انجمن های زادگاهی-یاشاسین دریاننی لار

+0 به یه ن

اینجا می توانید مقاله ای را كه چند نفر از استادان دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در مورد انجمن های زادگاهی دریانی های مقیم تهران نوشته اند دانلود كنید و بخوانید. با این كه مقاله تخصصی هست اما خواندن آن برای من كه متخصص این موضوع نبودم ساده و روان بود.
خیییییلیییی مقاله ی جالبی بود. خواندن آن را به همه توصیه می كنم و بر همه ی آذربایجانی های مقیم تهران واجب می دانم! واقعاً تشكیلات اقتصادی, اجتماعی , خیریه و فرهنگی دریانی ها ستودنی هست. حس مشاركت جمعی و نهادسازی و اداره ی آن به صورت دموكراتیك و انتخاباتی سرمشق قرار دادنی هست. در همین ایران خودمان هم این نهاد ها را ساخته اند و اداره كرده اند و به نتیجه رسیده اند و ادامه می دهند. از سرزمین های دوردست و زمان های گذشته دور یا آینده دست نیافتنی نیستند! همینجا هستند. همین سركوچه خودمان یك مغازه دارند!  بر عكس خیلی ها دست روی دست نگذاشته اند  كه این "دوران گذار" سپری شود كه زمینه آماده شود كه اینها فلك را سقف بشكافند و طرحی نو در اندازند. همین الان در همین مكان دارند آهسته و پیوسته برای پیشرفت روستایشان تلاش می كنند. اینجا در تهران هم حسابی هوای هم را دارند. همین اكنون و در همین شهر!
ساغ ائللری چوخ آداملارین باشینا!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از اون فكرهای روزجمعه صبحی!

+0 به یه ن

یك فكری به سرم زد! از اون فكر ها كه صبح روز جمعه به سر آدم می زند اما دو سه ساعت دیگه كه آدم مشغول و گرفتار كارها می شود از یادش می رود و می رود پی كارش! این فكر هم از یادم خواهد رفت. اما قبل از این كه یادم بره می خواهم اینجا ثبتش كنم. هرچند بعید می دانم كسی بخواهد آن را عملی كند اما چندین نكته در آن هست كه می خواهم منتقل كنم.

و اما فكرم: بیایید جمع شویم یك مقدار پول جمع كنیم و بین موتورسواران كم بضاعت تهران كه از راه موتورشان امرار معاش می كنند كلاه ایمنی استاندارد توزیع كنیم. احتمالا بیشترشان از آن استفاده نخواهند كرد. حتی خیلی هایشان كلاه ایمنی آكبند و نو و تر و تمیز را می فروشند چون كه فكر می كنند به پولش بیشتر نیاز دارند تا به خودش. اشكالی نداره! ما با این كار یك پیام منتقل كرده ایم. پیام مان این هست: "برای ما عزیزید. سلامت خود خود خود شما برای ما مهم هست!" این عزیزان در خیابان های تهران دائما توهین و فحش می شنوند. اگر ترك باشند انواع و اقسام جوك ها ی قومی در محله شان و نیز صدا و سیما برسرشان فرود می آید. اگر گروهی باشند كه با این كار به آنها بگویند كه آنها برایشان عزیز هستند  و نگران سلامت شان هستندشاید بیشتر در موتورسواری مواظب باشند و كمتر ویراژهای خطرناك دهند.

نظر شما چیست؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گزارش هشتم طرح همه با هم

+0 به یه ن

سلام
هفته ی پیش من مرتب ورزش كردم. اما كالری هایم را چند روز نشمردم

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خودم تنهایی از پس همه چیز بر می آیم!

+0 به یه ن

اون كسی كه ادعا می كند حاجتی به بنیاد كودك و موسسات خیریه از این دست   نیست من خودم كمك می كنم چه برنامه ای برای كودكان محبوس در زندان زنان به همراه مادر دارد؟ چه كار می تواند برایشان بكند؟ اصلا  اون تو راهش می دهند كه كاری بكند؟!
اما همان طوری كه در اینجا می خوانید شعبه ی اورمیه بنیاد كودك كاری كرده كارستان. امیدوارم در سایر شعبه ها هم این طرح عملی شود. دقت كنید: نیامده در مورد وضعیت كودكان زندان مقاله ای بنویسد كه اشك من و شما را در آورد و  برود در اروپا پناهندگی بگیرد و دست آخر هیچ دردی از آن كودكان در مان نشود. صاف رفته اند و برای حل مشكلات این كودكان معصوم اقدام عملی كرده اند بی آن كه اشك من و شما را بریزند و یا برای خودشان از طریق آن كودكان معصوم شهرتی به هم زنند.  از منظر من قهرمان واقعی این ها هستند!

با حمایت از بنیاد كودك این ناممكن ها ممكن می شود. در سایه ی همین گونه فعالیت ها می توان به آینده ای كه این آینده سازان می سازند امیدوارتر بود

از وبسایت بنیاد كودك دارم نقل می كنم:

پدر و مادر مددجو به علت بیماری روحی و روانی پدر از هم متاركه كردند خواهر مددجو به دلیل ضرب و شتم پدر به بیماری تشنج مبتلا گردیده و در حال حاضر تحت درمان می باشد و درس نمی خواند مددجو دانش آموز با استعدادی است كه به دلیل نبود امكانات نمی تواند در كلاسهای فوق برنامه شركت نماید مادر برای تامین هزینه های زندگی به كارگری در منازل مردم می پردازد ولی در عین حال نمی تواند هزینه های زندگی را تامین نماید هادی به همراه خانواده در منزل استیجاری زندگی می نمایند .

اون كسی كه ادعا می كند به طور شخصی كمك می كند و به بنیاد كودك یا موسسه قلب های سبز نیازی نمی بیند با این مورد چه می كند؟! شرط می بندم با همچین وضعیتی اگر رو به رو شود بیمار می شود و همسرش یك هفته باید از او پرستاری كند كه به حال اولش برگردد!
بعدش هم مدت ها كابوس می بیند.
دست آخر هم خسته می شود و قبل از آن كه قدمی بردارد می گوید:"اه! بابا ! به من چه!؟ مگه تقصیر منه؟! مگه من مسئولم! خودم هزار تا بدبختی دارم!"
شاید هم از روی احساسات می رود كاری بكند و چون نمی داند برخورد درست چیست هم برای خودش دردسر می سازد هم برای مددجو و خانواده اش.
مسئولان بنیاد می دانند چه طور با این موارد برخورد كنند. می دانند رفتار و سازنده كدام هست. بینشان روانشناس هست مددكار دوره دیده ی حرفه ای هست.
كافی است با ماهی چهل هزار تومان كفیل او شویم. بنیاد بقیه ی كارها را می كند. دیگه مریض شدن و كابوس دیدن ندارد. با این مبلغ ناچیز نوجوانی انسانی را نجات داده ایم

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چرا بنیاد كودك؟!

+0 به یه ن

در چهار سال گذشته من و آنا نسبتا زیاد برای بنیاد كودك به خصوص  شعبه ی تبریز تبلیغ كردیم. زحماتی كه آنا كشید تاثیر خوبی داشت و عده ی زیادی  از طریق او با موسسه آشنا شدند و به حامیان پیوستند. واقعیت را بخواهید من از نتیجه راضی هستم. یعنی بهتر و بیشتر از آن كه فكر می كردم در بین اطرافیانم استقبال شد. البته این طور نبود كه با شنیدن اسم موسسه اطرافیانم هیجان زده و احساساتی شوند و با یك فانتزی "خود بابالنگ دراز بینی" بخواهند به حمایت كودكان مددجو  بشتابند. نه! ابداً در بین اطرافیان من ازاین سانتی مانتال بازی ها خبری نبود. با شكاكی و عیب جویی كه در ظاهر اغلب تبریز ها ست شروع كردند به انواع و اقسام سئوال ها:"چرا عكس مددجو را در سایت می ذارند؟!" "چرا فقط كودكان مستعد؟! " "چه طور مطمئن شویم پولی كه می دهیم به دست مددجو می رسد؟!" " پول بدهیم بدعادت می شوند. باید یاد بگیرند روی پای خودشان بایستند."  خلاصه سیلی از این سئوال ها  و انتقادها سرازیر می شد و من به طریق خودم  سعی می كردم جوابی فراخور دهم. البته بعد از این كه متقاعد شدند كه كمك كردن به این موسسه كار خوبی هست دیگه بی دریغ  حمایت كردند. حمایت بی دریغ و پایسته. همان كسی كه ابتدا سر این كه سی-چهل تومان در ماه به دست مددجو می رسد یا نه شكاكیت نشان می داد بعدش راحت مبالغ هنگفت می داد و هیچ چشمش هم دنبالش نمی ماند!  هر اتفاقی هم كه افتاد گفتند ما  امیدی را كه به این بچه ها داده ایم ناامید نمی كنیم.  هر طور شده این كمك ماهیانه را به دستشان می رسانیم. این طور نبود كه با یك غوره سردی شان بشود با یك مویز گرمی. این طور نبود كه با اولین سو تفاهم فغان برآورند كه "ای داد! ای بیداد! من ائله كردم بئله كردم......."  اطرافیان من نه فانتزی " خود بابا لنگ دراز بینی" بافتند و نه كولی بازی درآوردند كه من خیلی نازنازی بودم كه این همه كمك كردم ! چشم  و دل سیر تر از آن بودند كه چشمشان بماند دنبال كمكی كه كردند.

 

یك سری از این سئوال ها را گویا از آنا هم كرده اند. در زیر  باخیش آنا را می آورم:

"بعضی ها میگن خودمون مگه نمی تونیم به كسی كمك كنیم ؟بیایم بدیم به بنیاد كه چی بشه ؟ یا یكی از دوستان گفت كه تریپ خیرخواهانه ی مدرن برمی دارید یعنی خیلی دلسوزید ؟عده ای هم كه از ریشه قبول ندارند "

من هم از این سئوالات و نظرات زیاد شنیدم. اینجا می خواهیم جوابی به آن دهم.

بله! فرهنگ ما  طوری است كه خوب هوای دور و بری های خودمان را داریم. در سنت ماست و بخشی از زندگی مان شده. برایمان قابل تصور نیست كه یكی از اطرافیانمان نیاز به عمل جراحی داشته باشد اما پول نداشته باشد و ما بتوانیم  كمكش كنیم اما دریغ نماییم. كاملا جا افتاده كه اگر  دختر كارگر خانه یا اداره مان عروسی كرد بخشی از مخارج جهیزیه با ماست. اینها كه دیگه بخشی از زندگی هستند. آن قدر برا یمان طبیعی است كه حتی اسمش را كار خیریه نمی ذاریم. بخشی از دوستی است و حسن همجواری.  بی جهت نیست كه مادربزرگ ها و پدربزرگ هایمان می گویند "خرجم زیاد نیست. بَرجم زیاده." منظور از برَج همین نوع كارهاست دیگه.  این به جای خود خوبه! سنتی است كه باید حفظ شود و می شود. دیگه تبلیغ برایش نیاز نیست. اما حمایت از بنیادی مثل بنیاد كودك موضوع  جداگانه ای است. این علاوه بر نیكوكاری  از جنس ایجاد نهاد مدنی است. همان طور كه در نوشته ی قبلی نوشتم به طبقه ی متوسط كمك می كند كه ساختار های خود را داشته باشند.  به علاوه نهاد كارهایی می كند كه من به طور شخصی نمی توانم. مثلا شركت ال-جی در تبریز برای كودكان مددجوی بنیاد جشنواره ی نقاشی برگزار كرده. یا انجمن نجوم برایشان اردوی رصد گذاشته.  دكتر روانشپزشك برای خانواده هایشان جلسه مشاوره می ذارد. این كار ها را من به عنوان شخصی  نمی توانم بكنم. برخی مسایل تجربه  و تخصص مددكاری اجتماعی می خواهد كه من ندارم. به علاوه كمك شخصی من احساساتی خواهد بود. در حالی كه بنیاد با ضوابط و انضباطی نسبت به تحصیل بچه ها عمل می كند كه از من به  عنوان یك شخص بر نمی آید. این نظم و انضباط در فرهنگ سازی بسیار مهم هست.

آنا گفت:"یا یكی از دوستان گفت كه تریپ خیرخواهانه ی مدرن برمی دارید یعنی خیلی دلسوزید ؟"

مینجیق: به این دوست باید گفت "تریپ" چرا؟! تریپش نیست! خود خود خودشه: "خیرخواهی مدرن". مگه چی از كسانی كه "خیرخواهی مدرن" می كنند كم داریم؟! "خیرخواه" نیستیم كه هستیم. "مدرن" نیستیم كه هستیم!   این كارمان از روی "دلسوزی" صرف نیست. از روی منطق هست. می دانیم برای پیشرفت جامعه مان باید از این كارها بكنیم. باید برای شكوفا شدن استعداد های مملكت مان بكوشیم. از جمله بهترین كارهایی كه برخی شعبه های بنیاد می كنند حمایت و هدایت كودكان كانون اصلاح و تربیت هست.  این بچه ها مهر می بینند و خوب هدایت می شوند. این یعنی ما داریم برای امنیت  آینده ی شهرهایمان تلاش می كنیم. می خواهیم استعداد های شهرمان در جهت سازنده هدایت شوند نه در جهت مخرب.

آنا:"؟عده ای هم كه از ریشه قبول ندارند "

بحث با این عده بی فایده هست.

حالا همه اینها را گفتم كه یادآوری كنم كه شعبه ی تازه افتتاح شده ی مراغه را باید شناساند:

مراغه، خیابان خواجه نصیر جنوبی، نبش بن بست فروردین، پلاك 121

تلفن: 0421-2235515

در هركجای دنیا كه باشید می توانید با مراجعه به سایت بنیاد كودكی را از هر كجای ایران (از جمله مراغه) به كفالت انتخاب كنید و با مبلغی حدود 40 هزار تومان در ماه به او در ادامه تحصیل كمك كنید.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وزن كشی طبقه متوسط

+0 به یه ن

یادتون هست چی شد كه ما در وبلاگ منجوق با بنیاد كودك آشنا شدیم و  شدیم از حامیان پر وپا قرص آن ؟!  اواسط سال 88 بود. كاری به مسایل سیاسی ندارم اما در آن زمان افراد غیر سیاسی مثل خود من حس می كردیم كه باید در جامعه  سبك  زندگانی و دیدگاه طبقه ی متوسط را بیشتر گسترش دهیم تا در مناسبات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی حرف بیشتری برای گفتن داشته باشیم. منظورم دیدگاهی هست كه روی تحصیلات و آموختن مهارت ها سرمایه گذاری می كند تا آینده ای بهتر بسازد. دیدگاهی كه در آن رعایت نكات بهداشتی مدرن و نكات ایمنی و برنامه ریزی برای آینده نقش  اساسی بازی می كند.

بنیاد كودك دقیقا چنین هدفی را دنبال می كند. این دیدگاه ها را در بین كودكان مستعد ولی بی بضاعت ترویج می نماید. برای همین عملكرد بنیاد كودك محبوب ما شد. ظاهرا خیلی های دیگه هم همین فكر را كردند. یعنی حوادث سال 88 چنین تاثیری در آنها گذاشت. مثلا از آن سال به بعد هنرمندان بسیاری برای بنیاد كودك تبلیغ كردند و هنرپیشگان بسیاری  در ساختن فیلم برای آن همكاری كردند.

این چند سال بنیاد كودك رشد چشمگیری داشته. دقیقا همان كاركرد كه انتظار می رفت ایفا كرده. هم در حمایت از كودكان بی بضاعت اما مستعد و هم در ترتیب دادن رویدادهای هنری و فرهنگی در شهرهای مختلف كه نیكوكاران از طبقه ی متوسط را گرد هم می آورد.  یك كاركرد این رویداد ها جمع آوری كمك ها ست. كاركرد دیگر آن جمع كردن این افراد كنار هم هست كه نتیجه اش یك نوع همدلی و ایجاد هویت جمعی است. این نوع همدلی و هویت جمعی بسیار پر ارزش هست. وزن اجتماعی این طبقه را بالاتر می برد. چون مسئله یك امر خیرهست خودخواهی ها و چشم و همچشمی ها و اختلاف های رایج كنار گذاشته می شوند.  چنین روندی برای یك جمع قدرت بخش هست.

برای جریان های دیگر اجتماعی هم ما نیاز به  چنین بنیاد و موسسه ای داریم تا هویت جمعی آن آسان تر شكل گیرد. در نوشته های بعدی ام در این باره بیشتر می نویسم. فعلا شما این نوشته ی من با عنوان "دوشواری" را بخوانید.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تدریس زبان اقوام

+0 به یه ن

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قابل توجه شیرازی ها

+0 به یه ن

قابل توجه خوانندگان مینجیق از شیراز

پسر ایشان معلم پیانوی من بودند. البته من شاگرد بی استعدادی بودم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رشد متوازن به طور آهسته و پیوسته

+0 به یه ن

زمان آقای خاتمی خدمات كنسولی سفارتخانه ها و كنسولگری های ایران در خارج خیلی خوب شده بودند. هم با ایرانی های مقیم خارج خیلی برخورد خوبی داشتند و هم وقتی خارجی ها برای ویزا مراجعه می كردند خیلی خوب برخورد می كردند. تمدید پاسپورت و.... را غیرحضوری و در اسرع وقت انجام می دادند.

وقتی سخنران دعوت می كردیم به راحتی به آنها ویزا می دادند. همكاران خارجی این را به معنای احترام به علم و احترام به دانشمندان داخلی معنی می كردند و حتی گاهی حسرتش را می خوردند. به هیچ وجه به معنای خود كم بینی جلوی خارجی ها تعبیر نمی كردند. اصلا از ذهنشان هم این نمی گذشت. می گفتند به استاد دانشگاه خودشان آن قدر ارزش قایل شده اند كه به مهمانش راحت ویزا می دهند.

در مجموع سر ویزا كمتر اذیت می كردند. اگر به همان شكل پیش می رفت ایران در جذب توریست خارجی پیشرفت می كرد. این قبیل خدمات بی سرو صدا كه در سایه ی مدیران رده میانی با كفایت به آن درجه از استاندارد رسیده بود بارها و بارها بیشتر از سخنرانی های حساسیت برانگیز آقای خاتمی یا طرح "گفت و گوی تمدن ها" در دراز مدت می توانست به بهتر شدن وجهه ی ایران در دنیا منجر شود. آهسته و پیوسته بی آن كه جنجالی برانگیزد و یا تندروان را تحریك كند. حتی تندروترین ها هم در ایران به مهمان نوازی می بالند و این خدمات كنسولی چیزی بود از جنس مهمان نوازی شرقی-ایرانی.واقعا هم به همان سبك بود. وقتی در خارج اگر به كنسولگری های ایران می رفتید كارمندان آن دقیق مثل این كه به یك خانه اصیل ایرانی مهمان رفته باشید با شما برخورد می كردند نه مثل كارمند یك اداره ی دولتی با ارباب رجوع!

همین نوع اصلاحات بی سرو صدا مطلوب من هست. مثلا وقتی آقای روحانی سر كار آمد و خانه ی سینما دوباره باز شد و برخی فیلم ها مجوز گرفتند خیلی خوشحال شدم. گفتم ای كاش همین روند بی سرو صدا و جنجال و غوغا ادامه یابد. اگر ادامه بیابد به تدریج گروه صنفی گوناگون آن قدر قدرت می یابند كه خود از حق اعضایشان دفاع كنند و اعضایشان جرئت زدن حرف هایشان را خواهند داشت.

 در ادامه نوشته ی قبلی ام علیرضا گفت:". وقتی خاتمی بگه دین در برابر آزادی اون وقت من هم تو خیابون و دانشگاه این حرف رو بزنم من رو دستگیر نمی كنند چون می گم رییس جمهور هم از این تیپ حرف ها می زنه. یعنی یه جورایی باعث می شه خط شكنی بشه. ولی اگر بالاترین مقام اجرایی محافظه كارتر حرف بزنه جامعه هم محافظه كارتر می شه چون قدرت نیروهای محافظه كارتر زیاد میشه."

لازم نیست رئیس جمهور مملكت حرفی بزند كه هنرمند یا ادیب یا روزنامه نگار در سایه ی آن جرئت پیدا كنند تا حرف بزنند.  محیط باید چنان باشد كه روزنامه نگار  آن قدر جرئت كند كه خود رئیس جمهور را هم به چالش بكشد! نه آن كه برای زدن حرف هایش بخواهد او راه را برایش باز كند. (زمان خاتمی انصافا خودش خیلی با روی باز انتقاد می شنید اما روزی روزنامه نگاری به او انتقاد كرد كه  چرا برای جایزه صلح نوبل پیام تبریك نفرستاده همكاران خودش تا می توانستند او را سرزنش كردند كه چرا به خاتمی گفته بالای چشمش ابروست! )

 

فیلم "روزگار ما" ساخته ی خانم بنی اعتماد در انتخابات سال 80 را دوباره ببینیم. خاتمی با حرف هایش محبوب قشر خاصی بود كه خانم بنی اعتماد و دخترش و دوستانش هم به آن قشر تعلق داشتند. اما خانم بنی اعتماد دوربین را به اقشار دیگر می برد كه از چهار سال قبلی خیری ندیده بودند. رئیس جمهور باید رئیس جمهور همه اقشار باشد. منظورم یك سیاستمدار پوپولیستی كه فقط حرف هایی كه مورد پسند اقشار فقیر بزند نیست. منظورم آن هست كه رئیس جمهور باید بكوشد كه بستر لازم برای رشد اقشار گوناگون را فراهم كند. نه آن كه حرف دل قش رخاصی را بزند تا آن قشر جرئت پیدا كند همان حرفی كه بنا به شغلش باید بزند بیان دارد! اگر هم و غمش را بذارد برای جلوداری یك قشر خاص بقیه ی اقشار شاكی می شوند كه این كه دغدغه و خواست من نیست. نتیجه یك رشد نامتوازن برای قشر خاصی هست. همه چیز هم كه در كنترل رئیس جمهور نیست. این رشد نامتوازن خودش باعث شكنندگی می شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مقام اجرایی یا صاحب كرسی استادی

+0 به یه ن

چند روز پیش نوشته ای به مناسبت دیدار رئیس جمهور با هنرمندان نوشتم و از اظهارات انجام شده ابراز نگرانی كردم. در انتشار یاد عدم انتشار آن تردید داشتم. امروز آن را منتشر كردم. اگر خواستید می توانید آن را اینجا بخوانید.

اگر یادتان باشد آقای خاتمی در دوم خرداد سال 1377(در اولین سالگرد دوم خرداد معروف) با اشاره به تجربه ی قرون وسطی گفت كه اگر دین هم در برابر آزادی قرار بگیرد این دین هست كه كنار می رود. این حرف به مذاق برخی خوش آمد و در مقابل عده ای را خشمگین ساخت. فارغ از این كه چه كسی خوشش می آید و چه كسی بدش می آید می خواهم به این سئوال بپردازم كه آیا درست هست كه یك مقام اجرایی برگردد و از تریبونی كه به واسطه ی مقام اجرایی اش در اختیار او قرار داده شده است به طرح مسایلی بپردازد كه علی الاصول در دایره مباحثات آكادمیك قرار می گیرد. كاری به این ندارم كه آیا رئیس جمهور فرانسه یا آمریكا یا  صدر اعظم آلمان از این گونه اظهار نظر ها می كنند یا نمی كنند. شاید هم آنها از این اظهار نظر ها بكنند. اما وضعیت كشور آنها با ما فرق دارد. مقام اجرایی در كشور ما باید با واقعیت های موجود سخنش را تنظیم كند. واقعیت كشور ما این هست كه چند روز پس از سخنرانی رئیس جمهور در مورد هنر و هنرمند، برنامه شب چله چلچراغ كه در آن دوهزار نفر شركت كننده و حدود 100 نفر شخصیت هنری و ادبی بنا بود حضور داشته باشند چند دقیقه قبل از برنامه به دستور مقامات امنیتی لغو شده.  واقعیت كشور ما این هست. رئیس جمهور هم كه حرف می زند باید این فضا را در نظر داشته باشد. همه چیز كه تحت كنترل رئیس جمهور نیست (نباید هم باشد).

 

اما فعلا حرف من سر این نیست. همان اظهار نظر خاتمی را در مورد دین و آزادی و قرون وسطی در نظر بگیرید. آیا قضیه به آن سادگی كه او از پشت تریبون ریاست جمهوری گفت بود؟! خیر! به هیچ وجه! اولا كه سیطره ی كلیسا و تحدید آزادی ها در قرون وسطی 1000 سال طول كشید. یعنی به اندازه 50 نسل! در طول زندگی آن 50 نسل هیچ جز آن متصور نبود. ثانیا جریان رنسانس هم كلی جریان های مخالف داشت. اصلا به آن سادگی نبود كه در چند جمله خلاصه شود.  در این موارد باید ساعت ها بحث آكادمیك صورت گیرد. خاتمی به عنوان یك فرد آكادمیك داشت اونجا حرف می زد یا به عنوان یك رئیس جمهور؟! گیریم یك نظر آكادمیك داشت. چه حقی داشت كه از تریبون ریاست جمهوری نظرش را بیان كند؟! نظر آكادمیك را در جمع دانشگاهیان باید گفت و نقد شنید. نه از تریبون بالاترین مقام اجرایی.  به عنوان رئیس جمهور هم نباید این حرف را می زد. كار سیاست  یافتن و بیان "حقیقت ها" نیست. كارش در نظر گرفتن "مصلحت ها"ست. آیا به مصلحت بود چیزی بگوید كه اقشاری كه جز آن می اندیشند را علیه مقوله آزادی بشوراند؟! به نظرم خیر!

راستش من خیلی فرقی بین این حرف جنجالی خاتمی و  حرف جنجالی معروف احمدی نژاد نمی بینم.  احمدی نژاد هم داشت از تریبون ریاست جمهوری حرف نویسنده ای را تكرار می كرد كه اتفاقا خاتمی او را در ایران به حضور پذیرفته بود و خیلی هم تحویلش گرفته بود.

من فكر می كنم اشتباه هست كه از مقامات سیاسی این انتظار را داشته باشیم كه بروند و از تریبونی كه مقام سیاسی شان برایشان فراهم آورده حرف دل ما را بزنند! انتظاری كه باید داشته باشیم آن هست كه فضایی را فراهم كنند كه اگر خواستیم خودمان حرف دلمان را بزنیم . مقامات سیاسی از تریبون خودشان چیزهایی بگویند كه به مصلحت منافع ملی ماست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل