حدود و ثغور فعالیت های خیریه در جامعه

+0 به یه ن

در هر جامعه ای مددکاران اجتماعی و خیریه های حامی مستمندان و نیازمندان، لازم هستند. ما هم به عنوان شهروندان عادی باید از اونها -با بخشیدن پول یا همیاری تحت نظارت متخصصان مددکاری- حمایت کنیم تا بتوانند نیازهای جامعه را برآورده کنند.

اما وقتی تعداد نیازمندان چنان بالا می رود که در نگاه اول به نظر می رسد هر کسی خود درگیر فقر یا بیماری نیست،،مستقل از رشته تحصیلی اش باید خود شخصا آستین برای کار خیریه بالا بزند نشان از آن هست که سیستم ایراد دارد.

راهش این نیست که تشویق کنیم که همه مرام داشته باشند و ازکاراصلی خود و یا استراحت و تفریح متعارف و لازم خود بزنند و بروند وظایف مددکاران را (به صورت غیر حرفه ای و معیوب و ناقص) انجام دهند. راهش این نیست که افرادی را که چنین می کنند قهرمان معرفی کنیم و به سر بقیه مردم بزنیم. راهش این هست که سیستم معیوب را درست کنیم. اگر هم بلد نیستیم که سیستم معیوب را درست کنیم دست کم از پای اونها که بلدند نکشیم.

قدم اول اصلاح سیستم معیوب، یافتن منشا عیب و ایراد هست.  این قدم باپرسشگری شروع می شود. کسی حق نداردبه اعتبار این که چهار جفت کفش در مناطق محروم توزیع کرده،  جلوی پرسشگری جهت اصلاح بنیادی اوضاع را بگیرد.


------------


کی از افتخارات من این هست که وقتی بیماری می بینم چپ و راست توصیه های پزشکی نمی کنم چون که پزشک نیستم. می فهمم که کار من این نیست.اما اغلب مردم با این که پزشک نیستند دایم توصیه های پزشکی می کنند. من حداکثر توصیه می کنم فلان پزشک را ببیند.

همین طور با کمال افتخار، بلند نمی شوم به مناطق بحران زده یا محرومیت زده  بروم به دست و پای امدادگران و مددکاران بپیچم تا به خودم و دیگران ثابت کرده باشم که خیلی مهربان و خاکی هستم. به جای این کار از مددکاران و امدادگرانی که کارشان را بلدند حمایت می کنم. می دانم و درک می کنم  دخالت های افرادی که دوره امدادگری یا مددکاری ندیده اند اگر یکی دو جا هم مرهم باشد ده جا بیشتر ضربه می زند. ضربه های اجتماعی بلند مدت.

از من نخواهید که سلبریتی ای را برای این که چند جفت کفش به خانه مستمندان برده ورای نقد بدانم. خود همین کار خیرش هم چه بسا جای نقد بسیار دارد (مگر این که دوره مددکاری دیده باشد که اغلب ندیده اند) . چه برسد به این به اعتبار این کارش، همدستی با عاملان فساد و تباهی را نادیده بگیریم.


-----------


ممکنه یک دختر جوان یا پسر جوان با وجود مخالفت خانواده ازدواجی بکنه و فرد مورد انتخابش نا مناسب از آب در بیاد.

بعدش معمولا خانواده همه عمر سر  اون جوان می زنند که "دیدی گفتیم!" بگذریم که همان ازدواج های سنتی هم که با رضایت خانواده ها بود  خیلی وقت ها ناجور از آب در می آمد اما باز از ترس خانواده ، زوجین نمی توانستند طلاق بگیرند و خود را رها کنند.

می بایست می سوختند و می ساختند. 


بگذریم! حرفم سر این هست که چه بسا کسی که ده سال پیش  شخصی نا مناسب را انتخاب کرده و ازدواجش به طلاق منجر شده،  شاید بتواند برای بار دوم با بهره گیری از تجارب قبلی  فرد خیلی خوبی را برای ازدواج انتخاب کند و خوشبخت شود.

موارد از این دست کم نبوده اند.قرار نیست تا آخر عمر ، یک انتخاب اشتباه را توی سر فردی بزنیم و به خاطر آن او را انتخاب مجدد بهراسانیم.



به نظر من بعد از گذشت چهل و اندی سال، ملتی که در مقطعی -به دلیل لجبازی توام با چشم و گوش بستگی  توام با خوشی-زیر-دل-زدن-انتخاب اشتباهی  نموده، دیگر همان ملت چشم و گوش بسته نیست. این بار می تواند انتخاب خیلی بهتری نماید. می تواند اشتباهات گذشته را تکرار نکند و خوشبخت شود.

به خاطر اشتباه فاحش چهل و اندی سال پیش نباید ملتی را از ایجاد تغییرات بنیادین در سرنوشت خویش ترساند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قابل توجه کسانی که دایم در مورد ما ملت ایران می فرمایند «خلایق هرچه لایق!»

+0 به یه ن

بله! ما ملت سراسر عشق و صفا نیستیم. نشان به آن نشان که دادسراهای کشور مملو از آحاد همین ملت هست که علیه هم دعوی شکایت کرده اند. حتی پدرو پسر علیه هم. پول همدیگه را خورده اند و علیه هم لغز می خوانند و فحش می دهند. اما! امایی مهم! چند درصد از این مردم عاری از عشق و صفا و سراپا خشم از همتای خود در دادگاه ها می آید نقشه می کشد که بچه شاکی را بدزدد و شکنجه کند تا به شاکی فشار آورد که شکایت خود را پس بگیرد؟! خیلی خیلی خیلی خیلی کم. ما ملت ایران، انسان تر از آنیم که پای معصومی را وسط دعوا بکشیم.

درنتیجه همین ملت مادی و خشمگین و... هزار شرف دارد به ....

همین ملت خیلی بیشتر از این لیاقت دارد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

Harassment

+0 به یه ن

در این ماجرای اکران فیلم پرستویی، یک خانمی به سئوال کننده به اعتراض می گه که این کارت harassment هست که جرمه.

سئوال در مورد موضع سیاسی کسی که در جمعی حاضر شده تا با طرفدارانش صحبت کنه ابدا مصداق harassment نیست.  مصداق به چالش کشیدن موضع سیاسی فرد هست. جرم هم نیست. 


بد نیست کمی در مورد مصداق های هرسمنت صحبت کنیم. هرگونه آزار کلامی جنسی و یا جنسیتی طبعا جزو هرسمنت قرار می گیرد. موضوع آزار جنسی و جنسیتی علیه خانم ها که کمابیش روشن هست. اما بدنیست در مورد آزار جنسیتی علیه مردان هم بگوییم. در جامعه سنتی ما تا ده سال پیش، زنان میانسال انواع و اقسام لغز علیه جنس مذکر می خواندند اما چون مردان کاملا در موضع قدرت بودند نادیده می گرفتند و رد می شدند. اما شاید الان که حرف زنان بیشتر جدی گرفته می شود توهین ها و لغزهایشان هم آسیب زننده شوند. باید بیشتر دقت کرد.

به علاوه انسان هایی هستند که هوبت جنسی در بینابین زن و مرد دارند. احترام و حرمت همه آنها واجب هست ونباید سوژه harassmentقرار گیرند.


جوک های قومیتی به سبکی که تا چند سال برخی در جامعه فیزیک می گفتند (شاید هنوز در بخش هایی ادامه داشته باشد) قطعا مصداق هرسمنت هست. گاهی این جوک ها را افراد "موش مرده" می گویند. اتفاقا مقابله با این موش مرده ها از مقابله با قلدران سخت تر هست. تا اعتراض می کنی فوری پشت سنگر مظلومیت سیاسی قایم می شوند. اگر شخصی جزو فراکسیون شکست خورده سیاسی بوده باشد و هزینه داده باشد حق ایجاد هرسمنت به دیگران از طریق گفتن جوک های قومیتی یا جنسیتی یا راه های دیگر را نمی یابد. نمی تواند پشت سر مظلومیتش پنهان شود و خودش مثل یک ظالم با دیگران عمل کند.


🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مارکسیست های ایران

+0 به یه ن

مارکس  متفکر بسیار بزرگی بوده. مارکسیست ها در جوامع صنعتی غربی تحولات چشمگیری در بهبود طبقه کارگر ایفا کردند. 

اما وقتی نظرات و آموزه های وی به جوامع پیشا صنعتی ترجمه شده نه تنها منشا تحول مثبت نشده بلکه حقارت را تشدید کرده است. از یک سو تشویق هاشون به مصادره اموال کارآفرینان کمر اقتصاد را شکانده. از سوی دیگر مصادره آهنگ ها (نظیر آهنگ مرا ببوس) به جا انداختن فرهنگ حق تالیف ضربه زده.

در این ۴۳ سال هم که ظاهرا در قدرت نبودند  از خود مذهبیون بیشتر از «گزینش» در راه تسویه حساب های شخصی شان سو استفاده کرده اند.

صحنه رقت انگیزی است:  کمونیست بیخدایی که دین را ازبیخ و بن قبول نداره در گوش حزب اللهی ویز ویز می کنه که فلان کس نماز نمی خونه. فلان کس هم همان دوست صمیمی اش بوده که تا دیروز ظاهرا جون جونی بودند و با هم  در مورد «متحجران» لغز می خواندند اما سر یک موضوع کوچک دچار اختلاف شدند و به خون هم تشنه!

یکی از ویژگی هاشون هم این بود که هزار تا خوبی از یکی می دیدند فراموش می کردند اما تا یک بدی کوچک (حتی در حد سو تفاهم ) می دیدند کینه ای عظیم می گرفتند و می خواستند انتقام کشی کنند ولو به قیمت ائتلاف با واپسگراترین نیروهایی که عمری تحقیرشان کرده بودند.

نمی خواهم بگم همه کمونیست های ایران این طور بوده اند اما متاسفانه در صد بزرگی شان این طور بوده اند. اثر گذاری این طیف از آنها بیشتر بوده تا افراد آزاده بین آنها. دست کم من به عنوان شخصی از دهه ‍پنجاه -که اتفاقا تا حدودی هم  گرایش ضد سرمایه داری افسار گسیخته دارم- اثر آنها را بیشتر در جهت تثبیت جو اختناق دیده ام نه درجهت بسط آزادی.  برای همین خوشحالم که قدرت اجتماعی این طیف در جامعه رو به افول هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نسلی شجاع یا گستاخ؟ مودب یا بزدل؟

+0 به یه ن

معلمان و استادانی که قبل انقلاب خدمت شان را شروع کرده بودند در مورد گستاخی و بی ادبی دانش آموزان دبیرستان و دانشجویان اندکی پس از انقلاب (و در طول سالیان انقلاب فرهنگی) داستان ها نقل می کنند. ظاهرا در آن سالها درصد قابل توجهی از دانش آموزان دبیرستان و دانشجوها عوض این که درس بخوانند افتاده بودند به جان معلمان و استادانشان.

حالا جوانان انقلاب، میانسالی را هم رد کرده اند و شکایت می کنند که نسل جدید به بزرگتر احترام نمی گذارند! 


راستش من معتقد نیستم که بزرگ به صرف این که بزرگتر هست باید احترام گذاشت. معتقدم که نباید تحلیل رفتن زیبایی یا نیروی جسمی یا فکری مسن ترها را به سخره گرفت. معتقدم جوانترها با کندی ای که با سن می آید باید  مدارا کنند. اگر صفی باشد که تحمل آن برای مسن تر ها سخت باشد باید جلوشان فرستاد. این قبیل مداراها را باید با آنها کرد. اگر جوانمرگ نشویم این روزها و این کندی ها به سراغ ما هم خواهد آمد. اون موقع انتظار مدارا دارم. 

اما قرار نیست به دستور بزرگتر راه غلط برویم یا خفه بشویم که احترامش حفظ شود. متاسفانه الان بزرگتر ها خیلی اوقات چنین انتظاری دارند.


ولی وقتی ماجراهایی که معلم ها و استادان از اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت تعریف می کنند حق را به اونها می دهم. اونها داشتند درسشان را می دادند اما شاگردهایشان به جای درس خواندن به زندگی و لباس پوشیدن اونها کار داشتند و اگر خوششان نمی آمد انگ هایی مثل طاغوتی و …. به معلمان خود می چسباندند و از کار بیکارشان می کردند. پررو و گستاخ و بی تربیت شده بودند. شجاع نبودند . وقیح بودند.


نسل ما یک نسل محافظه کار بود. از بس از ندانم کاری های نسل انقلاب ضربه دیده بودیم می ترسیدیم دست از پا خطا کنیم که مبادا مثل اونها گند بزنیم. در نتیجه خیلی محافظه کارانه رفتار کردیم. اگر بخواهم هنر همنسلانم را بگویم بیش از این نیست که ما در سن ٤٥ سالگی تبدیل به عجوزه ای که به خنده و آرایش دختران جوان خرده بگیرد نشدیم. هر چند خود در آستانه جوانی و در نوجوانی در اتوبوس و …. انواع و اقسام توهین ها از عجوزه های آن زمان (همسن های الان خودمان) کشیدیم اما سیکل را شکستیم و دختران جوان تر از خود را به آن صورت نیازردیم. اما به عنوان یک نسل کار مهمی بیش از آن نکردیم. هنرمان این بود که به اندازه نسل  قبلی گند نزدیم. 


اما الان نسل دهه هشتادی است که دانشجو و دانش آموز دبیرستانی است. نشنیدم مثل نسل انقلاب با معلمان خود گستاخی کند و وقیح باشد. اگر درس نخواند خنده خنده می گوید که تنبلی کرده است نه آن که با وقاحت به معلم انگ ویرانگر زند و متوقع هم باشد. از سوی دیگر مثل نسل ما هم توسری خور نیست که همه چیز راتحمل کند. همین چند روز پیش در دانشگاه علم وصنعت به مداخلات حراست در مسایل شخصی اش اعتراض کرده. امیدوارم با همین فرمان بروند جلو. با کسانی که در کارشان فضولی بیجا می کنند مقابله کنند اما احترام استادانشان را تا جایی که انتظارات معقولی نظیر درس خواندن دارند حفظ کنند. اما نه بیش از آن. حرف ناحق استاد را قرار نیست قبول کنند.

ببینیم این ماجرا کجا خواهد رسید. امیدوارم ماجرا به خوبی ختم بشه و ندانم کاری ها و حماقت ها ی نسل ما و نسل های پیشتر از نسل شجاع و آزادیخواه فعلی نسلی گستاخ و وقیح نسازه. زیادی توی چشمشان انگشت نکنیم. اینها عادت ندارند. شجاع تر از آنند که تحمل کنند.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

در این وضعیت اقتصادی ما سوهان روح دیگران نباشیم!

+0 به یه ن

پای صحبت دوست وکیل مان که می نشینیم مدام از ماجراهای فشار های مالی که والدین بر همنسلان ما می ذارند می گوید. بچه ها (مردان و زنان حدود ٣٠ تا ٥٠ ساله) به  پدریا مادر اعتماد می کنند و پس اندازی که با جان کندن  تدارک دیده اند در اختیارشان می گذارند . پدر یا مادر محترم هم با ادعای دلسوزی و "دادن درس زندگی دادن به فرزند" پول های فرزند را بالا می کشد! در مواردی فشار روحی این درس زندگی دادن پدر یا مادر به فرزند در آستانه میانسالی چنان سنگین هست که طاقت نمی آورد و می میرد! پدر یا مادر محترم فرزندان متولد دهه پنجاه و شصت! باور کنید تا به امروز فرزندان شما درس های زندگی بسیاری را گذرانده اند. اگر این درس زندگی را هنوز تا این سن نیاموخته اند بعد از این سن هم نخواهند آموخت! شما زحمت آموختن درس زندگی به آنها به خود ندهید. درس زندکی دیگر بس هست. به اندازه کافی درس زندگی دیده اند. چیزی که ندیده اند خود زندگی است!! درس زندگی را بس کنید و بذارید زندگی کنند!


چند روز ‍پیش  قیمت های رهن و اجاره در تهران را در اینترنت دیدم و دود از کله ام بلند شد. وحشتناک هست! خیلی وضع خراب تر شده است. با سال ١٣٥٢ مقایسه نمی کنم که هر کسی از دانشگاه بیرون می آمد ظرف چند سال خانه چند صد متری می خرید. اون که دوران رویایی برای افراد تحصیلکرده دانشگاه بود که دوامی نمی توانست داشته باشد. (بنا به تحلیل اقتصاددان ها حتی اگر انقلاب هم نمی شد باز هم اون وضع رویایی نمی توانست دوام بیابد. بعد از انقلاب هم که شاخ وشونه کشیدن به دنیا و جنگ و مصادره اموال کارآفرینان و فراری دادن آنها و صد تا ندانم کاری دیگر کمر اقتصاد را شکست.) به هر حال دهه پنجاه و رفاه قشر تحصیلکرده در آن زمان، ماضی بعید هست. خیلی خیلی بعید.

من وضعیت الان را با ٧ سال پیش مقایسه می کنم. چشم انداز مالی پست داک هفت سال پیش برای پست داک امروز رویای دست نیافتنی است. پست داک ٧ سال پیش با حقوقش به طور قسطی (البته به سختی) خانه می خرید. پست داک الان به زحمت می تواند همان خانه را اجاره کند!


الغرض! اگر خانه ای داریم خدا را شکر کنیم اما فشار روحی بیشتر روی نسل جدیدتر که خانه و کاشانه نتوانسته  اند تهیه کنند نیاوریم. اشتباه نسل قبل از خود را نکنیم که دستاوردهای مادی خود در دهه ٥٠ را به سر ما متولدین دهه ٥٠ می زنند و به غلط ، آن دستاوردها را نشانه زحمتکشی و هوش وابتکار و شعور خود می گذارند. باور کنید ما ده برابر اون ها زحمت کشیدیم و پوست مان کنده شد و حواسمان به حساب و کتاب بود که توانستیم به وضعیت معیشتی خود سروسامانی بدهیم.

اما نکته اینجاست که در این دوره و زمانه، با همان مقدار زحمتی که ما کشیدیم هم نمی توان به وضع اقتصادی خانواده سر وسامانی داد.

اگر کاری از دستمان نمی آید دست کم سوهان روح نسل جدیدتر نشویم. همین که نسل قبل تر سوهان روح ما شدند (وهمچنان سوهان روحمان هستند) کافی است. ما این سیکل را بشکنیم.



🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تفاوت اعتراضات دانشجویی دهه هفتاد و امروز

+0 به یه ن

 دیروز در دانشگاه علم و صنعت دانشجویان در اعتراض به عملکرد حراست دانشگاه  تجمع کرده بودند. حتی ایسنا هم تجمع را ‍پوشش خبری داده. 

زمان ما هم دانشجوها هر از گاهی تجمع می کردند. من از همه اونها دوری می کردم چون که به نظرم خیلی دانشجویی هم نبودند! حرف دل خود دانشجوها نبود. دانشجوهای آن زمان همان نسلی بودند که با این عذاب وجدان بزرگ شده بودند که چرا ‍پدرشان  مهربانتر از پدر دخترک کبریت فروش بوده!. باور کنید حتی ماها که از ‍دست که ‍پدر خود کتک نخورده بودیم دایم احساس گناه می کردیم که حتما چیزی در  ما کم هست. جو حاکم جامعه این چنین بود! اصلا برای خودمان حقی قایل نبودیم که برای احقاق آن حق اعتراض نماییم. 

اون اعتراضات دانشجویی در دهه هفتاد در جهت خواست های خود دانشجوها نبود. از دانشجویان برای دعواهای بین جناح های سیاسی سواستفاده می شد. گاهی هم اعتراضات اصلا سیاسی نبود. استادان پیشکسوت می افتادند به جان هم و مریدان و نوچه هایشان هم علیه هم لشکرکشی می کردند. یک عده هم که  ارادتی به هیچ کدام از این ‍پیشکسوتان نداشتند می ترسیدند اگر به نفع استاد خود موضع نگیرند بعدها مورد غضب آنها قرار گیرند.


نسل جدید دانشجویان طور دیگری بزرگ شده اند. درنتیجه اعتراضات دانشجویی امروز با دهه هفتاد فرق دارد. ببینیم اینها به کجا خواهد رسید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

معارفه

+0 به یه ن

در ایام عید، دورهمی ای به صورت آنلاین برگزار کردیم. موضوع مورد بحث  ویژگی های محیط پژوهشی پویا بود.  در این جلسه من و شاهین ( دکتر محمد مهدی شیخ جباری و دکتر یاسمن فرزان  از  پژوهشکده فیزیک پژوهشگاه دانش های بنیادی) نظرات خود را  در  مورد خصوصیات  محیط علمی که  منجر به بالا رفتن کیفیت و کمیت کار پژوهشی می شود بیان نمودیم.    این جانب از تاریخ ۲۶ آذرماه به ریاست پژوهشکده فیزیک منصوب شدم.  این دورهمی در واقع جلسه معارفه رئیس جدید پژوهشکده بود. در لینک زیر بحث را می توانید بشنوید:  https://www.aparat.com/v/zbEou

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تاثیرفراوان حکومت های عصر مدرن در جهت دادن فرهنگ عمومی

+0 به یه ن

حکومت های عصر مدرن و پسا مدرن با در دست داشتن ابزارهایی مانند آموزش وپرورش، صدا وسیما وسایر رسانه ها و…. از یک سو و وضع قوانین و ضوابط و اعمال آنها در سطح کشور از سویی دیگر می توانند چنان تاثیر بزرگی بر فرهنگ، ارزش ها و سبک زندگی مردم داشته باشند که ظرف ٢٠-٣٠ سال فرهنگ چند هزار ساله پیشا مدرن را دگرگون کنند.

مثال می زنم : در قرن ١٩ تنبیه بدنی کودکان در اکثریت تام جوامع بسیار رایج بود. تنها استثناهایی مثل اسکیموها بچه هایشان را کتک نمی زدند. اما چه در خاورمیانه ، چه در غرب و چه در شرق و چه در آفریقا تنبیه شدید بدنی کودکان رایج بود. به حدی شدید که ما امروزه آن را وحشیانه می دانیم. 

والدین و معلمان آلمانی در اعمال انضباط شدید با تنبیهات بدنی وحشیانه حتی در دنیای قرن نوزده هم زبانزد بودند.
در چهل پنجاه اخیر که دنیا به این نتیجه رسیده که تنبیه بدنی بچه ها غلط هست، آلمانی ها در ترک این عادت جزو بهترین ملت ها شده اند. فرهنگ چند صد ساله، در ظرف چند دهه کاملا تغییر کرده. چرا؟! آموزش عمومی این سوگیری را نموده و نسل جدید چنین آموخته!

در کشور ما دست کم ١٦ سال  هست که سرمایه ها و ابزار آموزش عمومی را در خدمت عادی سازی صیغه و چند همسری و نظایر آن گرفته اند. نتیجه همین شده که می بینیم. درسته که تنوع طلبی جنسی قبلا هم در برخی مردها بوده و در کشورهای دیگر هم هست اما این درجه از وقاحت و خود-محق-پنداری در خیانت به همسر نتیجه سالهاست سو استفاده از بودجه های عمومی کشور در جهت ترویج فرهنگ ضد خانواده هست.
این مورد فقط یک مثال هست. تصور کنید اگر بودجه عمومی کشور در راه فرهنگ سازی مثبت صرف شود و اگر قوانین و ضوابط کشور در جهت اعتلای فرهنگ عمومی کشور وضع شوند، کجا می رسیم!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ارزش مدیران رده میانی

+0 به یه ن

خاطرات مادر محمد رضا شاه

یک کتابی منتسب به مادر محمدرضا شاه منتشر شده که ظاهرا خود پهلوی ها آن را جعلی می خوانند اما در ایران برخی در تحلیل هایشان به آن استناد می کنند. من چند سال پیش، به تصور این که یک کتاب تاریخی هست نگاهی به آن انداختم. به شدت "خاله زنکی" بود. خواننده های قدیمی وبلاگم می دانند که من چه اندازه با کلمه "خاله زنک"، به خاطر بار جنسیتی آن، مخالفم.  اما در مورد این کتاب توصیفی بهتر از این واژه نیست. کاملا مشخص هست که آن جملات از ذهن مردانی تراویده که خیال می کنند زنان شعور هیچ کاری ندارند جز "خاله زنک بازی!"
آخه مگه ملکه مادر دیوانه بوده که برای خراب کردن عروسش حرف هایی بزند که آبروی پسرش و اعتبار و مشروعیت نوه اش و ….. هم برباد رود! اون هم در شرایطی که خاندان پهلوی اون همه دشمن داشتند و اون همه افراد حریص هر جمله "خاله زنکی" علیه خاندان پهلوی به کمین نشسته بودند! اگه واقعا هنگام مصاحبه عقلش را از دست داده بوده که حرف هایش اعتباری نداشته که مورد استناد واقع شود.

ببینید! حتی اگر مادر شاه-مطابق کلیشه های "خاله زنکی" چشم دیدن عروسش را هم نداشت نمی آمد این حرف ها را بزند. خیلی شیک و مجلسی بی آن که آبروی پسرش را ببرد و نوه هایش را (که طبعا تعصب مادرشان را داشتند) با خود دشمن کند می توانست فرح را با دو جمله ساده زیر با خاک یکسان کند: “که فرح خوش سلیقه هست، هان؟! والله هر کسی امکانات او را داشت خوش سلیقه می شد!" 
این جمله آخر به دل میلیون ها نفر می نشست! نوه هایش هم آزرده نمی شدند ….
لازم نبود صدها صفحه تهمت ناموسی به عروسش و دوستان عروسش بزند که او را خراب کند!

حالا من چرا این را می نویسم؟! اول برای این که با دروغ و جعلیات نمی توان به جای خوبی رسید. دوم این که این کتاب به قصد خراب کردن پهلوی ، یک عده از بزرگانی را که به این مملکت خدمت کرده اند (مثل بنیانگذار کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان) را هم خواسته بدنام کند. این درست نیست. این قبیل افراد مستقل از این که  چه حکومتی سرکار هست ارزشمند هستند و باید قدر دانسته شوند.
(نوشته بعدی ام هم در این باره هست.)

پی نوشت: من با اون دوجمله کلیشه ای مادرشوهرانی که می خواهند عروسان خوش سلیقه خود را خراب کنند، موافق نیستم هر چند می دانم خیلی به دل حاسدان می نشیند. اگر درست بود ساختمان های مجللی که در ٢٠-٣٠ سال اخیر ساخته شدند این قدر بیریخت نمی شدند. سازنده های اونها بیش از دربار فرح ریخت و پاش کردند اما ساختمان های یکی بیریخت تر از دیگری ور دل ما گذاشتند!.  
🍀@minjigh

رضا براهنی

رضا براهنی شخصیت ادبی ای بود که موافقان و مخالفان سرسخت زیادی داشت. چند روز پیش که در گذشت، میان موافقان و مخالفان وی، جدلی در گرفت. 
من چند نمایشنامه از رضا براهنی خوانده ام که به لحاظ ادبی و داستان پردازی بسیار قوی و ارزشمند بود. نویسنده به این توانایی، در ایران معاصر کم داریم. در نتیجه باید قدر تک تک شان را بدانیم. رضا براهنی در زمینه تربیت نویسنده هم خیلی موفق و موثر بوده است. مثلا پرینوش صنیعی که خود نویسنده بسیار توانایی است از او نویسندگی آموخته.
این دو ویژگی کافی است که نام رضا براهنی را در سپهر ادب ایران جاودانه کند.

حساسیت های فرهنگی، آموزشی و اجتماعی براهنی در مورد آموزش زبان مادری و اهمیت آن هم بسیار ارزشمند هست. بنا به نظرسنجی اخیر گمان ، ٦٥ درصد نظر دهنده ها ی ایرانی اکنون موافق تدریس زبان مادری در مدارس هستند. اما زمانی که رضا براهنی به خود جرئت داد که  موضوع زبان مادری را مطرح کند اکثریت مطلق تحصیلکرده ها، در این زمینه به خود سانسوری مطلق مبتلا بودند . تکفیری که مرکزگرایان می کردند کم از تکفیر دگم اندیش ترین مذهبیون نداشت. رضابراهنی واقعا شجاعت به خرج داد.

اینها همه حسن های براهنی بودند اما 
Based on results
جهت گیری های سیاسی اش مفت نمی ارزیدند. هر چند من هم با او موافقم که در مجموع ضرر پهلوی ها برای کشور بیش از نفعشان بوده است(در مورد شهر من و براهنی ، تبریز که قطعا چنین بوده است) اما اون سلسله اون قدر هم بد نبود که براهنی چنین کینه ای از آنها به دل بگیرد که هر کسی را که در دوره پهلوی وزیر و وکیل بوده باشد با بدترین فحش ها بنوازد. برخی از رجال و نسای آن دوره خیلی به مملکت خدمت کرده اند. از جمله همین ناتل خانلری که متاسفانه براهنی با فحش رکیک ولدالزنا او را می نوازد. به کار بردن این کلمه توسط براهنی قابل توجیه نیست. اولا که کلمه به کل رذیلانه هست. اصلا چرا باید کودکی معصوم را به خاطر خطایی که پدر ومادر مرتکب شده اند (زنا) عمری تحقیر کرد؟! گناه بچه چیه؟ ثانیا خانلری خود یکی از ادیبان توانمند مملکت بوده هست که باید قدر دانسته شود. ثالثا، خانلری در اون یک سالی که وزیر فرهنگ بوده منشا خدمات قابل توجهی برای دانشگاه ها بوده. این را از کسی که اون موقع  دانشگاهی بوده اشنیده ام.(از زبان یکی از دوستان صمیمی وهمکار و همکلاس پدرم در مراسم یادبود پدرم).

🍀@minjigh

پی نوشت: به من گفتند براهنی به خانلری نگفته ولدالزنا بلکه گفته "له له ولدالزنا". به هر حال خیلی بد هست.

برای هیچ کس نباید این کلمه را به کار برد. خودش که خطایی نکرده ! به خاطر «ادب» عرض نمی کنم. به خاطر انسانیت عرض می کنم.  اگر در مورد اسد ا... علم اصل و اصل شغل ناشریفش را  که در واقع فحشی زشت هست به کار ببرید ایراد نمی گیرم. اما با کلماتی نظیر حرومزاده یا ولدالزنا مشکل دارم.  شخص مسئول اعمال خود هست نه والدینش!


نکته اصلی من در دو پست اخیر (خاطرات تاج الملوک و  رضا براهنی) یک چیز بود: مدیران رده میانی که منشا خیر می شوند و خدماتی به مملکت انجام می دهند باید ارج گذاشته شوند، مستقل از این که روسای آنها را (که حاکمان وقت هستند ) قبول داشته باشیم یا نداشته باشیم. سیستم بزرگی که نهاد یا سازمان تحت مدیریت آنها زیر مجموعه آن هست ممکن هست به کل معیوب باشد و اشکالات ساختاری اساسی داشته باشد، اما باز هم ارزشمند هست که یک عده در گوشه ای از این سیستم به کل معیوب دارند خدمات با ارزش انجام می دهند.

سیستم اشکال دار را باید درست کرد، اشکالات ساختاری را باید رفع کرد اما نباید کاسه و کوزه ها را سر مدیران رده میانی شکاند که در این میان (استثنائا) دارند خوب و درست عمل می کنند. اگر اشکالات ساختاری را نادیده بگیرید و به جایش گیر بدهید به چند مدیر رده میانی که از قضا چون خوب عمل می کنند ( با احیانا خوش سیما هستند) توی چشم هستند نه تنها مشکلی حل نخواهد شد بلکه بدتر خواهد شد.
این اتفاقی بود که در سال ٥٧ افتاد. انقلابیون-اعم بر مذهبی یا کمونیست سکولار یا حتی ملی- به جای این که  اشکالات ساختاری را رفع کنند، گیر دادند به اسامی و افراد. درک نکردند که تا اشکالات ساختاری باشد فساد هم خواهد بود!  

زمان پهلوی یک سری نهاد های چرب و نرم بودند که عملا نظارتی بر آنها نبودو جز دربار پاسخگوی نهادی (چون مجلس یا قوه قضاییه)  نبودند. بعد از انقلاب اسم اونها را عوض کردند و اسم اسلامی بر آنها گذاشتند. مدیران رده میانی بر سر آنها را عوض کردند و به چند نفر تسبیح به دست و ریشو سپردند. اما ساختار همان ماند. عدم پاسخگویی و نظارت سرجایش ماند. نهاد ها به تدریج فربه تر شدند و روز به روز فاسدتر.
باور کنید اگر اسمش را برگردانید و یک اسم باب طبع پان ایرانیست ها بگذارید و رئیسش را هم یک کراواتی (یا حتی پوشنده لباس های مد هخامنشی ) بگذارید باز فاسد خواهد ماند و با زمان هم فاسدتر خواهد شد.


کتاب خاطرات تاج الملوک که جعلی است و اعتباری ندارد. لجن پراکنی هایی هم که علیه لیلی ارجمند کرده هیچ اعتباری ندارد. اما  عملکرد او را از زبان خودش بشنویم. خدمات کانون پرورش فکری کودکان کم نظیر بود. می توان گفت به ایده آل ممکن نزدیک بود. اما خانم ارجمند خود می گوید بودجه کانون را با لابی کردن در مهمان های دربار بدون حساب و کتاب به دست می آورده. خود می گوید جوانی و زیبایی اش هم در این موفقیت کم تاثیر نذاشته. او هم نمی گفت می شد حدس زد که همین طور بوده. این نشان می دهد سیستم معیوب بوده. یکی مثل لیلی ارجمند به این روش بودجه می گیرد و خرج پرورش فکری کودکان می کند اما در مقابل ده نفر هم بی حساب و کتاب بودجه می گیرند و می ذارند توی جیب شان. یا حتی بد تر از آن:،توی جیب خودشان نمی گذارند اما با آن نوچه پروری می کنند و نوچه هایشان را به جان دیگران می اندازند! الان هم متاسفانه همین طور هست. اصلاح ساختاری صورت نگرفته. چهره ها و اسامی عوض شده و به طول زمان هم بدتر شده.وقتی اشکال ساختاری باشد اشکالات رفته رفته بیشتر می شود.تخم مرغ دزد، شتردزد می شود.
"داستان یک شهر" خاطرات تبعید احمد محمود در جنوب در دهه سی و اندکی بعد از کودتاست. جا به جا از قاچاق زیر نظر نظامیان وقت از دوبی و …. اشاره می شود. البته ابعادش اون موقع کم بود. همان طور که جمعیت ایران آن روز خیلی کمتر از امروز بود. 
وقتی از نظامیان برای سرکوب ناراضیان وروشنفکران استفاده می شود این قبیل باج ها هم به آنها داده می شود. اسامی و ظواهر و ایدئولوژی حاکمه، خیلی تفاوتی ایجاد نمی کند. 
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل