نیکوکاری تلگرامی

+0 به یه ن

در دو نوشته پیشینم ابراز امیدواری کردم که شاید بتوان از این اتحادی که بین ترک های سراسر کشور در پی ماجرای فیتیله پیش آمده سود جست. حالا یک پیشنهاد مشخص تر دارم. پیشنهادی کاملا عملی است. از این گروه های تلگرامی بین دوستان و همفکران برای کار خیر می شه استفاده کرد. مثلا گروهی را در نظر بگیرید که حدود 50 عضو دارد و همگی به هم اعتماد دارند. یکی شان پیشقدم می شود و یک حساب بانکی باز می کند. دوستان هر کدام ماهی مبلغی (مثلا ده هزار تومان) در حساب او می ریزند. آخر ماه آن را صرف کار خیر می کنند. در مورد موضوع کار خیر با هم مشورت می کنند. قطعا بین آشنایان این پنجاه نفر  کسی پیدا می شود که در آن ماه احتیاج به کمک مالی پیدا کند. مثلا آبدارچی اداره یکی تصادف می کند و برای تعمیر ماشینش احتیاج به پول دارد. به این ترتیب با مشکلات همدیگر آشنا می شویم. چه بسا در این میان از مشاوره همدیگر یا آشناهای همدیگر بهره مند می گردیم.

این کار قدم اول می تواند باشد برای تشکیل انجمن های زادگاهی که در نوشته قبلی ام به آن اشاره کردم. قدمی کاملا عملی.

در شهرستان ها از این جمع های حمایت کننده زیاد داریم. یعنی زندگی بر اساس همین جمع های حمایت کننده می چرخد. تهران هست که به لحاظ جمع های حامی بسیار فقیر است. برخی از ترک های تهران که حس بیکسی  و تنهایی می کنند و می خواهند در جمع مطرح شوند و مورد توجه قرار گیرند برای خود هویت "ترک پرظرفیت" می تراشند!  "ترک پرظرفیت" شدن زیاد سخت نیست. کافی است به هر جمعی که وارد می شوی لودگی کنی! اولش بگویی "من خودم هم ترکم هاااااا!!!! هه هه هه هه!" بعدش از اون جوک های لوس "یه روز یه ترکه...." بگویی. در تهران این افراد زود محبوب می شوندو در مجالس "مدال افتخار پرظرفیتی" می گیرند. البته این مدال افتخار در مواقع سختی و بیکسی مفت نمی ارزد. این دوستانی که برای ظرفیت بالای یارو کف و سوت می زنند به موقع سختی یک لیوان آب هم دستش نمی دهند. در موقع دلتنگی حالش را هم نمی پرسند. او را فقط برای لودگی می خواهند و بس!  برای ماندن درمرکز توجه یارو باید روز به روز با توهین به هفت جدش "ظرفیتش" را بیشتر کند و لودگی را به کمال برساند.
 این فرهنگ برای شهرستانی هایی که این نوع بیکسی و تنهایی را تجربه نکرده اند و همیشه جمع های بستگان و دوستانشان آنها را حمایت فکری روحی مالی شغلی و جسمی کرده اند (اغلب بیش از حد نیاز) غیر قابل فهم و غیر قابل درک هست. وقتی شهرستانی ها با آن قبیل لودگی ها مواجه می شوند ریشه ها را نمی بینند و شوکه می شوند.

برای این که تنش ها کمتر شود چاره ای نیست جز آن که در تهران هم از آن نوع جمع های حمایتگر که در شهرستان ها هست داشته باشیم تا کسی به خاطر تنهایی و بیکسی به آن حال و روز نیافتد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عدو شود سبب خبر اگر خدا خواهد

+0 به یه ن

اتفاقات مربوط به برنامه فیتیله اتحاد و همدلی عجیبی بین ترک های سراسر ایران (اعم بر دولتی و غیر دولتی، شهری و روستایی، ساکن استان های مختلف و خارج از کشور) ایجاد کرده. فرصت مغتنمی است که به فکر ایجاد انجمن های زادگاهی با اهداف امور نیکوکاری یا فرهنگی باشیم. قبلا در مورد انجمن های زادگاهی مطالبی نوشته بودم.

انجمن های زادگاهی-یاشاسین دریاننی لار

بحثی در مورد انجمن های زادگاهی


وقتمون را با یکی بدو با  اونهایی که می آیند می گویند "کدام توهین؟! چرا ظرفیت ندارید" تلف نکنیم. غیر از این که انرژی از ما بگیرند بحث با آنها حاصلی نخواهد داشت. به جایش به فکر ایجاد انجمن های مفید باشیم. این اتحادی را که به وجود آمده قدر نهیم. می تونیم انجمنی برای کمک  وحمایت ترک های مقیم تهران که زیاد فارسی بلد نیستند و به همین علت کلاهبرداران سرشان کلاه می گذارند بنیان نهیم. کمکشان کنیم که حقشان را بگیرند.  اگر لازم شد وکیل برایشان بگیریم. یادشان دهیم چه طور می توانند از حقوق خود دفاع کنند.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چهل تکه فرهنگ تهران

+0 به یه ن

حتما از جریان برنامه فتیله و حاشیه هایی که به دنبال داشت باخبر شده اید. توهینی آشکار بود که طبیعتا خشمی همگانی به دنبال داشت.  بعدش هم عوامل آن توبیخ شدند. من آن خشم و انزجار را طبیعی می دانم ابراز انزجار از آن را هم حق مسلم  می دانم. اما کش دادن موضوع را بیش از این به مصلحت نمی دانم.


به جای کش دادن آن موضوع  فکر می کنم بهتر است فکری اساسی تر بکنیم. راستش را بخواهید به نظر من ترک های ساک تهران-که خود نیز یکی از آنان هستم- به لحاظ توجه به فرهنگ اجدادی خود خیلی ضعیف عمل می کنند. این قبیل مسایل هم زاییده همین کم کاری هستند. در آذربایجان کار فرهنگی در این زمینه خوب انجام می شود.  در خراسان هم ترک ها به لحاظ فرهنگی فعال هستند. حتی در استان فارس ترک های قشقایی با این که در اقلیت هستند به لحاظ فرهنگی تولیدات قابل توجه و چشمگیر دارند. اما ترک های استان تهران با این جمعیت عظیم و با این همه امکانات به لحاظ فرهنگی چه کالای قابل عرضه ای دارند؟ تنها جایی که حضورشان چشمگیر هست در هیئت های عزاداری امام حسین و دیگر مناسک مذهبی هست. در این زمینه در همین تهران توانسته اند فرهنگ قابل عرضه ای داشته باشند اما در زمینه های دیگر بسیار ضعیف عمل کرده اند.
ببینید! حتی در ساده ترین و ملموس ترین  مسئله و نیاز  فرهنگی، یعنی در فرهنگ غذایی، حضور ترک ها در تهران چشمگیر نیست. این در حالی است که ما در زمینه فرهنگ غذایی بسیار غنی هستیم. اغلب رستوران های معروف، درجه یک و ریشه دار تهران را ترک ها بنیان نهاده اند.  اسامی بسیاری از غذاها و یا اسباب و وسایل مربوط به غذا در زبان فارسی از زبان ترکی وام گرفته شده است: قورمه، دلمه، قره قوروت، ... قاشق، اجاق، بشقاب و...
با این حال ما در همین تهران-و حتی از  مغازه های جنابان سوپردریانی نمی توانیم "آشلیخ دویی سی" (برنج مخصوص آش که در میانه می روید) پیدا کنیم. حتما باید به تبریز که می رویم با خودمان بخریم  و بیاوریم! پیدا کردن سبزی قورمه آماده به سبک آذربایجانی   (بدون شنبلیله و با خردشدن قد حدود 0.4 سانتی متر) در تهران آسان نیست. برای یک خانم شاغل ترک در تهران سخت هست که آشپزخانه سنتی خود را دایر کند. باید یا خودش را خیلی زحمت دهد که همه چیز را خود تهیه کند یا باید بخشی از فرهنگ آشپزی خود را وا دهد. با این جمعیت عظیم ترک در همه محلات تهران هر محله به ازای دو پیتزافروشی می بایست یک رستوران و یک کیترینگ غذای آذربایجانی هم داشت. اما ندارد!
این ساده ترین نیاز فرهنگی بود. حکومت هم جلوی بازکردن رستوران آذربایجانی یا واردات برنج آش از میانه یا تهیه و فروش سبزی قورمه مدل آذربایجانی   را نگرفته! این خود ترک های ساکن تهران بوده اند که کم کاری کرده اند.

حالا برویم سراغ نیازهای دیگر. علی الاصول با این جمعیت بزرگ ترک در تهران -از شمال شهر تا جنوب شهر- مراکز شغل یابی ای باید می  بود که برای ترک های جویای کار سرویس می داد. مثلا کسی که می خواهد برای مادر و پدر پیر خود یا فرزند خردسالش پرستاری بگیرد که به زبان ترکی مسلط باشد می توانست به آنها مراجعه کند تا کسی را معرفی کنند. اما چنین دفتر خدماتی نیست. اگر بود هم به اشتغال زایی کمک می کرد و هم به حفظ زبان مادری.

این چیزهایی که می گویم درآمد زا هم هستند.

و اما در مورد تاریخ تهران. چند درصد از مردم تهران با برج طغرل آشنا هستند؟ برجی که در زمان سلجوقیان ساخته شده است. چند درصد از مردم تهران از نقش شاهان ترک صفوی در توسعه تهران باخبرند. شکر خدا اغلب می دانند که این آقا محمد خان قاجار بود که تهران را پایتخت کرد. بسیار خوب! چه طور در جشنواره تهران قدیم که از قضا در یکی از قصرهای قاجار برگزار شد هیچ اشاره ای به نقش قاجار در تکوین فرهنگ تهران نشد؟! تهران قدیم در جاهل های سیبیل کلفت و کلاه لبه دار پوش دهه چهل که خلاصه نمی شود! چرا هیچ نمایشی از تهران قاجاری در آن نبود. شاید بدبینان بگویند به خاظر ترک ستیزی یا فاشیسم. من این حرف را قبول ندارم. اتفاقا از آذربایجان چند غرفه بود. از تبریز و بناب آمده بودند و غرفه گرفته بودند. (همان طور که از شیراز و قم و... آمده بودند) اما ترک های ساکن تهران هیچ تلاشی برای این که نشان دهند دست کم بخشی  از چهل تکه فرهنگ ساز این ابر شهر هستند نکرده بودند.  من فکر می کنم کم کاری و کاهلی از خودمان هست.

پی نوشت: نظرهایی که در راستای کش دادن آن موضوع باشد-ولو این که با مفادش موافق باشم- منتشر نمی کنم. اما دوست دارم  پیشنهاد های شما برای زندگی بهتر و  در ضمن کم تنش تر در تهران بزرگ در کنار سایر اقوام را بخوانم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فرق اقلیت سه درصدی با اقلیت سی درصدی

+0 به یه ن

فرق هست بین اقلیت تحت فشار دو سه درصدی با اقلیت بیست درصدی که با هدف و یا شعار بهتر کردن وضع آن اقلیت در مجلسی حضور می یابند. عملکرد برخی از خانم های مجلس به خصوص در سه دوره اخیر کاملا ضد زن بوده. اما اگر جز این بود جای تعجب داشت. این اقلیت مطلق در جو زن ستیز سه دوره اخیر مجلس راحت ترین راه را برای مطرح کردن خود، یک پله بالاتر نشستن در موضع زن ستیزی می بیند. اما اگر زنان مجلس اقلیتی 20 درصدی بودند، هویت خود را و روش مطرح ساختن خود را در همیاری برای مطرح کردن مشکلات زنان می یافتند.

همه که اون قدر استحکام شخصیت ندارند که جلوی موج اقلیت ستیز بایستند و یا خود موجی نو راه بیاندازند. همه قابلیت جریان سازی ندارند. جریان سازان در هر جامعه ای و درهر دورانی معدود هستند. نماینده های خانم در سه دوره اخیر مجلس وارد یک مجلس کاملا زن ستیز شده اند. خوب خوباشون (مثل اون خانم نماینده خلخال) ترجیح دادند که وارد مسایل زنان نشوند و به مسایل دیگر بپردازند تا مجبور نشوند جلوی اکثریت زن ستیز بایستند. برخی هم که از قضا از شهرهای بزرگ تر -به اصطلاح- لیبرال تر آمده بودند برای مطرح کردن خودشان و سواری گرفتن از موج زن ستیز ترجیح دادند یک پله هم از مردان مجلس زن ستیز تر باشند.
اما اگر اقلیت 2-3 درصدی بشه یک اقلیت 20-30 درصدی و شعار هم دفاع از حقوق زنان باشه زنان معمولی هم با استحکام شخصیت معمولی برای مطرح کردن خود شعار های  دفاع از حقوق زن می دهند. لازم نیست شخصیت خیلی محکمی داشته باشند یا قهرمان باشند تا جلوی اکثریت زن ستیز بایستند (این از دست هر کسی بر نمی آید). معمولی هم باشند بس هست.

کمپین تغییر چهره مردانه مجلس با این هدف وارد عمل شده است. اگر موفق بشه که این اقلیت دو سه درصدی را تبدیل به اقلیت بیست درصدی بکنه عملکرد فراکسیون زنان متفاوت از این سه دوره خواهد بود.

زنانی که به دنبال دفاع از حقوق زنان هستند معمولا با جریان های حفاظت از محیط زیست، دفاع از حقوق کودک، دفاع از حقوق معلولان، بهتر کردن خدمان درمانی و بهداشتی و دفاع از حقوق اقلیت های دینی و زبانی و...... نیز همراه و همصدا هستند. به این ترتیب چند هدف با هم حاصل می شه. مهمتر این که اگر مجلسیان مشغول این مسایل بشوند کمتر فرصت می کنند به همه دنیا فحش بدهند و درنتیجه کمتر برای مملکت مشکل به وجود می آد!
به هر حال بسته به این که چه قدر ما شهروندان از این کمپین پشتیبانی کنیم این کمپین به موفقیت نسبی می رسه. هر چه قدر حمایت ما بیشتر باشه درجه موفقیت آن بیشتر می تونه باشه

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظری در مورد مشارکت فعال تر زنان در انتخابات آتی

+0 به یه ن

نوشین احمدی خراسانی/روزنامه بهار

در کشور ما مداخله جامعه مدنی زنان در انتخابات برای پیشبرد اهداف برابری‌خواهانه معمولا از چند زاویه موضوعی بحث‌برانگیز بوده است. نخست آنکه برخی از کنشگران زن موضوع «انتخابات» را موضوعی «سیاسی» قلمداد می‌کنند و به‌همین سبب، ورود به حوزه سیاسی را مغایر با رویکرد مدنی و اجتماعی جامعه مدنی زنان می‌دانند. این درحالی است که همه می‌دانیم یکی از هدف‌های مشخص جنبش‌های زنان در جهان، همان‌طور که در سند کنفرانس جهانی پکن هم تبلور یافته افزایش مشارکت زنان در تصمیم‌گیری‌ها و مدیریت سیاسی است؛ همچنین، تجربه‌های فراوان مداخله فمینیستی در انتخابات و فعالیت مؤثر حول صندوق رأی در کشورهای مختلف دنیا وجود داشته است و مختص به جامعه ما نیست. 
دوم اینکه اگر ما به‌عنوان فعالان جنبش زنان ناگزیریم در تصمیماتی که مجلس قانون‌گذاری درمورد زنان اتخاذ می‌کند مداخله کنیم و نمایندگان مجلس را برای طرح‌ها و قوانینی که مطرح می‌کنند به پرسش بگیریم، خیلی طبیعی است که در فرآیند انتخاب نامزدهایی هم که قرار است در مجلس ورود پیدا کنند مداخله کنیم تا نامزدهایی که با اهداف برابری‌خواهانه زنان همدلی بیشتری دارند به مجلس قانون‌گذاری راه یابند و از این رهگذر، زنان هموطنمان با قوانینی کمتر زن‌ستیز مواجه شوند. 
سوم، به‌نظر می‌رسد برخی گروه‌ها و افرادی که معتقدند ورود جامعه مدنی زنان به فضای انتخابات ورود به عرصه سیاست است و از این زاویه آن را نقد و نفی می‌کنند عمدتا خود را خواسته یا ناخواسته بدیل یا رقیب سیاسی نظم موجود و جناح‌های سیاسی حاکمیت می‌دانند و ازاین‌رو مداخله جنبش زنان را به‌نوعی «همدستی با رقیب یا دشمن سیاسی» می‌پندارند؛ بنابراین در نفی هرگونه مداخله فمینیستی در انتخابات تردیدی به خود راه نمی‌دهند.درواقع آنان نیز اتفاقا از زاویه و رویکردی «سیاسی» به مداخله زنان در انتخابات نگاه می‌کنند و به آن انتقاد دارند نه از زاویه و رویکردی مدنی. این درحالی است که معیار مداخله جنبش‌های مدنی زنان باید میزان تاثیرگذاری مثبت در زندگی روزمره ‌میلیون‌ها زنی باشد که مخاطبشان هستند؛ ازاین‌رو عملکرد سیاسی‌شان هم طبعا نمی‌تواند در جهت «چک‌سفید‌دادن» به گروه و حزب سیاسی «مدافع وضع موجود» یا به یک گروه یا حزب سیاسی «بدیل نظم موجود» باشد. 
وقتی قرار باشد‌ میلیون‌ها زن در انتخابات شرکت کنند، بی‌شک بخشی از مسئولیت فعالان جنبش زنان، به‌عنوان جنبشی «همراه زنان»، و نه لزوما «برای زنان» (یا متولی آنان) هم این خواهد بود که با مداخله‌گری آگاهانه، «رأی زنان» کشورشان را درعمل به‌شکلی «معنا و مفهوم» بخشند که بتواند هرچه بیشتر در جهت بهبود وضعیت زندگی روزمره زنان باشد. معنی این سخن آن است که قرار نیست جنبش مستقل زنان بدیل و رقیب یا «شریک» برای هیچ نیروی سیاسی باشد حالا چه نیروهای سیاسی ای که خود را بدیل حاکمیت، چه آن‌ها که خود را حافظ نظم موجود به‌شمار آورند. دراین میان دو راه پیش‌روی فعالان مدنی قرار دارد: یا می‌توان نظاره‌گر بود و خود را کنار کشید و پس از انتخابات، نمایندگان زن‌ستیز را با ابزارهای محدودی که در اختیار داریم، به چالش بکشیم، یا در همین دوره‌ای که قرار است جامعه به صندوق رأی مراجعه کند و انتخاب خودش را داشته باشد، نامزدهای زن‌ستیز را با ابزارهای بیشتری که در دوره انتخابات دراختیارداریم به چالش بکشیم. بی‌شک راه‌حل دوم راه‌حل اول را نفی نمی‌کند، بلکه می‌تواند به آن حتی یاری برساند. 
وانگهی، نامزدهای برابری‌طلب حتی اگر از سد شورای نگهبان رد نشوند، حداقل حضور پُرشمارشان که نشانه خواسته عمومی زنان است، می‌تواند نامزدهای زن‌ستیز را به چالش بکشد؛ ازاین‌روست که ما در «کمپین تغییر چهره مردانه مجلس» در کنار دیگر کمپین‌های زنانه، قصد داریم از تمام ظرفیت‌ها و روش‌های موجود و قانونی برای به‌چالش‌کشیدن نامزدهای زن‌ستیز در مجلس آینده سود ببریم، هم ازطریق به‌چالش‌کشیدن مستقیم تمام نامزدهایی که سابقه و تفکرات زن‌ستیزانه دارند و هم از طریق مطرح‌‌کردن برنامه‌های نامزدهای برابری‌طلب؛ نامزدهایی که هر یک می‌توانند حداقل در دوره انتخابات، نماینده یا بلندگوی بخشی از خواسته‌های زنان کشورمان باشند. 
درواقع به‌جای آنکه مانند گذشته، در انتخابات صرفا فهرست خواسته‌ها و مطالباتمان را مطرح کنیم، این‌بار، افزون بر فهرست خواسته‌هایمان، از فهرست زنانی هم که به‌نوعی این خواسته‌ها را نمایندگی می‌کنند پشتیبانی می‌کنیم و به‌این ترتیب، به خواسته‌ها و مطالباتمان چهره‌ای ملموس، قابل‌وصول و گشوده‌تر می‌بخشیم. این تمام آن چیزی است که ما دراین کارزار چند‌ماهه (کمپین تغییر چهره مجلس) تلاش داریم به آن جامه عمل بپوشیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زنان و مجلس دهم

+0 به یه ن


اتفاقات جالبی در کشور رخ می دهد. از جمله این که به تازگی کمپینی راه افتاده برای راهی کردن تعداد بیشتری از زنان برابری خواه به مجلس دهم. برای اطلاع بیشتر از دغدغه ها و عملکرد این کمپین می توانید به وبلاگ زیر مراجعه کنید:
http://women4parliament.blogfa.com/
من فکر می کنم کسانی که دغدغه پاسداشت زبان مادری و حقوق قومیت ها را دارند باید کمپین مشابهی راه بیاندازند

در پنجم آبان (همین چند روز پیش) نشستی بوده در مورد همین کمپین و در آن فعالان حقوق زنان دیدگاه های خود را بیان کرده اند. این نشست در مطبوعات هم گویا بازتاب خوبی داشته است.

نکات زیر به نظرم درخور توجه آمد:
همچنین در ادامه برنامه هم «مهدیه گلرو»، عضو کانون شهروندی زنان نیز به عنوان یکی دیگر از سخنرانان به مقایسه شرایط زنان در ایران و برخی کشورها پرداخت و گفت: در مجلس افغانستان 175 مرد و 67 زن وجود دارد. در عراق نیز سهم زنان از مجلس 237 مرد و 83 زن وجود دارد. حالا مساله این است که این زنان در چه شرایطی کاندید شدند؟ در انتخابات افغانستان وقتی زنان قصد کاندیدا شدن داشتند، طالبان بیانیه ای داد که اگر زنان کاندید شوند، ما آنها را می کشیم ولی آنها کاندیدا شدند. در مرحله دوم طالبان گفت که اگر در انتخابات شرکت کنید همه شما را ترور می کنیم و می کشیم. در عراق هم القاعده در هنگام انتخابات چنین بیانیه تهدیدآمیزی داده بود و در ادامه این روند هم داعش این کار را کرد. با این حال اما ما می بینیم که زن ها در آن شرایط می آیند و کاندید می شوند. اما سوال اینجاست که در ایران چرا وقتی تهدیدی وجود ندارد و به لحاظ قانونی هم منعی وجود ندارد، زن ها کم کاندید می شوند و یا کم استقبال می کنند؟ بنابراین باید کمی به خودمان بازگردیم.



او همچنین به مثالی درباره پی گیری های زنان در مجلس ایران و تأثیر گذاری افزایش تعداد کمی زنان در مجلس هم اشاره کرد و گفت: تعداد کمی زنان در مجالس بسیار تأثیرگذار است. برای نمونه در جریان قتل فرخنده ملک زاده و سوزانده شدن جسد او که پارسال در کابل اتفاق افتاد، زنان نماینده افغانستان چون تعدادشان قابل توجه بود توانستند جدی وارد عمل شوند و تا آخرین لحظات در جریان قرار داشتند. هرچند که نتیجه اش اعدام بود و خوشایند نبود اما به سرانجام رسید. همچنین داستان زنان ایزدی را زنان مجلس عراق به دلیل آن که تعدادشان در مجلس قابل توجه بود توانستند مطرح کردند و صدایی برای زنان ایزدی در جامعه ایجاد کنند و همین باعث جهانی شدن موضوع زنان ایزدی شد. اما در مورد اسیدپاشی در ایران چه شد؟ زنان چه عکس العملی داشتند؟



گلرو یادآوری کرد: معتقدم این که زنان نمی خواهند کاندید شوند، کاری نیست که بر عهده دولت باشد. مساله خود ما هستیم که آیا می خواهیم وارد عرصه شویم یا نه؟ واقعیت این است دولت نمی تواند کاری کند و این جامعه مدنی است که باید به زنان انگیزه بدهد و به آنها بگوید که این توانمندی را دارید . او گفت: زنان ما در فضاهای دانشگاهی و فرهنگی اقلیت نیستند اما در فضای سیاسی در اقلیت هستند. حالا این اقلیت بودن می تواند هزار چیز باشد، یکی از آنها هم می تواند، عدم باور به توانمندی های زنان باشد.



او درباره کاندید شدن زنان هم یادآوری کرد: باید ببینیم که چه کسی خواسته های زنان را پی گیری می کند؟ شاید دغدغه پدران یا همسران ما حمایت از قانون خانواده نباشد اما ما بر اساس چیزی که فکر می کنیم درست است باید عمل کنیم و به نوعی می خواهیم پیروی کردن از رأی مردانه را کنار بگذاریم.



گلرو در بخش دیگری از صحبت هایش هم یادآوری کرد: در مورد کاندید شدن هم در فضای سیاسی ایران، در صد سال اخیر اسم زن ها زیر اسم پدران و همسران سیاسی آنها پنهان شده است. اما در سال های اخیر این شرایط تغییر کرده است و توانستند جایگاه خود را پیدا کنند. متأسفانه احزاب سیاسی نمی پذیرند که زنان را بیشتر در لیست خود قرار دهند چرا که فکر می کنند ممکن است ریزش رأ ی داشته باشند یا اینکه بخواهند کسانی که رأی بیشتری می آورند را در لیست خود قرار دهند. اما جامعه مدنی باید به احزاب بگوید که جایگاه زنان محکم است و ما می خواهیم که زنان در لیست باشند.



او در پایان گفت: سوالی که ایجاد می شود این است که از زنانی که وارد مجلس می شوند چند نفر مثل ما فکر می کنند. فکر می کنید که از بین 10 نفر زن در مجلس راحت تر می شود کسی را همفکر پیدا کرد یا در بین 60 نفر؟ من فکر می کنم که بین 60 نماینده راحت تر می شود و در مواقعی که ما می خواهیم صدای یک زن شنیده شود، صدای آن زن در مجلس شنیده شود. به لحاظ جامعه شناسی همیشه اقلیت به لحاظ جامعه شناسی همیشه اقلیت پی رو اکثریت است. اما وقتی اقلیت از 3 درصد به 10 یا 15 درصد افزایش پیدا کند، توانایی یا مانور آنها در قانونگذاری افزایش پیدا می کند. یعنی در مجلس وقتی به لحاظ کمیت تغییر پیدا می کند و از لحاظ کمیت خارج می شود، خلاقیت را به دست می گیرد و دیگر دنباله رو نیست و حتا می تواند در لایحه ها و یا طرح ها تأثیرگذار باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هشدار

+0 به یه ن

اگر شما و یا یکی از آشنایانتان در صدد هستید در "دوره های معنوی با اسامی شسته رفته" شرکت کنید این هشدار آنا را جدی بگیرید.
چند سال پیش پسر جوان  و تحصیلکرده یکی از آشناهای ما مرید یک عارف نمایی شد.  بعد اون پسر برای مدتی گم شد! ماه ها خبری از او نبود تا این که جسد او و چند جوان دیگه و اون شیخ را در کرج پیدا کردند. گویا خودکشی دست جمعی کرده بودند.
خطرات این راه بسیارند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شیرزنان حامی دریاچه اورمیه

+0 به یه ن

نقل از تابناک


40 زن از اهالی دو روستای «قره قزلو» و «چپقلو» با همکاری طرح بین‌المللی تالاب‌ها و با انتخاب معیشت جایگزین، به احیای «دریاچه ارومیه» و تالاب «قره قشلاق» کمک می‌کنند.


روزنامه ایران در ادامه نوشت: 20 زن روستای «قره‌قزلو» حتی از کاشت «گوجه» و «هندوانه» توسط مردانشان به دلیل «پر آب بر بودن» جلوگیری کردند. به جای آن با سرمایه اندک خود کارگاه خیاطی راه انداختند تا با کسب درآمد از دوخت ودوزی که آب نمی‌خواهد هم کمک خرج خانواده باشند و هم با ذخیره آب، به احیای دریاچه ارومیه و تالاب قره قشلاق کمک کنند.

آنها 5 میلیون تومان سرمایه مشترک را در یک صندوق ریختند. 170 مانتو دوختند اما فقط دو میلیون تومان فروش داشتند. با وجود این در گفت‌و‌گو با روزنامه ایران می‌گویند که شک ندارند در سال‌های آتی یک کارگاه بزرگ مانتو و لباس‌های فرم خواهند داشت. همین ریسک‌پذیری، تفاوت آنها با زنان روستای «چپقلو» است که منتظرند تا وام قرض‌الحسنه وعده داده شده توسط فرمانداری به آنها برسد و با اجاره یک مکان کار خیاطی را شروع کنند.

«ولی‌الله فرج‌اللهی» فرماندار بناب در گفت‌و‌گو با خبرنگار ما تأکید می‌کند به محض رسیدن پول، پرداخت وام زنان این دو روستا در اولویت است! البته زمان دادن وام‌ها مشخص نیست. فعالان حوزه محیط زیست هم اعتقاد دارند خیرین با کمک‌های خود و خرید چرخ خیاطی برای آنها می‌توانند تا حدودی گره آنها را بازکنند.

برای کاشت گوجه صحرا نرفتیم

زنان روستای قره قزلو عزم خود را جزم کرده‌اند تا زرینه رود را نجات بدهند، خیال قره قشلاق را راحت کنند و مرهمی بر زخم‌های دریاچه ارومیه بگذارند. «برادری» خود را هم اثبات کرده‌اند، آنقدر که امسال پا را در یک کفش کردند و با مردانشان برای کاشت هندوانه و گوجه به صحرا نرفتند: «وقتی ما نرفتیم مردهامون هم نرفتند دیگه.» آنها حالا دیگر از حال و روز دریاچه خبر دارند. بابت سرنوشتی که در کمین زرینه رود نشسته دل‌نگرانند. از زخم ریزگردهای نمکی که مثل خوره به جان کشاورزی و باغداری منطقه افتاده، دلشوره گرفته‌اند. البته خوره‌ای که به جان دریاچه ارومیه افتاده، هنوز آن زخم کاری را به سرسبزی روستای «قره قزلو» نزده، برعکس روستای «چپقلو» که زمین‌های زراعی را بی‌بار کرده؛ زمین‌هایی بی‌زایش.

زنان قره قزلو «زرینه رود» را بیشتر دوست دارند حتی از پولی که از کشت و برداشت گوجه و هندوانه به دست می‌آورند برای همین هم اسم گروه‌شان را گذاشته‌اند «زرینه». البته پول آنچنانی هم از کشت و برداشت گوجه و هندوانه به آنها نمی‌رسد. این مسأله را «لطفی» مدیر اداره محیط زیست بناب به خبرنگار ما می‌گوید. صیفی‌جات دو سوی جاده‌ای را که ما را به روستای چپقلو می‌برد نشان می‌دهد و می‌گوید: «گوجه را از کشاورز کیلویی 200 تا 300 تومان می‌خرند و به کردستان عراق صادر می‌کنند.»

همه‌چیز به جیب دلالان می‌رود و «آب مجازی» هم به عراق صادر می‌شود. هر کیلو گوجه 300 لیتر آب می‌برد و هر کیلو هندوانه 500 لیتر. این‌ همان آب مجازی است که «مهدی مجتهدی» عضو دیگر انجمن زیست محیطی «دامون» هم آن را یادآوری می‌کند که تاکنون در محاسبات کمتر دیده شده است!

به سود و زیانش فکر نمی‌کنیم

«قره قزلو» روستای کوچکی است؛ خانه‌هایش ایستاده و نیم ایستاده. البته مسکن و شهرسازی برخی از خانه‌ها را کوبیده و ساختمان‌های بی‌قواره سیمانی به جای آنها ساخته که هیچ شباهتی با معماری بومی روستا ندارد. کارگاه خیاطی روستا، خانه کوچکی است که برای روحانی دِه ساخته‌اند و در ماه‌های محرم و رمضان در آن ساکن می‌شود. شوق و ذوق زنان برای نشان دادن دست دوخته‌هایشان، فضای کارگاه کوچک را پر از همهمه کرده است. به صحرا که نرفتند، گوجه و هندوانه که نکاشتند، درآمدشان کم شد. وقتی از آنها می‌پرسم کم شدن درآمد خانه به دعوای زن و شوهری منجر نشده؟ پاسخ‌ها آنقدر زیاد است که میان صداها گم می‌شوند.

یکی می‌گوید: «باید در نجات دریاچه مشارکت داشته باشیم. زن و مرد ندارد.» دیگری می‌گوید: «یک سال تحمل کردیم. یک سال دیگر هم تحمل می‌کنیم.» زن جوان دیگری هم جواب می‌دهد: «شوهرم می‌گوید کم کم مانتو‌ها را می‌فروشید و پولش را درمی‌آورید.» آنها البته سرمایه کمی دارند. با کمک طرح تالاب یک چرخ سردوز و یک اتو تهیه کرده‌اند. اما چرخ‌های خیاطی‌شان قدیمی است. همین مسأله هم در نتیجه کار تأثیر دارد. کاش کسی پیدا می‌شد چند چرخ نو به آنها می‌داد! این مسأله را یکی از اعضای انجمن دامون می‌گوید.

این کارگاه نتیجه آموزش‌ها و فرهنگ‌سازی‌های طرح تالاب برای نجات تالاب قره قشلاق است. قره قشلاق یکی از تالاب‌های اقماری دریاچه ارومیه است. «زهرا امجدیان» عضو انجمن «دامون» که به کمک دو تن از همکارانش «تسهیل‌گری» طرح بین‌المللی تالاب برای آموزش جوامع محلی را برعهده دارند می‌کوشند تا راهی برای کاهش مصرف آب کشاورزی و تأمین حقابه «قره قشلاق» پیدا کنند.

امجدیان می‌گوید: «در این طرح به دنبال الگوی معیشتی برای سه روستای قره قزلو، چپقلو و مجیدآباد بودیم که به طور ذاتی آب خواه یا آب بر نباشد. این طرح یک سال طول می‌کشد که شش ماه آن گذشته است.» مشکلات روستای مجیدآباد آنقدر زیاد بود که به گفته امجدیان اصلاً وارد آن نشدند: «طرح یک سال بیشتر عمر ندارد و این مدت کفاف به نتیجه رسیدن طرح در این روستا را نمی‌دهد.»

آنها دو روستای چپقلو و قره قزلو را در دستور کار خود قرار دادند. برنامه با یک سری سؤال آغاز می‌شود که پاسخ آنها قرار است به نجات محیط زیست حوزه دریاچه ارومیه منجر شود. اینکه چه معیشتی باید جایگزین کشاورزی پرآب بر شود و چه محصولاتی باید جای کشت گوجه، هندوانه، هویج، پیاز و... را بگیرد؟ بازار فروش آنها کجاست؟ نیاز منطقه چیست؟ به گفته «احمدی» کارشناس تالاب‌ها، برنامه‌ها در این سه روستا اگر به موفقیت برسد به الگویی در ستاد احیای دریاچه ارومیه برای روستاهای دیگر تبدیل خواهد شد.

با مردان و زنان روستا جلسه می‌گذارند: «فهرستی تهیه شد از 15 تا 20 شغلی که روستاییان می‌گفتند می‌توانند انجام بدهند. مثلاً پرورش ماکیان یا نجاری از سوی مردان پیشنهاد داده می‌شود.» اعضای انجمن با همکاری کار‌شناسان طرح تالاب‌ها، شغل‌های پیشنهادی را از فیلترهای مدنظر می‌گذرانند: «پیشنهادها را یک ارزیابی اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی کردیم. می‌خواستیم ببینیم که این مشاغل چه تأثیرات زیست محیطی منفی یا مثبتی دارند. چه تأثیرات اقتصادی به وجود می‌آورند؟ تأثیرات اجتماعی آنها چیست؟ بعد از این ارزیابی‌ها و رد شدن از فیلتر یک سری از مشاغل باقی ماندند.»

در زمینه ایجاد شغل برای مردان روستا خیلی پیش نمی‌روند: «بر سر راه شغل‌هایی که مردان پیشنهاد دادند، موانعی است. مثلاً آنها به دنبال پرورش قارچ هستند یا نجاری و قالیبافی. بویژه در یکی از این روستا‌ها آقایان خیلی علاقه‌مند به قالیبافی بودند.» او درباره موانع و چرایی به سرانجام نرسیدن این مشاغل از جمله پرورش قارچ می‌گوید: «مردان این روستا الان یا دارند سر زمین خود کار می‌کنند - محصول پر آب بر را کاشت و برداشت می‌کنند که درآمد خوبی دارند - یا کارگری می‌کنند و از درآمدشان راضی هستند. اما در پرورش قارچ، در اندازه و اشلی که ما می‌خواهیم و کار خردی محسوب می‌شود چنین درآمدی به دست نمی‌آید. یا میزان وامی که می‌توانیم به آنها بدهیم خیلی کم است.» البته او امیدوار است به لطف فرماندار بناب و همچنین رئیس اداره محیط زیست، منابع مالی بیشتری به این طرح اختصاص داده شود.

امجدیان وجود «بازار» برای محصولات را هم یکی دیگر از فیلتر‌ها برای شروع کار می‌داند: «اگر پرورش قارچ راه بیفتد بالاخره یک بازار می‌خواهد یا حتی نجاری و قالیبافی.» او خیلی به قالیبافی امیدوار نیست: «مافیای پیچیده‌ای دارد.» البته امجدیان و دوستانش با کمک فرماندار و رئیس حفاظت محیط زیست به دنبال یافتن بازار قارچ هستند: «وقتی خیال ما از بازار کار و سرمایه راحت شد آن وقت کار را کلید می‌زنیم.» اما وضعیت خانم‌ها در این طرح بهتر است: «زن‌ها معمولاً در خانه کار می‌کنند حتی کارهای کشاورزی و دامداری را. اما پولی برای این کار‌ها به آنها پرداخت نمی‌شود.» همین جا نقطه قوت آنها می‌شود: «این مسأله شاید اینجا به کمک ما آمد. خانم‌ها خودشان علاقه زیادی نشان دادند که یک کار حتی با درآمد خیلی کم داشته باشند. با خانم‌ها خیلی راحت‌تر توانستیم به نتیجه برسیم.»

زنان دو روستا در شش ماه گذشته یاد گرفتند که چطور گروه تشکیل بدهند. چگونه صندوق داشته باشند. چه شغلی انتخاب کنند و چگونه با هم هماهنگی و همکاری داشته باشند. در ‌نهایت 40 نفر از زنان در هر دو روستا به این جمع‌بندی می‌رسند که کار خیاطی را انتخاب کنند.

البته زنان روستا روی صنایع دستی (عروسک‌سازی) و رشته آشی هم انگشت می‌گذارند اما به سرانجام نمی‌رسد: «فروش صنایع دستی بویژه عروسک خیلی بازار نداشت اما می‌توانست برای آنها یک «هویت» باشد.» رشته آشی هم به سرانجام نمی‌رسد: «خانم‌ها در روستای قره‌قزلو خیلی مشتاق بودند. دنبالش هم رفتیم. اتفاقاً بازار خوبی هم داشت اما نمی‌توانستیم مجوز بگیریم.» چرا؟ چون روستا هنوز طرح هادی ندارد. جاده‌اش آسفالته نیست: «یعنی آن شرایطی که یک کارگاه تولید «رشته آش» باید داشته باشد تا بتواند مجوز بهداشت را بگیرد، در این روستا مهیا نبود.»

آقای فرماندار

پیدا کردن بازار برای خیاطی راحت‌تر بود. پای فرماندار بناب که به میان کشیده می‌شود؛ بازار خیاطان روستای «قره قزلو» تا حدودی تثبیت می‌شود. چون مشاهدات خبرنگار روزنامه ایران در چند سال گذشته از استان‌های آذربایجان شرقی و غربی نشان از فاصله ذهنی بسیاری از تصمیم گیران محلی و استانی از وضعیت واقعی دریاچه ارومیه و تأثیر آن روی جوامع محلی که تمام دو استان را شامل می‌شود، دارد. «ولی‌الله فرج‌اللهی» در نامه‌ای به آموزش و پرورش، مراکز درمانی شهر بناب و... می‌خواهد که لباس فرم خود را از زنان روستای قره قزلو بگیرند. بازار تا حدودی جان می‌گیرد. در روستای قره قزلو چون همه، همدیگر را می‌شناسند قول می‌دهند که مانتوی دختران مدرسه زیر چرخ زنان خیاط روستا کوک بخورد. اما از بیمارستان‌ها هنوز خبری نیست. بناب کباب معروفی هم دارد.

همان‌طور که فرماندار یادآور می‌شود کباب این شهر سال‌جاری در فهرست ملی به ثبت رسیده و می‌تواند مسیر «گردشگران غذا» را در این شهر که به «شهر دوچرخه‌ها» معروف است، باز کند. شهری مسطح که جان می‌دهد برای دوچرخه سواری، البته نه برای زنان. به قول آقای فرماندار «هنوز برای آنها زود است.»

مسئولان طرح با کارخانه‌های اطراف هم وارد گفت‌و‌گو شده‌اند که دوخت لباس کارگرانشان را به زنان این دو روستا بدهند. لباس فرم کباب پزهای معروف 22 واحد بناب هم می‌تواند یکی دیگر از گزینه‌ها باشد که البته خبرنگار روزنامه ایران یادآوری می‌کند و برق نگاه فرماندار نشان می‌دهد که دارد روی آن فکر می‌کند. زهرا امجدیان هم می‌گوید: «یک سفارش 170 تایی از مدارس برای زنان روستا قره قزلو گرفتیم.» زنان روستا همان‌طور که او می‌گوید «ریسک کردند» و بدون اینکه منتظر سه میلیون وامی باشند که طرح به هر یک از آنها قول داده و آقای فرماندار ریشش را گرو گذاشته، پول روی هم گذاشتند و پارچه آن را خریدند.

می‌گویند: «واقعا به تالاب علاقه داریم.» تالاب قره قشلاق را می‌گویند. بیشتر از آن، خاطر «زرینه رود» را می‌خواهند. البته می‌دانند که جانشان بسته به احیای دریاچه است. اما بی‌توقع از دولتی‌ها هم نیستند؛ توقع‌هایی بجا: «به کمک مالی و وام نیاز داریم. بیمه برای ما خیلی مهم است. برق هم نداریم.» البته جا هم ندارند. الان خانه‌ای که برای روحانی روستا ساخته شده را «کارگاه» کرده‌اند که خیلی کوچک است. همه به زور می‌تواند دور هم جمع شوند و در آن کار کنند. می‌خواهند برق کارگاه را قطع کنند. این قسمت ماجرا را هم با خنده‌های‌ریزی تعریف می‌کنند: «برق را غیر قانونی کشیدیم چون برای چرخ خیاطی و سردوزی لازم داشتیم!» آموزش‌هایی هم که به آنها داده شده کمتر از آموزش‌هایی است که به زنان روستای «چپقلو» داده‌اند. هرچند مانتوهای دوخت آنها کاملاً قابل دفاع است: «اما خب کار روستای چپقلو که سه ماه مربی داشته‌اند، با کار ما فرق دارد.»

زهرا امجدیان می‌گوید: «روستای چپقلو چون نزدیک به «بناب» بود، مربی از فنی حرفه‌ای به روستا آمد و آموزش داد اما مسافت دور روستای قره قزلو اجازه حضور مربی را نداد!» همچنین او می‌گوید: «با توجه به عوض شدن فرماندار و گفت‌و‌گو با معلم‌ها بدون شک در سال تحصیلی ۹۵-۹۴ مدارس بیشتری مشتری لباس‌های آنان می‌شود.» یک دختر جوان هم می‌گوید: «ما امروز به سود و زیان فکر نمی‌کنیم اما می‌خواهیم مطمئن شویم که از کار ما حمایت می‌شود و در ادامه‌ رها نمی‌شویم.» یکی هم می‌گوید: «می‌دانیم که روستای ما اگر آب نداشته باشد می‌میریم»!

اعلام افزایش شوری زمین آب چاه‌های کشاورزی از سوی «ولی‌الله فرج‌اللهی» فرماندار بناب را باید یک اتفاق خیلی خوب دانست. هرچند دیر، چون هنوز بسیاری از مسئولان استانی آن خبر تلخ نشنیده‌اند و همچنان این استان را پرآب‌ترین استان کشور بعد از خوزستان ذکر می‌کنند. به گفته فرج‌اللهی خشک شدن دریاچه ارومیه و کاهش سطح آب، هم باعث کاهش سطح آب چاه‌های بناب شده و هم بیشتر چاه‌ها را شور کرده است. به گفته او EC آب تا پنج، شش سال قبل سه هزار بود الان به 20 هزار رسیده تا آب‌های چاه کشاورزی کاملاً غیر قابل شرب شود: «برای کشاورزی هم زیاد به درد نمی‌خورد.» اما این پایان تلخ ماجرا نیست. زمانی که گرد و خاک همراه با نمک از طرف دریاچه به سمت بناب می‌آید هم باغ‌ها را از نفس می‌اندازد و هم شهروندان را: «کیفیت محصولات کشاورزی هم مثل گذشته نیست.» او یک خبر بد هم دارد. به گفته کار‌شناسان خشم طبیعت تا 600 کیلومتر مربع دریاچه ارومیه را زخم زده است: «سال گذشته دو سه طوفان داشتیم که فکر می‌کنم تا شهرهای هشترود و مراغه هم رسید.» او یک هشدار هم می‌دهد: «اگر دریاچه احیا نشود بعید می‌دانم شهرهای آذربایجان شرقی و غربی قابل سکونت باشد.» او آبیاری قطره‌ای و تحت فشار را یکی از روش‌های بهینه‌سازی مصرف آب می‌داند و از تصویب اعتبار برای 1247 هکتار زمین کشاورزی در عرض شش ماه خبر می‌دهد. 20 هزار هکتار از وسعت بناب را باغ‌ها تشکیل می‌دهد و مزارع: «در این طرح، مزارع کشاورزی با اعتباری بیش از 20 میلیارد تومان در اولویت هستند.» این به معنای خوب بودن حال باغ‌ها نیست! همچنین به گفته فرماندار در ابتدای برنامه قرار می‌شود 85 درصد از این اعتبار را دولت پرداخت کند و 15 درصد از پول را هم کشاورزان پرداخت کنند. اما به گفته فرج اللهی در تازه‌ترین تصمیم، قرار شده هر کشاورزی که در مصرف آب صرفه‌جویی کند و مازاد آب کشاورزی به سمت دریاچه ارومیه هدایت شود از پرداخت این 15 درصد معاف ‌شود و ستاد احیای دریاچه آن را بپردازد.

او تشکیل کمیته فرهنگی احیای دریاچه ارومیه در بناب را راهکار دیگری برای احیای این دریاچه می‌داند. قره قشلاق در مرز سه شهر بناب، میاندوآب و مکان قرار دارد. فرج اللهی رئیس این کمیته است، او می‌گوید: «در شش ماهه گذشته 25 برنامه فرهنگی برای آگاه‌سازی کشاورزان و روستاییان اجرا شد تا همه بدانند که احیا نکردن دریاچه ارومیه چه آثار زیانباری روی زندگی آنها خواهد داشت.»

به گفته فرج‌اللهی برای اجرای برنامه‌های فرهنگی با دو سازمان مردم نهاد قرارداد بسته شده است. تغییر الگوی کشت در بناب هم گام دیگری است که احتمال احیای دریاچه ارومیه را بالا می‌برد. براساس آمارهای فرماندار در بناب هر سال 1600 هکتار پیاز کاشته می‌شود که برای هر کیلو 500 لیتر آب نیاز است: «از سال گذشته محصولات جایگزین مثل کلزا، دانه‌های روغنی، زعفران و کشت درختان پسته به کشاورزان اعلام شد.»

او در پاسخ به این پرسش که فرمانداری چه حمایتی از کشاورزان می‌کند هم می‌گوید: «حمایت فرمانداری شامل تأمین نهال‌ها و نهاده هاست. در تلاش هستیم وام کم بهره، بویژه برای کشت زعفران در اختیار کشاورزان قرار دهیم.» فرماندار بناب همچنین می‌گوید: «از سال گذشته توسعه کشاورزی در بناب را به طور کامل ممنوع کردیم.» این ممنوعیت هم شامل مزارع کشاورزی می‌شود وهم باغ‌ها.

او البته شهر بناب را یک شهر صنعتی می‌داند که رتبه خوبی هم در صادرات «کشمش»، «خشکبار» و «لوازم خانگی» دارد: «بنابراین تلاش می‌کنیم کشاورزان را به سمت صنایع تبدیلی بیاوریم، ما حدود ۳۳ واحد فرآوری کشمش داریم.» این البته به معنای توسعه باغ‌ها نیست بلکه به گفته او می‌توان کشمش را از شهرهای دیگر وارد کرد: «میزان انگور بناب با توجه به کمبود آب دارد کم می‌شود. می‌توان بقیه نیاز را از ارومیه، خراسان رضوی و شهرهای اطراف تهران مثل «تاکستان» و «شهریار» تأمین کرد.»

معمای چپقلو

در روستای چپقلو می‌کارند اما هیچ درو می‌کنند. چاه‌ها شور شده و زمین‌ها شوره زار. هیچ درو می‌کنند اما وضع زندگی آنها بهتر از روستای قره‌قزلو است که هنوز سبز است و زرینه رود زیر پایش درجریان است هرچند کم عمق. چپقلو سه هزار نفر جمعیت دارد؛ یعنی بیشتر از روستاهای اطراف. چهره‌هایشان نشان از وضعیت بهتر اقتصادی نسبت به سایر روستا‌ها دارد. چطور؟ هرچند زنان این روستا خیلی علاقه‌ای به ورود به این بحث ندارند اما گره کار را یکی از جوانان روستا باز می‌کند. قاچاق پارچه! نصف پارچه کشور را از کردستان عراق می‌آورند و در بازارهای مختلف می‌فروشند. پول خوبی هم دارد: «اصلا اگر قاچاق پارچه نباشد، چطور زندگی را بگذرانیم.»

یک تفاوت دیگر هم با روستای قره‌قزلو دارند؛ 20 زن چپقلویی هم پای کار ایستاده‌اند. نزدیکی آنها به بناب باعث شده تا مربی فنی حرفه‌ای کار را تمیز‌تر به آنها یاد بدهد اما مردانشان همپایشان نیستند، لااقل به اندازه مردان قره قزلو. چرخ خیاطی در خانه دارند اما مثل روستای قره قزلو وسط نمی‌گذارند تا همه استفاده کنند. یک بی‌اعتمادی در میان رفتار‌ها و حرف‌ها موج می‌زند. حرف‌های رئیس بسیج روستا که ساختمان بسیج را در اختیار آنها قرار داده تا خیاطی یاد بگیرند، می‌تواند پاسخی برای چرایی این بی‌اعتمادی باشد: «10 سال پیش از جایی آمدند و بخشی از زمین‌های مرغوب روستا را تصرف کردند. گفتند می‌خواهند «شهرک صنعتی» بسازند. برای خیلی‌ها پرونده‌سازی کردند.»

یکی از زنان روستا هم می‌گوید: «برای پیرمرد 80 ساله پرونده‌سازی کردند. پیرمردی که نمی‌توانست راه برود چهار سال در زندان ماند.» یکی دیگر از زنان هم با لبخند می‌گوید: «وکیل گرفتیم و آنها را شکست دادیم.» اما اعتقاد دارند شکافی بین مردم و مسئولان به وجود آمده که تا امروز هم پر نشده است. آن اتفاق تلخ، امروز باعث بی‌اعتمادی به طرح‌هایی شده که یک سویش به سازمان‌ها و نهادهای مختلف برمی‌گردد.

اما دورتر از چپقلو - که تردید دارند دست طرح تالاب‌ها را برای نجات دریاچه ارومیه و کشاورزی منطقه و زندگی انسانی بفشارند - روستای قره قزلو قرار دارد که بسیار به طرح امیدوار است. می‌خواهند به هر قیمتی که شده تالاب قره قشلاق را نجات بدهند. وقتی آنها را با رودخانه زرینه‌رود - که تلمبه‌ها چون مارهای هفت‌سر، آب آن را می‌بلعند تا درست در زمانی که دریاچه دارد از تشنگی می‌میرد، همچنان کشاورزی غرقابی رونق داشته باشد - تنها می‌گذاریم، یک سؤال آرامش آنها را به هم می‌زند، ما خیاطی می‌کنیم اما اگر مردان ما کشاورزی را کنار بگذارند، چه کار باید بکنند؟! شغل آنها چه می‌شود؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

متن صحبت های امروزم در مراسم یادبود بابا

+0 به یه ن

پدر عزیزمان در 25 اردیبهشت ماه سال 1314 خورشیدی در تبریز دیده به جهان گشود و درمقاطع دبستان و دبیرستان  در همین شهر تحصیل کرد. در سال 1332در امتحان ورودی دانشکده فنی دانشگاه تهران شرکت کرده، با رتبه یک وارد دانشگاه شد. آن زمان کنکور سراسری نبود و دانشکده ها امتحان جداگانه می گرفتند. در آن زمان-تاجایی که من اطلاع دارم دانشکده فنی تهران-تنها دانشکده فنی کشور بود. دانشکده فنی دانشگاه تبریز که پدر سال ها در آن خدمت می کرد پنج سال بعد تاسیس شد.

آنان که با تاریخ معاصر ایران آشنایی دارند می دانند سال 1332 سال پرمصیبتی برای کشور بود از جمله آن که در شانزده آذر که بعدها روز دانشجو نام گرفت، دانشکده فنی دانشگاه تهران آماج حملات بی رحمانه ای شد. پدر آنجا بود و سه قربانی حادثه از دوستان نزدیک پدر بودند.

بعد از اخذ کارشناسی ارشد مدتی به کار مهندسی در پروژه های ساختمانی و راه سازی در ترکمن صحرا و سپس کرمانشاه مشغول شد. از آن دوره خاطرات بسیاری برای ما نقل می کرد.سپس به خدمت سربازی پرداخت. در همین زمان و در سال 1339از وی دعوت به عمل آمدکه چند درس ریاضی و فیزیک در دانشگاه تبریز که در آن زمان هنوز در خیابان طالقانی واقع بود ارائه دهد. همزمان اساتیدی از فرانسه برای تدریس آمده بودند پدر که به زبان فرانسه کاملا مسلط بود نقش مترجمی در کلاس های ایشان را برعهده گرفت.  همین اساتید فرانسوی پدر را تشویق به رفتن به پاریس برای ادامه تحصیل نمودند. پدر در دانشگاه پاریس یک دانشجوی دکتری در رشته عمران شد. تحصیلات دکتری پدر مصادف بود با دهه شصت میلادی و جنبش های  دانشجویی مشهور فرانسه در 1968.

بعد از اخذ دکتری پدر به وطن بازگشت و در دانشکده فنی دانشگاه تبریز مشغول خدمت شد. درهمان دانشکده با مادرم خانم مهندس مینو میرزایی که دانشجوی دانشکده فنی بود آشنا شد و ازدواج کرد. حاصل این ازدواج این جانب (متولد 1355) هستم و خانم دکتر نیلوفر فرزان (متولد 1367)  که اکنون در اوترخت هلند مشغول ادامه تحصیل در رشته داروسازیست.

در اوایل دهه پنجاه هجری پدرم رئیس دانشکده فنی بود. ریاست او مصادف شد با درآمد بالای نفتی. پدر و همکارانش فرصت را غنیمت شمرده در جهت تجهیز آزمایشگاه های دانشگاه کوشیدند. اواخر سال 56 پدر برای فرصت مطالعاتی به همراه من ومادرم دوباره به پاریس رفت. در زمان انقلاب 57 ما در فرانسه بودیم. بعد از اتمام فرصت یکساله به وطن بازگشتیم.

سپس دوره پرتنش دهه شصت آغاز شد. دورانی پرآشوب که جفاها در آن بر دانشگاه و دانشگاهیان رفت. بسیاری از دانشگاهیان برجسته وطن را ترک کردند. اما پدر و برخی از همکارانش ماندند و شجاعانه جلوی تندروی ها ایستادند.  نتیجه آنی این ایستادگی انگ ها و "پاکسازی" بودو طبعا مشکلات معیشتی به دنبال داشت. در آن سال ها پدر و مادرم به یاری یکدیگر شرکت ساختمانی طراد را تاسیس و اداره کردند. پروژه های ساختمانی متعدد نظیر ساختمان اداره پست اهر و بخش هایی از مجتمع تراکتور سازی تبریز حاصل این همکاری بود. ناگفته نماند در سال های پرآشوب آغاز دهه شصت مشکلاتی که برای شرکت های ساختمانی به وجود آمد کم از مشکلات پیش روی دانشگاهیان نداشت. من به عنوان طفلی کوچک که در خانواده به او لقب "ضبط صوت" داده بودند از مکالمه های والدینم در جریان مشکلات قرار می گرفتم. کمیابی و نایابی مصالح ساختمانی تنها گوشه ای کوچک از مشکلات بود.

دوستان در پرده می گویم سخن

گفته خواهد شد به دستان نیزهم

 

من از پیشکسوتان عزیز که آن زمان به فعالیت دانشگاهی یا اجرایی مشغول بودند خواهشمندم مشاهدات و تجربیات آن دوره را به طور مدون در اختیار جوان ها بگذارند که ملتی که تاریخ معاصر خود را نداند  اشتباهات گذشته را تکرار خواهد نمود. نسل های جوانتر مشتاق دانستن در باره آن دوره هستند.

آری! نتیجه مستقیم و آنی آن ایستادگی پدر و دیگر اساتید دانشگاه پاکسازی و مشکلات معیشتی به دنبال آن بود. اما نتیجه بلند مدت آن همان هست که امروز ما نهادی ریشه دار در کشور به نام نهاد دانشگاه داریم. اگر نبودند بزرگانی چون وی که حقیقت را فدای مصلحت نکردند وضعیت اکنون ما دانشگاهیان به طور خاص و وضعیت جامعه به طور عام- بسیار بدتر از آن بود که اکنون هست. می توانست شبیه برخی از همسایگانمان شود که هم اکنون در آتش تندروی و جهل و تعصب می سوزند.

بعد از چند سال که آتش تندروی ها اندکی فروکش کرد به سراغ پدر آمدند و او را به دانشگاه بازگردانیدند. پدر به خانه معنوی خود بازگشت بی آن که کینه ای از کسی به دل نگاه داشته باشد. کم نبودند کسانی که  درسراسر دنیا در سال های پرالتهاب از دانشگاه یا ادارجات "پاکسازی" شدند اما بعد بازگردانده شدند.  آن چه  در همه دنیا کم و نادر هست همین نوع گذشت بود.

متاسفانه اغلب آنها که روزی در حقشان ظلم شد بعد از رفع ظلم خواستند حق ضایع شده خود را باز پس بگیرند. اما نه ازآنان که عامل تضییع حق آنها شده بودند بلکه از نسل جدید بی پناه تازه وارد که نقشی در تندروی ها نداشت! پدر هرگز چنین نکرد! حتی به آن فکر هم نمی کرد!

جنگ تمام شد و پروژه های عمرانی در استان های مختلف آغاز. در سال های نخست بازسازی، به شرکت ها و مهندسین شهرستان ها اعتماد نمی کردند. پروژه ها را عمدتا به شرکت های تهران می سپردند. متاسفانه به علت ناشیگری برخی از این پروژه ها به شکست می انجامید. سپس به نزد پدر می آمدند تا با محاسبات خود راه حلی برای نجات پروژه بگشاید.

در این سال ها پدر در زیرزمین خانه به قول خودش "بُسه " می کرد. شعر طنزی هم به اقتباس از دوبیتی معروف "هرکه دارد امانتی موجود...." ساخته بود که همواره زیر لب زمزمه می کرد:

هر که دارد عمارتی نوساز

بسپارد به بنده در آغاز

نسپارد شود ترک ها باز

باز پیدا شود به بنده نیاز

آن سال ها هم گذشت. کم کم نسلی نو از مهندسین خبره برخاست. همین طور شبیه سازی های کامپیوتری برای محاسبات مهندسی پیشرفت کرد. انحصار محاسبه پروژه در دست پدر به طور طبیعی شکسته شد. گویند استاد موفق کسی است که دانشجویانش از او زبردست تر باشند. با این معیار نیز پدر استادی موفق بود. کم اتفاق می افتد که افراد این مرحله را با متانت پشت سر بگذارند. در بسیاری موارد حسد و یا حرص و آز و تضاد منافع، جلوی لذت تماشای سربرکشیدن حاصل عمر استاد، یعنی دانشجویان، را از او می گیرد. خوشبختانه پدر این متانت را داشت و از این مشاهده لذت ها برد. تا جایی که در روزهای آخر در بیمارستان شبی به من این نکته را با افتخار و لذت به من گفت.

به یاد دارم پروژه ای را در دهه هشتاد هجری به مهندسی جوان سپرده بودند. نظیر آن پروژه با آن ابعاد در تبریز سابقه نداشت. بعد از مدتی کارفرما خود نگران شده بود که مهندس مزبور برای انجام دادن پروژه ای با این ابعاد هنوز کم تجربه هست. به سراغ پدر آمدند و پیشنهاد دادند تا قرارداد وی را فسخ کنند و قراردادی نو با پدر ببندند. پدر گفت هرگز چنین چیزی را نمی پذیرم و مانع پیشرفت همکار جوان تر نمی شوم.  بعد از رایزنی های فراوان به این راه حل رسیدند که قراردادی موازی ببندند تا نتایج محاسبه اولیه توسط پدر چک شود. هر زمان فرصتی پیش می آمد، پدراز مهندس جوان تعریف می کرد که در محاسبات دقیق و کارآمد هست و به قول خارجی ها او را

Promote

می کرد. آری! حتی این عجوز عروس هزار داماد، این کلمه سه حرفی "پول"، هم چون به پدر می رسید جلوه گری و اغواگری از کف می داد.

پروژه  عمرانی دیگری هم در تبریز بود که پدر مخالف آن بود چرا که معتقد بود با هزینه حدود یک هفتم و در زمانی بسیار کمتر پروژه جایگزینی می توانست اجرا شود. پدر نظر خود را منعکس کرده بود اما پروژه تصویب شد. با این حال، پدر سعی نکرد جلوی پروژه بایستد. وقتی علت عدم ایستادگی اش را جویا شدم گفت:" حاصل پروژه برای شهر می ماند و نماد و سمبل می شود. تخت جمشید هم روزی پروژه ای پرهزینه بود که جایگزین های بسیار کم هزینه تری داشت. من از آن پروژه کنار می کشم چون اعتقادی به آن ندارم ولی جلوی پیشرفت پروژه نمی ایستم" نقل به مضمون بود.

به جای بازگویی کلیشه همیشگی "همسری وفادار و پدری مهربان" خاطره ای دیگر از او نقل می کنم. اگر به تبریز رفته باشید می دانید که همه راه ها به چهارراه آبرسان ختم می شوند. چهارراه آبرسان قلب تبریز مدرن هست. این چهارراه در سراسر استان معروف هست و محل رویداد های مهم مردمی شهر هست. روگذری در این چهارراه هست که مهندس محاسب و ناظر آن پدر بود. خواهرم نیلوفر در زمان ساخت آن به مدرسه ابتدایی پناهی واقع در نزدیکی آن پل می رفت. در شهر معروف شده بود که سر ساعت تعطیلی مدرسه هر برنامه ای که باشد و هر مقامی که بیاید مهندس ناظر پروژه خواهد گفت من می روم تا دخترم را از مدرسه بردارم! چند ماهی قبل از افتتاح پل روگذر آبرسان، پل روگذر مشابهی در تهران  فروریخته بود و با کمال تاسف موجب از دنیا رفتن تنی چند از هموطنان شده بود. در مجلسی دوستان و آشنایان با اشاره به این اتفاق ناگوار با پدر شوخی می کردند و می گفتند آیا می توان به این پل اعتماد کرد؟ بابا پاسخ داد : زیر پل می خوابم تا تمام تانک های ارتش از رویش رژه بروند" یکی پرسید "حاضرید یاسمن زیر پل بخوابد و تانک ها رژه بروند؟" پدر با ظرافت کلامی خاص خودش از پاسخ طفره رفت و حرف را عوض کرد.

پدرم بعد از بازنشستگی از دانشگاه تبریز در دانشگاه آزاد واحد شبستر تدریس می کرد. دکتر یعقوب فرزان به همکاران خود در  دانشگاه شبستر علاقه خاصی داشت و از شور و نشاط دانشجویان آن شور زندگی می گرفت. همواره از خلوص باطن و صفای استادان گروه عمران دانشگاه شبستر می گفت و آنها را چون فرزند دوست می داشت. همچنین  فرهنگ بالای شهر کوچک ولی علم و فرهنگ پرور شبستر را می ستود. در این سال ها پدر کتاب تخصصی ای نوشت. خود می گفت می خواهم ناشر آن جایی باشد که به آن دلبستگی دارم. به همین جهت، دانشگاه آزاد واحد شبستر را برگزید. متاسفانه فرصت نشد که انتشار آخرین اثرش را ببیند. امیدوارم این اثر هرچه زودتر منتشر شود و به دست علاقه مندان برسد.

.

پدر عزیزمان بعد از هفت سال مبارزه با بیماری سی-ال-ال در 20 مهر 1394حدود ساعت 3:45 دقیقه بعد از ظهر در خوابی آرام از میان ما زمینیان پرکشید. یادش گرامی و راهش پررهرو باد! درد از دست دادن پدر بسیار سنگین است. سنگین تر از آن که در تصورم می گنجید. اما دو چیز مرا تسکین می دهد. یکی آن که در پدرم آرامش رفت و دیگر آن که بعد از فوتش، آن چنان که برای بسیاری از بزرگان رخ می دهد، توسط جریان هایی که با مرامش نمی ساخت مصادره نشد! یادآوران او اعضای خانواده و آن دسته از بستگان  و دانشجویان سابقش هستند که به آنها در زمان حیات نیز دلبستگی داشت. دانشجویانی که خود اکنون استادانی برجسته شده اند و در حوزه فعالیت خود سرآمد هستند. یادآوران او همچنین همکاران و آشنایانی هستند که به لحاظ مرام با او نزدیکند. این هم از برکات پرهیز از رفتار پوپولیستی است که پدرم همه عمر بر آن اصرار داشت. اگر رفتاری پوپولیستی داشت نام و یاد او کالایی می شد که جریان های مختلف و گاه متضاد با مرام پدرم سعی در مصادره اش می کردند. خوشبختانه چنین نشد!

اندکی هم از علایق ذوقی پدرم بگویم. پدرم خط بسیار خوشی داشت. نقاشی هم می کشید.

در انتها برای حسن ختام شعر محبوب پدر را از حضرت حافظ می خوانم. هرگاه من یا خواهرم ناراحت می شدیم مصرع اول را برایمان می خواند

دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد

به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد

به کوی می فروشانش به جامی بر نمی گیرند

زهی سجاده تقوی که یک ساغر نمی ارزد

...

تورا آن به که روی خود زمشتاقان بپوشانی

که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد

چو حافظ درقناعت کوش و از دنیای دون بگذر

که یک جو منت دونان دوصدمن زر نمی ارزد

و شعر ترکی مورد علاقه پدر که همواره زمزمه می کرد این بند از حیدربابا بود:

انسان اولان خنجر بلینه تاخماز

آممان حیف کور توتوغون بوراخماز.

ممنونیم که با حضور خودتان در اینجا مایه دلگرمی من و خانواده ام شدید.

6 آبان 1394

پژوهشکده فیزیک پژوهشگاه دانش های بنیادی

تهران

2015/28/10

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مجلس یاد بود پدرم

+0 به یه ن

گویا حدود یک سالی است که در محل کار من، پژوهشگاه دانش های بنیادی، سنتی نهاده شده است که وقتی عضوی از این پژوهشگاه عزیزی از دست می دهد در یکی از سالن های این مجتمع مجلس یادبودی برای او می گیرند. به من نیز از سوی ریاست محترم روابط بین الملل پژوهشگاه به طور دوستانه پیشنهاد شد که چنین مجلس یادبودی برای پدر عزیزم بگیرم. دیدم بهترین فرصت خواهد بود که مروری داشته باشم به زندگی پربار شادروان پدرم در هشتاد سال گذشته. متنی تهیه کرده ام و به همراه  برخی از عکس های او که اکنون می توان گفت ارزش تاریخی یافته اند در این فرصت ارائه خواهم کرد. صحبت هایم حدود نیم ساعت طول خواهند کشید. 
خوشحال می شوم اگر جوانان و دانشجویان، فارغ از رشته تحصیلی شان، در این مراسم شرکت کنند. شرکت برای عموم آزاد است.
محل برگزاری: تهران، فرمانیه، بین دیباجی شمالی و کامرانیه، جنب فربین، پژوهشگاه دانش های بنیادی، سالن آمفی تأتر
زمان: ساعت دوازده نیم تا یک و نیم، روزچهارشنبه ششم آبان ماه

هزینه برگزاری این مراسم به طور کامل برعهده خانواده آن مرحوم هست.

مجلس یادبود دیگر توسط کانون فارغ التحصیلان دانشکده های فنی دانشگاه تبریز همان روز در ساعت 5تا 7 برگزار خواهد شد. شرکت در  مجلس کانون فارغ التحصیلان با دعوت امکان پذیر هست. سخنران این مجلس یاران قدیمی پدر و برخی از دانشجویان سابق او که اکنون خود استادانی برجسته و یا مهندسین صاحب نام هستند خواهند بود. پدرم در طول عمر پربار خود به پنج نسل از مهندسین این مرز و بوم درس مهندسی آموخت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل