیلی وقت ها گفته می شود که راه حل این هست که همه پرسی شود که منطقه متعلق به کدام کشور باید باشد یا احیانا مستقل شود. در نظر اول هم انسانی ترین راه حل هست. اما سئوال این هست که در همه پرسی چه کسانی قرار هست شرکت کنند؟!اگر فقط ازمردم آن منطقه سئوال کنند جواب یک چیز خواهد بود اما از کل جمعیت کشور سئوال کنند جواب چیز دیگر خواهد بود. مرز همه پرسی را باید کجا گذاشت؟! خود این سئوال صد مناقشه به وجود می آورد.

فرض کنید  در مورد موضوعی همه پرسی شود که دوسوم مردم یک نظر دارند اما یک سوم دیگر -که اتفاقا تب شان تندتر هست نظری دیگر. این یک سوم به این سادگی ها به نتیجه همه پرسی تمکین نخواهند کرد و دردسر خواهند ساخت.

کاستی دیگر همه پرسی این هست که با یک سئوال معمولا نمی توان به نظرات پی برد. معمولا برای رای دهندگان تشریح نمی شود که آن چه که قرار هست انتخاب کنند واقعا چیست و چه تبعاتی بر آن متصور هست. معمولا در رفراندوم دو تا عنوان یا اصطلاح دهن پر کن  و تا  حد زیادی نا آشنا جلوی مردم می ذارند و می گویند انتخاب کنید.

 

من امروز از رختخوابم بلند شدم و در حین انجام کارهای روتین  روزانه یک راهکار برای اصلاح رفراندوم ابداع کردم!!!!! هورررراااااااا! مشکل دنیا را حل کردم!!!

به نظرم باید رای ها را درجه بندی کرد. اگر رای بین ۰-۱۰ درصد باشد یک طرح انجام می گیرد

بین ۱۰-۲۰ باشد طرحی دیگر با امتیازات بیشتر برای اقلیت رای دهندگان...... الی آخر.

ده طرح پیشنهاد که به درجات به ایده آل این یکی گروه یا آن یکی گروه نزدیک تر هست قبل از انتخابات برای مردم تشریح می شود و در نتیجه مردم با آگاهی بیشتر رای می دهند. این طوری خواست اقلیت (مانند آن اقلیت ۳۰ درصدی که گفتم ) نادیده گرفته نمی شود و در نتیجه آنها انگیزه کمتری برای تمرد از رای اکثریت خواهند داشت. منطقا فکر می کنند فعلا همین امتیازاتی که به ما به عنوان اقلیت رای دهنده داده شده بچسبیم. اگر نتیجه را زیر سئوال ببریم آشوب می شود و همه با هم می سوزیم. دست کم  عقلای آن دسته چنین فکر می کنند و بقیه را که کمتر فکر و بیشتر سروصدا می کنند  هم مجاب می نمایند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اندر فضیلت فراموشی

+0 به یه ن

من سالها شیفته فرهنگ فیزیکدان-پروری یهودیان بوده ام و هستم. بسیار هم مطالعه کرده ام که فرهنگ فیزیکدان-پروری (یا عام تر از آن دانشمند-پروری یهودیان) را بیاموزم وبه کار بگیرم و حتی ترویج کنم. در مقدمه زندگی نامه «امی نوتر» به ترجمه دوستم آقای حسن فتاحی از عبارت «خانواده های دانشمند پرور یهودی» استفاده کرده بودم که ممیزی سانسور کرد!
اما معتقدم هر چه قدر ما باید از آنها دانشمند-پروری بیاموزیم باید از این نوع کینه تاریخی پروری که در فرهنگ یهودی هست اجتناب ورزیم. از زمان مصر فرعونیان و بابل بخت النصر تا همین ۷ اکتبر ۲۰۲۳ دارند کینه کشی و انتقام کشی می کنند! چه خبره آخه!؟ بسه دیگه! این طوری که نمی شه زندگی کرد. نتیجه اش این شده که بعد از این همه تلاش و تاکید بر ازدیاد جمعیت ۲۰ میلیون بیشتر نیستند و بعد از این همه اهم و تلپ و کشت و کشتار- با ترس و لرز و وحشت تنها بر گوشه ای فسقلی از خاورمیانه که نفت و گاز هم ندارد به همراه صد خطر حکمرانی می کنند. افتاده اند به جان مردم مظلوم غزه به این تصور تباه که کشتار آنها برایشان امنیت خواهد آورد. نه خیر! امنیت با این کارها به وجود نمی آید. کینه ها انباشته می شود و روز از نو و روزی از نو! در این موارد یهودیان باید ازما بیاموزند که چون قادر به فراموشی هستیم توانسته ایم از نو بسازیم. از آسیای میانه تا سواحل مدیترانه هستیم. مشکلات زیاد داریم اما خدا را شکر مشکلاتمان هرچه که هستند از جنس کینه ورزی و انتقام و..... نیستند.
سینه ای بی کینه دارم
دل همچون آیینه دارم!

نوشته زیر به قلم آقای حیدر بیات هست. خواندن آن را به شدت توصیه می کنم:
»در داستان تپه گؤز (تک چشم) کتاب دده قورقورد، تپه گؤز موجود عجیب الخلقه‌ایست که حاصل آمیزش چوبان ایل با یک پری در یک چشمه کوهستانی است. پری که پرنده‌ای بسیار زیباست بعد از آمیزش یا به عبارت بهتر تجاوز چوپان به او پرواز می‌کند و یکسال بعد موجود عجیب الخلقه‌ای را به سر همان چشمه باز می‌آورد. اوغوزها آن موجود را به میان ایل خود می‌آورند و به دایه می‌سپارند. اما او در نخستین مکش تمام شیر دایه را و در مکش دوم تمام خون دایه را می‌مکد و در مکش سوم دایه می‌میرد. به ناچار پاتیل‌ها و دیگ‌های پر از شیر گاو برای او در نظر گرفته می‌شود. بعد از مدتی تپه گؤز نظم ایل را به هم میریزد و ایل مجبور به تبعید او می‌شود. او شروع به شکار حیوانها و انسانها می‌کند. ایل اوغوز دست به دامان دده قورقوت می‌شود و دده قورقود با تپه گؤز مذاکره می‌کند. حاصل مذاکره این است که ایل اوغوز هر روز صد راس گوسفند به همراه دو نفر جوان به تپه گؤز برای خوردن بدهند همراه با دو آشپز.
در نهایت باسات قهرمان ایل از طریق دو آشپز می‌فهمد که تپه گؤز از ناحیه چشمش آسیب پذیر است و با فروبردن شمشیر در چشمش او را ناکار می‌کند.
این خلاصه داستان تپه گؤز است. اما داستان تپه گؤز در دده قورقود اینگونه شروع نمی‌شود. داستان از جایی شروع می‌شود که ایل اوغوز در ییلاق است و به ناگاه به ایل هجوم می‌شود. شدت هجوم به قدری است که ایل فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد و در هنگام فرار ایل باسات که بچه شیرخواریست در بیابان جا می‌ماند و شیری او را بزرگ می‌کند. داستان این شبیخون بسیار خلاصه نقل شده است و گویا راوی نمی خواهد شکست ایل را به تفصیل روایت کند. در بندهای بعدی داستان به صورت اختصار به شبیخونهای بعدی اشاره می‌شود و به ناگاه ماجرای آمیزش چوپان با پری و داستان تپه گؤز شروع می‌شود.
برداشت من از این داستان این بود که راویان قوم اوغوز یک واقعه بسیار تلخ و تراژیک تاریخی را به صورت نمادین بیان کرده‌اند. واقعه‌ای که ایل مورد هجوم دشمنی قویتر قرار گرفته و یک نوع اسارت طولانی مدت را تجربه کرده است. تپه گؤز نمادی از آن دشمن اسارتگر است که واقعا در جهان واقعی وجود خارجی داشته است بدون هیچ پیوندی با جهان اسطوره و متافیزیک.
حال فرض کنیم ترکهای کنونی نام این قوم را می‌دانستند و این داستان به تفصیل به جزئیات آن اشاره کرده بود. در این صورت چه اتفاقی می‌افتاد؟ ترکها اکنون از چه قومی متنفر بودند و حاصل این تنفر چه بود؟
داستان ضحاک نیز از جهاتی با این داستان شبیه است و در آنجا مارهای روی دوش او هر روز مغز دو جوان را می‌خورند و فردوسی تا جاییکه به یاد دارم ضحاک را تازی می‌داند و بر عکس راویان اوغوز اسطوره را با تاریخ واقعی یا تخیلی پیوند داده است. و همین پیوند یکی از آبشخورهای عرب ستیزی در بین بخشی از کسانی است که با فردوسی و ادبیات او همذات پنداری می کنند.
*
زمانی به یهودیان به خاطر دو - سه هزار سال تاریخ کتابت و آرشیو و حافظه مکتوب تاریخیشان غبطه می‌خوردم. اما اکنون می‌بینم آنچه در سواحل دریای مدیترانه می گذرد حاصل دو هزارو اندی سال حافظه مکتوب یهودی و هزار و اندی سال حافظه تاریخی مکتوب عربهای مسلمان است. بر میگردم و به هر نوع حافظه مکتوب تاریخی لعنت می‌فرستم که امروز ما را در گرو روایتهای درست و نادرست خود به خون می‌کشد. شاید یکی از دلایلی که ترکها توانستند در اقصی نقاط آسیا و اوراسیا و اروپا و حتی آفریقا حکومت تاسیس کنند و با اقوام و ملتهای دیگر همزیستی نمایند همین عدم اعتنای آنها به ثبت تاریخ و ایجاد یک حافظه تاریخی غلیظ و شدید بود.»

:

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اهمیت تشکل ها و نهادهای مردمی در این برهه

+0 به یه ن

برخی صاحبنظران در مورد فروپاشی اجتماعی در ایران هشدار می دهند. راستش من تحولاتی را که در جامعه اتفاق می افته به مقدمه فروپاشی اجتماعی شبیه نمی بینم. اتفاقا برعکس فکر می کنم جامعه ایران رشد کرده و پوستین قدیمی خود را از تن می کنه تا ردایی نو و برازنده بر تن کنه.
با این حال من متخصص این امور نیستم و شاید اشتباه کنم. اما از یک نکته کمابیش مطمئنم: هرچه در جامعه ما شبکه ها و تشکل های مدرن و پیشرو قوی تر باشند امکان فروپاشی اجتماعی و خطرناک شدن توده ها پایین تر می آید.
در آرامش نسبی ای که الان هست( به نظر بسیاری، آرامشی قبل از طوفان) کاری که امثال ما باید بکنیم تقویت نهادهای و انجمن های مدرن و پیشروست. دو نهادی که من سعی خواهم کرد در ماه های آینده نیروی خودم را برای تقویتشان به کار گیرم عبارتند از انجمن فیزیک ایران و بنیاد کودک.
اولی علمی است و دومی نیکوکارانه. البته چون بنیادکودک از دانش آموزان و دانشجویان برجسته نیازمند حمایت می کنه در دراز مدت آن هم به علم خدمت می کنه.
در روزهای آینده بیشتر در مورد بنیاد کودک خواهم نوشت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چه باید کرد؟

+0 به یه ن

یک تحول اساسی در حکمرانی کشور لازم هست. چرا؟! این همه فساد و اختلاس و این همه بی عدالتی و این همه فقر و این همه حیف و میل در اموال عمومی و این درجه ازتخریب محیط زیست در یک حکمرانی کمابیش کارآمد نباید رخ بده!
پس تحول لازمه. اما چهره های مشهور اپوزیسیون خارج از کشور و اعوان و انصارشان از عهده چنین تحولی عاجزند. اگر قرار بود آبی از آنها گرم بشه تا الان شده بود. فعلا هم که افتاده به جان هم. دست کم طرفدارانشان افتاده اند به جان هم! فکری نو، دیدگاهی نو و چهره هایی نو و ابتکار عمل لازم هست.
فکر نو و ایده ی نو ودیدگاه نو را از کجا بیاوریم؟ نظر من این هست که بنگریم در ایران چه سیستم هایی (ولو در ابعاد کوچک یک تشکل صنفی یا یک موسسه خیریه یا یک کارخانه یا کارگاه با سابقه بیش از سه چهار رهه) خوب کار کرده اند، ببینیم در منطقه ما چه سیستم هایی نسبتا خوب کار کرده اند، ببینیم در غرب چی خوب کرده، ببینیم در شرق چی خوب کار کرده. اینها را تلفیق کنیم وجوه مشترکشان را بیابیم و بعدش یک سیستمی که به درد حال و روز امروز کشور ما می خورد استخراج کنیم.
بخش بزرگی از این کار را آکادمیسین ها و متخصصان حکمرانی باید بکنند. شاید هم طرحی حاضر و آماده داشته باشند. از افرادی در سطح سواد علی کریمی و مسیح علی نژاد و .... نمی شه انتظار داشت که بتوانند چنین استخراجی انجام دهند. ولی ملت ۸۵ میلیونی ما حتما کسانی دارد که چنین مطالعاتی در سطح بالا انجام داده باشند.
بعدش هم هنرمندان و نویسنده ها باید این متاع را به صورتی دربیاورند که برای عموم قابل عرضه باشه. در درجه بعدی سلبریتی ها آنها را در سطح وسیع ترویج می کنند.
ما که هیچ کدام از این طیف ها نیستیم چه کنیم؟ به نظر من در ماه های آینده ما باید سعی کنیم نهادهای مدنی موجود را تقویت کنیم. تقویت نهادهای مدنی از طرفی باعث قوام دموکراسی در آینده خواهد شد. از طرف دیگر، احتمال توده ای شدن و خطرناک و خشونت بار شدن اعتراضات را می گیره.
دست آخر هم اگر این نهادها تقویت بشوند کسانی که در مورد نهاد های موفق ایرانی تحقیق می کنند تا فرمول موفقیت حکمرانی استخراج کنند سوژه های بهتر و بیشتری خواهند داشت و فرمولشان دقیق تر خواهد شد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

الگوی مفید برای آینده!

+0 به یه ن

هرچند مطالعه گذشته تا حدودی چراغ راه آینده است اما به نظرم در حال حاضر  تحلیلگران کشور ما  در کنکاش در گذشته- به خصوص در تحلیل وقایع منتهی به انقلاب ۵۷- راه به افراط می روند. یعنی آن قدر تاکید بر تحلیل آن گذشته انجام می شه که از حال و آینده غافل می شویم. 

از گذشته الگویی برای آینده نمی توانیم دربیاوریم. مردم امروز -اعم بر پیر و جوان با مردم سال ۵۷ فرق دارند. نکته فقط این نیست که نسل هایی نو به عرصه آمده اند. ۸۰ ساله های امروز که ۳۵ ساله های آن روز هستند هم دنیایی متفاوت دارند. جهان بینی ای متفاوت با ۳۵ سال پیش خود دارند. هم دنیای ایدئولوژی ها عوض شده و دنیای تکنولوژی هم دنیای علم و دنبال آن دنیای انتظارات.
درنتیجه این همه تحلیل گذشته خیلی راه به جایی نمی بره. حتی شخصیت مصدق ( با وجود خصوصیاتی نظیر مدرن بودن، التزام به حقوق بشر، درس حقوق خواندن،  سالم و به دور از فساد بودن، شجاعت، عطوفت و مهربانی، دستگیری از ضعفا و.... در بالاترین حد) هم پتانسیل آن را نداره که اکثریت مردم ایران را جذب خود کنه و الگویی برای آینده بده. سایر دولتمردان گذشته ایرانی- با هزار ویک ایرادی که داشتند- که دیگه به طریق اولی نمی توانند.
به نظرمن برای این که ببینیم   مدیریت کلان کشور در آینده باید چه طور باشه باید ببینیم همین الان در سطح کوچک چه سیستم هایی  در همین کشور خودمان کار می کنه. همان ها را مطالعه کنیم و الگو برداری کنیم و بعد بیاندیشیم که اگر در سطح کلان بخواهیم از آن الگو برداری کنیم نیاز به چه تغییراتی هستیم.
نمونه هایی از سیستم هایی که در همین کشور خودمان کار می کنند را در زیر نام می برم. باید دید اینها چه خصوصیات مثبتی نسبت به مشابه های ناکارآمد خود دارند که کارکرد و کارآیی مقبول تری دارند.
۱) انجمن فیزیک ایران و انجمن ریاضی ایران. باید با سایر انجمن ها و تشکل ها ی علمی که ناکارآمد هستند مقایسه شود. 
۲) کارخانجات و کارگاه های خانوادگی که حدود صد سال هست کار می کنند. در تبریز از این نمونه ها نسبتا زیاد داریم.
۳)  فروشگاه های زنجیره ای دریانی ها و سایر تشکل های صنفی که از یک روستا برخاسته اند و در تهران موفق و منسجم عمل می کنند.
۴) برخی از  مهمانسراهای بومگردی موفق یا جشنواره های روستایی که اقتصاد محلی را رونق بخشیده.
۵)  برخی از کاسبی های اینرنتی.
۶) برخی انجمن انجمن های ادبی نظیر مثنوی خوانی ها که به طور مرتب و بدون وقفه دهه ها برقرارند و بین نسل های مختلف پل زده اند.
و و وو و و 
به نظرم هرکدام از اینها درس های مفیدتری برای آینده ایران دارند  و آموزنده ترند تا دعوا بر سر «خدمت و خیانت روشنفکران» که بحث روز هست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل