نسلی شجاع یا گستاخ؟ مودب یا بزدل؟

+0 به یه ن

معلمان و استادانی که قبل انقلاب خدمت شان را شروع کرده بودند در مورد گستاخی و بی ادبی دانش آموزان دبیرستان و دانشجویان اندکی پس از انقلاب (و در طول سالیان انقلاب فرهنگی) داستان ها نقل می کنند. ظاهرا در آن سالها درصد قابل توجهی از دانش آموزان دبیرستان و دانشجوها عوض این که درس بخوانند افتاده بودند به جان معلمان و استادانشان.

حالا جوانان انقلاب، میانسالی را هم رد کرده اند و شکایت می کنند که نسل جدید به بزرگتر احترام نمی گذارند! 


راستش من معتقد نیستم که بزرگ به صرف این که بزرگتر هست باید احترام گذاشت. معتقدم که نباید تحلیل رفتن زیبایی یا نیروی جسمی یا فکری مسن ترها را به سخره گرفت. معتقدم جوانترها با کندی ای که با سن می آید باید  مدارا کنند. اگر صفی باشد که تحمل آن برای مسن تر ها سخت باشد باید جلوشان فرستاد. این قبیل مداراها را باید با آنها کرد. اگر جوانمرگ نشویم این روزها و این کندی ها به سراغ ما هم خواهد آمد. اون موقع انتظار مدارا دارم. 

اما قرار نیست به دستور بزرگتر راه غلط برویم یا خفه بشویم که احترامش حفظ شود. متاسفانه الان بزرگتر ها خیلی اوقات چنین انتظاری دارند.


ولی وقتی ماجراهایی که معلم ها و استادان از اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت تعریف می کنند حق را به اونها می دهم. اونها داشتند درسشان را می دادند اما شاگردهایشان به جای درس خواندن به زندگی و لباس پوشیدن اونها کار داشتند و اگر خوششان نمی آمد انگ هایی مثل طاغوتی و …. به معلمان خود می چسباندند و از کار بیکارشان می کردند. پررو و گستاخ و بی تربیت شده بودند. شجاع نبودند . وقیح بودند.


نسل ما یک نسل محافظه کار بود. از بس از ندانم کاری های نسل انقلاب ضربه دیده بودیم می ترسیدیم دست از پا خطا کنیم که مبادا مثل اونها گند بزنیم. در نتیجه خیلی محافظه کارانه رفتار کردیم. اگر بخواهم هنر همنسلانم را بگویم بیش از این نیست که ما در سن ٤٥ سالگی تبدیل به عجوزه ای که به خنده و آرایش دختران جوان خرده بگیرد نشدیم. هر چند خود در آستانه جوانی و در نوجوانی در اتوبوس و …. انواع و اقسام توهین ها از عجوزه های آن زمان (همسن های الان خودمان) کشیدیم اما سیکل را شکستیم و دختران جوان تر از خود را به آن صورت نیازردیم. اما به عنوان یک نسل کار مهمی بیش از آن نکردیم. هنرمان این بود که به اندازه نسل  قبلی گند نزدیم. 


اما الان نسل دهه هشتادی است که دانشجو و دانش آموز دبیرستانی است. نشنیدم مثل نسل انقلاب با معلمان خود گستاخی کند و وقیح باشد. اگر درس نخواند خنده خنده می گوید که تنبلی کرده است نه آن که با وقاحت به معلم انگ ویرانگر زند و متوقع هم باشد. از سوی دیگر مثل نسل ما هم توسری خور نیست که همه چیز راتحمل کند. همین چند روز پیش در دانشگاه علم وصنعت به مداخلات حراست در مسایل شخصی اش اعتراض کرده. امیدوارم با همین فرمان بروند جلو. با کسانی که در کارشان فضولی بیجا می کنند مقابله کنند اما احترام استادانشان را تا جایی که انتظارات معقولی نظیر درس خواندن دارند حفظ کنند. اما نه بیش از آن. حرف ناحق استاد را قرار نیست قبول کنند.

ببینیم این ماجرا کجا خواهد رسید. امیدوارم ماجرا به خوبی ختم بشه و ندانم کاری ها و حماقت ها ی نسل ما و نسل های پیشتر از نسل شجاع و آزادیخواه فعلی نسلی گستاخ و وقیح نسازه. زیادی توی چشمشان انگشت نکنیم. اینها عادت ندارند. شجاع تر از آنند که تحمل کنند.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

در این وضعیت اقتصادی ما سوهان روح دیگران نباشیم!

+0 به یه ن

پای صحبت دوست وکیل مان که می نشینیم مدام از ماجراهای فشار های مالی که والدین بر همنسلان ما می ذارند می گوید. بچه ها (مردان و زنان حدود ٣٠ تا ٥٠ ساله) به  پدریا مادر اعتماد می کنند و پس اندازی که با جان کندن  تدارک دیده اند در اختیارشان می گذارند . پدر یا مادر محترم هم با ادعای دلسوزی و "دادن درس زندگی دادن به فرزند" پول های فرزند را بالا می کشد! در مواردی فشار روحی این درس زندگی دادن پدر یا مادر به فرزند در آستانه میانسالی چنان سنگین هست که طاقت نمی آورد و می میرد! پدر یا مادر محترم فرزندان متولد دهه پنجاه و شصت! باور کنید تا به امروز فرزندان شما درس های زندگی بسیاری را گذرانده اند. اگر این درس زندگی را هنوز تا این سن نیاموخته اند بعد از این سن هم نخواهند آموخت! شما زحمت آموختن درس زندگی به آنها به خود ندهید. درس زندکی دیگر بس هست. به اندازه کافی درس زندگی دیده اند. چیزی که ندیده اند خود زندگی است!! درس زندگی را بس کنید و بذارید زندگی کنند!


چند روز ‍پیش  قیمت های رهن و اجاره در تهران را در اینترنت دیدم و دود از کله ام بلند شد. وحشتناک هست! خیلی وضع خراب تر شده است. با سال ١٣٥٢ مقایسه نمی کنم که هر کسی از دانشگاه بیرون می آمد ظرف چند سال خانه چند صد متری می خرید. اون که دوران رویایی برای افراد تحصیلکرده دانشگاه بود که دوامی نمی توانست داشته باشد. (بنا به تحلیل اقتصاددان ها حتی اگر انقلاب هم نمی شد باز هم اون وضع رویایی نمی توانست دوام بیابد. بعد از انقلاب هم که شاخ وشونه کشیدن به دنیا و جنگ و مصادره اموال کارآفرینان و فراری دادن آنها و صد تا ندانم کاری دیگر کمر اقتصاد را شکست.) به هر حال دهه پنجاه و رفاه قشر تحصیلکرده در آن زمان، ماضی بعید هست. خیلی خیلی بعید.

من وضعیت الان را با ٧ سال پیش مقایسه می کنم. چشم انداز مالی پست داک هفت سال پیش برای پست داک امروز رویای دست نیافتنی است. پست داک ٧ سال پیش با حقوقش به طور قسطی (البته به سختی) خانه می خرید. پست داک الان به زحمت می تواند همان خانه را اجاره کند!


الغرض! اگر خانه ای داریم خدا را شکر کنیم اما فشار روحی بیشتر روی نسل جدیدتر که خانه و کاشانه نتوانسته  اند تهیه کنند نیاوریم. اشتباه نسل قبل از خود را نکنیم که دستاوردهای مادی خود در دهه ٥٠ را به سر ما متولدین دهه ٥٠ می زنند و به غلط ، آن دستاوردها را نشانه زحمتکشی و هوش وابتکار و شعور خود می گذارند. باور کنید ما ده برابر اون ها زحمت کشیدیم و پوست مان کنده شد و حواسمان به حساب و کتاب بود که توانستیم به وضعیت معیشتی خود سروسامانی بدهیم.

اما نکته اینجاست که در این دوره و زمانه، با همان مقدار زحمتی که ما کشیدیم هم نمی توان به وضع اقتصادی خانواده سر وسامانی داد.

اگر کاری از دستمان نمی آید دست کم سوهان روح نسل جدیدتر نشویم. همین که نسل قبل تر سوهان روح ما شدند (وهمچنان سوهان روحمان هستند) کافی است. ما این سیکل را بشکنیم.



🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تفاوت اعتراضات دانشجویی دهه هفتاد و امروز

+0 به یه ن

 دیروز در دانشگاه علم و صنعت دانشجویان در اعتراض به عملکرد حراست دانشگاه  تجمع کرده بودند. حتی ایسنا هم تجمع را ‍پوشش خبری داده. 

زمان ما هم دانشجوها هر از گاهی تجمع می کردند. من از همه اونها دوری می کردم چون که به نظرم خیلی دانشجویی هم نبودند! حرف دل خود دانشجوها نبود. دانشجوهای آن زمان همان نسلی بودند که با این عذاب وجدان بزرگ شده بودند که چرا ‍پدرشان  مهربانتر از پدر دخترک کبریت فروش بوده!. باور کنید حتی ماها که از ‍دست که ‍پدر خود کتک نخورده بودیم دایم احساس گناه می کردیم که حتما چیزی در  ما کم هست. جو حاکم جامعه این چنین بود! اصلا برای خودمان حقی قایل نبودیم که برای احقاق آن حق اعتراض نماییم. 

اون اعتراضات دانشجویی در دهه هفتاد در جهت خواست های خود دانشجوها نبود. از دانشجویان برای دعواهای بین جناح های سیاسی سواستفاده می شد. گاهی هم اعتراضات اصلا سیاسی نبود. استادان پیشکسوت می افتادند به جان هم و مریدان و نوچه هایشان هم علیه هم لشکرکشی می کردند. یک عده هم که  ارادتی به هیچ کدام از این ‍پیشکسوتان نداشتند می ترسیدند اگر به نفع استاد خود موضع نگیرند بعدها مورد غضب آنها قرار گیرند.


نسل جدید دانشجویان طور دیگری بزرگ شده اند. درنتیجه اعتراضات دانشجویی امروز با دهه هفتاد فرق دارد. ببینیم اینها به کجا خواهد رسید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

معارفه

+0 به یه ن

در ایام عید، دورهمی ای به صورت آنلاین برگزار کردیم. موضوع مورد بحث  ویژگی های محیط پژوهشی پویا بود.  در این جلسه من و شاهین ( دکتر محمد مهدی شیخ جباری و دکتر یاسمن فرزان  از  پژوهشکده فیزیک پژوهشگاه دانش های بنیادی) نظرات خود را  در  مورد خصوصیات  محیط علمی که  منجر به بالا رفتن کیفیت و کمیت کار پژوهشی می شود بیان نمودیم.    این جانب از تاریخ ۲۶ آذرماه به ریاست پژوهشکده فیزیک منصوب شدم.  این دورهمی در واقع جلسه معارفه رئیس جدید پژوهشکده بود. در لینک زیر بحث را می توانید بشنوید:  https://www.aparat.com/v/zbEou

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تاثیرفراوان حکومت های عصر مدرن در جهت دادن فرهنگ عمومی

+0 به یه ن

حکومت های عصر مدرن و پسا مدرن با در دست داشتن ابزارهایی مانند آموزش وپرورش، صدا وسیما وسایر رسانه ها و…. از یک سو و وضع قوانین و ضوابط و اعمال آنها در سطح کشور از سویی دیگر می توانند چنان تاثیر بزرگی بر فرهنگ، ارزش ها و سبک زندگی مردم داشته باشند که ظرف ٢٠-٣٠ سال فرهنگ چند هزار ساله پیشا مدرن را دگرگون کنند.

مثال می زنم : در قرن ١٩ تنبیه بدنی کودکان در اکثریت تام جوامع بسیار رایج بود. تنها استثناهایی مثل اسکیموها بچه هایشان را کتک نمی زدند. اما چه در خاورمیانه ، چه در غرب و چه در شرق و چه در آفریقا تنبیه شدید بدنی کودکان رایج بود. به حدی شدید که ما امروزه آن را وحشیانه می دانیم. 

والدین و معلمان آلمانی در اعمال انضباط شدید با تنبیهات بدنی وحشیانه حتی در دنیای قرن نوزده هم زبانزد بودند.
در چهل پنجاه اخیر که دنیا به این نتیجه رسیده که تنبیه بدنی بچه ها غلط هست، آلمانی ها در ترک این عادت جزو بهترین ملت ها شده اند. فرهنگ چند صد ساله، در ظرف چند دهه کاملا تغییر کرده. چرا؟! آموزش عمومی این سوگیری را نموده و نسل جدید چنین آموخته!

در کشور ما دست کم ١٦ سال  هست که سرمایه ها و ابزار آموزش عمومی را در خدمت عادی سازی صیغه و چند همسری و نظایر آن گرفته اند. نتیجه همین شده که می بینیم. درسته که تنوع طلبی جنسی قبلا هم در برخی مردها بوده و در کشورهای دیگر هم هست اما این درجه از وقاحت و خود-محق-پنداری در خیانت به همسر نتیجه سالهاست سو استفاده از بودجه های عمومی کشور در جهت ترویج فرهنگ ضد خانواده هست.
این مورد فقط یک مثال هست. تصور کنید اگر بودجه عمومی کشور در راه فرهنگ سازی مثبت صرف شود و اگر قوانین و ضوابط کشور در جهت اعتلای فرهنگ عمومی کشور وضع شوند، کجا می رسیم!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ارزش مدیران رده میانی

+0 به یه ن

خاطرات مادر محمد رضا شاه

یک کتابی منتسب به مادر محمدرضا شاه منتشر شده که ظاهرا خود پهلوی ها آن را جعلی می خوانند اما در ایران برخی در تحلیل هایشان به آن استناد می کنند. من چند سال پیش، به تصور این که یک کتاب تاریخی هست نگاهی به آن انداختم. به شدت "خاله زنکی" بود. خواننده های قدیمی وبلاگم می دانند که من چه اندازه با کلمه "خاله زنک"، به خاطر بار جنسیتی آن، مخالفم.  اما در مورد این کتاب توصیفی بهتر از این واژه نیست. کاملا مشخص هست که آن جملات از ذهن مردانی تراویده که خیال می کنند زنان شعور هیچ کاری ندارند جز "خاله زنک بازی!"
آخه مگه ملکه مادر دیوانه بوده که برای خراب کردن عروسش حرف هایی بزند که آبروی پسرش و اعتبار و مشروعیت نوه اش و ….. هم برباد رود! اون هم در شرایطی که خاندان پهلوی اون همه دشمن داشتند و اون همه افراد حریص هر جمله "خاله زنکی" علیه خاندان پهلوی به کمین نشسته بودند! اگه واقعا هنگام مصاحبه عقلش را از دست داده بوده که حرف هایش اعتباری نداشته که مورد استناد واقع شود.

ببینید! حتی اگر مادر شاه-مطابق کلیشه های "خاله زنکی" چشم دیدن عروسش را هم نداشت نمی آمد این حرف ها را بزند. خیلی شیک و مجلسی بی آن که آبروی پسرش را ببرد و نوه هایش را (که طبعا تعصب مادرشان را داشتند) با خود دشمن کند می توانست فرح را با دو جمله ساده زیر با خاک یکسان کند: “که فرح خوش سلیقه هست، هان؟! والله هر کسی امکانات او را داشت خوش سلیقه می شد!" 
این جمله آخر به دل میلیون ها نفر می نشست! نوه هایش هم آزرده نمی شدند ….
لازم نبود صدها صفحه تهمت ناموسی به عروسش و دوستان عروسش بزند که او را خراب کند!

حالا من چرا این را می نویسم؟! اول برای این که با دروغ و جعلیات نمی توان به جای خوبی رسید. دوم این که این کتاب به قصد خراب کردن پهلوی ، یک عده از بزرگانی را که به این مملکت خدمت کرده اند (مثل بنیانگذار کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان) را هم خواسته بدنام کند. این درست نیست. این قبیل افراد مستقل از این که  چه حکومتی سرکار هست ارزشمند هستند و باید قدر دانسته شوند.
(نوشته بعدی ام هم در این باره هست.)

پی نوشت: من با اون دوجمله کلیشه ای مادرشوهرانی که می خواهند عروسان خوش سلیقه خود را خراب کنند، موافق نیستم هر چند می دانم خیلی به دل حاسدان می نشیند. اگر درست بود ساختمان های مجللی که در ٢٠-٣٠ سال اخیر ساخته شدند این قدر بیریخت نمی شدند. سازنده های اونها بیش از دربار فرح ریخت و پاش کردند اما ساختمان های یکی بیریخت تر از دیگری ور دل ما گذاشتند!.  
🍀@minjigh

رضا براهنی

رضا براهنی شخصیت ادبی ای بود که موافقان و مخالفان سرسخت زیادی داشت. چند روز پیش که در گذشت، میان موافقان و مخالفان وی، جدلی در گرفت. 
من چند نمایشنامه از رضا براهنی خوانده ام که به لحاظ ادبی و داستان پردازی بسیار قوی و ارزشمند بود. نویسنده به این توانایی، در ایران معاصر کم داریم. در نتیجه باید قدر تک تک شان را بدانیم. رضا براهنی در زمینه تربیت نویسنده هم خیلی موفق و موثر بوده است. مثلا پرینوش صنیعی که خود نویسنده بسیار توانایی است از او نویسندگی آموخته.
این دو ویژگی کافی است که نام رضا براهنی را در سپهر ادب ایران جاودانه کند.

حساسیت های فرهنگی، آموزشی و اجتماعی براهنی در مورد آموزش زبان مادری و اهمیت آن هم بسیار ارزشمند هست. بنا به نظرسنجی اخیر گمان ، ٦٥ درصد نظر دهنده ها ی ایرانی اکنون موافق تدریس زبان مادری در مدارس هستند. اما زمانی که رضا براهنی به خود جرئت داد که  موضوع زبان مادری را مطرح کند اکثریت مطلق تحصیلکرده ها، در این زمینه به خود سانسوری مطلق مبتلا بودند . تکفیری که مرکزگرایان می کردند کم از تکفیر دگم اندیش ترین مذهبیون نداشت. رضابراهنی واقعا شجاعت به خرج داد.

اینها همه حسن های براهنی بودند اما 
Based on results
جهت گیری های سیاسی اش مفت نمی ارزیدند. هر چند من هم با او موافقم که در مجموع ضرر پهلوی ها برای کشور بیش از نفعشان بوده است(در مورد شهر من و براهنی ، تبریز که قطعا چنین بوده است) اما اون سلسله اون قدر هم بد نبود که براهنی چنین کینه ای از آنها به دل بگیرد که هر کسی را که در دوره پهلوی وزیر و وکیل بوده باشد با بدترین فحش ها بنوازد. برخی از رجال و نسای آن دوره خیلی به مملکت خدمت کرده اند. از جمله همین ناتل خانلری که متاسفانه براهنی با فحش رکیک ولدالزنا او را می نوازد. به کار بردن این کلمه توسط براهنی قابل توجیه نیست. اولا که کلمه به کل رذیلانه هست. اصلا چرا باید کودکی معصوم را به خاطر خطایی که پدر ومادر مرتکب شده اند (زنا) عمری تحقیر کرد؟! گناه بچه چیه؟ ثانیا خانلری خود یکی از ادیبان توانمند مملکت بوده هست که باید قدر دانسته شود. ثالثا، خانلری در اون یک سالی که وزیر فرهنگ بوده منشا خدمات قابل توجهی برای دانشگاه ها بوده. این را از کسی که اون موقع  دانشگاهی بوده اشنیده ام.(از زبان یکی از دوستان صمیمی وهمکار و همکلاس پدرم در مراسم یادبود پدرم).

🍀@minjigh

پی نوشت: به من گفتند براهنی به خانلری نگفته ولدالزنا بلکه گفته "له له ولدالزنا". به هر حال خیلی بد هست.

برای هیچ کس نباید این کلمه را به کار برد. خودش که خطایی نکرده ! به خاطر «ادب» عرض نمی کنم. به خاطر انسانیت عرض می کنم.  اگر در مورد اسد ا... علم اصل و اصل شغل ناشریفش را  که در واقع فحشی زشت هست به کار ببرید ایراد نمی گیرم. اما با کلماتی نظیر حرومزاده یا ولدالزنا مشکل دارم.  شخص مسئول اعمال خود هست نه والدینش!


نکته اصلی من در دو پست اخیر (خاطرات تاج الملوک و  رضا براهنی) یک چیز بود: مدیران رده میانی که منشا خیر می شوند و خدماتی به مملکت انجام می دهند باید ارج گذاشته شوند، مستقل از این که روسای آنها را (که حاکمان وقت هستند ) قبول داشته باشیم یا نداشته باشیم. سیستم بزرگی که نهاد یا سازمان تحت مدیریت آنها زیر مجموعه آن هست ممکن هست به کل معیوب باشد و اشکالات ساختاری اساسی داشته باشد، اما باز هم ارزشمند هست که یک عده در گوشه ای از این سیستم به کل معیوب دارند خدمات با ارزش انجام می دهند.

سیستم اشکال دار را باید درست کرد، اشکالات ساختاری را باید رفع کرد اما نباید کاسه و کوزه ها را سر مدیران رده میانی شکاند که در این میان (استثنائا) دارند خوب و درست عمل می کنند. اگر اشکالات ساختاری را نادیده بگیرید و به جایش گیر بدهید به چند مدیر رده میانی که از قضا چون خوب عمل می کنند ( با احیانا خوش سیما هستند) توی چشم هستند نه تنها مشکلی حل نخواهد شد بلکه بدتر خواهد شد.
این اتفاقی بود که در سال ٥٧ افتاد. انقلابیون-اعم بر مذهبی یا کمونیست سکولار یا حتی ملی- به جای این که  اشکالات ساختاری را رفع کنند، گیر دادند به اسامی و افراد. درک نکردند که تا اشکالات ساختاری باشد فساد هم خواهد بود!  

زمان پهلوی یک سری نهاد های چرب و نرم بودند که عملا نظارتی بر آنها نبودو جز دربار پاسخگوی نهادی (چون مجلس یا قوه قضاییه)  نبودند. بعد از انقلاب اسم اونها را عوض کردند و اسم اسلامی بر آنها گذاشتند. مدیران رده میانی بر سر آنها را عوض کردند و به چند نفر تسبیح به دست و ریشو سپردند. اما ساختار همان ماند. عدم پاسخگویی و نظارت سرجایش ماند. نهاد ها به تدریج فربه تر شدند و روز به روز فاسدتر.
باور کنید اگر اسمش را برگردانید و یک اسم باب طبع پان ایرانیست ها بگذارید و رئیسش را هم یک کراواتی (یا حتی پوشنده لباس های مد هخامنشی ) بگذارید باز فاسد خواهد ماند و با زمان هم فاسدتر خواهد شد.


کتاب خاطرات تاج الملوک که جعلی است و اعتباری ندارد. لجن پراکنی هایی هم که علیه لیلی ارجمند کرده هیچ اعتباری ندارد. اما  عملکرد او را از زبان خودش بشنویم. خدمات کانون پرورش فکری کودکان کم نظیر بود. می توان گفت به ایده آل ممکن نزدیک بود. اما خانم ارجمند خود می گوید بودجه کانون را با لابی کردن در مهمان های دربار بدون حساب و کتاب به دست می آورده. خود می گوید جوانی و زیبایی اش هم در این موفقیت کم تاثیر نذاشته. او هم نمی گفت می شد حدس زد که همین طور بوده. این نشان می دهد سیستم معیوب بوده. یکی مثل لیلی ارجمند به این روش بودجه می گیرد و خرج پرورش فکری کودکان می کند اما در مقابل ده نفر هم بی حساب و کتاب بودجه می گیرند و می ذارند توی جیب شان. یا حتی بد تر از آن:،توی جیب خودشان نمی گذارند اما با آن نوچه پروری می کنند و نوچه هایشان را به جان دیگران می اندازند! الان هم متاسفانه همین طور هست. اصلاح ساختاری صورت نگرفته. چهره ها و اسامی عوض شده و به طول زمان هم بدتر شده.وقتی اشکال ساختاری باشد اشکالات رفته رفته بیشتر می شود.تخم مرغ دزد، شتردزد می شود.
"داستان یک شهر" خاطرات تبعید احمد محمود در جنوب در دهه سی و اندکی بعد از کودتاست. جا به جا از قاچاق زیر نظر نظامیان وقت از دوبی و …. اشاره می شود. البته ابعادش اون موقع کم بود. همان طور که جمعیت ایران آن روز خیلی کمتر از امروز بود. 
وقتی از نظامیان برای سرکوب ناراضیان وروشنفکران استفاده می شود این قبیل باج ها هم به آنها داده می شود. اسامی و ظواهر و ایدئولوژی حاکمه، خیلی تفاوتی ایجاد نمی کند. 
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز

+0 به یه ن

در آثار گذشتگان ما ، زیاد تاکید شده که آدم باید به دیگران خوبی کند تا بعد از مرگش از او به نیکی نام برند. کاری به این بحث ندارم که آیا نام نیک به درد یکی که از دنیا رفته می آید یا نمی آید. این بحث اعتقادی است که من صلاحیت اظهار نظر درباره آن را در خود نمی بینم. 
اما می خواهم مشاهده ای را بیان کنم که (با کمال تعجب) در آثار گذشتگان به آن اشاره ای نشده و در واقع همه جا خلاف آن تصریحا یا تلویحا عنوان شده .
و آن این که وقتی در شرایط خیلی سخت یکی یک کمک خیلی مهم و اساسی و حیاتی به دیگری می کند بر خلاف انتظار، از او بعدها آن قدر ها به نیکی یاد نمی شود. در مقابل از کسانی خیلی به نیکی یاد می شود که خوبی های ریز و کوچک می کنند . مثلا اگر طرف یک غذا یا دسر خوب  درست کند و پیشکش کند یا از میره های درخت حیاطش یک جعبه میوه به کسی بفرستد بارها وبارها بعد از وی بازگو می کنند و به نیکی یاد می کنند! از کسی که چک بی محل دیگری را پاس کرده و او را از رفتن به زندان نجات داده اون قدر ها به نیکی یاد نمی شود که از کسی که یک سبد کوچک خرمالو نوبرانه فرستاده!!!
از کسی که پول عمل جراحی دیگری را تقبل نموده اون قدر به نیکی یاد نمی شود تا دیگری که کباب خوشمزه ای برایشان تهیه کرده و حین کباب کردن هم دو تا جوک گفته که حضار را خندانده!

این موضوع سالها برای من معما بود. معمایی نه چندان شیرین! فکر می کردم که شاید دور وبر من بی مرام و ناسپاس یا احیانا ابله شده اند. چه طور هست که سعدی به این مطلب اشاره نکرده؟! آیا در این دوره هست که مرام و معرفت رخت بربسته و مردم بی صفت شده اند و فقط خوبی های سطحی را به یاد می آورند؟!

مدتی گذشت که معما برایم حل شد. بعد از سالها کلنجار رفتن با خاطرات واحساسی نه چندان خوشایند.

نتیجه ام این بود: مردم این روزگار بی مرام یا بی صفت و یا سطحی نشده اند! اما یاد گرفته اند که خاطرات تلخ را پشت سر بگذارند. وقتی کسی در سختی مطلق به کمک شان می شتابد هم بالطبع در داخل همان پکیج فراموش می شود. وقتی اصل ماجرا را از یاد می خواهند ببرند طبعا منجی هم فراموش می شود!
بی معرفتی و بی صفتی ای در کار نیست. حماقتی هم نیست اتفاقا مردم عاقل شده اند که می خواهند ذهن شان مشغول خاطرات بد نباشد. گذشتگان تا این اندازه عاقل نبوده اند.
اما مردمان این روزگار خاطرات خوب را مرور می کنند و در نتیجه خوبی های کوچک از آن دست که اشاره کردم به یادشان می ماند.

اگر خوبی بزرگی برای کسی می کنیم بهتر است طمع نام نیک بردن از آن نداشته باشیم چرا که ناامید خواهیم شد. اتفاقا این طوری بهتر هست. کمک هایمان خالصانه تر و بی چشمداشت تر خواهد بود.

این به آن معنی نیست که در همین دوران زندگی مان به محبت و نام نیک نیاز نداریم. اتفاقا اگر خوبی بزرگ در حق این و آن کنیم حتما دشمنان قدری هم خواهیم داشت که علیه ما لجن پراکنی خواهند کرد. چرا که خوبی بزرگ معمولا مستلزم درافتادن یا ظالمان و حق خوران هست.
در مقابل لجن پراکنی ها  ،شخص به تنهایی کم می آورد. مگر آن که جمعی داشته باشد که از او به نیکی نام ببرند. برای داشتن این دسته نیاز به خوبی های کوچک هست!


ایام نوروز  بهترین فرصت برای این نیکی های کوچک و کسب نام و یادنیک هست.


خلاصه چیزی به شما گفتم که حتی در گلستان سعدی هم یافت نمی شود!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نسلی نو از فعالان در سال ۱۴۰۱

+0 به یه ن

"برای میلیاردر و "استاد"، شیخ و شاه یکی است!"

سی سال پیش زوج هایی در دور و بر من بودند که از لحاظ مالی در سختی بودند اما بعدا به پول رسیدند و چند تا آپارتمان و باغ خریدند. مثلا سی سال پیش دانشجوی پزشکی بودند اما حالا پزشکان ثروتمندی هستند. این افراد وقتی سی سال پیش فقیر بودند به شدت منتقد و معترض حکومت بودند. حتی خیلی وقت ها بی انصافی می کردند. یعنی بدبیاری های خود را که ربطی به حکومت نداشت به حکومت نسبت می دادند و مسئولان وقت را در پستوی خانه شان به فحش می کشیدند. اما از وقتی که به پول و پَله رسیده اند ایرادهای حکمرانی را (که از سی سال پیش بسیار بیشتر شده) با شیطنت تعریف می کنند و می خندند ودر آخر ترجیع بند سخنانشان این هست "برای این ملت این حکومت هم زیادیه"
وقتی یادآوری می نماییم که "پس شما نبودید که اون همه تب تان تند بود ؟! "جواب می دهند اون موقع جوان و رویایی بودم و جامعه را نمی شناختم حالا می فهمم لیاقت این مردم بیش از این نیست! 

راستش من هم زیاد جوان نیستم . ٤٥ سالم هست. اما معتقدم این دوستان هم آن زمان مزخرف می گفتند هم این زمان. لیاقت مردم ایران این نیست که در کشورشان این همه اختلاس باشد، این همه خانواده زیر خط فقر باشند و پاسپورتشان ارزش نداشته باشد.


اون دوستان به دیدگاه واقع بین تری نرسیده اند بلکه نگران آن هستند که اگر شلوغ پلوغ بشه همتایان سی سال پیش خود که تب شان تند هست املاک آنها را مصادره کنند. حتی اگر این اتفاق نیافتد باز می ترسند حکمرانی عادلانه ای با سیستم مالیاتی عادلانه برقرار شودو اینها مجبور شوند مثل کشورهای شمال اروپا مالیات  بالای سی درصدی دهند. به خاطر فرارمالیاتی است که جمله مشعشع" مردم ایران لیاقت دموکراسی ندارند "را صادر می کنند نه از روی شناخت عمیق مردم ایران!


یک عده هم هستند که توسط "حواریون" و "کیف کش" های خود دایم "استاد" خطاب می شوند و نوچه هایشان سالی چند بار برایشان "گرامیداشت" می گیرند. اینها هم از بهتر شدن وضع عمومی مملکت در هراسند. چون اگر درها باز شود و ایرانی ها بتوانند مراودات علمی با دنیا بکنند حنای اینان رنگی نخواهد داشت. 
اینها برای حفظ منافع ، مردم را دنبال نخود سیاه می فرستند. می خواهند مردم ایران احساس حقارت کنند و به این باور برسند که لیاقت حکمرانی به از این ندارند.
آن جمله مشعشع را تئوریزه کرده اند. بیست سال هست که در حلقوم ما ریخته اند!

من منکر ایرادهای خودمان به عنوان یک ملت نیستم اما برای رفع این ایرادها هم باز به یک حکمرانی درست و درمان نیاز داریم. حکمرانی ای که بودجه آموزشی کشور را صرف آموزش عمومی مطالب مفید (از انتگرال گرفته تا خاموشی آتش در پیک نیک) نماید نه آن که صرف قبح زدایی از عیاشی در قالب صیغه و چند همسری یا زن ستیزی در پوشش "غیرت" نماید.


🍀@minjigh
من فکر می کنم در سال ١٤٠١ ، نسل جدیدی از فعالان سیاسی به عرصه خواهند آمد. منظورم لزوما جوانان و نوجوانان نیستند. اتفاقا درصد قابل توجهی از آنها میانسال خواهند بود.
میانسالانی که تا کنون در عرصه های مختلف اقتصادی، هنری، علمی، آموزشی، اجتماعی، محیط زیستی و…. فعال بودند به این نتیجه می رسند که هر چه تلاش می کنند به در بسته بر می خورند. در نتیجه به فعالیت سیاسی رو می آورند.
این افراد دید روشن تر و واقعگرایانه تری نسبت به  فعالان سیاسی متعارف، مسایل جامعه و نیز سازوکار آن دارند. این افراد وقت می ذارند و در مورد سیاست هم به اندازه لازم اطلاعات کسب می کنند به علاوه با سیاسیون خوشنام هم دست همکاری می فشارند. این جریان می تواند طرحی سیاسی بپروراند که جوابگوی نیاز های جامعه امروز باشد.

آن چه که فعالان سیاسی حاضر می گویند عموما چنگی به دل نمی زند. برخی شان که باسوادتر هستند بحث های تئوریک صرف می کنند که بر کاغذ شاید جالب باشد اما ما را مجاب نمی نماید که وقتی در عمل پیاده شود به همان تر و تمیزی از آب در بیاید. 
کم سواد ترهایشان هم عموما در گذشته در مانده اند. یا هنوز در حال و هوای دعوای اصلاح طلب و اصولگرا هستند. یا سلطنت طلب هستند و از دوران شاه یک بهشت گمشده در ذهن خود ساخته اند و حسرت آن را می خورند. یا به سبک برخی از انقلابیون ٥٧ دنبال اعدام سرمایه دار و مصادره و تخریب و شکستن  و سوزاندن و انتقام کشیدن هستند. یا هم  زیر عکس مصدق و با سو استفاده نام نامی آن بزرگمرد سده و هزاره، عقاید صد من یه غاز خود را ترویج می کنند و به مصدق -که دستش از دنیا کوتاه هست - نسبت می دهند. جرئت و جسارت این هم که بگویند اینها عقاید خودم هست ندارند. 

یک سری نظرسنجی ها هست که ادعا می کنند رضا پهلوی ٢٠-٣٠ درصد در بین معترضان طرفدار دارد. نمی دانم چه مکانیزمی برای نظرسنجی دارند اما رقم پرت به نظر نمی رسد.
اما سه نکته را نباید از نظر دور داشت: اول این که بیشتر این افراد از روی "کاچی بهتر از هیچ چی" این علاقه را نشان می دهند. ذهن شان خیلی نمی کشد که بحث های تئوریک سیاسی را دنبال کنند اما زمان شاه را با تغذیه رایگان در مدارس و شوی گوگوش مترادف می گیرند و خوششان می آید. 
نکته دوم این که بقیه معترضان اغلب نسبت به پهلوی ها بی تفاوت نیستند. خیلی ها احساس منفی شدید علیه آنها دارد. دلایل موجهی هم برای این حس منفی هست که البته در شبکه "من و تو" بازتاب داده نمی شود!
اونهایی که منبعی برای اطلاعات تاریخ معاصر دارند که واقعگرایانه تر و منصفانه تر از شبکه "من و تو" هست حسرت دوران پهلوی  را نمی خورند.
سوم، عموم طرفداران پهلوی کسانی هستند که تحقیر مردم را نه تنها عیب نمی دانند بلکه فخر می شمارند. همان تحقیر و نگاه از بالا از عوامل اصلی خشم مردم در سال ٥٧ بود. طبعا با  این نگرش، این ٢٠ -٣٠ درصد بقیه مردم ایران را به شدت پس می زند.

به هر حال، اگر از سال ٧٦ تا ٩٦ دعوای زرگری اصلاح طلب و اصولگرا ملت را سرکار گذاشت از سال ٩٦ تا کنون هم ملت  سر خودش را با دعوای طرفداران و مخالفان پهلوی شیره مالیده! 
الغرض! اگر نسل جدیدی از فعالان سیاسی رو بیایند و آلترناتیو بهتر ملموس اراىه دهند اونهایی که یک کم فکرشان باز تر هست دست از نوستالژی پهلوی می کشند.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آجیل شب عید

+0 به یه ن


اسفند ماه از راه می رسه و دوباره کمپین های کشکی-پشمی برای تحریم آجیل عید شروع می شه.

آقاجون! شما دلتان نمی آد پسته بخرید تا باجناقتان در عید دیدنی بخوره چرا کمپین راه می اندازید و باغداران کشور و صنعت خشکبار را به مشکل می اندازید؟ شما آجیل جلوی باجناقت نذار. مسئولیتش با من! اما کمپینی راه نیانداز تا باغداران و صنعت دیرینه خشکبار کشور فلج بشوند. 

خشکبار جزو نادر محصولاتی هست که از قدیم ایران در آن حرفی برای گفتن داشته. عمل آوردنش هم با اقلیم خشک ایران سازگاره.
این صنعت فلج بشه، باغدار می ره سراغ محصولات پرآب-برتر.
یا هم می ره سراغ کشت تریاک که اون هم با اقلیم خشک ایران سازگاره. همه اش با این کمپین های کشکی-پشمی کارشناسی نشده ضرر به کشور می زنید. 
شما کمپین راه ننداز ، اگر امکانش را داری آجیل هم بخر، اما جلوی باجناقت نذار! اصلا از جلویش بردار. اصلا فقط بذار جلوی خودت و عزیزانت! بگو مینجیق این طور گفت. طعنه و غیبت هایش را من به جان می خرم!

آخه اگر فلان ثروتمند به جای آجیل تواضع با شکلات سویس از مهمان های عیدش پذیرایی کنه چی به شما می رسه؟!


از آجیل شب عید طبقه متوسط تا لباس عید فقرا

 آجیل شب عید و ….. جزو لاکچری های فرهنگ طبقه متوسط این کشور از قدیم بوده و هست. دلخوشی طبقه متوسط ایرانی همین چیزهاست دیگه!

در ده دوازده سال اخیر یک قشر برخوردار وابسته به قدرت به وجود آمده. این قشر به لحاظ تعداد و جمعیت ناچیزند. اما پولشان از پارو بالا می رود. این قشر علی رغم کم تعدادی حملات زیادی به طبقه متوسط کشور آغاز کرده اند.

سریال هیولای مهران مدیری و فیلم های مشابه نمایانگر حمله بی امانی هستند از سوی این قشر  برخوردار بر علیه طبقه متوسط (در این سریال نماینده طبقه متوسط  معلم شیمی و از نوادگان ملاکان با شرافت زمان قاجار هست). در سریال مرتب می خواهد بگوید طبقه متوسط هیچ چی نیست! پخمه است . بدبخت و عاجز هست. اما طبقه برخوردار وابسته زرنگ و باحال هست. از پخمگی طبقه متوسط است که نتوانسته مردم را بدوشد و برای خود این برو بیا را راه بیاندازد.

من کمپین علیه آجیل و … را هم در همین راستا می بینم. یک لاکچری کوچک (متناسب با فرهنگ و اقلیم این سرزمین ) را هم می خواهند از این طبقه بگیرند.
بیخودی پای فقرا را به میان می کشند. حال آن که دغدغه شب عید فقرا، بیشتر لباس و کفش نو هست نه آجیل.
این سلبریتی ها که کمپین تحریم آجیل راه می اندازند چه طور کمپین تحریم لباس برند خارجی راه نمی اندازند؟!


من می گم آجیل شب عیدمون را هم بخریم. اگر از دستمان بر آمد برای کودک نیازمندی هم در شب عید لباس عید تهیه کنیم.

برای نیازمندان لباس نو شب عید خیلی مهم هست. اهمیتش برای اونها بیشتر از طبقه متوسط هست چون که طبقه متوسط بالاخره در کمدش یک دست لباس نیمه نو برای عید دارد. اگر شب عید بازار هم نرود خیلی برایش فرق نمی کند. دو سال پیش که کرونا تازه آمده بود طبقه متوسط به شدت  بازار شب عید رفتن فقیرترها را تقبیح می کرد. اون موقع هم من این همه تقبیح را قبول نداشتم. می دانستم که اهمیت لباس نوی شب عید برای قشری که سالی یکی دو بار بیشتر خرید لباس نمی کند چه قدر بالاست.


🍀@minjigh


کفالت بنیاد کودک به ما یاد می دهد که دغدغه قشر مستضعف در شب عید آجیل نیست!


چند بار  قبلا نوشتم که یکی از مزایای کفالت مددجویان بنیاد کودک آن هست که با دغدغه های واقعی آن قشر آشنا می شویم. ما نمی توانیم یک سره فقر را ریشه کن کنیم. حل ریشه ای  مشکل فقر تحولات اساسی سیاسی در این مملکت می طلبد.  اما هر تحول رادیکالی لزوما وضع را بهتر نمی کند. برای این که تحول مثبت باشد، لازم هست که شناخت از مسئله فقر دست اول باشد نه به واسطه هیاهوی فضای مجازی. 

در فضای مجازی خیلی ها سنگ فقرا را بر سینه می زنند بدون آن که بدانند و بفهمند دغدغه این قشر چیست. چند سال پیش صحبت این شد که برخی از سلبریتی ها چنان زندگی لاکچری دارند که بادیگارد شخصی استخدام کرده اند. کنجکاو شدم و مصاحبه یکی شان را دیدم. لباس های برند پوشیده بود و از این صحبت می کرد که عید با بلیط فرست کلاس (فرست کلاس از بیزنس کلاس هم گران تر هست) به دوبی خواهد رفت تا خرید کند. بعدش همین خانم سلبریتی می فرمود که امسال برای عید آجیل نمی خرد تا یه-وقت، دل فقرا نشکند! 

وقتی کفیل مددجویان بنیاد کودک می شویم می فهمیم دغدغه این قشر در شب خریدن یا نخریدن آجیل نیست!
تحریم آجیل تولید داخل، تنها کارگران فعال در صنعت خشکبار را از کار بیکار می کند و به فقر عمومی می افزاید!

🍀@minjigh


اثرات کمپین های اینترنتی تحریم خرید کالا ها 



این کمپین های اینترنتی که  قیمت کالاهای اساسی روزمره همچون برنج و گوشت و …. را تغییر نمی دهند. 
کمپین نخریدن ماشین و ملک و…. هم به جوک می ماند. چون که خانواده ها سرمایه گذاری در سطح ملک و ماشین و…. را بر اساس چند تا خرده فرمایش اینترنتی انجام نمی دهند.  دو دوتا چهار تا ی اقتصادی می کنند، بعد تصمیم می گیرند.
چه توهمی دارند کسانی که از پشت لپ تاپ شان دستور صادر می کنند که "ای مردم! پس انداز یک عمر کارتان را ندهید خانه بخرید و با ما همبستگی داشته باشید!" خیال می کنند کی هستند که مردم چنین تصمیم بزرگی را با منویات و دستورهای آنها بخواهند تنظیم کنند؟!

 برای همین من اصلا در مورد تحریم خرید ماشین و ملک حرفی نزدم  چون می دانستم به جوک می ماند.

این وسط دیواری کوتاه تر از آجیل شب عید نیست! به نظرم کمپین های تحریم آجیل شب عید واقعا تاثیر منفی خود را بر صنعت خشکبار می گذارد. 
یک جوی را راه انداخته اند که طبقه متوسط (که همانا خریداران اصلی آجیل بود) احساس عذاب وجدان می کند که آجیل بخرد.

🍀@minjigh

پیشنهاد: بیایید امسال، به جای راه انداختن کمپین تحریم آجیل عید، یک کمپین راه بیاندازیم با عنوان
"عید را برای خود و دیگران زهرمار نکنیم!"


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دانای کل نمی خواهیم، ارائه دهنده راه حل همه مشکلات نمی خواهیم

+0 به یه ن


ما الان در این مقطع، نیازی به دانای کل نداریم! هر کس یا گروهی که بیاید  و از موضع دانای کل برای مشکلات کشور راه حل ارائه دهد، جز ایجاد اختلاف بین اقشار مردم کاری نخواهد کرد. چرا؟! برای این که دانای کلی این وسط وجود ندارد. جامعه ایران یک جامعه کاملا متکثر هست با خواست های گوناگون و گاه متضاد.
هر راه حلی هم که برای جناب دانای کل ارائه دهد بخش های بزرگی از مردم را آزرده می کند و دعوا سر می گیرد. به طور مثال، ایرانشهری ها ، مذهبیون و طرفداران حقوق اقوام و حقوق بشر را خشمگین می کنند. فدرالیست ها، مرکزگرایان را خشمزده می کنند. 
چپ ها طرفداران سرمایه داری را خشمگین می کنند و بالعکس.


فعلا چیزی که لازم هست گوش شنوا برای شنیدن همه شکایات و همه خواست ها و هضم همه اینها و یافتن اشتراک بین همه آنها یا دست کم بین اکثر آنهاست.
در فضایی به دور از تنش و غوغاسالاری و با دسترسی به نظرسنجی ها و آمار 
معتبر با جدلها و بحث های علمی راه حل روشن خواهد شد.


در مورد راه حل هم باید واقع بین بود. راه حلی بهینه برای این جمع ٨٥ میلیونی متکثر با خواست های متضاد، ایده آل هیچ کس نخواهد بود. چه چیزی در زندگی ایده آل هست که این راه حل ایده آل بخواهد باشد؟! ایده آل نخواهد بود اما می تواند از وضع موجود خیلی خیلی یرای اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران بهتر باشد.
سعی کنیم به این بلوغ برسیم که این گونه واقعیات را بپذیریم. 
راه حل بهینه، برآیند خواست های (گاه متضاد) نیروهای اجتماع و اقتصاد و منابع خواهد بود.
هر گروهی و هر طرز فکری ، بسته به تعداد طرفدارانش و میزان شور و تلاش آنها و میزان واقع بینی آنها و میزان مهارت دیپلماتیک آنها در راه حل نهایی حرف خود را به کرسی خواهد نشاند.


اکنون به جای اراىه راه حل های حاضر و آماده ، باید این همشنوایی را تمرین وتبلیغ کنیم و آن واقع بینی را!
راه حل های حاضر و آماده ای (مثل انتظار برای یک دیکتاتور دلسوز منجی، نوستالژی وضع ٤٥ سال پیش و یا فروغلطیدن در عرفان برای گل و بلبل دیدن وضع موجود یا تز رمانتیک ودور از واقعگرایی ایرانشهری) به درد نمی خورند. 

راه حل این مشکلات پیچیده و حاد در جامعه ما به این سادگی نیست. همفکری در ابعاد وسیع و واقع بینی می طلبد.

🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل