هدف از آموزش عمومی

+0 به یه ن

یکی از سئوالات بسیار مهم پیش روی ما این هست که هدف از آموزش عمومی چیه. قبل از این که نظرم را در این باره بگم اجازه بدهید  روشن کنم که در بحث حاضر منظورم از آموزش عمومی، فعالیت های ترویجی علم و دانش نیست.  همین سئوال را می شه در مورد ترویج علم هم مطرح کرد. در اون باره من قبلا دو سخنرانی کرده ام که می توانید در لینک زیر  آن را ملاحظه کنید.

اینجا در مورد هدف آموزش در مقاطع مختلف مدرسه و دانشگاه صحبت کنیم. آیا هدف آموزش  عمومی این هست که
۱) دانش شهروندان بیشتر شود چون که دانش  ذاتا ارزشمند هست ولو این که مشکلات جامعه را حل نکند.
۲) کودکان و جوانان  را افرادی سازگار با ایدئولوژی برتر  -که لابد همان ایدئولوژی حاکمیت هست!!! -به بار آورد.
۳) دانش آموزان و دانشجویان را آماده برای حرفه آینده خود کند. همچنین به آنها آداب شهروندی  آداب معاشرت، ارزش های خانوادگی و حفظ محیط زیست و .... بیاموزد تا با همدیگر در جامعه و با طبیعت بهتر زندگی کنند.
۴) عشق!!! امسال در روز معلم در فضای مجازی عده زیادی نوشتند «ای معلم! فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ!». برای همین این مورد را هم گنجاندم و الا به عقل خودم  تا صد سال دیگر هم نمی رسید که هدف آموزش می تواند «عشق» باشد!!
۵) .....؟؟؟
جواب من  خودم  ترکیبی  از مورد (۱) و (۳) هست. برنامه ریزان درسی باید هدف اصلی خود را بذارند روی رفع  نیازهای جامعه. مثلا وقتی در کشور ما درآمد اصلی از نفت و گاز هست باید روی  آموزش مهندسی های مربوط  به نفت و گاز سرمایه گذاری ویژه شود. وقتی سرزمین مان این همه زلزله خیز هست به آموزش های مربوطه باید توجه ویژه شود. حتما باید به اندازه نیاز جمعیت کشور پزشک و پرستار و ماما تربیت شود و......
اما فقط هم روی نیاز های ملموس نباید ملاک   سرمایه گذاری در  آموزش شود. به طور محدود تر روی رشته هایی هم که  عده ای از روی  کنجکاوی علمی یا علایق هنری و ادبی  و فرهنگی،  به آن علاقه مند می شوند  باید سرمایه گذاری شود. تجارب تمدنی نشان می دهد وقتی راه رشد این قبیل فعالیت های علمی یا فرهنگی بسته می شود در دراز مدت (بازه زمانی دویست سیصد ساله) تمدن رو به افول می گذارد.
اگر سرمایه گذاری محدودی در این زمینه ها شود کافی است . اتفاقا سرمایه گذاری در این رشته های غیرکاربردی اگر از حدی بیشتر  بشود، عده زیادی که علاقه و استعداد لازم را ندارند (به سودای الکی  درآمدی و گرنتی و برو بیایی داشتن)، وارد این رشته ها می شوند. بعد هم  نه خود کار جدی می کنند نه می ذارند اونها که علاقه و استعداد و ذوق کافی برای آن دارند کار درخور توجهی کنند. نمی ذارند بقیه کار کنند چون اگر بقیه کار کنند معلوم می شود که اینها دارند یللی تللی می کنند و سر مردم را شیره می مالند.

این از سرمایه گذاری ملی و دولتی روی آموزش! اما در سطح خانواده یا در سطح شخص، چه؟! آیا حتما خود را ملزم کنیم که دنبال آموزش به دلیل کسب فضیلت دانش باشیم؟! اگر خانواده ای چنین نکند یا نسبت به خانواده ای که فرزندانش را شدیدا ترغیب به تحصیلات می کند در سطح نازل تری از تمدن و فرهنگ قرار دارد؟
آیا آموزش باید در جهتی باشد که حتما شخص در آینده در حرفه خود از آن بهره مند شود؟

نظر من این هست که فرد باید برود دنبال علاقه اش و سعی کند در همان زمینه علاقه اش استعداد هایش را تا جایی که می تواند شکوفا کند. این طوری هم خودش احساس کامیابی می کند و هم در نهایت به جامعه خدمتی می رساند.
خانواده  خوب و بافرهنگ آن هست که به فرزندانش کمک کند و زمینه ای فراهم آورد که استعداد ها و علایق خود را بشناسند و به دنبالش روند. شناخت استعدادها چندان هم کار آسان و بدیهی ای نیست.  استعداد یابی و همچنین علاقه یابی، برخی راهکار ها دارد اما  فرمول ساده شده،  ندارد! 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

امان از دست شایعات

+0 به یه ن

از قرار معلوم یک سری گروه اینترنتی هستند که اطلاعات جعلی در مورد خاندان های نسبتا معروف تبریز انتشار می دهند. مثلا وقتی تشابه اسمی بین یک  سلبریتی و یکی از این خاندان ها هست داستان سرایی می کنند که فلانی نوه بهمانی است. بعدش هم نقبی می زنند به سپاه پاسداران و داستان سرایی می کنند که  پسران بهمان کارخانه دار زمان شاه تبریز، بعد انقلاب سپاهی شده اند و بعد بهمان شاپینگ مال را ساخته اند و…..خلاصه از این داستان ها!


به طور کاملا اتفاقی، من خاندان مزبور را به خوبی می شناسم. از سه پسر آن مرحوم یکی همان کارخانه پدری را در تبریز اداره کرده و برند اون کالا در تبریز را در دنیا زنده نگاه داشته، دومی حدود شصت هفتاد سال پیش، به اطریش رفته و در وین پزشک متخصص شده و همانجا مانده. و آن یکی هم باز شصت هفتاد سال پیش آمریکا رفته و استاد دانشگاه در یکی از دانشگاه های آمریکا شده و الان هم بازنشسته شده برگشته ایران و از معدود شهروندان ایرانی  است که دلار (حقوق بازنشستگی اش از دانشگاه آمریکا) به ایران می آورد و اینجا صرف مخارج خود و امور خیریه می کند. ( در مقابل خیل عظیم افرادی که تا شلوارشان دو تا می شود، دارایی خود را تبدیل به دلار می کنند و از کشور خارج می نمایند!) کدوم یکی سپاهی شده؟! الله اعلم!!!


حرف های این سایت ها و گروه ها را بدون راستی آزمایی این ور و اون ور منتشر نکنید. اون چهار خاندان سرمایه داری هم که هنوز در تبریز  چراغ کارآفرینی را فروزان نگاه داشته اند و با کارهای خیریه شان (مدرسه سازی، اهدا به بیمارستان ها و ….) گره از مشکلات عدیده استان می گشایند  با شایعات  بی اساس از شهر دلزده نکنید و فراری ندهید.
خودتان که بهتر می دانید سرمایه گذاری حکومتی  در استان ما یا نمی شود یا هر از گاهی  که می شود عملا اون قدر نامناسب هست که ضررش بیشتر از خیرش از آب در می آید  ( مثل سدهایی که ساختند و دریاچه اورمیه خشکاند، مثل بهره داری محیط زیست-خراب-کن از معادن استان، مثل خرید تکنولوژی  اسقاطی تراکتور سازی  از رومانی که حتی داد شاه را هم درآورده بود که وقتی می توان از آمریکا بهترین تکنولوژی را 
خرید چرا رفته اید سراغ رومانی ؟! (منبع یادداشت های علم) و…..)
اگر وضع اقتصادی استان ما از محروم ترین مناطق دنیا  اندکی بهتر هست نه از بذل و بخشش حکومت حاضر هست نه از حشمت و برکت پهلوی. بلکه از برکت صلح و همبستگی مردم منطقه، از عرق میهنی و مسئولیت پذیری مردم محل و بالاخره از برکت همین سرمایه گذاران محلی است که کارآفرینی می کنند. بیخودی علیه آنها شایعه پراکنی نکنید.


خدا می دونه انگیزه کسانی که علیه خاندان های سرمایه دار قدیمی تبریز این شایعات را درست می کنند چیست!؟ اما می دونم که نفعش را رانت خواران امروزی - با دادن آدرس غلط به افکار عمومی - می برند و ضررش را در دراز مردم تبریز که سرمایه های انسانی شهر خود را به این طریق دلزده می کنند و از خود می رانند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

این طور شد که جعفر خان سر از فرنگ در آورد!

+0 به یه ن

علی رغم انتقاد جدی ای که به رفتار شادروان کیارستمی با فرزندش  در فیلم زالو هست، کوبیدن "شخصیت زالو صفت" توسط او به دل من خیلی نشست. علتش هم اینه که حدود ١٠ سالی است در کشور ما زالو صفت بودن را عملا تشویق می کنند. ای کاش کیارستمی فرزندش را زالو خطاب نمی کرد و به جای آن به صورت کلی گویی زالو صفتی را تقبیح می کرد. اون موقع من از رفتار و گرفتارش دفاع هم می کردم. باز هم به دیالوگ پدر و پسر در این فیلم خواهم پرداخت اما فعلا می خواهم به این بپردازم که چه طور در ده سال اخیر مفت خوری را ارزش معرفی می کنند.

از یک طرف سینمای مردم پسند پر شده از فیلم هایی که مفت خوری و یا به قول کیارستمی زالو بودن را باشکوه نشان می دهند ودر افتادن با این زالوها را نشانه جنون  دن کیشوت وار بر می شمارند. پیام های سریال ها و فیلم های جدید مهران مدیری نظیر هیولا، دراکولا، رحمان ١٤٠٠ و نظایر آن چیزی جز این نیست.

در جامعه دانشگاهی ایران این مفت خوری در همه سطوح به عنوان یک ارزش رخنه کرده و توسط روسا و مدیران علمی که خود از پیشکسوتان  و بزرگان مفت خوری هستند به شدت تشویق می شود. 
اما می خواهم در نوشته بعدی به یک پدیده  نوظهور اشاره کنم. اتفاقات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی غرب  فضایی به وجود آورده که به  ایرانیان فارغ التحصیل علوم پایه که به دنبال مفت خوری هستند میدان می دهد. برخی از این مفت خوران سر از دانشگاه ها پراسم و رسم دار غربی در می آورند و از اونجا به امثال ما دهن کجی می کنند که دیدید من با همین زرنگی هایم (بخوانید زالو صفتی ام) تا اینجاها رسیدم. گاهی هم  استادان داخل ایران برای این که همتای خود را که به اون مفت خور در ایران رو نداده بود بکوبند بالای تریبون می روند و داد سخن می دهند که سیستم دانشگاهی فشل ما قدر اون نابغه عمیق را ندانست اما فلان دانشگاه پراسم و رسم دار او را گذاشت روی سرش و ….
صد البته هدف فقط کوبیدن همتا و همکار در ایران هست نه واقعا شناسایی نخبگان. 

در زیر، به این پدیده و ریشه هایش می پردازم.


موسسات و دانشگاه ها به صورت های مختلف و متنوع با پژوهشگران قرارداد می بندند. قرارداد دائم هیئت علمی، پست داک پنج ساله، پست داک ٢+١ ساله، پست داک ١+١ ساله، ویزیتور بلند مدت، ویزیتور کوتاه مدت و….
هر چه قرار داد طویل مدت تر و جدی تر باشد بار مالی و تعهدات برای موسسه بیشتر هست. شاید یک ویزیتور یک ساله مثلا ٣/٤ پست داک حقوق بگیرد اما در عمل بار مالی و تعهدی پست داک برای موسسه خیلی بیشتر از این نسبت هست. چون که وقتی قرارداد استخوان دارتر هست موسسه موظف هست هزار جور خرج دیگه مثل بیمه درست و حسابی و وسایل و اتاق درست و حسابی هم بکند.


در نتیجه در زمان هایی که کفگیر به ته دیگ می خورد از تعداد استخدام های  رسمی  و پست داک ها و …. کاسته می شود اما بر تعداد ویزیتور ها (برای خالی نماندن اتاق ها) افزوده می شود.

به دلایلی که در بالا گفتم هر چه قرارداد غیر  رسمی تر و کوتاه مدت تر باشد دقت در انتخاب پژوهشگر کمتر می شود. وقتی پست داک انتخاب می کنند رزومه همه داوطلبان را جمع می کنند. با هم به دقت مقایسه می کنند . با معیارهای متنوع می سنجند. کلی بحث می کنند تا یکی را انتخاب کنند.
اما در انتخاب ویزیتور این همه دقت نمی شود. معمولا معیار دعوت از ویزیتور  بیش از "حالا بذاریم بیاد ببینیم چی می شه" نیست!

در سال های اخیر بودجه پژوهش در رشته هایی مثل فیزیک و ریاضی در غرب کم شده و در نتیجه قرار داد ها به سمو کوتاه مدت تر پیش رفته و معیارها ی انتخاب بیشتر به سمت "بذاریم بیاد ببینیم چی می  شه" گرایش پیدا کرده. معمولا وقتی دانشجویان و محققان جوان خود این کشورهای غربی  کار آکادمیک مناسب نمی یابند می روند به سمت شغل غیر دانشگاهی. کمتر تمایل دارند که ویزیتور شوند. اما ایرانی ها این فرصت ها را می قاپند و گاه همین طور الکی الکی سر از بهترین دانشگاه ها در می آورند.

در کنار این موضوع عوامل دیگری هم هستند که استادان غربی مایل می شوند از این فرصت ها برای ایرانیان فراهم کنند. اغلب استادان یک مقداری "تریپ" مخالف mainstream بودن دارند. مثلا اغلب از آنها می شنوید  که من "فاکس نیوز" گوش نمی کنم، بلکه "گاردین" می خوانم. تمایل به دعوت از ویزیتور ایرانی نه چندان سختکوش با رزومه نه چندان درخشان هم اغلب در همین راستاست. اگر این ایرانی،  تیپ منتقد حکومت داشته باشد حس نوستالژی استاد را در مورد مبارزات مدنی دهه شصت میلادی بیدار می کند و عزیز می شود. اگر تیپ نایاکی یا حتی حزب اللهی داشته باشد باز هم پیش استاد خارجی، عزیز می شود چون که استاد می خواهد به خود و اطرافیان ثابت کند که در برابر ویروس  "اسلام هراسی" که رسانه هایی مثل فاکس نیوز ترویج می کنند ایمن هست. یارو تا وقتی که حرفی نزده که بوی ضد زن یا ضد همجنسگرا دهد، نونش توی روغن هست چون "حس متفاوت از عوام  بودن" را در استاد ارضا می کند!


از سوی دیگه برخی از ایرانی ها که خود قبلا به خارج رفته اند و موقعیت دانشگاهی بالایی دارند هم کمک می کنند که برخی از دانشجویان و پژوهشگران جوان میان مایه به عنوان ویزیتور و…. به دانشگاه های خارجی بروند. اغلب هموطنان (البته نه همه) خیلی هم خوش ندارند  که نخبگان را کمک کنند تا رشد نمایند و احیانا از خودشان بالاتر بروند (برعکس  یهودیان که نخبگان را شناسایی می کنند و همه تلاشی برای بالیدن آنها انجام می دهند.) 

اما هموطنان مقیم خارج تا فرد میان مایه ای می بینند  که بال بال می زند که من خیلی به فیزیک یا ریاضی علاقه دارم کمکش می کنند که به دانشگاهی در خارج برود. استدلالشان هم این هست که حیف هست این همه شور ونشاط در ایران از بین برود و تبدیل به افسردگی شود. دانشجویان میان مایه هم راهش را یاد گرفته اند . تا ایرانی های مقیم خارج را می بینند بالا پایین می پرند که من خیلی رشته ام را دوست دارم. 
هموطنان مقیم خارج تا این بالا پایین پریدن ها را می بینند دیگه کارنامه یارو را نگاه نمی کنند و نمی پرسند پس این یارو با این همه عشق به فیزیک چرا به خودش زحمت نداده که درس بخواند و نمراتش این قدر پایین نباشد؟!
تجربه من نشان می دهد اونها  که این جور بالا پایین می پرند بعد از اندکی که به منافع مادی مورد نظر (نظیر مهاجرت به خارج) از طریق علوم پایه رسیدند به یادشان می افتد خیلی عمیق تر از آن هستند که عمرشان را صرف علوم پایه کنند و بهتر هست به درجات بالاتر عرفانی صعود کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یادی از خواهران خوش اخلاق

+0 به یه ن

ما یک آشنا داریم که خیلی خوش اخلاق هست. اصلا این خانم و خواهرهایش بی نظیر هستند. خواهر بزرگتر چند سالی از مادر بزرگ خدا بیامرز من بزرگتر هست. یادمه در تابستان های دهه شصت  که این خواهرها از تهران به تبریز می آمدند، ما بچه ها جشن می گرفتیم. علی الاصول برای بچه،  آمدن یک مهمان به سن مادربزرگش خیلی هم اتفاق خاص جذابی نیست. اما این خواهر ها اون قدر خوش اخلاق بودند و با خود اون قدر نشاط می آوردند که برای ما بچه ها، اومدن اونها چیزی در ردیف رفتن به شهر بازی بود!

حدودا ١٨-١٩ سالم بود که این خانم مرا شب به خانه خودش مهمان برد. صبح هنگام  صبحانه فرزند اون خانم زنگ زد. یک مقدار از مادرش شاکی بود. ظاهرا به تازگی یک مشکل کوچک ارتوپدی پیدا کرده بود ودکتر به او گفته بود اگر در کودکی ، متوجه شده بودند قابل درمان بود اما الان دیگه دیر هست. دختر این خانم شاکی بود که چرا اون موقع  والدینش او را به ارتوپد نبرده بودند. (تنها چند هفته از بروز مشکل می گذشت ودر کودکی  وی، اثری از این مشکل نبود که والدین متوجه شوند که باید او را دکتر ببرند). 
برخورد مادر برایم خیلی جالب بود. ذره ای پرخاش نکرد که تو چه قدر ناسپاسی که از من این توقع را داری! 
در صورتی که آموزه های آن زمان در جامعه کاملا به مادر حق می داد که در این هنگام بسیار برنجد و هر چه از دهانش بیرون می آید برای تخطئه فرزندش به دلیل ناسپاسی به او حواله کند! 
این موضوع که واقعا جای شکایت نداشت چون که در کودکی علایمی از بیماری نبود که والدین بخواهند کاری بکنند. (اون موقع ها چکآپ خیلی رسم نبود.)
اما حتی اگر والدین بچه مریض بدحالشان را هم به دکتر نمی بردند و فرزند آسیب جدی می دید و بعد فرزند شاکی می شد باز جامعه، روزگار فرزند را به جرم ناسپاسی سیاه می کرد.

الغرض! مادر بعد از تلفن سر میز صبحانه آمد و با خوش اخلاقی همیشگی اش گفت "مرا باش که فکر می کردم خیلی هنر می کنم واکسن ها ی بچه هارا به موقع می زنم! اون موقع ما این چیزها را نمی دانستیم که! در آینده هم هزار تا موضوع جدید خواهند دانست که الانی ها نمی دانند."

از برخورد منطقی اش خیلی خوشم اومد. با این که سر موقعش از هیچ کاری برای بچه هایش دریغ نکرده بود اما ادعای مادر کامل و بی ایراد و بی نقص بودن نداشت. می دانست که دانستنی های مادرانه  کم کم با پیشرفت علم و آگاهی های عمومی بیشتر می شوند.

این موضوع مال اوایل دهه هفتاد هست. اون موقع اغلب مادران ایرانی به خود لقب "بهترین مادر دنیا" می دادند و اگر فرزندان نقدی به مادرانگی اونها می کردند  با پرخاش تمام مادر به اتهام ناسپاسی رو به رو می شدند. برخورد آن خانم به نظرم خیلی دوست داشتنی ، منطقی و درست آمد.

🍀@minjigh

از من سئوال کردند که اون سه خواهر (همنسل مادربزرگم) چه می کردند که اون همه شور و حال برای ما بچه ها به همراه می آوردند؟

اولا خیلی اهل خنده بودند. چنان از ته دل و صادقانه به شوخی ها می خندیدند که خنده و نشاطشان به جمع سرایت می کرد.
هیچ وقت ندیدم که کسی را مسخره کنند وبه او بخندند. در زیر به مواردی از سوژه هایی که برای خنده می یافتند اشاره می کنم.

دوم این که اهل موسیقی شاد بودند. دوست داشتند همیشه موسیقی شاد پخش شود. هرجا می رفتند می خواستند نوار شاد بذارند. بعد هم جوان ترها و بچه ها را تشویق به رقص می کردند.

سوم این که "ولش کن! حوصله نداریم!" در قاموسشان جایی نداشت. انگار این خواهرها همیشه حوصله داشتند!  همیشه حوصله داشتند که برای پیک نیک یا رفتن به باغ و پارک  و دریاچه اورمیه و … وقت بگذارند و برای آن تدارک ببینند. اونجا هم که می رفتند نمی نشستند. همپای جوانترها می گشتند، میوه های باغ را می چیدند، در آب شنا می کردند و…. بقیه را هم دنبال خودشان می کشاندند.

معمولا هم در حال انجام دادن کاری بودند. می رفتند خرت و پرت لازم برای تهیه  غذاهای 
سخت (مثل دلمه) را تهیه می کردند و می نشستند به درست کردن. بقیه هم همراه می شدند برای کمک. به همراه هم کلی می خندیدند.
همیشه حوصله برای تغییر دکوراسیون و تزئین و …. داشتند.
یادمه یک سالی که آمده بودند قلاب بافی می کردند. من هم جو گیر شدم و برای اولین و آخرین بار در عمرم در کنار آنها یک رومیزی کوچک بافتم.


چهارم این که وقتی بودند همه می دانستند شور و نشاط هست . بنابرابن جمع می شدند. در جمع بزرگ هم -تا وقتی شیله پیله و فضولی و قضاوت و….نباشد- هر کسی یک حرف بامزه می زند و کلی سوژه برای خنده به وجود می آید.

پنجم این که به همه از جمله بچه ها -خیلی ارزش قایل می شدند. نشان می دادند که به خواست و علایق همه توجه ویژه دارند. این هم از جمله موضوعاتی است که افراد را جذب می کند.


در نوشته های بعدی برخی از خاطرات را که مصداق این ٥ مورد بالاست بازگو می کنم.


🍀@minjigh

یک مورد از سوژه های خنده را به یاد دارم. 
یک سالی که به تبریز آمده بودند و در خانه مادربزرگم  اتراق کرده بودند ، در میان کلام مادر مادربزرگم -که بانویی خیلی منضبط بود که همه از او حساب می بردند- اشاره کرد که قدیم ها می گفتند "قوجا یه گئدن قویروق یئیر، جوانا گئدن یوموروق!"
ترجمه= "اونی که با پیر ازدواج کنه دنبه می خوره، اونی که با جوان ازدواج کنه مشت!" 
این ضرب المثل نه تنها برای من عجیب غریب و ناآشنا بود بلکه برای مادربزرگم و مهمان هایش هم نا آشنا بود. گویا ضرب المثلی بود که صد سال پیش مصطلح بود و بعدها به فراموشی سپرده شده بود.

باید یک مقدار در مورد پیش زمینه فرهنگی این ضرب المثل بگویم. گویا قدیم ها انتخاب بین همسر پیر و جوان خیلی مسىله بوده. در گلستان سعدی هم زیاد به این موضوع پرداخته شده. باور عمومی بر این بوده که خواستگار پیر هم تمکن مالی بالاتری دارد و هم نرمخو تر هست.
از طرف دیگر، صد سال پیش دنبه خوردن گویا نشان از تمکن داشته اما اون موقع که ما این اصطلاح را شنیدیم خوردن دنبه از خوردن مشت هم وحشتناک تر به نظر می رسد. ( البته دوباره خوردن دنبه و…. بین جوان ها یک کار "کول" شده است)

خلاصه این اصطلاح خیلی موجب خنده شد. چند روز به همین اصطلاح خندیدیم. هر کسی یک نسخه متفاوت از آن را می گفت و از خنده ریسه می رفتیم. در واقع این فضای خنده بود که مسری می شد.

درست مثل خوردن دنبه که آن زمان از مد افتاده بود اما الان دوباره محبوب شده، انگار ازدواج با پیر متمکن هم دوباره در قالب "شوگر ددی" مد دارد می شود!! خلاصه یادتان باشد خیلی قبل از این که "شوگر ددی" مد شود ما خودمان در فرهنگ خودمان "قویروق دَده" داشتیم!

🍀@minjigh

افراد نسبتا زیادی هستند که ادعای مجلس گردان بودن و بانمک بودن و جمع کردن افراد برای تفریح و بگو بخند دارند. 
به خصوص محل کار در فضاهای دولتی یک عده از کارمندان که می خواهند از زیر کار در بروند دایم بقیه را جمع می کنند و ادعا می کنند که خیلی اجتماعی هستند. (در بخش خصوصی از این وقت تلف کردن ها خبری نیست. اگر کار نکنند شرکت ورشکسته می شود و اونها از کار بیکار. این جنگولک بازی ها مال نهادهای دولتی است که بازده کاری برایشان مطرح نیست!)


ده سالی هم هست که مد شده اونهایی که در دبیرستان در دروس ریاضی و فیزیک و شیمی ضعیف بودند به امثال ما فخر فروشی می کنند که “شماها از زندگی هیچ چی نفهمیدید! شماها خشک هستید! شماها مثل خر همیشه در حال محاسبات هستید (گویا خر خیلی محاسبه می کند!!) ما اجتماعی هستیم . ما eq بالا داریم. 
شماها خیلی زور بزنید فوقش iq دارید. ما برتر از شما هستیم چون که مطالعات اخیر آمریکا نشان می دهد eq از iq بالاتر هست و الان در غرب سیستم آموزش به سمتی می رود که دانش آموزان را طوری تربیت کنند که مثل ما بشوند. خرهایی مثل شما را که فقط محاسبه بلدند بکنند از ایران و کره و سنگاپور …. وارد می کنند اما بچه های خود را مثل ما سعی می کنند بار بیاورند…."


خلاصه مخ ما را می خورند با تفاخرشان به خاطر مجالس وقت تلف کنی که در محل کار ترتیب می دهند.
اغلب رؤسای مراکز دولتی ( برعکس بخش خصوصی) بدشان نمی آید که کارمندها همین طور وقت تلف کنند. می بینند از این مجالس اونها فتنه زیاد بیرون می آید. تفرقه زیاد بیرون می آید . در نتیجه بدشان نمی آد کارمندان به همچین بساطی مشغول باشند و خیلی عملکرد آنها را زیر سئوال نبرند.
برای رئیسی که به دنبال "تفرقه بیانداز و حکومت کن" هست این مجالس وقت تلف کنی کارمندانش خوشایند هست.


 داشتم فکر می کردم ظاهر این دورهمی ها به دورهمی های خواهرانی که از آنها یاد کردم شبیه هستند. اونها هم ظاهرا بگو بخند راه می اندازند ولی چرا دورهمی ها خواهر به دل می نشیند اما مال اینها بیشتر حال مرا به هم می زند. 
برای این که همه چی اینها مصنوعی است. خنده شان - هر چند باصدای بلند هست- اما مصنوعی هست. دوستی شان و صمیمت شان مصنوعی هست. خود-باکلاس-نشان دادنشان مصنوعی هست.


یک خاطره دیگر هم از خواهرها نقل می کنم. در زمستان ٦٥ عروسی خاله ام در تبریز بود. خواهر ها هم دسته جمعی اومده بودند. مجلس شادی را از دست نمی دادند. چند ماه بعد در مجلسی در تهران فیلم عروسی خاله ام را گذاشته بودند. یکی (خانم دکتر متخصصی هم بود) از خواهر ها پرسیده بود که خواهر عروس (یعنی مامان من) چه هدیه ای سرعقد داد. او هم گفته بود:"من هفتصد کیلومتر سفر کردم تا در عروسی شرکت کنم اما نپرسیدم و پی گیری نکردم که فلانی چه هدیه ای داد! اون وقت تو اینجا از تهران چی کار داری که کی چی داد؟!" به خانم دکتر برخورده بود ( خانم دکتر ها معمولا انتظار جواب سربالا مثل این را ندارند!)
اما خانم دکتر ول هم نکرده بود و اومده بود با لحن شاکی این جریان را به مادرم تعریف می کرد و دوباره سئوال خود را تکرار می کرد. مادرم هم گفته بود خوب جوابت را داده!

نکته ام اینه که اگر مجلس دورهمی اونها این قدر به دل می چسبید و در آن به آدم خوش می گذشت به خاطر چهار تا شوخی نبود! از این شوخی ها خیلی ها می کنند. خیلی ها کار را به لودگی می کشانند اما باز هم مثل اونها آدم را به نشاط نمی آورند.
آدم لوده هم در اون زمان کم نبود ولی ما بچه ها علاقه خاصی به حضور آنها نداشتیم. اگر این خواهرها این قدر دل ما بچه ها و بزرگترهایمان را ربودند به خاطر این بود که اون ها آگاهانه از فضای بی شیله پیله محافظت می کردند تا صحبت به سمت مسخره کردن یکی یا فضولی در کار دیگری یا چشم همچشمی در خرید و هدیه دادن و نظایر آن نرود. یک نمونه از این محافظت آگاهانه را در بالا گفتم.


🍀@minjigh

یک خاطره خوش دیگه هم از خواهرها تعریف کنم که هنوز بعد حدود چهل سال حلاوتش زیر زبانم هست.

یک بار در خانه یکی از اون خواهرها عروسی یکی از بستگان همسرش را گرفته بودند. نسبت شان هم خیلی نزدیک نبود . یک چیزی در ردیف نوه عموی بزرگ همسرش یا چیزی در این حدود!
اون وقت همه ما را هم -از بزرگ و کوچک- دعوت رسمی کرده بودند! اون هم برای دو روز متوالی!
روز دوم ما یک کم زودتر رفتیم که کمک کنیم. (من که نه بزرگترها قرار بود کمک کنند.) مراسم در سه طبقه از خانه برگزار می شد. غذاها و…. را هم خودشان می پختند. طبق معمول عروسی های این تیپ خانواده های تبریزی، ١٠-١٢ جور شیرینی خانگی هم تهیه شده بود که قرار بود در دیس های سنگین جلو تک تک اون چند صد نفر مهمان به دفعات مکرر گرفته شود. مهمان های اون موقع ناز می کردند و دفعه اول بر نمی داشتند و می بایست پذیرایی کننده با اون دیس سنگین اصرار کند و گاه می بایست شخص میزبان وارد عمل شود و اصرار بیشتر نماید! 
مدیریت همه اینها با خواهر ها بود. خانه هم که سالن نبود. در برخی از اتاق ها گاهی مجلس سرد می شد که خواهر ها بلافاصله می رفتند مجلس را گرم می کردند که مهمان های اون اتاق حوصله شان سر نرود. خلاصه همه اینها مدیریت اون خواهرها را می طلبید.

در این شرایط و با این همه مشغله، در روز دوم صاحبخانه مرا صدا کرد و دسته گل عروس را که از روز قبل مانده بود به من داد. انگار که دنیا را به من داده باشند.💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
یک آدم نفهم که تا به حال رویدادی را مدیریت نکرده است (یا اگر اسما برگزار کننده بوده باشد به قول شادروان کیارستمی مثل یک "زالو"!!!! زحمات کار را انداخته گردن دیگران)  با تمسخر خواهد گفت دسته گل شب مانده ای بود که قرار بود در سطل زباله بیاندازند و با آن بچه را گول زدند!
اما من الان در ٤٥ سالگی و بعد از حدود ٢٥ سال خانه داری و مهمانی برگزار کردن و همچنین ده ها رویداد علمی برگزار کردن اکنون ارزش کار اون خانم را حتی از ٥ سالگی ام بیشتر درک می کنم. این که با این همه زحمت و کار که روی سرش ریخته بود باز به ذهنش رسیده بود که با دسته گلی شب مانده دل دختر بچه ای را شاد کند خیلی خیلی ارزشمند بود. روانش شاد!

💐💐💐💐💐💐💐

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فراخوان مسابقه انیمیشن به زبان ترکی آذربایجانی

+0 به یه ن

خودم می خواهم یک مسابقه ترتیب دهم. اونهایی که ذوق و علاقه اش را دارند تا اول آذر یک انیمیشن ٥ دقیقه ای موزیکال به زبان ترکی آذربایجان با مضمون جشن نوروز و تکمچی تهیه کنند و به من بفرستند. انیمیشن را با مضمون و رنگ های شاد برای کودکان تهیه کنید. به حساب نفر اول مسابقه جایزه نقدی به مبلغ ٥٠٠ هزار تومان واریز می شه. بعدش فیلم های انیمیشن در همین کانال مینجیق به نمایش گذاشته می شود. اگر انیمیشن شما خوب از آب در بیاد می تونید اسپانسر هم پیدا کنید برای کارهای بعدی. الان در یوتیوب انیمیشینیست های زیادی از این راه امرار معاش می کنند. منتظر انیمیشن های زیبایتان هستم. اگر دور وبر جوانی را می شناسید که به این کارها علاقه داره یا ممکنه علاقه مند بشه لطفا خبرش کنید.💐 💐 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سئوال

+0 به یه ن

بودو نبود دریاچه اورمیه برای من و خانواده ام چه پیامدی دارد؟

پاسخ شما به این سئوال چیه؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اطلاعیه: افتتاح کانکس جمع آوری اقلام بازیافتی و زباله هایی که برای محیط زیست مضر هستند

+0 به یه ن

نشانی کانکس: جلالیه، مابین بلوار رسالت و میدان شهدای لاله، نبش خیابان نگارستان غربی، روبه روی مجتمع مسکونی علامه امینی


ساعات کار:  ساعت 9 صبح تا 15
 

این کانکس توسط فعالان محیط زیست مدیریت می شود و در واقع یک مرکز فرهنگی و آموزشی برای آموختن فرهنگ محیط زیست هست. 
♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️
اقلامی که جمع آوری می شوند (هر مورد را جداگانه تحویل فرمایید):

۱)  انواع باتری، سی دی و قطعات الکتریکی مستعمل
۲) نایلون، نایلکس، کیسه فریزر، پاکت پلاستیکی تنقلات، پوشش سلوفان
۳) بطری های آب و نوشابه و دوغ (پت ها یا پلی اتیلن ها) 
۴) سایر انواع پلاستیک 
۵) قوطی های فلزی 
۶) شیشه (شیشه سالم و نشکسته)
۷) زباله های ترکیبی متشکل از فویل فلزی و پلاستیک  نظیر پوشش  (بلیستر) دارو
۸) کاغذ و مقوای مستعمل اما تمیز


نکات مهم:

۱) پاکت  های تنقلات که یک سمتشان نقره ای رنگ هست (نایلون متالایزر) هم جزو گروه ۲ قرار می گیرند. نمونه: بسته بندی کیت کت!
۲) اقلام بازیافتی در کارگاه به دقت شسته خواهند شد اما برای جلوگیری از جمع شدن حشرات  و یا بو گرفتن به هنگام جمع آوری آنها در خانه و کانکس، لازم هست که آنها را تمیز کنیم. در هنگام تمیز کردن آنها نیازی نیست که  آب فراوان  مصرف نماییم. آب خاکستری (دست دوم) هم  به منظور پاک کردن آنها کافی است.
۳)  شیشه (مورد ۶) شامل لامپ نمی شود. از قرار دادن لامپ  (به خصوص لامپ های فلورسنت مانند لامپ مهتابی یا لامپ های موسوم به کم مصرف) در میان شیشه ها به جد خودداری کنید. شکستن این نوع لامپ ها مواد سمی خطرناک می پراکند.
۴) از جاسازی نایلون یا کاغذ داخل بطری های پلاستیکی خودداری کنید.  ترجیحا در بطری ها را همراه با سایر پلاستیک ها تفکیک نمایید نه همراه بطری ها (پت ها).
۵) شیشه هایی نظیر شیشه مربا و... با درب آنها (ولو این که از جنس دیگری مثل فلز یا پلاستیک باشند) یکجا جمع آوری می شوند. از سوا کردن در آنها خودداری کنید.
۶) کاغذ یا مقوای آلوده به چربی و....(نظیر کاغذهایی که برای بسته بندی مواد غذایی به کار می روند) جمع آوری نمی شوند.
۷) شیشه شکسته درکانکس تحویل گرفته نمی شوند.  
۸) انواع باطری (نظیر باطری ساعت،  باطری موبایل،  باطری قلمی، باطری ماشین و...) و انواع قطعات الکتریکی و نیز سی دی  جمع آوری می گردند تا به نحو اصولی و به گونه ای که به طبیعت و سلامت مردم آسیب نزند امحا گردند. 
از صاحبان مشاغلی نظیر    تعمیرات لوازم الکترونیکی  یا تکنیسین فنی بیمارستان ها و شرکت ها   که با حجم انبوه از باطری و قطعات الکتریکی  مستعمل سروکار دارند  خواهشمندیم که این اقلام را جمع آوری و به کانکس تحویل دهند. (هم در تبریز و هم در  شهرها و روستاهای اطراف).
۹) با جایگزینی نایلکس با کیف های خرید و با  استفاده از ظروف شیشه ای به جای کیسه فریزر  در کاهش مصرف پلاستیک و نایلون سهیم باشیم.
 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا نیاز هست که زباله تفکیک شده برای بازیافت را در خانه بشوییم؟

+0 به یه ن

اقلام بازیافتی، در کارگاه بازیافت، طی مراحلی  باید تمیز تمیز شسته   بشوند. اگر آلودگی داشته باشند به لحاظ تکنیکی قابل بازیافت نخواهند بود. 
نگرانی ای در مورد آلوده به میکروب بودن محصول نهایی نیست.

این که ما در خانه پلاستیک و شیشه کثیف را قبل از تحویل به مراکز بازیافت می شوییم برای خودمان و کارمندان و کارگرانی هست  که تا مراحل شروع بازیافت با آنها سروکار دارند. آنها را می شوییم تا وقتی تلنبارشان می کنیم بو نگیرند و یا مورچه جمع نشود.

قراره داخل یک کیسه گذاشته شود و در کیسه هم تحویل داده شوند
خیلی تمیز شستن ما لزومی ندارد. فقط کافی است بو ندهند. 

در خانه، 
برای شستن این اقلام بازیافتی بهتره آب هدر ندهیم و از آب های خاکستری بهره ببریم.
من نایلون ها و … را باز می کنم می ذارم داخل سینک . چیزی را که آب می کشم اون هم با آبی که روان می شه خود به خود شسته می شه. بعدمی ذارم در بالکن خشک می شه.

برای شستن اون آب جدا مصرف نمی کنم.
همین کافی است
بیش از این توصیه نمی شه بشوییم و آب هدر دهیم.

اتفاقا شست و شوی ظروف شیشه ای رب و کشک و مایونز و همچنین ظرف پلاستیک کره آسان تر از آن هستند که در نظر اول به نظر می رسه.
مخصوصا که ما معمولا همه محتوای آن را استفاده می کنیم. "سیییرروخ"

کافی است بذارید داخل سینک و قاشق بشقاب ها و لیوان ها را که می شویید اجازه دهید کف و آب آنها بریزد داخل این ظروف. خود به خود شسته می شود.
اون قدر شسته می شود که بشه با یک بار گرداندن آب خاکستری برای بازیافت داد.
اگر خود بخواهیم در خانه استفاده کنیم مثل بشقاب معمولی می شوییم وتمیز می شود. 

اما شستن کیسه فریزی که در آن گوشت چرخکرده گذاشتیم راحت نیست.
به جای کیسه فریزر می شه در کاغذ شیرینی پزی پیچید.

🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بلایی به نام برون-سپاری

+0 به یه ن

سال ها قبل (در اواسط دهه هشتاد ) شهرداری ها ی برخی از شهرها ی ایران اقدام به جمع آوری زباله های تفکیک شده می کردند. اون موقع آگاهی عمومی در مورد مسایل محیط زیستی پایین بود و همگان به اهمیت بازیافت واقف نبودند. درصدکوچکی از مردم دوستدار محیط زیست بودند و می خواستند این طرح تفکیک به نتیجه برسه. اما هنوز در مسایل اجتماعی خام و ساده اندیش بودند. گاهی برای متقاعد کردن دور وبری ها به تفکیک زباله با پرخاش برخورد می کردند یا دعوایشان می شد. نمی دانستند که ترک یک عادت و برگرفتن عادتی  دیگر در یک جامعه ، مکانیزم خاص خود و گذشت زمان می طلبد و با انرژی بیش از حد گذاشتن و درگیر شدن با اطرافیان پیش نمی رود.

متاسفانه رویه درست جمع آوری زباله خیلی طولی نکشید. اندکی بعد سر این پروژه ، همان بلا آمد که سر خیلی از پروژ ه های دیگر در این کشور اومد: برون سپاری. 
اگر شهرداری می خواست نیرو استخدام کند تا این کار را انجام دهد باید به این کارمندان خوب می رسید: حقوق مکفی ، بیمه و لباس فرم و …..
باید هزینه زیادی برای آموزش مردم می گذاشت تا زباله ها را خوب تفکیک کنند تا کارمندانش کمتر در معرض عوامل بیماری زا قرار بگیرند. همه اینها هزینه داشت. در نتیجه به شرکت هایی برون سپاری کرد که خیلی هم معلوم هم نیست که کیستند. اونها هم این شبکه عظیم زباله گردی را راه انداختند که صد در صد غیر انسانی و مبتنی بر استثمار، ضد محیط زیست و ضد بهداشتی و مضر برای سلامت زباله گردان در درجه اول وکل جامعه در درجه دوم هست.

این مسىله برون سپاری و نتایج شوم آن بر کارگران مختص مدیریت پسماند نیست. بلایی است که سالهاست به جان  کارگران سرزمین ما افتاده. اگر به مطالبات کارگران معترض خوزستان گوش فرا می دادید می دیدید بخش عمده مشکلاتشان از همین روند برون سپاری ناشی می شود.

من اینجا نمی خواهم در مورد برون سپاری و نئولیبرالیزم و… صحبت کنم. بلد هم نیستم!
اگر کسی خواست نظرات خود را در این باره در بخش نظرات بنویسد.
به بحث تفکیک زباله خودمان برسیم٠
بسیاری از طرفداران تفکیک زباله که دیدند زباله ای که تفکیک کرده اند دوباره در یک باکس قرار داده می شود از این کار پشیمان شدند.



حرفم سر این هست که نه آن درگیر شدن با اطرافیان سر تفکیک زباله رفتاری پخته بود و نه این قهر و پشیمانی! به هر حال ما می دانیم که در یک کشور جهان سومی داریم زندگی می کنیم که جا انداختن این مسایل فرهنگی و اجتماعی سالها طول می کشد و از سوی دیگر گروهی هم هستند -که اتفاقا قدرت بسیار دارند- و اساسی هم گند می زنند! این واقعیت کشور ماست! این هم یک نمونه از آن.


کار درست در شرایط فعلی در این زمینه، این هست که ما کماکان زباله را تفکیک کنیم . اگر در نزدیکی ما کانکس جمع آوری  اقلام بازیافتی هست (در مناطق شرق تهران هست) اونجا تحویل دهیم. اگر هم نیست باز بهتره تفکیک کنیم تا آن طفل معصومی که در بین زباله ها دنبال اقلام بازیافتی می گردد مجبور نشود از میان آشغال های کثیف و برنده و … 
 این اقلام را سوا کند و در معرض انواع بیماری ها قرار گیرد. یک کیسه پر از اقلام تفکیک شده نسبتا تمیز در میان کیسه های زباله می یابد و می اندازد داخل کیسه بزرگ خودش. کارش بسیار راحتتر و سالم تر می شود و زمان کمتری در بین زباله ها می گذراند. 
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زبان ترکی : صفت تفضیلی، اسامی حیوانات، اسامی اعضای داخلی بدن، اسامی فلزات

+0 به یه ن

متاسفانه در برخی خانواده های ترک، قاعده صفت تفضیلی را درست به کار نمی برند و به غلط از "تر" و "ترین" فارسی وام می گیرند.
یکی ازدوستان توضیحات گرامری  در این باره داده اند که در زیر کپی می کنم:

تأسوفله صیفتله‌رین سیلسیله مراتبی دیلیمیزده آرادان گئتمکده‌دیر. یئنیدن یئرینه سالیب ایشلتسک چوخ دوزگون بیر آتدیم اولاجاق
یاخجی
یاخجی‌راق، داها یاخجی
ان یاخجی، لاپ یاخجی

دوز
دوزراق، داها دوز
لاپ دوز، ان دوز

———

البته داها تخصصی بیر حالتده وار کی کلمه‌دن کلمه‌یه فرق ائلر و فارسجادا بو حالتی صفتین تیکرار دئمه‌ییله قوللانیرلار:
دوم دوز
قاپ قارا
آغ آپ آغ
قیپ قیرمیزی
دوم دورو
فارسجادا:
دقیقِ دقیق
سیاهِ سیاه
سفیدِ سفید
سرخِ سرخ
زلالِ زلال


🍀@minjigh

البته من از اولش هم درست به کار می بردم🙂

یک سری کلمات دیگه ترکی هم هست که بین برخی خانواده ها کاربرد داره و بین برخی خانواده ها داره فراموش می شه و با معادل فارسی اش جایگزین می شه. به برخی از اونها اشاره می کنم. اگر حتی دنبال درست ترکی حرف زدن هم نباشیم بهتره اونها را یاد بگیریم تا وقتی که آنها را از زبان یکی می شنویم گیج نزنیم یا بدتر از آن تمسخر از روی نادانی و بیسوادی ننماییم! (ندانستن افتخاری ندارد! دانستن هست که مایه مباهات هست.)

از دوستانی که به ادبیات ترکی بیش از من وارد هستند هم تقاضا دارم که اگر املای کلمه غلط هست یا معادل دقیق به کار نبردم تصمیح نمایند.


تولکی = روباه


دوشان= خرگوش


مرجیمک= عدس

توسباغا= لاک پشت

پِی ساختمان= بینوره (شاید ریشه فارسی داشته باشد)

کیرپی= خارپشت

قارتال= عقاب

قارانقوش= پرستو

گؤیرچین= کفتر

اصلان= شیر

قافلان= پلنگ

توغای=ببر
(در ترکی آذربایجانی)
بارس =ببر
(در برخی گویش های ترکی)

سوسار= راسو


جیران= آهو

مارال=گوزن

بیزو= گوساله


کپنک= پروانه


لرها یک جور لباس چوپانی نمدی را کپنک می گویند اون هم شبیه پروانه است.

اسامی ترکی اعضای داخلی بدن 


باغیر= کبد

باغیرساق= روده

قابیرغا= دنده

(با قاب همریشه هست. مانند قابی قفسه سینه را نگه می دارد.)


اُنبا= انتهای توپی شکل استخوان ران که در لگن قرار می گیرد.

بویرَک= کلیه


قووخ= مثانه
(معنای بادکنک هم می ده. قبل از اختراع پلاستیک با قووخ بادکنک درست می کردند برای بچه ها.)

قورساق =معده ( امروزه بیشتر برای معده حیوانات به کار برده می شود.)
اینها را هم که می دانید:
توپوق= قوزک
بِیین=مغز
اورَک= قلب

از آقای دکتر عزیزی قوزوللو بسیار سپاسگزارم که مرا راهنمایی کردند.🌺

اسامی فلزات به ترکی


گوموش= نقره


دمیر=آهن
پاس= اکسید آهن
پاسلانماخ= اکسیده شدن آهن

قورغوشون=  سرب

به فویل آلومینیم هم به اشتباه قورغوشون کاغاذی می گن.  

عجیبه ها! آلومینیم جزو عناصر خیلی فراوان در پوسته هست. اما با این حال تا قرن ١٩ زیاد استخراج نمی شده.
در منطقه ما نمی دونم چه قدر شناخته شده بوده. انگار تکنیک استخراجش یک مقدار دشوار هست.
اگر کارشناسان توضیحی بدهند ممنون می شم.


توضیحات تکمیلی (با تشکر از دکتر عزیزی قوزوللو):

پاخیر = سنگ مس

قالای = قلع
(در واقع قلع کلمه ترکی است که وارد فارسی شده.کلمه فارسی آن ازریر بوده که فراموش  شده. قالای از ریشه قالماخ هست و اشاره به ماندگاری بیشتر آلیاژی که در آن قلع به کار رفته دارد.)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل