6-7میلیون توریست خارجی در سال می كنه 6-7 میلیارد دلار درآمد ارزی! خدا بده بركت!

+0 به یه ن

با شرایط اقتصادی كه پیش آمده جذب توریست خارجی می تواند گره های زیادی بگشاید. می دانم برخی از شما خواهید گفت با توجه برخی ضوابط و قوانین كه در ایران هست توریست ها مایل نیستند بیایند ایران. ترجیح می دهند بروند آنتالیا در تركیه یا بانكوك كه این ضوابط نیست.

 توجه داشته باشید كه توریست ها طیف های گسترده ای دارند. با وجود همین مسایل و ضوابط كه داریم باز هم خیلی ها در دنیا علاقه مند هستند كه بیایند ایران. اگر برنامه ریزی درست باشد و زیرساخت های لازم به راه باشند و به اندازه ی كافی تبلیغ شود به راحتی ایران می توان در سال ۶-۷میلیون توریست خارجی جذب كند. نفری هزار دلار سود برسانند مبلغ قابل توجهی می شود.

خوشبختانه شهرهای اصفهان و شیراز و تهران را در اروپا خوب می شناسند. تا حدی یزد و كاشان را نیز. اما جاذبه های گردشگری ایران خیلی بیشتر است. همدان زنجان كرمانشاه و....پتانسیل بسیار بالایی برای جذب توریست خارجی دارند.تبریز عزیز ما و شهر ها و مناطق اطراف آن هم بسیار مستعد جذب توریست است اما متاسفانه در دنیا آن قدر كه باید شناخته شده نیست. عامل اصلی كه تبریز از جایگاه درخورش در صنعت توریسم برخوردار نیست همانا زلزله های مخرب ادواری در آن بوده است. اگر مسجد كبود كه روزگاری "فیروزه ی جهان اسلام" لقب داشت در زلزله تخریب نمی شد اگر قصر هشت-بهشت تبریز ویران نمی گشت تبریز الان یكی از توریستی ترین و شناخته شده ترین شهرهای دنیا بود. پریرو تاب مستوری ندارد/ چو در بندی سر از روزن برآرد.

اما افسوس زلزله ها و نیز غارت های اشغالگران  در طول قرن ها كار خودشان را كرده اند. به هر حال با همین با باقیمانده نیز می شه علی الاصول سالی ۳۰۰-۴۰۰ هزار نفر توریست از كشورهای پیشرفته (علاوه بر گردشگران سنتی تبریز از شهرهای ایران و نیز كشورهای همسایه) جذب كرد. منتهی باید برایش زحمت كنید. باید سعی كنیم شهر خود را به دنیا معرفی كنیم تا تشویق شوند بیایند برای گردش.

كسانی كه به خارج می روند یا مقیم خارج هستند می توانند شهر خود را به خارجی ها معرفی كنند و آنها را تشویق به سفر به ایران كنند. وبلاگ های توریستی به انگلیسی هم خیلی در معرفی شهرمان به خارجی ها مفید خواهد بود. سال ۸۸ من یك سری یادداشت در وبلاگم نوشتم و خواننده های وبلاگم را تشویق كردم كه به زبان فارسی وبلاگ توریستی دایر كنند. آن زمان وبلاگ های زیادی در مورد تبریز نبود كه با این دید نوشته شود. اما چند روز پیش یك مقدار جست و جو كردم و دیدم از سال ۸9 وبلاگ های زیادی به این سیاق باز شده.  وبلاگ هایی بسیار خوش سلیقه و جذاب. خوبه با همین سبك و سیاق وبلاگ هایی به زبان انگلیسی هم دایر شود. وبلاگ هایی كه آثار تاریخی و دیدنی های طبیعی شهر و دیارمان را معرفی می كنند. همچنین آداب و رسوم زنده ی مردم را منعكس می نمایند. از مسایل جنجال برانگیز می توان اجتناب كرد تا وبلاگ بدون مشكل به راه خودش ادامه دهد و مثمر ثمر باشد.راه اندازی و اداره ی چنین وبلاگی برای صاحب وبلاگ شیرین و نشاط بخش خواهد بود. به نفع شهر و مملكت ما هم هست كه چهره ی زیبا و انسانی آن را به دنیا بشناسانیم. علاوه بر جذب توریست فواید بسیار دیگری هم می تواند داشته باشد. در این باره باز هم خواهم نوشت.

پی نوشت: لطفا مطلب حاضر و همچنین این سری نوشته ها را كه در مورد جذب گردشگر هست به طرقی كه می توانید به اشتراك بگذارید. هر چه تعداد خواننده ها بیشتر باشد احتمال این كه در عمل مورد توجه قرار گیرد بیشتر می شود.

این هم از وبلاگ انگلیسی خودم برای معرفی بخشی از زیبایی های آذربایجان.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وبلاگ گروهی منطقه ای برای جذب توریست

+0 به یه ن

خیلی برای من جالب است كه می بینم از شهرهای خیلی كوچك و حتی روستاهای كشور عده ای خوش ذوق بر می خیزند و وبلاگی زیبا برای معرفی دیار خود راه اندازی می كنند. اغلب این وبلاگ ها كه دیده ام همان معیارهایی كه من در نظر دارم دارند. از هر گونه سیاستزدگی می پرهیزند و هدفی ندارند جز اعتلای شهر ودیارشان . اما یك ایراد اساسی دارند و آن این كه بعد از دو سه یادداشت عملا تعطیل می شوند. من فكر می كنم حتی پیش از آن كه مطلب قابل ارائه شان تمام می شود خودشان دلسرد می شوند چون به اندازه ی دلگرم كننده ای از وبلاگشان استقبال نمی شود. برای این كه وبلاگ در وبلاگستان جا بیافتد و مخاطب خود رابیابد معمولا ماه ها زمان لازم است. حیف است این همه ذوق وشورو شعور به هدر رود. (شور و شعور تركیب قشنگیه حیف كه سیاستزده ها این تركیب را مصادره كرده اند!!) من پیشنهادی دارم! عده ای همت كنند و وبلاگ گروهی راه بیاندازند. وبلاگ گروهی جذب توریست شمال غرب كشور، غرب كشور، خوزستان، ..... در این صورت مجموعه یادداشت ها كه نویسندگان آنها ازروستاها و شهرهای بزرگ و كوچك منطقه هستند مخاطب كافی می یابند. از پتانسیل همه ی آنها استفاده می شود. به علاوه از هم دیگر شگردهای جذب توریست می آموزند و نواقص همدیگر را رفع می كنند. نتیجه یك آرشیو غنی می شود در مورد جاذبه های توریستی یك منطقه. منبعی ارزشمند برای توریست ها و برنامه ریزان گردشگری و....
چند توصیه ی منجوقی برای وبلاگ گروهی منطقه ای برای جذب توریست:
1) كامنت ها را آزاد نگذارید. كامنت های انحرافی را حذف كنید. از همان اول تصریح كنید كه كامنت های بی ربط و انحرافی منتشر نخواهد شد. اگر این كار را نكنید عده ای به وبلاگ گروهی شما حمله خواهند كرد تا آن را از مسیر اصلی اش منحرف كنند.
2) بهتر است نویسندگان وبلاگ همسن وسال باشند. رابطه ی رئیسی ومرئوسی بینشان نباشد! دراین صورت اگر اختلاف نظری پیش آمد به آسانی قابل رتق و فتق است. اما اگر نویسندگان از نسل های مختلف باشند ویا رابطه رئیس و مرئوسی باشد، اختلاف ابعادی دیگر می گیرد.
3)بین نویسندگان بهتر است هم خانم باشد هم آقا. به هر حال مخاطبان شما هم خانم هستند هم آقا. برخی دیدنی ها و... ممكن است فقط برای خانم جالب باشد وبرخی دیگر فقط برای آقایان. نویسندگان خانم و آقا هر كدام بنا به سلیقه شان انتخاب می كنند كه چه چیزی را معرفی كنند.
4) چند زبانه بودن وبلاگ نقطه ی قوت آن است. به عنوان مثال اگر برای توریسم شمالغرب فعالیت می كنید بهتر است علاوه بر یادداشت به زبان فارسی ، یادداشت با حروف تركی استانبولی هم داشته باشید تا توریست از تركیه جذب كنید. پرواز مستقیم از استانبول به تبریز خیلی در این راه كمك تان می كند. اگر اندكی روی این موضوع كار شود توریست زیادی می توانید جذب كنید. به خصوص كه توریست های تركیه ای ویزا نمی خواهندو با زبان محل هم كه آشنا هستند. از مناطقی مانند ارزروم و... فكر كنم خیلی راحت بتوان توریست جذب كرد. روی چشمه های آب معدنی سرعین برای جذب توریست از ارزروم و... بیشتر مانور دهید. (شاید جالب باشد كه به یاد آوریم همان امیر كبیر كه آن همه ایران را آباد ساخت "خارجه ترین" جایی كه دیده بود همین ارزروم (ارزنة الروم)بود. تا جایی كه می دانم قسطنطنیه را ندیده بود. اروپا را كه قطعا ندیده بود. در تاریخ خوانده ایم كه همین سفربه ارزروم او را به فكر واداشت كه كاری بكند. برای همین است كه گفته اند مهم آن نیست كجا را ببینی! مهم آن است كه چه جوری ببینی!) احتمالا توریست های ارزرومی از نظر فرهنگی در ایران كمتر مشكل خواهند داشت. حالا از توریست ارزروم و آگری (شرق تركیه) شروع كنیم یواش یواش به آنكارا و استانبول و ازمیر هم می رسیم. به هر حال ارزرومی ها هم فك و فامیل تو استانبول و آنكارا دارند. اگر خوششان آمد تشویق می كنند آنها هم بیایند. به تدریج تعداد توریست ها بیشتر می شود.در جذب توریست باید صبور بود ارتباط این گونه با تركیه ای ها باعث می شود شگردهای جذب توریست را از آنها یاد بگیرید. به واقع در این كار استاد هستند. 25 میلیون توریست در سال گواه این مدعاست. این همه توریست یك شبه با تركیه آشنا نشده اند. از 30 سال پیش توریست های تركیه یواش یواش زیاد شدند. علاوه برتركی و فارسی اگر در وبلاگ به زبان انگلیسی هم یادداشت گذاردید كه دیگه بهتر. زبان فرانسه و آلمانی و... باشد كه دیگه از اون هم بهتر.
5) از هر گونه نماد كه انگ زنی های خطرناك در پی داشته باشد باید به شدت حذر كرد. باید تصریح نمود كه فعالیت وبلاگ در چارچوب قانون و فقط و فقط برای معرفی دیار خود به منظور جذب توریست ( اشخاص و خانواده های بافرهنگ بدون گرایش ها و غرض های سیاسی) است. از ورود افراد مشكوك به جمع نویسندگان كه ممكن است خطر ساز باشد و بهانه ای برای انگ زنی شود جلوگیری باید كرد. از سیاستزدگی و... باید با تمام قوا اجتناب كرد و الا راه به جایی برده نمی شود. اگر قرار است نمادی به كار برید بهتر است عكس یك منظره ی طبیعی باشد. مانند دریاچه ی بالای سبلان یا عثمان یومورقی در دریاچه ی ارومیه یا چیزی شبیه آن تا نتوانند انگی ببندند. به علاوه توریست همین چیزها را می خواد! توریست كه معمولا دنبال مسایل سیاسی و... كه نیست.


این چیزهایی كه گفتم نسبتا سخت است. از اون آسانتر آن كه وقتی چیزی در مورد توریسم به دستمان می رسد (به خصوص از جنس عكس) به اشتراك بگذاریم. در جمع های خانوادگی و تاكسی و ... هم اگر پاش افتاد درباره ی این موضوعات صحبت كنیم!
پیشنهاد هایی بودند كه به ذهنم رسید تا چه مقبول افتد و چه در نظر آید!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آتشكده ی ملكان و لیلان

+0 به یه ن

خواننده ی عزیزی قبلا برای «ملكان » یا به قول همكار مامانم «ملكان دی سی» تبلیغ كرد! الان كه ویكیپدیا را دیدم فهمیدم شهرستان ملكان آتشكده ی باستانی هم دارد. آخه این چه جور تبلیغی است كه در آن چنین جاذبه ی توریستی مهمی از قلم می افتد؟! آتشكده گویا دربخش لیلان این شهرستان واقع است. این هم یادتان باشد اگر برای یك آمریكایی تبلیغ توریسم ملكان را می كنید اسم انگور كالیفرنی را هم بیاورید. توریست های آمریكایی دوست دارند این چیزها را بشنوند. من به آمریكایی ها كه می رسم می گویم در موزه مشروطه ی تبریز مجسمه یك آمریكایی هم هست كه صد سال پیش در شهر ما برای آزادی و جنبش مشروطه ( constitutional movement )مبارزه می كرد و مانند یك قهرمان كشته شد. حسابی كف می كنند وقتی این را می شنوند!
این هم جالبه:
یك وبلاگ در مورد لیلان توسط یك لیلانی

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

توریسم و اعتدال

+0 به یه ن

از ده پانزده سال پیش تا كنون، از دوستان مختلف ایرانی در زمینه های كاملا مختلف می شنوم كه می گویند تندروی و رادیكالیزم و افراطی گری ناپسند است و باید اعتدال را نگاه داشت. در مهمانی های خانوادگی و ...همین را می شنوم. در وبلاگ ها همین را می خوانم و... در مهمانی های خانوادگی كه معمولا نمی شه بحث جدی كرد. در موقعیت های دیگر سئوال كردم ببینم معیار اعتدال از نظر آنها كه چنین می گویند چیست. جواب قانع كننده ای به من ندادند. در همه ی موارد بلااستثنا این گونه دستگیرم شد كه اشخاص عملكرد خود را معیار اعتدال می دانند. طبیعی هم هست! اگر غیر از این می دانستند لابد عملكرد خود را تغییر می دادند. تا اینجا مشكلی نیست. مشكل آنجا پیش می آید كه این معیار خود-محور اعتدال معیار قضاوت درباره ی دیگران شود!
من هم معیارخوش تعریفی برای اعتدال در زمینه های مختلف (مذهب، مادی یا معنوی بودن، عشق به میهن و جهانی اندیشیدن و...) ندارم اما بر این باورم كه تلاش و دغدغه ی عمومی برای جذب توریست به طور طبیعی می تواند این اعتدال را برقرار كند. در یك یك موارد عرض می كنم كه چرا.
1) مورد مذهب: همان طوری كه در كامنت ها توضیح دادم به دلایل مختلف (از جمله ماهیت مذهب-محور درصد قابل توجهی از اماكن دیدنی و آیین های ما، داشتن كشورهای همسایه با درصد بالای جمعیت مذهبی مسلمان و خیلی مسایل دیگر كه نیاز به بازگویی ندارد) اگر بخواهیم توریسم در ایران را گسترش دهیم باید كاری كنیم كه آسایش جسمی و فكری فرد مذهبی فراهم باشد تا سفر به ایران و در ایران برایش جذاب و مفرح شود. این كار با مذهب ستیزی جور در نمی آید! از طرف دیگر، دین با تفسیر طالبانی (خدایا پناه!) توریست را چه مذهبی باشد و چه غیر مذهبی فراری می دهد.
دینداران اگر دغدغه ی جذب توریست داشته باشند به طور طبیعی می روند به سراغ تفسیری رافت-محور و مدارا-محور از دین. اگر ذوق هنری داشته باشند كه دیگر چه بهتر! آن گاه ما شاهد رویش جدید هنری با الهام از مذهب و معنویت خواهیم بود. راستی! برای توریست غربی، هنرهای اسلامی گوناگون خیلی جذاب است.
2) در مورد مادی بودن: توریسم پول می خواهد!! اگر بخواهیم لجبازی كنیم و بگوییم پول بد است،پولدارها آدم های بدی هستند، رستوران و بوتیك شیك و كالای لوكس بد است و.... شانس زیادی برای جلب توریست نخواهیم داشت. از طرف دیگر برای جلب توریست به طور وسیع باید روی رستوران ها مغازه ها و اجناسی كه با بودجه خانواده های طبقه ی متوسط قابل خریداری هستند حساب باز كنیم. چرا كه درصد عمده ی توریست ها از طبقه ی متوسط خواهند بود. به علاوه توریسم اشتغال ایجاد می كند و فقر را كمتر می كند. در مجموع تنش و قطبیدگی طبقاتی و اقتصادی به طور طبیعی كمتر می شود.
3) جنبه هویتی: اگر قرار باشد همه ی شهرها یك رنگ شوند و هویت محلی از بین رود توریسم جذابیت نخواهد داشت. در نتیجه توریسم به طور طبیعی ما را وا می دارد كه به سنت ها و آیین ها و غذاها و.... محلی بیشتر اهمیت دهیم. از سوی دیگر برای این كه توریست ها كشور و شهر و دیار ما را جالب ببینند مجبوریم از خود برتر بینی و تمسخر و تحقیر دیگران دست برداریم. در یك كلام به اعتدال می رسیم: نه خود بزرگ بینی خواهیم داشت نه خود كم بینی. برخی معتقدند این دو ، دو روی یك سكه اند. توریسم ما را واقع بین می كند.
در هریك از این موارد توریسم باعث می شود میانگین جامعه از كرانه ها ی افراطی فاصله پیدا كند. به علاوه گستردگی و پهنای قله اعتدال هم بیشتر می شود چرا كه سلایق آدم های مختلف در نقاط مختلف طیف بین افراط و تفریط قرار می گیرد. برای آن كه همه ی سلیقه ها را پوشش دهیم باید پهنا را بزرگتر كنیم. بگذارید مثال بزنم كه منظورم روشن باشد. شاید من می خواهم كیفی را مثلا با 5تومان بخرم. شما بخواهید بابیست تومان بخرید. هر دو هم معتقد باشیم 500تومان برای خرید كیف خرج كردن افراط است و از طرف دیگرهر دو فكر كنیم با یك تومان تنها جنس بنجل گیر آدم می آید. در محیط جذاب برای توریست هم جنس 5 تومانی پیدا می شود هم جنس ده تومانی و هم بیست تومانی. همین طور در سایر موارد. «پهنای اعتدال» بزرگ تر می شود، در نتیجه احتمال سقوط و آسیب دیدن كمتر می شود!
نكته ی آخر: توریسم نشاط آور هم هست. هم برای میزبان و هم برای خود توریست ها. تلاش برای جذب توریست خمودی را از بین می برد و قوه ی ابتكار را به كار می اندازد. هر كسی می توان یك روش منحصر به خود برای جذب توریست پیدا كند. با هر تخصص و روحیه ای- (حتی بدون هیچ تخصصی و حتی با روحیه ی نه چندان شاد) یك راه منحصر به فرد می توان یافت كه چه بسا برای یكی دیگر جذاب باشد!

توریسم در برابر ناسیونالیزم افراطی

دور و بر خود را كه بنگریم متاسفانه می بینیم كه ناسیونالیزم افراطی در چهره های مختلف در حال رشد است. تاریخ قرن 20 به ما می آموزد كه اگر این رشد سرطانی ادامه پیدا كند عواقب ویرانگری در پی خواهد داشت. روزگاری نه چندان دور ناسیونالیزم افراطی آلمان مدرن را كه عرصه های مختلف فلسفه، روانشناسی، علوم طبیعی، مهندسی، موسیقی، هنر، معماری و...پیشرو بود به خاك سیاه نشاند. ناسیونالیزم افراطی قبایل بدوی آفریقا را نیز به جان هم می اندازد و خونریزی ها و قحطی های بی پایانی را منجر می شود. گویی این دیو پلید، مدرن و بدوی ، اروپایی و آفریقایی و آسیایی و... نمی شناسد. هر كه را اسیر خود می كند زجر می دهد و شكنجه می كند. راه مقابله با این دیو ویرانگر بیدار كردن همان دیو در رخت و لباسی دیگر نیست. ناسیونالیزم افراطی از سوی هر قوم و ملت جز ویرانی در پی ندارد. همه در مدرسه شعر زیبای سعدی را از بر كرده ایم: بنی آدم اعضای یكدیگرند.... شهریار در منظومه ی حیدربابا می گوید: گؤز یاشینا باخان اُولسا، قان آخماز/انسان اُولان خنجر بلینه تاخماز. (متن شعر با ترجمه ی فارسی در اینجا موجود است.)
یادآوری این اشعار و نصایح مفید و لازم هستند اما كافی نیستند. من سعی كردم كه گسترش توریسم فرهنگی را راهی برای در اعتدال نگاه داشتن علایق خود، نظیر عشق و علاقه به میهن و فرهنگ خود و مانعی در راه گسترش ناسیونالیزم افراطی مطرح كنم.. ما می خواهیم اشخاص و خانواده های بافرهنگ را به عنوان توریست جذب كنیم نه كسانی كه در پی بی بندباری هستند. می خواهیم كسانی را جذب كنیم كه به موضوعاتی مانند طبیعت و حفظ محیط زیست، موسیقی ادبیات، بادوستان و خانواده به كافه و رستوران با محیطی دنج ولی ابتكاری رفتن، آثار باستانی و تاریخی از دوره های مختلف، خرید سوغاتی مخصوص و... علاقه مند هستند. فرق نمی كند این افراد ایرانی باشند یا خارجی. فرقی نمی كند از كجای ایران باشند. از كشورهای همسایه باشند یا ازسرزمین های دوردست. شرقی باشند یا غربی. كافی است آدم های بافرهنگی باشند. جذب این افراد نیازمند مطالعه و به كار گیری قوه ی ابتكار است.
دیگر آن كه برای آن كه در جذب توریست موفق باشیم شهرهای مجاور باید از چشم همچشمی های افراطی و مخرب دست بردارند. اگر دقت كرده باشید توریست های داخلی (مثلا تهرانی ها) می گویند می خواهم بروم غرب كشور را ببینم، یا می روم شمالغرب را ببینم یا .... معمولا نمی گویند می خواهم بروم یك شهر خاص را ببینم. شهرهای مجاور باید همكاری كنند تا این توریست ها را جذب كنند. همین طور در مورد توریست های خارجی.تبلیغات منفی در رسانه ها باعث شده كه توریست های خارجی از كل ایران گریزان باشند. فرقی بین شهرهای مختلف نمی گذارند. اگر به یكی از این شهرها سفر كنند ترسشان می ریزد. به علاوه مردم همان شهر ایران (به خصوص خانم ها) وقتی خارجی می بینند برای توریسم شهرهای دیگر هم تبلیغ می كنند چون نمی خواهند جلوی آن خارجی كم بیاورند! می خواهند به خارجی ها نشان دهند كه كشور ما خیلی richاست و تنها جاهای دیدنی كشور محدود به آن چه كه توریست در شهر آنها دیده نمی شود. به این ترتیب خارجی تصمیم می گیرد دوباره به ایران باز گردد و دیگر شهرها را نیز ببیند. چشم همچشمی شهرها در همه ی كشورها هست. توریسم این چشم همچشمی را هم در اعتدال نگاه می دارد.
آذربایجان ایران  پتانسیل بالا برای جذب توریست دارد: آثار تاریخی متنوع دارد كه حتی در سطح ایران هم ناشناخته مانده. یك نمونه اش را در این یادداشت نوشتم. طبیعتی زیبا دارد. دوستی می گفت با قطار كه در آذربایجان سفر می كنی و از پنجره به بیرون می نگری تابلویی زیبا می بینی كه هر لحظه تغییر می كند. این منطقه فرهنگ موسیقی غنی ای دارد. فرهنگ غذایی (culinary arts) بی نظیری دارد. همه اینها برای توریسم فرهنگی و خانوادگی جذاب هستند. با این حال این منطقه سهم زیادی از توریسم ندارد. نمی خواهم وارد دلایل شوم. در كامنت ها در حین یكی به دو كردن های دوستانه نكته ای را فی البداهه گفتم كه بعد خود از آن لذت بردم. همینجا تكرارش می كنم: «خانم های تبریزی از همه چیز مربا درست می كنند و بعد آن را عجیب و غریب تزئین می كنند. یك اصطلاح دارند كه زیاد به كار می برند. ترجمه ی آن چیزی است به این مضمون: تلخی اش را بیرون می كشم تا با آن مربا درست كنم. این تلخی را بیرون كشیدن و مربا درست كردن دقیقا چیزی است كه ما به آن نیاز داریم.

امیدوارم این سری یادداشت عده ای را تشویق كند كه حرفه ای این قضیه را دنبال كنند. یعنی اصول جذب مشتری و توریست را ازطریق كتاب ها و سایت ها و دوره های آموزشی (كه خوشبختانه در تبریز خودمان هم ارائه می شود) بیاموزند و این كار را به عنوان شغلی كه از آن امرار معاش می كنند برگزینند. توریسم به اشتغالزایی می انجامد ودید بیكاری را مهار می كند.
علاوه بر آن همین وبلاگ ها و فوتو بلاگ ها و.... كه به طور تنفننی راه اندازی می شود می تواند در جذب توریست موثر باشد. اگر پیغام تبلیغاتی برای توریسم یا كالاهای توریست پسند دارید و یا می خواهید برای شهر یا روستا ی خود تبلیغی توریستی كنید من خوش حال می شوم در كامنت ها منتشر كنم.

.

كهنه گرایی و نو گرایی و تنوع

یك خانواده ی چهار نفری را در نظر بگیرید كه بالفرض از اهواز می خواهند بیایند ولایت ما برای گردش. فرض كنید پدر و مادر حدودا 40 ساله هستند و فرزندان نوجوانانی حدود 15 ساله. احتمالا پدر ومادر می خواهند جاهای قدیمی را ببینند، اما بچه ها می خواهند جاهای جدید ببینند. پدر و مادر می خواهند غذای سنتی محلی بخورند اما بچه ها بیشتر دوست دارند به غذا خوری ای روند كه در آن غذا های مدرن با اسم های عجیب و غریب سرو می شوند. حالا كدوم می برند؟! با این فرهنگ فرزندسالاری كه ما خودمان را چند دهه است گرفتارش كردیم، معلومه دیگه كه كی می بره.
البته این فرزند سالاری ظاهر ماجرا ست. درست است كه در انتخاب رستوران بالاخره حرف آخر را فرزندان خواهند زد اما واقعیت این است كه اگر مقصد برای بزرگ تر ها جذاب نباشد از بیخ زیر بار برنامه ی مسافرت نمی روند!
حالا منظورم چیست؟! نكته ای كه در جذب توریست مهم است داشتن تنوع است. افراد سلیقه های مختلف دارند: سنتی, كلاسیك، مدرن، پاپ، معماری قبل از اسلام، بعد از اسلام ، اماكن مذهبی، موزه، كنسرت، سینما، طبیعت، بازار و خرید و بوتیك های مدرن ولوكس، بازار های سنتی ، ارزانسراها و.... هر كدام مشتری خود را دارند. برای جلب توریست نباید فقط روی یكی تاكید كرد. باید نشان داد كه مقصد جاذبه های متنوع دارد. همه را باید عرضه كرد. هم در تبلیغ و هم در عرضه باید همه را در نظر داشت.
این توصیه ی رئیس موزه ی لوور هم چند سال پیش به ایران آمده بود هم بود. وقتی می خواهید در باره ی توریسم ایران پیش خارجی ها تبلیغ كنید بگویید پیست اسكی هم داریم. امكان غواصی هم داریم و....پرندگان متنوع هم داریم. فلامیگو های زیبا در كنار دریاچه ی ارومیه هم تا همین اواخر داشتیم ...... اما افسوس!بگذریم! اگر صلاح دانستید این طومار را امضا كنید. من با نام و نام خانوادگی واقعی ام امضا كرده ام. bird watchingدر صنعت توریسم در گوشه و كنار دنیا اصطلاح آشنا و پر كاربردی است. اگر خدای ناكرده دریاچه خشك شود علاوه بر ده ها مشكل دیگر كه به گوشه هایی از آن اشاره كردیم این پتانسیل عظیم خداداد برای جذب توریست و در نتیجه اشتغالزایی از بین می رود.این جمله را از ویكی پدیا كات- اند- پیست می كنم. باور كردن و نكردنش با خودتان:
According to a U.S. Fish and Wildlife Service study, birdwatchers contributed with 36 billion USD to the US economy 2006



بله! 36 میلیارد دلار در یك سال! میلیارد نه میلیون! دلار نه ریال! تا سكته نكرده ام بحث را عوض می كنم!



درستی یا نادرستی رقم ها پای ویكیپدیا! من اگر در مورد نجات دریاچه می نویسم به خاطر اقتصاد منطقه و همین طور سلامت ساكنان حاشیه ی دریاچه است و بس! فكر می كنم یادداشت هایم با عناوین گؤزل گلین و سیزده به در ، دریاچه ی ارومیه و هواداران تراختور كاملا گواه این مدعای من باشد. همان طور هم كه قبلا تصریح كردم معتقدم از سیاستزدگی و طرح موضوعات جنجال برانگیز و خطرناك به هنگام اعلام حمایت از دریاچه باید حذر كرد. باید احتیاط كرد اما نباید دست روی دست گذاشت. چنین رویكردی اندیشه و مطالعه ی بسیار می خواهد اما دست آخر نتیجه ی مطلوب می دهد.

شاید عروس زیبای ما در همین حال نزار هم بتواند منبع درآمد توریستی باشد. مثلا فرض كنید یك سری تور های یك روزه ی دریاچه از تبریز ترتیب بدهند كه در آن قسمت باقی مانده و آن چه كه روزی دریاچه بوده نشان توریست ها داده شود. خیلی ها از این تورها استقبال می كنند چرا كه شاید متاسفانه دیگر فرصتی نباشد. زود دیر می شود! این كار دو حسن دارد: یك) اشتغالزایی برای مردم منطقه دو) بالا رفتن آگاهی عمومی نسبت به عمق فاجعه. اگر مطالب آموزشی هم توسط راهنمای تور ارائه شود می شود یك حركت اقتصادی-آموزشی-محیط زیستی! شاید از این جمع یكی یا عده ای پیدا شوند كه بتوانند كاری بكنند. بهتر از دست روی دست گذاشتن و یا غصه خوردن و یا دعوا ی بی سرانجام كردن است!

خوب بحث را عوض كنم و به موضوع اولیه برسم:
قبلا در مورد "توریسم و اعتدال" نوشتم. اینجا تاكید می كنم توریسم بین كهنه گرایی و نوگرایی هم اعتدال طبیعی برقرار می كند. در واقع هر دو باید باشند تا توریسم راه بیافتد. هیچ كدام نباید باعث حذف دیگری شود. هر كدام مشتری خود را دارند. كاسب خوب مشتری را پس نمی زند!

پی نوشت: حرفم در مورد قابل جذب توریست در این حال نزار دریاچه ارومیه درست بود. پست-داك ایتالیایی مان مكس از وقتی در باره ی دریاچه شنیده (یعنی از امروز صبح) علاقه مند شده كه سفری به منطقه داشته باشد.

 

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هویت طلبی: از "كیم لر دن دی" تا "كیملیك چی لر"

+0 به یه ن

می دانید كه چند سالی است كه پدیده ای اجتماعی ظهور كرده كه برخی آن را "هویت طلبی" می خوانند. این پدیده در آذربایجان و به خصوص در تبریز خیلی دامنه دار است. "تراختوری" بودن هم نمود آن است. تحلیل های زیادی در موردش شده ولی به نظر من اغلب این تحلیل ها ریشه ی اصلی را نادیده می گیرند. ریشه ی اصلی این پدیده به نظر من یك چیز ساده و ملموس است. تاكید بیش از اندازه روی "تئوری توطئه" و دخالت بیگانگان و ......به نظر من كاری ناصواب است. هرچند همیشه باید هوشیار باشیم تا افراد از احساسات ما سو استفاده نكنند ولی انكار این احساسات و نسبت دادن آن به تئوری توطئه هم درست نیست. باید ابتدا ریشه را بشناسیم. به نظر من ریشه ی این پدیده یك مسئله ی ساده است كه در درون خانواده ها اتفاق افتاده . ریشه ی اصلی به نظر من یك موضوع اجتماعی است نه سیاسی.

ببینید! تا چندی پیش اغلب خانواده ها پرچمعیت بودند. حتی در خانواده هایی مثل خانواده ی ما كه حدود دو نسل است "فرزند كمتر زندگی بهتر" شعارشان شده خانواده ی گسترده بسیار پرجمعیت بود. در هر عید صدها نفر از خانه ی بزرگان فامیل دیدن می كردند. مرتب دور هم جمع می شدند. حدود بیست سال است كه این به تدریج از بین رفته. اغلب به خارج مهاجرت كرده اند و.....
خلاصه! هم جمعیت خانواده ی فشرده كم شده و هم جمعیت خانواده ی گسترده.
این هم در شهرها اتفاق افتاده و هم در روستاها. در روستاها هم خانواده ها -به نسبت قدیم- كم جمعیت تر شده اند و به علاوه بسیاری از آنها به شهرها مهاجرت كرده اند.
ببینید! به طور سنتی در آذربایجان هویت افراد با "كیملر دن دی؟" معین می شد. ("كیملر دن دی؟=از كدام خاندان هست؟) این فقط مختص تبریز هم نبود. اردبیل هم همین طوری بود. حتی یادمه كه قبل از فروپاشی شوروی در باكو فیلم های طنز می ساختند كه این ور هم می آمد و تماشا می كردیم. در آنها هم افراد مسن همین طوری می پرسیدند"كیملر دن دی" و البته كارگردان با ایدئولوژی استالینیستی اش آن را مسخره و متحجرانه جلوه می داد. به هر حال چه به مذاق ایدئولوژی ها خوش بیاید چه نیاید این جوری بود. هویت در آن جامعه به آن صورت تعریف می شد. كار و بارش هم همان گونه سر وسامان می یافت. از لحاظ اقتصادی شغل یابی تفریحی وصلت خانوادگی تامین اجتماعی برای حمایت از یتیمان و بازنشستگان و..... این مفهوم كار آمد بود. مانند هر پدیده ای هم نكات مثبت و منفی داشت كه من واردش نمی خواهم بشوم.
هنوز هم این سئوال "كیملر دن دی" در تبریز به وفور شنیده می شود! اما نكته اینجاست كه با كوچك شدن تعداد افراد خانواده دیگه آن كاركرد قبلی این مفهوم برای تعریف هویت رفته رفته رنگ می بازد. همینجاست كه مفهوم هویت طلبی ظهور پیدا می كند تا جای آن را بگیرد.

پدیده ی هویت طلبی نیز مانند هر پدیده ی اجتماعی دیگری می تواند نكات مثبت و منفی داشته باشد. اگر هوشیار باشیم بیشتر از نقاط مثبت آن بهره مند می شویم اگر نا هوشیار باشیم یا آن را نشناخته و كوركورانه بخواهیم نفی كنیم آثار منفی آن گریبانگیرمان خواهد بود.
در مورد خطرات احتمالی آن دیگران به وفور و با اغراق فراوان نوشته اند و من با تكرار مكررات سر شما را درد نمی آورم. در مورد اثرات بالقوه ی مثبت آن می نویسم.
یكی آن كه از نظر اقتصادی به نفع شهر و دیار هست. چون خیلی ها كه چیز ی در چنته دارند در شهر و دیار خود نگاه می دارند. خیلی ها كه به دنبال هویت طلبی هستند  نفع جمعی را بر نفع شخصی مقدم می دارند و....باعث شده توجه به میراث فرهنگی و طبیعی بیشتر شود.

معمولا هر موج فكر ی كه جوانان را در بر می گیرد باعث می شود با نسل قبلی اختلاف پیدا كنند. مثلا اگر این موج مصرفگرایی باشد فرزندان والدین را زیر سئوال می برند كه چرا ثروتمند تر نیستند و چرا به اندازه ی دلخواه آنان ولخرجی نمی كنند.
از آن سو وقتی موج چپگرایی و كمونیستی جوانان را می گیرد جوانان خانواده های ثروتمند پدر و مادر را به تحقیر مرفه بی درد می خوانند و جوانان خانواده های فقیر هم بر والدین می تازند كه چرا كینه ی ثروتمندان به دل ندارند!!
خلاصه هر دو نتیجه ی یكسانی می دهد: جنگ پدریان و پسریان!!
اما این هویت طلبی قومی از این جنس نیست. نمی توان مدام در مورد "آنایوردوم" "آنا دیلیم" "آتالار شیرین سؤزلری" سخن گفت ولی آنا و آتا ی واقعی (پدر و مادر واقعی) را نپسندید!! واقعا هم این جوانان كه گرایش هویت طلبی دارند حق فرزندی را خوب به جا می آورند. چه از خانواده ی پولدار باشند چه فقیر. چه تحصیلكرده باشند چه بیسواد. باعث شده نسل های مختلف علایق وسلایق مشتركی در زمینه هایی نظیر موسیقی و غذا و معماری داشته باشند. این به آن معنا نیست كه جوانان هویت طلب فقط به هنرهای سنتی گرایش دارند. نه! اتفاقا رپ و هنرهای معاصر تجسمی بین آنها خیلی محبوب است. اما آن قبیل علایق به هنر سنتی نیز دارند كه با والدینشان مشترك است. خوب این خیلی خوب است. از جمله فاكتورهای رضایت از زندگی است

شاهین یك حرف قشنگ حكیمانه در مورد هویت دارد كه مدام تكرار می كند. البته مصداق او لزوما هویت قومی نیست. اتفاقا مصداق او هویت شغلی و حرفه ای است. اما در این مورد هم كاربرد دارد. اتفاقا باید به آن بیشتر عنایت داشت.
شاهین می گوید اگر دیدی داری هویت خود را با ضدیت با دیگری ویا نفی او تعریف می كنی بدان كه راه خطا رفته ای.

حرف بسیار درستی است! در مورد هویت قومی هم باید توجه داشت كه هویت خود را با نفی دیگر هویت ها یا ضدیت با آنها تعریف نكرد.
این خطر بزرگ گرایش به هویت طلبی قومی است كه امیدوارم با هوشیاری از آن حذر كنیم. اگر این خطر نباشد بیشتر از آن خیر خواهیم دید. خیرهای زیادی از لحاظ اجتماعی می توانند ظاهر شوند. اما من اینجا به جنبه ی شخصی آن می پردازم. جنبه ی حس رضایت از زندگی.

وقتی خود را به جمعی متعلق دانستی كه كمابیش مانند تو می اندیشند و از همان قبیل تفریحات و هنرها و فعالیت ها لذت می برند تو نیز بیشتر از زندگی لذت می بری. اگر با هم در جهت اهدافی كه همگی آنها را قبول دارید بكوشید احساس رضایت بیشتری از زندگی به دست می آورید.

البته این جمع لزوما قرار نیست قومی باشد. اتفاقا جمعی مانند "خانواده ی بزرگ بنیاد كودك" هم همین كاركرد را دارد. در این باره هفته ی آتی سخن می گویم.

 

از نتایج مثبت هویت طلبی اتحاد و همدلی بین شهری و روستایی است. امیدوارم این نتیجه ی مبارك ادامه پیدا كند و ریشه دار تر هم شود.

همچنین ایجاد انگیزه و شور و شوق برای یادگیری فنی و هنری كه در راه اعتلای این فرهنگ و این هویت مفید باشد از دیگر نتایج مثبت و مبارك همین پدیده است. افسردگی و خمودی به این ترتیب رفع می شود و جای خود را به حس رضایت از زندگی می دهد.

یادمه وقتی كه خیلی جوان بودیم یكی از دوستانم ترانه های فولكلریك آذربایجان را زیر زبان زمزمه می كرد و گاهی بشكنی هم می زد و واقعا لذت می برد. من هم از لذت بردن او واقعا خوشنود می شدم. اما هروقت متوجه می شد كه من دارم نگاهش می كنم لب و لوچه اش را كج و كوله می كرد به این معنا كه من دارم مسخره می كنم كه این آهنگ های از مد افتاده را می خوانم!!!
این مال قبل از رسیدن این موج هویت طلبی بود!
الان خوب شده! دیگه كسی از این از این ماهنی های سنتی لذت ببرد شرم ندارد. خیلی هم مباهات می كند.
اما دیگه نباید از آن سوی بام نباید افتاد. نباید نوع دیگر موسیقی را نفی كرد.
نیازهای آدم خیلی پیچیده است. همین نگرش هویت طلبی به بخشی از این نیازهای پیچیده پاسخ می دهد اما نه به همه ی آن. نیازهای دیگر باید با تعامل با فرهنگ ها و خرده فرهنگ های دیگر پاسخ داده شود. اگر در این مورد سخت گیری بی مورد نكنیم و سلبی عمل ننماییم هم نیازهای متنوع مان ارضا می شود و هم همین فرهنگ خودمان غنی تر و پویا تر می شود.
اكنون این موج هویت طلبی راه افتاده و منفعت هایی كه عرض كردم به دنبال داشته. اما بیست سال دیگر چی؟ فردا فرزندان همین جوانان هویت طلب هم با همین شیوه خواهند خواست زندگی كنند؟ آیا آنها هم با همین نگرش با آنا و آتای خود خوب تا خواهند كرد؟! به نظر من جواب این سئوال به آن بر می گردد كه چه قدر در مورد هویت طلبی با رویكرد باز بنگریم. اگر زیادی محدودش كنیم و بر هویت سلبی به جای هویت اثباتی تاكید نماییم بیست سی سال دیگر نسل بعدی از آن دلزده می شوندو در نتیجه به شكست و تلخكامی می انجامد. اما اگر اجازه دهیم كه فرهنگی باز باشد آن قدر غنی و بزرگ خواهد بود كه نیازهای فكری و روحی نسل بعدی را هم در همین چارچوب می توان پاسخ گفت. نسل بعدی در این صورت نیازی به تمرد حس نخواهد كرد. اما اگر جنبه ی نفی و سلبی اش پررنگ باشد جوان نسل فردا قطعا نسبت به آن تمرد خواهد كرد. به خصوص كه خیلی امكان دارد دل در گرو شخصی از جنس مخالف در قوم دیگر نهد.

من فكر می كنم هر جریان هویت طلبی باید به گونه ای باشد كه بر خود انزوا تحمیل نكند. آن قدر به احساس اعتماد به نفس برسد كه نهراسد كه در تعامل با دیگران هویت خود را گم كند.

همان طوری كه می دانید من در این وبلاگ از مسایل جنجال برانگیز مانند مسایل سیاسی دوری كردم. وارد بحث تابو های مذهبی و یا ناموسی هم نشدم.

اما در مسایل ریز تابو شكنی های زیادی كرده ام. تابو هایی كه آن قدر ریز هستند كه دانه به دانه به چشم نمی آیند اما آن قدر زیاد هستند كه واقعا جا را تنگ می كنند. مینجق در این زمینه ها تابو شكنی زیاد كرده است. با قدم های كوچك اما پیوسته.

دلسوزان زیادی گفته اند كه وارد مسایل هویت طلبی قومی هم نشو كه این نیز جنجال بر انگیز است. من به این توصیه ی دلسوزانه تامل كرده ام اما به این نتیجه رسیده ام كه باید در این باره نوشت. خوشبختانه با وجود آن كه بسیار در این زمینه نوشتم اما جنجالی پیش نیامد.
حرف های مزاحمین بیكار و بیعار اهمیتی ندارد. آنها به هر حال بهانه ی مسخره ی دیگری برای حمله به من می یافتند.
اما خوشبختانه بحث در این زمینه دوستان از دیگر اقوام را پس نزده.
خوشحالم كه در زمینه ی صحبت و بحث در این زمینه تابو شكنی كرده ام. حال دختران بیشتری به بحث در این زمینه رو می آورند و با نگرش زنانه ی خود این گفتمان را دنبال می كنند. هویت طلبی از حالت سلبی به حالت اثباتی نزدیك تر می شود.
این قدم مثبت بزرگی است. از دستاوردهای مهم وبلاگ مینجق است. از همه ی شما به خاطر مشاركت در این بحث ها سپاسگزارم. .

یك نقد از آیدین آغداشلو می خواندم در مورد اثرهای نقاشی سهراب سپهری.
حرف جالبی زده بود. می گفت "ایرانی بودن" اثر در كل نقاشی نمود داره. سهراب سپهری لزومی نمی دید كه "جقه بته" بكشه كه نشان بده نقاشی هاش هویت ایرانی دارند! همان رنگ پیش زمینه ی نخودی (رنگ كویر) خودش گویای هویت نقاشی های سهراب سپهری بود.

باز هم تاكید می كنم كه كسی كه دغدغه ی هویت طلبی داره باید در جمع هایی كه دغدغه ی دیگری دارند هم حضور داشته باشه. معاشرت و ... خود را منحصر به جمع های هویت طلب نكنه. این چند تا حكمت داره: اول این كه تجربه ی اجتماعی خودش بالا می ره و از جمع های مختلف چیز یاد می گیره. این جوری هم شانس موفقیت خودش بالا می ره و هم در همان جهت هویت طلبی می تونه موثرتر باشه. یك نتیجه ی مهم دیگه هم داره كه اهمیتش شاید بیشتر باشه. اگر افرادی كه دغدغه ی هویت طلبی دارند فقط باهم باشند و از جمع های دیگه دوری كنند دیگران نسبت به آنها بدبین می شوند. خیال می كنند چه خبر است! در صورتی كه اگر آنها را در جمع های خودشان ببینند می فهمند كه خبر خاصی نیست. توطئه و سو نیتی در كار نیست. اینها هم مثل خودشان شهروند معمولی هستند. مسایل و مشكلات مشترك دارند. احساسات و عواطف انسانی مشترك دارند . بد كسی را هم نمی خواهند. اما می خواهند ادبیات زبان مادری ارج نهاده بشه. آثار تاریخی شهرشان حفظ بشه و.... مطالباتی از این دست. همین! جای بدبینی و نگرانی نیست.

در زیر گفت و گویی در مورد زبان مادری را می خوانید:

این وبسایت را ببینید:
http://alumni.media.mit.edu/~kris/FreedomIndex.html
البته اطلاعات یك مقدار قدیمی است. مال سال 1991. هنوز از شوروی ussrمی گه!! رتبه بندی كشورها از نظر آزادی های اجتماعی است. شاخص های آزادی را هم كه معیار قرار داده جالبه. یكی از موارد اصلی اش حق زبان مادری است برای قومیت ها. معیارهای سازمان ملل است.

علیرضا گفت:

حق زبان مادری در كشوری مثل ایران یعنی چه جوری باشه ؟
ما هم ترك داریم هم كرد (من خودم كردم) هم عرب هم ارمنی خوب چه جوری هر كی به زبان مادر خودش درس بخونه از مدرسه تا دانشگاه
نمیشه كه یه زبان واحد باید باشه ولی هر كی خواست تو خونه خودش به زبان مادریش حرف بزنه


مینجق گفت:

اصل 15 قانون اساسی:
زبان و خط رسمی و مشترك مردم ایران فارسی است. اسناد و مكاتبات و متون رسمی و كتب درسی باید با این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانه‏های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در كنار زبان فارسی آزاد است.

این مسئله ای كه شما می گویید در دنیا حل شده است. راهكار های مدونی برای اجرایی كردن وجود دارد. كافی است به تجربه ی دنیا مراجعه شود در چارچوب قانون اساسی راه حل های عملگرایانه و منطقی اندیشیده شود. در حال حاضر این رویكرد منطقی وجود ندارد.
من خودم در این باره زیاد در این وبلاگ نوشته ام:
http://yasamanfarzan.blogfa.com/post-325.aspx كامنت هایش را حتما ببینید.

هرچند در این موضوع بسیار صحبت كرده ام ولی به خاطر اهمیت موضوع می خواهم دوباره بحث را تكرار كنم.
اول از همه بگویم واقعا هم از عوامل احساس رضایت از زندگی زندگی در محیط مانوس و استفاده از زبان مادری است. زبانی كه از زبان مادرت شنیده ای. زبانی كه قصه های شیرین كودكی و لالایی های مادر و مادربزرگت به آن زبان بوده.
وقتی یك فیلم به زبان مادری ات می بینی لذتی می بری كه هرگز از فیلمی به زبان دیگر نمی بری. همین طور امثال و حكم به زبان مادری.
قبل از این كه به بحث در مورد زبان های مادری مانند تركی كردی و... بپردازم یك نكته را روشن كنم. من زبان فارسی را هم از مادرم آموخته ام. این زبان هم برای من زبان مادری محسوب می شود. از شعرهای فارسی لذت فراوان می برم و.... تعصب من روی زبان فارسی كمتر از هیچ كدام از هموطنان فارس زبان نیست.
خودتان كه در این شش سال وبلاگ نویسی من شاهد بودید چه قدر روی املا و انشای فارسی حساس هستم. حساسیتی در حد وسواس! تا خدای ناكرده چهره ی زیبایش را به ناخن نادانی نخراشم. (تعبیر از عباس اقبال آشتیانی).
این را تاكید كردم كه بگویم اصرار من روی زبان مادری به معنای نفی زبان فارسی كه زبان مادری دوم و زبان ملی ماست نمی باشد.

ببینید! این كه برای سواد اموزی دانش آموز حتما باید فارسی یاد بگیرد ضربه ی بسیار بزرگی به این مملكت دارد می زند. چون در روستاها و حاشیه ی شهرها همه كس این امكان را ندارد كه اول یك زبان دوم یاد بگیرد بعد سواد بیاموزد. من در تبریز با بیسوادهای زیادی سر وكار داشته ام. حالا هم از طریق حمایتی كه از بنیاد كودك می كنم با این مسئله از نزدیك درگیرم. چون سواد ندارند نمی توانند به هم نامه بنویسند. مادر نمی تواند به فرزندش نامه بنویسد. نمی توانند آدرس ها را بخوانند. در صورتی كه می شه الفبا را بدون اموختن فارسی به این قشر یاد داد. یك سواد آموزی نهضتی چند ماهه منظورم هست. آموزش رسمی كه منجر به مدرك می شود منظورم نیست. آموزش رسمی باید به فارسی باشد . اما كلاس های غیر رسمی نهضتی شبانه می توان برگزار كرد كه فقط الفبا را آموزش می دهند. تا این حد بیاموزند آدرس می توانند بخوانند. جایی می روند می توانند سردر را بخوانند و بفهمند آدرس درست رفته اندیا نه. با آن می توانند با زبان خودشان به همدیگر نامه بنویسند. می توانید همین چیزهای كوچك چه قدر زندگی آنها را به سمت مثبت متحول می كند؟! می دانید چه قدر این موضوع به نفع مملكت است؟!

می خواستم به مادر مدد جوی تحت كفالتم نامه بنویسم. موضوع حیاتی بود و می بایست به او نامه می نوشتم. مادر مددجویم فارسی نمی دانست و من بلد نبودم به تركی نامه بنویسم. به فارسی نامه نوشتم تا یكی برایش ترجمه كند.
نامه ظریف بود و باید دقیق ترجمه می شد كه احساس منتقل می گشت.
متاسفانه نامه ای كه نوشتم اثری كه می خواستم نگذاشت.
هنوز هم معتقدم قضیه همان قصه ی
"Lost in translation" بود. شاید اگر می توانستم نامه را به تركی بنویسم كودك تحت كفالتم به جای آن كه در كارگاه قالیبافی بپوسد درس می خواند و خانم دكتر موفقی می شد.
شاید بگویید چرا تلفن نزدی! نمی شد! وضعیت طوری بود كه نمی شد.

به خاطر این چیزهاست كه من به آموزش زبان زنده ی مادری ام اصرار می ورزم. یك چیز لوكس و یك هوس خام نیست. نیاز و ضرورت است نه ژستی جلوی خارجی ها كه بگوییم ما به "اقلیتها" اهمیت می دهم و از این حرفها. ضرورت زندگی است.

كیمیا پرسید:

كلاسهای آموزش زبان تركی یا كردی نداریم ؟ منظورم در بخش خصوصی است یعنی كلاسهایی كه به صورت آزاد برگزار شود و هر كس كه مایل باشد بتواند به صورت اختیاری در آن شركت كند مثل كلاس های آموزش زبان انگلیسی


مینجق:

متاسفانه خیر! نداریم. مجوز نمی دهند كه داشته باشیم. خیلی از تهرانی ها و... هستند كه می خواهند این زبان ها را یاد بگیرند (به خاطر مسایل شغلی یا ازدواج یا صرفا علاقه ی شخصی) اما آموزشگاه پیدا نمی كنند. جای تاسف بسیار هست. اگر مجوز می دادند هم یك مقدار اشتغالزایی می شد هم مشكلات خانوادگی و شغلی بسیاری مرتفع می گشت. این مسئله واقعا مشكل ساز است.
من نمی دانم داشتن چنین آموزشگاه هایی به كجای دنیا بر می خورد. تازه كلی هم باعث همدلی و اتحاد ملی می شود. برخلاف آن چیزی كه مخالفان مطرح می كنند!

كیمیا پرسید:

شما میدانید دلایلشان چیست ؟


مینجق:

اصلا برایم قابل فهم نیست. دلیل قابل قبولی نشنیده ام. فقط می خواهند زودتر صورت مسئله را پاك كنند. دلایلشان بیشتر همان چیزهاست كه علیرضای عزیز هم در بالا اشاره كرد. (البته ایشان منظوری جز روشن شدن مسئله نداشتند به نظرم.) این مسایل كه اشاره كردند با اندكی درایت قابل حل است. در دنیا راهكارهای خوبی برایش وجود دارد. از یونسكو كمك بگیرند راهنمایی های مدونی می تواندارائه دهد

اگر اجازه ی سواد آموزی به روشی كه گفتم (نهضتی و غیر رسمی به زبان مادری) بدهند شخصی كه امكان مادی لازم برای وارد شدن به سیستم آموزش رسمی را ندارد همین طوری به تدریج خودش خود به خود هم فارسی را از راه گوش دادن به رادیو تلویزیون و خواندن كلمات نیمه آشنا یاد می گیرد هم سوادش به تدریج بیشتر می شود.
كافی است الفبا را بیاموزد یاد بگیرد چه طور آنها را به هم بچسباند و كلمه بنویسد. بعدش كه ترسش از این علایم جادویی ریخت به تدریج خود به خود یاد می گیرد.

گاهی یك مانع ذهنی مانع از یادگیری می شود. یك نوع ترس. برای همه ی ما پیش آمده و می شناسیم. كافی است این ترس بریزد.برای یكی در موقعیت اجتماعی و اقتصادی پایین تر این ترس ها صدچندان هستند.
این ترس كه فروریخت یادگیری به سرعت پیش می رود.

یك بار یك تهرانی اینجا شكایت كرد كه ترك ها كه فارسی بلد نیستند در تهران توی صف می زنند و وقتی اعتراض می كنی به تركی چیزی می گویند و اعتنا نمی كنند. این هم از همان موانع هست كه در اثر بیسوادی به وجود آمده. اگر سواد الفبا داشت و به زبان خودش در برگه ای نوشته می شد "صف بایستید" نمی توانست خود را به كوچه ی علی چپ بزند و توی صف بزند. مجبور می شد مانند بقیه ی شهروندان در صف بایستد.
برای همین هم هست كه در كشورهای پیشرفته ی اروپایی این علامت ها را به زبان های همه ی اقلیت ها و مهاجرین می نویسند. این كار را می كنند كه بهانه ای به دست كسی نباشد.
این یك راه شناخته شده است برای دعوت از همه برای احترام به اصول شهروندی. بدون آن جامعه ی مدنی نمی توانیم داشته باشیم.
از این منظر هم كه بنگریم توجه به زبان های محلی لازمه داشتن همدلی و اتحاد مستحكم تر است. راهی منطقی و عملی.

همان طوری كه در بالا اشاره میزان اهمیت دادن به زبان های محلی در هر كشوری از معیار های اصلی بین المللی برای ارزیابی آن كشور از جهت آزادی و دموكراسی است. هرچه كشوری به این موضوع اهمیت بیشتری بدهد رتبه اش بالاتر می رود.
این موضوع چیزی نیست كه با دین و ارزش های ما در تضاد باشد. چرا نباید با بها دادن به آن وجهه ی بین المللی خود را بالا ببریم.
به خصوص وقتی این همه می تواند مشكل گشا باشد.
متاسفانه برخورد منطقی با این مسئله نمی شود. مخالفان آن به دلایل واهی آن را طرد می كنند. به دلایل غیر قابل قبول. می خواهند صورت مسئله را پاك كنند به جای آن كه برای آن راه حلی منطقی بیابند.
اتفاقا درصد عمده ی كسانی كه به دلایل واهی مخالفت می كنند خود زبان مادری ای به غیر از فارسی دارند!
اتفاقا خیلی از كسانی كه دیده ام به این مسئله علاقه دارند اصفهانی هستند. از راه حل و بحث های هوشمندانه ای كه موقع بحث در این موضوع ارائه می دهند معلوم است كه خوب به این موضوع فكر كرده اند و فوایدش را درك نموده اند.
(از همین چیز اصفهانی ها خوشم می آید. آدم از آدم عاقل ضرر و زیان نمی بیند!)

ماهی گفت:

یه نوع سواد مادربزرگ و پدربزرگهای ما دارن كه بش میگن "سواد قرآنی" اونا لازم نیست فارسی یاد بگیرن. فقط قراره در حدی سواد داشته باشن كه بتونن قرآن رو بخونن كه این هم مزایی كه شما میخوان داره!


مینجق:

بله! در قدیم این روش به كار گرفته می شد. موفق هم بود. ببینید! پیام مشروطه چه طور در بین قشر مختلف مردم چرخید؟! با همین نوع سواد! با همین سواد و روش متفكرین مشروطه كه آن زمان "روح القوانین منتسكیو" را به فرانسه می خواندند و در مورد روبسپیر و.... مطالعه می كردند توانستند با اقشار فرودست جامعه ی تبریز و...ارتباط برقرار كنند و بخش عمده ای از این مفاهیم را به آنها به زبان خودشان منتقل كنند.

خیلی حرف بود! خیلی هنر بود! امروزه برایمان این ارتباط نزدیك و این مفاهمه بین قشر روشنفكر و طبقه ی حاشیه نشین متصور نیست.

ماهی گفت:

اگه شروع كنیم برامون متصور خواهد شد
تعداد بی سوادهای كشور ما خیلی كم هست و ما هم فقط می خواهیم به اونها كمك كنیم تا بتونن راحتتر زندگی كنند و از حققشون آگاهتر بشوند
این كارها رو مساجد میتونند انجام بدهند و اتفاقا خیلی از طرف جامعه هم استقبال میشه.

مینجق:

و اما دلیل اصلی و مهم برای اموزش ادبیات زبان مادری از منظر همتیپ ها ی خودم.

مهم هست كه به ادبیات زبان مادری مان احاطه داشته باشیم. باید شعرها و داستان ها و.... را بشناسیم. اینها بخش عمده ای از هویت ما را تشكیل می دهند.

از این منظر باز هم توجه به این موضوع ضامن دوستی و همدلی بیشتر بین اقوام ایران است.
ببینید! بیشتر شیرازی ها و نیشابوری هایی كه دیده ام ابراز علاقه كرده اند كه ادبیات تركی و به خصوص منظومه ی حیدر بابا را یاد بگیرند. همان فرهنگ كه سعدی و حافظ و عطار و خیام پرورده روی منظومه ی حیدر بابا هم آغوش می گشاید. تعارف الكی هم نمی كنند چون یكی دو بیت از حیدر بابا را معمولا از حفظ دارند (اگر تعارف الكی بود حفظشان نمی شد.)

Declaration on the Rights of Persons Belonging to National or Ethnic, Religious and Linguistic Minorities
Adopted by General Assembly resolution 47/135 of 18 December 1992

Article 4

1. States shall take measures where required to ensure that persons belonging to minorities may exercise fully and effectively all their human rights and fundamental freedoms without any discrimination and in full equality before the law.

2. States shall take measures to create favourable conditions to enable persons belonging to minorities to express their characteristics and to develop their culture, language, religion, traditions and customs, except where specific practices are in violation of national law and contrary to international standards.

3. States should take appropriate measures so that, wherever possible, persons belonging to minorities may have adequate opportunities to learn their mother tongue or to have instruction in their mother tongue.

4. States should, where appropriate, take measures in the field of education, in order to encourage knowledge of the history, traditions, language and culture of the minorities existing within their territory. Persons belonging to minorities should have adequate opportunities to gain knowledge of the society as a whole.

5. States should consider appropriate measures so that persons belonging to minorities may participate fully in the economic progress and development in their country.

واقعیت این است كه ما در آذربایجان معلم هایی نداریم كه بتوانند چند صد هزار دانش آموز
مدرسه ای را به زبان تركی آموزش دهند. خودشان این درس ها را به فارسی آموخته اند.
اگر زبان تدریس عوض شود معلم ها در آموزش جدید در می مانند.
معمولا هر دوره ی تغییر نظام آموزشی هزینه ی سنگینی دارد. چندین سال طول می كشد كه دست معلم ها بیاید چه طور به شیوه ی درس دهند و دانش آموزان آن دوره ها ضربه می بینند.
آموزش پرورش استان های ما به اندازه ی كافی مشكلات دارند. این ضربه می تواند سهمگین باشد.

به نظر من بهتر است تاكید روی "آموزش زبان آیین نگارش و ادبیات زبان مادری" و ایجاد كرسی زبان تركی آذربایجانی و فرهنگستان زبان و ادبیات تركی آذربایجانی باشد.

به نظر من اینها نیاز فعلی ما هستند و در چارچوب قانون اساسی انجام پذیر هستند.
به علاوه هزینه ی زیاد ندارند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یاشا تراختور

+0 به یه ن

این مطلب را دو سال پیش نوشته بودم:

از روشنفكرانی كه غم را تقدیس می كردند وشادی را تقبیح، هیچ خیری ندیدیم. گلی به جمال تراختور كه شور و شوق به زادگاه من آورده!امیدوارم به بركت تراختور "تقدیس غم" جایش را كم كم به "حرمت شادی و دلخوش" بده.
هم از نظر اقتصادی و جذب توریست " ترویج شادی" بهتر از "تقدیس غم" است وهم از نظر روحیه ی عمومی مردم و به خصوص دانشجویان.

هواداری تراختور در آذربایجان از سطح طرفداری از یك تیم بالاتر رفته و تبدیل به یك فرهنگ تمام عیار شده: آهنگ های خودش را داره؛ رسومات خودش را داره؛ طراحی لباس و.... خودش را داره؛ فرهنگ گرافیكی خودش را داره.
از جمله كارهای تحسین برانگیز هواداران تراختور حمایت یكپارچه از دریاچه ی ارومیه است. شعاری دارند كه در ورزشگاه دسته جمعی می خوانند:گلین گئدك آغلیاق اورموگؤلون دلدوراق. ترجمه: بیایید اشك بریزیم و با اشك هامون دریاچه ی ارومیه را پر كنیم.

اما به نظرمن هواداران تراختور نباید این همه در سایت ها و فروم های اینترنتی دهن به دهن كسانی بگذارند كه زخم زبان می زنند. روش درست همونیه كه گؤته -شاعر واندیشمند نامدار آلمانی- می گه:
Against criticism a man can neither protest nor defend himself; he must act in spite of it, and then it will gradually yield to him" كه البته ما معادل تركی جمله ی گؤته را هم دارین:".... كاروان گئچر".

خوب می شه اگر هواداران تراختور یك موسسه ی خیریه تشكیل بدهند تا از دانش آموزان بی بضاعتی كه استعداد ورزشی دارند حمایت بكند. چیزی شبیه بنیاد كودك كه از استعداد های درسی حمایت می كنه اما در رشته ی ورزش. زادگاه من در رشته های ورزشی دیگه به خصوص دوچرخه سواری هم حرف هایی برای گفتن داره. خوبی تراختوری ها اینه كه در فعالیت ها یشان خانم ها را كنار نمی گذارند. این كار شون از روی تاكتیك نیست! یعنی تو مرامشان نیست كه برای این كه به یك هدف برسند به گروهی بگویند "شما هم بازی" بعد كه به هدفشان رسیدند بگویند "ما كی گفتیم شما را هم بازی می دیم." اگر نخواهند یك عده را بازی بدهند از همون اول با صراحت كامل -شاید هم با اندكی تندزبانی- می گویند راه ما جداست. اگر هم شك كنند كسی با هاشون از این بی مرامی ها می خواهد بكنه بدجوری بهشون بر می خوره. به هر حال تراختوری های عزیز! اگر یك وقت خواستید چنین موسسه ی خیریه ای بزنید از استعداد های ورزشی بین دخترهای دانش آموز هم غافل نشید. خانم های طرفدار تراختور-كه هم تعدادشان و هم شور و اشتیاقشان درخور توجهه- قطعا در چنین كار خیری پیشقدم می شوند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زبان های محلی

+0 به یه ن

در مورد اهمیت زبان های مادری من بسیار نوشته ام. فكر می كنم اگر از طریق و روال درست و به دور از مسایل جنجال برانگیز سیاسی اقدام شود بدون هزینه ی چندانی و در چارچوب قوانین موجود در یكی دو سال آینده می توان اقدامات زیر را به منظور ترویج زبان های مادری و حل پاره ای از مسایل در این مورد انجام داد:
1) ایجاد فرهنگستان زبان مادری و فرهنگ محلی در مراكز استان ها.  در تهران و كرج  جا دارد هم فرهنگستان زبان تركی باشد و هم كرد ی. فرهنگستان به مسایل فرهنگی چون برپایی سمینارهای علمی عمومی به زبان های محلی گوناگون نمایشگاه های هنری جشنواره های لباس و غذا و برپایی شب شعر.....هم می توانند بپردازند. در ترمیم آثار باستانی و.... هم می توان از آنها مشورت گرفت. بسته به این كه چه نوع وظایفی را عهده دار می شوند تركیب اعضا و آیین نامه ی آنها می تواند تنظیم شود.
2) تعیین سالروز تولد (دقت كنید   "تولد" نه "سالروز درگذشت") شهریار به عنوان روز شعر وادب تركی. می توان معادل آن روز شعر و ادب كردی و بلوچی و.... هم تعیین كرد.
3) اعطای مجوز تاسیس آموزشگاه های خصوصی زبان های محلی در همه جای ایران.
4) گسترش واحدهای درسی زبان مادری دانشگاه ها
5) اعطای مجوز تدریس زبان های محلی در مدارس
6) دوره ی تدریس الفبا در حاشیه ی شهر ها توسط نهضت سواد آموزی بدون نیاز به یادگیری زبان فارسی برای كسانی كه امكان صرف زمان كافی برای یادگیری فارسی را ندارند. به گونه ای كه سواد آموزی بتواند به زبان مادری اش نامه بنویسد و آدرس ها را بخواند.  اگر همین اندازه یاد بگیرند بسیاری از مشكلاتشان حل می شود ورفته رفته بدون آن كه كلاس ویژه ای بروند سوادشان خود به خود بیشتر می شود. كافیست ترسشان از این حروف -به قول خودشان جیزما قاراما- بریزد. اگر بریزد به تدریج و خود به خود فارسی را هم یاد می گیرند به خصوص اگر در تهران یا كرج یا اسلامشهر و.... زندگی كنند.
7) نصب اطلاعیه ها به زبان های تركی و كردی در كنار زبان فارسی در ادارات استان هایی كه این زبان ها به كار می روند و نیز در تهران و كرج. (اطلاعیه های ساده مانند "ابتدا فرم پر كنید" و.... منظورم هست.

عملی كردن این هفت خواسته كه در بالا بر شمردم هزینه ای نمی خواهد. اعطای مجوز تاسیس آموزشگاه باعث ایجاد اشتغال هم می شود! به علاوه آموختن زبان های اقوام ایرانی دیگر باعث همدلی بیشتر بین اقوام ایرانی می گردد. لازم نیست تمام مشكلات كشور حل شود و آن گاه به فكراجرای این هفت مورد بیافتیم. از همین فردا هم می توان روی آنها كار كرد و در عرض یكی دو سال همه را عملی ساخت. بهانه ی این كه حالا مشكلات و مسایل مهم تر داریم از نظر من قابل قبول نیست. عملی ساختن این هفت مورد مانعی در راه حل سایر مشكلات نیست. تازه كمكشان هم می كند.  نوشته های قبلی ام را درمورد زبان مادری می توانید در ادامه ی مطلب و با كلیك بر آردینی اوخو بخوانید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل
آردینی اوخو

به جا نمی آورم!!

+0 به یه ن

نامه ای از سوی  جمعیت زنان نواندیش مسلمان به آقای روحانی منتشر شده است كه می توانید اینجا بخوانید. خبر را كه دیدم كنجكاو شدم ببینم چه نوشته اند. راستش من این "جمعیت زنان نو اندیش مسلمان"  را نمی شناسم و قبلا هم چیزی در باره شان نشنیده بودم.  شما شنیده بودید؟!

الغرض! در این نامه ی كوتاه آمده :

" زنان آگاه و هوشمند ایران، به دلیل ویژگی‌های بارز خیرخواهی برای همگان و مسئولیت‌پذیری، با همۀ توان در خدمت آرمان‌های بلند شما برای پیشبرد اهداف و برنامه‌های متعالی‌تان خواهند بود."

من به عنوان یكی از زنان ایران یادم نمی آید به این جمعیت وكالت داده باشم كه از طرف من به كسی وعده دهند كه با همه ی توانم  در خدمت آرمان های بلندش خواهم بود. احتمالا من یكی جزو آگاه و هوشمند هایش نیستم!

در نامه این جمعیت چنین می نویسد:

موارد ذیل را به عنوان اهمّ انتظارات جامعه زنان از رئیس جمهور به استحضار می‌رسانیم:

- اجرای اصول معطل مانده قانون اساسی در حوزۀ مسائل زنان


 

- تهیه لوایح برای رفع هرگونه تبعیض از زنان در قوانین موجود


 

- استفاده از توانمندی‌های زنان درسطوح بالای مدیریتی


 

- ارتقای امنیت انسانی و حقوقی زنان


 

- توانمند سازی زنان در زمینۀ اقتصاد و افزایش نرخ اشتغال آنان

 

واقعا انتظار خانمی كه در ایلام یا مراغه زندگی می كند یا خود من كه در تهران زندگی می كنم از رئیس جمهور "استفاده از توانمندی‌های زنان درسطوح بالای مدیریتی" است؟! چه فرقی به حال من می كند فلان وزیر زن باشد یا مرد؟! برای من این مهم هست كه كارش را خوب انجام بدهد.  زن و مرد بودنش مهم نیست.

چیزی كه من انتظار دارم با این گونه نامه ها حاصل نمی شود. انتظارات من چیزهای جزئی است. انتظاری كه من دارم این است كه اجازه دهند كسانی كه در مورد مسایل اجتماعی زنان فعالیت پژوهشی می كنندبه آمارها دسترسی داشته باشند و نتایج خود را منتشر سازند. این قدم اول است.

  مطالبه ی اصلی من ب عنوان یك زن بیشتر اجتماعی و فرهنگی است و از آحاد ملت باید خواست نه از رئیس جمهور: شادی های كوچك و بی آزار را از زنان دریغ نكنیم. باور داشته باشیم در هر سن و هر موقعیت زنان نیز حق تفریح و شادی دارند و باید اجازه داد این شادی و نشاط را ابراز نمایند.

این انتظار من است. اصلا هم ادعا نمی كنم انتظار من انتظار همه ی زنان ایران است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اولویت های ما

+0 به یه ن

آقای روحانی قول داده در كابینه و جمع معاونان و مشاورانش از هر دو جناح اصولگرا و اصلاح طلب استفاده كند. این به آن معناست كه حداقل تا یك سال آینده اولویت هایی كه در تبلیغات انتخاباتی مطرح شد به كنار گذاشته می شود و آقایان منسوب به دوجناح بیشتر هوش و حواسشان را به این می دهند كه در تصاحب مقام ها  از رقیب عقب نمانند. برای این كه اولویت های ما برای همیشه فراموش نشود خودمان باید درباره شان بنویسیم و صحبت كنیم واز هر كاری كه از دستمان بر می آید دریغ ننماییم. یكی از این اولویت ها برای سراسر ایران حفظ محیط زیست است. به خصوص دریاچه ها و رودخانه ها و تالاب ها در ایران عزیزمان كه كشوری كم آب است. فكر می كنم اكثریت قاطع مردم موافق باشند كه در آذربایجان اولویت اصلی --بی چون و چرا-- حفظ دریاچه ی ارومیه است. فكر نمی كنم برای این مخاطبین لازم باشد كه توضیح دهم دریاچه ی ارومیه صرفا تزئینی نیست. اگر خشك شود بادها ریزگردها را می پراكنند. باد ریزگردها را صدها كیلومتر می تواند جا به جا كند. تا خود تهران هم می تواند برسد. اثرات تنفس ریزگردها بر سلامت را می دانید و من تكرار نمی كنم.
باد نمك ها را بر زمین های زراعی اطراف می پاشد و آنها را لم یزرع می كند. این به آن معناست كه صدها هزار خانوار كه در حاشیه ی این دریاچه به كار تولیدی و شرافتمدانه ی كشاورزی و دامداری مشغول بودند هم خانه و كاشانه و هم شغل خود را از دست می دهند و مجبور خواهند شد با دست خالی به حاشیه ی شهرها یا روستاهای دیگر مهاجرت كنند. خودتان می توانید حدس بزنید چنین فاجعه ای چه مقدار مشكلات اجتماعی برای مهاجرین و همچنین شهر یا روستا مهاجرپذیر می تواند به وجود آورد. تصورش هم مو بر اندام آدم سیخ می كند. من یك مصداق رمانتیكش رامی زنم. پیرمردی را در نظر بگیرید كه همه عمر در مزراع سرسبز و زیبا و با منظره ی دریاچه بزرگ شده. به یك باره همه چیزش را از دست می دهد و در حاشیه ی فقیر نشین و خاكستری شهری به دور از منزلت متعارف سنش باید باقی عمر را سپری كند. تازه من رمانتیك ترین جنبه اش را گفتم.
اگر دریاچه احیا گردد می تواند منبع بی نظیر جذب توریست باشد و سالانه میلیون ها دلار درآمد توریستی نصیب كشور سازد. تماشای فلامینگو ها خیلی ها را می تواند به اینجا بیاورد.

قبلا نوشته های متعددی در مورد دریاچه ی ارومیه داشتم كه در ادامه ی مطلب (با كلیك روی آردی نی اوخو) می توانید ملاحظه كنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل
آردینی اوخو

روزگار ما

+0 به یه ن

در نوشته ی قبلی ام با عنوان "نقد گذشته چراغ راه آینده" چند سئوال مطرح كرده بودم كه می خواهم الان جواب ناقص و ناپخته و غیر تخصصی خود را به آنها بدهم. البته متخصصان امر باید در مورد هركدام نوشته ها منتشر سازند. من اینجا نظری كم مایه می دهم از زبان یك شهروند معمولی كه تخصصش چیز دیگری است اما اندكی به این موضوعات فكر كرده.  امیدم به آن است كه نسل جوان امروزی اشتباه های نسل ما را تكرار نكنند. توجه كنید اصلا منظورم این نیست كه 20 ساله ها مانند هم اكنون ما رفتار كند. نه! جوان باید جوانی كند و ناآزموده ها را بیازماید. بسیار سفرباید تا پخته شود خامی/صوفی نشود صافی تا در نكشد جامی.  اما نمی خواهم همان اشتباه های مارا تكرار كند و گرنه مثلا درجا زدن در زمان خواهد بود. امیدوارم از تجربه ی نسل گذشته استفاده كنند و بروند راه های نو را امتحان كنند و اشتباه ها ی جدید خودشان را بكنند و بیاموزند نه آن كه اشتباه های قبلی را تكرار نمایند. ما هم كه این ور اشتباه های مخصوص سن خود را داریم مرتب می كنیم و اسمش را می ذاریم تجربه اندوختن!

حالا سئوالات:

) آیا شعار "زنده باد مخالف من" را باز باید سرلوحه ی خود قرار دهیم؟! عیب آن چه بود؟! حسن آن چه بود؟! آیا تنها شعاری سانتی مانتال بود و یادر زندگی واقعی هم می تواند كاربرد داشته باشد؟!

ظاهرا دوستانی كه كامنت گذاشتند با من موافق بودند كه  بیشتر شعاری فریبنده است تا رویه ای عملی. به خصوص با كسانی كه هویت خود را در لج و لجبازی و سنگ اندازی و ....تعریف می كنند و یا نانشان را از این طریق می خورند. اگر مسئله سو تفاهم باشد می توان با گفت وگو حل كرد. اما در آن موارد كه گفتم گفت و گو  و نازخریدن انرژی بسیاری می  طلبد و حاصل درخوری ندارد. نكته  ی مهم آن است كه زمان ، انرژی و امكانات و توان روحی هر كس محدودیت دارد. اگر خیلی دنبال آن باشد كه یك مخالف سرسخت لجباز را با خود همراه سازد باید از یك جای دیگر كم بذارد. آن وقت از وظایفش  می ماند. یا برای راضی كردن یك مخالف لجباز و مردم آزار ان قدر خود را گرفتار می كند كه دوستان و عزیزان فراموش می شوند. در این میان، نیازمندان به توجه  از قلم می افتند. این در زندگی شخصی و خانوادگی یك شهروند هم می تواند اتفاق بیافتد.در زندگی حرفه ای  كسی كه در بالاترین مقام اجرایی هم نشسته هم اتفاق می افتد. فیلم روزگار ما از خانم بنی اعتماد ساخته ی 1380 دقیقا زندگی كسانی را به تصویر می كشد كه در گیر ودار همراه ساختن مخالفان لجوج از یادها رفتند و نتیجه شد آن چه كه شد. این فیلم را دوباره باید دید.


2) حدود و ثغور تساهل و تسامح با توجه به تجارب بیشتری كه الان داریم چیست؟

این سئوال سخت تری است. من جواب نمی دهم اما شما درجمع های خودتان درباره اش فكر كنید و بحث نمایید!


3) نقاط ضعف و نقاط قوت ان-جی-او هایی كه آن زمان تشكیل شد چه ها بودند؟

این را هم بهتر است كسانی كه در ان-جی-او ها فعال بودند پاسخ گویند. اكنون موقعی است كه این سئوال را باید بازبینی كرد به خصوص كه

نماینده حقوقی آقای روحانی در گفت و گو با ایسنا گفته:

پیش‌نویسی مشتمل بر 50 ماده و 19 فصل را به عنوان حقوق شهروندی آماده كرده‌ایم. عناوین این پیش‌نویس عبارتند از نظارت همگانی بر عملكرد دولت، تساوی شهروندان، حمایت قانون از شهروندان، حقوق و آزادی زنان، مصونیت شهروندان از تعرض، آزادی احزاب و اقلیت‌ها، آزادی اجتماعات، آزادی امنیت شغلی، حقوق تامین اجتماعی و آموزش رایگان، حق برخورداری از مسكن، حق دادرسی عادلانه، اعمال مجازات عادلانه، اصل برائت و حقوق اقتصادی شهروندی، كه در مدت زمانی اندك به كمك حقوقدانان و NGOها تشكیل خواهد شد


4) تز گفت و گوی تمدن ها را بعد از 13 سال چه گونه ارزیابی می كنید و آیا به نظر شما باید ادامه یابد یا خیر؟ اگر بله , به چه شكل؟

وقتی آقای خاتمی تز گفت و گوی تمدن ها را بیان كرد روشن نساخت كه به چه شكلی می توان آن را تحقق بخشید. از تبادل فكری و آمد و شد "دانشمندان" سخن راند. توجه كنید حرف مال 13 پیش است. الان با توجه به رشد سریع تعداد پژوهشگران ایرانی و تعداد مقالات منتشر شده توسط ایرانیان (رشد سریع كمی و رشد متوسط كیفیت مقالات) صحبت از امد و شد "دانشمندان" تا حدی موضوعیت دارد. اما زمانی كه آقای خاتمی این حرف را می زد واقعا بدنه ی پژوهشی در ایران خیلی نحیف تر از ان بود كه در ابعاد ملی موضوعیت داشته باشد. یك مقدار خنده دار به گوش می رسید. یه ذره زیادی جدی و تحویل  گرفتن خودمان بود! اما الان با توجه به این كه كار پژوهشی  رشد كرده (رشد تصاعدی به لحاظ تعداد مقالات و پژوهشگران و رشد قابل توجه اما نه چندان سریع به لحاظ كیفی) می توان این نكته را بازبینی كرد. البته فقط در حرف نباید باقی بماند. باید دید برای عملی كردن آن چه راهی می توان برگزید. بحث درباره ی آن طولانی و مجالی دیگر می طلبد. 

به هر حال چیزی كه هم آن موقع موضوعیت داشت و هم اینك گفت و گوی تمدن ها از راه جذب گردشگر بود.  از این جنبه ایران علی الاصول پتانسیل آن را دارد كه حرفی برای گفتن داشته باشد. اما باید برایش تبلیغ شود و زیرساخت ها را آماده گردد. نكته ی دوم هم كه چندبار  قبلا گفتم  آن است كه ابتدا در همین چارچوب مرزهای خودمان گفت وگوی تمدن ها داشته باشیم، بعد با همسایه ها ، آن  گاه  با ملل سرزمین های دور. توریست امروزی  تنوع می خواهد. برای تحقق آن از پتانسیل های گوشه و كنار ایران برای جذب توریست(كه خوشبختانه بسیارند) باید بهره جست نه فقط دو سه شهر.


5) مطالبات زنان چه ها هستند؟

با این كه من خود یك زن هستم سخن گفتن از مطالبات زنان برایم سخت تر است. اتفاقا این خود یكی از جنبه های مشكل است. آن قدر به خودسانسوری --به خصوص در این زمینه-- خو گرفته ایم كه حتی من كه مینجق باشم نمی توانم مطالباتم را به درستی به رشته ی تحریر درآورم. فعلا دم دستی می گویم كه رفع سهمیه بندی جنسیتی در كنكور از مطالبات زنان است. آخیش! گفتن این یكی آسان بود. بازگویی مطالبات پیچیده تر را به زمانی دیگر وامی گذارم. اگر شما نظری در این باره و یا در موارد دیگر كه در بالا اشاره كردم دارید لطفا بنویسید.

دست آخر این كه پیروزی تیم ملی فوتبال مبارك! من از فوتبال هیچ چی سر در نمی آورم اما از شادی طرفداران تیم فوتبال خوشحال می شوم.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل